روایتکننده: آقای احمد مهبد
تاریخ مصاحبه: 28 آوریل 1985
محلمصاحبه: ژنو ـ سوئیس
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: 3
ج- در این قسمت با شخصی مصاحبه میکنید که کاملاً وارد است. آذربایجان، پیشهوری آمد و آن غوغا را به پا کرد. از آن طرف هم کردهای ساوجبلاغ مهاباد آنها هم آمدند كردستان که درست کردند، متنهای تلاش ایران این بود که رفع شر اینها بشود، موضوع مهم این است که روسها هرجا که بودند بعد از جنگ ماندند. تنها ایران بود که قشونشان را از ایران بردند. بعد از ایران قشونشان را از قسمتی از اتریش هم بردند. استثناء دوم آن بود، جاهای دیگر كه قشون روس بود ماند. ارتش ماند. ولی در ایران وقتی که رفتند دست نشاندۀ خودشان را گذاشتند آنجا و حمایت میکردند پیشهوری و کردها. قوامالسلطنه مرد مدبری بود یکی از رجال خدمتگزار مهم ایران است. ناچار شد که در این موضوع اقدام جدیتری بکند، کافی ندید که سفیر روس را بخواهد و از طریق سفارت روس و سفير این موضوع را حل کند فکر کرد بهتر است خودش برود و این موضوع را خودش حل بکند. رفت مسکو. مولوتف آن موقع رئیس دولت بود و سیاست خارجی روسیه را اداره میکرد مورد اطمينان استالین بود استالین هم که مرد فاتح جنگ، مرد چنگیزصفت مشهور است، ولی عجایب این است که استالین سختگیری نمیکرد و مولوتف سختگیری میکرد، قوامالسلطنه از موقعی که رفت به مسکو هیچگونه خبری از خودش به ما نداد. تلگرافهای متعددی که ما کردیم به تهران وزارت خارجه و به سفارت ایران در مسکو بینتیجه ماند جوابی نمیآمد، هیچ سکوت محض احتمال میرود که قوامالسلطنه فکر میکرد اگر جواب بخواهد بدهد اینها کلید رمز ما را به آسانی بشکنند و کشف کنند تلگراف را بنابراین احتراز کرد. خیلی نگران بودیم که چه اتفاقی میافتد. بعد از اینکه قوامالسلطنه به تهران برگشت البته تلگرافهایی که کرده بودیم اینها آنجا بود دیده بود باز هم همینطور تلگراف رو تلگراف جواب قوامالسلطنه تلگراف اینطور بود که فوقالعاده فوقالعاده محرمانه است. به جز شخص شما هیچکس این تلگراف را کشف نکند…
س- شخص شما یعنی آقای حسین علا.
ج- حسين علا، این خطاب به علا است، این خطاب به علا است، و فقط برای اطلاع شخص خودتان است به هیچ وجه به اولياء امور آمریکا یا مرجع دیگری اطلاع ندهيد این تلگراف را. وقتی که من این را کشف کردم رفتم شب بود رفتم پیش علا. گفتم آقا این را خودتان باید کشف کنید. چرا؟ خواندم خندید. گفت: «من کیام لیلی و لیلی کیست من / هر دو یک روحيم اندر دو بدن» حرفها چیست کشف کنید. دلم میخواهد نظر خودتان را هم بعد بفهمم، آمدم کشف کردم این تلگراف یکی از اسناد مهمی هست که دنیای آزاد از توقعات روسها به دست آوردند. همه چیز ما را میخواست، دیگر ایرانی باقی نمیماند. از لحاظ اقتصادی میخواستند. ازلحاظ نظامی میخواستند، پایگاه بحری در خلیج فارس میخواستند و همه چیز میخواستند. دیگر فقط ما استقلال ایران یک چیز مسخرهای میشد. صریح و روشن با پافشاری، این را حاضر کردیم ترجمهاش هم کردیم بدهم بنویسند. اولین جلسه سازمان ملل هنوز سازمان ملل متحد عمارتی نداشت در نیویورک اولین جلسهاش در لندن تشکیل شده بود جلسهای که افتتاح شده بود بعد دومین جلسه در نیویورک در یک کالجی هانتر کالج بیرون نیویورک آنجا افتتاح شد و اولين قضیه قضیۀ ایران بود. اولین کاری که سازمان ملل متحد وارد دستور شد خواست بکند شکایت ایران بود. آنجا نمایندۀ روسیه که همین گرومیگو بود، همین جوان بود آنموقع این از آنموقع تو كار است، این گفت ما با دولت ایران مشغول مذاکره هستیم و موضوع به طور مسالمتآمیز حل میشود طبق ماده فلان سازمان ملل متحد و بنابراین خواهش میکنيم و دولت ایران راضی است، این را از دستور جلسه حذف کنید فعلاً تا بعداً نتیجۀ مذاکرات را به اطلاعتان برسانیم. «ای داد و بیداد تمام شد. داشتند رأی میگرفتند که این را از دستور خارج کنند. ما جای نمایندۀ ایران آنجا اول یک نیمدایرهای بود، طرف راست این نیمدایره جای ما، نمایندۀ ما حاضر بود ولی خود ما تو صف مقابل بودیم صف تماشاچیان بودیم صف اول. مرحوم علا بود، مرحوم دکتر علیاکبر دفتری بود، بلافاصله من یک یادداشت کوچکی نوشتم که الان وضع ایجاب میکند که آن تلگراف خوانده شود واجحاف و تعدی روسیه برملا بشود. این را دادم به علا، علا یک تکانی خورد و دستش را بلند کرد اجازۀ صحبت خواست. گفتند «بفرمایید.» تلگراف را عیناً کلمه به کلمه خواند. خوب معلوم است دیگر برای نمایندۀ روسیه و خود دولت روسيه رفت و فهمیدند.
