روایت‌کننده: آقای مهندس جعفر شریف امامی

تاریخ مصاحبه: ۲۴ مه ۱۹۸۳

محل مصاحبه: شهر نیویورک- آمریکا

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۹

اظهار و استدلال من این بود که تصدیق می‌کنم حقوق معلمین کافی نیست و به همین دلیل هم این قانون را آورده‌ام و بودجه را هم که به شما داده‌ام شما هر جوری که فکر می‌کنید مصلحت هست موافقت دارم به اینکه برای تامین حقوق بیشتری برای معلمین قانون را تصویب بکنید. و این مطلب در مجلس در جریان بود. روزی در مجلس نشسته بودم نبوی که وزیر مشاور در امور پارلمانی بود آمد به من گفت که شخصی در خارج است و کاری با شما دارد گفتم که ببینید چه کار دارد، رفت و آمد گفت که این شخص از سازمان امنیت است و می‌گوید که عده زیادی از معلمین آمده‌اند در محوطه بهارستان و شروع کرده‌اند به دولت بد گفتن و پرخاش کردن اجازه بدهید اینها را متفرق بکنیم گفتم بگویید به آن شخص که از سازمان امنیت آمده است مطلقا به آنها کاری نداشته باشند به من بد می‌گویند و به دولت بد می‌گویند بگذارید بگویند و به آنها کاری نداشته باشید.

س- این زمان تیمسار پاکروان رئیس بودند؟

ج- نه نه.

س- یا بختیار بود؟

ج- بختیار بود. بعد از چند دقیقه که آنجا نشسته بودم دو مرتبه نبوی رفت بیرون و برگشت و گفت که به سه نفر تیراندازی شده و تیر خورده است و آنها را بردند مریض‌خانه، من خیلی نارحت شدم از اینکه ما کشمکشی با کسی نداشتیم و این جز یک تحریکی نمی‌توانست باشد.

س- بدون اجازه از شما تیراندازی کردند؟

ج- بدون اجازه من مطلقا ممکن نبود که موافقت بکنم تیراندازی بکنند

س- کسی چنین اجازه‌ای داشت که بتواند این کار را بکند؟

ج- نه خیر. بعد شنیدم که سرگرد شهرستانی نامی بود که رئیس پلیس ناحیه‌ی مربوط به مجلس بود او آمده و بدون مقدمه با کسی صحبتی کرد و بعد تیراندازی کرده و گلوله به سه نفر از آنها اصابت کرده بود که من جمله دکتر خانعلی بود. آن دو نفر گویا معالجه شدند ولی خانعلی فوت کرد. از این پیش آمد شروع کردند جنجالی درست بکنند. البته در این اقدام آقای درخشش هم آتش بیار بود برای اینکه او رئیس کانون معلمین بود و هر روز در یک محل اجتماعی که داشتند می‌رفت و نطق می‌کرد و فتنه راه می‌انداخت.

س- چه شده بود که اجازه این کارها دو مرتبه داده بشود چون یک مدتی که این خبرها نبود؟

ج- مسئله همین بود که من از گوشه و کنار قرائنی می‌دیدم که تحریکاتی در کار هست و جریان عادی نیست. من جمله مثلاً روزی‌که همین پیش آمد کرده بود درخشش اعلام کرد به اینکه هر معلمی یک مبلغی بریزد به حساب معینی در بانک ملی تا پول داشته باشیم که بتوانیم مبارزه بکنیم. بعد از یکی دو روز که من از بانک ملی پرسیدم که به آن حساب پولی ریخته شده یا نه؟

معلوم شد یک صدهزار تومانی یک قلم کسی به حساب ریخته ولی خرد و ریز که معلمینی پول داده باشند هیچ در کار نبود. اینها همه نشانه‌هایی بود که دسیسه‌ای در کار هست. وقتی که خانعلی تیر خورد شبی که در منزل می‌خواستم استراحت بکنم ساعت یازده و نیم تقریباً بود در زدند و دیدم که تیمسار اویسی است آن وقت رئیس گارد بود. گفت که اعلی‌حضرت فرمودند که شما بیایید به کاخ مخصوص یک کار لازمی دارند. گفتم که چه اشکالی دارد من صبح بیایم خدمتشان حالا که وقت استراحت خودشان هست و من هم تا لباس بپوشم معطل می‌شوید. گفتند نه فرمودند لباس بپوشند و بیایید. لباس پوشیدم و رفتم به کاخ. آن وقت رئیس شهربانی نصیری بود. نصیری و علوی‌کیا آنجا بودند.

اعلی‌حضرت فرمودند که فردا قرار است که شیطنت‌هایی بشود و کارهایی بکنند، گفتم چه کاری؟ چه چیزی؟ گفتند که جنازه را می‌خواهند راه بیاندازند و شلوغ بکنند، گفتم جنازه را اشکالی ندارد ترتیبی داده نشود که صبح زود ببرندش و دفنش بکنند البته بایستی که با رئیس فامیل خانعلی مذاکره کرد و طبق اطلاعی که دارم، یعنی خود نصیری گفت که «یک سرهنگی در سازمان امنیت هست که ارشد افراد فامیل خانعلی است ما به او می‌گوییم و ترتیبش را می‌دهیم که جنازه را ببرند قم دفن بکنند.» و مطلب به این صورت مذاکره و تقریباً تمام شد بعد مسائل دیگری را اعلی‌حضرت مطرح کردند سپس آمدم منزل. تقریباً نزدیک سه نصف شب بود که رسیدم منزل بعد استراحت مختصری کردم و صبح که ساعت ۷ پشت میز کارم بودم تلفن کردم به نصیری، صبح زود هنوز آنجا نبود بعد هفت و ربع و هفت و نیم شد و با او تماس گرفتم گفتم آمبولانس فرستادید که جنازه را ببرند گفت فرستادیم آمبولانس پیدا کنند و آمبولانس هنوز گیر نیامده است. از این حرف‌ها من تعجب کردم. هفت و سه ربع شد و بعد ساعت ۸ که گفت معلمین آمده‌اند دور جنازه و دیگر مشکل است که ما جنازه را از دستشان بگیریم مگر اینکه زدوخوردی بکنیم. گفتم نه دیگر کاری نداشته باشید بگذارید هر کاری که می‌خواهند آزادانه بکنند و دیگر ممانعی هم نکنید. از آنجا اطمینان پیدا کردم به اینکه یک دسیسه‌ای در کار هست و من بی‌خود تقلا می‌کنم. باری جمعیت از خیابان پهلوی راه افتاد به سمت شمال و در سه راه شاه می‌رفت سمت مجلس، موقعی‌که می‌رفتند علوی کیا به من تلفن کرد که یک افسر خارجی سوار جیب است و می‌آید با افرادی در جمعیت تماس می‌گیرد گفتم آن افسر را توقیفش بکنید.

