روایتکننده: آقای محسن پزشکپور
تاریخ مصاحبه: ۶ آوریل ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۱۰
ادامه مصاحبه با آقای محسن پزشکپور در روز ۱۷ فروردین ۱۳۶۳ برابر با ۶ آوریل ۱۹۸۴ در شهر پاریس ـ فرانسه. مصاحبهکننده ضیاء صدقی.
س- آقای پزشکپور، در اواخر دورۀ مجلس بیستودوم چه اتفاقات مهمی روی داد که شما از آن خاطره دارید و میتوانید برای ما ذکر کنید؟
ج- همانطور که در مذاکرۀ قبلی مطرح کردم انتخابات را جلو کشیدند و درنتیجه ما هم کنگره حزب را تاریخش را زودتر گذاردیم بنابراین به همان ترتیبی که توضیح دادم در محاصرۀ پلیس یعنی آن نیروی گارد ویژۀ پلیس ما ناچار به برگزاری کنگرۀ ششم به طور فوقالعاده شدیم و بعد در نزدیک ۴۸ ساعت در محاصره بودیم چون اعلام تحصن کردیم که بعد به مرور رفع تحصن شد یعنی رفع محاصره شد و وقتی محاصرهکنندگان محل حزب را ترک کردند ما هم خارج شدیم و روز یکشنبه جلسۀ مجلس بود. ما رفتیم به مجلس همانطور که اطلاع دارید در مجلس سه فراکسیون وجود داشت: یکی فراکسیون اکثریت که فراکسیون حزب ایران نوین بود، فراکسیون دوم فراکسیون حزب مردم بود، فراکسیون دیگر فراکسیون پانایرانیست بود. حسب آییننامه مجلس لیدران فراکسیونها خودبهخود عضو هیئت رئیسه مجلس هم میبودند بنابراین تمهید و برنامهای که دولت هویدا و همکاران او داشتند، همراهان او داشتند، برای اینکه نگذارند کنگرۀ ششم تشکیل بشود گذشته از اینکه میخواستند که مانع از تجدید انتخاب رهبری حزب بشوند درواقع به آن کیفیت اگر برنامهشان انجام میشد و رهبر حزب مسئول حزب پانایرانیست انتخاب نمیشد بنابراین خودبهخود مسئلۀ حضور فراکسیون به آن معنا و تشکل آن فراکسیون منتفی میشد و در نتیجه صندلی و کرسی پانایرانیست در هیئت رئیسه از دست میرفت. یکشنبهای که با او روبهرو شدیم یا به سمتش رفتیم یکشنبه چهارم اردیبهشت بود تا آنجا که به نظرم میرسد. رفتیم به مجلس و صبح بسیار زود رفتیم به مجلس. دکتر عاملی ثبت نام کرد برای نطق پیش از دستور و آنچه را که قرار بود توضیح بدهد در مطالبش در این نطق پیش از دستور گزارش کار کنگره بود و اینکه در کنگره ششم مجدداً رهبر حزب که خود من باشم انتخاب شده است و این نکته را میبایستی تذکر بدهم که در کنگره فوقالعاده ضمناً دکتر عاملی بهعنوان رئیس کنگره انتخاب شد و او کنگره را اداره کرد. بنابراین دکتر عاملی هم در مقام رئیس کنگره هم در مقام قائممقام رهبر پانایرانیست در مقام نمایندۀ مجلس شورای ملی قرار شد که برود و نطق پیش از دستور خودش را اختصاص بدهد به بیان گردش کار کنگره فوقالعاده و ستمهایی که به حزب پانایرانیست شده است و همچنین انتخاب من به رهبری مجلس و در نتیجه اینکه من به نمایندگی و رهبری حزب پانایرانیست و روبهرو پانایرانیست در هیئت رئیسه مجلس کرسی حزب پانایرانیست را نگه میداشتم. ما چون میدانستیم با آن مقدمات و برنامههایی که بود چه جنجالی در مجلس خواهد شد و مانع خواهند شد از اینکه دکتر عاملی مطالب خودش را بیان بکند بنابراین اینطور تصمیم گرفتیم که دکتر عاملی شرح کوتاهی را تنظیم بکند که کل این ماوقع حوادث را دربرداشته باشد و این شرح را پشت تریبون بخواند و به اعتراضات و حملات و خشونتها و دشنامهای نمایندگان که میدانستیم محیط مجلس را در بر خواهد گرفت توجه نکند. به همین کیفیت هم