روایتکننده: آقای محمد پدرام
تاریخ مصاحبه: ۲۱ مه ۱۹۸۵
محلمصاحبه: وین ـ اتریش
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۷
ج- در آن لیست اسامی اشخاص زیادی دیده شد که مبالغی ماهیانه از طریق سری از طریق دفتر وزیر دریافت کردند که البته بعضی از آنها شگفتآور بود و آقای لباسچی بهقول خود آقای لباسچی خیلی گشت که اسم من در جایی برای اضافهحقوق یا هرجا پیدا بشود گفت، «خیلی دارم میگردم اینجا پیدا کنم و مچت را بگیرم ولی پیدا نشد متأسفانه.» گفتم من اضافهکار هم در عمرم نگرفتم. بههرصورت، اینهم شوخیای بود که آقای حسن لباسچی… بررسی پروندهها ادامه پیدا کرد در این جلسات و خلاصهای تهیه شد و در جلسهای که ما در حضور آقای دکتر سنجابی داشتیم ۴ نفری آقای دکتر سنجابی از من سؤالی کردند و گفتند، «آقای پدرام، بهنظر شما وزارت خارجه را چقدر و چهجور تصفیهاش کنیم خوب است و چقدر از اعضایش را باید سیاسیاش را باید کم کنیم؟» گفتم که آقای دکتر سنجابی اجازه بدهید صراحتاً به شما عرض کنم من اگر بخواهم تصمیمگیری کنم جمعاً ۵۰ نفر بیشتر کم نمیکنم از کادر وزارت خارجه. گفتند، «چطور، شما فقط ۵۰ نفر را ناصالح میدانید؟» گفتم بله، ناصالح هم نمیتوانم بگویم همه ناصالح هستند ولی صلاح نمیدانم که اینها ادامۀ خدمت در اینجا بدهند در کادر سیاسی. گفت، «مثلاً چه کسانی؟» گفتم مثلاً آن کسانی که خیلی شاخصند مثل آقای زاهدی، مثل همین شیلاتیفرد، مثل آقای خوانساری اینهایی که اینطور در این راه بودند همکاری مستقیم داشتند سرتیپ فرض کنید فلان قدَر امثال اینها مثلاً، اینها نباید همکاری کنند ولی در مرحلۀ دوم که بیایید ما سفرایمان همه فاسد نیستند، کارمندهایمان هم همچنین. اگر دستگاهی فاسد بوده رژیم خراب بوده دستگاه خراب بوده. اینها یک تجربیاتی هم اینجا کشف کردند، بهدست آوردند، تحصیل کردند. خیلیهایشان زبان خوب میدانند آدمهای شاخصی هستند منتها راهبری صحیح نشدند، رهنمود صحیح نشده برای این. دستگاه هم چون فاسد بوده اینها بهخودشان اجازه دادند که همگام با آن دستگاه جلو بروند. شما که آدم صالحی هستید اگر در رأس این دستگاه باشید من خیال میکنم یک نمونه خوبی میشوید، سرمشقی میشوید برای دیگران آنها هم به شما تأسی میکنند و ما میتوانیم این جامعۀ وزارت خارجه را خیلی زود اصلاحش کنیم بهراهاش بیندازیم. ابزارش آماده است این ابزار را نباید فلجش کنیم و دورش بیندازیم. این بهنظر من خلاف سیاست مملکت است. این نظر من است و من آن پنجاهتا را نمیتوانم برای شما بیاورم بیرون البته کسانی هم هستند در این بین که ممکن است وضع مالیشان خوب نباشد از نظر سوابق مالی آنها را بعداً بررسی میکنیم. ما اگر لازم شد پروندهای داشتند و اینها واقعاً قابل اصلاح نبودند و پروندهشان خراب بود خوب بعد میشود آرامآرام کنارشان گذاشت نه به این سرعت. آقای دکتر سنجابی عیناً در جواب من گفتند، «ما فقط سه دسته را نمیتوانیم بپذیریم، اگر این سه دسته به این شکل باشند اگر این سوابق را داشته باشند با ما نمیتوانند همکاری کنند مابقی را هیچ حرفی من ندارم.» گفتم چه کسانی؟ گفتند، «اول فراماسونها، دوم بهاییها، و سوم ساواکیها. با این سه دسته ما همکاری نخواهیم کرد هرکدام که مسلم جزء این سه دسته باشند باقی اشکالی از نظر من ندارد سیاست ما بر این نیست یک سیاست کلی است که انتخاب شده در شورای انقلاب و سایر جاها و ما باید مراعات کنیم.» گفتم بسیار خوب این مسئلهای نیست. بعداً قرار شد که پروندۀ آقایان طرح بشود ما سفرا را قبلاً طرح کرده بودیم که احضار کنیم و به آنها بعداً پست بدهند یا بفرستند به مأموریت. وقتی که من لیست را گذاشتم بین چند نفر آنها که پیشنهاد کرده بودیم اینها بازنشسته بشوند یکی هم برادرزن آقای معتمدی بود که من پیشنهاد کردم ایشان دو دوره سفیر شدند و آدم منفی هستند در وزارت خارجه پسر آقای محمد نجم بهدرد ما نمیخورند و اجازه بدهید که ایشان هم جزو… آقای معتمدی خواستند ایشان را حفظ کنند مقاومت کردند که، «نه اینها ذخائر وزارت خارجه هستند.» گفتم والله از این ذخائر چیزی وزارت خارجه بهرهای نبرده و ما اگر بخواهیم این شکل ذخیره نگه داریم به استفاده از ذخائر اصلی نمیرسیم. البته این جریان ادامه داشت آقای دکتر سنجابی از این صراحت من که روی خیلی اشخاص تکیه کردم به همین صراحت حتی دوستهای خودم را معرفی کردم خوششان آمد بههرصورت و بعدها آقای معتمدی برایشان جلب توجهی نکرد. حتی به یاد دارم یکروز مرا احضار کردند و گفتند، «شما احکام را خودتان امضا کنید.» این معنای این بود که ما باید آقای معتمدی را مرخص کنیم. من روز دوازدهم بود روز چهاردهم آمدم آقای لباسچی چون در دفتر آقای وزیر بودند به ایشان گفتم که شما از قول من، خجالت میکشیدم، از آقای وزیر تشکر کنید به ایشان بفرمایید که من در همین پستی که هستم بسیار خوب است اجازه بدهید روال وزارت خارجه را حفظ کنیم. من بعدها هم میتوانم وقت دارم هنوز بروم بالا، این آقایی را هم که آوردید فعلاً نگهاش دارید این صحیح نیست که یکماه بعد مرخص کنیم اشخاص را در بین اشخاص. بعد هم مأموریتی به او میدهیم و خواهد رفت در آنوقت میشود تصمیماتی گرفت. ایشان گفتند، آقای سنجابی موقعی که من رفتم گفتند، «خیلی تشکر کنید من ندیده بودم آدمی بیاید به او پیشنهاد کنند و این شکلی رد بکند این هم حسن شماست و من بیشتر به شما اعتماد میکنم.» بههرصورت، ایشان به من اعتماد زیادی نشان دادند و بعدها هم که از وزارت خارجه رفتند این را چندین بار به من تذکر دادند که از آن صراحت و از آن صداقت خیلی خوشم آمد و من در حقیقت ایشان حرفهای من را دیگر سربسته گفتند من چشم بسته میپذیرم. به اینجا رسید. من آنچه در این مدت دیدم کار آقای سلامتیان بود. آقای سلامتیان از روزی که آمد عقب دریافت حکم سیاسیاش بود که بشود معاون سیاسی و به من مرتب فشار میآورد تا وقتی که این حکم را آقای سنجابی امضا کردند دادیم دست ایشان. بنا بود یک، بهقول خودشان با ایشان شوخی کردیم گفتیم اقلاً این حکم را میگیرید یک جعبه از آن گزهای اصفهانتان هم بیاورید اقلاً شیرینیاش را بدهید. گفت، «بله حتماً از اصفهان میآورم.» و کسی گز ایشان را ندید شاید خودشان دیده باشند حتی به گز هم نرسید این موضوع پافشاری زیاد داشت که برای بعضیها احکامی صادر بشود منجمله برای برادر آقای رجوی، اسم کوچکشان یادم رفت داشتم.
