روایتکننده: آقای محسن پزشکپور
تاریخ مصاحبه: ۸ آوریل ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۱۳
ادامۀ مصاحبه با آقای محسن پزشکپور در روز ۱۹ فروردین ۱۳۶۳ برابر با ۸ آوریل ۱۹۸۴ در شهر پاریس ـ فرانسه، مصاحبهکننده ضیاء صدقی.
س- آقای پزشکپور، در نشست قبلی رسیده بودیم تا به اینجا که آقای دکتر آموزگار به سمت نخستوزیری ایران تعیین شدند و من میخواهم از حضورتان تقاضا کنم که برای ما توضیح بفرمایید که شما خاطرهای دارید در مجلس شورای ملی که برای تاریخ ایران مهم باشد از آن دورهای که ایشان به نخستوزیری منصوب شدند؟
ج- یعنی درواقع رسیدیم به آنجا که ایشان در نظر گرفته شد از طرف شاه برای نخستوزیری. دو نکته را میبایست که یادآور بشوم که در گفتوگوی قبلیمان به آن اشارهای نشد که از این قبیل مسائل بسیار هست ولی این دو نکته حائز اهمیت است از نظر آگاهی و حوادث ایران و تاریخ چند سال گذشتۀ ایران. یکی این است که به دنبال اعتراضات و مبارزات وسیعی که صورت گرفت ظاهراً فکر کردند که بیایند و پست نخستوزیری را و دبیرکلی حزب رستاخیز را که توأم بود اینها را از یکدیگر جدا بکنند. بنابراین طی کنگرهای که برای حزب رستاخیز تشکیل دادند آقای دکتر آموزگار که آنموقع وزیر کشور بود به سمت دبیرکل حزب ایران نوین تعیین شد به سمت دبیر کل حزب رستاخیز که در واقع فرق چندانی هم بین آن دو نبود، یعنی حزب دولتی. بنابراین دیگر هویدا فقط نخستوزیر بود و آقای آموزگار دبیرکل حزب رستاخیز شد. نکته دوم که در شکلگیری اقلیت مجلس آنچه که بعدها به نام اقلیت مجلس معرفی شد مجلس بیستوچهارم بررسیها و بیان مطالب از طرف نمایندگان پانایرانیست و برخی دیگر نمایندگان درواقع مخالف دولت بود نسبت به آخرین لایحهای که هویدا در زمان زمامداری خودش به مجلس داد یعنی لایحۀ بودجۀ کل کشور در اسفند ماه ۱۳۵۵ که میشود لایحۀ بودجۀ کل کشور برای سال ۱۳۵۶ که در اسفندماه ۱۳۵۵ به مجلس داد. نسبت به این لایحه خوب نمایندگان پانایرانیست به مانند موارد دیگر و مواقع دیگر بهعنوان مخالف ثبتنام کردند و از جمله کسانی که بهعنوان مخالف ثبتنام کرد آقای احمد بنیاحمد نمایندۀ تبریز بود. ایشان تا این زمان که نام بردم کموبیش همکاریهایی با ما داشت یا ما کموبیش همکاریهایی با او داشتیم ولی هنوز شکل کامل نگرفته بود این همکاریها. من به یادم هست در یکی از جلساتی که شاید دیگر ادامه داشت تا یازده شب یعنی یازده بعدازظهر که آقای بنیاحمد مشغول بود صحبت میکرد بهعنوان مخالف با لایحه. مسائلی را بیان میکرد و بسیاری از نمایندگان مجلس هم مجلس را یعنی جلسۀ مجلس را ترک کرده بودند زیرا در هنگام بررسی نسبت به لایحۀ بودجه کل کشور طبق آییننامه مسئلۀ اینکه حضور اکثریت نمایندگان حاضر در مرکز در جلسه ضرورت داشته باشد منتفی بود. بنابراین با وجود هر تعدادی بحث همچنان ادامه پیدا میکرد. خوب، از ساعت نه صبح طبق معمول جلسه شروع شده بود ادامه داشت تا موقعی که ساعت یازده شب بود بنابراین یک تعداد معدودی از نمایندهها در جلسه بودند و آقای بنیاحمد هم مشغول صحبت بود و مسائل عمومی مملکت را مطرح میکرد زیرا لایحۀ بودجۀ کل کشور وقتی مطرح میشد از آنجا که به تمامی مسائل مملکت مرتبط بود پس هر نمایندهای میتوانست طبق آییننامه و مقررات قانون اساسی و مقررات آییننامه آنچه را که مربوط به مسائل مملکتی