مصاحبه با آقای دکتر امیر پیشداد

پزشک

از اعضای برجسته نیروی سوم

از بنیان‌گذاران جامعه سوسیالیست‌‌ها

 

روایت‌‌کننده: آقای دکتر امیر پیشداد

تاریخ مصاحبه: ۳ مارچ ۱۹۸۴

محل مصاحبه: شهر لوشن، فرانسه

مصاحبه‌‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱

 

س- آقای دکتر پیشداد، از شما تقاضا می‌‌کنم که در شروع مصاحبه یک شرح مختصری راجع به محل تولدتان، تاریخ تولدتان و از سوابق خانوادگی‌‌تان بفرمایید تا برسیم به اینجا ببینیم که شما چه‌‌جوری وارد مسائل سیاسی و اجتماعی شدید.

ج- گویا من در اردیبهشت ۱۳۰۹ در تهران در محله سنگلج که بعدها به وسیله رضاخان از بین رفت، متولد شدم. در خانواده متوسط و متوسط پایینی.

س- چرا گویا آقای پیشداد، مطمئن نیستید مگر چه موقعی متولد شدید و کجا؟

ج- این که گفتم گویا در سال تولد من هنوز گرفتن شناسنامه اجباری نبود.

س- بله.

ج- و شناسنامه من در ۱۳۱۴ گرفته شده، اما مادرم گواهی می‌‌کرد که در همان روز و ماه و تاریخی که به دنیا آمده‌‌ام، شناسنامه صادر شده است. به این جهت گفتم گویا چون برخلاف فرانسه که به‌طور اجباری در همان روز تولد می‌‌بایستی به شهرداری محل اطلاع داده شود، در ایران قدیم رسم چنین نبود. به همین جهت اصطلاح گویا را به کار بردم.

مادر من از خانواده‌‌ای بود که در بازرگانی فعالیت می‌‌کردند و پدر مادرم از مبارزان ساده انقلاب مشروطه بود و یکی از افتخاراتش در آخرین سال‌‌های حیاتش، نشان دادن تفنگ عهد بوقش به این کمترین که در آن زمان چندسال بیشتر نداشت، بود و شرح ماجراهای مشروطه‌طلبان. پدرم از خانواده کم و بیش اشرافی یا اعیانی بود و با اتابک اعظم خویشاوندی داشت و در رشته معدن تحصیل کرده بود، اما هرگز موفق نشد در این رشته فعالیت منظّم و مستقیمی داشته باشد. یکی از معدن‌‌های زغال‌‌سنگ که پدرم با شرکای خود ایجاد کرد، قبل از اینکه به مرحله بهره‌‌برداری برسد، سقوط کرد و از بین رفت و گویا در این ماجرا، کلی خسارت مالی بر این گروه وارد شد. بعد از آن به خاطر ندارم پدرم شغل ثابتی می‌‌داشت، آنچه به یاد دارم این است که همیشه از قبول مسئولیت‌‌های دولتی و حتی کارمندی دولتی ننگ داشت.

س- امتناع.

ج- امتناع داشت و این یکی از اولین تعجّب‌‌های بزرگ زندگی من در سنین کودکی بود که در خانواده‌‌ای متولد شدم که مادرم فرزند یکی از مبارزان مشروطه‌‌طلب بود و به همین جهت با دولت استبدادی مخالف و پدرم لابد به دلایل دیگری که فرصت نشد درباره آن با هم صحبت کنیم، چون وقتی من به سن عقل رسیدم او از این جهان رفته بود، با کارمندی دولت به کلی مخالف بود و کارمندی دولت را عار و ننگ می‌‌دانست. به احتمال قوی به این دلیل که دولت نماینده ملت نبود، دولت استبدادی بود. من در چنین خانواده‌‌ای چشم به جهان گشودم و تا سال‌‌های ۱۳۱۷ یا ۱۳۱۸ در محله سنگلج به سر می‌‌بردم، بعد از آن سال ما خانه شخصی یا ملک شخصی خود را از دست دادیم و اجاره‌‌نشین شدیم و به محله چهارراه حسن‌‌آباد، کوچه حاج شیخ هادی رفتیم و تا زمانی که من ایران را ترک کردم، در همان کوچه و همان محله، خانه‌‌ای اجاره‌‌ای داشتیم.

تحصیلات من به علت اصراری که پدرم داشت، در مدرسه قدیمی سن‌‌لوئی که به وسیله ژزوئیت‌ها در تهران اداره می‌‌شد، صورت گرفت. صبح‌‌ها تمام مواد به زبان فرانسه تدریس می‌‌شد و بعدازظهرها ادبیات و زبان فارسی. هیچ نوع الزام و تعهد مذهبی در این مدرسه برای ایرانی‌‌ها وجود نداشت. اغلب هم‌درسان فرانسوی یا خارجی من بعدازظهرها به کلاس‌‌های شرعیات یا ادبیات خارجی می‌‌رفتند، در حالی که ما با معلم‌‌های فارسی، ادبیات فارسی می‌آموختیم. بعد از شش سال از مدرسه سن‌‌لوئی به دبیرستان قدیم رازی رفتم و در آن زمان شهریه این دبیرستان در حدود صد تومان در سال بود. بعد از فوت پدرم ما امکان پرداخت این شهریه را نداشتیم. به همین مناسبت، من در سال نهم دبیرستان تصمیم گرفتم از دبیرستان رازی قدیم بیرون آیم و به دبیرستان دولتی دارالفنون که شهریه نداشت، بروم. ولی به محض اینکه مدیر فرانسوی دبیرستان رازی از علت اصلی جدایی من از دبیرستان اطلاع یافت، مرا با اعطای امتیاز یعنی نپرداختن شهریه سالانه به دبیرستان رازی فراخواند و من با کمال میل به این دبیرستان که در آن زمان بیش از دوازده شاگرد در هر کلاس نداشت، بازگشتم و تا پایان تحصیلات دبیرستانی در این دبیرستان بودم و دیپلم متوسطه خود را در رشته علوم طبیعی به زبان فرانسه در تهران گذراندم و پس از آن به دانشکده پزشکی بعد از گذراندن کنکور رفتم. این خلاصه کوتاهی از دوران دبستانی و دبیرستانی بود.

س- در چه سالی شما وارد دانشگاه شدید دقیقاً؟

ج- در ۱۳۲۹.

س- بله.

ج- بعد از کنکور یا امتحان ورودی به دانشکده پزشکی که در آن زمان بسیار دشوار بود و در سالی که من این امتحان را دادم دوهزار نفر ثبت‌‌نام کرده بودند، برای صدوبیست‌‌وپنج جا و شاید به علت سوابق تحصیلاتی، من در این کنکور نفر سوم شدم و خبر قبولی در این کنکور را یکی از دوستان سیاسی من به اسم دکتر هوشنگ سعادت برایم آورد. در ۱۳۳۰ و ۳۱ و ۳۲ من در دانشکده پزشکی تهران محصل بودم، ولی با کمال صراحت باید بگویم که بیشتر اوقات من در روز و حتی شب، صرف فعالیت و کوشش سیاسی می‌‌شد و نه صرف مطالعه و تحصیل و بعد از کودتای ۲۸ مرداد که مجبور به ترک وطن شدم، البته در شرایط نسبتاً آزاد و اختیاری، تحصیلات پزشکی را در فرانسه از سر گرفتم و به این ترتیب، نزدیک به سه یا چهار سال از عمر خود را که می‌‌باید صرف تحصیل می‌‌شد به یک معنی از دست دادم. ولی البته به معنای دیگر از این بابت به هیچ‌‌وجه ناراحت و شرم‌‌زده نیستم.

س- بله، خوب، حالا که شما به مسائل سیاسی و فعالیت‌‌های سیاسی اشاره فرمودید، لطفاً توضیح بدهید که فعالیت‌‌های سیاسی شما چگونه شروع شد و چطور شد که شما با رهبران سیاسی آن موقع ایران آشنا شدید؟

ج- بعد از شهریور ۲۰، اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی در ایران به کلی دگرگون شد. برخلاف دوران استبداد بیست‌‌ساله رضاخان، آزادی‌‌ها یا هرج و مرج‌‌هایی در ایران به وجود آمد که بسیاری از عناصر و افراد و حتی محصّلین و دانش‌‌آموزان را به صحنه فعالیت‌‌های اجتماعی و سیاسی کشاند. من خوب به خاطر دارم که در سال‌‌های ۲۴ و ۲۵ که اوضاع و احوال اجتماعی- سیاسی ایران بسیار داغ بود، یعنی در سنین ۱۵ و ۱۶ سالگی، اولین معاشرت‌‌های خود را با محافل سیاسی ایران آغاز کردم. البته باید اعتراف بکنم که در این سال‌‌ها و در آن سنین اطلاعات و معلومات سیاسی به هیچ‌‌وجه نداشتم و کشانده شدن من به محافل سیاسی بیشتر جنبه دنباله‌‌روی از دوستان کم و بیش مسن‌‌تر و جاافتاده‌‌تر داشت تا انتخاب یک راه سیاسی.

علاوه بر محافل خانوادگی و دوستانه که در آنجا از مسائل سیاسی صحبت می‌‌شد، من به وسیله چند تن از دوستان نزدیک و مورد علاقه‌‌ام به جلسات بحث و انتقادی که در حزب توده رواج داشت و زنده‌‌یاد خلیل ملکی مسئول برگزاری و تنظیم این جلسات بوده، کشانده شدم و یکی از نخستین خاطرات سیاسی من شرکت به عنوان مستمع آزاد در این جلسات بحث و انتقاد بود که برای من در آن زمان بسیار آموزنده و جالب بود.

بعد از انشعاب خلیل ملکی و دوستانش از حزب توده و تعطیل جلسات بحث و انتقاد ما در خانواده‌‌ها و یا در محافل دوستانه جلسات محدود سیاسی داشتیم درباره بررسی اوضاع و احوال ایران، ولی هیچ‌‌گونه فعالیت سیاسی سازمانی منظمی تا سال‌‌های ۲۸ و ۲۹ نداشتم و نداشتم. بیشتر این جلسات صرف گفت‌وگوهای ادبی توأم با تحلیل‌‌های سطحی و پیش پا افتاده اجتماعی-سیاسی می‌‌شد. اولین شرکت کم و بیش آگاهانه من در فعالیت‌‌های اجتماعی، شرکت در جمعیتی بود که به نام «گروه نظارت بر انتخابات آزاد» در تهران تشکیل شده بود و یکی از کارگردانان اصلی آن ولی نه تنها بلکه شاید معروف‌‌ترین کارگردان آن، دکتر مظفر بقایی کرمانی بود.

البته در آن زمان دکتر بقایی با آن چه بعد از ۲۸ مرداد بود، از زمین تا آسمان فرق داشت که شاید فرصتی باشد در این گفت‌وگو در این‌‌باره صحبت کنیم. به همین ترتیب بود که من و دوستانم و امثال من، به‌‌تدریج کشانده شدیم به دفاع از استقلال و آزادی روزنامه‌ای که در آن زمان اتشار می‌‌یافت و شاید تنها روزنامه مستقل ملی بود به نام «شاهد» که همین دکتر بقایی سرمقاله‌‌نویس و نه مدیر آن بود. مدیر آن علی زهری بود که در آن زمان من حتی اسم او را نمی‌‌شناختم و این روزنامه به نام روزنامه مظفر بقایی معروف بود و چون ما شنیدیم که از طرف دولت و حکومت نظامی تحت فشار قرار گرفته و چون در عنفوان جوانی چنان‌‌که افتد و دانی طرفدار آزادی مطلق بودیم بدون اینکه از کمّ و کیف و چند و چون تمام کارگردانان شاهد اطلاع دقیق داشته باشیم، صرفاً به این دلیل که یک روزنامه باید آزاد باشد، به دفاع از استقلال شاهد برخاستیم یا در این دفاع شرکت کردیم.

یکی از دوستان من که در این کار شرکت بیشتر و مؤثرتری داشت، شمس آل‌‌احمد بود و من با او در جلساتی ادبی شرکت داشتم. شمس آل‌‌احمد در آن زمان دانش‌‌آموز دبیرستان دارالفنون بود و من با او در یک جلسه ادبی که بیشتر درباره شعر و نثر فارسی صحبت می‌‌شد، شرکت داشتیم تا اینکه روزی شمس آل‌‌احمد به ما اطلاع داد که مسئولیت تصحیح مقالات شاهد را که در آن زمان با دست و با حروف سربی چیده می‌‌شد، به عهده گرفته است با حقوقی که برای ما غیرقابل باور کردن بود، یعنی حقوق ماهیانه‌‌ای معادل دویست تومان. برای من که در ماه بیش از بیست تومان درآمد یا پول توی جیبی نداشتم، دویست تومان در حکم ثروت افسانه‌‌وار بود.

بعد از مدتی، همین دوست عزیز شمس آ‌‌ل‌‌احمد اطلاع داد که حیات شاهد در خطر است و از دوستان خود از جمله من خواست که برای دفاع از شاهد شب‌‌ها از ساعت هفت تا یازده شب که این روزنامه در کوچه خدابنده‌‌لو، خیابان ناصرخسرو چیده می‌‌شد و معمولاً در حدود ساعت ۹ مأموران نظامی و غیرنظامی حکومت می‌‌ریختند و صفحات حروف‌چینی را به هم می‌‌زدند، بی‌‌آنکه این نشریه را توقیف کرده باشند، عملاً موجب تعطیل این روزنامه می‌‌شدند، چون از نو چیدن حروف بعد از ساعت ده یا یازده شب غیرممکن بود.

به همین دلیل، ما از دبیرستان‌‌های تهران و عده‌‌ای از دانشجویان دانشگاه تهران، برای دفاع از شاهد در اطراف چاپ‌خانه گرد می‌‌آمدیم و حلقه‌‌ای می‌‌بستیم، به‌طوری که هیچ‌‌کس حتی ساکنان آن کوچه مگر آنکه قبلاً شناسایی می‌‌شدند، حق عبور و مرور نداشتند و چون مأموران نظامی یا غیرنظامی دولت در آن زمان همیشه حق زورگویی و توقیف افراد تا چه برسد به تیراندازی نداشتند، ما غالباً موفق می‌‌شدیم که ادامه انتشار شاهد را که در آن زمان معروف‌‌ترین و پرتیراژترین روزنامه سیاسی ملیون ایران بود، تأمین و تضمین کنیم. به همین ترتیب بود که من به‌‌تدریج همکاری خود را با کارگردانان شاهد از جمله دکتر بقایی منظم‌‌تر و سازمانی‌‌تر کردم تا شرکت رسمی در حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری دکتر مظفر بقایی و خلیل ملکی، که تا این زمان من جز از دور او را نمی‌‌شناختم.

س- اولین تماس رسمی شما یعنی آشنایی شما با آقای خلیل ملکی چگونه شروع شد؟

ج- اولین ملاقات خصوصی من با خلیل ملکی بعد از تشکیل حزب زحمتکشان ملت ایران در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۳۰ صورت گرفت و باید ذکر خیری بکنم از دانشجوی دانشکده پزشکی تهران، دکتر هوشنگ امیرقلی که موجب این ملاقات شد.

در آن زمان، یعنی در اوایل سال ۱۳۳۰، هوشنگ امیرقلی که هنوز تحصیلات طب خود را به پایان نرسانده بود، مسئول تشکیلات سازمان جوانان حزب زحمتکشان بود و من با آن که عضو این حزب شده بودم، از بدو تأسیس آن هنوز افتخار ملاقات خصوصی و از نزدیک با ملکی را پیدا نکرده بود. اولین کسی که چنین ملاقاتی را باعث شد، امیرقلی بود که از دو سال پیش ما با هم ارتباط داشتیم. امیرقلی در آن زمان مسئول تشکیلات سازمان جوانان حزب زحمتکشان بود و چون مرا از دو سال پیش می‌‌شناخت، روزی دعوت کرد به رفتن به خانه خلیل ملکی. هرگز فراموش نمی‌‌کنم من بارها ملکی را از دور دیده بودم ولی هرگز از دو متری چشم در چشم نیفکنده بودم و برای اولین بار بود که تمام هوش و جاذبه این شخصیت بزرگ تاریخی را در نگاه او نه تنها در نگاه خویش، بلکه در بدن خویش، در قلب خویش احساس کردم. در آن روز، صحبت بر سر مسائلی بود که بعد لابد به صورت سؤال پیش خواهد آمد.

س- حتماً

ج- و از جمله درباره ضرورت گسترش حزب زحمتکشان ایران نه تنها در قاعده بلکه و شاید به‌‌ویژه در رأس.

س- من می‌‌خواستم از شما تقاضا بکنم که یک شرح مختصری بدهید راجع به اوضاع اجتماعی سیاسی ایران در آن زمانی که منجر به تشکیل حزب زحمتکشان ملت ایران با همکاری دکتر مظفر بقایی شد.

ج- با کمال میل، ولی گفتنی در این‌‌باره آن قدر فراوان است که من اگر

س- نه من این را می‌‌خواهم که به اختصار توضیح بفرمایید که بعد من برگردم راجع به مسائل دیگر از شما سؤال بکنم.

ج- اگر خواسته باشیم حتی به اختصار درباره حوادث سیاسی ایران در سال‌‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ که در ابتدای این سال حزب زحمتکشان ملت ایران تشکیل شد مثنوی هفتاد من کاغذ شود. ولی به اختصار و در رابطه با تعهد سیاسی خود باید بگویم که سال‌‌های ۱۳۲۳ تا ۱۳۳۰ از پربارترین و پرقیل و قال‌‌ترین سال‌‌های سیاسی ایران بود و کمتر کسی بود لااقل در تهران و شهرستان‌‌های بزرگ که کم و بیش اطلاعی از اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی داشته باشد و به نحوی از انحاء به فعالیت سیاسی سازمانی کشانده نشود. وقتی من برای دفاع از آزادی انتخابات در تهران وارد صحنه تلاش و کوشش سیاسی شدم، هرگز تصور نمی‌‌کردم روزی عضو یک حزب سیاسی خواهم شد. من همیشه بیشتر به مطالعات ادبی در جوانی علاقه داشتم و فکر نمی‌‌کردم روزی به فعالیت حزبی و تحصیلات علمی کشانده شوم، ولی اولین تماس‌‌ها و ارتباط‌‌های ما جوانان در آن زمان با مسائل اجتماعی- سیاسی، ما را به این نتیجه رساند که جز ایجاد یک جریان سیاسی وسیع و به دست آوردن قدرت حکومتی، وسیله‌‌ای برای ایجاد اصلاحات بنیادی در ایران وجود ندارد.

بنابراین، ما حزب و سازمان سیاسی را وسیله‌‌ای برای رسیدن رهبران‌‌مان، نه خودمان، به قدرت می‌‌دانستیم تا به این ترتیب بتوانیم اصلاحاتی را که ضروری و مفید می‌‌دانستیم، اجرا کنیم یا ترتیبی بدهیم که این اصلاحات اجرا شود. باید فوراً اضافه بکنم که در آن زمان ما فکر می‌‌کردیم به دست آوردن قدرت، کارِ بسیار سهل و ساده‌‌ای‌ست و کافی‌ست هزار نفر یا چندهزار نفر با هم همدوش و همگام شوند تا بر این آرزو، جامه عمل بپوشانند. در آن زمان، به علت نداشتن شکل و تعلیم و تربیت سیاسی از پیچیدگی‌‌ها و غامض بودن مسائل سیاسی، سازمانی و حکومتی، کمترین اطلاعی نداشتم و نداشتیم. اوضاع و احوال به‌طور خلاصه از این قرار بود ما گرچه در سنین پانزده، شانزده، هفده سالگی به‌طور کامل و از دور به حزب توده علاقه پیدا کرده بودیم، بعد از حوادث آذربایجان و نفت شمال یعنی تقاضای امتیاز نفت شمال از طرف دولت شوروی به کلی اعتقاد و علاقه خود را به این حزب بدون یک تحلیل عمیق و واقع‌‌بینانه از دست دادیم.

این از دست دادن اعتقاد و علاقه طبیعی است بعد از انشعاب خلیل ملکی و یارانش از حزب توده تشدید و تقویت شد و بین سال‌‌های ۲۶ و ۲۸ هیچ راه‌‌حل سیاسی که برای نسل جوان قدرت جاذبه داشته باشد، وجود نداشت.

اولین واقعه‌‌ای که لااقل در تهران به وقوع پیوست و ما را به صحنه فعالیت اجتماعی و سیاسی در آن زمان کشاند، دفاع از آزادی انتخابات بود و چون این دفاع و پشتیبانی از آزادی انتخابات کلی و عمومی بود و ربطی به مسائل ایدئولوژیک و تئوریک نداشت، بسیاری از دانشجویان و دانش‌‌آموزان و همچنین معلمین و استادان و آنچه به‌طور کلی قشر روشنفکران و تحصیل‌‌کردگان نامیده می‌‌شود، به سوی این مبارزه کشانده شد. از میان این قشر کم و بیش قابل ملاحظه عده‌‌ای به این نتیجه رسیدند که این مبارزه کافی نیست، برای پیاده کردن یک برنامه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جدی می‌‌باید کوشش‌‌ها و تلاش‌‌ها را همسو و هماهنگ ساخت یا به عبارت دیگر، می‌‌بایست یک سازمان سیاسی جدّی به وجود آورد.

گویا و بدون ارتباط مستقیم با من و دوستان و هم‌سن و سال‌‌های من، عده‌‌ای از انشعابیون نیز به همین نتیجه رسیده بودند. من بعد از تشکیل حزب زحمتکشان ملت ایران به‌طور دقیق از رابطه‌‌ای که جلال آل‌‌احمد که یادش بخیر، با خلیل ملکی و دکتر بقایی ایجاد کرده بود مطلع شدم. ولی هنگامی که به حزب زحمتکشان پیوستم به دلیل علاقه و اعتقاد به شخص ملکی یا به شخص دکتر بقایی نبود بلکه در رابطه مستقیم با ضرورت‌‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه ایران بود.

س- آقای پیشداد، در آن زمان فقط همین کافی‌ست که بگوییم که این قدر مسائل به نظر می‌‌آید سریع اتفاق می‌‌افتاد که آدم‌‌ها می‌‌توانستند که مواضع‌شان را خیلی به سرعت عوض کنند. مثلاً این را البته من به معنای منفی قضیه نمی‌‌گویم، با توجه به جریاناتی که در حزب توده اتفاق افتاده بود شرکت در حکومت قوام‌‌السلطنه و بعد عرض کنم انشعاب سال ۱۳۲۶ ، بعد بلافاصله همکاری با دکتر بقایی از جانب خلیل ملکی و همچنین تصمیم حزب توده در روبه‌‌رو شدن با دربار و حمله به دربار. عرض کنم همکاری خلیل ملکی با شخص دکتر بقایی که واقعاً به سلطنت مشروطه و به دربار اعتقاد داشت، چون شما اگر روزنامه‌‌های شاهد آن زمان را یاد بیاورید تمامش در واقع یک حالت نصیحت نسبت به شاه جوان داشت که به شاه جوان گوشزد بکند که با آدم‌‌های دموکرات و مشروطه‌‌خواه همکاری بکند و من می‌‌خواستم از شما سؤال بکنم که وقتی که خلیل ملکی شروع به همکاری با دکتر مظفر بقایی کرد در آن زمان آیا ایشان هم مثل دکتر بقایی به این موضوع قبول کردن سلطنت مشروطه اعتقاد داشت یا نه؟

ج- برای اینکه پاسخ به این سؤال روشن باشد، ناچار باید مقدمه‌‌چینی‌‌ای بکنم و صغرا و کبرایی بیاورم تا پاسخ من کم و بیش قابل فهم باشد و تا آنجا که ممکن است به حقیقت نزدیک. آنچه مسلّم است و غیرقابل انکار، اینکه بعد از فرار دیکتاتور یا رضاخان از ایران در شهریور ۱۳۲۰، جامعه ایران تشنه آزادی و اصلاحات اجتماعی و اقتصادی بود. حزب توده یکی از احزابی بود که بلافاصله بعد از شهریور ۲۰ یعنی در مهر ۱۳۲۰ تشکیل شد و در بدو تأسیس به صورت یک جبهه دموکراتیکی بود و به هیچ‌‌وجه برنامه سوسیالیستی یا مارکسیست-لنینیستی نداشت و به همین دلیل بسیاری از روشنفکران و تحول‌‌طلبان و آزادی‌‌خواهان را به سوی خود جلب کرد، بی‌‌آنکه همه افرادی که به سوی آن کشانده می‌‌شدند، اطلاع دقیقی از روابط حقیقی هسته رهبری‌کننده این حزب با دولت شوروی و KGB داشته باشند. البته گروه‌‌های سیاسی و سازمان‌های دیگری هم در همان زمان در ایران به وجود آمدند، اما چون پایه توده‌ای‌ها یا پایگاه اجتماعی نداشتند و بیشتر از بالا تشکیل شده بودند و وابسته به طبقات ارتجاعی یا قدرت‌‌های خارجی بودند، نفوذ و جاذبه‌‌ای در میان مردم ایران و منظورم از مردم ایران بیشتر قشر روشنفکران و تحصیل‌‌کردگان و معلمین و استادان دانشگاه و دانشجویان و دانش‌‌آموزان و بخشی از بازاریان است و الا اکثریت بزرگ مردم ایران هنوز از خواب غفلت استبداد سیاه رضاخانی بیدار نشده بودند، فقط آرزو داشتند که وضع از آنچه هست بهتر شود و این وضع نه در آخرین سال‌‌های حکومت رضاخانی تعریفی داشت و نه به‌‌ویژه پس از ورود قوای متفقین به ایران که از نظر قحطی و کمبود مایحتاج عمومی نسبت به سال‌‌های آخر حکومت رضاخان خیلی هم بدتر شده بود. چون اغلب تولیدات زراعی و دامی ایران را نیروهای متفقین و به‌خصوص ارتش سرخ می‌‌برد و چیزی نصیب مردم ایران نمی‌‌شد.

خاطره‌‌ای که من از آن زمان دارم به عنوان فرزند یک خانواده متوسط فقیر ایرانی، وضع نان در آن زمان است که یکی از مواد غذایی مهم خانواده‌‌های تهیدست بود. نان چیزی بود غیرقابل مصرف کردن. گرد چوب درخت و در بهترین موارد سیب‌‌زمینی و انواع و اقسام محصولاتی که غیر از غله و گندم بود، درباره گوشت و سایر مواد غذایی بهترست صحبت نکنیم. به همین دلیل، در سال‌‌های۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵، توده مردم ایران چه قشر کوچکی که آگاهی به مسائل اجتماعی سیاسی داشت، چه قشرهای وسیع‌‌تری که کمترین آگاهی اجتماعی- سیاسی نداشت، به علت سال‌‌های دراز بی‌‌خبری و فقر فرهنگ سیاسی آرزو می‌‌کردند که از نظر اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی اصلاحاتی صورت گیرد. بنابراین زمینه اجتماعی برای قبول اصلاحات بسیار آماده بود. متأسفانه سازمان سیاسی‌‌ای که مسئول پیاده کردن این اصلاحات باشد تا با تکیه بر خواست‌‌ها و مطالبات توده مردم ایران وجود نداشت. حزب توده وابسته به دولت شوروی و سیاست این دولت در آن روز بود که بیشتر مسائل پشت جبهه، آرامش پشت جبهه، نرنجاندن سیاست‌‌های آمریکایی و انگلیسی را تعقیب می‌‌کرد.

س- انگلیسی و روسی را منظورتان است نه آمریکایی را.

ج- حتی آمریکایی، دولت شوروی به هیچ‌‌وجه مایل نبود حزب توده نه در سخن در عمل کاری بکند که متفقین

س- بله، بله.

ج- یعنی آمریکا و انگلستان از دادن سلاح‌‌ها که از طریق راه‌‌آهن ایران از جنوب به شوروی حمل می‌‌شد، خودداری ورزند و یکی از دلایل اینکه حزب توده در آن سال‌‌ها از تشکیل شعبه سیاسی و سازمانی در جنوب ایران خودداری کرد و برای بسیاری از ما در آن زمان قابل قبول و قابل فهم نبود، همین بود که حزب توده اجازه نداشت موجب رنجش خاطر انگلیس یا آمریکا شود. البته در آن زمان نفوذ سیاست انگلیس در ایران خیلی بیشتر از سیاست آمریکا بود. بنابراین شوروی یکی از دستوراتی که به دستگاه رهبری حزب توده داده بود این بود که کاری نکنید که دولت انگلیس از ما برنجد و کمک‌‌های خود را قطع کند. این کمک‌‌ها به‌خصوص در زمینه تغذیه و سلاح‌‌های جنگی از طریق آمریکا صورت می‌‌گرفت، ولی با موافقت دولت انگلستان که برای خودش در ایران منافع و امتیازات خاصی قائل بود. احزاب دیگری که در سال‌‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۶ در ایران به وجود آمد از قبیل حزب وطن، حزب نهضت ملی ایران که اسم بی‌‌مسمایی بود و حزب دموکرات ایران.

س- حزب نهضت ملی ایران مالی کی بود آقای پیشداد؟

ج- حزب نهضت ملی ایران.

س- کی‌‌ها بودند؟

ج- مال دست‌‌راست‌‌ترین عناصر ارتجاعی یا وابسته به رژیم شاه یا حتی مستقل از رژیم شاه. یکی از معروف‌‌ترین گردانندگان این حزب سرلشکر ارفع بود که بعدها با صدرالاشراف توافق یا سازش سیاسی کردند و دولت ارفع – صدر یا صدر- ارفع را به وجود آوردند. منظور از صدر البته صدرالاشراف است، ولی نیمی از حکومت در دست غیرنظامی‌‌ها به رهبری صدرالاشراف و به قول مرحوم توللی صدرالاشرار بود و نیمی دیگر در دست نظامیان محافظه‌کار و ارتجاعی به رهبری سرلشکر ارفع.

س- برگردیم به شرایط آن زمان که شما داشتید صحبت می‌‌کردید راجع به خواست اجتماعی آن زمان که در واقع انجام یک سلسله اصلاحات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی در ایران بوده و حزب توده در واقع در ابتدا تشکیل شده بود که به این خواست‌‌ها پاسخ بدهید و صحبت وابستگی به شوروی و مارکسیسم لنینیسم و این حرف‌‌ها مطرح نبود در ابتدای کار. حتی صحبت از قانون اساسی مطرح بود. شما اگر آن شماره‌‌های اولیه روزنامه‌‌های حزب توده را درنظر بگیرید به این دلیل هم که در حکومت قوام‌‌السلطنه هم شرکت کرده بودند. بنابراین می‌‌رسیم به این تاریخچه حزب زحمتکشان که حزب زحمتکشان تشکیل شده بود که آن نقش را انجام بدهد بعد از اینکه حزب توده در واقع صف خودش را مشخص کرده بود و وابستگی‌‌اش به دولت اتحاد جماهیر شوروی مشخص شده بود. چون شما یکی از اولین کسانی هستید که در آن حزب شرکت کردید یا من در حال حاضر به شما دسترسی دارم می‌‌خواستم از شما تقاضا کنم ببینم حزب زحمتکشان ملت ایران دقیقاً در چه تاریخی تأسیس شد.

ج- خوب شد سخن مرا قطع کردید چون به علت تراکم مطالب می‌‌بایستی جلوی روده‌‌درازی مرا بگیرید و الا …

س- خواهش می‌‌کنم.

ج- سخن به درازا خواهد کشید. صحبت بر سر این بود که در سال‌‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ که حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری دکتر بقایی و خلیل ملکی تشکیل شد. جامعه ایران به‌طور کلی و به‌خصوص قشرهای کم و بیش آگاه از نظر اجتماعی-سیاسی در شهرهای بزرگ ایران و به‌‌ویژه تهران تشنه اصلاحات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی بود. هیچ‌‌یک از احزابی که در این فاصله زمانی به وجود آمد و هر یک به دلیل خاص خویش نتوانست به خواست‌‌های واقعی مردم پاسخ مثبت بدهد.

درباره حزب توده به اختصار اگر خواستید سؤالات مشخصی خواهید کرد به نظر من یکی از مسائلی است که باید مثل آفتاب روشن شود و خوش‌بختانه در این اواخر عده‌‌ای شروع کردند به نوشتن خاطرات خود و تحلیل‌‌های سیاسی درباره حزب توده، چون تاکنون از نوشته‌‌ها و مقالات زنده‌‌یاد خلیل ملکی که بگذریم، در این زمینه اسناد و مدارک قابل اطمینانی وجود نداشت جز اسناد و مدارک تبلیغاتی که از طرف خود حزب توده منتشر شده بود و کوچک‌‌ترین ارتباطی با حقیقت و واقعیت نداشت.

حزب توده به چند دلیل نتوانست به خواست‌‌های مردم ایران پاسخ دهند. یکی از دلایل این بود که بخشی از رهبری حزب توده وابسته به دستگاه دولتی و سیاسی شوروی بود و سیاست شوروی در آن زمان ایجاب می‌‌کرد که آرامش پشت جبهه یعنی ایران حفظ شود. منافع دولت شوروی ایجاب نمی‌‌کرد که کارگران ایران حتی برای خواست‌‌ها و مطالبات مشروع خود اعتصاب کنند. بنابراین، شورای متحده که تحت نظر حزب توده بود، همیشه از اعتصاب کارگران خودداری می‌‌کرد. البته این سیاست در دوران نهضت ملی کردن صنایع نفت به رهبری دکتر مصدق درست صدوهشتاد درجه تغییر جهت داد، چون در آن زمان سیاست شوروی ایجاب می‌‌کرد که نهضت ملی به توفیق و پیروزی نرسد. بنابراین، کارگرانی که تحت نفوذ سیاسی حزب توده بودند به هر ترتیبی که شده است بجا و بی‌‌جا دست به اعتصاب بزنند. ولی تا قدغن شدن حزب توده از طرف هیئت حاکمه آن روز یعنی بهمن ۱۳۲۷ حزب توده بدون توافق دولت شوروی حق نداشت مطالبات مردم ایران را به صورتی که جایز بود مطرح کند. به همین دلیل، چون این تقاضاها پاسخ مساعدی دریافت نکرد باقی ماند و در مجلس چهاردهم اقلیتی همان‌‌طور که می‌‌دانید،

س- بله.

ج- به وجود آمد که از تصویب تقاضای انگستان مبنی بر تمدید قرارداد دارسی جلوگیری کرد و در میان ایران حالتی به وجود آمد که از ملی کردن نفت که از چندین سال پیش یکی از شعارهای ملیون واقعی ایران بود پشتیبانی کند.

مصدق که به یک معنی مظهر مبارزات ملی و دموکراتیک ملت ایران است مسئله ضرورت مبارزه با استبداد و پایگاه اقتصادی و سیاسی آن را در ایران که به صورت شرکت نفت بود طرح کرده بود و نهضت ملی کردن صنایع نفت در سال ۱۳۲۹ به معنای سیاسی خود به راه افتاده بود و حکومت ملی در شرف تأسیس بود. موقعی که مذاکراه برای تشکیل حزب زحمتکشان ملت ایران به صورت غیررسمی آغاز شد. من یکی از جوانانی بودم که در این مذاکرات به عنوان یک فعال سیاسی و هوادار مبارزات ضداستبدادی و ضداستعماری شرکت داشتم و در آن زمان ما احساس می‌‌کردیم که برای پیشبرد هدف‌‌های نهضت ملی ایران فقط دنباله‌‌روی و پشتیبانی از دکتر محمد مصدق کافی نیست، بلکه باید وسیله سازمانی به کرسی نشاندن افکار و برنامه‌‌های نهضت ملی ایران نیز به وجود آید و ما آن را در حضور یک سازمان سیاسی نهضتی در جامعه ایران می‌‌دیدیم.

در آن زمان نه تنها دکتر مظفر بقایی کرمانی، بلکه دکتر محمد مصدق هم با قانون اساسی ایران که سلطنت مشروطه جزئی از آن بود، مخالفتی نداشتند. این هر دو و عده‌‌ای دیگر از جمله دکتر علی شایگان و بسیاری از رهبران نهضت ملی در آن زمان و به‌‌ویژه تمامی اعضای هسته نخستین جبهه ملی همگی با قانون اساسی مشروطه، سلطنت مشروطه، موافق بودند. اختلاف اصلی بین ملیون و دربار و در رأس آن شاه و هواداران او این بود ملیون عقیده داشتند که شاه باید سلطنت کند نه حکومت. شاه و دست‌‌نشاندگان او عقیده داشتند که شاه باید هم سلطنت کند و هم حکومت.

س- خودش هم این مسئله را بعدها گفت. گفت: «شاهی که در ایران حکومت نکرده سلطنت هم نکرده».

ج- درست است. ولی در آن زمان اختلاف عمده ملیون و سلطنت در قانون اساسی و مواد قانون اساسی نبود، در این بود که شاه باید سلطنت کند. شاه مقامی‌ست غیرمسئول. مصدق تمام استراتژی سیاسی و تاکتیک‌‌های خود را در مبارزه با استعمار که در واقع مبارزه با استبداد بود، چون استعمار پشتیبان استبداد است و برای تضعیف استبداد، ابتدا می‌‌بایست دست استعمار را در ایران قطع می‌‌کرد و مصدق استراتژی خوبی انتخاب کرده بود با شعار «صنایع نفت در سراسر کشور می‌‌باید ملی شود». هدف نهایی و شاید پنهانی دکتر مصدق مبارزه با استبداد سلطنتی بود بدون اینکه دکتر مصدق با اصل سلطنت مشروطه مخالف باشد. بنابراین، دکتر بقایی و دکتر شایگان و حسین مکی و مهندس رضوی و دکتر سنجابی و اللهیار صالح و دیگران هیچ کدام با سلطنت کردن شاه در آن زمان، خوب توجه کنید که،

س- بله.

ج- هنوز کودتای ۲۸ مرداد رخ نداده و شاه موضع‌‌گیری ضدقانون اساسی نکرده، شاه ایران قبل از کودتای ۲۸ مرداد با شاه ایران بعد از کودتای ۲۸ مرداد از زمین تا آسمان، به عقیده من، تفاوت دارد و کسانی که ادعا می‌‌کنند نخست‌‌وزیری را از دست همان شاهی گرفته‌‌اند که دکتر مصدق هم گرفته است، تمام حقیقت را به ما نمی‌‌گویند یا مسائل سیاسی ایران را به خوبی تشخیص نمی‌‌دهند یا ما را فریب می‌‌دهند.

س- آقای پیشداد برگردیم به این مسئله حزب زحمتکشان، از آنجایی که راجع به حزب توده خیلی مسائل نوشته شده و همین‌‌طور هم که شما اشاره کردید این روزها مطاب زیادی در این‌‌باره منتشر می‌‌شود، ولی آنچه که کمبودش حس می‌‌شود در واقع تاریخچه فعالیت‌‌های حزب زحمتکشان است و آن گروه از افراد نهضت ملی است که در این سازمان جمع شده بودند. بنابراین لطفاً بفرمایید که حزب زحمتکشان ملت ایران در چه تاریخی تأسیس شد و نخستین اعلامیه‌‌اش را اگر شما دارید به اختصار برای ما بگویید که اهدافش در واقع چه بود؟

ج- همان‌‌طور که قبلاً اشاره کردم، کوشش برای تشکیل یک سازمان سیاسی در سال ۱۳۲۹ شمسی آغاز شده بود بی‌‌آنکه هواخواهان ایجاد یک سازمان سیاسی وسیع ملی و مترقی و آزادی‌‌خواه اطلاع دقیقی از شکل و محتوای چنین سازمانی داشته باشد. قبلاً اشاره کردم که یکی از دوستان و هم‌سن و سال‌‌های من شمس آل‌‌احمد بیشتر به دلیل داشتن یک درآمد مالی و کمتر به دلیل فعالیت سیاسی به شرکت در گرداندن، در چرخاندن در اداره روزنامه شاهد شریک و سهیم بود. بعد از مدتی که امتحان نسبتاً خوبی به کمک دوستان دیگری که با اسم مستعار برای این روزنامه مقالات کوتاه یا بلند می‌‌نوشتند، از خود داد، مورد توجه دکتر مظفر بقایی و علی زهری که ما به‌‌تدریج با او آشنا می‌‌شدیم که مرد خاموش و افتاده و بی‌‌آزاری بود و تحت عنوان راوی در شاهد مقالات کوتاهی می‌‌نوشت قرار گرفت و چون این روزنامه سردبیر نداشت تصمیم گرفته شد که سردبیری برای شاهد بجویند و بیابند و در یکی از جلسات هفتگی ادبی ما شمس آل‌‌احمد این موضوع را با ما در میان گذاشت و از یکی از دوستان جوان تقاضا داشت که این مسئولیت را به عهده بگیرد. یادم هست که در این جلسات نادر نادرپور که تازه شروع کرده بود به سرودن شعر یا هوشنگ نصیری که بعدها عموی او یکی از مسئولان سازمان ضدامنیت در ایران شد، یا دکتر،

س- منظورتان نعمت‌‌الله نصیری است.

ج- منظورم …

س- نعمت‌‌الله نصیری همین که اعدام شد.

ج- نعمت‌‌الله نصیری که بعد در شرایط بسیار بدی به وسیله جمهوری اسلامی اعدام شد، شرایط بد به این معنی بود که محاکمه نشد و حق دفاع از خودش را نداشت و بسیاری از رازهایی که در مغز و در دل داشت با خود به گورستان برد. البته او و امثال او در هیچ محکمه‌‌ای تبرئه نمی‌‌شدند ولی من به عنوان یک انسان دموکرات و میهن‌‌دوست، افسوس می‌‌خورم که چرا هویدا، چرا نصیری، چرا دیگران در این حد به محاکمه کشانده نشدند و حق دفاع از خود پیدا نکردند تا اسرار و رازهایی را که داشتند احیاناً در چنین محکمه‌‌ای بیان کنند. بگذریم این پرانتزی بود که می‌‌بندم.

وقتی صحبت از ضرورت یک سردبیر برای شاهد به میان آمد و در میان جوانانی از قبیل ما یا دوستان چند سال جوان‌‌تر از من یافت نشد، شمس آل‌‌احمد از نو چون گویا قبلاً این کوشش را کرده بود و به ما نگفته بود، از نو به سراغ برادرش شادروان جلال آل‌‌احمد رفت و جلال آل‌‌احمد مدتی بیش نبود که ازدواج کرده بود، مدیر مدرسه نبود برخلاف نامی که به یکی از داستان‌‌های خود داد بلکه معلم ساده دبیرستان بود، درآمد قابل ملاحظه‌ای نداشت و از تو به یک اشاره از من به سر دویدن وقتی از طرف شاهد پیشنهاد پانصدتومان در ماه برای سردبیر شد با،

س- میل و علاقه.

