روایتکننده: آقای دکتر فرهنگ مهر
تاریخ مصاحبه: ۵ فوریه ۱۹۸۶
محلمصاحبه: کمبریج ـ ایالت ماساچوست
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۱۵
ج- بله، و آن یکی انصاری است. خوب من با انصاری به اندازه آموزگار دوست نبودم با آموزگار دوست بودم با انصاری تازه آشنا شده بودم. ولی خوب، انصاری را نمیخواستم از من برنجد. بههرحال من اصلاً نمیفهمیدم مطلب چیست. شب گوش دادم به نطق شاه و یکدفعه شوکه شدم. شوکه شدم که بابا هر چه فکر کردم شاهی که همیشه میگفت، هزار دفعه من از دهانش شنیدم، هزار دفعه که مبالغه میگویم، ولی و شنیدم که میگفت، «آقا ما سیستم دیکتاتوری نیستیم، سیستم کمونیستی نیستیم، سیستم یک حزبی نیستیم. ما دموکرات هستیم دموکراسی است، نمیدانم، برای اینکه سیستم چند حزبی داریم، فلان و اینها.» توی کتابش مطالبی نوشته. حالا یکدفعه بیاید بشویم یک حزبی. آره. و تازه برای چه؟ این یک حزب ایران نوین بد یا خوب است اینها، تازه جا افتاده بود یا داشت، بههرحال نوکر شاه بود. میگفت چه آخر؟ حالا آمده یکدفعه. ماتم برد. ماتم برد و زنم البته شاهد قضیه است.
فردا من قرار بود، فردا یا پسفردا بروم تهران برای یک کاری. اینقدر ناراحت شدم که فردا صبح چون ایشان هم نگفتند که یک حزبی شده، گفتند که رستاخیز درست شده و اینها و جمشید دیگر زیاد صحبت نکرد. فردا صبح رفتم تهران. رفتم وقت گرفتم از هویدا و رفتم تهران. رفتم تهران و مثلاً ساعت دو سه بعد از ظهر، رفتم نخستوزیری و اتفاقاً ناصر یگانه هم، این تقدیر روزگار خیلی از کارهایی که من حرفش را میزنم ناصر یگانه هم بوده. تقریباً نودونه درصد میدانم ناصر یگانه آن روز بود.
من به خانم معرفت گفتم که به هویدا بگو من آمدم و اینجا هستم خلاصه. گفت، «ناصر یگانه پهلویش است.» بعد هویدا مرا خواست. آمد گفت گفتم، «بروم تو؟» گفت، «بله» رفتم تو سلام علیکم. گفت «بله چیست فرهنگ؟» گفتم، «من یک چیزی توی رادیو شنیدم، تلیزیون شنیدم اینها و آدم از تو نظر بخواهم. بله، آموزگار به من تلفن کرد گفت که پیشرو یا سازنده؟ من البته خودم را هنوز کاندید نکردم گفتم احیاناً میآیم توسط تو ولی میخواستم نظر شما چیست؟ آیا میخواهید من بروم توی پیشرو یا بروم سازنده؟» گفت، «هر کدام را میخواهی فرق نمیکند.» گفتم که «توصیه شما چیست؟» گفت، «ما هیچی. یک عدهای میروند آنجا یک عدهای میروند آنجا. نجمآبادی و کی رفتند آنجا و مجیدی و اینها آمدند اینجا. خلاصه هر جا دلت میخواهد.» «خیلی خوب.» گفتم، «من یک سؤال دیگر دارم. چه لزومی داشت که رستاخیز درست بشود و ایران نوین برود؟ ایران نوین که مطیع شاه بود. شاهی که همهاش میگفت که»، میفرمودند البته آنجا باید… «شاه که همیشه میفرمودند که دو حزبی حالا چطور فرمودند یک حزبی؟ و ما چطور این را باید توی دانشگاه بقبولانیم؟» ایشان گفت، «فرهنگ، باز تو فضولی کردی؟»
س- کی؟
ج- هویدا، هر وقت از دست من ناراحت میشد این «باز تو فضولی کردی؟ آخر چند دفعه به تو بگویم؟آخر شاه از من و تو بهتر و خوبتر میفهمد. بیشتر میفهمد. تو باز این مسائل را هی چیز میکنی، یک و دو میکنی با من؟ شاه تصمیم گرفته شاه به.» این دیگر نشانی این بود که خود هویدا هم مخالف بود.
