روایت‌کننده: آقای محسن پزشک‎پور

تاریخ مصاحبه: ۳۰ مارس ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۵

 

 

ج- تا این‌که مبارزات نفت و ملی شدن نفت به مرور شکل گرفت و مقدمات تشکیل جبهه ملی فراهم شد. ایشان و چند تن دیگر این سلیقه را داشتند که تقریباً ما به نحوی عمل کنیم که از نظر تشکیلاتی درواقع ملحق شویم به این برنامه. ما ضمن این‌که معتقد بودیم که می‌بایست شعار ملی شدن نفت را تأیید کرد و این مبارزه را تأیید کرد اما اعتقاد به این نداشتیم که مکتب پان‌ایرانیسم ملحق بشود از نظر تشکیلاتی و سازمانی به هریک از این سازمان‌ها یا به هر سازمان دیگری. بنابراین یک‌چنین اختلاف‌نظرهایی سبب شد که این‌ها جدا شدند تشکیلاتی را به وجود آوردند به نام «نبرد ایران»

س- حزب ملت ایران؟

ج- نه، آن مرحلۀ دیگری است. تشکیلاتی را به وجود آوردند به نام «نبرد ایران» که تشکیلات محدودی بود که دیگر در این هنگام سن سال سوم قضایی دانشکده حقوق بودم که داریوش فروهر هم که ششم ادبی همکلاس من بود چون سال سوم ایشان هم مثل این‌که، نه سال سوم سیاسی بود به احتمال زیاد، سال سوم سیاسی دانشکده حقوق بود. آن آقای صارم‎الدین کلالی هم که از کلالی‌های خراسان است. البته او وقتی ما وارد دانشکده شدیم او سال سوم دانشکده بود بنابراین آن مدتی بود که دیگر دو سال بود که فراغت تحصیل پیدا کرده بود. خوب، در این هنگام دیگر موضوع ملی شدن نفت مطرح شده بود. مرکز مبارزات، همان‌طوری‌که اشاره کردم، کجا بود؟ دیگر دانشگاه تهران بود. پس مبارزات میان پان‌ایرانیست‌ها و ملیون و جبهه توده نفتی خیلی شدید شد. به اتمام این اوصاف یک مبارزه هماهنگی بین همه ملیون بود یعنی گذشته از این‌که خود ما و مثلاً فروهر و کسانی که با او همکاری داشتند همکاری داشتیم به مرور سایر کسانی هم که در اطراف دکتر بقایی گرد آمده بودند یا در صفوف مختلف این‌ها همه با هم همکاری می‌کردیم. ولی هنوز چون شکل تشکیلاتی سایرین نگرفته بودند از نظر حزب توده محور پان‌ایرانیست‌ها بودند. بنابراین یک طرح‌ریزی وسیع شد برای حمله به پان‌ایرانیست‌ها. در دانشکده‌های مختلف ما انتخابات را برده بودیم، یعنی ملیون. در دانشکده حقوق در کلاس‌های مختلف انتخابات انجام شد و انتخابات را ما بردیم. انتخابات سال سوم باقی مانده بود و بسیار حائز اهمیت بود نه تنها از نظر انتخابات دانشکده بلکه از نظر مسئله مهم مبارزات مربوط به ملی شدن نفت زیرا در این‌جا دیگر شعارها مشخص شده بود یعنی شعار دکتر مصدق شعار فراکسیون اقلیت و شعار فراکسیون نفت و شعار ملت ایران عبارت بود از ملی شدن نفت در سراسر ایران. در برابر این شعار جبهه توده نفتی که چهرۀ تشکیلاتی و مبارزاتی‌اش حزب توده بود چه شعاری را مطرح کرده بود؟ شعار «لغو قرارداد» پس این دو شعار مشخص دو جبهۀ مبارزاتی بود سنگینی بار مبارزات هم به دانشگاه منتقل شده بود. گروهی هم که مقابل این‌ها بود از نظر تشکیلاتی پان‌ایرانیست‌ها بودند و آن جایی هم که نقطه اوج مبارزات در داخل دانشکده شده بود انتخابات سال سوم قضایی دانشکده حقوق بود و من اطمینان داشتم که آن انتخابات را خواهیم برد. روز پنجشنبه‌ای بود به سمت دانشگاه می‌آمدم برای این‌که بیاییم به کلاس و انتخابات را انجام بدهیم. وارد محوطۀ دانشگاه شدم دیدم دانشگاه سخت منقلب و غیرعادی است. به اتفاق یکی از دوستان پان‌ایرانیست می‌آمدم که افسر احتیاط بود که در دانشکده دندانپزشکی دانشجو بود. آن‌وقت این‌طور بود بسیاری از افسران یا افسران احتیاط در دانشکده‌ها به‎خصوص دانشکده‌های پزشکی تحصیل می‌کردند که شاید بشناسید این دکتر خلوتی بود دندانپزشک مشهوری شده در ایران. با هم می‌آمدیم اواسط دانشگاه که رسیدیم چند نفر به من رسیدند از دانشجویان دانشکده حقوق و گفتند که شما نروید به دانشگاه چون از طرف حزب توده بیش از ۴۰۰ نفر آمده‌اند با سلاح‌های مختلف این‌ها مسلح هستند و دانشکده را در محاصره دارند و منتظر شما هستند و شما را خواهند کشت. و موضوع بسیار حائز اهمیت بود. یعنی اگر حزب توده موفق می‌شد که ما را از دانشگاه بیرون بریزد و به اصطلاح میدان مبارزاتی دانشگاه را از چنگ ما خارج کند درواقع تمام دانشگاه دربست در اختیار حزب توده قرار می‌گیرد و وقتی تمام دانشگاه دربست در اختیار حزب توده قرار می‌گرفت پس این‌ها سنگر مهمی را پیدا می‌کردند ضد نهضت ملی شدن نفت و درواقع از آن‌جا لطمات اساسی را بر نهضت و جنبش وارد می‌آوردند. بنابراین تمام بسیج‌شان را کردند برای این‌کار و من همان‌جا گذشته از مبارزۀ نهضتی خودم به عنوان به‌هرحال مسئول پان‌ایرانیسم به همین موضوع فکر کردم یعنی اگر من برمی‌گشتم درواقع برگشت من آن‌موقع از دانشگاه عبارت بود از این‌که ما دیگر به محوطه دانشگاه وارد نشویم و این‌که به طور کلی دانشگاه در اختیار توطئه‌های جبهه توده نفتی قرار بگیرد. حالا مصادف با چه زمانی بود؟ رزم‌آرا شده بود نخست‌وزیر و رزم‌آرا با حزب توده و روس‌ها و انگلیس‌ها مذاکراتی داشت و توافق‌هایی پیدا کرده بود و چون می‌دانستند برنامه این‌طور است حتی آن تعداد پلیسی را هم که به طور معمول در خارج از دانشگاه بود آن روز نبود. بنابراین مسائل را بررسی کردم و به دکتر خلوتی، که البته آن‌موقع هنوز دکتر نبود، طبق رسم خودمان گفتم، «سرور من می‌روم وارد دانشکده می‌شوم و برگشت من یعنی این‌که همه‌چیز دربست تسلیم حزب توده و مؤتلفین آن‌ها بشود. من می‌روم اما شما بروید به دانشکده پزشکی و دندانپزشکی که آن‌جا غالباً افسرها به دو گروه تقسیم شده بودند تعدادی با حزب توده همکاری می‌کردند بقیه که غالباً عناصر میهن‌پرستی بودند این‌ها از طرفداران ما بودند و حمایت می‌کردند. وضع هم در دانشگاه طوری بود که افسران غالباً مسلح می‌آمدند همه اسلحه داشتند حتی تعدادی از دانشجویان سویل هم اسلحه داشتند. گفتم، «فقط شما بروید به این‌ها اطلاع بدهید من رفتم در این درواقع دام و شما خودتان را برسانید و من خواهم رفت به دانشکده.» گفت، «خیلی خوب.» او رفت به طرف دانشکده پزشکی و من آمدم به طرف دانشکده حقوق. وقتی آمدم دیدم تعدادی از همان گروه‌های خاص که غالباً هم کارگران کارخانه چیت‌سازی بودند این‌ها با قمه و شوشکه و چماق و ساطور چه‌بسا سلاح‌های گرم هم داشتند دورتادور دانشکده را گرفتند. وارد دانشکده شدم باز تعدادی از دانشجویان حقوق آمدند که شما چرا آمدید برگردید. گفتم نه وارد شدم. به محض این‌که وارد شدم دو نفر آن‌جا از دانشجویانی که عضو حزب توده بودند ایستاده بودند که می‌شناختم‌شان. یکی بعد به‎ مانند بسیاری از توده‌ای‌های دیگر که غالباً این‌ها آمدند درواقع در زمان شاه موقعیت‌های بسیار پیدا کردند. شاه متأسفانه راه، به گمان خودش، مبارزه او با حزب توده یا جبهه‌های مخالفش این بود به جای این‌که به مسائل اجتماعی بپردازد به آن‌ها رشوه می‌داد. درنتیجه بسیاری از موقعیت‌های مملکتی در اختیار عناصر حزب توده قرار گرفت از هیئت دولتش بگیرید تا مجلسش تا چیزهای مختلف. یکی از این‌ها کسی بود به نام، که هنوز هم هست، احمد قاسمی، لابد می‌شناسید؟‌

