روایت کننده: آقای نعمت میرزازاده (م. آزرم)

تاریخ مصاحبه: ۲۵ می‌۱۹۸۴

محل مصاحبه: پاریس، فرانسه

مصاحبه کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۳

بله چنین بود که عملاً از فروردین ۱۳۴۷ به بعد کانون نویسندگان ایران به وجود آمد. کانون جلسات ماهانه داشت که در سالن قندریز تشکیل می‌شد و سخنرانی‌ها بود درباره آزادی مفهوم آزادی، موضع نویسنده، مقولات مربوط به ادب و فرهنگ که مورد بحث واقع می‌شد در جلسات کانون.

س- مقامات امنیتی مزاحم نمی‌شدند؟

ج- مقامات امنیتی عملاً در سال ۱۳۴۷ مزاحم تشکیل جلسات کانون نویسندگان ایران در سالن قندریز نمی‌شدند. اما در همان سال‌ها تلاش دوستان ما برای اینکه بتوانند کانون را به ثبت بدهند هم‌چنان بی‌نتیجه باقی ماند.

س- شما ملاقاتی هم در این زمینه با آقای هویدا داشتید؟

ج- در این زمینه در این سال‌ها نه.

س- عده‌ای از آقایان داشتند. شما هم بودید آنجا یا نه؟

ج- نه چون آدم‌هایی مثل من مثل گلشیری که از اصفهان می‌آمد من از مشهد می‌آمدم مثلاً، حسن حسام این‌ها از شمال می‌آمدند. ما فرصت این کارها را نداشتیم. هر ماه که نمی‌توانستیم بیاییم اینجا. اما یادم هست که گویا برای به ثبت داده شدن کانون به نظرم می‌رسد که تقاضای ملاقاتی شده بود. اما آن‌چه که واقع شد این وسط این بود که کانون این جلسات خودش را در بهار و تابستان ۴۷ ادامه داد و در زمستان ۱۳۴۷ بعد از اینکه آل احمد آمد مشهد و از مشهد بازگشت به تهران، آل احمد خیلی زحمت کشید در اینکه اعضای کانون را زیاد کند و بچه‌ها و جوان‌ها با چنان‌که می‌دانید اینجا الان من فرصت بحث درباره آل احمد و ارزش ادبی یا نقد آثار او را که نداریم، فقط از آنجایی که مربوط به مسائل کانون است و مربوط به مسائل اجتماعی است.

س- و سیاسی فقط منظور نظر است.

ج- و بیشتر مسائل سیاسی هست این است که اصولاً میان نویسندگان معاصر من یک تن را نمی‌شناسم که به اندازه آل احمد یک سوم آل احمد این همه با شور و ذوق و کنجکاوی، همواره مترصد کشف استعدادهای ادبی از یک سوی و از سوی دیگر دنبال پیدا کردن یک سوراخ دعای سیاسی برای حمله و انتقاد و ضربه به آن‌چه خود “نظام جور” می‌نامیده که نظام سلطنتی باشد. این است که آل احمد به نظر من به کانون نویسندگان هم نهایتاً از مقوله سیاسی‌اش می‌نگریست. به خاطر همین بود که برخلاف همه اصراری که شد در نخستین دوره انتخابات هیئت دبیران، هرگز نپذیرفت که عضو هیئت دبیران باشد. بلکه می‌خواست کانونی را که به وجود آورده اما در کنار کانون کانون را تقویت کند. خودش می‌گفت که، “ما آدم‌های این‌جوری که یک مقدار بیشتر شهرت سیاسی این‌گونه‌ای داریم بهتر است که نباشیم.” اگر چه خانم سیمین دانشور در هیئت دبیران کانون نویسندگان، حتی پیش از اینکه هیئت دبیران به وجود بیاید در هیئت اجرایی موقت به عنوان رئیس کانون نویسندگان معرفی شد، خانم دکتر سیمین دانشور.

س- بله.

