روایتکننده: آقای احمد مهبد
تاریخ مصاحبه: 28 آوریل 1985
محلمصاحبه: ژنو ـ سوئیس
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: 5
س- بله بعداً رفتید مازندران که آنوقت…
ج- رفتم مازندران آبها که از آسیاب برگشت برگردم که از تهران خبری میشد نامهای بود میآوردند. آنوقت نامه از آمریکا آمده بود آوردند دیدم دانشگاه کلمبیا. دوستانم نگران شده بودند مدیر دانشکده علوم سیاسی اسکایلر والاس…
س- چی والاس؟
ج- اسکایلر والاس، این نامهای نوشته بود، «ما اوضاع را دیدیم و خواندیم روزنامه و اینها خیلی نگرانیم و اگر خدمتی از دست ما برمیآید تا انجام بدهیم.» کور هم به قول شیرازیها چه میخواهد از خدا دو چشم روشن. بلافاصله من از مازندران آمدم تهران و از آنجا تلگراف کردم دعوتم کنید. آنها دعوت کردند رفتم وزارت امور خارجه دعوتنامه را دادم وزارت امور خارجه و آنها به من، برای تدریس دعوتم کردند برای تدریس، مرخصی بدون حقوق دادند.
س- آقای حسین فاطمی مانع نشد؟
ج- حسین فاطمی آنموقع نخستوزیر نبود کاظمی بود.
س- وزیر خارجه نبود، کاظمی وزیر خارجه بود.
ج- بله کاظمی وزیر خارجه بود.
س- بله، ماه بعد مثل اینکه…
ج- بله، کاظمی وزیر خارجه بود. به من مرخصی بدون حقوق منتظر خدمت. من رفتم آنجا. رفتم آنجا که دیگر مصدق واژگون شد. بودم آنجا مصدق که واژگون شد من رفتم آیزنهاور را دیدم بلافاصله که هر کاری از دستتان میآید بکنید والا ایران کمونیستی میشود.
س- قبل از واژگونی مصدق آیزنهاور را دیدید یا بعدش؟ منظورم این است که در آن برنامه براندازی مصدق هم شما کمکی کردید یا نه؟
ج- در براندازی مصدق ابداً. در رفتن شاه من کمک کردم. موقعی که شاه فرار کرد رفت در آنجا من کمک کردم که شاه را حمایت کنند برگردانند. در آنجا من…
س- در مراجعت دادن شاه.
ج- در مراجعت دادن شاه که این فقط ملاقات دو نفر هست که هیچکس در آنجا به جز من و آیزنهاور نبود.
س- به آسانی وقت دادند؟
ج- با سوابقی که بود خیلی هم آسان نبود. با آن سوابق بله. من آمدم، آمدم آمریکا ویزا گرفتم و آمدم آمریکا با زن و بچه هر سه نفر. نه، ببخشید با دو بچه سوزی در همین موقع چیز شد. بعد بودم دیدم مصدق، تو روزنامه خواندم که مصدق دوپهلو میزند. بلادرنگ فهمیدم که آخر کار مصدق است. چون یک پهلو بود ضد آمریکا بود، تودهایها ساکت بودند روسیه به نفعش بود هیچ تکان نمیخورد. با دو جبهه نمیجنگید جبهه شمال آرام بود. در یک نطقی که مصدق کرد گفت که، از آمریکا کمک خواست. صریح و روشن گفت، «اگر شما کمک ندهید ما میرویم به طرف روسها.» بدترین کاری که کرد دکتر مصدق این بود. روسها گفتند برو گمشو تو داری با آنها لاس میزنی و ما را میخواهی آلت قرار بدهی که اگر آنها مهلت نگذارند بیایی پیش ما؟ برو گمشو. این باعث سقوط دکتر مصدق شد. در سقوط دکتر مصدق مستقیماً من دست نداشتم. در برگشتن شاه مستقیماً من دست داشتم که کمک کنید حمایت بکنید. شاه رفته و یک کاری بکنید که شاه برگردد.
