روایتکننده: آقای محمد پدرام
تاریخ مصاحبه: ۲۱ مه ۱۹۸۵
محلمصاحبه: وین ـ اتریش
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۶
س- آقای امیر شیلاتیفرد.
ج- آقای دکتر امیر شیلاتیفرد ایشان سرگرد ارتش بودند و در کدام قسمت ارتش الان یادم نیست در رکن ۲ شاید بههرصورت شاگرد اول شدند با هر شکلی در دانشکده حقوق ظاهراً و او اولین افسری بود که ایشان بهاصطلاح شاگر اول شد و معرفی شد به حضور شاه و از آن طریق دستور دادند که ایشان یک بورس سازمان مللی کسی یکسالهای یک چیزی گذاشته بودند یک مسابقهای بود ایشان شرکت کردند گفتند آن را هم برنده شدند بههرصورت و سروصدایی راه افتاد و ایشان را گفتند منتقل کنید به وزارت خارجه چون فرد لایقی است به درد کار سیاسی هم میخورد. با این عنوان ایشان آمدند به وزارت خارجه حالا با چه سمتی منتقل شدند من آن اولها را حالا دیگر بهخاطر نمیآورم چون جالب برایمان نبود ولی در ذهنم هست. بههرصورت شروع کردند به کار و راهی شدند و رفتند به آمریکا در سفارت ما شاید در نیویورک یا در سازمان ملل فرستادند گفتند چون تز ایشان هم اینها. بله، ایشان رفتند به سازمان ملل. بههرصورت آقای شیلاتیفرد در این میان خوب بهعنوان یک کارمند وزارت خارجه شناخته شدند، بودند تا زمانی که در تهران آقای پرویز خوانساری آمدند با آقای زاهدی. آقای شیلاتیفرد دفعتاً منصوب شدند برای اینکه بروند سرکنسول در اسلامبول بشوند. رفتند بعد از آقای بهمن زند رفتند به اسلامبول و در آنجا ۱۱ ماه سرکنسول بودند و برگشتند به تهران دفعتاً ایشان را کردند مدیرکل امور فرهنگی. من آنموقع در ادارۀ بینالمللی بورسها و روابط بینالمللی کار میکردم معاون آن اداره بودم خیال میکنم. طبعاً با ایشان کاری پیدا کردم، سروکار پیدا کردم و اولین بارهایی بود که ایشان را میدیدم موقعی که گزارش را به ایشان میدادم دیدم ایشان باید که نظری در مورد این گزارشها بدهند اینها تصحیحاتی که ایشان میکردند فقط «بود» «شد» «میشد» «است» میافتاد کم و زیاد میشد و اینجا را اینجور بنویسم. من دیدم نه چیزی اضافه نمیشود بر این بلکه یک چیزهایی هم خراب میشود در این وسط از نظر گرامری حتی. متوجه شدم که نه این آواز دهل شنیدن تا حدی از دور خوش است. بههرصورت، ولی تماسی با ایشان نداشتم و عقب کار خودمان، مأموریتهای خودمان رفتیم ایشان هم عقب کار خودشان. بعداً در آنکارا آقای موثقی که در آنکارا بودند آقای شیلاتیفرد آنجا آمدند برای بازرسی از تهران، آقای خوانساری ایشان را فرستاده بودند در آنجا برای کار شاید دانشجوها بود یا هر چه بود. من آقای شیلاتیفرد را در آنجا دیدم و آقای موثقی ناراضی بود از این بازرسی ایشان. گفت، «شاید عضو بهتری را میفرستادند ایشان آدم بینظری نمیتواند باشد.» من احساس کردم که زیاد روابط خوب نیست. آقای موثقی به تهران برگشت و آقای شیلاتیفرد سفیر ایران شد در آنکارا. آقای شیلاتیفرد در آنکارا که بودند چون در گذشته هم در آنکارا مستشار بودند شاید مقامات ترکیه حساسیتهای خاصی هم داشتند. بههرصورت من آنچه که شنیده شد در آخر کار مأموریت آقای شیلاتی شایع شد که اسنادی بوده است مال مربوط به سنتو که آقای شیلاتیفرد توانستند این اسناد را یک ترتیبی بدهند که منتقل بشود و از بین برود بههرصورت و این بهنفع گویا مثل اینکه ایران بوده یا هرچه بوده این جریانات اتفاق افتاده بود و این مورد توجه قرار گرفته بود کار آقای شیلاتی برای دستگاههای بالا یا شاید ساواک، این شایعه بود. بههرصورت آقای شیلاتی آمدند به تهران و دفعتاً ایشان مأمور کار در پاریس شدند، سفیر شدند در پاریس. موقعی که به پاریس رفتند این در وزارت خارجه اثر خیلی جالبی نداشت برای اینکه انتظار نداشتند که دفعتاً بلافاصله ایشان از آن مأموریت به مأموریت بعدی بروند در پاریس هم ایشان یکسال اضافه ماندند پنجسال ماندند و آنجا هم البته جریانات خاص خودش را داشت از آقای شیلاتی چیزی شنیده نشد و جز اینکه تقاضاهایی که داشتند من احساس میکردم که سعی میکردند که بودجۀ خودشان را بالا ببرند در صورتی که من ایشان را اهل خرج زیاد بههیچوجه ندیده بودم و آقای خلعتبری با این مسئله بسیار مخالف بودند، این را به تشخیص کمیسیون واگذاشته بودند و من یادم هست که ما در آن سال کمیسیون تشخیص که ریاستش با آقای مسعود جهانبانی بود در سال گزارشی تهیه کردیم و نظر دادیم که بههیچوجه با مقایسههایی که بهعمل آمده بود این را بهعرض شاه رساندند که بودجۀ سفارت پاریس بیش از حد لزوم است و هیچ اینجا لزومی نمیبیند آدم که اضافه کند و تقاضای سفیر وقت بیمورد است. و به این طریق با ایشان مخالفت شد و ایشان برگشتند به تهران و بعداً باز مجدداً در زمان معاونت دوم آقای خوانساری به معاونت باز فرهنگی منصوب شدند موقتاً بودند تا قبل از انقلاب و بعد از انقلاب هم هیچ گرفتاری تا قبل از انقلاب کارشان را کردند بعد از انقلاب هم ایشان در ایران نماندند و بلافاصله تشریف بردند به پاریس و آنجا متوطن شدند. آقای شیلاتی را من در آنکارا در مختصر دوران کاری که با ایشان داشتم و دیدم برای مدت یکماهی جز اینکه تظاهر به کار هیچی ندیدم. ایشان آنجا که آمدند گفتند ما یک staff meetingای تشکیل میدهیم و هر هفته کارمندها باید بیایند اینجا توجیه بشوند و فلان بنده را هم نشاندند و یک علیمحمد افشار هم بود که نفر دوم بود ایشان را هم نشاندند حالا ما هر دو باید راهی بودیم که برویم در مرخصی، گفتند شما هم باید حتماً باشید که ببینید من میخواهم عرایضی دارم اینطوری. آمدیم آنجا و کارمندها هم جمع شدند یک میز ۱۵ متری هفت هشت دهتا کارمند اینور و آنور نشستیم ایشان هم در رأس میز آن بالا جلوس کردند. و بعد گفتند، «هر هفته ما…» البته با یک طرز خاصی هم صحبت میکند آقای شیلاتی «ما هر هفته staff meeting خواهیم داشت و این برای توجیه آقایان باید در سیاست باشند همه.» اینجوری ولی بعداً شنیدیم که آن staff meeting فقط همان یک جلسه بود آن هم در حضور من و آقای علیمحمد افشار گویا برای ما staff meeting بود نه برای دیگران و دیگران در این کارها شرکت نکردند بههیچوجه. بعد هم یکروز بنده را بالا خواستند و گفتند، «این ترتیبی که من دادم آقای پدرام چطور است؟» میزشان را نگاه کردم و دیدم بله از تهران آوردند یک عکس اعلیحضرت و بعد یک پرچم ایران و بعد گراوری که خدا ـ شاه ـ میهن نوشته رویش. حالا به من میگفتند، «من اینها را ترتیب دادم اینجا نشستم این ترتیب تقدم کدام بهتر است که شاه آنور باشد، این اینور باشد یا این اینور؟ من در فکر این هستم که این ترتیب خیلی باید جالب باشد.» من یک خرده نگاه کردم دیدم که کار آقای سفیر فقط رسیدن و ترتیب دادن خدا ـ شاه ـ میهن است که کدام یکی مقدمند و کدام یکی مؤخرند. گفتم ظاهراً باید خدا مقدم باشد ولی من دیدم عکس شاه جلوتر بود و عکس… به بنده خواستند ثابت کنند که خیلی وطنپرست هستند خلاصه و من این احساس را داشتم. یکی از خاطراتی که خوب دارم آقای زاهدی من یادم هست موقعی که وزیرخارجه شده بود ایشان آمده بود، آنوقت مدیرکل بود، رفته بود بالا ببیند، وقتی که وارد شده بود گفته بود، «ساکت»، یکی از شوخیهایی که زاهدی کرده بود، «بچهها مواظب حرفهایتان باشید برای اینکه امیر شیلاتی آمده» البته خود زاهدی به عنوان شوخی گفته بود. او هم گفته بود، «چطور؟» گفته بود، «بههرصورت.» این طرز کار بود بههرصورت. آنچه که من ندیدم عرض کردم این شاگرد اولی که اینقدر دهل زدند برایش و آمد ما نه گزارش دقیقی از ایشان دیدیم و بعد هم گزارشاتی که دیدیم کارهایی بود که دیگران انجام میدادند ایشان باید فقط امضا میکردند ولی خوب «است» «بود» و «شدی»، عرض کردم، در آن وسط عوض بدل میشد.