عمل شد، در نتیجه وقتی دکتر عاملی آمد پشت تریبون شاید در تاریخ مشروطیت کمسابقه بوده و مهمتر از آن و خشنتر از آن دیگر موردی است که بعد بیان میکنم که من در دورۀ بیستوچهارم اعلام حضور مجدد پانایرانیستها را در مراکز تشکیلاتی خودشان کردم که آنجا با وضع سختتر و خشنتری روبهرو شدیم که حالا به موقعش بیان میکنم. در نتیجه دکتر عاملی به محض اینکه آغاز صحبت کرد تقریباً تمامی نمایندگان، حتی چه نمایندگان فراکسیون اکثریت یعنی حزب ایران نوین و چه نمایندگان فراکسیون حزب مردم حملات را به دکتر عاملی شروع کردند و به حزب پانایرانیست. هرچه گزارش دکتر عاملی بیشتر پیش میرفت که کنگره تشکیل شد به فرض، فریاد اینکه چه حزبی؟ چه کنگرهای؟ به آنجا که رسید که رهبر حزب انتخاب شد فریاد و حمله و خشونت و تعرض که چه رهبری و چه حزبی؟ اما چون حسب مقررات مجلس بههرحال آنچه که نماینده بیان میکند در صورت مذاکرات ثبت میشود در این مورد بررسی این بود که دکتر عاملی مطلب را بخواند و بعد متن نطقش را که نوشته بود بدهد به تندنویسها که عین آن را ثبت در صورتجلسه بکنند. بنابراین اینکار شد و این تقریباً آخرین جلسۀ دورۀ بیستودوم بود که حوادث مهمی را با خودش داشت و خشونتها و کشمکشهای شدیدی شد. تقریباً بعد از این در مجلس دیگر حادثۀ مهمی رخ نداد الا اینکه چون مجلس رو به پایان بود غالب نمایندگان مجلس سعی میکردند که با یک نوع تأییدات بیشتری از دولت و تأیید برنامههایی که داشت یا لوایح دولت به گمان خودشان موجباتی را برای انتخاب مجدد خودشان فراهم کنند. ولی دیگر دورۀ کار مجلس رو به پایان رسیده بود و ما هم در مواردی که پیش میآمد از فرصتهای پارلمانی برای بیان نقطهنظرهای حزب استفاده میکردیم و اما مهمترین بخش از فعالیت را متمرکز کردیم در محیط حزب به این معنا که میخواستیم تا وقتی که مصونیت پارلمانی داریم در محل حزب که به صورت دفتر من بود یعنی چون من اجاره کرده بودم محل حزب را بنابراین آن محل از مصونیت برخوردار بود که نمیتوانستند به آن محل تعرضاتی بکنند. پس برنامۀ ما این بود که هرچه بیشتر کنفرانسها را گسترش بدهیم و تعداد بیشتری در مسیر کارهای حزب قرار بگیرند و به همین کیفیت هم عمل شد و مدت کوتاهی به اختتام دورۀ مجلس و تجدید انتخابات جدید باقی مانده بود که طی صدور یک بیاننامۀ هفت مادهای ما انتخابات دورۀ بیستوسه را به دلایلی که در آن بیاننامه ذکر شده بود تحریم کردیم که از جملۀ آن دلایل توقیف غیرقانونی «خاک و خون» بود. یعنی نه تنها توقیف غیرقانونی بلکه اصولاً حتی به ما اعلام نکرده بودند که «خاک و خون» توقیف است بلکه عملاً مانع از انتشار «خاک و خون» شده بودند و به چاپخانهها دستور داده بودند که «خاک و خون» را منتشر نکنند. البته این موارد را من کراراً چه در مجلس بیان کردم و چه به موجب نامههایی برای دادگستری و مراجع مختلف اعلام کردم. و تضییقاتی که وارد آورده بودند و مطالبی که قبلاً به آنها اشاره کردم. بههرحال طی یک بیان نامه هفت مادهای ما انتخابات را تحریم کردیم که بعد انتخابات دوره بیستوچهارم آغاز شد و همانطور که بیان کردم در این دوره از انتخابات دکتر صدر که از حزب اخراج شده بود و حزب ایرانیان را تشکیل داده بود تنها با یک نماینده یعنی به نمایندگی شخص خودش فقط در مجلس بیستوچهارم حضور پیدا کرد.