س- یعنی یک افسر با لباس نظامی؟

ج- این طور گفت نمی‌دانم. بعد پرسیدم که توقیف کردید آن شخص را؟ گفت نه او رفت و نشد من دیدم اصلاً جریانی است خارج از اختیارات من دارد صورت می‌گیرد. اسم من نخست‌وزیر است با داشتن مسئولیت ولی هیچ در این مسائل اثری ندارم آنچه باید بشود خودش می‌شود و این ترتیب صحیحی نیست.

روز بعد مجلس بود و با آنکه کار خاصی نداشتم سردار فاخر تلفن کرد که «خوب است خودتان به مجلس بیایید،» رفتم به مجلس روز پنج‌شنبه‌ای بود باز صحبت خانعلی مطرح شد و شروع کردند به تظاهرات خیلی شدید شعار دادن ….

س- وکلا؟

ج- هم وکلا هم در خارج. سردار فاخر هم به علت بودجه‌ای که خواسته بود برای ساختمان و به او نداده بودم او هم بدش نمی‌آمد که یک قدری این مطلب را غلیظ‌تر بکند. درگذشته قانونی تصویب شده بود که حقوق معلمین را اضافه بکنند و این قانون را نتوانسته بودند اجرا بکنند به علت اینکه اعتبار نبود. جعفری که قبلاً وزیر فرهنگ بود بلند شد و گفت که «آقا آن قانون گذشته است و باید شما عمل بکنید،» گفتم آقای جعفری شما خودتان وزیر فرهنگ بودید و قانون هم که وقتی گذشته بود شما خودتان تصدی کار را داشتید چرا خودتان عمل نکردید؟ در این موقع که من داشتم این مطلب را به جعفری می‌گفتم سردار فاخر فریاد زد که «شما حق ندارید به وکیل مجلس اعتراض بکنید اینجا مجلس است و از این حرف‌ها، «من دیدم که زمینه‌ای است می‌خواهند جنجال درست بکنند لذا کوتاه آمدم. از طرف دیگر دو نفر از وکلا یکی بهبهانی و دیگر ارسلان خلعتبری دولت را استیضاح کردند. اینها با امینی همکاری داشتند. استیضاح بهبهانی خیلی جالب بود. بهبهانی رفته بود اسکی پایش شکسته بود نمی‌توانست بیاید، ولی آن روز آمده بود مجلس و هنوز هم قسم نخورده بود که بتواند اصلاً در رأی شرکت بکند. برخاست گفت که «بگویید که قرآن بیاورند و من قسم بخورم می‌خواهم که کاریست انجام بدهم» گفتند مذاکره‌تان اشکالی ندارد بیایید صحبت‌تان را بکنید شما فقط رأی نمی‌توانید بدهید، گفت «اگر چنین است من ولت را استیضاح می‌کنم.» من هم بلافاصله گفتم استیضاحش را خواهش می‌کنم مطرح کنید من الان حاضرم که جواب بدهم، ولی سردار فاخر گفت «خیر ما باید وقت بگذاریم که مطالعه بشود» و به عقب انداخت. بعد از اینکه من به جعفری آن مطلب را گفتم سردار فاخر به این صورت عکس‌العمل نشان داد مقتضی دیدم که از این فرصت استفاده بکنم و به صورت قهر از مجلس آمدم بیرون و آمدم پایین که بروم.

یادم هست که مرحوم جلیلی نماینده یزد آمد پیش من، گفت «آقا کجا می‌روید؟» گفتم که من دیگر در این مجلس نخواهم آمد. فهمید که می‌روم شاید استعفا بدهم گفت «حالا آقا بیایید خودمان جبران می‌کنیم «گفتم نه فایده ندارد رفتم به دفتر نخست‌وزیری که رسیدم استعفایم را نوشتم، با دست خطی هم نوشتم و به ماشین‌نویس ندادم فرستادم برای اعلی‌حضرت بعد کیفم را برداشتم و آمدم منزل. دیگر ماشین را هم فرستادم رفت. منزل بودم بعد از نیم‌ساعت اویسی باز آمد آنجا، اتفاقاً خانمم هم رفته بود به مسافرت و منزل ما هیچ‌کس نبود و خودم آمدم دم درب و گفت که اعلی‌حضرت فرمودند شما بیایید به کاخ. گفتم که من متأسفانه الان نمی‌آیم یک قدری ناراحت شد گفتش که «شما چرا اینجور حرف می‌زنید چرا چنین می‌کنید شما مرد وطن‌پرستی هستید و اعلی‌حضرت فرمودند که بیایید چرا می‌گویید نمی‌آیم «گفتم من الان کمی عصابنی هستم شاید بیایم آنجا و خارج از ادب مطلبی از زبانم خارج بشود لذا مصلحت نیست بگذارید آرام بشوم و بعد می‌آیم. گفت نه اعلی‌حضرت فرمودند که حتماً بیایید.