س- آها.
ج- هروقت با این قاطعیت و به این صورت خودش را وارد نمیکرد میگفت، «شاه میفهمد شاه..» این یعنی اینکه من مخالفم. یعنی که تو هم دیگر حرف نزن. چون ما دیگر زبان هم را خوب میفهمیدیم. با هم مدتها بود کار کرده بودیم. میگفت که شاه از من و تو بهتر میفهمد. شاه تصمیم گرفته. شاه فکر کرده گفته باید باشد این. تو هم برو همینجوری بکن.» یعنی چه؟ نگاهی کردیم به آقای یگانه و یگانه هم. بنابراین جواب سؤالات شما این است که.
در دانشگاه هم فردایش که رفتیم باید عرض کنم که، یک mixed feelingی بود. یک عدهای که با ایران نوین مخالف بودند من حیث اینکه معتقد بودند ایران نوین همه کارها را یک عدهای چیز خودش کردند تیول خودشان کردند، فکر میکردند در این تغییر چیزی برای آنها یک جایی باشد که بتوانند بیایند بیرون. یک عدهای مخالف بودند که این یک حزبی یعنی دیکتاتوری بیشتر. که ما مجبور بودیم توضیح بدهیم که جناح فلان و فلان و بهمان و اینها و دو جناح است و شما میتوانید هر کدام بروید. به این دوتا هم اعتقاد نداشتند. اولین کنگرهای تشکیل شد برای رستاخیز توی آن چیز محمدرضا شاه بود. ما رفتیم و از دانشگاه پهلوی. حالا خیلی خیلی جالب است که چه چیزهایی باید آنجا بگویم. من پا شدم گفتم، «نه دیگر تو خودت هستی و راهنمایی کن.»
س- این در شیراز بود.
ج- نخیر رفتیم تهران.
س- در تهران این برنامه
ج- هیئتی از دانشگاه پهلوی شیراز و از شیراز شهر شیراز آمدیم آنجا. اکثرش هم مال دانشگاه هستند. دکتر، اسمها یادم رفته، دکتر یک چیزی. دکتری بود مال گوش و حلق و بینی که اتفاقاً او هم قبلاً مصدقی بود و بعد رنگ عوض کرده بود و فلان و اینها و حالا هم صددرصد ایران نوینی بود و حالا هم رستاخیزی شده بود. این آمد آنجا با یک نفر دکتر فراتی که از دانشگاه پهلوی بود و معاون من بود، یک عدهای رفتند آنجا.