ج- در زمستان ۴۷ که آل احمد آمده بود مشهد در هنگام بازگشت در دانشکده ادبیات دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، مراسم سالروز نیما را گرفتند. این تنها مراسم رسمی‌ای بود که کانون، علنی بود و رسمی بود، در دوران حیات اولیه‌اش در یک محیط دانشگاهی سال‌روز مرگ نیما را مراسم گرفتند که آنجا آل احمد سخنرانی کرده. چند تا دیگر از شاعران و اعضای کانون مثل کسرائی مثل هوشنگ گلشیری، این‌ها هم صحبت کردند. اما کانون در دوره اولش، این که سؤال کردید، رفته بودند پهلوی آقای هویدا من دقیق نمی‌دانم کی‌ها رفتند؟

س- این را داستانش را آقای دکتر ساعدی مفصل تعریف کردند.

ج- بسیار خوب، اما آن چیزی که من می‌دانم…

س- چون ایشان حضور داشتند.

ج- بسیار خوب. آن چیزی که من می‌‌دانم این است که در یک سال اول این‌گونه گذشت. در سال ۱۳۴۸ داستان‌‌های دیگری هم پیش آمد و آن این بود که در این گیر و دار یکی دو تا از اعضای کانون نویسندگان دستگیر شدند.

س- کی‌‌ها بودند این‌‌ها آقا؟

ج- آقای فریدون تنکابنی به علت انتشار کتابش یکی از کتاب‌‌های قصه‌‌اش که اگر من درست یادم باشد به نام «پیاده و شطرنج» بود یا «یادداشت‌‌های شهر شلوغ» یک کدام از این‌‌ها بود. آن که بازداشت شد یک متنی کانون نویسندگان نوشت و امضا‌‌های اشخاص بود در اعتراض به خاطر

س- دستگیری آقای تنکابنی.

ج- دستگیری آقای تنکابنی، در متن اعتراضیه‌ای که آقای به‌‌آذین نوشته بود و ما امضا کرده بودیم، خود اینجانب هم تهران بودم امضا کرده بودم، آن را وقتی آورده بودند توزیع کنند آقای… یکی دیگر از اعضای جوان کانون نویسندگان ایران آقای محمدعلی سپانلو را بازداشت می‌‌کنند. به آقای سپانلو می‌‌گویند که “این را کی تهیه کرده متن را؟” می‌‌گوید “آقای به‌‌آذین”، توضیحاً این جوری به شما عرض می‌‌کنم که وقتی متن‌‌هایی قرار بود همه امضا بکنند. بنابراین یک متن که تهیه می‌‌شد این زیراکس می‌‌شد دست چند نفر داده می‌‌شد که من هم به دوستان بدهم من که عده‌ای را می‌‌شناسم.

برگردانند دست آقای ناصر رحمانی‌‌نژاد عضو دیگر کانون از هنرمندان تئاتر بود. ناصر رحمانی‌‌نژاد، آقای سپانلو و آقای به‌‌آذین را گرفتند. حالا این‌‌ها خود دستگیر شدند در ارتباط با اعتراض دستگیر شدن یکی دیگر از اعضای کانون نویسندگان.

س- بله

ج- این ماجرا را شما می‌‌توانید در کتاب “مهمان این آقایان” آقای به‌‌آذین ببینید آنجا به ماجرا اشاره شده و آقای تنکابنی و آقای … البته در آن جریانات آقایان ناصر رحمانی‌‌نژاد و آقای سپانلو به مدت نسبتاً کمی نگه داشته بودند و بازداشت کرده بودند رها کرده بودند و آقای به‌‌آذین را شش ماه در زندان نگه داشته بودند که بعد به همان مدت هم محکومیت پیدا کرده بود.

به هر تقدیر عمر کانون نویسندگان ایران افتان و خیزان از فروردین ۱۳۴۷ آغاز شد به مدت دو سال در اسفند ۱۳۴۸، وایان رسمی دوران رسمی فعالیت کانون، فعالیت رسمی به معنای ثبت دادن نه به معنایی که خود خود را رسمی می‌شناخت. اما آگهی‌اش را توی کیهان و اطلاعات می‌داد به این معنی که انتخابات هیئت دبیرانش را اعلام می‌کرد، به این معنی که کسی نمی‌گفت که من عضو کانون نویسندگان ایران نیستم. که می‌‌گفت، هستم.

داستان هم از اینجا آغاز شد که باز اداره سانسور پیش آمده بود. اداره سانسور رسماً به وجود آمده بود. اداره نگارش که به اصطلاح که هر کتابی بایستی پیش از انتشار دو نسخه برود اداره نگارش اجازه بدهد.