و او را فرستاده بودند که من در هر حال بروم گفتم من ماشین هم ندارم گفت ماشین من اینجا دم درب است با هم رفتیم خدمت اعلی‌حضرت، اعلی‌حضرت فرمودند که «چرا شما استعفا دادید؟» گفتم که اعلی‌حضرت قرار بود که دیروز سفارش کنید به آقای سردار فاخر که مراقبت بکند اشخاص پرت و پلایی نگویند خود سردار فاخر از همه بدتر با من رفتار کرد و با این وضع بنده با این مجلس همکاری نمی‌توانم بکنم چون اعلی‌حضرت تصدیق می‌کنید که یک نخست‌وزیر باید آنقدر حیثیت داشته باشد تا بتواند کارها را بگرداند و با این وضعی که پیش آمده دیگر مصلحت خود نمی‌دانم ک به خدمت ادامه بدهم و از این لحاظ دیگر استعفایم را خدمتتان تقدیم کردم. فرمودند که «شما حالا عصبانی هستید فعلاً بروید منزل من فکری می‌کنم و بعد به شما تلفن می‌کنم.» لذا آمدم منزل و جمعه خبری نشد و به من خبری ندادند شنبه صبح اعلی‌حضرت تلفن کردند که «چون دیدم شما خیلی پافشاری می‌کنید استعفایتان را پذیرفتم به عرض رساندم پس اجازه بدهید که هیئت دولت را دعوت کنم به نخست‌وزیری و استعفای هیئت دولت را دسته‌جمعی بنویسیم، فرمودند «خیلی خوب،» بلافاصله تلفن شد همه وزراء آمدند و استعفا را نوشتیم و رفتم به کاخ مرمر، در کاخ مرمر دیدم که امینی اتاق دیگر است اعلی‌حضرت اتاق وسط نشسته‌اند من هم اتاق این طرف بودم و مرا خواستند وقتی‌که رفتم دیدم اعلی‌حضرت یک قیافه‌ی خیلی ناراحت و چشم‌های قرمز دارند معلوم بود که شب خوب خوابشان نبرده است و خیلی وضع غیرعادی دارند. شرفیاب شدم و استعفا را خدمتشان دادم، استعفا را خواندند و گفتند که «این عبارت دوپهلو را چرا اینجور نوشتید؟ گفتم که اشکال ندارد هر جوری می‌خواهید عوضش می‌کنم غرض استعفا است، گفتند «حالا باشد» و من دیگر می‌توانستم مرخص بشوم. در آنجا گفتند که «من از شما و از خدمتتان متشکرم و دراین مدت همیشه می‌دانم با کمال وطن‌پرستی خدمت کردید» و از این قبیل تعارفات. من خداحافظی کردم و رفتم منزل. و امینی نخست‌وزیر شد. این جریان مدت نخست‌وزیری بود که مواجه با یک سلسله از این قبیل مشکلات بودم و متأسفانه با اینکه فرصتی بود که بتوانیم خدماتی بکنیم و مقدماتی هم فراهم شده بود من جمله مهمتر از همه مسئله بودجه بود که از تصویب مجلس به زحمتی آن را گذرانده بودیم و مجلس سنا می‌دانید که در بودجه فقط نظر مشورتی دارد یعنی اساسش را نمی‌توانند به هم بزنند مگر اینکه یک جرح و تعدیلاتی بکنند و تا موقعی‌که امینی آمد بعد از چند روز تقاضای انحلال مجلس را کرد و مجلس منحل شد. بعد هم اعلام کرد که ما ورشکسته هستیم که من واقعاً تعجب کردم به چه دلیلی چنین مطلبی را گفت و این موجب یک سلسله مشکلات زیادی در روابط تجاری کرد که تجار مثلاً اگر می‌خواستند افتتاح اعتبار بکنند بایستی که صددرصد پرداخت بکنند تا اینکه برایشان افتتاح اعتبار بشود از این کارها مسائلی پیش آمد که تمام وضع غیرعادی بود. شنیدم امینی آن وقت که آمده بود برنامه‌ای داشت که به صورتی یا اعلی‌حضرت را از جا بکند یا اختیاراتش را به کلی از بین ببرد. ولی بعد از اینکه در آمریکا کندی به قتل رسید این جریان دیگر متوقف و از بین رفت و دیگر او کاری نتوانست بکند و مجبور شد استعفا داد. در تمام مدتی که امینی در رأس کار بود همیشه تشنجات بود چون اعلی‌حضرت که مایل نبودند او باشد و برخلاف میلشان آمده بود. خود اعلی‌حضرت هم که بالاخره بیشتر امکانات داشتند که کاری بکنند تا او نتواند عملی برخلاف مصالح انجام دهد. این بود که وضع غیرعادی بود تا اینکه امینی استعفا داد و علم آمد.

س- عده زیادی را هم گرفت.

ج- عده زیادی را بدون اینکه دلیلی در دست داشته باشد داد توقیف کردند و بعد هم برای عده‌ای بررسی و پرونده درست کردند برای خود من هم دستور داده بود تجسس کنند پرونده‌ای پیدا کنند هر چه گشتند چیزی نتوانستند پیدا بکنند لذا مسئله کود شیمیایی که قبلاً توضیح دادم رو به راه کردند ولی دیگر عمرش وفا نکرد به اینکه کاری بتواند انجام بدهد. بعد علم آمد از نو باید دو مرتبه انتخابات می‌شد که آن هم جریانش مبسوط و مفصل است ولی ارتباطی با من ندارد. متأسفانه در ایران ما حزب به معنای واقعی نداشتیم و احزابی که عمل می‌کردند یک صورت ظاهری بیش نبودند و کسانی‌که به سمت نخست‌وزیری انتخاب می‌شدند اینها اغلب‌شان افرادی نبودند که قبلاً یک برنامه‌ی مطالعه شده و با یک گروه مشخصی تفاهم داشته باشند و بررسی‌هایی لازم کرده باشند وزرایشان معلوم باشد که چپ هستند راست هستند سوسیالیست هستند دیکتاتورند چه جور طرز فکرشان چیست. هیچ مقدماتی در بین نبود. خیلی پیش که دولت‌ها برای چند ماه بیشتر نبودند و عمر آنها دو سه ماه بیشتر طول نمی‌کشیده که عوض می‌شدند و اینها تا می‌آمدند که برنامه‌شان را به تصویب برسانند و بودجه بیاورند عوض می‌شدند و یکی دیگر می‌آمد. اولین دولتی که یک قدری دوام آورد اقبال بود که چهار سال نخست‌وزیر بود. قبل از او کسانی که بودند یا وضع‌شان طوری بود که مواجه با یک سیاست‌های حادی می‌شدند یا اینکه موردپسند اعلی‌حضرت نبودند هیچ‌وقت یک صمیمیتی فیمابین نبود که تقویت بشود تا زمان اقبال نخست‌وزیران بهتر می‌توانستند که وزرایشان را مستقلاً انتخاب بکنند.