ج- اشتیاق و میل و علاقه فقط به شرط آن که نام او به عنوان سردبیر در روزنامه آورده نشود، این مسئولیت را پذیرفت و پس از مدتی کار به‌‌تدریج پای مرحوم خلیل ملکی را با امضای مستعار «دانشجوی علوم اجتماعی» در شاهد باز کرد.

س- پس از آشنایی خلیل ملکی با دکتر بقایی از این طریق شروع شد؟

ج- بله. من خوب به یاد دارم که حتی ما دوستان نزدیک شمس آل‌‌احمد که مصحح و کارگردان عملی شاهد بود اطلاع دقیقی از حقیقت نویسنده‌‌ای که با نام مستعار «دانشجوی علوم اجتماعی» امضاء می‌‌کرد، نداشتیم و خوب به یاد دارم که حتی مدت‌‌های مدید دکتر بقایی با اصرار و ابرام از جلال آل‌‌احمد سردبیر شاهد می‌‌خواست که نویسنده مقالات «دانشجوی علوم اجتماعی» را به او معرفی کند و تصور می‌‌کرد که یکی از استادان دانشگاه تهران است. چون خود دکتر بقایی در آن زمان استاد فلسفه در دانشکده ادبیات

س- استاد اخلاق.

ج- استاد اخلاق در دانشکده ادبیات بود و ما همه تصور می‌‌کردیم که این دانشجو به عنوان شکسته‌‌نفسی برای یک استاد دانشگاه است.

 

 

روایت‌‌کننده: آقای دکتر امیر پیشداد

تاریخ مصاحبه: ۳ مارس ۱۹۸۴

محل مصاحبه: شهر لوشن، فرانسه

مصاحبه‌‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۲

س- داشتید راجع به مقالات ملکی در روزنامه شاهد به امضای «دانشجوی علوم اجتماعی» صحبت می‌‌کردید و می‌‌گفتید که دکتر بقایی نمی‌‌شناخت. این چه شخصی است و علاقه‌‌مند بود بداند که او کیست؟

ج- وقتی اقلیت مجلس چهاردهم مخالفت خود را با لایحه دولت برای تمدید قرارداد نفت آغازکرد، هنوز مسئله ملی کردن صنایع نفت در ایران مطرح نشده بود. این‌‌طور که خود مرحوم جلال آل‌‌احمد برای ما و از جمله برای شخص من بارها گفت و من کوچک‌‌ترین تردیدی در این روایت ندارم این است که شبی کار روزنامه شاهد به پایان رسیده و دکتر بقایی طبق معمول در حدود ساعت ۹ به دفتر چاپخانه آمده برای نوشتن سرمقاله چون تقریباً تمام سرمقاله‌‌های شاهد را تا زمانی که ارگان حزب زحمتکشان ملت ایران نبود شخص دکتر بقایی با امضاء می‌‌نوشت و قاعده او این بود که شب‌‌ها در حدود ساعت نه که سایر مقالات روزنامه فراهم آمده بود چیده شده بود به چاپخانه می‌‌رفت و در همان جا پشت یکی از میزهای محقّر چاپ‌خانه فی‌‌البداهه مقاله‌‌ای برای سرمقاله شاهد می‌‌نوشت و ضمناً سایر مقالات روزنامه را هم قبل از دادن توافق خود به چاپ نگاه می‌‌کرد.

در یکی از این مقالات که اگر اشتباه نکنم در پاییز سال ۱۳۲۹ بوده است درست روز و ماه آن به یادم نیست مقاله‌‌ای می‌‌بیند دکتر بقایی تحت عنوان «صنایع نفت ایران باید ملی شود» یا عنوانی شبیه به این مثلاً «ضرورت ملی کردن صنایع نفت ایران» باز به قلم دانشجوی علوم اجتماعی. دکتر بقایی بعد از مطالعه این مقاله به جلال آل‌‌احمد می‌‌گوید: «خواهش می‌‌کنم این مقاله را از این شماره بیرون کنید و فعلاً دست نگه دارید تا من درباره آن با دوستانم صحبت کنم». باید اضافه کنم که هسته نخستین جبهه ملی تشکیل شده بود و در این هسته مهندس حسیبی حضور داشت یا به عنوان مشاور نفتی جبهه ملی شناخته شده بود و دکتر بقایی در توضیحاتی که به جلال آ‌‌ل‌‌احمد می‌‌دهد به این نکته اشاره می‌‌کند که «انتشار مقاله‌‌ای در این زمینه بدون مشورت با دوستان جبهه ملی و مشاور فنی جبهه ملی در این زمینه صحیح نیست». جلال آل‌‌احمد طبق معمول، خونش به جوش می‌‌آید و استعفای خود را در مقابل دکتر بقایی می‌‌گذارد و چاپ‌خانه را ترک می‌‌کند. چندین روز، شاهد بدون سردبیری جلال آل‌‌احمد انتشار یافت تا دوباره دکتر بقایی با جلال آل‌‌احمد تماس گرفت «من آن مقاله را به دوستانم نشان داده‌‌ام مورد توجه آن‌‌ها قرار گرفته است و دکتر حسین فاطمی این مقاله را برای مطالعه از من گرفته و قرار است درباره آن با دکتر محمد مصدق گفت‌وگو بکند. بنابراین خواهش می‌‌کنم شما از قهر کردن صرف‌‌نظر کنید و دوباره به سر کار خود در شاهد بازگردید. مخالفت من با اصل انتشار این مقاله نبوده است، بلکه من از نظر سیاسی ملاحظاتی داشتم و ناچار بودم که قبل از انتشار این مقاله را به نظر دوستان دیگر خود برسانم». خلاصه جلال آل‌‌احمد به سر کار خود بازگشت و تحت فشار دکتر بقایی ناگزیر شد البته پس از به دست آوردن توافق ملکی، که نام نویسنده را فاش کند، چون علاوه بر شخص دکتر بقایی، عده‌‌ای از همکاران سیاسی او از جمله دکتر حسین فاطمی، مهندس حسیبی و دیگران علاقه داشتند که نویسنده این مقاله را بشناسند. این جور که جلال آل‌‌احمد هم شفاهی برای ما گفت هم بعدها در کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» کتباً نوشته است، چندین‌‌بار به خلیل ملکی مراجعه می‌‌کند و به او می‌‌گوید: «دوست عزیز؛ استاد گرامی؛ مبارزه سیاسی که مثل شترسواری نیست که دولا دولا داشته باشد. اگر شما قصد فعالیت سیاسی دارید چاره‌‌ای جز همکاری با عناصری نظیر دکر بقایی نیست». باید اشاره کرد برای کسانی که در مورد دکتر بقایی اطلاعات و معلومات کافی ندارند که در سال‌‌های ۱۳۲۹ و ۱۳۳۰ دکتر مظفر بقایی شخص دوم سیاسی نهضت ملی ایران بود، بعد از دکتر مصدق بزرگ‌‌ترین رهبر ملی ایران که در میان هم روشنفکران هم توده مردم نفوذ و جاذبه داشت و واقعاً لیاقت و صلاحیت این نفوذ و جاذبه را هم داشت دکتر بقایی بود و به این دلایل و به دلایل دیگر خلیل ملکی قبول می‌‌کند که با دکتر بقایی در خانه کوچکی که جلال آل‌‌احمد بعد از ازدواج اجاره کرده بود، شامی صرف کند.

اولین ملاقات خلیل ملکی و دکتر بقایی در آپارتمان کوچک جلال آل‌‌احمد صورت می‌‌گیرد و در آنجا در واقع نطفه یک سازمان سیاسی بسته می‌‌شود. خود دکتر بقایی به ضرورت ایجاد یک حزب سیاسی چندان اعتقاد نداشت و در تمام مدتی هم که رهبر حزب زحمتکشان ملت ایران بود، فعالیت سازمانی سیاسی منظم به عنوان رهبر یک حزب سیاسی نداشت. ولی بعد از چندین ملاقات با خلیل ملکی و دوستان خلیل ملکی که اغلب از انشعابیون حزب توده بودند، تن به قبول این فکر داد که تا زمانی که یک سازمان سیاسی جدی و منظم به وجود نیاید، نهضت ملی ایران به رهبری دکتر مصدق که در آن زمان حتی برای دکتر بقایی رهبری بلامنازع بود به موفقیت و پیروزی نهایی نخواهد رسید.

به این دلایل و به نظر شخص من به مناسبت جاه‌‌طلبی کم و بیش مشروعی که در دکتر بقایی وجود داشت، حزب زحمتکشان ملت ایران چندین ماه قبل از تأسیس علنی آن نطفه خود را بست و در بهمن ماه ۱۳۲۹ جلسات غیررسمی تشکیلات و سازمان جوانان این حزب، هفته‌‌ای یک‌‌بار تشکیل می‌‌شد و ما فعالیت منظم داشتیم قبل از تأسیس علنی حزب. اما وقتی قرار شد برنامه برای این حزب تدوین و تنظیم و اعلام شود و به‌خصوص وقتی نام این حزب می‌‌بایستی انتخاب شود،

س- نام این حزب.

ج- بله چون این حزب نام نداشت و اصل تشکیل یک سازمان سیاسی مورد توافق قرار گرفته بود، اما هنوز نامی برای آن انتخاب نشده بود. وقتی از طرف ملکی نام حزب زحمتکشان ملت ایران پیشنهاد شد، سخت مورد انتقاد و مخالفت دکتر بقایی قرار گرفت، دکتر بقایی و دوستان دکتر بقایی، چون همین جا باید اضافه بکنم که گرچه در آن زمان من در جلسات بالای تشکیلات حزب یا آنچه قبل از اعلام رسمی حزب موجود بود شرکت نداشتم ولی کم و بیش می‌‌دانستیم که گذشته از علی زهری و دکتر عیسی سپهبدی، برخی از رهبران یا سران نهضت ملی در جلسات آغازین تأسیس این سازمان شرکت داشتند.

س- مثلاً کی‌‌ها؟

ج- از جمله حسین مکی، از جمله مهندس رضوی و بسیاری از شخصیت‌‌هایی که با دکتر مصدق همکاری و همگامی داشتند و عضو حزب ایران نبودند.

س- بله.

ج- چون تمام سران حزب ایران، با تأسیس یک سازمان سیاسی دیگر سخت مخالف بودند و تا آنجا که می‌‌توانستند چوب لای چرخ این فعالیت می‌‌گذاشتند و حتی بعد از تأسیس این حزب گذاشتند. در داخل پرانتز باید اضافه بکنم که یکی از سران جوان حزب ایران در آن زمان شاپور بختیار نام داشت و او یکی از مخالفان سرسخت تشکیل سازمان سیاسی دیگری بود تحت هر نام یا اسمی که باشد، بگذریم.

وقتی صحبت از نامگذاری شد، بسیاری از جمله خود دکتر بقایی با نام حزب زحمتکشان ملت ایران به علت اینکه این نام بوی توده‌‌ای می‌‌دهد، مخالف کردند و چندین هفته تأسیس و اعلان تأسیس حزب فقط به این مناسبت به تأخیر و تعویض افتاد و این نشان می‌‌دهد که در آن زمان توافق‌‌های اصولی و جدی درباره محتوی، خیلی کمتر از توافق بر سر نامگذاری بوده است. وقتی چنین اختلاف بر سر نام که وسیله‌‌ای بیش نیست، وسیله‌‌ای برای ارتباط با توده مردم پیش می‌‌آید، بنابراین به احتمال قوی درباره محتوای برنامه و فکر سیاسی اختلافاتی بوده است. به هرحال، به عنوان نمونه خواستم به این نکته اشاره بکنم که حزب زحمتکشان در اواخر سال ۱۳۲۹ که امواج مبارزات مردم برای ملی کردن صنایع نفت که در واقع یک مبارزه ضداستعماری و ضداستبدادی بود، به اوج خود رسیده بود، عملاً به وجود آمده بود و صرفاً به علت ناز کردن یا محافظه‌‌کاری یا تقاضاهای غیرمشروع عده‌‌ای از سران نهضت ملی که بعد در تأسیس این حزب شرکت نکردند از جمله حسین مکی و مهندس رضوی و دیگران و من اذعان می‌‌کنم که همه کسانی که در جلسات سرّی قبل از تأسیس این حزب شرکت می‌‌کردند نمی‌‌شناسم و جز این افرادی که بعدها پی بردم شرکت داشتند، نام دیگری را نمی‌‌توانم بر زبان آورم ولی به احتمال قوی محمود نریمان هم یکی از کسانی بود که در این فعالیت‌‌ها شرکت داشت، دکتر حسین فاطمی به احتمال نزدیک به یقین یکی از کسانی بود که این فکر را تشویق و ترغیب می‌‌کرد و هیچ بر من معلوم نیست به چه دلیل جزو مؤسسین این حزب اعلام نشد.

به هرحال، این حزب در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۳۰ یعنی در بحبوحه مبارزات ملت ایران تحت رهبری مصدق برای ملی کردن صنایع نفت تأسیس شد و روزنامه شاهد که تا این زمان یک روزنامه مستقل ملی و آزادی‌‌خواه بود، با گرایش‌‌های کم و بیش مذهبی و بازاری و طرفدار جناح ملی روحانیت مبارز از جمله آیت‌‌الله کاشانی از این تاریخ تبدیل شد به ارگان رسمی روزانه حزب زحمتکشان ملت ایران و من خوب به خاطر دارم که اولین شماره‌‌ی که شاهد به عنوان ارگان حزب زحمتکشان ملت ایران انتشار یافت تاریخ پنج‌‌شنبه بیست‌‌وشش اردیبهشت ۱۳۳۲ را دارد و شماره مسلسل آن ۳۸۴ است.

س- ۳۰ منظورتان است شما فرمودید ۳۲.

ج- نه معذرت می‌‌خواهم منظورم ۲۶ اردیبهشت ۱۳۳۰ هجری شمسی بود.

س- متشکرم.

ج- در همین شماره چند مقاله هست که باید به آن توجه کرد. من فقط می‌‌توانم عنوان‌‌های این مقالات را برای شما بیاورم.

س- خواهش می‌‌کنم.

ج- بعد درباره نخستین اعلامیه یا بیانیه و بعد اساسنامه موقت حزب زحمتکشان به اختصار صحبت خواهم کرد.

س- لطفاً بفرمایید که اعضای هیئت مؤسس هم کی‌‌ها بودند؟

ج- تا آنجا که من می‌‌دانم اعضای هیئت مؤسس حزب زحمتکشان ایران متأسفانه غیر از دکتر بقایی هیچ‌‌یک از سران نهضت ملی نبودند.

س- حتی آقای خلیل ملکی هم امضاء نکرده اسمش را آنجا؟

ج- توضیح خواهم داد. منظور من از سران نهضت ملی کسانی هستند که در این تاریخ یعنی در سال‌‌های ۱۳۲۹، ۱۳۳۰ بین مردم ایران توده مردم ایران،

س- بله.

ج- تحصیل‌‌کردگان، روشنفکران، کارمندان دولت به عنوان همکاران دست اول دکتر مصدق معروف و مشهور بودند و قرار بود دست کم پنج یا شش تن از این عناصر که در تأسیس این حزب که می‌‌بایستی مظهر سازمانی نهضت ملی ایران باشد و به ما می‌‌گفتند که دکتر مصدق هم چراغ سبز، البته این اصطلاح در آن زمان وجود نداشت حتی OK هم وجود نداشت، ولی می‌‌گفتند که دکتر مصدق علی‌‌الاصول با تشکیل چنین سازمانی موافقت کرده. باید بگویم که دکتر بقایی بسیار مورد توجه و علاقه دکتر مصدق قرار داشت و همچنان‌‌که حسین مکی و همه فکر می‌‌کردند و سال‌‌ها بعد از سال‌‌ها منظورم دست کم یک سال یک سال و نیم بعد از تأسیس رسمی و علنی حزب زحمتکشان هم همه جانشین دکتر مصدق را دکتر بقایی می‌‌دانستند، منظورم از همه نه فقط اعضای حزب هست، بلکه توده مردم،

س- بله.

ج- بازار، دانشگاه و دیگران، به هر حال، در این نخستین شماره شاهد به عنوان ارگان حزب زحمتکشان ملت ایران سرمقاله‌‌ای هست به عنوان «شما مردم ایران شمایی که از طفیلی‌‌گری عار دارید روی سخن ما با شماست» و در این سرمقاله درباره ضرورت و فوریت تشکیل یک سازمان سیاسی و ویژگی‌‌های آن به تفصیل سخن رفته است. سرمقاله دوم یا مقاله اول همین شماره، بیانیه حزب زحمتکشان ملت ایران است که وقتی به عنوان این بیانیه نگاه کنیم تا اندازه‌‌ای به سؤال پیشین شما پاسخ می‌‌دهیم که علاوه بر شخصیت‌‌هایی که در تأسیس این حزب شرکت داشتند، چند گروه اجتماعی سیاسی نیز حضور داشتند که اسامی آن‌‌ها در این بیانیه آمده است از جمله «سازمان نظارت آزادی انتخابات» و این همان سازمانی است که من قبلاً از آن نام بردم که برای نظارت بر آزادی انتخابات به‌خصوص تهران به وجود آمده بود و اغلب فعالان آن از دانشجویان و دانش‌‌آموزان و کارمندان وزارت‌خانه‌‌های ایران بودند. دومین سازمان، سازمان دیگری است که با همکاری و همگامی داشت ولی جدا از ما بود، مستقل بود به عنوان «سازمان نظارت آزادی» و عقیده داشت که انتخابات موسمی است، فصلی است و سازمان ما باید طویل‌المدت‌‌تر باشد. نوعی سازمان حربی بود، ولی البته هیچ‌‌وقت تبدیل به حزب نشد، بلکه یکی از شاخه‌‌های تشکیل‌‌دهنده حزب زحمتکشان بود به نام «سازمان نظارت آزادی». «سازمان نگهبانان آزادی» این گروه نیز بیشتر از استادان دانشگاه، عده‌‌ای دانشجو و دانش‌‌آموز و کارمند دولت بود که نوعی فعالیت سازمانی حزبی داشتند و از هیچ‌‌یک از احزاب موجود راضی و خرسند نبودند و با تشکیل یک حزب سیاسی و ملی و مترقی موافق بودند. متأسفانه هیچ‌‌یک از رهبران این سازمان که نامشان در ذهن من نیست و تصور نمی‌‌کنم در صحنه اجتماعی سیاسی آن روز ایران شهرت و معروفیت قابل ذکری می‌‌داشتند، ولی باید اضافه کنم که برخی از انشعابیون حزب توده از قبیل عباس دیوشلی از قبیل میرحسین سرشار، از قبیل میرعلی شاهنده که دیگر با خلیل ملکی فعالیت منظمی در زمینه مسائل سیاسی نداشتند، با یکی از این سازمان‌‌ها در ارتباط بودند و آن‌‌ها هم از این طریق بدون ارتباط مستقیم با گروه خلیل ملکی در تأسیس حزب زحمتکشان شریک و سهیم شدند.

در همین شماره شاهد، یعنی شماره ۳۸۴ مورخ ۲۶ اردیبهشت ۱۳۳۰ اساسنامه موقت حزب زحمتکشان ملت ایران منتشر شده است که پس از یک مقدمه کلی و عمومی به چند اصلی کلی اشاره می‌‌کند که در هیچ یک از این اصول صحبت از سوسیالیسم یا ایدئولوژی دیگری یا مخالفت با سلطنت نیست و در همه جا سخن از ضرورت فعالیت دسته‌‌جمعی و ایجاد پیوند قرص و محکم بین زحمتکشان فکری و زحمتکشان یدی است که یکی از اولین مضمون‌‌های اجتماعی سیاسی بود که در این روزنامه شاهد حتی قبل از اینکه ارگان رسمی حزب زحمتکشان ملت ایران بشود از طریق مقالات خلیل ملکی و دوستانش در ادبیات سیاسی ایران رواج یافت.

در این اساسنامه موقت به چند نکته که هنوز به قوت و اعتبار خود باقی است، اشاره شده که به عنوان نمونه و برای ضبط در تاریخ من به آن اشاره می‌‌کنم. سازمان‌‌هایی که نام آن قبلاً آورده شد، یعنی سازمان نظارت آزادی انتخابات، سازمان نظارت آزادی، سازمان نگهبانان آزادی، سازمان مبارزه برای ملی کردن نفت در سراسر ایران، سازمان دانشجویان و جوانان مبارز، حزب زحمتکشان ملت ایران را به وجود می‌‌آورند و کلیه زحمتکشان ایران اعم از کارگر و دهقان و پیشه‌‌ور و روشنفکران مترقی را دعوت می‌‌کنند که با پیوستن به صفوف این حزب نهضت ملی ایران را تقویت کنند. ما فعلاً اصول کلی هشت‌‌گانه زیر را قبول کرده‌‌ایم و پس از بحث در حوزه‌‌ها و کمیسیون‌‌های مخصوص که از این پس تشکیل خواهد شد، در کنگره سالانه آینده حزب برنامه مشروح آن را به تصویب خواهیم رساند،

(۱) برای تأمین و تثبیت کامل استقلال تمام و تمامیّت ارضی کشور ایران و برای برقراری حاکمیت ناشی از ملت، مبارزه با هرگونه سلطه استعماری و با هرگونه اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی بیگانه به هر اسم و رسم و بهانه که باشد، لازم و ضروری است. ملی کردن صنعت نفت در سراسر ایران یکی از برجسته‌‌ترین مظاهر این نهضت ضد استعماری‌ست که تا اجرای کامل قوانین مصوبه رسیدن به این هدف در رأس برنامه روز ما قرار خواهد داشت. در داخل پرانتز به عنوان تفسیر از این ماده باید اضافه بکنم که در آن روز برای کلیه مبارزان ضداستبدادی و ضداستعماری بزرگ‌‌ترین مسئله قطع نفوذ سیاسی و اقتصادی و استعماری شرکت نفت جنوب یعنی استعمار انگلیس بود و همه رهبران و رهروان عقیده داشتند که پس از بریدن دست و نفوذ استعمار انگلستان غلبه ما بر استبداد داخلی که پایگاه خارجی خود را از دست داده است، بسیار تسهیل و تسریع خواهد شد. به همین جهت بود که عده‌‌ای آگاهانه مثل دکتر مصدق و یاران نزدیک او و عده‌‌ای به‌طور غریزی بدون آگاهی عمیق سیاسی از این تِم و مضمون سیاسی دفاع می‌‌کردند که بزرگ‌‌ترین مسئله در این روز و در این سال، مبارزه با استعمار و ملی کردن نفت در سراسر کشور است. طبیعی است که نه مبارزات دکتر مصدق و جبهه ملی به رهبری او نه مبارزات حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری دکتر بقایی و خلیل ملکی و یاران او در این زمینه خلاصه و محصور نمی‌‌شد، بلکه در این رأس مبارزه قرار داشت و همه ما می‌‌دانستیم که پس از قطع نفوذ استعمار انگلیس، تازه امکانات برای مبارزه با دشمنان داخلی از جمله دربار و زمین‌‌داران بزرگ و ارتجاع باز خواهد شد.

بنابراین اگر در آن مرحله تاریخی ما توجه بیشتری به این مبارزه می‌‌کردیم، به این دلیل بود که ما دشمن اصلی خود را نه هیئت حاکمه که در مجموع ضعیف بود، بلکه سیاست استعماری انگلیس که پشتیبان اصلی هیئت حاکمه بود می‌‌دانستیم و عقیده داشتیم که ابتدا می‌‌باید هیئت حاکمه را از این پشتیبانی محروم سازیم، بعد خدمت آن برسیم. اینجا پرانتز را می‌‌بندم و از اصل اساسنامه موقت حزب زحمتکشان ماده دوم را می‌‌خوانم.

ماده دوم اساسنامه موقت حزب زحمتکشان ملت ایران از این قرار است: «برای استقرار کامل آزادی سیاسی و رژیم حکومت ملی، ما قانون اساسی را محترم شمرده و قانون اساسی را از دستبرد آن‌‌هایی که عوض سوق دادن به ترقّی، می‌‌خواهند سیر قهقرائی به آن بدهند، محفوظ نگاه خواهیم داشت. ما توسعه فرهنگ و تعمیم حداقل آن یعنی خواندن و نوشتن را در مدت حتی‌الامکان کوتاه به‌‌منظور منع سوءاستفاده متنفذین از آراء ملت ایران لازم می‌‌شماریم.

درباره این ماده دوم در داخل پرانتز این توضیح و تفسیر را باید بدهم که در آن زمان هم دکتر مصدق و یاران نزدیک او در جبهه ملی هم رهبران حزب زحمتکشان ملت ایران یعنی دکتر بقایی و دوستانش از یک‌‌سو، خلیل ملکی و یارانش از سوی دیگر، به دستبردهایی که هیئت حاکمه در هیئت اجتماع و در رأس آن دربار به قانون اساسی ایران که دستاورد مبارزات مردم در صدر مشروطیت بود، وارد کرده بودند کاملاً آگاه و واقف بودند. اشاره‌‌ای که در اینجا در ماده دوم به دستبرد عناصر به قانون اساسی هست، اشاره به همین دستبردهایی است که هیئت حاکمه و دربار و شاه به قانون اساسی مشروطه می‌‌بردند. اشاره به تأسیس دستوری مجلس مؤسسان یک‌‌بار در ۱۳۲۵ پس از شکست نهضت قلابی دموکرات‌‌های آذربایجان زیر سایه ارتش سرخ و در بار دوم پس از توطئه بر علیه شاه در دانشگاه تهران در بهمن ۱۳۲۷ و تأسیس مجلس مؤسسان بود که در بدترین شرایط اجتماعی و در جوّ خاصی که خود هیئت حاکمه تا اندازه زیادی به وجود آورده بود. دو مجلس مؤسسان پشت سر هم به وجود آمد و دستبردهایی به قانون اساسی علاوه بر دستبردهای رضاخان که بعد رضاشاه شد، ایجاد کرد و در این ماده ملیون ایران که در حزب زحمتکشان ملت ایران جمع شدند از یک طرف، احترام و هواداری خود را نسبت به قانون اساسی مشروطه ایران که همان‌ست که در ۱۹۰۶ به تاریخ میلادی به تصویب رسیده است، اعلام می‌‌کند که در این قانون اساسی شاه مسئولیت ندارد. مجلس شورای ملی است که مسئول است. حتی در تعیین و تصویب بودجه مملکت تا چه برسد به تعیین وزرا و از جمله نخست‌‌وزیر.

در حالی که برداشت و تفسیر و استنباط هیئت حاکمه و دربار از همین قانون اساسی به کلی متفاوت است و این ابهام و گنگی تا کودتای ۱۳۳۲ ادامه خواهد داشت. مصدق و یاران او و حزب زحمتکشان و دکتر بقایی و خلیل ملکی به درستی از قانون اساسی مشروطه که دستاورد مبارزات مردم ایران بود دفاع می‌‌کنند و مخالفت خود را با دستبردهای هیئت حاکمه اعلام می‌‌دارند، در حالی که هیئت حاکمه ارتجاعی و استبداد و شاه و دربار دائم درصدد دستبرد به همین قانون اساسی هستند. این اختلاف در برداشت و استنباط از قانون اساسی تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ادامه خواهد داشت که شاه با خلع یا عزل دکتر مصدق از نخست‌‌وزیری، دشمنی و خصومت خود را با قانون اساسی مشروطه ایران علنی می‌‌کند و از آن تاریخ برای ملیون ایران شاه قانونی شاه قانون اساسی ایران نیست.

اما در سال ۱۳۳۰ طبیعی است که ملیون ایران با وجود اختلافاتی که با هیئت حاکمه و دربار و شاه داشتند لبه تیز حمله را صحیح نمی‌‌دانستند، متوجه دربار و شاه و هیئت حاکمه کنند چون مبارزه با استعمار که پشتیبان همین هیئت حاکمه و شاه و دربار بود وجود داشت و ملیون آگاه ایران قصد نداشتند دو مبارزه را با هم طرح کنند. به همین جهت من فکر می‌‌کنم از لحاظ هم استراتژی و هم تاکتیک روز صحیح و صلاح این بود که مبارزه با دستبردهای هئیت حاکمه و سلطنت محمدرضا شاه را مقارن و هم‌‌زمان با مبارزه با استعمار انگلیس و شرکت نفت جنوب نکنند.

س- برگردیم به بقیه اساسنامه اگر می‌‌خواهید راجع به آن صحبت بفرمایید؟

ج- در بقیه موادی که در این اساسنامه آمده، نکته قابل توجه‌‌ای نیست. البته نکات قابل ذکری هست که تا آن زمان هیچ حزبی نبود که به این دقت و با این صراحت روی برخی از نکات از جمله بند سوم این اساسنامه که درباره اصلاحات است، انگشت گذاشته باشد. این از خصوصیات حزب زحمتکشان بود. ولی بعد از انتشار این اساسنامه چه در مقالات چه در جزوه‌‌های مستقل، این حزب موضع‌‌گیری‌‌های بسیار جدی‌‌تر درباره این مسائل کرد. به‌خصوص بعد از کودتای حزب بقایی در حزب زحمتکشان و جدا شدن او از این حزب و مستقل شدن فکری و سیاسی حزب زحمتکشان از این شخصیت سیاسی که به علت جاه‌‌طلبی و شهوت قدرت راه خود را از راه نهضت ملی جدا کرد. بعد از جدایی از دکتر بقایی که درباره آن بعداً صحبت خواهیم کرد. حزب زحمتکشان ملت ایران که شعار نیروی سوم را هم به دنبال خود آورد، برای تمیز دادن خود از جریان دکتر بقایی مواضع و موضع‌‌گیری‌‌های بسیار مشخص‌‌تری درباره مسائل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران دارد، ولی جالب توجه است که در همین اساسنامه موقت در اوایل سال ۱۳۳۰ در بحبوحه مبارزات ملت ایران در ماده سوم می‌‌خوانیم: «اصلاحات جدی در تعیین روابط کارگر و کارفرما و تنظیم قوانین نوین و اصلاح قوانین موجود منظور قوانین کار موجود است، با درنظر گرفتن قوانین کشورهای صنعتی مترقّی یعنی کشورهای اروپای غربی و تطبیق آن قوانین با شرایط خاص ایران. بیمه حوادث کار برای کارگران و بیمه اجتماعی برای کارگران و کارمندان دولت و مستخدمین مؤسسات خصوصی. تثبیت وضع و تأمین رفاه کارمندان دولت، تشویق و تکمیل اتحادیه‌‌ها و سندیکاهای ناشی از توده‌‌های صنف‌‌های خود ملت ایران و خالی از هرگونه نفوذهای مضر و مبارزه جدی با بی‌کاری. ایجاد بیمه بی‌کاری، به تصویب رساندن قانون کار متناسب با تحولات اجتماعی مرحله کنونی، بالا بردن سطح زندگی و قدرت خرید زحمتکشان ملت ایران».

امروز یعنی سه سال بعد از تاریخ انتشار این اساسنامه موقت این ماده به نظر بدیهی و پیش پا افتاده می‌‌رسد، اما در سی سال پیش، اعلام این نکات در جامعه ایران یکی از موضع‌‌گیری‌‌های بسیار جسورانه و شجاعانه بود که یک سازمان سیاسی می‌‌توانست اتخاذ بکند. البته بسیاری از این آرزوها هرگز جامه عمل نپوشید، چون این حزب به درجه‌‌ای از رشد کمّی و کیفی نرسید که قدرت دولتی را به دست آورد و این برنامه‌‌ها را پیاده کند. اما همین که این مضمون‌‌های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی در جامعه ایران به وسیله یک حزب ملی یعنی مستقل از دولت‌‌های بیگانه برخلاف حزب توده که در وابستگی آن به سیاست شوروی دیگر شک و تردیدی وجود نداشت، بسیار جالب و قابل ملاحظه بود.

س- آقای دکتر پیشداد، رهبران حزب غیر از دکتر بقایی و خلیل ملکی و دکتر عیسی سپهبدی و تا حدی علی زهری که صاحب امتیاز روزنامه شاهد بود، کی‌‌ها بودند؟

ج- یکی از نکاتی که تاکنون تاریک و مبهم باقی مانده، به علت اینکه درباره آن مقاله‌‌ای نوشته نشده، همین موضوع است که حزب زحمتکشان ملت ایران با این که به دست قابل ملاحظه‌‌ترین عناصر روشنفکری جامعه آن روز ایران به وجود آمد، از داشتن یک رهبری منسجم جمعی بی‌‌بهره بود و این امر چند دلیل دارد که من فقط به ذکر دو دلیل اکتفا خواهم کرد در این بحث کوتاه. یکی شخصیت ممتاز دکتر بقایی بود، فراموش نکنیم که در سال‌‌های ۲۸، ۲۹ و ۳۰ منظورم سال‌‌های ۱۳۲۹ هجری شمسی است تا ۱۳۳۰ که حزب زحمتکشان ملت ایران تشکیل می‌‌شود در جامعه ایران دکتر بقایی بعد از مصدق، محبوب‌‌ترین و معروف‌‌ترین رهبر سیاسی بود. به‌خصوص در محافل روشنفکر و تحصیل‌‌کرده و فهمیده. ولی حتی در بازار بعد از تأسیس حزب زحمتکشان و همزمان با خلع ید از شرکت نفت جنوب بود که حسین مکی یک‌‌باره معروف به سرباز فداکار شد و شاید از نظر محبوبیت و شهرت از دکتر بقایی جلو افتاد، بی‌‌آنکه از نظر معلومات و شخصیت و لیاقت به قوزک پای دکتر بقایی آن زمان برسد. بنابراین وقتی حزب زحمتکشان در شُرُف تأسیس بود، همچنان‌‌که رهبری بلامنازع جبهه ملی با دکتر مصدق بود و شاید به علت اینکه دکتر مصدق رهبر بلامنازع جبهه ملی بود، رهبر حزب زحمتکشان هم به‌‌صورت غیرقابل تردید غیرقابل انکار و متأسفانه به‌‌صورت بلامنازع با دکتر مظفر بقایی کرمانی بود.

چرا خلیل ملکی و یاران او این رهبری بلامنازع را پذیرفتند؟ بسیاری از دوستان ما چه در آن زمان و چه به‌خصوص بعد از کودتای بقایی در حزب زحمتکشان این ایراد را از خلیل ملکی و دوستان او و از ما به‌طور کلی می‌‌گرفتند که چرا مستقلاً حزبی تشکیل ندادید؟ چرا رفتید زیر چتر شهرت و خوشنامی و نیکنامی دکتر بقایی؟ شما که به اصولیت اعتقاد داشتید چرا زیر سایه شخصیت ملی دکتر بقایی رفتید؟ مگر نمی‌‌دانستید دکتر بقایی شهوت قدرت دارد، جاه‌‌طلب است و روزی منحرف خواهد شد؟

س- آقای دکتر پیشداد من منظورم این است که …

ج- اگر اجازه بدهید من این

س- تمنا می‌‌کنم بفرمایید.

ج- سخن را به اختصار به پایان می‌‌رسانم. خلیل ملکی و یاران او به این خطر کم و بیش آگاهی داشتند، اما هرگز تصور نمی‌‌کردند به این سرعت این چنین اتفاقی رخ دهد و دکتر بقایی از آن موضع مترقّی به موضع مخالف با نهضت ملی و رهبر آن دکتر مصدق تغییر موضع دهد، می‌‌بخشید سکته‌‌ای در این عبارت پیش آمد.

س- ایرادی ندارد.

ج- تصحیح آن با خود شماست.

س- زبان محاوره همیشه با زبان کتابت فرق دارد.

ج- هیچ‌‌کس در آغاز سال ۱۳۳۰ تصور نمی‌‌کرد این دکتر بقایی که ما می‌‌شناختیم که وکیل مجلس بود ولی به سبب داشتن مصونیت پارلمانی از فروش روزنامه در خیابان‌‌ها خودداری نمی‌‌کرد و بارها از خودش شجاعت و ارادت و شهامت نشان داده بود به این زودی تغییر موضع سیاسی بدهد، یکی به این دلیل. دیگر اینکه انشعابیون از یک پشتیبانی و حمایت اخلاقی و معنوی و اجتماعی در جامعه ایران برخوردار نبودند.

س- منظورتان انشعابیون حزب توده است.

ج- منظورم خلیل ملکی و کسانی است که هنوز با او مانده بودند و به فعالیت سیاسی دل‌بستگی و عقیده داشتند. چون باید اضافه کنم که بسیاری از انشعابیون پس از مدتی کم و بیش دراز دفتر فعالیت‌‌های سیاسی خود را بستند یا برای ادامه تحصیل به اروپا رفتند از جمله دکتر، که در آن زمان البته دکتر نبود، از جمله علینقی حکمی که در فرانسه دکترای حقوق گرفت، از جمله هادی هدایتی که بعد از پایان تحصیلات و بازگشت به ایران به هیئت حاکمه آریامهری پیوست و نادر نادرپور و دکتر محمدعلی خنجی و دکتر هوشنگ ساعدلو و اگر خوب در …

س- مهندس قندهاریان هم بود آقا با خلیل ملکی در آن زمان؟

ج- بله. این اسامی که بردم منظورم این بود که اگر کنج ذهن خود را کنج حافظه خود را به درستی بکاوم، تمام اسامی انشعابیونی که بعد از سال ۱۳۲۶ و ۲۷ به‌خصوص برای ادامه تحصیلات به خارج از ایران رفتند کم نیست. آن عده هم که در ایران ماندند، برخی به دنبال کار شخصی و زندگی خانوادگی رفتند و فعالیت‌‌های سیاسی را بوسیدند و کنار گذاشتند. بنابراین، تعداد انشعابیونی که با خلیل ملکی روابط سیاسی و اخلاقی و اجتماعی خود را حفظ کرده بودند، زیاد نبود حتی شاید با جرأت بتوان گفت از انگشتان دو دست تجاوز نمی‌‌کرد.

س- آن‌‌هایی را که بودند لطفاً نام ببرید.

ج- بله. از آن‌‌هایی که باقی مانده بودند و من شخصاً می‌‌شناسم مهندس قندهاریان، غلامرضا وثیق، ناصر وثوقی بود که بلافاصله باید توی پرانتز اضافه بکنم که از انشعابیون نبود، بلکه قبل از انشعاب مثل دکتر اپریم ولی لابد به دلایل خاص خود از حزب توده کناره گرفته بود.

س- مهندس ضیاء موجدی هم بود؟

ج- مهندس ضیاء موجدی و شخصی که قبلاً اسم بردم که با ملکی در ارتباط نزدیک نبود، ولی از انشعابیون یا لااقل از توده‌‌ای‌‌های سابق بود و بعداً از او صحبت خواهیم کرد به نام عباس دیوشلی.

س- بله.

ج- برخی از دوستان و یاران ملکی که از انشعابیون هم بودند پس از تشکیل حزب زحمتکشان یا در عنفوان جوانی این حزب بازگشتند و به این حزب پیوستند که در میان آن‌‌ها باید از مرحوم دکتر محمدعلی خنجی نام ببریم. همچنان‌‌که از دوست عزیزم دکتر علی‌‌اصغر حاج سیدجوادی، دکتر هوشنگ ساعدلو که پس از پایان تحصیلات خود به ایران بازگشت و در حزب زحمتکشان ملت ایران به فعالیت پرداخت و مدت‌‌ها مسئولیت‌‌های قابل ملاحظه‌ای بر دوش داشت. حتی نادر نادرپور به عنوان یک هنرمند متعهد در آن زمان قبل از کودتای ۲۸ مرداد از پاریس برگشت و قبل از کودتای دکتر بقایی در حزب زحمتکشان سردبیر مجله ماهیانه «علم و زندگی» شد که بعد خواهم گفت پس از جدایی از دکتر بقایی برخی از این عناصر ترجیح دادند فعالیت سیاسی را رها کنند.

بنابراین مجموعه انشعابیون و خلیل ملکی در رأس آن‌‌ها نه از نظر کمّی، نه از نظر روابط اجتماعی و نفوذ در توده مردم در موقعیتی نبودند که بتوانند رأساً و مستقل از یک شخصیت نامدار حزبی تشکیل بدهند. من با شناختی که از جامعه ایران در آن زمان دارم، با جرأت می‌‌توانم این نکته را اعلام کنم که اگر چنین کاری می‌‌کردند با هیچ موفقیتی روبه‌‌رو نمی‌‌شدند و بهترین راه همین بود که با یک شخصیت ملی فعالیت سیاسی علنی و سازمانی را آغاز کنند. اما البته خیلی بهتر می‌‌بود اگر دکتر بقایی تغییر موضع سیاسی نداده بود و در رهبری حزب زحمتکشان باقی می‌‌ماند.

به این دلیل وقتی صحبت از تشکیل حزب زحمتکشان شد انشعابیون سابق حزب توده و از جمله زنده‌‌یاد خلیل ملکی اصراری در شرکت در رهبری صوری حزب نداشتند. حتی عقیده داشتند با نام مستعار در نشریات حزب باید مقاله بنویسند تا بهانه‌‌ای به دست حزب توده برای کوبیدن حزب ندهند. باید اضافه کنم که من با این قسمت از تحلیل‌‌ها و برداشت‌‌های آن‌‌ها موافق نبودم، اما باید طرز تفکر آن‌‌ها را در آن روز مورد توجه قرار داد که هنوز وحشت‌‌زده از حملات رادیو مسکو و حزب توده و تبلیغات عظیم و وسیع دستگاه تبلیغاتی شوروی بودند و فکر می‌‌کردند شرکت آن‌‌ها به صورت علنی در یک حزب سیاسی آسیب‌‌پذیری چنین حزبی را بیشتر خواهد کرد. بنابراین هیچ نوع توقع و انتظاری برای شرکت در رهبری علنی حزب نداشتند، برعکس آقای دکتر بقایی را کیش می‌‌کردند برای این که او در صف اول باشد و در روی صحنه و به عنوان رهبر بلامنازع.

نکته دیگری در رابطه با همین موضوع متأسفانه چه در آن زمان و چه هنوز در جامعه ایران توده مردم علاقه و اعتماد خود را در یک شخصیت سیاسی خلاصه و مجسّم می‌‌کردند نه در یک رهبری جمعی و تاریخ شصت، هفتادساله اخیر ایران همیشه نشان داده است که رهبری جمعی حزبی یا اجتماعی در ایران از آن نفوذ و اعتبار و جاذبه‌‌ای که رهبری فرهمند یا به قول فرنگی‌‌ها.

س- کاریسماتیک.

ج- کاریسماتیک دکتر مصدق یا همین خمینی جلاد و آدم‌‌خوار داشته برخوردار نبوده. این هم یکی از دلایلی است که خلیل ملکی و یارانش اصراری به شرکت مستقیم در رهبری نداشتند و تصور می‌‌کردند که با دکتر بقایی راه درازی را طی خواهند کرد.