دوستان اعتراض‌‌هایی داشتند دراین باره از جمله ما جوان‌‌ترها یعنی جوان‌‌ترین اعضا کانون یک متنی تهیه کردیم که هیئت دبیران به موجب آن متن ملزم می‌‌شد که علیه سانسور موضع بگیرد و بیانیه امضا کند. این حرف‌‌هایی که از حالا می‌‌خواهم بزنم ضمن اینکه همه‌‌اش سیاسی است به برخی از اشخاص هم بربخورد پیدا می‌‌کند این حرف‌ها که البته این‌‌ها چون تاریخی است و تاریخ از همه ما مهم‌‌تر است هیچ مسئله‌ای نیست می‌‌توانند آن اشخاص هم اگر این حرفها نادرست باشد خودشان توضیحاتی بدهند.

متنی آورده شد اولاً به زمستان ۴۸ که کشید حالا آل‌‌احمد هم در پاییز مرده بود، دیگر از سال ۴۸ فشار دولت به کانون زیاد شد و جلسات قندریز را دیگر به ما ندادند که کانون تقریباً جلسات علنی داشته باشد. رسمی که گفتم به آن معنی هیچ‌وقت نبود. اما علنی بودن این جلسات هم کم‌‌کم در واقع محدود می‌‌شد.

یادم هست که آخرین جلسه از این دوره کانون در دبیرستان به‌‌آذین به نام به‌‌آذین در تهران پارس که آقای تنکابنی آنجا دبیر بود در یک جمعه عصر شب در واقع به مرحمت فراش مدرسه ما رفتیم اسفند بود اسفند ۴۸ بود. خوب یادم هست که مدیر جلسه اول اسلام کاظمیه بود. طرحی آوردیم که به موجب آن طرح، ما که می‌‌گوییم به عده‌ای از جوان‌‌ترین یادش بخیر سعید سلطان‌‌پور بود و دیگران، طرحی آوردیم که به موجب آن طرح هیئت دبیران کانون را مکلف می‌‌کرد که علیه سانسور موضع بگیرد. علیه اینکه اصلاً در کشور اداره سانسور به وجود آمده است. هیئت دبیران آن موقع آقای نادرپور هم بودند جزو هیئت دبیران، آقای سایه هم بود.

س- هوشنگ ابتهاج.

ج- بله آقای هوشنگ ابتهاج، این دو نفر حتماً یادم هست که بودند، نمی‌‌دانم، از این دوره‌ای که دارم صحبت می‌‌کنم به احتمال قریب به یقین آقای ساعدی هم بودند. وقتی این مسئله مطرح شد آقای نادرپور به عنوان عضو هیئت دبیران توضیح داد که، “این ترمی که الان وارد شده این مسئله این پیشنهادی که الان ما وارد کردیم، این یک پیشنهاد کاملاً سیاسی است و چون کاملاً سیاسی است نمی‌‌شود با نشست و برخاست تصمیم‌‌گیری درباره‌‌اش رأی گرفت. اگر هم نتیجه رأی به اینجا برسد، بحث به اینجا برسد که کانون الزاماً ناچاراً این بیانیه را باید در بیاورد متن اینجوری نیست که جلسه کانون رأی بدهد و تصویب کند بعد هیئت دبیران اجرا کند، نخیر. متن این بیانیه اینجا نوشته می‌‌شود و یکایک آقایان زیر این را امضا می‌‌کنند. همه‌‌تان زیر این را امضا بکنید تا ما این را در بیاوریم.”

خوب دوستان از جمله آدم‌‌هایی مثل من توضیح دادند که، اصلاً وجود هیئت اجرائیه، تعریف هیئت اجرائیه در هر سازمانی این است که مجری تصمیمات مجمع عمومی و درخواست اعضا در محدوده اساسنامه و منشور باشد. اساسنامه ما هم که خوب طبعاً اصلاً فلسفه وجودی ما دفاع از آزادی است. اما اینکه حالا شما معتقدید که می‌‌بایستی همه اعضا باید این را امضا کنند یعنی اینکه این بیانیه دربیاید با امضای مثلاً نود و هشت تا. گفتند: “نه معنایش این است که از نظر سندی که ما می‌‌خواهیم به دولت ارائه بدهیم. اگر گفتند چرا این را درآوردید، بگوییم که این خواست تمامی اعضای کانون نویسندگان ایران است.”