مثلاً زاهدی وزاریش را خود انتخاب کرد و به عرض رساند ولی بعد از او تردیدی نیست که نخست‌وزیر اسامی را که تهیه می‌کرد می‌برد پیش اعلی‌حضرت می‌دیدند آن وقت کسانی را که اگر میل داشتند که عوض بشود تذکر می‌دادند که این مثلاً مناسب نیست یا بهتر نیست که فلان کس باشد یک جرح وتعدیلی خودشان می‌کردند آن وقت بعد تصویب که می‌شد اعلام می‌شد و به خارج گفته می‌شد. ولی این مطلب متأسفانه باقی بود که هیچ‌کس یا عده‌ای معین و مشخص و با برنامه‌ای روشن مشغول کار نمی‌توانست بشود. مثلاً من خودم تا روز قبلش اصلاً خبر نداشتم که ممکن ست نخست‌وزیر بشوم و در این صدد هم نبودم چون من با هر دولتی که کار می‌کردم با همان نخست‌وزیر صمیمی بودم و کار می‌کردم دیگر برعلیه او اقدامی نمی‌کردم. از این لحاظ من اطلاع نداشتم که ممکن است نخست‌وزیر بشوم تا اینکه آمادگی داشته و پیش‌بینی‌هایی کرده باشم. بعد می‌گفتند ۲۴ ساعت شما بایستی که صورت وزرایتان را بدهید و اعلام بکنید. در یکی دو مورد هم من مجبور بودم که به علت اهمیتی که این مطلب داشت پافشاری بکنم ولی در سایر موارد اشکال نداشت که یک تغییری داده بشود به جای یکیشیان دیگری باشد. این است که به یک طرز اصولی هیئت دولت‌ها تشکیل نمی‌شد تا مطالعات دقیق قبلی شده و برنامه‌های مشخصی باشد و لذا وقتی‌که دولت تشکیل می‌شد تازه نشستند و برنامه تهیه می‌کردن مثلاً کاری بود که من خودم دو مرتبه کردم، دولت که تشکیل می‌شد از هر وزیری می‌خواستم که راجع به وزارت‌خانه‌ی خودش بررسی بکند و یک برنامه بیاورد آن وقت این را در هیئت دولت بررسی و جرح و تعدیل می‌کردیم و به صورت برنامه‌ی دولت درمی‌آمد.

س- مثلاً وقتی‌که به شما این مأموریت را می‌دادند وقتی‌که تشریف می‌بردید منزل خب یک عده دوست آشنا یا کسانی که هم‌فکر باشند بودند که مثلاً با آن یکی و دو نفر بنشینید مشورت کنید که خب حالا کی را بیاوریم کی را نیاوریم کی خوب است کی بد است؟

ج- البته ناچار بودیم اشخاصی که به آنها اطمینان داشتم که بی‌نظر و بی‌غرض و خیرخواه هستند مشورت می‌کردم برای اینکه واقعاً مشکل بود که افراد شایسته‌ای را برای همه پست‌ها انتخاب کرد البته بعضی از پست‌ها بود همانجور که گفتم مثل پشت وزارت‌خارجه، پست وزارت جنگ فرماندهان قوای انتظامی مثل فرمانده ژاندارمری، پلیس سازمان امنیت اینها همه را خود اعلی‌حضرت نظر داشتند و اینها هیچ در اختیار نخست‌وزیر نبود.

خودشان می‌فرمودند که مثلاً بختیار رئیس سازمان امنیت باشد. ولی راجع به سازمان برنامه، وزارت اقتصاد، وزارت دارایی، یا سایر وزارت‌خانه‌ها، پست و تلگراف و غیره در اختیار نخست‌وزیر بود از میان اشخاصی که سوابقی دارند برگزیند. شخصاً سعی می‌کردم که یکی دو نفر از وزرای سابق را بیاورم در کابینه بعدی برای اینکه آنهایی که در کابینه قبل بودند سوابقی داشتند و از جریانات و مسائل با اطلاع بودند اگر می‌خواستیم تصمیماتی در آن مسائل بگیریم سوابق را می‌توانستند توضیح بدهند به دولت.

و بعد هم راجع به اغلب وزراء سعی‌ام بر این بود که کسانی باشند که در آن وزارت‌خانه سوابقی داشتند فرض کنید دکتر صالح شش مرتبه هفت مرتبه وزیر بهداری شده بود. یا مثلاً دکتر صدیق اعلم وزیر معارف شده بود. یا دکتر سجادی که کارهای اقتصادی را می‌کرد سال‌های دراز در مسائل حقوقی مالی، اقتصادی مملکت دخیل بود وارد بود. آن وقت با مشاوره با خود اینها …

س- اینهایی که اصل کاری بودند؟

ج- اینهایی که اصلی بودند سه تا چهار تای اولی با آنها نیز مشورت می‌شد. آن وقت وزیر کشاورزی، پست و تلگراف، کار راه و غیره را انتخاب می‌کردیم.

س- کسانی بودند مثلاً از وزراء که قبلاً آشنایی زیادی با آنها نداشته باشید ولی سابقه‌شان را …؟

ج- بله بودند اشخاصی که مثلاً فرض کنید برای وزارت دادگستری من آقای ممتاز را انتخاب کردم، البته ممتاز را من به علت امتیازات اخلاقی که داشت که معروف بود یک قاضی فوق‌العاده محکم و صحیح‌العمل و شخص خیلی قابل اعتمادی است برحسب مشورتی که با عده‌ی زیادی که کردم برای وزارت دادگستری انتخاب کردم و انصافاً هم مرد فوق‌العاده قرصی بود یعنی به تمام معنی یک قاضی دادگستری خیلی خوش نام و صحیح‌العمل محکم و غیرقابل نفوذ بود. مثلاً برای هر وزارت‌خانه‌ای از معاونین قبلی یا از وزرای قبلی صورت می‌آوردند که ببینم کدام‌شان مناسب‌تر هستند و خوش‌نام‌ترند که انتخاب بشوند. به این ترتیب سعی می‌شد که افراد مناسبی را انتخاب بکنیم.

حالا اگر صورت وزراء را نگاه بکنید افرادی را که من انتخاب کردم برای کابینه از لحاظ سابقه و سن و تجربه مردمانی وزین و سنگینی بودند و اغلب آنها از لحاظ قدمت نسبت به خود من ارشد بودند ولی من اشکالی برایم نداشت که فرضاً که دکتر سجادی که سال‌ها وزیر خود من بود به عنوان نیابت نخست‌وزیری از او دعوت کردم و او هم پذیرفت با من همکاری کند چون مرا می‌شناخت که چه تیپ آدمی هستم و چه جور کار می‌کنم از این لحاظ مضایقه نکرد و همکاری کرد و من از او خیلی متشکرم که کمک بسیار مؤثری بود برای کابینه از جهت اینکه فکر خوبی داشت و در مسائل از جهات حقوقی، مالی اقتصادی و غیره وارد بود و از وجودش خیلی استفاده می‌شد. نحوه‌ی انتخاب وزراء در زمان‌های مختلف البته فرق می‌کرد. کابینه‌ها را که نگاه بکنید می‌بینید که افرادی که انتخاب شدند میزان قدرت عملی یک کابینه در چه حدود است، سطح بالا است یا سطح پایین …