البته وقتی حزب زحمتکشان تشکیل شد به صورت یک تشکیلات موقت بود به رهبری بقایی ولی همه می‌‌دانستند که نقش عمده تشکیلات و تعلیم و تربیت سیاسی و فکری در داخل این حزب بر دوش خلیل ملکی و دوستان سیاسی او بار شده است و دکتر مظفر بقایی کرمانی و دوستان او که عبارت بودند از دکتر عیسی سپهبدی استاد دانشگاه به نظرم در رشته زبان فرانسه، علی زهری دوست قدیم و مریم دکتر بقایی و عده‌‌ای دیگر از این دست که نام و نشان چندانی نداشتند، تجاوز نمی‌‌کرد.

باید اضافه بکنم که هرگز ما اعضای حزب زحمتکشان ملت ایران از حضور شمس قنات‌‌آبادی در جلسات رسمی نیمی از رهبری حزب یعنی دکتر بقایی و دوستانش خبر نداشتیم. بعد از کودتای دکتر بقایی معلوم شد که عناصری از قبیل شمس قنات‌‌آبادی در برخی از جلسات رسمی یا نیمه رسمی حزب زحمتکشان ملت ایران ولی بدون شرکت خلیل ملکی و یارانش حضور داشتند و تصمیماتی می‌‌گرفتند که بعد به دست دکتر بقایی یا دوستان نزدیک دکتر بقایی در حزب می‌‌شد.

س- آقای دکتر پیشداد قضیه به این شکل نبود که بعد از این که خلیل ملکی و دوستانش و یارانش از حزب توده انشعاب کردند و قصد این را داشتند که حزب سوسیالیست ایران را تأسیس بکنند و مورد تهاجم لفظی رادیو مسکو قرار گرفتند بعد از آن فعالیت‌شان را تعطیل کردند و این فکرشان را کنار گذاشتند ولی بعدها با ارتباط با دکتر بقایی و با استفاده از نفوذ و محبوبیت دکتر بقایی می‌‌خواستند آن حزب را در واقع در قالب حزب زحمتکشان ملت ایران پیاده بکنند؟

ج- این فکر در خطوط درشت خود کاملاً صحیح است.

 

 

روایت‌‌کننده: آقای دکتر امیر پیشداد

تاریخ مصاحبه: ۳ مارس ۱۹۸۴

محل مصاحبه: شهر لوشن، فرانسه

مصاحبه‌‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۳

فکری که در این سؤال شما هست در خطوط درشت آن صحیح است. یعنی خلیل ملکی و دوستانش آرزو داشتند در همکاری سیاسی با دکتر بقایی و یاران او بتوانند به‌‌تدریج فکری را که چهار سال پیش از آن نتوانسته بودند بر آن جامه عمل بپوشاند یعنی تشکیل جمعیت سوسیالیست توده ایران در قالب حزب زحمتکشان ملت ایران پیاده کنند. در مذاکراتی که در طول و عرض چندماه با دکتر بقایی و دوستانش داشتند و همان‌‌طور که قبلاً گفتم برخی از سران نامدار نهضت ملی مثل مهندس رضوی با گرایش‌‌های چپ نیز در این مذاکرات آغازین شرکت داشتند، محتوایی که برای این حزب در نظر گرفته شده بود محتوایی ملی و در عین حال با گرایش چپ مستقل بود، هواداری از منافع و مصالح زحمتکشان یدی و فکری در واقع سوسیالیسم ایرانی بود.

در همان اساسنامه موقت که قبلاً درباره آن صحبت کردیم، در ماده‌‌ای تحت عنوان ماده پنجم صحبت از نکته‌‌ای است که در آن زمان لااقل یکی از وجوه مشخص‌‌کننده گرایش‌‌های سوسیالیستی مترقّی و دموکراتیک بود که به همین جهت من این ماده پنجم را از اساسنامه موقت حزب زحمتکشان ملت ایران می‌‌خوانم که هم جنبه ملی آن مورد توجه قرار گیرد، فرق عمده‌‌ای که با احزاب دست‌‌نشانده چه چپی چه راستی داشت و هم محتوای مترقّی و «سوسیالیستی» آن.

ماده پنجم: «حمایت و توسعه و تشویق صنایع خصوصی در مقابل رقابت صنایع بزرگ بیگانه و در عین حال حمایت از مصرف‌‌کننده با تعدیل و تثبیت عملی نرخ کالاهای صنعتی و غیره. (به عنوان تفسیر اشاره می‌‌کنم که این مطلب در حال حاضر یکی از مواد برنامه احزاب سوسیالیست دموکراتیک اروپای غربی است بعد از تغییرات و تحولاتی که در آن‌‌ها به وجود آمده و بعد از الوداع گفتن با مارکسیسم) قرائت ماده پنجم از اساسنامه موقت را دنبال می‌‌کنم و خواهش می‌‌کنم خوب به این نکته توجه کنید «اداره کردن صحیح و سالم صنایع دولتی و تشویق و توسعه آن براساس اداره کردن ملی (ناسیونالیزاسیون) سعی و کوشش برای بالا بردن مقدار تولید با تهیه برنامه عمران و آبادی وسیع به نفع طبقه تولیدکننده کشور و با پشتیبانی همان طبقات زحمتکش».

منظور از قرائت این ماده پنجم از اساسنامه موقت این بود که این درست یکی از افکاری‌ست که انشعابیون از حزب توده که دارای افکار چپ ملی و مستقل بودند می‌‌خواستند در سازمانی که هرگز به وجود نیامد به اسم جمعیت سوسیالیست توده ایران پیاده کنند و با همین افکار حزب زحمتکشان ملت ایران و ظاهراً با توافق دکتر بقایی و یارانش به وجود آمد. به احتمال قوی دکتر بقایی یا اطلاعات کافی درباره‌‌ی افکار و عقاید نداشت و به همین جهت با آن موافقت کرده بود یا به علت جاه‌‌طلبی و قدرت‌‌خواهی هیچ مانعی نمی‌‌دید که عده‌‌ای این افکار را به نفع او و به نفع سازمانی که او در رهبری آن قرار دارند به‌خصوص با استنباطی که او از حزب و سازمان داشت تبلیغ کند. اما در هرحال، این واقعیتی است که چندماه بعد از تشکیل این حزب بیش از نودوپنج درصد از اعضای آن این افکار را صددرصد می‌‌پذیرفت و حتی علاقه و عقیده داشتند که باید خیلی از این افکار پیش‌‌تر رفت و به‌طور جدی از سوسیالیسم صحبت کرد.

باید اضافه بکنم که حزب زحمتکشان ملت ایران تا زمانی که رهبری آن با دکتر بقایی بود پایگاه طبقات کارگری قابل ملاحظه‌ای نداشت و اکثریت قریب به اتفاق اعضای آن از دانش‌‌آموزان، دانشجویان، کارمندان دولت، استادان دانشگاه یعنی آنچه معروف به روشنفکران و تحصیل‌کردگان و با سوادان هست بود بنابراین طبیعی است که این عناصر از چنین افکاری که الزاماً با منافع طبقاتی آنان در ارتباط تنگاتنگ نبود ولی با ذهنیات و آرمان‌‌های آن‌‌ها کاملاً سازگار و خوانا بود دفاع بکند.

به این دلیل سؤال شما با واقعیت و حقیقت تطبیق می‌‌کند که برای خلیل ملکی و دوستانش و بعد از تأسیس حزب زحمتکشان برای اکثریت قریب به اتاق اعضای این حزب این افکار یعنی پیاده کردن نوعی سوسیالیسم ایرانی مستقل از تمام کعبه‌‌های ایدئولوژیک ولی با همان آرمان‌‌های طبقاتی هوادار طبقات محروم و زحمتکش بودند وجود داشت و با همین امید این افراد که هیچ‌کدامشان جاه‌‌طلب و در پی مقام و قدرت سیاسی نبودند و شاید این یکی از نقاط ضعف‌شان بود وارد همکاری سیاسی با دکتر بقایی و علی زهری و یارانشان شدند برای پیاده کردن همین افکار سوسیالیستی ایرانی که در مرحله دوم فعالیت حزب زحمتکشان ملت ایران نیروی سوم، شاید فرصتی باشد درباره آن صحبت کنیم، با صراحت بیشتری مطرح شد چون تا زمانی که با دکتر بقایی همکاری سیاسی وجود داشت و با روابطی که دکتر بقایی با بازار و بخشی از روحانیت داشت و به احتمال قوی از طریق شمس قنات‌‌آبادی و سازمان مجاهدین اسلام امکان‌‌پذیر نبود که درباره برخی از مسائل ایدئولوژیک مثلاً سوسیالیزم ایرانی با صراحت صحبت شود، گرچه در همین مدت در هفته‌‌نامه نیروی سوم ارگان سازمان جوانان یا در جزو‌‌ه‌‌های تعلیماتی که به دست خلیل ملکی و یارانش تهیه می‌‌شد، راجع به این مسائل با صراحت مطالب ….

س- صحبت می‌‌شد.

ج- گفته می‌‌شد و صحبت می‌‌شد.

س- حتی در حوزه‌‌های حزبی؟

ج- حتی در حوزه‌‌های حزبی تعلیم و تربیت در همین مایه بود. من از دو جزوه خیلی خوب می‌‌توانم صحبت بکنم. یکی درباره «اصول اساسی اقتصاد» بود که در واقع اقتصاد مارکسیستی را مطرح می‌‌کرد.

س- نوشته دکتر محمدعلی خنجی

ج- بله. به قلم، به احتمال قوی البته امضاء ندارد ولی تا آنجایی که من اطلاع دارم از دست‌پخت‌های دکتر محمدعلی خنجی است و یکی از جزوه‌‌هایی است که در حوزه‌‌ها تدریس می‌‌شد و بسیار مورد توجه قرار داشت و جزوه دیگری تحت عنوان «ملی کردن صنایع یا ناسیونالیزاسیون» که از جزوه‌‌های آموزشی حزب زحمتکشان ملت ایران بود. بنابراین آری انشعابات و به‌‌ویژه خلیل ملکی و همکاران و همفکران سیاسی او به این امید در حزب زحمتکشان ملت ایران شرکت جستند تا آن افکاری را که نتوانسته بودند نه در حزب توده به علت وابسته بودند و دنباله‌‌رو بودن دستگاه رهبری این حزب نسبت به دولت شوروی نه در سازمانی که هرگز تولد نیافت، یعنی جمعیت سوسیالیست توده ایران پیاده کنند در حزب زحمتکشان ملت ایران به‌‌تدریج بدون شتاب‌زدگی و از هول حلیم توی دیگ افتادن پیاده کنند.

س- آقای دکتر پیشداد در این دوره از فعالیت حزب زحمتکشان نفوذ حزب زحمتکشان میان دانشجویان دانشگاه تهران چگونه بود؟ من بیشتر این را از این سؤال می‌‌کنم که چون این دوره مصادف است با آغاز نهضت ملی و دانشجویان دانشگاه تهران نقش عمده‌‌ای در این جریان داشتند، ارتباط آن‌‌ها با حزب زحمتکشان ملت ایران چگونه بود؟

ج- من با جمعیت خاطر به این سؤال می‌‌توام پاسخ بدهم برای اینکه در همان زمان خود دانشجو بودم و در حزب مسئول دانشگاه و عضو هیئت تحریریه و گرداننده نشریه دانشجویان دانشگاه تهران بودم به نام «دانشجویان ایران». بنابراین با توجه به این چند نکته که به هیچ‌‌جه قصد خودستایی در آن نیست، فقط اشاره‌‌ای است به مسئولیت‌‌هایی که در چهارچوب حزب زحمتکشان و دانشگاه داشتم به این سؤال پاسخ می‌‌دهم.

در آن سال‌‌ها احزاب ملی و مترقّی بیشتر از سوی دانشجویان و دانش‌‌آموزان و برخی از کارمندان دولت و برخی از استادان دانشگاه پشتیبانی و حمایت می‌‌شد، توده مردم نه در «حزب ایران» نه در «حزب ملت ایران بر بنیاد پان ایرانیسم» و نه حتی در «حزب زحمتکشان ملت ایران» که منظم‌‌ترین، وسیع‌‌ترین و جدی‌‌ترین حزبی بود که در دوران نهضت ملی ایران به رهبری دکتر مصدق به وجود آمد شرکت فعال و مؤثری نداشتند. اما سه، چهار ماه بعد از تشکیل حزب به‌‌تدریج شرکت دانشجویان در حزب زحمتکشان ملت ایران رشد و سرعت تکامل یافت. منظورم این است که گرچه قبل از تشکیل و در مرحله تشکیل حزب زحمتکشان نقش عمده با دانشجویان و دانش‌‌آموزان بود، ولی پس از تشکیل حزب زحمتکشان ملت ایران نفوذ این دانشجویان فعال به عنوان اعضای یک حزب سیاسی در دانشگاه بیشتر شد. علی‌‌الخصوص که به موازات تشکیل حزب زحمتکشان ملت ایران فعالیتی که از چندین ماه پیش در چهارچوب دانشگاه تهران آغاز شده بود هم از نظر افقی و هم از نظر عمودی یعنی هم از نظر کمّی و هم از نظر کیفی تکامل یافت و اکثریت دانشجویان که در فعالیت‌‌های اجتماعی سیاسی قبل از نهضت ملی شرکت نمی‌کردند عادت کردند به شرکت تدریجی در فعالیت‌‌های اجتماعی سیاسی. برای اینکه این بحث به درازا نکشد فهرست‌‌وار به چند نکته اشاره می‌‌کنم. یکی این که قبل از آغاز نهضت ملی تقریباً در تمام دانشکده‌‌های دانشگاه تهران، سازمان‌‌های دانشجویی بالکل در اختیار حزب توده بود تنها حزبی که در دانشگاه تهران توانسته بود میخ خود را بکوبد و سازمان دانشجویی تشکیل بدهد حزب توده بود که البته با فراز و نشیب‌‌های اجتماعی سیاسی این حزب این سازمان‌‌های دانشجویی هم فراز و نشیب‌‌هایی داشتند.

ولی در سال‌‌های ۱۳۲۹ و اوایل ۱۳۳۰ این سازمان‌‌ها رشد و نمو کرده بودند و از نو به فعالیت آغازیده بودند و رهبری این سازمان‌‌ها تقریباً بدون اغراق در دست فعالان حزب توده بود. روزنامه‌ای داشتند به نام «دانشجو» که در سراسر دانشگاه پخش می‌‌شد توزیع وسیعی داشت برای اینکه از امکانات مالی و فنی وسیع حزب توده برخوردار بود و از نظر انسانی هم تعداد کسانی که در پخش و توزیع یا چاپ و انتشار آن شرکت داشتند چندین برابر امکانات انسانی یک‌‌یک احزاب وابسته به نهضت ملی بود.

اما به‌‌تدریج که نهضت ملی ایران از زمان ملی کردن صنایع نفت در سراسر کشور و حتی چندین ماه پیش از به کرسی نشانده شدن این تز این طرز تفکر و مقابله غیراصولی حزب توده با این شعار چندین ماه قبل از این که این قانون ملی کردن صنایع نفت به تصویب برسد، در دانشگاه فعالیت‌‌هایی به نفع ملی کردن صنایع نفت در سراسر کشور آغاز شده بود و دانشجویان ملی و مترقّی و آزادی‌‌خواه که برخی از آن‌‌ها عضو حزب زحمتکشان یا هوادار حزب زحمتکشان بودند به‌‌تدریج و به صورت خیلی دموکراتیک یعنی بر اثر انتخابات آزادی که صورت می‌‌گرفت، رهبری سازمان‌‌های دانشجویی را از دست حزب توده بیرون آوردند. یعنی به عبارت دیگر به‌‌تدریج که نهضت ملی ایران رشد و نمو می‌‌کرد و جاذبه بیشتری در مردم و دانشجویان و دانشگاهیان می‌‌یافت، تعداد دانشجویانی که از این نهضت هواداری و پشتیبانی می‌‌کردند، افزوده می‌‌شد و امکانات سازمانی ملیون در دانشگاه افزایش می‌‌یافت و حتّی بر تعداد اعضای احزاب ملی و به‌خصوص و از همه‌‌ مهم‌‌تر و نه فقط به این دلیل که من عضو این حزب بودم، بر تعداد اعضای حزب زحمتکشان اضافه می‌‌شد.

من به خاطر دارم در همین سال ۱۳۳۰ منتها در ماه آذر ۱۳۳۰ یعنی چندین ماه بعد از تشکیل حزب زحمتکشان انتخابات سازمان دانشجویان دانشکده پزشکی رخ داد و ابتدا توده‌‌ای‌ها تصور می‌‌کردند که در این انتخابات بدون تردید برنده خواهند شد، چون حداکثر نیروها و هواداران خود را بسیج کرده بودند. ولی ملیون و از جمله فعالان زحمتکشان ملت ایران نیز بسیج کرده بودند، به‌طوری که سالنی که برای انتخابات در نظر گرفته شده بود غلغله بود. بسیاری سرپا بودند، جا برای همه نبود که بنشینند و وقتی توده‌‌ای‌‌ها اعضاء و هواداران خود را شماره کردند و دیدند اگر کار به رأی کشیدن برسد، اکثریت با آنان نخواهد بود، سیاست به عقب انداختن لحظه رأی دادن را در پیش گرفتند و وقتی ساعت از نیمه شب گذشت، بسیاری از عناصر نیم بند و متمایل به نهضت ملی شروع به بازگشتن به خانه خود کردند و علی‌‌رغم از دست دادن عده زیادی از این‌‌گونه افراد در حدود ساعت دو بعد از نیمه‌‌شب وقتی رأی دادن آغاز شد و در حدود ساعت سه بعداز نیمه‌‌شب وقتی قرائت آراء آغاز شد و توده‌‌ای‌‌ها پی بردند که اکثریت را ندارند، با کمال وقاحت صندوق آراء را جلوی چشم همه دانشجویان دزدیدند و فرار کردند. طبیعی است که ملیون به این عمل وقیح اعتراض کردند و چون کوشش آن‌‌ها به نتیجه نرسید، روز بعد خود جلسه‌‌ای تشکیل دادند از عناصر معروف به بی‌‌طرف نیز دعوت کردند، انتخابات به صورت آرام انجام شد و تمام نامزدهای ملیون و هواداران نهضت ملی انتخاب شدند و سازمان دانشجویان دانشکده پزشکی تهران برای اولین بار بعد از تأسیس آن فکر می‌‌کنم بعد از هشت سال که از تأسیس آن می‌‌گذشت، به دست ملیون افتاد و تا زمانی که من در ایران بودم، یعنی تا دو سال با انتخابات بسیار سالم و علنی و با رأی مخفی همیشه در اختیار دانشجویان هوادار نهضت ملی بود.

س- یعنی تا زمانی که شما در ایران بودید یعنی تا سال ۱۳۳۲.

ج- ۱۳۳۲ بله. این نکته را به عنوان قصه‌‌ای برای این گفتم که قبل از نهضت ملی دانشجویان دانشگاه تهران یا آن عده از دانشجویان دانشگه تهران که برای فعالیت سیاسی ارج و منزلتی قائل بودند و حاضر بودند از خود مایه بگذارند برای فعالیت سیاسی به حزب توده می‌‌پیوستند و حزب دیگری را نمی‌‌شناختند که به آن بپیوندند، با آنکه سال‌‌ها از تأسیس حزب ایران گذشته بود، هیچ‌‌یک از سازمان‌‌های دانشجویی دانشگاه تهران به این حزب گرایش و تمایلی نداشتند و بدون مبالغه و اغراق فکر نمی‌‌کنم تعداد سازمان دانشجویان وابسته به حزب ایران از پنجاه نفر تجاوز می‌‌کرد. در حالی که حزب زحمتکشان که در اوایل سال ۳۰ تشکیل شد که در کمتر از دو سال تعداد اعضایش در دانشگاه تهران فقط از چندهزار تجاوز کرد. این یکی از نکاتی است که نفوذ و جاذبه حزب را البته در جوّ سیاسی خاص آن روز ایران، یعنی نهضت ملی به رهبری مصدق، مبارزه مردم بر ضد استعمار انگلیس نشان می‌‌‌‌دهد.

س- و مخالفت حزب توده با نهضت ملی و دکتر مصدق.

ج- و مخالفت حزب توده با نهضت ملی، به‌طور کلی با مصدق و به کار بستن شیوه‌‌های وقیح، زننده و غیرقابل قبول برای عناصر کم و بیش فهمیده در مقابل سیاست روشن و صریح نهضت ملی ایران به رهبری دکتر مصدق.

به عنوان مثال، شعاری که حزب توده بالاجبار در مقابل شعار ملی کردن نفت اختیار کرده بود یعنی لغو قرارداد نفت جنوب، به هیچ‌‌وجه از نظر پیشرفت در افکار به قوزک پای شعار نهضت ملی که ملی کردن صنایع نفت در سراسر کشور بود، نمی‌‌رسید. نکته دوم اینکه حزب توده چون از خود سیاست مستقلی نداشت، ناچار بود در فواصل تاریخی نزدیک شعارهای متفاوت و گاهی متناقضی انتخاب بکند و به همین جهت از تأثیر شعارهای خود می‌‌کاست. البته باید به این نکته نیز توجه داشت که بر اثر امکانات تبلیغاتی وسیع و به علت فقر فرهنگ سیاسی-اجتماعی و به علت من فکر می‌‌کنم این یک دلیل روان‌‌شناختی باشد در ایران به علت جاذبه‌‌ای که قدرت در میان توده مردم و حتی توده تحصیل‌‌کرده ایرانی دارد حتی در این دوره تاریخی عده قابل ملاحظه‌ای از روشنفکران و تحصیل‌‌کردگان و کارگران و زحمتکشان ایرانی تحت نفوذ سیاسی و تشکیلاتی حزب توده قرار داشتند و اگر قرار باشد روزی حساب زیان‌‌هایی را که این حزب به نهضت ملی ایران زد، یکی از آن‌‌ها باید رسیدگی به دزدیدن بخش عمده‌‌ای از نیروهای زنده و زبده ملت ایران در دوران نهضت ملی و هرز دادن توان و قدرت آن‌‌ها باشد.

س- آقای دکتر پیشداد، شما قبلاً اشاره کردید به این جریان ناخشنودی دکتر بقایی و دوستان او. حتی از نام این سازمان سیاسی به نام حزب زحمتکشان ملت ایران و از آن موقع بنابراین یک: می‌‌شود گفت نارضایی در حزب زحمتکشان ملت ایران بین این دو گروه یا این دو جناحی که با همدیگر متّفق شده بودند و این حزب را تشکیل داده بودند و این کاملاً فرض بفرمایید در اولین شماره نیروی سوم، عرض کنم، معذرت می‌‌خواهم، بله، روزنامه نیروی سوم که چاپ شد،

ج- هفته‌‌نامه

س- هفته‌‌نامه نیروی سوم که منتشر شد و در آنجا

ج- ارگان سازمان جوانان.

س- ارگان سازمان جوانان که در آنجا از دکتر بقایی تجلیل شده بود وقتی که آدم آن تجلیل را می‌‌خواند می‌‌بیند که با یک، عرض کنم نمی‌‌خواهم این کلمه را به کار ببرم ولی ناچارم، چون کلمه دیگری به ذهنم نمی‌‌رسد در حال حاضر، لحن موذیانه‌‌ای نوشته شده بود. در عین حال که تجلیل از دکتر بقایی بود، ولی یک مطالبی داشت که زننده بود و حکایت از این می‌‌کرد که یک ناراحتی‌‌هایی بین این دو جناح بوده که البته بعد که صحبت می‌‌کنیم می‌‌رسیم به جریان مقدماتش، به جریان سی تیر و این حرف‌‌ها. من می‌‌خواستم یک مقداری شما راجع به این مسئله توضیح بدهید که این ناراحتی‌‌ها از چه زمانی به وجود آمد و چگونه در حزب زحمتکشان توسعه پیدا کرد تا ظاهر شد بعد از جریان سی تیر؟

ج- برای اینکه پاسخ من به سؤال شما هم روشن و هم دقیق باشد، ناگزیر باید به چند نکته توجه کرد. یکی این که توافق و تفاهمی که بین خلیل ملکی و دوستانش از یک‌‌طرف و دکتر بقایی کرمانی و دوستانش از طرف دیگر به وجود آمد یک توافق و تفاهم ایدئولوژیک-تئوریک و حتی یک تفاهم و توافق سیاسی-اجتماعی جدی و اصولی نبود. یعنی تا آنجا که من اطلاع دارم طرفین این معامله خود را ملزوم به امضای قرارداد می‌‌دیدند چون هیچ‌‌یک، بی‌‌دیگری نمی‌‌توانست یک فعالیت ارگانیزه یعنی سازمان‌‌یافته را شروع کند و به انجام برساند و به همین جهت اصراری برای رسیدن به این توافق اصولی و جدی گویا از هیچ طرف رخ نداد.

نکته دوم این که هم خلیل ملکی و دوستانش و هم دکتر بقایی و دوستانش این توهّم و پندار و این نقشه نهانی به معنای خوب کلمه، این تصور را داشتند که بعد از تشکیل حزب چنان برآن مسلّط خواهند شد که طرف دیگر بالاجبار نظرات آنان را دربست قبول خواهد کرد. نکته دیگر اینکه هم دکتر بقایی و یارانش ارتباطات اجتماعی و سیاسی ویژه‌‌ای داشتند از جمله با آیت‌‌الله کاشانی که در آن زمان یک رهبر سیاسی ضداستعماری و ضداستبدادی بود. اما در عین حال می‌‌خواست از برنامه حداکثر و برنامه مذهبی و عقیدتی خویش نیز دفاع کند و سازمانی که به نام سازمان مجاهدین اسلام وجود داشت که گویا و این نکته را من با احتیاط بیان می‌‌کنم، نماینده آن در ارتباط با دکتر بقایی و یارانش شمس قنات‌‌آبادی بود.

س- رهبر اصلاً سازمان مجاهدین اسلام بود.

ج- بله. این روابط باعث می‌‌شد که دکتر بقایی و یارانش از به کار بردن اصطلاحات و از پشتیبانی از افکاری که موجب نارضایتی این نوع ارتباطات آنان گردد، خودداری کند. مخالفتی که بر سر انتخاب نام حزب زحمتکشان ملت ایران به وجود آمد، نمونه کوچکی از این درگیری‌‌ها بود. از طرف دیگر، خلیل ملکی و یارانش هم نه در آن موقعیت ممتاز سیاسی و اجتماعی بودند که از روز اول قبل از تأسیس حزب زحمتکشان بتوانند کلیه افکار، عقاید و آرمان‌‌های خود را به دکتر بقایی و دیگران تحمیل کنند و شرط همکاری سیاسی خود را از جانب آنان قبول این افکار بدانند. اینان نیز تصور می‌‌کردند بعد از تشکیل حزب به چنان موقعیتی با شناختی که از بقایی داشتند، دست خواهند یافت که به‌‌تدریج این افکار و عقاید جای خود را باز خواهد کرد و نیازی به جرّ و بحث قبل از تشکیل حزب بر سر آن نیست. اگر نهضت ملی ایران، حزب زحمتکشان ملت ایران و دکتر بقایی برای مدت چندین سال به فعالیت خود در این زمینه ادامه می‌‌دادند، به احتمال قوی حق با برداشتی بود که خلیل ملکی و یارانش داشتند. چون در همان عمر کوتاه حزب زحمتکشان اینان بودند که موفق شدند افکار و تحلیل‌‌ها و برداشت‌‌های خود را به پیش ببرند و به‌‌صورت کاملاً دموکراتیک اکثریت حزب را با این نوع تحلیل‌‌ها و برداشت‌‌ها موافق و همگام سازند.

س- بنابراین تمام آن جوانان و تحصیل‌‌کرده‌‌هایی که جذب حزب می‌‌شدند، در واقع به‌‌صورت نیروهای هوادار آقای خلیل ملکی و دوستان ایشان درمی‌‌آمدند. طبعاً برای اینکه حوزه‌‌ها و تعلیم و تربیت آن جوانان و آن نیرویی را که حزب جذب می‌‌کرد در واقع در اختیار دوستان و هم‌فکران آقای خلیل ملکی بود برای دکتر بقایی چیزی در واقع باقی نمی‌‌ماند در حزب؟

ج- نه به این صورت من با طرز سؤال شما موافق نیستم. بهتر است که بشکافیم. دکتر بقایی همان‌‌طور که قبلاً گفتیم؛ در توده مردم ایران در میان بازاری‌‌ها، در میان کارمندان دولت به عنوان یک شخصیت ملی نفوذ و جاذبه‌‌ای داشت که خلیل ملکی هرگز از چنین ….

س- نه من آن را منکر نیستم.

ج- نفوذ و جاذبه‌‌ای برخوردار نبود، ولی …

س- آن سؤال من مربوط به کسانی می‌‌شد که وارد حزب زحمتکشان ملت ایران می‌‌شدند از قبیل دانش‌‌آموزان و به عنوان مثال دانشجویان دانشگاه و سایر آدم‌‌‌‌های به قول خود شما تحصیل‌‌کردگان که وارد می‌‌شدند می‌‌رفتند در حوزه‌‌های حزبی، حوزه‌‌های حزبی در اختیار دوستان آقای ملکی و اینها بود. بنابراین تمام اینها جذب آن افکاری می‌‌شدند که در حوزه‌‌های حزبی به آن‌‌ها تعلیم می‌‌دادند و در نتیجه نیرویی برای دکتر بقایی، در واقع در داخل حزب ساخته نمی‌‌شد جز آن جذبه عمومی که دکتر بقایی در خارج از حزب و تا حدودی هم در داخل حزب داشت.

ج- درست است با شکل کنونی این سؤال موافقم. مع‌‌ذلک بایستی یک مقدار توضیح داد تا این سؤال و پاسخ آن دقیق‌‌تر شود. عده‌‌ای که از دانشجویان و دانش‌‌آموزان و کارمندان دولت، تحصیل‌‌کردگان، باسوادها در حزب زحمتکشان شرکت می‌‌کردند، به خاطر خلیل ملکی نبود. به خاطر بیشتر دکتر بقایی و نفوذی که دکتر بقایی داشت و به خاطر شعارها و تحلیل‌‌ها و مقالاتی که در شاهد و هفته‌‌نامه نیروی سوم بود و بر اثر فعالیت‌‌هایی که اعضای جوان حزب فعالان سازمان جوانان در دبیرستان‌‌ها حتی دبستان‌‌ها و در دانشگاه انجام می‌‌دادند، بود و در آن زمان همان‌‌طور که قبلاً هم گفتم و هیچ اشکالی ندارد که تکرار کنیم دکتر بقایی جاذبه غیرقابل انکاری در جامعه ایران داشت به‌طور کلی.

بنابراین وقتی کسی به حزب می‌‌پیوست هیچ نوع اکراهی از این که دکتر بقایی رهبر حزب هست، نداشت. ولی همان‌‌طور که شما در سؤال خود مطرح کردید، در داخل حزب گویندگی‌‌ حوزه‌‌ها به دست کسانی بود که بیشتر یا از دوستان مستقیم و هم‌فکران سیاسی خلیل ملکی بودند یا از دست‌‌پروردگان سیاسی خلیل ملکی بودند. من یادم هست که بسیاری از جوانانی که هنوز خود به تعلیم و تربیت سیاسی احتیاج داشتند، به علت فقدان کادر سیاسی در داخل حزب مسئولیت گویندگی حوزه بر عهده‌‌شان گذاشته می‌‌شد. این افراد چه دوستان خلیل ملکی، خود خلیل ملکی، مرحوم محمدعلی خنجی، ناصر وثوقی، علی‌‌اصغر حاج سیدجوادی، هوشنگ ساعدلو، جلال آل‌‌احمد و دیگران، طبیعی است وقتی تعلیم و تربیت سیاسی می‌‌دادند در جهت افکار ملهم از سوسیالیسم دموکراتیک بود. خواهش می‌‌کنم به این اصطلاح خوب توجه کنید. من مخصوصاً می‌‌گویم افکار و عقاید ملهم از سوسیالیسم دموکراتیک، یعنی این عده در فکر پیاده کردن الگوی سوسیالیستی خاصی نبودند، بلکه افکار و عقایدی را از برنامه‌‌های سوسیالیستی می‌‌گرفتند و می‌‌کوشیدند این افکار و عقاید و برنامه‌‌ها را با خصوصیات اجتماعی، تاریخی، سیاسی و فرهنگی ایران تطبیق و تطابق دهند.

در داخل حزب بر اثر تماس در حوزه‌‌ها در جلسات بحث و انتقاد یا بحث آزاد در شورای فعالان که راجع به آن بعد صحبت خواهیم کرد. در مذاکرات خصوصی که در حاشیه حزب تشکیل می‌‌شد، جوانان و روشنفکران و تحول‌‌طلبان و آزادی‌‌خواهان دربست تحت تأثیر افکار و عقاید جناح چپ حزب که خواهی نخواهی رهبری آن بر عهده خلیل ملکی بود، بدون اینکه او چنین رهبری را داوطلب بوده باشد و تقبل کرده باشد، یا به‌طور نهانی کوششی برای به دست آوردن چنین رهبری‌‌ای کرده باشد، افتاده بود. به عنوان نمونه وقتی دکتر بقایی کودتای خود را در حزب زحمتکشان ملت ایران کرد، تمام سازمان جوانان به هیئت اجتماع از دکتر بقایی جدا شد. به جز یک نفر به عنوان نمونه و خوب یادم هست چون یک نفر بود، اسمش در ذهنم باقی مانده، جوانی بود به اسم معین‌‌فر دانشجوی حقوق بود و او تنها عضو سازمان جوانان بود که در حزب دکتر بقایی باقی ماند. بقیه به حزب زحمتکشان ملت ایران نیروی سوم که مجبور شد محل خود را تغییر دهد به دلایلی که بعد خواهیم دید، پیوستند بدون تردید و این همان‌‌طور که فرنگی‌‌ها می‌‌گویند «استثنائی است که قاعده کلی را تأیید می‌‌کند». بنابراین، قاعده کلی پشتیبانی و حمایت از برداشت‌ها و تحلیل‌‌هایی بود که خلیل ملکی و یارانش چه در صفحات نشریات حزب، چه در جزوه‌‌های تعلیماتی، چه در جلسات بحث و انتقاد و سخنرانی‌‌ها منعکس می‌‌ساختند.

س- مطبوعات حزب غیر از روزنامه شاهد که ارگان حزب زحمتکشان ملت ایران بود و یکی دو تا نشریه‌‌ای که شما به آن اشاره کردید مثل «اصول علم اقتصاد» و اینها دیگر چه بود؟

ج- نشریات عمده و معروف حزب زحمتکشان ملت ایران عبارت بود از:

۱) ارگان حزب زحمتکشان ملت ایران تا زمان کودتای دکتر بقایی، شاهد، که قبلاً به‌‌صورت مستقل منتشر می‌‌شد. همان‌‌طور که گفتیم و از تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۳۳۰ به عنوان ارگان حزب زحمتکشان. بعد از مدتی که سازمان جوانان قوام و قدرتی گرفت یک هفته‌‌نامه تحت عنوان «نیروی سوم» پیدا کرد که این هفته‌‌نامه تحت نظارت مستقیم سازمان جوانان بود. اینجا باید یک توضیحی بدهم و آن اینکه وقتی حزب زحمتکشان تشکیل شد، یک اساسنامه‌ای موقت منتشر کرد و قرار بر این گذاشته شد که یک سال بعد از تأسیس علنی حزب یعنی در بهار ۱۳۳۱، اولین کنگره حزب تشکیل شود و کمیته مرکزی هیئت اجرائی یا دفتر سیاسی حزب و رهبری جمعی را تعیین کند. قبل از تشکیل و بعد از تأسیس حزب زحمتکشان همه بر سر این تاریخ توافق کرده بودند. به همین جهت هم حزب زحمتکشان تا زمانی که ما با بقایی بودیم، رهبری جمعی نداشت. رهبر داشت که رهبر صوری و علنی و رسمی حزب دکتر مظفر بقایی بود، در حالی که در داخل حزب کسی که از محبوبیت و جاذبه بیشتری برخوردار بود و اگر رأی‌‌گیری می‌‌شد به عنوان رهبر معنوی حزب انتخاب می‌‌شد، خلیل ملکی بود. تنها نهادی که در داخل حزب بعد از چند ماه پس از تأسیس علنی آن به وجود آمد و دارای رهبری انتخابی و دموکراتیک بود، سازمان جوانان بود. بنابراین سازمان جوانان هیئت اجرایی و رهبری خودش را داشت و ارگان خودش را که کاملاً مستقل بود و یکی از اختلافاتی که بعد به جدایی کشید همین بود که دکتر بقایی و یارانش کوچک‌‌ترین کنترل و نظارتی بر هفته‌‌نامه «نیروی سوم» نداشتند.

در سؤال پیشین، شما به نکته‌‌ای اشاره کردید که من فرصت نیافتم به آن اشاره کنم و پاسخی بدهم و فکر می‌‌کنم لازم باشد. وقتی تصمیم به انتشار هفته‌‌نامه نیروی سوم گرفته شد (که افتخار عضویت در هیئت تحریه آن را داشتم) ما برای چندین شماره برنامه‌‌گذاری کرده بودیم و یکی از مطالبی که پیش‌‌بینی کرده بودیم معرفی رهبران حزبی بود و به‌طور خیلی طبیعی ما از دکتر مظفر بقایی شروع کردیم و قرار شد که یک عده‌‌ای مأمور بشوند برای نوشتن بیوگرافی رهبران حزب و ما در حدود بیست نفر را روی کاغذ آورده بودیم برای اینکه به‌‌تدریج یکی پس از دیگری و به قول معروف هر یک به فراخور مقامی که در حزب اشغال کرده بودند یا برعهده داشتند، یعنی به قدر مراتبهم گویا می‌‌گویند،

ج- بله.

س- معرفی بشوند. طبیعی بود که می‌‌باید از دکتر بقایی شروع کرد با اینکه سازمان جوانان دربست از نظر فکری و سیاسی و حتی عاطفی به خلیل ملکی علاقه داشت و وابسته بود و او پشتیبانی می‌‌کرد و او را آموزگار خردمند خود می‌‌دانست، ولی رهبر رسمی حزب دکتر بقایی بود و در آن شماره‌‌ای که نخستین شماره هفته نامه «نیروی سوم» بود، هیچ‌‌گونه مخالفتی ظاهر نشده بود ولی اکثریت فعالان سازمان جوانان می‌‌دانستند که هم دکتر بقایی و هم دوستان نزدیک او مثل علی زهری، عیسی سپهبدی و حتی یکی از انشعابیون سابق به نام دیوشلی با شیوه و روال کار سازمان جوانان در حزب زحمتکشان موافق نبودند. مع‌‌ذلک این تصمیم گرفته شده بود که بیوگرافی رهبر حزب دکتر مظفر بقایی نوشته شود.

خوب یادم هست در جلسه هیئت تحریریه یکی از فعالان نامدار سازمان جوانان به نام مسعود حجازی که بعد نقش بسیار خرابه کارانه‌‌ای هم در حزب زحمتکشان، هم بعدها در جبهه ملی دوم بازی کرد به نام مسعود حجازی، داوطلب تحریر بیوگرافی دکتر مظفر بقایی شد و چون کسان دیگری علاقه‌‌ای و اشتیاقی و اصراری برای پذیرفتن این مسئولیت نداشتند، با کمال میل این پیشنهاد را قبول کردند. من حدس می‌‌زنم بدون اینکه اطمینان دقیق داشته باشم که مسعود حجازی از همان زمان در درون حزب زحمتکشان ملت ایران طبق نقشه‌‌ای عمل می‌‌کرد و آنچه شما گفتید در داخل حزب تأثیر بسیار بدی گذاشت. همان‌‌طور که اشاره کردید بیوگرافی دکتر مظفر بقایی حتی به آن صورتی که سازمان جوانان حزب میل داشت درنیامد و بعضی از عبارات حتی توهین‌‌آمیز بود و این یکی از بهانه‌‌هایی بود که بعد دکتر بقایی به دست گرفت برای کوبیدن سازمان جوانان و بعد کودتا بر ضد حزب زحمتکشان. در شماره دوم همین نشریه، بیوگرافی خلیل ملکی توسط یکی از وفادارترین و علاقه‌‌مندترین دوستان او به نام هوشنگ سعادت که در آن سال دانشجوی اگر اشتباه نکنم سال

س- پزشکی بود.

ج- چهارم پزشکی بود و از مریدان مخصوص و از شاگردان بسیار فهمیده و باشعور خلیل ملکی بود نوشته شده بود که درست برعکس مقاله‌‌ای که مسعود حجازی درباره زندگی‌‌نامه مظفر بقایی کرمانی نوشته بود، این خلیل ملکی را به عرش اعلاء رسانده بود و در این بیوگرافی واقعاً ملکی را چنان‌‌که حق او بود ولی به‌‌صورت مبالغه‌‌آمیزی به‌خصوص با توجه به مقاله‌‌ای که قبلاً درباره بقایی نوشته شده بود معرفی کرده بود. البته این اشارات مربوط می‌‌شود به سال ۱۳۳۱ یعنی یک سال بعد از تأسیس حزب زحمتکشان ملت ایران و اگر اشتباه نکنم در اوایل سال ۱۳۳۱ به نظرم در فروردین ۱۳۳۱. بنابراین چندین ماه بود که از فعالیت‌‌ها می‌‌گذشت. سازمان جوانان جا افتاده بود، هم دکتر بقایی، هم دوستان همفکر او به‌‌تدریج احساس می‌‌کردند که کنترل جریان در داخل حزب از دست‌شان خارج شده و به‌‌ویژه در سازمان جوانان هیچ نوع یار و همدستی ندارند و هیچ موافقتی نمی‌‌توانستند داشته باشند. شاید مقاله‌‌ای که در شرح احوال بقایی نوشته شده بود در این جوّ خاص تحریر شده و مخالفت سازمان جوانان را نشان می‌‌دهد. من شخصاً با گذشت زمان و امتحانی که مسعود حجازی در صحنه سیاسی داد، سخت به این فکر افتاده‌‌ام که مسعود حجازی می‌‌دانست که چه می‌‌نویسد. البته این احتیاج به تحقیق و بررسی دارد.

س- بله.

