روایت‌کننده: آقای دکتر هوشنگ نهاوندی

تاریخ مصاحبه: ۲۷ مارس ۱۹۸۶

محل مصاحبه: پاریس، فرانسه

مصاحبه‌کننده: شاهرخ مسکوب

نوار شماره: ۱۲

ادامه مصاحبه با دکتر نهاوندی در دور دوم. تاریخ ۲۷ مارس ۱۹۸۶.

س- استدعا می‌کنم آقای دکتر

ج- بنابراین ما در نیمه دوم مهر ۱۳۵۷ هستیم.

س- بله.

ج- و در مذاکره‌ای که شبانگاه با اعلی‌حضرت داشتم مسئله کابینه ائتلافی مطرح شد و ایشان گفتند که فکر می‌کنید که هنوز این راه حل میسر باشد؟ عرض کردم به ایشان که «تصور می‌کنم.» به خاطر اینکه بنده با خیلی‌ها مرتب در تماس بودم در آن زمان. و گفتند که «خوب یک بررسی در این باره بکنید. ولی سعی بکنید که آن قدری که میسر است این بررسی منتشر نشود برای اینکه دولت به قدر کافی ضعیف هست و ناتوان و اگر هم شهرت پیدا بکند که شما دنبال این رفتید که جستجوی یک فرمولی بکنید با روابطی که می‌دانند با ما دارید این دولت ضعیف‌تر و ناتوان‌تر خواهد شد. بنده هم از فردای آن روز شروع کردم به مطالعه اینکه آیا چگونه با چه کسانی و چگونه می‌شود کابینه ائتلافی تشکیل داد. یعنی یک عده‌ای از مخالفین دولت را متعهد کرد در یک راه حل سیاسی. با تفکر بسیار به این نتیجه رسیدم که موقعیت مخالفین بسیار قوی شده. کوچه در اختیارشان است به اصطلاح. تظاهرات راحت می‌کنند. دولتی که در مقابلشان است ناتوان است. بنابراین آتوی زیادی شخصی مثل بنده که مخالف رژیم نیستم در دست ندارد جز یک آتو. و بعد هم دیدم که این آتو بسیار بُرنده یا بَرنده بود و متأسفانه از آن نه استفاده سیاسی شد و نه استفاده دیگر. و آن آتو هم این است که اگر ما به یک راه حل سیاسی نرسیم خواه ناخواه در ایران کودتای نظامی خواهد شد. و شما هم می‌دانید که، به آنها می‌گفتم،

س- بله.

ج- می‌دانید که ارتش ارتشی که تسلیم بشود نیست. عجب اشتباهی می‌کردیم!

س- بله.

ج- ارتش ارتشی که تسلیم بشود نیست و در مرحله آخر شاه کار را به ارتش واگذار خواهد کرد و ارتش هم خواهد زد و چند هزار هم کشته خواهیم داد و همه شما هم توقیف خواهید شد. یواش یواش در آن موقع در تهران مسئله طرح خاش که قول داده بودم درباره طرح خاش با شما صحبت بکنم،

س- بله، اینجا یادداشت کردم.

ج- مطرح بود. پرانتز باز می‌کنم: طرح خاش عبارت بود از یک مطالعه‌ای که در ستاد بزرگ شده بود که اگر بنابر یک اعمال قدرتی بشود در یک شب چهارصد نفر را در تهران فقط، ولی تا چهارهزار نفر. پیش‌بینی شده بود در سرتاسر کشور توقیف بکنند. که اینها شروع می‌شدند از بزرگان  مخالفین تا کسانی که در بازار، محلات و اینها مباشر

س- (؟)

ج- راه انداختن دسته‌ها و غیره بودند. به‌طور دائم هر کدام از اینها یک گروه تعقیب سه نفری پشت سرشان بود. و سربازخانه‌های شهر خاش را، زمستان هم بود، که متعلق به زمان اعلی‌حضرت فقید بود، پاکیزه کرده بودند تعمیر کرده بودند پتو و غذا آنجا گذاشته بودند و دو تا هواپیمای ۱۳۰-C هم در رزرو همیشه در فرودگاه تهران بود که توقیف شده‌ها را به‌تدریج منتقل کنند به فرودگاه و از آنجا به بلوچستان و اینها را آنجا منتقل بکنند و نگاه دارند. و این قدم اول به اصطلاح اعاده قدرت بشود در کنترل گرفتن اوضاع به وسیله ارتش، نه به طریقی که بعداً ازهاری کرد، بلکه واقعاً یک نوع کودتا هم نمی‌شد باشد برای اینکه می‌بایستی جنبه قانونی می‌داشت. ولی به‌هرحال قدم اول این بود. بعد هم نظامی کردن مملکت تصرف تلویزیون. و اینکه اعلی‌حضرت هم بروند به فرودگاه وحدتی، یا به یک پایگاه نظامی دیگر و در آنجا بمانند تا اینکه کار تمام بشود دو ماه سه ماه بعد بیایند.

و البته بعضی‌ها هم می‌گفتند که بعد از اینکه تمام این کارها شد ایشان باید استعفا بدهند برای اینکه دیگر روز از نو و روزی از نو. ولی این یک صحبت‌های خصوصی بود. به‌هرحال گروهی از افسران ارتش هم در جریان این طرح بودند. طرحی بود که رسمیت داشت. ارتشبد اویسی، سپهبد بدره‌ای، سرلشکر نشاط، خسروداد، شفاعت و غیره و غیره و غیره. البته از این طرح بنده با این جزئیات اطلاع نداشتم ولی در کلیاتش وارد بودم می‌دانستم. و به‌هرحال کم و بیش می‌دانستند در تهران که یک مقدماتی برای یک کودتای نظامی، آن موقع می‌گفتند کودتا،

س- بله.

ج- برای یک حرکت نظامی در شرف تدارک است. و ناچار مذاکره‌ای که با آقایان می‌بایستی بکنیم بنده فکر کردم تنها راهش این است که به این

س- آتو متوسل

ج- آتو متوسل بشوم. یا همکاری می‌کنید برای اینکه همه با همدیگر از توی این بحران دربیاییم و یا اینکه به جایی نخواهیم رسید. به‌هرحال با تعداد زیادی از رجال مخالف دولت در آن روز ملاقات کردم و یک فرمولی را بر سر پا گذاشتم یعنی یک فرمولی را تهیه کردم. از طریق داماد و پسرش که دو بار آمدند به تهران یا بنده مذاکره کردند موافقت آیت‌الله شریعتمداری را هم جلب کردیم. از طریق دکتر مصفا با آقای نجفی مرعشی صحبت کردیم در قم، او هم به‌هرحال ابراز موافقت نه به آن معنی، برای اینکه خیلی زیاد با او صحبت نشد، ولی قول یک نوع سکوت یا لااقل یک نوع توافقی از او گرفتیم. ولی شریعتمداری خیلی شدید از این طرح پشتیبانی کرد. برای اینکه شدیداً ایشان با خمینی مخالف بود و شدیداً از اوضاع بیم داشت. درحالی‌که مرتب هم اعلامیه می‌داد. همیشه بنده به همین خاطر بود که حالا درباره ایشان مفصل صحبت خواهم کرد، این قسمت هم باید ناچار محرمانه بماند مثل همه چیزها تا بعداً تصمیم خواهیم گرفت، همیشه یک بازی موازی داشت، دو بازی می‌کرد. علناً می‌خواست که از موج عقب نیفتد ولی به طور خصوصی دائم به شاه توصیه قدرت نمایی و کودتا می‌کرد. این را بنده حالا جزئیاتش را به شما می‌گویم برای ضبط در تاریخ.

