روایت‌کننده: آقای مهندس جعفر شریف امامی

تاریخ مصاحبه: ۱۲ می ۱۹۸۳

محل مصاحبه: شهر نیویورک- آمریکا

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۷

به هر صورت وقتی که ما شروع کردیم به دادن وام یک استقبال فوق‌العاده زیادی از طرف افراد شد و عده‌ی زیادی اشخاص آمدند تقاضا کردند. اوایل امر البته بعضی‌هایشان مأیوس بودند از اینکه وام به آنها داده بشود چهار درصد باشد از این حرف‌ها. ولی یک چند تا که داده شد دیدند نه مطلب جدیدست و می‌توانند تقاضا بدهند و چهار درصد وام یک فاور بزرگی بود برای صاحب کارخانه. و کار به جایی رسید که ما قند و نساجی‌مان به Self-sufficiency رسید یعنی دیگر به خودکفایی رسیدیم که دیگر اعلام کردیم که وام نساجی و وام قند دیگر داده نمی‌شود، تا به آنجا رسید این کار. یادم هست که ما در این مراحل که بودیم هنوز وزارت کشاورزی آیین‌نامه‌ی کارش را که وام چطور بدهد چه کار بکند فلان اینها که چیزی به موازات ما عمل بکند هنوز نکرده بود

س- جمشید آموزگار وزیر کشاورزی نبود؟

ج- نه خیر. آن اخوی بود. عرض کنم یک روز اعلی‌حضرت مرا احضار فرمودند رفتم خدمتشان گفتند تو داری تمام اعتبارات را چیز می‌کنی همه را مصرف می‌کنی که. «گفتم قربان همه‌اش که می‌آید در شورا و خودتان می‌دانید دیگر اگر چیزیش ایرادی دارید که رد بشود تصویب نشود فلان اینها حرفی نیست.

فرمودند. «نه من منظورم این است که باید یک چیزی هم آخر برای کشاورزی بگذارید.»

گفتم خب هر جور امر می‌فرمایید همانطور چیز بکنم. فرمودند «اولاً یک بانکی من می‌خواهم تأسیس بشود.» این بانک را هم باز پروژه‌اش را آقای ابتهاج آورده بود. بانک صنعتی، البته این کار را ابتهاج کرده بود که باز دو مرتبه دست بیاندازد روی اعتبارات مربوط به صنایع. «و این بانک که تأسیس بشود دولت باید یک ۶۰ میلیون تومان به آن کمک بکند. ۶۰ میلیون تومان می‌گذارید اینجا کنار. شما هم تا ۲۵۰ میلیون بیشتر دیگر جلو نروید برای اینکه بقیه‌اش بماند برای کشاورزی.» گفتم خیلی خوب. در این گیر و دارا بودیم که طرح بانک صنعتی را آقای ابتهاج آورد. طرح بانک صنعتی را یک جوری نوشته بود که همه‌ی اختیارات می‌رفت به سازمان برنامه. البته معایب دیگری هم داشت آن طرح و آن این بود که: اختیارات وسیعی به خارجی‌ها داده بود. یادم هست آن لازارفرر اینها شریک بودند و اینها مدیرعامل تعیین بکنند نمی‌دانم هر کاری انتخاب انتصاب افراد چه و فلان اینها بعد هم استفاده‌ای از اعتبارات دولت هم چیزها یک جوری بود که خیلی خارجی‌ها از این می‌توانستند حتی سوء‌استفاده بکنند.

این طرح را که آوردند در شورا من مخالفت می‌کردم ولی هر دفعه یک ایرادش را فقط می‌گفتم همه‌ی ایرادات را یک جا نمی‌گفتم. خب تصدیق می‌کردند که این ایراد وارد است ابتهاج این را برمی‌داشت و می‌برد که اصلاحش بکند دو مرتبه بیاورد. آن وقت برای اصلاحش دو مرتبه می‌باید با آنها مذاکره بکند چون با موافقت خارجی‌ها بود آنها بایستی که شرکت بکنند چون آنها اداره کنند از این حرف‌ها. خلاصه این کار چندین ماه طول کشید هر دفعه می‌آورد من یک ایراد می‌گرفتم و می‌گفتم که اینجایش باید این طور باشد به این دلیل به این دلیل اینها همه تصدیق می‌کردند ابتهاج باز برمی‌داشت می‌برد و بعد از دو ماه یک ماه دو ماه بعد می‌آورد که با آنها مذاکره کرده بود دو مرتبه مطرح می‌کرد یک ایراد دیگر می‌گرفتم. و من این کار را مخصوصاً برای این می‌کردم که اعتباراتی که در اختیار ما هست اینها نرود به سازمان برنامه و از آن استفاده برای صنایع بکنند چون اگر می‌رفت به سازمان برنامه آن وقت ممکن بود مثلاً برای راه‌سازی، برای سدسازی برای کارهای دیگر از آن استفاده بشود و آن چیزی‌که من علاقه داشتم به آن که مسئله صنایع بود آن از بین می‌رفت. یک روز اعلی‌حضرت باز من را خواستند گفتند که «بس است دیگر از این مخالفت‌هایی که می‌کنید دیگر بیش از این مخالفت نکن برو خودت این نمایندگان لازار فرر اینها را همه را بخواه آن جوری که دیگر ایراد ندارد با آنها صحبت بکن قرارداد را امضاء کن بعد هم ببر مجلس خودت هم مأموری که از مجلس بگذرانی.» چشم خواستم آن نمایندگان را یک تغییراتی در آن اساسنامه‌ی بانک که اینها نوشته بودند دادم رفتم به مجلس دادم و از مجلس و سنا هم خودم گذراندم.