همان جلسه اول دکتر فراتی حمله میکند و آن دکتر هم همینطور به هویدا و به کارهای دولت و امیدوارم که رستاخیز اله بکند آزادی بشود و فلان و اینها. من که بعد از ظهر رفتم دیدم که وضع بد است. دارم فکر میکنم کی دیگر آنجا در آن جلسه، آیا پزشکپور بود صحبت کرد؟ شاید پزشکپور بود. یا نه؟ یکی دیگر بود. خلاصه یکی دوتا صحبت کردند تند. هویدا آن بالا نشسته بود یک کاغذ داد به من که تو بیا اینجا. رفتم آنجا، گفت که «بعد از ظهر تو چون از دانشگاه پهلوی صبح رسیدی دو نفر برخلاف گفتند تو صحبت کن به نفع دولت و فلان و اینها.» بعد ضیا شادمان آمد و او هم گفت و بههرحال من گفتم، «امروز بعد از ظهر صلاح نیست فردا.» گذاشتیم فردا. فردا یک نفر دیگر که آمد صحبت کرد، حالا من باید اسمش را فشار بیاورم ببینم کی بود، من رفتم جواب دادم. که البته بردمش روی باز ایرانیت. گفتم، «فرهنگ ایرانی فرهنگ دشنام نیست فرهنگ احترام است. فرهنگ ایرانی فرهنگ خرابکاری نیست فرهنگ سازندگی است. فرهنگ ایران فرهنگ دیم بام بام بام بام، دوستی و یگانگی است. و بردمش توی این مایه و از کارهای دولت، البته هیچکس بدون عیب نیست و بدون عیب. خلاصه این را دفاع کردیم که یک ذره چیز را تعدیل بکنیم.
ولی منظور از این حرفم این بود که نظر نظر موافق نبود. آنهایی که نظر موافق داشتند به این انتظار که یک forum پیدا میکنند برای بیان مخالفتهایشان از نظام گذشته. که بههرحال میتواند بفهمند که نظام فعلی دنباله نظام گذشته است شکلش عوض شده. این بود راجع به چیز و البته جلساتی که تشکیل میشد در شیراز فوقالعاده مثل همهجای دیگر فوقالعاده مصنوعی بود. سخن رانها ما بودیم که میدانستیم چی را در چه قالبی بگوییم و دیگران جرأت نمیکردند حرف بزنند. آخر این مسئلهایست. میدانید؟ دولت از لحاظ آزادی credibility نداشت. از لحاظ آزادی…
س- آها.
ج- مردم معتقد بودند بله دولت از لحاظ development یک کارهایی دارد میکند. ولی از لحاظ آزادی، هر چه میگفت آقا من آزادی سیاسی میخواهم بدهم این credibility نداشت حرفهایش میدانستند که همه دروغ است. کسی انتقاد نمیکرد کسی حرف نمیزد اینها. آنوقت کسانی هم که انتخاب میکردند اینها به هم ارتباط دارد. این کسانی از بالای منشور که میآید از بالای هرم که میآید این فایده ندارد باید از پایین هرم انتخاب کنند. همیشه انتخاب از بالا بود مردم اعتقاد به اینها نداشتند و عین همین خوب توی شیراز بود و اینها. مسائل مختلف. حتی مثلاً یک نماینده کارگری داشت آنجا، که باز اسمها یادم میرود، این نماینده کارگر میخواست وکیل بشود. این نماینده کارگر البته این آدم تندی بود ولی بههرحال سرسپردگی به دستگاه پیدا کرده بود. حق و حساب گرفته بود اینها توی کارگرها هم نفوذ داشت. این حالا آمده یک حرفی زده و بعد هم آمده کاندید شده. این را نگذاشتند انتخاب بشود. با اینکه اکثریت داشت. اکثریت قطعی داشت نگذاشتند انتخاب بشود برای اینکه مثلاً یک حرف انتقادآمیز از دولت زده. خوب با این سیستم آن محکوم به زوال بود.
بعد از آزادی نسبی در یک جلسهای، نگاه کنید من واقعاً نمیدانم کتاب شما را نخواندم راجع به labor union و اینها چه نوشتید، چون بنده در جریان این تحولات بودم، تنها موقعی که اتحادیه کارگری به معنای اتحادیه کارگری بود زمان تودهایها بود. فرق، ممکن است یک عدهای حمله کنند بگویند اتحادیه کارگری آنوقت عامل روسها بود. خوب باشد. آن را من تعریف که نمیکنم آخر یک چیز بدی بود از لحاظ سیاسی مملکت بایستی مستقل باشد. ولی آن کارگری که آنجا بود نه این را میدانست و نه وسیله هم داشت بداند. آن میدید که این movement به نفع او به نفع منافع او دارد کار میکند. به آن رأی میداد. اگر ملاک دموکراسی را رأی آزاد بگذاریم با رأی آزاد این شورای متحده را تأیید میکرد. برو برگرد نبود. چون باز تقدیر روزگار بنده قبل از اینکه بیایم فرنگ یک چهار سال چهار پنج سال بلکه، چهار سال چهار سال و نیم در اداره غله و سیلو در سیلو کار کردم.