س- یعنی خیلی مایل نبود که برگردد؟
ج- شاه از خدا میخواست برگردد، شاه که چیزی ندارد. که آمریکاییها ول ندهند. مثلاً اگر زاهدی آمد نگویند زاهدی مرد قوی است همان کافی است شاه برود پی کارش، شاه لزومی ندارد. شاه برگردد، وضع سابق برگردد، شاه برگردد، شاه را تقویت بکنند. بعد که زاهدی آمد و شاه برگشت خیلی هم با رضایت خاطر و خوشحالی زاهدی دیگر خیلی مورد توجه شاه بود. زاهدی کمک کرده بود. واژگون کرده بود. یادم میآید یک عکس مخصوصی بود از هر دو که دوشبهدوش هر دو میخندند با صورت خنده. این را در تمام تهران به در و دیوار و اینها زده بودند. زاهدی البته زده بود. من در این موقع برگشتم به ایران موقعی که زاهدی بود. زاهدی را من، نظر خودم را عرض میکنم، مرد لایقی میدانم چندین بار من با او تماس داشتم. به ایران علاقه داشت، علاقه همۀ ما داریم همۀ ایرانیها دارند ولی علاقۀ مفرطی داشت، سربازصفت بود، بیپروا بود، از خطر نمیترسید. حتی داستانهای اغراقآمیزش… با هم یک روز در ژنو بودیم. یکروز در ژنو میگفت، «اگر…» بعد از قضیۀ عراق بود شاه برگشته بود و اینها خود لیون آنجا بود سر ناهار گفت، «اگر من بودم اختیار داشتم بلافاصله قشون میفرستادم عراق را میگرفت نمیگذاشتم اینطور بشود.» گفتم که خوب شما آنوقت بدمستی به مستها که سروصدا نمیکنند میدادید. گفت، «من اهمیت نمیدادم ریسکی بود میکردم. گفتم آخر دیگران هم مداخله میکردند خوب چهکار میکردید؟ گفت، «من اگر الان اختلافی پیدا کنم با یک نفر و بگویم که برو من را ول کن برو ناراحتم نکن اگر ادامه بده ناراحتم بکند به او میگویم اگر ماندی پنج دقیقۀ دیگر میکشمت. من به شما اطمینان میدهم اگر بماند پنج دقیقۀ دیگر میکشمش.» گفتم آقا این صحبتها را نکنید ول کنید. دیگر کار مثل اینکه به جاهای باریک کشید. میخواست یکدندگی خودش را نشان بدهد که یکدنده هستم سر نترس دارم. درهرحال یک چیز مسلم است. در این دستگاهی که بعد پیش آمد رژیم شاه اگر اصطلاح سهم را ما به کار ببریم سهامی باشد زاهدی سهم بزرگی داشت سهام زیادی داشت برای برگرداندن، بروبرگرد ندارد، و شاه از زاهدی وحشت کرد او را دور کرد ولی خوب جبران کرد بعد اردشیر زاهدی را داماد خودش کرد. اردشیر زاهدی هم محصل بود موقعی که من سرکنسول بودم، محصل بسیار خوبی بود. خیلی به نظرم لایق میآمد، فهمیده میآمد بیش از محصل بود. محصلی بود که علاقه داشت به امور مختلف. بعد آمد ایران رفت رئیس اصل چهارم شد. آنجا هم خوب کار کرد. آنجا یکی دو دفعه با او تماس داشتم، توصیه کردم بعضی اشخاص را محبت کرد. من او را مرد زرنگی میدانستم. نمیدانم یک خرده هم اهل پرنسیپ بود موقعی که سفیر ایران در واشنگتن بود دفعه اول قرار بود کندی بیاید به ایران، رابرت کندی، اینها یک خردهای دوری میکردند از شاه. شاه یواشیواش دیکتاتور شده بود و بد مینوشتند روزنامههای خارجی. من اروپا بودم، من دیگر ایران نبودم. این موافقت میکند که رابرت کندی از ایران هم دیدن کند بعد کنسل میکند.
س- شاه یا زاهدی؟
ج- نخیر، رابرت کندی بعد مسافرتش را به ایران خودش به هم میزند. بلافاصله بدون خداحافظی اردشیر زاهدی به طور اعتراض سفارت را ترک کرد رفت به تهران دیگر هم برنگشت که بعد فرستادندش لندن. دفعۀ دوم بود که رفت به واشنگتن که این فتنهها پیش آمد. آنجا هم نمیدانم دیگر من تماس نداشتم با زاهدی. این زاهدی که من از طریق روزنامهها میخواندم مثل اینکه او هم گرفتار تشتت شده بود و کمک نکرد که شاه با قدرت بایستد یا با آبرومندی برود که ادامه پیدا کند مثلاً به مناسبت چیزی عنوانی که پنجاه سال سلطنت کردند گو اینکه بعد از آن بود. یک عنوانی مریض هستم، واقعاً مریض بود به طور آرام استعفا بدهد و پسرش هم شاه باشد هیئتی تشکیل بدهند. این بیشتر به تزلزل شاه، اطلاعات بنده اینجا فقط از طریق روزنامههای خارجی، دیگر با ایران تماس نداشتم.