س- یعنی این بانکی که معروف شد به بانک توسعه صنعتی و معدنی؟

ج- همین توسعه صنعتی و معدنی را. این را چندین ماه بنده عقبش انداخته بودم برای این اختلافی که با آقای ابتهاج داشتیم. البته می‌دانید من فکر می‌کنم ابتهاج سوءنیتی نداشت اما به قدری معتقد به خارجی بود و میل داشت که کارها را با نظر آنها انجام بدهد و خیلی دست باز با آنها رفتار می‌کرد و حال آنکه با ایرانی‌ها خیلی شدید عمل می‌کرد همیشه. و بعد هم می‌خواست تمام اختیارات متمرکز در سازمان برنامه باشد که با این کار بنده البته موافقت نمی‌کردم. البته باید به شما بگویم که خود ابتهاج به من خیلی اعتقاد داشت و همان موقع که من در سنا بودم او آمدش به سازمان برنامه به وسیله‌ی دشتی و چند نفر از دوستان سناتور من از من خواهش کرد که من از سنا بیایم بیرون و معاو او باشم برای کارهای اجرائیش. من قبول نکردم گفتم آقا اینجا من وضعم مطمئن است اینها و سه سال که قطعی است شش سالش هم احتمالی این است که نمی‌آیم آنجا و قبول نکردم. و با ابتهاج هم ما هر مرتبه جلسه شورای اقتصاد بود با او همیشه مناقشه داشتیم برای اینکه یک مطلبی که من می‌گفتم او مخالفت می‌کرد و بعد با هم شروع می‌کردیم جلوی شاه با هم مخالفت کردن اینها و به علت اینکه یک قدری عصبانی بود زود از کوره در می‌رفت یک مطالبی می‌گفت که همه را ناراحت می‌کرد خودش را هم ناراحت می‌کرد آن وقت به او دیگر نظر مساعدی نبود به این جهت. به هر صورت کار بانک را بنده خودم از مجلس گذراندم و قرار شد تشکیل بشود تشکیل شد فلان اینها. اتفاقاً موقعی آماده افتتاح بود که اقبال رفته بود به آمریکا برای یک ماه و من کفیل نخست‌وزیری بودم و قرار شد که من خودم بانک را افتتاح بکنم.

بانکی را که چند ماه مخالفت کرده بودم عقبش انداخته بودم مامور شدم هم خودم به تصویب برسانم و هم بعد هم خودم افتتاحش بکنم. البته اول من همیشه ناراحت بودم از این بانک که از جهت اینکه ۶۰ میلیون تومان از اعتباراتی که در اختیار وزارت صنایع بود این را برده بود به آنجا.

ولی بعد اعتباراتی دیگری که آنها از خارج آورده بودند سرمایه‌ای که از افراد گرفتند اینها یکی از عوامل مهم توسعه صنایع کشور همین بانک توسعه صنعتی اینها شد که من خودم برای یک ۱۵ سال هم رئیس هیئت مدیره‌اش بودم. و خوب یادم هست که در خیابان الیزابت یک ساختمانی آنجا اجازه کرده بودند و مدیرعامل آن اول کار یک هلندی بود. آقای سمیعی معاون او بود. بانک آنجا افتتاح شد و شروع کردند به کار. با آقای ابتهاج متاسفانه ما در هر جلسه‌ی شورای اقتصاد مناقشه داشتیم و ناراحت بودیم از هم هر دومان و از اینکه من اختیارات صنعتی را در واقع به کلی از او گرفتم ناراحت بود و من از اینکه او می‌خواست صنایع را ببر؟؟ در سازمان برنامه ناراحت بودم. والا اختلاف دیگری با هم نداشتیم شخصی یک چیزی در بین نبود. یک جریانی مثلاً پیش آمد راجع به کارخانه‌ی کود شیمیایی در شیراز. نمی‌دانم این را قبلاً گفتم؟

س- نخیر.

ج- نگفتم.

س- بله ایشان مفصل از دید خودشان گفتند ولی شما چیزی نفرمودید.

ج- نگفتم من. آقای ابتهاج قصد داشت که یک کارخانه‌ی کود شیمیایی در خوزستان بگذارد و ظرفیت آن ۸۰ هزار تن بود. بنده کاری به کار آن کودشیمیایی اینها نداشتم تا یک روزی اعلی‌حضرت یک پیشنهادی بود مال یک شرکت انگلیسی راجع به گاز حوزه‌ای فارسی به من دادند که این مطلب را مطالعه بکن ببین این قابل عمل هست نیست اینها. با بررسی کردیم معلوم شد که پیشنهادشان این بود که که گاز را بیاورند به شهر شیراز و سوخت شیراز را در واقع تأمین بکنند. برآوردی که کرده بودیم میزان مصرف گازی که آنجا در شیراز ممکن بود باشد تکافو نمی‌کرد از اینکه آن لوله‌کشی خرج لوله‌کشی سرمایه‌گذاری اینها را استهلاک بکند و این را بنده به این صورت گزارش دادم به عرض اعلی‌حضرت رساندم. بعد از چندی پیشنهاد آمد که بعضی از کارخانجات آنجا را ممکن است که به جای نفت گاز بسوزانند آن وقت مصرف گاز بالا می‌رود. چون آن وقت گازها همه سوخته می‌شد در هوا و هدر می‌رفت هیچ چیز نداشت. طرحی که دو مرتبه به من دادند بررسی کردیم ما و به اضافه شدن کارخانه‌ی سیمان و یک کارخانه‌ی کودشیمیایی اگر که مصرف گازش زیاد است نصب بشود آن وقت پروژه یک طرح اقتصادی خواهد بود. این طرح که فرستاده شد بنده گزارش دادم به اینکه به این شرایط ممکن است که این طرح اقتصادی باشد و عمل بشود. بعد از چند دو مرتبه پیشنهادی همان‌ها دادند به اینکه حاضرند کارخانه‌ی کودشیمیایی را هم خودشان نصب بکنند. وقتی‌که طرح را به بنده دادند اعلی‌حضرت فرمودند با خودشان صحبت بکنید به ایشان گفتم آقا من هیچ اعتبار ندارم. پولی که کارخانه بخرم یک کارخانه‌ی کودشیمیایی نصب بکنیم همچین پولی وزارت صنایع ندارد. ولی من یک کار می‌توانم بکنم و آن این است که شما اگر سرمایه لازم را با ریسک خودتان از خارج بیاورید و طرح را به صورت قاطع نهایی دربیاورید که ما بررسی بکنیم که قابل عمل باشد من در حدودی می‌توانم به شما از محل پشتوانه‌ی اسکناس وام بدهم ولی این وامی که به شما می‌دهم بایستی که گارانتی بانکر برای بازپرداختش به من بدهید من به کارخانه کار ندارم. چون کارخانه در واقع با سرمایه شما شروع می‌شود اینها ولی چه خواهد بود چه خواهد شد فلان اینهاش من اطلاع صحیحی ندارم و علیهذا گارانتی بانکر از شما می‌خواهم. اینها رفتند و بررسی کردند گفتند ما حاضریم که سرمایه خودمان بیاوریم خودمان نصب بکنیم به شرط اینکه تا سرمایه‌ای که گذاشتیم مستهلک بشود گاز به ما همین‌جور مجانی داده بشود این امتیاز را البته داشته باشیم. البته آن وقت چون گاز سوخته می‌شد در هوا و هیچ مصرفی نداشت این موافقتش خیلی سهل بود.