خلاصه مذاکراتی کردیم مع‌الواسطه با آقای شاپور بختیار که ایشان بنده همان موقع متوجه شدم که در یک جریان دیگری درگیر است و بنابراین شدیداً مخالف بود. و دوستانش من جمله داریوش فروهر هم به بنده گفتند که او همکاری نخواهد کرد و آدم جاه‌طلبی است از او صرف‌نظر کنید. بعداً هم متوجه شدیم که می‌بایستی از او صرف‌نظر بشود. سنجابی در پاریس بود. با مرحوم، نمی‌دانم زنده است یا مرده است؟

س- سنجابی؟

ج- نه خیر با مرحوم اللهیار صالح.

س- بله یک سال است فوت کرده.

ج- فوت کرده. با الهیار صالح بنده صحبت کردم که خیلی قول، از طریق دکتر صاحب و مرحوم محسن خواجه نوری. با آقای دکتر صدیقی و سرور و رئیس بنده بود و هست، با ایشان چندین جلسه از مذاکرات و راهنمایی‌هایش بنده استفاده کردم و قول دادم، گفت، «در کابینه نخواهم آمد.» ولی قول داد که از ما پشتیبانی بکند از این فرمول. با آقای حاج سیدجوادی آقا سیداحمد

س- بله.

ج- که همکار بنده بود در وزارت آبادانی و مسکن، مدیر کل بنده بود در وزارت آبادانی و مسکن، و با او مذاکره کردم دو جلسه و پذیرفت که در آن کابینه ائتلافی وزیر دادگستری بشود. با تیمسار مدنی صحبت کردم. به ایشان وزارت بازرگانی را پیشنهاد کردم نپذیرفت. وزارت آموزش و پرورش را خواست. موافقت ‌شاه را گرفتیم که وزارت آموزش و پرورش را به ایشان بدهیم و خلاصه یک فرمول سه پایه سه قطبی توانستیم فراهم بکنیم براساس این برنامه‌ای که عرض خواهم کرد. فرمول سه قطبی این بود که یکی هم یک عده‌ای تکنوکرات به اصطلاح دوستانی که خود بنده می‌شناختم حالا چند تا اسم هم که به نظرم هست هنوز از آن اکیپ خواهم گفت. بد نیست آدم اینها را. یا یکی آنها باشند یک عده. گروه دوم تعدادی نظامی خوشنام. گروه سوم چند نفر از کسانی که شهرت به مخالفت با حکومت و یا لااقل مخالفت با دولت داشتند. کسی که از همه بیشتر در این جریان واقع بینانه عمل می‌کرد غیر از مدنی و صدر که هر دو پذیرفتند در کابینه بیایند داریوش فروهر بود که خیلی بیم داشت از نفوذ آخوندها در ایران. با داریوش فروهر مذاکراتی که شد همه در حضور دو نفر بود در حضور شاهد، یک شاهد از سوی ایشان، یک شاهد از سوی بنده. شاهد اصلی ایشان آن آقای جامعه‌شناسی بود که زن اسرائیلی داشت

س- بله می‌دانم کی را می‌فرمایید.

ج- که بعد هم رفت به زندان مدتی.

س- بله بله. و در فرانسه هم درس خوانده بود.

ج- در فرانسه هم درس خواند.

س- که بعد آمد اینجا.

ج- و شاگرد ما هم بود و پسر خوبی هم بود.

س- بله.

ج- از دوستان نراقی بود. بنده اسمش را در این، یکی از عللی که این کتاب بنده اینجا اسمش را گذاشتم. از جانب بنده هم اتفاقاً تمام مذاکرات هم در خانه ایشان صورت گرفت. از جانب بنده ناصر روحانی‌زاده استاد دانشکده علوم دانشگاه تهران که الان در پاریس هستند، معاون دکتر … بله، حالا نگاه می‌کنیم.

س- بله.

ج- یک بار داریوش فروهر که تقریباً از جانب جبهه ملی صحبت می‌کرد به این توافق رسیدیم که حکومت نظامی را باقی بگذاریم نگاه داریم. برای اینکه کنترل اوضاع از دست دولت نرود. ایشان به بنده به شوخی گفت که «شما خیلی آدم زرنگی هستید و باید تعهد بکنید که اگر نخست‌وزیر شدید بلافاصله بعد از انتخابات استعفا بدهید برای اینکه می‌ترسیم که شما دیگر ولمان نکنید.» گفتم که «بگذارید به انتخابات برسیم و بعداً…»

س- تصمیم می‌گیریم.

ج- نه خیر نه بنده قول دادم برای اینکه واقعاً مسئله فردی در میان نبود در آن شرایط. یک موضوعی که خیلی. ولی داریوش فروهر قبول کرده بود که باید این کار بشود. یعنی باید واقعاً از بحران در بیاییم برای اینکه او هم از کودتای نظامی می‌ترسید.

س- و هم از

ج- و هم از حکومت آخوندی و حق داشت.

س- بله.

ج- بزرگ‌ترین مسئله این بود که می‌گفتند «بسیار خوب، ولی در انتخابات تقلب خواهد شد.» و در این موضوع به دو ترتیب ما توافق کردیم. یعنی عرض می‌کنم که توافق کردیم یعنی همه اینها ساعت‌ها رفت و آمد و بحث لازم آمد. یکی اینکه وزیر کشور مورد موافقت آنها باشد و مورد موافقت شاه هم باشد که به نام دکتر جواد صدر ختم شد که الان در ایران است. و شورای عالی انتخابات تشکیل بشود. فروهر گفت «من می‌پذیرم عضوش باشم.» و این شورای عالی انتخابات اختیار تام داشته باشد در مورد اداره انتخابات. و قانون انتخابات را به هم عنداللزوم در آن تجدیدنظر بکنند. برای ریاست شورای عالی انتخابات هم بعد از مذاکرات فراوان دکتر صدیقی را پذیرفتند آنها که از خدا می‌خواستند بنده هم از خدا می‌خواستم برای اینکه به این مرد اعتماد دارم و اعتقاد داشتم و دارم. به هر حال بنده دو نفر را به ایشان پیشنهاد کردم به آن آقایان. که یکی دکتر صدیقی بود و دیگری دکتر نصیری.