معاونین را خود وزراء انتخاب می‌کردند و من در این امر خیلی دقت داشتم با اینکه حتماً معاون از طرف وزیر انتخاب بشود و تحمیلی به آنها از هیچ کجا نشود برای اینکه پیشرفت کارشان بهتر تأمین می‌شد. سابقاً هم وزارت‌خانه‌ها یک معاون بیشتر نداشتند ولی اخیراً تعداد معاونین زیاد شده بود تعداد مدیرکل‌ها که سابقاً یکی دو تا بیشتر نبود رسید به ۶۰-۷۰ نفر البته کار هم اضافه شد این هم تردیدی نیست اما به نظر من قدری زیاده‌روی شده بود در این امر …

س- آن شورای معاونین در زمان سرکار وجود داشتند؟

ج- بله شورای معاونین بود.

س- لوایج باید اول آنجا مطرح شود؟

ج- اول در آنجا مطرح می‌شد بررسی می‌شد و آن جلسه را هم مرحوم اشرف احمدی اداره می‌کرد که معاون نخست‌وزیر بود، معاونین وزارت‌خانه‌ها می‌آمدند آنجا تمام لوایح آنجا بررسی می‌شد جرح و تعدیل می‌شد و بعد از اینکه آنجا بررسی شده بود می‌دادند به وزیر مربوط او می‌آورد به کابینه در کابینه در هیئت مطرح می‌شد. بعد از اینکه هیئت هم تصویب می‌کرد آن وقت به عرض می‌رسید و به مجلس داده می‌شد.

س- ظاهراً یک فکر خوبی بوده است.

ج- بسیار فکر خوبی بود و نتیجه‌ی خوبی داشت والا اخیراً دیگر آن شورای معاوین را به هم زدند. یکی دو مورد هم که من قبلاً اشاره کردم مسائل مهم مملکتی و قوانین که از اهم آنها است اصلاً در هیئت مطرح نمی‌کردند و خود وزیر مربوطه می‌رفت به عرض می‌رساند و بعد می‌داد به مجلس و به جریان می‌انداخت و کاری به کار هم نداشتند. البته این درست نبود برای اینکه خیلی از مسائل هست که از جنبه‌های مختلف ارتباط با چند وزارت‌خانه پیدا می‌کند یا از لحاظ سیاست کلی بایستی که همه‌ی وزراء راجع به آن نظر بدهند و حتماً بایستی که در هیئت دولت مطرح بشود که همه موافقت بکنند و بعد از اینکه صورت جلسه نوشته شد آن وقت به مجلس داده بشود.

س- پس در زمان شما هم هنوز این شورای معاونین بود؟

ج- بله حتماً تشکیل می‌شد.

س- آن وقت این شرفیابی‌ها چه جوری بود کدام وزراء مستقیماً می‌رفتند و چند دفعه مثلاً خود سرکار شرفیاب می‌شدید؟

ج- من موقعی که نخست‌وزیر بودم هفته‌ای دو دفعه شرفیابی داشتم و مرتب بود.

اما وزراء هیچ‌کدام شرفیابی مرتب نداشتند و فقط موقعی که اگر اعلی‌حضرت راجع به مطلب خاصی توضیحاتی از خود وزیر می‌خواستند وزیر مربوط را احضار می‌کردند تا از او گزارش بخواهند یا اقدامی بکند. ولی تمام مسائل به وسیله نخست‌وزیر به عرض اعلی‌حضرت می‌رسید و اعلی‌حضرت هم امری داشتند به نخست‌وزیر می‌فرمودند که به وزراء ابلاغ بشود. ولی بعداً به‌تدریج مخصوصاً زمان هویدا این مطلب متداول شد که وزراء تک‌تک می‌رفتند و شرفیاب می‌شدند. و البته وزیرخارجه مستثنی بود، وزیرخارجه هر روز شرفیابی داشت و گزارشات سفرا و تلگراف را می‌آورد برای اعلی‌حضرت و گزارشاتش را می‌خواند دستور لازم می‌گرفت و بعد می‌رفت طبق دستور اقدام می‌کرد.

وزیر جنگ هم هفته‌ای دو دفعه شرفیابی داشت. آن وقت رئیس ستاد ارتش فرماندهان نیروی زمینی و هوایی و دریایی و ژاندارمری و سازمان امنیت و پلیس رؤسای ارکان ارتش هر کدام کم و بیش شرفیابی داشتند. همین اواخر پنج‌شنبه روز افسران بود که می‌رفتند و شرفیاب می‌شدند و اعلی‌حضرت به تمام کارهای آنها وارد بودند و مثل یک وزیر جنگ به تمام جزئیات کارها خودشان رسیدگی می‌کردند که البته کار صحیحی نبود و مقدار زیادی وقتشان را می‌گرفت ولی لازم می‌دانستند که خود ایشان اینکارها را بکنند.

س- چه گزارش‌هایی از این سازمان‌هایی که مستقیماً زیرنظر خود اعلی‌حضرت اداره می‌شد برای اطلاع نخست‌وزیر به ایشان داده می‌شد، مثلاً سازمان امنیت یا همین رکن ۲ یا از این جاها چه اطلاعاتی به نخست‌وزیر می‌دادند؟

ج- دستگاه‌های انتظامی رابطه‌شان با نخست‌وزیری و دولت و وزراء یک حدودی داشت. مثلاً سازمان امنیت تعدادی از گزارشات خود را به نخست‌وزیر می‌فرستاد ولی وزراء هر گزارشی را به عرض می‌رساندند به نخست‌وزیر می‌دادند و نخست‌وزیر را در جریان می‌گذاشتند. فقط قوای انتظامی و وزارت‌خارجه بود که کارهایش مستقیماً با اعلی‌حضرت رتق و فتق می‌شد و تمام جزئیات به اطلاع نخست‌وزیر نمی‌رسید. و سازمان امنیت یک سلسله گزارشاتی داشت که به صورت‌های مختلف توزیع می‌کرد مثلاً گزارشاتی بود که برای همه وزراء می‌فرستادند یا برای رؤسای مجلسین و بعضی از وزراء می‌فرستادند.

س- یعنی چه جور چیزهایی تویش بود؟

ج- مثلاً تمام مسائلی که رادیوهای خارجی مخصوصاً صدای ایران، رادیوی ملی و غیره.