س- آقای منوچهر ظلی؟
ج- منوچهر ظلی. عرض کنم که آقای منوچهر ظلی وزیرمختار ما بودند در دهلی در زمانی که آقای انصاری آنجا بودند و بعداً منتقل شدند به لندن و وزیرمختار بودند در لندن موقعی که آقای زاهدی در آنجا سفیر شدند. آقای منوچهر ظلی کارش این بود که ظاهراً خودشان را خیلی پرکار نشان میدهند عادتشان این است که پروندهها را جمع کند یکی از عادت خصوصیات برجستۀ ایشان این است که همۀ پروندهها را جمع کنند روی میز خودشان و بعد هم همۀ کارمندهای مربوط به آن کار هم احضار میکنند و اینها را نگه میدارند دور خودشان. بعد شروع میکنند به خواندن این پروندهها و پرخاشکردن بههرصورت، به قول بچهها میگفتند شارتوشورت کردن و وقت گذراندن. هیچ کاری انجام نمیشود تا آخر وقت جز اینکه همه از کار ماندند پروندهها هم سر جای خودش باقی است خلاصه. این سیستم کار آقای ظلی بود ولی خوب بعد از آن طریق صبح دیرتر ساعت ۹ شروع میکنند تا نصف شب هم میماندند نهار هم همیشه باید ساعت ۴ میخوردند و کارمندها هم مجبور بودند زخم معده داشته باشند که ایشان میخواست ساعت ۴ نهار بخورند که کار زیاد است ولی کاری از پیش نمیرفت. این روال کار آقای ظلی بود آقای ظلی توانست با این ترتیب نظر آقای زاهدی را به خودش معطوف بکند و آقای زاهدی چون خودش آشنا به کار سفارت نبود در لندن تمام کار بالنتیجه به آقای ظلی محول شده بود. البته ظلی انگلیسیاش خوب است باید گفت. آدم زحمتکشی است ولی آدم پختهای بههیچوجه نیست. در پاکستان من شاهد کار بودم که روابطش نه تنها با دولت پاکستان خوب نبود حتی معاون مثلاً وزارت خارجه پاکستان آقای ژنرال رضا که دو دوره هم در ایران سفیر بود وقتی میآمد آنجا به من میگفت، «این دیوانه است.» گفتم آقای رضا از شما بعید است که به سفیر ما بگویید اینجوری. میگفت، «نه من منوچهر را این را به او میگویم و هیچ رودربایستی هم ندارم و منوچهر کارش را بلد نیست و همه را ناراضی میکند.» این طرز کار ایشان بود منتها چون هر روزی عادت داشتند که چهار پنج تا تلگراف بامعنا و یا بیمعنا بهعنوان رمز به تهران بفرستند و معمولاً هم تلگرافهای رمز وقتی میآمد اگر مربوط به پاکستان یا هرجا بود سفیر وقت به روالش وزیر وقت بهعرض میرساند و این شده بود مایۀ دست آقای ظلی. در مأموریت بیروت ایشان آقای زاهدی ایشان را به مجرد ورود تهران، دو نفر را عرض کردم به مأموریت فرستاد اولی آقای ظلی دوم آقای موثقی و آقای موثقی به آنکارا آمد آقای ظلی به بیروت رفت. آن زمان در بیروت مصادف شده بود با کار آقای تیمور بختیار. تیمور بختیار در آنجا بود. من از ترتیبات نمیدانم ولی یکروز به ما اطلاع دادند که دو طیارۀ نظامی دفعتاً آمد به آنکارا بدون اینکه اعلام قبلی کرده باشند، البته این از نظر بینالمللی صحیح نبود دولت ترکیه خیلی ناراحت شد بدون اطلاع، آمدند در فرودگاه آنکارا نشستند و سفارت مداخله کرد که اجازه برای اینها کسب بکند برای فرودشان و همراه این عده مثل اینکه ده بیست سی نفر آمده بودند آدمهای جورواجوری. به ما اطلاع دادند و من با آقای سفیر رفتیم و گفت، «من اصلاً نمیدانم چرا اینکار را کردند؟» بعد معلوم شد که آقای ظلی به تهران گزارش داده که تیمور بختیار را میخواهند در بیروت تحویل بدهند و این ۳۰ نفر با دو تا طیاره آمده بودند که یک تیمور بختیاری را از آنجا بردارند و برگردانند به تهران. معلوم شد مبالغی خرج شده در این میان پولهایی وعده داده شده چند میلیون که تیمور بختیار را دولت لبنان تحویل ایران بدهد و قضیه تمام شده بود و این عده هم برای آنها آمده بودند. هرچه آنجا صبر کردند که پروازی پیدا بشود و اینها بروند و تحویل بگیرند بعداً معلوم شد که انصراف پیدا شده و تیمور بختیار را تحویل نمیدهند در آخرین لحظات. بالنتیجه آمدن دوتا طیاره آمدن ده بیست سی نفر عضوهای عجیب و غریب و جورواجور که اکثریت از ساواک و رکن دو و اینجاها بودند خیلی اثر بد داشت در آنجا و دولت ترکیه هم ناراضی بود و کار آقای ظلی هم خوب موجب خشم، کار ناپختهای بود که انجام شد، مایۀ سروصدای بیخود آبروریزی در حقیقت و آقای زاهدی کوشید که آقای ظلی را حفظش بکند که پرستیژ خودش بهاصطلاح حفظ بشود در این میان. اولین سفیری را که منصوب کرده این دسته گل را آب داد و آقای زاهدی در وزارت خارجه بهاصطلاح پیش شاه روسفید نشد با این کاری که شاه به آن واقعاً علاقهمند بود انجام بشود و نتوانستند، موفق نبودند. باز هم آقای ظلی مغضوب نشد و البته ابقا شد دوره چهار سالهاش را با تأیید آقای زاهدی گذراند. این یک نمونۀ کوچکی از کارهای نپختۀ آقای ظلی بود. کارهای نپختۀ دیگر زیادی من از آقای ظلی فراوان دارم، اعلامیههای نپختهای بود، دستوراتی بود که چیز صادر میکرد حتی من یک یادداشت دیدم که برای سگ والاحضرت شمس ایشان یک یادداشت به سفارت خارجی نوشته بودند که ایشان برای سگ تقاضای چیز کرده بودند، با یادداشت نوشته بودند.
س- تقاضای چه آقا؟
ج- تقاضای اینکه اجازه بدهند که مثلاً یک سگ فلان هم همراه فلانکس هست، همراهش میآید ذکر کرده بودند، یک سگ همراه فلانکس میآید که خیلی والاحضرت شمس به این علاقهمند است و باید در این سفر باشد و من تعجب کردم که چطور سفیر ما برای اعزام یک سگ هم یادداشت نوشته و این در سفارت ما، فکر میکنم، پاکستان موجود باشد یا من در تهران دیدم یکی از این دوجا. بههرصورت، اینها ترتیب کار آقای ظلی بود.
