روایتکننده: آقای دکتر هوشنگ نهاوندی
تاریخ مصاحبه: ۱۲ فوریه ۱۹۸۶
محل مصاحبه: پاریس، فرانسه
مصاحبهکننده: شاهرخ مسکوب
نوار شماره: ۸
دوران دانشگاه تهران دوران خیلی پرهیجان زندگی اداری بنده بود. اتفاقاتی که در آنجا افتاده است. کنفرانسهای انقلاب آموزشی و غیره و غیره، کارهایی که در دانشگاه شد نسبتاً شناخته شده است. بنده برنمیگردم به آن برای اینکه هیچ مطلب مهمی در آن نیست جز طرحهایی که افتتاح شد و غیره و غیره. چند نکتهای هست که مع ذلک باید اشاره بشود به آن.
نخست اینکه وقتی که بنده به دانشگاه تهران آمدم اعلیحضرت پذیرفتند و ایشان خودشان پذیرفتند علیرغم عدم تمایل مرحوم هویدا به اینکه یک مقدار خیلی زیادی مشارکت هیئت آموزشی در امور دانشگاه تهران که به تدریج موقوف شده بود بازگردانده بشود و رئیس دانشگاه یک مقداری نقش اداری و سیاسی داشته باشد تا نقش آموزشی و آکادمیک. دوم اینکه اعاده حیثیت دانشگاه تهران بشود. برای اینکه در دانشگاه تهران یک عقده حقارت بعد از اهانتهایی که به آن شده بود به وجود آمده بود. و این عقده حقارت بازتاب پیدا کرده بود در دانشگاه و مخالفت استادان را برانگیخته بود.
منجمله روش اداری شدید آقای دکتر عالیخانی که شاید متوجه آن محیط دانشگاهی و حضرت استاد و حرمتهایی که افراد به همدیگر میگذاشتند نبودند خیلی. و یک خرده هم خشونتهای دکتر گنجی در دانشکده حقوق که بیش از آنچه که استحقاق داشت بزرگش کرده بودند این خشونتها را و به آن پیرایههای درست و نادرست بسته بودند. ولی بههرحال مهم نبود چه اتفاقاتی افتاده مهم این بود که دانشگاهیان و افراد خارج دانشگاه خیال میکنند که چه اتفاقاتی افتاده است. تصورات آنها از
س- محیط دانشگاه.
ج- از تصور و برداشت آنها مهمتر بود تا واقعیات مطالب. خوشبختانه این کارها را کردیم شد با همکاری. ولی واقعاً با تأیید شخص اعلیحضرت. بنده اینها را میگویم برای اینکه معمولاً تصویر دیگری ازشان هست. چند کاری که در دانشگاه تهران شد و آن موقع انقلابی محسوب میشد و گو اینکه انقلاب آموزشی میبایستی این کارها را کرده بود، یکی این بود که انتخاب اعضای شورای دانشگاه که تا پایان ریاست مرحوم دکتر فرهاد انتخابی بودند و آقای دکتر صالح و آقای دکتر عالیخانی و آقای پروفسور رضا در سه مرحله اینها را انتصابی کرده بودند بهصورت انتخابی درآمد دوباره. اعضای شورای دانشگاه قرار شد که منتخب اعضای هیئت علمی باشند و این یکی از حقوقی بود که خیلی دانشگاهیان به آن مقید بودند و مبارزات انتخاباتی برای انتخاب شدن در شورای دانشگاه و آماده کردن هر استادی که مایل بود دو سال خوش رفتاری بکند برای اینکه بعداً انتخاب بشود و یک شخصیتی آن شخص منتخب، یک نوع وزنهای در مقابل رئیس دانشکده باشد این جزو سنتهای قدیمی دانشگاه تهران بود که اعادهاش علیرغم مخالفت مرحوم هویدا به پشتیبانی اعلیحضرت به تصویب هیئت امناء رسید. نکتهای دیگر انتخاب مدیران گروهها بود که آن هم خیلی مهم بود. انتخابی شدن مدیران گروهها. و نکته سوم که از همه در عمل مهمتر بود این بود که هیئت ممیز دانشگاه که مباشر انتصابات و ترفیعات دانشگاه بود آن هم انتصابی بود و انتخابی شد. و به این ترتیب بزرگترین عامل اصطکاک میان هیئت علمی و رئیس دانشگاه که مربوط به انتصابات و ترفیعات بود خودبهخود از بین رفت و خیلی برای رئیس دانشگاه راهحل خوبی بود که هر کسی شکایت میکرد که من میبایستی استاد بشوم نشدم یا بایستی رتبه بگیرم نگرفتم میگفت که آقایان خودتان انتخاب کردید. بنده در این کار هیچ نوع دخالتی ندارم.
