روایت‌کننده: آقای مهندس جعفر شریف امامی

تاریخ مصاحبه: ۲۴ مه ۱۹۸۳

محل مصاحبه: شهر نیویورک- آمریکا

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۸

ادامه خاطرات آقای مهندس جعفرشریف امامی ۲۴ مه ۱۹۸۳ در شهر نیویورک مصاحبه‌کننده حبیب لاجوردی.

ج- بعد از آنکه اعلی‌حضرت امر فرمودند که من تصدی دولت را داشته باشم فرصت زیادی به من ندادند با اینکه با دقت بتوانم وزراء را تعیین بکنم گفتند شما ۲۴ ساعت وقت دارید که وزراء‌تان را تعیین و معرفی بکنید.

س- در چنین موقعی اعلی‌حضرت به نخست‌وزیر جدید علل برکناری قبلی را توضیح می‌دهند یا اصلاً نمی‌دهند؟

ج- نه نه. من چون خودم در دولت قبل بودم کاملاً به رئوس مطالبی که در جریان بود وارد بودم. علت اصلی برکناری اقبال سه مطلب بود یکی وضع اقتصادی بود چنانچه قبلاً توضیح دادم از لحاظ مصرف ارز دقت‌های کافی نکرده بودند و وضع ارزی فوق‌العاده وخیم شده بود به صورتی‌که بانک ملی در آن زمان که بانک مرکزی هم در عین حال بو سخت نگران بود از جهت وضع ارزی و بایستی که ما زودتر ترتیب می‌دادیم که از یک منبعی مقداری ارز به‌دست بیاوریم که کارهای مملکت جریانش متوقف نشود و ناراحتی فراهم نکند.

تثبیت اقتصادی که صحبتش را کردم به این جهت بود که اگر ما آن برنامه‌ی تثبیت اقتصادی را عمل می‌کردیم به آن صورتی که IMF پیش‌بینی و پیشنهاد کرده بود به ما آن وقت اعتباراتی می‌دادند که بعضی از احتیاجات فوری مملکت را می‌توانستیم که از آن طریق تأمین بکنیم و یک وضع سالم اقتصادی برای کشور به‌وجود بیاوریم. از همین جهت بلافاصله من دستور دادم به اینکه شروع بکنند به مطالعه بودجه و حتماً ترتیبی بدهند که از همه‌ی بودجه‌هایی که می‌شود کسر کرد همه را کسر بکنیم تا بتوانیم یک مبلغی در حدود ۲۰۰ میلیون تومان اضافه درآمد داشته باشیم که تخصیص بدهیم به افزایش تولید یا صنعتی یا کشاورزی. و در هر حال یک بودجه‌ی سالمی باشد که کسری نداشته باشد و هزینه‌های غیرتولیدی را هم به حداقل رسانیدیم، چنانچه در این مورد هم یک گرفتاری با مجلس داشتم که بعد توضیح خواهم داد. مطلب اصلی ما در شروع به کار ترتیب دان اوضاع اقتصادی مملکت بود. یک مسئله دیگر که خیلی اسباب ناراحتی و جنجال شده بود که مقدار زیادیش به علت رقابت بین حزب ملیون و حزب مردم بود که این دو با همدیگر بدگویی می‌کردند و امینی هم این وسط در رأس افرادی‌که جزو حزب نبودند در انتخابات شرکت کرده بود و برعلیه انتخابات فوق‌العاده بد گفته شده بود که در اذهان اثر سویی گزارده بود. مسئله‌ی سوم موضوع سیاست خارجی ما بود بدین شرح که دکتر اقبال حتی در اواخر گاهی اوقات عمد داشت به اینکه مطالبی بگوید یا اقدامی بکند که شوروی‌ها رنجش بیشتر پیدا کنند. ولی به عرض اعلی‌حضرت رساندم که ما دلیلی ندارد که بی‌جهت و بدون اینکه نفعی داشته باشیم روس‌ها را بیشتر برنجانیم البته نظر من هم این نبود که با آنها اختلاط و امتزاجی داشته باشیم بلکه به‌طورکلی سیاست دوری و دوستی را با آنها داشته باشیم و براساس دوری و دوستی با هم ارتباط داشته باشیم نه ما به آنها فحش بدهیم و به بگوییم نه آنها به ما بد بگویند و نه دعوتشان بکنیم بیایند تا چیزهایی‌که مایل و خیلی هم دنبال آن هستند به آنها اجازه بدهیم که در ایران انجام دهند. مثلاً خیلی میل داشتند تجارتشان را با ما توسعه بدهند. خیلی میل داشتند که بعضی پروژه‌های مشترک را عمل بکنیم، خیلی میل داشتند که ذوب آهن را درست بکنند از این قبیل مسائل. این بود که در هر سه زمینه ناچار بودیم که ترتیباتی بدهم و تصمیماتی اتخاذ بکنم تا وضع را یک قدری عادی و آرام بکنم. از لحاظ اقتصادی همین‌طور که گفتم دستور صریح به همه‌ی وزراء داده شد و مخصوصاً به وزارت دارایی که در تنظیم بودجه کمال دقت را بکنند و بودجه آنچه که می‌شد از هزینه‌ها حذف کرد شروع کردیم به حذف کردن و یادم هست که مثلاً مجلس شورای ملی تقاضای ۲۵ میلیون تومان برای ساختمانش کرده بود. و با آن موافقت نمی‌کردم و همین موجب شده بود که سردار فاخر خیلی مخالفت و ناراحتی می‌کرد و اصرار داشت به اینکه ۲۵ میلیون تومان را بگیرد. وقتی ما بودجه را مطرح کردیم بیش از ۵ میلیون تومان با بودجه‌ی ساختمان مجلس موافقت نکردم و گفتم که الان یک برنامه‌ی تثبیت اقتصای داریم و بایستی که این برنامه تثبیت اقتصادی عمل بشود و برای این نظر ما از هزینه‌های ساختمانی و مسائلی که غیرتولیدی است خودداری خواهیم کرد که خرج بشود و انفلاسیون اضافه بشود زیرا بدون اینکه تولید بالا برود قیمت‌ها بالا خواهد رفت و مردم ناراحت می‌شوند.