س- میخواهم حالا از حضورتان تقاضا کنم که در این مدت ۲۰ سالهای که شما در وزارت خارجه مشغول خدمت بودید چه تغییر و تحولی را در ساخت و بافت اداری و سازمانی وزارت خارجه مشاهده کردید با رفتن و آمدنهای وزرای خارجه مختلف؟
ج- عرض کنم که من اجازه میخواهم که یکخرده بهعقبتر برگردم وزارت خارجه تا زمانی که مرحوم دکتر فاطمی به وزارت خارجه آمد یک جای دربستهای بود منحصر در انحصار بهاصطلاح ما میگفتیم «هزار فامیل» اگر نظرتان هست این لغت را بهکار میبردیم.
س- بله.
ج- یک طبقات خاصی بهخصوص در کادر سیاسی که بههیچوجه به دیگران اجازۀ نفوذ و ورود در این دستگاه را نمیدادند. اغلب این آقایون هم همهشان با هم همانطور که تا الان هم موجود است میبینیم همه با هم قوموخویش هستند حتی وصلت را هم در میان خودشان کردند. بعداً هم نوه و نبیره و نتیجههای خودشان دانهدانه وارد این کادر میشدند بدون اینکه امتحانی وجود داشته باشد یا مدرک و ملاکی برای تحصیل بخواهند. البته در یک حدودی. کافی بود که آنها یک مقداری در خارج مانده باشند یک زبان خارجه را هم یاد گرفته باشند باقی امتیازات دیگر لزومی نداشت که داشته باشند یا نداشته باشند. خوب مورد تأیید بستگان خودشان هم بودند. به این دلیل این محیط یک محیط کوچک ولی محیط غیرقابل نفوذ شده بود. مرحوم فاطمی که آمد مرد روشنفکری بود بههرصورت و مرد پیشرفتهای بهنظر من و مترقی. تصمیم گرفت که راه وزارت خارجه را برای طبقه متوسط و عامۀ دیگران با استعدادهای خارج هم باز کند این راه را. در اساسنامۀ وزارت خارجه تجدید نظر شد و قرار شد که وزارت خارجه به دلیل احتیاجی که به افراد شایستهای دارد بتواند از خارج از داخل مملکت دیگران را هم راه بدهد و طبق یک شرایطی آنها را هم وارد کادر سیاسی بکند و آماده بکند و آموزش بدهد برای کادر سیاسی. همین کار انجام شد و چون بعدها استخدام ممنوع بود سعی کردند که انتقال کارمندان دولت را در کادر اداری با احراز امتحاناتی که در نظر گرفته بودند ترتیب امتحانی که داده شده بود در صورت موفقیت در امتحان منتقل کنند به کادر وزارت خارجه و وارد کادر سیاسیشان بکنند. برای اینکار یک دوران کارآموزی در نظر گرفته بودند یک مدت دو ساله کارآموزی بعد از دو سال وابستگی در نظر گرفته بودند و بعد شروع دبیرسومی که شروع کادر سیاسی میشود و بعد دبیر سه و دبیر دو، دبیر یک تا آخر و آن زمان مستشار سفارت کبرا مستشار سفارت البته و بعد وزیرمختاری و بعد سفارت کبرا. این ترتیب کار بود. خوب آن جریان ۲۸ مرداد پیش آمد آقای فاطمی از میان رفت و آقای افشار که آنموقع مدیرکل سیاسی بود در حقیقت کارگردانی وزارت خارجه را بهعهده گرفت چون مخالف اصلی مرحوم فاطمی افشار بود بههرصورت، عرض کنم، خسرو افشار البته افشار قاسملو هم دارد در ضمن، آقای خسرو افشار قاسملو. بعد با تحولاتی که پیدا شد، البته نظر دستگاه بر این بود که روابط سیاسی ایران با خارج توسعه پیدا بکند این توسعه روابط ملازمه داشت با توسعۀ کادر سیاسی وزارت خارجه. توسعۀ کادر سیاسی وزارت خارجه به این سادگی امکانپذیر نبود. کارمند علاوه بر آنکه اطلاعاتی دارد یا تحصیلاتی دارد باید بیاید برای کادر سیاسی آماده بشود. مدتی تربیت بشود با این میحط خو بگیرد و بعد در مأموریتها کارآموزی کند کار یاد بگیرد و بتواند با بهاصطلاح مأمورین خارجی تماس داشته باشد و بعدها در روال بالاتر اخذ تصمیم هم بکند. این سیستم، این چندین سال البته اجرای این برنامه بهطول میکشد ولی خوب این برنامه بههرحال قرار بود که اجرا بشود و شروع به اجرا شد. در بیست و چند سال قبل من خوب به یادم هست که وزارت خارجه اعلان کرد کمکم که کارمندان دولت را برای انتقال میپذیرد، البته بهطور خصوصی نه اعلان عمومی. خوب، عدهای خبر میشدند و شرکت میکردند. در میان اینها یک عده هم که وابسته و نورچشمی بودند طبعاً زودتر راه پیدا میکردند ولی هر سال بیشتر از هفت هشت ده نفری موفق نمیشدند وارد این کادر بشوند بهترتیب و این سیستم ادامه داشت تا زمانی که ما به همین ترتیب آمدیم همانطور که عرض کردم قبول شدیم و یک چهار پنج نفر نورچشمی هم ضمن ما آمدند حتی بعدها و آنها البته زودتر از ما ترقی کردند همهشان، این خواهناخواه طبیعی بود امکانات برایشان بهتر بود، مأموریتهای بهتر میرفتند کار روی دوش ما بود و راحتی روی دوش دیگران البته اسماً. تا زمانی که آقای آرام به وزارت خارجه منتقل شد، غلامعباس آرام از سفارت بغداد در ایران برگشت که در سفارت لندن بود ایشان و بعد رفت سفارت بغداد و او یک تغییراتی در وزارت خارجه داد. اولاً دوران این ارتقاء مقامها را خیلی طولانی کرد آقای آرام، وزیرمختاری را از بین برد ایشان تبدیل کرد به سهتا رایزنی در حقیقت مستشاریها را، رایزن یک گذاشت و دو و سه، رایزن سه و دو و یک آخریش آخر و اینها را کرد دورانش را سه ساله جمع دوران رسید به ۲۵ سال که کارمندی که شروع میکند حداقل باید این مدارج را طی کند. درصوتیکه آقایان خودشان سابقاً از دو سال مستشاری سفارت و دو سال چیز و هرکدام دبیراول دبیردومی هم دو سال دو سال بود که ظرف بعضیهایشان در ۱۵ ساله میتوانستند سفیر بشوند استفاده کرده بودند از این جریان. چندین نوبت هم سفیر شده بودند. این کاری بود که آقای آرام انجام داد بههرصورت، بدعتی بود که ایشان گذاشت و بعدها دیگران هم استفاده کردند ضرری نداشت البته برایشان. تا آقای زاهدی پیدا شدند آمدند در وزارت خارجه. زاهدی فکرش این بود که وزارت خارجه را خیلی باید توسعه بدهد و کادر جوانی را هم وارد کادر وزارت خارجه بکند حالا شاید در باطن نظر این بود که دستگاه امنیتی هم ضمناً بهطور استتار وارد این کادر بشود و در مأموریتهای ما مأمورین انتظامی از آن تاریخ بهاصطلاح نفوذ داشته باشند و بتوانند نظارت هم در کار داخلی را بکنند بهاصطلاح که کارها از روال صحیح جریان داشته باشد، تماسهایی نباشد، یا مراعات شده باشد بعضی چیزها و همین اینکه خودشان هم گزارشهایی بهاصطلاح کار ضد امنیتی هم کرده باشند. آقای زاهدی توانست با دریافت یک بودجه کلانتری که در این مورد با آقای هویدا خیلی هم اختلاف پیدا کرده بودند خودم شاهد یک جریانی بودم که ایشان اولینبار بود که میدیدم یک وزیرخارجهای تمام مأمورین عالیرتبهاش و معاون سیاسی و دیگران حتی امیرتیمور در آنموقع بود که معاون سیاسی بود جمشید قریب معاون سیاسی بود و امیرتیمور مدیرکل سیاسی چون امیرتیمور خوب چیز مینوشت بههرصورت احضار کرده بود و گفت محمدرضا نامهای بنویس و او اولش شروع کرد با آن فحشهایی که البته خود آقای زاهدی میدهد به آقای هویدا در جواب هویدا. مثل اینکه در اول ورود بیست میلیون تومان برای کمک وزارت خارجه خواسته بود و آقای هویدا گفته بود بودجه نداریم و نداده بود و این میخواست اعتراض کند. گفت، «از آن اولش مینوشت پدر فلان تا میآیی تا آخر مادرفلان من امضا میکنم.» که اینها ناراحت شدند ما در اتاق رمز عرض کردم مرکز خودش را قرار داده بود و ما آنجا حاضر بودیم. حتی امیرتیمور برگشت به من نگاه کرد و آقای جمشید قریب گفت بسیار خوب و مدیرکل حسابداری هم احضار شده بود به او دستور داد که این جواب را میگیری میفرستی برای هویدای فلان. درهرصورت این روابط آقای هویدا و زاهدی بههیچوجه خوب نبود و تا