روایت‌کننده: آقای دکتر هدایت‌الله متین‌دفتری

تاریخ مصاحبه: ۳۱ مارس ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۴

 

 

خاطرم هست سیاکزار برلیان تعریف… گفتم این رهبری از مردم وحشت داشت چه در حمایت از مردم چه در حمایت شدن از جانب مردم همه وحشت داشتند و نمی‌دانستند با مردم چه باید کرد. یعنی مصدق یک استراتژیست و یک تاکتیسین درجه یکی بود در این‌که واقعاً هم از حمایت مردم برخوردار بشود به نفع مردم و هم به نفع مردم حرکت بکند و آن‌ها را حمایت بکند و در سراسر دوران کارش همیشه دیدیم، اتکایش همیشه به مردم بود. در مجلس هم که بود باز مردم بودند مردم بودند که انتخابش کرده بودند هرجا به این صورت. یک‌وقت سیاکزار برلیان از طرف دانشجویان رفته بود به درب مجلس، آن‌موقع که اللهیار صالح در مجلس از کاشان انتخاب شده بود، به اللهیار صالح توهین کرده بودند، و او گریه می‌کرد یک‌روز برای من تعریف می‌کرد. به اللهیار صالح توهین کرده بودند تو مجلس، دانشجویان آمده بودند جمع شده بودند و حرکت کرده بودند به سوی مجلس و جلوی مجلس شلوغ کرده بودند و سروصدا کرده بودند و اعتراض کرده بودند و مجلس هم در حال مرعوب شدن بود که آقا ببینید این دانشجویان آمدند اعتراض بکنند همه ترسیده بودند تو مجلس. آقای صالح را از مجلس کشیده بودند بیرون و رودست آورده بودند تو خانه‌اش. تقریباً رو دست آورده بودند او را تو خانه‌اش. تو خانه‌اش هم برده بودند گذاشته بودند آن بالای ایوان و آقای برلیان هم به نمایندگی از طرف دانشجویان آمده بود یک خطابه‌ای خوانده بود که آقا تو رهبر مایی، تو بزرگ مایی، تو برو جلو ما نمی‌دانیم فلان می‌کنیم، چی می‌کنیم ما را رهبری کن، این‌ها غلط کردند به تو توهین کردند، پدرشان را درمی‌آوریم. حالا انواع و اقسام حرف‌های این‌طوری که باید زده بشود و اعلام کردند که دانشگاه از تو حمایت می‌کند و رهبری کن و برو و نقش خودت را در این مجلس اجرا بکن و ما پشتت هستیم و هر روز هم که بخواهید می‌آییم پشت در مجلس تکرار می‌کنیم آن میراث یادگاری دکتر مصدق و سرمشق‌هایی را که آن زمان گذاشته بود. دیدیم یکدفعه، این‌همه حرف‌ها را زدیم این‌همه دانشجو آمده بود، رفت بالا گفت، «دانشجویان عزیز از لطف و محبتی که شما کردید من خیلی متشکرم و امیدوارم که درس‌تان را فراموش نکنید تشریف ببرید دانشگاه سر کلاس‌های‌تان دانشگاه را تعطیل نکنید، درس‌تان را بخوانید ما هم تو مجلس وظیفه‌ی خودمان را انجام می‌أهیم.»

* ـ گفت دستش را هم ماچ کردم.

ج- رفته بود دستش را هم ماچ کرده بود و می‌گفت، «آقا، حیف آن دستی که من ماچ کردم.» رفته بود آن بالا و دستش را هم ماچ کرده بود، درست است. ما اصلاً همه سنگ رو یخ شدند که آقا درس چیه، وضع چیه، وقتی که آزادی مطرح است درس یعنی چه.» بروید درس‌تان را بخوانید ما هم آن‌جا مواظب هستیم.» از مردم می‌ترسیدند این‌ها. و در آن‌جا ۱۵ خرداد هم این را نشان دادند، بعد هم نشان دادند و این مردم بلاتکلیف. از آن‌طرف شاه می‌کوبید از این طرف خمینی می‌کوبید. هیئت علمیه هم دو مرجع تقلید یکی آیت‌الله شریعتمداری، یکی آیت‌الله میلانی، آیت‌الله میلانی مصدقی بود و تو قضایای فدائیان اسلام هم شرکت نداشت در رابطه با قضایای خمینی و این‌ها نبود.