ج- غیر از این دو نشریه که نشریات رسمی حزب بود، در کنار نشریات رسمی مجله «علم و زندگی» به وجود آمد که شادروان جلال آل‌‌احمد سردبیر آن بود تا اگر اشتباه نکنم شماره ششم و این مجله بلافاصله جای خودش را باز کرد. صاحب امتیاز و مدیر آن خلیل ملکی بود و سطح مقالات مجله در آن روزگار از بسیاری از مجلاتی که تا آن زمان و در آن زمان انتشار یافته بود و می‌‌یافت، خیلی بالاتر بود و در محافل دانشجویی، دانشگاهی و روشنفکرانه نفوذ و جاذبه بسیاری پیدا کرد، به‌طوری که از اولین شماره‌‌اش فکر می‌‌کنم هزارنسخه منتشر شد. بعد در آن زمان تیراژش به پنج‌‌هزار رسید که به نظر من در میان مطبوعات ایران به‌خصوص مطبوعات سیاسی با سطح بالا فوق‌‌العاده قابل توجه است. این مجله وابسته به حزب زحمتکشان نبود، ولی از زمره نشریات این مجموعه سیاسی بود.

علاوه بر «علم و زندگی» باید از جزوه‌‌های تعلیماتی صحبت کرد که همان‌‌طور که گفته شد از طرف کمیسیون تبلیغات و انتشارات حزب انتشار می‌‌یافت و در حوزه‌‌ها مطالعه می‌‌شد و تدریس می‌‌شد. تا آنجا که من به خاطر دارم بیش از پنج یا شش جزوه انتشار نیافت و بعد گرفتاری‌‌های گوناگون از جمله جدایی از دکتر بقایی گسترش سریع حزب، نداشتن امکانات مالی و انسانی باعث شد که فعالیت‌‌های انتشاراتی کاهش یابد.

س- آقای دکتر پیشداد، بعد می‌‌رسیم به یک مرحله‌‌ای که در واقع اختلاف بین ملکی و یاران او از جهتی و دکتر بقایی و یاران او آفتابی شد و آن بعد از قیام سی تیر بود. قیام سی تیر را کم و بیش، خوب، راجع به آن صحبت مفصلاً شده، ولی من می‌‌خواستم که شما یک مقداری بپردازید به این قضیه که چگونه بود که دکتر بقایی علی‌‌رغم تظاهراتی که می‌‌کرد به مبارزه با حکومت قوام در همان روزهای قبل از سی تیر، با قوام در ارتباط بود که این مسئله بعدها در حزب آفتابی شد و باعث جدایی ملکی و بقایی از همدیگر و یا آن‌‌طوری که شما می‌‌گویید کودتای بقایی در حزب شد؟

ج- هسته‌‌های اختلاف چه در زمینه سیاسی، چه در زمینه فکری از چندین ماه قبل از قیام سی‌‌ام تیر سال ۱۳۳۱ در داخل حزب زحمتکشان به وجود آمده بود. همان‌‌طور که قبلاً اشاره کردم تشکیل سازمان جوانان بدون کنترل دکتر بقایی و دوستانش انتشار هفته‌‌نامه «نیروی سوم» که صاحب امتیاز آن هیچ ربطی به دار و دسته دکتر بقایی نداشت و زیر نفوذ آنان نبود، در حالی که امتیاز شاهد متعلق به علی زهری بود، در حالی که باشگاه حزب اجاره‌‌نامه‌‌اش به نام یکی از یاران بقایی بود و اگر اشتباه نکنم همان علی زهری، سازمان جوانان انتشارات کمیسیون تبلیغات و انتشارات و جزوه‌‌هایی که درباره آن صحبت شد، بدون کنترل رهبری صوری حزب یعنی نظارت بقایی صورت می‌‌گرفت.

دکتر بقایی از مبارزان بسیار شجاع آغاز نهضت ملی بود. قبل از تشکیل جبهه ملی، چند نفر بودند که به صورت انفرادی مبارزه کرده بودند. البته در رأس آن‌‌ها و پیش از همه آن‌‌ها دکتر مصدق بود، ولی باید از حسین مکی و نقش مؤثری که در مجلس چهاردهم بازی کرد، اسم ببریم. از دکتر بقایی باید اسم ببریم به عنوان یکی از فعال‌‌ترین، شجاع‌‌ترین، متهورترین، خوش‌‌بیان‌‌ترین و خوش‌‌فکرترین سران ملی در ایران بود. وقتی جبهه ملی تشکیل شد طبیعی است که از دکتر بقایی هم برای همکاری با جبهه ملی دعوت شد ولی دکتر بقایی خیلی بیش از اینها می‌‌خواست. جبهه ملی قرار بود تبدیل به سازمانی شود، اساسنامه‌ای داشته باشد و رهبری جمعی. فکر می‌‌کنم دکتر بقایی از همان زمان می‌‌اندیشید یا امیدوار بود که پس از انتخاب رهبری جبهه ملی چون دکتر مصدق در رأس دولت قرار گرفت رهبری جریان بر دوش او خواهد افتاد. وقتی دولت ملی دکتر مصدق تشکیل شد، دکتر بقایی تسلیم تحلیل‌‌هایی شد که خلیل ملکی و دوستانش می‌‌کردند که برای پیشبرد هدف‌‌های نهضت ملی ایران حتماً باید یک زیربنای سازمانی به وجود آورد. ولی تشکیل حزب زحمتکشان ملت ایران علی‌‌رغم کوشش‌‌های مداومی که برای جان بخشیدن به فعالیت‌‌های نهضت ملی ایران می‌‌داد، به‌خصوص برای تنظیم و اداره میتینگ‌‌های عظیمی که در حمایت از دکتر مصدق و سیاست او انجام می‌‌داد، در این زمینه هیچ‌‌یک از احزاب وابسته به نهضت ملی، نقشی قابل ملاحظه در مقایسه با نقش حزب زحمتکشان نداشتند، هیچ نوع شرکتی در دولت، تصمیمات دولت و تقسیم کار در میان فعالان درجه اول نهضت ملی ایران نداشت.

نمی‌‌دانم آیا دکتر بقایی از قبول مسئولیت خودداری کرده بود یا دکتر مصدق به علت اینکه با حریف گردن کلفتی روبه‌‌رو بود و با کسی سر و کار داشت که برخلاف دکتر سنجابی و اللهیار صالح یا دکتر آذر یا امثالهم شخصیتی نداشتند که در مقابل دکتر مصدق مقاومت کنند و حرف خودشان را بزنند و متأسفانه دکتر مصدق هم علی‌‌رغم احترام و علاقه‌‌ای که من به او دارم، باید به این نکته اشاره بکنم که زیاد خوشش نمی‌‌آمد از کسانی که در مقابل او با قدرت از نظرات و پیشنهادات خود دفاع و پشتیبانی بکند. شاید مجموعه این دلایل باعث شد که دکتر بقایی سهمی را که باید در تقسیم کار در دولت ملی داشته باشد، نداشت. هیچ‌‌یک از پست‌‌های وزارت به دکتر بقایی یا پیشنهاد نشد یا شد و او نپذیرفت چون چندین بار خودش گفته بود که تنها پست مؤثر در دولت، نخست‌‌وزیری است و او فکر می‌‌کرد که وقتی مسئله نفت حل شد و همه ما تصور می‌‌کردیم که به محض اینکه دکتر بقایی به حکومت رسید و دشمنان خارجی و داخلی تشخیص دادند که مردم حمایت می‌‌کنند، پشتیبانی می‌‌کنند، کوتاه خواهند آمد و دکتر بقایی خودش را برای دور بعدی آماده می‌‌کرد و انتظار داشت که در همان سال ۱۳۳۰ دکتر مصدق به علت کبر سن، خستگی از کار کناره‌‌گیری کند بگوید «من برنامه‌‌ام حل مشکل نفت بود، انجام شد، خداحافظ شما. من از ملت ایران می‌‌خواهم که دکتر بقایی را در میان همکاران من یک سر و گردن از همه بلندتر هست، انتخاب بکنید»

 

 

روایت‌‌کننده: آقای دکتر امیر پیشداد

تاریخ مصاحبه: ۳ مارس ۱۹۸۴

محل مصاحبه: شهر لوشن، فرانسه

مصاحبه‌‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۴

به احتمال قوی، یکی از علل عمده تغییر مواضع سیاسی دکتر بقایی در طولانی شدن عمر دولت دکتر مصدق بود و این که در سراسر این مدت روابط دکتر بقایی و دکتر مصدق نه تنها رو به بهبود نرفت، بلکه روزبه‌‌روز رو به وخامت رفت. دکتر بقایی به عنوان وکیل مجلس از تهران به عنوان رهبر منظم‌‌ترین، متشکل‌‌ترین و جدی‌‌ترین حزب هوادار نهضت ملی، هیچ‌‌وقت از طرف دکتر مصدق پذیرفته نشد و مورد مشورت قرار نگرفت و از این بابت به گمان من، بدون اینکه سند و مدرکی داشته باشم، دل‌‌چرکین بود، ناراضی و ناخرسند بود و به‌‌تدریج یک نوع مخالفت و عنادی نسبت به دکتر مصدق در او پیدا شده بود. من چندین نمونه در خاطرات سیاسی خودم می‌‌توانم بجویم و بیابم که در اواسط سال ۱۳۳۰ یعنی شهریور یا مهر ۱۳۳۰ یعنی در حدود پنج ماه، شش ماه بعد از تشکیل حزب زحمتکشان ملت ایران، دکتر بقایی روی کاغذ همکاران احتمالی آینده خودش را در دولت نوشته بود و می‌‌دانم که برای شادروان جلال آل‌‌احمد پست تقریباً مهمی در رابطه با شغلی که داشت، درنظر گرفته بود.

س- وزارت فرهنگ احیاناً؟

ج- به احتمال قوی وزارت فرهنگ و همچنین برای دیگران. خودش را آماده می‌‌کرد برای به دست گرفتن حکومت و من عقیده دارم که لیاقت اداره یک دولت ملی را برای پیاده کردن اصلاحاتی که در اساسنامه موقت حزب زحمتکشان از آن صحبت شده بود و واقعاً در جامعه ایران به صورت یک ضرورت تاریخی مطرح بود و متأسفانه دولت ملی دکتر مصدق نه فرصت و نه امکان پیاده کردن آن‌‌ها و شاید هم نه علاقه پیاده کردن آن‌‌ها را داشت، او می‌‌توانست به چنین کارهایی دست بزند و مرد بسیار باانضباط و دینامیک، متحرک، فعال بود. از پیش تصمیم می‌‌گرفت که چه کارها باید بکند.

برنامه‌‌گذاری در فعالیت‌‌های اجتماعی سیاسی در ایران سابقه درازی نداشت. اغلب فعالان سیاسی یا سخنرانان سیاسی، فی‌‌البداهه تصمیم می‌‌گرفتند یا موافقت می‌‌کردند یا مخالفت می‌‌کردند، دکتر بقایی برخلاف، طبق نقشه عمل می‌‌کرد و به‌طور نسبی نسبت به سایر شخصیت‌‌های سیاسی و ملی، وجوه قابل ذکر و قابل ملاحظه‌ای داشت. من فکر می‌‌کنم یکی از علل رنجش او از دکتر مصدق، رفتاری بود که دکتر مصدق با او قبل از اینکه کوچک‌‌ترین علامتی از مخالفت خود با دکتر مصدق نشان بدهد، داشت. یکی هم این که به‌‌تدریج پی برد که دکتر مصدق به هیچ‌‌وجه قصد کناره‌‌گیری از مسئولیت‌‌های دولتی ندارد و روزبه‌‌روز در راهی پیش می‌‌رود که شکست آن برای بسیاری از عناصر مثل خلیل ملکی و تا اندازه‌‌ای دکتر بقایی شاید به علت ارتباط با خلیل ملکی و دوستانش روشن بود.

یعنی از اواسط سال ۱۳۳۰ خیلی‌‌ها از رهبران سیاسی در ایران می‌‌دانستند که دکتر مصدق کار خودش را کرده و بیش از این از او انتظاری نمی‌‌توان داشت. ولی متأسفانه برخلاف انتظار دکتر بقایی، دکتر مصدق بر سر مسئولیت خود ماند، چون دشمنان خارجی تسلیم نشدند و دشمنان داخلی چه شاه و دربار و زمین‌‌داران بزرگ و برخی از روحانیت و چه حزب توده و عناصر ناباب شرکت نفت، شروع به مخالفت کردند و نگذاشتند که دولت دکتر مصدق که برای مدت کوتاهی قبول مسئولیت کرده بود، کنار برود.

به این دلایل، دکتر بقایی به‌‌تدریج تصمیم گرفت که حساب خودش را از حساب دکتر مصدق جدا کند. اولین پیشنهادی که دکتر بقایی در حزب مطرح کرد، تا آن جا که به خاطر دارم، مربوط به اسفند ۱۳۳۰ می‌‌شود که ما باید در مقال دولت دکتر مصدق مواضع خودمان را روشن کنیم، باید بی‌‌پرده‌‌پوشی بگویم که این بحث فقط از جانب دکتر بقایی صورت نمی‌‌گرفت، بلکه هم در سازمان جوانان، هم در حوزه‌‌ها، هم در گروه خلیل ملکی و یارانش این بحث مطرح بود که ما از دولت دکتر مصدق تقاضاهایی داریم، پیشنهادهایی می‌‌کنیم، مورد موافقت قرار نمی‌‌گیرد، حتی گاهی اوقات علی‌‌رغم تذکرات و پیشنهاداتی که ما می‌‌دهیم، اشتباهاتی مرتکب می‌‌شوند که نام آن را دیگر نمی‌‌توان اشتباه گذاشت. چون ما قبلاً گفته بودیم نباید چنین کرد. بنابراین …

س- به عنوان مثال می‌‌توانید یک نمونه ذکر کنید؟

ج- به عنوان مثال شاید اولین اعتصاب کارگران کوره‌‌پزخانه‌‌ها باشد.

س- بله می‌‌رسیم به آن موضوع.

ج- به آن موضوع خواهیم رسید.

س- بله.

ج- ولی روی هم‌‌رفته، همان‌‌طور که خلیل ملکی در یکی از سخنرانی‌‌های عمومی خودش گفت، البته این بعدهاست ولی ربط دارد با همین مسائل، این زبان حال بسیاری از اعضای فهمیده حزب زحمتکشان بود از رهبر حزب دکتر بقایی گرفته تا آموزگار خردمند حزب خلیل ملکی و فعالان تشکیلات و سازمان جوانان «که دل ما از دست برنامه داخلی دکتر مصدق خون است». در این عبارت، بسیاری از انتقادات و دل‌‌چرکینی‌‌های اعضای مسئول و اعضای ساده حزب زحمتکشان را می‌‌توان خلاصه کرد. بنابراین …

س- این برنامه دکتر مصدق وقتی که به حکومت رسید اصلاحات داخلی و این حرف‌‌ها در واقع مطرح نبود، فقط ملی کردن صنعت نفت، اجرای ملی کردن صنعت نفت و اصلاح قانون انتخابات بود و خود دکتر مصدق به این مسئله هم پاسخ می‌‌دهد که، «چرا من به اصلاحات داخلی نپرداختم با همه اینکه ضرورتش را بیش از همه حس می‌‌کردم» برای اینکه خوب، او دفاعی که از خودش کرده می‌‌گفت: «من این کار را نکردم برای اینکه می‌‌دانستم که اگر دست به چنین کاری بزنم، نیروی ما، یعنی نیروی ملت ایران، در مقابل دشمن پراکنده خواهد شد. برای اینکه شما به منافع هر گروهی که دست بزنید، مسلماً صدای آن‌‌ها علیه دولت درخواهد آمد و این چیزی است که دشمنان خارجی مملکت آرزو دارند» و دفاع او چنین بود در مقابل این جریانی که شما می‌‌فرمایید.

ج- این درست یکی از بزرگ‌‌ترین اشتباهات دکتر مصدق و دولت دکتر مصدق بود و ما این اشتباه را در حزب زحمتکشان در همان اواسط یا اواخر ۱۳۳۰ تجزیه و تحلیل می‌‌کردیم که اگر دکتر مصدق به حمایت ملت ایران نیازمند باشد، چنان‌‌که بود، ملت ایران را برای مدت درازی فقط برای ملی کردن صنعت نفت یا اصلاح قانون انتخابات نمی‌‌توان به حالت بسیج و آماده‌‌باش نگاه داشت. تحلیل ما برخلاف تحلیل دکتر مصدق این بود که نه تنها دست زدن به اصلاحات داخلی باعث نخواهد شد که صف متحد نیروهای ملی، این عین اصطلاحی است که در یکی از ملاقات‌‌هایی که به‌‌صورت جمعی ما با دکتر مصدق داشتیم به عنوان نمایندگان سازمان‌‌های دانشگاه تهران به ما گفت،

س- این در چه سالی بود؟

ج- این در ۱۳۳۱ بود. در اردیبهشت ۱۳۳۱ بود که من راجع به این صحبت خواهم کرد.

س- بله به آن می‌‌رسیم.

ج- بله آن می‌‌رسیم. نه قبل از سی تیر هست در رابطه با سؤالی است که شما از من کردید.

س- این قبل از سی تیر است؟

ج- بله. قبل از سی تیر است.

س- پس شما هنوز …

ج- می‌‌خواستم توضیح بدهم.

س- جزو دانشجویان حزب زحمتکشان ملت ایران بودید؟

ج- بله، بله.

س- بفرمایید.

ج- بله قبلاً اشاره کردم مسئول دانشگاه.

س- بله، بله.

ج- عضو سازمان دانشجویان دانشکده پزشکی و به این ملاقات با دکتر مصدق خواهیم رسید، چون همین دفاعی که شما از دکتر مصدق نقل می‌‌کنید، در این ملاقات رخ داد.

س- بله، بله.

ج- من می‌‌خواهم پایه‌‌های استدلالی که در حزب وجود داشت، نه فقط از طرف دکتر بقایی، بلکه حتی در میان ملکی، دوستان ملکی و اعضای ساده و جوان حزب مثل من که برای اینکه نهضت ملی پایگاه اجتماعی وسیعی داشته باشد، باید به خواست‌‌ها و مطالبات بخش‌‌ها و قشرهای اجتماعی مختلف که این نهضت را حمایت و پشتیبانی می‌‌کنند، توجه کرد. باید دید که چرا روستاییان تاکنون به نهضت ملی کشانده نشدند و این عین واقعیت بود. تا آن زمانی که این مسائل مطرح بود نهضت ملی فقط در شهرهای بزرگ، پشتیبان و حامی داشت و در روستاهای ایران هیچ‌‌کس از ملی کردن صنایع نفت کوچک‌‌ترین سخنی نمی‌‌گفت. هیچ‌‌یک از احزاب ملی حوزه‌‌های دهقانی قابل ملاحظه‌ای نداشت. حزب زحمتکشان ملت ایران به زحمت چند حوزه از دهقانان ورامین تشکیل داده بود که خیلی زود از دست داد. برای اینکه آنچه آن‌‌ها می‌‌خواستند ما نمی‌‌توانستیم به‌طور جدی مطرح بکنیم و برای پیشبرد آن با دولت دکتر مصدق دربیفتیم.

بنابراین چه در حزب زحمتکشان ملت ایران، چه در جامعه ایران، به‌طور کلی این فکر وجود داشت که دولت دکتر مصدق بایستی پابه‌‌پای مبارزه با استعمار و اجرای قانون ملی کردن صنعت نفت در سراسر کشور، برنامه اصلاحات داخلی را پیاده بکند و اصلاحات داخلی به نظر ما در رفورم قانون انتخابات چیزهایی شبیه به این خلاصه نمی‌‌شد، بیشتر از این بود. می‌‌بایستی در آن زمان بررسی کنیم که خواست‌‌های توده مردم ایران چیست؟ به نظر ما با مشکلاتی که عقب لغت blocus می‌‌گردم، می‌‌دانید که نیروهای استعماری تصمیم گرفتند از نظر اقتصادی فشارهایی بر دولت دکتر مصدق وارد بکنند و به همین دلیل بسیاری از کشورها حتی شوروی حاضر به خرید نفت ایران نشد، یک شرکت ایتالیایی که حاضر شده بود، بلاهایی بر سر رهبرش آوردند تا دیگر کسی چنین جرأتی به خود ندهد. بنابراین از نظر اقتصادی فشارهای زیادی بر دولت دکتر مصدق بود و دکتر مصدق می‌‌بایستی در مقابل این فشارها، سیاستی پیش بگیرد که از نظر داخلی دست به اصلاحاتی بزند.

به‌خصوص اگر آگاهی و وقوف داشت که مردم فقط به خاطر چشم‌‌های قشنگ دکتر مصدق یا شعارهای زیبایی که او می‌‌دهد، برای مدتی دراز در حال آماده‌‌باش باقی نخواهند ماند. مردم در مبارزات اجتماعی سیاسی شرکت می‌‌کنند برای اینکه درخواست‌‌ها و مطالباتی دارند. وقتی به دکتر مصدق اعتماد کردند و از او پشتیبانی کردند و او را به رأس قدرت رساندند، تقاضاهایی هم داشتند. متأسفانه به این تقاضاهای اجتماعی و اقتصادی پاسخ مساعدی داده نمی‌‌شد و دکتر مصدق می‌‌گفت که: «شما تا آخرین قطره خون باید از آزادی و استقلال ایران دفاع بکنید». برای کسی که به نان شب محتاج است نمی‌‌توان این استدلال را کرد که «تو تا آخرین قطره خونت باید از آزادی دفاع بکنی». آزادی برای او داشتن یک لقمه نان است، داشتن یک حداقل بهداشت است، داشتن یک زندگی کم و بیش راحت و مرفه است. بنابراین ضمن اینکه مردم موافق بودند و حمایت می‌‌کردند از مبارزات ضداستعماری و ضداستبدادی دکتر مصدق، می‌‌خواستند که از نظر سیاست داخلی هم دکتر مصدق کاری بکند که مطالبات آن‌‌ها را تا اندازه‌‌ای پاسخ بدهد. این استدلال آنقدر صحیح است که دکتر مصدق خودش در اواخر حکومتش ولی متأسفانه دیر پی برد و برای اینکه مقداری از روستاییان ایران را با خود همراه سازد و یکی از حقوق آنان را در عمل به رسمیت بشناسد، آن بهره بیست درصد،

س- بله.

ج- بهره مالکانه را به تصویب رسانده بود. بنابراین با استدلالی که می‌‌کند که «اگر کوچک‌‌ترین اصلاحی می‌‌کردم صف متحد مبارزه داخلی از هم می‌‌پاشید» صحیح نیست. به نظر ما، به‌خصوص حالا که از شکست نهضت ملی سی سال گذشته و به اندازه کافی ما فرصت بررسی درباره علل این شکست را داشتیم، درست یکی از علل عمده شکست این بود که به علت دست نیازیدن به اصلاحات داخلی مصدق به‌‌تدریج پایگاه اجتماعی خود را از دست داد.

در سی تیر ۱۳۳۱ مردم آمدند و تا پای جان هم از مصدق و سیاست ضداستعماری دکتر مصدق پشتیبانی کردند. ولی در ۲۸ مرداد هم به این علت که رهبری تقاضایی از آن‌‌ها نکرده بود، هم به این علت که قطع امید کرده بودند از این که رهبری نهضت ملی و شخص دکتر مصدق به خواست‌‌های واقعی آن‌‌ها از نظر اجتماعی اقتصادی و فرهنگی بتواند پاسخی درخور تقاضای آن‌‌ها بدهد، شرکت نکردند و نقش عامل خارجی در پیروزی قیام ارتجاعی ۲۸ مرداد به نظر من فوق‌‌العاده ضعیف‌‌تر از فقدان شرکت مردم در دفاع از حکومتی بود که آن‌‌ها نسبت به آن دیگر قطع امید کرده بودند. در حالی که اگر سیاست اصلاحات داخلی را به صورت بسیار معقول و اندیشیده‌‌ای آغاز کرد بود، پایگاه اجتماعی خودش را از دست نمی‌‌داد، بلکه بر وسعت عمق پایگاه اجتماعی خود می‌‌افزود.

به هرحال، در داخل حزب این مسائل مطرح بود و زمانی رسید که دکتر بقایی مدافع این تز و این فکر شد که ما به عنوان یک حزب ترقی‌‌خواه و تحول‌‌طلب باید با دکتر مصدق اتمام حجّت کنیم. باید بگوییم که ما طرفدار زحمتکشان یدی و فکری هستیم و برنامه ما این است. اگر ایشان برنامه ما را پذیرفت، البته ما از ایشان تقاضا نخواهیم داشت که برنامه حداکثر ما را بپذیرد، اما ما قسمتی از برنامه‌‌مان را از ایشان تقاضا می‌‌کنیم بپذیرد، اگر پذیرفتند فبها، ما از ایشان کماکان پشتیبانی خواهیم کرد، اگر نپذیرفتند چه نیازی می‌‌بینید که ما تمام قدرت خودمان را شب و روز و واقعاً این‌‌طور بود، در خدمت بی‌‌دریغ دولت دکتر مصدق قرار بدهیم. ما هم مسئولیتی در اجتماع داریم. آن‌‌ها که به ما می‌‌پیوندند فقط به دلیل پشتیبانی از دکتر مصدق نیست، به دلیل این حرف‌‌هایی‌ست که ما می‌‌زنیم.

س- این را دکتر بقایی کجا مطرح کرد آقای دکتر پیشداد؟

ج- چندین بار در جلسات شورای فعالان که من به یکی از آن‌‌ها به‌طور دقیق‌‌تری اشاره خواهم کرد، ولی آنچه را که الان می‌‌گویم در اسفند ۱۳۳۰ است که هنوز صحبت از قیام سی تیر و اینها در میان نیست. هنوز صحبت از مخالفت دکتر بقایی نیست. فقط می‌‌خواستم توجه شما و شنوندگان این روایت و خوانندگان متن دست‌نوشت این روایت و محققین آینده ایران را به این نکته جلب بکنم که هسته‌‌های مخالفت اصولی نه تاکتیکی یا جاه‌‌طلبانه با سیاست دکتر مصدق در حزب زحمتکشان وجود داشت، برعکس حزب ایران که قاعده نداشت و سران آن همه‌‌شان در دولت دکتر مصدق سهمی داشتند، شرکتی داشتند، عده‌‌ای وزیر بودند، عده‌‌ای مشاور فنی بودند و شاید یکی از علل شکست نهضت ملی هم همین‌‌ها بودند که اگر خواستید من می‌‌توانم درباره آن‌‌ها صحبت بکنم.

برعکس ما به زحمت دو نماینده در مجلس داشتیم و خواست‌‌های این حزب مورد توجه قرار نمی‌‌گرفت و در دولت شرکت نداشت. بنابراین طبیعی بود که دکتر بقایی به‌‌تدریج وقتی مأیوس شد از این که دکتر مصدق به زودی کنار برود، این سیاست را، سیاست خود ساخت برای اینکه در داخل حزب احساس کرده بود که دارد آن جاذبه و نفوذ خودش را از دست می‌‌دهد.

س- نظر آقای خلیل ملکی درباره این پیشنهاد دکتر بقایی چه بود؟

ج- پیشنهاد از دکتر بقایی نبود، پیشنهاد از داخل حوزه‌‌ها، از داخل. آن زمان معروف بود به کلاس کادر که نوعی جلسات فعالان دست اول بود، از داخل شورای فعالان که عالی‌‌ترین مقام تشکیلاتی در آن زمان بود، بیرون می‌‌آمد و دکتر بقایی هم وقتی به این نتیجه رسیده بود که دیگر از طریق دکتر مصدق به اهداف نهایی خود که به نظر من رسیدن به عالی‌‌ترین مرجع قدرت دولتی یعنی نخست‌‌وزیری بود نمی‌‌تواند برسد، باید ترتیبی بدهد که به صورت محترمانه و مؤدبانه‌‌ای زیر پای دکتر مصدق را جارو بکند، ترتیبی بدهد که خود دکتر مصدق متوجه بشود که باید از صحنه خارج بشود. چون بزرگ‌‌ترین حزب، متشکل‌‌ترین حزب دیگر از او پشتیبانی نمی‌‌کند و این واقعیتی بود که اگر حزب زحمتکشان ملت ایران به هیئت اجتماع یعنی همه با هم تصمیم می‌‌گرفتند که در مقابل دکتر مصدق قرار بگیرند یا نیست و نابود می‌‌شدند و به عنوان یک حزب از بین می‌‌رفتند، چون مردم قبول نمی‌‌کردند یا و این فرضیه به نظر من قابل مطالعه است، موفق می‌‌شدند بخش قابل ملاحظه‌ای از مردم هوادار نهضت ملی ایران را به سوی خود جلب کنند و تبدیل به یک حزبی چندین برابر از نظر توده سازمانی چندین برابر حزبی که در آن ماه‌‌ها وجود داشت بشود و در شخص بقایی و خلیل ملکی و دوستانش این لیاقت بود که بتوانند از نظر سیاسی و سازمانی اگر واقعاً بر سر این سیاست به توافق می‌‌رسیدند چنین کاری را بکنند.

س- که علناً با دکتر مصدق مخالفت بکنند یا، در مقابل دکتر مصدق لااقل بایستند؟

ج- که به‌‌صورت تدریجی مخالفت‌‌های خود را با فقدان یک برنامه اصلاحی از طرف دولت مصدق مطرح بکنند و بگویند «مردم ما برای این قیام کردیم که هم نفت ملی بشود و هم درآمد ملی به‌‌صورت عادلانه‌‌ای توزیع بشود. الان به هیچ‌‌وجه این‌‌طور نیست. نفت ملی شده، ولی سیاست بلوکه شده فلج شده.

س- فکر نمی‌‌کنید که دشمن خارجی در آن زمان دقیقاً همین را می‌‌خواست که نیرویی که در پشت سر دکتر مصدق در داخل ایران قرار دارد، تقسیم بشود؟

ج- به احتمال قریب به یقین دشمن خارجی تمام کوشش‌‌اش را می‌‌کرد برای اخلال در صفوف نیروهای نهضت ملی ایران. این به جای خود کاملاً صحیح است. ولی از طرف دیگر، در داخل نیروهای نهضت ملی ایران هم عده‌‌ای بودند که ضمن هواداری از سیاست ضداستعماری مصدق، هوادار اصلاحات داخلی بودند و برخلاف دکتر مصدق و برخی از مشاوران او که غالباً از حزب ایران بودند و فهم و شعور و تحلیل سیاسی نداشتند از قبیل سنجابی‌‌ها، صالح‌‌ها تا چه برسد به بختیارها، عده‌‌ای بودند که به علت هواداری و وفاداری نسبت به نهضت ملی، عقیده داشتند که باید دولت دکتر مصدق به اصلاحات داخلی دست بزند تا پایگاه‌‌های اجتماعی خودش را تقویت بکند و الا زمان برای دشمنان نهضت ملی کار می‌‌کند، این فکر در داخل حزب بود. قبل از اینکه دکتر بقایی معرّف و مبلّغ این فکر بشود، خود خلیل ملکی، دوستان نزدیک و شاگردان خلیل ملکی این فکر را در حزب مطرح می‌‌کردند.

ما در دانشگاه در آن زمان یکی از فعالیت‌‌های عمده‌‌مان بحث‌‌های تبلیغاتی و سیاسی با افراد حزب توده بود و تنها صحنه‌‌ای که مبلّغین حزب توده ما را می‌‌کوبیدند در مقابل جمع تماشاچیان و ناظران و کسانی که در آن زمان بی‌‌طرف محسوب می‌‌شدند، ولی هرکس در این مناظره برنده بود به سوی نظرات سیاسی او جلب می‌‌شدند، سیاست داخلی دکتر مصدق بود. وقتی ما شب به حوزه می‌‌آمدیم طبیعی است که زیر بار انتقاداتی که در این مناظرات و مباحثات داشتیم، این مسائل را در حوزه‌‌ها مطرح می‌‌کردیم. بنابراین، این در داخل حزب وجود داشت منتهی برای ما به این صورت نبود که این انتقاد تبدیل به مخالفت با دولت ملی دکتر مصدق بشود، شاید فرقی که بین دکتر بقایی و دوستانش و خلیل ملکی و دوستانش و اکثریت قریب‌‌به اتفاق حزب در این زمینه وجود داشت همین بود که ما می‌‌گفتیم «دل‌مان از دست سیاست داخلی دکتر مصدق خون است» ولی یک لحظه هم در این فکر نبودیم که به این دلیل با دکتر مصدق به مخالفت علنی بپردازیم. فقط می‌‌گفتیم باید فشار بیشتری بیاوریم، تقاضاهای جدی‌‌تری بکنیم. دکتر بقایی این سیاست را پیش گرفت که «بله حالا که اکثریت حزب این مسائل را مطرح می‌‌کند چرا من به عنوان رهبر حزب در پیش نگیرم چنین سیاستی را» و همان‌‌طور که گفتم در یکی از جلسات شورای فعالان در اسفند ۱۳۳۰ این موضوع مطرح شد. اما چون زمینه مساعد نبود، چون خیلی‌‌ها با رأی‌‌گیری مخالفت کردند قرار شد موضوع در جلسه بعد مطرح بشود و در این فاصله مطالعات بیشتری بشود. از این به‌‌بعد، اگر شما شاهدهای اسفند ۱۳۳۰ و فروردین و اردیبهشت و خرداد ۱۳۳۱ را مطالعه کنید، خواهید دید که یک روز در میان سرمقاله جانب‌داری افراطی از دکتر مصدق یا انتقادات جدی و شاید افراطی از سیاست دکتر مصدق است. علتش این بود که بر اثر یک توافق ضمنی، نه کتبی، یک روز سرمقاله شاهد را خلیل ملکی یا یکی از همفکران خلیل ملکی می‌‌نوشت و روز بعد سرمقاله را یا خود دکتر بقایی یا یکی از دوستان و همفکران دکتر بقایی می‌‌نوشت.

س- کدام‌‌یک انتقادکننده افراطی و کدامشان حمایت‌‌کننده افراطی بودند؟

ج- طبیعی است که مقالاتی که دکتر بقایی بدون امضاء چون سرمقاله‌‌های شاهد امضاء نداشت. در واقع، مبیّن افکار و مواضع سیاسی حزب بود. طبیعی است مقالاتی که دکتر بقایی می‌‌نوشت بیشتر جنبه انتقادی داشت، البته در انتقاد اصولی و بیدارباش به دولت و مقالاتی که خلیل ملکی یا محمدعلی خنجی یا ناصر وثوقی می‌‌نوشتند، ضمن اینکه از فقدان برنامه اصلاحی انتقادهای دوستانه و اصولی می‌‌کرد روی این نکته تأکید می‌‌کردند که در حال حاضر به هیچ قیمت نباید از پشتیبانی بی‌‌قید و شرط از دولت دکتر مصدق که با بزرگ‌‌ترین استعمار روی زمین در حال پیکار است، دست کشید. به‌طوری که این مقالات یک نوع سرگیجگی در داخل حزب به وجود آورده بود، چون اغلب اعضای ساده حزب نمی‌‌دانستند که چنین تقسیم کاری در نوشتن سرمقاله در بالا صورت گرفته. می‌‌گفتند یک روز به نعل می‌‌زنیم یک روز به میخ می‌‌زنیم. بالاخره باید چکار کرد ما چه موضعی پیش بگیریم؟ طبیعی است که در داخل اکثریت قریب‌‌به اتفاق حوزه‌‌ها موضع تشکیلاتی این بود که «تا آخرین نفس، کوشیم و بشکنیم دیوار این قفس». البته اینجا یک مقداری برای انبساط خاطر شوخی می‌‌کنم آن موقع هنوز این شعر ساخته نشده بود، ما باید از دولت دکتر مصدق حمایت بکنیم، ولی البته مواضع انتقادی‌‌مان را داریم مطرح می‌‌کنیم و در ملاقات‌‌هایی که رهبران ما یا نمایندگان ما با دکتر مصدق دارند، این مسائل بایستی در میان گذاشته بشود.

من به علت مسئولیتی که در سازمان دانشجویان دانشگاه تهران داشتم، افتخار شرکت در یک ملاقات جمعی با مصدق را در اردیبهشت ۱۳۳۱ یافتم و عکسی از این ملاقات دارم. همان‌‌طور که قبلاً گفتم به‌‌تدریج نمایندگی انتخابی سازمان‌‌های دانشگاه‌‌های دانشگاه تهران به دست ملیون و بیشتر اعضای حزب زحمتکشان افتاد، ولی عده‌‌ای از این نمایندگان هم حزبی نبودند. تصمیم گرفته شد در اردیبهشت ۱۳۳۱ که از طرف سازمان دانشجویان دانشگاه تهران یک هیئت نمایندگی به دیدار دکتر مصدق بروند و آنجا خواست‌‌های صنفی خود را در میان بگذارند، چون باید به این نکته اشاره بکنم که ما همیشه می‌‌کوشیدیم فعالیت‌‌های دانشجویی را کاملاً سیاسی نکنیم، ولی تقریباً این کوشش ناکام و ناموفق بود، به علت جوّ سیاسی قوی در آن روزگار.

به هرحال، از نظر ثبت در تاریخ به این نکته اشاره می‌‌کنم که کسی که انتخاب شد از میان ما برای قرائت پیام دانشجویان دانشگاه تهران، که قاعدتاً می‌‌بایستی از خواست‌‌های صنفی صحبت بکند، از فقدان آزادی در دانشگاه یا از خرابه کاری بعضی استادان دانشگاه خانم ایران پیرشفیعی بود که بعد بیشتر راجع به ایشان صحبت خواهیم کرد.

س- بله.

ج- و نوشته‌‌ای که او با خود آورد به قلم، البته بعدها این نکته روشن شد ولی از همان زمان عده‌‌ای می‌‌دانستند خلیل ملکی بود. ما اعضای سازمان دانشجویان خودمان جرأت نکردیم پیام بنویسیم که در برابر رهبر نهضت ملی ایران قابل قرائت باشد. نوعی بی‌‌اعتمادی به نفس در ما وجود داشت و با علاقه سرشاری که به ملکی داشتیم، از او خواهش کردیم و او گفت: «این کارِ من نیست. شما خودتان باید مسئولیتی را که به عهده گرفته‌‌اید، انجام بدهید». و بالاخره تسلیم به قول خودش اصرار جوانان شد و یک متن بسیار جالبی نوشت که آرزو می‌‌کنم در مطبوعات ایران باقی مانده باشد. خیلی جالب بود و بعد از تعارفاتی که در چنین پیام‌‌هایی رسم هست و تکیه به پشتیبانی دانشجویان از مبارزات دکتر مصدق، تجلیل از مبارزاتی که دکتر مصدق از دوران مشروطیت و دوره مقننه پنجم و ششم کرده بود، کار را کشانده بود به تحلیلی از نهضت ملی و در همان جا به این نکته اشاره شده بود که: «آقای دکتر مصدق ما به عنوان گل‌‌های سرسبد» این اصطلاح را ملکی به کار برده بود در مورد نمایندگان سازمان‌‌های دانشکده‌‌های دانشگاه تهران»، «به عنوان گل‌‌های سرسبد دانشگاه تهران از شما تقاضا می‌‌کنیم که اصلاحات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را پیش بگیرید. درباره اصلاحات اجتماعی و اقتصادی ما به خودمان اجازه نمی‌‌دهیم وارد بحث مفصلی بشویم، گرچه می‌‌دانیم که این نکات قابل ملاحظه است». که در دو پاراگراف با اینکه گفته بودند ما به عنوان دانشجویان نمی‌‌توانیم ذکر شده بود و به‌خصوص راجع به اصلاحات فرهنگی و آموزشی تکیه شده بود که باید دولت چنین بکند و چنان بکند و اینها و «ما از وزارت فرهنگ دولت ملی انتظارات خیلی بیشتری داریم». در حدود سه ربع این پیام طول کشید و رهبر نهضت ملی ایران با کمال ادب و تواضع و فروتنی و حوصله گوش کرد و وقتی این پیام به پایان رسید و همه دانشجویان از پیش تصمیم گرفته بودند، کف زدند. خود او هم گرچه هیچ‌‌وقت گویا چنین عادتی نداشت، دست زد و از جایش بلند شد به عنوان …

س- ایشان آن روز هم در رخت‌خواب بودند؟

ج- نخیر، نخیر در یک صندلی نشسته بود و خیلی …

س- کت و شلوار تنش بود؟

ج- کت و شلوار و کراوات بله و بعد بلند شد و دیگران هم به احترام او بلند شدند. بعد او تقاضا کرد یک عده‌‌ای البته جا برای نشستن داشتند و یک عده‌‌ای ایستاده بودند و رشته سخن را به دست گرفت که «فرزندان عزیز من» همان استدلالی که شما قبلاً آوردید در پاسخ به این پیام بود «که ما با استعمار گردن‌‌کلفت تاریخ داریم مبارزه می‌‌کنیم. اگر دست به اصلاحات داخلی بزنیم جبهه صفوف داخلی از هم می‌‌پاشد و فلان می‌‌کند و اینها، بنابراین از من چنین تقاضایی نداشته باشید. امیدوارم هرچه زودتر ما در این مبارزه، مبارزه مقدس پیروز شویم. آن‌‌وقت یک دولت منتخب ملت بر سر کار آید و این اصلاحات را انجام دهد». خوب، طبیعی است که بعد از گفتار او چون از جا برخاست و اجازه مرخصی در واقع به ما داد، جای گفت‌وگو با او نبود. ولی دنباله این گفت‌وگو را ما در حزب گرفتیم. خلاصه، کار به جایی کشید که چندین روز قبل از سی تیر ما از مشکلاتی که دکتر مصدق با دربار و شاه داشت، مطلع شدیم و احساس می‌‌کردیم که در داخل حزب هم رفت آمد بیش از معمول است. دکتر بقایی در داخل حزب دفتری داشت. معمولاً در آنجا نبود، کمتر در داخل حزب شرکت می‌‌کرد. ولی در اوایل تیر ۱۳۳۱ رفت و آمدها به‌طور حیرت‌‌انگیزی افزایش یافته بود و ما علت این رفت و آمدها را نمی‌‌دانستیم. اما چون حزب هم به‌‌تدریج رشد و نمو می‌‌کرد، برای ما طبیعی بود که به‌‌تدریج رفت و آمدها هم بیشتر شود تا استعفای دکتر مصدق از دولت که لازم به تکرار آن نیست به علت اینکه بر سر به دست آوردن وزارت جنگ با دربار و شاه اختلافی پیدا کرده بود و استعفا کرد. طبق نقشه قبلی قوام پیر را به نخست‌‌وزیری با توافق انگلیس‌‌ها و آمریکایی‌‌ها و به احتمال قوی با بی‌‌طرفی خیرخواهانه دولت شوروی بر رأس دولت گذاشتند و ایشان هم که از قبل لابد متن اعلامیه خود را تهیه کرده بود، اعلام کرد که «کشتیبان را سیاستی دگر آمد».