س- و معلوم بود که امضای قوامالسلطنه هم هست؟
ج- امضای قوامالسلطنه را اصلاً خود قوامالسلطنه فرستاده تمام مذاکرات را آنجا نوشته توقعات روسیه را نوشته. قوامالسلطنه اطلاعی نداشت ازاین، به هیچ وجه…
س- که شما همچین کاری خواهید کرد؟
ج- به هيچ وجه که ما همچین کاری میخواهیم بکنیم. کار علا کار دست بستهای بود همه غافلگیر شدند و بنده سهم کوچکی در این غافلگیری دارم. مرحوم دکتر علیاکبر دفتری که دوست صمیمی من بود خیلی به هم نزدیک بودیم مثل برادر بودیم ناراحت شد گفت: پدر این مرد را درآوردید پدر ما را درآوردید احضارمان میکنند. این که از اول خواند که نباید کسی به جز شخص خودتان اطلاع داشته باشد. برخلاف دستور رفتار کردید. یاغی شديد؟ آهان حالا اینطور میشود. «من گفتم ساکت، سروصدا نکن بیرون صحبت میکنیم.» آمدیم خیلی…
س- کرومیگو همینجا بود که ترک کرد جلسه را؟
ج- نخیر، نه، نه و کرومیگو اینجا جلسهای که ترک کرد جلسۀ بعد بود که محکوم کنند روسیه را کرومیگو ترک کرد. آمدیم بیرون و خیلی دادوبیداد کرد که حالا این خلاف دستور است و ما با دولت ایران… ما نمایندۀ دولتیم یاغی که نیستیم. اینها علا را من یک خرده دلداری دادم گفتم آقا یک موقعی هست که دیگر وانفسا است و موقعی که دیگر نباید دولتی که تحت فشار است، دولتی که اعتبار ندارد، ما میدانیم، او ممکن است یک اقدامی کند و ما که در دنیای آزاد هستیم اقدام دیگری بکنیم، طولی نکشید بعد از دو سه ساعت روزنامه آمدند بیرون و چه عزت و احترامی به ما به ایران و توقع ایران. رآکسیون آمریکاییها، آمریکاییها آنجا نمایندهشان وزیر خارجه سابق بود Stettinius او نماینده بود. این از ایران دفاع کرد و موضوع در دستور جلسه ماند، کرومیگو بیرون رفت، یک کس دیگر هم بود با کرومیگو که الان یادم نیست. کرومیگو تنها نبود. او اسمش را میدانستم. در این جلسه نمایندۀ انگليس، نمایندۀ هلند خیلی از ایران طرفداری کردند و آمریکا روزنامهها که بیرون آمد نتیجۀ خوبی که بخشیده بود جبران ناراحتی مرحوم دکتر علیاکبر دفتری که ناراحت بود از لحاظ سفارت، اعضای سفارت که احضار میکنند جبران شد. قوامالسلطنه آنموقع فیروز در تهران گفت، برخلاف دستور رفتار کرده.» درست هم گفت، راست گفت، مظفر فیروز با روسها لاس میزد فکر میکرد که میتواند روسها را آرام کند. میدانید که بعد هم سفیرکبیر شد و رفت آنجا. مرد لایق جاه طلبی بود که با شاه هم پدر کشتگی داشت نصرتالدوله را رضاشاه کشته بود ودلش میخواست تیشه به ریشۀ ایران بزند و به شاه بزند اگر حتی به قیمت تیشه خوردن به ریشۀ ایران باشد. اوگفت، علا بدون دستور. البته همه میدانستند تلگراف بود اصلاً، تازگی نداشت، یک تلگراف سخت ازطرف قوامالسلطنه برای علا آمد که باز میدانید تمام در این جریان، درتمام جریان من بودم که تلگرافها را کشف میکردم و تصمیم میگرفتم که حالت توبیخ و ملامت سخت که شما برخلاف دستور رفتار کردید عمل بسیار بدی بود، چرا اینکار را کردید؟ توبيخ، ملامت، علا ناراحت شد علا خیلی قانونی و معتقد به آداب بود. دید که خوب کار خلافی کرده در ظاهر، دیدم ناراحت است گفتم اجازه بدهید که جوابش را بنده تهیه کنم. خوشحال شد گفت «بله تهیه کنید.» گفتم بعد اگر اصلاحی دارید اضافه کنید. جواب این بود که در مقابل تاریخ مسئولیت داشتم، مسئولیت خودم را به نحو احسن در خدمت ایران و در خدمت دولت ایران انجام دادم و نتیجه فوقالعاده به نفع ایران تمام شد. قوامالسلطنه باز از خر شیطان پیاده نشد. جواب باز تندى داد، در مقابل تاریخ مسئول منم. «این جواب قوامالسلطنه است.» در مقابل تاریخ مسئول منم، دیگر ما ول کردیم خندیدیم خیلی خوب و مسئول تو هم هستی، هر ایرانی مسئول است و شما هستید اگر شما هم به جای من بودید همین عمل را میکردید و دیگر ول کردیم ما، ول شد. چیزی طول نکشید که قوامالسلطنه دههزار دلار جایزه برای علا فرستاد. در هیئت دولت تصویب کردند نتیجه خوب شد به نفع ایران شد که دههزار دلار به علا جایزه داد.