س- بعد از 28 مرداد تا تاریخی که سرکار ایران را ترک کردید حدود هفت سال میشود دیگر 1953 یا 54 تا 1960، این شش سال هم قاعدتاً باید فعالترین سالهای همکاری شما و مشاورۀ شما با شاه بوده باشد چه در زمینۀ مسئله نفتی و عرض کنم اینها هم در مورد آن توصیهای که راجع به ازدواجشان با شاهزادۀ ایتالیایی کرده بودید. در این دو مورد هرکدام مایل هستید توضیحاتی بدهید فکر کنم جالب است؟
ج- بعد از اینکه مصدق واژگون شد من از قدیم یک آرزو داشتم و موقعی که کشتیهای آمریکایی Liberty Ship به آنها میگفتند اسمشان، کشتیهای کوچک 15 هزارتنی 12 هزارتنی، 20 هزار تنی اینها بود کشتیهای کوچکی بود که اگر گرفتار زیردریایی بشوند و غرق بشوند یکدفعه خسارت زیادی وارد نیاید. تعداد اینها خیلی زیاد بود خیلی ساخته بودند آمریکاییها از این کشتیها. کشتیها را مثل تمام surplusای که داشتند یعنی تمام آلات و ادوات جنگی که داشتند یا مستقیم یا غیرمستقیم برای جنگ به کار میبردند اینها را به قیمت ثمن بخت، به قیمت 10 درصد هر دلاری ده سنت میفروختند و من از آنموقع دلم میخواست که ایران بحریه داشته باشد و ما از این فرصت استفاده کنیم. خوب نیویورک هم یکی از بنادری بود که از این کشتیها زیاد آنجا صف کشیده بودند و حاضر بودند برای فروش. با مرحوم محمد نمازی صحبت کردم، او پول داشت. من پولی که به اندازۀ کافی باشد که کشتی را بخرم و بعد خرج کشتی را بدهم تا عایدی دربیاورم نداشتم. فرض کن خانه داشتم املاک داشتم اینها میفروختم ممکن بود دوتا کشتی بخرم بعد روز بعدش من میبایستی حقوق ناخدا و ملوانها را بدهم، بیمهاش را بدهم اینها نداشتم، تاب نداشتم. محمد نمازی خدا رحمت کند او خرید دوتا و من آنها را بهعنوان سرکنسول ضبط کردم و قرارداد ناخدا و ملوانها را بستم چون این هم یکی از وظایف سرکنسولگری است در خارج که جنبۀ قانونی داشته باشد و مقامات آمریکایی اجازه بدهند که کشتی برود حرکت کند. ولی خوب این همینطور تو دل من بود آرزو داشتم که بحریه درست کنم. اینجا به طور خارج از موضوع این را باید عرض کنم که شرکتهای نفت تمام مایحتاج خودشان را برای حمل و نقل نفت نداشتند خودشان، تکافو نمیکرد بحریهشان برای احتیاجاتشان. در نتیجه اوناسیس پیدا میشد، نیارکوس پیدا میشد، لیوانوس پیدا میشد اینها صاحب کشتی میشدند یک میلیون تن، دو میلیون تن کشتی داشتند اجاره میدادند به شرکتهای نفت، خیلی خوب. من پیش خودم فکر کردم ما صاحب نفتیم حالا هم موقعی است که قرارداد میخواهیم ببندیم با این حضرات. ما باید به اینها بگوییم جزو قراردادمان باشد که اگر با شرایط مساوی به قیمت روز ما به شما کشتی بدهیم کشتی ما حق تقدم داشته باشد نسبت به آنهایی که کشتی ایرانی ندارند برای حمل نفت خودمان نه خارج از ایران. خیلی ساده است. گفتم آقا نرو کشتی نیارکوس را یا اوناسیس را اجاره کن کشتی مرا اجاره کن به همان قیمت به تو میدهم. حتی چون هنوز کشتی نداریم حتی من حاضرم با میل شما آنطور که شما میل دارید کشتیام را بسازم specification آن مطابق میل شما باشد دیگر بالاتر از اینکه نمیشود. شما فقط تعهد کن که این کشتی که حاضر شد اجارهاش میکنید از من. این را میگویند tank charter این را اجارهاش کنید از من. خیلی ساده است دیگر از این منطقیتر نمیشود، مگر اینکه واقعاً کینه داشته باشند و دشمنی داشته باشند بخواهند نکنند. دیدم قیمت قیمت بازار، همان قیمتی که به دیگران میدهید. کشتی مطابق میل شما نو نو. شما از ما بگیرید از غریبه نگیرید. مابهالتفاوت احتیاجتان. خوب خود آنها هم کشتی دارند آن را که احتیاج دارید از بیرون بگیرید از ما بگیرید. نتیجه این میشد که اگر آنها این تعهد را میکردند که کشتی را به قیمت روز اجاره کنند این نامه را من میبردم به هر بانک سوییس، هر بانک اروپا و هرقدر کشتی که من میخواستم معادل صادرات نفت ایران و مابهالتفاوتش من میتوانستم بسازم بخرم. در نتیجه ایران بدون اینکه یک دینار پول صرف کرده باشد صاحب بحریۀ عظیمی میشود. tank charter هم معمولاً ده سال دوازده سال. عمر tanker و super tanker بیستوپنج سال سی سال است. این کشتی در ظرف هفت هشت سال مستهلک میشود مابهالتفاوتش همهاش مال ایران است ملاحش ایرانی است و ناخداش ایرانی است. پا شدم آمدم. شاه متقاعد شد گفت حرف حسابی است. کی بود خدا یا اسمش؟ نوری که رئیس انجمن نظارت انتخابات تهران بود. بعد یکی از سه نفر مأمور مذاکرۀ نفت بود، یکی دکتر یمینی بود، یکی مرحوم بیات بود، یکی هم نوری بود. یک چیز دیگر اسم دیگر هم جلوی نوری هست. کمیسیر نفت ما بود در لندن آنوقت که نفت ایران و انگلیس بود.
س- حالا بعداً پیدا میشود.
ج- بله، حالا از نظرم رفته. آن اولین کسی بود که گفت حق با شماست. البته اول شاه بعد زاهدی. زاهدی گفت، «به نظر من خیلی خیلی عادلانه میآید، درست میآید.» سه نفر را معین کرد از نمایندههای مجلس. اسامی آنها الان یادم نیست که آنها بیایند با من مذاکره کنند یک گزارش برایش ترتیب بدهند به او بدهند. آنها هم آمدند.
س- که صاحب این کشتیها کی بشود؟ دولت؟
ج- صاحب این کشتیها بنده.
س- خود شما.