بعد از اینکه تثبیت اقتصادی به تصویب دولت و تصویب اعلی‌حضرت رسید و بر آن اساس بودجه‌مان را تهیه کردیم تکلیف وزراء از این بابت تقریباً روشن شد. راجع به انتخابات هم یادم هست که اعلی‌حضرت فرمودند ما خوب است مشورتی بکنیم و ببینیم که آیا انتخابات را نگاه بداریم با کسانی‌که انتخاب شده‌اند یا اینکه انتخابات را ملغی بکنیم و از نو انتخابات کنیم. به این منظور دعوتی کردند در سعدآباد از صدرالاشراف رئیس مجلس سنا سردار فاخر رئیس مجلس شورای ملی و خو من دیگر یادم نمی‌آید کس دیگری بو یا نه و صحبت کردیم و زمینه آن طوری‌که برداشت و مذاکره شد نظر داده شد اینکه انتخابات را منحل بکنند تا اینکه این تشنجی که از لحاظ انتخابات پیش آمده به کلی از بین برود. و قرار شد که ترتیبات جدیدی برای انتخابات در نظر بگیریم. البته خود من نظرم این بود که اصلاً در قانون انتخابات تجدیدنظر بکنیم. و قانون انتخابات ما در آن زمان به هیچ‌وجه مناسب روز نبود و نقائص بسیار داشت و نقاط ضعف متعدد که بایستی آنها را برطرف می‌کردیم به صورتی که هر وقت انتخابات بشود یک انتخابات قابل قبول همه و طبق مرسوم همه‌ی دنیا به صورت صحیحی باشد. علیهذا دستور دادم قانون انتخابات را با مطالعه دقیق و بررسی قوانین انتخابات سایر کشورها کمیسیونی در وزارت دادگستری تشکیل و مأمور این کار ش تا با دقت بررسی بکنند و قانون جامعی برای انتخابات تهیه بشود.

راجع به سیاست خارجی من از همان ابتدا به عرض اعلی‌حضرت رساندم که خوب است ترتیبی اده بشود که تشنجی که بین ما و شوروی به‌وجود آمده آهسته آهسته کم بکنیم. و خوب خاطرم هست که معینیان رئیس اداره تبلیغات بود و یک برنامه‌ای درست کرده بود هر روز صبح می‌گفت تاریخ را ورق می‌زنیم و تاریخ را ورق می‌زدن و تمامش مسائلی گفته می‌شد که برعلیه شوروی بود و آنها هم روزی هفت- هشت ده ساعت با برنامه‌های مختلفی که در رادیوهای ملی صدای ایران و غیره مطالب مختلف برعلیه دولت و مملکت می‌گفتند و تحریکاتی هم می‌کردند. به‌عرض اعلی‌حضرت رساندم که آنچه که ما می‌گوییم جز ایرانی‌ها کسی نمی‌شنود ولی آنچه که آنها می‌گویند همه‌ی ایرانی‌ها می‌توانند بشنوند لذا به آنها لطمه‌ای وارد نمی‌شود و ضرر فقط با ماست و علیهذا یک روز تلفن کردم به معینیان گفتم آقا این تاریخ شما چقدر ورق دارد که هر چه ورق می‌زنید پایان ندارد تمامش کنید بس است دیگر اینقدر هر روز ورق نزنید و این برنامه را حذفش بکنید. چند دقیقه بعدش اعلی‌حضرت تلفن کردند که شما همچین دستوری دادید؟ گفتم بله من حالا دستور دادم، پرسیدند چرا چنین کردید؟ گفتم شفاهاً خدمت‌تان توضیح می‌دهم.

س- معینیان خودش تلفن کرده بود و گفته بود؟

ج- بله معینیان گزارش داده بود. بعد من موقعی که شرفیاب شدم به‌عرض‌شان رساندم که این کاری که ما داریم می‌کنیم این کار لغوی است و اگر برای این است که کسانی خوشش بیایند آن یک مطلبی است اما اگر این نظر را ندارید آنچه که داریم می‌کنیم فقط به ضرر ما هست و بهتر این است که ترتیبی بدهیم که این تشنج کم بشود و این کشمکشی که بین ما هست از بین برود. و به همین دلیل موقع معرفی وزراء وزیرخارجه را که اعلی‌حضرت میل داشتند عباس آرام باشم گفتم مقتضی نیست، گفتند چرا؟ او کارمند قدیمی وزارت خارجه است و به کارش بسیار وارد است، گفتم آقای آرام دوست خود من هست و من خوم به او علاقه دارم و میل هم دارم یک کار خوبی به او داه بشود و از این حیث ایرادی به او ندارم ولی نظر به اینکه چند مرتبه در مجلس و در سنا برعلیه شوروی یک مطالب خیلی تندی اظهار کرده است این نظری که من دارم که با اینها به نحوی اصلاح بکنیم توسط او امکان‌پذیر نیست کس دیگری را باید بگذاریم آنجا. گفتند خیلی خوب و اصراری نکردند، ولی من هر کسی را پیشنهاد می‌کردم می‌گفتند این خوب نیست و یادم هست که مثلاً محسن رئیس را پیشنهاد کردم انتظام و چند نفر دیگری که ممکن بود وزیرخارجه بشوند پیشنهاد کردم همه را فرمودند نه اینها خوب نیستند مقتضی نیست. تا این وقت کابینه به مجلس هم معرفی شده ولی وزیرخارجه هنوز نداشتیم. آن موقع که از مسائلی که اشکالات زیادی برایمان فراهم کرده بود این بود که بین ما و عراق خیلی تشنج شدید بود و به هیچ‌وجه روابط حسنه‌ای نبود البته با پاکستان هم متأسفانه با اینکه هم پیمان ما بودند دلخوری‌هایی پیدا کرده بودند مخصوصاً از لحاظ اینکه اعلی‌حضرت راجع به اسرائیل آن اظهار را که کرده بودند و ناصرشروع کرده بود شدید برعلیه اعلی‌حضرت مطالبی گفتن و شناختن اسرائیل را دو فاکتور جنجالی در دنیای اسلام به‌وجود آورده بود. پاکستانی‌ها از این لحاظ هم نسبت به ایران قدری دل‌گیر بودند و دیگر زیاد صمیمی نبودند. و وضع ما با ترکیه هم خیلی صمیمی نبود با اینکه با آنها هم پیمان بودیم متأسفانه‌ این طرز فکر در بعضی مأمورینی که ما به آنجا فرستاده بودیم و چند مرتبه در مسافرت‌هایی که خودم به ترکیه کردم این طرز فکر گاهی اوقات از مأمورین عالی‌رتبه نسبت به ترک‌ها که همسایه‌ی ما بودند دیده می‌شد و حال آنکه قرار بود با هم صمیمی و دوست و نزدیک باشیم. مثلاً می‌گفتند اینها هیچ وقت با ما صمیمی نیستند اینها برعلیه ما هستند اینها بدون اینکه دلیلی داشته باشند و یا اینکه قرینه‌ای در کار باشد اظهار می‌شد و این طرز فکر که از زمان صفویه در تاریخ مانده بود و در اذهان ریشه کرده بود در افکار بعضی از کارمندان عالی‌رتبه وزارت‌خارجه و مأمورین دولت منعکس بود.