س- این باعث شد که روسها بیایند. در تهران و آن توافقنامه را امضاء کنند.
ج- بله، قوامالسلطنه کار بسیار عاقلانهای کرد و عرض کردم قوامالسلطنه یکی از رجال پختۀ ایران بود. قوامالسلطنه نخست وزیر بود و رضاشاه، وزیر جنگش بعداً شد. یکی از رجال استخواندار ایران بود و وطن پرست. خیلی هم به شاه احترام میگذاشت ولی دلیل نیست یعنی ضدسلطنت بود وضدشاه بود. مرد متکبری بود، مردی نبود که تعظیم کند، شاید هم به یک نحوی بنده هم همان اخلاق را داشته باشم، قوامالسلطنه وعده داد به روسها که نفت شمال را میدهد به روسها تمام قسمت پنج ایالت شمال را امتیاز نفتش را میدهد به روسها وشاید در باغ سبز را نشان داده بود که همکاری بیشتر اقتصادی بکند زیادتر. ولی باید انتخابات بشود، قشون خارجی باید از ایران برود، درست آن رفته. باید قضیۀ آذربایجان حل بشود تا انتخابات بشود والا نمیشود در یک قسمت ایران انتخابات نشود آن مجلس صلاحیت ندارد. روسها گول خوردند. گرجی ناقلا و رند که روزولت بیچاره را گول زد و دنیای غرب را گرفتار مخمصه کرد اینجا از قوامالسلطنه گول خورد.
س- یعنی استالين.
ج- استالین، گرجی استالین، گرجی بود دیگر.
س- بله
ج- استالین پیشهوری را ول کرد، رزمآرا رئیس ستاد بود مرد بسیار لایقی بود، مرد وطنپرستی بود من از نزدیک با او آشنا بودم خیلی نزدیک خیلی نزدیک. هم در این قسمت بیسهم نبود. هیچ تردیدی نیست موقعی که مذاکره بود که بیاورند یک عده از این طرفداران پیشهوری را ارتشی برای خودش درست کرده بود اینها را وارد قشون بکنند و وارد ارتش ایران بکنند شاه آنجا مقاومت کرد گفت «نه، ممکن نیست روحیه ارتش به كل ازبین میرود اینها یاغی هستند اینها اصلاً باید مجازات شوند تیرباران بشوند. من بیاورم اینها را افسر کنم.» شاه هم در این قسمت بینصیب نیست شاه از این لحاظ عرض میکنم برای اینکه قدرتی نداشت سمبل بود، مظهر بود والا قدرت آن موقع دست رزمآرا بود او اداره میکرد و شاه را آرام کرده بود که خدمتگزار است و قصدی هم ندارد بر ضد شاه، اقدام کند چون شایعه رواج داده بودند که کودتا میخواهد بکند این جمله مشهور را گفت «نه من رضاشاه هستم و نه شاه احمدشاه او رضاشاه بود و احمدشاه. من رضاشاه نیستم و شاه هم احمدشاه نیست.» تمجید کرده بود از شاه. خوب بلافاصله موقعی که این قضیه پیش آمد یک تلگرافی از واشنگتن به تهران کرد علا، البته حالا تلگراف را کی تهیه میکرد کاری نداریم بالاخره به امضای علا بود که مراقب باشید که تندروی نشود، انتقامجویی نشود، کشتوکشتار نشود…
س- در آذربايجان؟
ج- در آذربایجان. قتل نشود، غارت نشود برای اینکه همچین موقعی شیرازۀ امور از هم میپاشد و افراطیون به انتقامجویی میپردازند خردهحساب میخواهند تسویه حساب کنند، که بسیار بیجا بود که متوجه باشند، مواظب باشند. این قضیۀ آذربایجان است و قضيۀ قوام است. قوام دوپهلو نبود. قوام واقعاً این تلگراف را کرده بود و توبيخ و ملامت کرد. بعد که دید به نفع ایران تمام شد همانطوری که عرض کردم. در هیئت دولت مطرح کرد و دههزار دلار جایزه برای علا فرستاد. و علا آن پول را بين همۀ ما قسمت کرد. آن موقع چهار نفر بودیم. علا بود مرحوم دکتر علیاکبر دفتری بود و عباس آرام بود و بنده بودم. هرکدام ۲۵۰۰ دلار به ما داد خودش هم ۲۵۰۰ دلار برداشت. من اصرار کردم گفتم این پول این را بگذارید برای تحصیل فریدون پسرتان. اصرار کردم گفتم این را بگذارید. گفت «نه، درست نیست. سفارت بودجهاش خیلی کم است و ما پافشاری کردیم که بودجه را زیاد کنند خوب حالا این پول را فرستادند بودجه را زیاد کردند. خوب این را فعلاً بگیریم وجه علیالحساب بگیریم. این بود جريان…