س- در مخالف دولت؟

ج- بله در مخالفت با دولت بود همه را …

س- مطالب جالبش را؟

ج- نه آنچه که جمع کرده بودند و در حدود ۱۴-۱۵ صفحه می‌شد.

س- هر روز؟

ج- بله هر روز می‌آوردند می‌دادند. ولی آنها را دستور داده بودند به اینکه یا عیناً برگردانید یا پاره کنید. گزارشاتی هم بود که گاه به گاه می‌آوردند کتابچه‌ای بود راجع به موضوعی این گزارشات را می‌دادند و بعد می‌گرفتند موقعی که رئیس مجلس سنا بودم یک سلسله از این گزارشات برای من می‌آمد و این گزارشات را بعد از اینکه می‌خواندم تا دفعه بعد که می‌آمد باید پیش خود من باشد که دست اعضای دفتر و غیره نمی‌رفت می‌دادم به آن مأمور سازمان و می‌برد. گزارشاتی هم بود مخصوص نخست‌وزیر که فقط برای او تهیه می‌شد و به بعضی مسائل اشاره می‌شد فرض بفرمایید عده‌ای منزل اشخاص اظهاراتی کرده بودند برعلیه دولت یا برله دولت یا چیزهایی‌که به اصطلاح پشت پرده بود اینها را برای نخست‌وزیر تهیه می‌کردند آن هم تصور می‌کنم قسمتی بود البته همه مسائل نبود آنها را هم به صورت کتابچه می‌دادند به نخست‌وزیر که بخواند. ولی اواخر این گزارشات به حداقل رسیده بود فقط همان گزارشات رادیوها و غیره اینها را که گزارشات غیره منتشره اسمش بود می‌آوردند می‌دادند ما هم بعد از اینکه می‌خواندیم پاره می‌کردیم و دور می‌ریختیم که دست کس دیگری نیافتد. و در آنجا تمام رادیوهای مخالف یا اگر احیاناً رادیوی رسمی یک دولتی اظهاری کرده بود مثل بی‌بی‌سی یا صدای آمریکا یا که اگر نکاتی راجع به دولت راجع به مسائل جاری و عادی بود آنها را هم البته گزارش می‌دادند که نخست‌وزیر مطلع بشود.

س- آن وقت اینها درست بلافاصله تهیه می‌شد مثلاً مال روز قبل بود یا مال چند روز بود؟

ج- هر روز مربوط به روز قبل بود. ولی گزارشات اتفاقی از جمله گزارش راجع به وضع کردها مثلاً وضع کرده به طور کلی که در ایران در ترکیه در عراق چند نفر هستند، چه می‌کنند، رابطه‌شان چیست، چند دسته هستند، کدام دسته طرف کی است کدام دسته مخالف ایران است، کدام دسته موافق ایران است، کدام دسته طرف عراق است اینها را همه در آن شرح داده بودند یک کتابچه مانندی بود می‌دادند و بعد می‌بردند. ولی اواخر که نخست‌وزیر بودم این گزارشات را فوق‌العاده زیاد کرده بودند و به قدری بود که مقدار زیادی وقت نخست‌وزیر برای این کار گرفته می‌شد و به جای اینکه خلاصه‌ای بدهند یک سلسله گزارشات غیر مهم را سر هم می‌کردند و کتابچه می‌کردند می‌فرستادند و حال آنکه خیلی از مسائل مهم را اصلاً ذکر نمی‌کردند مثلاً تشکیلات مجاهدین را یا فدایی خلق و غیره اینها را به من هیچکس توضیحی نداده بود تا وقتی که آمدم خارج و بعد در خارج فهمیدم که چه تشکیلاتی بوده است. گاهی اوقات اسمی از اینها می‌آوردند می‌بردند ولی به طور خیلی خلاصه.

س- مثلاً در زمان نخست‌وزیری اول‌تان بزرگ‌ترین تشکیلات یا گروهی که به اصطلاح خطری برای دولت بودند یا مخالف بودند در آن زمان چیزی بود؟

ج- در آن موقع نبود. اگر که یک سلسله تحریکات خارجی نبود در خود کشور چیزی‌که …

س- مثلاً حزب توده …

ج- افراد مخالف البته بودند ولی چون توده آن وقت غیرقانونی اعلام شده بود زمان وزارت کشور اقبال. و نخست‌وزیری ساعد بود که …

س- بعد از ۱۵ بهمن؟

ج- بله غیرقانونی اعلام شده بود. اینها ظاهراً هیچ‌کاری نمی‌توانستند بکنند و اگر هم اقدامی می‌کردند زیرزمینی بود و محرمانه. ولی گاه‌گاهی مثلاً کسانی گیر می‌افتادند و محاکمه می‌شدند، اینها تک‌وتوک بودند والا یک دستگاه مجهز متشکل گروهی که خطری باشد برای دولت در کار نبود. مطلبی که خوب است اینجا اشاره بشود مسئله‌ی بودجه‌ی ما بود که خیلی در این امر اصرار داشتم و می‌خواستم به صورتی که تهیه شده و به تصویب رسیده عمل بشود. من جمله از اعتبارات خرید اسلحه مقداری زده بودم برای اینکه ما در آن موقع اعتباراتمان فوق‌العاده محدود بود و اینکه به خودمان اجازه بدهیم ولخرجی‌هایی بکنیم یا ساختمان بکنیم یا اسلحه بخریم و غیره برایمان ایجاد اشکال می‌کرد. از این جهت آن بودجه‌ای که بررسی شد و خود اعلی‌حضرت هم موافقت کردند که براساس برنامه‌ی تثبیت اقتصادی بود. سعی داشتیم که نگذارم تغییر بدهند. و من جمله اعلی‌حضرت یک موقعی فرمودند که «۲۰۰ میلیون تومان اضافه اعتبار بدهید به وزارت جنگ.» بدون اینکه بفرمایند برای چه می‌خواهند …

س- برای؟

ج- برای چه می‌خواهند نمی‌دانستم. به ایشان عرض کردم که این بودجه به تصویب خودتان رسیده است مجلس هم تصویب کرده است ما دیگر این را اگر زیرورو بکنیم همه چیز لق می‌شود. خود اعلی‌حضرت قبول فرمودید که برنامه تثبیت اقتصادی را عمل بکنیم و علیهذا تغییر این کار بی‌اشکال نیست. اعلی‌حضرت فرمودند که «من ارتشبد هدایت را می‌فرستم به شما توضیح بدهد، شما او را بخواهید و به شما توضیح می‌دهد.» بنده حقیقتش این است که ارتشبد هدایت را نخواستمش چون به نظرات او اعتقادی نداشتم.