س- بعد از اینکه شما انتخابات آن دوره را تحریم کردید و عرض کنم، بعد از آن حزب پانایرانیست چه فعالیتهایی داشت تا اینکه اصولاً شاه مملکت را به صورت یک حزبی درآورد؟
ج- این زمان مقارن بود با گسترش و پیروزی چشمگیر دو نیرو و دو حرکت مهم در عراق. یکی حرکت کردهای شمال عراق به رهبریب و قیادت ملا مصطفی بارزانی و دیگری هم حرکت وسیع شیعیان عراق به رهبری آیتالله حکیم. یعنی مراحل مبارزاتی شیعیان و کردهای عراق به آنجا رسیده بود که رژیم صدامحسین در معرض سقوط قرار گرفته بود در آن شرایط. ضمناً در همین هنگام در شرق ایران یعنی در بلوچستان پاکستان جنبشهای وسیعی گسترش پیدا کرده بود که این جنبشها براساس طبیعت و دریافت صحیح خودشان جنبۀ ایرانگرا داشت و بدیهی است مبارزات بارزانی و مواضعی که او گرفته بود و مواضعی که کردها گرفته بودند در اینکه به طور کلی در منطقه تمایل بسیاری را میان تیرههای قومی و مذهبی و فرهنگی وابسته به ملت ایران ایجاد کند برای نزدیکی با ایران تأثیر بسزا داشت و این هیجان منطقه را در آستانۀ تحولات عظیمی قرار داده بود. در ایران کنونی هم در سرزمین ما در نهضت و حزبی که از چندین دهه پیش از این حوادث این پرچم را در دست گرفت و این مبارزه را آغاز کرد و ادامه داد حزب پانایرانیست بود و نهضت پانایرانیسم. بنابراین طبیعی است که گرایش و پیوندی میان این جنبشها به وجود آمد که این جنبشها عبارت بودند و باید بگوییم عبارت هستند از جنبشهای کردها که در آن موقعیت و در آن هنگام همانطور که بیان کردم با یک شناخت عمیق و درستی بارزانی رهبری این جنبشها را به عهده داشت. جنبش شیعیان که بههرحال شیعیان در هر کجای جهان هستند و باشند خودشان را وابسته به ایران میدانند چه برسد در این منطقه. بعد هم جنبش اقوام دیگر ایرانی از قبیل بلوچها، آنها هم در هر کجا باشند. پس یک چنین جنبش وسیعی منطقه را در خود گرفته بود. بر هیئت حاکمۀ ایران تعارضهایی بود آنکه یکبار هم پرسیدید آیا میتوانست چنین تعارضی باشد؟ به هر حال، با این وجود جناحهایی بودند علاقه داشتند، عقیده داشتند که یک ایران نیرومند و قوی به وجود بیاید. در وجود شاه گاهی واقعاً این چراغ سوسو میزد، از نظر یک تمایل درونی اما بهخصوص در آن سالهای آخر شاید به دلیل آن بیماری کشندۀ سرطان که ما از آن آگاهی نداشتیم و کمتر کسی آگاهی داشت و دلایل دیگر او تمام نیرومندیهای شخصی لازم را برای رسیدن به یک چنین هدفهای به حق و بزرگی از دست داده بود. اما عوامل دیگر هم بودند همانطوری که گفتم نوع پاکروان که خوب اینها را به مرور از صحنه خارج کردند. اما در برابر این تفکر گروه هویدا و سیاستهای انترناسیونالیستی بهخصوص فراماسونری در ایران، اینکه میگویم در ایران چون ممکن است که برای کشورهای دیگر مؤثر و مفید و تأمینکنندۀ منافع آنها باشد ولی در ایران هیچگاه چنین وضعی نداشت و در مجموع هم در آن وقت بهخصوص حزب توده و حرکتهای چپ وابسته که به ندرت میشود بههرحال چپ غیروابسته را به آن معنا بهخصوص در آن شرایط پیدا کرد. اینها سخت برابر این جنبش و این دگرگونی مقاومت میکردند در حالی که اصولاً راهحل بسیاری از مسائل جهان و جامعۀ بشری این است که در منطقه یک چنین نیرومندی و یک چنین همآهنگی از این شاخههای به هم پیوستۀ قومی و فرهنگی و مذهبی جامعۀ بزرگ ایرانی به وجود بیاید.
س- آقای پزشکپور، شما آیا در این جریان هیچ نقشی برای دکترین نیکسون قائل نیستند؟
ج- منظورتان چیست؟
س- منظور من این است که طبق دکترین نیکسون بعد از تجربۀ جنگ ویتنام قرار بر این شده بود که دولتهای محلی که روابط نزدیک با ایالات متحده دارند فقط به وسیلۀ ایالات متحده تجهیز بشوند و از نظر نظامی و کمکهای نظامی به آنها بشود و بتوانند که خودشان درواقع جلوی آن ناآرامیها به قول معروف که در منطقه ایجاد میشود بگیرند و در آن زمان روابط عراق با دولت شوروی بسیاربسیار حسنه بود و امروزه هم دیگر کسی تردیدی ندارد که جنبش بارزانی در رابطۀ نزدیک با CIA بود و کمکی که شاه ایران هم به آنها میداد درواقع در همین زمینه بود و به همین علت هم بود که وقتی که آنها نظرشان را عوض کردند جریان برگشت و شکل دیگری به خودش گرفت در آن کنفرانس و با حضور کسینجر در آنجا؟
ج- بله. اینها درواقع یک نظراتی است. و یکوقت یک نهضتی هدفهایی دارد و هدفها را قویاً تعقیب میکند، یکوقت هست یک نهضت یک تفکری به صورت یا یک حزبی یا یک تشکیلاتی به صورت عامل وابسته درمیآید. آنچه که رژیم ایران را سقوط داد به سقوط کشاند این نبود که چرا کمک گرفت، این بود که چرا وابسته شد. آن حرکتی که کمک میگیرد بنا به یک مصلحتهایی کمک میگیرد در مسیر هدفهایی که صحیح میشناسد ولی وقتی کمکدهنده کمک نخواست بکند یا گرفتن آن کمک دیگر به مصلحتش نبود او تغییر روش خواهد داد، یا کمک نمیگیرد یا اصلاً ممکن است از جای دیگر کمک بگیرد هیچ مانعی ندارد. اما این که تبدیل بشوند به عامل وابسته این آنوقت به سقوط میکشاند. بههیچوجه من اعتقاد ندارم بارزانی یک عامل وابسته نبود و فرزندان او هم عامل وابسته نیستند تاکنون. اگر به خاطرتان باشد یک زمانی بارزانی به ناچار رفت به شوروی.
