روایت‌کننده: محمدعلی مجتهدی

تاریخ مصاحبه: 1 مه 1986

محله مصاحبه: Medford, Massachusetts

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

شماره نوار: 2

س- بفرمائید.

ج- عرض بکنم که، عکاسی یاد بگیرند. یک سالن عکاسی مجهز باید بسازم. درمنزل رادیویشان خراب بشود، تلویزیونشون خراب باشد، لوله‌کشی آبشان خراب بشود، این‌ها را یاد بگیرند در مدرسه و این فکر جزو برنامه تعلیماتی متوسطه نیست. نبود. برای اینکه متوسطه وظیفه‌اش معلومات متوسطی است که مورد احتیاج جوان‌هاست در چهار سال اول. یک معلومات عمومی و در سه سال آخر معلوماتی تخصصی برای دانشکده‌های مختلف. پس بنابراین این معلومات که در حقیقت معلومات تکنیکی است، این معلومات اصولاً جزو وظایف تعلیماتی مدرسه دبیرستان نیست. به این جهت در برنامه دبیرستان‌ها یک همچین چیزی وجود ندارد و یک چیز فوق‌العاده‌ای بود. بنابراین تصمیم گرفتم که بعد از اتمام برنامه یعنی از پنج ساعت در روز وقتی که شاگردها برنامه‌شان تمام شد در این کلاس‌ها شرکت کنند. خوب، در این کلاس‌ها شرکت کنند، این کلاس‌ها کلاس‌های فنی است محتاج به معلمین فنی بودم. این معلمین فنی هم وزارت فرهنگ نداشت. رفتم پهلوی وزیر کار آقای، بنظرم آقای معینی نامی بود، به ایشان جریان را گفتم.

س- ابوالقاسم معینی.

ج- بله؟

س- ابوالقاسم معینی.

ج- بله. و خیلی مرد خوبی بود. اتفاقاً نمی‌دانستم پسرش هم پهلوی من بود. من خودم نمی‌دانستم. و رفتم پهلویش و بهش گفتم یک همچین فکری دارم معلم… رفتم پهلوی ایشان و گفتم آقا این چیزها را، یک همچین فکری دارم آیا از کجا معلم پیدا کنم. گفت اتفاقاً ما کلاس داریم و کلاس‌های متعددی داریم و بیکارهای بیرون را جمع می‌کنیم اینجا به این‌ها این تکنیک‌ها را یاد می‌دهیم که این‌ها تکنیسین بشوند که گرفتاری‌های مردم را نجات بدهند. بنابراین از آن معلمین ما برای شما بقدر احتیاجتان می‌فرستیم. من گفتم که خواهش می‌کنم خیلی تشکر می‌کنم که می‌فرستید و حق‌التدریس هم به این‌ها خواهم داد. گفت نه حق‌التدریس را وزارت کار می‌پردازد. حق‌التدریس شما که اصلاً جزو وظایف دبیرستان نبوده این کارها را دارید می‌کنید، این کمک را وزارت کار خواهد کرد و حق‌التدریس خواهد پرداخت. ایشان برای من معلم فرستادند و من اعلام کردم تو دبیرستان داوطلب فوق‌العاده زیاد، خوب، چه کار کنم. هر کلاسی هم از معتقد بودم که 20 نفر بیشتر نباشد که معلم بتواند کارش را انجام بدهد. داوطلب خیلی زیاد بود، گفتم اول از کلاس ششم شروع می‌کنم برای این که ششم شش ماه دیگر می‌رود. ششم، پنجم باز هم یک سال وقت دارد. از کلاس ششم شروع می‌کنم. گفتم خوب، از کلاس ششم ده تا ششم داشتم. بین ده تا ششم، خوب، من اگر هر یک از این کلاس‌های عکاسی و لوله کشی و نمی‌دانم فرض بفرمائید که، تعمیر رادیو و تلویزیون و تعمیر اتومبیل و نمی‌دانم این‌ها، کلاسشان را شروع کنم پنج شش تا کلاس خواهد بود پنج شش تا 20 نفر می‌شود 120 نفر بین 10 تا کلاس ششم که ششصد نفر شاگرد بودند، ششصد و پنجاه نفر شاگرد بودند چطور 120 نفر انتخاب کنم. آمدم اعلام کردم کسانی در مرحله اول شرکت می‌کنند چون کلاس عکاسی که لازم نیست که 50 ساعت درس داشته باشند، 10 ساعت درس کافی است. بعد هم همه از 10 هم عمل بکنند، خوب، این عکاسی یاد گرفته. یا ببخشید، تعمیر اتومبیل لازم نیست که سال‌ها طول بکشد و در چندین هفته تمام می‌شود. و همچنین چیزهای دیگر. گفتم 120 نفر را کسانی که غیبت هیچ ندارند و منظم آمدند به مدرسه اول این‌ها مقدمند. البته این از این لحاظ بود که بیشتر تشویق کنم که سایرین که غیبت می‌کنند نه غیبت به عنوان مرض. البته مرض وقتی مریض شدند عذرشان موجه است. ولی تک ساعتی غیبت کردن یعنی فرار کردن از کلاس. مثلاً ساعت دوم صبح، ساعت اول بوده شاگرد سرکلاس ساعت دوم رفته بعد ساعت سوم مثلاً آمده. این اگر یک دستوری پدرش بهش مادرش بهش داده، کاری داشته باز هم اشکال نداره. ولی اگر خدای نکرده این یک ساعت را به جاهائی رفته باشد که نه پدر، نه مادر، نه من راضی باشیم از اینکه این جوان در آن جاها برود، این ناراحت‌کننده است. بهتر اینکه ایشان بدین نحو یعنی تنبیه بشوند و تنبیه‌اش این است که در جزو دسته اول نباشند دسته دوم، دسته سوم، دسته آخر باشند. کلاس‌ها را این جور تقسیم کردیم. آن وقت مورد تشویق آقای برخوردار قرار گرفتم. مورد تشویق بوسیله آقای مهندس نیازمند مورد تشویق آن کسی که پیکان را درست می‌کرد، اسمش یادم رفته.

