روایتکننده: آقای دکتر هدایتالله متیندفتری
تاریخ مصاحبه: ۲۳ مه ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۵
ادامه مصاحبه با آقای دکتر هدایتالله متیندفتری در روز چهارشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۶۳ برابر با ۲۳ مه ۱۹۸۴ در شهر پاریس ـ فرانسه، مصاحبه کننده ضیاء صدقی.
س- آقای متیندفتری در جلسه قبل ما داشتیم صحبت میکردیم درباره ملاقات آقای ابوالحسن بنیصدر و آقای حبیبی با آیتالله میلانی، لطفاً همان گفتوگو را ادامه بدهیم که آن داستان کامل بشود.
ج- بله، آقایان همانطور که گفتم به عنوان نمایندگان سازمان دانشجویان جبهه ملی ایران رفتند به دیدار آقای میلانی برای جلب حمایت ایشان در مورد میتینگی که قرار بود به مناسبت انتخابات و برای افشاگری در مورد دولت آن زمان روز، فکر میکنم، شانزدهم شهریور ۱۳۴۲ در میدان بهارستان انجام بشود.
آقایان از جلسه موفق بیرون آمدند و آیتالله میلانی قول همهجور پشتیبانی را دادند و قرار شد که به آن طرزی که خود ایشان میدانند به اطرافیان اشاره بکنند آقا با این حرکت موافق است و بههرحال تأیید میکند میتینگ را که این کار را هم ایشان کردند. حالا کوتاه بکنیم مقدمات میتینگ آماده شد سخنرانها تعیین شدند روز بهخصوص همه آمادگی برای رفتن به میدان بهارستان داشتند و کسانی که درگیر در کار میتینگ بودند چه از لحاظ اداره چه از لحاظ انتظامات چه از لحاظ سخنرانی و غیره از چند روز قبلش منزلهایشان را تغییر داده بودند، در محلهای معمولی رفت و آمد نمیکردند که مبادا ساواک یا شهربانی یا مقامات انتظامی آنها را توقیف بکنند که نتوانند در آن روز معین میتینگ را انجام بدهند.
اعلامیهها و مفاد بیان میتینگ که قرار بود در پایان میتینگ اعلام شود به صورت قطعنامه همه چاپ شده بود و منتشر شده بود با توجه به اینکه وضع چاپخانهها خیلی بد بود و تحت کنترل ساواک بودند و همهچیز را بایستی از قبل به صورت مخفی آماده کرد. اینها همهشان آماده شده بود. ناگهان در روز موعود مسائل تغییر کرد و شهربانی به جای اینکه جواب منفی خود به تقاضاکنندگان تشکیل میتینگ بدهد مراجعه کرده بود به آقایانی که در زندانها حضور داشتند در زندان قزلقلعه به خصوص و آقای صالح که در بیمارستان مهر زندانی بودند. و همانروز آقایان را از زندان آزاد کرده بودند.
آقایان بلافاصله پس از آزادی از زندان تصمیم گرفتند که مانع تشکیل میتینگ بشوند. من شخصاً با آقای صالح تلفنی تماس گرفتم در بیمارستان مهر با وجودی که آزاد شده بودند هنوز در بیمارستان مهر مانده بودند و ایشان گفتند، «آقای سپهبد نصیری خود با من تماس گرفت و گوشزد کردند که ممکن است که این میتینگ نتایج بد به بار بیاورد و خواهش کردند که ما کمک بکنیم همکاری بکنیم و نگذاریم که نتایج بد این میتینگ همانطور که پیشبینی میشود به وجود بیاید و ما هم قول دادیم که این میتینگ را تعطیل بکنیم.»
حالا آن نتایج بد مقصود چه بود من نمیدانم، آن کسانی که قرار بود میتینگ بدهند قصد هیچگونه آشوبی نداشتند و مقامات انتظامی مگر اینکه میخواستند خودشان کارهایی انجام بدهند. بههرحال، هیئت مسئول میتینگ را ملزم کردند به اینکه از انجام میتینگ خودداری بکنند و با توجه به اینکه خود رهبری جبهه ملی موافقت کرده بود با عدم تشکیل میتینگ و این موافقتش را هم در مذاکراتشان با رئیس شهربانی بیان کرده بودند همان روز مأ«ورین انتظامی و مأمورین ارتشی که مربوط، فکر میکنم، به حکومت نظامی بود آنموقع هنوز مثل اینکه حکومت نظامی در تهران بعد از ۱۵ خرداد شکل گرفته بود هنوز برقرار بود، یادم نیست تمام خیابانهای مشرف به میدان بهارستان را مسدود کرده بودند و مانع ورود مردم به میدان بهارستان میشدند، مردم از اطراف و اکناف شهر به سوی میدان بهارستان هجوم آورده بودند برای شرکت در میتینگ. خیابانهای شاهآباد تا استامبول و حتی تا نادری، خیابانهایی که به طرف جنوب میرفت از میدان بهارستان مثل سرچشمه و خیابانهایی که به طرف شمال میرفت مثل همان خیابان بهارستان و ژاله مملو از جمعیتی بود که میآمدند و به خاطر بسته بودن میدان بهارستان برمیگشتند. پیادهروها مملو از جوانها بود و تا ساعتها مردم ویلان و سرگردان در این خیابانها میگشتند ولی در خود میدان بهارستان و نزدیک میدان بهارستان امکان ورود نبود.
آقای صالح مطلبی هم نوشته بودند به سازمان دانشجویان ضمن تشکر از سازمان دانشجویان از سازمان دانشجویان خواسته بودند که این میتینگ را تشکیل ندهند. بههرحال، من فکر میکنم که عدم تشکیل میتینگ با آزادی آقایان از زندان مبادله شده بود به یک صورتی اگر هم رسما اینکار نشده بود به طور غیررسمی با موافقت آقایان با جلوگیری از میتینگ این آزادی انجام گرفت و میتینگ انجام نشد. بعد از این قضیه بود که سازمان دانشجویان جبهه ملی ایران ضمن جلساتی و مذاکراتی تصمیم گرفتند که دیگر اطاعت از رهبری جبهه نکنند و نوعی اعلام خودمختاری و استقلال سیاسی کردند و فقط قرار شد که یک رابطه برقرار بشود بین سازمان دانشجویان و جبهه ملی ایران.