س- خود اعلی‌حضرت هم این نظر را داشتند؟

ج- نه. خیال نمی‌کنم چون موقعی که اعلی‌حضرت فقیدرضاشاه به ترکیه رفتند خیلی روابط ما دوستانه و برادرانه شد در واقع و به نظر من می‌آمد که ما با ترک‌ها بایستی که همیشه بسیار صمیمی و نزدیک و برادرانه عمل بکنیم زیرا دلیلی نداشت که ما با آنها غیر از این باشیم. هم همسایه بودند و هم مسلمان هستند و هم ریشه‌های تاریخی متعدد مشترک داریم از این جهت گاهی اوقات چنین می‌دیدم متأسف می‌شدم از اینکه بعضی از مأمورین همیشه اظهارات ناجوری نسبت به ترکیه می‌کنند و خلاصه این وضعی بود که ما داشتیم: آن وضع با ترکیه، آن وضع با عراق و با پاکستان هم کمی سرد آن وقت با افغانستان هم مسئله هیرمند در بین بود که اختلافات‌مان شدت پیدا کرده بود آنها شروع کرده بودند در افغانستان روی هیرمند سدسازی بکنند و موجب نگرانی اهالی سیستان شده بودند و خلاصه با تمام همسایه‌هایمان وضعمان ناجور بود. و مجموع این عوامل که سیاست خارجی وضع اقتصادی و انتخابات سبب شد که اقبال ناچار بشود استعفا بدهد و کنار برو راجع به …

س- انتخاب شما به اصطلاح یک امر طبیعی بود از نظر اینکه به اصطلاح کاندیداهای دیگری هم در آن زمان بودند؟

ج- آن زمان نظر به اینکه من مدتی کار صنایع را کرده بودم و سابقه‌ای که در سازمان برنامه داشتم وضع اقتصاد مملکت کاملاً برایم روشن و نبض اقتصاد در دستم بود خیال می‌کنم انتخاب طبیعی بو والا نه مجلسی رای دادند یا اینکه فشاری از جایی بود که من انتخاب بشوم خودم هم هیچ اطلاعی نداشتم و وقتی که به من این مطلب از طرف اعلی‌حضرت گفته شد به‌هیچ‌وجه آمادگی نداشتم که یک برنامه‌ی مطالعه شده‌ای داشته باشم و یک عده‌ی معینی را برای هیئت دولت در نظر گرفته باشم این بود که با عجله وقتی که فرمان صادر شد افرادی را در نظر گرفتم برای اعضای هیئت دولت. البته سعی من برخلاف بعضی از نخست‌وزیران که نگران بودند که افراد برجسته‌ای در هیئت دولت باشند که مزاحم خودشان ممکن است بشوند من این فکر را نداشتم لذا از ارشد افرادی‌که مناسب کار بودند دعوت می‌کردم که بیایند به کابینه و کابینه‌ای که تشکیل شد از افرادی بود که سوابق زیاد داشتند و هر کدام چندین مرتبه وزیر شه بودند بین اینها جوان تازه کار خیلی کم بود مثلاً آقای دکتر سجادی من وقتی محصل بودم او وزیر راه بود و او مثلاً نایب نخست‌وزیر بود که کارهای اقتصادی را زیرنظر داشت و ۲۱ مرتبه قبلاً وزیر شده بود و دکتر مصدق اعلم به همین شکل یا دکتر صالح به همین شکل اینها هر کدام چندین مرتبه قبلاض وزیر شه بودند. اما راجع به وزیرخارجه مانده بودم تا اینکه روزی عضدی که سفیر ما بود در بغداد آمد به تهران تا گزارشاتی بدهد من به این فکر افتادم که خوب است عضدی را برای وزارت‌خارجه تعیین بکنیم زیرا اگر تعیین وزیرخارجه بماند اسباب ناراحتی می‌شود و بالاخره وزیر خارجه کار مهمی است بایستی که کسی تصدی داشته باشد. جالب است یک روز اعلی‌حضرت گفتند که آخر وزیرخارجه چه شد؟ گفتم قربان هر که را که خدمتتان معرفی می‌کنم نمی‌پذیرد و نمی‌پسندید من فکر می‌کنم خود من وزیرخارجه باشم. گفتند «مهندس شریف امامی وزیرخارجه؟» گفتم وقتی مهندس شریف امامی نخست‌وزیر می‌شود می‌تواند وزیرخارجه هم باشد. ولی به‌هرحال نسبت به وزارت‌خارجه حساسیت خاصی پیدا کرده بودند و میل داشتند که یک کسی باشد که کاملاً موردنظر خودشان باشد. تلفن کردم به اعلی‌حضرت که اگر موافقت دارید با عضدی صحبت بکنم که او وزیرخارجه بشود. گفتند «خیلی خوب است، او خیلی خوب است معرفیش بکنید.» من فوراً فرستادم پی عضدی آمد و به او گفتم که شما وزیرخارجه هستید و به عرض رسیده و تصویب کرده‌اند.