س- محمود خیامی.

ج- بله؟

س- خیامی.

ج- خیامی. عرض کنم که آقای برخوردار، حاجی برخوردار وقتی این جریان را شنید آمد یک سالن را مجهز کرد حتی کفش را موکت انداخت و وسایل رادیو- تلویزیون را آورد، قطعات مختلف را آوردند. خلاصه، یک سالن را تجهیز کرد با پول خودش بطور کامل. آقای خیامی که اصلاً نمی‌شناختمش، ایشان بوسیله آقای مهندس نیازمند اطلاع پیدا کردند. ایشان چهار تا موتور اتومبیل برای من فرستاد. هفت هشت ده تا قفسه لباس فرستاد که بچه‌ها لباسشان را در آنجا بگذارند. و قطعات یدکی مفصل و همچنین آقایان در رشته‌های دیگر به من کمک کردند این سالن‌ها مجهز شد. و من این کلاس‌ها را تشکیل دادم از دو و نیم بعد از ظهر تا سه و نیم یک دسته، از سه و نیم تا چهار و نیم دسته دوم، چهار و نیم دیگر مرخص می‌شدند می‌رفتند برای اینکه درس فردایشان را یاد بگیرند. و من از این کارم خیلی نتیجه خوب گرفتم. عده‌ای از فارغ‌التحصیل‌های دبیرستان البرز  علاوه از این که در دروسشان خیلی موفق بودند و معلمین، در اثر زحمات معلمین نه بنده، من چرخ پنجم دبیرستان بودم در این امر، معلمینشان بودند که این‌ها را هدایت کردند، حالا عده زیادی فاضل، متأسفانه در تمام دنیا داریم، و در مملکت ما نیستند. این به من خیلی رنج می‌دهد که چرا بایستی افراد مملکتمان نتوانند این فضلای جوان ما را هضم کنند و این‌ها بتوانند در مملکت خودمان وظایفشان را انجام بدهند، مملکتمان را ترقی بدهند. این یک قدری به من رنج می‌دهد. ولی من دستم به جائی بند نیست و طاقت می‌آورم. از این گذشته با دیدن این‌ها که استادان بزرگ، استادان باهوش و با استعداد دانشگاه‌های دنیا هستند چه آمریکا چه اروپا حتی استرالیا، کانادا، این‌ها هستند، افتخار مملکتمان هستند و یکی از یکی بهتر. یکی از یکی نازنین‌تر. مقصودم عرضم این است که نه تنها دبیرستان البرزی بلکه دبیرستان‌های دیگر هم از این افراد جوان فضلاء تربیت کردند فرستادند. عرض کردم متأسفانه به ممالک خارجی خدمت می‌کنند. البته من حساسیت فراوانی دارم نسبت به بچه‌های خودم که از دبیرستان البرز که اسمش را می‌گذارم، اغلب صدایشان می‌کنم البرزیان، دیدن این‌ها برای من حقیقتاً بگویم مثل یک آمپول‌های ویتامینی است که در این سن من به من تزریق می‌شود و من با دیدن این‌ها، در اجتماع این‌ها وقتی هستم خودم را جوان حس می‌کنم. این کار را کردم و این ساختمان تمام شد و یک سالن بزرگ هم در طبقه آخر ساختم که بدون ستون سقفش پرکانترانت یعنی کابل انداخته شده به سقف روی کابل قرار گرفته. این را متدی است که شاید ده پانزده سال اخیر معمول شده، پل‌هائی می‌سازند روی همین اصل پرکانترانت، فرانسوی‌ها می‌گویند پرکانترانت نمی‌دانم انگلیسی‌ها چه می‌گویند، کابل خیلی ستون‌های پایه‌های خیلی قوی درست می‌کنند آن وقت این کابل را وصل می‌کنند به این پایه‌ها مستحکم آن وقت مثل تیر آهن منتهی کابل است در عرض 20 متر. مثلاً این سالنی که در طبقه آخر این ساختمان بخصوص هست درست 20 متر عرضش است. هزار متر مربع هست. پنجاه متر شرق و غربش است و بیست متر شمال و جنوبش است، که من در آنجا ششصد نفر محصل را امتحان هم می‌کردم. ستون وسطش نبود که کسی پشت ستون مخفی بشود و … این ساختمان تمام شد. اواسط درست شدن این ساختمان بود که آقای مهندس چهارسوق شیرازی باز هم پیدایش شد. این دفعه پنجاه هزار تومان یک چک به من داد که به مصرف رسید. و تمام پولش را مردم دادن و این ساختمان در دبیرستان البرز  ایجاد شد. پنج میلیون و نیم اینطورها خرجش شد. روی آن تشویقی که آقای مهندس چهارسوق شیرازی با دادن یک چک در آن حال عجیب و غریب من که از دانشگاه ملی درآمده بودم، باعث شد که این‌ها. تأثرم به این است که، من در این ساختمان‌هائی که در دبیرستان البرز کردم همه‌اش را یک تابلو رویش زدم و پول‌دهندگان اسامی‌شان را آنجا نوشتم. تأسفم در این است که بعد از استعفای من و آمدن یک جانشین جای من تمام این تابلوها را کندند و گفتند که این تابلوها اسامی‌ای هستند که نباید باشد.