در همین روزها فکر می‌‌کنم به‌طور دقیق روز بیست‌‌وششم یا بیست‌‌وهفتم تیر ۱۳۳۱ آقای عیسی سپهبدی به احتمال قوی از طرف دکتر بقایی به دیدار قوام رفته بود و یک شاهد عینی ایشان را در دفتر انتظار قوام دیده بود و آن یکی از پدران جوانان حزب بود که پسر خودش را از فعالیت سیاسی لااقل در این حزب بازمی‌‌داشت و موفقیتی نداشت تا این جریان را کشف می‌‌کند و دوان دوان پسرش را می‌‌آورد و به او نشان می‌‌دهد. چون پسر باور نداشت که سپهبدی با قوام تماس بگیرد، وقتی می‌‌بیند که آنجا نشسته و قصد ملاقات دارد و وارد دفتر قوام می‌‌شود، این اطلاع را به یکی از مسئولان تشکیلات تهران که در آن زمان اسلام کاظمیه بود، نقل می‌‌کند و همان شب یا روز بعد در میان عده‌‌ای از فعالان حزب از خلیل ملکی و محمدعلی خنجی و ناصر وثوقی گرفته تا امیرهوشنگ میرقلی و سیف‌‌الدین بنی‌‌صدر، هوشنگ سعادت، یوسف جلالی، امیر پیشداد فاش شد و ما با سرعت جلساتی تشکیل دادیم برای اینکه به کمّ و کیف این ملاقات پی ببریم و تقاضای جلسه فوق‌‌العاده بکنیم که قیام سی‌‌ام تیر به وجود آمد و تمام انرژی و کوشش و توان ما صرف شرکت در این قیام شد و بعد از

س- خود دکتر بقایی هم در این قیام شرکت داشت؟

ج- خود دکتر بقایی هم.

س- من خودم روز سی تیر با دکتر بقایی بودم، صبح‌‌اش.

ج- خود دکتر بقایی شرکت داشت، علی زهری شرکت داشت در همان روز، روزنامه شاهد منتشر می‌‌شد و به فروش می‌‌رفت.

س- بله.

ج- و یک عده‌‌ای برمی‌‌گشتند. من به خاطر دارم که با ناصر پاکدامن یکی از فعالیت‌‌هایی که در روز سی تیر لااقل صبح سی تیر ما داشتیم، از ساعت ۸ صبح، رفتن به چاپ‌خانه، گرفتن پنجاه نسخه شاهد و سیصد، چهارصد متر نرفته تمام کردن پنجاه نسخه و بازگشتن به چاپ‌خانه و تکرار آن که از ساعت یازده نیروهای انتظامی لااقل در آن محله‌‌ای که ما بودیم وارد شدند و چندتا تیراندازی شد. عده‌‌ای فرار کردند، عده‌‌ای زمین خوردند، عده‌‌ای زخمی شدند.

س- صبح زود روز سی تیر دکتر بقایی بالای درِ حزب زحمتکشان که اول خیابان اکباتان بود، نوشت: «اینجا منزل دکتر مظفر بقایی کرمانی است» که از مصونیت پارلمانیش استفاده بکند که توی حزب نریزند و من خودم آنجا بودم که به او کمک کردم که این را بنویسید بالای در.

ج- بله. این است که این واقعیت را باید در عین حال در کنار ملاقات سپهبدی گذاشت. تاکنون هیچ‌‌کس تا آنجا که من می‌‌دانم از ماهیت این ملاقات یا مذاکراتی که بین عیسی سپهبدی و قوام شد و اینکه آیا عیسی سپهبدی مأمور مستقیم دکتر بقایی بوده یا نه، هیچ‌‌کس اطلاع موثقی با سند و مدرک نداشت. بنابراین فقط می‌‌توان حدس زد با شناختی که ما از عیسی سپهبدی و ارادتی که او به دکتر بقایی داشت، یقین داریم که به ابتکار شخصی این ملاقات را نکرده.

س- خود دکتر بقایی هم بعدها گفت که .

ج- هیچ، هرگز، هرگز حاضر به …

س- شما در آن جلسه شورای فعالین بودید؟

ج- بله. من بعد اشاره خواهم کرد که از ایشان تقاضا شد چندین روز بعد از قیام سی تیر شورای فعالان تشکیل شد. مسئله رفتن عیسی سپهبدی مطرح شد و آقای دکتر بقایی هرگز حاضر نشد به این سؤال پاسخ بدهد که آیا از جانب شما رفت یا نه؟

س- جریان آن جلسه دقیقاً چه بود؟

ج- آن را بعد صحبت خواهیم کرد. من فقط می‌‌خواستم به این نکته اشاره بکنم که وقتی صحبت از وقایع تاریخی است، نباید جانب انصاف و واقع‌‌بینی را رها کرد. به احتمال قوی، عیسی سپهبدی با توافق یا به اشاره مستقیم دکتر بقایی به دیدار قوام رفته، اما این به آن معنی نیست که از همان روز دکتر بقایی تصمیم گرفته بود که با قوام ائتلاف سیاسی بکند، همکاری بکند یا کودتا بکند تا در کودتای قوام شرکت بکند یا با دربار مثلاً ارتباط می‌‌داشته و روی کار آمدن قوام با توافق قبلی بقایی بوده. من به هیچ‌‌یک از این نکات عقیده ندارم، عقیده دارم که دکتر بقایی برای همان جاه‌‌طلبی‌‌ها و شهوت قدرتی که گفتم بد نمی‌‌دیده که یکی از همکارانش با قوام ملاقات بکند و ببیند این مرد چه نقشه‌‌ای دارد؟ چه برنامه‌ای دارد؟ حرف حسابش چیست؟ و در چه چهارچوبی احیاناً می‌‌تواند بعد از سقوط دولت مصدق یا بعد از استعفای دکتر مصدق از نخست‌وزیری با او رفتار بکند؟

س- ولی این موضوع در حزب به عنوان خیانت دکتر بقایی تلقی شد.

ج- طبیعی است. طبیعی است که این در حزب به عنوان تمرد، به عنوان سرپیچی بی احترامی به اصول و تشکیلات حزب تلقی شد، گرچه هیئت اجرائیه یا کمیته مرکزی در حزب وجود نداشت، ولی رسم بر این بود که برای اخذ تصمیم‌‌های مهم و جدی یک عده‌‌ای دعوت می‌‌شدند و آنجا صحبت می‌‌کردند. راجع به مسائل تبادل‌‌نظر می‌‌کردند. بعد تصمیم می‌‌گرفتند. ولی در این مورد هیچ‌‌کس غیر از دکتر بقایی یا نزدیکان دکتر بقایی مثل زهری، اطلاعی نداشت و اینها هرگز حاضر نشدند در این زمینه با شورای فعالان گفت‌وگو بکنند.

دکتر بقایی از شورای فعالان در اولین جلسه‌‌ای که بعد از سی تیر تشکیل شد، تقاضا کرد که این موضوع را مسکوت بگذارید و چون شورای فعالان اصرار کرد که «شما باید به این سؤال پاسخ بدهید که آیا از طرف شما رفته یا ابتکار شخصی است؟ اگر از طرف شما رفته که توضیح بدهید، دفاع بکنید، ما نمی‌‌توانیم بپذیریم. اگر به ابتکار شخصی رفته، طبیعی است که باید اخراج بشود و ما از شما می‌‌خواهیم به عنوان رهبر حزب که او را به این دلیل از حزب اخراج بکنید و اخراجیه او را بدهید به دست ما در نشریات حزبی چاپ بکنیم». بعد از این جلسه پر قیل و قال، شورای فعالان حزب دکتر بقایی عملاً حزب زحمتکشان ملت ایران را ترک کرد و به بهانه بیماری یا به قول بعضی‌‌ها ترک تریاک، در یکی از کلینیک‌‌های تهران بستری شد.

س- دقیقاً جریان آن جلسه آن شب را می‌‌توانید توضیح بدهید برای ما چه بود؟

ج- این جلسه‌‌ای که …

س- که برخوردی که بین بقایی و ملکی هم توی آن جلسه اتفاق افتاد.

ج- این جلسه‌‌ای که بعد از سی تیر تشکیل شد، به احتمال قوی در حدود نیمه مرداد ۱۳۳۱ بود. در این جلسه، گذشته از این برخوردی که بین اکثریت فعالان حزبی، ولی نه خلیل ملکی، جوان‌ها، مسئولان سازمان جوانان، طبیعی است با توافق خلیل ملکی چون او هم

س- ایشان خودشان حضور نداشتند در آن جلسه؟

ج- نه، داشتند ولی در این بحث شرکت نکردند.

س- شرکت نکردند.

ج- و در این جلسه‌‌ای که در اوایل نیمه دوم مرداد ۱۳۳۱ تشکیل شد، برخوردی بین رهبری و رهبران به وجود نیامد. برخورد بین فعالان جوان یا هیئت اجرائیه سازمان جوانان و بقایی بود و به همین دلیل هم بقایی چون قبول نکرد و چون سازمان جوانان هم قبول نکردند بدون باز کردن این دمل وارد مذاکرات دیگر شوند، دکتر بقایی جلسه را ترک کرد. در این جلسه نبود که آن برخورد به وجود آمد. آن دومین جلسه شورای فعالان بود که درباره‌‌اش شاید اگر مایل باشید صحبت می‌‌کنیم، گرچه …

س- حتماً

ج- من اطلاعاتی که داشتم درباره آن در اختیار دوست عزیز و همفکر سیاسی‌‌ام دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان قرار دادم که او در مقدمه خاطرات سیاسی خلیل ملکی که ابتدا در تهران از طرف انتشارات رواق در سال ۱۳۶۰ انتشار یافت و بعد در اروپا تجدید چاپ و تکثیر شد، ذکر شده اما شاید اینجا بتوانیم با تفصیل بیشتری صحبت کنیم.

به هرحال، بعد از جلسه شورای فعالان مرداد ۱۳۳۱، دکتر بقایی بدون اطلاع اعضاء حزب در یک کلینیک خصوصی در تهران بستری شد و البته دوستان او به ملاقاتش می‌‌رفتند. ولی از فعالان و مسئولان سازمان جوانان یا از گروه خلیل ملکی و دوستانش کسی نه دعوت شدند، نه به ملاقاتش رفتند تا اواخر شهریور همان سال یعنی …

س- یعنی آقای خلیل ملکی هم به ملاقات ایشان نرفتند؟

ج- بیش از یک ماه و نیم که از غیبت ناگهانی دکتر بقایی گذشت در روزها و هفته‌‌هایی که واقعاً سرنوشت نهضت ملی ایران دارد تعیین می‌شود و بعد از قیام سی تیر خیلی گفت‌وگو درباره پشتیبانی از دکتر مصدق، مخالفت با دکتر مصدق، مخالفت با شاه، مخالفات با سلطنت مطرح شده و باید تصمیم‌‌های سیاسی بسیار ظریف و دقیقی گرفته بشود، رهبر حزب غائب است.

اکثریت فعالان حزب عقیده داشتند که در غیاب دکتر بقایی تصمیم‌‌های غیرقابل بازگشت، تصمیم‌های بسیار گرفته نشود و چون از مدت غیبت بقایی اطلاع دقیقی نبود، تمام تصمیم‌‌های مهم و خطیر موکول به بازگشت ایشان بود. در مهرماه دکتر بقایی از کلینیک خصوصی بیرون آمد و دستور داد به مسئول تشکیلات تهران که در آن زمان هوشنگ امیرقلی بود که شورای فعالان در ظرف چهل و هشت ساعت تشکیل شود. هر چه مسئول تشکیلات تهران و سایر مسئولان حزب توضیح دادنند که شورای فعالان به مناسبت اینکه نمایندگان شهرستان‌‌ها هم شرکت می‌‌کنند امکان ندارد قبل از دو یا سه هفته تشکیل شود، دکتر بقایی تسلیم این استدلال سازمانی نشد و به بهانه اینکه حرف‌‌های بسیار مهمی برای فعالان حزب دارد، خواست که شورای فعالان هرچه زودتر در چهل و هشت ساعت تشکیل شود. من این روز را هرگز فراموش نمی‌‌کنم، چون یکی از مهم‌‌ترین و تلخ‌‌ترین روزهای زندگی‌ام بوده است. برای ساعت هشت روز پنج‌‌شنبه‌‌ای دعوت شدیم. به وسیله نامه و تلفن به کلیه کسانی که می‌‌توانستند در شورای فعالان شرکت کنند و باید بگویم که شرط شرکت در شورای فعالان، داشتن مسئولیت حزبی بود. چه در تهران، چه در شهرستان‌‌ها، چه مسئولیت تشکیلاتی، چه مسئولیت مطبوعاتی و تبلیغاتی.

باری در روز پنج‌‌شنبه‌‌ای در مهرماه ۱۳۳۱، شورای فعالان تشکیل شد. فکر می‌‌کنم بیش از هشتاد نفر در این شورا شرکت داشتند. دکتر بقایی یک ربع بعد از ساعتی که مقرر شده بود شرکت کرد و چند تن از دوستان او از جمله علی زهری، عباس دیوشلی همراه او بودند. طبق معمول در شورای فعالان میز مستطیلی در سالن بزرگ حزب گذاشته شده بود و رهبری حزب یعنی دکتر بقایی، خلیل ملکی و چندتن از رهبران پشت میز نشستند.

س- عیسی سپهبدی هم حضور داشت؟

ج- نه. عیسی سپهبدی بعد از آخرین جلسه شورای فعالان که در مردادماه تشکیل شده بود و اخراج او را تقاضا کرده بود و دکتر بقایی پاسخی نداده بود، دیگر در حزب ظاهر نشد. به احتمال قوی روابط خود را با دکتر بقایی همچنان حفظ کرده بود، ولی در حزب حضور پیدا نمی‌‌کرد و در این جلسه شورای فعالان حضور نداشت.

دکتر بقایی رشته سخن را به دست گرفت و با تقاضای مسئول تشکیلات تهران برای گزارش تشکیلاتی مخالفت کرد و گفت: «آنچه من برای گفتن دارم اهمیتش از گزارش تشکیلاتی شما خیلی بیشتر است. سرنوشت حزب بستگی دارد به پاسخی که شما به مطالب من خواهید داد». شرح مبسوطی درباره فعالیت‌‌‌‌های گذشته خود، علاقه و اعتقادی که به مبارزات ضداستعماری ملت ایران به رهبری دکتر مصدق داشت، داد. در حدود سه ربع ساعت صحبت کرد و به این نتیجه رسید که «حزب زحمتکشان ملت ایران فقط برای پشتیبانی از دکتر مصدق به وجود نیامد. پشتیبانی از دکتر مصدق احتیاج به حزب نداشت. علت اساسی این حزب، آقای ملکی لابد برای شما در حوزه‌‌ها به تفصیل بیان کرده‌‌اند دفاع از خواست‌‌هایی است که در اساسنامه موقت بخشی از آن ذکر شده بود، بخش دیگری از آن در مقالات، جزوه‌‌ها و سخنرانی‌‌های حزب به میان آمده. اکنون ما به مرحله‌‌ای رسیدیم که باید تکلیف خود را با دولت دکتر مصدق تعیین کنیم. دراین مدت که من بالاجبار بستری شده بودم، در این زمینه بسیار اندیشیدم و با همکاران و هم‌گامان خود مشورت کردم. از جمله با آقای ملکی در این زمینه قبلاً گفت‌وگو کردم. من رهبر حزب هستم و عقیده دارم که ما باید با دکتر مصدق اتمام حجت کنیم. اگر هم دکتر مصدق پیشنهادات ما را برای اصلاحات داخلی قبول نکند، ما باید به او بگوییم که از این پس از دولت او پشتیبانی نخواهیم کرد. همه کسانی که تاکنون از حزب زحمتکشان چه عملاً چه قلماً چه از دور پشتیبانی کرده‌‌اند، روز و شب از من می‌‌خواهند که مواضع سیاسی خودم را روشن بکنم و امروز روزی است که ما می‌‌بایستی به تمام این تقاضاها پاسخ بدهیم». خلاصه کلام این بود که «ما دیگر نمی‌‌توانیم بی‌‌قید و شرط از دولت مصدق پشتیبانی کنیم». ضمن …

 

 

روایت‌‌کننده: آقای دکتر امیر پیشداد

تاریخ مصاحبه: ۳ مارس ۱۹۸۴

محل مصاحبه: شهر لوشن، فرانسه

مصاحبه‌‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۵

ضمن این سخنرانی سیاسی و تبلیغاتی که خوب تهیه شده بود و خوب بیان شد و بسیاری از شرکت‌‌کنندگان در شورای فعالان را تحت تأثیر قرار داده بود، یک‌‌باره دکتر بقایی لابد طبق نقشه‌‌ای که از پیش طرح کرده بود پرانتز بزرگی باز کرد و شروع کرد به حمله بسیار تند و غلیظی به حسین ملک و با به کار بردن اصطلاح «این پسره رفته و در فلان روزنامه نسبت به من بدگویی کرده. دیگر این که در مدت غیبت من سازمان جوانان کارهایی کرده بدون مشورت و من با این کارها موافق نیستم، حزبی در داخل حزب به وجود آورده‌‌اید و دائم از آموزگار خردمند سخن می‌‌گویید».

س- در حضور ملکی این حرف‌‌ها را می‌‌زد؟

ج- در حضور ملکی و به احتمال قوی برای این که محیط جلسه را متشنج بکند و با اطلاع پیشینی که از عصبانیت‌‌های ناگهانی ملکی داشت، ترتیبی بدهد که کار به یک بحث منطقی و استدلالی نرسد، بلکه کار به احساسات و تنشنج بیانجامد. ملکی که تا آن زمان یعنی بیش از سه ربع ساعت مثل سایرین با سکوت و احترام و توجه و دقت به گفتار و سخنرانی بقایی گوش کرده بود، وقتی اصطلاح «این پسره» به کار برده شد، تذکر داد که «فراموش نکنید که این پسره برادر من است. من با کاری که او کرده به هیچ‌‌وجه موافق نیستم و به‌طور جدی از او انتقاد کردم. ولی از شما تقاضا می‌‌کنم این اصطلاح را به کار نبرید چون به هرحال این برادر من است». در این لحظه دکتر بقایی که عصائی در دست داشت، عصا را بر روی میز کوبید و فریاد زد که «من به هیچ‌‌کس اجازه نمی‌‌دهم حرف مرا قطع کند. من رهبر این حزب هستم و باید به سخنرانی و گفتار خود ادامه دهم». ملکی هم که کنترل اعصاب خود را بر اثر این ژست نادرست، یعنی کوبیدن عصا بر روی میز با آن صورت از دست داده بود، همان عصا را برداشت و روی میز کوبید و گفت: «شما رهبر حزب هستید و ما برای شما خیلی احترام و علاقه قائلیم، ولی به هیچ‌‌وجه به شما اجازه نمی‌‌دهیم نه تنها به حسین ملک بلکه به کوچک‌‌ترین عضو اهانت بکنید. ما از روز اول با هم قرار و مدار گذاشته‌‌ایم که یک کار اصولی و دموکراتیک انجام بدهیم. کاری که شما می‌‌کنید به هیچ‌‌وجه اصولی نیست. شما بحث جالبی را آغاز کرده‌‌اید، ادامه بدهید و ما در انتظار نتیجه‌‌گیری شما هستیم». از گوشه و کنار سالن هم چند نفر از هواداران ملکی فریاد زدند که «شما اصلاً کجا بوده‌‌اید؟ رهبر حزب که در حساس‌‌ترین لحظات تاریخی حزب نبوده است و هیچ گزارشی از این مدت غیبت خود نداده است، حق ندارد این نوع رفتار بکند». باری جلسه متشنج شد و دکتر بقایی که گویا در انتظار چنین تشنجی بود از جا برخاست و فریاد زد. به این دلیل فریاد زد که آن سکوت و آرامشی که در سه ربع نخستین جلسه وجود داشت، برهم خورده بود و او ناچار بود فریاد بزند تا هم دیگران را خاموش کند، هم صدای خود را به گوش همه برساند. فریاد زد که: «من رهبر این حزب هستم. هرکس با من همراه و هم رأی است با من می‌‌آید. هرکس نمی‌‌خواهد در این حزب بماند، راه خود را می‌‌گیرد و از این حزب می‌‌رود». داد و قال از گوشه و کنار برخاست که «اصلاً چنین قرار و مداری نبوده. در حزب اکثریت و اقلیتی هست. شما حرف‌‌های خودتان را بزنید، دیگران هم حرف‌‌های‌شان را خواهند زد و بعد شورای فعالان تصمیم خواهد گرفت و مطابق نظام‌‌نامه شورای فعالان حق رأی دارد و هر نظری اکثریت آورد از طرف اقلیت بایستی قبول بشود». در این لحظه دکتر بقایی برخاست و عصا را برداشت و سالن را ترک کرد.

شاهد صحنه‌‌های دل‌خراشی بودم. کسانی که در استحکام روانی و اخلاقی و قدرت و اعتبار سیاسی آن‌‌ها کوچک‌‌ترین شک و تردیدی نداشتم مثل بچه‌‌های چندساله گریه می‌‌کردند. عده‌‌ای به سوی بقایی رفته بودند. عده‌‌ای به سوی ملکی و هر دو دسته اصرار و التماس می‌‌کردند که «بازگردید بنشینید، گفت‌وگو بکنید و نتیجه‌‌گیری بکنیم. حزب زحمتکشان در حال حاضر امید بسیاری از مبارزان ملی است، کاری نکنید که این حزب برهم بخورد». عده‌‌ای که به سوی ملکی رفته بودند او را قانع کردند که شما گامی به سوی دکتر بقایی بردارید و ترتیبی بدهید که از این حالت خشونت و قهر بیرون آید. ملکی به سوی دفتر بقایی رفت و تقاضا کرد که «این جلسه را ترک کنیم و با هم برویم یا منزل شما یا منزل ما، یا منزل یکی از دوستان مشترک و در آنجا خودمان بنشینیم صحبت بکنیم و این جلسه شورای فعالان دو روز دیگر تشکیل شود». دکتر بقایی باز در ایوان باشگاه حزب فریاد زد که «هرکس با من است در این جا می‌‌ماند و هرکس نمی‌‌خواهد می‌‌رود» و با عده‌‌ای از دوستان خود از حزب بیرون رفتند و کوشش علاقه‌‌مندان و مسئولان تشکیلات و سازمان جوانان به جایی نرسید.

پس از مدتی علی‌‌رغم اصراری که باقیماندگان اعضای شورای فعالان داشتند، ملکی از بازگشت به جلسه شورای فعالان خودداری کرد و او هم با عده‌‌ای به سوی خانه خویش رفت. بقیه فعالان حزب در همان جلسه ماندند و درباره این حادثه شروع به گفت‌وگو کردند. عده‌‌ای که اطلاعات بیشتری داشتند، دیگران را مطلع ساختند که این جلسه و تشنجی که به وجود آمد و تصمیمی که دکتر بقایی اعلام کرد همه از پیش تعیین شده بود و دکتر بقایی می‌‌دانست که چه می‌‌کند و قصدش این است که حزب را به صورتی که خود می‌‌خواهد، درآورد و استدلالی که در مخالفت با دکتر مصدق کرد در رابطه با ملاقاتی است که عیسی سپهبدی با قوام کرده بود و ایشان قبل از قیام سی‌‌ام تیر چنین تصمیمی را داشتند. منتها چون قیام سی تیر پیش آمد نمی‌‌توانستند بلافاصله بعد از آن قیام، این تصمیم را عملی کنند. به همین مناسبت ایشان وقتی با سؤالات مسئولان حزب روبه‌‌رو شد درباره کمّ و کیف ملاقات سپهبدی با قوام، به بهانه بیماری در کلینیک خصوصی بستری شد و در آنجا با خیلی از عناصر مخالف دکتر مصدق ملاقات کرده و قرار و مدار گذاشته و امشب آمده که تکلیف حزب را به این صورت روشن کند و طبیعی است ما تسلیم این زورگویی نخواهیم شد. شورای فعالان حق دارد رهبری حزب را انتخاب بکند.

چندین ساعت در این‌‌باره گفت‌وگو شد تا آنجا که به یاد دارم فقط سه یا چهار نفر بودند که از دکتر بقایی دفاع می‌‌کردند و یکی از آن‌‌ها عباس دیوشلی، دیگری جعفر معین‌‌فر بود. عباس دیوشلی از مسئولان تشکیلات تهران و معین‌‌فر از مسئولان سازمان جوانان بود. دو نفر دیگر را نامشان به خاطرم نیست. بدون اخذ تصمیم در حدود ساعت چهار صبح جلسه شورای فعالان تعطیل شد. روز بعد جمعه بود. معمولاً جمعه‌‌ها کسی در باشگاه حزب حضور نمی‌‌یافت. شاهد منتشر نمی‌‌شد و به‌خصوص بعد از این جلسه طولانی و خسته‌‌کننده کمتر کسی در آن روز به حزب رفت.

روز شنبه، فعالیت‌‌های گوناگون دانشگاهی، تبلیغاتی، مطبوعاتی آغاز شد. یک‌‌شنبه بعدازظهر من در دانشکده پزشکی تهران بودم که خبر آوردند که عده‌‌ای باشگاه حزب را اشغال کرده‌‌اند. ما به تمام کلاس‌‌های دانشکده اطلاع دادیم به سوی دانشکده فنی حرکت کردیم و با عده‌‌ای از دانشجویان عضو حزب به سوی حزب آمدیم. در حدود ساعت پنج و نیم یا شش بعدازظهر به محل حزب که در خیابان اکباتان، نزدیک میدان بهارستان بود، رسیدیم و عده‌‌ای از دوستان اشاره کردند که نزدیک نشوید که خطرناک است. برای اینکه عده‌‌ای را همان روز در داخل حزب کتک زدند. دو یا سه نفر هم از امیر عشقی چاقو خورده بودند. بنابراین ما تصمیم گرفتیم در آن روز کاری نکنیم. روز بعد دوشنبه در صحن خانه خلیل ملکی در حدود دویست نفر از جوانان و اعضاء حزب جمع شدند. یکی از خاطرات زنده من این است که چندین ماه بود جلال آل‌‌احمد را ندیده بودم. در آن روز در صحن حیاط کوچک خانه ملکی حضور داشت. چند نفر بالای

س- سکوی

ج- صندلی

س- بالا رفتند صحبت کردند یک ایوان مانندی بود آنجا .

ج- بله. رفتند و صحبت کردند و تا آنجا که یادم هست از میان صحبت‌‌کنندگان، یکی محمدعلی خنجی بود، یکی هوشنگ ساعدلو. گویا اینان قبل از آمدن به این مجلس جلساتی داشتند. اغلب یا از انشعابیون یا از فعالان سابق حزب توده بودند و چنین استدلال می‌‌کردند که انشعابیون یعنی از خلیل ملکی و محمدعلی خنجی و ناصر وثوقی و مهندس قندهاریان گرفته تا دیگران که سوابقی در حزب توده داشتند و این برخوردها به این مناسبات به وجود آمده به کلی از حزب کناره گیرند بی‌‌آنکه علناً استعفا کنند و بقیه جوانان به حزب بازگردند و با دکتر بقایی همکاری سیاسی را ادامه دهند.

دو نفر در آن روز تحلیل دیگری داشتند که هر دو اکثریت قریب‌‌به اتفاق حضار را یکی بیشتر در جهت عاطفی و احساسی و دیگری در جهت استدلال سیاسی تحت تأثیر قرار دادند. یکی از این دو نفر جلال آل‌‌احمد بود که بالای سکّو رفت و فریاد زد که «این بقایی فلان‌‌فلان شده از روز اول می‌‌دانست که ما را برای چه می‌‌خواهد و ما نبایستی تسلیم شویم و می‌‌بایستی تصمیم بگیریم که او خودش را از حزب اخراج کرده. حزب از ماست. تمام این زحمات را ما کشیدیم و علی زهری و دکتر بقایی نتیجه زحمات ما را به این صورت می‌‌خواهند پس بدهند. حزب را اشغال کنند. ما تسلیم نخواهیم شد».

دیگری مسئول تشکیلات تهران امیرهوشنگ امیرقلی بود. باری پس از سخنرانی هیجانی جلال آل‌‌احمد و امیرقلی اکثریت گفتند که «ما حزب زحمتکشان را ادامه خواهیم داد با بقایی یا بدون بقایی». هنوز کودتای بقایی به اندازه کافی تجزیه و تحلیل نشده بود و بسیاری تصور می‌‌کردند که می‌‌توان با او مذاکره کرد و کنار آمد و تا آنجا که به یاد دارم بعد از تصمیم به ادامه فعالیت، حتی چند نفر از جوانان و میان‌‌سالان تعیین شدند که با دکتر بقایی ارتباط بگیرند و درباره چگونگی ادامه فعالیت مشترک با او گفت‌وگو کنند.

س- گفت‌وگو کنند.

ج- طبیعی است که دکتر بقایی دیگر حاضر به چنین گفت‌وگویی نشد و طبیعی است که از روز بعد کسانی که عقیده به فعالیت سیاسی جدی و منظم داشتند کار خود را ادمه دادند. در همان روز، بعد از اخذ تصمیم در حیاط خانه ملکی با خود ملکی صحبت شد و او گفت که: «من هیچ شرکتی در این گفت‌وگوها و مذاکرات و سخنرانی‌‌ها نخواهم کرد. نمی‌‌خواهم دیگران را تحت تأثیر قرار بدهم اما تسلیم نظر اکثریت و جوانان هستم. هر تصمیمی که شما گرفتید، چه برکناری انشعابیون، چه ادامه فعالیت سیاسی، من به وظیفه خود ادامه خواهم داد». ولی از همان شب کوشش‌‌هایی برای تماس با سران نهضت ملی از رهبران حزب ایران گرفته تا وزرای دولت دکتر مصدق آغاز شد و با کمال تأسف و تأثر باید بگویم که هیچ‌‌یک از این عناصر، آمادگی خود را برای شرکت در یک جلسه آشتی‌‌کنان برای تماس گرفتن با دکتر بقایی، برای گزارش کردن این واقعه به دکتر مصدق قبول نکرد. از میان کسانی که من خود در رابطه بودم و پاسخ منفی آن‌‌ها را به خوبی به یاد دارم، سنجابی، صدیقی، اللهیار صالح، حسیبی، مهندس رضوی و دکتر شایگان را به خوبی به یاد دارم. اما یقین دارم که گروه‌‌های دیگری با افراد و مسئولان دیگر نهضت ملی تماس گرفتند. اینان که اسم بردم در لیستی بودند که من و عده‌‌ای دیگر مسئول تماس گرفتن با آنان بودیم.

بعد از نومید شدن از کمکی که انتظار داشتیم، این عناصر یا بعضی از این عناصر در این واقعه غم‌‌انگیز و وخیم به ما بکنند، تصمیم به ادامه فعالیت گرفتیم و از روز بعد با استفاده از امتیازی که هفته‌‌نامه نیروی سوم داشت، روزنامه نیروی سوم را به عنوان ارگان حزب زحمتکشان ملت ایران منتشر ساختیم و برای تمیز این جریان از جریانی که دکتر بقایی به زور تصاحب کرده بود، شعار نیروی سوم را بر این حزب افزودیم، چندان که در ادبیات سیاسی ایران این حزب بیشتر به اسم حزب نیروی سوم معرفی شد، در حالی که نیروی سوم یکی از شعارهای این حزب بود و اسم حزب همچنان حزب زحمتکشان ملت ایران بود و باقی ماند.

س- آقای دکتر پیشداد، من می‌‌خواهم از حضورتان تقاضا کنم که به اختصار جریان حسین ملک را که به آن اشاره کردید که باعث رنجش دکتر بقایی شده بود برای من توضیح بدهید.

ج- جریان حسین ملک به این ترتیب بود که بعد از انشعاب حسین ملک با انور خامه‌‌ای و عده‌‌ای دیگر، اعتماد و اعتقاد خود را به شوروی و سوسیالیسم شوروی حفظ کردند و یک سازمان سیاسی مستقل از حزب توده ولی معتقد به شوروی داشتند و در آنجا فعالیتی می‌‌کردند. چندین حوزه نیز اداره می‌‌کردند.

س- به چه نامی؟

ج- به نام «حجار»

س- روزنامه‌ای هم داشتند؟

ج- روزنامه‌ای هم داشتند.

س- اسم روزنامه چه بود؟

ج- روزنامه حجار و مجله‌‌‌‌ای داشتند به اسم مجله «اندیشه و هنر». بعد از تشکیل حزب زحمتکشان ملت ایران و شاید در جریان تأسیس این حزب حسین ملک برادر ناتنی خلیل ملکی است و همیشه برای برادر بزرگ خود احترام زیادی داشت، به حزب زحمتکشان ملت ایران پیوست و در این حزب با کمال ازخودگذشتگی و فداکاری، فعالیت می‌‌کرد.

س- با همه این که هنوز اتحاد شوروی را قطب سوسیالیستی می‌‌دانست؟ چه جوری می‌‌توانست در حزب زحمتکشان ملت ایران باشد؟

ج- زیاد اعتقادی نداشت و در آن دوره‌‌ای که در حزب زحمتکشان ملت ایران بود من به یاد ندارم از اعتقاد و وفاداری خود به جامعه شوروی سخنی گفته باشد. با اینکه گوینده چند حوزه بود و مقالاتی هم می‌‌نوشت، از این مسائل صحبتی نمی‌‌داشت. به احتمال قوی آن اعتقاد را از دست داده بود.

س- بله.

ج- و بر اثر تجربه تلخی که از آغاز فعالیت حزب توده در جنوب وجود داشت، حسین ملک به تشکیلات تهران پیشنهاد کرد که او را مأمور به وجود آوردن شعبه حزب زحمتکشان ملت ایران در آبادان و به‌طور کلی خوزستان بکنند و با این مأموریت به آبادان و خرمشهر و اهواز رفت و پس از سه ماه زحمت و کوشش موفق شد که هسته سیاسی سازمانی قابل توجهی در آن سرزمین به وجود آورد و بعد چنان که مرسوم بود از رهبر حزب یعنی دکتر مظفر بقایی دعوت کرد تا برای گشایش و آشنایی با اعضای حزب در آن دیار به آنجا سفر کند، به شرحی که خود هم در مقاله‌‌ای که بدان اشاره خواهم کرد هم شفاهاً چندبار برایم و برای دیگران گفته است اعضا و هواداران حزب زحمتکشان را در آبادان گرد می‌‌آورد و در ساعت معینی در انتظار رسیدن حزب هستند، پس از چندین ساعت انتظار متوجه می‌‌شوند که ماشین فرماندار نظامی که دکتر بقایی هم در آن نشسته، از جلوی صف اعضا و هواداران حزب زحمتکشان عبور می‌‌کند، بی‌‌آنکه کوچک‌‌ترین اعتنایی به این جمع بکند و مستقیم به سوی هتل معروف آبادان در آن زمان می‌‌رود. حسین ملک ناراحت و آشفته به تصور اینکه دکتر بقایی یا فراموش کرده یا متوجه نشده یا تحت فشار قرار داشته به هتل می‌‌رود تا او را به سوی صف متحد اعضای حزب زحمتکشان بازگرداند، در آنجا به او پاسخ می‌‌دهند که «آقای دکتر مشغول حمام گرفتن است. بروید فردا بیایید».

حسین ملک از این جریان فوق‌‌العاده ناراحت و رنجیده‌‌خاطر می‌‌شود و از دکتر بقایی به کلی قطع امید می‌‌کند. گویا بازمی‌‌گردد و به رفقای حزبی‌اش می‌‌گوید «من اشتباه کردم، این رهبر شایستگی فعالیت سیاسی شما را ندارد. بروید به خانه‌‌های خود و دیگر از این غلط‌‌هایی که من کرده‌‌ام نکنید. من اشتباه کردم و از شما معذرت‌‌خواهی می‌‌کنم. ولی به شما قول می‌‌دهم که انتقام این بی‌‌اعتنایی و بی‌‌احترامی را از دکتر بقایی خواهم کشید». با این احساسات حسین ملک به تهران بازمی‌‌گردد، بدون آنکه با مسئولان تشکیلات حزب زحمتکشان در تهران تماس بگیرد، مشورت کند و نظر آن‌‌ها را درباره تصمیمی که گرفته است بخواهد، سرخود و رأساً و شخصاً مقاله بسیار تند و تیزی برضد دکتر بقایی می‌‌نویسد و در روزنامه حجار که از خدا می‌‌خواست چنین مقاله‌‌ای را برای مسابقه با «به سوی آینده» و امثال آن منتشر کند، به چاپ می‌‌زند. انتشار این مقاله در محفل دوستان دکتر بقایی و شخص دکتر بقایی تأثیر بسیار نامطلوبی داشت، گرچه در همان زمان طبق گزارشی که ملکی چه در حوزه پزشکی و چه در حوزه مسئولان تشکیلاتی تهران داده بود، دکتر بقایی را از مخالفت خود با این اقدام مطلع ساخته بود. در آن جلسه، شورای فعالان که شرحش قبلاً گفته شد، بهانه‌‌ای به دست دکتر بقایی برای حمله کردن شخصی به حسین ملک تحت عنوان «این پسره» و طبیعی است به خلیل ملکی که برادر ناتنی حسین ملک است داد و این یکی از بهانه‌‌هایی بود که جلسه شورای فعالان را به تشنج کشاند ولی لابد علت اصلی تغییر موضع سیاسی بقایی نبود.

این داستان بلایی بود که حسین ملک به سهم خود بر سر حزب زحمتکشان آورد. جالب این است که بعد از کودتای بقایی در حزب زحمتکشان یکی از اولین فعالانی که از نو به این حزب بازگشت، حسین ملک بود که باز دوستان حجاری خود را رها کرد و به حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم روی آورد و پس از مدتی عضو هیئت اجرائیه حزب شد.

س- آقای دکتر پیشداد، می‌‌خواهم از حضورتان خواهش کنم که یک مقداری توضیح بدهید راجع به موقعیت این حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم در رابطه با رهبران نهضت ملی چون در آن‌‌موقع هنوز دکتر بقایی، خوب، یکی از رهبران شناخته شده نهضت ملی بود، آیا این جریان جدایی و اعلام فعالیت این حزب مشکلاتی برای این حزب به وجود نیاورد؟

ج- چرا مشکلات فراوانی به وجود آورد. یکی از مشکلات این بود که مسئولان تشکیلات هیچ پیش‌‌بینی این جریان را نکرده بودند. با اینکه همچنان که قبلاً اشاره کردم اختلاف نظرهای سیاسی از چندین ماه پیش بین دو جناح تحت رهبری بقایی و جناح چپ تحت رهبری خلیل ملکی وجود داشت، مسئولان تشکیلات پیش‌‌بینی نمی‌‌کردند که دکتر بقایی دست به چنین کودتایی بزند. به همین جهت پس از اشغال پایگاه حزب از طرف چاقوکشان و اراذل و اوباشی که سازمان مجاهدین اسلام در اختیار دکتر بقایی گذاشته بودند، یکی از اولین مشکلات این بود که محلی برای تجمع فعالان حزب و اعضاء به دست آید که به علت نداشتن امکانات مالی کار ساده‌‌ای نبود. پس از مدتی در خیابان سعدی در کوچه‌‌ای که نامش یادم نیست، شاید کوچه بدیع (بدایعی) بود، به هر حال، خوب به خاطر دارم که در همان کوچه مطب یکی از بهترین اطباء امراض داخلی تهران هم

س- دکتر وکیلی؟

ج- دکتر علی وکیلی

س- بله.

ج- بود، یک ساختمانی که بیشتر شبیه به یک منزل دو سه طبقه‌‌ای بود گرفته شد با سالن بسیار کوچک و محقری. مشکلات چاپی و انتشاراتی خیلی زودتر حل شد. به‌طوری که تقریباً وقفه‌‌ای در انتشار ارگان حزب که از این پس نیروی سوم روزانه بود، به وجود نیامد.

س- اولین شماره روزنامه نیروی سوم از خانه ملکی پخش شد.

ج- بله و در همین اولین شماره‌‌های نیروی سوم چندین مقاله بسیار تاریخی و جالب هست که متأسفانه اکنون زیر چشم من نیست، ولی فقط برای اطلاع محققین اشاره می‌‌کنم که مقاله‌‌ای از ملکی هست تحت عنوان «نامه سرگشاده به حضرت آیت‌‌الله کاشانی» چون از مدت‌‌ها پیش طبق اطلاعاتی که به ما رسیده بود در خانه کاشانی که در آن زمان هنوز با دکتر مصدق به عنوان یکی از دو رهبر نهضت ملی قدر و منزلتی داشت و رفت و آمد زیادی در خانه او بود، صحبت از خلیل ملکی کمونیست سابق و اینها بود و گویا ایشان هم نه تنها عکس‌‌العملی نشان نمی‌‌داد با اینکه می‌‌دانست خلیل ملکی و دوستانش تمام انرژی و تون خودرا در پشتیبانی از نهضت ملی گذاشته‌‌اند بلکه به چنین شایعاتی میدان می‌‌داد. در یکی از این جلسات حتی یکی از مقلدین آیت‌‌الله به‌طور مشخص سؤال می‌‌کند که آیا ریختن خون یک کمونیست مباح است یا نه؟ و وقتی پاسخ مثبت دریافت می‌‌کند به‌طور مشخص‌‌تری می‌‌پرسد که منظور من از آن کمونیست خلیل ملکی است که با سکوت آیت‌الله روبه‌‌رو می‌‌شود و در ایران معروف ا ست که سکوت علامت رضاست.

به همین دلایل، یکی از اولین مقالاتی که ملکی بعد از جدایی از دکتر بقایی در روزنامه نیروی سوم ارگان جدید حزب منتشر کرد، نامه سرگشاده بود که از نظر تاریخی قابل توجه است و ما آن را در بخش اسناد خاطرات سیاسی ملکی آورده‌‌ایم. نامه دیگر از جلال آل‌‌احمد خطاب به دکتر بقایی است که خواندن این نامه به اندازه زیادی به فهم علل کودتایی که دکتر بقایی در حزب به راه انداخت کمک می‌‌کند. مقالات دیگری در پشتیبانی از دکتر مصدق و نشان دادن علل واقعی کاری که دکتر بقایی در حزب زحمتکشان کرد که نتیجه آن به مخالفت جدی با نهضت ملی و رهبری دکتر مصدق خواهد انجامید انتشار یافت، اما افسوس، افسوس در آن روزهای برای ما بسیار سخت و دشوار حتی سران نهضت ملی اعتقادی به این حرف و سخن‌‌ها و تحلیل‌‌ها نداشتند و به هیچ‌‌وجه ما عناصر هوادار نهضت ملی و به همین دلیل مخالف با دکتر بقایی را تحویل نمی‌‌گرفتند.