چه نسبت به گذشته و چه آینده میدانست یا مورد نظر داشت بیان بکند. در این هنگام من در مجلس بودم در جلسه بودم حسبالمعمول مینشستم تا هر زمانی که به طول میانجامید. آقای بنیاحمد مواردی را بیان داشت در خصوص اینکه بههرحال اینکه مدام از انقلاب شاه و ملت سخن گفته میشود این انقلاب دو بازو دارد. اگر یک بازوی آن از سطح بالا باشد یک بازوی قویتر آن سطح عام است که مردم هستند. در این موقع دکتر سعید که آنموقع نایب رئیس مجلس بود و عملاً نقش ادارۀ اکثریت موافق دولت را به عهده داشت به ناگهان حملۀ سختی به بنیاحمد کرد و تقریباً جملاتی را بیان کرد حاکی از اینکه شما آقای بنیاحمد علیه مصلحت عمومی و قانون اساسی سخن میگویید. درواقع مطالب ایشان را تحریف کرد بنیاحمد هم که خسته شده بود و پشت تریبون بود شاید چند لحظه حالت بررسیکنندهای پیدا کرد یعنی گیج شد که اصولاً این حمله چه موردی داشت؟ من که حدس زدم درواقع مقدمۀ یک پروندهسازی را فراهم میکنند از آنجا خطاب کردم به دکتر سعید از روی همان صندلی که نشسته بودم که چرا مداخله میکنید؟ و چرا به جای سخنران شما استنباطهای شخصی خودتان را بیان میکنید و ساکت باشید و گوش کنید. این اعتراض من سبب شد که یک چند لحظهای فرصتی پیش بیاید که آقای بنیاحمد مجدداً حضور ذهن لازم را پیدا کند و مطالبش را ادامه بدهد و ضمناً هم دکتر سعید که با برنامهای این مطلب را بیان کرده بود خاموش بشود. درواقع از آن لحظه به بعد یک همکاری نزدیکتری بین بنیاحمد و پانایرانیستها شروع شد که این نطفۀ، یعنی نمیشود گفت نطفۀ اقلیت مجلس را، بلکه یک شکلی داد برای آن حرکتی که بهعنوان اقلیت مجلس نامیده شد. البته بعد هم از آنجا که حزب رستاخیز فکر میکرد که خودبهخود هر نمایندۀ مجلس عضو حزب رستاخیز هم هست آقای بنیاحمد را به یک محاکمۀ حزبی فراخواندند که آن شرح دیگری دارد و بحث دیگری. ولی منظور من اینجا بیان این نکته بود که از این جلسه به بعد همکاری نزدیکی بین نمایندگان پانایرانیست و بنیاحمد به وجود آمد که این برای شکلگیری اقلیت مجلس مؤثر بود. البته همینجا این موضوع را توضیح بدهم و بگذرم ؟؟؟ پیشنهاد شد یا بررسی شد که ما برای این گروه متشکل اقلیت مجلس چه نامی بگذاریم؟ معمولاً نامهایی میگذاشتند فراکسیونهای مختلف را. مثلاً ما پانایرانیستها که دور هم بودیم میتوانستیم نام خودمان را بگذاریم فراکسیون پانایرانیست در همین دورۀ بیستوچهارم یا برخی که آمدند با ما همکاری کردند پیشنهاد میکردند که نامی را انتخاب کنیم. ولی از آنجا که فکر میشد که این حرکت حالتی داشته باشد که یک وضع خاص دربستهای را پیدا نکند و تقریباً بتواند در مراحل و مدارج مختلف هر حرکت اصلاحطلب و هماهنگ با اصل این حرکت را به خودش جذب کند به این نتیجه رسیدیم حالا چه لزومی دارد که اصولاً ما نامی برای این بگذاریم کما اینکه در یک مراحل نزدیکتر، مراحل اولیه یا مراحل قطعیتر تعداد خیلی فشردهتری با هم همکاری داشتند و در مواقع دیگر تعداد بیشتری میپیوستند. مثلاً موقع طرح لوایح متعدد این اقلیت یا این حرکت فرض کنید به جای هشت نفر نه نفر ده نفر تعدادش میرسید به بیست نفر. یا در یک حرکت پارلمانی دیگر تعدادش میرسید به سی نفر یا چهل نفر که تا این حدود هم رسید تا پنجاه و چند نفر هم اتفاق افتاد که با این حرکت در مواردی همکاری کردند. بنابراین به این