لباس ژاکت‌تان را بپوشید که همین امروز برویم که معرفی بشوید البته خیلی برایش غیرمترقبه بود برای اینکه آمده بود به تهران که زود برگردد. گفت «پس اجازه بدهید من بروم کارهایم را بکنم و برگردم» گفتم مانعی ندارد می‌روید و برمی‌گردید ولی معرفی می‌شوید آن وقت بروید. خلاصه او را معرفی کردم وقتی که رفتیم شرفیاب شدیم خدمت اعلی‌حضرت، اعلی‌حضرت دستوراتی به او دادند من جمله گفتند که «توجه داشته باشید که شما وزیر من هستید». به ایشان عرض کردم که «قربان همه‌ی وزراء وزیر اعلی‌حضرت هستند چه تفاوتی در بین هست؟» گفتند « نه نه نه باید گزارشات را به خودم بدهید» گفتم «البته هر موقع امری بفرمایید هر یک از وزراء گزارشی به عرض برسانند قطعاً به عرضتان می‌رسانند» گفتند «نه تو باید بدانی که هر روز گزارشات را به خود من بدهی». من دیگر چیزی نگفتم آمدیم بیرون بعد عضدی به من گفت «من می‌دانم که اعلی‌حضرت چه جور فکر می‌کنند و چی منظورشان بود ولی شما هم نگران نباشید من هر وقت که شرفیاب می‌شوم (در واقع هر روز وزیر خارجه شرفیابی داشت می‌رفت گزارشات تمام سفر را می‌برد آنجا می‌داد و دستور می‌گرفت و بعد روی آن اقدام می‌کرد.) می‌آیم پیش شما گزارشات مربوط به سفرا را هم به شما می‌دهم.» من گفتم خیلی خوب من به شما اعتماد کامل دارم و هیچ نگرانی از این بابت ندارم. ولی این اظهار اعلی‌حضرت یک قدری اسباب تعجب من شد زیرا دیگران هم نسبت به اعلی‌حضرت صیق هستند و خدمت‌گزارند و تفاوتی بین وزراء از این بابت نمی‌تواند باشد. ولی به هر حال این اظهار را ایشان کردند تا قدری تسجیل بکنند به اینکه وزارت خارجه را خودشان زیرنظر دارند.

س- بقیه وزراء چی؟ مثلاً وزیر کشور یا وزیر جنگ؟

ج- بقیه وزراء نه. وزیر کشور را هم اعلی‌حضرت نظر داشتند زیرا انتخابات در پیش بود و تصمیم خودشان هم این بود که انتخابات شده را باطل کرده انتخابات جدید بشود این بود که راجع به وزیر داخله هم خیلی اصرار داشتند. من راجع به وزیر داخله تصمیم این بود که یک شخصیت خیلی موجه خوش‌نامی را انتخاب بکنم مثلاً با سروری صحبت کردم اظهار کرد «من سنم دیگر حالا زیاد است و کسالت دارم» و عذرخواست خلاصه نیامد. سپهبد یزدان‌پناه را صحبت کردم به‌علت در پیش بودن انتخابات او هم عذرخواست و نیامد. و به هرحال این قدر این طرف و آن طرف شد تا اینکه یکی از افسران را گذاشتند در وزارت کشور برای اینکه انتخابات جوری نباشد از دستشان در برود. چون یک تفاوت اصلی که من با اقبال داشتم این بود که اعلی‌حضرت احساس کرده بود که آن طوری که او تسلیم مطلق بود من نیستم و ممکن است که مشکلاتی از این بابت پیش بیاید.

علیهذا در بعضی از پست‌ها خیلی حساسیت داشتند. من هم در حدودی که امکان داشت که مقاومت بکنم فشار می‌آوردم ولی در مسائل اصلی و مهم کوتاه نمی‌آمدم.

به هر صورت کابینه تشکیل شد معرفی شد برنامه هم از مجلس گذشت و تصویب شد ما شروع کردیم به نوشتن بودجه، در این بین همانطور که گفته شد انتخابات باطل شد.

س- باطل شد یا استعفا دادند؟ مثل اینکه یک استعفای دسته‌جمعی؟

ج- گویا استعفای دسته‌جمعی دادند ولی البته همان نتیجه را می‌داد. مسئله‌ای که در پیش داشتیم این بود که آمادگی نداشتیم انتخابات جدید بکنیم به دلایل بسیار و در درجه اول این که یک قانون جامعی نداشتیم که براساس آن انتخابات صحیح انجام بشود تا ایرادی روی آن وارد نگردد و من سعی کردم به اینکه زودتر قانون انتخابات را تهیه بکنیم تا به محض اینکه مجلس فرصت پیدا بکند آن قانون را به تصویب برسانیم ولی چاره نبود جز اینکه انتخابات را براساس قانون قبلی انجام بدهیم. قرار ما بر این بود که انتخابات را بگذاریم یک قدری دیرتر انجام بشود.

موقعی‌که اقبال نخست‌وزیر بود سردار محمدخان صدراعظم افغانستان آمده بود به ایران (آن موقع مسئله هیرمند خیلی حاد و بین ما مطرح و مورد بحث بود ولی به جایی نرسیه بود و موافقتی حاصل نشده بود) سفیر افغانستان از اعلی‌حضرت خواسته بود به اینکه صدراعظم آنها آمده ایران شما هم نخست‌وزیرتان را بفرستید که یک بازدیدی بکند اعلی‌حضرت فرمودند که زودتر به افغانستان بروم. خود را آماده کردم که بروم به افغانستان. و با اعلی‌حضرت هم که مذاکره شده بود راجع به انتخابات قرار بود که قدری دیرتر انتخابات بشود. من رفتم به افغانستان و زمینه‌ی کار چون دستم بود به سردار محمدخان برخلاف انتظارش گفتم که من برای کار هیرمند نیامده‌ام زیرا برای اینکه کار هیرمند به نتیجه برسد محتاج به تهیه مقدماتی است که آن مقدمات فراهم نشده و ما اطلاعات بیشتری راجع به جزئیات طرح باید داشته باشیم تا اینکه با نظر روشن بتوانیم یک قراری با هم بگذاریم ولی ما چون دو کشور دوست و همسایه هم زبان و هم مذهب دارای سوابق تاریخی بسیار مشترک هستیم من فکر کردم که ما با هم شروع کنیم به همکاری‌هایی که تا به حال به آن توجه نشده است و از همین جهت قبل از اینکه بروم طرح سه قرارداد را تهیه کردم که با آنها مبادله کردیم بیشتر این قرارداد هم برای توسعه مبالات بود آنها احتیاجاتی از لحاظ نفت، سیگار، پارچه، و غیره داشتند که فکر کرده بودم به جای اینکه بروند از شوروی و جاهای دیگر خرید بکنند از ما خریداری بکنند.