س- غرض ایشان این بود که تنها زندان نروند.

ج- غرض ایشان این بود که اصلاً خودشان به زندان لابد نروند. به هر صورت به ذهن یکی از جوانان رسید و گفت که: “حتمی است که باید همه امضا کنند؟” آقای نادرپور گفت: “بله.” آن جوان عضو کانون نویسندگان گفت که: “حال که قرار است برای درآوردن این متن تمامی اعضا این را امضا کنند پس معنای دیگرش این است که باید همه امضا‌‌کنندگان از اعضای هیئت دبیران تا غیر دبیران چون ما ابتدا همه‌‌مان اعضا کانون نویسندگان ایرانیم بعد این هیئت اجرائیه و غیر هیئت اجرائیه قرادادهایی‌ست که ما بین خودمان برای توزیع کار می‌‌گذاریم. مگر نه این است که شما می‌‌گویید همه باید امضا کنند، بله؟ یکی از آن همه هم شما هستید امضا کنید. همه باید این متن را امضا کنند همه اعضای کانون نویسندگان ایران باید امضا کنند. هیچ کس نمی‌‌تواند این را، پس حالا که این طور شد امضا نکنند. به عبارت دیگر همه مجبورند به این امضا. آقای نادرپور شما هم امضا کنید.” گفت: “اگر این دین اجبار است؟” گفتند: “بله، خودتان گفتید.” گفت: گفتم، “هر کسی که عضو کانون است باید امضا…،” گفت: “اگر عضویت کانون به امضای این موکول باشد، من از عضویت کانون استعفا می‌‌دهم.” گفته شد که،:”بله اتفاقاً منظور همین بود که این چیزها روشن بشود.” آقای هوشنگ ابتهاج که آقای ا. سایه هستند درآمد گفت: “من هم استعفا می‌‌دهم.” مجلس شلوغ شد، جوان‌‌ترها گفتند: “هر کی می‌‌خواهد استعفا بدهد اما این متن باید دربیاید.” رئیس جلسه آقای اسلام کاظمیه صلاح دید که تنفس داده بشود، تنفس داده شد.

تنفس داده شد تا بعد جلسه دو مرتبه تشکیل بشود آقای اسلام کاظمیه بیخ گوش بنده گفت که، “بیا این‌ور.” آمدیم و دیدیم که می‌‌گوید، “با خانم سیمین و اینها داریم می‌‌رویم.” گفتم: “کجا” گفت: “دیگر باید رفت.” گفتم: “کجا باید رفت؟” آنها رفتند بعد تنفس که تمام شد هر چه گشتند دنبال رئیس جلسه، رئیس جلسه را هر چه بیشتر جستند کمتر یافتند. بخش دوم ادامه بحث در آن جلسه به ریاست آقای منوچهر هزارخانی تشکیل شد. به هر صورت آن متن امضا شد. آن متن با اکثریت اعضا حاضر در آنجا امضا شد اما آن آخرین جلسه‌

س- کانون نویسندگان ایران.

ج- کانون نویسندگان ایران در جلسه عمومی اصلی در اولین دوره‌‌اش بود که تقریباً دو سال تمام از آغاز ۴۷ تا پایان ۴۸ طول کشید از آن پس که بگیر و ببندها هم زیاد شد به علت این‌که کانون نویسندگان به چند علت. یکی به علت فشار شدید دستگاه که هرگز اجازه نداد کانون به ثبت داده بشود. بعد بگیر و ببندهایی هم شروع شد که از یک سو، از یک سوی دیگر هم که عده‌ای با توجه به یک وضع و حال سیاسی و اینکه گویا امکانات دموکراتیکی فراهم شده آمده بودند عضو کانون شده بودند.

برای اینکه یک اشاره‌ای سریع روشن‌‌تری شده باشد می‌‌خواهم اشاره کنم که در همان سال ۱۳۴۷ کانون آغاز به کار کرد زمزمه روی کار آمدن امینی هم بود. یعنی یک مقداری گویا مراجع بالای سیاسی یک مقدار توزیع مجدد قدرت، تفویض قدرت، یک چیزی در این حدود مثل اینکه پیش آمده بود. من یک خاطره‌ای دارم از همان موقع که آقای طاهر احمدزاده از مشهد آمده بودند به تهران وقتی بازگشتند به من گفتن که، گفتم: “از تهران چه خبر؟” گفتند: “خبر این است که عروسی دختر آقای دکتر سحابی بوده مهندس بازرگان و بچه‌‌های اعضای جبهه ملی و پیرمردها آنها همه آنجا بودند”، گفت که: “ما هم آنجا بودیم دکتر امینی هم آمد خیلی با او خوش و بش شد در منزل آقای سحابی.” این ۴۷ است.