ج- بله. من یک شرکت تشکیل میدهم میگویم من یکی، اوناسیس هم یکی. پرچم کشتیام هم ایران است، کشتی هم ایرانی است. گفتم من آمدم شرکت درست کردم بگویید کشتی مرا بگیرد کشتی اوناسیس را نگیرد به طور خصوصی. من که گفتم یکشاهی از شما نمیخواهم، از ایران نمیخواهم. گفتند خیلی خوب. بیات هم موافقت کرد، امینی سخت مخالفت کرد سخت. گفت، «آقا اینها نمیخواهند حالا وارد مذاکره شویم.» شرکت را هم من تشکیل دادم دو شرکت «شرکت ملی دریانوردی ایران» و «شرکت ملی نفتکش ایران». حالا راجع به این بعداً برایتان توضیح میدهم. تنها کسی که اسمش در قرارداد کنسرسیوم هست و مکاتبه شده من هستم. قرارداد کنسرسیوم لابد دارید نگاه کنید در آنجا پروتوکلش این نامهها آنجا هست. بخوانید آنجا هست. تنها کسی که اسمش آنجا هست، آره. من وارد مذاکره شدم همانطوریکه عرض کردم دکتر امینی مخالف بود گفت، «شما تمام این مذاکرات ما را به هم میزنید.» گفتم بهتر هنری نکردید مذاکرات این. اینها اصلاً یکشاهی به ما نمیدهند، اینکه قرارداد نشد. اینها اول میآیند یک bonus میدهند cash bonus برای یک جایی که اصلاً هنوز نمیدانند نفت وجود دارد یا نه cash bonus هنگفت میدهند. بعد میآیند تمام مخارج را متحمل میشوند. چهقدر باید چاه حفر کنند، چقدرش چاه خشک میشود، چقدرش به آب میخورد تا به نفت بخورد. بعد استخراج میکنند بعد باید بیایند مالیاتشان را به دولت بدهند بعد از اینکه هم مالیات به دولت دادند آنوقت سهم خودشان را قسمت کنند با ایران. اینها که نه cash bonus دادند، معدن نفت حاضر فقط باید شیرش را باز کنند. این چه ریسکی است؟ که خطر اینکه چاه خشک باشد به نفت نرسد نیست بازش میکنند مخارجی ندارند. مالیات را محدودش کردند که مالیات پنجاه درصد باشد در صورتی که مالیات ممکن است higher bracket بشود هفتاد درصد. بعد از این هم یک مبلغ از ما گرفتند برای دادن به BP که ملی کردیم. بعد از ما سه درصد میخواهند برای incentive خلاصه چیزی که دست ما میرسد این از چهل درصد هم کمتر است. این شما هنر کردید؟ استعفا بدهید آقا. میروند عقب دکتر مصدق یکی دیگر میآید او هم باید استعفا بدهد. اینها ناچارند. اینها رفتند با ممالک دیگر پنجاه درصد کردند، آمریکاییها الان پنجاه درصد هستند اینها دیگر از اینکه نمیتوانند پایینتر بروند. منتها اینطوری ندهید شما معادل نفت را اینطوری دارید میدهید. حق ایران کجاست؟ حالا اینجا میگویید که من به هم میزنم خدا کند من بتوانم به هم بزنم. نمیدانم در تشخیص علی امینی شک بکنم یا در حسن نیتش شک بکنم. نمیدانم چون موضوع خیلی مهم است نمیتوانم تصور کنم کسی مثل دکتر امینی که از این آب و خاک زندگی کرده بخواهد برخلاف منافع مملکت رفتار کند. در حال این جریان بود. تا ناچار شدند و این نامهها را نوشتند که هست آنجا. من هم شرکت تشکیل دادم و چهارتا super tanker درست کردم دوتا سیوسههزار و پانصد تن که دوتا پنجاهوسههزار وپانصد تن. در آنموقع super tanker بود. فراموش نفرمایید که الان کشتیهای پانصدهزار تنی هم وجود دارد این دیگر تازگی است. آنموقع کشتیها بزرگترین کشتی بود دوتا هم کشتی ساحلی پرسپولیس و پارس. آن برای دریانوردی ساحلی ایران بود. من با قرض و قوله و زحمت و گرفتاری در حدود ده میلیون سفته و برادر و فامیل و همه ده میلیون تومان، یک میلیونودویست سیصد هزار دلار آنموقع بود، این شرکت را تشکیل دادم. باشد حالا این باشد. مؤسس بحریۀ ایران من بودم. حالا به این مانع برخوردم که کشتی ما که میخواهد وارد بندر ایرانی بشود باید صبر کند نمایندۀ بندر بصره port authority بیاید تو کشتی ما پول بدهیم به آنها که بیاییم به بندر خودمان شطالعرب، فکرش را کنید. شطالعرب ما نمیتوانیم کشتی بیاوریم. پرچم آنها را هم محض احترام بزنیم روی… پرچم عراق. خوب البته کاری بود که رضاشاه کرده بود. اینطور کرده بود. نوری سعید آمد به تهران، نخستوزیر وقت، قراردادی تهیه کردند. اختلاف ما از زمان امیرکبیر بود با عثمانیها و بعد هم با وارثشان که عراق باشد. از زمان عثمانیها ما