و اختیارات رئیس دانشگاه هم که میتوانست افراد را بدون رعایت سلسله مراتب منصوب بکند و این اختیارات وجود داشت در زمان آقای پروفسور رضا و آقای عالیخانی آنها را هم بنده نوشتم به همه که از آن استفاده نخواهم کرد و نکردم. رئیس هیئت ممیز هم قرار بود رئیس دانشگاه باشد بنده یک شخصی را بهعنوان قائم مقام خودم معین کردم و در هیچ جلسه هیئت ممیز هم که در مدت پنج سال و نیم شرکت نکردم جز در جلسات اول هر سال تحصیلی به مدت ده دقیقه برای خیرمقدم و صرف چای و شیرینی با اعضای محترم هیئت ممیز. و واقعاً دو نفری که از طرف بنده در این پنج سال و نیم قائم مقام رئیس هیئت ممیز بودند یک مدت کوتاهی دکتر ابراهیم پاد و مدت طولانی دکتر یحیی عبده بهخصوص دکتر یحیی عبده با کمال قدرت و بیطرفی و استقامت این کار را انجام دادند. و این یکی از عمده مشکلات رئیس دانشگاه تهران با همکارانش بود که به این ترتیب مرتفع شد. و در مرحله آخر ما موفق شدیم که کمیتههای انتصابات و ترفیعات دانشکدهها را هم انتخابی بکنیم و به این ترتیب واقعاً یک مقداری آن دموکراسی را که میبایستی در سطح مملکت پیاده بشود بهقول معروف، کلمه پیاده شدن هم خیلی قشنگ نیست در زبان فارسی ولی خیلی مصطلح شده بود، هر دورانی مثل اینکه اصطلاحات خودش را دارد و پیاده شدن از آن اصطلاحات زیبای زمانی بود
س- دوره اخیر بود.
ج- دورهای بود که ما متصدی امور بودیم. بههرحال این کار انجام شد. این یک نکته بود که بنده میخواستم بگویم. نکته دومی که بسیار جالب است اینکه از ابتدای انتصاب بنده به ریاست دانشگاه تهران مخالفت و بحران بین بنده و آقای هویدا با کمال تأسف شروع شد. تحریکات وزارت علوم بر ضد دانشگاه تهران و برای اولین بار مقاومت شدید دانشگاه تهران در مقابل مداخلات دولت از طریق سازمان امنیت، از طریق حزب ایران نوین، اول حزب رستاخیز بعداً در امور دانشگاه. و البته بازی بسیار ماهرانه سازمان اطلاعات و امنیت که خود ارتشبد نصیری شدیداً با بنده هم بسیار بیمهر بود و مخالف دانشگاه و بعد بعضی از همکارانش متوجه اشتباهاتش بودند و سعی میکردند تا حدی جریان را تعدیل بکنند.
و یک مدتی هم گرفتاری ما با مرحوم سپهبد جعفرقلی صدری که او رئیس. جعفرقلیاش را مطمئن نیستم. سپهبد صدری رئیس شهربانی بود و او هم خیلی به هویدا نزدیک بود و هویدا ایشان را هم وادار میکرد که در دانشگاه از طریق گارد دانشگاه که متصدی حفاظت بود در دانشگاه تحریک بکند. خلاصه دوران مشکلی بود بعضی از داستانهایش شاید گفتنش بد نباشد آن چیزهایی را که شما سؤال کردید در مورد اینکه اینها چه وقت انتشار پیدا بکند حالا بعداً درنگ خواهیم کرد.