سبب درواقع در طول تاریخ مبارزات پارلمانی ایران یک حرکت مخالف دولت یا یک حرکتی که بههرحال بهعنوان اصطلاح قانونی با این نام اقلیت محسوب میشد نام خاص فراکسیونی را رو خودش نگذاشت در نتیجه مشهور شد به اقلیت و این اصطلاح اقلیت مخصوص به این دوره است. البته در گذشته هم بود ولی غالب این فراکسیونهای اقلیت نام داشتند ولی در دوره بیستوچهارم ما تبری کردیم از اینکه نام خاصی را در نظر بگیریم و در نتیجه معروف شد به اقلیت. که این جلسه یعنی این طرح لایحۀ بودجۀ کل سال ۱۳۵۶ که از طرف دولت هویدا در ۱۳۵۵ آمد به مجلس یعنی تقدیم مجلس شد تقریباً دیگر نشان میداد که دولت هویدا رو به سقوط است یعنی مواضعی که مجلس گرفت و حتی سایر نمایندگان هم به همین کیفیت یعنی واقعاً میتوانم بگویم کمتر نمایندهای بود حتی اگر به عنوان مدافع لایحۀ دولت میآمد اسماً بهعنوان مدافع و موافق میآمد اما زیر عنوان موافق آنوقت شروع میکرد به بیان مشکلات و ناراحتیها و نابهسامانیها بنابراین احساس میشد تغییر دولت هویدا و در همین زمان بود که من بعد سفری آمدم به اروپا برای معالجۀ ناراحتی قلبی و وقتی مراجعت کردم به ایران با این درگیریهایی که با هویدا داشتم با این وجود خواستم که او را ببینم و بههرحال رفتم و دیدار مفصلی با او داشتم و من شاید از اروپا یک چمدان از نشریاتی را که عناصر درواقع مخالف منتشر میکردند بردم و ریختم روی میز ایشان و گفتم اینها نشان میدهد که مملکت در حال از هم پاشیدن است و بههرحال من مطالبی را دارم، مسائلی هست و همان مسائلی که طی سالها مدام تکرار کردم بیان کردم و شرایط به کیفیتی است که امکان شما هر نوع دیداری را با شاه از بین بردید بنابراین من این نظرات و مطالبی را که نسبت به وضع کنونی مملکت و حوادث آینده مملکت دارم مینویسم و شما بههرحال وظیفه دارید که این را به استحضار شاه برسانید و در نتیجه نسبت به کل مسائل مملکتی و مخاطراتی که پیش آمده و حوادثی که در آینده پیش خواهد آمد و راهحلهایی که به نظرم میرسید که خلاصتاً عبارت بود از اجرای قانون اساسی، عبارت بود از انحلال حزب رستاخیز، عبارت بود از تجدید انتخابات، عبارت بود از تعقیب متجاوزین به حقوق عمومی و بیتالمال مملکت اینها را تنظیم کردم و دادم به هویدا. البته ایشان گفت، «من به استحضار شاه رساندم.» و از طریق دیگر هم مطلع شدم که بههرحال این نامه را به شاه داده بود و ظاهراً شاه نسبت به آنچه که در این نامه بود اظهار نگرانی کرده بود یعنی از مسائل مطروحه در این نامه و ریشهها و دلائلش ناآگاه نبود آن دلائل اجتماعی و سیاسی.
س- آقای پزشکپور در این زمانی که شما این نامه را دادید به آقای هویدا آقای هویدا نخستوزیر بودند یا وزیر دربار؟
ج- نخستوزیر بود.
س- هنوز نخستوزیر بود.
ج- نخستوزیر بود. که در نتیجه کل این مسائل سبب شد که هویدا تغییر بکند ولی البته درواقع خیلی به جا بود که با تغییر هویدا مملکت براساس یک برنامۀ صحیحی اداره میشد یعنی مجلس در موضع خودش میتوانست عمل کند، میگذاشتند عمل بکند و بههرحال چهرهای که بتواند مشکلات و مسائل مملکتی را حل کند میآمد ولی به جای این نوع اقدامات رفتند به سراغ دکتر آموزگار و ایشان را معرفی کردند. دکتر آموزگار را من شخصاً کما اینکه کراراً در مجلس هم یا در محیطهای مختلف بیان کردم او را یک متخصص خوبی میدانم.
س- تکنوکرات.