س- چه کسانی بودند رهبران این سازمان دانشجویی در جبهه ملی دوم که چنین تصمیمی گرفتند؟
ج- والله کمیته سازمان دانشجویان بود که منتخب کمیتههای دانشکدهها بودند که کمیتههای دانشکدهها این اواخر منتخب دانشجویان عضو جبهه بودند در هر دانشکدهای که تعدادشان هم کم نبود چند هزار نفر میشدند و ضمناً یک عدهای هم بودند که در دانشگاه اشخاص سرشناس بودند اشخاصی بودند که تجربهی بیشتر داشتند و کار بیشتر کرده بودند و از فعالین اصلی و اساسی دانشگاه محسوب میشدند در آن زمان و تو گروههای مختلف از احترام خاصی برخوردار بودند و این عده در بسیاری از موارد مورد مشاوره این کمیته قرار میگرفتند و بهخصوص با مشورت آنها تصمیمگیریهایی انجام میشد و بخشی از اینها کسانی بودند که مثلاً در اقلیت کنگره جبهه ملی هم شرکت داشتند، بخشی هم در خود دانشگاه فقط بودند. و از این عده اگر بخواهیم نام ببریم مثلاً ما میتوانیم از آقای هوشنگ کشاورز، علی اکبر اکبری، بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی، ابوالحسن بنیصدر، حسن حبیبی، منصور سروش و حسن پارسا، عباس نراقی که البته او انتخاب شده بود در شورای جبهه ملی در همان کنگره که او دانشجوی دانشگاه فنی بود که بعد هم ضمن تصادف اتومبیل مثل اینکه از بین رفت بیچاره چند سال بعدش و دیگر تو صحنه سیاست پیدایش نشد، متأسفانه ناکام از بین رفت مرد خوبی بود. اشخاص دیگری، مصطفی شعاعیان یکی دیگر از این اشخاص بود، از جامعه سویالیستهای هم مثلاً چند نفر بودند جوانهایشان که در دانشگاه شرکت داشتند در کارها. از اعضای حزب ملت ایران بودند که گروهی را تشکیل میدادند در آنجا. از اعضای حزب ایران دانشجویانشان یک عدهای بودند که گروه دیگری را آنها تشکیل میدادند. بههرحال، یکعدهای اینطوری بودند که در خود دانشگاه بودند و یک عده هم در خارج از دانشگاه در رابطه با اینها بودند که همان اقلیت کنگره بیشتر میشد که خود بنده جزو هر دو بودم چون آنموقع دانشجوی دوره دکتری هم بودم در دانشکده حقوق و ضمناً جزو اقلیت کنگره هم بودم در خارج. بعد در آنجا تصمیم گرفتند که ارتباطشان را با جبهه ملی فقط از طریق یک رابط و liaison برقرار بکنند در صورتی که قبلاً جبهه ملی برای اینها مسئول تعیین میکرد و البته با زندانی شدن سران جبهه ملی مدتها بود که سازمان دانشجویان مسئولی نداشت که عضو هیئت اجرایی جبهه باشد چون تقریباً تمام اعضای هیئت اجرایی در زندان بودند.
س- مسئول دانشجویان قبلاً آقای دکتر شاپور بختیار بود؟
ج- یک موقعی دکتر شاپور بختیار بود. یک موقعی دکتر سنجابی بود. یک مدت کوتاهی مرحوم کشاورز صدر بود، مدت خیلی کوتاهی، در موقعی که آقایان زندانی بودند بعد از واقعه اول بهمن ۱۳۴۰.
س- وقتی که دانشجویان تصمیم به نوعی خودمختاری گرفتند در آنموقع کی بود رابطشان؟
ج- در آنموقع مسئول نداشتند ولی رابطی را که انتخاب کردند بنده بودم و تصمیم گرفتند که یک رابط انتخاب کنند از بین دانشجویان که بنده را انتخاب کردند و تصمیم گرفته شد، آن کمیته انتخاب کرد، که نشریه پیام دانشجو را که مدتها بود که، چندین ماه بود، انتشارش متوقف شده بود و رهبری جبهه هم زیاد علاقهای به تجدید انتشارش نشان نداده بود مدتها بود مجددا احیا بکنند و یادم هست که از پاییز ۱۳۴۲ مجددا پیام دانشجو به صورت پلیکپی شده و منتشر شد که دوره کاملش هم هست که شروعش پاییز ۱۳۴۲ بود و پایانش هم شهریور ۱۳۴۴ که به طور مرتب منتشر شد بعد از آن قضیه.
و آنجا بود که مقدمه این در واقع مقدمه تشکیل جبهه سوم در آنجا بعد از کنگره شکل گرفت که عید همان سال دکتر مصدق نامهی معروف خودش را در جواب جبهه ملی در اروپا در مورد تصمیم جبهه ملی در اروپا به انحلال احزاب نوشت و مسائل مربوط به کنگره را که من مثل اینکه قبلاً به شما اشاره کردم که پروندهای داشت و اینها مجددا مطرح کرد و باز شد سر قضیه و سر ایرادات و آن زمانی بود که دکتر مصدق مطمئن بود که دیگر اینها در زندان نیستند برای اینکه تنها کسانی که زندان باقی مانده بودند رهبران نهضت آزادی بودند که در آنموقع زندانی بودند. دانشجویانی هم که زندانی شده بودند به تدریج ظرف دو سه ماه آینده همه زندانها آزاد شدند و در آنموقع دیگر زندانی باقی نمانده بود به آن صورت یعنی اگر کسی هم بود دیگر قابل توجه نبود به آن صورت که یک جمع عظیمی تو زندانها بودند.
س- در واقع این جریاناتی که شما توضیح دادید مقدمهای شد برای آن تصمیم نهایی شورای جبهه ملی برای متوقف کردن فعالیتهای جبهه.