در سال قبل از تشکیل حزب رستاخیز، من درست دیگر تاریخها را فراموش کردم باید نگاه بکنم، موج تبلیغاتی شدیدی برخاست برضد دانشگاهها بهطور عموم و دانشگاه تهران علیالخصوص و هدف این موج هم که از سازمان امنیت، وزارت اطلاعات و نخستوزیری رهبری میشد، رادیو و روزنامهها این بود که روسای دانشگاهها را تغییر بدهند و دانشگاهها را دولتی بکنند و آن مختصر اختیاراتی را که تحصیل شده بود از دانشگاهها بگیرند. اغتشاشات زیادی در دانشگاه ایجاد میشد که افرادی را میآوردند از بیرون غالباً در آن دوران دست قبل از پایان حزب ایران نوین، حالا به حزب ایران نوین اشاره میکنم علت خاص دارد، افرادی را با اتومبیل حالا به حزب ایران نوین اشاره میکنم علت خاص دارد، افرادی را با اتومبیل میآوردند به داخل دانشگاه دم دانشگاه پیاده میکردند از افراد حزب ایران نوین یا مال شرکت اتوبوسرانی و اینها به اسم دانشجو در دانشگاه شلوغ میکردند درحالیکه دانشجویان یواش یواش حتی دانشجویان اخلالگر مثلاً منتسب به مجاهدین و غیره چون متوجه شده بودند که اینها از بیرون میآینید مقاومت میکردند اندکاندک. و این قسمت حتماً نباید انتشار پیدا بکند، یکی از کسانی که مرتب با اتومبیل شخصی خودش پشت رل افرادی را میآورد و جلوی دانشگاه پیاده میکرد. خدا رحمتش کند، مرحوم دکتر سعید بود که آن موقع نایب رئیس مجلس بود و قائم مقام آقای هویدا در حزب ایران نوین. بعداً درباره گروه بررسی مسائل ایران هم باید چند کلمهای بنده بگویم.
س- بنده هم یادداشت کردم
ج- بعد مثلاً یک روزی یک شخصی که بعداً کارت حزب ایران نوین هنوز در جیبش بود. اسمش را هم بنده خوب به یاد دارم ضرابی بود.
س- ضرابی.
ج- ضرابی. حالا آیا این اسم واقعی بود یا نه؟ نمیدانم. آتش زد به پرده بزرگ گروه روانشناسی دانشکده ادبیات که اگر دکتر گنجی و خانم دکتر محمدحسن گنجی رئیس دانشکده و خانم دکتر راسخ مهری نرسیده بودند تمام دانشکده ادبیات آتش میگرفت. پرده پلاستیکی بود که در آن سینما نشان میدادند و غیره فیلم نشان میدادند. و اگر اینها نرسیده بودند دانشکده ادبیات آتش گرفته بود و کتابخانه و تمام آنها چه فاجعهای میشد، خدا میداند.
و اتفاقاً کمیتهای در نخستوزیری تشکیل میشد که یکی از افراد این کمیته یا به عمد یا از روی خیرخواهی، یا به عمد یعنی با موافقت بعضی از عوامل در داخل سازمان امنیت یا اینکه واقعاً آدم خیرخواهی بود، گزارشات این کمیته را مرتب برا بنده میداد و ما میدانستیم که چه ساعتی فردا قرار است به دانشگاه تهران حمله بکنند، و قبلا اینها اعلیحضرت عرض میکردیم که در این ساعت قرار است به دانشگاه حمله بشود ایشان همینجور بیطرف در این جریان بود. یک روزی به بنده خبر دادند که، از همان طریق خبر دادند که قرار است فردا صبح سیصد نفر کارگر اتوبوسرانی با لباس مبدل بیایند با چماق و دانشجویان مخالف را ادب بکنند و اتفاقاً در آن زمانها به علت اینکه یک نوع حالت احتیاطی در دانشجویان