ج- تکنوکرات. یک تکنوکرات خوبی است. تکنوکرات میتواند یک قسمتی از یک سازمان مملکتی را اداره کند ولی نمیتواند کل جامعه را اداره کند. او باید در خدمت و اختیار یک نظام ادارهکنندۀ جامعه باشد. این یک برداشت کلی من است این است که این اصطلاح استبداد تکنوکراتها اصطلاحی بود که در بحثهایمان ما مطرح کردیم و این یک واقعیت بود. یعنی آنچه که ایران را طی بیش از سیزده سال یعنی از زمان منصور به بعد از زمان نخستوزیری حسنعلی منصور به بعد به سمت سقوط برد بیشتر گذشته از دلایل دیگر این حاکمیت مطلق تکنوکراتها بود و درنتیجه چون اینها فقط تکنوکرات بودند بنابراین میخواهم بگویم که در هیچ موضع مستقل فکری و ایدئولوژیکی و بینش خاص سیاسی قرار نداشتند پس خواه و ناخواه پیوند پیدا میکردند با نظرات شاه و یا نظرات دیگران که به شاه تلقین میکردند و فقط ابزار و آلاتی بودند در مسیر اجرای آن چند نظراتی و دکتر آموزگار از این جهت چهرۀ مشخص تکنوکراتها بود. یعنی هم تکنوکرات خیلی خوبی بود و در نتیجه چون تکنوکرات خیلی خوبی بود آنوقت ظاهراً جز سخن شاه چیزی را بلد نبود، چیزی را نمیگفت. حتی در موارد جزئی یعنی در این مورد بیش از هویدا و خیلی شدیدتر و افراطیتر از هویدا او اتکا میکرد بر اینکه هر چیزی را باید شاه تعیین کند که البته به نظر من همانطوریکه بیان کردم بسیاری از موارد بود که دیگر بهخصوص در این سالهای آخر شاه تصمیمگیرنده نبود. بنابراین عناصر مشاوران یا سیاستهای دیگری روی شاه تأثیر میگذاشتند. اما دکتر آموزگار چه میکرد، بیانکنندۀ آن چیزهایی بود که شاه ارائه میکرد حتی در امور جزئی. پس یک تکنوکرات آمد با خشونت بیشتر با شدت بیشتر شد نخستوزیر در حالی که مسائل مملکت طوری بود که باید مملکت را از چنگ آن استبداد تکنوکراتها نجات میدادند یعنی مجدداً ادارۀ امور مملکت به جامعه سپرده میشد و به مدیران اجتماعی نه متخصصان، فرق هست. آنوقت متخصصان خوب در خدمت جامعه قرار میگرفتند و این مسئلۀ مهمی است در تاریخ ایران بهخصوص نخستوزیری آموزگار. شاید که، یعنی این نکتهای است که باید به این مسئله توجه کنیم. کما اینکه از زمان نخستوزیری آموزگار آن حرکتی که منجر به سقوط این مرحله از تاریخ ایران شد شدت گرفت یعنی مراحل صعودی خودش را طی کرد و از آن محور صحیح حرکت و جنبش در متن قانون اساسی ایران جدا شد. بنابراین من دکتر آموزگار را تکنوکرات بسیار خوبی میدانستم، مدیر لایقی میدانستم اما صرفاً برای یک قسمتی از کارهای مملکت یعنی وزیر دارایی خیلی خوبی بود تا آنجایی که من به خاطر دارم و بررسی دارم ما به مانند او وزیر دارایی نداشتیم. شخصاً هم نتوانستم دلایلی پیدا کنم که تاکنون بگویم او در مسائل مالی آدم ناسالمی بوده، نه نتوانستم. اما مطلقاً برای ادارۀ مملکت به موجب قانون و برای ادارۀ مملکت با شناخت همۀ پدیدهها و فنومنهای مختلفش او استعداد لازم را که نداشت هیچ بلکه دور از این استعدادهای اولیه بود درحالیکه…
س- منظور شما از این استعدادها و آن ظریفکاریهای سیاسی است؟
ج- بله این شناخت معلوم…
س- شناخت جامعه؟
ج- شناخت کل جامعه است. هویدا از دید من شاید باهوشترین زمامدار ایران بود اما او بههیچچیز اعتقاد نداشت و تقریباً مثل این بود که با همهچیز بازی میکرد. یعنی درست به مانند یک بچهای که با اسباببازیهایش بازی کند. او مملکت، حکومت، مردم جهان برایش چنین حالتی داشتند. یعنی او در حد خودش یک آنتلکتوئل بود، آنتلکتوئلی که آنوقت حق نداشت که نظراتش بیاید بشود رئیس یک مملکت، رئیس دولت. اما در همان موضع هم با همان دید آنوقت عمل میکرد. اینها که میگویم بررسیهای دقیقی است که بههرحال شناختی است که من از انسانها دارم و درنتیجه این بیاعتقادی محض او به همهچیز ظرف سیزده سال تمام مبانی و پایگاههای مملکت را که تکیهگاههای بافت اجتماعی ما بود بر هم ریخت. او بیشترین تمرینش این بود که چطور بتواند حکومت کند، چطور بتواند بیشتر حکومت کند و برای بیشتر حکومت کردن کسی میبایست که گذشته از خصوصیات مختلف دقایق و حالات اجتماعی را بشناسد. پس او مثلاً میدانست با گروههای دیگر چطور برخورد کند. او