ج- بله جبهه ملی بعد از آن هم یک جلساتی تشکیل دادند که مصادف میشد با همان پایان سال و عید سال ۱۳۴۳ که ضمن قضایا آقای صالح به عنوان رئیس هیئت اجرایی، فکر میکنم ایشان رئیس هیئت اجرایی جبهه بود آن موقع در چیز، رئیس شورای جبهه ملی آقای دکتر آذر شده بود، آقای کاظمی را که قبلاً رئیس شورا بود بعد از کنگره کنار گذاشته بودند. آقای دکتر آذر رئیس شورا بود و آقای صالح هم رئیس هیئت اجرایی که نامههایی هم که برای دکتر مصدق نوشتند بعضیهایش با دوتا امضا هست و ایشان در جلسهای آمده بود و گفته بود که «دولت آمده و تمام شعارها را از ما گرفته و اصلاحات را که خود شاه دارد انجام میدهد یکی از شعارهای ما اصلاحات بود و تنها شعاری که باقی میماند آزادی است.» یعنی مسئله استقلال که در تمام نامههای دکتر مصدق و در تمام گفتههایش مطرح است آزادی و استقلال همیشه با هم میآیند در آنجا اصلاً فراموش شده بود و گفته بود «شعار آزادی را هم باید صبر کرد تا مسئله رفورم تکلیفش معین شود و بعدها راجع به آن اقدام کرد.» و پیشنهاد کرده بود که جبهه سیاست «صبر و انتظار» را پیشه بکند که به موقعش اگر لازم شد شعار آزادی را مطرح بکنند و حتی پیشنهاد مثل اینکه کرده بود که یک هیئت بهاصطلاح موقتی هم، عاملی هم مشخص بشود از چند نفر که شورا تعیین بکند که آنها به کارها رسیدگی بکنند گاه گداری به شورا گزارش بدهند. و در مقابل سیاست صبر و انتظار اقلیت کنگره که نمایندگانی هم هنوز در شورا داشت و سازمان دانشجویان شعار چه داد؟
س- اصلاحات ارضی آری دیکتاتوری شاه نه؟
ج- نه، نه آن که مال خیلی قبلش بود، نه شعار چیز بود، آنها میگفتند صبر و انتظار ما متقابلا میگفتیم، یادم نیست درست عکس معنی آن را میداد حالا بعد یادم آمد میگویم به شما، حالا چیز مهمی نیست نوشته شده. تو نشریات هست.
س- من میخواستم از شما…
ج- ولی این مسائل بههرحال باعث شد که مجددا پرونده کنگره را دکتر مصدق باز بکند و مسئله تشکیلات را مطرح بکند به خصوص که همان زمان هم صحبت از این بود چه در زندان و چه بعد از زندان صحبت از مذاکراتی بود که بین امیراسدالله علم و برخی از اشخاص در رهبری جبهه ملی داشت انجام میشد.
س- آقای دکتر آذر بود و آقای اللهیار صالح.
ج- اللهیار صالح یکیاش را به طور قطعی میدانم دکتر آذر را نمیدانم. و دکتر مصدق ترس داشت که به علت این مذاکرات جبهه ملی را تقدیم شاه بکنند و جبهه ملی را یک نیرویی یا لااقل این جنبش ملی را، نهضت ملی را نیرویی یا میراثی میدانست که بایستی حفظ بشود برای نسل جوان که نسل جوان با آن بتواند مقابله بکند با نیروی دیکتاتوری و نیروهای وابسته و این میراث را نمیخواست که به یک صورتی رویش معامله بشود و نمیخواست که به یک صورتی روی این میراث در واقع هیچگونه سازشی بشود. یعنی مبارزه را برای آزادی و استقلال ایران توأم با سازش نمیدید، توأم با دعوا و قهر با دولت دیکتاتوری ـ سلطنتی شاه میدید دکتر مصدق و من یادم هست که وقتی که ایشان در سال ۱۳۴۵ در بیمارستان نجمیه بستری بود یکروز از روزهایی که حالش هم خوب بود من آنجا خدمت ایشان بودم به من فرمودند، «من دیگر آماده مردن هستم و دیگر کاری ندارم توی این دنیا و سنم هم که خیلی بالاست و با این کهولت دیگر ماندنم معنی ندارد و میمیرم همین روزها.» گفتم شما بالاخره…. گفت، «نه من کارهایی را که باید بکنم و تأثیر گذاشته باشم کردم چه داخل خانوادهام، یک کار اساسی میبایست برای خانواده میکردم آن را انجام دادم و چه برای مردم و دیگر راحت میتوانم الان بروم.» دومیاش که یعنی اولیاش مربوط به مردم میشد و مربوط به جنبش میشد گفت، «خوشحالم که آقایان به خانههایشان تشریف بردند و آن تشکیلات و اینها تعطیل شد و حالا این جنبش میماند برای نسل جوان و نسل جوان هم خودش میداند که چهکار با آن بکند.» دیگر با این جریان جبهه سوم در هر نوع سازشی و هر نوع اختلاطی بین عناصر آزادیخواه و استقلالطلب و عناصری که تو کودتا علیه مردم دخالت داشتند امکانش از بین رفت.
س- رهبران جبهه ملی دوم آقای آذر و آقای اللهیار صالح که تا آنجایی که اسناد و مدارک گواهی میدهد که با دستگاه و رژیم شاه سازش و مصالحهای نکرده بودند آقای متیندفتری. آیا شما اطلاعی دارید که سازشی بین آنها و دستگاه شده بود؟
ج- والله اطلاع از سازش نداریم ولی فرصتی هم برای هیچگونه سازش و توافق پیدا نکردند به علت اقدامات دکتر مصدق. آنها با سوءنیت مذاکره نمیکردند، در اینکه اشخاص پاترویت و وطنپرستی بودند، وطندوستی بودند من هیچگونه تردیدی ندارم. آقای دکتر آذر که هنوز حیات دارند آقای صالح فوت کردند، هر دو را من اشخاص ملی و وطندوستی میدانم ولی در سیاست آنها را از اشخاص کاردانی نمیدیدم و اشخاص قاطعی نمیدیدم و اشخاصی که معنا و مفهوم واقعی جنبش و نهضت ملی را فهمیده باشند و معنای قهرآمیزش را برای آزاد و استقلال فهمیده باشند اینها را هیچوقت درک نکردند به آن صورت و اشخاصی بودند که ممکن بود بخواهند از status quo استفادههایی بکنند که آن استفادهها امکانپذیر نبود چون با خلقیات شاه، تاریخ هم ثابت کرد که با شاه نمیشد کنار بیایید سر هیچ قضیهای، اصلاً شاه کی بود که آدم با او کنار بیاید. و مذاکراتی هم که با آقای علم میکردند بیشتر در این جهت بود که خوب یکنوع امتیازاتی بگیرند در مقابلش یک فعالیتهایی بتوانند بکنند قبول بکنند که رفورم دارد انجام میشود، قبول بکنند که بعد راجع به آزادی امکاناتی داشتند بحث بکنند، مشابهاش به طرز خیلی کوچک، به طرز خیلی خفیفش، به طرز خیلی نسبت به ابعاد خودش سازشی بود که چند سال بعدش یک مدتی بعدش رهبران حزب پانایرانیست با دستگاه دولت کردند که روزنامه «خاک و خون»شان را راه انداختند
س- منظورتان آقای پزشکپور است.
ج- آهان، تو مجلس راه پیدا کردند و اینها اگر خاطرتان باشد.
س- این پیشنهادات شده بود به آقای دکتر آذر و آقای اللهیار صالح ولی اینها رد کرده بودند.