گزارشی بنده تهیه کردم در شورای اقتصاد مطرح شد همان موقع ابتهاج مخالفت کرد. «برای مصرف داخلی اینها به قدر کافی کارخانه ما تولید خواهد کرد می‌دهد و این کار لغو است کار صحیحی نیست چه اینها.» بنده دو مرتبه با اینها مذاکره کردم به اینکه شما این ۸۰ هزار تن را اگر تولید بکنید ما ممکن است مصرف داخلی نداشته باشیم تعهد خرید نمی‌توانیم بکنیم. شما باید خودتان تعهد مدور بکنید به قیمت بین‌المللی بتوانید اینها را صادر بکنید حالا قرارداد را بسته بودم با اینها. یک ضمیمه‌ی قرارداد با اینها دو مرتبه امضاء کردم با امضای خود آنها که آنچه که مصرف داخلی است اینها به قیمت بین‌المللی بفروشند و آنچه که برای ما زائد است صادر بکنند و کود شیمیایی هم اتفاقاً آن موقع خیلی تقاضا در دنیا داشت و چیزی هیچ‌وقت زمین نمی‌ماند. حالا هم خیال می‌کنم هنوز همین‌طور باشد کودشمییایی هر روز مصرفش رو به افزایش است. با اینها مذاکره کردم آن ضمیمه قرارداد را هم با آنها امضاء کردم. بعد از اینکه قرارداد امضاء شده بود آن قرارداد را من در شورای اقتصاد که مطرح کردم توضیح دادم به اینکه این کارخانه را ما به صورتی می‌سازم به اینکه خودمان هیچ سرمایه‌گذاری نمی‌کنم یک وامی به اینها داده می‌شود در مقابل گارانتی بانکر معتبر که قابل قبول بانک ملی باشد مازاد محصولمان را هم آنچه که در داخل مصرف نشود اینها به قیمت بین‌المللی صادر می‌کنند. یعنی هیچ‌گونه ایرادی کسی نمی‌توانست به طرح به این خوبی بگیرد. تصویب شد. بعد از اینکه قرارداد را ما با این طرف‌ها که انگلیسی و فرانسوی بودند دوکمپانی انگلیسی و فرانسوی بود امضاء کردیم بنده روی اعتمادی که به تمام قرص کارهایی که کرده بودم داشتم که از هر لحاظ این طرح غیرقابل ایراد است یک نسخه فرستادم برای آقای ابتهاج گفتم که طرح قرارداد چیز را ما بستیم و می‌فرستم برای اینکه اگر نظری دارید هنوز عمل شروع نشده اگر نظری دارید بدهید. آن ضمیمه قرارداد همراه نفرستاده بودم من فقط همان اصل قرارداد را فرستاده بودم این قرارداد را می‌خواند می‌بیند که برای مازاد محصول در قرارداد چیزی ذکر نشده بدون اینکه از من بپرسد اینها می‌رود پیش شاه، می‌رود پیش شاه و می‌گوید بله فلانی دروغ گفته به شما و این قراردادی که امضاء می‌کنند اینها اصلاً برای صادراتش هیچ پیش‌بینی نشده است. اعلی‌حضرت تلفن می‌کنند به اقبال که «شریف امامی توضیحی که داد در شورای اقتصاد این بود که مازاد محصول را باید صادر بکنند اینجا که چیزی در این امر ندارد اصلاً  و الان ابتهاج آمده و ایراد گرفته.» فلا از این حرف‌ها. به اقبال گفتم که شما پنج دقیقه صبر کنید من رونوشت ضمیمه قرارداد را برای شما می‌فرستم آن با یک نامه مشعر بر این است که مازاد محصول را با قیمت بین‌المللی صادر بکنند که هیچ محصولی کود شیمیایی روی زمین نمی‌ماند. فرستادم برای دکتر اقبال و او بلافاصله فرستاد برای اعلی‌حضرت، اعلی‌حضرت از این بابت خیلی ناراحت شدند که این مرد چرا این‌قدر لجبازی می‌کند و این کار هیچ‌گونه ایرادی به آن نیست چرا هی پافشاری می‌کند پا می‌شود اینجا که دروغ گفتند راست گفتند فلان این حرف‌ها چیست. خلاصه دستور می‌دهند که ابتهاج را توبیخ بکنند و اینها را دیگر آقای اقبال به من گفت. گفت. «اعلی‌حضرت فرمودند که به رئیس دفتر آن وقت آقای،» یک پیرمردی بود اسمش حالا یادم می‌آید بعد به شما می‌گویم، «به او بگویید که ابتهاج را توبیخ بکنند بله. گفت من فوراً تلفن کردم گفتم یک توبیخ تندی بنویسید برای آقای ابتهاج اعلی‌حضرت فرمودند که خودشان هم.» بعد هم به او ابلاغ شد. این کار به آنجا رسید و ما کار را شروع کردیم. آن وقت مراقبت دقیق هم بنده می‌کردم که این جریان گردش کار کاملاً طبق برنامه‌ی پیش‌بینی شده باشد عقب نیافتد هیچ پیش آمدی نکند که اسباب زحمت بشود. ضمناً کار دیگری که بنده کردم این بود که محل کارخانه را که می‌خواستند انتخاب بکنند که باید در فارس باشد و یک جایی باشد که آب هم داشته باشد فلان اینها، اینها بررسی که کردند یک نقطه‌ای را رویش دست گذاشتند که آنجا آب هست کوه هست سنگ آهک هست و زمین کافی برای اینکه کارخانه را نصب بکنند بین کوه و دشت آن رودخانه‌ی کر هست و بررسی کردیم اینجا متعلق به آقای معدل بود معدل شیرازی. معدل شیرازی با من دوست بود بنده خواستمش گفتم که ما احتیاج داریم به اینکه آنجا یک کارخانه کود شیمیایی بگذاریم این باعث آبادی تمام آن محل و فارس همه‌ی فارس اینها خواهد شد تو هم که علاقه‌مندی به آبادی فارس اینها زمین اینجا را دیگر پول نگیر از ما و مجانی به ما بده حالا مقدارش یادم نیست ولی یک مقدار چندین هکتار زمین لب در چیز که قیمت خیلی حسابی داشت به ما مجانی تقدیم کرد به وزارت صنایع داد که از بابت زمین هم ما پولی اصلاً ندادیم. کارخانه شروع شد به ساختن پیشرفت کرد مشغول چیز بودند. مصرف کود شیمیایی آن وقتی که ما این صحبت‌ها را می‌کردیم در ایران بود دو هزارتن، سال بعدش در اثر تشویقی که شد فلان اینها شد چهار هزار تن بعد شد شش هزار تن بعد شد دوازده هزار تن بعد یک مرتبه ۲۵ هزار تن و همین‌جور اضافه شد که یک مختصری می‌گذشت اصلاً همه‌ی ۸۰ هزارتن ممکن بود که در داخل کشور اصلاً مصرف ؟؟؟ دیگر احتیاجی به چیز نبود، یعنی صادرات داشته باشیم نبود. بعد هم مثل اینکه بعد از من توسعه‌اش دادند آنجاها را اصلاً. باری کارخانه که شروع کرد به کار اینها دیگر از ساختن کارخانه‌ی توی اهواز نمی‌دانم منصرف شدند یا اینکه اصلاً جریان کارشان طولانی بود آن قدر که به عمر خود آقای ابتهاج کفایت نکرد آن کار نشد که نشد همان یک کارخانه فقط ساخته شد. این جریان حالا پیش آمد بعد از اینکه من نخست‌وزیر شدم چون این مربوط می‌شود به کارخانه‌ی کود شیمیایی این جایش این است که الان گفتم بشود و خیلی جالب است که آقای امینی نخست‌وزیر شد بعد از من و شروع کرد پرونده‌سازی برای اشخاص مختلف غیره اینها من جمله برای من می‌خواست که یک پرونده درست بکند فرستاده بود وزارت صنایع که ببینند چه کار می‌شود که برای من یک پرونده درست بشود اینها. آنها هم بدون آنکه بررسی بکنند ببینند مطلب از چه قرار است چه فلان اینها گفته بودند بله این کارخانه را بدون اینکه مناقصه بدهند ساختند و این خلاف قانون محاسبات است و از این حرف‌ها. و آن وکیل دعاوی که منزل امینی شب این مذاکرات می‌شود عین مذاکرات را او به من گفت زیرا دوست برادرم بود با من آشنا نبود با برادرم بود و تمام جریان را به برادرم گفته بود که دیشب امینی ما را خواست و گفتش که بروید ببینید وزارت صنایع چه پرونده‌ای می‌شود برای فلانی تهیه کرد و بدهید به دادگستری. اینها حالا تا پرونده را فرستادند دادگستری جریان رسیدگی اینها شروع بشود امینی از کار افتاد. امینی از کار افتاد بنده هم هیچ اطلاع ندارم حالا که یک همچین پرونده‌ای درست شده برای بنده در وزارت دادگستری. جریان بعد این بود که بنده رئیس سنا شدم یک روزی از دادگستری یک کسی به من تلفن کرد و گفت اینجا دیوان کیفر است و اسمش را حالا یادم نیست می‌توانم اسمش را فکر بکنم یادم بیاید. گفت یک مطلبی است که من بایست یک تحقیقاتی از شما بکنم. گفتم بفرمایید آمد سنا گفت بله این پرونده‌ایست مربوط به کارخانه کود شیمیایی است و اتهام شما این است که این کارخانه را که شما نصب کردید مناقصه ندادید. گفتم شما اصلاً می‌دانید که این کارخانه چه جور به‌وجود آمده؟ گفت نه در پرونده چیزی نشان داده نمی‌شوند ولی خب اگر هست خودتان بگویید چیست. گفتم که خلاصه شما می‌خواهید بگویید دولت در این کار ضرر کرده است دیگر. گفت بله دیگر مطلب این است که دیوان کیفر وقتی وارد یک کار بشود که به دولت ضرری … گفتم بنده الان به شما تعهد می‌کنم کارخانه را بدهید به من هر خسارتی به دولت وارد شده بنده از عهده برمی‌آیم سند رسمی کتبی به شما می‌دهم که هر خسارتی به دولت از این بابت وارد شده از عهده من بربیایم.