س- آقای رجوی رهبر مجاهدین خلق؟
ج- دکتر رجوی، بله برادر ایشان آن زمان…
س- کاظم؟
ج- کاظم رجوی. کاظم که خود ایشان است، نیست؟
س- نخیر. ایشان مسعود هستند.
ج- نه مسعود. بله کاظم، ایشان در ژنو گویا درس خواندند و درس میدادند آنجوری که میگفتند. بعد آمدند به وزارت خارجه قرار شد که ایشان را سفیرشان بکنند با پشتیبانی آقای، فشار آقای سلامتیان سفیر بشوند در ژنو بهجای آقای فرشاد که قبلاً بود و بروند در نمایندگی ایران در ژنو. خیلی چیزها من دیدم که حالا…
س- شد بالاخره این جریان؟
ج- بله، ایشان حکمشان را گرفتند و رفتند ژنو و بعداً خواستند ترتیب ژنو را بههم بزنند و خودشان آنجا را بیشتر از سابق رونق دادند چون دیدند به او احتیاج است چون وارد نبودند به کارها هیچکدام، فکر میکردند که این کار مثل کارهای زمان دانشجویی میماند مثل سفارت در ژنو یا در نمایندگیهای سیاسی یک وضع خاص دیگری دارد که باید آشنا شد با کار. بههرصورت، و بعد از مدتی شنیدم نمیدانم در زمان آقای قطبزاده یا یزدی ایشان را احضار کردند بههرصورت که من دیگر در آنوقت نبودم ولی در آنموقع با زحمتی گرفتند و یکماهی و بعد هم رفتند در آنجا. در موارد دیگر هم بود که برای آقای محمود دعایی بود که آقای سلامتیان خیلی اصرار داشت برای ایشان حکم بگیرند و زودتر بدهند بهطوریکه میگفتند حاج احمدآقا آنوقت در قم بودند و از او مرتباً روزی میگفتند ده بار به من تلفن میکنند که حکم آقای دعایی صادر بشود. من به آقای دکتر سنجابی گفتم آقای دکتر سنجابی هم گفتند، «آقای پدرام تا حالا که فکلیها رفتند و کاری نکردند بگذارید ایشان بروند ببینیم چهکار میکنند.» ولی البته باید بگویم حکم آقای دعایی را چون بیوگرافیشان مورد احتیاج بود و فلان و نرسید آقای سنجابی نرسیدند تا روزی که بودند امضا کنند و بعد آقای دکتر یزدی حکم آقای دعایی را امضا کرد برای سفارت بغداد و ایشان راهی بغداد شدند. این در آن جریان بود. آقای حسن لباسچی و دیگران هم بودند عیب این کار نحوۀ سیستمی را که آقای دکتر سنجابی در وزارت خارجه پیاده کردند در اول کار شاید هم حق بهظاهر کار تا حدودی با ایشان بود، ایشان که وزارت خارجه را نمیشناختند اعتمادی هم به کارمندان وزارت خارجه نداشتند و آشنایی هم نداشتند بهجز با آقای دکتر کاظمی این بود که در حقیقت کادری را با خودشان آورده بودند که کمک کاریشان باشد ولی بهنظر من این کار نهتنها کمک برای ایشان نبود بلکه کارشکن کار ایشان بود. هرکدام اینها با یک فردی تماس میگرفتند افراد متملقی که انواع و اقسام… خوب به یاد دارم که یک آقایی به اسم امید مهر که کارمند ساواک بود…
س- امید مهر؟
ج- امید مهر بله. کارمند ساواک در کارگزینی یک کارمند خیلی کوچکی بود اینها و قبلاً آمده بود کادر سیاسی امتحان بدهد موفق نشده بود در زمان آقای خلعتبری رد شده بود امتحانش و حتی فوقلیسانسی هم که داده بود قلابی درآمد از کار بعدها این جزء انقلابیون بود و جزو کسانی بودند که خبربری برای آقای سلامتیان میکرد. آقای سلامتیان منبع خبرش آقای امید مهر بود و من هرچه میخواستم به آقای سلامتیان بگویم که آقا به حرفهای اینها اعتماد نکنید این یک کارمندی است که تا پریروز تازه به وزارت خارجه آمدند و پر از عقده است و اطلاعاتی ندارد فقط روی قیاسها روی عقاید شخصی و روی حبوبغضها میآیند و شما نباید به این حرفها گوش بدهید توجهی نبود متأسفانه. میگفتند، «ما خبرهایی داریم در این زمینه.» این بود که یک کارهایی میکردند که نپخته بود از نظر من، ارتباطاتی میگرفتند، تصمیماتی در مورد اشخاص میگرفتند که هیچ صحیح نبود. انتصاباتی میشد یا احضارهایی میشد که نباید عجله در آن میشد. و یکی از کسانی که در این مدت برگشت و آمد احمد شهسا بود.