س- بله فرمودید.
ج- و رئیس آن. آنجا کارگرها را میدیدم. کارگر حزب توده را نجات دهنده خودش میدانست. و شورای متحده را تنها سنگر خودش میدانست. بعداً دیگر اینها آمدند اینها را دستمالی کردند. حزب عدالت آمد برای خودش سید ضیا و یک عدهای را. شورای، اسمهایشان یادم رفته، درست کرد یک شورای کارگری خودش که آن حکیم الهی اینها تویش بودند. هیچ پیشرفتی نکرد. بعد هم که حزب دموکرات قوامالسلطنه آمد آنها درست کردند. آن هم باز پیشرفتی نکرد. و اینها چون حزب دموکرات قوامالسلطنه وزارت کار را درست کرد. مظفر فیروز و عدهای را آورد آنجا توی وزارت کار بودند و میتوانستند رشوه بدهند به کارگرها، توانست یک عدهای را دور خودش جمع کند. و بعداً دیگر حزب توده که غیرقانونی شد و شورای متحده و فلان و اینها، مرتب اینها را manipulate میکردند. و از طریق این manipulation یک عده کارگرهایی که کارگرها میدانستند اینها نمایندهشان نیستند، ولی کارگر همین قدر راضی بود که یک آدم باجرأتی یک آدم تکنوکرات تکنوکرات در سطح خود آنها بشود که بتواند بیاید negotiate بکند و منافعی برای آنها جلب کند. وزارت کار چه بود؟ وزارت کار برای اینکه کارگرها را داشته باشد، به شاه بگوید که من کارگرها را طرف تو آوردم و این کارگرها بیایند هورا بکشند. بتواند کارگرها را mobilize بکند. آخر این کاریست دیگر. وزارت کار برای اینکه بتواند کارگرها را mobilize بکند بایستی این رؤسای نمایندگان کارگرها را میداشت. یا هیئت مدیره کارگرها را توی کارخانه میداشت طرف خودش. برای اینکه آنها را داشته باشد بایستی به آنها رشوه میداد. و رشوهای هم که به اینها میداد گاهی به قیمت خلاف قانون بود. و اینها واقعاً کارفرما را داغان میکردند به کارفرما ظلم میکردند برای اینکه این کارگرها را راضی نگه دارند. برای اینکه این کارگرها، به کارگرها میگفتیم که خیلی خوب ما فردا شاه میآید اینجا برای اینکه بتوانیم باز مزایای بیشتر از دولت بگیریم شما باید بیایید آنجا هورا بکشید. اینها هم میرفتند هورا میکشیدند. مأمورین سازمان امنیت هم تویش بود و فلان و اینها. به این ترتیب وزارت کار و دولت خیال میکرد که کارگر را دارد که نمیداشت. و خیال میکرد که، و آها، و کارفرما را از دست داده بود برای اینکه کارفرما میدید ای بابا اینکه. میدانید آن dichotomy که به شما دارم میگویم ها این را شما در تمام شئون زندگی ایرانی در این مدت میبینید که باز میگویم در سیستم اتوکراسی (؟؟؟) است. این به یک صورتی خودش را ظاهر میکرد که همهجا نتیجه غلط میداد. من خودم یک مدتی رئیس روابط کارگری شرکت نفت بودم و در مقداری از این دعاوی شورای کارگاه و هیئت، چه بود اسمش؟
س- حل اختلاف.