گفت چطور شد همچین کاری می‌کنید؟ گفتم دولت اینجا پولی اصلاً نداده اینجا ما کارخانه را با سرمایه‌ی خارجی نصب کردیم به ضمانت بانک خارجی یک وام به او دادیم از او هم وام را آن وقت پس گرفتیم. بعد هم تعهد از او گرفتیم که مصرف داخلی را بدهد به قیمت بین‌المللی مازادش را هم صادر بکند این کجایش امکان اختلاس تویش ممکن است اصلاً باشد؟ خیلی ناراحت شد اینها گفتش که خیلی عذر می‌خواهم اینها رفت دیگر همانجا دیگر سروته مطلب هم آمد. منظورم این است که برای یک کاری که من اگر در طول خدمت دولتم که نزدیک ۴۹ سال من سابقه‌ی خدمت دارم اگر یکی از بهترین شاهکارهای خودم را بخواهم ذکر بکنم یکیش همین کارخانه‌ی نصب کودشیمیایی است که با نداشتن سرمایه و بدون داشتن اعتباری یا امکاناتی بنده یک کارخانه با جور کردن عوامل خارج و داخل غیره فلان اینها و گازی که فقط سوخته می‌شد سابقاً هدر می‌رفت این را توانستیم آنجا مصرفش بکنیم یک کارخانه‌ی کود شیمیایی برای مملکت به‌وجود آوردم. البته تمام دستگاه سازمان برنامه از این بابت ناراحت بودند. شرکت نفت اینها هم که با سازمان برنامه آنهایی‌که خصوصیتی داشتند یا دوست بودند اینها آنها همه ناراحت بودند.

البته هیچ‌کدام هم حاضر نشده بودند که بنشینند بپرسند ببینند که این جریانش چه بوده چه شده بچه ترتیب این کارخانه ساخته شده است. فکر می‌کردند که مثلاً مثل کارخانجات دیگری که دولت قبلاً می‌خرید یک مناقصه می‌دادید یک کارها نه قند فرض کنید می‌خرید پیشنهاداتی می‌رسید یکیش را انتخاب می‌کردند نصب می‌کردند فلان اینها این هم همین‌جور شده و حال اینکه نمی‌دانستند که این کارها نه بدون اینکه یک دینار اعتبار دولت در آن مطرح بشود به وجود آمده فقط کمکی که به اینکار شد این بود که گازی که آنجا داده می‌شد تا موقعی‌که این سرمایه‌ی اینها مستهلک نشود پای آنها حساب نشد. بعد از آن دیگر هی آن وقت به قیمت گازی که باید فروخته بشود. آن وقت البته گاز هنوز قیمت معلومی نداشت. اصولی که ممکن بود که قیمت‌گذاری بکنند این بود که میزان کالری در واحدش را تعیین بکنند با نفت مقایسه بکنند که مثلاً یک تن نفت چقدر کالری دارد قیمتش چیست آن فرض بفرمایید که یک متر مکعبش چقدر کالری دارد و به همان نسبت قیمت‌گذاری بکنند. به این ترتیب لوله‌کشی شهر شیراز کارخانه‌ی سیمان که سوخت آن تبدیل شد به گاز و کارخانه‌ی کود شیمیایی مصرف گاز پیدا کرد و از آن وقت اصلاً همه توجه کردند به اینکه گاز یک چیزیست که ارزش دارد همینجور هی می‌سوزانند هوا می‌رود این درست نیست یک جایش عیب دارد. خلاصه این هم یکی از مسائلی بود که متأسفانه ما با سازمان برنامه اختلاف پیدا کردیم و حال اینکه هیچ این ترتیبی که من ترتیب کار را داده بودم با تصور این بود که او هم کارخانه‌اش را بگذارد و مصرف داخلی را اصلاً آنها بدهند ما فقط صادر بکنیم برای اینکه امکان آن بود. و آنها نمی‌دانم چه شد که هیچ‌وقت آن کارخانه را در هر حال نگذاشتند بله. و اینجا ….