س- احمد؟
ج- شهسا، از سرکنسولگری مونیخ سرکنسول بود و سابقاً رئیس کارگزینی وزارت خارجه به وزارت خارجه برگشت و در این احضارهایی که ما کرده بودیم چون تمام سفرا را احضار کردیم به تهران. البته یکعدهای آمدند یکعدهای لباس ملیگری فوری پوشیدند امثال شعاعالدین شفا که در رم ایشان سفیر شده بودند بهخاطر برادرشان آقای شجاع شفا بعد بلافاصله از همانجا مصدقی شدند و نوشتند، «من محرومیت کشیدم. در سفارت رم.» که با این سرعت به ایشان داده بودند در زمان شاه دفعتاً و برادرشان هم در دربار شاهنشاهی بودند ایشان شدند مصدقی دفعتاً که «من سوابق ملیگری داشتم و همیشه هم در این دستگاه منفور بودم و چیز داشتم.» نامه نوشتند با کمال، معذرت میخواهم، گستاخی که «من ملی بودم و شدم سفیر شاهنشاه در رم البته» و خیلی هم زود ترقی کرده بودند. علیمحمد افشار داشتیم که ایشان هم دفعتاً ملی شد بهعنوان اینکه من پدرم نماینده مراغه که بوده، نمیدانم، با دکتر مصدق همگامی داشته دفعتاً شدند ملی. از این ملیگریها خیلی در این وسط پیدا شد. همه یکدفعه برگشتند و شدند ملی چون که آقای دکتر سنجابی که آمد ملی زیاد شد. ولی خوب البته نامههایی بود که بایستی فقط خوانده میشد و بایگانی میشد بههرصورت چون همه شناخته شده بودند اکثراً. عدۀ زیادی از این آقایان به تهران آمدند و حتی در آنجا باقی ماندند در زمان آقای دکتر سنجابی عدۀ زیادی بازنشسته نشدند چونکه دستورات کار اداری و استخدامی که از طریق دولت موقت ابلاغ میشد و باید تصمیم گرفته میشد و من یادم هست که آقای مهندس کتیرایی مثل اینها رئیس آن سازمان امور استخدامی و اداری شدند و بنا شد که تغییری در کادر تمام کارمندها داده بشود منجمله در کارمندهای وزارت خارجه این بود که قرار شد تصفیه بهاصطلاح بشود این کارهای وزارت خارجه. ما کار تصفیه را تا حدودی این گزارشها را یک مقداری پیشرفت کردیم و تهیه کردیم با بررسیای که این سوابق اشخاص را درک کردیم. ولی البته اینها بهمرحلۀ اجرایی در حدود زیادی نرسید. کار ما بیشتر بهراه انداختن چرخ خوابیدۀ وزارت خارجه بود، توانستیم کارمندها را به ادارات برگردانیم ادارات را از آن حالت رکود دربیاوریم. یک مقدار تغییر و تحول در ادارات در زمان آقای دکتر سنجابی بدهیم پیشنهادهایی هم برای آینده به ایشان دادیم و ایشان هم قبول کردند. قرار شد که این شورا بررسی کند و تغییر و تحولی در کادر اداری و در سیستم اداری وزارت خارجه داده بشود بهخصوص. و تصفیهای هم در این ضمن آرامآرام انجام بشود. البته در این مدت دو ماه طول کشید تا اینکه یکروز آقای دکتر سنجابی که نهار هم همانجا در وزارت خارجه میماندند و نهار میخوردند قرار بود که ما لیستی تهیه کرده بودیم برای رایزنهای یکم و ترتیب کار آنها. من قرار بود که آقای دکتر سنجابی را ملاقات کنم در ظهری. ظهر ایشان گفتند، «حالشان مساعد نیست.» ساعت ۳ بعدازظهر که من رفتم دیدم که آقای سنجابی خیلی مشوش هستند. از ایشان پرسیدم گفتند، «مثل اینکه ادامۀ کار برای من خیلی مشکل است.» البته و این مشکلات برای نمایندگیهای ما در خارج مشکلات زیادی داشت از جمله در آمریکا فرض بفرمایید… به من پیشنهاد کردند که تعدادی سفیر تهیه کنیم. من بهخصوص در اول برای آمریکا و کشورهای بزرگتر را در نظر داشتیم. برای آمریکا من پیشنهاد کردم که اگر ممکن است آقای اللهیار صالح. گفتند ایشان کسالت دارند و از سنشان گذشته. بعد گفتم آقای دکتر شایگان در آمریکا هستند شما افتخاراً بفرمایید ایشان قبول کنند سرپرستی سفارت را من عضو به ایشان میدهم با اینکه میدانم ایشان مریض هستند. گفتند، «پیشنهاد بدی نیست.» و اتفاقاً آقای دکتر شایگان هم که آمدند به تهران با ایشان مذاکره شد ایشان گفتند، «من نمیتوانم چون مریض شدم و اینها.» بعد قرار شد که من یک عضوی انتخاب کنم. آن عضو را هم بین چند نفر انتخاب کردیم آقای اعتصام نامی بود که ظاهراً کارمند خوبی بود رایزن یک بود و بهاتفاق آقای حائری که گفتند…
س- آقای دکتر مهدی حائری یزدی؟
ج- بله، دکتر مهدی حائری یزدی که از جانب گفتند… مثل اینکه آمریکا بودند ایشان، ایشان هم مثل اینکه تهران آمده بودند.
س- شما برای ایشان حکمی صادر کردید؟
ج- نخیر، حالا عرض میکنم به شما. گفتند که شورای انقلاب یا دولت موقت خود ایشان را مثل اینکه مورد توجه بوده و انتخاب کردند آقای دکتر حائری را…
س- بله، ایشان شاگرد و قوموخویش آقای خمینی هستند.
ج- بله، گفتند آنها قبول دارند و خیال میکنم که حکم ایشان را آقای مهندس بازرگان کسی صادر کرده باشد، در وزارت خارجۀ من حکمی برای ایشان صادر نشد چون اگر شده بود من باید اطلاع داشته باشم. ما حکم را برای آقای اعتصام صادر کردیم که بهاتفاق بعداً آقای دکتر حائری آنجا مشغول کار بشوند. یکی از گزارشهای خیلی جالبی که رسید به وزارت خارجه بعداً در کارشکنیهای آنجا گزارشی بود که از طرف داماد آقای دکتر یزدی اسمشان روحانی…
س- شهریار روحانی.