س- آقای میلانی که مشهد بودند؟

ج- میلانی مرجع تقلید در مشهد بود و این اعتقاد به مصدق داشت و اعتقاد به نهضت ملی داشت. نامه‌ای را که وجود داشت بعد از مرگ مصدق نوشته بود حاکی از این قضیه است. همین حاج‌آقا شانه‌چی رفته بود آن‌جا دیده بودش و در تمام این قضایا هم این بود. و این پا شد از مشهد آمد به تهران و در تهران منزل کرد و این شروع کرد مردم را رهبری کردن. شریعتمداری هم از قم آمد به تهران و همه‌ی آخوندها هم رفتند به حمایت خمینی که آقا این مرجع تقلید را، مسئله توقیف مرجع تقلید بود، و این یک شکلی شد برای یک حرکت در آن زمان و یک حرکتی که با حضور میلانی و تفکرات میلانی هم جنبه مترقی داشت پیدا می‌کرد و هم شکل درواقع وطنی ملی داشت پیدا می‌کرد و بیانیه‌های میلانی همه آن حاکی از این نکته است. مرتب در تهران در آن دوران از ۱۵ خرداد تا همین انتخابات و بعد از آن و تا آزادی خمینی که بازگشت کردند به مقر خودشان. جبهه ملی خیلی راحت می‌توانست به حمایت میلانی برود و با میلانی همکاری بکند و این نیروهایی را که به این صورت هرز داشتند می‌رفتند این‌ها را جمع بکند و بیاورد توی… دومرتبه برگرداند و بالفعل بکند و این‌کار را نکردند. انتخابات اعلام شد. دولت اعلام کرد که ما میدان بهارستان را تعیین کردیم برای میتینگ جمعیت‌های مختلف برای انتخابات و این انتخابات هم آزاد است و همه هم آزادانه می‌توانند بیایند میتینگ بدهند در میدان بهارستان جمع بشوند و نظرات‌شان را راجع به مسائل بگویند و راجع به انتخابات. رهبری جبهه ملی زیربار هیچ‌گونه دخالتی در انتخابات نرفت. من خودم نمایندگی داشتم جزو هیئت نمایندگی بودم که از طرف گروه اقلیت و دیگرانی که با ما هم قدم بودند و برخی از بازاریان هم با ما هرماه بودند، بسیاری از آن‌ها، و کمیته بازار هم در آن‌جا دیگر با ما همراه شده بود…

س- کی بود مسئول کمیته بازار؟

ج- اشخاص مختلفی بودند در آن زمان…

س- حاج مانیان؟

ج- از جمله مثلاً حاج لباسچی مثلاً یکی که جوان بود و رادیکال و خیلی متحرک در آن زمان و حرکت خیلی خوبی. یک کسی بود که بعد بیچاره جوان مرد، چینی فروشان مثلاً آن‌جا جزو جوان‌های بازار بود. بعد یک عده زیادی دیگرانی هم بودند، یک عده دیگری هم بودند ولی بعضی‌ها خودشان را، آن کهن‌سال‌های‌شان درواقع یک مقدار کنار گرفته بودند در آن زمان، بیشتر جوان‌ها بودند در بازار و کمیته بازار هم از جوان‌های بازار بودند. با ما همراه بودند این‌ها اکثراً.

ما می رفتیم پهلوی رهبری. هم در زندان و هم در خارج از زندان. رهبری خارج از زندان به ما می‌گفتند که رهبری زندان باید تصمیم بگیرد، همان کسانی که به ما می‌گفتند ما را حفظ بکنید برای انتخابات، رهبری زندان از جمله آقای صالح که من یک روز توانستم بروم در بیمارستان مهر ایشان را ملاقات بکنم، در بیمارستان مهر ایشان تحت نظر بود، به من می‌گفتند، «ما که زندانی هستیم نمی‌توانیم تصمیم بگیریم بایستی در خارج از زندان تصمیم گرفته بشود»، یک منطقی است که زندانی نمی‌تواند تصمیم بگیرد. خارج از زندان هم می‌گفتند که آقا ما نمی‌توانیم با این طناب‌ها برویم تو چاه خوب بشود مال آن‌ها است بد بشود مال ما است، و نتوانست تصمیم بگیرد. سازمان دانشجویان با جلب حمایت بازار و جلب حمایت بسیاری از جناح‌های دیگر تصمیم گرفت که خودش رأساً بیاید در میدان بهارستان میتینگ بدهد. منظور هم از این میتینگ این بود که اولاً افشاگری کامل راجع به قضایایی که گذشته بود از یک سال اخیر از آن رفراندوم و بعد و ۱۵ خرداد و آزادزنان و آزادمردان بشود و دوم هم این‌که ثابت بکنند که این‌ها دروغ می‌گویند و دادن میتینگ در میدان بهارستان آزاد نیست و این همه ناظرین خارجی را که آوردند میتینگ آزادزنان و آزادمردان را نشان‌شان می‌دهند برای دانشجویان جایی برای میتینگ نیست و برای جوان‌ها جایی برای میتینگ نیست.