س- یعنی بعد از 1357 است.

ج- بله، بله 1357. این تابلوها نباید باشد. این‌ها همه‌شان طاغوتی هستند. بنابراین نباید باشد. رئیس جدید آمده بود دیدن من در منزلم. بهش گفتم چرا این کار را کردی. من محض خاطر پول‌دهندگان اسمشان را اینجا نگذاشتم، محض خاطر اینکه این…

س- تابلوها را.

ج- تابلوها را من گذاشتم بخاطر آیندگان است که بدانند چون اینقدر این‌هائی که زیر پرچم آمریکا در ایران سینه می‌زدند اینقدر به من می‌آمدند می‌گفتند این ساختمان را مستر جانسون پولش را داده، آن یکی از مستر داوید پولش را داده. من می‌خواستم ثابت کنم که ایرانی‌ها هم افراد خیر فراوانند به این جهت 22 هزار متر ساختمان در شش ساختمان من انجام دادم آنجا تماماً با هدایای مردم و کمک مهندسین دانشکده فنی که مجاناً به من کمک کردند آنجا و این ساختمان‌ها تمام بطور امانی انجام می‌گرفت و به قیمت خیلی نازلی تمام شد ولی محکم. مثلاً این ساختمان اخیری که با کمک آقای مهندس چهارسوق ایجاد شد، من تصور می‌کنم پانصد سال ششصد سال دوام پیدا کند چون تمامش بتون اَرمه یا ستون‌های خیلی قوی و خیلی عالی. این از نقطه نظر ساختمانی، البته من یک مطلبی را فراموش کردم عرض کنم راجع به تعلیمات. وقتی که، مطلب این است که من هر سال می‌دیدم یک عده‌ای، از جنبه ساختمان خارج شدیم دنباله البته شما می‌توانید این را زیر و رو کنید.

س- بله، مسئله‌ای نیست.