اختلاف داشتیم با ترکها بر سر شطالعرب. بعد سرحدات ایران و عثمانی، دولت عثمانی. من اقدامات امیرکبیر را خواندم. آنموقع نخستوزیر نبوده نمایندۀ ایران بوده مأمور بوده برای مذاکره با ترکها، مرد بسیار لایقی بوده خیلی تلاش کرد آدم لذت میبرد یادداشتها را بخواند، گزارشها را بخواند. خوشبختانه همهچیز ایران که از بین میرود این از بین نرفت ماند. خدا کند یادداشتها و تلگرامهای بنده از بین نرفته باشد. نوری سعید قراردادی که میبندند برای شطالعرب، اسم شطالعرب را الان عرض میکنم، میآید التماس میکند به رضاشاه که قربان شما سواحل از شطالعرب تا چابهار را دارید، تا سرحد هندوستان ما فقط همین شطالعرب را داریم. این را تصدق بفرمایید و شطالعرب را به ما بدهید. شاه تحت تأثیر قرار میگیرد. مداد قرمز برمیدارد عوض اینکه وسط شط باشد میرود تا ساحل ایران. نوری سعید میافتد پای شاه را میبوسد. منتها قرار بوده که کشتی ایران از پرداخت پول حقالعبور معاف باشد و ادارهای ایجاد بشود ادارۀ بندر نصف اعضای آن ایرانی باشد نصف اعضا عراقی باشد تمام پولی هم که گرفته میشود از بابت عبور خرجش لایروبی شطالعرب بشود که کشتیهای بزرگتر بتوانند پهلو بگیرند هم برای خودشان بصره و هم برای ما خرمشهر و آبادان. این را رضاشاه کرده بود. آنها بعد از اینکه قرارداد امضا شد مراعات نکردند این قسمت که ادارهای تشکیل بشود و به طور تساوی ایرانیها و عراقیها ادارۀ بندر را اداره کنند. هیچ، هیچ حسابی هم راجع به پولی که میگرفتند به ما ندادند. من خودم برای خودم دردسر درست کردم. به نخستوزیر گفتم آقا این چه وضعی است کشتی ما نمیتواند بیاید تو چیز این بر خلاف قرارداد است این چه طوری است؟ و محسن رئیس کمیسیون شطالعرب و تعیین حدود ایران و عراق بود. از محسن رئیس سؤال کردم وارد نبود گفت، «آقا، بهتر این است که خودتان پرونده را مطالعه کنید. پرونده خیلی مفصل است.» مطالعه کردم دیدم حق با ماست ما میتوانیم اینکار را بکنیم. اینها رفتار نکردند به قرارداد. با نخستوزیر صحبت کردم که آقا این یک کاری بکنید. خوب تا حالا ما کشتی نداشتیم این خارجیها میآمدند بدبختها پول میدادند و میرفتند حالا خود ما. گفت، «به عرض شاه برسانم.» خیلی خوب به شاه گفتند. شاه گفت، «حق با شماست.» گفتند که محسن رئیس را میخواهم استاندار آذربایجان کنم شما کارش را بگیرید. گفتم قربان من هزارویک کار دارم، گرفتاری دارم قرار نبود که دیگر من خود این را هم بگیرم. گفت، «به جز شما، شما ذینفع هم هستید. شما واردید ذینفع هستید شما علاقه دارید به اینکار خودتان بکنید.»
س- شما کشتی را هم گرفتید؟
ج- بله، حالا من کشتی را گرفتم دوتا شرکت دارم کشتی هم گرفتم.
س- آن کشتی نمازی چه شد؟ آن جزو این است؟
ج- نه اصلاً نفهمیدم چه شد. او نمیدانم فروختش چطور شد. چون کشتی او ده درصد خرید بعد یکی دو سال سه سال دیگر کشتیها قیمتش پنج برابر، شش برابر بود، دلاری ده سنت بود به همه هم نمیدادند، به هر مملکتی میدادند quota بود او فروختش با استفادۀ کلان فروختش. من دیگر اطلاع ندارم راجع به آن هیچی هیچی به کلی… بعد حالا من شرکت تشکیل دادم و تمام اینکارها را کردم. گفت، «این را خودتان بگیرید.» گفتم بسیار خوب این هم یکی از کارهای دیگر. بعد من آرام که نبودم نفت همهاش بدل [نامفهوم] داشتم که اینها خیلی به ما تعدی میکنند. کنسرسیوم به ما تعدی میکند. وارد مذاکره شدم با شرکت سینکلر برای امتیاز نفت در ایران بر پایه مساوی. یعنی بیایند ایران استخراج کنند مالیات را بدهند هر چه باقی ماند نصف کنیم. مساوی، مساوی حقیقی…
س- این قبل از آن شرکت ایتالیایی است، بله؟