دکتر صدیقی را می‌گفتند قرص‌تر است و راست هم می‌گفتند و به هر حال به این راه حل رسیدیم. خود دکتر صدیقی هم گفت که اگر به آنجا رسیدید می‌پذیرم. و قرار شد که نماینده‌ای هم آیت‌الله شریعتمداری در آن‌جا بگذارد که او هم تا آن مرحله اشکالی نداشت. و یک توافقی هم در لیست وزراء به‌هرحال با آقایان کردیم که کسانی که قرار بود از به اصطلاح گروه مخالفین در کابینه باشند، آن کسانی که آن موقع مخالف دولت محسوب می‌شدند آقای مدنی بود، آقای صدر بود، سیداحمد، باز هم یادآوری می‌کنم با علی‌اصغر برادرش اشتباه نشود، احمد صدر بود، آقای محسن پزشک‌پور بود، آقای عزالدین کاظمی بود. نمی‌دانم زنده است یا مرده؟ ان‌شاء‌الله که زنده باشد، مرد شریفی بود. عزالدین کاظمی بود که البته او خودش به وزارت خارجه علاقه داشت ولی مشکل بود که شاه بپذیرد وزارت خارجه را. به‌هرحال قبول کرده بود که در کابینه باشد. دکتر محمد نصیری و دکتر محمدعلی ملکی از یاران کهنسال مصدق قرار بود در کابینه باشند. و آقای دکتر مصفا را هم آقای شریعتمداری پذیرفت و توصیه کرد حتی که با عنوانی کارهای اوقاف را در دست بگیرد و رابط دولت باشد با آیات عظام، به قول معروف در آن موقع می‌گفتند.

دریاسالار اردلان، دریادار دیهیمی، سپهبد یزدی مرحوم که کشته شد، سپهبد یزدی برای وزارت صنایع، برای وزارت آبادانی و مسکن برای وزارت پست و تلگراف از نظامی‌ها. دکتر صدر برای وزارت کشور، دکتر قاسم معتمدی برای وزارت بهداری رئیس سابق دانشگاه. دکتر بنکدارپور دبیرکل اتاق بازرگانی برای وزارت بازرگانی

س- که ایشان هم الان در ایران است.

ج- ایشان هم در ایران است. دکتر بنکدارپور برای وزارت بازرگانی. چندتن دیگر درست به یادم نیست. صحبت ایرج افشار را کرده بودیم برای وزارت فرهنگ و هنر که خیلی. ولی آن دیگر به آن مرحله نرسید. این چند اسم را تقریباً با همدیگر توافق کرده بودیم که اینها باشند. قرار بود که نادر افشارنادری به وزارت کشاورزی برود. از کسانی هم که اسم برده شده بود که احتمالاً بیایند در کابینه ولی معلوم نبود به کجا بروند یکی دیگرش هم عبدالعلی دهستانی استاندار آن موقع آذربایجان غربی بود یا نبود؟ یادم نیست. یا استان مرکزی بود، به‌هرحال دکتر مفیدی برای وزارت علوم. مدنی برای وزارت آموزش و پرورش. تقریباً همین بود.

س- بله.

ج- همین‌ها بودند. کابینه کوچکی و بر کابینه‌ای که اعاده نظم، تصفیه دستگاه‌های دولتی، انجام انتخابات و اعاده به اجرای قانون اساسی برنامه‌اش باشد و مبارزه با فساد، یعنی تنبیه عوامل فساد رژیم که خوشبختانه تعدادشان هم اندک بود. کارشان، ضررشان زیاد بود ولی شماره‌شان کم بود. و به‌هرحال این برنامه را پیاده کردیم و افراد را به روی کاغذ آوردیم، لااقل افراد عمده را. فرمول‌ها هم پذیرفته شده بود و بنده رفتم و این را به حضور اعلی‌حضرت دادم. ایشان اول که می‌گفت که غیرممکن است اینها قبول کرده باشند. به‌هرحال کردند. و همه این مذاکرات هم، با آقای دکتر امینی مذاکره کردم مفصل دو بار در این جریان. (؟) بنده تمام مذاکرات شده می‌گذارم کنار. برای اینکه حاصلی ندارد نتیجه کار را می‌خواهم بگویم. بعد اعلی‌حضرت گفتند، «غیرممکن است قبول کرده باشند.» گفتم که «قبول کردند و چرا که نه.»

س- آها.

ج- بعد هم به ایشان گفتم که استدلال ترس ارتش بود. آتوی دیگری بنده در دست

س- نداشتید.

ج- نداشتم و غیر از اینکه لولوی سرخرمن را هی به حرکت دربیاورم. ایشان بعد از اینکه حرف‌های بنده را همه را شنیدند گفتند که« conseil La nuit porte به فرانسه. و من می‌روم فکر می‌کنم.» و بعد من شنیدم که ایشان با علیاحضرت مشورت کردند و علیاحضرت شدیداً مخالفت کردند با این فکر. و خیلی هم طبیعی بود برای اینکه علیاحضرت از ماه شهریور با دکتر بختیار در مذاکره بودند برای اینکه ایشان را بیاورند. اصلاً از روز دوم و سوم کابینه شریف امامی ایشان با دکتر بختیار در مذاکره بودند که ایشان را بیاورند. این بود که طبیعتاً کاندید علیاحضرت بختیار بود نه هر کس دیگری را ایشان مخالف بود. بعد گفتند که «خوب اگر این کار نشد چه بکنیم؟» گفتم «اگر این کار نشد هر چه زودتر ارتش. راه دیگری برای ما باقی نخواهد ماند.» تقریباً بنده اطمینان داشتم که اعلی‌حضرت این راه حل را رد کرده. برای اینکه به‌هرحال فردایش از طریقی به بنده خبر دادند که به علت مخالفت علیاحضرت و اطرافیانشان این راه متوقف شده.

بعد شب بعدش بنده با مهندس محمدعلی قطبی، پدر رضا قطبی و دایی علیاحضرت که در آن بحبوحه خیلی سعی و کوشش می‌کرد که یک جوری اوضاع جمع و جور بشود. با ایشان این ماجرا را صحبت می‌کردم، گفت که «چرا اسم دکتر صدیقی را نیاوردید؟» گفتم، «والله وقتی که اعلی‌حضرت مرا قبول نمی‌کنند، اسم کابینه ائتلافی را قبول نمی‌کنند و دکتر امینی را هم حتی از او احتیاط می‌کنند،

س- وای دیگر به …

ج- به دکتر صدیقی چه‌جور می‌خواهید بپذیرند.» گفت، «حالا بروید بگویید به ایشان.» فردای آن شب، حالا آخرهای مهر هستیم، این ماجرایی که بنده عرض می‌کنم ده روز طول کشید. این مذاکرات به اینکه تا بیاید به روی کاغذ. آخرهای مهر هستیم بنده رفتم باز هم به کاخ و رفتم به حضور اعلی‌حضرت به ایشان گفتم که این صحبت‌ها که شد مهندس قطبی می‌گوید که، عرض می‌کند حضور مبارکتان که «دکتر صدیقی چطور است؟» اعلی‌حضرت هم می‌دانید که بنده خیلی به دکتر صدیقی احترام و اعتماد دارم. بنده همیشه تعریف دکتر صدیقی را پهلوی شاه می‌کردم و چون می‌دانستم که سازمان امنیت قطعاً روابط بنده و صدیقی را به ایشان گزارش خواهد داد

س- ترجیح می‌دادید …

ج- ترجیح می‌دادم خودم پیش‌قدم بشوم. و وقتی هم که دکتر صدیقی استاد ممتاز دانشگاه شد و قرار بود که برنامه استادی ممتاز به‌طور مستقیم و زنده به اصطلاح از تلویزیون پخش بشود سازمان امنیت با این مطلب مخالفت کرد چون ناطق اصلی آن جلسه دکتر صدیقی بود.