ج- عرض کنم که، من هر سال می‌دیدم که یک عده از این بچه‌ها هر سال تجدیدی می‌شوند سر یک درس بخصوص، یا رفوزه می‌شوند. خیلی در اطراف این فکر کردم متوجه شدم که یک عده‌شان بعلتی اینکه داخلشان، داخل منزلشان، فامیلشان این‌ها وضع عادی نداشتند نمی‌توانستند درسشان را بخوانند منظم و مرتب باشند. ولی یک عده‌ای دیگری بعلتی ضعیف بودند که، خوب، خودشان تقصیر داشتند. یا از مدارس دیگری آمده بودند که معلمینشان درس نداده بود مقدمات نداشتند. من آمدم فکر کردم که، خوب، حالا که کلاس‌ها با حروف تحجی شاگردها را تقسیم کرده توی هر کلاسی سه دسته هستند. یک دسته خیلی قوی یعنی پایشان مستحکم. یک دسته متوسط. یک دسته ضعیفی که هر سال تجدیدی دارند و رفوزه می‌شوند. معلم می‌رود سرکلاس خودش را خیلی پائین بیاورد به زبان متوسطین صحبت می‌کند. آن اقویا ناراحتند برای اینکه مطالب قوی تدریس نمی‌شود. ضعفاء هم چیزی نمی‌فهمند شاید روزهای اول، ببخشید، یک چیزهائی بفهمند ولی وقتی جلو رفت چیزی نمی‌فهمند. آمدم فکر کردم که بهترین راهش این است که من این‌ها را این جوان‌ها را از روی نمراتشان تقسیم کنم به کلاس‌های متناسب با نمرات. مثلاً دوازده تا چهارم داشتم، چهارم یک محصلینی آن تو بودند که برجسته‌ترین نمرات را داشتند. چهارم دو یک قدری کمتر. چهارم سه کمتر. چهارم آخر ضعفاء بودند. فکر کردم، خوب، تعداد محصلین اگر مساوی باشد باز هم این مشکل برقرار است که اگر در کلاس ضعیف تعداد جمعیت به اندازه کلاس‌های قوی باشد باز هم این بچه‌ها چیزی نخواهند فهمید. حالا یا تقصیر با خودشان بود یا تقصیر با معلمین یا مدرسه یا با فامیل، اوضاع اینی بود که وضع آن روز بود. من می‌بایستی این‌ها را از مهلکه نجات بدهم. تقصیر با هر کسی هست. عقب مقصر بگیرم این مال المصالحه که این جوان است فایده‌ای ندارد برای ایشان، این راه را فکر کردم آمدم کلاس‌های ضعیف را با سی نفر شاگرد، بیست و پنج نفر شاگرد و کلاس‌های قوی را با پنجاه و پنج نفر. متوسط چهل و پنج نفر، که معلم بتواند برسد. معلم می‌رفت تو کلاس‌های قوی می‌رفت جلو، مواد بیشتری تدریس می‌کرد حتی بیشتر از برنامه. من دستور داده بودم بیشتر از برنامه این‌ها، خوب، قوی هستند بروید جلو. متوسطین را به اندازه برنامه وزارت آموزش و پرورش. ضعفاء را از معلمین خواهش کردم که اگر در کلاس ضعفاء شما رفتید و دیدید که شاگرد مثلاً در کلاس چهارم ضعفای کلاس چهارم از برنامه کلاس اول اطلاع ندارد برنامه‌تان را از کلاس اول شروع کنید. ساعت کم می‌آورید. فوق‌العاده بروید درس بدهید من حق‌التدریس به شما می‌دهم. و هر کسی هم در امتحانات آخر سال که من انجام می‌دهم در کلاس‌های ضعیف هفتاد و پنج درصد بیشتر قبولی بدهد در هر درس، یک ماه حق‌التدریسش را پاداش خواهم داد، یعنی عوض دوازده ماه حق‌التدریس دادن سیزده ماه می‌دهم. معلمین را بدین نحو تشویق کردم. با بچه‌ها هم از لحاظ روحی که ناراحت نباشند خودم می‌رفتم تو این کلاس‌های ضعیف با این‌ها صحبت می‌کردم. می‌گفتم شما بچه‌های مفید اولاد، مفید بهر دلیلی که وجود داشته حالا وضع کنونیتان این است. من بایستی شما را نجات بدهم. نمی‌دانم چنین و چنان. یک قدری این بچه‌ها را تقویت می‌کردم از لحاظ روحی که ناراحت نباشند که چرا اسمشان را گذاشتیم محصلین کلاس ضعیف. آن یکی را اسمش را گذاشتیم قوی. نتیجه این شد که آخر سال یکی دو سال عده زیادی از این محصلین ضعیف رفتند تو کلاس قوی. عده‌ای رفتند تو کلاس متوسط، کلاس بالاتر. البته یک عده بسیار قلیلی باز هم با همان حالت ضعف باقی ماندند که این دلیل گرفتاری‌های خانوادگی بوده که آن از عهده من خارج بود که من بتوانم اوضاع خانوادگی این بچه‌ها را سر و صورت بدهم که این‌ها ناراحت نباشند. از لحاظ مادی چرا من به این‌ها کمک می‌کردم. چون ده درصد محصلین دبیرستان البرز از شبانه‌روزی و دبیرستان مجانی بودند. سالی صد دست لباس به این‌ها می‌دادیم. عرض بکنم که، طرز دادن لباس‌ها هم بدین نحو بود. با حاجی مقدم کارخانه‌دار، بچه‌هایش پهلوی من بودند، تلفن کردم که به این نماینده‌ات تو شاهرضا بگو که یک کاغذی من می‌فرستم من صد دست لباس می‌خواهم هر سال و پولش را دبیرستان می‌دهد. و این صندوق محصلین بی‌بضاعت یک صندوق خاصی بود. هه اشخاص مختلف می‌آمدند هدیه می‌کردند به این صندوق. مربوط به بودجه دبیرستان نبود. عرض بکنم که، شما دستور بدهید به این نماینده‌تان که کاغذی که من دست پدر یک بچه می‌دهم می‌آورد آنجا، کاغذ را از دستش بگیرد بعد روز دیگری پدر با بچه‌اش بیاید آنجا برای اینکه رنگ پارچه را آن بچه انتخاب کند. ولی مبادا این بچه بفهمد که این لباس را دبیرستان البرز می‌دهد. بایستی به نماینده‌تان بسپرید طوری عمل بکند که این بچه تصور کند که پدرش دارد این هزینه را می‌پردازد. نفهمند که دبیرستان البرز هزینه‌اش را می‌پردازد. صد دست می‌دادیم. البته شبانه‌روزی‌هائی هم بودند که از این‌ها از این آقایان بی‌بضاعت‌ها عده زیادی پزشک، عده زیادی قاضی، عده زیادی معلم داریم و حتی یکی را بعنوان مثال خدمتتان عرض کنم. یکی از دوستانم معاون دانشکده حقوق بود، آقای دکتر عزیزی، که در پاریس در دوره تحصیلی با هم خیلی ارتباط نزدیک داشتیم. ایشان حقوق می‌خواند من ماتماتیک، عرض کنم، ریاضی. با هم دوست بودیم. ایشان یک روزی آمدند پهلوی من گفتند یک شاگرد آوردم واسط برای کلاس اول. گفتم که دیر آوردید من انتخاب کردم. ششصد نفر را انتخاب کردم. طریقه انتخاب من هم، پدر و مادرها انتخاب کردند و از روی معدل نمرات ابتدائی است گفت آقا من پدرش را آوردم خودش را هم آوردم. این را ببینید بعد هر چه می‌خواهید بگوئید بگوئید. به مستخدم گفتم آمدم تو. دیدم که دو نفر هستند پدر و پسر اصلاً ژنده‌پوش، لباس حسابی ندارند و وضعشان معلوم است که خیلی بیچاره‌اند. گفتم عمو تو چه کاره‌ای. گفت من سپور خیابان سپه هستم. آقای دکتر عزیزی ضمن استادی دانشکده حقوق آدم فاضلی هم بوده از لحاظ حقوقی کارشناس بانک کشاورزی بود. بانک کشاورزی در خیابان سپه بود. این مرد هم چیز بود…

س- سپور آنجا بود.

ج- آنجا خوب سپور بود. به این جهت این بچه را آورده بود. من پرسیدم اسمت چیه؟ گفت که، حالا اسمش را اینجا نمی‌گویم.

س- بله.

ج- اسمش را گفت و من هم فوراً یک یادداشت برداشتم و نوشتم به رئیس شبانه‌روزی «آقای موسوی ماکوئی این آقا را در شبانه‌روزی بطور مجاناً بپذیرید.»