س- ارتباط مستقیمی بین شاه و آقای علا دراين مورد نبوده که جدا از دستورات قوام و آقای علا باشد؟
ج – نه، شاه در آن موقع در مقام این نبود که دستوری بدهد، نبود. شاه هنوز ضعیف بود. در امور دخالت نمیکرد. علا استثنائاً گزارشهایی که به وزارت امور خارجه فرستاده میشد گزارش مهم نسخۀ دوم این را برای اطلاع شاه مستقيماً برای شاه میفرستاد. اطلاعاتی که به نظرش مفید میآمد حتی وضع مثلاً مملکت شیلی، حتی وضع جنگ فرانسه در الجزایر. اگر مقالاتی بود که به نحوی از انحاء جلب نظرش را میکرد و فکر میکرد اگر شاه، اطلاع داشته باشد خوب است برای شاه برای شاه میفرستاد. کتابهایی که چاپ میشد اگر مربوط به خاورمیانه بود فوراً یک نسخه برای شاه میفرستاد. روزنامهها را میچید مقالههایی که راجع به ایران یا راجع به خاورمیانه بود این مقالهها را عیناً میچید برای شاه میفرستاد. دلش میخواست یکی اینکه تماس دائم داشت از این لحاظ مثل استادی که تماس با شاگرد خودش داشته باشد یا پدری که تماسی با فرزند خودش داشته باشد یکی این بود، یکی هم واقعاً معتقد بود که پادشاه مملکت است باید مطلع باشد شاید هم میدانست که شاه ثبات پابرجایی ندارد بهتر است که کمکش کرد. یکی از کارهای خوب شاه این بود که آمد درآن موقع زبان انگلیسی یاد گرفت، تا آن موقع زبان انگلیسی شاه نمیدانست و فرانسه خوب حرف میزد انگلیسی نمیدانست آمد مرحوم لطفعلی صورتگر نویسنده وشاعر شیرازی که رضاشاه او را فرستاده بود جزو آن هیئت اول محصلین اعزامی یکی هم او بود در انگلستان انگلیسیاش خوب بود او به شاه درس میداد. البته سرپرست بچه شهناز هم انگلیسی بود او هم باعث میشد که محاوره کند انگلیسی هم یاد گرفت. شاه در برخوردش با خارجیها برازنده بود چون وارد امور پیچیده و غامض نمیشد اثر خوب هم باقی میگذاشت. بارها شنیدم که به من گفتند شاه، برازنده است واین کار را کرد زبان انگليسی…
س- پس اولین سفری که ایشان به آمریکا آمدند شما بايد همانجا تشريف داشته باشید؟
ج- بله، بنده آنجا بودم.
س- ۱۹۴۹ میشد یا؟
ج- بله، اواخر 49 میشد.
س- از آن بازدید شما چه خاطرهای دارید و اینکه آیا آشنایی دست اولتان با شاه، ازقبل از آن تاریخ بود یا اینکه از اینجا شروع شد؟
ج- نخیر، قبل از آن. قبل از آن بود. همانطوریکه عرض کردم من با علی قوام خیلی نزدیک بودم. على قوام آن موقع داماد شاه بود. چندین بار فرصت پیش آمد که با ولیعهد صحبت کردم. من آن موقع افسر هم بودم در اثر همین هم بود که موقعی که قرار بود جواهرات را ما پس بگیریم شاه علی قوام و من را مأمور کرد که برویم بگیریم. چندین بار شاه را در سمت سرکشیاش به دانشکده افسری دیدم. یک دفعه که اصلاً فقط من بودم آنجا که با هم حرف زدیم یک دفعه هم رضاشاه اینطور شد آمد که من بودم و او در اقدسیه نبود. ولیعهد در اقدسیه بود رضاشاه تهران بود. ولی نزدیکی من به شاه مخصوصاً از قبل از سفر شاه به نیویورک بود. موقعی که وضع ایران خیلی سخت بود من یک نامه نوشتم که میخواهم بیایم در ایران خدمت کنم. شاه خیلی از این نامه خوشش آمده بود. شکوهالملک جواب داد، شاه خیلی خوشوقت شدند. خدمتگزاران در هرجا باشند، خدمتگزاران صمیمی خدمتشان مؤثر است، وجود شما در آنجا لازم است.