س- بله، بله.

ج- که ایشان بعد سال‌های متمادی مفسر آن‌چنانی دستگاه‌های تبلیغاتی بود، احمد قاسمی. احمد قاسمی لیدر توده‌ای‌های دانشکده حقوق بود در آن‌موقع و یک خانم دیگری به نام مدنی که او هم یکی از دانشجویان عضو حزب توده بود. من وقتی وارد دانشکده شدم آن دوتا هم آن‌جا ایستاده بودند و اشاره‌ای کردند به چند نفری که با آن گروه محاصره کننده خارج در تماس بودند در نتیجه آن‌ها حلقۀ محاصره را تنگ کردند. دکتر حسن افشار رئیس دانشکده بود او دستور داد که درهای دانشکده را ببندند ولی این‌ها تمام پنجره‌ها و شیشه‌ها و درها را شکستند و یورش کردند به داخل دانشکده. دکتر افشار از پنجره گریخت رفت. این‌ها که داخل شدند به خوبی به خاطرم هست همین احمد قاسمی و آن خانم مدنی به این مهاجمین و اداره‌کنندگان‌شان رو کردند و گفتند که پزشک‎پور این است. وقتی من را نشان دادند آن‌ها حمله کردند. جماعت زیادی بودند مسلح با سلاح‌های سرد تا آن‌جایی که من می‌دیدم. همین موقع داریوش فروهر هم از پله‌ها به بالا می‌آمد پایین. او را زدند و بعد به کناری به‌هرحال یا رفت یا بردند به هر کیفیت ولی چون کاملاً برنامۀ اصولاً قتل مرا داشتند، مرا زدند در دو جای سرم، البته خوب من یکی دونفرشان را توانستم که مقابله بکنم ولی گروه عظیمی بودند که من جلو در اتاق سوم سیاسی روی زمین افتادم و درحالی که دیگر خون از سر و صورتم می‌رفت به خاطرم هست یکی می‌گفت ابتدا چشمش را دربیاوریم، یکی می‌گفت ابتدا نمی‌دانم با شکنجه بکشیمش یعنی برنامه به این کیفیت بود. در همین موقع یکی از دانشجویانی که عضو حزب توده بود و این از عناصر بسیار از نظر جسمانی قوی و متعرض حزب توده بود به نام میرسعیدی که بعد شد قاضی دادگستری و وکیل دادگستری که بعد شنیدم دکتر ضیاء مدرس را او با چاقو صبح همان‌روز زده بود، ضیا مدرس هم از جمله کسانی بود که با ما همکاری داشت، نام او را شنیدید یا نه، که البته اخیراً یعنی مدتی پیش توسط رژیم خمینی او را گرفتند و اعدامش کردند. مرد مبارزی بود مرد میهن‌پرستی بود تبریزی بود درواقع از زمان پیشه‌وری همچنان مبارزه کرد، علیه پیشه‌وری بعد هم در تمام این مدت مبارزاتش را ادامه داد، البته یک مدتی هم عضو حزب سومکا شد ولی با ما همکاری‌های نزدیک و دسته‎جمعی داشت در این زمینه‌ها. این میرسعیدی به ناگهان از صفوف حزب توده آمد بیرون در حالی که آن چاقویش دستش بود چاقوی بزرگ آمد جلوی من ایستاد و گارد من شد و به این‌ها گفت من نمی‌گذارم که من خیلی تعجب کردم. و چند لحظه طول کشید شاید همین چند لحظه‌ای که او آمد و مقابله کرد فرصت را به من داد یعنی این فرصت را از آن‌ها گرفت که کار مرا تمام نکنند والا قصد کشتن من را داشتند که همین موقع افسرهایی که هوادار ما بودند و علاقه‌مند به ما بودند از دانشکده پزشکی و دندانپزشکی رسیدند در حالی که اسلحه‌های‌شان را درآورده بودند آمدند و درنتیجه آن‌ها هم کنار زده شدند و من پا شدم که بروم. البته همان‌جا از میرسعیدی که خیلی متشنج آن کنار ایستاده بود [پرسیدم] گفتم تو چطور این‌کار را کردی در مورد من؟ گفت، «نمی‌دانم، من از ابتدا که سال اول با هم هم‎کلاس بودیم احساس یک علاقه‌ای به شما می‌کردم و جایی می‌خواستم این علاقه را که سال‌ها داشتم نشان بدهم، این هم بهترین موردش بود.» البته فردای آن روز هم او را از حزب توده اخراج کردند، یعنی به طور رسمی اخراج کردند و در نتیجه بعد او دیگر برنامه‌ای دیگر برای خودش پیدا کرد. این مبارزه که پس از این‌جا دیگر جنبۀ شدیدی گرفت و این‌ها حمله کردند. همان خلوتی و یکی دو تن دیگر، تازه هم تاکسی در تهران شروع کرده بود به کار، تاکسی‌هایی بود که خانم فخرالدوله مادر آقای دکتر امینی که بسیار خانم لایق و فعالی بود در تهران به راه انداخته بود گویا. تاکسی برای من گرفتند و من را در تاکسی گذاشتند که ببرند به منزل. پس از خیابان شاهرضا عبور می‌کردیم چون منزل ما در شرق تهران بود. آن‌موقع دبیرستان البرز از مهم‌ترین پایگاه‌های پان‌ایرانیست‌ها بود و کسی که آن‌جا به‌عنوان مسئول حزب پان‌ایرانیست عمل می‌کرد یعنی دانش‌آموزان را اداره می‌کرد دانش‌آموزی بود به نام تقی کبریت‌ساز توکلی، همان که بعد شد، دیگر کبریت‎سازش را به کار نمی‌برد، تقی توکلی که بعد شد وزیر نیرو در زمان دکتر آموزگار و مدت‌ها مدیریت مس سرچشمه را داشت، بسیار عنصر میهن‌پرست و آدم صالحی من او را می‌شناسم، ا و مسئول ما بود در دبیرستان البرز. برحسب اتفاق او مقابل البرز در آن سمت پیاده‌رو که تاکسی از آن‌جا عبور می‌کند ایستاده بود. من وقتی آن‌جا رسیدم تقی توکلی مرا دید. تاکسی ایستاد و گفت، «سرور چه شده؟» جریان را برایش گفتم. آذربایجانی شجاع و میهن‌پرست و متعصب و بسیار پان‌ایرانیست مبارزی هم