آخر ادامه پیدا کرد. آقای زاهدی از طریق شاه مستقیماً توانست تحمیل کند و بودجۀ خودش را توسعه بدهد. یک بودجه سری گزافی هم در اختیار آقای زاهدی قرار گرفت که بهدست خودشان برای مصارف خودشان مصرف میکردند و کمک به هر کس که میخواستند بدون اینکه هیچ سند و حسابوکتابی داشته باشد با تصمیم ایشان و خیلی بریز بپاش شد در این میان البته. خوب، آقای زاهدی شخصاً مرد با قدرتی بود، پشتیبانی هم میشد داماد شاه هم بود با این امتیازات بهاضافۀ اینکه خوب شاید هوشی هم داشت من چون تماس مستقیم با ایشان نداشتم ترتیباتی در وزارت خارجه داد و توسعه داد هم ادارات وزارت خارجه را و هم کادر وزارت خارجه را. یک عده در این وسط به خانمها هم که توجه کردند یکعده از دخترخانمها و خانمهایی هم که بعضیهایشان واقعاً لیاقت داشتند و شایستگی داشتند و اکثریتشان نداشتند در این میان بهعناوین مختلف وارد کادر وزارت خارجه شدند ماشیننویس و بایگان و فلان و فلان در کادر اداری و بعداً راه به کادر سیاسی هم از طریق امتحان پیدا کردند که باز عرض کردم در میان اینها البته خانمهای شاخصی هم آمدند که میشد از آنها خیلی خوب استفاده کرد ولی خوب دستگاه دستگاهی نبود که بتواند استفاده بکند. بالنتیجه این ترتیب آقای زاهدی، آقای زاهدی ترتیبی که دادند این بود که در ساعت ۱۱ هر روز صبح یک دویست سیصد تا تلگراف رمزی که میرسید یکصد صدوپنجاهتا اینها را دستچین میکردند که برجستهتر بود بهنظرشان و زیر بغل میگذاشتند و اینها را میبردند به نظر شاه میرساندند. شاه هم با دیدن این تلگرافات که میخواند هر کدام را به نظرش جلبتر میآمد یک دستوری میداد یا بعضی را رد میکرد یا ناراحت میشد از این گزارشات و همان دستور را آقای زاهدی آنهایی که بد بود با یک لحن خیلی خشنتر و آنهایی که موافق بود به اینکه بهشرف عرض مبارک ملوکانه رسید و فلان، یک عناوینی هم پیدا کرده بودند، البته ایشان یک خطابههای مخصوصی هم برای شاه داشتند که جاننثار و نمیدانم یک چیزهایی از این لغتهای خاص خودشان. من شاهد بودم که به خیلی از این سفرا آقای زاهدی زیر این تلگرافات فحشهای رکیک مینوشت. یکیاش برای هوشنگ، مثلاً، گنجی بود من یادم میآید که ایشان آنوقت وزیر نبود در سازمان ملل در ژنو کاری داشت و آنجا من یادم هست که برای آقای گنجی آن زیرش چیز نوشته بود و گزارشی داده بود آقای گنجی در سازمان ملل و در ژنو بهعرض رسانده بودند بهاصطلاح شاه ناراحت شده بود. ایشان آن زیرش یک لغت فحش نوشت برای گنجی که شما فلان کردید که یک همچین اظهاراتی کردید و فلان و بعد هم ایشان ترتیب دادند رفتند. برای یکی دو نفر هم نوشت یکی برای مجید رهنما یکی برای احمد اقبال که این دوتا جواب سخت به زاهدی دادند خوب برای اینکه هر دو آدم، آن یکی آدم محکمی بود آقای مجید رهنما و احمد اقبال هم بالطبع به پشتیبانی منوچهر اقبال برادرش میتوانست یکچنین جوابی را بدهد. آن یکی جواب داد، من یادم هست، که اینکه نوشتید این در خور شأن سفیر شاهنشاه آریامهر نیست لایق دیگران و امثال خود شماست و برگشت البته. نرفته بود به مأموریت و نوشته بود، «به این پفیوز بگویید به مأموریت برود»، به احمد اقبال و تعلل کرده بود مثل اینکه خوب نبود نرفته بود یک مأموریت موقت، او هم نوشت که «سفیر شاهنشاه پفیوز نمیتواند باشد. در نوشتههای خودتان فلان….» جوابی دادند بههرصورت. چندتا جواب دادند باقی همه بهاصطلاح لای سبیل گذاشتند و تحمل کردند آقای زاهدی را و من خودم شاهد بودم که در آنکارا که آمد ایشان هوشنگ باتمانقلیچ پشت سر ایشان چمدانکشی میکرد منشی مخصوص ایشان بود که بعدها مدیرکل شد و سفیر شد در آنکارا هوشنگ باتمانقلیچ و از دبیرسومی دفعتاً ترقی کرد و شد سفیر بههرصورت. و برای داشتن یک سیگار من یادم هست که به آقای موثقی فحش داد آقای زاهدی ولی با بنده برخوردش بسیار محترمانه بود تعجبآور بود آنها را میکوبید ولی کارمندانی را که میدید احترام دارند یا میشناخت و اینها خیلی به آنها احترام میکرد البته این را هم باید بگویم با همه اینجور نبود. این روال در وزارت خارجه ادامه پیدا کرد و این شلوغی بیشتر شد و خیلی کسان به خیلی از جهات ناروا وارد کادر سیاسی شدند و به این دستگاه چسبیدند ادامه داشت تا زمانی که آقای خلعتبری که قائممقام بودند شدند. آقای زاهدی کنار رفت و آقای خلعتبری وزیرخارجه شد. همانطوریکه عرض کردم آقای خلعتبری در نظر داشت که اصلاحات بکند و یک مقداری هم در آن اوان کار موفق شد حتی بسیار زیادی از این خانمهایی را که جالب نبودند اخراج کردند و منتقل کردند از وزارت خارجه به اداراتی که بودند و تعدادی را که من یادم میآید حتی پسر آقای سپهبد محوی، صفاری فلان، بهعلت بعضی جریانات که اتفاق افتاده بود بهعرض رساند و حتی آنها را هم اخراج کردند از وزارت خارجه. بله، در نتیجۀ این نحوۀ برخورد و ترتیب کار در حقیقت کارمندان جوانی هم که با استعداد بودند و به وزارت خارجه وارد شدند بعدها براثر برخورد با رؤسایی که خواهناخواه با آنها در تماس بودند آنچه را که یاد نگرفتند پیشرفت و تهذیب اخلاقی و پیشرفت علمی و تجربی بود. من غیرمستقیم این کارمندها یاد گرفتند که باید ترضیۀ خاطر اربابان وقت خودشان را، رؤسای زمان خودشان را فراهم کنند و آن رؤسا هم یاد گرفتند که فقط باید وزیرخارجه را راضی کنند و وزیرخارجه هم تمام هدف و منظورش ترضیۀ خاطر ملوکانه قرار گرفت. این روال باعث شد که در حقیقت استعدادهای نهفتهای هم که در این مورد آمدند به وزارت خارجه و در حقیقت ذخیرهای بود که باید از آن از نظر علمی استفاده بشود و به صلاح مملکت بهکار بیافتد یک مشت عنصر فاسد بیمعنی بارآورد. البته در این میان تعداد بسیار معدودی بودند که توانستند خودشان را تا حدی و تا حدودی حفظ کنند. ولی البته این افراد که هم تعدادشان بسیار کم بود و هم تا حدودی در حقیقت محروم از دریافت بعضی مزایا و یا چیزهای دیگر بودند. راحتی، مأموریت خوب، ترقی سریع نصیب آن کارمندانی بود که متوجه آن نکتههای حساس بودند و میتوانستند بهخوبی ترضیۀ خاطر اربابان خودشان را فراهم کنند. بساط و محفلی داشته باشند روابطی داشته باشند یا علیالاصول اگر دستشان برسد یک ازدواجی، یک ترتیبی، یک نسبتی از این طریق پیدا بکنند همانطور که ما مثلاً یک نمونهاش داشتیم آقای خسرو اکمل توانست دختر آقای هرمز قریب را بگیرد و یکدفعه ترقی کند و برود به دربار و بعد دفعتاً از آنجا سفیر دربیاید. به کارمندهایی هم که میخواستند روی پای خودشان بایستند و متکی به تجربیات و معلومات خودشان باشند و به کارشان اتکا داشته باشند میدان زیادی نمیدادند اگر به مأموریت هم اجباراً اینها را میفرستادند برحسب نیازی بود که به آنها داشتند. فرض کنید بنده یا امثال بنده را که تعداد خیلی زیادی البته نبودند ولی خوب وجود داشتند بههرصورت میشد از آنها خوب استفاده کنند بهرهبرداری را فقط از طریق انجام کارها داشتند، به مأموریتهایی میفرستادند که کار زیاد داشته باشد و یا احتیاج شدید داشته باشد به یک کارمندی که از پس اینکار برمیآید. بهقول آقای جعفر راعد که من ایشان را چند وقت پیش که دیدم گفت، «پدرام یادت میآید که کارها را ما انجام میدادیم و بارها بر روی دوش ما بود و استفاده را دیگران میکردند و راحتی را آنها.»