در آنجا که بودم گرچه مربوط به متن کار ما نیست ولی بد نیست مسائلی را که آنجا مذاکره شد و صحبت شد و دیدم مختصری شرح بدهم. موقعی‌که به کابل رسیدم فرودگاه آن تا شهر ۶۰ کیلومتر فاصله داشت و با سردار محمدخان که به طرف شهر می‌آمدیم دیدم که اطراف شهر که خیلی مشابه اطراف تهران بود روی تپه‌ها تا یک ارتفاع معینی را گودبرداری‌هایی کرده‌اند پرسیدم این گودبرداری‌ها چیست گفت که اینجا می‌خواهیم جنگل‌کاری بکنیم.

گفتم چرا تا بالای تپه نرفته‌اید؟ گفت «این درخت‌هایی که ما می‌کاریم پنج نوع درخت بیشتر نیست و اینها دو تا سه سال که به آنها آب بدهند ریشه‌اش که گرفت دیگر بدون اینکه احتیاجی به آب دادن باشد می‌مانند و آنها عبارتند از درخت ارغوان، توت، مرمر، دو تا دیگر هم.

س- اقاقی؟

ج- اقاقی بله. پنج درخت بود حالا دیگر پنجمی یادم نیست. «اینها را ما خزانه گرفته‌ایم و اینجا می‌کاریم.» بعد صحبت خدمت نظام وظیفه و خدمت‌کار شروع شد در آنجا یک دستگاهی به وجود آورده بودند که جوان‌ها به جای اینکه خدمت نظام بکنند کارهای عام‌المنفعه می‌کردن به اصطلاح خودشان قوای کار به آن می‌گفتند. و بسیار فکر خوبی بود مقدار زیادی جاده‌سازی همین کارهای جنگل‌کاری و غیره را به وسیله همان قوای کار می‌کردند.

س- از کجا این فکر را گرفته بودند؟

ج- شاید این فکر را از آلمان اقتباس کرده بودند. آلمان‌ها در زمان هیتلر یک نیروی کار درست کرده بودند که خیلی از ساختمان راه‌ها و غیره را به وسیله همان افراد با قیمت خیلی ارزان انجام می‌دادند و این فکر بسیار خوبی بود و شاید ابتکار خودشان بود. موقعی‌که مراجعت کردم به عرض اعلی‌حضرت رساندم که اجازه بدهید ما یک چنین کاری بکنیم برای اینکه الان ما به قدر کافی نمی‌توانیم همه این جوان‌ها را برای نظام وظیفه بگیریم مازاد هر کس به سن مشمولیت رسید بیایند در کاخانه‌ها، در کارگاه‌ها، در راه‌سازی‌ها، در جنگل‌کاری‌ها و غیره کار کنند و از اینها استفاده کنیم. ولی متأسفانه توجهی و موافقتی نشان ندادند به این مطلب. به هر صورت آمدیم به کابل سه روز من آنجا بودم. و در آن سه روزی که آنجا بودم کارخانجات و تأسیسات‌شان را رفتم تماشا کردم چیزی‌که به چشم می‌خورد این بود که شوروی‌ها در آن موقع در آنجا شروع کرده بودند به نفوذ و ورود در تمام دستگاه‌ها مثلاً قسمت مهمی از راه‌ها را آنها می‌ساختند و راه‌هایی که می‌ساختند پرسیدم بین کجا هست تمام راه‌های استراتژیکی بود که از شوروی می‌آمد به افغانستان و بعد در نزدیک شهر یک فرودگاه بزرگی می‌ساختند که هنوز ناتمام بود و عده‌ای از افسران را فرستاده بودند به شوروی برای تحصیل و امثال این قبیل اقدامات. به سرار محمدخان گفتم که این کار شما یک قدری دور از احتیاط است و فکر می‌کنم که شما برای آتیه‌تان باید مراقب باشید این قدر با اینها نزدیک شدن اختلاط امتزاج داشتن موجب خواهد شد که روزی مزاحمتی برایشان فراهم بکنند، البته سربسته به او گفتم. و بعد از اینکه برگشتم به عرض اعلی‌حضرت رساندم که متأسفانه این طور که من احساس می‌کنم شوروی‌ها خیلی دارند آنجا نفوذ پیدا می‌کنند و یک سلسله کارهای بنیادی دارند می‌کنند. مثلاً محصلین می‌فرستند به شوروی وعده زیادی کارشناس شوروی آنجا هست اینها یک مقدمه‌ی ناسالمی برای افغانستان است و من معتقدم که چون وضع اقتصادی افغانستان خیلی ناراحت است و کوچک است ما آنچه که بشود کمک بکنیم نباید مضایقه نماییم زیرا اگر آنجا خدای نکرده تغییر وضعی پیدا بشود برای ما هم مزاحمت فراهم خواهد شد. از این جهت آنجا را باید با این نظر نگاه کرد. و من خوشبختانه سه قرارداد توانستم که در همان سه روزی که آنجا بودم به امضاء برسانم و معلوم شد که سردار محمدخان سفیر افغانستان در لندن را که کارشناسی هیرمند آنها بود تلگراف کرده بود که قبل از من آنجا باشد. (اسمش را حالا یادم نیست شبیه اسم خارجی داشت.) و او کارشناس کارهای آبیاری هیرمند بود. من موقعی که در آبیاری بودم اسم او را شنیده بودم و می‌دانستم. وقتی‌که در مهمانی شب اولی که با افتخار من شامی داد او را معرفی کرد. گفتم که ایشان مسافرتشان به کابل بی‌ثمر است برای اینکه من قصد اینکه راجع به هیرمند این دفعه صحبت بکنم ندارم و فکر می‌کنم که قبل از اینکه ما وارد مذاکره در امر هیرمند بشویم اول یک زمینه‌ی مساعدی برای تفاهم بیشتری بین خومان فراهم بکنیم بعد آن وقت اختلافاتمان را سهل‌تر می‌توانیم حل بکنیم. به این صورت وقتی در آنجا بودم مذاکراتی راجع به کار هیرمند نکردم و همراه من آنجا که رفتم دکتر خوشبین بود که مشاور حقوقی وزارت‌خارجه بود. افشار قاسم او بود که معاون وزارت خارجه بود و مرحوم فروزانفر را برده بودم آنجا به علت اینکه سرار محمدخان و برادرش که وزیرخارجه بود نسبت به ادبیات زبان فارسی خیلی علاقه‌مند بودند و فروزانفر برای آنها بعد از شام یادم هست که چند قصیه از حفظ خواند و اینها خیلی خوش‌وقت بودند.