س- آیا این به این علت نبود که هنوز دکتر بقایی مخالفت خودش را با دکتر مصدق آشکار نکرده بود؟

ج- درست به همین علت بود. دکتر بقایی مدتی صبر کرد تا دست خود را رو کند و در تمام این مدت که نزدیک به سه ماه طول کشید همه تصور می‌‌کردند که و برخی از آن‌‌ها می‌‌گفتند که خلیل ملکی اصلاً انشعاب‌‌چی است و اوست که باعث انشعاب شده است و یکی از سران حزب ایران که با ملکی به علت عقده حقارتی که نسبت به او داشت، دشمنی دیرینی داشت، در همان زمان در تهران شایع ساخته بود و این شایعه را به سوی آینده به‌‌صورت وسیعی پخش کرد که «خلیل اگر بتواند از ملکی انشعاب خواهد کرد».

باری به این دلایل ما نزدیک به سه ماه با مشکلات گوناگونی روبه‌‌رو بودیم و حتی تقاضای دیدار با دکتر مصدق که از سوی مسئول تشکیلات تهران که در عین حال مسئول ارتباط با نخست‌‌وزیری بود، نه اینکه به‌‌صورت علنی رد شود، بلکه پشت گوش انداخته شد. اینجا باید از شخصیت ملی واقع‌‌بین و با صداقت و صفایی که جان خود را در راه مبارزه با استعمار و استبداد گذاشت و یکی از نزدیک‌‌ترین و صمیمی‌‌ترین همکاران دکتر مصدق بود، یاد کنم.

اولین شخصیت ملی که به حقیقت این جدایی و فعالیت حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم پی برد، دکتر حسین فاطمی بود. فکر می‌‌کنم قبل از این جدایی نیز دکتر حسین فاطمی می‌‌دانست که مقاله کذایی درباره ضرورت ملی کردن نفت را کی نوشته است. چون هم او بود که در جبهه ملی این مقاله را مطرح کرده بود و برای دکتر مصدق گویا تا آخر عمر این توهّم وجود داشت که اولین پیشنهادکننده ملی کردن صنایع نفت، دکتر فاطمی بوده است و بعد از شهادت او نامه‌ای در همین زمینه دکتر مصدق نوشته است و دکتر حسین فاطمی را مبدع فکر ملی کردن صنایع نفت معرفی کرده است. اما لابد خود دکتر حسین فاطمی از آن مقاله و نویسنده آن مقاله اطلاع داشت، شاید اطلاع از این مقاله و نویسنده آن بی‌‌تأثیر در ارتباطی که او مستقلاً با خلیل ملکی ایجاد کرد و از آن پس روابط خلیل ملکی و یاران خلیل ملکی و حزب زحمتکشان ملت ایران که رهبری آن به‌طور طبیعی این بار در اختیار خلیل ملکی قرار گرفته بود، با سایر سران نهضت ملی از جمله سران حزب ایران که به هیچ روی حاضر به احیای فعالیت‌‌های این حزب نبودند، نداشت.

همین دکتر حسین فاطمی شادروان حسین فاطمی بود که ترتیب ملاقات‌‌هایی را بین دکتر مصدق و خلیل ملکی داد و از اوخر سال ۱۳۳۱ به احتمال قوی از بهمن ۳۱ تا اواخر تیر ۱۳۳۲ شنبه‌‌ها از ساعت شش تا نه شب، آقای خلیل ملکی به دیدار آقای دکتر مصدق می‌‌رفت و درباره مسائل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مذاکراتی صورت می‌‌گرفت. چندین بار ملکی در حوزه پزشکی که من عضو آن حوزه بودم و ملکی گوینده آن، به‌‌صورتی سربسته نه با تفصیل از ملاقات‌‌های خود و اغلب اوقات با تلخی و غم‌‌زدگی صحبت می‌‌کرد. از جمله اینکه هرچه درباره ضرورت اصلاحات داخلی با «پدر بزرگوار» اصطلاحی بود که ملکی خیلی دوست داشت درباره مصدق به کار ببرد، نمی‌‌دانم تا چه اندازه این اصطلاح بار تمسخر و شوخی دربرداشت. ولی خوب به خاطر دارم که در بسیاری از جلساتی که با ملکی در همان سال‌‌ها داشتیم، به جای دکتر مصدق اصطلاح «پدر بزرگوار» را به کار می‌‌برد، این اصطلاح البته با احترام و علاقه توأم بود. من فکر می‌‌کنم مقداری هم شوخ‌‌طبعی در آن وجود داشت.

ملکی از لحاظ سیاسی و تحلیل سیاسی و بینش سیاسی برای دکتر مصدق ارزش و اعتبار زیادی قائل نبود و افسوس می‌‌خورد که دکتر مصدق معلومات و اطلاعاتی که دیگران دارند از جمله خود او، که البته هرگز چنین ادعایی را نکرد، ولی بارها می‌‌گفت که: «افسوس می‌‌خورم که دکتر مصدق مرد سیاسی قرن نوزدهم است، فوت و فن مبارزات پارلمانی را خوب می‌‌داند، ولی تحلیلی از اوضاع و احوال سیاسی ندارد، نمی‌‌داند که این راهی که پیش گرفته است به شکست می‌‌انجامد». در مقاله بسیار معروفی که سرمقاله شماره هفتم «علم و زندگی» بود، در فروردین ۱۳۳۲، ملکی تجزیه و تحلیل بسیار دقیق و جامعی از خطرات لیبرالیسم قرن نوزدهم کرده است و با آینده‌‌نگری شگفت‌‌انگیزی حتی جزئیات شکست نهضت ملی را پیش‌‌بینی کرده است.

علی‌‌رغم این برداشت و استنباط از دکتر مصدق، همواره ملکی نسبت به او احترام و علاقه داشت و می‌‌دانست که مردم نسبت به دکتر مصدق علاقه و احترام دارند. چون می‌‌دانست که دکتر مصدق با صداقت و صمیمیت شاید بدون آگاهی عمیق سیاسی با استعمار و استبداد مبارزه می‌‌کند. به همین دلیل بود که یک‌‌بار در یک جلسه تاریخی به او گفته بود «ما می‌‌دانیم که راهی که شما می‌‌روید به جهنم است. ولی تا جهنم هم با شما خواهیم آمد». باری این مشکلات پس از ارتباطی که شادروان حسین فاطمی با خلیل ملکی و بعد سایر مسئولان حزبی ایجاد کرد و با ایجاد رابطه‌‌ای که بین ملکی و مصدق به وجود آورد، باعث شد که حزب زحمتکشان از آن Ghetto خارج شود و بسیاری از عناصر روشنفکر و تحول‌‌طب و مترقّی که به علت حضور برخی از دوستان دکتر بقایی یا شعاری که در صدر شاهد «نصر من‌‌الله و فتحاً قریب» وجود داشت به این حزب روی نمی‌‌آوردند شروع کردند به روی آوردن به این حزب، به‌طوری که در عرض چندماه از بهمن ۱۳۳۱ تا مرداد ۱۳۳۲ حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم رشد افقی بسیار تند و تیز و گسترده‌‌ای داشت. تعداد اعضاء خیلی بیشتر از تعداد کادرها و گوینده‌‌های حوزه‌‌ها بود.

یکی از نکاتی که باید در این زمینه به آن اشاره کرد، در حال حاضر به‌خصوص اهمیت زیادی دارد این است که تا زمانی که خلیل ملکی و دوستان و شاگردانش با دکتر بقایی و یاران او همکاری سیاسی داشتند اصلاً صحبتی از فعالیت سیاسی زنان در میان نبود. به علت روابط خاص دکتر بقایی با جناحی از روحانیت در ایران، فعالیت سیاسی زنان در یک حزب سیاسی عملاً قدغن شناخته شده بود، برعکس وقتی دکتر بقایی بر ضد حزب زحمتکشان کودتا کرد و ما بالاجبار تغییر باشگاه دادیم، دختران دانشگاهی و زنان معلم و زنان بسیاری از اعضای حزب، اظهار علاقه به فعالیت سیاسی کردند و ما تصمیم به مختلط ساختن حزب کردیم و از قم به احتمال قوی به امضاء رئیس دفتر آیت‌الله بروجردی حکمی نامه‌ای که حکم‌‌آمیز بود برای حزب رسید که اگر چنین کاری بکنید ما شما را منافق و مرتد اعلام خواهیم کرد. خوب به یاد دارم که روزی که این نامه به حزب رسیده بود و در اختیار رهبر حزب خلیل ملکی قرار گرفته بود، برای دریافت سرمقاله «علم و زندگی» به خدمت او رفته بودم و او این نامه را نشان داد که در آرشیو حزب ضبط شده بود. امیدوارم از بین نرفته باشد. ملکی با دکتر فاطمی در این زمینه صحبت کرد و او قول داد که پس از چند روز نظر دکتر مصدق و سایر رهبران نهضت ملی را اعلام خواهد کرد، طبیعی است که اکثریت فعالان حزب بر این نظر بودند که باید جواب دندان‌شکنی به رئیس دفتر آیت‌الله بروجردی داد و بدون ترس از تکفیر به فعالیت مختلط حزبی پرداخت.

ولی بعد از چند روز دکتر فاطمی به احتمال قوی به صورت شفاهی به خلیل ملکی اطلاع داده بود که از این کار پرهیز کند و این کار نه به سود حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم خواهد بود نه به‌طور کلی به سود نهضت ملی ایران و دولت مصدق. به همین جهت تصمیم گرفته شد که در کنار حزب زحمتکشان یک سازمان ظاهراً مستقل ولی باطناً در ارتباط تنگاتنگ با حزب به وجود اید تحت عنوان «نهضت زنان پیشرو».

س- سازمان زنان پیشرو

ج- سازمان زنان پیشرو.

س- بله.

ج- من تصور می‌‌کنم اسمش بود نهضت زنان پیشرو، سازمان زنان پیشرو که خانم صبیحه ملکی در گرداندن سازمان زنان پیشرو نقش بسیار مؤثر و مهمی داشت.

س- و خانم دکتر سیمین دانشور بود.

ج- خانم دکتر سیمین دانشور بود، خانمی که قبلاً به عنوان دانشجو اسم بردم در این سازمان هنوز عضویت داشت به اسم خانم ایران پیرشفیعی.

س- خانم ایران پیرشفیعی بود خانم دوشیری بود.

ج- دو تا خواهران خود من بودند، گیتی پیشداد و شیرین پیشداد و در آن زمان هم در حزب توده، هم در حزب زحمتکشان و به احتمال قوی در سایر گروه‌‌های سیاسی رسم بر این بود که به‌صورت خانوادگی شرکت می‌‌کردند. البته خانواده‌‌هایی بودند که برخی از افراد در حزب زحمتکشان و برخی در حزب توده شرکت داشتند و به همین مناسبت گرفتاری‌‌های زیادی به وجود می‌‌آمد. ولی تا آنجا که به خانواده‌‌های من و دوستانم مربوط است خوب به یاد دارم که خواهران و مادران بسیاری از اعضای حزب زحمتکشان به سازمان زنان پیشرو دعوت شده بودند و آنجا فعالیت می‌‌کردند. بنابراین پس از سه، چهار ماه مشکلات ابتدایی برطرف شد و ما با رشد و نمو غیرقابل کنترل حزب زحمتکشان روبه‌‌رو شدیم. در اوایل سال ۱۳۳۲ کار به جایی کشیده بود که بسیاری از فرصت‌‌طلبان و موقع‌‌شناسان که تصور می‌‌کردند حزب زحمتکشان به زودی در مسئولیت‌‌های دولتی شرکت خواهد کرد و لابد پست‌‌هایی برای تقسیم خواهد داشت به این حزب می‌‌آمدند و عضویت می‌‌پذیرفتند در میان آن‌‌ها هم به احتمال قوی جاسوسان رکن دو و همکاران مخفی دربار وجود داشتند و هم بسیاری از افرادی که فعالیت سیاسی فقط برای تأمین منافع شخصی برایشان مطرح است. در میان اینها باید از ناصر خدایار نام ببرم.

س- بله، بله.

ج- باید از یکی از خویشاوندان دور خود اسم ببرم به اسم مرعشی که در آن زمان در دبیرخانه دانشگاه کار می‌‌کرد و روزی من او را در راهروی حزب زحمتکشان دیدم و تعجب کردم چون افکار سیاسی او را قبلاً می‌‌شناختم و قرار ملاقاتی با مسئول تشکیلات گرفته بود برای اعلام عضویت خود در حزب زحمتکشان. از این مثال‌‌ها بسیار زیاد هست و فکر می‌‌کنم در سایر کشورها هم به‌خصوص در کشورهای جهان سوم باید این پدیده وجود داشته باشد که وقتی حزبی رشد و نمو می‌‌کند و تبدیل به قطب قدرت می‌‌شود عده زیادی از افراد را بدون این که آگاهی و ایمان و ارادت کافی داشته باشند، به سوی خود جلب می‌‌نماید.

س- یک مدتی هم گویا این حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم فعالیتی می‌‌کرد در منصرف کردن حسین مکی از مخالفت با دکتر مصدق.

ج- حتماً. اما تا آنجا که من به یاد دارم یکی از اولین شخصیت‌‌هایی که حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم در آن دو، سه یا چهار ماه حیات مجدد خود با مشکلاتی که داشت با او تماس گرفت، حسین مکی بود. در آن زمان حسین مکی سفری به آمریکا کرده بود …

س- دعوت بانک جهانی.

ج- به دعوت بانک جهانی، دقیقاً. از طرف حزب تصمیم گرفته شد که عده زیادی به استقبال مکی به فرودگاه سابق مهرآباد بروند و او را با خود به باشگاه حزب بیاورند.

س- با توجه به اینکه بین مکی و بقایی در آن‌‌موقع یک رقابتی هم وجود داشت؟

ج- بله، البته فرصت نیست راجع به همه مسائل سخن بگوییم. اما اشاره به این نکته لازم است که در بدو تأسیس حزب زحمتکشان ملت ایران با دکتر بقایی، شاید در شهریور ۱۳۳۰، امیرقلی مسئول تشکیلات تهران چند تن از جوانان حزب را به جلسه‌‌ای دعوت کرد که می‌‌بایست جلسه سری و مخفی باشد و ما نمی‌‌دانستیم به درستی چه کسانی در آن جلسه شرکت می‌‌کنند. در این جلسه که در منزل امیرقلی تشکیل شد، علاوه بر اعضاء سازمان جوانان که خوب به خاطر دارم در آن میان هوشنگ سعادت، امیر پیشداد، سیف‌‌الدین بنی‌‌صدر و محمود کاشف حضور داشتند، خلیل ملکی از در وارد شد و ما تا آن لحظه اطلاع نداشتیم. بعد امیرقلی اطلاع داد که پس از مذاکره با خلیل ملکی به این نتیجه رسیده‌‌اند که ما باید کوششی در جهت جلب برخی از سران نهضت ملی و شخصیت‌‌های سرشناس و نیکنام برای ورود در حزب زحمتکشان بکنیم. این کوشش گویا قبل از تأسیس حزب زحمتکشان انجام شده بود و به موفقیت همچنان که قبلاً اشاره کردیم، نرسیده بود. مع‌‌ذلک امیرقلی چنین پیشنهاد کرده بود و ملکی هم پذیرفته بود که عده‌‌ای بدون اینکه سر و صدای این جریان را درآورند، مأمور بشوند برای تماس گرفتن. خوب به خاطر دارم که در این جلسه خلیل ملکی راجع به اهمیت شخصیت در تاریخ به‌خصوص در کشورهای کم رشد، آن زمان هنوز اصطلاح جهان سوم باب نشده بود و اغلب اوقات سخن از کشورهای عقب‌‌افتاده یا دارای فرهنگ سیاسی اجتماعی فقیر بود، کرد و گفت به همین مناسبت اگر شما بتوانید حسین مکی را به حزب بیاورید، بعد می‌‌توانید هزارنفر را به خاطر او به حزب وارد کنید. چون یکی از دوستان به عنوان سؤال گفت: «فکر نمی‌‌کنید آقای ملکی یا رفیق ملکی» چون ما به تقلید از توده‌‌ای‌‌ها عادت کرده بودیم به همدیگر رفیق خطاب کنیم، سؤال کرده بود که «رفیق ملکی فکر نمی‌‌کنید بهتر است ما به جای اینکه به دنبال این افراد برویم با آنان زبان مشترکی نداریم و چون ما جوان هستیم اصلاً ممکن است ما را نپذیرند ما برویم در میان کارگران و کارمندن دولت تبلیغ بکنیم و آن‌‌ها را بیاوریم». یادم هست که ملکی اشاره کرد که «اگر شما یک حسین مکی را به حزب بیاورید آن‌‌گاه می‌‌توانید هزار کارمند دولت را به حزب وارد کنید» و درباره نقش شخصیت در تاریخ داد سخن داد و ما همه قانع شدیم و این مأموریت را با جان و دل پذیرفتیم که به ملاقات عده‌‌ای برویم.

در همان مجلس نام عده‌‌ای بر روی کاغذ آمد برای این که جریان دموکراتیک باشد از هر یک از شرکت‌‌کنندگان خواسته شد که اگر کاندیدا، نامزد مشخصی دارد معرفی بکند، با کمال شرمساری باید اعتراف بکنم که من به علت علاقه‌‌ای که به ادبیات فارسی و نثر شیرین دکتر پرویز ناتل خانلری داشتم در آن جلسه او را کاندیدا کردم و ملکی پرسید «این ناتل خانلری کیست؟» برایش توضیح دادم که استاد دانشگاه است و در میان دانشجویان دانشکده ادبیات از نفوذ و اعتبار خاصی برخوردار است. وقتی صحبت از مجله سخن شد خوب به خاطر آورد و می‌‌گفت: «گویا صادق هدایت هم با او دوست بوده است». ملکی اغلب مقالات ادبی و شعر نمی‌خواند و بیشتر به مسائل اجتماعی و تحلیل‌‌های سیاسی علاقه داشت. مع‌‌ذلک این پیشنهاد ثبت شد و شاید اشاره بکنم که با چه سرشکستگی این هیئت از پیش دکتر خانلری بازگشت. به هر حال، حسین مکی در رأس کسانی بود که قرار شد این هیئت پنج نفری با او تماس بگیرند، وقتی به پیش او رفتیم و در این‌‌باره صحبت کردیم ما را با محبت پذیرفت و پذیرایی کرد، ولی بعد از شنیدن گزارش ما درباره ضرورت مبارزه سازمانی تشکیلات و این حرف‌‌ها پاسخ داد: «شما رهبر دارید چرا به سراغ من آمده‌‌اید؟»

 

 

روایت‌‌کننده: آقای دکتر امیر پیشداد

تاریخ مصاحبه: ۳ مارچ ۱۹۸۴

محل مصاحبه: شهر لوشن، فرانسه

مصاحبه‌‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۶

توضیح دادیم که منظور ما داشتن یک رهبر نیست. ما در پی رهبری جمعی هستیم و حضور هر یک از این رهبران موجب گسترده شدن طیف اجتماعی سیاسی خواهد شد. هرچه در این زمینه اصرار کردیم او گفت: «دکتر بقایی رهبر شماست. دیگر شما به رهبر دیگری احتیاج ندارید». با دکتر علی شایگان، با مهندس رضوی، با مرحوم محمود نریمان و همان‌‌طور که گفتم با دکتر پرویز ناتل خانلری تماس گرفتیم و هرچه در استدلال و برهان داشتیم عرضه کردیم، بی‌‌آنکه کوچک‌‌ترین نتیجه‌‌ای بگیریم.

خوب به خاطر دارم کاندیدایی که من معرفی کرده بودم پس از گوش دادن به استدلال‌‌های گوناگون ما پاسخ داد: «بگذارید من معلم ادبیات باقی بمانم. قبول نکنید که من به سیاست آلوده شوم». یادم هست که من چون ایشان را کاندیدا کرده بودم توضیح دادم که «شرکت در فعالیت سیاسی نهضت ملی ایران به هیچ‌‌وجه آلودگی نیست، بلکه موجب افتخار خواهد بود». هر چه اصرار کردیم او بر سر این نکته ایستادگی کرد که «من فقط در ادبیات، اطلاعات و معلوماتی دارم و در این زمینه کار می‌‌کنم. شما هم اگر به دنبال تحصیل جدی بروید خیلی بهتر است تا فعالیت سیاسی بکنید». چیزی نمانده بود که او ما را از ادامه فعالیت سیاسی سازمانی منصرف کند. البته اینجا برای انبساط خاطر بود، ما نتوانستیم در هر حال او را قانع به فعالیت سیاسی بکنیم.

سه ماه این تماس‌‌ها و ملاقات‌‌ها به طول انجامید تا ما گزارشی تهیه کردیم و رفتیم پیش ملکی و طبق معمول گزارش ابتدا با یک انتقاد از خود آغاز می‌‌شد و دوستان دیگر چون تصور می‌‌کردند ملکی نسبت به من علاقه دارد از من خواستند که گزارش‌‌دهنده باشم و من هم از طرفداران جدی انتقاد از خود بودم و شروع کردم به اینکه اگر ما این سه ماه را رفته بودیم به کارخانه‌‌ها و کارگاه‌‌ها و ادارات تبلیغ کرده بودیم، نتیجه خیلی بیشتری می‌‌گرفتیم. این شخصیت‌‌هایی که ما دیدیم، و واقعاً این‌‌طور بود، از لحاظ سیاسی هیچ‌‌کدام حتی دکتر شایگان تا چه برسد به حسین مکی مایه و بضاعت قابل ملاحظه‌ای نداشتند. ما آنان را با خلیل ملکی مقایسه می‌‌کردیم و با حالت نومیدی از خانه‌‌های آن‌‌ها درمی‌‌آمدیم. ملکی وقتی این گزارش به نیمه آن رسیده بود، چنان کلافه شد که فریاد زد «من فکر می‌‌کردم شما در عرض این چند ماه چیزی آموخته‌‌اید. پیداست که شما کوچک‌‌ترین اطلاعی و شناختی از جامعه ایران ندارید، رهبر سیاسی در ایران همین‌‌ها هستند ما باید برویم از سوئد رهبر سیاسی بیاوریم؟ با همین مصالح باید کار کنیم» با همان لهجه آذربایجانی که لابد به یاد دارید انتقاد خیلی تند و تیزی از ما کرد که طبیعی است ما دیگر از قرائت بقیه گزارش خودداری کردیم، دم خود را روی کول گذاشتیم و با لب و لوچه آویزان و غم‌‌زده به خانه‌‌های خود بازگشتیم. فقط برای این پرانتز بزرگ که باز کردم برای این بود که قبلاً کوشش برای آوردن حسین مکی به حزب زحمتکشان در دورانی که با دکتر بقایی صحبت می‌‌کردیم شده بود و پاسخ او در آن زمان منفی بود مع‌‌‌‌ذلک خلیل ملکی با سماجت به این کوشش ادامه داد و اولین شخصیتی که ما از او دعوت کردیم برای سخنرانی به باشگاه محقر حزب زحمتکشان که هنوز در کوچه بدیع قرار داشت بیاید حسین مکی بود. سخنرانی او تا آنجا که به خاطر دارم فوق‌‌العاده ضعیف و فقیر بود. مع‌‌ذلک احساسات بسیار شدید بود و چون محوطه سالن و حیاط بسیار محدود بود، بسیاری از شنوندگان در کوچه بدیع و حتی در اوایل خیابان سعدی،

س- کوچه بدیع بود یا بدایعی بود؟

ج- بدایعی بله. می‌‌گشتم عقب این اسم به خاطرم نبود، کوچه بدایعی. حضور داشتند یعنی برای اکثریت آن‌‌ها محتوای سخنرانی مهم نبود، شخصیت حسین مکی مهم بود. ما جوانان فعال حزب آن روز ذوق‌‌زده شده بودیم و تصور می‌‌کردیم که از بالا توافق‌‌هایی صورت گرفته و از این پس حسین مکی جای دکتر بقایی را خواهد گرفت. معلوم شد که حسین مکی فقط برای آن سخنرانی آمده بود و قصد فعالیت تشکیلاتی و سازمانی نداشت.

س- ولی یک شب دیگری هم گویا حسین مکی که از آمریکا برگشته بود، دعوت کرده بودند به حزب و آثار و علائم مخالفت حسین مکی با دکتر مصدق ظاهر شده بود که نمی‌‌دانم شما آن شب حضور داشتید یا نه؟

ج- به هر حال، من تنها خاطره‌‌ای که از شرکت حسین مکی در باشگاه حزب بعد از جدایی از بقایی به خاطر دارم همین است که گفتم.

س- بله.

ج- که از سفر آمریکا بازمی‌‌گشت هنوز از همراهان پر و پا قرص دکتر مصدق بود کوچک‌‌ترین اثر مخالفت از نظر سیاسی در او وجود نداشت، اگر وجود داشت تصور نمی‌‌کنم با این استقبال گرم از او به حزب دعوت شده بود. ممکن است در هفته‌‌ها یا ماه‌‌های بعد که آثار مخالفت سیاسی او با دکتر مصدق ظاهر شده بود، خلیل ملکی و دوستان او کوششی در جهت منصرف ساختن او

س- بله من یک شب دیگر را خودم شخصاً به یاد دارم چون خودم آنجا حضور داشتم که حتی ملکی آنجا گریه کرد و از او خواست که با این «پدر بزرگ» نمی‌‌دانم، پدر پیر

ج- بزرگ

س- ملت ایران که رهبر نهضت ملی است مخالفت نکنید، ولی حسین مکی گوش نداد به این جریان

ج- متأسفانه من آن شب در آن مجلس حضور نداشتم.

س- من خودم آنجا بودم آن شب. موضعی که حزب زحمتکشان ملت ایران در روز نهم اسفند گرفت در رابطه با دولت دکتر مصدق شما چیزی به خاطر دارید؟

ج- بله. برای اینکه همان روز ما در دانشگاه بودیم که خبر آمد که ریختند به منزل مصدق و قصد خراب کردن خانه و کشتن مصدق را دارند. وقتی ما از دانشگاه رسیدیم به جلوی منزل مصدق، جنگ به پایان رسیده بود و فقط مجروحین را که داشتند می‌‌بردند، دیدیم و هیچ نوع شرکت مستقیم و افتخارآمیزی در آن جریانات نداشتیم، ولی طبعی است که با احساسات بسیار غلیظ و شدیدی گزارش دوستانی که شرکت داشتند گوش می‌‌کردیم و منتظر بودیم که اگر موج دیگری بیاید ما جلوی آن‌‌ها را بگیریم تا آنجا که می‌‌دانم در آن روز یکی از هم‌‌دانشکده‌‌ای‌‌های من به نام هوشنگ سعادت و چند تن از دوستانش که زودتر به محل جنگ و جدال رسیده بودند کتک مفصلی از اراذل و اوباش خورده بودند. یکی از کسانی که در همان روز فعالیت قابل ملاحظه‌ای کرده بود تا حد کشتن مجروح شده بود، مرحوم جلال آل‌‌احمد بود که گویا نعشش را از توی جوی مقابل خانه مصدق برداشته بودند. درباره نهم اسفند و علل جنجالی که برپا کردند در کتاب‌‌های،

س- بله آن …

ج- تحلیل سیاسی به اندازه کافی …

س- بحث شده. یکی از مسائل دیگری که پیش می‌‌آید موضوعی است که من دوست دارم شما یک مقداری راجع به آن توضیح بدهید و آن جریان کنار گذاشتن ناصر وثوقی از حزب بود.

ج- بله. قبل از این که به این جریان بپردازم، بد نیست در رابطه با نهم اسفند و پیامدهای آن به این نکته اشاره بکنم که قبل از نهم اسفند و به‌خصوص بعد از نهم اسفند رهبران حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم پیشنهادات بسیار جدی، مستدل و پیگیر به دولت ملی دکتر مصدق می‌‌دادند چه به صورت نامه‌‌های خصوصی و تشکیلاتی که طبیعی است انتشار نمی‌‌یافت، چه به‌‌صورت رقیق‌‌تری در قالب مقاله و تجزیه و تحلیل و آن پیشنهاد عبارت از این بود که دشمنان داخلی و خارجی نخواهند گذاشت که نهضت ملی به حیات خود ادامه دهد، چوب لای چرخ فعالیت‌‌های دولت می‌‌گذارند، همان‌‌طور که می‌‌دانید، بر ضد دولت ملی دست به کودتا خواهند زد. بنابراین باید برای حفظ و حراست از نهضت ملی و دولت ملی گارد نهضت ملی تشکیل داد.

در یکی از ملاقات‌‌هایی که من این‌‌بار به عنوان مسئول حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم پیش مصدق رفتیم خوب به خاطر دارم که این پیشنهاد را به عنوان پیشنهاد حزب تقدیم رئیس دولت کردیم و وقتی این پیشنهاد قرائت می‌‌شد من مراقب تغییر و تحولی که در چین و چروک‌‌های چهره مصدق بود، بودم و احساس می‌‌کردم که وقتی صحبت از مسلح کردن نیروهای گارد نهضت ملی است دود از سر او برمی‌‌خاست، چطور ممکن است گارد نهضت ملی مسلح به وجود بیاید، چون ممکن است خون و خونریزی برپا بشود و اینها به سوی همدیگر تیراندازی بکنند. اصلاً روحیه‌‌ای این چنینی نداشت، دلش نمی‌‌خواست از دماغ کسی خون بریزد و طبیعی است که این پیشنهاد ما را پس از تشکر از علاقه‌‌ای که ما به نهضت ملی و دولت ملی نشان می‌‌دهیم، رد کرد.

س- فکر نمی‌‌کنید که دکتر مصدق با آن بستگی و علاقه‌‌ای که به قانون اساسی داشت، برایش مقدور نبود که در مقابل نیروهای انتظامی و نظامی مملکت یک گارد مسلح هم علم بکند؟

ج- شاید این بود، ولی در همان پیشنهاد صحبت از شرکت افسران ملی و ارتشیان ملی بود نه چیزی در مقابل ارتش،

س- خود آن هم تقسیم ارتش می‌‌شد در واقع.

ج- ولی علت عمده‌‌اش این بود که فکر می‌‌کنم دکتر مصدق اصولاً با زد و خورد و آنچه امروز به نام مبارزه مسلحانه معروف شده موافق نبود. او یک مرد مبارز پارلمانی، دموکرات و پاسیفیست صلح‌‌دوست بود و به هیچ‌‌وجه مرد جنگ و جدال و خونریزی و کشت و کشتار نبود. با روحیه او این نوع مبارزه جور درنمی‌‌آید. شاید این بیم و هراس را داشت که اگر کار به مسلح کردن نیروهای توده مردم بیانجامد کنترل نیروهای مسلح از دست او خارج خواهد شد و عواقب شومی برای ملت ایران و کشور ایران خواهد داشت. به هر حال، با این پیشنهاد متأسفانه موافقت نکرد، به‌طوری که وقتی دولت او از طرف صد، دویست، حداکثر، نفر از اوباش و اراذل و فواحش تهران روبه‌‌رو شد، هیچ نیروی آماده‌‌ای برای مقابله با آن‌‌ها در اختیار نداشت و عالماً عامداً یا سهواً از دعوت کردن نیروهای متشکل احزاب وابسته به نهضت ملی ایران نیز صرف نظر کرد.

س- برمی‌‌گردیم به آن موضوع.

ج- به آن موضوع برمی‌‌گردیم.

س- فعلاً برگردیم به جریان ناصر وثوقی.

ج- ناصر وثوقی را من از همان زمانی که در حزب زحمتکشان ملت ایران در ۱۳۳۰ با دکتر بقایی فعالیت می‌‌کردیم از نزدیک می‌‌شناختم و برای او ارزش بسیار قائل بودم. یکی از کسانی بود که به زبان انگلیسی مسلط بود و مطبوعات و کتب انگلیسی را به راحتی مطالعه می‌کرد. یکی از کسانی بود که به معلومات اکتسابی خود قناعت نمی‌‌کرد و دائم در حال کتاب خواندن و مطالعه بود. هیچ تعصّب فکری و تئوریک نداشت و مدام در تجسس بود و خودش افکارش و دیگران را زیر سؤال می‌‌برد. این یکی از ویژگی‌‌هایی است که من از نخستین آشنایی‌‌ها و ملاقات‌‌های خودم با او دارم.

س- بله.

ج- روزبه‌‌روز هم تقویت شد. او در هیئت رهبری حزب بود در جلسات بحث و انتقاد که از فعالیت‌‌های ثمربخش حزب زحمتکشان بود، پشت میز قرار می‌‌گرفت و به سؤالاتی که به دستش می‌‌رسید، پاسخ می‌‌داد و در زندگی شخصی هم خیلی با صداقت و صمیمیت با دوستان عمل می‌‌کرد، گوینده چند حوزه بود.

س- از جمله او گوینده حوزه زنان پیشرو هم بود.

ج- من دارم از ناصر وثوقی قبل از جدایی از دکتر بقایی صحبت می‌‌کنم.

س- بله. بفرمایید معذرت می‌‌خواهم.

ج- به آنجا خواهم رسید. در همان دوره در برخی از جلساتی که به عنوان کلاس کادر بود، ولی در واقع کلاس کادر نبود و وثوقی یکی از کاندیداهای تدریس در کلاس کادر بود. صحبت از انقلاب اکتبر شد و ما در آن زمان کوچک‌‌ترین شک و تردیدی درباره اصالت و انقلابی بودن حوادث اکتبر در شوروی نداشتیم و نمی‌‌توانستیم قبول بکنیم سخنی را که انقلاب اکتبر را به زیر سؤال ببرد. خوب به خاطر دارم که اولین کسی که از میان دوستان ما درباره این موضوع، نه در یک جلسه رسمی، در جلسات نیمه‌‌رسمی که می‌‌بایستی منجر به تشکیل کلاس کادر شود و نشد از انقلاب اکتبر صحبت شد و ناصر وثوقی توجه دوستان جوان را از قبیل من به این نکته جلب کرد که «با این حرارت از انقلاب اکتبر حمایت و پشتیبانی می‌کنید، هی می‌‌گویید انقلاب سوسیالیستی اکتبر. یک مقدار مطالعه بکنید ببینید این انقلاب سوسیالیستی اکتبر چه میوه‌‌های شیرینی به بار آورده. آیا می‌‌توانید این جرأت را دارید که درباره انقلاب اکتبر انتقادی را بپذیرید؟». برای ما آن زمان این حرف‌‌ها بسیار بدیع و تازه بود از زبان ملکی هم حتی درباره این که می‌‌توان از انقلاب اکتبر انتقاد کرد چنین چیزی نشنیده بودیم. طبیعی است وقتی دکتر بقایی در حزب زحمتکشان کودتا کرد، ناصر وثوقی در زمره کسانی بود که کوچک‌‌ترین تردیدی در ادامه فعالیت سیاسی و سازمانی نداشت، سهل است علی‌‌رغم گرفتاری‌‌های خانوادگی و شغلی بر میزان تلاش و کوشش خود در حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم افزود. برخلاف عده‌‌ای دیگر که به محض جدایی از دکتر بقایی دفتر فعالیت خود را بستند و به دنبال کار و زندگی شخصی رفتند.

در حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم ناصر وثوقی، محمدعلی خنجی، حسین ملک، مهندس قندهاریان، غلامرضا وثیق، خلیل ملکی و عده‌‌ای دیگر در هیئت اجرائیه قرار داشتند. در زمان همکاری با دکتر بقایی هیئت اجرایی وجود نداشت، بعد از جدایی از بقایی عده‌‌ای در شورای فعالان به عنوان هیئت اجرایی موقت انتخاب شدند. ناصر وثوقی و محمدعلی خنجی، حسین ملک و مهندس قندهاریان، خلیل ملکی و جلال آل‌‌احمد و دیگران که تمامی اسامی آنان خاطرم نیست، فکر می‌‌کنم امیرقلی به عنوان مسئول تشکیلات تهران جوان‌‌ترین عضو هیئت اجرائیه بود در این هیئت اجرایی حضور داشت و از قدیم‌‌الایام با محمدعلی خنجی هم آشنا بود.

وقتی تصمیم گرفته شد که نه در داخل حزب زحمتکشان بلکه در کنار حزب زحمتکشان سازمان زنان پیشرو به وجود آید، بحث بر سر این آغاز شد که گوینده حوزه نخواهیم داشت، چون بیش از امید و انتظاری که ما داشتیم، تعداد اعضاء سازمان زنان پیشرو افزایش یافته بود و گوینده به حد کافی نبود. ملکی که به مسائل اخلاقی سخت پای‌‌بند بود، با شرکت همسر گرانمایه خود صبیحه ملکی با کمال دقت به این نکته توجه داشتند که سر و صدایی در ارتباط با فعالیت سیاسی زنان به وجود نیاید تا دشمنان آن را مستمسک حمله و رسوا کردن حزب قرار دهند. به همین جهت گویندگان سازمان زنان پیشرو با توافق صبیحه گنجه‌‌ای همسر ملکی و خلیل ملکی و هیئت اجرایی حزب

س- تعیین می‌‌شد.

ج- تعیین می‌‌شد. در میان گویندگان سازمان زنان پیشرو طبیعی است به محمدعلی خنجی به ناصر وثوقی به نادر نادرپور، به مهندس قندهاریان، به خانم صبیحه ملکی و عده‌‌ای دیگر اندیشیده شد و اینان به عنوان گوینده حزب در سازمان زنان پیشرو انتخاب شدند.

دست بر قضا محمدعلی خنجی گوینده حوزه‌‌ای شد که ایران پیرشفیعی در آن حوزه شرکت داشت. ایران پیرشفیعی دختر جوان بسیار زیبا و ماهرویی بود، من او را چندین بار چه در فعالیت‌‌های تشکیلاتی، چه در ملاقات با رهبران نهضت ملی از جمله دکتر مصدق که شرح آن را گفتم از نزدیک روبه‌‌رو شده بودم و زیبایی توصیف‌‌ناپذیر او را از نزدیک دیده بودم. البته خودم در حال و هوایی نبودم که تحت تأثیر این زیبایی سحرآمیز قرار گیرم. سرم به مسائل اجتماعی سیاسی مطبوعاتی به اندازه‌‌ای مشغول بود که این مسائل اصلاً جایی برای طرح شدن نداشت. اما بیچاره محمدعلی خنجی با نامهربانی‌‌ای که طبیعت نسبت به او کرده بود و با عقده‌‌های جنسی و جسمی بی‌‌شماری که داشت، در این جلسات گویندگی حوزه زنان پیشرو، عاشق ایران پیرشفیعی شد و از دوستان دیگرش توقع و انتظار داشت که نامه‌‌های عاشقانه او را از او بگیرند و به ایران پیرشفیعی برسانند.

من اطلاع موثق دارم که دو نفر از دوستان قدیم خنجی چندین بار مجبور شدند که تقاضای او را ابتدا با نرمی و دوستانه و سپس با خشونت و به‌‌صورتی قهرآمیز رد کنند که «اگر تو مرد عشقی هستی خودت نامه را به آن دختر برسان، ما که جاکش نیستیم که از ما توقع داری که این نامه را به او برسانیم». در همین رابطه این اطلاع دست اول نیست، ولی فکر می‌‌کنم در صحّت آن شخصاً تردیدی نمی‌‌توانم داشته باشم، خنجی از ملکی تقاضا می‌‌کند که به عنوان رهبر حزب که مورد علاقه و احترام همه قرار داشت، اقدام کند برای خواستگاری از خانم ایران پیرشفیعی و ملکی از این موضوع چنان آشفته می‌‌شود که او را از اتاق خود می‌‌راند که «من تنها کسی را که فکر نمی‌‌کردم در این زمینه برای من مشکلی ایجاد کند شما بودید و شما به جای اینکه به سهم خود در حل مشکلات گوناگون شرکت کنید، خودتان مشکلی را ایجاد می‌‌کنید». شاید اگر ملکی در این زمینه انعطاف بیشتری به خرج داده بود، اگر با نرمش، درد محمدعلی خنجی را تشخیص داده بود و آن درد را تسکین داده بود یا حتی گرچه اصلاً با خلقیات ملکی سازگار نبود، تظاهر به اقدام در این جهت کرده بود و بعد از مدتی گفته بود که متأسفانه پاسخ منفی بوده است، آن دشمنی و کینه‌‌توزی و خصومتی که در خنجی نسبت به ملکی پیدا شد، به وجود نمی‌‌آمد. باری پس از شکست در این قبیل اقدامات خنجی مریض و بستری شد و چون تنها بود به خانه ناصر وثوقی دوست دیرین خود رفت. ناصر وثوقی او را با کمال محبت و صمیمیت پذیرفت و نزدیک به شش ماه من خود در این جریان شاهد عینی بودم، به علت همسایگی جغرافیایی با ناصر وثوقی و درس فرانسه و انگلیسی که متقابلاً ما به هم می‌‌دادیم و می‌‌گرفتیم، به خوبی به یاد دارم که مرحوم خنجی زیر کرسی افتاده بود و زار زار می‌‌گریست و التماس می‌‌کرد که «شما بیایید در همین اتاق به زبان فرانسه یا به زبان انگلیسی درس بدهید و بگیرید و من هم گوش می‌‌کنم و قول می‌‌دهم که هیچ با شما صحبت نخواهم کرد». به چنین درجه‌‌ای از Depression عصبی رسیده بود و شاهد هستم و شهادت می‌‌دهم که ناصر وثوقی بالاتری فداکاری‌‌هایی که یک دوست برای دوست عزیز می‌‌تواند بکند، کرد.

بعد از این مدت، دکتر خنجی دوباره فعالیت‌‌های تشکیلاتی‌‌اش را از سر گرفت و به حزب بازگشت، اما برای انجام نقشه‌‌ای که متأسفانه ما از چند و چون آن به کلی غافل بودیم. فکر می‌‌کنم نقشه او در این مدت عبارت از این بود که می‌‌بایست از کلیه کسانی که در جریان این شکست جنسی و عشقی او قرار گرفته‌‌اند، از خلیل ملکی گرفته تا ناصر وثوقی انتقام بگیرد. او علت شکست خود را در این ماجرا در یک‌‌یک این افراد و نه در آن خانم پیرشفیعی می‌‌یافت. بنابراین بازگشت او به حزب برای انتقام گرفتن از این افراد بود. هیچ سند و مدرکی در این زمینه برای اثبات این قضیه وجود ندارد. من فقط براساس اطلاعات و شناخت و آنچه در سراسر این مدت از دوستان و نزدیکان از جمله از نادر نادرپور، از ناصر وثوقی، از امیرقلی شنیده‌‌ام این فرضیه را خود قبول کرده‌‌ام که خنجی پس از بیرون آمدن از حالت depression عصبی، تصمیم به انتقام گرفتن از عده‌‌ای گرفت. چرا ناصر وثوقی در میان این عده جای گرفت؟ بر من روشن نیست. بعد از آن همه مهربانی و فداکاری چه در زمینه مالی، چه در زمینه عاطفی، چرا می‌بایستی ناصر وثوقی مورد خشم و غضب و انتقام قرار گیرد؟ یکی از سؤالات بسیار مشکل روان‌‌شناسی است. شاید در تمام مدتی که خنجی در منزل ناصر وثوقی به سر می‌‌برده، علت شکست عشقی خود را همان می‌‌دانسته که به جای خفتن در کنار معشوق، ناگزیر به خفتن در زیر کرسی ناصر وثوقی است. به هرحال، علت دشمنی با وثوق روشن نیست. اما دلایل و بهانه‌‌ها از این قرار است: ناصر وثوقی در عین عضویت رسمی در حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم نوعی استقلال فکری برای خود داشت.