پیدا شده بود، دانشگاه بسیار دوران آرامی را ما میگذراندیم، فقط در خارج به ما حمله میکردند ولی داخل دانشگاه آرام بود، برخلاف معمول. و شاید هم بهعلت حملات خارج. و یک نوع توافقی هم بین همه با بنده وجود داشت. بنده این را باور نکردم. صبح ساعت هفت و نیم که آمدم به دفتر رئیس دانشگاه رئیس گارد دانشگاه سرگرد دبیرزاده آمد پهلوی من و قرآنی را درآورد جلوی من گذاشت گفت که «من دارم خیانت میکنم ولی مسئله وجدان من است و به این قرآن قسم بخورید که این مطلبی را که من به شما میگویم. به کسی بروز ندهید»، تعطیل دانشگاه هم بود و درهای دانشگاه دوتایش بسته بود به خاطر اینکه تعطیلات زمستانی بود. «بروز ندهید و دویست نفر قرار است»، همان مطلبی را که به ما گفته بودند. «دویست نفر قرار است ساعت نه بیایند با اتوبوس از در دانشکده بهداشت به ما دستور رسیده که یواشکی برویم در دانشکده بهداشت را باز بکنیم و اینها وارد بشوند در دانشگاه تظاهر بکنند. جاویدشاه بگویند و حمله بکنند به چند دانشکده و آنجا را شیشهها را خرد بکنند بهعنوان اینکه بر ضد اخلالگران داریم تظاهر میکنیم. و پرچمهایشان هم همه فلزی است دکل پرچمها.»
و خلاصه بنده احساس کردم که این داستانی که تیمور بختیار در زمان دکتر فرهاد در دانشگاه تهران درست کرد و به فاجعهای منتهی شد و هنوز هم این تا روز آخر یکی از خاطرات بد دانشگاه تهران بود، این داستان را میخواهد مرحوم هویدا در دانشگاه تهران تکرار بکند. به او گفتم که آقای سرگرد من این را به هیچکس نمیگویم جز به اعلیحضرت و قسم میخورم. او هم به هرحال بعد از گریه و زاری و فلان تسلیم شد. بنده با تلفن هم که نمیتوانستم بگویم برای اینکه میدانستم تلفنهای مرا سازمان امنیت ضبط میکند. خلاصه تلفن کردم به مرحوم علم که یک همچین پیغامی هست، یک پیغامی هست که باید شما فیالفور به اعلیحضرت برسانید قبل از ساعت نه و نیم صبح. و معاون دفتر خودم را نادر مالک را یک گزارشی تمام این جریانات را نوشتم و دادم دست ایشان گفتم «ببر در منزل آقای علم بده و آنجا بایست تا ببین که آقای علم به تو چه میگوید.» ایشان همین کار را کرد و بعد از مدتی آقای علم آمد بیرون و به او محبت کرد و گفت «من الان دارم میروم به کاخ.» و رفت در حضور نادر مالک رفت به کاخ نیاوران. چند دقیقه بعد شنیدم که اعلیحضرت به مرحوم نصیری هویدا تلفن کردند و خیلی با خشونت حتی با کلمات نازیبا که «شما چرا به من دروغ میگویید. گفته بودید که امروز قرار است دانشجویان دانشگاه تظاهر بکنند. و بهطور طبیعی شما گفته بودید دانشجویان ناراضی هستند از رئیس دانشگاه. میخواستید کارمند اتوبوسرانی را ببرید در توی دانشگاه تظاهر بکند؟ این کارها چیست و داستان بختیار را میخواهید تکرار کنید و غیره و غیره.» و خلاصه چند دقیقه قبل از ساعت نهونیم کارمندان اتوبوسرانی مظفرانه عقبنشینی کردند و دانشگاه تهران از این ماجرا نجات پیدا کرد. این یک صحنهای بود که ما دیدیم.