س- بله.

ج- با این مطلب مخالفت کرده بود و بنده به‌عرض اعلی‌حضرت رساندم اعلی‌حضرت گفتند که «شما تضمین می‌کنید که دکتر صدیقی حرفی نزند؟» بنده البته هیچ تضمینی نمی‌توانستم بکنم و اصلاً جرأت هم نداشتم بروم به دکتر صدیقی بگویم حرفی بزند یا نزند. نمی‌دانم شما پیرمرد را می‌شناسید یا نمی‌شناسید به‌قدر کافی.

س- نه خیر نمی‌شناسم.

ج- ولی به‌هرحال می‌دانستم که اینقدر آدم عاقلی هست

س- که نکند.

ج- که چیزی نگوید که برای بنده به‌خصوص

س- (؟)

ج- لااقل اسباب زحمت بشود. برای اینکه فقط من به ایشان گفتم که «قرار است که فرمایشات حضرت استاد مستقیم از تلویزیون پخش بشود.» می‌دانستم که اینقدر این آدم مسئول است و با وجدان که حرف نامربوط نخواهد زد که نگفتم. همه‌اش در وصف ایران صحبت کرد و درباره دفاع از فرهنگ و استقلال دانشگاه که هیچ کسی با آن

س- بله.

ج- مخالفتی نداشت. به‌هرحال اعلی‌حضرت چون می‌دانست میل داشتم بدانند که من همیشه منزل دکتر صدیقی هر ماهی یک مرتبه می‌روم و ایشان گاهی به بازدید بنده می‌آید و در دانشگاه هم از او مشورت می‌کنیم در همه کارها، رفتم گفتم، «والله اعلی‌حضرت احترام مرا نسبت به دکتر صدیقی می‌دانید.» اعلی‌حضرت بسیار عصبانی شدند در آن شب. گفتند، «بروید به این دایی جان پیرمرد بگویید دیگر اسمی پیدا نکردی؟»

یک کلمه دیگری هم گفتند. گفتند مرتیکه، «بروید به او بگویید مرتیکه دیگر اسمی پیدا نکردی؟» البته یک مقداری به خود بنده هم این غیرمستقیم برمی‌گشت. بنده هم رفتم به آقای قطبی گفتم که «فرمودند که»، مرتکیه‌اش را نگفتم،

س- بله.

ج- گفتم، «فرمودند به این دایی جان پیرمرد بگویید دیگر اسمی پیدا نکردی؟»

نشان به همان نشانی که ۱۵ روز بعد بنده را احضار کردند به کاخ نیاوران و فرمودند بروید با دکتر صدیقی صحبت کنید که اگر ما کسی را پهلویش بفرستیم که احضارش بکنیم به کاخ می‌آید یا نمی‌آید؟ و بنده گفتم که من اطمینان دارم که می‌آید. ولی مع ذلک می‌روم سؤال می‌کنم. گفتم «قربان پانزده روز پیش چرا این کار را نفرمودید؟» گفت، «خوب حالا که داریم نظر شما را اجرا می‌کنیم.» گفتم، «ولی خیلی دیر شده.» برای اینکه روز به روز اوضاع

س- بله

ج- بلکه ساعت به ساعت تحویل پیدا می‌کرد. به‌هرحال بنده رفتم پهلوی دکتر صدیقی و گفتم که من چنین پیغامی برای‌تان دارم و فکر می‌کنم که اعلی‌حضرت می‌خواهند با شما تکلیف تشکیل کابینه را بکنند. هنوز دولت نظامی هم تشکیل نشده بود. دو سه روز آخر حکومت شریف امامی بود. گفتند که فکر می‌کنند. دوباره فردا رفتیم پهلوی‌شان این بار با دکتر محی‌الدین نبوی نوری پسر آقا شیخ‌ بهاءالدین نوری، نمی‌دانم می‌شناسید یا نه؟

س- نه خیر نمی‌شناسم.

ج- استاد دانشکده حقوق و مشاور حقوقی وزارت خارجه، پسر شیخ‌ بهاءالدین نوری مرحوم. او هم آمد با بنده. رفتیم پهلوی دکتر صدیقی و دکتر صدیقی ضمن صحبت‌ها و تاریخ و آقا در زمان آقا این جور شد و آن جور شد، آقا، اشاره به مرحوم دکتر مصدق، در زمان آقا اینجور شد و اعلی‌حضرت اینجور کردند و بنده اینجور گفتم. و به‌هرحال با افراد نسبتاً مسن همیشه باید شما بپذیرید که

س- بله

ج- خاطرات‌شان را برای‌تان تعریف کنند. بعد از تمام این احوال گفتند که «می‌پذیرم و می‌روم پهلوی ایشان، نخست‌وزیر هم می‌شوم»، عیناً همین کلمات، «نخست‌وزیر هم می‌شوم. اوضاع را هم مرتب می‌کنم. ممکن است آبروی من هم در این جریان از بین برود ولی آبرویی که در عمری به دست آمده است اگر برای مملکت به کار نرود به چه کاری می‌خورد؟» و بعد هم اضافه کرد که «سید محمد مجاهد را شما می‌شناسید؟» گفتم که «خیر.» گفتند که، اینها را طبیعتاً، گفتند که

س- به جنگ ایران و روس اشاره می‌کرد؟

ج- بله. گفتند که «تعجب می‌کنم از شما که تاریخ خوب می‌دانید.» گفتم، «قربان، نمی‌دانم تاریخ را ملاحظه می‌فرمایید نمی‌دانم.» بعد داستان جنگ ایران و روس و سیدمحمد مجاهد

س- تعریف کردند.

ج- همان سیدمحمد مجتهد دیگر بعد گفتند مجاهد و بعد معلوم شد که

س- بله.

ج- مزدور روس‌ها بود و فلان و بیستار و اینها، همه را برای بنده به تفصیل

س- گفت.

ج- تعریف کردند گفتند، «این خمینی، سیدمحمد مجاهد زمان ماست.»

س- بدتر از آن است.

ج- و رفتند پهلوی اعلی‌حضرت دو سه روز بعد. در این فاصله اعلی‌حضرت هم با ایشان یک مذاکره‌ای کردند و این مذاکره مراعا ماند و این چیزی که مردم کمتر می‌دانند.