س- بله

گفت که: “آمد به من گفت که به شدت شایعه نخست‌‌وزیری آقای امینی هست گویا حکمش…” گفت: “خلاصه در خانه دکتر امینی باز است و دسته گل می‌‌رود و می‌‌آید.” توی همین گیر و دار یک ماهی نکشید که روزنامه‌‌ها تیتر دادند کیهان و اطلاعات که، “آقای دکتر امینی به بازپرسی شعبه ۲۴ فلان احضار شد.” و ما آن جوانان آن دوره‌‌ها و نیم جوانان آن دوره‌‌ها این اصطلاح را توی روزنامه‌‌ها می‌‌شناسیم که وقتی قرار است یک کاری از در سیاسی برای یکی از رجال دولت انجام بشود و باز بداء حاصل می‌‌شود که نشود به هر صورت فرمول قیچی کردن یکی از رجال منتظرالصداره یا وزاره همین است که ناگهان می‌‌شود (؟) ناگهان به یک شعبه بازرسی احضار می‌‌شود. خواستم بگویم که این توجه هم داشته باشید که عده‌ای نیز به هوای کانون نویسندگان ایران در یک شرایط و احوال دموکراتیک می‌‌توانند کار بکنند به هر حال از این گذر یا می‌‌شود برخی‌‌ها به بوی خدمتی و برخی‌‌ها به بوی لقمه نانی و دود کبابی که احتمالاً، اما دیدند که نه این جوری نشد. سیر حوادث به جای دیگر رفت.

و بعد هم که قضیه بزن و بکوب‌‌های سیاسی شدید شد و شد ۴۹ و دعواها شروع شد و بسیاری از اعضا کانون نویسندگان ایران نام‌‌آورترین‌شان آن‌هایی که در جبهه‌‌های، به هر صورت و در مفهوم ادبیات متعهد بودند همه آمدند آن سال‌ها در زندان‌‌ها. و عده‌ای دیگر هم که سر خود گرفتند و به کار خویش پرداختند. چنین شد که کانون نویسندگان ایران از ابتدا یک صبغه سیاسی به خودش گرفت و نیز چنین شد که چنین بود که بعد از انقلاب هم که از سال ۱۳۵۶ هم که، پیش از انقلاب هم که کانون نویسندگان ایران دوره دومش شروع شد از اواخر ۵۵ که می‌‌شود درباره‌‌اش بعد صحبت کرد، این بود به خاطر همین وجهه سیاسی کانون بود که برخی، نه برخی، بسیاری از نویسندگان خوب ایران سودای آن بخشی که ما آن‌‌ها را مرتجع می‌‌دانیم، سوای آن بخشی که وابستگان سیاسی نظام گذشته بودند. بخش دیگری هم از نویسندگان خوب بودند محقق، نویسنده، شاعر که به علت موضع سیاسی داشتن کانون نویسندگان ایران از این که عضو کانون بشوند ابا داشتند. این واقعیت الان هم این‌گونه بود. بعد از انقلاب هم این‌گونه بود. این واقعیت را به عنوان یک واقعیت تاریخی من باید عرض کنم که این جوری نیست که در ایران ۱۳۴۷ هم که کانون تشکیل شد، این جوری نیست که تقسیم‌‌بندی این‌گونه باشد که یا نویسنده و شاعر درباری داریم یا نویسنده و شاعر عضو کانون نویسندگان ایران. نه این وسط یک عده‌ای بودند که به لحاظ مقام نویسندگی و ارزش هنری یا تحقیقی جای بالایی داشتند و از اعضای وابستگان به دستگاه سرکوب اندیشه و آزادی و عقاید هم نبودند مع‌هذا به علت این‌‌که از کانون نویسندگان ایران یک تعبیر صنفی داشتند یا صرفاً صنفی و نه تعبیر سیاسی، آن‌‌ها هم به عضویت کانون نیامدند.