ج- ولی من نمیدانم به چه صورتی شده بود و چه شده بود چون هیچ از مذاکراتشان هیچی به هیچکس نگفتند هیچوقت برعکس دکتر مصدق که تمام مسائل را همیشه با همه مطرح میکرد اینها در تمام کارهایی که میکردند مخفیکاری میکردند و گزارشی به رهبری جبهه ملی، چون تو رهبری جبهه ملی آدمهایی بودند که در ارتباط بودند با ما نه به آنها گزارش داده بودند و نه به توده جبهه ملی که دیگر کاملاً مشخص است در نتیجه به مردم که اصلاً. یعنی تو جبهه ملی هیچکس بهجز خودشان این مسائل را هیچوقت نمیدانست که اینها چه میگویند و اصلاً دلیل اینکه ما مدتها بود که قبل از قضایای بهمن حتی ۶ بهمن مذاکرات از همانموقع شروع شده بود و ما میرفتیم میگفتیم آقا شما مذاکرات دارید میکنید آخه ما بدانیم چیست، از طرف دانشجویان میرفتیم میگفتیم، از طرف کمیتههایی که ما نمایندهاش بودیم میرفتیم میگفتیم برای خود آقای صالح هم من بارها گفتم. گفتم آقا ما حالا داریم… ما فلان اقدام را میخواهیم بکنیم میگویید دست نگه دارید، از بالا به ما دستور میدهید دست نگه دارید، این دست نگه دارید به خاطر سیاست شما است، به خاطر مشی جبهه ملی است یا به خاطر این است که فکر میکنید به مذاکرات شما لطمه وارد میشود این مذاکرات چیست؟ آقای صالح میگفتند، «نه آقا، اگر میگویند دست نگه دارید این نیست ما در یک میدان جنگی هستیم که در یک اتاق کوچولویی آن پشت نمایندگان طرفین متخاصم نشستند مذاکراتی دارند میکنند برای صلح. ولی تیراندازی متوقف نمیشود، جنگ ادامه دارد با تمام چیزش ما ضمناً مذاکراتی داریم میکنیم که ببینیم به چه نتایجی میتوانیم برسیم که در واقع شرافتمندانه باشد.» ولی همین مذاکرات شرافتمندانه که تو یک اتاق کوچولویی کنار میدان جنگ طرفین متخاصم نمایندگانشان نشسته بودند و صحبت میکردند باعث کلی مشکلات بیرون بود یعنی مشخص بود که وقتی که میخواهید شما فلان بیان را بکنید یا فلان اعتراض را بکنید یا فلان چیز را بنویسید میگویند آقا دست نگه دارید الان موقعش نیست. چرا؟ استدلال مشخص نبود برای ما چون هیچکس در جریان قرار نمیگرفت. بیشترینش که شخص من از آقای صالح شنیدم این بود که ما تو یک اتاق کوچولویی نشستهایم یک گوشه، کی در جریان نبود و من فکر میکنم که در آن شرایط بعد از ۱۵ خرداد زمینه فعالیت سیاسی برای جبهه ملی بسیار باز بود و فعالیتشان را میتوانستند بدون هیچگونه مذاکرهای تحمیل بکنند به دستگاه استبدادی شاه به دلیل اینکه شاه به حد کافی از مسئله ۱۵ خرداد ترسیده بود و در جریان ۱۵ خرداد هم کوشش کرده بود تفکیکی بکند بین نیروهای لائیک و ملی و دموکرات و نیروهای ارتجاع سیاه و سرخ خودش، اگر خاطرتان باشد؟
س- بله.
ج- و وقتی هم جریان ۱۵ خرداد اتفاق افتاد یکی از بیانهای خرسند حکومت برای اینکه خودشان را توجیه بکنند و بگویند که حرکت ۱۵ خرداد یک حرکت ارتجاعی بود که البته ریشهاش ریشه حرکت ارتجاعی بود ولیکن حرکت توده مردم بود به علت نارضایتی، تودهای که جبهه ملی بایستی به موقع از آن بهرهبرداری میکرد، همان تودهای که دکتر مصدق به خود من گفت، «آقا، آقایان صدهزار نفر را آوردند توی میدان جلالیه.» شما پرسیدید که چگونه؟ آندفعه اگر یادم هست.
س- بله.
ج- «صدهزار نفر را آوردند تو میدان جلالیه بعد گفتند بروید منزلهایتان.» همان توده بودند که معطل مانده بودند و جبهه ملی به منزلهایشان فرستاده بود.
س- این سازمان دانشجویی که شما صحبت کردید آیا در جریان ۱۵ خرداد شرکتی داشت؟
ج- جریان ۱۵ خرداد یک جریان یک شورش instantané در شهر براساس نارضایتیهای مردم پیش آمد افراد سازمان دانشجویی، کسی اطلاعی از سازمانهای سیاسی، کسی آمادگی برای اینکه شرکتی داشته باشد نمیتوانست داشته باشد. افراد سازمان دانشجویان بله رفتند بیرون تو خیابانها بسیارشان هم توقیف شدند همان روز و شروع کردند به رهبری کردن مردم در خیلی از نقاط، سخرانی کردن برای مردم. مسئله اصلاً مذهب و اینها مطرح نبود دیگر آن روز. مردم ناگهان آمده بودند به خیابانها ولی از جای دیگری چاشنی را اینها، چه میگویند، آن بهاصطلاح چاشنی چیز را زده بودند ولی آن مردم آمده بودند آن مردمی که باید آمادگی داشتند و جبهه ملی میتوانست بهرهبرداری کند. آنها هم میگفتند جبهه ملی توی بیان سیاسی که کردند گفتند جبهه ملی در این کار دخالت نداشته. پس ما با ارتجاع مقابله کردیم. یعنی خود حکومت از آنجایی که تو تنگنا گیر کرده بود و گرفتار شده بود حالا دیگر جبهه ملی شده بود مترقی و جبهه ملی شد یک نیرویی که قابل احترام است. پس این نیرو میتوانست خودش را تحمیل بکند و با فشار بههرحال بیاید به صحنه سیاست و صحنه سیاسی که توی آن در آن زمان اعدام نبود منتهایش حبس بود. دیگر منتهایش رهبرهای نهضت آزادی بودند که ده سال حبس گرفتند، هشت سال حبس گرفتند. صحنه سیاستی که یک عده اشخاص کارکشته و یک عده اشخاص شناخته شده توسط مردم میتوانستند میدان بیایند و مردم را به پیش ببرند، و اینها آمدند چهکار کردند؟ این آثار همان مذاکرات میتواند باشد، مذاکره میکردند برای چه؟ اگر میخواهید شما فلان پیشنهاد را نپذیرید، فلان پیشنهاد را نپذیرید، فلان پیشنهاد را نپذیرید مذاکره برای چه، برای چیست این مذاکره؟ یک روز نه دو روز نه سه روز نه ماههای متوالی در درون زندان، قبل از زندان، بعد از زندان همینطور مذاکره و نتیجهاش چه؟ نتیجهاش همان رفورم کردند درست است، آقا دارید حرفهای آنها را برایش میزنید بدون اینکه از آنها امتیازی هم گرفته باشید. کار خیلی مهم این است که آقا پیشنهاد در روزنامه را نپذیری ولی بیایی بگویی اینها رفورم کردند درست است شعارهای درست را دادند، فقط شعار آزادی مانده آن هم انشاءالله میگیریم فعلاً صبر و انتظار.