صحنه دیگر که خیلی جالب بود، یک شب این دفه آقای پرویز ثابتی که معاون سازمان امنیت بود، به من خبر داد شبانگاه که، ساعت مثلاً یازده شب بود، خبر داد که قرار است فردا صبح شهربانی داخل کوی دانشگاه بشود و رئیس کوی دانشگاه دکتر مختار تبریزی را دستبند بزنند و بیاورند به، توقیف بکنند ببرند. به این دلیل گزارشاتی به شهربانی رسیده که این عامل اغتشاشات دانشگاه است و اغتشاشات کوی دانشگاه. باز هم بنده شبانگاه به مرحوم علم متوسل شدم و مرحوم علم تلفن کرد به تیمسار نصیری رئیس ساواک که این بار برای یک بار عملش به نفع ما بود، گفت که همچین مطلبی است. گفت «بله به ما هم خبر دادند و شهربانی معتقد است که این شخص مرکز اغتشاشات دانشگاه است.» از او پرسید «شهربانی حق دارد؟» گفت که «خیر ولی ما نمیتوانیم بگوییم برای اینکه نمیخواهیم با شهربانی وارد
س- (؟)
ج- اختلاف بشویم. ولی به شما.» گفت که «خوب پس یک گزارشی درباره دکتر مختار تبریزی تهیه کنید.» در حضور ما نزدیک نیمه شب مرحوم علم تلفن کرد به رئیس شهربانی سپهبد صدری که «فردا صبح شما ساعت شش و نیم بیایید به خانه من و در دانشگاه هم هیچ اقدامی انجام ندهید امر اعلیحضرت است.» و اعلیحضرت چنین امری نداده بودند ولی علم قبول میکرد این را از خودش. یک پرانتز باید باز کنم راجع به آقای بختیار و مرحوم علم. جای دیگری باید نوشت ولی بنده میگویم برای اینکه یادم نرود. و بیایید اینجا در حضور من باید تصمیم گرفته بشود.» ما همه شش و نیم صبح بنده و دکتر شیبانی که برای اینجور موارد خیلی مناسبتر از بنده بود از طرف دانشگاه، سپهبد صدری مرحوم و ارتشبد نصیری مرحوم رفتیم به دفتر مرحوم علم در خانهاش. ایشان هم با رب دشامبر آمد پایین و مرحوم علم گفت که «در دانشگاه کاری شما امروز صبح میخواهید بکنید؟» سپهبد صدری گفت که «بله مختار تبریزی عنصر مخلی است و چنین است و چنان است میخواهیم ببریم برای اینکه همه مرعوب بشوند میخواهیم دستبند بزنیم به او در حضور دانشجویان و این را از کوی دانشگاه خارجش کنیم.» یعنی در حقیقت یک جرقهای بود که میخواستند به انبار باروتی که به هر زحمتی ما نمیخواستیم آتش بگیرد بزنند. دکتر شیبانی، عبداللهخان شیبانی، که لابد میشناسید.
س- بله.
ج- عبدالهخان شیبانی او خوب ملاحظات سیاسی بنده را نداشت و سن و سالش هم جوری بود که همه چیز میتوانست بگوید آنچنان پرخاش کرد به سپهبد صدری که «من اجازه نمیدهم به شاگرد من اهانت بشود. و من شما را مقصر میدانم. به اعلیحضرت شکایت خواهم کرد.» و غیره و غیره. بههرحال یک مقداری صدری عقبنشینی کرد از این پرخاش ناگهانی دکتر شیبانی
س- دکتر شیبانی.
ج- و بعد رو کرد مرحوم علم به تیمسار نصیری که «تیمسار شما این شخص دکتر مختار تبریزی را میشناسید یا نه؟» تیمسار نصیری گفت که «من البته شهربانی حتماً حق دارد در این کاری که میخواهید بکند. ولی من بیوگرافی ایشان را برای شما آوردم که عیناً میخوانم.» ولی حتماً گزارشات تیمسار درست است. این شخص شانزده سالگی در شهر اردبیل موقعی که در دبیرستان بوده بر ضد غلام یحیی اعتصاب راه میاندازد، در زمان حادثه آذربایجان، مختار تبریزی. و غلام یحیی دستور میدهد که این شاگرد سال یازدهم دبیرستان بود یا دوازدهم بوده، این را میآورند در میدان شهر شلاق میزنند برای اینکه ادب بشود. و بعد از اینکه آذربایجان آزاد میشود بهعنوان جایزه این را اعلیحضرت به او بورس میدهند میآید دانشسرای عالی و شاگرد اول دانشسرای عالی میشود و آنجا همیشه دانشجوی خیلی وطنپرستی بوده. بعداً با بورس اعلیحضرت میرود به فرانسه، در فرانسه دکترای فیزیک میگیرد و آنچه در پرونده ما هست این معروف به شاهپرستی است و تعصب آذربایجانی و خیلی هم شدیداً ضدکمونیست است و هنوز هم آن خاطرات، و اقوامش هم بعضیها بهدست غلام یحیی کشته شدند. مرحوم علم هم برگشت به مرحوم صدری گفت که با این ترتیب حتماً شما حق دارید تیمسار ولی یک همچین شخصی را غلام یحیی شلاق زده ما دوباره نمیتوانیم دستبند بزنیم. بنابراین بهتر است که از این کار صرفنظر بفرمایید و من خواهش میکنم که تیمسار به یکی از افراد محترم دستگاهشان تیمسار نصیری بگویند که با ایشان صحبت بکنند نصیحتشان کنند و فلان و غیره. خلاصه بله، به این ترتیب یکی از بحرانها باز هم تمام شد. و اینها چیزهایی است که الان به یاد بنده دارم. هر روز از این جریانها داشتیم.