س- کی‌‌ها بودند این‌‌ها؟

ج- این تیپ‌‌ها؟ از نظر اسم که نمی‌‌شود گفت یعنی از نظر تیپ می‌‌شود گفت که مثلاً، ببینید ما یک انجمن قلم داشتیم آن وقت‌‌ها همان “پن کلوب”. یک انجمن قلم در ایران بود که آن را دیگر لابد حتماً می‌‌دانید کی‌‌ها بودند. آه، مانند هر چیز دیگر که در غرب هست در شرق هم در ایران هم می‌‌خواست نمونه‌‌اش باشد یک انجمنی بود که مطیع‌الدوله حجازی و علی دشتی و آقای دکتر خانلری و عرض می‌‌شود این طیف را بگیرید و بیائید تا ….

س- اینجا هم منظورتان همین‌‌هاست؟

ج- تا ابراهیم صهبا.

س- که می‌‌خواستند یک برداشت صنفی داشته باشند از کانون نویسندگان؟

ج- ابداً، ابداً.

س- آنها کی‌‌ها هستند؟ اسم ببرید.

ج- آن‌‌ها هرگز نمی‌‌آمدند دور و بر نه آن‌ها می‌‌آمدند توی کانون نه کانون آن‌‌ها را راه می‌‌داد.

س- بله.

ج- برای این‌‌که اینها روشنفکران وابسته منظم به دستگاه حکومتی ایران بودند که آن دستگاه از نظر کانون نویسندگان ایران فرهنگ و هنر ایران را به بند کشیده بود.

س- من فقط می‌‌خواهم بدان که اسم آن‌‌ها آن اشخاص که برداشت صنفی داشتند از کانون نویسندگان، کی‌‌ها بودند؟ یک دو تایشان را اسم ببرید.

ج- بله دو نمونه اتفاقاً دو نمونه‌‌اش که این را عملاً آمدند بیان کردند من می‌‌گویم. یک نمونه از شاهرخ مسکوب، یک نمونه از آقای محمدباقر مؤمنی.

س- بله.

ج- شاهرخ مسکوب در سال‌های ۵۵، ۵۶ که با بیانیه‌‌های اعتراضیه را امضا کرده بود وقتی کانون تشکیل شد فرستادیم دنبالش که، “چرا نمی‌‌آیی؟” آمد دیدم گفت که: “آقا این کانون صنفی نیست که. این کانون سیاسی است.” آقای محمدباقر مؤمنی را می‌‌شناسیدش؟

س- بله.

اهل تحقیق و ترجمه. ایشان طی نامه رسمی سرگشاده شش هفت صفحه‌ای به کانون نویسندگان ایران بعد از انقلاب یعنی در بهار ۱۳۵۸ نامه نوشتند که، “شما کانون صنفی ما را تبدیل کردید به یک کانون سیاسی. بنابراین من از این کانون استعفا می‌‌دهم.” به عنوان نمونه خواستم بگویم.

س- بله

ج- هم آقای شاهرخ مسکوب به عنوان یک نویسنده کارهایی که کرده‌‌اند در زمینه بازآفرینی میتولوژی و ادبیات کلاسیک ایران، همچون کارهایی که در حوزه شاهنامه کرده‌‌اند مثل “سوگ سیاوش” و مثل “مقدمه بر رستم و اسفندیار” و همان کار بسیار خوبی که به نام “در کوی دوست” راجع به حافظ کردند و دیگر کارهای‌شان. هم ایشان مقام خیلی ارزنده‌ای دارند در ادبیات معاصر ایران. و هم تحقیقاتی که آقای، بیشتر البته ایشان کارهایشان ترجمه بوده ولی به هر صورت به عنوان محقق و مورخ مانند بسیاری دیگر کاملاً از نظر وجود کارهای ارزشی تحقیقی و ترجمه‌ای آقای باقر مؤمنی هم می‌‌توانستند دارای آن ارزش‌‌هایی باشند که عضو کانون نویسندگان باشند. و هیچ کدام از این دو هم البته از نظر آدم‌‌های در شمار انجمن قلم آن‌‌ها نبودند. این طیف وسط را که نام می‌‌بریم بود. آقای دکتر شفیعی کدکنی نویسنده رفیق عزیز خود بنده بچه مشهد که ما بیست سال پیش هم با هم کتاب چاپ کردیم. او آمده بودند می‌‌آمدند به برخی جلسات کانون، اما هرگز کانون نویسندگان ایران نشدند.