توضیحی که دادم ملاحظه کردید که اصلاً امکان اینکه یک کسی سوءاستفاده‌ای بکند اصلاً در کار نبود.

س- بله مفید بود که این ضبط بشود.

ج- بله این اصلاً اعتباری پولی از دولت یا غیره در بین نبود که کسی بتواند از آن سوء‌استفاده بکند. بعد هم اصل ریشه‌ی این کار را خود اعلی‌حضرت طرحش را به من دادند که برای لوله‌کشی بود از اول برای گاز که بعد منجر شد به اینکه یک کارخانه بگذارند کارخانه سیمان هم اضافه کنند شهر شیراز آن وقت لوله‌کشی صرف می‌کرد که اکونومیک می‌شد که لوله‌اش را بکشند.

این پیش آمد هم در زمان وزارت صنایع من پیش آمد.

س- مثل اینکه سلب اختیاری که از ایشان شد یا رئیس سازمان برنامه آمد زیرنظر نخست‌وزیر آن زمان آقای ابتهاج از این ناراحت بودند این پشت پرده اگر شما وارد بودید چه بوده که ضبط بشود.

ج- بله آن هم حالا. یک روزی اقبال تلفن کرد به من که با یک کار فوری من دارم رفتم آنجا اقبال گفتش که اعلی‌حضرت فرمودند که اختیارات ابتهاج را بگیرید. گفتم که بگیرید یعنی که بگیرد و به کی داده بشود. گفت که اختیاراتش داده بشود به دولت. گفتم خیلی خوب از من چه می‌خواهید؟ گفت می‌روی توی اتاق چیز تنها می‌نشینی.

س- توی اتاق؟

ج- توی اتاق هیئت. و طرح قانونی این کار را بنویس و بردار بیار. بنده هم رفتم آنجا به نظرم یک ماده یا دو ماده نوشتم و آوردم به او دادم خواند فوراً تلفن کرد به اعلی‌حضرت رفت آنجا شرفیاب شد به عرض رساند تصویب شد.

س- ببخشید ماده را کی نوشت؟

ج- من خودم نوشتم.

س- سرکار نوشتید؟ دادید به دکتر اقبال دکتر اقبال هم رفت به عرض رسانید.

ج- بله. به عرض رسانید. آمدش شب هیئت داشتیم من منتظر بودم که این را در هیئت دولت مطرح بکند. مطرح نکرد خب هیچ نگفتم برای اینکه من انتره خاصی در این امر نداشتم یعنی دنبال اینکه اختیارات او گرفته بشود اینها. البته خوشحال بودم از اینکه اختیاراتش گرفته بشود برای اینکه ما دائماً در زد و خورد بودیم ولی دلیل خاصی نداشتم. فردا روز جلسه‌ی مجلس بود دکتر اقبال تلفن کرد که شما ساعت مثلاً ده بیایید مجلس. رفتم آنجا دیدم که همه‌ی وزراء آنجا هستند تعجب کردم که مطلب چیست اینها چه چیز مهمی باید باشد اینها. بعد ما رفتیم توی اتاق بودجه‌ای که جایش بزرگ‌تر است آنجا نشستیم در را داد از پشت بستند هیئت دولت آنجا تشکیل شد. هیئت دولت تشکیل شد این طرح مطرح شد همه تایید کردند خوشحال شدند فلان اینها چون هیچ‌کدام دل خوشی از ابتهاج نداشتند. طرح که تصویب شد از اتاق بودجه ما درآمدیم بلافاصله اقبال توی جلسه رفت. و یک طرح دوفوریتی داد به مجلس که تا طرح را داد و خوانده شد این قدر هورا اینها کشیدند که سقف مجلس واقعاً می‌خواست دربیاید. اینقدر استقبال شد چون همه از اونا راضی بودند ناراحت بودند. علت بیشترش هم این بود که این را من عیب او نمی‌دانم جزو محاسنش است که مقاومت می‌کرد در مقابل وکلا اینها ولی به صورت خشنی که از او ناراحت و ناراضی می‌شدند و به‌هرحال فوریت طرح مطرح شد تصویب شد اینها آنجا شنیدم که صفاری نسبتی داشت با ابتهاج، تیمسار صفاری رفته بود و با تلفن به او خبر داده بود که چه نشسته‌ای که تمام اختیاراتت را دارند می‌گیرند و تصویب دارد می‌شود فلان اینها فرصتی او نداشت که کاری بکند والا اگر فرصت داشت جلویش گرفته می‌شد.

س- همین نکته جالب است چطور مثلاً لازم بود که یک همچین ترتیباتی داده بشود برای همچین کار ساده‌ای چه کار می‌توانست بکند؟

ج- برای اینکه نمی‌دانم چه فشاری پشت او بود که ملاحظه می‌شد از اینکه کاری برعلیه او می‌خواستند بکنند یا فلان اینها. و اقبال گفتش که اگر این کار را ما در هیئت معمول در چیز کرده بودیم درز می‌کرد بیرون و جلویش گرفته می‌شد محال بود بشود به این صورتی که کردیم این صورت عملی شد و بعد شاه هم یک چند سال بعد گفت ما دو مطلب را یادم هست که گفتند که ما دیدیم محرمانه مانند یکیش همین مطلب اختیارات ابتهاج بود که گفت ما این را گفتیم اینها محرمانه این عمل شد و به جایی درز نکرد این را خود اعلیحضرت گفت. به هر صورت آن روز مطرح شد فی‌المجلس هم تصویب شد بعد اختیاراتش از او سلب شد که به دولت داده شده بود.

س- اگر به خودش می‌گفتند استعفا بدهد راحت‌تر نبود؟

ج- نمی‌داد استعفا. و آن نیرویی که پشت او بود او نگهش می‌داشت بله. حالا چه بوده اینهاش هم زیادش را من نمی‌دانم ولی مسلماً هر وقت که به او دست می‌زدند هفت هشت تا روزنامه‌ی خارجی شروع می‌کرد به حمایت از او و بد گفتن به دستگاه و اینها.

س- در زمانی که زندان بود که روزنامه‌هایش هست سرمقالات نمی‌دام چی.