بحران سوم خیلی جالبتر بود و روزنامهها خیلی شدیداً حمله میکردند. یک روز صبح ایران نوین یک مقالهای نوشته بود که «رئیس دانشگاه تهران همدست عینی چریکهاست.» بنده بودم. «همدست عینی چریکهاست. » بنده هم خیلی عصبانی بودم اعلیحضرت هم در مسافرت بودند در سن موریتس بودند و از آنجا هم قرار بود بیایند دو ساعت در فرودگاه تهران بمانند و بروند به پاکستان. بنده هم دستم دیگر به جایی نمیرسید. آقای علم هم همراه ایشان به سن موریتس. خلاصه در همین حیص و بیص که بنده این مقاله را در روزنامه رسمی دولت خواندم همان موقعی بود که آن کنگره معروف را آقای هویدا درست کرده بود آخرین کنگره حزب ایران نوین که به شوخی میگفت خودش کنگره نورنبرگ. و هویدا طرفدار این بود که ایران یک حزبی بشود. ولی میخواست که حزب ایران نوین آن یک حزب باشد.
س- بله.
ج- و تشکیلاتی هم شبکهای هم که درست کرده بود برای حزب ایران نوین یک شبکه بسیار قوی بود برخلاف آنچه که میگویند حزب ایران نوین حزبی بود که خیلی خوب بهصورت احزاب کشورهای تک حزبی خوب نفوذ داشت. در همان روز ساعت نه یا نهونیم صبح بود بنده این ساعتها را چون تاریخ خیلی مهم است در زندگی. جریان جالبی در زندگی من بود واقعاً تمام روزنامهها برضد دانشگاهها و برضد رئیس دانشگاه تهران مقاله مینوشتند. اینها را میخواستند به سازمان امنیت وزارت اطلاعات و به آنها مقاله تکلیف میکردند. رادیو مرتب بر ضد ما تفسیر پخش میکرد. تلویزیون خیر.