بود. خوب یادم هست اشک تو چشم‌هایش آمد و گفت، «خیلی خوب، جریان چه بود و این.» من رفتم من را بردند منزل. بردند منزل ساعت پنج عصر بود که به من خبر دادند رهبر توده‌ای‌های دانشگاه که کسی بود به نام ظریفی که بعد شد دکتر ظریفی و در زمان این شیخ‌الاسلام‌زاده که او هم عضو حزب توده بود همین دکتر شیخ‌الاسلام‌زاده که در توسعه فساد و نابسامانی‌ها دستی عجیب داشت بعد هم معلوم شد در هر مرحله همکاری‌های با هر جمعی می‌کند عضو حزب توده بود که بعد آمد شد وزیر این دکتر ظریفی را آورد و مدیر کل آزمایشگاه‌های وزارت‌بهداری کرد، یا بهزیستی بود به‌هرحال بهداری بود که بعد نامش شد بهداری و بهزیستی. ساعت پنج به من اطلاع دادند که این دکتر ظریفی را که لیدر توده‌ای‌‌های دانشگاه بود او را پان‌ایرانیست‌ها در مغازۀ دائی‌اش در اطراف حسن‌آباد پیدا کردند و با چند دنده شکسته فرستادنش به بیمارستان سینا. درواقع به محض این‌که مطلع شدند که چنین رفتاری را با من کردند آن‌ها رفتند دنبال کردند او را پیدا کردند و این برنامه را اجرا کردند، پس مبارزه از این‌جا جنبه حاد پیدا کرد. درواقع دیگر مبارزه هم مربوط نبود به ما و حزب توده. این‌که پرسیدید این‌جا کاملاً دیگر این مبارزه مربوط می‌شد به سرنوشت نهضت ملی شدن نفت. ساعت ۸ شب بود که همین احمد قاسمی به اتفاق کسی دیگر از طرف حزب توده که او از سران وقت حزب توده بود منتهی چون این همکلاس من بود و در دانشکده حقوق او را هم آورده بودند. آمدند از طرف حزب توده، پیغامی آوردند که درواقع یک نوع متارکه‌ای را قبول کنیم از نظر این‌که حملات انفرادی نکنیم. البته بعد از این‌که مطلع شده بودند پان‌ایرانیست‌ها چه به روز دکتر ظریفی آوردند. پیغام من به آن‌ها این بود که به‌هرحال شما به این کیفیت رفتار می‌کنید و آن‎چه که مسلم است دانشگاه یا باید در اختیار شما باشد یا در اختیار ما و این را ما تعیین تکلیف می‌کنیم بنابراین بدانید که این‌کار را خواهیم کرد. درنتیجه رفته که آن‌وقت فردای آن روز من رفتم به محلی که مرکز تجمع ما بود چون ما باشگاه نداشتیم کما این‌که اصولاً کمتر اتفاق افتاد باشگاه داشته باشیم غالباً هم یا امکان مالی‎اش را نداشتیم یا اجازه چیز نمی‌دادند و در محدودیت‌هایی بودیم. پس خانه‌های افراد غالباً باشگاه‌های ما بود، محل تمرکز ما بود. کلیۀ پان‌ایرانیست‌ها را که در تهران دانشگاه بودند خبر کردم به‌هرحال برایشان صحبت کردم و این‌که برنامه این این است دانشگاه یا می‌بایست در اختیار ما باشد یا در اختیار آن‌ها و اگر ما از چنگ آن‌ها خارج نکنیم آن‌ها اجازه نخواهند داد که ما وارد محوطه دانشگاه بشویم. بنابراین بسیجی شد برای صبح یکشنبه که پان‌ایرانیست‌ها بروند به دانشگاه و آخرین نبردشان را با توده‌ای‌ها حزب توده و عوامل‌شان بکنند. آن‌ها مطلع شدند بنابراین دانشگاه تقریباً تعطیل شد آن‌ها در دانشگاه سنگر گرفتند تعدادی در حدود چیزی نزدیک به ۵۰۰ نفر با وسایل و تجهیزات مختلف. دانشجویان پان‌ایرانیست هم به گروه‌های پنج شش نفره تبدیل شدند و به‌هرحال دو گروه اول و دوم رفتند ولی قبل از این‌که آن برنامه‌ای که پیش‌بینی شده بود کاملاً شکل بگیرد این‌ها که وارد می‌شوند درگیری و مبارزه با واقعاً می‌توانیم بگوییم اصولاً جنگ که شروع می‌شود این از ساعت تقریباً هشت و نیم صبح ادامه داشت تا ساعت نیم بعدازظهر که دیگر در ساعت نیم بعدازظهر در حدود بیست و چند عضو حزب توده و همکاران‌شان با آمبولانس‌ها فرستاده می‌شوند به بیمارستان‌ها و به‌هرحال برنامه مبارزاتی پان‌ایرانیست‌ها و سایر ملیون که آن‌ها هم همکاری می‌کردند در این مرحله موفق می‌شود و از آن‌ تاریخ دانشگاه در اختیار ملیون قرار گرفت و درنتیجه تبدیل شد به یک سنگر مهمی برای دفاع از شعار ملی شدن نفت و آن‌وقت کانونی شد برای این‌که این طیف مبارزاتی و فعالیت را به سایر دبیرستان‌ها و شهرستان‌ها منتقل کنند. مبارزات البته میان پان‌ایرانیست‌ها و حزب توده دیگر شدت عجیبی گرفت یعنی به نبردهای رودررو انجامید و درنتیجه روزی نبود که در خیابان منوچهری یا میدان بهارستان یا مناطق دیگر زدوخورد نشود، زدوخورد در سطح بسیار وسیع به‌طوری‌که ما دیگر دفتری را که در خیابان منوچهری داشتیم که همان محل روزنامه ساسانی بود و دفتر وکالت آقای صادق بهداد بود ما آن را به ناچار تبدیل کرده بودیم به یک سنگری یعنی دفاع می‌کردند این‌ها. هنوز جبهه ملی تشکیل نشده بود و نیروهایی که در این مبارزه بودند به کیفیت عبارت بود پس از پان‌ایرانیست که نام مکتب پان‌ایرانیسم. دکتر بقایی که البته نقش بسیار فعال و مؤثری داشت، مردی است بسیار مبارز حالا گذشته از مسائل دیگر و در آن مبارزه نقش خیلی فعالیت داشت که هنوز نه جبهه ملی تشکیل شده بود نه حزب زحمت‎کشان.