کابینه شریف امامی سقوط کرد آن شب. در مورد سقوط کابینه شریف امامی که البته غیرقابل اجتناب بود بنده دو نکته را باید یادآوری بکنم. داستان اول که البته خیلی مهم نیست ولی از آن حکایت‌های کوچکی است که شما می‌گویید که مهم است. من هم

س- احتمالاً با معنی.

ج- به اعتبار سخن شما من می‌گویم مهم است. روز هجدهم ماه مهر، جلسه‌ای تشکیل شد در دفتر آقای شریف امامی. بنده وزیر مستعفی هستم ولی هنوز ایشان استعفای بنده را نپذیرفته بودند. و چون یکی از تم‌های من این بود که باید عوامل فساد را در ایران از بین برد، به موازات کوبیدن عوامل براندازی برای اینکه تعادل برقرار بشود، بنده را هم دعوت کردند و شاید هم میل داشت به این ترتیب جلوی استعفای بنده را بگیرد. در آن جلسه این افراد شرکت داشتند، خود شریف امامی، دکتر باهری وزیر عدلیه، دکتر یزدان پناه وزیر مشاور و معاون پارلمانی نخست‌وزیر، منوچهر آزمون که معدوم شد،

س- بله.

ج- و سپهبد مقدم که او هم معدوم شد. و مسئله مبارزه با فساد پیش آمد. دکتر باهری مشغول مطالعه بود که دادگاه‌های مخصوصی که بشود افراد را در آنجا به‌سرعت محاکمه کرد در ایران قانون ببرند و تشکیل بدهند. مسئله مسئله این بود که آیا پرونده‌های محکمه پسندی وجود دارد یا ندارد؟ در اینجا بنده شاهد نکته‌ای بودم که خیلی حیرت‌انگیز است آقای دکتر. آقای شریف امامی گفت که از این لحاظ نگران نباشید. از دستگاه‌های مختلف، بازرسی شاهنشاهی، سازمان اطلاعات و امنیت کشور، بازرسی قضایی وزارت دادگستری، بازرسی کل کشور اسمش بود. اداره دوم ستاد، اداره اطلاعات شهربانی و دفتر ویژه، بررسی و تلفیق شده است پرونده‌های افراد مختلفی که ممکن است اینها را در دستگاه ایران متهم به فساد کرد و مشمول مرور زمان هم نشده‌اند و اینها را همه را جمع کردیم و آوردند اینجا به اسم افراد در یک

س- گنجه‌ای یا

ج- پوشه به پوشه متمرکز کردیم نسخ‌اش را و یک گاو صندوق هم آوردیم اینجا گذاشتیم.

س- ایشان این اسامی رفقایشان را قبلاً جمع کردند و همکارانشان را به این ترتیب. پرونده‌هایشان را ترخیص دادند.

ج- بله. و گاو صندوق عظیمی هم گذاشته بودند در دفتر نخست‌وزیر با یک دالان باریکی متصل می‌شد به یک اتاق ناهارخوری و یک اتاق خواب. و وقتی که از دفتر نخست‌وزیر وارد این دالان می‌شدیم دست راست دالان یک حمام و توالت بود. دالان هم به‌قدر کافی وسعت داشت که یک صندوقی بگذارند یک نفر به زحمت از آن کنار

س- رد می‌شد.

ج- عبور بکند. صندوق هم آنجا دیدیم، بزرگ‌ترین مدل گاو صندوق فرض بفرمایید دو متر طولش، پرونده‌ها هم آنجا بود. لیست هم آوردند گذاشتند جلوی‌مان. صدوچهار نفر از رجال ایران بالاتر از مقام مدیرکل

س- اسمشان آنجا بود.

ج- اسمشان در آن لیست بود که اینها همه محاکمه، بعد معلوم شده بود که، البته بنده در دفتر مخصوص علیاحضرت مقداری از این گزارش‌ها را به جهات مختلف دیده بودم که به قول معروف پرونده‌های اینها را گذاشته بودند در لای روغن زیتون خوابانده بودند برای روز مبادا که اگر اینها صدایی ازشان دربیاید

س- پرونده بیرون بیاید.

ج- پرونده بیاید بیرون یا بگویند پرونده دارید. و استاندارهایی، وزرایی، بزرگان دربار بعضی‌هایشان. مدیران شرکت‌ها، و و و … همه کسانی که می‌شد در مودشان. و حسب‌الاتفاق هیچ کسی در این میان نبود که در میان مردم شهرت به درستکاری داشته باشد، و هیچ‌کسی در میان اینها نبود که واقعاً دزد هم نبوده‌ باشد.

س- پرونده‌ها درست تشکیل شده بود.

ج- پرونده‌ها همه درست بود.

س- بله.

ج- هیچ‌کشی بی‌خود برایش پرونده، نمی‌شد چیزی درست کرد.

س- بله، و از طرف دیگر پیداست شهرتی که در مردم داشتند بی‌مناسبت نبود.

ج- برای آقای، بنده از خوب‌ها اسم می‌برم، نصرت‌الله معینیان پرونده‌ای نبود. برای صفی‌اصفیاء پرونده‌ای نبود. برای مهدی سمیعی پرونده‌ای نبود. برای خداداد فرمانفرماییان پرونده‌ای نبود. برای خود بنده هم نبود. عرض کنم که، برای آقای دکتر باهری حی و حاضر

س- پرونده نبود.

ج- نبود. برای یزدان‌پناه حی و حاضر پرونده‌ای نبود. نمی‌دانم برای شریف امامی حتماً بود. ولی به‌هرحال دیگر حرمتش را نگه داشته بودند. ولی برای خیلی‌ها بود. برای جمشید آموزگار نبود. برای هویدا نبود. هویدا را می‌شد شاید به خیلی جهات محاکمه کرد ولی

س- به جهات دزدی و

ج- متهم به فساد مستقیم

س- نمی‌شد.

ج- نمی‌شد. و در جزو مدارکی که آنجا همینجور ما به تماشا دیدیم از یکی از وزراء سرهنگی رفته بود اقرار گرفته بود. از وزرایی که بالاخره به جرم دزدی این را از کار بیرون کردند. ولی دیگر رفت خانه‌اش نشست. اقرار کرده بود که شصت و هفت میلیون تومان کلاً دزدی کرده، اقرار کرده بود به خط خودش.

س- عجب.