میدانست چهجور تقریباً به هر کس رشوه بدهد، او به همه کس میداد هر چه میخواست و به همین دلیل است که یکی از بزرگترین رقمهای بودجۀ اختصاصی دولت یا بودجۀ سری دولت که در اختیار نخستوزیر بود نه تنها در ایران تا آنجایی که من اطلاع دارم اصلاً در دولتهای مشابه در اختیار هویدا بود. بودجۀ سری دولت یا بودجۀ اختصاصی رئیس دولت که نسبت به خرج آن هزینۀ آن هیچگونه نظارتی نمیشد چیزی بود در ردیف کل درآمد و هزینۀ مملکت در آخرین بودجهای که زمان رضاشاه به مجلس داده شد. دکتر آموزگار بدون توجه به این مسائل آمد و با آن سختی و یکدندگی و خشونت خاص یک تکنوکرات خوب نخستوزیر شد. در نتیجه مملکتی که هیجانزده بود، مملکتی که دچار اعتراضات عمومی بود، مملکتی که بر اثر بیش از سیزده سال حکومت منصور و بعد هم هویدا و اینها مواجه شده بود با اعتراضات بیشمار مردم و یا سنتهای حاکم بر جامعه این مسائل را دکتر آموزگار نه اینکه نتوانست حل کند بلکه در تمام موارد با توجه به آن خصوصیاتی که بیان کردم جبهۀ سختتری گرفت برابر این مسائل. در نتیجه ایشان وقتی آمد و به این کیفیت دولتش معرفی شد چند کار کرد. اول اینکه حملات را به مجلس بیشتر کرد یعنی به جای اینکه در یک چنین مرحلهای به مجلس فرصت داده بشود امکان داده بشود که در رابطه با مردم همانطور که در مذاکرات قبلیمان بیان کردم قرار بگیرد محدودیت مجلس را بیشتر کرد بهطوریکه آمدند آنموقع من در پاریس بودم عوارض گذرنامه را که یادم نیست حالا چه رقمی بود اینها خودبهخود یعنی بدون اینکه طرحی به مجلس بدهند چند برابر کردند و دریافت کردند از مردم. خوب این نقض قانون اساسی بود یعنی تا آنوقت چنین کاری انجام نشده بود در حالی که یکی از اختیارات و یکی از حقوق خاص مجلس شورای ملی به موجب قانون اساسی نظارت بر وضع مالیاتها و عوارض و نظارت بر مسائل مالی مملکت است که این مورد حتی از اختیارات مجلس سنا هم نبود به موجب قانون اساسی و در نتیجه دولت آموزگار بدون اینکه لایحهای به مجلس بدهد آمد این عوارض را چند برابر کرد. خوب، این اصولاً در نوع خودش چه بود؟ این قیام بر ضد قانون اساسی مملکت بود، همان است که به آن اشاره کردم. این قیام بر ضد قوۀ مقننه بود این قیام بر ضد مشروطیت سلطنتی ایران بود. قیام بر ضد قانون اساسی بود. دوم همزمان اقدامی که در این مدت انجام گرفت و اشتباه بسیار بزرگی بود. آمدند کنگرۀ فوقالعادۀ حزب رستاخیز را تشکیل دادند و دوباره دو مقام نخستوزیری و دبیرکلی حزب رستاخیز را یکی کردند که قبلاً آن زمانی که اواخر حکومت هویدا روی این اعتراضات ناچار شدند که جداکنند این دو مقام را از هم منوچهر کلالی را دبیر کل حزب رستاخیز کردند و در این مرحله که میبایست به آزادیهای بیشتر توجه میشد میبایست به مشکلات اجتماعی توجه میشد برعکس عمل شد یعنی آمدند کنگرهای را تشکیل دادند بههرحال بهعنوان کنگره و اجتماعی را تشکیل دادند و دوباره دبیرکلی منتقل شد به نخستوزیر یعنی به آموزگار که نخستوزیر بود.
س- معذرت میخواهم آقای دکتر کلالی را دبیر کل حزب کردند یا آقای محمد باهری را؟
ج- نه، نه دکتر محمد باهری بعد شد قائممقام دبیرکل. در زمان هویدا وقتی به این مشکلات توجه کردند همان زمان که این مسائل هم مطرح میشد و ما هم مطرح کردیم آمدند و مقام دبیرکلی حزب ایران نوین (حزب رستاخیز) را به کس دیگری واگذار کردند با یک اختیارات کمتر که آن دکتر منوچهر کلالی بود. که آن پیشنهاد من همانموقع این بود که به مرور خیلی خوب این را تبدیل بکنید به یک حزبی مثل احزاب دیگر. البته پیشنهاد اساسی این بود که اصولاً این حزب را منحل کنید، نمیخواهید هم منحل کنید یک حزبی باشد برای خودش، هرکس هم خواست…
س- حزب رستاخیز را میفرمایید؟