س- جبهه ملی که سازمانی به آن شکل در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت نداشت فقط احزاب مختلف بودند هر کسی که طرفدار مصدق بود و از او حمایت می‌کرد به نام جبهه ملی شناخته می‌شد.

ج- اصولاً ابتدا به عنوان یک فراکسیون اعلام شد آن‌وقت بعد حرکت‌های مختلفی به…

س- ولی سازمان خاصی به نام جبهه ملی وجود نداشت.

ج- ولی سازمان دادند. البته تا وقتی که کسانی امثال بقایی آن‌جا بودند این شکل سازمانی دقیق‌تر و منسجم‌تری داشت ولی گویا تا آن‌جایی که به خاطرم می‌آید یا شاید بعد بود این، چیزی را به نام نگهبانان آزادی را بعد بقایی تشکیل داد، آهان مربوط به این مرحله نیست. ولی به‌هرحال خانه دکتر بقایی که آن‌موقع در یکی از کوچه‌های خیابان عین‌الدوله قرار داشت این خانه عملاً به صورت یکی از مراکز خیلی فعال این جنبش بود. بنابراین دکتر بقایی بود، پان‌ایرانیست بود مکتب پان‌ایرانیسم و مجاهدین اسلام بودند آن‌موقع که…

س- تحت رهبری شمس قنات‌آبادی.