ج- حل اختلاف و اینها شرکت کردم، داستانهای زیادی دارم و میدانم واقعاً این مکانیسماش چه بود و چهجوری کار میکرد.
س- عکسالعمل دانشجوها چه بود در رابطه با تشکیل حزب رستاخیز؟ آیا سعی شد آنها هم عضو بشوند و فعال باشند؟ یا اینکه
ج- سعی شد که آنها عضو فعال بشوند نتیجه صفر بود. به شما میگویم صفر. یعنی اینکه چندتا از دانشجویان ما را که به علت فامیلی یا شاید به علت جاهطلبی یا شاید به علت اعتقاد هر سهتا، آمدند، میخواهم بگویم که در مثلاً دانشگاه پهلوی تمام اینهایی که آمدند که عضو بشوند داوطلبانه از پانزده یا بیستتا تجاوز نمیکرد.
س- آها. در مقابل چند دانشجو؟
ج- در مقابل هفت هزار دانشجو، شش هزار دانشجو. یعنی در این حد. وقتی که دوتا movement اینها درست کردند که یک عده را برد زیر پرچم رستاخیز ولی بدون منهای شرکت در جلسات حوزهای و منهای فعالیت دیگر. اینها برای کار خودشان بود واقعاً. برای خرابکاری بود که دانشجویان در پیشبرد هدف خودشان میخواستند بکنند. یکی نهضت مخالفت با بالا رفتن قیمتها بود که در زمان مهدوی شد. چه به آن میگفتند؟ مبارزه با گرانفروشی؟
س- بله.
ج- یک عده زیادی از دانشجوها رفتند برای
س- بازرسی.
ج- بازرسی. اینها شروع کردند رشوه گرفتن از دکاندارها که گزارشش را به ما میدادند. رشوه گرفتن از دکاندارها و فشار بیخودی آوردن و زور گفتن و فلان و اینها که یا برای منافع آنیتان بود یا واقعاً قسمتی بود از یک طرح کلی برای اینکه باز مردم را بشورانند، بازاری و اینها را بشورانند بر علیه دولت. طرح دومشان طرح، چه به آن میگفتند؟ نوسازی میگفتند؟ نوسازی، اینکه حالا که اینها هم دارند. بازسازی فلان بود که زمان شاه درست کردند که اینها باز فکر فکر مثلاً تودهای و چینی و اینها بود، که دانشجوها زمان تابستان یک کاری به آنها بدهند یک پولی به آنها بدهند، کمک مالی کنند اینها بروند در دهات و اینجاها مدرسه بسازند تعلیم کنند اینها. اینها باز رفتند، خوب، من میرفتم بازدید کار اینها، اینها میرفتند وارد اینجا میشدند میرفتند آنجا هم یک پولی میگرفتند و هم اینکه آنجا که میرفتند میتوانستند یک چیزی هم میساختند و هم. حمام میساختند مدرسه میساختند و فلان. و هم میتوانستند که با دهاتیها تماس پیدا کنند روی آنها تأثیر پیدا کنند و تبلیغات ضد و مخربشان را انجام بدهند. در این دو movement که جزو حزب رستاخیز هم شرکت میکردند که عرض کردم، یا منحصرا برای منافع آنیشان بود که پول میگرفتند حقوق میگرفتند. یا برای این بود که بتوانند خراب، نمیتوانم بگویم خرابکاری، از نظر ما خرابکاری
س- با رژیم مبارزه بکنند.
ج- مبارزه با رژیمشان را در آن سنگرها ادامه بدهند. و الا همانطوریکه گفتم آنهایی که میآمدند در حوزهها و اینها فوقالعاده کم بود فوقالعاده.
س- به شما فشار نمیآمد که چرا…
ج- فشار به ما میآمد.