س- بله.

ج- کاغذ را دادم دست دکتر عزیزی. دکتر عزیزی گفت آقا من روزانه خواستم تو گفتی نمی‌پذیرم حالا نوشتید در شبانه‌روزی او برود مجاناً تحصیل کند. این برای من عجیب و غریب است. گفتم آقای دکتر این مردی که شما آوردید لابد سه تا چهار تا بچه دارد. لابد یک اطاق بیشتر ندارد. قصد شما آوردن از این بچه به دبیرستان البرز در کلاس اول اسم نوشتن به قصد تحصیل کردن است. خوب، این برای تحصیلش شب نباید مطالعه کند درسش را یاد بگیرد؟ با آن بچه‌ها، با آن اجتماع، در آن اطاق یک سپور چه جوری می‌تواند درسش را یاد بگیرد. من مزدی عاید من نمی‌شود. مزدی که من انتظار دارم موفقیت این بچه است که یک شخصیتی این بشود. به این جهت نوشتم شبانه‌روزی که این برود تو شبانه‌روزی و در شبانه‌روزی تحصیل بکند، بماند آنجا و تمام هزینه‌اش را هم شبانه‌روزی می‌پردازد و بنابراین مطمئناً موفق خواهد شد.

خلاصه، این آقا را فرستادیم شبانه‌روزی. ایشان وقتی به کلاس ششم رسیدن ششم را تمام کردند در مسابقه دانشکده پزشکی، آن موقع مسابقه بود مسابقه مفصل و مشکلی هم بود، نفر دوم شد.

س- بله.

ج- آن روزی که این خبر را به من دادند نمی‌توانید تصور کنید که من چقدر خوشحال و خودم را خوشبخت می‌دیدم. تلفن کردم به رئیس دانشکده آقای دکتر جهانشاه صالح… قبل از اینکه تلفن کنم، حقیقتاً جالب است.

س- بله، آقای جهانشاه صالح.

ج- بعدش عرض می‌کنم.

س- بله.

ج- ایشان را صدایش کردم یک جایزه‌ای بهش دادم گفتم که شبانه‌روزی دبیرستان مختص محصلین دبیرستان البرز است دانشجو آن تو نیست ولی شما را استثنائا آنجا ما نگه می‌داریم. شما مادامی که مشغول سال اول و دوم و سوم و چهارم دانشکده پزشکی هستید مسئول مراقبت محصلین در ساعت مطالعه، چون آن کلاس اول و دوم و سوم و چهارم شبانه‌روزی مطالعه اجباری داشتند از شش تا هشت تحت نظر یکی از بی‌بضاعت‌هایی که دیپلم متوسطه بود. حقوق هم به شما می‌دهیم یک مقداری، پول جیبی هم به شما می‌دهند، یک اطاق هم اختصاصاً به شما می‌دهند در صورتی که شما تا بحال تو خوابگاه می‌خوابیدید. چهار سال اول دانشکده پزشکی مسئول مطالعه هستید. وقتی پنجم رسیدید بهداری شبانه‌روزی تحت نظر شماست منتهی شما تحت نظر دکتر شبانه‌روزی هستید، دستورات دکتر شبانه‌روزی را اجرا می‌کنید تا دانشکده پزشکی را تمام کنید. آن موقع به شما حقوق هم می‌دهیم. بهمین نحو این رسید به سال ششم دانشکده پزشکی. وقتی به سال ششم رسید من به رئیس دانشکده پزشکی، آقای دکتر جهانشاه صالح بود، به ایشان تلفن کردم که شما بورس آمریکا دارید؟ گفت برای کی می‌خواهی. گفتم برای پسرم. گفت که پسرت در دانشکده پزشکی نیست. او همه محصلین را می‌شناخت. گفتم هست اشتباه می‌کنید. تا بحال من به شما معرفی نکردم نگفتم خودش هم پهلوی شما نیامد. گفت آره دارم می‌دهم به ایشان. گفتم پس اسمش را یادداشت کنید. گفت اسمش مگر مجتهدی نیست؟ گفتم نه، این پسر خانم من است از شوهر اول. اسمش را گفتم بورسی بهش داد و ایشان آمدند به نیویورک چهار سال ژینوکولوژی در نیویورک تحصیل کردند تو بیمارستان‌ها کار کردند. روزی بعد از چهار سال تقریباً ساعت چهار و پنج بعد از ظهر بود تو حیاطم البته راه می‌رفتم یک دفعه دیدم که این جوان پیدایش شد. تا این را دیدم بغلش کردم و بوسیدمش و گفتم خوشحالم از دو جهت. یکی اینکه شما حتماً در تخصصتان پیشرفت کردید و دیگر این مملکت را ول نکردید و در نیویورک جای به آن خوبی و مملکت منظم و مرتب نماندید. برای من ارزش فوق‌العاده‌ای دارید. خوشحالم که برگشتید که به امثال خودت کمک کنید. من از شما یک خواهشی دارم و آن این است که در کار ژنوکولوژی سعی کنید از بی‌بضاعت‌ها نهایت به این‌ها کمک کنید. از پولدارها هر چه دلتان می‌خواهد پول بگیرید. اگر این کار را بکنید من خیلی راضی خواهم بود. آقا، این آقای دکتر ژنوکولوگ درجه اول تهران بود تا دو سال پیش، تا سه سال پیش. سه سال پیش به من تلفن کرد. من خیال کردم از تهران تلفن می‌کند. گفتم از کجا تلفن می‌کنی دکتر. گفت من از مایورکلینیک تلفن می‌کنم. گفتم مایورکلینیک چه کار می‌کنی؟ گفت من آمدم به مایورکلینیک و در اینجا خیال دارم بمانم. گفتم که آن بیچاره‌هائی که در مملکت ما هستند تکلیفشان چه می‌شود؟ البته من دیگر بیش از این قدرت نداشتم جلوی این کار را بگیرم. ایشان حالا در مایورکلینیک هستند و بوردش را قبلاً گذرانده و مشغول کار است و یکی از پزشکان خوب مایورکلینیک هستند. چه مزدی بالاتر از این به استثنای اینکه ایشان تو مملکت خودمان نیستند و به بیچاره‌های مملکتمان کمک نمی‌کنند. در خارج هستند. ولی خوب، این پسر یک سپور خیابان سپه که اگر این اعمالی که عرض کردم نشده بود، خوب، ایشان هم می‌شدند یک سپور خیابان خیام مثلاً. مزد معنوی فوق‌العاده‌ای عاید من شد. و بعد برادرها و پسرعموهای خودش را در همان موقعی که تحصیل می‌کرد آوردیم آنجا و آن‌ها به این درجات نرسیدند، این اندازه استعداد نداشتند که بروند جلو، خلاصه، بی‌بضاعت‌ها از این نوع بودند.