س- من دقیقاً منظورم همین است، منظور من این نیست که بارزانی عامل وابسته بود ولی بارزانی دنبال اهدافی بود که به طور کلی بخشی از کردها دارند توی آن منطقه و برای یک کردستان آزاد و مستقل نه برای الحاق به ایران.
ج- هرگز، هرگز، هرگز این نیست و این اتهام بزرگی به کردها است. هیچ کردی بهخصوص هیچ کردی خودش را جدا از ایران نمیداند. این بیشتر یک تبلیغاتی است که دنیای استعمارگر دنیای قوی درنده که میخواهد ما را پارهپاره بکند همانطوریکه تاکنون کرده این را دنبال میکند بههیچوجه اینطور نیست. درواقع منتها آن هیئتهای حاکمهای که سیاست مستقلی را واقعاً دنبال نمیکردند به نحوی وابسته بودند غالباً این اقوام ایرانی را مورد ستم قرار میدادند. نه این ستم هم ستم یک قوم ایرانی بر قوم دیگر نبود ستم هیئت حاکمه بر کل جامعۀ ایرانی بود. آن هم که هی تبلیغ میکنند ستم فارسی مثلاً بر کرد، ستم فارس بر بلوچ این نیست، کجا؟هیئت حاکمه ترکیبی بود بر همۀ ملت ایران ستم میکرد طی این دویست سال. بنابراین این یک امر ساختگی است و این دیگر مسئله مشخص شده است. بههیچوجه هیچ کردی خودش را جدا از ایران نمیداند بههیچوجه کردها به دنبال ایجاد یک نظام حکومتی جدا از ایران نیستند، که آن یک مسئلۀ دیگری است که بعد میپردازیم اما منظورم این بود که این توجیه بههیچوجه صحیح نیست که بارزانی…
س- اینکه شما میفرمایید که کردها درواقع در نهایت ایدهآلشان به وجود آوردن یک کردستان آزاد و مستقل از کردهایی که فعلاً جزو محدودۀ اتحاد شوروی هستند و کردهای ترکیه و کردهای دیگر نیستند؟
ج- حالا این بحث ما، نه. این بحث ما باز دارد به یک مسائل تئوریک میکشد که جای دیگری دارد و آماده هستم برای چیزش. خیر، کردها حالا به هر حال خودشان را یکی از اقوام بزرگ و بنیانگذار کل تمدن و جامعۀ ایرانی میدانند. حق هم همین است. کما اینکه سایر اقوام ایرانی هم در این جامعۀ بزرگ ایرانی نقش داشتند و حضور دارند. هیچیک از اقوام ایرانی همانطور که بیان کردم هیچگاه نه به روی ملت ایران یعنی به روی خودشان شمشیر کشیدند و نه چنین کاری میکنند. آنچه را که الان شما گفتید سوای یک مؤسسات وابسته به سیاستهای استعماری چه شرق و چه غرب که یکبار بررسی آن را کردیم بیان کردم هیچچیز دیگری نیست. بههرحال بارزانی بههیچوجه عامل سیا نبوده، بارزانی در مسیر یک هدفهای درستی آنجا بوده و ناچار بوده…
س- من عرض نکردم بارزانی عامل سیا بوده. از شما پرسیدم که آیا این جریان هیچ نقشی در این مسئله ممکن است داشته باشد؟
ج- ممکن است، نه. آن جریان درواقع نقشی نمیتوانست داشته باشد. این مبارزهای بوده که اینها داشتند و برعکس آن جریان من فکر میکنم نقشی را که داشت این بود که کل دستگاه ایران را غالباً به عامل وابسته تبدیل کرد یعنی همانطوری که گفتید شاید برنامه این بود. البته اینها را هم منجزاً نمیگویم اما چرا رژیم ایران متأسفانه اینکار را کرد. یعنی حکومت ایران اینکه من میگویم حکومت یعنی اشاره کردم به حکومت به جای رژیم برای اینکه اشتباهی است که غالباً میشود. هی میگویند رژیم شاه. ما چیزی به نام رژیم شاه نداشتیم ما رژیم مشروطیت داشتیم این حسابش جدا است و شاه هم بود، نمیدانم حکومت هم بود بنابراین درواقع آنها بههرحال به نحوی عمل میکردند که این عمل حالا مورد اعتراض و ایراد از نظر عدهای هست یا از نظر برخی هم ممکن است که، نه. ولی اینها به صورت وابسته عمل کردند که آنوقت همین وابستگی بود که در زمانی که مبارزات در این منطقه به پیروزی رسیده بود و این جنبشها به مراحل پیروزی رسیده بودند شاه را بردند به الجزیره.