س- یعنی واشنگتن؟
ج- بله واشنگتن. علا هم غافلگیر شده بود این کاغذ را جزو کاغذهای دیپلماتیک فرستادند علا دید. نگران شد علا، فکر کرد که الان من میروم. گفت «آقا این چه کاری است چرا میخواهید بروید؟ مگر از من ناراضی هستید؟ مگر ازکار اینجا ناراضی هستید؟ گفتم نه من فکر میکردم آنجا شاید وجودم بیشتر مؤثر باشد. بعد خوب پیشآمدی شد شرکت هواپیمایی KLM یک سرویس مستقیم بین نیویورک و تهران پرواز مستقیم بین نیویورک و تهران ایجاد کرد و برای بنده که سرکنسول بودم دوتا بلیط مجانی افتخاری آوردند دادند که من در اولین پرواز استفاده کنم. من گرفتار بودم این بلیط یکیاش را به دکتر علیاکبر اخوی دادم مثل اینکه اخیراً فوت کرد یا اینکه شنیدم انتحار کرد. در ضمن مذاکراتی که در موقع پذیرایی مهمانهای خارجی به مناسبت جشنهای ایران میکردم با چند نفراز صاحبان صنایع نفت آشنا شدم دعوت کرده بودند و از وضع استخراج نفت، در کالیفرنیا، و بهرۀ دولت محلی حکومت کالیفرنیا مالیاتی که اینها میدهند سهم خودشان صحبت کردند. دیدم تفاوت فوقالعاده زیاد است و آنوقت هنوز پنجاه درصد نداشتیم، قبل از ملی شدن نفت بود. گفتم آقا شما میل دارید بیایید ایران نفت استخراج کنید؟ گفتند، «بله. گفتم پس خواهش میکنم این موضوعی که با هم صحبت کردیم به تفصیل این را برای من بنویسید. وضعتان دراینجا از یک طرف و بعد پیشنهاد همکاری با ما در ایران از طرف دیگر و به طور دقیق و روشن یک، دو، سه، چهار، پنج، شش تمام مواد مهم این پیشنهاد خودتان را که ضمیمه قرارداد میشود این را هم بنویسید برای من بفرستید بعد نتیجه را به شما میدهم.
س- اینها نگرانی از عکسالعمل انگلیسیها نداشتند؟
ج- آنها نخير، نخير، آمریکاییها نه، بعد از جنگ دوم جهانی این حرفی است که چرچیل زد. گفت «از دولت بزرگ» به مناسبت نطقی که کرد گفت، دولت بزرگ یا بهتر بگویم سه دولت بزرگ. باز دلم میخواهد اصلاح کنم دو دولتونیم بزرگ.» پس چین را گذاشت کنار فرانسه را گذاشت کنار به عنوان قدرت بزرگ دنيا و آمریکا و روس و انگلستان را خواست معرفی کند دید که افتضاح است میخندند مردم. گفت «دوتاونیم.» انگلستان نیم قدرت جهانی شده بود چرچیل خیلی ناراضی بود، ناراحت بود از روزولت. روزولت تجربه سیاسی نداشت و گوش به حرف چرچیل هم نمیداد چرچیل هم چون ضعیف بود چاره نداشت جز تحمل، صبر. انگلستان دیگر وضعی نداشت که بتواند آمریکاییها را بترساند، به عکس بود درست به عکس بود. بنابراین این پیشنهاد را به من دادند. حالا بنده سرکنسول هستم. اولاً کسی به من نگفته بود که راجع به این موضوع صحبت کنم. خوب، ابتکاری بود عیبی ندارد مانعی ندارد. عرض کردم من همیشه سرکش بودم اعتنا نکردم. همیشه هم سعی کردم بدوم چون خیلی عقب بودیم بدوم که بلکه برسم. ولی این پیشنهاد را میبایستی من برای وزارت امور خارجه بفرستم سلسله مراتب است. میدانستم وزارت امور خارجه بلافاصله این را نابود میکنند برای اینکه فوراً میترسند از بالا تا پایین، بهقول عوام این مرد مثل اینکه حالش بد شده، سرش بوی پیازداغ و قورمهسبزی میدهد این حرفها چیست؟ آن موقع هنوز نفت ملی نشده بود. انگلستان اگر نیمهقدرت شده بود باز برای ایران تمامقدرت بود برای ایران، برای شرق تمامقدرت بود. تردید داشتم نفرستادم. این بلیطها که دستم افتاد دکتر اخوی را تلفن کردم آمد موضوع را در میان گذاشتم گفتم این را بروید بدهید به دکتر مصدق که رئيس مخالفين بود در مجلس. این را بدهید به دکتر مصدق ولی نگویید که آزاد است که میتواند این را به هر کسی نشان بدهد. اگر هم ميخواهد اسمی از من نباشد، علت هم این است که من سلسله مراتب را مراعات نکردم و بعد مسئولیت است برای من و فرقی هم نمیکند. پس آن نامهای که به من نوشته شده آن فقط محرمانه است بین دکتر مصدق و من. دکتر اخوی فکر کرده بود که بهتر است که اصلاً این نامه را ندهد خودش این کار را کرده بعد که دکتر مصدق نخستوزیر شد فرستاده بود عقب این آقا که اول دفعه دیده بودش که این مرد وطنپرستی است این بیاید و وزارت را به او داده بودند خود دکتر اخوی بعد برای من تعریف کرد وقتی اوضاع واژگون شده بود آمد که از بیمهری شاه نجات پیدا كند، بيچاره فوت کرد متأسفم نمیدانستم من. آن بلیط دیگر را بنده خودم استفاده کردم رفتم تهران و دیگر این سفر باعث شد که من با شاه، خیلی نزدیک بشوم.