اما راجع به لباس دادن، پدر می‌رفت کاغذ را از دفتر می‌گرفت و از حسابداری هم پول خیاط را می‌گرفت می‌برد به نماینده آقای حاجی مقدم می‌داد بعد با پسرش می‌رفت پارچه مطابق میل پسرش با رنگی که انتخاب می‌شد می‌گرفت، خودش می‌برد به خیاط می‌داد، پول خیاط را گرفته بود از دبیرستان البرز خوب، این بی‌بضاعت‌ها این صد دست لباس را می‌پوشیدند هیچکس نمی‌فهمید که این صد دست لباس را افراد خیّر به دبیرستان البرز پول دادند و دبیرستان البرز برای این‌ها خریداری کرده. هیچکس نمی‌دانست که از این پنج هزار و پانصد نفری که در دبیرستان البرز مشغول تحصیلند پانصد و پنجاه نفرشان مجانی‌اند. هیچکس نمی‌دانست که از این پانصد و پنجاه نفر عده زیادی هستند که پول جیبی هم می‌گیرند. هیچکس نمی‌دانست که یک عده‌ای از این پانصد نفر بیست و چهار نفرشان، دویست و چهل نفر در شبانه‌روزی بودند ده درصد یعنی بیست و چهار نفرشان مجانی‌اند. این مؤسسه دبیرستان البرز وقتیکه، در بالا اشاره کردم که می‌خواستم این بچه‌های دبیرستان البرز علاوه بر زبان انگلیسی یک زبان دیگری هم یاد بگیرند و فرانسه را انتخاب کردم از لحاظ اینکه می‌توانند علاوه بر انگلستان و آمریکا به سوئیس و بلژیک و فرانسه و حتی الجزیره بروند تحصیل کنند. و الجزیره هم دانشگاهش مدتی تحت نظر فرانسه بوده خیلی دانشگاه خوبی دارد. عرض بکنم که در اثر این کار روزی یک نامه‌ای از سفارت فرانسه بدستم رسید که شما، به نام من بود، که شما پنج نفر هر سال محصل به ما معرفی کنید که این‌ها با خرج دولت فرانسه در رشته‌های علوم و مهندسی بروند به فرانسه و تحصیل بکنند. هر چند سالی هم بخواهند تحصیل کنند. و بعلاوه چهار پنج نفر معلم فرانسوی اختصاصاً معلم زبان از وزارت فرهنگ فرانسه اختصاصاً برای دبیرستان البرز فرستادند. این‌ها می‌آمدند درس می‌دادند و از ما حق‌التدریس نمی‌گرفتند، حقوقشان را از سفارت می‌گرفتند. من این کاغذ دستم رسید بردم سر کلاس‌ها. تعداد کلاس‌های ششم ریاضی آن موقع هشت تا بود. توی هشت کلاس مختلف خودم شخصاً رفتم این کاغذ را خواندم و ترجمه کردم برای این‌ها که شما پنج تا بورس دارید ولی من نمرات فیزیک و شیمی و ریاضی‌تان که به من امتحان دادید آخر سال با هم مال کلاس چهارم و پنجم که به وزارت فرهنگ امتحان دادید نمرات ششم جمع می‌کنم خودم شخصاً. تا پنج نفر که بالاترین نمره را دارند معرفی می‌کنم. پنج نفر هم رزرو معرفی می‌کنم که اگر این‌ها نروند از بین آن‌ها بروند. بنابراین، ولی اگر بین شماها یک نفر، ببخشید، کسی به من تلفن کند سفارش یکی‌تان را بدهد که بهش بورس بدهید، از حالا به شما بگویم اگر شاگرد اول هم باشد به او بورس نمی‌دهم. این است که برای من سفارش مفارش نیاورید. من این پنج نفر را انتخاب می‌کنم طبق نمرات. استثناء و تبعیض هم در کارم نیست. شش هفت سال این کار انجام گرفت و من در حدود سی و پنج نفر محصل فرستادم و معرفی کردم به سفارت و سفارت هم هزینه رفتنشان را داد و چندین سال این‌ها تحصیل کردند. از آن جمله بین این‌ها یک آقای نوبری بود که در زمان آقای بنی صدر رئیس بانک…

س- مرکزی.