س- بعد از آن جریان انتخابات؟

ج- بعد از آن بودش بله. بعد اعلی‌حضرت فرمودند که «هدایت را خواستید؟» گفتم نه، گفتند «او را بخواهید و با او صحبت بکنید» یکی دو روز باز گذشت من واقعاً فرصتی هم نکردم پرسیدند که «هدایت را خواستید؟» عرض کردم خیر ولی ناراحت هم بودم از اینکه اعلی‌حضرت در این خصوص خیلی فشار می‌خواهند بیاورند که ۲۰۰ میلیون اضافه بگیرند و برای ما اشکال ایجاد می‌کرد.

به ایشان عرض کردم که اعلی‌حضرت سپهبد و شوق در هیئت دولت هست و وزیر جنگ است او هر توضیحی بدهد بفرمایید بدهد من به هدایت اعتقادی اصلاً ندارم.

و البته این را باید بگویم که هدایت موقعی‌که رئیس ستاد بود نظراتش بر وزیر جنگ برتری داشت به این معنا که تصمیمات اساسی وزارت جنگ را در واقع در ستاد می‌گرفتند وزیر جنگ فقط برای بودجه و ارتباط با دولت بود. ولی آنچه مربوط به قشون بود با رئیس ستاد بود مثل ترفیعات، تقسیم بودجه‌ها ابلاغ اعتبارات با او بود همه‌ی اختیارات در واقع دست او بود.

و من فکر می‌کردم که باید وزیر جنگ اینکارها را بکند. به هر صورت اعلی‌حضرت از این بابت هم از من قدری ناراحت بودند. ولی من خیر و مصلحت را در این می‌دانستم که تغییر در بودجه داده نشود.

س- کجا رسید بالاخره این نکته …؟

ج- آخر هم ندادم. بالاخره آن اضافه بودجه‌ای که هدایت می‌خواست و تقاضا کرده بود بالاخره ندادم. و پافشاری کردم. آن وقت یک سلسله مخالفت‌هایی با من شروع می‌شد. در مجلس هم سردار فاخر که اعتبار برای ساختمان خواسته بود به او نداده بودم او هم شروع کرده بود. از این گرفتاری‌ها داشتم ولی چاره نبود مقاومت می‌کردم. مسئله دیگر وقتی که ما انتخابات کردیم البته امینی دو مرتبه همان مسائل گذشته‌ای که با حزب ملیون و مردم را داشت همان فعالیت‌ها و صحبت‌ها را می‌کرد منتها این مرتبه با یک برنامه‌ی دیگری بود به این معنی که نظرش تضعیف دولت بود و آنچه که از او ساخته بود برای ؟؟؟؟ فروگذار نمی‌کرد. البته در این کار شاید دیگر اظهر من الشمس ؟؟؟؟ می‌دانند یک برنامه‌ای بود که او باید بیاید و فشار خارجی بود که او حتماً نخست‌وزیر بشود و اینها را خودش می‌دانست. و در آن زمینه هم فعالیت و اقدام می‌کرد. در تاریخ ۲۰ بهمن ۱۳۳۹ کاغذی به من نوشت که عین آن را اتفاقاً اینجا دارم و می‌خوانم: «جناب آقای مهندس شریف امامی نخست‌وزیر، از نظر مسئولیتی که جنابعالی در حفظ جریان آزادی انتخابات دارید و نظر به اهمیتی که امر انتخابات در اساس مشروطیت سلطنتی ایران دارد و به دلیل وظیفه‌ای که فرد فرد ایرانیان در حفظ مصالح مملکت خود و ارائه طرق و مصلحت‌اندیشی نسبت به امور کشور دارند من که در انتخابات فعلی به‌عنوان ناظر بی‌طرف شاهد جریان امر انتخابات بودم لازم دانستم نظریات خود را که مؤثر در حفظ وحدت ملی و تقویت بنیان مشروطیت و در نتیجه حفظ مصالح مملکت است به اطلاح جنابعالی برسانم.» سپس در پایانش نوشته، «وطن‌پرستی و علاقه‌مندی به حفظ مشروطه سلطنتی شخص جنابعالی را که مسئولیت مستقیم دارید مکلف می‌کند و دلایل ابطال انتخابات کنونی را مورد دقت قرار دهید و نسبت به آن اقدام فوری نمایید.» تقاضا کرد که من انتخابات را ملغی بکنم. من به او جواب دادم به اینکه: «جناب آقای دکتر امینی نامه‌ی مورخ ۲۰ بهمن ۱۳۳۹، جنابعالی راجع به جریان انتخابات و اصل و از مفاد آن استحضار حاصل شد، بدیهی است هر یک از افراد ایرنی علاقه‌مند حق دارند در امور عمومی کشور در حدود حقوق اجتماعی و قانونی و فردی به سهم خود اظهارنظر نمایند و آنچه را به خیروصلاح مملکت می‌دانند اظهار دارند. البته جنابعالی هم بنا به همین اصل مبادرت به ارسال نامه‌ی مزبور فرموده و نکاتی را  اظهار داشته‌اید که از این جهت احساسات آن جناب قابل تحسین است. اما خود جنابعالی می‌دانید که دولت ناگزیر بوده با قانون انتخابات موجود که سال‌ها است همه‌ی مردم به نواقص آن اذعان و اعتراف دارند انتخابات را انجام دهند. و از تعطیل یک رکن اساسی مشروطیت و ادامه یافتن دورة فترت جلوگیری نماید و وسیله افتتاح مجلس شورای ملی را هر چه زودتر فراهم سازد.

جنابعالی اطمینان داشته باشید که دولت در اجرای این نظر منتهای حسن نیت و مساعی و اهتمام را به منظور جریان صحیح امر به کار برده و تا آنجایی‌که قانوناً اختیار داشته وظایف خود را با کمال بی‌طرفی انجام داده و دستورهای مؤکد در این زمینه صادر و مراقبت‌های لازم به عمل آمده که مأمورین تکالیف خود را به بهترین وجهی که قانون پیش‌بینی کرده به انجام برسانند. بدیهی است اگر بعد از تشکیل انجمن‌ها که برابر قانون از خود مردم تشکیل گردیده احیاناً کسی ایرادی یا اعتراضی بر انتخابات داشته باشد مرجع آن خود انجمن نظارت و بعد از انجمن هم مرجع ذی‌صلاحیت مجلس شورای ملی است. و دولت در این مواقع دیگر به هیچ‌وجه قانوناً حق مداخله نسبت به اعتراضاتی که بعد از تشکیل انجمن و خاتمه انتخابات به عمل می‌آید نداشته و ندارد.