س- به همین دلیل؟

ج- بله، من وقتی دلیل عمده را نگاه می‌‌کنم، می‌‌بینم که احساس سیاسی بودن کانون بوده و این در واقع احساس نادرستی هم نبوده، احساس غلطی نبوده چنان که دیدیم، من این را به عنوان تاریخ می‌‌گویم و امیدوارم شما اگر دسترسی به این چیزها و اگر خود من روز آن چیزها از ایران توانست بیاید توصیه می‌‌کنم که در آن مرکز اسناد مربوط به ایران من خیلی امیدوارم که.

س- مطالبی اگر داشته باشید ما ضمیمه نوارهای‌تان می‌‌کنیم.

ج- بیانیه‌‌ها، آن بیانیه‌‌هایی که کانون نویسندگان ایران از سال هزار و سیصد و … از بهار ۵۶ که دومرتبه کارش را آغاز کرده نه رسمی نیمه علنی. اول مخفی و بعد نیمه علنی تا بعد رسید به شب‌‌های شعر انستیتو گوته باغ گوته توی راه شمیران، آن ده شب معروف، پاییز ۱۳۵۶.

س- بله. از آنجا به بعد منظم در جریانات مربوط به انقلاب ایران تا آستانه انقلاب تا ماه‌‌های بعد از انقلاب تا سال بعد از انقلاب تا در بهار و تابستان ۵۹ که کانون چندین بار اشغال شد و میز و صندلی‌‌اش همه به غارت رفت. من نه تنها به عنوان یکی از اعضای قدیم کانون نویسندگان ایران، به عنوان یک شهروند ایرانی اهل فرهنگ و تاریخ مملکت خیلی آرزو دارم که مجموعه آن اعلامیه‌‌های کانون به عنوان اسناد اجتماعی فرهنگی تاریخی به دست بیاید. من خودم اگر بتوانم پیدا کنم یقین بدانید برای‌تان پست می‌‌کنم برای‌تان می‌‌فرستم. به خاطر اینکه اینها را که کنار هم می‌‌گذاریم موضع و موقع کانون نویسندگان ایران را به مثابه یک مرکز دموکراتیک نویسندگان در برخورد با مسائل سیاسی نشان می‌‌دهد. می‌‌خواهم همین جا تأکید کنم که وقتی تمامی نیروهای طیف چپ، از فدائی تا مجاهد، خط ضد امپریالیستی امام را تأکید می‌‌کردند بعد از انقلاب، این کانون نویسندگان ایران بود که بر سر آرمان‌‌های انقلاب ایران بیانیه می‌‌داد و فریاد می‌‌کرد. اگر چه تأثیر اجرایی‌‌اش چندان نباشد. از این نظر می‌‌خواهم بگویم که این کاملاً درست بود این تعبیری که کانون به هر صورت، جهت سیاسی دارد تردیدناپذیر بود.

مثلاً می‌‌توانم برای شما مثال بزنم که در تابستان ۱۳۵۸ کانون تصمیم گرفت که شب‌‌های شعر دو سال پیش را که در پاییز ۵۶ به وجود آورده بود از نو بگذارد. همین جا در سر همین برگزاری این شب‌‌های شعر بود که در آن‌‌ بخش از اعضا کانون نویسندگان ایران که از اعضای حزب توده بودند مثل آقایان به‌‌آذین، کسرایی، سایه و چند نفر دیگر، تنکابنی، اینها کشمکش و مخالفت شروع شد. تا به جایی که جلسات عمومی کانون تشکیل شد و هشت ده جلسه متوالی تشکیل شد و سرانجام کار به رأی‌‌گیری و اخراج مشخص پنج نفر از کانون انجامید که آقایان به‌‌آذین، کسرائی، تنکابنی، هوشنگ ابتهاج، برومند، اسم آخری دقیقاً یادم نیست، که بعد از آن‌‌ها عده دیگر هم خود جدا شدند و رفتند و شورای نویسندگان و هنرمندان حزب توده یا خط امام می‌‌شد.