ج- بله، هرکس هم خواست عضوش بشود. درنتیجه در اواخر هویدا تا این حد کار انجام شد. در زمان آموزگار که میبایست این برنامه بیشتر به آن توجه میشد برعکس عمل شد، مورد دوم را بیان کردم که آمدند اجتماعی را بهعنوان کنگره تشکیل دادند و دوباره آقای نخستوزیر شد دبیرکل حزب رستاخیز با یک اختیاراتی در مورد حزب رستاخیز بیش از هویدا. سوم عملاً منازعه و مناقشهای بود که ایشان شروع کرد با تمامی حرکتهایی که بهعنوان مخالف شکل گرفته بود که بدیهی است یکی از چهرههای مهم این حرکتها یا محور این حرکتها بههرحال روحانیت ایران بود. درنتیجه ایشان در مقام یک مبارزه و معارضهای با روحانیت برآمد. حالا ؟؟؟ که بسیاری از کمکها یا حقوقی را که نخستوزیری به روحانیون میداد قطع کرد و چه از ؟؟؟دیگر که موضعگیریهای سخت و شدید کرد که اینها عوامل بسیار مؤثری بود بر تشدید هیجانات مملکت و یا در تشدید انحراف هیجانات مملکت از یک مسیر سیاسی و ملی به سمت یک مسیری که منجر شد به استقرار نظام کنونی در ایران. بنابراین این سه مورد که بیان کردم سه خط و نحوه و نحلۀ استراتژی دولت آموزگار بود عملاً در حالی که درست میبایست برعکسش میبود. یعنی اگر قرار بود نگذارند مملکت به آن بحرانها کشیده بشود، اگر میبایست که مملکت در یک طریق سالمی تحولاتش ادامه پیدا میکرد باید عکس این عمل میشد یعنی میبایست که مجلس در موضع قانونی خودش قرار میگرفت، قوه قضاییه در موضع قانونی خودش قرار میگرفت، میبایست که نخستوزیر در یک مقام دور بیطرف و دور از حزب رستاخیز قرار میگرفت شاید حزب رستاخیز را، یعنی شاید که نه قطعاً، میبایستی منحل میکردند میبایست که آنچه را که بیهوده مدتها با آن مبارزه کرده بودند یعنی سنتهای مردم، معتقدات مردم و بالاخص روحانیت را محترم میشمردند که این کارهایی که نشد و برعکسش عمل شد. در این حوادث بههرحال روحیه و طرز کار و یا بههرحال نقش یک کسی بسیار مؤثر بود در دولت آموزگار.
س- آقای پزشکپور که در این دوره شما چه تاریخی از پاریس به ایران مراجعت کردید؟
ج- در این دوره دقیقاً تاریخش را نمیتوانم مشخص کنم ولی دقیقاً موقعی بود که کنگرۀ حزب رستاخیز را تشکیل دادند یعنی آنوقت من در پاریس بودم که دکتر آموزگار را به عنوان دبیرکل مجدداً معین کردند و…
س- شما آنموقع پاریس بودید؟
ج- من آنموقع پاریس بودم.
س- چرا برگشتید ایران؟ و وقتی برگشتید ایران مقارن با چه رویدادی بود؟
ج- من در پاریس بودم که این مسئله اتفاق افتاد و در پاریس بودم که روزنامه اطلاعات یا کیهان دست من رسید و متن لایحهای را خواندم که دولت بدون اینکه به مجلس بیاورد و از مجلس رأی بگیرد عوارض گذرنامه را چند برابر کرده بود. این دو مورد من را متوجه اهمیت حوادث کرد و در نتیجه برگشتم به ایران. یعنی برگشتم به ایران دقیقاً حالا تاریخش به خاطرم نیست به محض اینکه رسیدم به ایران صبحش رفتم به مجلس و سؤالی را دادم به دولت در مورد افزایش عوارض گذرنامه و دولت را تحت سؤال قرار دادم. دقیقاً تاریخش به خاطرم نیست ولی این زمان بود. و ضمناً قبل از همین تاریخ چون سؤالی در مورد دکتر عاملی کردید که اینجا به آن بپردازیم و سخن قطع شد گفتم کسی که نقش مؤثری داشت در این برنامهها که حالا بعد به آن میرسیم داریوش همایون بود. میدانید داریوش همایون معاون دبیرکل حزب ایران نوین شد…
س- رستاخیز.
ج- حزب رستاخیز، چون واقعاً هیچ فرقی ندارد از بس… یعنی دو سازمان دولتی بود بنابراین خودبهخود تداعی میشود و بعد هم شد وزیر اطلاعات دولت آموزگار. ولی عملاً یکی از، نه یکی از بلکه مهمترین عنصر گرداننده حزب رستاخیز و این نوع اقدامات دولت آموزگار بود که حالا من نمیدانم چرا، امری است دیگر ولی یک اقداماتی که بههرحال با مداخلۀ او انجام شد هیچیک اقدامات منطقی و صحیح و در مسیر مصلحتهای مملکت نبود و تشدید کرد منجر شد به اینکه آنموقع حوادث مملکت به آن سمتی برسد که رسید. ایشان نقش بسیار مهمی داشت در اینکه متأسفانه دکتر عاملی را بکشاند به فعالیتهای حزب رستاخیز برخلاف نظراتی که پانایرانیستها داشتند و برخلاف اعتقادات خود من. البته همانطور که بیان کردم ایشان در فعالیتهای سالهای اولیه با ما بود حتی در اولین کمیتۀ عالی رهبری حزب پانایرانیست هم بهعنوان عضو علیالبدل تا آنجا که آگاهی دارم انتخاب شد ولی بعد از چندی نتوانست همکاریاش را ادامه بدهد و درنتیجه همکاری او با حزب پانایرانیست قطع شد و بعد از چندی هم پیوست به سومکا، به حزب سومکا یعنی در رابطه با همکاری با آقای دکتر…
س- منشیزاده.