ج- بله، بله. این قبل از شرکت ایتالیایی است. پیشنهاد گرفتم آمدند. با شرکت نفت انگلیس و ایران صحبت کردم. BP آنها خیلی علاقهمند شدند و قرار بود که تمام آبهای ساحلی ایران یعنی نصف خلیج فارس تا تنگۀ هرمز به آنها امتیاز بدهیم بر همین پایه بهاضافۀ کشف cash bonus که کشف cash bonus من که هشتاد میلیون خواسته بودم آنها فکر کرده بودند هشتاد میلیون لیره میخواهند من هشتاد میلیون دلار خواستم برایشان سوءتفاهم شده بود، هشتاد میلیون لیره. لیره آنموقع خیلی گران بود. لیره دو برابر خیلی بیشتر بود درست به طور دقیق نمیدانم ولی لیره بیش از دو برابر بود دو برابر دلار. وقتی من گفتم دلار اینها به قدری خوشحال شدند. خوب این یک هدیۀ بزرگی بود دیگر، خیلی بزرگ بود و همهاش هم دلار بود. اینها حاضر شدند. بعد گفتم من با جکسون دوست بودم خیلی نزدیک عوالم خیلی نزدیک داشتم این هم رئیس شرکت نفت انگلیس بود. باز حرف تو حرف میآید ناهار مهمان کرده بود بعد از امضای قرارداد برای اجاره اولین super tanker من سیودو هزار و پانصد برای 12 سال. من خیلی خوشحال بودم او هم خوشحال بود و اینها. سر میز ناهار صحبت ازخاویار ایران شد چهقدر خوب است کاش الان اینجا خاویار ایران بود و اینها. من هیچ نگفتم. ناهار تمام شد آمدم منزل تلفن کردم به تهران. مرحوم قرهگوزلو بود محسن. گفتم محسن جان میتوانی برای من پنج کیلو بهترین خاویار با هواپیما بفرستی بسپار به خلبان که این را به اسرع اوقات بیاورد به هتل من Savoy Hotel و به من برساند. گفت، «چشم.» بلافاصله تهیه کرده بود از خاویار دربار و فوراً آنها هم از دربار که میرفت کمک میکردند. روز بعد من 5 کیلو خاویار را برای خانم جکسون فرستادم گفت، «من به عمرم این همه خاویار تصور نمیتوانستم بکنم.» برای دوستان و اینها فرستاد. منظورم این عوالم ما اینطور بود. بعد قرار بود که ما با BP امضا کنیم.
س- به جای سیتی سرویس یا علاوه بر آن؟
ج- نه، نه حالا سیتی سرویس نیست. نه سیتی سرویس است نه ایتالیاست هیچی نیست.
س- آهان اول این است.
ج- اول است و سینکلر است. سینکلر آمریکاست و BP. من میروم به آمریکا نماینده شرکت نفت در آنجا که حالا اسمش یادم نیست، تلفن کرد که یک تلگرام دارم برای شما. گفتم از کی؟ گفت، «از پرزیدنت، (؟؟؟) جکسون.» گفتم بخوانید. خواند نوشته بود، «بعد از مذاکرات زیاد در هیئت مدیره قرار بر این شد که ما فعلاً از انعقاد این قرارداد صرفنظر کنیم و من فوراً این را به شما اطلاع میدهم که با شرکتهای آمریکایی اگر میخواهید این موضوع را در میان بگذارید آزاد هستید.» من میخواستم این سند به دستم بیاید گفتم خواهش میکنم این را فوراً عین آن را برای من بفرستید. گفت که خیلی خوب. او هم فوراً برای من فرستاد. با سینکلر هم معاملهمان نشد مثل اینکه آنها هم شرکتهای عظیم نفتخیز شده بودند او را متقاعد کردند که سینکلر هم نکند. بعد از اینکه این اتفاق افتاد من رفتم ایتالیا. انریکومته مرد باشهامتی بود. He was an oil man without oil. او صاحب نفتی بود که نفت نداشت، تشنۀ نفت بود شرکت هم شرکت دولتی است. آنها دیگر عقب صرفهجویی شخصی و اجحاف به دیگران نیستند بلکه ضرر و نفع بدهد یا حتی سربهسر هم دربیاید او راضی است که ایتالیا مستقل بشود از لحاظ نفت یکشاهی خرج ندهد، ضرر هم ندهد نفع هم ندهد در این مورد. در صورتی که نفت هم داشت. وقتی که آنجا صحبت کردم این هم از طریق یکی از دوستان ایتالیایی من بود کنهچینی [نامفهوم] فوت کرد. یک فاندیشن درست کرده و یک جزیرهای هست سان جورجیو روبهروی سن مارکو ونیز آنجا را تمام از نو با سبک قدیم ایتالیایی ساخته خیلی متمول بود و حتی خود او هم یک تصفیهخانه داشت کوچک، خیلی خیلی کوچک. این معرفی کرد مته را و مرا به مته. وقتی که موضوع را با او در میان گذاشتم گفت، «صددرصد موضوع منطقی و درستی است، من حاضرم.» من میخواستم این سد را بشکنم میدانستم که انی یا آجیپ این شرکت کوچکی است در مقابل شرکتهای عظیم نفت دنیا ولی خوب این یک شرکتی است که دولت پشت سرش هست. آن شرکتها دولت پشتسرشان نیست، این دولت پشت سرش هست اهمیتش از آن لحاظ است و دولت میتواند از او حمایت کند در مقابل شرکتهای بزرگ تشنه هم هست تشنۀ نفت است. ما با اینهایی که همهجا دارند دسترسی دارند که اگر ایران نفتش را ببندند جای دیگر نفتش را زیاد کنند اینها البته نمیتوانیم شرایط خوب داشته باشد ولی کسی که تشنه باشد میتواند. خلاصه، موضوع را از قرارداد آجیپ و