ج- شهریار روحانی گزارش داده بود که آقای اعتصام و آقای دکتر حائری نشستند و عرق خوردند در جلسه با هم. موقعی که این گزارش رسید آقای دکتر سنجابی چون با هم صحبت کردیم چون گزارشها را من به ایشان دادم ایشان خیلی متأثر شدند گفتند، «آخر من آقای اعتصام را نمیدانم شاید عرق خورده یا نخورده که ما ندیدیم ظاهراً شما میگویید نه چنین کاری را آقای اعتصام در دولت اسلامی که نخواهد کرد و شما میدانید که این آدم پخته است ولی آقای دکتر حائری را که من میشناسم، ایشان اهل این چیزها نیستند. اصلاً این چیزها چیست؟ این مرد این جوان چرا این ترهات را برداشته زده خجالت نکشیده از ایشان؟» این را من یادم هست که آقای سنجابی بهعنوان چیز من صحبت کردند گفتند، «آقای دکتر حائری را حسناش این است که هم آقای مهندس بازرگان هم خود آیتالله خمینی میشناسند و انتخاب کردند و ایشان منزه هستند از این چیزها، این حرفها یعنی چه؟» بعد آنجا یک مقدار اسناد و فلان و اینها بود که من یادم هست که ایشان تصرف کرده بودند و تا زمانی هم که آقای دکتر یزدی نیامد آنها را تحویل ندادند با تمام فشاری هم که آقای اعتصام آورد و دیگران آوردند مثل اینکه در اختیار آنها قرار نگرفت اینها بستهها و این اسناد تا بعد که آقای دکتر یزدی دیگر من نمیدانم که چه ترتیبی دادند. این مشکل کار ما در واشنگتن بود البته خیلی اقدامات دیگر هم شد و در خیلی جاهای دیگر همین مشکل را باز داشتیم. در جاهایی که، یکی از جاهایی که موفق شدیم در زمان آقای دکتر سنجابی انتخاب آقای غلامعلی فریور بود که تا حدودی که نظرم میآید ایشان به سوئیس رفتند در برن مأمور شدند و آنجا مدتها انجام وظیفه کردند. جای دیگرش انتخاب دیگری که شد آقای امیرعلایی بود برای سفارت پاریس. آقای امیرعلایی با آن سلیقۀ خاصی که دارند واقعاً مشکلاتی بود برای ما و مشکلی بود و انتخاب کارمند ایشان با وسواسی که داشتند…
س- وسواس راجع به چه آقا؟
ج- وسواس راجع به اینکه ایشان گویا خودشان چند کلمهای که فرانسه میدانستند دلشان میخواست که کارمندشان را خودشان امتحان کنند ببینند واقعاً این فرانسه میداند یا نمیداند. من به ایشان عرض کردم که این کارمندی که من به شما معرفی میکنم سی سال میشناسم بیست سال میشناسم سوابق اداریاش را هم میدانم زبانش را هم میدانم تا چه حدود بلد است. من صالحترین آدمی هستم که میتوانم در این مورد قضاوت کنم و شما چطور در یک جلسه میتوانید تشخیص بدهید که این فرانسهاش بهدرد شما میخورد یا نمیخورد. ایشان بههرصورت گفتند، «بله.» حتی من یادم هست که دختر مرحوم نورآذر را مترجم فرانسه بود برای ایشان انتخاب کردم، ایشان در جلسۀ حضور من از او امتحان کرد. او طفلک بیچاره ماشیننویسی میکرد و دیپلمه بود. بههرصورت امتحان فرانسه داد ایشان خیلی پسندیدند گفتم آقا همه در این ردیف هستند این کوچکش است. و یک خانم دیگر هم یادم میآید ضرغام در آنجا بود که احضارش کرده بودیم. بعد توسل کرد مادرش به من که چرا این را احضار… هرچه کارمند سابق را احضار کردید این اینجوری است. سوابقش را که دیدم دیدم دختر برجستهای است. آن خانم ضرغام بسیار فرانسۀ عالی داشت و نمایندگی مطبوعاتی داشت در آنجا، کار مطبوعاتی میکرد در سفارت و بعد هم که آقای امیرعلایی رفتند یکی از بهترین کارمندانشان این خانم بود که قبول کردند که بماند آنجا و برنگردد. بههرصورت، آقای امیرعلایی با این ذوق و سلیقه تشریف بردند آنجا و آنجا هم من دیگر نمیدانم که ایشان چه شکل انجام وظیفه کردند چون من بعد از چند ماهی رفتم از وزارت خارجه و ایشان مدتها در آنجا باقی ماندند. البته، میتینگهایی دادند و… میتینگ که خیر بهاصطلاح مصاحبههایی کردند و اعلامیههایی دادند و کارهایی کردند. خوب، آنها دیگر با خود ایشان و قضاوتش با دیگران. عرض کنم که در پیشنهادهایی که بنده به آقای سنجابی داشتم به ایشان عرض کردم که شما از افراد شناخته شدۀ مورد اعتماد خودتان را معرفی بفرمایید منتها چون این افراد قدیمیتر هستند و کاری از ایشان ساخته نیست فقط سرپرستی نمایندگیهای ما را داشته باشند که کارمندهایی که آنجا میروند احساس غرور بکنند که به آقایانی برخورد کردند که خود سوابقی دارند الاایحال هم آنها مورد اعتماد شما خواهند بود و هم اینکه راه انداختن کار سفارت مسئلهای نیست ما ترتیب میدهیم که شما کارمندان شایسته و کاردیده داشته باشید. ایشان هم حسن استقبال کردند در این مورد گفتند، «پیشنهاد خیلی خوبی است و من این پیشنهاد را سعی میکنم در این جلسات انجام بدهیم.» ولی همانطور که عرض کردم دستگاه وزارت خارجه به دو راه میرفت. یک راه متمرکز شده بود در دفتر آقای دکتر سنجابی یک راه هم متمرکز شده بود در دفتر آقای سلامتیان. عدۀ زیادی از این جوانها و کسانی که سنشان کمتر بودند امثال خود آقای سلامتیان دور آقای سلامتیان را گرفته بودند. البته ایشان ملاقاتهایی هم داشتند که میخواستند هم معممین را راضی داشته باشند از خودشان و هم مکلاها را و هم ارتباطشان را با آقای بنیصدر حفظ کنند از جهات دیگر. ترتیبی که برای خودشان دادند مأمورین و منشیهایی که از خارج برای خودشان آوردند و از من هم اصرار داشتند که یکی دو نفر آنها را من یادم هست که وارد کادر وزارت خارجه کنند. به ایشان گفتم امکان ندارد اینها باید بیایند امتحان بدهند هرکاری میخواهند بکنند. تا وقتی ما هستیم این روال به هم نخورده این مقررات باید اجرا بشود و این باعث شد که آقای سلامتیان کمی از من رنجیده شد برای اینکه من هیچ درخواستهایش را نمیتوانستم انجام بدهم میخواستند همۀ مقررات را زیر پا بگذارند چون بهعنوان اینکه انقلاب شده آمدیم. به ایشان میگفتم «انقلاب شده شما هم آمدید ولی همینقدر که شما نشستید به این صندلی معاونت سیاسی خودش یک نحوۀ انقلابی بوده والا شما سی سال دیگر هم در آن صندلی نمیتوانستید بنشینید.» فرد شاخصی هم از نظرم نبوده. «خیلی شاخصتر از شما در وزارت خارجه وجود دارد الان.» ولی خوب ایشان ناراحت شدند بههرصورت. من آن آقای دکتر اردلان را که اسم کوچکشان را الان یادم نیست…
س- فرج؟
ج- فرج بود بله فرج درست است، مرد بسیار خوبی دیدم. با کمال حسن نیت و واقعاً آمده بود برای کمک آقای سنجابی. آقای حسن لباسچی هم در همین حدود بود منتها اشتباهات میکرد آقای حسن لباسچی چون ارتباطاتی با مردم داشت و با بعضی از دوستان سابق آمریکاییاش فکر میکرد که باید بهحرف آنها هم گوش بدهد. ولی آقای فرجالله اردلان نه، گزارشی هم اگر بود به من اطلاع میداد و با اطلاع طرح میشد ولی هر ساعت بزرگ نمیشد قضیه در این مورد و اسباب اشکالی فراهم نمیآمد. این جریانات ادامه داشت متأسفانه در آن اوقات مثل اینها جوی مساعد نبود دوبار باعث شد که خوب همانطور که اطلاع دارید آقای دکتر سنجابی وادار به استعفا بشوند یک استعفای اول و یک استعفای دوم. استعفای دوم ایشان زمانی بود که آنروز من رفتم و ایشان قرار بود ملاقات داشته باشیم برای انجام کارها و ایشان به من گفتند، «من متأسفانه دیگر از وزارت خارجه خواهم رفت و از دولت کنار خواهم رفت.» گفتم چطور شد؟ گفتند، «بله، امروز پیش از ظهری پسران آقای طالقانی را گرفتند میبینید که در این جو ادامه دادن بهکار یک کمی مشکل شده من دیگر صلاح خودم را نمیدانم که با دولت موقت همکاری داشته باشم باید اوضاع روشنتر بشود.»