س- کی برد آقا؟
ج- همین ملاحظاتی که بیان میکنید. یعنی میخواهم بگویم که من فکر میکنم که در این مسئله روی این برنامههای کلی بسیاری از شاید سیاستها هماهنگی نداشتند، روسها خوشحال نبودند من فکر میکنم که جناحهایی از سیاستهای آمریکاییها خوشحال نبودند چون بعضی از بههرحال دولتهایی که با آنها همکاری داشتند خوشحال نبودند و تقریباً بسیاری از همسایگانی که اینها حتی چشم به ایران دوخته بودند و دوختند هنوز اینها خوشحال نبودند بنابراین گسترش یک جنبش وسیع و ایرانگرا یا جنبش وسیعی که بخواهد یک هماهنگی را بین اقوام ایرانی و نیروهای فرهنگی و مذهبی وابسته به آنها به وجود بیاورد این خوشحالکننده نبود برایشان. آنچه که مسلم است این روسها نبودند که شاه را، تنها آنها نبودند که بردند به کنفرانس الجزیره. خوب ببینیم چه کسانی میتوانستند شاه را ببرند به کنفرانس الجزیره. حالا اینکه به کنفرانس الجزیره به این کیفیت من الان اشاره میکنم برای اینکه بر خلاف آنچه میگویند و بر خلاف آنچه که امروز دارد عراق ادعا میکند کنفرانس الجزیره یک کنفرانسی نبود که در مسیر نیرومندی و منافع و خواستههای ملت ایران واقعاً به آن معنا فراهم بشود. چون در کنفرانس الجزیره آنچه که عراق امضا کرد یا ایران گرفت چه بود؟ این مسئله که خط مرزی اروندرود و شط العرب خط مرزی براساس قعرالمیا باشد یا خط تالویک. که اولاً این یک اصلی است در حقوق بینالملل که در رودخانههای مرزی بین دو کشور است. ثانیاً عملاً ایران قدرت داشت و اصولاً در شط العرب و اروند رود عملاً قدرت دریایی ایران حاکم بود. پس این چیز مهمی نبود. اما درواقع در آنجا چه چیزهایی داده شد به عراق به صدامحسین و در منطقه چه مسائلی رخ داد. در آنجا از پشت آنوقت به کردها خنجر کوبیده شد. جنبشی که در شرف پیروزی بود. در آنجا از پشت به جنبش شیعیان خنجر کوبیده شد و در برابر این دو جنبش صدامحسین در حال سقوط بود. مسئله این نبود که ما آنجا اراضی به چنگ بیاوریم، مسئله این بود که این مردمی که سالها اینطور ستم کشیده بودند بتوانند حقوق قانونی خودشان را به دست بیاورند و حکومتی را بر اساس ارادۀ خودشان ایجاد کنند. البته آنوقت چنین حکومتی دشنهای نبود در پهلوی غربی ایران بدیهی است با ایران همکاری میداشت و تنها این نبود در این کنفرانس مقدمات کوبیدن جنبشهای بلوچ فراهم شد و در این کنفرانس در واقع مقدمات تهاجم به پانایرانیسم هم شروع شد در نتیجه کنفرانس الجزیره که با مداخلۀ این سیاستها انجام گرفت و با وساطت و مداخله و فعالیت خیلی وسیع سادات. بسیاری از مواضع ایران و حرکتهای منطقه را از چنگ آنها خارج کرد و بزرگترین پیروزی برای صدامحسین بود. گروه صدامحسین و گروهی که بعد از جنگ بینالملل اول با وساطت انگلیسها بر عراق حکومت پیدا کردند که اینها هم از نظر مذهبی و هم از نظر نژادی در اقلیت هستند، لابد میدانید. از نظر مذهبی در اقلیت هستند زیرا لااقل هفتاد درصد، در حدود هفتاد درصد مردم عراق شیعه هستند و اینهایی که حکومت دارند و حکومت را به چنگ گرفتند غیر شیعه هستند. پس از نظر مذهبی میشود یک حکومت تبعیض مذهبی. از نظر قومی هم در اقلیت هستند چون کل مجموع ساکنان عراق بهخصوص در زمان بنیانگذاری این دولت یا کردهای ایرانیالاصل یا کردها هستند یا آنموقع شاید در حدود لااقل هفتصدوپنجاههزار نفر اتباع دولت ایران بودند، گروه زیادی هم آسوریان و غیره که در آن زمان از نظر قومی هم اینها در اقلیت بودند. پس یک حکومت تبعیض مذهبی و تبعیض نژادی آنجا مستقر شد که این حکومت برای اینکه دوام پیدا بکند جز ظلم و کشتار و تجاوز کاری نداشت و آن دو شاخۀ وابسته به ملت ایران را مدام قتلعام میکرد، کردها و شیعهها کما اینکه این بود دیگر. پس آن رژیم تبعیض نژادی و تبعیض مذهبی که داشت سقوط میکرد و چیزی به سقوطش نمانده بود کنفرانس الجزیره او را نجات داد و این مسئلهای است که غالباً به آن توجه نمیکنند. نه تنها او را نجات داد شاه را تشویق کردند به اینکه حرکت کند معارض با تمام این جنبشها در منطقه که حالا برمیگردیم به آن موضوع که شما پرسشی کردید که وضع حزب چه شد؟ هنوز کنفرانس الجزیره نشده بود بنابراین، یعنی کنفرانس الجزیره دلیل انعقادش و تاریخ انعقادش در زمانی بود که رژیم بعث عراق در حال سقوط بود، متوجه هستید؟ برابر چی؟ برابر دو حرکت مهم یکی کردها و دیگری شیعیان. معلوم است خیلیها در منطقه بهخصوص این دولتهای ساختگی از این مسئله نگران بودند. خوب، پس در تمام این مدتی که این جنبشها اینطور گسترش پیدا کرد جنبشی که در سرزمین مادر با اینها هماهنگی داشت کدام جنبش بود؟ پانایرانیسم. در داخل نظام حاکمه این کشمکشها مدام بود. معدودی به این جنبشها اعتقاد داشتند، درهرحال عقیده داشتند باید ایران و شاخههای وابسته به جامعۀ ایرانی در موضوع خودشان قرار بگیرند. گروههای زیادی بهخصوص دولت هویدا و همکاران او و کادر اداره کنندۀ ماسونری اینها مخالف بودند. پس غالب این جنبشها از نظر رابطهای که با دولت ایران داشتند دچار این مخمصهها و مشکلات بودند. همین بارزانیها، جنبش کردها، جنبش شیعیان. گاه ایران از اینها حمایت لازم را میکرد و گاه مصادف میشد با اینکه مشکلات زیادی در کارشان فراهم میشد و این معارضه بود. آنوقت در سرزمین ما در پانایرانیسم هم همین وضع را داشت، گاه مواجه میشد با یورش و تجاوزی که بهخصوص دولت میکرد، دولت به مفهوم دولت هویدا. آنوقت گاه مواجه میشدیم با اینکه رفع مشکلات میشد یا یک کم تسهیلاتی فراهم میشد. این رفع مشکلات و فراهم آوردن تسهیلات تا حدود زیادی مربوط بود به آنچه که آن جنبشهای خارج از مرز از شاه میخواستند جنبش شیعیان، جنبش بارزانیها. چون هنوز مسئله به کنفرانس الجزیره و آن نوع تصمیمگیریها نرسیده بود. بنابراین در این مرحله با اینکه ما در مجلس حضور نداشتیم به محض اینکه امکاناتی برای حزب فراهم آمد که بتواند صدایش را برساند بتواند «خاک و خون» را مجدداً منتشر کند گسترش وسیعی پیدا شد و البته آن روابط نزدیک که همواره بود میان پانایرانیست و جنبش کردها و بهخصوص حزب دموکرات کردستان آنسوی مرز به رهبری بارزانی دوباره بیشتر شد و ما در کنگرههایی که داشتیم هیئتهایی را فرستادیم و درواقع این دو حزب و احزاب دیگر کرد با این دید، ما به یکدیگر احزاب برادر خطاب میکردیم یعنی روابط به این کیفیت بود و این پس توسعه پیدا کرد برنامههای حزب به این کیفیت تا رسید به اینکه مسئلۀ برگزاری کنفرانس الجزیره فراهم شد و شاه رفت به کنفرانس الجزیره و در کنفرانس الجزیره متأسفانه چنین وقایعی گذشت و به استنباط من آنچه که سبب شد شاه بعد از مراجعتش از الجزیره طرح درهم کوبیدن عملاً احزاب متعدد را بریزد مسائلی بود که در کنفرانس الجزیره گذشت. در کنفرانس الجزیره که همانطور که مرور کردیم منشأ و سبب بروزش قدرت گرفتن این جنبشهای هماهنگ اقوام ایرانی و تیرههای فرهنگی و مذهبی وابسته به ملت ایران بود و انگیزۀ ملموسش نجات دادن حکومت صدامحسین بود خوب عملاً سه جنبش را مورد تهاجم قرار داد و این سه جنبش عبارت بود از: جنبش کردها در عراق، پانایرانیست در ایران یعنی سرزمین مادر و جنبش بلوچها در بلوچستان پاکستان که آن هم حالت جنبش هماهنگی را با کل جامعه ایرانی داشت و من هیچ فراموش نمیکنم بعد از آن مسائل و اعلام آن سیستم تکحزبی که حالا بعد به آن میپردازیم که همزمان شد با اینکه در آن منطقه هم جنبشهایی به وجود آمد که متأسفانه دولت وقت ایران حمایتهایی کرد دولت وقت پاکستان را برای کوبیدن بلوچها به جای اینکه از خواستههای آنها یاری بکند. یکی از رهبران بزرگ بلوچ که الان به خاطرم نیست نامش نطقی کرد که پلی کپی نطقش را من دیدم که در آنجا بیان کرده بود این نکته را، او به این موضوع هم اشاره کرده بود که آنچه که در الجزیره گذشت و آنچه که دستاورد