ج- مرکزی شده بود. این آقای نوبری پلی‌تکنیک پاریس را تمام کرده بود. وارد پلی‌تکنیک شده بود ولی در قسمت اقتصادی. چون پلی‌تکنیک دانشکده‌ای است برای نظام فرانسه. بیشتر نظامی است. پلی‌تکنیک را تمام می‌کنند دروس عمومی تدریس می‌شود. بعد از پلی‌تکنیک هر کسی می‌خواهد تخصص بگیرد می‌رود در دانشکده‌های مورد علاقه‌اش. مثلاً فرض بفرمائید که می‌خواهد ساختمان بخواند. پلی‌تکنیک را که تمام کرد می‌رود پل وشوسه پاریس ولی آنجا دیگر بدون مسابقه وارد می‌شود و در کلاس دوم یک کلاس بالاتر یا ماشین آلات می‌خواهد می‌رود سانترال. فرض بفرمائید که معدن می‌خواهد می‌رود معدن. ایشان رشته اقتصاد را انتخاب کردند رفتند آمدند به آمریکا و اقتصاد خواندند به این جهت رئیس بانک مرکزی شده بود. من با دیدن این آقای نوبری که فوق‌العاده کیف می‌بردم از اینکه ایشان، خوب، بانکمان بانک مرکزی‌مان را اداره می‌کنند یک جوانی که سی و دو سه سالش، سی و چهار پنج سالش بیشتر نبود در آن زمان.

س- بله.

ج- عرض می‌کنم که، این هم یک موضوعی بود که می‌خواستم خدمتتان عرض کنم.

دبیرستان البرز  با حقوق پرداختی، با بودجه پرداختی اولیای محصلین اداره می‌شد. و یک مجله‌ای من به شما می‌دهم که این مجله را از کانادا برای من فرستادند تازگی و فتوکپی اصلش است و این مجله خواهید دید اولاً عکس عده‌ای از کسانی که از بورس فرانسه استفاده کردند عکسشان تو مجله هست. که این‌ها هستند نوبری هم تویش است. و ثانیاً مطلب جالبی است که من فکر کردم که دولت وزارت آموزش دبیرستان البرز را احتیاج نداشت از بیست سال اخیر، بیست و پنج سال اخیر تا پنجاه و هفت یعنی از هزار و سیصد و سی تا پنجاه و هفت، رسماً در 1330 من نوشتم به وزارت آموزش و پرورش که دبیرستان البرز به کمک وزارت آموزش و پرورش احتیاجی ندارد بهتر اینکه این، چون هر سال سویوانسیون می‌داده کمک می‌داده. در آن موقع در حدود، با آن زمان در حدود صد و صد و بیست هزار تومان هر سال کمک می‌کرده به دبیرستان البرز. من نوشتم این پول دیگر مورد احتیاج دبیرستان البرز نیست. شما این پول را بدهید به مدارسی که احتیاج دارند. بنابراین بودجه دبیرستان البرز ، هزینه‌های دبیرستان البرز از وجوه دریافتی از محصلین اداره می‌شد به استثنای ده درصدی که مجانی بودند. خوب، این اولیای محصلین این وجوه را می‌دادند من دلم می‌خواست واقف بشوند که این وجوه به کجا می‌رود. به چه مصرفی می‌رسد. از جزئیات مصارفش اطلاع حاصل کنند. و یک مقرراتی بوده انجمن خانه و مدرسه وجود داشت در هر دبیرستانی. این انجمن خانه و مدرسه دبیرستان البرز که از عده‌ای بود، یادم نیست حالا چند نفر بودند، ولی توی این کتابچه نوشته شده، منتخب اولیای محصلین بودند که در روز معین می‌آمدند، دعوتشان می‌کردیم می‌آمدند تو دبیرستان و از بین خودشان این عده را انتخاب می‌کردند. البته این انتخابات مثل انتخابات مجلس شورای ملی نبود. بنده دخالتی نداشتم. خود آن‌ها خودشان انتخاب می‌کردند. حالا هم یک نکته دیگر این بود، نه اینکه در دبیرستان البرز یازده نفر بودند، نه اینکه در دبیرستان البرز مذاهب مختلف بودند سعی می‌کردم که اعضای انجمن مدرسه بتناسب افرادی که، مذاهب بخصوص انتخاب بشوند. مثلاً از زردشتی‌ها دو نفر، از کاتولیک‌ها… عیسوی‌ها مثلاً حتماً یک نفر. بقیه از مذهب خودمان البته انتخاب می‌شدند. خوب، این منتخبین اولیای محصلین می‌گفتم بودجه ما را باید این‌ها اطلاع پیدا کنند به موکلینشان اگر موقعیتی دستشان داد بگویند که این چولی که شما می‌دهید اولاً شهریه‌ای که ما می‌گرفتیم از تمام مدارس ملی تهران کمتر بود. دلیل هم داشت. برای اینکه آن مدارس ملی معلمین با وجوه خودشان سرمایه گذاری کرده بودند و شرکت تشکیل داده بودند و مدارسی تشکیل داده بودند، حق داشتند منافعی هم ببرند. ولی در دبیرستان البرز کسی ذینفع نبود و ساختمان و محوطه، ساختمان یعنی غیرساختمان هایی که مردم کرده بودند مردم هم برای وزارت فرهنگ کردند بهرحال، غیر از ساختمان‌های دوره آمریکایی و ساختمان‌های چیز هزینه‌ها را مردم می‌دادند و دیگر نفعی کسی نداشت که بیشتر بگیرد.