س- حالا میخواهم از حضورتان تقاضا کنم که بپردازیم به خاطرات شما راجع به آمدن آقای دکتر ابراهیم یزدی به وزارت خارجه.
ج- در این مورد آقای معتمدی، من خوب بهخاطر دارم که به ما اطلاع دادند که فردا آقای مهندس بازرگان بهاتفاق آقای دکتر یزدی به وزارت خارجه میآیند برای معرفی آقای دکتر یزدی. طبق معمول ما هم حاضر شدیم و آقای دکتر یزدی بهاتفاق آقای مهندس بازرگان تشریف آوردند به وزارت خارجه و بهعنوان وزیرخارجه ایشان را بهاصطلاح معاون اداری و چند نفر از رؤسای اداری معرفی کردند. خوب، معارفه بهعمل آمد و بعد آقای دکتر یزدی در اتاق آقای دکتر خلعتبری مستقر شدند که البته اتاقی است که از لحاظ امنیتی مراعات شده خیلی چیزها امکانات در آن اتاق. و تشکیلاتی که در آنجا بود دبیرخانۀ بهاصطلاح آقای دکتر سنجابی را یا آقای دکتر خلعتبری را از قبل آقای دکتر سنجابی زیاد تغییراتی در وزارت خارجه ندادند فقط مختصری بود که آن مختصر هم با خود ایشان آن کادر رفت، زیاد در ترتیب کارمندها ترتیب ادارات تغییر مهمی داده نشده بود، هنوز در دست جریان مطالعات و بررسی بود و احکامی بود که صادر شد در زمان ایشان بهطورکلی برای کارمندها و مزایای کارمندها بهطور کلی ما حسابهایش را رسیدیم در ظرف همان دو ماه سه چهاربار چندین هزار حکم را امضا کردیم و به آنها ابلاغ کردیم. یکعده را هم بازنشسته کردیم و یکعده را هم برکنار. عرضکنم، در زمان آقای دکتر یزدی موقعی که ایشان به وزارت خارجه آمدند خوب البته آن جلسۀ نطق و خطابه و انقلابیون وجود داشت و ایشان هم شرکت کردند و گفتند، «من حالا آمدم به وزارت خارجه و امیدواریم…» و یک عده هم دور ایشان را گرفتند و منجمله آن آقای احمد شهسا بود که اصلاً اهل قزوین هستند ایشان سابقاً دو سه سال رئیس کارگزینی بودند.
س- خوب همشری آقای دکتر یزدی هم هستند.
ج- بله که من اول نمیدانستم آقای دکتر یزدی قزوینی هستند و بودند. بله به همین دلیل آشنایی سابق هم داشتند گویا هر دو نفر این آقایان در موقعی که آقای محمد نخشب در سرچشمه آن جریانات را داشت آن آقای احمد شهسا چون با (؟؟؟) مرجائی عرض کردم با من هم دوست بود و آشنا بود همکلاس هم بودیم ایشان هم در آن جلسات شرکت میکرد و آقای دکتر یزدی هم در آن جلسات بود که بعداً به نهضت آزادی رفت از آنجا گویا با شهسا آشنایی داشت. منتها شهسا راهش را عوض کرد بهعنوان ماشیننویس به وزارت خارجه منتقل شد و کمکم به کادر سیاسی منتقل کرد خودش را تا در آنکارا با آقای هویدا آشنا شد، مستشار بود آقای هویدا و ایشان دبیر سوم. در آن آشنایی آنجا توانست که به تهران که برمیگردد پستی بگیرد و خودش را تثبیت کند و تا اینکه رئیس کارگزینی شد. دو سه سال هم رئیس کارگزینی تا قبل از انقلاب بود بعد سرکنسول شد در مونیخ. موقع انقلاب تمام رؤسای نمایندگیها که احضار شده بودند ایشان هم به تهران آمدند و یک شرح مفصلی نوشتند آوردند پیش من چون آشنا بودند که به این شرح رسیدگی کنیم ولی چون در دوره ۳ سال کارگزینی هیچ فردی از آقای شهسا رضایت پیدا نکرده بود و ایشان حتی سخنرانی آریامهری کرده بودند چون یک سخنرانی برای روشن کردن افکار یک چیزی داشتیم ما هفتگی، باید بعضی از سخنرانیهایشان را معین کرده بودند، در آنجا هم شرکت داشتند با آن سوابق خوب و من سوابق دیگر ایشان را هم میدانستم که بهاتفاق یحیی معتمدوزیری چون صدای خوبی داشت یحیی معتمدوزیری اول در رادیو ایران استخدام شد بعد منتقل شد با قوموخویشی با آقای اردلان به وزارت خارجه و بعدها هم در زمان آقای یزدی سفیر شدند البته. با او گویا که ایشان صدای خوبشان را هفتهای یکشب در جلسۀ مادر خانم آقای هویدا در آن منزل ایشان محظوظ میکردند. آقای شهسا هم جوکهای خوبی میگویند، پامنبری میفرمودند و خوب این بود که رضایت خاطر مادر مرحوم هویدا فراهم میشد و خوب این خودش تأیید بود بر کار. آقای شهسا این زمینه را داشت و از این زمینه اطلاعاتی ما داشتیم بههرصورت. این بود که من نمیتوانستم توجه کنم که ایشان آزادیخواه هستند چون ایشان نوشتند، «من آزادیخواه و ملی بودم از اول، همکاریهایی داشتم و فلان و اینها.» وقتی توجه نشد ایشان بهطرف این انقلابیون نوخاستۀ آن مجمعی که تازه پیدا شده بود رفتند سراغ آنها و با آنها جمع شدند. این آقایان انقلابیون دو سه بار در آن زمان دیگر بعداً که موفق نشدند و دیدند بنده در آن پست نشستم و آقای سنجابی هم تأیید میکنند دیگر حرفی نمیشود گفت آمدند و برملا کردند هرکدام پستی میخواستند. آقای عالیخانی میخواست سفیر در کشور آلمان مثلاً بشود، آن آقای نقیبی که خودش هنوز تازه رایزن ۳ شده بود دلش باز سفارت میخواست هیچکدام اینها پا از سفارت و اینور و آنور پایین نمیگذاشتند روشنگر همچنین، آنها هم همچنین. من به اینها گفتم که آقایان من خودم از شما جلوتر بوده مقامم. اینهم سوابقم هیچ پستی را هم نخواستم الان هم به اینجا اکتفا کردم کار هم میکنم. الان وقت پست گرفتن نیست شما اگر واقعاً انقلابی هستید هرکدام مصدر یک کار در امور داخلی باشید این بار را ما با هم ببریم و اینهم که شما فکر