ج- و آخرش هم نوشته بود که از پیشگاه مبارک ملوکانه تقاضای عفو دارم. این کاغذ را از او گرفتند و به او گفتند تشریف ببرید خانه‌تان بنشینید. در شب چهار نوامبر اگر اشتباه نکنم شب سقوط کابینه شریف امامی می‌دانید روزش در تهران اغتشاش شدید شد و مقداری ساختمان‌ها را آتش زدند و غیره و غیره. سه نکته را باید بنده عرض کنم. نکته اول اینکه فیلمی که آن شب در تلویزیون نشان داده شد و اگر به‌خاطر داشته باشید اعتصاب برق در آن شب قطع شد، ساعت هشت برای اولین بار امکان حاصل شد تلویزیون را مردم ببینند. فیلمی که نشان دادند از کشتار جلوی دانشگاه فیلمی بود که قبلاً مونتاژ شده بود و هیچ قسمتیش فیلم‌های اصولاً مربوط به دانشگاه نبود. و حتی یک قسمتیش تظاهرات کشورهای دیگر را از دور فیلمبرداری کرده بودند. و این فیلم ساخته شده بود برای اینکه

س- در چنین وقتی

ج- تشنجی در مردم ایجاد. البته بعداً دکتر شیبانی را هم اضافه کردند به فیلم و غیره. ولی آنجایی که سربازها را از پشت نشان می‌دادند که به‌طرف مردم تیراندازی می‌کنند سربازها سربازهای ایرانی نبودند سربازهای مثل اینکه یونانی بودند. به‌هرحال جزئیاتش را من نمی‌دانم. یک. نکته دو اینکه در آن شب اعلی‌حضرت تصمیم می‌گیرند که یک نظامی را بیاورند سرکار دو نام در مقابل ایشان گذاشته می‌شود. ارتشبد اویسی و ارتشبد ازهاری. شاه تمایلش به اویسی بود. نظامی‌ها که با آنها مشورت شده بود تمایل‌شان به اویسی بود. کسانی که شدیداً میل داشتند اویسی بیاید سرکار، برای اینکه می‌گفتند به‌هرحال اویسی اسم بدی دارد و اسم بد او مردم را و مخالفین را خواهد ترساند. نه خیر، می‌رماند و می‌ترساند. می‌گفتند «حالا که اسم بد دارد اسم بدش را از آن استفاده کنیم.» و معروف بود به بزن بهادر، درحالی‌که بیچاره نبود. حالا این هم

س- اسم در کرده بود.

ج- گفتش که قلتشن‌الدیوان اسمش بود ولی کاری از عهده‌اش بعد ما اینجا دیدیم برنمی‌آمد. بسیار آدم ترسویی بود. ولی به‌هرحال، در شرایطی که نشان‌هایشان را زده بودند لباسشان را پوشیده بودند، در مسیرشان خبردار می‌شد و عکس اعلی‌حضرت هم پشت

س- سرشان بود.

ج- سرشان بود. ده تا تلفن هم روی میزشان بود اویسی آدم قدرتمندی بود این را بنده قبول دارم. ولی وقتی که لباسش را کندند عکسی هم پشت سرش نبود تلفن هم نداشت، کسی به او خبردار هم نمی‌کرد، این بیچاره خیلی ناتوان بود.

س- شد مثل خودمان.

ج- عرض کنم، حالا آن باشد بنده داستان زمان مقاومت را به‌طورکلی یعنی زمان بعد از انقلاب را دیگر جزو این خاطرات نیست. بنابراین از بنده نخواهید. آن داستان دیگری است که آن دیگر خودش، بنده چون تا موقعی که شاه مرد در جریان این کار بودم بعد دیگر خودم را کنار کشیدم.

بدره‌ای، خسروداد، اردشیر زاهدی از ستاد ارتش به‌طور کلی خود ازهاری از جمله معتقد بودند که اویسی بیاید. و اویسی با آخوندها مذاکره کرده بود. یک مقداری آنها هم تسلیم شده بودند در مقابلش. در آن شب سه نفر رأی شاه را زدند از آوردن

س- اویسی.

ج- بنده آن موقع شب در کاخ بودم. در دفتر اعلی‌حضرت بودم علیاحضرت با من هم صحبت می‌کردند و رفت‌وآمدها و غیره را از فاصله چند متری می‌دیدم. بنابراین تقریباً می‌توانم بگویم اطلاعاتم نودو‌پنج درصد صحیح است. شهبانو مخالف بودند با اویسی. فردوست مخالف بود با اویسی و شاید حالا تا چه حد مخالفت ایشان مؤثر بود، دکتر امینی، که آن موقع دیگر جزو مشاورین عمده اعلی‌حضرت شده بود. به‌هرحال این داستان دوم است.

اعلی‌حضرت ازهاری را علیرغم امتناع خودش مامور تشکیل کابینه کردند و بعد هم به ازهاری گفتند که این دستور نظامی است. ازهاری که تحاشی می‌کرد گفتند که این دستور نظامی است. و ازهاری رئیس دولت می‌شود و فردایش منتشر می‌شود که نظامی‌ها سرکار آمدند و همانطور که اطلاع دارید سه چهار روزی مملکت آرام می‌شود بعد از آمدن ازهاری. برای اینکه هنوز هیبت ارتش

س- بله، وجود داشت.

ج- وجود داشت. بنده در اینجا یک داستان دیگری را تعریف می‌کنم که آن داستان حیرت‌انگیز است. بنده موقعی که وزیر علوم بودم دوستی داشتم همکاری داشتم به نام دکتر ابوالقاسم بنی‌هاشمی. که دکتر ابوالقاسم بنی هاشمی معاون دانشکده پزشکی دانشگاه تهران بود. استاد بسیار موجه متخصص امراض داخلی و خون، و تحصیل‌کرده آلمان. و آن موقع ایشان در اتریش دوران تعطیلات به اصطلاح

س- بله.

ج- می‌گذراند. با رمز وزارت‌خارجه بنده به ایشان تلگراف کردم که بیاید به تهران و رئیس دانشگاه گیلان بشود، که اگر به‌نظرتان باشد دانشگاه گیلان دانشگاهی بود که با همکاری آلمان‌ها تأسیس شده بود و یکی از شروطش این بود که رئیس آن دانشگاه حتماً از تحصیل‌کرده‌های

س- آلمان باشد.

ج- آلمان باشد. بنی‌هاشمی موافقت نکرد. چه آدم عاقلی بود. و تلگراف کرد به بنده که من … خلاصه

س- که عذر می‌خواهم.