س- در دانشگاه شما تعداد اعضا کم است؟
ج- فشار میآوردند ما میگفتیم، «خوب، ما باید از طریق صحیح بکنیم. ما نمیتوانیم فشار آنجوری بیاوریم.» عرض کردم بنده، باز هی دارم از خودم میگویم، من یک موقعیت نسبتاً ممتازی داشت. اولاً خودم هم، نگاه کنید، چندتا علت بود یکی علتهایش را برای شما گفتم. کسی از من نمیترسید. دوم خیال میکردند که من با دستگاه بالا مرتبط هستم. حرف من کم میزدم برخلاف حالا که شما مرا آوردید اینجا پدرم را درمیآورید، حرف از من میکشید، من حرف اصلاً نمیزدم. حتی به زنم هم نمیزدم. بنابراین اینها خیال میکردند که خوب، این آدم پس مرموز است باید یک چیزهایی داشته باشد، این دوتا.
سوم اینکه توی این دستگاهها هم به علت خودم هم به علت نزدیکی با هویدا و آنها ی دیگر، و هم به علت اینکه میخواستند خوب یک زرتشتی هم توی این سازمانها بالاخره باید یک زرتشتی یک ارمنی و مثلاً یک جهودی و اینها باشند دیگر باشد، این بود که مثلاً میگفتند هیئت مرکزی شورای مرکزی، خوب، فرهنگ مهر هم جزو آنهاست انتخاب میشدم. بنابراین شورای مرکزی، نمیدانم، حزب ایران نوین بودم، شورای مرکزی حزب رستاخیز بودم، فلان و اینها. یارو هم که میآمد به من ایراد میگرفت «آقا من خودم جزو شورای مرکزی هستم تو به من فشار نیاور. من خودم آنجا مطرح میکنم.»
س- فشار از کجا میآمد؟
ج- فشار فرض کنید که رئیس چیز، حالا هم اینجاست، محسن معین، دبیر حزب رستاخیز بود در آنجا. این به من البته فشار
س- ایشان را کی انتخاب کرده بود؟
ج- ایشان را مهدوی. مرکز…
س- آها.
ج- همه انتخابات اینجوری بود. البته یک مهر میگذاشتند که مردم آمدند قانوناً رأی دادند این انتخاب شد. درست. خوب، این تلفن میزد جناب آقای دکتر مهر، با من دوست بود آشنا بود، جناب آقای دکتر مهر بیایم شما را ببینم. خوب، آقاجان ما نداریم و فلان و یک کاری بکنید و اینها. خوب، من این را خودم با مرکز صحبت میکنیم. این باید به ترتیب خیلی آرام. و حداکثر خودم مثلاً میآمدم دهتا کارمند اداری دانشگاهی را با یک استاد مثلاً یا دوتا استاد تشکیل میدادیم حوزهای مثلاً شانزده نفر بیست نفر. و خوب، این اولش تشکیل شد.
س- آها.