کردید که دفعتاً از رایزن سهای میخواهید بپرید و هرکدام سفیر بشوید یا سفارتخانه را هم با خودتان یدک بکشید امکان ندارد برای اینکه یک مقرراتی وجود دارد که شما هیچکدام واجدش نیستید اگر واجدش بودید البته با کمال میل. ولی تا این مقررات لغو نشده باید مطیع و متبع باشید. بله، علت این توضیح همین است که این ارتباط پیدا میکند حالا به کار با آقای یزدی چون جریان به همین شکل سیر میکند. آقای شهسا به این آقایان نزدیک شد با دارودستۀ خودش و آقایان این آقای شهسا را تأیید کردند. ایشان هم شدند انقلابی و آن آقای معتمدوزیری و بعد آقای رضا تقوی به ایشان پیوند خورد، ایشان هم رابط آقای بنیصدر بودند بههرصورت. این گروه به هم پیوستند و بعد که آقای یزدی آمدند آقای یزدی بنده را احضار کردند به من گفتند شما نظری اگر دارید در مورد کارمندها سفرا و اینها من شنیدم شما صاحبنظر بودید و به من بدهید. و بعد هم به من گفتند، «بهخصوص میخواهم در مورد دو سه نفر زودتر به من نظر بدهید و آن این است که در مورد آقای احمد شهسا من چه کاری میتوانم به او بدهم؟» گفتم که آقای احمد شهسا با شما چه آشنایی دارند؟ ایشان در جواب من گفتند، «ایشان قزوینی هستند من هم قزوینی هستم.» گفتم فامیلی شما که یزدی است. گفت، «نه، من اصلاً قزوینی هستم و از سالها پیش ایشان را میشناختم.» دوستان بعد به من گفتند از چه جهاتی. گفتم اشکال ندارد آقای احمد شهسا را شما چه پستی میخواهید به ایشان بدهید؟ گفت، «یک سفارت میخواهم به ایشان بدهم.» گفتم ایشان واجد شرایط برای سفارت است برای اینکه رایزن یک بوده و سرکنسول هم بوده سفیر هم میتوانسته بشود مسئلهای نیست. گفتند، «در کجا به ایشان بدهم؟» گفتم ایشان چون هیچ زبان خارجۀ دیگری جز مقداری آلمانی نمیداند نمیتوانم بگویم ایشان را به آلمان غربی فرستید برای اینکه آلمانغربیها منتظر داشتن سفیر بالاتری و پختهتری هستند از نظر روابطی که شما دارید. به آلمان شرقی بفرستید یا به کشورهای آلمانی زبان بههرصورت این دوجا است. گفتند، «بد نیست اینها.» گفتند، «مثلاً کجا؟ من آنکارا نمیتوانم بفرستم ایشان را؟» گفتم آنکارا یک عیبی دارد و آن این است که ترکها در این مورد حساسیت خاص دارند و همیشه سفرای ما سطح بالا بودند وقتی به آنکارا میرفتند سفیرکبیرهایش. بغداد و آنکارا و دوسهتا از این نمایندگیهای کنار ما پاکستان و هندوستان و افغانستان که اینها را ما همیشه در نظر داشتیم و سفرای پختهای میفرستادیم آنجا چون روابط ما با اینها حساس است بهخصوص ترکها حساسیت خاص دارند در این مورد و میگویند باید حتماً سفیری بیاید که قبلاً اینطور دو دوره یک دوره سفیر شده باشد. این چیز ترکها است و آقای احمد شهسا آنجا دبیر سوم بوده، دکترای تاریخش را هم در ارضهروم گذرانده آنها همه را میدانند و سوابق زندگی این آدم را هم دارند شاید زیاد خوششان نیاید من موظف هستم که به شما عرض کنم. میدانید که ایشان را بفرستید در آلمانی جایی، برای اینجا یک کس دیگر را باید هستند که انتخاب کنید شما که مورد ایراد هم نشوید و کار شما هم پیش برود. گفتند، «خیلی متشکرم نظر خوبی است من فکر نمیکردم.» گفتم اینها دیگر تجربیاتی است که ما در این وسط داشتیم. بعد گفتند، «یک آقای دیگر هم به اسم آقای هاشمیان بود.» گفتم آن آقای هاشمیان را هم… گفتند، «او را من میخواهم بگذارمش که بیاید کارگزینی چون به او اعتماد دارم. برای دبیرخانه را هم یک کسی را بگویید.» گفتم که آن آقای هاشمیان را اگر میخواهید بفرستیدش به ادارۀ رمز برای اینکه او کارمند رمز ما رایزن یک است و دو سه سال است آنجا بهارلو کار کرده خسته شده باید یک مقام بهتری هم به او بدهند. آقای هاشمیان مقامش پایینتر است کار رمز هم کرده مورد اعتماد شما هم در دستگاه رمز باید خیلی باشد کسی که مسئول است، ایشان را هم بفرستید آنجا یک آقای موسوی هم بود که رئیس دبیرخانه بود گفتم ایشان را بفرستید کارگزینی چون موسوی اخلاقاً بهتر و پختهتر است، مصطفی موسوی، خوشبرخوردتر است و کار کارگزینی را هم کرده. گفتند حالا پس من فکر میکنم در مورد اینها و بعد از چند روز دیدیم که گفتند، «اما شما من میخواهم که مشاور من باشید و ترتیب کار را با مشورت شما من بدهم، حکم هم برایتان به همین شکل صادر میکنم.» گفتم باشد برای من فرقی نمیکند خلاصه من میخواهم کار کنم برای من نه پستش مطرح است و نه چیزی باید یک کاری بکند آدم که به نفع مردم باشد اینها هیچ تأثیری هم در وضع من ندارد. گفتم خیلی خوب است، بسیار خوب است. باز مرا خواستند و لیستهایی را گذاشتند که من نظر بدهم که چه کسانی صالحترند و چه کسانی نیستند سوابقشان چطور است، اینها را همه من برای ایشان علامت میگذاشتم. یکی دوتا سهتا برای خودشان که چه کسی چهجور است چه کسی مهمتر است، چهطوری کنار بگذارند؟ نگذارند؟ به چه علت؟ اینها را ما بررسی کردیم در حدود یک صد، صدوپنجاه نفر را از ردۀ بالا. بعد مرا احضار کردند و به من گفتند، «آقای پدرام، من میخواهم که آقای شهسا اینجا باشد بهعنوان چیز فرهنگی من اینجا بماند که به من کونسی بدهد.»