ارتشبد نصیری به بنده تلفن کرد از طریق تلفن داخلی دولت و شاید اولین یا یکی از نادر مواردی بود که ایشان با بنده که روابط عرض کردم خوب نبود، خودش مستقیم تلفن کرد و گفت که «مقاله صبح را خواندید؟» با یک لحن بسیار موهن. «مقاله صبح را خواندید در روزنامه ایران نوین؟» گفتم، «بله.» گفت که «من تصور میکنم که به این ترتیب بهتر باشد شما همین الان استعفای خودتان را بنویسید و از دانشگاه بروید.» با همین لحن، با همین خشونت. البته شما کم و بیش میدانید که وزرایی را ما میشناختیم حالا بعد بگذریم که سرهنگهای سازمان امنیت رفتند از اینها امضاء گرفتند از اینها اقرار به فساد گرفتند. آن هم مطلبی است شاید یک روزی باید گفت مواردش را. و کمتر کسی بود که بتواند در مقابل. یک مطلب دیگری هم گفته بودم یادداشت بفرمایید صحبت کنیم دربارهاش که بعداً صحبت میکنیم. بنده هم راستش را بخواهید تا حدی ترسیدم. این اقرار را میکنم. مع ذلک چون بهقول معروف همیشه مبارزه طلب هستم و هنوز هم هستم خوشبختانه به آن مرحوم در تلفن گفتم «تیمسار میفهمم فرمایش شما را. حتماً از روی خیرخواهی است. ولی روزی که من به ریاست دانشگاه تهران منصبو شدم فقط با اعلیحضرت یک توافق کردم که اگر ایشان اوامری با بنده داشته باشند از طریق شخص معینی به من ابلاغ بشود و آن شخص نه نخستوزیر است نه شما هستید و بنده آن شخص را میشناسم. و فرمودند که هر کسی هم غیر از او پیغامی از طرف ما آورد اگر هم ما داده باشیم شما مجدداً سؤال کنید. ممکن است ما روی مصلحت یک چیزی را بگوییم.» تا این حد. «شما مجدداً سؤال کن.» بنده هم مکرر از این امکان استفاده کردم. و آن شخص هم مرحوم علم بود. به مرحوم نصیری نگفتم شاید که خودش میدانست کم و بیش. گفتم «بنابراین اگر آن شخص به بنده بگوید بنده هم به امر اعلیحضرت آمدم باز هم به امر اعلیحضرت از اینجا خواهم مرفت. ولی استعفا نمیدهم.» ایشان هم با کمال عصبانیت گوشی را کوبید زمین و بنده هم واقعاً مرعوب تلفن کردم به آقای معینیان که میخواهم بیایم شما را ببینم. تلفنی کردم به آقای معینیان و به ایشان گفتم که میخواهم بیایم شما را ببینم. رفتم آنجا و داستان را برایش تعریف کردم. گفتم این را الان شما به اعلیحضرت سن موریتس تلگراف کنید. ایشان گفتند من خوم که نمیتوانم تلگراف بکنم به ذات اقدس همایونی. شما گزارش بنویسید. بنده هم نشستم در دفتر آقای معینیان و این جریان را همین مطالب را مقاله ایران نوین را و اتفاقات این چند روز اخیر را و تلفن نصیری را به ایشان به آقای معینیان خطاب کردم آخرش هم نوشتم که تمنا میکنم که این مراتب را فوراً به شرف عرض اعلیحضرت شاهنشاه آریا مهر فلان در سن موریتس برسانید. تشکر و برگشتم به دفتر و دو سه روز در خوف و رجاء گذراندیم.
سه روز بعد آقای معینیان تلفن کردند گفتند یک تلگرافی دارند از آقای دکتر ایادی، تلگراف کردند که گزارش شماره فلان به شرف عرض پیشگاه مبارک ملوکانه رسید به رئیس دانشگاه ابلاغ کنید اعتنا نکند. بنده متوجه شدم که من کمکم بازیچه یک مسائلی هستم که از اختلاف بنده و هویدا گذشته است و یک مطلبی بین اعلیحضرت و هویدا دارد میگذرد که بعداً فهمیدیم این مطلب چیست، و بنده وسیله وجهالمصالحه میگویند؟
س- بله.
ج- وجه المصالحه این دعوا هستم. و آن مطلب در حقیقت مطلب حزب ایران نوین بود که اعلیحضرت میخواستند حزب ایران نوین را تضعیف بکنند و هویدا میخواست حزب ایران نوین را تبدیل به حزب واحد بکند. بنده هم اعتنا نکردم. حملات هم ادامه پیدا کرد. اعلیحضرت آمدند چند روز بعد رفتند به پاکستان از پاکستان برگشتند. و یک شبی در شورای دانشگاه ما بودیم شهبانو به من تلفن کرد، آن هم خیلی غیرمعقول بود، در جلسه شورای دانشگاه به من پای تلفن گفتند که «شنیدم شما در شورای دانشگاه هستید الان»، خیلی هم حملات روزنامهها شدید بود به من، «و من با اجازه اعلیحضرت میخواستم به شما بگویم که رضایت و مرحمت ایشان را»، بعد هم به خنده گفتند، «مال من هم البته اضافه کنید، به دانشگاه تهران ابلاغ کنید در جلسه شورا و الان بگویید. و در دو سه روز آینده یک اتفاقی خواهد افتاد که همه این مطالب را حل میکند. البته این مطلب را نگویید.» بنده هم خوش و خرم و خندان برگشتم به جلسه شورای دانشگاه، حالا از همه دوستان بپرسید به یاد دارند. گفتم که من، نگفتم کی تلفن، گفتم که بنده الان پیغامی دارم برای شما که مراحم شاهنشاه، رضایت خاطر شاهنشاه و مراحم شهبانو را به دانشگاه ابلاغ میکنم و خیلی باعث افتخار ماست که زحمتهایی که ما کشیدیم موجب رضایت اعلیحضرت است. و این همه متوجه شدند که اتفاقی در
س- جایی دارد میافتد.