س- این قبل از سفرشان به آمریکا است؟
ج- قبل از سفر شاه به آمریکا بعد از این شاه آمد یکی از چیزهای مهم این سفر دیگر شاه وارد شد که وضع آنجا چه بود، وضع داخلی چه بود، من چه کرده بودم، علا چه خدمتی کرده بود. تمام اینها خیلی علاقه داشت سؤال میکرد.
س- در چه شرایطی همدیگر را میدیدید؟
ج – اجازۀ شرفيابی.
س- در دفترشان؟ یا اینکه سر نهار و تو باغ و اینجور جاها؟
ج- نه آن موقع در دفتر بود اول و بعد تو باغ قدم زدیم، آن موقع اولین دفعه که رفتم آنجا. بعداً که من ایران بودم و همکاری خیلی نزدیکی با شاه داشتم آنجا من همهجا شاه را میدیدم. تو حمام مشغول ریش تراشی بود، سر میز ناهار بود، تو اتاق خواب با ثریا بود، تودفترش بود، تو باغ بود. با هم میرفتیم. شکارگاه بود با هم میرفتیم، همهجا همهجا. هر موقع که من میخواستم هیچوقت من اجازۀ شرفیابی نمیگرفتم میرفتم میگفتم پیشخدمت بگوید مهبد امر لازمی است. همین. هیچوقتی تمام گارد و اینها هم میدانستند هیچوقت سوالی نمیکرد اگر جلو بگیرند هیچوقت، هیچوقت. این بعد بود. یکی از چیزهای عجیبی که آنجا شاه گفت این بود که میخواهد استعفا بدهد.
س- این در حدود سال ۱۹۴۸ میشود؟
ج- نخیر 4۹.
س- ۴۹. قبل از تیراندازیش.
ج- خير، تیراندازی شده بود در دانشگاه تیراندازی شده بود. بله بله تیراندازی شده بود. گفت، میخواهم استعفا بدهم، موجبات پیشرفت کار فراهم نیست از لحاظ داخلی، از لحاظ خارجی میخواهم استعفا بدهم. من سعی کردم با زبان خوش متقاعد کنم که اصلاً این حرف بد است از دهن شاه نباید بیرون بیاید. عکس است شاه که شهامت دارند و رشادت دارند تا سر خون بايد بایستند استعفا دادن برای کسی است که ضعیف باشد. گفتنش هم خوب نیست سست میکند همه چیز را، یک خرده تحت تاثیر قرار گرفت و من بعد که رفتم صحبتهای دیگر بود که شد و اینها. بعد که برگشتم به آمریکا به علا گفتم که شاه یک همچین حرفی میزند و این خیلی بد است فوقالعاده بد است کار خودش را سست میکند، کار مملکت را سست میکند در یک همچین موقعی. حالا ما شاه کی انتخاب میکنیم باید رئیس دولت دیگر باشد؟ آیا شاه باشد؟ شاه نباشد؟ ازاین خانواده باشد؟ نباشد؟ اصلاً این حرف چیست؟ میخواهد کسی را بترساند؟ اینکه وارونه است. در موقعی میترسند خارجیها که آن قدرت نشان بدهد نه ضعف نشان بدهد خوب اینکه میافتند تو دستشان اينکه میخندند به ریشش. این را هم به علا گفتم. گفتم آقا به طور خصوصی یک نامۀ خصوصی یک نامۀ خصوصی بنویسید دیگران چیزی نیست که من تهیه کنم خودتان خصوصی بنویسید و بفرستید برای شما جزو هر هفته که برایشان یک پاکت تهیه میکنید بفرستید این را هم بگذارید آنجا که شاه، این حرفها را نزند خوب نیست از شما گفتم شاید شنوایی خیلی بیشتر داشته باشد نکند این کار را. بعد شاه آمدند به آمریکا سر اول ترومن بود بنده سرکنسول بودم.
س- خود شاه علاقه داشت مثل اینکه بیاید آمریکا با اینکه…
ج- خیلی خود شاه. خود شاه علاقه داشت اوضاع یک خرده آرام تر شده بود خیلی علاقه داشت که بیايد خارج، اصولاً بیاید خارج و دنیا را ببیند تماس بگیرد. فکر میکرد که خوب هم بود، تماس شخصی با ترومن که رئیس دولت قوی آمریکا است این به نفع ایران است و به نفع خودش است. فکر بسیار خوبی بود. آمد اثر خوب هم کرد فوقالعاده خوب بود. بعد از واشنگتن آمد به نیویورک که من در نیویورک پذیرایی کردم. من دیگر تمام برنامه را با شهردار نیویورک و نمایندۀ وزارت امور خارجه آنجا قبلاً من بودم و همکاری کردم تهیه کردم. در آنجا هم اثر خیلی خوبی کرد. شاه البته جوان بود و آن موقع از فوزيه جدا شده بود ولی هنوز ازدواج نکرده بود.