من مقداری کتاب همراهم برده بودم کتاب‌های وزارت فرهنگ دانشگاه و بنیاد پهلوی و غیره که بدهم به دانشگاهشان ولی به من آهسته گفتند که اینها نسبت به کتاب‌های ایران خیلی حساسیت دارند و ممکن است که اگر به دانشگاه بدهید یا نپذیرند یا مثلاً کتاب‌ها را به صورتی بررسی بکنند که مبادا مطلبی برخلاف سیاست روز در آنها باشد. این بود که کتاب‌ها را به کتابخانه‌ی خود سردار محمدخان هدیه کردم و آنجا چون کتابخانه شخصی او بود دیگر اشکالی نداشت. این نکته را هم اینجا بد نیست بگویم موقعی که فرخ سفیر ما در افغانستان بود یک کتابی نوشته بود که من به زحمتی توانستم به دست بیاورم این کتاب سر تا پا برعلیه افغانستان بود. با اینکه او سفیر ایران در افغانستان بود و حق بود که برای ایجاد حسن تفاهم بیشتر اقدام بکند ولی این کتابش موجب گله و شکایت خیلی شدید افغان‌ها بود و همیشه به آن کتاب اشاره می‌کردند و نسبت به کتاب‌های دیگر با دید خیلی بدی نگاه می‌کردند. به هر صورت مسافرتی که من به افغانستان کردم نتیجه‌اش این بود که مقدمه‌ی یک تفاهم بیشتر و نزدیکی زیادتری به وجود بیاید و به سردار محمدخان که بعد هم در واقع خودش کودتا کرد رئیس جمهور شد و بعد او را کشتند قدری خصوصیت پیدا شود. در افغانستان دیدم که او نسبت به اعلی‌حضرت ظاهر شاه خیلی به صورت رسمی (با اینکه منسوب بودند و گویا عموی پادشاه بود) و سرسنگین رفتار می‌کرد در مهمانی که محمدظاهر شاه برای من داد آن شب در منزل ایشان دیدم که نسبت به اعلی‌حضرت پادشاه افغانستان به صورت دوستانه و صمیمی رفتار نمی‌کرد و باری با همه‌ی ملاحظاتی که از آنجا داشتم بعد از مراجعت به عرض اعلی‌حضرت رساندم و برای رفع مخاصمات و اختلافتمان با افغانستان راجع به هیرمند هم با اطلاعاتی که در بنگاه داشتم دادم یک مطالعات دیگری بکنند و نظرات حکمی را که از طرف آمریکا تعیین شده بود که بین ما حکمیت بکند به حداقل تغییر بدهند به صورتی که منافع ما تأمین بشود آن را آماده بکنند. ولی دیگر متأسفانه عمر من وفا نکرد تا راجع به این موضوع بتوانم اقدامی بکنم.

انتخابات را قرار بود بعد از مراجعت از افغانستان شروع بکنیم. در این جریان حادثه‌ای پیش آمد که انتخابات را یک مرتبه جلو انداخت و آن این بود که موقعی که رفته بودم به افغانستان در آمریکا انتخابات کندی شد و کندی با اعلی‌حضرت نظر مساعدی نداشت. یعنی در حزب دمکرات بیاناتی مخالفت‌آمیز اظهار شد. این بود که اعلی‌حضرت تصمیم گرفتند قبل از اینکه کندی بیاید سرکار انتخابات ما انجام بشود و حال آنکه قبلاً قرار بود که ما به این مسائل هیچ توجه نداشته و به موقع مقرر اتتخابات را بکنیم.

س- پس این اختلاف بین اعلی‌حضرت و کندی واقعاً واقعیت داشته است؟

ج- چنانجه گفته شد کندی موقعی‌که سناتور بود امینی اینجا سفیر بود و امینی در خراب کردن ذهن او مؤثر بود و قبل از اینکه انتخاب بشود اظهاراتی برعلیه ایران کرده بود که البته اطلاع صحیحی در این زمینه ندارم اما همین‌قدر می‌دانم که اعلی‌حضرت از انتخاب او خیلی نگران شدند و به من هم نگفتند که چرا تصمیم گرفتند، گفتند، «مصلحت الان ایجاب می‌کند که ما فوراً انتخابات بکنیم.» من هر چه فکر کردم که چه دلیلی ممکن است که موجب جلو انداختن انتخابات شده باشد حادثه‌ای من نمی‌دیدم که این مطلب را ایجاب بکند ولی معلوم شد که همان انتخابات آمریکا بوده است که اثر گذاشته است. و از این لحاظ یک روز بدون اینکه با من مذاکره بکنند مصاحبه کردند که ما تصمیم گرفته‌ایم که انتخابات را سریع‌تر انجام بدهیم و من دیگر جلوی عمل انجام شده قرار گرفته بودم و کاری نمی‌توانستم بکنم. برای انتخابات نظر من این بود که بایستی که یک راه حلی پیدا بکنیم که هم نتیجه‌ی انتخابات طوری باشد که مردم بپسندند و خوب باشد و هم اعلی‌حضرت ناراحت نباشند. بدین منظور من به اعلی‌حضرت پیشنهادی کردم که از هر محلی که یک وکیل باید انتخاب بشود چند نفر در محل در نظر گرفته بشوند که اینها بین مردم زمینه داشته باشند و ممکن است که انتخاب بشوند به اینها بگوییم که خودشان در محل بروند و مبارزه بکنند و کسی‌که انتخاب می‌شود واقعاً به رأی مردم انتخاب شده باشد.