این مسافرت و این قرارداد بود این بود که سه جنبش ضد استعمار، سه جنبش وحدتخواه، سه جنبش میهنپرست که درواقع راز هماهنگی اقوامی را که در این منطقه هستند دریافتهاند اینها مورد تهاجم قرار گرفتهاند یکی جنبش ما بلوچها در این منطقه، یکی پانایرانیست در ایران و دیگر جنبش کردها و شیعیان در عراق و کل منطقه. در همین زمان اگر به خاطرتان باشد سادات در مصر اعلام سیستم تک حزبی کرده بود و تا آنجایی که استنباط میشود مشاورات و توصیههای سادات همینطور که برای برگزاری کنفرانس الجزیره خیلی مؤثر بود و برای انعقاد قرارداد ۱۹۷۵ برای تصمیمگیریهای شاه هم در مورد مسائل داخلی مؤثر بود و برای اعمال آنچه که آن نظری که بعد منجر شد به تشکیل حزب رستاخیز. بنابراین شاه از کنفرانس الجزیره برگشت دقیقاً به خاطرم نیست که تاریخش کی بود. خوب، در این زمان بار دیگر حزب پانایرانیست با همۀ این فشارها و صدمات با اینکه در مجلس حضور نداشت به یکی از مراحل وسیع گسترش تشکیلاتی خودش رسیده بود بهخصوص در مناطق کردنشین و بهخصوص در مناطقی مثل خوزستان و در مناطق دیگر اصولاً. یکی از مراحل شاید سه گانۀ وسعت و برد تشکیلاتی ما بود و «خاک و خون» هم مجدداً انتشار خودش را ادامه داده بود در سطح بسیار وسیعی تا اینکه به ناگهان دعوت کردند خبر کردند ما را برای اینکه در کاخ نیاوران برویم به دیدار شاه و آن روز ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ بود و مطلع شدم که تقریباً همۀ مسئولان سیاسی وقت و مدیران مطبوعات یعنی کسانی که دستاندرکار فعالیتهای آشکار سیاسی بودند اینها دعوت شدند. مدتها بود که نسبت به احزاب اصولاً لطف و نظر خوبی خوب نبود و خیلی جای تعجب بود که حالا چطور شده که اینها عزیز شدند و دعوت شدند. من به خاطرم هست که به دلیلی پایم ترک برداشته بود و گچ گرفته بودم، حتی قصد داشتم که نروم از دکتر عاملی خواستم که خوب خود ایشان برود به تنهایی ولی بعد خود ایشان و دوستان دیگر متذکر شدند که شما به طور قطع حضور پیدا بکنید باشید ممکن است حوادث مهمی باشد. برای ساعت ده یا ده و نیم دعوت شده بودیم در نتیجه رفتم و رفتیم به کاخ نیاوران. وقتی رسیدیم به آنجا در آن سالنی که به آنجا هدایت شدیم دیدم همه درواقع هستند و تقریباً اجتماع عظیمی است. آقای هویدا و علم هم بودند. ما را هدایت کردند به ردیف جلو کنار من آقای فضائلی نشسته بود که آنموقع بهعنوان قائممقام دبیرکل حزب مردم حزب را اداره میکرد چون مرحوم عامری که دبیرکل بود درگذشته بود و کنار او هم دکتر فضلالله صدر نشسته بود که آنموقع دبیرکل حزب ایرانیان بود. خوب، دبیرکل حزب ایران نوین هم که خود هویدا بود. بعد شاه آمد. من در اینجا من یادم هست از آقای فضائلی پرسیدم که چه خبر؟ مثل اینکه امروز خیلی به این دبیران کل احزاب و اینها عزت و احترام گذاشتند. شاید آگاهی داشت یا چیزی شنیده بود چون خوب آنها با علم نزدیک بودند از اطرافیان او بودند، میدانید که اصولاً حزب مردم این وضع [را] داشت. گفت، «نمیدانم شاید هم بخواهند بوق احزاب را بزنند.» میدانید این اصطلاح بوق زدن یعنی یک نوع معارضۀ چیز را، به اصطلاح تمام کردن یک برنامهای را میگویند بوقش را زدند. تا اینکه شاه آمد آن روبهرو بالا رو یک سکومانندی ایشان نشست سمت راستش هویدا سمت چپش هم علم. شروع کرد به صحبت کردن. البته قیافۀ ایشان ناراحت و عصبی هم داشت. شروع کرد به صحبت کردن و در حدود نیمساعت سه ربع مطالبی را بیان کرد. خلاصتاً به این مضمون که ما یک نوع اصلاحاتی را در این مملکت کردیم و حزب اکثریت این اصلاحات را غالباً به حساب خودش میگذارد و در نتیجه کسانی که در اقلیت هستند و استعدادهایی دارند از اینکه بتوانند از امکانات لازم برخوردار بشوند از این حق و امکانات محروم میشوند. بنابراین با توجه به اینکه سه اصل اصولی است که مورد توافق همۀ مردم ایران است این یکی اصل