ج- منشیزاده قرار گرفت و درنتیجه دیگر رابطهای با پانایرانیسم و حزب پانایرانیست نداشت. و بعد هم که روزنامۀ آیندگان را اداره کرد و بههرحال ایشان به اتفاق عباس مسعودی همانطوریکه بیان کردم در ماجرای توجیه قبلی برای طرح جدایی بحرین سهم مهمی داشتند و در این مرحله هم به صورت یک عضو فعال یعنی یکی از کارگردانان حزب رستاخیز درآمد اصولاً مدام طی این سالهای متمادی چهلوچند سال مبارزه همواره کوششهای بسیار بود برای اینکه دکتر عاملی را از من و من را از او و او را از پانایرانیست جدا کنند که غالباً موفق نشدند ولی متأسفانه داریوش همایون در این مورد توفیق پیدا کرد در آخرین ایام و در نتیجه با مداخله و تشویق و اصرار او که یکی از مهمترین مواردش بود ابتدا او را به عنوان دبیر حزب رستاخیز در تهران تعیین کردند که تا این مراحل هم مدام چه من و چه دیگر پانایرانیستها اصرارمان به دکتر عاملی این بود که چنین چیزی را نپذیرد. تا زمانی که دکتر آموزگار نخستوزیر شد و معلوم بود که با برنامهای که او دارد و با روحیهای که او دارد و با روحیهای که داریوش همایون دارد در صدد هستند، حالا مسائل دیگر را من نمیدانم اما روحیات اینها اینطور نشان میداد، که دکتر آموزگار دبیرکل حزب بشود. من استشمام میکردم حس میکردم که این توطئه هم هست. اینکه میگویم این توطئه هست برای اینکه به عقیدۀ من این را من فقط توطئه میدانم که دکتر عاملی را بهعنوان یکی از قائممقامها تعیین کنند. در نتیجه من وقتی از ایران خارج میشدم برای همین معالجۀ بیماری قلبی میآمدم به پاریس از او دیگر در یک دیداری خواستم خواهش کردم که اگر چنین مطلبی با او مطرح شد نپذیرد یا لااقل اگر قرار شد بپذیرد یعنی برایش در خور بررسی بود به من اطلاع بدهد و بدون اطلاع با من این مورد را پذیرا نشود. تا اینکه من آمدم به پاریس و در اینجا مطلع شدم که دکتر آموزگار در آن اجتماعی که بر پا کردند بهعنوان دبیرکل حزب رستاخیز تعیین شده بنابراین چون حدس میزدم با توجه به همین روحیه و مداخلۀ داریوش همایون که دیگر به عنوان قائممقام دبیرکل حزب رستاخیز اقدام میکرد این برنامه را در پیش دارند به دکتر عاملی زنگ زدم و یادآور شدم که من احساس میکنم که ممکن است چنین چیزی به شما پیشنهاد بشود بنابراین خواهش میکنم تا من نیامدم شما چنین اقدامی نکنید. او هم گفت، «بسیار خوب.» در نتیجه وقتی من به تهران بازگشتم که شاید دو سه روز بعد از آن بود و مصادف بود با وقتی که بههرحال روز قبلش آقای دکتر آموزگار قائممقامهای حزب را یا معاون حزب را معرفی کرده بود که یکی از آنها متأسفانه دکتر عاملی بود که تقریباً به این کیفیت بعد از سالهای بسیار همکاری تشکیلاتی دکتر عاملی به آن کیفیت با حزب و با پانایرانیست حالت… یعنی قطع شد دیگر که البته این یکی از اندوهبارترین خاطرات من است در زندگی و داریوش همایون در این مورد نقش مهمی داشت متأسفانه. بدیهی است دکتر عاملی هیچگاه بهمانند برخی کسان دیگر نه پنجه به روی نهضت و حزب کشید و نه حالت سکوتی را اختیار کرد تا مسائل بعدی و تا بعد بعد بعد.
س- نسبت به حزب ولی نه نسبت به مخالفین رژیم.