ج- بله. اینجا اصلاً آن چیز که فوت کرد همین چندی پیش اینجا در روزنامه خواندم آن لیلینتال. لیلینتال مثلاً یکی از جملات خیلی چیز او بود. البته یک روز یک گزارشی داده ؟؟؟ سازمان برنامه چاپ کرده برای دولت دستگاه‌های مختلف فلان اینها فرستاده بود به انگلیس هم بود که گزارش کارهای لیلینتال اینها بود تویش یعنی در جنوب هر چه کارهایی که کرده بودند. اقبال یک نسخه به من داد گفتش که ببین این یک نگاه هم سرسری من یک نگاه سرسری کردم دیدم که مثلاً در خوزستان برای سه تا طرح سه دستگاه نقشه‌برداری هوایی آورده مثلاً برای دز علیحده برای کرخه علیحده برای نمی‌دانم یک طرح دیگری هم باز علیحده و اینها خب هر کدام که می‌آمدند طیاره باید بیاورند دستگاه نفر فلان از این حرف‌ها آن وقت روی کار انجام شده cost plus fee می‌گرفتند هر چه خرج بیشتر می‌شد چیز آنها بیشتر می‌شد. و در خوزستان به لیلینتال تنها بیش از یک میلیارد دلار پول داده شد. یک میلیارد دو خرده‌ای میلیون تومان من رقم آن را حالا حفظ نیستم ولی بیش از یک میلیارد بود.

س- دلار یا تومان؟

ج- دلار، دلار یک میلیارد دلار پول به او داده شده بود.

س- برای آن سدسازی ….؟

ج- برای کارهایی که قرار بود در خوزستان بشود که اگر بررسی بکنید یک دهم آن پولی که داده شده کار نشد و اینها نمی‌دانم با چه انصافی واقعاً آمدند و این پول‌ها را گرفتند و بی‌شرمانه کاری در مقابل، یعنی البته یک مقدار کار کردند تردیدی نیست، اما نه در مقابل این مبلغ مهمی که به آنها داده شد. و این مسئله موجب شد که مقدار زیادی از اسناد سازمان برنامه را هیئت نظارت تصدیق نمی‌کرد و اینها همینجور مانده بود و اینها بود تا چند سال بعد گویا موقعی‌که اصفیا تصدی داشت آنجا آن وقت ترتیبی داد که تسویه شد و تمام شد.

س- حالا که روی این موضوع هستیم مسئله‌ی بازداشتش در زمان نمی‌دانم سرکار بود یا دکتر امینی؟ ابتهاج را کی گرفتند؟

ج- نه. ابتهاج را امینی گرفت. بله.

س- هان پس در زمان شما نبود.

ج- نه نه. چیز شخصی با کسی نداشتم هیچ‌وقت بله. ابتهاج با اینکه امینی اینها هم خیلی دوست بودند و من نمی‌دانم که حالا چرا امینی این کار را. البته می‌دانید امینی بی‌باک به درودیوار میز هر کاری به نظرش می‌رسید می‌کرد بدون اینکه اصلاً فکر بکند صحیح است درست است نیستش عاقبتش چیست فلان و از این حرف‌ها. زمان امینی بازداشت شد من هیچ وقت با ابتهاج. آن چیزی‌که من راجع به ابتهاج می‌دانم من فکر می‌کنم ابتهاج از لحاظ درستی ایرادی به او هیچ‌وقت وارد نبود. من از این بابت از او هیچ‌وقت چیزی نشینیدم حتی و بعد از اینکه از کار دولت بر کنار شد اینها کار بانکش را شروع اینها پول خوبی از آنجا گیر آورد که سهام بانکش را به هژبر یزدانی خوب فروخت و یک پول یک جا از او گرفت سرمایه چیز داشت ولی از لحاظ درستی هیچ‌وقت من راجع به او …

س- در مسائل فنی تا چه حدی ایشان وارد بود یا نبود؟

ج- هیچی، هیچی. هیچ وارد نبود به مسئله فنی مطلقا وارد نبود و همین نقطه ضعفش بود که همیشه معتقد بود که هر کاری می‌خواهید بکنید یک مشاور فنی خارجی باید باشد و این نقطه ضعفش بود. مثلاً یکی از مسائلی که ما با او مواجه شدیم مسئله‌ی برق تمام ایران بود. یک شخصی را پیدا کرده بود که گویا رئیس شورای اقتصاد بلژیک بود اسمش من حالا یادم نیست ولی می‌توانم فکر بکنم یادم بیاید. آن موقع خسرو هدایت هم معاون سازمان برنامه بود آقای ابتهاج بود و در هیئت دولت او می‌آمد شرکت می‌کرد. قراردادی که با آن شخص بسته بودند این بود که چهار ماه در سال او هر وقت که مایل باشد بیاید به ایران و به کارهای اقتصادی مملکت رسیدگی بکند از این حرف‌ها. این قرارداد که آمد به هیئت دولت بنده مخالفت کردم. البته هیئت دولت بعد همه مخالفت کردند گفتیم آخر این چه قراردادی است که یک کسی را از آنجا می‌آورید چهار ماه در هر وقت دلش خواست بیاید اینجا اینکه درست نیست این را بایستی که یک کسی باشد که بیاید اینجا همیشه بماند اگر لازم است باشد اینجا از او صحیح استفاده بشود در مقابل حقوقی که به او داده می‌شود اینها.

بعد هم ایشان یک طرحی تهیه کرده بودند برای تامین برق تمام ایران این طرح را اعلی‌حضرت دادند به من که بررسی بکنم. اولین مطلبی که آنجا مطرح بود این بود که اینها برق می‌خواستند به سه ریال و ده شاهی به مردم بفروشند و قیمت دولتی که به برق به مردم فروخته می‌شد در حدود دو ریال اینجورها بود آن وقت یادم هست. من اولین ایرادی که به آن گرفتم گفتم آقا این قیمت اصلاً قابل قبول نیست این قیمت صرف نمی‌کند برای کسی کارخانه‌ی برق اگر خودش بگذارد ارزانتر تمام می‌شد برایش. بلافاصله بدون اینکه برادرش هم بداند اینها به مهندس ابتهاج تلفن کردم که شما یک صورتی از کارخانه‌ی تولید برق‌تان مخصوص فقط همان قسمت کارخانه سیمان تهران که دارید برق تولید می‌کنید یک چیزی برای من بفرستید که من بدانم کیلووات ساعت برای شما چند تمام می‌شود. یک صورت چیز تحت نامه نوشت برای من فرستاد به این که یک قران و صنار کیلووات ساعتی برایشان تمام می‌شود. خوب یادم هست که رئیس برق سازمان برنامه نیرنوری بود نیرنوری طرح را آورده بود که بیاید توضیح بدهد برای بنده فلان اینها من از او ایراد گرفتم که این درست نیست که به این قیمت بخواهید برق بفروشید اینها و بعد هم این گران تمام می‌شود این درست نیست یک جایش عیبی دارد.