س- بعد از این فعالیتهایی شروع شد برای تشکیل جبهه ملی سوم. ممکن است برای ما توضیح بفرمایید که آن فعالیتها وسعتش چگونه بود و کارش به کجا انجامید؟
ج- البته این یک پروسه خیلی طولانی بود. چون یک سری مکاتبات شروع شد بین رهبری جبهه ملی و دکتر مصدق که همه آن هست و بین برخی از سازمانها یعنی چندین ماه طول کشید. بالاخره به دنبالش یکی از رهبران جبهه که دکتر مصدق تقریباً اعلام کرده بود که باید یک عدهای مؤسس بشوند برای تشکیل یک جبههای با یک شکل خاص جدیدی و یکی از رهبران جبهه که پیشقدم شد برای اینکار و مسئولیت تأسیس را در رابطه با چند نفر دیگر که مشخص نبود چه کسانی بودند به عهده گرفت و مرحوم باقر کاظمی بود و در ارتباط با دکتر مصدق یک اساسنامهای هم تهیه کردند برای جبهه سوم و در اواخر سال ۴۳ بود که دیگر مسائل به نتایجی رسید و از نمایندگان احزاب موجود سازمانهای مختلف دعوت به عمل آمد که بیایند شورای جبهه سوم را بر اساس آن اساسنامه که در آن جبهه فقط نمایندگان منتخب گروهها براساس تعریف دکتر مصدق میتوانستند شرکت داشته باشند با یک اساسنامه دموکراتیک و یک روابط دموکراتیک شرکت بکنند و ایشان دعوت به عمل آورد از اینها. فرق خیلی اساسی که بین این جبهه و آن جبهه وجود داشت این بود که آن جبهه طوری سازمان یافته شده بود که دکتر مصدق هم ایراد داشت که زمینهی کارش همانطوریکه قبلاً گفتیم برای تشکیل یک حزب توتالیتر بود. در صورتی که این جبهه، یک جبهه به معنای واقعیاش میتوانست باشد با حضور نمایندگان گروههای دیگر که ائتلاف میکرد برای یک کار و آن هم آزادی و استقلال بود و تأکید دکتر مصدق هم این بود که آزادی و استقلال یعنی هیچ هدف دیگری جز آزادی و استقلال نداشته باشد جبهه و دوتایش هم توأماً با هم تفکیک ناپذیر و تعدیلناپذیر. و مورد دومش هم این بود که جبهه دوم شعار اصلیاش استقرار حکومت قانونی بود. جبهه سوم شعار اصلیاش بنا به توصیه دکتر مصدق و خواست تمام فعالین جبهه دوم استقرار حکومت ملی شد. به این معنا که حکومت قانونی یعنی آن چهارچوب قوانینی را که شاه و دم و دستگاهش برای خودشان درست کردند. در صورتی که حکومت ملی حکومت ناشی از حاکمیت ملت و حاکمیت مردم، هر چه که مردم بخواهند. اینجا بود که دکتر مصدق جواب آن کسانی را که امروز دارند میگویند که دکتر مصدق یک آدمی بود که برای استقرار قانون قدم برمیداشت و در چارچوب آن قانون اساسی ۱۹۰۶ فعالیت میکرد و هنوز هم اگر زنده بود همان کار را میکرد اشتباه میکنند یا سوءنیت دارند چون دکتر مصدق به طور صریح مسئله استقرار حکومت ملی را شعارش را جایگزین استقرار حکومت قانونی کرد و این نظر خود دکتر مصدق بود. این دوتا تفاوت اساسی بود که با هم داشتند.
البته نمایندگان سازمانهای مختلف موقعی دور هم جمع شدند که دیگر خیلی دیر بود و هر زمینهای برای فعالیت وجود داشت برای فعالیت علنی یا نیمهعلنی یا کار سیاسی باز یا نیمهباز و مسالمتآمیز در درون ایران از بین رفته بود ظرف این یک سال ۱۳۴۳ و نیمه دوم سال ۱۳۴۲ ساواک به حد کافی و اکمل پنجه افکنده بود روی تمام مسائل مختلف و اختناق را به حد خیلی وسیعی توسعه داده بود. اختناقی که از سال ۳۹ به این طرف خیلی کم شده بود و در واقع جبهه سوم وقتی که شوراش تشکیل شد امکان حرکتش زیر صفر بود. جبهه سوم کار زیادی نکرد و تنها بیانش تو اعلامیه بود: یکی اعلام تشکیل، یکی هم خطاب به اوتانت دبیرکل ملل متحد به عنوان بیان مسائل مربوط به ایران و اعتراض به اقدامات ضد انسانی که در ایران میشد و اختناق در ایران. بلافاصله بعد از این قضیه یورش آورده شد و تقریباً تمام فعالین اصلی و اساسی جبهه سوم توسط ساواک توقیف شدند یا مرعوب شدند و برگشتند به خانههایشان و خانههایشان نشستند و رهبری سازمان دانشجویان هم که یکی از ارکان مهم جبهه سوم بود همه به زندان رفتند و محاکمه شدند به جز چند نفری که آنها هم باز توقیف شدند که محاکمه نشدند. و رهبری نهضت آزادی هم که در زندان بودند و آنهایی هم که خارج بودند بیشتر تحت فشار قرار گرفتند و رهبری جامعه سوسیالیستها که یکی از ارکان مهم جبهه سوم شده بود و تنها سازمان سیاسی صاحب تفکر مترقی و صاحب سازمان و امکانات بود آنها هم به طور جمعی توقیف شدند و به زندان برده شدند و در واقع فشار هم در درون دانشگاه و در بازار و سایر زمینههای اجتماعی در ایران به حدی زیاد شده بود که دیگر تقریباً امکان تنفس آزاد به هیچ شکلی و امکان ابراز درواقع یک تظاهر سیاسی و حرکت سیاسی خیلی خیلی خیلی کم شده بود و همین هم باعث شده بود که جوانها بیشتر به این فکر بیفتند که راه و چاره جدیدی بیندیشند و در نتیجه در نیمه دوم سال ۱۳۴۴ عملاً فعالیت جبهه سوم در ایران متوقف شد. بعد دامنه فعالیت جبهه سوم که به صورت مخفی و نیمه مخفی انجام میشد بیش از چند ماهی نبود از موقع تشکیل شورایش.