شاهنشاهی، دوم اصل قانون اساسی، سوم انقلاب شاه و ملت و با این سه اصل دیگر به آن کیفیت تعارضی نیست بنابراین براساس این سه اصل که همه با آن هماهنگی دارند یک حرکت و نهضت هماهنگ به وجود بیاید. البته این نکته شایان توجه است که در این مرحله و در این جا شاه از حزب سخن نگفت، به یک حرکت و نهضت اشاره کرد که این مهم است حالا بعد به آن میرسیم. و برای اینکه دیگر نیروها هماهنگ بشوند و برای اینکه بهخصوص عناصری که در حرکتهای اقلیت هستند اینها بتوانند از مواضع خودشان و حقوق خودشان استفاده کنند و همه در مملکت خدمت کنند و در مرحلۀ اول هم دبیرکل یکچنین حرکتی که حالا رستاخیز باشد یا هرچه که نامش را میخواهید بگذارید آقای امیرعباس هویدا خواهد بود و دبیران کل احزاب دیگر به صورت معاونینش عمل میکنند فعلاً تا اینکه بعد شکل کار را مشخص بکنید و مشخص بشود و انتخابات بشود. این مسائل را ایشان خوب به طور مبسوط بیان کرد که خلاصهاش این موارد بود. ولی استنباط من این است که بههرحال ناراحت بود وقتی این مسائل را بیان میکرد. خوب، هویدا که آنجا بود و مدام قیافه تأییدآمیز میگرفت. بعد که مطالب ایشان تمام شد یادم هست ابتدا آقای فضائلی برخاست. این علامت حزب مردم رو سینهاش بود. در مقام تأیید اظهارات شاه ایشان گفت، «بههرحال قربان بنابراین در تأیید و رهنمودهای شاهنشاه من این علامت حزب مردم را از این لحظه دیگر از رو سینهام برمیدارم و انحلال حزب مردم را اعلام میکنم. بعد از او دکتر صدر برخاست دکتر صدر هم چنین مطالبی را بیان کرد و گفت، «بنابراین حزب ایرانیان به تاریخ پیوست.» بههرحال من هم آنجا نشسته بودم و بدیهی است ناراحت و برانگیخته شده بودم غالباً هم متوجه بودند تقریباً همه چشمها هم به من بود، بعد اینکه اینها مطالب را بیان کردند. بههرحال، من شروع کردم به بیان مطلب. تقریباً با صدای اعتراضآمیز خلاصه این بود که شاهنشاه به سه اصل اشاره کردید یکی اصل شاهنشاهی یکی اصل قانون اساسی یکی هم انقلاب شاه و ملت. که اصل شاهنشاهی و قانون اساسی از یکدیگر جدا نیستند اولاً از نظر تاریخ خوب نظام این مملکت طی تاریخ به این کیفیت بوده و بعد هم که انقلاب مشروطیت شد این نظام تاریخی در یک موضع قانونی قرار گرفت به عنوان سلطنت مشروطۀ ایران و اصل قانون اساسی هم که عنوان کردید جنابعالی خوب این قانون اساسی مملکت است، معمولاً یک حزب و یک نهضتی وقتی اصولی را بیان میکند عبارت از آن چیزی است که مطرح میکند به صورت آرمانها و هدفهایی برای جامعه و جامعه را دعوت میکند برای اینکه با آن نهضت هماهنگ بشود تا به آن اصل برسند. قانون اساسی دیگر اصلی نیست که بخواهد مطرح بشود و ما جامعه را دعوت کنیم که برای تحقق بخشیدن او حرکت کند چون هست قانون اساسی مملکت است و در تلو این قانون اساسی هم رژیم ملکت مشخص است و حتی در قوانین عمومی مملکت و قانون جزایی مملکت هم مواردی که خلاف قانون اساسی کسی اقدام میکند مشخص است که جرم است و مجازاتش آنچه هم که بهعنوان انقلاب شاه و ملت شاهنشاه بیان کردند آن هم یک سلسله قوانینی است که یا اجرا شده و تمام شده، یادم هست موردی را که همانجا اشاره کردم مثال زدم مثل قانون اصلاحات ارضی بود که دیگر اعلام کردند که تمام شد اجرای قانون اصلاحات ارضی یا اجرا شده و تمام شده یا قوانینی است که قدرت قانونی دارد و در دست اجرا است یعنی قانون است آنجا مثال زدم مثل قانون سپاه دانش، مثل قانون مالکیت سهیم شدن کارگران در کارخانهها…
س- سود کارخانهها.
ج- سود کارخانهها. که اینها قانون است و دارد اجرا میشود. خوب، بنابراین دیگر مواردی باقی نمیماند که اینها به صورت یک هدفهایی برای یک حرکت و یک حزبی مطرح بشود اما تالی فاسد این اقدام چیست و چه لطماتی ممکن است بهبار بیارود؟ رو این است که جبهۀ ملی آن اندک فضای آزادی را که ممکن است وجود داشته باشد اینها را از بین میبرد.
Leave A Comment