س- بین آن چند تا؟

ج- بین آن چند تا. چون نگران بودند که مثلاً یک وقتی یک توده‌ای انتخاب بشود یا یک کسی‌که نامناسب است انتخاب بشود. گفتم پنج تا شش نفر برای هر کرسی از کسانی‌که در محل هستند و اشکال ندارند خودشان با هم رقابت بکنند این موجب می‌شود که هم نابابی در مجلس نیاید و هم اینکه مردم با وکلیشان تماسی پیدا کنند و انتخاباتی به معنای واقعی انجام شود. البته نسبت به خیلی از جاها این روش را ما عمل کردیم ولی بعضی جاها را اعلی‌حضرت متأسفانه دستور می‌دادند به وزیر کشور که مثلاً فلان کس بشود فلان کس نشود و گرفتاری فراهم می‌شد ولی کاری هم نمی‌توانستیم بکنیم.

س- آن حزب مردم و حزب ملیون چه شدند؟ آنها دیگر توی این انتخابات نقشی نداشتند؟

ج- حزب ملیون و مردم نه مطلقا. یکی از وقایعی که پیش آمد (از این سؤال که پرسیدید یادم آمد و بد نیست گفته بشود) این بود که یک روزی دکتر اقبال دستور داده بود که در خیابان‌های تهران تابلوهای مربوط به حزب ملیون را نصب بکنند من در دفتر نخست‌وزیری که بودم گزارشی به من دادند با اینکه شما اعلام کردید که در انتخابات بی‌طرف خواهید بود و طرف حزب ملیون یا مردم را نخواهید گرفت و هیچ‌وقت هم عضو هیچ‌کدام از احزاب نبودم برای اینکه حرف‌هایی که گذشته گفته شده بود که ملیون چنین و چنان کردند (چون حزب ملیون در انتخاباتی که اقبال کرد اکثریت نام را در مجلس برده بود و تمام سعی او بر این بود که تقریباً همه‌ی مجلس یک دست حزب ملیون باشد و این خودش موجب ناراحتی شده بود) من اعلام کردم به اینکه مطلقاً احزاب در این انتخابات اثری ندارند و انتخابات آزاد است هر کسی به هر کس که دلش می‌خواهد می‌تواند رأی بدهد. اینک در تمام خیابان‌ شاهرضا و غیره اعلاناتی به چراغ‌های خیابان‌ها زده‌اند که مثلاً افتخار در حزب ملیون است و از این قبیل.

س- شعار؟

ج- شعارهای حزبی به‌اصطلاح. لذا تلفن کردم به ذو‌الفقاری، آن وقت شهردار تهران بود که دستور بدهید تمام این تابلوها را بردارند.

س- آقای اقبال چه سمتی داشت که همچین دستوری داده بود؟

ج- رئیس حزب ؟؟ بود. بعد این کار که تمام شد اتفاقاً ساعدت ۱۰ شرفیابی داشتم رفتم به کاخ مخصوص اعلی‌حضرت در کاخ مخصوص بودند در پایین دفتر علاء بود رفتم در دفتر ایشان.

س- آن وقت وزیر دربار بودند؟

ج- علاء وزیر دربار بود. تیمسار هدایت هم که رئیس ستاد بود شرفیابی داشت و شرفیاب بود آمد پایین و به من گفت، «شما هیچ می‌دانید که امروز چه کرده‌اید؟» گفتم که شما منظورتان از این حرف چیست؟ گفت که «بله شما آن کاری را که توده‌ای‌ها باید بکنند کرده‌اید» گفتم که منظورتان چیست از این حرف‌ها؟ گفت «این تابلوها که تمام برله اعلی‌حضرت بود و ما برای تجلیل اعلی‌حضرت تهیه کرده بودیم شما داده‌اید همه آنها را برداشتند.» گفتم که تیمسار شما رئیس ستاد هستید فقط به کار خودتان بپردازید و به این مطالب شما حق ندارید که اصلاً دخالت بکنید این مطلب به من مربوط است نه شما. خیلی تند و زننده جوابش را دادم. وقتی که رفتم شرفیاب شدم دیدم اعلی‌حضرت خیلی گرفته و ناراحت هستند من هم مطالبم را عرض کردم بعد کارهایم که تمام شد خواستم بیایم اعلی‌حضرت گفتند که «امروز می‌دانید چه کرده‌اید؟» من فوراً متوجه شدم که او رفته آنجا و ذهن اعلی‌حضرت را مشوب کرده است. گفتند «بله همان کاری را که یک دولت توده‌ای می‌توانست بکند شما امروز کرده‌اید.» گفتم خیلی تعجب می‌کنم که اعلی‌حضرت چنین فرمایشی می‌فرمایید چه کاری شده است؟ گفتند «شما به شهردارتان دستور داده‌اید تابلوهایی که اسم من رویش نوشته بوده همه را بردارند گفتم که اعلی‌حضرت فراموش نکنید که ذوالفقاری‌ها برای اعلی‌حضرت در زنجان برعلیه توده‌ای‌ها چقدر اقدام کرده‌اند. حالا می‌فرمایید یعنی ذوالفقاری توده‌ای است؟ اینطور می‌خواهید اظهار بفرمایید؟ منظور این است؟

«به‌هرحال دستور دادم که تمام کسانی‌که در این امر دخالت داشته‌اند محاکمه نظامی‌ بکنند.» گفتم هر جور میل اعلی‌حضرت هست بشود اشکال ندارد. آمدم پایین و گذشت دور روز بعد جشن درختکاری داشتیم در جشن درختکاری که کار تمام شد اعلی‌حضرت شروع کردند به قدم زدن و همانجا هم بود که آقای حاج آقا رضا رفیع راجع به ملی شدن جنگل‌ها اظهاراتی کرد که موجب شد اعلی‌حضرت او را برای همیشه ترک کردند و دیگر …