ولی همانطوریکه به شما اشاره کردم موقع مرگش هم دکتر مصدق به خود من گفت دکتر مصدق اصرار زیاد که برای تشکیل جبهه سوم داشت و سرعت در اینکار و تعطیل جبهه دوم و تغییر نام به صورت سوم هم یکی از مسائلی بود که البته پیشنهاد خود دکتر مصدق نبود، یکی از سازمانها این پیشنهاد را کرد و دکتر مصدق بلافاصله این را پذیرفت و بهعنوان یک کار شایسته آن را قبول کرد که این دوتا تفکیک بشود. یعنی بگویند یک دفتر بسته شد و دفتر جدیدی باز شد جبهه سوم و ایشان اصرارش این بود که این جبهه اعلام موجودیت بکند و شکل بگیرد به هر شکلی که آن دفتر کاملاً بسته بشود و امکان هر نوع برخورد سازشکارانه حتی که تلویحاً امکان سازش باشد و مأیوس شدن نسل جوان از بین برود. یادتان باشد من اشاره میکردم که در آن پیامی که ایشان، پیام اولی که داده بود برای هشدار به آقایان گفته بود، «در درون جبهه احزابی تشکیل بدهید که بیش از صد عضو نداشته باشند که اگر یکی از رهبران احزاب سازشی کرد و کاری کرد که باعث یأس مردم بشود بیشتر از صد نفر مأیوس نشوند.» دکتر مصدق تمام احساسش این بود که رهبران جبهه ملی با عدم تحرکشان با عدم حرکت سیاسی، نداشتن بیان سیاسی درست، نداشتن برخورد درست با تودهی مردم، مردم را روز به روز مأیوستر کردند و مأیوستر میکنند. من استنباطم شخصاً این است که یک مقدار اقبال جریانات سیاسی به خاطر عدم در واقع قاطعیت و برخورد درست سیاسی همین رهبری جبهه دوم بود.
س- آقای متین دفتری، اعضای شورای جبهه ملی سوم چه کسانی بودند؟
ج- اعضای شورای جبهه ملی سوم نمایندگان سازمانهای عضو بودند که قابل تغییر هم بودند هر دقیقهای….
س- آیا اسمهایشان را به یاد میآورید حالا؟
ج- من اسمهای بعضی از آنها را به یاد میآورم، بله. مثلاً، کسانی به تناوب آمدند آقای عباس سمیعی بود نماینده نهضت آزادی بود در آنجا، و آقای شایان بود….
س- رضا شایان.
ج- رضا شایان بود نماینده جامعه سوسیالیستها، قبلش حمید محامدی بود به عنوان نماینده جامعه سوسیالیستها که حمید را زندانیش کردند، آقای داریوش فروهر بود که بعد بردند زندان از طرف حزب ملت ایران بعد به جایش آقای چیز آمد… یکی از اعضای حزب ملت ایران بود که عضو شورای جبهه دوم هم بود قبلاً اسمش الان خاطر نیست یادم رفته…
س- ایشان دانشجو بودند؟
ج- نخیر دبیر بود، معلم بود، دبیر بود. الان اسمش یادم نیست.
س- شما خودتان هم عضو شورا بودید؟
ج- من خودم نماینده سازمان دانشجویان جبهه ملی ایران بودم در آنجا. آیتالله انگجی هم نماینده روحانیون بود در شورا که به خاطر وضع اجتماعیاش در جلسات شرکت نمیکرد. ولی با دخالت آیتالله زنجانی یک عده از روحانیون طرفدار جبهه ملی ایشان را انتخاب کرده بودند فرستاده بودند آنجا.
س- آقای آیتالله انگجی چه وضع اجتماعی داشت که مانع شرکتش در شورا میشد؟
ج- میدانید تحرک کافی را پیرمرد بود نداشت که مثلاً جلسات در این سوراخ میشد، در آنجا میشد، حالت غیرعلنی داشت، مخفی داشت و مشکلات داشت. یک جلسه اول حضور پیدا کردند ایشان و دیگر هم حضور پیدا نکردند. خب بهطورکلی احزابی که شرکت داشتند بعد آقای حسین رازی بود که ایشان حزب «مردم ایران» را نمایندگی میکرد.
س- شما بعد از اینکه جبهه ملی سوم کارش در واقع به علت همانطورکه گفتید فشار و خفقان به بنبست رسید و متوقف شد چه فعالیتهای سیاسی داشتید؟
ج- من بعد از آن قضیه فعالیت سیاسیام در رابطه بود با تمام رفقایی که در سازمان دانشجویان داشتیم و کارهایی که به صورت نوشته و نشریه و افشا اینها و ارسال اخبار به خارج از کشور و رابطه با خارج از کشور، افشای محاکمات و دیدار با وکلای مدافعی که میآمدند به ایران برای محاکمات و راهنمایی آنها، روشنگری در زمینه مسائلی که در ایران میگذشت برای خبرنگاران خارجی و اینها. البته اینها همهشان به صورتی سازمان یافته بود در روابطی که ما در همان سازمان دانشجویان با جمع کثیری ایجاد کرده بودیم و هماهنگ هم بودیم در قضایا و تا مدتها تمام فعالیتها پراکنده اینگونه بود که چه در رابطه با رفقایمان در داخل ایران چه در رابطه با برخی در خارج از کشور انجام میشد.
س- آقا من یادم رفت از شما بپرسم که آیا نهضت آزادی هم در شورای جبهه ملی سوم نمایندهای داشت؟
ج- بله، عرض کردم عباس سمیعی بود.
س- شما یکبار در صحبتهای قبلی این مسئله را مطرح کردید که….