س- آقای جعفر راعد چهکاره بودند آقا در وزارت خارجه؟
ج- عرض کنم که آقای جعفر راعد سمتشان در آخر کار دو دوره سفیر بودند در عربستان سعودی. چون آقای جعفر راعد یکی از کارمندان شاخص، عالم و با سواد وزارت خارجه است بدون هیچ تظاهری به کارش پرداخته و کارش را به نحو احسن و اکمل انجام داده بهطوریکه من خوب بهخاطر دارم که ایشان در زمان ملک فیصل به عربستان سعودی رفت و ملک فیصل با همه بداخلاقی که داشت بعد به شاه نوشت، که «برادر عزیز بهقول خودش.» من از شما میخواهم که مأموریت آقای جعفر راعد را تمدید کنید و مجدداً کس دیگری نیاید بهجای ایشان.» این مداخله را کسی نمیکند از نظر کشور به کشور ولی واقعاً جعفر راعد با احاطهای که به ادبیات عرب و به زبان عرب و به فارسی هر دو دارد توانسته بود و با حسن خلقی که دارد این را من باید بگویم یکی از متواضعترین کارمندهای وزارت خارجه است و با حسن خلق و هوشی که دارد و در نهادش هست و خیلی از وزارت خارجهایها نمیدانند این را توانسته بود حتی جلب نظر ملک فیصل را بکند و بعداً هم در آنجا باز تمدید شد و ماند تا زمان خالد که بود. ۶ سال در آنجا سفیر بود دو دوره ۳ ساله چون در خارج دورههای ما ۳ ساله است در اروپا ۴ ساله است در کشورهای شرق ۳ سال میشود مأموریت، ۶ سال در آنجا بود تا قبل از انقلاب و قبل از انقلاب بنده ایشان را به تهران احضار کردم طبق دستور آقای دکتر سنجابی برای همۀ سفرا احضار شدند و جعفر راعد نیامد به ایران و بعدها چون هم ارتباط خوب داشت و هم اطلاع خوب داشت شنیدم که کارهای خوب به او مراجعه شده و هنوز هم مصدر آن کارها است مشغول نوشتن و ترتیب…
س- در رژیم جدید آقا؟
ج- نخیر، نخیر.
س- بله برای کارهای دیگر.
ج- بله، برای کار شخصی خویش.
س- بله.
ج- و هنوز هم مشغول این کارهاست. این یک نمونه است که جعفر راعد کارش را با مترجمی زبان عربی در وزارت خارجه شروع کرد یا ماشیننویسی فکر میکنم و مدارج ترقی را خیلی دیر پیمود در ظرف سی سال ولی آخرکار هم بهدلیل احتیاج فرستادنش. من خودم شاهد بودم که آقای خلعتبری موقعی که آمدند در کنفرانس اسلامی جعفر راعد هم آمده بود چون احتیاج به وجودش بود. از من خواستند آقای خلعتبری که من، آقای جعفر راعد این را نمیداند خودش این موضوع را، من هنوز هم به او نگفتم، به من گفتند، «آقای پدرام، یک کادویی در اینجا تهیه کنید میخواهم به یکی بدهم که هزار دلار تقریباً ارزش داشته باشد.» من از کارهای دستی پاکستان نقرههای چیزی که یادم هست که یک سرویس قهوهخوری نقره در این حدود رفتیم با آقای ندیم بهاتفاق آقای جعفر ندیم خریدیم. گفتم به چه کسی میخواهید چیز کنید؟ وقتی برگشتیم آقای خلعتبری گفت، «این را بدهید از قول من به آقای راعد.» آقای راعد سفیر است، گفتم آخر شما به آقای راعد کادو؟ به چه مناسبت؟ من خیال کردم این را به کس خارجی میخواهید بدهید. گفت، «نه، حالا میگویم.» بعد که برگشتیم گفت، «شما نمیدانید کاری را که ما سالها انجام نداده بودیم آقای راعد در ظرف یک جلسه در ملاقاتی که داشت با یکی از این سران کشورهای عربی برای ما انجام داد همینجا و من میخواهم خودم از او تقدیر کنم از این آدم با این درایتی که بهخرج داد.» و وادار کردند که سران آن کشور عربی هرکه بود به تهران برود تقاضای رفتن پیش شاه بکند و رفت به تهران و موفق شد و این کار راعد بود. این نمونه کار یک سفیر است که موفق میتواند باشد ولی وزارت خارجه توجه نداشت، اگر هم توجه داشتند روی اجباری بود، نیازی بود که بهکار راعد داشتند. کار ما هم بعد از کار ایشان در همین زمینهها بود. انجام کارهایشان چون خیلی شدید و سنگین بود باید میرفت آدم یک کسی را میخواستند که اینبار را ببرد. این طبقۀ زحمتکش وزارت خارجه که آمده بودند بار روی دوش این عده بود.
س- آقای پدرام، در مصاحبهای که ما با آقای محمود فروغی داشتیم دربارۀ یک مدرسهای برای تربیت دیپلماتهای آینده ایران ایشان صحبت کردند من میخواستم ببینم که شما چه اطلاعاتی از تأسیس آن مدرسه دارید و اصولاً دانشجویانی را که آن مدرسه قبول میکرد از چه طبقۀ اجتماعی بودند؟ واقعاً روی لیاقت شخصی دانشجویان پذیرفته میشدند یا در آنجا هم نفوذ و ارتباط خانوادگی نقشی بازی میکرد؟
ج- عرض کنم که در این مورد قبلاً من یک نکتۀ کوچکی را خدمتتان عرض میکنم که این در خیلی از کشورها هست که برای تربیت کادر سیاسیشان یک مدرسۀ بخصوص دارند حتی در این وین الان مدرسهای هست که از آمریکا من میبینم میآیند اینجا تحصیل میکنند منتهی اینها بعد از لیسانس اشخاصی را میپذیرند و دو زبان هم میخواهند دورهاش هم مشکل است یک دوره کلاسهای مختلفی دارند. بعد وقتی که در این مدرسه قبول شدند میروند وارد کادر سیاسی وزارت خارجه میشوند. ما هم در ایران آمدیم این روش را خواستیم تقلید کنیم. این تقلید در زمان آقای زاهدی شروع شد. من اگر عیبی از آقای زاهدی گفتم حسنهایی هم آقای زاهدی داشت. آقای زاهدی مرد ترقیطلب است، فعال است دلش میخواهد که قاطع باشد و کارها را زود انجام بدهد. یکی از نظراتی که زاهدی داشت و میخواست انجام بدهد این بود که کادر سیاسی آماده بکند منتها کار را بلد نبود زاهدی، مشاورینش خوب انجام نمیدادند، چون کار را که نباید حتماً یک وزیر بلد باشد همۀ آن را، باید مشاور خوب داشته باشد ولی مشاورینش نتوانستند آنجور که باید انجام بدهند. این مدرسه جزو برنامههای آقای زاهدی بود و این مدرسه را تأسیس کردند در آنموقع آقای فروغی نبودند این مدرسه تأسیس شد بر همین مبنا که عرض کردم کارمندها را وقتی میپذیرد بعد بفرستند به این مدرسه و در آن مدرسه تربیت بشوند، آماده بشوند معلوماتی فرابگیرند بعد بیایند بروند به مأموریتها در مأموریتها هم تجربه پیدا کنند و این راه را بروند. پس بنابراین آن مدرسه مستقیماً کارمند انتخاب نمیکرد برای تحصیل خودش، کارمند از طریق کارگزینی کارمندهایی که بودند و بایستی فرض بفرمایید وارد کادر سیاسی یا کنسولی بشوند یا اداری آنجا رشتههای مختلفی این آخر کار البته نه در اول کار کمکم که تکمیل شد کتابخانه درست شد بعد کلاس درست شد ساختمان تهیه شد آقای فروغی هم مسئول آن کار بعد از آمدن از افغانستان شده بودند توانستند با همکاری با آقای خلعتبری که با آقای فروغی توافق فکری زیاد داشتند اینکار را به پیش ببرند و در نتیجه اگر کادری به آنجا رفته از طبقۀ متوسط کسی توی آن باشد یا فقیرالحال باشد یا فلان مختلف است و آنجا انتخاب مستقیم نبوده، انتخابی بوده که قبلاً عرض کردم به شما میشد. کارمند ممکن است عادی هم توی آن بود، کارمندی هم که از طریق ساواک آمده بود توی آن بود دستچین نمیشد یعنی انتخاب با آقای فروغی و مسئولین آن مدرسه نبود. انتخاب با وزارت خارجه بود با آقای خوانساری که در آنجا نشسته بود.