ج- ولی دیدند آن هم چون یک حوزه دیگر از کارمندها بیست تا تشکیل بدهد میشد دوتا حوزه. نگاه کنید اینها همهاش اینجور تظاهرات ساختگی بود. مثلاً از تهران خبر میدادند میگفتند بله. خوب این را یادم هست برای اینکه یک بازتابی داشت بعداً روی خود من. همانوقت که همان بطحایی را گفتم گرفتند و اینها، مثلاً ساعت، بله، پنج بعدازظهر، شش بعدازظهر، تلفن کردند، «فردا شما باید بیاید تظاهراتی تشکیل بدهید بر علیه این عده.» گفتم، «من اصلاً نمیدانم داستان چیست؟» «مگر شما امروز رادیو نشنیدید؟» «رادیو شنیدم ولی جزئیات را نمیدانم آخر»
س- یعنی کی تلفن میکند؟
ج- وزارت علوم یا سازمان امنیت. وزارت علوم یا، معمولاً وزارت علوم بود. ممکن هم بود سازمان امنیت بود. وزارت علوم معمولاً بود. اینها را یاد بله، چیست؟ از دربار. از وزارت اطلاعات، از نخستوزیری. آقاجان من الان شب است. من توی خانهام دارم میروم. من فلانم. کسی نیست. فردا هم پنجشنبه است مثلاً. نخیر فردا باید حتماً بشود. میگفتم هفته دیگر بگذارید. نخیر فردا باید حتماً بشود. برای اینکه ما میخواهیم فردا شب همه رادیو از همه دانشگاه همه مملکت… مهم بود که توی رادیو شب بگویند که بله، آنجا تظاهرات شده. بعد یک عکس هم از یک cornerی یک فیلمی بدهند. مثلاً ما آن روز چندتا را جمع کردیم؟ شاید بیست یا بیستوپنج تا تجاوز نمیکرد. کسی دیگر نمیآمد. و ما نمیخواستیم اعلام کنیم. دانشجوها که نمیآمدند. تازه هم میترسیدیم دانشجوها بیایند آنجا تظاهرات بر علیه رژیم بکنند. به نفع. کارمندان اداری و چندتا از استادها و رئیس دانشگاه و اینها، اینها آمدند.
بعد یک آدمی بود به نام دکتر مژده، آدم خوبی بود، اهل ادب بود. به او گفتیم تو هم بیا یک نطق بکن. او هم آماده بود همیشه برای نطق کردن. اتفاق روزگار من اصلاً توجه نداشتم، اینکه به شما گفتم بعداً یک اتفاقی افتاد که برای من چیز بود، من اتفاقاً توجه نداشتم که آن طیفور بطحائی برادر این بطحائی است. من رفتم آنجا این معاون دانشکده بود. دستش را گرفتم گفتم بیا برویم جلو بنشینیم. بردم پهلوی خودم نشاندم. پس تلویزیون که عکس گرفت شب منتشر کرد عکس این را هم انداخت. دیگران به این حمله کردند که خاک توی سرت تو برادرت را گرفتند میآیی میروی جلو مینشینی. من اصلاً خبر. هیچکس هم به من نگفت این را تا موقع انقلاب. موقع انقلاب یک روزی آمد به من گله کرد، گفت…
س- گفت چی؟ گفت، «یادت است آن روز چهکار با ما کردید؟»
ج- یادتان است؟ گفتم که والله اصلاً یادم نیست. اصلاً یادم نیست. گفت، «نه چرا عکس است.» در این بین یک پسری بود به نام دکتر رضایی آدم بدی بود توی دانشکده پزشکی آن هم رفته بود با یک دختر انگلیسی میخواست یک کاری بکند و زن و بچه داشت، ما مچش را گرفتیم و اینها و او هم رفته بود این را پیدا کرده بود و پلیکپی کرده بود و پخش کرده بود که این خاطره را، بله، به یاد مردم
س- بله.
ج- بههرحال، منظور من این بود که اینها همهاش روی تظاهر بود. این مهم نبود که اثر این توی دانشگاه چیست. اصلاً این خیال میکرد اثر این و بایستی احمق میدانست که اثر این تلویزیون و رادیو هم از لحاظ مردم هم چیزی نبود. میخواست به شاه بگوید، بله، ما اینکارها را کردیم. آن هم بگوید bravo پس من محبوب هستم. این را واقعاً اثر، این را همه میدانستیم، و این تظاهرات بود که به نظر من ریشه شاه را ریشه رژیم را کند که این میماند برای بار دیگر. خیلی ممنون هستم از شما. ببخشید آقا.
س- پایان نوار شماره ۱۵.
آقای مهر خاطرات شیرینی که تعریف کردید، برای شناخت جامعه ایران و علت سقوط رژیم شاه بسیار جالب و مفید هستند. دست شما درد نکند. آقای لاجوردی هم زحمت کشیدند کهb این مصاحبه های تاریخی را با شما کردند. از هر دوی شما تشکر