ج- یا مثلاً یکی از کارهایی که ما مثلاً بعد از آن قضایا شروع کردیم این بود که کوشش بکنیم تمام نوشتجات دکتر مصدق جمعآوری بشود و منتشر بشود و اینکار را ما در ایران به طور موفقیتآمیز انجام دادیم و همه را فرستادیم به خارج از کشور که بسیاری از آن هم منتشر شد به صورت آن سخنرانیهای دکتر مصدق…
س- همانهایی که انتشارات مصدق منتشر کرد؟
ج- آنهایی که انتشارات مصدق اینجا به همت آقای ابوالحسن بنیصدر منتشر کرد مواد اصلیاش را و جمعآوریاش را ما در ایران میکردیم و برای ایشان میفرستادیم که اینجا منتشر میکردند. مثلاً این یکی از کارهایی بود در خارج یا مثلاً تمام اخباری که راجع به ایران به خارج از کشور میآمد یا رابطه با خبرنگارهای خارجی ـ بینالمللی اینها مسائل اینگونهای بود دیگر تا یک مدتی.
س- در صحبتی که در آن نشست قبلی داشتیم شما این مسئله را به آن اشاره کردید که نهضت آزادی یک سازمان لائیک بود. ولی توی اسناد نهضت آزادی نوشته شده، «تأسیس نهضت آزادی ایران در بیست و پنج اردیبهشت ۱۳۴۰ بهعنوان یکی از گروههای عضو جبهه ملی ایران بنا به وظیفه اسلامی با ایدئولوژی اسلامی…» و همچنین تأکید شده، «حکومت اسلامی یگانه هدف و منظور نهایی هر مسلمان باید باشد.» و من یادم هست که برای تأسیس نهضت آزادیث آیتالله طالقانی استخاره کردند و خوب آمد. چطور میشود یک همچنین سازمانی را سازمان لائیک خواند؟
ج- والله من یادم نیست که درست در چه کانتکستی یا چه گفتم. اگر یکهمچین چیزی گفته باشم اشتباه کردم به دلیل اینکه منظورم این نبوده، در یک کانتکستی خواستم بگویم و نتوانستم منظورم را درست با مقدمه لازم و مؤخره لازم بیان بکنم. منظور من این بود که این اهداف اسلامیشان را در جریانات مبارزه آن زمان دخالت نمیدادند. هرچند که بیان رسمیشان راجع به وضعشان این بود که ما ایرانی هستیم، مصدقی هستیم و مسلمان. یعنی سهتا چیز داشتند: ایرانی، مصدقی و مسلمان. ولی بسیاری از فعالینشان اشخاص لائیکی بودند که در زندگی هم لائیک بودند و در فعالیت سیاسیشان هم لائیک بودند و به علت مسلمان بودن به دور نهضت جمع نشده بودند که از جمله خیلیها را من میتوانم مثال بیاورم. کسانی که رو عادت از دوران قضایای نهضت مقاومت ملی با اینها محضور شده بودند و همکاری کرده بودند و همکاریشان را در نهضت آزادی هم با اینها ادامه داده بودند. یکی از اشخاص بارزش آقای نزیه است که نزیه آنموقعش هم یک آدمی بود که برای اهداف اسلامی حرکت نمیکرد، برای تشکیل حکومت اسلامی حرکت نمیکرد الان هم نکرده و زمان خمینی هم نکرد هرچند با دولت خمینی همکاری کرد بهعنوان رئیس شرکت نفت برای یک مدت کوتاهی ولی برخوردش برخورد غیراسلامی بود با قضایا. اشخاص دیگری هم مثل آقای عباس سمیعی مثلاً که همان نمایندهشان بود در شورای جبهه سوم خوب، دقیقاً من میتوانم بگویم که یک آدم لائیک بود و حرکات غیرلائیک را اینها بیشتر تنظیم میکردند و نهضت آزادی. یا مثلاً آقای عطایی، آقای عطایی قوموخویشی هم با بازرگان داشت. او عمل سیاسیاش لائیک بود در برخورد و اینها یک جناح بودند با سمیعی و اینها در رابطه بودند و بهطورکلی عملشان، عملکردشان در آن دوران جدا بود از بیان اهدافی که کرده بودند در خیلی از موارد، و نقش تعیینکننده نداشت اسلامی بودنشان در آنموقع. مقصود من این بود وگرنه چرا نهضت آزادی را من یک سازمان اسلامی میدانم و الان که به شدت هم آن اهدافش را کاملاً ادامه داده و اشخاصی هم که به آن صورت با آن همکاری میکنند کمکم تقریباً از آن جدا شدند و رفتند پی کارشان. یا نیستند یا رفتند پی کارشان و آن تعداد آن اشخاص لائیک هم در درون آنها کم نبودند که بعد از انقلاب هم حتی بعضی از اینها با آن همکاری داشتند از جمله مثلاً یک نمونه خیلی جالبش همین امیرانتظام نمونهای که آنموقع شناخته شده نبود. یا مثلاً آقایی است الان که جزو وابستههای سفارت همراه امیرانتظام رفته بود که از اعضای مؤثر نهضت آزادی بود که الان سوئد پناهنده است یا مثلاً او که بعداً هم بودند و یواشیواش اینها غربال شدند و رفتند. آقایی به نام میرخانی مثلاً که از صاحبمنصبان بسیار مهم سازمان برنامه هم بود. میدانید مقصود بنده این بود حالا توضیح… نمیدانم توضیح من شما را روشن کرد یا نه؟
س- بله، بله. بههرحال این فقط برای روشن کردن شخص من نیست، برای روشن کردن محققینی که به این گوش میدهند خواهد بود.
ج- ولی شما دقیقاً آن مطلبی را که خواندید درست است. یعنی نهضت آزادی اساس و پایه و تشکیلش تمام اینها بود و خوب چکیدهی آن تفکر اسلامیشان هم اشخاصی دارند مثل دکتر عباس شیبانی، مثل خود مهندس بازرگان، که البته مترقیشان است
س- و سحابی.
ج- سحابی، اینها چکیده آن قضایا هستند.
س- عرض کنم خدمت شما الان…
ج- و نه آیتالله طالقانی، نه به آن صورت آیتالله طالقانی به آن حد نبود یعنی آیتالله طالقانی اصلاً تفکرش فرق داشت.
س- یعنی شما منظورتان این نیست که آیتالله طالقانی تفکر لائیک داشت؟
ج- تفکر لائیک به آن معنی نداشت ولیکن تفکر دموکرات داشت، برخورد دموکراتیک داشت به قضایا.
س- بله، حالا میرسیم به داستان آقای طالقانی بعداً. شما از اسنادی که….
ج- البته آیتالله طالقانی میدانید مشکلش خیلی غامض و پیچیده است. چون هیچوقت دقیقاً مشخص نشد که هر زمانی که میآید این راجع به چیزی تصمیم بگیرد یک چیزی میگفت که تصمیمتان را تغییر میدادید.