ج- آیت‌الله کاشانی که آن‌وقت اداره‌کننده‌اش شمس قنات‌آبادی بود، و حزب ایران. این چهار تشکیلات همکاری داشتند. چهار تشکیلات همکاری داشتند. به آن‌جا رسید که به این نتیجه رسیدیم که شکلی بگیرد، پس هنوز جبهه ملی تشکیل نشده بود. جلسۀ اول را هم تشکیل دادیم، جلسۀ اول منزل دکتر بقایی تشکیل شد. در این جلسه کسانی که حضور داشتند دکتر بقایی بود، درواقع از طرف آن حرکت شمس قنات‌آبادی بود از طرف مجمع مجاهدین اسلام که گویا آقای دکتر شروین هم با او آمده بود. من بودم از طرف پان‌ایرانیسم و مهندس زیرک‌زاده بود از طرف حزب ایران. این‌جا بررسی شد پیشنهاد شد تشکیل یک کمیته‌ای به نام کمیته تمرکز مبارزات ملی و این کمیته وظیفه‌اش این بود که کلیۀ این حرکت‌ها و مبارزاتی را که هماهنگ نهضت ملی شدن نفت هستند بسیج بکند. به خوبی به خاطرم هست در این کمیته کسی که اصرار کرد و مطرح کرد و پافشاری کرد که حزب توده را هم به این کمیته دعوت کنیم مهندس زیرک‌زاده بود یعنی نمایندۀ حزب ایران. ایشان معتقد بود که حزب توده را هم در این کنگره دعوت کنیم و در این مبارزه شرکت بدهیم. درحالی‌که سایرین مخالف بودند به‎خصوص من و دکتر بقایی که درواقع حزب توده اصولاً مورد اطمینان برای مبارزات ملی نیست و گذشته از این این در رابطه با عملاً عوامل وابسته به انگلیس‌ها است، بنیان‎گذاری‎اش هم توسط آن‌ها بوده با مشارکت آن‌ها بوده و بنابراین این نهضت را دچار انحراف خواهد کرد. حالا همین موضوع اصولاً سبب بسیاری از حوادث بعدی شد یعنی ما خط مشی‌هایی را که شکل گرفت از همین جا می‌بینیم. البته لابد می‌دانید حزب ایران اصولاً در این مورد همواره تخصصی داشته یک بار هم در مورد توطئه برای جدایی آذربایجان متأسفانه این حزب آمد و شد جزو احزاب مؤتلفۀ آزادی‎خواه که نمی‌دانم می‌دانید یا نه که این احزاب مؤتلفۀ آزادی‎خواه عبارت بودند از فرقۀ دموکرات آذربایجان، حزب کومله کردستان یعنی قاضی محمد، حزب توده، حزب ایران و یکی دیگر از همین قبیل که البته در آن‌موقع تعدادی از عناصر میهن‌پرست این حزب که مخالف با این اقدامات بودند از جمله آقای دکتر جزایری، آقای دکتر میمندی‌نژاد و یکی دو تن دیگر این‌ها ارسلان خلعتبری این‌ها جدا شدند و حزب «وحدت ایران» را تشکیل دادند. بنابراین یک‌چنین سابقه‌ای را هم این‌ها مدام دارند و به نظر من این روش حزب ایران بر جنبش آزادی‎خواه و میهن‌پرست ایران لطمات بزرگی زد چه آن‌موقع چه بعد. درواقع این‌ها مدام به سبب جبن و به عقیدۀ من نداشتن یک موضع مشخص فکری و اید‌ئولوژیکی طعمه‌های خوبی بودند برای حزب توده و این نوع حرکت‌ها و بعد هم تحولات جامعۀ ایرانی را طعمه‌هایی قرار می‌دادند برای دسیسه‌هایی که حزب توده و همراهان و حامیان او داشتند. بنابراین این بحث در آن جلسه بسیار شدید مطرح شد به صورت ظاهر مهندس زیرک‌زاده قبول کرد. مذاکراتی شد و قرار شد که براساس آن مذاکرات اولین اعلامۀ کمیتۀ تمرکز مبارزات ملی تنظیم بشود. این مسئولیت یا مأموریت را به من واگذار کردند که طبق آن‎چه که مذاکره شد که خلاصه‌اش این بود که ۱) درواقع نهضت ملی شدن نفت جلوۀ یک نهضت عظیم ضداستعماری ملت ایران است. ۲) از نظر تاکتیک مبارزاتی عناصر وابسته به سیاست‌های بیگانه در این جبهه و در این کمیته نمی‌توانند حضور داشته باشند. ۳) عناصر هیئت حاکمه که به‎خصوص همکاری داشتند با عوامل شرکت نفت این‌ها نمی‌بایست در برنامه‌های اجرایی حضور داشته باشند. ۴) به‌هرحال مبارزه یک مبارزۀ مستقل ملی است و عواملی که وابستگی‌های سیاسی و خارجی دارند در این مبارزه نمی‌توانند حضور داشته باشند. به خوبی یادم هست که در آن‌جا در مذاکرات در آن کمیته روی دو تشکیلات تأکید می‌شد. یکی حزب توده و وابستگان حزب توده بودند دوم فراماسون‌ها. یعنی این دو مطرح شده بود که منظور از این وابستگان چه کسانی هستند. به همین مناسبت بود بعد هم این‌که کسی مثل بیات شد مدیرعامل شرکت نفت، کسی مثل باقر کاظمی شد معاون نخست‌وزیر و این‌ها، این‌ها نکاتی بود که به نظر از جهت کارکرد دکتر مصدق آن‌وقت جای ایراد می‌آمد و یا حضوری را که برای حزب توده به ناچار قائل شدند، فراهم کردند که در واقع آن از عوامل مهم بود برای بروز اصلاً حادثۀ ۲۸ مردادماه و ساقط کردن مصدق.

س- شما این مسئله را آن‌موقع مطرح می‌کردید؟

ج- بله، بله به تفصیل. آهان به همین مناسبت است که درنتیجه حزب پان‌ایرانیست که بعد می‌گویم یعنی ما با توجه به همین مسائل معتقد نبودم که پان‌ایرانیسم دربست برود در دل یک تشکیلات دیگری به آن کیفیت قرار بگیرد بلکه معتقد بودیم باید تا آن‌جایی که چیز است همکاری‌اش را ادامه بدهد و درنتیجه بعد که حزب پان‌ایرانیست تشکیل شد مدام و در اعلامیه‌ای که ما می‌دادیم و یا روزنامه‌ای که داشتیم به نام «ندای پان‌ایرانیسم» این مسائل را بیان می‌کردیم.