س- چیز بدی گفت؟ انتقاد کرد؟

ج- نه چون او مقداری جنگل داشت که ممکن بود از او بگیرند و البته جزئیاتش را وارد نیستم ولی اظهاراتی که کرد جلوی چند نفر بود راجع به اینکه ملی کردن جنگل‌ها کار خوبی نبود در این زمینه اظهاراتی کرد که اعلی‌حضرت خیلی نسبت به او ناراحت شدند و بعد هم دستور دادند دیگر هیچ‌وقت و در هیچ تشریفاتی دعوتش نکنند و تا آخر عمر هم همیشه در منزل بود هیچ‌وقت در تشریفات دعوتش نمی‌کردند و حال آنکه از زمان اعلی‌حضرت فقید او همیشه جزو ملتزمین اعلی‌حضرت رضاشاه بود و برای خود اعلی‌حضرت مثل یک لله بود و خیلی مرد خوش صحبت و خوش بیان و پیرمرد این‌قدر بی‌مهری بکنند. در هر صورت بعد با من شروع کردند به قدم زدن اظهار کردند که «دستور داده‌ام که تمام اینهایی که آن تابلوها را برداشتند محاکمه نظامی بکنند.» بنده یک قدری به صورت تعجب نگاه کردم که از اعلی‌حضرت تعجب می‌کنم چنین دستوری فرموده‌اید و حال آنکه این اقدام روی مصلحت بوده و نشان دادن اینکه ما طرفداری از هیچ حزبی نمی‌کنیم والا نظر دیگری در بین نبوده است.

بعد هم یادم هست که رئیس بازرسی ارتش که آن موقع با رئیس ستاد در روابط خوبی با هم نداشتند، (این افسرها هم هیچ‌کدام با هم روابط خوب نداشتند و ترتیبش را اعلی‌حضرت طوری می‌دادند که هیچ‌کدام با هم صمیمی نبودند) به من تلفن کرد که دستور فرمودند که آقای ذوالفقاری را محاکمه بکنیم من یک جلسه هم با او صحبت کردم و حرف‌هایی که می‌زند اصلاً طوری است که اسباب تعجب است که چنین دستوری صادر شده است و خواستم به شما بگویم که ما نسبت به ایشان هیچ‌گونه سوءظنی نداریم و مسئله را همین جا خاتمه می‌دهیم. من دیگر مطلبی به او نگفتم برای اینکه می‌دانستم که ذوالفقاری خودش با توده‌ای‌ها مبارزه کرده که نمی‌آید کاری را مثل توده‌ای‌ها برعلیه اعلی‌حضرت بکند و این اظهار یک اظهار خیلی نادرستی بود. به هر صورت اقبال و ارتش به هدایت اینها …

س- اینها با هم رابطه نزدیک داشتند؟ اقبال و هدایت؟

ج- اینها با هم نزدیک بودند. بله اینها می‌نشستند و توطئه می‌کردند چون اقبال می‌دانست که اگر انتخابات بشود دیگر آن نتیجه‌ای را که او گرفته بود و حزب ملیون اکثریت را برده بود ممکن است نشود و چیز دیگری از آب دربیاید.

س- در این وسط خب آقای علم می‌بایستی خوشحال می‌بود از این دستور شما که رئیس حزب مردم بود او در این چند روز هیچ اقدامی نکرد؟

ج- هیچ نه نه. اصلاً با او تماس نداشتیم که اظهار بکند البته آنها کاری که شبیه این اقدام اقبال باشد نکرده بودند والا اگر آنها هم کرده بودند همین کار را می‌کردم هیچ تفاوتی برایم نمی‌کرد. به هر صورت یک چنین جریانی پیش آمد که خیلی جالب بود و به هر صورت کار انتخابات ما به مقدماتی که بین من از یک طرف و وزیر کشور که دستوراتی از اعلی‌حضرت می‌گرفت از طرف دیگر همیشه با کشمکش توأم بود و فکر می‌کنم که اعلی‌حضرت اصرار داشتند و عجله داشتند که زودتر انتخاباتی بشود و افرادی‌که خودشان می‌شناختند و اطمینان داشتند حتماً انتخاب بشوند با توجه به پیش آمدی که انتخابات آمریکا نتیجه داده بود از آن جهت نگرانی داشتند. این جریان هم یادم هست که در زمان نخست‌وزیری من پیش آمد که خیلی اسباب تأسف بود. در مورد بودجه …

س- پس انتخابات انجام شد؟

ج- انتخابابت انجام شد و اعلی‌حضرت تشریف آوردند مجلس را افتتاح کردند و مجلس شروع به کار کرد ما برنامه‌ی دولت را بردیم و بودجه که مسئله اساسی کار ما بود مطرح شد. من از لحاظ اینکه اظهار کرده بودم که ما با مجلس برپایه قانون اساسی کار خواهیم کرد و وکلا حق دارند هرگونه اظهارنظر بکنند. میدان زیادی به وکلا داده بودم و برای تصویب بودجه که سابقاً در عرض چند روز در مجلس بیشتر طول نمی‌کشید و تصویب می‌شد بیش از یک ماه هر روز در کمیسیون بودجه می‌رفتم و توضیحات می‌دادم و ترتیب دادم تا بودجه ما تصویب شد. بودجه به صورتی تصویب شد که ۲۰۰ میلیون تومان ما اضافه درآمد داشتیم و بودجه‌ی سالم منطبق با مقررات برنامه تثبیت اقتصادی بود از مجلس گذراندیم بعد آمد به سنا برای اظهارنظر مشورتی سنا. در این خلال صحبت افزایش حقوق معلمین بود و عدم رضایت معلمین از لحاظ کمبود حقوق آنها، موقعی‌که مطلب مطرح شد یک قانون مستقلی برای افزایش حقوق آنها دادم تهیه کردند و به مجلس تقدیم شد و این قانون وقتی که مطرح بود و در اطرافش عده‌ای بودند که سابقاً در وزارت فرهنگ خدمت کرده بودند به اصطلاح خودشان فرهنگی بودند اینها می‌خواستند که جلب توجه معلمین را بکنند برمی‌خواستند در اطراف حمایت از معلمین مطالبی می‌گفتند …