ج- عذر خواست. بعد از چند روز به من تلفن کرد که من یک چند روزی می‌آیم تهران پهلوی‌تان که تشکر کنم. من دیگر آن موقع وزیر علوم هم نبودم. خلاصه اعتصاب شد و به‌هرحال دکتر بنی‌هاشمی روز چهارم نوامبر ظاهراً، اگر اشتباه نکنم، از وین سوار هواپیمای سابنا می‌شود می‌آید به سوی تهران. در توی هواپیمای سابنا آقای معممی ریش‌دار و معمم و بسیار خوش صحبت با مقداری روزنامه‌های خارجی در کنار ایشان نشسته بود. بنده اسم می‌برم از بنی‌هاشمی برای اینکه این داستان را بنی‌هاشمی همان موقع برای من تعریف کرد و دوباره جزئیاتش را بنده از او پرسیدم و این خیلی انتره‌سان است. برای اولین بار بود که من اسم آن آقای معمم را هم از ایشان شنیدم، اصلاً نمی‌دانستم این کیست این آدم کیست. که نشان می‌دهد ما تا چقدر به بعضی چیزها بی‌اعتنا بودیم یا بی‌اطلاع بودیم. می‌گوید که صحبت اوضاع ایران شد و غیره و غیره، و شروع کرد این شخص به من گفت که «بله، اوضاع درست می‌شود و ان‌شاء‌الله حکومت اسلامی در ایران سرکار می‌آید و احتمالاً ایران جمهوری خواهد شد و اینها.» دکتر بنی‌هاشمی گفت که من این حرف‌ها را که زد یواش‌یواش دستپاچه شدم اولین فکرم این بود گفتم این حتماً مأمور سازمان امنیت است. که حسب‌الاتفاق بود یا تقریباً بود آن شخص. و بعد می‌گوید که دیدم که این چطور ممکن است. گفتم، «آقا شما مگر ایرانی نیستید؟ نمی‌دانید؟ مگر خیال می‌کنید ارتش می‌گذارید که همینجوری

س- (؟)

ج- شما هر کار دلتان می‌خواهد؟» این گفت، «آقا، همه مسائل حل شده است. نگران نباشید. همین‌طور … هیچ خبری نمی‌شود ایران. صلح و صفا و امنیت. ارتش با ماست و دولت عدل و امام و خلاصه مقداری از آن حرف‌های آخوندی به ایشان می‌زند.»

دکتر بنی‌هاشمی گفت که «من دیگر یواش‌یواش می‌خواستم ببینم این کیست؟» می‌گوید گفتم که «خوب سلام، خودم را معرفی کردم گفتم من دکتر بنی‌هاشمی استاد دانشکده پزشکی هستم و خدمت آقا ارادت دارم.» گفت، «من دکتر محمد بهشتی هستم.» رسیدیم از وین، می‌گوید دکتر، بنده داستان بنی‌هاشمی را دارم نقل می‌کنم. رسیدیم به فرودگاه آتن با سابنا و پیاده شدیم در فرودگاه آتن. مأمور فرودگاه آمد گفت که «ما خیلی معذرت می‌خواهیم»، مأمور سابنا، طیاره خراب شده چون با این طیاره نمی‌توانید تا تهران ادامه بدهید طیاره را عوض می‌کنید بنابراین شما اینجا ناهار را خواهید خورد تا یک طیاره دیگری بیاید و شما را سوار کنیم بروید بنابراین پنج شش یا هفت ساعت

س- تأخیر داریم.

ج- تأخیر داریم در مراجعت به تهران. می‌گوید دکتر بهشتی به من گفت که «من می‌روم به پاریس خدمت آقا تلفن کنم خبر بگیرم.» رفت ایشان و بعد از چند دقیقه آمد و گفت که دیدم که رنگ پریده و لرزان که «این آمریکایی‌ها باز هم به ما، باز هم به ما نارو زدند. باز هم این محمدرضا داستان ۲۸ مرداد خودش را تکرار کرد و بیست سال نجات مملکت و اصلاح اوضاع به عقب افتاد.» دکتر بنی‌هاشمی می‌گفت که من دیگر دچار تحیر شده بودم اصلاً جریان چیست؟ یعنی به‌کلی نمی‌دانستم گفتم «چی شده آقا؟ حضرت آقا چی شده؟» گفت که «بله، نظامی‌ها را آورده شاه روی کار و من هم دیگر نمی‌روم به تهران حالا که این‌طور است، می‌روم پاریس پهلوی آقا. اصلاً شاید هم برنامه‌هایمان مثل اینکه عوض شده. به ما نارو زدند.» هیبت ارتش دکتر بهشتی را در فرودگاه آتن

س- گرفته بود.

ج- آنچنان گرفته بود که جرأت نکرد برود به ایران. سه روز بعد برگشت. بعد از اینکه دید که ارتش خبری نیست. و این نشان می‌دهد که تا چه حد جریان جدی بود.

ها. یک داستان دیگر هم باید برای‌تان تعریف بکنم. سپهبد جعفریان فرماندار نظامی خوزستان بود، خدا رحمتش کند، یکی از بهترین افسرهای ارتش ایران بود کشتندش او را. سپهبد جعفریان فرماندار نظامی کل استان خوزستان بود. وقتی که دولت نظامی اعلام می‌شود هیئت مدیره اعتصاب ساعت شش‌ونیم صبح می‌آیند به دفتر سپهبد جعفریان و خودشان را معرفی هیئت مدیره هفت نفری اعتصاب وجود داشت در خوزستان، و خودشان را معرفی می‌کنند که ما آمدیم خودمان را معرفی کنیم چون می‌دانیم که توقیف خواهیم شد. و جعفریان می‌گوید که «خوب، بسیار خوب، بمانید اینجا من دستوری ندارم. قصد نداشتم شما را توقیف کنم.» گفتند، «ما یک خواهش.» گفت، «نه دستور می‌آید.»

س- بله.

ج- تا یکی دو ساعت دیگر دستور می‌آید. ما آمدیم فقط یک خواهش داریم زمستان هم است. ما را از خانه‌های سازمانی‌مان خواهش می‌کنیم مرحمت کنید بیرون نکنید بچه‌هایمان در بدر می‌شوند. بعد تابستان

س- جابه‌جا می‌شوند.

ج- بسیار خوب. جعفریان هم گفت، «خوب، آقایان فعلاً در یک اتاق باشید تا من از تهران کسب تکلیف کنم.» این داستان را خود جعفریان دو هفته بعد در تهران برای بنده تعریف کرد. دیگر هیچ خبری هم نبود. هنوز یک نیمه دولتی مشغول رفت‌وآمد بود. ولی دیگر هیبت دولت نظامی از بین رفته بود. می‌گوید که «از تهران کسب تکلیف می‌کنم. شما فعلاً یک اتاقی اینجا باشید و غذا به شما می‌دهیم تا ببینیم تکلیف چیست؟» می‌گوید «تلگراف کردم به تهران بی‌سیم کردم به تهران رمز که این جریان است، و اعتصاب اگر یادتان باشد چهار روز اعتصاب نفت بلافاصله تمام شد.» چهل و هشت ساعت هم اینها را نگه داشتم. دستور رسید که اینها را

س- آزاد کنید.

ج- آزاد کنید.» بنده بیشتر به قسمت اول کار دارم. آرامش تهران، قطع سه روزه اعتصاب نفت، عکس‌العمل بهشتی و عکس‌العمل این هیئت مدیره اعتصاب خوزستان نشان می‌دهد که هنوز هیبت ارتش طوری بود که بدون خونریزی عمده، می‌توانست اوضاع را به شرط اینکه بعدش اقدامات سیاسی هم بشود آرام بکند. و این کارت را شاه نتوانست بازی کند یا نگذاشتند بازی کند. به‌هرحال قدر مسلم این است که این اتفاقات که همه‌اش افتاده برای اینکه در شرایط دیگری برای بنده همه‌اش تعریف شد که نمی‌توانست دروغ باشد و ساختگی باشد، اینها را اگر پهلوی هم بگذارید لااقل یک روحیه‌ای را نشان می‌دهد.