س- تو روزنامه اشاراتی هست در این موارد که ایشان از دخترهای خوشگل خوششان میآمده…
ج- نه یک خردهای آن شب من بعد از اینکه رفتم استراحت کنم شب شاه یک خرده بازیگوشی کرده بود و توسط یک خانم ایرانی بازیگوشی کرده بود که روز بعد من شنیدم خیلی ملامت کردم تندی کردم به آن خانم و البته به شاه گفتم که سعی بفرمایید وارد رقابتهای بین ایرانیها نشوید وقتی که اعليحضرت یک شخصی را اعم از اینکه مرد یا زن نگفتم ملاقات میفرمایید مخالفین این میرنجند که چطور این افتخار را به آنها ندادید چطور شد. و این در مقابل آنها یک وجههای پیدا میکند و اینجا رقابت هست اصلاً همهجا رقابت است بین اینها، سعی بفرمایید وارد این چیزها نشوید این رقابتها نشويد وحتیالقوه ملاقاتها بیشتر جنبۀ رسمی داشته باشد تا خصوصی، فهمید. البته آن موقع من بیشتر کارهایم را توسط علا میکردم صریح این موضوع به علا گفتم با کی کجا رفتند چه کار کردند اینها را گفتم به علا گفتم شما بگوید من نمیتوانم صریح و روشن اینطور به شاه بگویم شما بگویید. شاید علا گفته شاید نگفته.
س- صحبت از ازدواج با دخترآقای علا نبود، آن موقع؟
ج- نه، مرحوم علا مثل اینکه انتظار داشت. انتظار این امر را داشت وقتی من از تهران برگشتم مذاکرات شاه را که گفتم، گفت، دیگر چیزی نبود؟ گفتم نه، «هیچ چیز دیگر؟» گفتم نه. حالا این علت هم دارد. یکی از رجال آنجا خواستگاری کرده بود از دختر یک نفر دیگر که در آمریکا بود برای پسرش. این را هم من به علا گفتم، نمیبایستی بگویم خوب این را میبایستی من خودم بگویم که آنها تمام شده بود. این را به علا گفتم گفتم ضمناً فلان کس هم از دخترکی خواستگاری کرده برای پسرش. بعد از این گفت، «دیگر شاه چیزی به شما نگفت؟» گفتم که نه. حالا من خودم به شاه گفته بودم این را به علا دیگر نگفتم. گفتم قربان اگر اجازه میفرمایید ملکه مادر، مادر فوزیه، نیویورک است. چاکر صحبت کنم که برگردند علياحضرت برگردند گفت، «فكر میکنی نتیجه داشته باشد؟ من گمان نمیکنم نتیجه داشته باشد. فکر میکنید نتیجه…» شاه نمیخواست فوزیه را طلاق بدهد فاروق باعث شد.
س- عجب
ج: بله، شاه فوزیه را نميخواست طلاق بدهد. فاروق رقابت داشت تحریک کرد نگذاشت فوزیه برگردد، تحریک کرد. شاه دلش میخواست فوزیه برگردد.
س – اینکه میگویند اینها وجه مشترکی نداشتند و فوزیه از ایرانی و ایران بدش ميآمده.
ج- نه، فوزیه از ایران بدش نمیآمد ولی از تحریکات زنهای درباری ناراحت بود، ثریا هم خیلی ناراحت بود، خیلی خیلی ناراحت بود. علیاحضرت فرح چون صددرصد ایرانی بود بیشتر به سنت ایرانی آشنایی داشت زیاد الرجال القوام النساء [الرجال قوامون علی النساء] زن مطيع شوهر است او دیگر صددرصد مطیع بود هیچ حرفی نداشت، هیچی با تمام اینها هم شانهشان را میبوسید و صورتشان را میبوسید مادر و خواهر و خواهرزاده و همه و همه. مادر و خواهر و خواهرزاده همه همه.
س- عجب.
ج- همه، همه رفتارش. آن دوتا…
س- مشكل…
ج- آهان مشکل بود، تحمل میکردند این را معذالک با وجود این باز آن تحریکات و اینها باقی استها فکر نکنید که نبوده آن هم باقی بوده آن دیگر یک بحث دیگری است که دلم میخواهد حتی وارد آن هم نشوم برای اینکه تحریکات داخلى مخصوصاً زنها و برادرها مخصوصاً آن موقعی که شاه هنوز قدرت زیادی نداشت، زیاد، زیاد فوقالعاده زیاد بود. بیش از همه اشرف، بیش از همه. والاحضرت اشرف را از خودش میدانست. مثل اینکه من مال او هستم. قربانت بروم و دستم به دامنت. چون که احتیاج داشت اینکار را بکن، آن کار را بکن اینها هیچکدام پیش شاه نفوذی نداشتند برخلاف آن چه که مردم تصور میکردند متوسل به من میشدند اگر کاری داشتند که شاه برایشان انجام بدهد، کمکشان کند. به مجردی که حس میکردند کسی نزدیک شاه هست به او خودشان را نزدیک میکردند که از طریق او به شاه نزدیک باشند. شاه هیچکس را نداشت. شاه غريب و بیکس و بییار بود. خودش هم شاید میخواست، در کتابش هم نوشت. آن باشد این اصلاً بحث دیگری است.
س- بله، صحبت سرِ آمدنشان به آمریکا بود و اثرات خوبی که داشت و اینها.
ج – بله، آمد به آمریکا شاه، و اثر خوب هم داشت با ترومن تماس گرفت. ترومن به ایران خیلی کمک کرد.