ج- جایی دارد میافتد که کسی نمیداند چیست. بههرحال ورق برای دانشگاه تهران برگشت. سه روز بعد مصاحبه معروف شاه بود و انحلال احزاب و تشکیل حزب رستاخیز که هم برای اینکه هویدا را راضی بکنند باز هم این جزء متدهای اعلیحضرت بود که کار نیمبند میکردند، حزب رستاخیز را درست کردند به خاطر اینکه حزب ایران نوین را به هم بزنند به نظر بنده، فکر یک حزبی را گرفتند عوض کردند. یا میبایستی یک حزب تک حزبی توتالیتر درست میکردند که اشتباه بود. و یا میبایستی احزاب را واقعاً آزاد و آزادتر میکردند که کمکم میرفتیم به طرف یک سیستم دموکراتیک. نظر شاه این بود که در چهارچوب رستاخیز این کار بشود. ولی وقتی که حزب رستاخیز تشکیل شد باز هم اختلاف بین مرحوم هویدا و مخالفین مرحوم هویدا به قدری در داخل حزب شدید بود که هیچکدام از این دو فکر یعنی حزب توتالیتر قوی و فراگیر، به قول خودشان، که همه مردم را encadree بکند نشد حزب رستاخیز و بدتر از حزب ایران نوین شد. حزبی هم که در بطنش به قول معروف، و در بسترش به قولی که آن زمان میگفتند. حزب رستاخیز تشکیل داد صحبت بکنم و باز هم حوادث بسیار کوچکی که سیستم حکومتی ایران را نشان میدهد.
س- برای اینکه حوادث کوچکی احتمالاً ولی از نظر نشان دادن وضع با معنا.
ج- وضع با معنا. بعد پایان دوران خدمت بنده در دانشگاه تهران و چطور شد که از دانشگاه تهران بنده رفتم به دفتر شهبانو
س- بله.
ج- بزرگترین فاجعه زندگی بنده بود، حالا بگذریم، خواهم گفت چرا. قسمت کاملاً غیرقابل انتشار و بعداً هم راجع به گروه بررسی مسائل ایران باید به تفصیل صحبت بکنیم. بعد راجع به دفتر مخصوص کوتاه خواهد بود چیز عمدهای نخواهد بود در دفتر مخصوص. بعد هم راجع به زمان انقلاب. راجع به زمان انقلاب هم باید مخصوصاً راجع به مذاکراتم با آقای شریعتمداری مفصل صحبت بکنم چندین جلسه که آنها هم قابل انتشار نخواهد بود تا موقعی که شریعتمداری زنده باشد تا فرار هم نمیتواند بکند. این چند مطلب مهمی است که باید
س- (؟)
ج- به اضافه آن نکاتی که خودتان
س- (؟)
ج- خودتان یادداشت فرمودید یواشیواش بعد دیگر آنها را هم تکمیل میکنیم. دیگر حالا دو ساعت دیگر فکر میکنم یا سه ساعت دیگر.
س- خواهش میکنم. پس برای امروز جلسه گفتوگو را تمام میکنیم.
ج- بله دیگر بله.
س- خیلی متشکرم از لطفتان انشاءالله تا چند جلسه بعد.
ج- جلسه بعد هفته آینده نباشد هفته بعد. هفته آینده بنده چون امتحان دارم.
س- خواهش میکنم.
Leave A Comment