دوتا هیئت رهبری انتخابی دانشگاه که کمیته‌اش بود مأمور گرفتن اجازه میتینگ از شهربانی شد. نفرات دومی را کمیته‌های دانشکده‌ها تعیین کردند که درواقع کارهای اجرایی و رهبری را در غیاب آن هیئت بکند و آن هیئت فقط آن کار را بکند، این کمیته مخفی بود آن علنی و آن کمیته وظیفه‌اش این بود که هر روز می‌رفت به شهربانی برای اجازه میتینگ و هر روز هم کتبا یک اجازه میتینگ به امضا همه‌شان تقدیم می‌کردند شهربانی هم جواب نمی‌داد و از این‌طرف هم تدارک میتینگ در شرف انجام بود. بالاخره تصمیم گرفته شد که یک اتمام حجتی با شهربانی بکنند که آقای شهربانی اگر تا فلان تاریخ جواب ما را نفیا یا اثباتاً در مورد میتینگ ندهید معنایش آن است که ما بر طبق تمام ضوابط قانونی و بیان خود دولت که گفته آن‌جا میتینگ آزاد است در فلان تاریخ که تعیین کردیم حق انجام میتینگ در میدان بهارستان داریم و طبیعی است که انتظاماتش هم با شما است و مسئول هر گونه ضایعات و هرگونه درواقع ناامنی هم شهربانی کل کشور خواهد بود چون ما دقیقاً به شما تضمین می‌دهیم که میتینگ ما مسالمت‌آمیز است آن‌جا و حفاظت هم با شما است. این را دادند به شهربانی و این هیئت هم آمادگی داشت برای این‌که شهربانی این‌ها را توقیف بکند، شهربانی هیچ‌وقت این‌ها را توقیف نکرد.

از آن‌طرف هم بازاری‌ها قرار گذاشتند که بیایند و کمک بکنند. بازار قرار شد که در پخش تراکت برای دعوت میتینگ کمک بکند و امور مالیش را هم آن‌ها تأمین بکنند از جمله هزینه چاپ بیانیه و قطع‌نامه میتینگ و نمی‌دانم تراکت و غیره و غیره. ظرف چند روز، سه روز چهار روز، در حدود یک میلیون تراکت در شهر تهران توسط سازمان دانشجویان پخش شد چون من یادم هست تیراژ یک میلیون تراکت ما داشتیم که چاپ شده بود و یک میلیونش هم پخش شد، یکی‌اش هم نماند. تلفات خیلی زیاد بود، تلفات به معنی توقیف و بازداشت، در ظرف همین سه چهار روز بیش از هشتاد نود نفر توقیف شده بودند از کسانی که تراکت پخش می‌کردند. میتینگ‌های موضعی در سراسر تهران توسط سازمان دانشجویان ترتیب داده شده بود که سر هر چهارراه می‌ایستادند سخنرانی می‌کردند، میتینگ می‌دادند و بعد ناگهان یکهو پیدای‌شان می‌شد میتینگ می‌دادند سخنرانی می‌کردند بعد از چهارخیابان و شش خیابان و هر چه که خیابان بود حرکت می‌کردند به پخش تراکت و در ساعات مختلف که شهربانی متوجه نباشد که چه کسانی دارد این‌کار را می‌کنند. روز اول هیچ تلفات نبود چون آن‌ها غافل‌گیر شدند ولی روز دوم و سوم همین‌طور توقیف شدند عده‌ای تا هشتاد نفر تعداد زندانیان دانشجو شد در آن زمان.

هیئتی هم مأمور شد که بروند با آیت‌الله میلانی مذاکره بکنند که من یادم هست دوتا جوان رفته بودند پهلوی حضرت آیت‌الله یکی‌اش آقای بنی‌صدر بود یکی‌اش آقای حسن حبیبی که این‌ها چون خودشان آخوندزاده بودند و در مسائل مذهبی بودند و مسلمان بودند و این‌ها سازمان دانشجویان این‌ها را انتخاب کرد که بتوانند بروند هم زبان آیت‌الله با ایشان صحبت بکنند و حمایت آیت‌الله را هم خواستار بشوند برای این میتینگ. آیت‌الله خیلی تعجب کرده بود که دوتا جوان آمدند با او مذاکره بکنند از طرف جبهه ملی. گفته بود، «از آقایان دکاتر و مهندسین کسی نبود که بیاید؟» گفته بودند، «آقایان دکاتر و مهندسین همه تو زندان هستند و ما ماندیم.» گفته بود، «خوب، حالا بنشینید.