س- کسی هم حضور داشت وقتی که با ترومن تماس گرفت یا تنها بودند؟
ج- من گمان میکنم که تنها بودند. گمان میکنم تنها بودند. گمان میکنم تنها بودند. من فقط یک دفعه دعوت شد به کاخ سفید در مهمانی بزرگ و یک دفعه ولی درمذاکراتشان من نبودم گمان هم میکنم تنها بودند هیچ اطلاع ندارم نمیدانم. بعد راجع به خودم سؤال فرموده بودید خدمتم که تمام شد ازسال…
س- سال 49.
ج- نه، من اکتبر سال… نه باز هم دیرتر، اکتبر لندن بودم نوامبر سال ۱۹۴۵ رفتم به واشنگتن و خدمت من تا ۵۱ طول کشید یعنی تا نوامبر ۵۰ – ۴۵ تا نوامبر ۵۰ پنج سال بود. آنوقت مدت خدمت 5 سال بود و بعد از آن هم چند ماه من مرخصی نگرفته بودم مرخصی گرفتم باز بودم آنجا 51 رفتم به ایران.
س – آن وقت رزمآرا هنوز بود یا کشته شده بود؟
ج- نخیر، کشته شد. درهمان موقع که من مرخصی داشتم رزمآرا کشته شد همان موقع.
س- در این مورد اینهم از آن سؤالاتی است که ممکن است در هر حال مجبورم بکنم و شما هم هرجور میخواهید… صحبت زیاد است که شاه از کشتن رزمآرا خوشحال بوده و حتی دست داشته تو این کار؟
ج- آجودانی داشت رزمآرا بهنام غضنفری این بعد وابسته نظامی ما در رم بود. او برای من تعریف کرد که کوتاهی کردند در رساندن رزمآرا به بیمارستان. او حتی انتقاد هم کرده بود از قراری که میگفت داد و فریاد هم کرده بود زیاد که برسانیم زودتر برسانیم به چیز، شاه دست داشته باشد؟ من جز همین که خودتان شنيديد من اطلاع دقیقی ندارم. البته رزمآرا قوی شده بود، روزنامههای خارجی نوشتند آخرین امید ایران است و شاه از این کلمه آخرين امید مسلماً خوشش نیامد. خودش در موارد دیگر یک روز بدون مقدمه گفت آدم به چه کسی اعتماد داشته باشد. «فلان سرتیپ رفته سفارت آمریکا.» همین «فلان سرتيپ» اسم هم برد رفته سفارت آمریکا، این شاه ناقلا بود این را به من میخواست بگوید میخواست بگوید که من خوشم نمیآید که کسی آنجا برود و بند و بساط بکند اگر هم میرود باید بیاید به من بگوید. برای چه میرود؟ چه گفته چه میشود؟ اينها، یکروز من در هلند بودم یک ژنرال انگلیسی تلفن کرد از لندن میخواهم شما را ببینم. من اسم این مرد به گوشم نخورده بود گفت من ژنرال فلان اینها میخواهم شما را ببینم کی به من وقت میدهید؟ گفتم چی. گفت، «چیز مهم، کار بسیار مهمی دارم. گفتم بسیار خوب فردا بیا، از لندن، بعد از ظهرش وقت دادم، این هواپیما گرفت و سد را رها کرد آمد به آمستردام. من نفهمیدم این برای چه آمد. صحبت از ایران کرد و صحبت از دولت کرد، صحبت ازجواهرات سلطنتی کرد که آیا این جواهرات محفوظ است یا محفوظ نیست؟ صحبت از نظر من راجع به اوضاع کرد. حتی راجع به جواهرات سلطنتی گفتم آقا جواهرات سلطنتی دست کسی نیست یک هیئت هست آنجا این تحت نظر آنها است، این پشتوانه اسکناس است در بانک ملی هست، بدون نتيجه بعد از این دری وری ها رفت، پیش خودم فکر کردم یعنی چه؟ این پاشد از لندن آمد اینجا این حرفها را به من بزند؟ این میخواست نظر من را راجع به اوضاع بفهمد و داعیۀ من را بفهمد.. حالا یا این از طرف انگلیسی ها بود مستقيماً که سبک سنگین کنند ببینند با این چه میشود کرد یا از طرف شاه بود که بفهمد من در چه حالی هستم. در هر حال هر دوتایشان اگر از این بود و از آن بود هر دو مأیوس خواهند بود. اینها یک همچین تحریکاتی خوب لابد میکردند من اطلاع ندارم ولی شاه به من این را خودش گفت، من نه ژنرال بودم و نه اهمیتی میدادم. دائماً هم در تماس بودم با آمریکاییها و انگلیسیها و آلمانیها. با همه خودش میدانست میآمدم نتیجه را به او میگفتم. این را به من گفت منظورش این بود که حالی کند که خوشش نمیآید بندوبست کسی بکند. رزمآرا را من گمان نمیکنم، نمیدانم گفتم روزنامههای آمریکا نوشتند، «آخرین امید ایران است.» شاید خوشش نیامده بود. حرف هم در ایران همه جای دنیا زیاد میزنند، نميدانم. خدا رحمت کند رزمآرا مرد وطنپرستی بود.
Leave A Comment