هفتادوپنج و بیستوپنج را جنابعالی میدانید. این را از ابتدا تا انتها بنده انجام دادم. ماده به ماده اینقدر تلگرام را مکاتبه هست هی از تهران به آنجا تلگراف میکردم از آنجا تلگراف میکردم با این موافقیم این را خواهش میکنیم اصلاح کنید. این اینطور باشد آن ما حاضریم شرط شما را قبول کنیم به شرط اینکه این شرط را تویش بگنجانید. خلاصه منظورم این است علاوه بر اینکه دائماً مدیرها میآمدند تهران علاوه بر این مکاتبات و تلگرامها بود. بعد دیگر ژاپنیها آمدند بعد آمریکاییها آمدند و قرارداد با آمریکا بسته شد و پان آمریکن با Christiandom که قبلاً این با آن هیئت چهارنفری، آن چهار شرکت مستقل که عرض کردم بودند. یعنی سیتی سرویس، آلتون جونز بود او هم دوست آیزنهاور بود، مککلم بود رئیس Continental Oil Co. of Texas که بعد از اینکه با ما معامله نکرد رفت به امارات متحدۀ عربی که آنوقت امارات متحده نبود هنوز، به صورت شیخنشینهای آرام بودند صلحجو. مخصوصاً نفت ابوظبی و نفت دوبی را استخراج کرد و توسعه داد. امروز هم هنوز دست او هست. یکی هم همین Dome بود که از طرف Standard Oil Co. of Indiana بود، و یکی هم رئیس امرات بود، یادم نیست اسمش. اینها براساس همین هفتادوپنج و بیستوپنج مذاکره کردم، قرارداد را قبلاً تهیه میدیدم. من خودم هم مشاور حقوقی بودم هم مشاور سیاسی خودم بودم، هم منشی خودم بودم، راهنمای خودم بود همهکاره خودم بودم، یک نفر برای اینکه کار را آسان کنم در مواقع فرصت آنچه که آرزوی من بود برای ایران این را روی کاغذ میآوردم زیر و رو میکردم در اطرافش فکر میکردم. نه تنها مطلب را در اطرافش فکر میکردم حتی لغات را هم من پسوپیش میکردم که بهتر بشود، روشنتر بشود هیچ جای سوءتفاهم نباشد.
س- عاقبت این پروژهها چه شد؟
ج- موقعی که قرارداد حاضر شده بود و قرار بود امضا بشود، از عجایب دنیا، من در پالمبیچ بودم آنجا منزل آلتون جونز بود که امضا بشود. پیشازظهر بود قرار بود امضا بشود.
س- این شرکتی بود که صاحب سهم شرکت ملی نفت بود، بله؟
ج- نه کی؟ آلتون جونز؟ بله، بله شرکت ایران. بله، بله تمام شرکت ملی نفت بود، تمامش نفت متعلق به شرکت ملی نفت ایران، متعلق به ایران است و ادارهاش به دست شرکت ملی نفت ایران است.
س- سهم شما در این وسط چه بود؟ شما صاحب سهم میشدید؟
ج- ابداً، ابداً.
س- یا فقط مشاور بودید؟
ج- مشاور فقط. من مذاکراتی که میکردم در تمام موارد آخرش یک ماده بود قرارداد امضا میشد یک ماده بود که این موقعی قاطعیت پیدا میکند و معتبر خواهد شد که اول از تصویب هیئت دولت بگذرد و بعد از مجلس شورای ملی، از تصویب مجلس شورای ملی بگذرد. هیچکس قادر نیست جز مجلس شورای ملی این را معتبر کند. بنابراین جای تردیدی نبود. تمام مذاکراتی که میشود، تمام پروتوکلهایی که امضا میشود اینها همیشه مشروط به این است که مقامات آن مملکت آن را تصویب کنند مگر اینکه یکی صاحب اختیار مطلق باشد در امور کوچک که او حق دارد بدون مراجعه مراجعه…
س- شما خودتان هیچ نفع مالی تو اینکار نداشتید؟
ج- ابداً، ابداً. در کشتی بله.
س- مذاکرات نفتی.
ج- ابداً، ابداً. فقط برای مملکت بود. بعد آن روز امضا نشد. یکخرده عجیبوغریب به نظرم آمد و جنبوجوشی بود و رفتوآمدی بود خود آلتون جونز قرار بود بیاید نیامد Dome آمد از طرف استاندارد ایندیانا. بالاخره بعد از سه ربع ساعت یک ساعت که من معطل شدم و گفتم آقا چرا نمیآیند؟ منتظر چه هستند؟ به من گفتند، «از واشنگتن به آنها تلفن شد.» گفته بهشان به کی؟ گفتند آلتون جونز. من میدانستم که دوست آیزنهاور است و او هم میدانست که من دوست آیزنهاور هستم. گفتم بفرمایید که آلتون جونز تلفن کرد به واشنگتن. گفت، «بله، ممکن است اینطور باشد.» بعد گفت، «امضا امروز موقوف.» بلافاصله من آمدم هتل و تلگراف کردم که ماندن من لزومی ندارد و جا گرفته…
س- تلفن به؟
ج- به دربار، به شاه. و من با اجازه فردا با هواپیما فلان میآیم و فلان روز فلان ساعت میرسم. رفتم به تهران و بلافاصله رفتم پیش شاه. با تلفن با نخستوزیر صحبت کردم.