س- یعنی هرکسی اصولاً از خارج که فارغالتحصیل دبیرستان بود نمیآمد در این کنکور شرکت بکند و قبول بشود و به این سفر فرستاده بشود برای تعلیمات دیپلماتیک؟
ج- عرض کنم که تعلیمات دیپلماتیک را باید یک خرده توجیه کنیم. آنچه که من بعدها گرفتاری پیدا کردیم در زمان بعد از انقلاب بود، خوب بهخاطر دارم که این را که شما میفرمایید ارتباط به آنجا پیدا میکند که یک عدهای از این جوانها که در ادارات ما نشسته بودند به ما مراجعه کردند و مقامهای خودشان را میخواستند. یعنی قرار بود که اینها مقامهایشان با آن سازمان امور استخدامی تطبیق بکند و ما اینها را به کارمند رسمی کنیم در وزارت خارجه و نشده بودند. اینها آن کسانی بودند که آمده بودند که بروند در این کلاسها شرکت بکنند و آماده بشوند، گویا عدهشان هم شصت و خردهای نفر بود.
س- از کجا آمده بودند آقا؟
ج- اینها را بعداً که بنده و بهعلت شغلی که داشتم و تحقیق کردم معلوم شد که این آقایان را کنکوری گذاشتند برایشان بعد که آمدند اینها را بردند چک کردند از طریق ساواک، دیپلمههایی را جوانهایی را مخصوصاً هم جوان خواسته بودند. اینها را وارد کادر سیاسی نمیخواستند بکنند فقط میخواستند بفرستند در مأموریتهای ما در آنجا بهعنوان کادر اداری بروند البته با آموزشی که قبلاً میدیدند و در آنجا زبان محل را یاد بگیرند و ما در آینده در تمام نمایندگیها کارمندان محلی داشته باشیم که با زبان محلی کاملاً آشنا باشند یعنی چهار پنج سال آنجا فقط تحصیل زبان بکنند و در ضمن در آن مأموریت کار بکنند مثل همۀ سفارتخانهها که خارجیها دارند، مأمورینی دارند که زبان محل را مطابق محل حرف میزنند و صحبت میکنند با مردم محل آشنا هستند و اینها عصای دست آن سفارت میشوند در حقیقت در آینده.
س- یعنی وزارت خارجه فارغالتحصیل دبیرستان را میپذیرفت ضمن یک کنکوری و اینها را میفرستادند به خارج فقط بهخاطر اینکه زبان یاد بگیرند؟
ج- من الان به شما عرض میکنم که اینها را من خاطرم نیست که همهشان دیپلمه بودند تا آنجا که یادم میآید مقداری از اینها تعدادیشان لیسانسیه بود الان نمیتوانم به شما چون…
س- حالا لیسانسیه یا دیپلمه فرق نمیکند.
ج- بله، اینها را آوردند با این شرایط که اینها در کادر اداری بمانند نه سیاسی بروند بعد بفرستند به این مدرسه در آنجا بهاصطلاح تعلیمات کارهای کنسولی هم… اینها را بهعنوان کمک کار کنسول همانطوریکه شما ملاحظه میکنید الان در نمایندگیهای خارج فرض کنید سفارت آمریکا یا فرانسه هرجا تشریف میبرید کنسول با شما، با شمای نوعی عرض میکنم، کاری ندارد. بعضی افراد هستند که وردست کنسول کار میکنند بهعنوان کنسولیار یا بهعنوان عضو محلی…
س- کارهای اداری.
ج- کارهای اداری کنسول را انجام میدهند بهخصوص تمدید گذرنامه، مصاحبه با شما میکنند حتی. اینها به زبان محل آشنا هستند، مقررات را میدانند ما چنین عضوهایی را نداشتیم با آن توسعهای که داشت سفارتخانههای ما و مجبور بود کارمند سیاسی همان کار را انجام بدهد و غالباً کارمندهای سیاسی ممکن بود زبان محل را ندانند فرض کنید ترکی، عربی انواع و اقسام اسپانیولی انواع این زبانها را نمیدانستند اینها آمدند و به این فکر افتادند که یک عده کارمندی را که البته مورد اعتماد دستگاه باشند یعنی از نظر ساواک چک شده باشند و به آنها اعتماد باشد که در آینده… و جوان هم باشند انتخاب کردند ولی با اینها شرط کردند که اینها باید در کادر اداری باشند و اینها رفتند و آن کلاس را دیدند و بعداً بنا بود اینها را به مأموریت بفرستند و اینها انقلاب شد نه به مأموریت رفتند نه احکامشان را دریافت کردند و این یکی از مشکلات ما بود که میتینگ میدادند و من به وضع اینها رسیدگی کردم و با صلاحدید آقای دکتر سنجابی تمام احکام اینها را با آن نمایندۀ سازمان امور ادارۀ استخدامی آمدیم گفتیم رسیدند و به اینها یک حکمی، حالا یادم نیست الان هم همان حکم را در جمهوری اسلامی من میبینم بهکار میبرند مینویسند مثل اینکه مأمور کنسولی یک همچین چیزی امضا میکنند در این ردیفها برای اینها تأیید کردیم چون اینها باید در گروهبندی آن سازمان امور استخدامی در آن سال وارد میشدند و اینها توانستند احکامشان را در زمان وزارت سنجابی همهشان دریافت کنند که ما صادر کردیم. این آن مرحلهای است که در آن مدرسه که میگویند میتوانستند کنکور بدهند بیایند به این شکل انجام میشد باز هم غیرمستقیم باید از طریق وزارت خارجه میشد ولی کادر سیاسی وزارت خارجه و کادر کنسولی وزارت خارجه باید از کارمندان وزارت خارجه در آن ادارات شرکت کنند و آنها معمولاً در کلاسهای بعدازظهر آن مدرسه شرکت میکردند. معلمین هم بودند از دانشگاه و غیره و ذالک و از وزارت خارجه که برایشان تدریس میکردند کارهای مختلف را بایگانی، کنسولی، سیاسی در سطح بالاتر و بعدها قرار شد که مستشاران بروند اینجا در کلاسها شرکت کنند و آن امتحاناتی که از ما گرفتند با گذراندن این سؤالهای کلاس تأمین بشود. حالا اگر کسی هم دکترا هم داشت باز باید به این کلاس مراجعه کند و دورۀ اختصاصی این کلاس را ببیند. البته در این کلاس مجلات و همهچیز بود آموزش هم داده میشد هدف بدی نبود اگر صحیح انجام میشد ولی ایراد من بر این است در این مورد از امثال آقای فروغی انتظار بر این است که این رجالی که شاخص بودند در این مملکت و اینطور شناخته شدهاند اگر ناروایی دیدند و تخلف دیدند اعلام کنند یا استعفا کنند از کار خود در سالی که به ما گفتند باید امتحانات رایزنی یک را بیایید بگذارید و هر سال ما را حتی از مأموریت هم آوردند اینجا که امتحان بدهیم و امتحانات مشکلی هم بود نسبتاً و آقای نصرالله انتظام شرکت میکردند و رئیس جلسه ایشان بودند و آقای فروغی و امثال ایشان و بعضی از متخصصین دیگر بههرصورت همهجور امتحانی اختباری امتحان میشد حضوری و شفاهی و کتبی متأسفانه ما با آن مشکل مواجه بودیم و آن مشکل را گذراندیم تا توانستیم رایزن یک بشویم ولی آقایانی بودند که در همان سال از طریق این سازمان به آنها ابلاغ شد که بیایند در امتحان شرکت کنند و آقای خسرو اکمل که بعد از بنده بود چون داماد آقای قریب بود نپذیرفت، آقای ذوالفقاری چون برادر آقای ناصر ذوالفقاری در دربار کار میکردند، هدایت ذوالفقاری، نپذیرفت از بنده هم عقبتر بود، آقای ملائکه ندادند آقای فرهاد سپهبدی ندادند، آقای ایرج امینی نیامدند هیچکدام…
س- آقای ایرج امینی پسر آقای دکتر علی امینی؟
ج- پسر آقای دکتر علی امینی ایشان با آشنایی با بعضی کسان دیگر توانستند که خیلی زود سفیر بشوند در دبیراولی سفیر شدند البته. آقای فرهاد سپهبدی هم در دبیر دومی سفیر شدند البته گفتند فرانسه خوب میدانند البته. آقای خسرو اکمل چون داماد آقای قریب بودند سفیر شدند. آقای ذوالفقاری جوان شایستهای بود ولی خوب برادر بههرصورت ناصرذوالفقاری بود و در تشریفات دربار کارشان را میکردند، اصلاً اینها حتی جواب هم ندادند و نیامدند و بایستی به اینها نمیدادند ولی احکامشان هم صادر شد، آقای دکتر خلعتبری صادر کردند و آقایان به مقام سفارت ارتقاء یافتند بعضیهایشان در تهران ماندند و بعضیهایشان هم به مأموریت سفارت رفتند امثال اکمل رفت فرهاد سپهبدی رفت، ایرج امینی هم رفت.