س- حزب پان‌ایرانیست چه سالی تشکیل شد آقا؟

ج- بعد از مکتب پان‌ایرانیسم، حالا پس این‌جا را داشته باشید تا بعد برگردیم. خوب، گفتم که به چه سبب آن تعداد رفتند. وقتی آن تعداد رفتند که هنوز کارهای مکتب زیاد نضج نگرفته بود مکتب در آغاز فعالیت‌هایش بود. ولی پس به مرحله‌ای رسیدیم که مکتب پان‌ایرانیسم دیگر در یک طیف وسیع از مبارزات گام گذارد. دیگر این مورد را بررسی کردیم که زمان رسیده که ما تشکیل حزب بدهیم به اصطلاح از چهره‌های دیگر شناخته شدۀ سیاسی بودیم عملاً در مسائل روز مملکت صاحب‌نظر بودیم یا همکاری داشتیم، مداخله داشتیم پس فکر کردیم که دیگر باید از مرحله کار مکتبی وارد بشویم به مرحله مبارزات حزبی البته ضمن این‌که حزب از مکتب جدا نمی‌تواند باشد و مکتب باید همچنان تغذیه‌کنندۀ فکری و ایدئولوژیکی حزب باشد، یعنی براساس آن مکتب حزب بنیاد بگیرد. بنابراین به فکر افتادیم گفتیم خوب ما وقتی بخواهیم تشکیل حزب بدهیم واقعاً چه کسانی نزدیک‌تر از همان‌هایی که یک مدت با ما همکاری داشتند. حالا هم که در جنبه‌های مختلف در یک مبارزات هماهنگی با یکدیگر هستیم. بنابراین بهتر است که با این‌ها مطرح کنیم و در این مرحله حزبی مجدداً این‌ها در این برنامه حضور داشته باشند. منتها تعدادی در مکتب مخالف بودند یعنی درواقع نگران بودند یعنی فکر کردند که اگر نوع آقای فروهر و این‌ها بیایند مثلاً جا و موضعی را که دارند این‌ها آن‌جا و موضع را می‌گیرند. که آن‌ها چند نفری بودند به نام محمد مهرداد، منوچهر تیمسار که بعد چیزی تشکیل دادند به نام «پرچم‎داران پان‌ایرانیسم» البته برای مدت کوتاهی دیگر بیشتر نتوانست دوام پیدا بکند. این‌ها با دعوت این حزب «نبرد ایران» یعنی حزبی که آقای فروهر تشکیل داده بود برای این‌که بیاییم و مرحله حزبی را حزب واحد پان‌ایرانیست را با هم تشکیل بدهیم مخالف بودند. منتها این مخالفت را خیلی صریح ابراز نمی‌کردند و درنتیجه به اتفاق هم مذاکراتی کردند و حتی یکی از این روزها که من به آن منزل یکی از این افراد رفته بودم به من حمله کردند و ناراحتی‌هایی ایجاد کردند و به‌هرحال در مخالفت با این برنامه و در نتیجه یک مقدار از نیروهای مکتب پان‌ایرانیسم این‌طور دچار ناراحتی و تزلزل شد. ولی با این وجود این برنامه را ما موقوف نکردیم یعنی به اتفاق دکتر عاملی و سایر دوستان آمدیم و با آقای فروهر و این‌ها مذاکره کردیم. نتیجۀ این مذاکرات این شد که «حزب ملت ایران» تشکیل شد. منتهی همان‌طور هم که صحبت کردیم برای این‌که این کار مبتنی باشد دقیقاً بر پان‌ایرانیسم اسم حزب گذارده شد «حزب ملت ایران بر بنیاد پان‌ایرانیسم.» این همکاری مدت کوتاهی به طول انجامید و در این‌جا کسانی که در مکتب پان‌ایرانیسم بودند و خود ما مواجه شدیم با این‌که متأسفانه باز آن روحیه حاکم است یعنی بیشتر به انجام یک کارهای صریح و تند و دور از آن اصول و تکیه‌گاه‌های فکری و مکتبی توجه هست تا یک کار اساسی به‎خصوص که یک کسی در این شرایط در فعالیت‌ها بود و در زدوبندهای بسیاری با مراجعی و مقاماتی همین آقای موسی امامی. موسی امامی برادر همان حسین امامی بود که جزو فدائیان اسلام بود. البته این برادر به استنباط من روحیۀ آن برادر را نداشت و درنتیجه بیشتر به یک فرصت‌طلبی‌هایی توجه داشت و عملاً هم در نتیجۀ ادارۀ امور آن محلی که آقای فروهر داشت و «نبرد ایران» در آن‌جا بود و در نتیجه «حزب ملت ایران» در آن‌جا مستقر شد در اختیار آقای امامی بود و همان مرحله بود که یک شعار انحرافی مطرح شد که آن نمی‌توانست یک شعار پان‌ایرانیستی باشد شاید به خاطرتان بیاید « پان‌ایرانیسم گورکن بلشویسم». این یک شعار پان‌ایرانیستی نبود چون پان‌ایرانیسم یک نهضت مثبت است، مکتب است، صاحب اندیشه است همان‌طور که بیان کردم این هدفش و غایت هدفش و فلسفه وجودی‎اش این نیست که فقط برای مبارزه با یک حزب و یا یک تشکیلات دیگری به وجود آمده باشد. اما دستگاه‌های حکومتی می‌خواستند فقط از پان‌ایرانیسم به این عنوان استفاده بکنند، به‌عنوان یک وسیله برای مبارزه با حزب توده درحالی‌که مکتب پان‌ایرانیسم این نبود. بنابراین در کوتاه‌مدت به‎خصوص پان‌ایرانیست‌ها که طی این مدت تعلیمات عمیقی دیده بودند دریافتند که نمی‌توانند و این‌جا درواقع جایی خواهد بود که اگر به این کیفیت ادامه پیدا بکند نهضت پان‌ایرانیسم به‌عنوان یک مکتب و یک اندیشه و یک حرکت فلسفی و اجتماعی و سیاسی این طومارش بسته می‌شود. بنابراین اعضای این مکتب همه رفتند و اجتماعی کردند بعد آمدند گفتند ما نمی‌توانیم ادامه بدهیم این‌جا جای ما نیست و این را اعلام کردند که البته حتی این موضوع را من شخصاً رفتم به اتفاق دکتر عاملی برای خود فروهر بیان کردیم. حقیقت این است که نمی‌شود، شما طرز کارتان یعنی طرز کار این‌جا طور دیگری است ولی این یک نهضتی است و به‌هرحال الان تمام این پان‌ایرانیست‌ها هم یک‌چنین تعرضی دارند.