رفت آن رئیس اقتصاد بلژیک همان که چیز بودش او آمدش. او با امامی پدر زن آقای امیرعباس هویدا که وکیل دعاوی‌شان بود در سازمان برنامه او و رئیس شورای اقتصاد بلژیک با نیرنوری یه تایی آمدند پیش من وزارت صنایع. طرح را آوردند که بحث بکنند و هر چیزی که آنجا تصمیم گرفته بشود این در شورا مطرح بشود و عمل بشود. آنجا آن ریئس چیز خواست که مرا از میدان همان دفعه اول دربکند. پرسید که شما چند وقت راجع به کارخانه‌ی برق سابقه دارید و وارد در صنعت برق هستید؟ گفتم من نزدیک سی سال است در صنایع این مملکت وارد هستم و سی سال است که هر کاری که داشتم من یک جنبه‌ی فنی درش بوده همیشه هیچ‌وقت کار اداری صرف نداشتم و با این سابقه‌ی سی سالی که من دارم بیش از هر کسی من امکان را دارم که تشخیص بدهم که یک طرح صنعتی مناسب هست یا نیست. شما در ایران چقدر سابقه دارید به من بگویید؟ ماند دیگر چی بگوید جوابی نداشت بدهد اینها بعد کاغذ برا در ابتهاج را به او نشان دادم گفتم که این چیزیست که برادر آقای ابتهاج یکی از صاحبان صنایع مهم ما هست و بسیار مهندس لایقی است این کتباً به من نوشته داده بفرمایید ببینید اگر شما به همین قیمت بخواهید بفروشید من موافقم حاضرم صورت جلسه بنویسید امضاء می‌کنم. اما اگر یک قران و صنار را بخواهید شما یه قران به مردم بفروشید من مخالفم. هیچی کار به جایی نرسید بیچاره نیرنوری هم از آن سمتش مغز ولش کرد برای اینکه نتوانسته بود دفاع بکند از این طرح اینها. و حال آنکه او تقصیر نداشت بیچاره. آنها هم رفتن و آن مردک هم چون برای این کار معلوم شد آمده بود که یک فروش کلی و بعد شنیم که بین بلژیک و فرانسه و آلمان و ایتالیا و انگلیس ایها یک کمبینیزیونی شده است که برق ایران را اینها همه با هم بفروشند که رقابتی هم در کار نباشد. این بود که این طرح از بین رفت. مثلاً یکی از مسائلی که پیش آمد این بود که می‌خواستند برق ایران را با این قیمت که مبالغ گزافی، چون من در بنگاه آبیاری چون احتیاج به چیز برق داشتیم زمینه دستم بود مثلاً ما در جهرم کارخانه‌ی برق گذاشته بودیم برای اینکه چا‌ه‌های آب آنجا را برق بهش برسانیم. کیلوواتی در حدود مثلاً هشتا یا صدتومان یادم هست که کیلوواتی installer می‌شد برای نصب. آن وقت اینها مال اینها چند صدهزار تومان می‌شد. یک رقم‌های عجیب و غریب بود که هیچ اصلاً قابل قبول نبو به هیچ صورتی. از این مسائل بین ما حالا همه جزئیات همه‌ی مطالب یادم نیست ولی اینهایی است که یادم هست اینها پیش می‌آمد که خب موجب نقار بیشتری بین ما می‌شد. ولی مطلب شخصی نبود مسائل جاری مملکتی بود نظرات گفته می‌شد دیگران هم قضاوت می‌کرن نه اختیار تمام با من بود نه اختیار تمام با او. همه‌ی دیگران وزراء اینها بودند مجلس و غیره اینها چیز می‌کردند. و به هر صورت آقای ابتهاج بعد از اینکه این قانون سلب اختیاراتش به تصویب رسید آن وقت رفت کنار.

رفت کنار بعدش کی آمد؟

ج- هدایت شد گویا. یک مدتی هدایت بود بعد هم دیگران همین‌جور آمدند چیز بودند بله. زمان ….

س- اقبال.

ج- وزارت صنایع دیگر مطلبی هم خیال نمی‌کنم باشد که دیگر قابل این باشد بنویسیم.

س- خودتان می‌دانید.

ج- البته جزئیات خیلی گوشه و کنار یک چیزهایی یادم هست حالا اگر دیگر فکر بکنم که بگویم از قبیل همین مثلاً برق مال نمی‌دانم کودشیمیایی نمی‌دانم فلان اینها قند اما اینها چیزهای مهمترش همین هست که ….

س- صحبت این هست که می‌گویند که واقعاً بخش خصوصی در زمان وزارت صنایع سرکار اصلاً به‌وجود آمد قبل از آن که اصلاً یک مشت دو سه تا کارخانه بیشتر نبوده؟

ج- نه اصلاً کارخانه‌ی شخصی کم بود.

س- همین‌که اصلاً می‌گویند بخش خصوصی در زمان …

ج- عرض کردم که آن تزی که بنده به‌وجود آوردم که وام بدهیم و خوشان سرمایه‌گذاری بکنند هم مردم را به راه انداخت هم صنعت را اضافه کرد هم شروع شد به یک نهضت در واقع صنعتی. بعد که بانک صنعتی هم چیز شد که یک مرجع حسابی با سرمایه بیشتری به‌وجود آمد که بانک صنعتی حالا نمی‌دانم شما راجع به بانک صنعتی اطلاعات‌تان چقدر است؟

س- فعلاً هیچ‌کاری نکردیم یعنی

ج- نکردید.

س- باید آقای خردجو را گیرش بیاورم.

ج- حتماً. خردجو در واشنگتن است بله واشنگتن است و سهم بزرگی این بانک صنعتی در ایجاد صنایع ایران دارد و خود بانک هم وضیعتش طوری بود که ما بدون ضمانت دولت از خارج وام می‌گرفتیم. در خارج این قدر اعتبار داشتیم که اینها مطالبی است که شما می‌فهمی ولی تهران اگر یک کسی بگوید که مثلاً ما وام می‌گرفتیم از خارج.

س- برای چی وام …

ج- فرق نمی‌کند اصلاً. مثلاً فرض کنید ۵۰ میلیون دلار را یک مرتبه به ما وام بدهند بدون اینکه دولت ضمانت بکند این خیلی اعتبار است توجه می‌کنید؟ چیز خیلی داشتیم. اما حالا نمی‌دانم بعدش راجع به سنا هان اینها بودش و حالا …

س- و بعد هم خب یک ایرادهای زیادی می‌گیرند که به اصطلاح این تورم و وضع نابسامان اقتصادی که بعداً مجبور شدند اصلاحاتی بکنن در زمان دکتر اقبال گشادبازی زیا شده بود مثلاً.