س- معذرت می‌‌خواهم ناصر وثوقی انگار عضو حزب نبود، برای این که ناصر وثوقی قاضی بود و قضات حق عضویت در حزب را نداشتند.

ج- نه تا آن زمان در این زمینه قانونی یا قاعده‌‌ای وجود نداشت. الان اشاره خواهم کرد که یکی از دلایلی که عرضه شد همین بود که در زمان دولت دکتر مصدق در اوایل ۱۳۳۲ بود که تصمیم گرفته شد قضات دادگستری حق عضویت در احزاب سیاسی نداشته باشند، ولی قبل از آن فکر نمی‌‌کنم در این زمینه قانونی یا مقرراتی می‌‌بود.

س- بله.

ج- اما آنچه بهانه مخالفت و بعد اخراج ناصر وثوقی قرار گرفت این بود. در آن تاریخ یکی از تولیدات فکری و سیاسی ملکی کتاب جالبی بود که به‌‌صورت یک سلسله مقاله در نیروی سوم روزانه چاپ شد و بعد به‌‌صورت جزوه جداگانه‌‌ای تحت عنوان کاپیتالیسم دولتی یا سوسیالیسم،

س- «سوسیالیسم یا کاپیتالیسم دولتی».

ج- «سوسیالیسم یا کاپیتالیسم» دولتی در این مقاله جامعه شوروی رژیم حاکم بر شوروی زیر ذره‌‌بین بررسی واقع‌‌بینانه قرار گرفته بود و با استفاده از مدارک و اسناد روسی، نشان داده شده بود که سوسیالیسم نیست کاپیتالیسم دولتی است. استدلال چنان محکم و مستدل بود که کمتر کسی می‌‌توانست به این مقالات پاسخ بدهد. خوب به خاطر دارم در آن روزها دست ما در مباحثه و مناظره با توده‌‌ای‌‌ها در این زمینه بسیار باز بود و چنته آن‌‌ها کاملاً خالی. «به سوی آینده» هم با آنکه به تمام مقالات ملکی پاسخ می‌‌داد در این زمینه کوچک‌‌ترین چیزی ننوشته بود.

س- وعده داده بودند که بعداً پاسخ داده خواهد شد.

ج- بله.

س- ولی هیچ‌‌وقت داده نشد.

ج- وعده سر خرمن بود. در همین گیر و دار کتابی به‌‌صورت ترجمه از طرف ناصر وثوقی منتشر شد درباره اینکه آیا انقلاب اکتبر اصالتی داشته سوسیالیستی بوده یا نبوده و در این کتاب مطالب گوناگونی بود از جمله اینکه انقلاب سوسیالیستی طبق پیش‌‌بینی‌‌های مارکس و انگلس نبوده، بلکه به‌‌صورت یک کودتا صورت گرفته و بنابراین نمی‌‌توانسته نتایجی بهتر از آنچه هست، بدهد. دیگر اینکه لنینیسم، پدر و مادر استالینیسم است و آنچه ما به‌‌صورت انحرافات استالین تلقی می‌‌کنیم در واقع ادامه کارهایی است که لنین کرده.

س- این کتاب را آقای ناصر وثوقی ترجمه کرده بود.

ج- بله. این کتاب از یک نویسنده انگلیسی بود که به خاطر ندارم و ایشان ترجمه کرده بود و به اسم خودش منتشر کرده بود.

س- خارج از حزب.

ج- خارج از حزب. گویا با کسی صحبت نکرده بود. اما من که با ناصر وثوقی چندین سال رابطه نزدیک داشتم، تعجب نمی‌‌کنم برای اینکه او برای خودش برای شخصیت خودش استقلالی قائل بود که این کار برایش کاملاً ساده بود، ربطی به حزب ندارد. گرچه امضای او به عنوان مترجم پای کتاب هست.

به هر حال، انتشار این کتاب بلافاصله بهانه‌‌ای به دست محمدعلی خنجی داد که خلیلی ملکی را هشدار بدهد که ناصر وثوقی عالماً عامداً چنین کتابی را ترجمه کرده تا وسیله‌‌ای به دست «به سوی آینده» بدهد برای رسوا کردن تئوری‌‌های حزب زحمتکشان ملت ایران و کوبیدن کتاب سوسیالیسم و کاپیتالیسم دولتی. در آن دوران ملکی خواهی نخواهی و به نظر من بیشتر نخواهی تا خواهی مشغول ملاقات‌‌های سیاسی مختلفی بود که وقت او را بسیار می‌‌گرفت و در تمام جلسات هیئت اجرائیه نمی‌‌توانست شرکت بکند و از برخی از کارهایی که در حزب صورت می‌‌گرفت، اطلاع نداشت. به علت علاقه شدیدی که از سالیان دراز به محمدعلی خنجی داشت شاید به علت ترحم و شفقتی که بعد از چندماه غیبت و جدایی دکتر خنجی دوباره به حزب بازگشته بود و ظاهراً با فعالیت شدید به مبارزه سیاسی ادامه می‌‌داد، مجموعه این شرایط باعث شد که روایت خنجی را درباره وثوقی بپذیرد.

به یک نکته دیگر هم باید اشاره بکنم و آن این است که تا آنجا که من می‌‌دانم علی‌‌رغم احترام بسیار زیادی که ناصر وثوقی برای خلیل ملکی داشت از نظر temperament سجایای اخلاقی با هم سازگار نبودند و این همان چیزی است که در فرانسه به عنوان ناسازگاری خوئی از آن صحبت می‌‌کنند که برخی افراد با هم نمی‌‌توانند یک همچین حالتی در هر دو وجود داشت. بنابراین، زمینه کم و بیش مساعد بود تا خلیل ملکی روایت خنجی را بپذیرد. در همین زمان بود که دولت دکتر مصدق اعلام کرده بود یا یادآوری کرده بود، درست به یاد ندارم، که قضات دادگستری نمی‌‌توانند عضویت احزاب سیاسی را بپذیرند. بنابراین محمدعلی خنجی به ملکی پیشنهاد می‌‌کند که «ما از همین ماده قانونی که از طرف دولت باز به میان آمده استفاده بکنیم و اعلام بکنیم که ناصر وثوقی چون قاضی دادگستری است، نمی‌‌تواند عضو حزب زحمتکشان باشد». روزی که این خبر در روزنامه نیروی سوم منتشر شد دود از سر کسانی که ناصر وثوقی را می‌‌شناختند مثل من برخاست، باید بگویم اولین کاری که هر روز صبح ما انجام می‌‌دادیم، رفتن به کیوسک روزنامه و خریدن روزنامه حزبی و بعد گذاشتن آن در جیب به صورتی بود که همه عابرین بتوانند اسم روزنامه را ببینند، وقتی باز کردم و در صفحه اول خبر اخراج وثوقی را خواندم دود از سرم برخاست و فکر می‌‌کنم بسیاری از اعضای حزب که یا در حوزه وثوقی شرکت می‌‌کردند یا در سخنرانی‌‌های ناصر وثوقی حضور داشتند از این بابت فوق‌‌العاده ناراحت و متأثر شدند ولی تئوری خنجی را که این مأمور حزب توده در حزب زحمتکشان بوده خیلی زود پذیرفتند. چون برخورد بین حزب توده و حزب زحمتکشان آن قدر در آن روزها تند و تیز بود که چنین احتمالی به آسانی مورد قبول قرار می‌‌گرفت کسی به دنبال ثابت کردنش نمی‌‌رفت و چندین نمونه وجود داشت که کسانی آمده بودند و بعد رفته بودند در «به سوی آینده» با چاپ کردن کارت عضویت خود از حزب زحمتکشان استعفا کرده بودند و بعدها معلوم شده بود که اینها قبلاً توده‌‌ای بودند و با نقشه به حزب زحمتکشان آمده بودند تا بعد بروند استعفا کنند به همین دلیل …

س- این کار آن روزها بین احزاب سیاسی مد بود.

ج- بله. به همین دلیل مسئله ناصر وثوقی به آن صورتی که لازم بود مورد توجه قرار نگرفت، فقط عناصری که در فعالیت‌‌های حزب شرکت داشتند، می‌‌دانستند که یک برخورد بسیار شدیدی در هیئت اجرائیه رخ داده و سه نفر از هیئت اجرائیه رأی مخالف دادند و اخراج ناصر وثوقی با اکثریت آراء صورت گرفته و خلیل ملکی هم در آن جلسه حضور نداشت.

س- این سه نفر که رأی مخالف دادند کی‌‌ها بودند؟

ج- یکی حسین ملک، یکی جلال آل‌‌احمد که در همان جلسه استعفا نامه‌‌اش را می‌‌نویسد و می‌گذارد و می‌‌رود جلسه را ترک می‌‌کند و بنابراین رأی مخالف می‌‌دهد به این جریان و یکی مهندس قندهاریان بود که ناصر وثوقی را از سال‌‌ها پیش می‌‌شناخت و رسماً اعلام می‌‌کند که «این موضوع ممکن است صحیح باشد ولی چه ضرورتی دارد که با این سرعت ما در اینجا درباره آن رأی‌‌گیری بکنیم. باید این را کمیسیونی تشکیل داد، بررسی کرد و خود ناصر وثوقی را دعوت کرد به دفاع از خودش. یادتان هست ما چه ضربه‌‌هایی خوردیم از حزب توده حالا شما همان بازی‌‌ها را». جلال آل‌‌احمد که به خنجی گفته بوده شما «بریا بازی راه انداختید در داخل حزب» به هرحال، ما اطلاعات‌مان در آن زمان در این حد بود و البته به علت علاقه‌‌ای که به حزب داشتیم می‌‌کوشیدیم که این شایعات و اخبار را منتقل نکنیم برای این که مبادا به پیشرفت حزب لطمه بزنیم.

وقتی من برای جلسه درس فرانسه و انگلیسی دو روز بعد از انتشار این خبر به منزل وثوقی رفتم به وسیله مستخدم خانه‌‌اش گفت که دیگر برای ملاقات من آمادگی ندارد و روابط ما به کلی قطع شد، هرچه اصرار کردم موفق به ملاقات و گفت‌وگو نشدم. چند نامه فرستادم همه بی‌‌جواب ماند و بعد از ۲۸ مرداد هم که ایران را ترک کردم دیگر فرصتی برای دیدار پیش نیامد. اما اطلاع دارم که ملکی‌‌ها بعدها به اشتباه خود پی برد و کوشش کرد که این اشتباه را جبران بکند حتی به ناصر وثوقی گفته بود که «پای شما را می‌‌بوسم برای اینکه اشتباه بزرگی کردم» و ناصر وثوقی هرگز نپذیرفته بود و همیشه بر ضد ملکی آنچه از دستش می‌‌آمد انجام داد. چیزی که برای من فوق‌‌العاده عجیب بود، برای این که فکر می‌‌کردم یک مرد اصولی حتی اگر مورد بی‌‌انصافی و بی‌‌عدالتی قرار بگیرد نباید از راه اصولی خود خارج شود. ولی همان انتقام‌‌جویی که به دلایل عشقی و جنسی و عقده‌‌های گوناگون در خنجی وجود داشت، در وثوقی به‌‌صورت دیگری تبدیل به انتقام‌‌جویی سیاسی و تشکیلاتی نسبت به ملکی شد. در حالی که ملکی شاید بزرگ‌‌ترین مسئولیت را در این جریان به عهده نداشت و طبق معمول قربانی سادگی و اعتماد خودش به دیگران شده بود. این بود داستان غم‌‌انگیز اخراج ناصر وثوقی از حزب زحمتکشان بر اثر توطئه‌‌ای که به نظر من به دست محمدعلی خنجی و مسعود حجازی برای متلاشی ساختن تدریجی حزب زحمتکشان و از میدان به در کردن عناصر باشخصیت مثل وثوقی در پیش گرفته شده بود.

س- آقای دکتر پیشداد، شما از رابطه حزب زحمتکشان ملت ایران نیروی سوم با اعتصاب کارگران کوره‌‌پزخانه‌‌ها چه اطلاعی دارید؟ آن اعتصاب عظیمی که قبل از کودتای ۲۸ مرداد راه افتاده بود.

ج- اطلاعی که من دارم در این حد است که به علت فقدان کادر سیاسی در حزب علاوه بر مسئولیت مطبوعاتی که سردبیری «علم و زندگی» بود، علاوه بر فعالیتی که در چهارچوب دانشگاه تهران در سازمان‌‌های دانشجویی و در انتشار روزنامه «دانشجویان ایران» ارگان سازمان‌‌های دانشجویان داشتم، تقاضا شده بود که مسئولیت گویندگی چند حوزه را به عهده بگیرم که دو تا از این حوزه‌‌ها، حوزه‌‌های کارگری بود، یکی از این دو حوزه، حوزه کارگران کوره‌پزخانه بود.

س- پس حزب زحمتکشان ملت ایران در میان کارگران کوره‌‌پزخانه اعضاء و سازمانی داشت؟

ج- بله. ولی به صورت وسیعی نه. شاید یکی از علل نفوذ این بود که یکی از اعضای حزب زحمتکشان و دوستان نزدیک ما ناصر فخار در حسابداری کوره‌‌پزخانه کار می‌‌کرد و او کارگران را تبلیغ کرده بود به آمدن و فعالیت کردن در حزب زحمتکشان. تا آنجا که من به خاطر دارم هیچ‌‌یک از کارگرانی که آنجا می‌‌آمدند به خاطر آگاهی به حقوق و منافع طبقه کارگری نبود، به خاطر این بود که پشت و پناهی ملجائی پیدا بکنند که اگر زورگویی به آن‌‌ها شد این پشت و پناه و این حزب یا سازمان از ان‌‌ها دفاع بکند. در مسائل کاملاً پیش پاافتاده و روزمره، درباره اینکه طبقه کارگر باید از آن وضع ناهنجار خارج بشود و قانون کار مترقی به تصویب برسد نه کوچک‌‌ترین اطلاعی داشتند، نه حتی و شاید به همین دلیل تقاضایی. حوزه‌‌ها فوق‌‌العاده سخت بود برای اداره کردن، برای اینکه بیشتر به حوادث و وقایع عشق و علاقه داشتند تا به تحلیل و باید گفت که ما هم امثال من هم کوچک‌‌ترین آمادگی و تعلیم و تربیتی برای اداره حوزه کارگری نداشتیم. به علت این شاید من به این دشواری‌‌ها اشاره می‌‌کنم.

باری وقتی کارگران توده‌‌ای کوزه‌‌پزخانه به دستور حزب توده برای چوب لای چرخ فعالیت دولت ملی گذاشتن دست به اعتصاب زدند، ان عده از اعضاء کارگر کوره‌‌پزخانه که در حزب زحمتکشان بودند نیز به اعتصاب پیوستند، چه خودشان و چه کارگران دیگری که به اینها علاقه و اعتماد داشتند. بنابراین اعتصاب را توده‌‌ای‌‌ها علم کرده بودند، ولی رفقای کارگر ما ناگزیر از این اعتصاب پشتیبانی کرده بودند و امیدشان این بود که از طریق حزب ما موفق بشویم این اعتصاب را به نفع آن‌‌ها و به دست آن‌‌ها و با ابتکار آن‌‌ها برطرف کنیم. خواست‌‌های کارگران را پاسخ مثبت دهیم تا آن‌‌ها بتوانند در میان کارگران کوره‌‌پزخانه‌‌ها

س- تبلیغ کنند برای حزب.

ج- تبلیغ کنند و نفوذ بیشتری پیدا بکنند و به همین جهت همان روز اعلام اعتصاب مراجعه کردند که «فوراً شما اقدام بکنید بفرمایید این تقاضاهاست». و یک هیئتی برای تماس گرفتن با دولت تعیین شد و مأمور ارتباط با نخست‌‌وزیری در این زمینه صحبت کرد و گفتند که این مربوط به نخست‌‌وزیری نیست بایستی به وزار کار مراجعه کنیم. آن هیئت به وزارت کار مراجعه کرد برای ملاقات با دکتر عالمی اگر اشتباه نکنم.

س- بله، بله. ایشان وزیر کار بودند.

ج- ایشان وزیر کار بودند و گفتند «این مربوط به معاون من است». برای اولین بار این هیئت که من هم به علت گویندگی حوزه کارگران در آن شرکت داشتم و با علاقه و اشتیاق با شخصی به نام شاپور بختیار روبه‌‌رو شدم که بسیار مؤدبانه این هیئت را پذیرفت و گفت: «من باید در این زمینه با مقامات مسئول و دولت صحبت بکنم و قبل از تماس گرفتن نمی‌‌توانم در این زمینه اخذ تصمیم بکنم».

س- شما چه می‌‌خواستید از دکتر شاپور بختیار در آن ملاقات؟

ج- ما چیزی نمی‌‌خواستیم. کارگران چیزهایی که می‌‌خواستند کاملاً …

س- منظورم همان بود کارگران.

ج- مشروع بود.

س- به یاد می‌‌آورید چه‌‌ها بود؟

ج- یکی حقوق‌شان بود. اگر اشتباه نکنم ۱۲۰ تومان حقوقشان بود. می‌‌خواستند ۱۵۰ تومان باشد در مقابل ۱۲ ساعت کار در روز و شش روز در هفته و در بدترین شرایط ممکن، یعنی جلوی کوره‌‌ها، بدون کوچک‌‌ترین دوش و حمام و هیچ‌‌گونه … چندین تقاضا بود که مهم‌‌ترینش افزایش حقوق بود. بعد کاهش ساعات کار بود. نصب کردن دوش برای شست‌وشو بود و ایجاد روابطی که سرکارگر نتواند کتک بزند کارگران را چیزهایی که ما برای‌مان کاملاً قرون وسطایی بود و از آن دفاع می‌‌کردیم.

س- شما برای دکتر بختیار توضیح دادید در آن موقع که تمایل و وابستگی سیاسی این سازمان صنفی چیست. آن موقع که رفتید پیش‌شان؟

ج- آن موقع ما حتی پرونده‌‌ای تشکیل دایدم که تحلیلی شده بود از علل اعتصاب و اشاره شده بود که این اعتصاب علل سیاسی دارد به دست توده‌‌ای‌‌ها صورت گرفته، ولی اکثریت کارگران اطلاع ندارند که به دست توده‌‌ای‌‌ها صورت گرفته و برایشان مهم نیست به دست هرکس صورت گرفته باشد، چون ذله شده‌‌اند، دنبال او می‌‌روند.

س- شما این را توضیح داده بودید؟

ج- بله به تفصیل و ما در داخل اینها دوستانی داریم و این دوستان ما علاقه دارند و عقیده دارند که حتماً دولت باید این کار را بکند و اگر نکند اعتصاب دامنه پیدا خواهد کرد، نمی‌‌دانم، شلوغ خواهد شد. اگر دولت این کار را از طریق آن‌‌ها بکند از طریق کارگران ملی و طرفدار مصدق بکند،

س- اتفاقاً منظورم همین بود.

ج- بله.

س- شما تمایل سیاسی این گروه از کارگران را که رفته بودند پیش آقای دکتر بختیار برای ایشان توضیح داده بودید؟

ج- بله و شاید اشتباه ما یا تصمیم ایشان هم در رابطه با همین توضیح بود. البته آن زمان ما با معاون وزارت کار که نخست‌‌وزیرش مصدق است، صحبت می‌‌کردیم.

س- بله، بله.

ج- و فکر نمی‌‌کردیم که ایشان تصمیم بگیرد به کاری که به ضرر دولت باشد. چون به عقیده من چنان‌‌که خواهم گفت تصمیم ایشان صددرصد در جهت تأیید توده‌‌ای‌‌ها و تضعیف جناح کارگران ملی بود. گفت: «شما چند روز فرصت بدهید». گفتیم: «نمی‌‌شود، این کارگران، کارگرانی هستند که روزانه مزد می‌‌گیرند اگر دو روز، سه روز به آن‌‌ها مزد نرسد، نمی‌‌توانند. بنابراین باید در عرض بیست‌‌وچهار ساعت». گفت: «بسیار خوب، پس شما فردا بیایید». فردا که مراجعه کریم گفتند که «ایشان برای انجام کارهایی نیست و پس‌‌فردا مراجعه بکنید» به هر حال، چندین رو ما را سر دوانید تا بالاخره گفت: «من با وزیر کار با دکتر مصدق صحبت کردم و هر دو هیئت وزراء»، دروغ پشت دروغ، «همه گفتند که ما به هیچ‌‌وجه نمی‌‌توانیم به این درخواست‌‌ها جواب مثبت بدهیم به دو دلیل. یکی اینکه امکانات مالی نداریم، صندوق دولت خالی‌ست. دوم اینکه؛ اگر به چنین تقاضاهایی پاسخ مثبت بدهیم این جریان اعتصابی در تمام مؤسسات خصوصی و دولتی و اداره‌‌جات تکرار خواهد شد. به محض اینکه کارگران دخانیات اطلاع پیدا بکنند که با یک اعتصاب می‌‌شود به نان و نوایی رسید آن وقت … و دولت نمی‌‌تواند با چنین مشکلاتی دست و پنجه نرم بکند». این استدلال کاملاً دور از واقعیت نبود، ولی موضع‌‌گیری ما هم در دفاع از کارگران کوره‌‌پزخانه‌‌ها که در بدترین شرایط ممکن کار می‌‌کردند، قابل مطالعه بوده و دولت می‌‌توانست یک Compromis، یک راه‌‌حل میانه پیدا بکند و جواب رد ندهد، به‌خصوص که بعد از اینکه آقای شاپور بختیار به ما اطمینان داد که «دولت هیچ‌‌گونه اقدامی نمی‌‌تواند بکند و شما بگویید و دکتر مصدق گفت که هرکس طرفدار من است می‌‌رود سر کارش و با دولت درنمی‌‌افتد. برای اینکه تضعیف دولت خدمت به استعمار است. شما به رفقایتان همین را بگویید». گفتیم: «نمی‌‌شود رفقا نمی‌‌توانند این کار را بکنند. اینها در اقلیت هستند آنجا اگر این کار را بکنند، تمام کارگرانی که هنوز موضع‌‌گیری سیاسی نکردند به سوی دسته‌‌ای خواهند رفت که برایشان چیزی بیاورد. از این کوشش‌‌ها و ملاقات‌‌ها». گفتند: «نخیر، این موضع ماست و یک سانتی‌‌متر ما حاضر نیستیم جلو یا عقب برویم». بعد از این که ما رفقای حزبی را دعوت کردیم و یا اصرار و پس از چندین ساعت مجاب کردیم که هیچ راهی برای قبول درخواست‌‌های آن‌‌ها وجود ندارد و باید اول مبارزه با استعمار به پایان برسد. بعد به این کارها برسیم و آن‌‌ها به ما گفتند «ما نمی‌‌توانیم این کار را از پیش ببریم، ما می‌‌رویم عضو حزب هستیم و انضباط تشکیلاتی شما می‌‌گویید باید اینکار را بکنید، مسئول تشکیلات هم آنجا نشسته، دستور می‌‌دهد ولی آن‌‌ها حرف ما را گوش نمی‌‌کنند». گفتیم: «ما جز این چاره‌‌ای نداریم دولت هم قرص و محکم است». (۲) دوستان کارگر ما رفتند و کار خود را از سر گرفتند. ۴۸ ساعت بعد همین آقای شاپور بختیار به عنوان معاون وزیر کار درخواست‌‌های توده‌‌ای‌‌ها را که اعتصاب را آغاز کرده بودند، پذیرفت و این اعتصاب به نفع حزب توده و به عنوان یک افتخار سیاسی بزرگ تلقی شد و به عنوان یک شکست نهضت ملی بود.

 

 

روایت‌‌کننده: آقای دکتر امیر پیشداد

تاریخ مصاحبه: ۳ مارچ ۱۹۸۴

محل مصاحبه: شهر لوشن، فرانسه

مصاحبه‌‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۷

نه به عنوان شکست نهضت ملی در محافل کارگری، گفتن ندارد که پس از این شکست‌‌ها آن عده محدودی کارگر کوره‌‌پزخانه که داشتیم از دست دادیم. این داستان اعتصاب کارگران کوره‌پزخانه بود که شرح این اعتصاب در همان روز در روزنامه نیروی سوم منتشر شده است.

س- بله.

ج- بدون جزییاتی که در رابطه با ملاقات‌‌هایی که ما با معاون وزارت کار داشتیم.

س- این کار دکتر شاپور بختیار کمک بزرگی کرد به آن تظاهرات عظیم حزب توده در سالگرد ۳۰ تیر ۱۳۳۱ که برگزار شد در تیرماه ۱۳۳۲. یادتان هست که حزب توده

ج- بله.

س- میتینگ بسیار عظیمی داد؟

ج- بله آن که به خوبی به خاطر دارم. شاید در آن‌‌باره به صورت دیگری هم صحبت بکنیم. این که در آن تأثیر داشت طبیعی است ولی به‌طور کلی در تضعیف دولت مصدق در تضعیف احزاب ملی تأثیر داشت.

س- یک موضوع دیگری که من می‌‌خواستم از شما سؤال بکنم راجع به کمک مالی‌‌ای بود که به حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم شده بود. شما از این جریان اطلاعی دارید؟

ج- نه من …

س- یک اشاره مختصری هم راجع به این موضوع در کتاب خاطرات سیاسی خلیل ملکی آقای همایون کاتوزیان کردند.

ج- نه من راجع به امور مالی اطلاع ندارم چون سردبیر «علم و زندگی» بودم. بعد از جدایی از دکتر بقایی می‌‌دانم که از نظر مالی مشکلات یکی دو تا نبود و اگر کمک‌‌های قابل ملاحظه‌ای به حزب شده بود، لابد سهم «علم و زندگی» هم پرداخت می‌‌شد، در حالی که من با تماس‌‌های خانوادگی و دوستان موفق می‌‌شدم که مخارج «علم و زندگی» را تأمین بکنم که خوشبختانه به علت بالا رفتن تیراژ روی پای خود می‌‌ایستاد و می‌‌توانست دخل و خرجش را متعادل بکند. شایعاتی درباره کمک‌‌های مالی به حزب زحمتکشان ملت ایران بود من اطلاع دقیق ندارم. سال‌‌ها بعد از یکی از فعالان بازار تهران شنیدم و برای اینکه اسم او را پنهان کنم از قاسم لباسچی شنیدم که در همان زمان پس از تردیدی که بعد از جدایی از دکتر بقایی پیدا شده بود و این تردید سه، چهار ماه بعد که مواضع بقایی روشن شد از میان رفت از بازار کمکی به حزب زحمتکشان می‌‌شد، قبلاً هم می‌‌شده به حزب زحمتکشانی که با بقایی همکاری می‌‌کرده …

س- بله، بله.

ج- ولی از منابع دیگر کمک مالی من شخصاً اطلاعی ندارم.

س- آقای دکتر پیشداد به‌طور کلی موضع حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم در رابطه با دولت دکتر مصدق در آن ماه‌‌های آخر حکومت مصدق چگونه بود؟

ج- موضع تقریباً همان بود که قبلاً هم صحبت کردیم یعنی

س- طرفداری بی‌‌قید و شرط؟

ج- طرفداری ضمن انتقاد ولی نه مخالفت. یادم هست که مقاله بسیار بسیار مهم و جالبی ملکی نوشته بود در مقابل مقاله‌‌ای که یکی از دوستان دیگر در همین زمینه سیاست داخلی دکتر مصدق چاپ کرده بود مقاله‌‌ای که آن دوست نوشته بود این است که «دکتر مصدق اشتباه می‌‌کند باید اشتباهات خودش را اصلاح بکند. باید چنین و چنان بکند». استدلال ملکی این بود که «از سیاست داخلی دکتر مصدق می‌‌توان انتقاد کرد، با آن نباید مخالف کرد». این منظورش این بود که در حال حاضر دکتر مصدق سیاستی دارد قابل انتقاد، ولی این انتقاد نباید تبدیل به مخالفت بشود. چون مخالفت مترادف با تضعیف دولت مصدق است و تضعیف دولت مصدق خدمت به استعمار است. با چنین استدلالی موضع‌‌گیری حزب مشخص می‌‌شد که دل ما از دست دولت دکتر مصدق پر از خون است ولی تا جهنم به دنبال او خواهیم رفت.

س- آیا شما خطر شکست را احساس می‌‌کردید؟

ج- خطر شکست در سرمقاله شماره هفتم «علم و زندگی» به‌‌صورت خیلی صریح و جدی البته با نثر خاص ملکی که برای همه قابل دریافت و فهم نبود کاملاً بیان شده بود. من فکر می‌‌کنم یکی از اولین کسانی که به‌طور صریح شکست دولت مصدق را پیش‌‌بینی می‌‌کرد ملکی بود ولی می‌‌گفت: «ما نبایستی با مخالفت با دولت مصدق این شکست را تسریع بکنیم و ما اگر می‌‌توانیم باید کاری بکنیم که چنین شکستی پیش نیاید و کاری که ما می‌‌توانستیم بکنیم به صورت انتقاد بود، به صورت ملاقات‌‌هایی که ملکی از لحاظ اخلاقی گزارش دقیق و منظمی نمی‌‌داد، ولی گاهی اوقات نمی‌‌توانست از بیان برخی نکات خودداری کند. مثلاً در اردیبهشت ۱۳۳۲ خوب به خاطر دارم شنبه شبی را که ما حوزه داشتیم و گوینده حوزه ما ملکی بود و معمولاً می‌‌دانستیم که اول می‌‌رود پیش دکتر مصدق و از ساعت هشت حوزه رسمیت پیدا می‌‌کند. مع‌‌ذلک ما از ساعت شش شروع می‌‌کردیم به رفتن، چون خانه ملکی در واقع حوزه ما بود و آنجا بسیاری از کارها را انجام می‌‌دادیم. در شبی که مورد اشاره من است، در اردیبهشت ۱۳۳۲، ساعت هشت شد، هشت و نیم شد، نه شد و ملکی نیامد. یادم هست که کمال قائمی گویندگی حوزه را به عهده گرفت و شروع کرد به تفسیر اخبار و ساعت از ده گذشته بود که ملکی با یک حالت عبوس و اخمو وارد شد و رفت یک گوشه اطاق نشست. کمال قائمی گفت: «آقای ملکی در غیاب شما من به خود اجازه دادم که گویندگی حوزه را به عهده بگیرم و راجع به این مسائل صحبت شد. شما که حالا تشریف آوردید شما خودتان ادامه بدهید». گفت: «نخیر. شماها بفرمایید من گوش می‌‌کنم». بعد از نیم ساعت دوباره از آقای ملکی سؤال شد که شما از آن گلستان که بودید ما را چه ارمغان آوردید؟» اشاره‌‌ای بود به این که «شما پیش پدر بزرگوار دکتر مصدق بودید». با کمال عصبانیّت گفت: «هیچ، نمی‌‌توانستم برای شما ارمغان بیاورم حتی یک برگ گل برای شما نتوانستم بیاورم. به او گفتم …» اینجا فکر می‌‌کنم کنترل را از دست می‌‌داد. به همین جهت من هیچ‌‌وقت عقیده نداشتم که ملکی یک دیپلمات خوب بود. مرد بسیار دانشمند و عمیق و بافهم و معلومات بود، ولی دیپلمات نبود، به علت همین از جا در رفتن این نکته را گفت و من از بابت خیلی خوش‌وقتم که «حتی یک برگ گل نتوانستم برای شما بیاورم. من به ایشان می‌‌گویم، اصلاً زبان همدیگر را نمی‌‌فهمیم. من به ایشان می‌‌گویم اگر شما این کارها را ادامه بدهید چنین و چنان خواهد شد، در سیاست اشتباه معادل با خیانت است. به جای اینکه ایشان جواب مرا بدهند، شروع می‌‌کنند به گریه کردن و می‌‌گویند من در تمام عمرم به این مملکت خدمت کردم. چطور شما می‌‌گویید من خیانت کرده‌‌ام؟ من هم شروع می‌‌کنم به گریه کردن چون در مقابل او چه کار می‌‌شود کرد؟ به او می‌‌گویم آقای دکتر مصدق، من کی گفتم شما خیانت کردید؟ گفتم اشتباه در سیاست مترادف است با خیانت، چون نتیجه آن یکی است، چرا شما به حرف من خوب گوش نمی‌‌دهید؟» این یکی از خاطراتی بود که در این حوزه حزبی بعد از یک ملاقات تند و تیز که بین ملکی و مصدق رخ داده بود، به صورت یک قصه، قصه تلخ و قصه‌‌ای پر از غصه شنیدم. پیدا بود که در ماه‌‌های آخر ملکی هر روز بر این نکته وقوف و آگاهی بیشتری پیدا می‌‌کرد که کار از کار گذشته و دولت مصدق محکوم به سقوط است و خودش با شیوه و روالی که پیش گرفته، مقدمات سقوط خودش را فراهم کرده و کوشش دشمنان به هر صورت که باشد، این دولت رفتنی است و نمی‌‌تواند خودش را حفظ بکند و موفق بشود.

س- پریروز با آقای حاج سیدجوادی که صحبت می‌‌کردم، مصاحبه می‌‌کردم، ایشان یک مطلبی را به من گفتند که البته اول گذاشتند که ضبط صوت را خاموش کنم به خود من گفتند، ولی در ضبط صوت نگفتند که ثبت بشود و باقی بماند. به من گفتند که آن ماه‌‌های آخر یک بار آقای ملکی به دیدار دکتر مصدق می‌‌رود که با او صحبت بکند. مدت‌‌ها منتظر می‌‌شود و او را مصدق نمی‌‌پذیرد و بعد از مدت‌‌ها انتظار دکتر سنجابی که می‌‌آید بیرون خلیل ملکی این مطالب را به دکتر سنجابی اظهار می‌‌کند که به او بگوید و به او اطلاع بدهد که یک کودتایی در شرف تکوین است علیه دکتر مصدق و می‌‌گفت وقتی که بعدها بعد از مراجعه به ملکی آقای حاج سیدجوادی می‌‌گفت وقتی که رفته بود پیش ملکی، ملکی عصبانی شده بود، گفته بود که: «عکس این پدرسوخته را من می‌‌خواهم بگذارم پایین، برای این که رفتم به او بگویم که این جریانات به این شکل است و یک کودتا در شرف تکوین است مرا نپذیرفته». آیا شما از این موضوع اطلاعی دارید؟

ج- از موضوع عکس اطلاع دارم. از ملاقات و اینکه دکتر مصدق او را نپذیرفته اطلاع ندارم. ولی من هم زیاد راضی نیستم که این آخرین قضاوت ملکی را در سال ۱۳۳۲ درباره مصدق رواج بدهم، منتشر کنم، بنابراین اینجا که صحبت از خاطرات است.

س- بله.

ج- بدان اشاره می‌‌کنم، ولی تاکنون در هیچ مجلسی حتی دوستانه به این مطلب اشاره نکردم. این را ملکی به من هم گفت. البته اصطلاحی که او در این رابطه با من به کار برد، اصلاح توهین‌آمیزی نبود، بسیار خسته بود بعد از میتینگ، که باید درباره آن هم صحبت کنیم. اولین سالگرد قیام سی‌‌ام تیر در آن سالی که،

س- بله، بله.

ج- بلافاصله بعد از این میتینگ بود فوق‌‌العاده خسته بود. بیش از ظرفیتش کار می‌‌کرد و به اصطلاح معروف، اتومبیلش به روغن‌‌سوزی افتاده بود. مع‌‌ذلک من منتظر سرمقاله بودم، اداره «علم و زندگی» به این ترتیب بود که تمام مقالات را من تهیه می‌‌کردم، با هزار زحمت نویسنده کم بود و تقاضا و توقع من زیاد، هر کسی را نمی‌‌خواستم از او مقاله بگیرم و در این زمینه کلی دوستان را از خود رنجاندم. چون کسانی بودند که پیش از آنکه مسئولیت سردبیری «علم و زندگی» را بپذیرم با «علم و زندگی» همکاری قلمی داشتم و وقتی من این مسئولیت را پذیرفتم از آن‌‌ها هم تقاضای مقاله نکردم، طبعاً ناراحت شدند. یکی از آن‌‌ها مهندس قندهاریان بود که من عقیده داشتم و دارم که مقالات او ارزش نه علمی نه سیاسی داشت و با دقت و حوصله و مطالعه زیاد نوشته نمی‌‌شد. به هرحال، ممکن است مربوط به اختلاف سلیقه باشد.

یادم هست در اوایل مرداد رفته بودم پیش ملکی برای گرفتن سرمقاله، چون سایر مقالات همه آماده می‌‌شد و حتی حروف‌‌چینی می‌‌شد، آخرین مقاله، سرمقاله‌‌ای بود که ملکی بایستی تهیه بکند و او از این بابت همیشه عقب بود و خیلی ناراحت بود برای اینکه «علم و زندگی» روزبه‌‌روز جاذبه بیشتری پیدا می‌‌‌‌کرد و به گوشش می‌‌رسید و مایل بود که او هم شرکت بیشتری داشته باشد. مع‌‌ذلک آخرین کسی بود که سرمقاله‌‌اش را می‌‌داد. یادم هست اوایل مرداد ۳۲ بود و ما هم شنیده بودیم و کم و بیش باور می‌‌کردیم که به زودی کودتایی خواهد شد. منتها شکلش را و تاریخش را به درستی نمی‌‌دانستیم و دیدم خیلی خسته است و پرسیدم «آقای ملکی حال‌تان چطور است؟» گفت: «به یک معنی امروز بهتر است چون عکس آن پیرمرد را از روی طاقچه برداشتم». من خیال کردم مشروب خورده و تصور نمی‌‌کردم یک همچین حرفی بزند. کسی که همیشه با یک احترام و علاقه خاصی به‌خصوص در مقابل ما جوان‌‌ها از مصدق صحبت می‌‌کرد، پیدا بود که کلافه شده بود. نمی‌‌دانم، فکر نمی‌‌کنم علت این سرخوردگی و قطع امید مثلاً نپذیرفتن او در یک جلسه ملاقات باشد. ملکی مردی بسیار اصولی بود. همه چیز را حتی تمام زندگی‌‌اش را حاضر بود برای پیشبرد هدف اجتماعی، سیاسی‌‌اش فدا بکند. او مردی نبود که کینه‌‌توز و انتقام‌‌جو باشد. من فکر می‌‌کنم که سرخوردگی او قطع امید او از مصدق بالاتر و خیلی مهم‌‌تر از مسائل روابط شخصی بود.

س- منظور آقای حاج سیدجوادی هم این نبود که ملکی این حرف را زده فقط به خاطر این که نپذیرفتنش اینها، می‌‌گفت: «این حرف را زده به خاطر این که با نپذیرفتن فرصت این را پیدا نکرده که باز هم به دکتر مصدق گوشزد بکند و به او هشدار بدهد و از این که دکتر مصدق به هشدارهای او توجهی نکرده، این عصبانیت در او ایجاد شده بود نه به خاطر صرف نپذیرفتن».

ج- به نظر من این عصبانیت نبود. آنچه من در او دیدم در همان روزی که برای گرفتن سرمقاله رفته بودم، این بود که دیگر اعتقاد نسبت به مصدق نداشت و تشخیص داده بود که این مرد، مرد آن مبارزه نیست و این البته مثل یک کوهی بر سرش فرود آمده بود و به این دلیل عکس مصدق را از طاقچه برداشته بود. ولی همین مرد بعد از چند سال وقتی مصدق در قلعه احمدآباد محبوس می‌‌شود، وقتی می‌‌خواهد ایران را ترک بکند، به یک نفر گزارش می‌‌دهد به مصدق است و با همان اصطلاح «پدر بزرگوار ملت ایران» را به کار می‌‌برد. بنابراین، شاید بعد از کودتای ۲۸ مرداد و با این که به زندان افتاد و می‌‌بایستی اگر مرد کینه‌‌توز و انتقام‌‌جویی باشد، تمام این شکست‌‌ها را مسئولیتش را متوجه دکتر مصدق بکند و دکتر مصدق را بکوبد. هرگز چنین چیزی نیست. انتقاد اصولی و دقیق از علل شکست نهضت ملی ایران می‌‌کند، ولی موقعی که جبهه ملی دوم به وجود می‌‌آید کوشش می‌‌کند برای شرکت در جبهه ملی دوم. موقعی که جبهه ملی دوم اشتباهاتی می‌‌کند گزارش می‌‌دهد به دکتر مصدق.

س- می‌‌رسیم به آنجا آقای پیشداد.

ج- و دکتر مصدق را مجبور می‌‌کند به دخالت در امور جبهه ملی دوم. می‌‌خواهم بگویم آن عصبانیت خیلی بیشتر از عصبانیت بود.

س- بله می‌‌رسیم به آنجا. نظر حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم درباره رفراندوم چه بود؟

ج- در اینجا باید به دو نکته اشاره کرد. یکی اینکه ملکی با تعطیل مجلس سخت مخالف بود و لابد می‌‌دانید که از طرف احزاب ملی پیشنهادی شد برای رفتن به‌طور رسمی، چون تمام این اعضاء روابط خصوصی با مصدق داشتند. ولی قرار می‌‌شود به هیئت اجتماع به عنوان نمایندگان احزاب ملی به مصدق مراجعه کنند. گویا از حزب ایران به احتمال قریب به یقین فکر نمی‌‌کنم اشتباه بکنم، دکتر سنجابی نماینده می‌‌شود. از حزب ملت ایران داریوش فروهر و از حزب زحمتکشان ملت ایران خلیل ملکی و خلیل ملکی به آن‌‌ها قبلاً می‌‌گوید به داریوش فروهر و دکتر سنجابی که «من عقیده‌‌ام این است، ولی آنجا که رفتیم من صحبت نمی‌‌کنم، شما صحبت کنید». قرار و مدارشان را می‌‌گذارند و سنجابی هم داریوش فروهر را شیر می‌‌کند که «بله شما به او بگویید فلان و این حرف‌‌ها شما آنجا صحبت کنید» داریوش فروهر هم که از خدا خواسته که در حضور خلیلی ملکی و دکتر سنجابی او …

س- با دکتر مصدق صحبت بکند.