بنابراین و با توجه به اینکه مورد شخصی را که تخطی و تخلف از قانون شده باشد در نامه تعیین نفرموده‌اید خاطر جنابعالی را به این نکته متوجه می‌سازد که پس از پایان انتخابات با فرض وجود اعتراض مرجعی در قانون جز خود مجلس شورای ملی برای رسیدگی پیش‌بینی نشده است. و اما راجع به تقاضای جنابعالی دائر به ابطال انتخابات کنونی این موضوع حقیقتاً باعث کمال تعجب گردید زیرا خود جنابعالی که مدتی هم متصدی وزارت دادگستری بودید به خوبی استحضار دارید که قانون اساسی و قوانین عادی ما چنین حقی برای دولت قائل نشده و هیچ دولتی تاکنون انتخابات را ابطال نکرده و دادن چنین حقی به دولت خلاف اصول مشروطه و قانون اساسی است. شاید این توهم از اینجا ناشی شده باشد که گفته شده است انتخابات نزدیک به پایان دولت سابق ابطال شده است در صورتی‌که خود جنابعالی استحضار دارید که عنوان ابطال اساساً موضوع نداشته بلکه تجدید انتخابات دوره‌ی بیستم به علت استعفای جمعی وکلای منتخب آن دوره بوده که دولت ناگزیر گشته برای جلوگیری از تعطیل مشروطیت انتخابات همان دوره را تجدید نماید. اقدامی که بعد از افتتاح مجلس بیستم باید صورت گیرد تقدیم قانون جامعی است که نظر همه‌ی مردم و مصالح مملکت را راجع به انتخابات تأمین نماید و امید است با تأییدات خداوند متعال مجلس بیستم توفیق حاصل کند که چنین قانونی را به تصویب برساند.» بله به هر صورت آقای امینی تمام سعی‌اش بر این بود که کارهایی بکند که دولت را تضعیف بکند و آن دستگاه درخشش و معلمین را هم که به راه انداختند و جریان خانعلی و غیره اینها همه در همین زمینه بود و متأسفانه با تحریکات خارجی و دسیسه‌های بیگانه بود که به هر صورت دیدم که مقاومت در این جریان جز اینکه عده‌ای را به کشتن بدهد و خون ناحقی ریخته بشود چیز دیگر نیست و مصلحت را در این دانستم که استعفا بدهم و کنار بروم.

س- در مورد سازمان برنامه مطالبی هست که بخواهید بفرمایید در زمان نخست‌وزیری سرکار آنجا چه اقداماتی شد یا چه تغییراتی صورت گرفت. آقای هدایت که دیگر رئیس سازمان برنامه نبود زمان نخست‌وزیری سرکار آقای آرامش مثل اینکه؟

ج- مهندس هدایت در گذشته اصلاً معاون سازمان برنامه بود و آرامش درسمت نظارت بود آرامش را بعد من به سمت ریاست سازمان برنامه آوردمش ولی او هم متأسفانه رفت به اینکه سوابق را به میان بکشد و شروع کرد به جنجال تعقیب کسانی که خلاف مقررات اقدام کرده‌اند و از این قبیل حرف‌ها که آن زمان اصلاً فرصت این کارها را نداشتیم و نتیجه‌ای هم جز اینکه بلوایی درست بشود چیزی به دست نمی‌آمد.

یکی از مسائلی که جالب است و بد نیست که اظهاری در آن خصوص بشود این است که اعلی‌حضرت راجع به بعضی از مسائل فوق‌العاده اصرار داشتند و مقید بودند و من جمله اینکه اختیاری را نمی‌خواستند به کسی داده بشود و مخصوصاً در مسائل خارجی هر اقدام کوچکی بایستی که با نظر و اطلاع خودشان باشد و همچنین در مورد وزارت جنگ. و خوب یادم هست که یک موقعی آقای دکتر وکیل نماینده‌ی ما در سازمان ملل بود تلگرافی فرستاد به نخست‌وزیری مشعر بر اینکه مسئله‌ای آنجا مطرح بود ( حالا موضوع آن یادم نیست که موضوع چه بود) و اجازه خواسته بود یعنی پرسیده بود که چه جور رأی بدهد مثبت رأی بدهد یا منفی؟ من بلافاصله به او تلگراف کردم که تعجب می‌کنم شما یک چنین مطلبی را سؤال می‌کنید پرواضح است که باید شما در این امر مثبت رأی بدهید. بعدازظهر همان روز در وزارت راه دعوتی کرده بود تیمسار سرلشکر انصاری که وزیر راه بود برای بازدید کارخانجات تعمیر راه‌آهن که لکوموتیوهای جدید آمریکایی را تعمیر می‌کردند و ترتیب داده بود که آنجا همه‌ی وسایل فراهم بشود تا تعمیرات انجام بشود و اعلی‌حضرت تشریف فرما می‌شدند آنجا من هم البته در خدمتشان بودم. بعد از اینکه بازدید تمام شد از کارخانجات که می‌آمدیم به سمت ایستگاه که اعلی‌حضرت از آنجا تشریف ببرند به کاخ به ایشان عرض کردم امروز وکیل یک چنین تلگرافی کرده بود و من اینجور به او جواب دادم. یک مرتبه اعلی‌حضرت ناراحت شدند و عصبانی و متغیر گفتند که «چطور شما قبل از اینکه به من بگویید یک چنین تلگرافی به او کردید؟» گفتم قربان اگر به عرض می‌رساندم چه می‌فرمودید که تلگراف بشود؟ فرمودند «خوب درست است من همان را می‌گفتم که شما به او گفتید، «عرض کردم من چون می‌دانستم و محرز بود برایم که باید اینجور رأی داده بشود این بود که دیگر مزاحم اعلی‌حضرت نشدم و حالا که به عرض می‌رسانم که مستحضر بشوید گفتند «نه نه نه بایستی که حتماً وقتی که یک چنین مطلبی پیش می‌آید قبلاً به خود من گفته بشود که تا بگویم چه کار بکنند.» این گذشت آنجا جای بحث بیشتری نبود تا بعد که دفعه بعد …