س- این چه سالی بود آقا؟

ج- این فکر می‌کنم همان اواخر سال ۱۳۲۹ بود. بنابراین پان‌ایرانیست‌ها دوباره جمع شدند و خودشان رفتند اجتماعی کردند در منزل یکی از پان‌ایرانیست‌های قدیمی به نام دکتر علاءالدین خطیر آن‌وقت هم دانشجوی پزشکی بود شاید مثلاً سال‌های آخرش بود که دکتر خطیری که جراح مشهور پلاستیک است. در منزل او اجتماعی کردند بعد تعدادی از نمایندگانی را فرستادند پیش من از جمله همان دکتر فضل‌الله صدر بود، دکتر مهرداد سالور و دو تن دیگر. این‌ها آمدند منزل من و گفتند که اعضای مکتب پان‌ایرانیسم به‌هرحال اجتماع کردند و منتظر شما هستند که رفتم آن‌ها به اتفاق اعلام کردند که ما نمی‌توانیم، ما به یک کار مکتبی و به یک کار عمیق فلسفی و سیاسی معتقدیم این نمی‌تواند بنابراین ما می‌خواهیم دوباره برگردیم به همان کانون خودمان که دفتری بود در کوچۀ روزنامه‌نگاران در خیابان لاله‌زارنو همان محل روزنامۀ ساسانی بود. درنتیجه مجدداً در آن‌جا مستقر شدیم، در آن‌جا آن‌وقت بررسی شد اعلام موجودیت حزب پان‌ایرانیست. بنابراین در همان‌جا و همان سال بود که اولین کنگرۀ حزب تشکیل شد از همۀ پان‌ایرانیست‌ها که در شهرستان‌های مختلف بودند نمایندگان‌شان خواسته شد و در اولین کنگرۀ موجودیت حزب پان‌ایرانیست اعلام شد و اولین کمیتۀ عالی رهبری حزب پان‌ایرانیست و اعضای علی‌البدلش انتخاب شدند که در آن‌موقع یکی از اعضای علی‌البدل گویا، علی‌البدل کمیتۀ عالی رهبری به احتمال زیاد فکر می‌کنم همین داریوش همایون بود که البته بعد دیگر فعالیت‌هایش با حزب قطع شد و درنتیجه رفت به حزب سومکا. ولی دیگر اعضای کمیته، اولین کمیته عالی رهبری دکتر عاملی بود، دکتر صدر بود، مهندس آق‌بیاتی، دیگر دکتر طالع که همچنان مبارزاتش ادامه دارد و دکتر سالور بود گویا و چندتن دیگر بودند ولی آن‌هایی که به خاطرم می‌آید نام‌شان این‌ها است. پس حزب پان‌ایرانیست تشکیل شد و این مصادف شد، دیگر مصادف بود با کی؟ با زمانی که طرح‌ریزی می‌شد تشکیل کمیته مبارزات ملی، درست؟ که در این کمیته مبارزات ملی آن‌وقت حزب پان‌ایرانیست حضور داشت، حزب ایران، دکتر بقایی و «مجمع مسلمانان مجاهد.» اولین اعلامیه را قرار شد که من بنویسم. اعلامیه را نوشتیم. جلسۀ دوم قرار گذاشتیم در منزل دکتر بقایی. آهان این‌جا فوراً توضیح بدهم که تشکیل این کمیتۀ مبارزات ملی مقارن بود با بعد از حادثه ۳۰ تیر و انقلاب سی‌ام تیرماه که در بیست‌وهشتم تیر بود که البته می‌شود دومین بازداشت من که من رفتم به چاپخانۀ ۲۸ تیر یعنی موقعی بود که دو سه روز گذشته بود از این‌که قوام را، شاه به آن کیفیت مصدق را برکنار کرده بود، نخست‌وزیر کرده بود و قوام هم با یک اکثریت ضعیفی از مجلس رأی آورد.

س- شما را برای چه دستگیر کرده بودند؟

ج- خوب شروع کردند به دستگیری همۀ مبارزان و فعالانی که از مصدق حمایت می‌کردند. بله دیگر و ۲۸ تیر بود که من رفتم به چاپ‎خانه، مثل این‌که دوشنبه شب بود چون روزنامۀ «ندای پان‌ایرانیست»‌ سه‌شنبه‌ها منتشر می‌شد. روزنامۀ «ندای پان‌ایرانیست»‌در چاپ‎خانه زندگی چاپ می‌شد، چاپخانۀ زندگی در انتهای خیابان فردوسی قرار داشت. من یادم هست شب دعوت داشتم، یعنی به یک عروسی در باشگاه افسران در نتیجه با لباسی که متناسب آن‌جا و در آن شرایط بود رفته بودم به چاپ‎خانه در محاصره است. وقتی رفتم و آن نمونه روزنامه را خواستم و داشتم نگاه می‌کردم مدیر چاپ‎خانه خبر آورد که چاپ‎خانه محاصره است و شما را می‌خواهند. در همین موقع افسری با دو سه درجه‌دار و این‌ها آمدند و گفتند که شما بازداشت هستید. همان‌جا مرا بردند. داخل کامیون و به جای عروسی مستقیم بردند زندان زیر آگاهی. این زندان زیرآگاهی کثیف‌ترین و بدترین زندان شهربانی بود. یعنی جایی بود که قاتل‌ها و جنایتکارها و این‌ها غالباً بودند و شاید سیصد نفر در محوطه‌ای بودند که حتی توالتش جدا نبود و بردند آن‌جا و من آن‌جا بودم تا سی تیر که البته به خاطرم هست دیگر وقتی بردند آن‌جا زندانیان که متوجه شدند من هستم و به چه دلیل من را آوردند این‌ها هر یک یکی پتویش را آورد، یکی یک تکه نانش را آورد نهایت محبت و پذیرایی را کردند و دیگر اتاق زندان‌ها و اتاق‌ها جا نداشت مردم را دسته‌دسته می‌آوردند توی محوطۀ زندان که تا صبح همین‌طور تمام ساختمان شهربانی زیر شعار و فریاد پرخروش «یا مرگ یا مصدق» می‌لرزید. تا ۳۰ تیر شد که قیام شد که آمدند و در زندان‌ها را باز کردند من هم آزاد شدم و رفتم که البته در جریان ۳۰ تیز پان‌ایرانیست‌ها مشارکت خیلی وسیع داشتند که از جملۀ آن هوشنگ رضیان که پان‌ایرانیست مبارزی بود کشته شد، تعداد زیادی زخمی شدند. غروب ۳۰ تیر که وقتی من رسیدم به میدان بهارستان دیگر اگر مطلع باشید که لابد می‌دانید تقریباً پلیس‌ها و مأمورین راهنمایی رفته بودند تو کلانتری‌ها و آن‌موقع غالب اماکن عمومی و به‎خصوص مأموریت‌های راهنمایی‌ها را در چهارراه‌ها پان‌ایرانیست‌ها انجام می‌دادند به اتفاق سایرین. بعد از ۳۰ تیر بود که به‌هرحال مصدق مجدداً آمد نخست‌وزیری را گرفت، بعد از آن جریان بود که به این اندیشه افتادیم که مبارزات متشکل بشود و کمیتۀ تمرکز مبارزات تشکیل بشود. پس اعلامیه را نوشتیم. در جلسۀ دوم که منزل دکتر بقایی باز تعیین شده بود وقت جلسه نماینده حزب ایران حضور پیدا نکرد. از جمله برنامه‌ها که این کمیتۀ تمرکز مبارزات دنبال می‌کرد و می‌بایست که انجام می‌داد برنامۀ برگزاری شب برگزاری یا شب هفت بود یا چهلم شهدای ۳۰ تیر در ابن‌بابویه که این می‌بایست که دعوت شده بودند مردم برای حضور در این اجتماع. به‌هرحال نمایندۀ حزب ایران حضور پیدا نکرد بنابراین اتخاذ روش دیگری یا اتخاذ دو روش به‌هرحال یک روشی که آن‌موقع که البته بعد به مسائل دیگری انجامید یکی این‌که این بود که حزب توده مطلقاً نمی‌بایست در برنامۀ مبارزات نهضت ملی ایران دعوت بشود و بعد هم سایر عناصری که به آن کیفیت وابستگی‌هایی داشتند به نظام‌های حاکمه که همکاری‌های نزدیکی داشتند با به‌هرحال سیاست‌های مربوط به شرکت نفت نمی‌بایست حضور داشته باشند و البته حزب ایران موضع مخالف داشت که با نیامدن خودش این مخالفت را دیگر به این آشکارا چیز کرد که به استنباط من از این‌جا به مرور یک شکافی در مبارزات به وجود آمد و از این‌جا به مرور مقدماتی فراهم شد که منجر شد به این‌که شرایط آماده بشود برای حادثۀ ۲۸ مرداد یا کودتای ۲۸ مرداد.