س- آقای دکتر پدرام، شما بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷ هم خدمتتان را در وزارت خارجه ادامه دادید و ناظر آمدن آقای دکتر سنجابی و آمدن آقای دکتر یزدی بودید به وزارت خارجه. میخواهم که مشاهدات خودتان را دربارۀ تحولاتی که در وزارت خارجه با آمدن این دوتا وزیر رخ داد برای ما توضیح بفرمایید؟
ج- عرض کنم که پیدایش انقلاب و اثراتش در وزارت خارجه خودش بحثانگیز است از نظر من ولی خوب حالا با توجه به کمی وقتی که ما داریم صرفنظر میکنیم ولی من یک نکتهاش را مجبورم این توضیح را بدهم برای اینکه باید در این تاریخ بماند چون این مؤثر است چه شما خوشتان بیاید چه نیاید من همانطور که عرض کردم آن انقلابیون اولی که در وزارت خارجه پیدا شدند یعنی مثل قارچ روییدند من به آنها هیچ خوشبین نبودم. اسامی افرادش را به شما میگویم کسانی امثال روشنگر پرونده داشت، عالیخانی ساواکی بود، عرض کنم که فریدون مجلسی کارمند نزدیک آقای خوانساری بود که دبیراول بود و همهکارۀ ایشان بود و…
س- عالیخانی که گفتید کدام عالیخانی؟
ج- عالیخانی همان عالیخانی که…
س- همان که…
ج- خواهرزاده، نخیر، پسرخاله یا خواهرزادۀ آقای پورسرتیپ کردستانی است اصلاً و ایشان دفعتاً…
س- اسم کوچکشان را نمیدانید؟
ج- بله، محمد عالیخانی. ایشان سرکنسول در حیدرآباد شده بود دفعتاً به تهران آمد و ایرج نقیبی حتی داماد آن آقای… اینها بودند که اول یک فوشریان نامی عضو سادهای در حسابداری بهاضافه یک اعضای کوچک حسابداری که آنها البته آن اعضا زیاد چیز نبودند ولی این آقای فوشریان نوکر آقای خوانساری بود.
س- آقای؟
ج- فوشریان در حسابداری. اینها انقلابیون دست اول بودند که شب آنجا خوابیدند در وزارت خارجه و خواستند انقلاب کنند و به آقای میرفندرسکی در اول وقت حمله کردند که خواستند بکشندش پایین بعد خوب البته کارمندها آنموقع منسجم بودند و اعتراض کردند و اینها را هم میشناختند. ما اصلاً تعجب کردیم که چطور آقای عالیخانی که از طریق ساواک به وزارت خارجه راه پیدا کرده چطور یکدفعه انقلابی شده. آقای روشنگر بنا بود پروندۀ خلافکاریهای مالیاش بهوسیلۀ پورزند در دو ماه قبلش مطرح بشود در دادگاه که آقای خوانساری جلویش را گرفته بود. آقای مجلسی اصلاً دمخور و منشی مخصوص آقای خوانساری بود و همۀ کار آقای خوانساری را انجام میداد. اینها آدمهایی بودند که از دور بویشان شنیده میشد، استشمام میشد و اینها پیشروهای انقلاب بودند. بعداً رضا تقوی به اینها اضافه شد که رضا تقوی اسمش در ساواک هست و آقای رضا تقوی پسر یک محضرداری در همدان بود که مستشار ما شد با آقای ظلی همکاری میکرد سگ آقای ظلی را بغل میکرد. تهران هم آمد آقای ظلی رئیس اداره سیاسیاش کرد و دفعتاً ایشان هم جزو انقلابیون شدند و بعداً معلوم شد که همشهری آقای بنیصدر هستند و شدند رئیس دفتر آقای بنیصدر و بعداً هم که آقای بنیصدر تشریف بردند ایشان هم فرار کردند طبق معمول. این دارودستۀ انقلابیون بود و بعدها که اینها ریختند آن روز به وزارت خارجه و بنا شد که ادارات را تحویل بگیرند این آقایان وارد اتاق آقای گودرزی شدند که معاون اداری بود و همه را بیرون کردند بزرگان ادارات را حتی آقای عزالدین کاظمی را کشیدند و به ایشان توهین زیاد نکردند ولی آقای گودرزی را کشیده زدند در حضور همه و مرتضایی را پرتاب کردند مدیرکل بود بیرون. بههرصورت، که گودرزی بعداً فوت شد بر اثر این غصه با اینکه جوان بود و اینها. عرضم بهحضورتان این رفتار و رویه بعد هم شروع کردند به سخنرانیهای کذاوکذا که یک عده برخوردهایی پیدا شد و اینها و بههرصورت این بود نحوۀ کار، البته مستخدمین را هم بهطرف خودشان کشیدند، مستخدمین گناهی نداشتند محرومیت زیاد دیده بودند حق با آنها بود ولی در میان مستخدمین سردمدارانشان آدمهایی بودند که خیلی وضع خوبی داشتند هم از دستگاه سابق بهرهمند شده بودند و هم حالا میخواستند از انقلاب بهرهمند بشوند. این بود وضع انقلاب تا زمانی که آقای میرفندرسکی از کار به کنار رفتند و آقای دکتر سنجابی به وزارت خارجه آمدند. من هیچ آشنایی… قبلاً میشناختم آقای دکتر سنجابی را ولی آشنایی حضوری با ایشان بههیچوجه نداشتم. همراه ایشان سه نفر به وزارت خارجه آمدند یکی آقای احمد سلامتیان بود، یکی حسن لباسچی بود و یکی آقای دکتر اردلان بود که خویش سببی ایشان است و من اسم کوچکشان یادم نیست. و ضمناً پسر آقای سنجابی اسم کوچکشان یادم رفت که با آقای بنیصدر همکاری میکردند.
* – سعید.