س- بله.

ج- حکومت نظامی، دولت نظامی به جایی نرسید و اعلی‌حضرت دوباره متوسل به صدیقی شدند، بعد از ده روز افتراق ده دوازده روز افتراق.

س- ببخشید علت اینکه دفعه اول مذاکرات با دکتر صدیقی به جایی نرسید چه بود آقای دکتر به نظر شما؟

ج- نمی‌توانم به ضرس قاطع به شما عرض بکنم چه بود؟ ولی آنچه که می‌دانم این بود که قطع نکردند با صدیقی ولی معلق گذاشتند. ولی فاصله دو تا با همدیگر ده دوازده روز بیشتر نبود. دکتر صدیقی هم مرتب جریان را برای بنده تعریف می‌کرد مذاکرات خودش را. دکتر صدیقی را می‌خواهند به. دو چیز هم بنده باید برای‌تان راجع به داستان دکتر صدیقی تعریف کنم. دکتر صدیقی را می‌خواهند به کاخ و ایشان را مأمور تشکیل کابینه می‌کنند دیگر به‌طور رسمی. حالا ده روز از حکومت ازهاری می‌گذرد مثلاً. ده روز ده دوازده روز.

صبح روزی که شبش دکتر صدیقی مأمور تشکیل کابینه شد به بنده تلفن کرد که اگر ممکن است صبح زود بیایید خانه من می‌خواهم با شما صحبت کنم. بنده رفتم آنجا خیلی بیچاره ابراز محبت کرد و گفت که «بله چنین چیزی شده است و البته می‌دانید که»، خیلی هم با محبت. بنده هم همچین توقعی از او نداشتم، «می‌دانید که وضع طوری نیست که من بتوانم از شما خواهش کنم که بیایید توی کابینه. ولی به من کمک کنید. من به شما اعتماد دارم و غیره. به من کمک کنید. ان‌شاء‌الله شما را به سفارتی می‌فرستیم.» گفتم، «والله بنده سفارت هم نمی‌خواهم. اصلاً کاری نمی‌خواهم شما موفق بشوید مملکت نجات پیدا بکند اصلاً مسئله کار. ولی خوب به‌هرحال با آن سیستم قدیمی پیرمردها می‌خواست در ضمن تحبیبی هم کرده باشد.

س- بله.

ج- ولی در ضمن که کی را وزیر بکنیم؟ و چه‌کاربکنیم؟ و برنامه چه باشد؟ و چه کارهایی باید کرد؟ کسانی هم که آن موقع دوروبرش بودند یکی دکتر نراقی بود که خودش را رساند به‌هرحال. و یکی هم کسی که خیلی مورد احترام دکتر صدیقی بود و قرار هم بود که وزیر بشود دکتر افشارنادری باز هم برای وزارت کشاورزی. آن روز در منزل دکتر صدیقی بنده شاهد دو صحنه بسیار جالب بودم. نمی‌دانم یکی‌اش زنده است طرف یا نه؟ آقای محمدعلی وارسته وزیر سابق دارایی مرحوم مصدق‌السلطنه آمده بود به دیدن صدیقی که ببیند چه خبر است. و در ضمن دکتر صدیقی هم مشغول بود که می‌خواست دکتر نصیری تلفن بکند که ایشان را

س- دعوت کند.

ج- وارد کابینه بکند به ترتیبی. و در حضور وارسته تلفن می‌کرد به دکتر نصیری.

این مرد محترم گفت که «عجب، عجب، آیا شما خیال می‌کنید که مصلحت باشد که نصیری را بیاورید در کابینه. خیلی پشت سر ایشان بد می‌گویند. می‌گویند مردم را شکنجه می‌داد.» دکتر صدیقی گفت که «جناب آقای وارسته این همان دکتر محمد نصیری است که در زمان آقا رئیس بانک ملی بود.

س- بله.

ج- شما هم مسبوق که هستید؟ تشریف داشتید.»

س- بله.

ج- «عجب‌عجب شنیدم سفیر پاکستان شده.» بالاخره این پیرمرد متوجه نشد

س- این نصیری آن نصیری نیست.

ج- این نصیری آن نصیری نیست. و این آقای وارسته با این همه حضور ذهنش یکی از گردانندگان سیاست بود بعد شد رئیس شورای سلطنت، اگر نظرتان باشد، در روزهای آخر. کسی هم که پیاپی تلفن می‌کرد آنجا، سه بار در دو ساعت یا سه ساعت تلفن کرد و خانم صدیقی جواب می‌داد که ایشان گرفتار است بعداً تلفن می‌کند حضورتان، آقای بختیار بود که می‌خواست وزیر بشود. با وجود اینکه امید نخست‌وزیری داشت در ضمن می‌خواست که از این محل هم بی‌بهره نماند. و بعد دکتر صدیقی، تمام اینها قابل انتشار نیست دیگر آقای دکتر مسکوب. حالا بعد دیگر

س- برای آنهایی که

ج- بله، اینها را اصلاً

س- نمی‌تواند هیچ‌کدام اینها قابل انتشار نیست به جهتی که خیلی پای مردم مختلف از لحاظ زندگی‌شان در میان است به‌خصوص. دکتر صدیقی برگشت گفت که، افشار نادری بود و بنده بودم، وارسته رفته بود و نراقی هنوز نیامده بود. گفت که «این بختیار نوکر انگلیس‌هاست. در زمان آقا هم جاسوسی می‌کرد. می‌خواهد وزیر بشود ولی راهش نمی‌دهم.»

س- این را دکتر صدیقی گفت.

ج- بله. به‌هرحال ایشان کابینه‌ای تشکیل می‌دهد کم و بیش شبیه بود به همان کابینه‌ای که بنده فکر کردم بودم. صدر به وزارت دادگستری. مدنی به وزارت کشور. افشار نادری به وزارت کشاورزی. عزالدین کاظمی به وزارت خارجه، و چندتن دیگر. و بعد از چند روز و یکی دو ملاقات می‌رود پهلوی اعلی‌حضرت و لیست کابینه خودش را می‌دهد به ایشان. یک شرط هم بیشتر نمی‌گذارد. آن شرط این بود که اعلی‌حضرت ایران را ترک نکند. بروند به جزیره خارک یا به جزیره کیش. کیش را هم موافق نبود صدیقی می‌گفت کیش بدنام است رفتن شاه به آنجا از لحاظ افکار عمومی کار خوبی نیست.

یا بروند به بندرعباس، به‌هرحال به یکی از نقاط جنوب که از لحاظ امنیت هم حواسش جمع باشد. و دو سه ماه در کارها دخالت نکنند اما از ایران خارج نشوند برای اینکه ارتش متلاشی نشود و قدرت ارتش در دست نخست‌وزیر باقی بماند. چون دکتر صدیقی آن موقع هم متوجه بود که با وجود اینکه …