س- الان با اسنادی که منتشر شده مشخص شده که بعضی از اعضای نهضت آزادی با آقای دکتر علی امینی در آن زمان در ارتباط بودند. آیا شما اطلاعی دارید؟
ج- شما ببینید این نکتهای را که من گفتم بگذارید من تمامش بکنم و بعد وارد آن قضیه بشویم.
س- تمنا میکنم، بفرمایید.
ج- ببینید من یک چیزی یکمرتبه، به قول انگلیسیها off the phobe(???) بود برایم پیش آمد. در دعوتی که ما به احمدآباد کردیم از آیتالله طالقانی روز ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ بعد از قیام ۲۲ بهمن که سخنرانی بکند یک بیان لائیک خیلی قشنگی در آنجا دارد خطاب به خمینی که آقا انقلاب مهم است، شوخیاش نگیر و یادت باشد که تمام اینهایی که شرکت داشتند باید در آن سهم داشته باشند و همه هم بچههای یک خانواده هستند. من تو خانواده خودم بچه زیاد دارم و همهمان هم اختلاف سیاسی با همدیگر داریم و دنبال یک تفکر نیستیم، با هم دعوا میکنیم، جدل میکنیم ولی بعد متحد به صورت اعضای یک خانواده دور هم مینشینیم و این را بهعنوان نصیحت خطاب به خمینی از احمدآباد میگفت آن زمان. من میگویم آدم بهاصطلاح انگلیسی controversial ای بود در این جور مسائل، ولی من احساس میکنم که آن احساس دموکراتیکاش خیلی قویتر از احساسات دیگرش بود. لباس آخوندی ناچارش میکرد که یک مقدار رویهها و روالهای آخوندی را دنبال بکند، تو بیانهای خصوصیاش این را من بارها از او شنیده بودم حتی یک بار مثلاً میگفت «آقا نگویید مهندس بازرگان بگویید آیتالله بازرگان و بگویید مهندس طالقانی» به شوخی به بچههایی که در زندان با او بودند گفته بود. این نوع برخورد را داشت. شما آن سخنرانی احمدآبادش را اگر یکبار مرور بکنید….
س- آن سخنرانی را خواندم.
ج- شاید ببینید. این نکتهای که عرض کردم یادتان میآید؟
س- میدانید برای من همیشه فهمیدن آیتالله طالقانی یک خرده مشکل بوده
ج- مشکل بوده بله.
س- و من آن را چندین سال پیش، سه سال چهار سال پیش خواندم و الان دقیقاً نمیتوانم قضاوت کنم کلمه به کلمه راجع به سخنرانی ولی خوب آن سخنرانی هست و میشود به آن رجوع کرد.
ج- عرض کنم حالا مطالب دیگر را من میگذارم راجع به آیتالله طالقانی که برمیگردیم به موقعش و راجع به آن مطالب صحبت میکنیم مطرح میشود. من فقط میخواستم از شما سؤال کنم که آیا شما از این جریان همکاری نهضت آزادی و یا ارتباط، من اینجا کلمه را تصحیح میکنم، نهضت آزادی با دکتر امینی در آن زمان هیچ اطلاعی داشتید؟
ج- نخیر. یعنی صحبت از این بود که آنها روابط حسنهای با دکتر امینی گاهی از اوقات دارند به چه صورتی؟ واقعاً من از جزئیات و از کموکیفش اطلاعی ندارم.
س- از نظر جبهه ملی سوم این جریان هیچ اهمیتی نداشت؟
ج- از لحاظ جبهه ملی سوم نه به دلیل اینکه بحثی که میشد، اینها یک نیروی رادیکالی بودند نیرویی بودند که عملکردشان در آن زمان یک عملکرد مشخص خوب در مسیر نهضت بود اینهور و آنور نزده بودند علیرغم نوشتجات و اینها که به آنها اشاره میکنید و آنوقت نیرویی هم بودند که جزو نیروهای در واقع مصدقی و نیروهای دموکرات محسوب میشدند و قاعدتا در جبهه سوم طبق دستور خود دکتر مصدق که میگوید اگر به ستارخان جنت مکان که مورد استنطاق قرار میدادید قبل از حرکتش ممکن بود هیچوقت آن کار بزرگی را نکند که کرد در جبهه سوم قرار نبود که سازمانهای سیاسی مورد استنطاق و مورد بررسی آنگونهای قرار بگیرند. سوابق کلیشان و قبول اینکه مبارزه برای آزادی ـ استقلال است و در درون جبهه فقط برای آزادی و استقلال است و اختلافات و سلائق خارج از جبهه است و مربوط به هر سازمانی است برای شرکت در آن جبهه کافی بود. و اما رابطه اینها با امینی صحبتش که آن زمان میشد البته ممکن بود عناصری در درون نهضت آزادی روابط دوستانهای خارج از صحنه اصلی مبارزه با امینی میداشتند و حتماً داشتند ولی چیزی که آنموقع صحبتش بود و تفکیک میشد این بود که نهضت آزادی خیلی مشخص میگفت که دوگانگی در درون حاکمیت ایران شکل پیدا کرده و دو قطب قدرتمند در اینجا به وجود آمده یکی دربار و شاه و یکی امینی به پشتیبانی آمریکا که و این تحلیل هم خیلی از سیاسیون چپ هم این تحلیل را هم میکردند در همان زمان و نیروی کهنه استعماری انگلستان پشت دربار با تمام عوامل و عناصرش و نیروی جدید آمریکا میخواهد وارد صحنه بشود امینی را با توجه به اینکه نسبت به آنها قضایای بعد از ۲۸ مرداد را بررسی کرده و ناامید است از قضایا نیروی جدیدی را دارد برای متعادل کردن ایجاد میکند و دو قطب است و این نیرو ضعیف است، نیروی جدید. ریشههای قدیمی آن استعمار را ندارد و نظر این بود که هر چه این تضاد بین دو قطب در حاکمیت بیشتر بشود تنفسگاه برای نیروهای مترقی و دموکرات فراهمتر خواهد شد و به همین علت نهضت آزادی اینطور استنباط میشد که نظرش رو درگیری با دربار است و تضعیف آن در مقابل امینی. در صورتی که در جبهه ملی ایرادی که از بخشی از رهبری جبهه و بهطورکلی سیاست حاکم گرفته میشد توسط جوانهای جبهه بیشتر این بود که شما تمام برخوردتان را گذاشتید با امینی و دعوای با امینی را عمده کردید و دعوا با عامل اختناق ریشهدار و اصلی را فرعی و این برخورد به نظر من تاریخ هم نشان داد که آن تفکری که نهضت آزادی هم شاید آن تفکر را داشت تفکر درستی بود.
Leave A Comment