س- مشاور فرهنگی.
ج- مشاور نه فرهنگی نبود ولی بهعنوان مشاوره با ایشان هم میخواهم همفکری بکنم و بعد هم آقای هاشمی را کردند رئیس کارگزینی برای اینکه شهسا میخواستند آنجا چون با او ارتباط داشت. عرضم بهحضورتان که آن آقای موسوی را هم فرستادندش به آنکارا، او را برداشتند از دبیرخانه، آنموقع رئیس دبیرخانۀ آقای دکتر سنجابیاش کرده بودیم ما، و بعد یک آقایی را آوردند آنجا که قبلاً اسمش هوشنگ نقاش بود و بعداً عوض شد هوشنگ آبان اسمش بود نماز میخواند آن زمان، بنده فرستادمش مونیخ حالا داستانی دارد. پسر خوبی بود ولی پختۀ این کار نبود بههرصورت ایشان را هم گذاشتند دبیرخانه. سلامتیان هم که از وزارت خارجه رفتند و رفتند سراغ آقای بنیصدر و با آقای بنیصدر همکاری کردند و بعد راهشان را هم از آقای دکتر سنجابی جدا کردند و من بعدها که دیدم آقای دکتر سنجابی را خیلی ناراضی بودند چون ایشان در منزل آقای دکتر سنجابی زندگی میکردند و خیلی ناراحت بودند آقای دکتر سنجابی از ایشان و رویۀ ایشان بههرصورت و گرفتاریهایی که بعد پیدا شد. بههرصورت آقای دکتر یزدی در این جریان شروع بهکار کردند و دو سه بار هم سخنرانی کردند برای کارمندان عالیرتبه و گفتند، «ما میخواهیم از تجربیات شما استفاده کنیم همهتان باید بمانید و بعد ما را ارشاد کنید.» از این حرفها و بعد دفعتاً احکامی صادر کردند و همۀ آقایان را یا بازنشسته کردند یا اخراج به دستشان دادند البته و برخلاف آن وعدهها و وعیدهایی که داده شده بود از قبل که این هیچ اثر خوبی نداشت و این وعدهای بود که خود ایشان دادند.
س- شما در ریاست کارگزینی باقی ماندید؟
ج- من، نه، از ریاست کارگزینی رفتم کنار برگشتم باز به اداره ابنیۀ اموال در آنجا ماندم تا بعدها که پروندهها مورد بازرسی مشاورین آقای دکتر یزدی قرار گرفت و بررسی که کردند قرار شد با آن استفاده از اختیاراتی که شورای انقلاب داده بود که میتوانستند مقداری، نمیدانم، یک سال دو سال به سوابق اضافه کنند بنده ۲۹ سال سابقه یکسال هم اضافه کردند که بتوانند بازنشسته کنند و آقای دکتر یزدی یک حکم بازنشستگی با استفاده از سه چهار ماه مرخصی ضمیمهاش که حقوقش را دریافت کنید برای بنده فرستادند و نوشتند، «با تقدیر از خدمات شما،» البته در آنجا قبلاً هم نوشته بودند «از خدمات و سوابق کار شما و فلان و اینها که بررسی شده و اینها که به افتخار بازنشستگی میرسید.» بنده هم خیلی خوشحال شدم البته و خیلی از دوستانم خوشحال شدند که من جزو کسانی هستم که زود حکم بازنشستگی میگیرم و عدۀ دیگر هم صاحب مشاغل شدند مدیرکل شدند و فلان و اینها. بنده هم خیلی راحت رفتم منزلم و خیلی هم متعجب کردند از این خونسردی من یک عدهای که با این سرعت چرا؟ و از طریق آقای دکتر یزدی چرا؟
س- آقا، وقتی که آقای دکتر یزدی تشریف آوردند به وزارت خارجه آیا مرسوم شد که کارمندها هم نماز بخوانند مثل ایشان که نماز میخواند در دفتر وزیر امورخارجه؟
ج- عرض کنم که یک نمازخانهای آن بالا درست کردند برای ایشان خصوصی که رؤسای وزارت خارجه که هیچوقت بعضیهایشان شاید نماز هم نمیدانم میخواندند یا نمیخواندند صبحهای زود شنیده بودم که ساعت ۵ بعضیها خودشان را از جمله رضا تقوی صبح زود و آن آقای مثلاً بهرام پناهی که یک حکم خیلی جالب بهرام پناهی دستش بود از زاهدی که گزارش به زاهدی داده بود زاهدی در کنار این گزارشش نوشته بود، معذرت میخواهم از شما، «فلانم به ریشت،» و این، این را تو پروندهاش آورده بود ضبط کرده بود در کارگزینی که افتخار میکرد که آقای زاهدی برایش این را نوشته از خصوصیاتش اینقدر با او خوب بوده آقای زاهدی. این آقا رئیس اداره سنتو بود و بعد صبح زود ساعت ۵ پشت آقای یزدی اینها نماز میخواندند، این و آقای رضا تقوی کارمند ساواک. میگفتند اگر ما نمازمان را فرادا در خانه بخوانیم میبینیم ثوابش کمتر است بهتر این است که با جماعت باشد آن هم با اقتدای به جنابعالی. بههرصورت، عدهای به این شکل نماز میخواندند و ظهر هم میرفتند بالا دبیرخانه کارها لنگ میشد که پشت سر آقای یزدی نماز خصوصی بخوانند. رؤسا در پشت سر ایشان نماز میخواندند و سایر کارمندها در پایین طبق نمازخانههایی که درست شده بود بزرگتر بود جا بیشتر داشت. و بعداً در زمان آقای قطبزاده شنیدم که این بساط تعطیل شد مثل اینکه، نماز خواندن به آن شکل موقوف شد. من با تشکر از شما که حوصله کردید و عرایض مرا تا اینجا رساندید میخواهم یک چند کلمهای بهعنوان تکمله عرض کنم خدمتتان که کمتر نقص داشته باشد این مصاحبه و آن در مورد شخص من است. یکی در آن اول عرض کردم متولد ۱۳۰۱ آن شب آنجا اشتباه شد ۱۳۰۰ شمسی بود و بعداً من این سال را مجبور شدم برای ورود به وزارت خارجه چون کارمندها منتقل به وزارت خارجه میتوانستند بشوند ولی بهشرط اینکه سنشان از ۳۰ سال نگذرد. سن من از ۳۰ سال گذشته بود و آن سال استثنائاً اجازه داده بودند که رتبههای بالاتر از ۵ هم بتوانند شرکت کنند و من رتبه ۸ اداری بودم. بهخاطر چند نورچشمی که آمده بودند البته، ما هم از آن فرصت استفاده کردیم و اجازه شرکت پیدا کردیم در امتحان وزارت خارجه و من شناسنامه خودم را مجبور شدم سنم را تجدید کنم آنجا و شد ۱۳۰۹ این را خواستم یک یادآوری داشته باشید که مجبورم از این شناسنامه جدید از این سال استفاده کنم، این یک. یکی اینکه یک مطلبی را در مورد آقای دکتر شایگان قبلاً عرض کردم سوءتفاهم نشود من آن خاطره را از آقای دکتر شایگان داشتم ولی تمام خاطرههای خوش بعدی ایشان را نمیتوانم ناگفته بگذارم. آقای دکتر شایگان بسیار مرد شاخصی بود من تقدیر و تقدیس میکنم برای اینکه در ملی شدن صنعت نفت و با مبارزهای که ایشان کرد در جلسات مجلس چون شاهد بودم سخنرانیهای آقای دکتر شایگان را نمیتوانم هیچوقت از یاد ببرم که با چه بلاغت و فصاحتی تأیید کرد و واقعاً خدمت کرد و بعداً هم کمک کرد در تنظیم تمام قراردادها…
س- خوب بله سوابق ایشان را همه میدانند.