ج- سعید بله. آقای سعید سنجابی هم آمده بود برای کمک به ایشان و یکی دو نفر دیگر هم پسر آن آقای مَهراد مثل اینکه یادم میآید نزدیک است با ایشان، اگر ذهنم درست باشد و یک خانم دیگر جوانی هم بود که از پاریس آمده بود با آقای سلامتیان و اینها آشنا بود همکاری میکردند که کارها را بهاصطلاح کارهای نزدیک به آقای سنجابی را در دست داشته باشند. خوب، دستگاهی بود آمدند مستقر شدند. بعد از چند روزی که گذشت آقای عزالدین کاظمی با آقای دکتر سنجابی چون در جبهه ملی بودند از سابق آشنایی داشتند و میشناختند و مورد اعتماد آقای دکتر سنجابی بودند. حالا چه کسی پیشنهاد… من با آقای عزالدین کاظمی رابطه داشتم و حتی ما یک اعلامیهای هم آنجا صادر کرده بودیم و نوشتیم که این راهی را که به زعامت دکتر محمد مصدق شروع شده آیتالله خمینی تعقیب کردند و مردم ایران دارند انقلاب میکنند بر علیه نهضت و ما هم تأیید میکنیم که راه باید راه دکتر مصدق باشد و همان رویهای را هم که داشتیم امضا هم کردیم پایش را. آنها هم تشکیل یک جلساتی را داده بودند آن انقلابیون آمدند با ما ائتلاف کنند و آقای کاظمی را به ریاست خودشان برگزینند و حتی به وزارت خارجه پیشنهاد کنند آقای کاظمی زیربار نرفت ما هم آنها را نمیتوانستیم طبعاً بپذیریم این بود که راه از ما جدا شد ولی خوب بنده را قبول داشتند آقای کاظمی را قبول داشتند این دستگاه چون سوابقمان یکخرده روشن بود برایشان طرفداری از کسی نکرده بودیم، حق کسی را هم ضایع نکرده بودیم. به من خیلی اصرار داشتند که من در جلساتشان حتماً باشم ولی خوب من با آن عدهای که تشکیل میدادند و کارگردانی میکردند زیاد نمیتوانستم موافق باشم چون سوابقشان را میدانستم، نمیتوانستم با آنها همکاری داشته باشم بههرصورت. این بود که در جلسات اگر هم بود ساکت شرکت کردیم در آنجا. ولی بههرصورت انقلاب تمام شد و آقای دکتر سنجابی تشریف آوردند با این عده. بعد از چند روزی آقای سلامتیان در آنموقع همهکاره شده بودند در رتقوفتق امور مثل اینکه از نظر سیاسی با آقای سلامتیان شده بود و تصمیمات اداری. آقای سلامتیان بنده را احضار کردند گفتند، «ما شما را برای کارگزینی پیشنهاد کردند، تحقیق کردیم در میان کارمندانی که اینجا وزارت خارجه داشته آدمی که به سوابقش مراجعه شده و فلان شما قابل اعتماد هستید و به شما خوب میتوانیم اعتماد کنیم و میخواهیم از شما که شما مداخله کنید و ترتیب کارها را بدهید.» این بود که حکمی به امضای آقای سنجابی با حفظ سمت قبلی صادر کردند و کارگزینی را هم اضافه کردند که پیشنهاد کنند. و ما هم شروع بهکار کردیم. باور کنید روزی هیجده ساعت کار بهخاطر مردم و بهخاطر مملکت نهتنها بهخاطر آقای سنجابی، بهخاطر پیشرفت این اهداف با تمام گرفتاریهایی که بود و سه ماه هم کار ادارات اگر بدانید همه خوابیده بود تمام کارها خوابیده بود پروندهها خوابیده بود، آخر سال هم هست بایستی رتبهها و تمام کارها هم داده بشود و تجدیدنظر بشود و تصفیه هم در وزارت خارجه انجام بشود طبق معمول. موقعی که ما شروع بهکار کردیم در حدود هزار نفر کارمند سیاسی داشتیم، هزار نفر کارمند اداری و تصور میکنم اگر اشتباه نکنم سه هزار کارمند مستخدم در این حدود این کادر وزارت خارجه بود. اگر رقمها به ذهنم باشد هیچی در دسترس ندارم اشتباه نشود. ولی در مورد سیاسیاش نزدیک به هزار شده بود جمعاً. و در اینموقع دولت موقت هم شاخص هزینه زندگی را که عوض کرده بود تغییری در اشل حقوقها داد و اینها که آن خیلی مؤثر بود و باید این احکام تجدیدنظر بشود. بنابراین ما مواجه شدیم با سه چهار ماه کمکاری و مراجعۀ شدید کارمندها و در ضمن تصفیهای که میخواستیم بهعمل بیاوریم اقداماتی که باید برای احضار سفرا و کارمندان بهاصطلاح مخالف و ترتیب کارهای نمایندگیهای خارج که اینها در اختیار دانشجوها قرار گرفته بود یا در دست کسانی که آنجاها را اشغال کرده بودند بهراه انداختن این چرخ وزارت خارجه چه در خارج و چه در داخل یک مشکل بزرگی بود که همۀ اینها تحمیل شده بود بر دوش اداره کارگزینی و تصمیمگیری این اداره بهاضافۀ اینکه یک اضطراب خاطری هم در کارمندها پیدا شده بود که آیا این تصفیه به چه شکل انجام میگیرد، عمومی است؟ کلی است؟ به چه شکل خواهد بود و سرنوشت آیندهشان چه میشود؟ با مشاورۀ با آقای دکتر کاظمی ضمن ملاقاتی که با آقای دکتر سنجابی بهعمل آوردیم قرار شد که ما یکنفر معاون مورد اعتمادی را برای وزارت خارجه در نظر بگیریم قبلاً معاون اداری و با نظر آن معاون اداری جمعاً هر دو مشغول بهکار بشوند. عرض کنم که آقای دکتر کاظمی از من خواستند که من یک فردی را در نظر بگیرم و آقای احمد سلامتیان هم به من مراجعه کردند من قبلاً آقای دکتر حسین داودی را در نظر گرفتم که سفیر ما بودند در افغانستان و بعداً بهجای آقای فروغی در همین مدرسۀ سازمانهای بینالمللی رئیس این مدرسه بودند. دکتر حسین داودی مرد باسوادی است، کار بلد است و خیلی با ذوق است ولی من در آنوقت بیاطلاع بودم. ایشان میدانستم که یکوقتی سابقه فراماسونی بههرصورت داشتند. آقای سلامتیان آمدند به دیدن… ولی آقای دکتر حسین داودی یکوقتی هم رئیس دفتر آقای دکتر مصدق بود و از مرحوم دکتر مصدق تقدیرنامهای هم در دست داشت و این را هم میدانستم افکارش را. آقای سلامتیان به اتاق مجاور من آمدند و مصاحبهای خواستند با آقای دکتر حسین داودی کردند یکساعتی طول کشید دو سه ساعت شاید طول کشید و بعد از دو سه ساعت قرار شد که نظرشان را بعد بگویند با مشاورهای که شد و فردا به من اطلاع دادند که نمیتوانند موافقت کنند. پرسیدم چرا؟ گفتند، «یک نقطه ضعف بود.» گفتم فکر میکنم شاید فراماسون باشد ایشان اسمش در آن کتاب بود. بههرصورت گفتند، «همینطور است.» من به آقای دکتر داودی گفتم جریان این است. گفت، «من فراماسونی هستم استعفا کرده بودم ولی اشکالی ندارد بههرصورت.» بالنتیجه ما گشتیم یکی کسی را واجد شرایط پیدا کنیم کسی نبود. یک آقای سرکنسول سرخوردهای داشتیم که سابقاً هم ریاست کارگزینی را کرده بود من فکر میکردم در کار اداری آدم واردی است ظاهرش هم آدم متواضعی بود او را انتخاب کردیم به اسم آقای احمد معتمدی و معرفی کردیم با آقای کاظمی مشورت کردیم شب ایشان هم حسن استقبال کردند و ما هم بهعنوان اینکه یک همکار پیدا کردیم ایشان را معرفی کردیم به آقای دکتر سنجابی و حکم معاونت اداری برای ایشان صادر شد قرار شد که کارها را ترتیب بدهیم. کارها به روال افتاد پروندهها مشغول رسیدگی شد و کمیسیون بررسی سوابق درست شد. در آن کمیسیون آقای دکتر سلامتیان از جانب آقای دکتر سنجابی با آقای حسن لباسچی هم همچنین و بنده و آقای معتمدی مأمور بررسی پروندههای کارمندها از عالی تا دانی شدیم بهخصوص و ابتدا از بالا شروع شد و قرار شد که این گزارشها در حضور آقای دکتر سنجابی هم طرح و تصمیم گیری بشود. موقعی که به بررسی پروندهها رسید، البته یک احکام صادرۀ مخفی هم بود که حکمهایی بود که در اختیار وزیرخارجه مبلغ سی میلیون تومان در هر سال آن سال تا جایی که من کسب اطلاع کردم در زمان آقای خلعتبری از زمان هویدا بود که این به مصارف رسیده بود سابقاً آقای شاید زاهدی بیشترش را مصرفهای شخصی کرده بودند یعنی مصرف هرچه خودشان تصمیم گرفته بودند ولی آقای خلعتبری باید گفت تصرفی نکرده بود در این پول منتها این پول را به کمک معاش یکعدهای کمک کرده بود ایشان.
Leave A Comment