س- چه کسی بود آنموقع؟
ج- علا. علا نخستوزیر بود. اصلاً علا همیشه اطلاع داشت من تلگراف که میکردم به شاه به علا هم تلگراف میکردم. اتومبیل خودش را میفرستاد فرودگاه منتظر من بود من میآمدم. بعد به شاه که گفتم جریان این شده امضا نشد گفت، «من…» اصطلاح انگلیسی است، «چمن زیر پای شما را من زدم.» یعنی من پشت پا به شما زدم که به زمین بخورید. معنیاش این است.
س- چرا؟
ج- یعنی باعث امضا نشدن من شدم. خیلی تعجب کردم. گفتم اعلیحضرت آخرین شخصی در دنیا هستید که ممکن بود من فکر کنم این عمل را انجام دادید. چطور شد؟ چرا؟ شاه گفت، «سفیر آمریکا نگران شده بود سرآسیمه آمد وقت خواست به طور فوقالعاده و فوری گفت، «خیلی نگرانند در آمریکا و آقای مهبد خیلی سختگیری کرده. من دیدم خیلی نگرانند وحشت دارند گفتم که در تهران امضا بشود.» و بلافاصله شاه وقتی دید من خیلی ناراحت شدم بلافاصله گفت، «حالا هیچ چیزی نشده میآیند تهران اختیار مطلق به دست شما با نخستوزیر هم صحبت کنید و هیچ چیزی عوض نشده. فقط یک خرده آرام بشوند تا بیایند تهران.» گفتم بسیار خوب کاری از دست من برنمیآمد. همین کار را هم عمل کرد واقعاً. حالا چرا این عمل را کرده بود؟ چرا تأخیر انداخته بود؟ روی مصلحت بود؟ آن را من نمیتوانم قضاوت کنم. ولی چیزی که مسلم است این است که وقتی اینها آمدند باز اختیار مطلق مذاکرات را به بنده داد و نخستوزیر موافقت کرد. سفیر آمریکا دعوت کرد از نخستوزیر، علا از رئیس شرکت نفت بیات، سهامالسلطان و از بنده هم دعوت کردند خواهناخواه تصور نمیکنم که خیلی هم خوشوقت بودند.
س- آنموقع آقای فلاح نقشی نداشت تو این کارها؟
ج- ابداً نه. فلاح چرا، فلاح یکی از مدیرهای خوب شرکت ملی نفت ایران بود. رئیس کل شرکت سهامالسلطان بود، بیات بود. اومن الان نمیدانم مدیر چه قسمت از شرکت ملی نفت…
س- ولی بههرحال در اینجور قراردادها ایشان اصلاً و ابداً دخالتی نداشت.
ج- ابداً، هیچکدام. نه، نه هیچکدام. هیچکدام از مدیرهای شرکت نفت هر کس کار خودش را میکرد. هر کس به شغل خودش مشغول بود. یادم نیست الان او در آنموقع چه شغلی داشت و چه کاری داشت. او جزو چیز بود. آنوقت گاهی مطالب مهم شرکت نفت را در هیئت مدیره مطرح میکرد این، هیئت مدیره شرکت نفت. یک داستانی برایتان تعریف میکنم که این مطلب روشنتر میشود. موضوعی قرار بود که در هیئت مدیره شرکت نفت مورد بحث قرار بگیرد. بنده گرفتار شده بودم، گیر افتاده بودم. نتوانستم سر ساعت برسم. مثلاً اگر قرار بود ساعت ده صبح باشد آنها همه جمع بودند تو اتاق کنفرانسشان هم حاضر شده بودند من نرفتم، حالا علتش یادم نیست در این موقع گرفتاری و کار بیرون بود. بیات نشسته یکی از این آقایان، از مدیرها. میگوید، «خوب، شروع کنیم مذاکره کنیم.» بیات میگوید، «فکر نمیکنید بهتر باشد صبر کنیم که آقای مهبد هم بیاید دوباره تکرار نکنیم مطالب را، نظر ایشان هم هست و آسانتر است.» آن مدیر میگوید، «نه آقا، خوب ما که صحبت میکنیم وقتمان تلف میشود حالا دوباره هم باشد عیبی ندارد. صحبت بکنیم.» یکی از مدیرها اسمش مستوفی بود گمان میکنم پسر مستوفیالممالک بود.
س- باقر مستوفی؟
ج- باقر مستوفی. این کاغذش جلوی هر کدامشان کاغذ بوده برای یادداشت و قلم. یک تکه کاغذ را پاره میکند میگذارد اینجا. میگوید، «خیلی معذرت میخواهم جناب آقای بیات بهاضافۀ آقای فلاح بهاضافۀ آقای نفیسی بهاضافۀ فلان، بهاضافۀ فلان، بهاضافۀ فلان بهاضافۀ بنده منهای مهبد. بیخودی وقتمان را تلف نکنیم.» خیلی بد شده بود اینها هم البته صبر کرده بودند. این بعد این موضوع را به من گفت خیلی من از او رنجیدم.
س- منظورش چه بوده از اینکار؟
ج- یعنی بیخودی حرف میزنید. یعنی شما همه ما. ما یکطرف مهبد یکطرف. تمام ما کمتر از مهبد هستیم. حرف ما اثر ندارد صبر کنیم مهبد بیاید تصمیم بگیرد.
Leave A Comment