س- بله.

ج- و بودجه را هر سال مطرح می‌کردم در انجمن. من می‌گفتم که، آقایان اعضای انجمن شما نمایندگان اولیای محصلین هستید، نمایندگان کسانی هستید که این وجوه را دادند. حالا اولاً بودجه را ببینید این وجوه به چه نسبتی تقسیم می‌شود و چه جوری می‌شود. بهتر این است که بین خودتان یک نفر را انتخاب کنید یا دو نفر را انتخاب کنید به حساب دبیرستان البرز  رسیدگی کنند حالا هر سال چه بهتر از روزی که من مسئول شدم از آن روز یا اگر زحمت نباشد از روزی که این مؤسسه به دست دولت ایران افتاد و از آمریکایی‌ها خریدند، از آن روز رسیدگی کنند. این‌ها یک مجله‌ای یکی از این با آغوش باز قبول کردند و در سالی که در اینجا مندرج است، نمی‌دانم من، می‌دهم خدمتتان مطالعه کنید،

س- بله.

ج- در این سال سه نفر را انتخاب کردند که بروند به بودجه رسیدگی کنند. یکیش آقای زردشتی بود رستم زردشتی که در کانادا حالا هست و این آقای رستم زردشتی چند ماه پیش فتوکپی این مجله‌ای که گزارشهای خودش را به انجمن داده بود برای من فرستاد به نیس. و من خوشحالم حالا که دستم است خدمتتان تقدیم می‌کنم.

س- خیلی متشکرم.

ج- مطالعه بفرمائید. بعد اگر اشکالی نداشته باشد به بنده متسرد بدارید برای اینکه این یک یادگار زندگی من است، بله.

عرض بکنم که همه چیز اینجا هست. برای مثال رسیدگی کرده به تمام درآمد دبیرستان، هزینه‌های مختلف. بعد این درآمد دبیرستان را، بودجه دبیرستان را تقسیم کرده به تعداد شاگردها مجانی و غیرمجانی، به تعداد شاگردهای موجود. مثلاً در، عرض می‌کنم خدمتتان، در سالی که تقسیم که کرده در هزار و شصت و هفت ریال خرج برای هر محصل بوده در این سال. از این ده هزار و شصت و هفت، فرض بفرمائید هزینه تدریس و مخارج مربوط به تعلیمات عمومی تقریباً نه دهم یعنی هشت هزار و نهصد و سی و هشت ریال. هزینه عمومی و متفرقه دبیرستان هفتصد و پنجاه ریال. هزینه ورزشی یکصد و شش ریال برای هر فرد.

س- بله.

ج- تهیه دارو و وسایل مورد نیاز آزمایشگاه‌ها برای هر فرد هفتاد و شش ریال در سال. عرض بکنم که، بهداشت، معاینه بچه‌ها، مریض شدنشان طبیب بود این‌ها، برای هر نفر چهل و پنج ریال در سال. برای ساختمان و امور عمرانی یکصد و پنجاه و دو ریال. جمع شش قلم هزینه‌ها عبارتند از ده هزار و شصت و هفت ریال…

س- هزار تومان.

ج- بودجه کل تقسیم بر محصلین. و از آنجائی که هر دانش‌آموز در سال تحصیلی سی و دو هفته تحصیل می‌کند و هر هفته‌ای هم چهل و دو ساعت با آن فوق‌العاده‌ها،

س- بله.

ج- فوق‌العاده‌های کارگاه و آزمایشگاه و این‌ها چون طبق مقررات سی ساعت نباید بیشتر تحصیل کنند و این دوازده ساعت دیگر برای زبان فرانسه، برای کارگاه‌ها، برای آزمایشگاه‌ها که اجباری بوده، چهل و دو ساعت تحصیل می‌کند. بنابراین چهل و دو ساعت حق‌التدریس می‌دادم در کلاس و آزمایشگاه‌ها و فوق‌العاده‌ها مشغول تحصیل‌اند با یک حساب ساده معلوم می‌شود که برای یک ساعت تحصیل هر دانش‌آموز از طرف دبیرستان هفت ریال و نیم هزینه به مصرف می‌رسد. این، بعد هم حساب کرده در شش سال هر محصل در دبیرستان تا دیپلم را بگیرد چقدر پول می‌دهد، خرجش چقدر است. این خیلی حساب جامع خوبی است. من این مجله را می‌دهم خدمتتان و ضمناً عکس‌های بعضی از آن بورسیه‌های دولت فرانسه هم هست. اتفاقاً کاغذی هم که آقای زردشتی به من نوشته تویش است.

س- بله.

ج- از کانادا برای من فرستادند. بله. این راجع به هزینه.

س- بله. این مربوط به بهمن ماه 1348 است.

ج- مال 48 است.

س- بله.

ج- البته چهل و هشت تا پنجاه و هفت مدرسه ادامه داشته. در اینجا سه هزار و خرده‌ای شاگرد آمار تعیین کرده. ولی این سه هزار و خرده‌ای در 48، در 57 به پنج هزار و پانصد نفر رسیده.

س- بله.

ج- ولی مجله رسیدگی به حسابهای سال 57 در اختیار من نیست تا تقدیم کنم. حافظه من هم قدرت این را نداشته که…

س- بله، بله.

ج- محفوظ نگهدارد.