ج- نه، من باید بگویم چون آنجا که گفتم ظلم شد گفتم تو کابینۀ قوامالسلطنه نظر بدی بود. نه، من بعداً به ایشان اخلاص پیدا کردم و یک نکته در مورد ایشان و آقای یزدی میخواهم عرض کنم که باید حتماً گفته بشود و شما هم شاید داشته باشید ولی من مجبورم این را بگویم. آقای دکتر شایگان، درست بهخاطر دارم، موقعی که به ایران برگشتند و آمدند یک مصاحبهای با ایشان شد وقتی که برای ریاست جمهور کاندید شدند. از ایشان یک خبرنگاری سؤال کرد، «شما با چه گذرنامهای در آمریکا زندگی میکردید؟» ایشان گذرنامه قرمز عادی خودشان را نشان دادند و گفتند، «با همین گذرنامۀ ایرانی که داشتم. نه تابعیت آمریکا را پذیرفتم و نه گذرنامۀ دیگری.» این را بهخاطر داریم تا آقای دکتر یزدی. شبی که آقای دکتر یزدی بنا شد وزیرخارجه بشوند با ایشان مصاحبه شد این مصاحبه در روزنامه اطلاعات در تهران منعکس است. یکی از سؤالهایی که از آقای دکتر یزدی شده این است که پرسیدند، «شایع است که شما گذرنامۀ آمریکایی دارید و تبعۀ آمریکا هستید.» جوابی که آقای دکتر یزدی دادند من خواندم در ذهنم هنوز هست. ایشان گفتند، «چون آنوقت سختگیری زیاد بود و به ما گذرنامه نمیدادند من اجباراً گذرنامۀ آمریکایی گرفتم و هنوز هم دارم.» و خوب بهخاطر دارم موقعی که ایشان، این فیلم در تهران نشان داده شد و همه دیدند موقعی که ایشان رفتند به نجف و با آیتالله خمینی برگشتند و آمدند به مرز کویت رسیدند، چون این فیلم را خودم در تلویزیون دیدم و گفته شد دولت کویت به دو نفر اجازه داد که اگر بخواهند از کویت حرکت کنند یکی به آیتالله خمینی که آنوقت گذرنامهشان به اسم آقای مصطفوی بود گفت ایشان مانعی ندارد حرکت خود آیتالله از کویت، آمدن به کویت…
س- ولی آقا اینجور شایع بود که آقای خمینی را اجازه ورود به کویت ندادند.
ج- من آنچه که به شما عرض میکنم آنچیزی است که حضوراً در تلویزیون تهران پس از انقلاب دیدم خوب بهخاطر دارم که یک آقای معممی که شاید رئیس دفتر آقای خمینی مسئول دفتر امام خمینی هستند و حالا هم شاید باشند ایشان مصاحبه میکردند و رپورتاژ را نقل میکردند.
س- آقای اشراقی؟
ج- نه، آقای اشراقی که داماد ایشان بودند. نخیر، یک آقایی است که الان هم مثل اینکه تشریف دارند آنجا نمیشناسم من، اسمشان هم الان دیگر یادم نمانده و من گوش میدادم چون به این علاقهمند بودم در انقلاب نگاه میکردم. ایشان نشان دادند که وقتی رسیدند آنجا در مرز گذرنامهها را گرفتند از اتومبیل آقای خمینی بردند بررسی کردند برگرداندند. گفت جوابی که دولت کویت به ما داد این بود که گفت ورود آیتالله و آقای دکتر یزدی اشکالی ندارد ولی مابقی همراهان نمیتوانند نباید وارد بشوند و چون آیتالله قبول نکردند گفتند یا همه یا اینکه خیر من تنهایی رد کردند این بود که برگشتند و بعد ترتیب عزیمت ایشان به پاریس داده شد و آن اقدامات شد و ایشان از آنجا این حسن خیری بود که به قول اینها دامنه بهتری برای مبارزه با شاه پیدا شد و تشریف بردند پاریس. این عین عبارت آنهاست من دیگر جریان اصلی که من نبودم بدانم که واقعاً دولت کویت چه گفته ولی این نقلی است که من خودم شنیدم و از تلویزیون و از مصاحبۀ آن آقا که خودش هم در این جریان بوده البته از همراهان آیتالله خمینی بود. ایشان نقل میکرد که ما چه برایمان اتفاق افتاد. اشارهام برای این بود که فقط آقای یزدی این خود ایشان در مصاحبهشان هم انکار نکردند که هنوز از گذرنامه آمریکاییشان استفاده میکردند و حالا هم میکنند یا نمیکنند. بعد چطور وزیر شدند یا نشدند اینها دیگر به من ارتباطی پیدا نمیکند. این خاطراتی بود که من از آقای دکتر یزدی داشتم و از مرحوم دکتر شایگان هم تا آخرین لحظه با آن گذرنامهاش داشتم و آن جوابی هم که به آیتالله شریعتمداری داد ایشان.
س- آنها که شرحش در روزنامهها نوشته شده.
ج- بله، همه جا هست دیگر.
س- خوب من با تشکر از شما مصاحبه را در اینجا خاتمه میدهم. خیلی متشکرم.
ج- برایتان موفقیت و سلامت کامل میخواهم.
Leave A Comment