س- عرض بکنم می‌خواهی چیز بکنید که. دکتر اقبال مرد بسیار درستی بود عرض کنم که صفات خاصه او این بود که خیلی ambition داشت و مایل بود سرکاری هم که هست بماند. البته مطلقا notion صحیح اقتصادی نداشت و در مسائل هیچ‌وقت جنبه‌های اقتصادی مطلب را بهش توجه نمی‌کرد و زیاد هم اهل رقم نبود. مثلاً اگر که موافقت می‌کرد به اینکه یک مدرسه‌ای یک جا ساخته بشود اگر می‌گفتن که این ۵۰ هزار تومان خرجش است می‌گفت خیلی خوب بسازید. اگر می‌گفتند ۵۰۰ هزار تومان است می‌گفت خیلی خوب بسازید. اگر می‌گفتند ۵ میلیون است می‌گفت خیلی خوب بسازید.

همین اصل این بود که موافقت دارد یا ندارد به اینکه مدرسه ساخته بشود رقم چه باشد اینها. بعد به او من می‌گفتم که شما باید ببینید که اگر این جا ۵۰۰ هزار تومان تا ۵۰۰ هزار تومان بیشتر خرج نمی‌کنند بروید مدرسه را بسازید اما اگر بیش از ۵۰۰ هزار تومان است دیگر آن وقت این نه بودجه‌مان راه می‌دهد نه از لحاظ اقتصادی صحیح است فلان اینها. از این مسائل اغلب مابین‌مان مبادله می‌شد. یک روزی کاشانی رئیس بانک ملی بود که آن وقت بانک مرکزی و ملی یکی بود یعنی کارهای وظایف بانک مرکزی را هم بانک ملی می‌کرد. یک روزی آمد پیش من. من آن وقت وزیر صنایع بودم گفت آقای شریف امامی وضع ارزی ما خیلی خراب شده است. گفتم یعنی چی خراب شه است؟ گفت هیچی ما به‌قدر اینکه یک ماه دیگر اگر بخواهیم مثلاً دوا سفارش بدهیم ما دیگر ارز نداریم. گفتم شما که چند ماه پیش گفتید که تورم ارزی دارید حتی این لغت را استعمال کردید یعنی ریال کم دارید ارز زیاد دارید چطور شد حالا اینجور شده؟ گفت از بس اینکه خب مصرف شده است اینها وضع درآمد و خرج‌مان اینها اینجور شده که به اینجا رسیده کار گفتم حالا چرا به من می‌گویی برو به نخست‌وزیر به خود آقای اقبال بگو. گفت من هر چی می‌گویم نمی‌پذیرد چیزی قبول نمی‌کند. شب که هیئت دولت بود من در هیئت دولت گفتم من یک مطلبی است که مهم است باید با شما صحبت کنم اینها رفتم دفترش گفتم که کاشانی امروز پیش من بود و همچین اظهاری می‌کرد. چرا به آن توجه نمی‌کنید؟ این کار مهم است. گفت ای آقا ول کن این حرف‌ها را این حرفهایشان اصلاً قابل اعتنا نیست یک وقت می‌آید می‌گوید که ما تورم ارزی داریم حالا آمده می‌گوید که ارز ناریم نه آن حرفش شاید درست بود نه این حرفش. گفتم آقا این مسئله‌ی رقم است بپرس که آقا چقدر موجودی دارید چقدر درآمد دارید چقدر برآورد خرجتان وضع ارزی‌تان را بسنجید آن وقت می‌توانید تصمیم بگیرید که درست می‌گوید درست نمی‌گوید فکری باید کرد فکری نباید کرد. در این وضع بود که یک روزی اعلی‌حضرت بنده را احضار کردند و یعنی همان روزی بود که اقبال استعفا دادش یعنی به او گفتند استعفا بده و استعفا داد.

س- این هم به خاطر …

ج- نه نه وضع ارزی و اقتصادی خیلی خراب بود.

س- به‌خاطر آن بود؟

ج- به‌خاطر اقتصاد مملکت بود. و همان موقع زمان اقبال اقدام شه بود از TMF هیئتی آمده بود به ایران و بررسی کرد به اینکه چه اقداماتی باید صورت بگیرد را ایران از لحاظ اینکه وضع اقتصاد مملکت سروصورتی پیدا بکند و در عین حال آنها هم بتوانند یک وامی بدهند و مساعدتی بکنند که وضع ما هم تکانی بخورد. این هیئت مشغول رسیدگی بود اواخر حکومت اقبال گزارش‌شان را دادند. ولی اقبال کنار گذاشتن او اهمیتی به این گزارش هم نداد. تا روزی‌که استعفا داد رفت اعلی‌حضرت مرا احضار فرمودند که ما فکر کردیم که شما تصدی کار دولت را بکنید.

س- ببخشید انتخابات هم مثل اینکه اینجا یک نقشی داشت؟

ج- انتخابات کرده بود. انتخابات …

س- نه اعتراضاتی شده بود به انتخابات.

ج- اعتراضات زیادی شده بود که سرجنبانش هم همین آقای امینی بود، امینی یک دسته بود اقبال و علم هم یک طرف بودند. این کسانی‌که در حزب نبودند دنبال امینی بودن آنهایی‌که در حزب بودند دنبال اقبال بودند و البته حزب اقبال آن وقت ملیون خیلی قوی‌تر بود اختیارات زیادی در اختیارش بود چون دولت همراهش بود و قسمت اکثریت مجلس از ملیون بود از اعضای دولت اینها. من البته عضو هیچ حزبی نبودم و هیچ‌وقت عضویت ملیون را هم قبول نکردم با اینکه اقبال چندین مرتبه از من خواست که شما در هیئت هستید همه عضو چیز شدند شما باید آخر …

گفتم نه من با شما باید مذاکره کنم یک روز شبی که هیئت تمام شد رفتم اتاقش به او گفتم که شما خودتان به این حزب‌تان اعتقا دارید؟ و خصوصی بودیم آخر چون دیم یک خرده تأمل کرد گفتم  خب راستش بگو می‌دانم خودت هم اعتقاد نداری چه اصراری دارید من بیایم آنجا من که بیایم آنجا که فعالیتی نخواهم کرد من اعتقاد ندارم به این حزب و من نمی‌آیم و این بود که بنده دورم خط کشیده شده بود من جزو حزب نشدم هیچ‌وقت آنجا عرض کنم که انتخابات سروصا رویش زیاد بود که البته آقای امینی راه انداخته بود و کسی که نمی‌دانست که پشت پرده و اینها چیست ولی مسئله این بود که امینی باید بیاید فشار روی این بود که امینی باید بیاید. به هر صورت بنده متصدی دولت شدم اولین کاری‌که کردم این بود که آن برنامه اقتصادی را در هیئت دولت در اولین جلسه‌ی هیئت دولت مطرح کردم و به تصویب رساندم و به عرض اعلی‌حضرت هم رساندم که این عیناً تصویب شد. در آنجا پیش‌بینی شده بود که ما هزینه‌های غیرتولیدی را کم بکنیم و یک مبلغی در حدود دویست میلیون تومان تخصیص بدهیم به تولید ….