س- شما در آن زمان همکاری که با دکتر بقایی داشتید آیا همکاری با حزب زحمت‎کشان ملت ایران دکتر بقایی بود یا فقط با شخص دکتر بقایی؟

ج- آن وقت هنوز حزب زحمت‎کشان شکل نگرفته بود به این صورت.

س- در ۳۰ تیر حزب زحمت‎کشان ملت ایران حضور داشت.

ج- وجود داشت؟

س- بله. حزب زحمت‎کشان ملت ایران در اردیبهشت ۱۳۳۰ تشکیل شد.

ج- من دقیقاً به خاطرم نیست تاریخ…

س- من دقیقاً یادم هست.

ج- بنابراین ایشان به نمایندگی از طرف حزب زحمت‎کشان آمده بود ولی به‌هرحال درواقع حزب زحمت‎کشان هم که تشکیلاتی بود که به‎خصوص آن‌موقع بیشتر روی برداشت دکتر بقایی کارش را ادامه می‌داد.

س- من از شما سؤالی که داشتم این است که آیا وجود خلیل ملکی و همکاران او در حزب زحمت‎کشان ملت ایران برای شما ناراحتی ایجاد نمی‌کرد؟

ج- نه اصولاً آن‌موقع هنوز خلیل ملکی و همکارانش آن موضع خاص را نگرفته بودند یعنی بیشتر هنوز همان برنامه…

س- کدام موضع خاص؟

ج- موضع خاصی که بعد منجر شد به انشعاب از حزب زحمت‎کشان ملت ایران و فراهم آوردن یک تشکیلاتی به نام «نیروی سوم» خاصه این‌که اصولاً خود من با خلیل ملکی درواقع دیدارهایی داشتم و در بسیاری از مواضع و موارد مواضع فکری‎مان، نه مواضع بنیادی، ولی فکری را که او درواقع گرفته بود تطبیق می‌کرد با مواضع فکری ما و این البته یک اشکال بزرگی است که این اشاراتی که کردم همۀ کمونیست‌هایی که عملاً از مواضع فکری‌شان برگشتند ولی نمی‌خواهند به آن برگشت مطلق خودشان تن در بدهند در نتیجه سعی می‌کنند آن مواضع صحیحی را که می‌گیرند حالا به نحوی با همان مواضع فکری سابق‌شان این را تطبیق بدهند و توجیه کنند درحالی‌که این‌ها با هم تغایر دارد و آقای خلیل ملکی در موارد متعددی در مواضع صحیحی دیگر قرار گرفت که با آن مواضعی هم که ما به آن فکر می‌کردیم تطبیق می‌کرد اما آن مواضعی که ما فکر می‌کردیم خودبه‌خود ناشی از اصولی است که به آن معتقد هستیم. فرض کنید از نظر مسائل ملی، از نظر مسائل بین‌المللی تقریباً خلیل ملکی در مواضعی قرار گرفت، اصلاً طرح همین موضوع نیروی سوم، یعنی درواقع نه چپ نه راست، درست است؟ از نظر تئوری این است از نظر عملی هم یک سیاست ملی است. بنابراین نه تنها ما مشکلی نمی‌دیدیم و دلیلی نداشت مشکلی ببینیم که آن‌وقت از نظر حزب توده هم خود خلیل ملکی هم این اعتقاد را داشت یعنی خلیل ملکی هم به‎خصوص با شناخت بیشتری که از حزب توده داشت به دلیل حضور خودش در آن حزب مدت‌ها، هرگز اعتقاد نداشت که حزب توده نقش فعالی در مبارزه نهضت ملی شدن نفت پیدا کند یعنی اعتقاد و اطمینان به آن حزب نبود کما این‌که درست هم بود نشان داده شد. پس این مواضع نه‌تنها مشکلی…