ج- نمیدانم. نسبت به حزب و نهضت، آن دیگر نمیدانم ولی هنوز هم من نمیدانم چرا در چنان موضعی قرار گرفت سوای این دلایل و جهات چیزی را نمیبینم نمیدانم. البته کراراً هم قبل از اینکه من بروم به تهران دوستان بسیار پانایرانیستها، دیگران به او مراجعه کردند ولی غالباً در برخورد با او فقط مواجه با سکوت او میشدند و او البته اشاره میکرد شما کارتان را دنبال کنید. من فکر میکنم که او در یک دیدی از یک زاویهای چنین اندیشه میکرد که بتواند مؤثر باشد برای نجات آنچه که داشت فرو میریخت درحالیکه نه نمیشد بلکه راه راه دیگری بود. ولی بههرحال داریوش همایون نقش خیلی مهمی داشت برای اینکه دکتر عاملی را از مسیر یک کار دهها سالۀ خودش منحرف کند و به آن سمت ببرد. بنابراین در این زمان من بازگشتم به تهران و در نتیجه به محض اینکه به تهران رسیدم همانطوریکه بیان کردم از صبحش رفتم به مجلس و دولت را به سؤال و مؤاخذه کشاندم و از آن مرحله موضعگیری ما و برخورد ما با دکتر آموزگار خیلی شدیدتر شد و پس درواقع یک نظری است که من در مورد شخص آموزگار دارم همان بود که بیان کردم فرق دارد تا نظری که در مورد هویدا دارم ولی یک نظری است که در مورد دولت آموزگار دارم. به عقیدۀ من دولت آموزگار در مورد مسائل ایران کوتاهیاش، تعللش بسیار بیشتر از دولت هویدا بود و در نتیجه نقش مؤثرتری دولت آموزگار داشت برای تسریع آن روند تحولات در مسیر غیرقانونی وقت خودش یعنی در مسیری خارج از قانون اساسی و آنچه که به اینجا انجامید.
س- آقای پزشکپور من میخواهم از حضورتان تقاضا کنم که برگردیم به خاطرۀ شما از آن رویدادهای تعیینکننده و مهمی که آخرسر منجر به سقوط رژیم شد.
ج- سقوط رژیم. آن عبارت از این است که موضعگیریهای کاملاً نابهجا و نادانسته نمیدانم و شاید هم تنظیم شده حالا حوادث بسیار گذشته و یک بررسیهای وسیعی هم شده ولی هیچ ذهن روشن و عاقلی در مقام مسئولیت مملکت یا هر گوشه از مسئولیت مملکت چنین اقداماتی را انجام نمیداد. مهمترینش همانطوریکه بیان کردم عبارت بود از کوشش برای تضعیف بیشتر مجلس، از کوشش برای مخدوش کردن احساسات مردم و هتک حرمت روحانیت.
س- آنها را توضیح فرمودید برگردیم به وقایع مشخص مثلاً جریان قیام تبریز و ناراحتیهایی که در این مورد…
ج- آهان، این از اینجا شد، از همینجا شد که یک نامهای نوشتند در روزنامۀ اطلاعات به نام کسی به نام رشیدی مطلق که البته این رشیدی مطلق یک نام مستعاری بود من چند بار با این نام برخورد کرده بودم که مقالاتی به اصطلاح از او در روزنامهها نوشته بودند و این مقالات یک مقالات تهدیدکننده و برخوردکننده بود به احساسات عمومی…
س- همان مقالهای را میفرمایید که راجع به آقای خمینی نوشته بودند که اصلاً این هندی است؟
ج- بله.
س- این را آقای داریوش همایون گفتند که مستقیماً از دربار برای ایشان فرستاده شده بود و ایشان هم دادند به روزنامه اطلاعات بدون اینکه بخوانندش.
ج- بههرحال در این تردید نیست که ایشان وزیر اطلاعات بود و این نمیتواند سلب مسئولیت بکند درحالیکه آنچه میدانم و پرسیدم حتی بیش از سه چهار روز آقای فرهاد مسعودی که مدیر اطلاعات بود مقاومت کرده که این نامه را درج نکند ولی بالاخره آقای داریوش همایون با آن خشونت خاص خودش و با آن نحوۀ تکلم خاص خودش خلاصه به اینها میگوید که شما مکلفید این را درج کنید. البته روزنامۀ کیهان گویا درجش نمیکند و این را درج نکرد. به ناچار روزنامۀ اطلاعات درج کرد. حالا، اینکه دربار داده یا ایشان داده یا کس دیگری داده ولی ایشان وزیر اطلاعات بود، تردیدی نیست که این نامه توسط ایشان داده شده منتها میگوید این نامه را، ظاهراً میگوید، دربار به من داده.
س- مستقیماً آقای هویدا آنموقع وزیر دربار بود و مستقیماً از دربار فرستادند و ایشان هم به روزنامه اطلاعات میگوید که خوب شما تاکنون از رژیم بهرهبرداری کردید و تحت نفوذ رژیم زندگی کردید حالا موقعش هست که این را چاپ کنید و از آن دفاع کنید.
ج- ولی آنچه که درواقع کبریتی بود که به انبار باروت زده شد این مقالۀ رشیدی مطلق بود. حالا دیگر اینکه چه کسانی این را تنظیم کردند ولی تردید نیست من به خاطرم هست که چند مقاله به نام همین رشیدی مطلق خواندم.
Leave A Comment