ج- بلندگوی احزاب ملی باشد. ولی وقتی می‌‌روند آنجا می‌‌نشینند و این را خلیل ملکی تعریف می‌‌کرد، هم با یک حالت عیب‌‌جویی و خرده‌‌گیری، هم با نوعی شادی کودکانه که بالاخره او تشخیص داد که کسی که باید صحبت بکند کیست می‌‌گوید که: «وقتی رفتیم و پیش دکتر مصدق نشستیم و خوش و بش مقدماتی به پایان رسید، آقای دکتر سنجابی شروع کرد به صحبت کردن. حالا داریوش فروهر هم همین‌‌طور دهانش باز است که کی نوبت سخنرانی ایشان خواهد رسید و گفت که «بله ما به عنوان نمایندگان احزاب ملی آمده‌‌ایم درباره تعطیل مجلس و رفراندوم با شما صحبت بکنیم و از آقای خلیل ملکی تقاضا کردیم که دلایل ما را مبنی بر مخالفت با این کار به اطلاع شما برساند». و خلیل ملکی هم بدون این که کوچک‌‌ترین اعتراضی بکند که نه آقا قرار نبود، آقای داریوش فروهر صحبت بکند اینها. شروع می‌‌کند به برشمردن برهان‌‌ها و استدلال‌‌هایی که برای این کار وجود دارد از جمله این که «آقای دکتر مصدق شما همیشه خودتان با دوره فترت مخالف بودید. یادتان هست در آن دوره چه گفتید؟ در آن دوره چه گفتید؟ و چرا می‌‌خواهید خودتان فترت به وجود آورید؟ گویا آن اصطلاحی که ما از ملکی چندبار شنیدیم و دیگران هم نقل کردند و یکی از نقل‌‌کنندگان خود دکتر سنجابی بوده، بنابراین اطمینان می‌‌توان داشت که خلیل ملکی اختراع نکرده و در همین جلسه رخ داده که «آقای دکتر مصدق این کاری که می‌‌کنید اشتباه است و ما یقین داریم با این استدلال‌‌هایی که کردیم که این به ضرر نهضت ملی ایران است و این نهضت ملی ایران را به بن‌‌بست خواهد کشید و به دشمنان بهترین فرصت را خواهد داد که نهضت ملی را به شکست بکشاند، اما علی‌‌رغم این نظریاتی که گفتیم ما احزاب ملی ایران ما، من به عنوان حزب زحمتکشان ملت ایران می‌‌توانم در این قسمت بگویم تا جهنم هم به دنبال شما خواهیم آمد». ایشان هم گوش می‌‌کند می‌‌گوید: «دیگر حرفی ندارید؟» بعد اینها از هم جدا می‌‌شوند. کوچک‌‌ترین دیالوگ گفت‌وگو و تبادل‌‌نظر با نمایندگان احزاب ملی درگیر نمی‌‌شود. ایشان تصمیمش را گرفته با مشاورانش هم صحبت کرده که دکتر صدیقی در رأس آن‌‌ها بوده که مجلس را تعطیل بکنند، رفراندوم بکنند. همین خلیل ملکی که از نظر اصولی و سیاسی با اصل رفراندوم مخالف است، وقتی دولت مصدق تصمیم گرفت رفراندوم را انجام بدهد تمام حزب را بسیج کرد برای شرکت فعال در رفراندوم و برای اینکه این رفراندوم به بهترین صورت ممکن انجام بگیرد.

س- وقتی که کودتای ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ صورت گرفت، حزب زحمتکشان ملت ایران عکس‌العملش نسبت به این کودتا چه بود؟

ج- محکوم کردن و شرکت وسیع در میتینگی که روز بعد یعنی ۲۶ مرداد در میدان بهارستان صورت گرفت که مرحوم حسین فاطمی نطق آن آتشینی کرد که آن روز برای ما قابل فهم نبود که این چرا با این شدت و حدت به دربار و شاه و خانواده حمله می‌‌کند. بعدها فهمیدیم به علت بلایی بود که بر سر زنش در جلوی خودش آورده بودند و نطق غرّایی که دکتر شایگان کرد که: «شاه رفت و می‌‌بایستی دیگر در فکر نظام آینده بود». ما شروع کردیم به صورت خیلی خودجوشانه بدون اینکه از رهبری حزب تصمیمی گرفته شده باشد و ابلاغ شده باشد، ولی فکر می‌‌کنم در این زمینه از همه داغ‌‌تر و فعال‌‌تر جناح خنجی و مسعود حجازی بود و بدون اطلاع مسئولان تشکیلاتی شاید این به ما تبلیغ شده بود، به هرحال، ما از همان روز ۲۶ مرداد ۱۳۳۲ برای اینکه از حزب توده عقب نیفتیم از یک طرف تبدیل شدیم به هواداران دو آتشه جمهوری و شعار حزب شد جمهوری و از طرف دیگر تبدیل شدیم به پایین‌‌کشانندگان آنچه به صورت مجسمه شاه در تهران و شهرستان‌‌ها وجود داشت و من به خاطر دارم که چندین مجسمه در همان روز و روز بعد در حیاط باشگاه حزب، جمع شده بود.

س- شب ۲۷ مرداد از طرف حزب به تمام اعضای حزب دستور داده شده بود که در روز ۲۸ مرداد به خیابان‌‌ها برای تظاهرات و طرفداری از دولت دکتر مصدق نیایند. شما از کمّ و کیف این دستور اطلاعی دارید؟

ج- بله.

س- و می‌‌دانید این دستور از کجا صادر شده؟

ج- دستور از دولت به احزاب ملی داده شده بود. چون از همان روز ۲۶ مرداد تظاهراتی در خیابان‌‌ها صورت می‌‌گرفت که گروه‌‌های مختلف از حزب توده گرفته تا گروه‌‌های وابسته به زاهدی در این تظاهرات خیابانی که بیشتر شبیه به هرج و مرج و اغتشاش بود، شرکت می‌‌کردند و روز یک‌‌شنبه و دوشنبه این حالت هرج و مرج و آنارشی وجود داشت. مقدار زیادی دزدی شد، چندین مغازه در تهران مورد هجوم قرار گرفت و برخلاف سی تیر که یک هفته نیروی انتظامی اصلاً در خیابان‌‌ها نبودند و مردم اداره می‌‌کردند، بدون اینکه کمترین دزدی و جنایتی صورت بگیرد، برعکس در۲۶ و ۲۷ مرداد ۱۳۳۲ اغتشاشات قابل ملاحظه‌ای در تهران و شهرستان‌‌های بزرگ رخ داد.

روز سه‌‌شنبه ۲۷ مرداد هیئت دولت جلسه تشکیل داد و یکی از تصمیمات این بود که به احزاب ملی دستور دادند که: «از شرکت در تظاهرات خیابانی خودداری کنید. چون دولت تصمیم گرفت که این تظاهرات را سرکوب کند». به هیچ‌‌وجه سخنی از ۲۸ مرداد و کودتا و تظاهرات به سود دولت ملی در میان نبود. اخطار شده بود که دشمنان نهضت ملی با ایجاد اغتشاش و هرج و مرج می‌‌خواهند به دولت ملی لطمه بزنند و ثابت بکنند که رفتن شاه از ایران در واقع باعث این اغتشاشات شده است و به احتمال قوی علاوه بر حزب توده که سنگ تمام در ایجاد هرج و مرج گذاشت و شاید تصمیم داشت که وقتی این هرج و مرج به اوج خود رسید، از سازمان نظامی خود برای کودتایی با توافق روس‌‌ها استفاده کند، به احتمال قریب به یقین عناصر وابسته به آیت‌الله بهبهانی، کاشانی، بقایی، دربار، مرتجعین، زمین‌‌داران بزرگ در این اغتشاشات شرکت داشتند و تصمیم دولت به یک معنی قابل فهم بود که هواداران دولت اگر در خیابان‌‌ها نباشند، دولت می‌‌تواند تشخیص بدهد که دیگران از دشمنان دولت ملی هستند. پس می‌‌توانند آن‌‌ها را متفرق کند و سرکوب سازد.

س- پس چرا نکرد آقا؟

ج- امکانات کافی نداشت. به علت اینکه گوش نکرده بود هشدارهای ملکی را و گارد نهضت ملی را تشکیل نداده بود و در داخل نیروهای انتظامی هم بسیاری از عناصر دشمن حضور داشتند و من باید اعتراف بکنم که هیچ‌‌یک از هوادارن پر و پا قرص نهضت ملی در آغاز ایجاد این نهضت آن حرارت و شور و شوق را در دفاع از نهضت ملی دیگر نداشتند. اگر در سی تیر ما حاضر بودیم که جان خود را برای بازگرداندن مصدق به حکومت به ثمن بخس بفروشیم، یعنی به آسانی

س- همچنین در ۹ اسفند.

ج- از دست بدهیم و همچنین در نهم اسفند و هنوز در نهم اسفند در ۲۸ مرداد به‌خصوص که هیچ‌‌گونه تشویقی برای چنین تظاهرات و دفاعی از دولت ملی نشده بود، این چنین شور و شوقی در توده مردم وجود نداشت. منظورم در فعالان سیاسی نیست، چون ما می‌‌دانستیم که دولت دکتر مصدق اشتباه می‌‌کند، نمی‌‌خواست شکست بخورد، ولی مردم قطع امید کرده بودند و شاید یکی از دلایل انصراف مصدق از دعوت مردم به تظاهرات همین بود. شاید اطلاعات موثق‌‌تری نسبت به اطلاعات ما داشت که اگر سی تیر دیگری به وجود بیاید این‌‌بار دشمنان خونریزی بزرگی به راه خواهند انداخت و ایشان تصمیم گرفته بود که دیگر به پای چنین خونریزی نرود چون سیاستش به بن‌‌بست کشیده بود و گویا در همان روز ۲۷ مرداد به‌طور خیلی رسمی هندرسن سفیرکبیر آمریکا در ایران نامه‌ای از ریاست جمهوری آمریکا به مصدق داده بود که «دولت من از این پس دیگر دولت شما را به رسمیت نمی‌‌شناسد». این هم در تصمیم مصدق بی‌‌تأثیر نباید بوده باشد.

به هرحال، ما فعالان حزبی گرچه دستور داده شده بود که در تظاهرات شرکت نکنیم، ولی در باشگاه حزب جمع شدیم و تمام صبح چهارشنبه در حالت انتظار و تلفن به نخست‌‌وزیری می‌گذشت و من یکی از کسانی بودم که نزدیک به تلفن بودم که فوراً تکلیف ما از طرف نخست‌وزیری که دستور سکوت داده بود، روشن بشود تا در حدود ساعت یازده اولین تظاهرات خیابانی به گوش ما رسید که عده‌‌ای رسیدند «جاوید شاه» می‌‌گویند و ما دوباره تلفن کردیم و سؤال که «چه باید کرد؟» که گفتند «هیئت دولت تشکیل شده و مذاکرات می‌‌کنند و شما منتظر باشید ما خودمان تلفن خواهیم کرد». که تلفن نشد و چندین بار از طرف مسئولان تشکیلات تهران تلفن شد، پاسخ صریحی داده نشد و ساعت پنج ما متوجه شدیم که بسیاری از جاها اشغال شده از جمله رادیو و بعد هم اطلاع دادند که: «باید هرچه زودتر آرشیو را تا آن چه می‌‌توانید به دست بیاورید. از حزب جمع و جور کنید و بیرون ببرید که دارند باشگاه‌‌های احزاب ملی را اشغال می‌‌کنند». و مدتی طول نکشید و فکر نمی‌‌کنم دوستان موفق شده باشند مدارک و اسناد را

س- نخیر برای اینکه …

ج- بیرون برده باشند و من خودم …

س- باشگاه حزب را آتش زدند در حدود ساعت دو بعدازظهر

ج- دیرتر از دو بعدازظهر

س- من خودم آنجا بودم موقعی که آتش می‌‌زدند. من نگاه می‌‌کردم.

ج- به هرحال من به خاطر دارم که دفتر«علم و زندگی» طبقه بالا بود فرصت این که من بروم و مثلاً مقالات چاپ نشده یا پرونده‌‌های مختلف را بیرون بیاورم، باقی نبود گفتند که «فوراً بروید بیرون که ریختند» و بعد هم آتش زدند.

س- بله و مقاومت کوتاهی شد ولی به خاطر حمایتی که نظامی‌‌ها و پلیس می‌‌کرد از مهاجمین، دفتر حزب به آتش کشیده شد. تنها کسانی که آنجا آمدند آن روز و شاهدش بودند از بیرون یکی امیرقلی بود، یکی حسین ملک بود.

ج- بله.

س- بله و من در مصاحبه‌‌ای که با یکی از وزرای دکتر مصدق داشتم اخیراً و استدلال ایشان در توجیه این که چرا دکتر مصدق آن روز مقاومتی به آن شکل نشان نداد و یا گارد ملی تشکیل نداد یا در آن روز ۲۸ مرداد مردم را دعوت به مقاومت نکرد این بود که دکتر مصدق در واقع به خاطر وضعیتی که در سیاست جهانی آن روز وجود داشت، نمی‌‌توانست چنین کاری بکند برای اینکه این کار در ایران جنگ داخلی را موجب می‌‌شد و قوای انگلیس و قوای روس از دو طرف وارد ایران می‌‌شدند و ایران را اشغال می‌‌کردند. نظر شما در این‌‌باره چیست؟

ج- من فکر می‌‌کنم دکتر مصدق به شکست سیاسی خود واز دست دادن پایگاه اجتماعی‌‌اش پی برده بود و از طرف دیگر شاید این ترس و واهمه را داشت که اگر دستور مقاومت بدهد، کار به کشت و کشتار و خونریزی شاید اشغال ایران و شاید تسهیل پیشرفت حزب توده خواهد داشت. به همین جهت تصمیم گرفت که بگذارد کودتاچیان کار خودشان را بکنند و من عقیده دارم حاضر بود برای شهید شدن و برخی از سران نهضت ملی تعریف کرده‌‌اند و من تردیدی ندارم که مجبور شدند دست و پایش را بگیرند به زور از خانه بیرونش ببرند والا قصد او از همان روز یا از شب قبلش این بوده که بماند و در همان خانه شهید بشود. بنابراین به این دلیل نیازی نمی‌‌دید به دعوت مردم برای دفاع از دولت ملی و لابد …

س- حتماً اطلاعی هم داشت که حزب توده دارای یک سازمانی در ارتش هست. اگر آن چیزهایی که دکتر کیانوری گفته بعدها حقیقت داشته باشد، مسلماً او از وجود سازمان نظامی حزب توده اطلاع داشت برای اینکه کیانوری گفت: «من چندین بار به او تلفن کردم و به او گفتم ما کسانی را در ارتش داریم که اگر شما بخواهید می‌‌توانیم آن‌‌ها را وارد کارزار بکنیم». اگر واقعاً کیانوری چنین کاری کرده باشد خوب، برای دکتر مصدق مسلم بود که حزب توده دارای یک سازمان ضربتی قابل ملاحظه‌ای در ارتش است و این خودش کافی بود که او را تا حدودی از این جریانی که شما گفتید بترساند.

ج- طبیعی است. به احتمال قوی این اطلاع را داشته. این که دکتر کیانوری این اطلاع را در اختیار او گذاشته باشد، برای من قابل قبول نیست. کیانوری آنقدر دروغ گفته در زندگی‌‌اش که …

س- عرض کردم فرض کنیم اگر راست گفته باشد …

ج- که این گفته‌‌هایش را باید به حساب دروغ‌‌ها و حقه‌‌بازی‌‌های او در سراسر زندگی‌‌اش گذاشت، ولی به احتمال قوی خود دولت مصدق اطلاعاتی درباره فعالیت سازمان نظامی توده به دست آورده بود، چون در آخرین ماه حکومت او تقریباً اینها به صورت علنی فعالیت می‌‌کردند. دیگر احتیاجی به مخفی بودن نداشتند حتی در بحث‌‌هایی که ما با اعضاء ساده‌‌شان داشتیم که قاعدتاً می‌‌بایستی این اطلاع را نمی‌‌داشتند، به عنوان اعضای ساده حزب توده می‌‌گفتند که: «شما نمی‌‌دانید که ما چه قدرتی داریم. ما در ارتش یک سازمان بسیار مجهزی داریم» و ما تصور می‌‌کردیم اینها در بحث بلوف می‌‌زنند. برای این که ما را بترسانند ولی بعد متوجه شدیم که نه واقعاً داشتند و رویش هم خیلی حساب می‌‌کردند. اما اینکه چرا از این سازمان سیاسی استفاده، از این سازمان نظامی برای دفاع از دولت ملی مصدق بدون دستور مصدق، چون هیچ احتیاجی به این مصدق دستوری در این زمینه صادر بکند، نداشتند، نکردند مثل روز روشن است که شاید ربطی به گفت‌وگوی ما نداشته باشد، ولی فقط به عنوان یک اشاره به نظر من در آن زمان سیاست شوروی موافق با یک کودتای نظامی کمونیستی در ایران به دست حزب توده نبود و به همین جهت لابد آقای کیانوری وقتی کسب دستور کرده از مأمور KGB در سفارت شوروی در تهران گفته: «nyet» گفته نخیر این کار را نکنید.

س- بله این …

ج- این ربطی به کار مبارزان ملی ندارد و اما به احزاب ملی هم این انتقاد وارد هست که نمی‌‌بایستی دست توی دست بگذارند و در انتظار فرمان نخست‌‌وزیری باشند. خودشان می‌توانستند ابتکار دفاع از نهضت ملی و دولت ملی را رأساً و مستقلاً به عهده بگیرند و این جرأت و شهامت در احزاب ملی نبود. دنباله‌‌روی از مصدق و دولت مصدق بیش از حد در احزاب ملی وجود داشت. کودتای ۲۸ مرداد اگر با این سهل و سادگی صورت نگرفته بود که یک عده اوباش و اراذل و فواحش توی خیابان‌‌ها بریزند، به احتمال قوی بخشی از ارتش هم خودش را آماده کرده بود، ولی به هرحال همان …

س- بخش عظیمی آقا از ارتش فقط به حساب آن‌‌ها نبود.

ج- بله. ولی در واقع همان اوباش و اراذل بودند که یک نهضت وسیع اجتماعی- سیاسی را ساقط کردند. کار به دخالت ارتش نرسید بعد از اینکه اینها رادیو را به دست آوردند و مدیر روزنامه آتش کی بود؟

س- میراشرافی.

ج- میراشرافی رجاله سیاسی، فریاد زد یا ملکه اعتضادی بر ضد مصدق صحبت کرد. یواش یواش کامیون‌‌های نظامی‌‌ها در خیابان‌‌ها پیدا شدند و شروع کردند به رفت و آمد. به هرحال، یک نهضت سیاسی بسیار شکوهمند، بزرگ و متکی بر توده مردم ایران مفت و مسلم از دست رفت به علت نداشتن یک رهبری آگاه، آشنا به مسائل جهان امروز، متحرک، مصمم، قاطع و به علت نداشتن یک برنامه اجتماعی سیاسی برای اصلاحات، برای تغییرات و تحولات و بالاخره به علت نداشتن یک سازمان سیاسی گسترده و پیوسته‌‌ای که بتواند آن برنامه را به کمک آن رهبری پیاده کند. این سه فقدان یعنی فقدان برنامه، فقدان سازمان و فقدان رهبری به اندازه لازم و کافی باعث شکست نهضت ملی شد و الا چنین نهضتی با هجوم مشتی اراذل و اوباش و پخش مثلاً ده هزار دلار در میان آن‌‌ها ممکن نبود به شکست بیانجامد. بنابراین در یک تحلیل جدی می‌‌بایستی مسئولیت رهبران این جریان و از جمله احزابی که هوادار نهضت ملی ایران بودند، به حساب آورد.

س- احزاب هوادار نهضت ملی تعدادشان بسیار محدود بود و بسیار احزاب نوخاسته‌‌ای بودند. سازمانی به آن شکل نداشتند که بتوانند که در مقابل آن نیروی مخالفی که در مقابل دکتر مصدق و نهضت ملی به وجود آمده بود، مقاومت بکند. حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم شاید یک سالش بود وقتی که ۲۸ مرداد اتفاق افتاد و همان جور که خودتان می‌‌دانید؛ حزب ایران به عنوان بنگاه کارگشایی معروف بود و حزب ملت ایران فروهر هم بر بنیاد پان‌ایرانیسم که به آن می‌‌گفتند آن چنان سازمانی نبود که بتواند که نیروی عظیمی را تجهیز بکند در واقع. بنابراین نمی‌‌شد توقع داشت از آن سازمان‌‌ها و احزاب بتوانند با نقشه و برنامه وارد میدان بشوند و حکومت دکتر مصدق را حفظ بکنند. آن کار را می‌‌توانستند بکنند در سی تیر در نه اسفند، که هنوز آن جوش و خروش داشت و می‌‌توانستند مردم را بسیج بکنند والا بعد از آن دیگر در روز ۲۸ مرداد این کار چندان عملی به نظر نمی‌‌رسید.

ج- بله حق با شماست. در روز ۲۸ مرداد کار از کار گذشته بود.

 

 

روایت‌‌کننده: آقای دکتر امیر پیشداد

تاریخ مصاحبه: ۴ مارس ۱۹۸۴

محل مصاحبه: شهر لوشن، فرانسه

مصاحبه‌‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۸

س- ادامه مصاحبه با آقای دکتر امیر پیشداد در شهر لوشن فرانسه در روز ۱۴ اسفند ۱۳۶۲ برابر با ۴ مارس ۱۹۸۴.

س- آقای دکتر پیشداد، امروز می‌‌خواهم از شما تقاضا کنم که راجع به فعالیت‌‌های خارج از کشورتان صحبت بفرمایید. برای اینکه می‌‌دانم که شما بعداز ۲۸ مرداد بلافاصله ایران را ترک کردید. لطفاً بفرمایید راجع به فعالیت‌‌های خارج از کشورتان صحبت کنید.

ج- بعد از ۲۸ مرداد من در شرایط بسیار نامساعدی و تقریباً اجباری چون ادامه زندگی و فعالیت در ایران میسر نبود، به پاریس آمدم، بدون این که از شرایط مساعد برای ادامه تحصیل و زندگی در این کشور برخوردار باشم. شکست نهضت ملی چنان تأثیر نامطلوبی بر روی بسیاری از فعالان سیاسی هوادار آن نهضت داشت که ما برای مدتی دفتر فعالیت‌‌های سیاسی را بستیم و به کلی نومید شدیم، به‌خصوص که من در فرانسه به علت نداشتن ترجمه مدارک تحصیلی با گرفتاری‌‌هایی برای ثبت‌‌نام در دانشکده و برای به راه انداختن زندگی در محیط غربت روبه‌‌رو شدم.

من تنها نبودم که بعد از ۲۸ مرداد ایران را ترک کردم. بسیاری از فعالان سیاسی درجه اول حزب زحمتکشان دست به این کار زدند، از جمله فکر می‌‌کنم به هوشنگ امیرقلی و سیف‌‌الدین بنی‌‌صدر که از فعالان بسیار ارزنده حزب زحمتکشان بودند و آن‌‌ها به آمریکا رفتند و دیگر تا آنجا که اطلاع دارم به ایران بازنگشتند، به طبابت در آمریکا پرداختند. من رشته پزشکی را در اینجا در پاریس آغاز کردم و به‌‌تدریج با برخی از دوستان قدیم و جدید که به نحوی از انحاء هوادار نهضت ملی دکتر مصدق و از مخالفان جدی کودتاچیان بودند آشنا شدم. در حدود سال‌‌های ۱۹۵۵، ۵۶ بعد از غلبه بر لشکر غم و بیرون آمدن از یأس و نومیدی در جلسات اتحادیه دانشجویان ایرانی در فرانسه شرکت می‌‌کردم. این اتحادیه نیز بعد از ۲۸ مرداد فعالیت‌‌هایش تقریبا تعطیل شده بود و در اولین جلسه‌‌ای که من حضور یافتم، ۱۲ نفر بیشتر حضور نداشتند که در میان آن‌‌ها می‌‌توانم از دکتر هوشنگ شیرین‌‌لو، از حسین حسین‌‌زاده، از ناصر پاکدامن که تازه از ایران رسیده بود، صحبت کنم. در همین جلسه قرار بر این شد که ما فعالیت‌‌های سازمان دانشجویان را احیاء کنیم. دیگر قصد فعالیت سیاسی خاص و منظمی نداشتیم. اما همه در این تحلیل موافق بودیم که یکی از علل عمده شکست نهضت ملی، فقر فرهنگ سیاسی در ایران بود. بنابراین تصمیم گرفتیم برای مبارزه با فقر فرهنگی دست به یک کوشش فرهنگی، اجتماعی، سیاسی ولی نه هنوز سازمانی، بزنیم.

در انتخابات اتحادیه دانشجویان، دوستان مرا نامزد هیئت اجرایی کردند و من هم پذیرفتم. از آن پس در طول سه، چهار سال اتحادیه دانشجویان ایرانی در فرانسه تبدیل شد به یک اتحادیه چندصد نفری با یک نشریه‌‌ای به نام «نامه پارسی» که به همت عده‌‌ای از اعضاء این اتحادیه به وجود آمد و مقالاتی درباره مسائل فرهنگی، آموزشی و اجتماعی ایران در این نشریه انتشار یافت.

کماکان بار فعالیت مطبوعاتی و فنی این ماهنامه بر عهده من بود، اما از دوستان دیگری که در این کار هم‌کاری و هم‌گامی می‌‌کردند، باید نامی ببرم از حسین ملک، از ناصر پاکدامن، از مصطفی فرزانه، از ناصر عمار، از مهدی آریان که از دوستان سیاسی قدیم ما مقیم آلمان بود، از هوشنگ ساعدلو که او نیز بعد از کودتای ۲۸ مرداد برای ادامه تحصیل به آلمان رفته بود، از حمید عنایت که بعد از ۲۸ مرداد به انگلستان رفته بود و دیگران، در نوشتن مقالات برای این مجله شرکت می‌‌کردند.

کار به جایی رسید که به‌‌تدریج ما مسائل اجتماعی را نیز در کنار مسائل فرهنگی، آموزشی مطرح کردیم و تصمیم گرفتیم که این نامه پارسی ناشر افکار دانشجویان ایرانی در اروپا باشد و به همین ترتیب و نرم نرمک فکر تشکیل کنفدراسیون دانشجویان ایرانی گسترش یافت و در پاسخ به تقاضایی که نامه پارسی از سایر اتحادیه‌‌ها و انجمن‌‌های دانشجویان ایرانی در اروپا کرده بود، نامه‌‌های همبستگی رسید تا اینکه در سال ۱۹۶۰ اولین جلسه تدارک کنفدراسیون در شهر هایدلبرگ آلمان به ابتکار اتحادیه دانشجویان ایرانی در فرانسه تشکیل شد و مقدمات اولین کنگره کنفدراسیون را فراهم آورد.

در کنار این فعالیت دانشجویی و فرهنگی به‌‌تدریج عده‌‌ای از دوستان سیاسی از ایران به پاریس آمدند و ما هسته سیاسی هم به وجود آوردیم. عده‌‌ای عقیده داشتند می‌‌بایستی دنبال فعالیت حزب زحمتکشان را گرفت. عده‌‌ای می‌‌گفتند تحت این عنوان اگر فعالیت را آغاز کنیم با مسئولان سفارت که از هم‌گامان رژیم کودتا بودند برخوردهایی خواهیم داشت و چون تمدید گذرنامه‌‌ ما در اختیار سفارت بود، نمی‌‌توانستیم به فعالیت سیاسی علنی به‌خصوص با نامی که از طرف رژیم محکوم بودیم دست بزنیم. تا سال ۱۹۶۱ یعنی ۱۳۳۹ به تاریخ هجری شمسی بیشتری فعالیت‌‌های ما در همین اتحادیه دانشجویان و کنفدراسیون صرف می‌‌شد. در این سال بود که تعداد فعالان سیاسی با گرایش‌‌های ملی یا گرایش‌‌های چپ ملی در پاریس و اروپا به‌طور کلی به درجه‌‌ای رسید که تقاضای تشکیل یک سازمان سیاسی مطرح شد و به صورتی حاد. از طرف دیگر پس از آنکه کنفدراسیون به ابتکار عناصری نظیر ما به وجود آمد. نظارت آن و رهبری آن پس از سه سال از دست ما خارج شد و به دست برخی از عناصر جبهه ملی که از نظر کمی در اروپا بیشتر از ما بودند افتاد و در راهی کنفدراسیون را بردند که ما انتخاب نکرده بودیم عقیده داشتیم که کنفدراسیون دانشجویان به عنوان یک سندیکای متعهد نسبت به مسائل اجتماعی، سیاسی فرهنگی ایران باید عمل بکند نه به عنوان یک سازمان سیاسی. ولی آن عده از عناصر جبهه ملی که رهبری کنفدراسیون را به دست آوردند کنفدراسیون را تبدیل به یک سازمان سیاسی تند و تیز کردند و به مناسبت اختلافی که در استنباط از این فعالیت داشتیم، ما به‌‌تدریج صحنه کنفدراسیون را خالی کردیم و بیشتر به فعالیت سیاسی پرداختیم. اولین سازمانی که به وجود آمد نامش جامعه هواداران سوسیالیسم بود و اولین شماره مجله‌‌ای که

س- در کدام کشور این سازمان به وجود آمد؟

ج- هسته نخستین و اصلی این سازمان از دوستان مقیم پاریس بود که در میان آن‌‌ها اسامی که نام بردیم با باز تکرار کنم. حسین ملک، ناصر پاکدامن، هوشنگ شیرین‌‌لو، حسین حسین‌‌زاده، امیر پیشداد و به‌‌تدریج منوچهر هزارخانی و عده‌‌ای دیگر. اما دوستانی در آلمان و اتریش و ایتالیا هم به این کار علاقه داشتند و چون وسایل فنی در آلمان فراوان‌‌تر بود اولین گردهمایی این عناصر سیاسی در یکی از شهرهای آلمان صورت گرفت. من در اولین گردهمایی به علت گرفتاری‌‌های تحصیلی شرکت نداشتم، ولی دوستان رفتند و تصمیماتی گرفته شد برای ایجاد یک سازمان سیاسی با گرایش چپ ملی با ارتباط با دوستان مقیم ایران. ولی به خاطر حفظ جان و امنیت آن‌‌ها از نظر تاکتیکی همه بر این نکته توافق داشتند که این جامعه این سازمان سیاسی باید خود را مستقل اعلام کند. تا آنجا که اطلاع دارم برخی از دوستان سیاسی تهران با این فکر موافق بودند و به همین ترتیب بود که جامعه ایرانی هواداران سوسیالیسم در اروپا تشکیل شد و نشریه «سوسیالیسم» به عنوان ارگان این سازمان انتشار یافت. برای این که خطوط درشت فکر سیاسی این افراد در آن زمان کم و بیش روشن باشد، این چند عبارت را از نخستین شماره مجلسه سوسیالیسم به عنوان نمونه و مشتی نمونه خروار می‌‌آورم که هم طرز تفکر سیاسی و هم موضع‌گیری‌‌های فکری فعالان این جامعه روشن شود.

س- بفرمایید.

ج- «سرمایه‌‌داری نفی آدمیت و سوسیالیسم تأیید آن است. آزادی جوهر انسانی‌ست، فقدان آزادی خطر مرگ واقعی انسان است. همه جا با مردم برای مردم به وسیله مردم. بنای سوسیالیسم تنها در آزادی به وسیله آزادی و برای آزادی امکان‌‌پذیر است. بنی‌‌آدم اعضای یک پیکرند. آن که کوه از جای کند مردی بود که سنگ‌‌ریزه‌‌ها را به حرکت درآورد». همین چند عبارت کوتاه تا اندازه‌‌ای طرز تفکر این فعالان را در آن روز نشان می‌‌دهد. به این ترتیب که از یک طرف به سوسیالیسم گرایش بیشتری از سال‌‌های پیش دارند، اما به سوسیالیسمی که با آزادی همراه و توأم است. به عبارت دیگر و با اصطلاحی که بعدها به وجود آمد به سوسیالیسم دموکراتیک نه با سوسیالیسم نوع روسی نه به مارکسیسم-لنینیسم.

ضمناً به علت امکانات محدودی که داشتند، می‌‌دانستند که این فعالیت یک فعالیت حزبی در خارج از کشور نیست، اما این عقیده داشتند که چندین سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد باید دست به فعالیتی زد تا در ایران یک جریان سیاسی وسیع به وجود آید. این فعالیت بیش از ده سال ادامه داشت و چون اولین سازمان سیاسی ملی و مترقّی و آزادی‌‌خواه بود که در خارج از کشور به وجود آمد و در آن زمان در حدود پنجاه هزار دانشجو در اروپا بود. از نظر کمّی تبدیل شد به سازمانی که در شهرهای بزرگ اروپا در کشورهای فرانسه، انگلستان، بلژیک، آلمان، اتریش و ایتالیا در حدود هفتصد عضو آنکت ‌‌پر کرده یعنی رسمی و کم و بیش فعال به دست آورد. با افزایش امکانات مالی و مادی علاوه بر مجله سوسیالیسم این سازمان دست به انتشار یک ماهنامه سوسیالیسم زد که بیشتر جنبه خبری و سیاسی داشت و به‌‌صورتی منتشر می‌‌شد که توزیع آن از طریق پست بسیار ساده‌‌تر بود. طبیعی است ما از این نشریات به وسیله مسافر و گاهی اوقات از طریق پست ولی به آدرس‌‌های مخصوصی به تهران می‌‌فرستادیم و در آنجا مورد استقبال و توجه دوستان قدیم سیاسی ما یعنی باقی‌ماندگان حزب زحمتکشان ملت ایران قرار می‌‌گرفت.

س- بنیه مالی این سازمان را کی فراهم می‌‌کرد آقای پیشداد؟

ج- تنها از طریق پرداخت حق عضویت و کمک‌‌های مالی اعضاء بود. یکی از گرفتاری‌‌های گروه‌‌های سیاسی ملی همیشه چه در ایران، چه در خارج از کشور نداشتن امکانات مالی وسیع بود. طبیعی است که جامعه سوسیالیست‌‌ها با هیچ‌‌یک از قدرت‌‌های خارجی سر و سری نداشت و از طرف دیگر کاملاً قابل فهم است که هیچ‌‌یک از ثروتمندان ایرانی برای پیشرفت سوسیالیسم حتی دموکراتیک سرمایه‌‌گذاری نمی‌‌کردند. بنابراین تنها منبع درآمد این سازمان سیاسی حق عضویت افراد فروش نشریات و کمک‌‌هایی بود که برخی از اعضای کم و بیش پردرآمد این جامعه می‌‌پرداختند.

س- تا چه سالی اسم این سازمان به عنوان هواداران سوسیالیسم باقی ماند؟

ج- تا چهار سال، در سومین کنگره این سازمان سیاسی که در پاریس تشکیل شد ما پی بردیم که این اصطلاح، اصطلاح صحیحی نیست و در برخی از افراد این توهم ایجاد شده بود که فعالان این سازمان هوادار سوسیالیسم در اروپا هستند. به همین جهت از طرف هسته پاریس پیشنهاد شد که اسم این سازمان سیاسی تبدیل شود به جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا. در همین سال‌‌ها یعنی در حدود سال‌‌های ۱۳۳۸ یا ۱۳۳۹ دوستان ایران نیز کم و بیش مستقل از ما و کم و بیش در ارتباط با تصمیم گرفتند به تجدید فعالیت سیاسی و اکنون پس از گذشت سال‌ها من به این نتیجه رسیده‌ا که متاسفانه در انتخاب اسم برای فعالیت جدید دچار یک اشتباه تاکتیکی شدند به این ترتیب که آن‌‌ها نیز کوششی کردند برای ایجاد جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی ایران و همان‌‌طور که می‌‌دانید در جامعه ایران نام و به‌خصوص نام نیک تأثیر بسیار بیشتری دارد تا نامه‌ای جدید که مدت‌‌ها طول می‌‌کشد تا جا بیفتد. اگر نام حزب زحمتکشان ملت ایران رفقای ما در ایران تجدید فعالیت کرده بودند به احتمال قوی از موفقیت بیشتری برخوردار می‌‌شدند، ولی شاید همان حساسیتی که دستگاه‌‌های ضدامنیتی و انتظامی و رکن دو و سایر مخالفان فعالیت‌‌های آزادی‌‌خواهانه در ایران نسبت به نام حزب زحمتکشان داشتند و به همین دلیل ما نیز نام جدیدی انتخاب کردیم. در ایران نیز دوستان ما شاید مجبور شدند نام دیگری انتخاب کنند، شاید هم با انتخاب نام جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی قصد داشتند گسترش بیشتری به فعالیت‌‌های خود بدهند و با مشکلاتی که بر اثر فعالیت‌‌های خراب‌کارانه محمدعلی خنجی و مسعود حجازی به وجود آمده بود و به حیثیت و آبروی نام حزب زحمتکشان لطمه زده بود دیگر خود را داخل و وارد نکند.

به هر حال، من از علل واقعی اطلاع ندارم، اما در ایران نیز به همت خلیل ملکی و دوستان و شاگردانش جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی با منشوری بسیار نزدیک در خطوط درشت آن نسبت به منشوری که ما در اروپا تدوین و تنظیم و منتشر کرده بودیم، به وجود آمد. بین این دو جامعه سوسیالیست‌‌ها یک رابطه تقریباً منظمی به وجود آمد و در عین حال که این دو جامعه مستقل بودند، از همدیگر پشتیبانی و حمایت می‌‌کردند و حتی رفقای ایران و به‌خصوص خلیل ملکی در نوشتن مقاله برای انتشارات جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا شرکت داشتند. البته با نام مستعار چندین مقاله از خلیل ملکی در مجلسه سوسیالیسم و در ماهنامه سوسیالیسم منتشر شد.

این همکاری قلمی خلیل ملکی با انتشارات جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا در مدت اقامت ایشان در اتریش افزایش یافت و اولین سرمقاله ماهنامه سوسیالیسم به قلم خلیل ملکی بود درباره انتقادی از فعالیت احزاب دولتی در ایران. درباره این سازمان سیاسی این نکته را هم باید توضیح داد که علاوه بر افرادی که سابقه فعالیت سیاسی در حزب زحمتکشان ملت ایران داشتند، عده‌‌ای نیز که در گذشته در حزب توده فعالیت می‌‌کردند از قبیل حمید عنایت یا عده‌‌ای که در خارج از کشور بودند در دوران نهضت ملی ولی به نهضت ملی علاقه داشتند، مثل حسین حسین‌‌زاده و عده‌‌ای از جوانان که سوابق سیاسی نداشتند ولی به یک گرایش چپ مستقل برای ایران علاقه‌‌دار بودند در این جریان شرکت کردند و مجموعه این عناصر بودند که این جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا را به وجود آوردند. یکی از گروه‌‌هایی که در دو کنگره اول این سازمان شرکت کرد و بعد بی سر و صدا به تقاضای رهبران این جامعه از این سازمان سیاسی جدا شد گروهی بود که بعد به گروه پرویز نیکخواه معروف شد. علت جدایی هم پیشنهاد جنگ مسلحانه آماده کردن خود برای یک مبارزه مسلحانه در ایران بود و ما چون در آن زمان با این تئوری موافقتی نداشتیم از هواداران پر و پا قرص این تئوری خواهش کردیم بدون اعلام این جریان حساب خود را جدا کنند و برای انجام کارهایی که فکر می‌‌کردند تنها راه پیروزی بر دشمن غدّار ایران است فعالیت کنند. لابد از سرنوشت این گروه دیگران به اندازه کافی صحبت خواهند کرد.

س- بله. بله. شما در اینجا فعالیت که می‌‌کردید به نام جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا، آیا ضمن فعالیت خودتان با حزب توده هم مشکلاتی پیدا کردید؟ و با طرفداران حزب توده در اروپا؟

ج- بله خیلی زیاد. در آغاز تشکیل جامعه سوسیالیست‌‌ها حزب توده تقریباً در اروپا خاموش بود به چند دلیل. یکی اینکه آن حزب هم بعد از کودتا ضربات مهلکی بر پیکرش وارد آمده بود. دیگر اینکه سیاست شوروی از در سازش و هم‌زیستی مسالمت‌‌آمیز با رژیم شاه درآمده بود، ولی به محض اینکه اختلافاتی بین دولت شوروی و دولت ایران به وجود آمد، به کمک دولت شوروی بقایای حزب توده در خارج از کشور که اغلب در کشورهای اروپای شرقی حضور داشتند و مرکز فعالیت‌‌های آن‌‌ها در لایپزیک در آلمان شرقی بود دست به انتشار مجدد «مردم» زدند و در این روزنامه به مخالفت‌‌هایی که بیشتر جنبه انتقادات دوستانه ابتدا داشت با ما پرداختند، چون احساس می‌‌کردند که عناصر متمایل به افکار و عقاید سوسیالیست ایرانی به این جامعه سوسیالیست‌‌ها می‌‌گروند و تصمیم گرفتند که با طرح انتقادات خود و مبارزه تبلیغاتی از پیشرفت، چه پیشرفت کمّی، چه پیشرفت کیفی جلوگیری کنند. از طرف دیگر ما نیز برای پیشرفت کمی و کیفی خود و جلوگیری از تجدید حیات حزب توده در خارج از کشور، شیوه اقناع و تجزیه و تحلیل مسائل سیاسی را در پیش گرفتیم و یکی از نخستین کارهایی که در این زمینه صورت گرفت گذشته از جلسات سخنرانی ماهانه که در اغلب شهرها و به‌خصوص پاریس درباره مسائل سیاسی تشکیل می‌‌شد و مورد استقبال فراوان دانشجویان ایرانی بود چون به صورت دموکراتیک اشاره می‌‌شد و هر مخالفتی می‌‌توانست آزادانه نظرات خود را در این جلسات طرح کند و گویا تشکیل این جلسات سخنرانی و بحث آزاد برای اولین بار بود که در محیط ایرانی تشکیل می‌‌شد، این هم در افزایش اقبال و موفقیت جامعه سوسیالیست‌‌های بی‌‌تأثیر نبود. اما علاوه بر جلسات سخنرانی اولین کوششی که ما برای منصرف ساختن باقی‌ماندگان اعضاء حزب توده برای پیوستن مجدد به آن حزب و برای همکاری با ما انجام دادیم نامه‌ای بود خطاب به اعضای ساده حزب توده.

خوب به یاد دارم که در این زمینه خلیل ملکی با مسئولان جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا یعنی کمیته مرکزی این جامعه که در آن زمان در پاریس بود مذاکرات مفصلی کرده بود و ملکی خیلی علاقه داشت که جامه سوسیالیست‌‌ها کوششی در جهت جلب کردن و به سوی خود آوردن اعضای ساده حزب توده انجام دهد و متنی در این زمینه پیشنهاد کرد به عنوان «نامه سرگشاده به اعضای ساده حزب توده»، این متن پس از حک و اصلاح و جرح و تعدیل به نام کمیته مرکزی جامعه سوسیالیست‌‌ها در ماهنامه سوسیالیست و به‌‌صورت جداگانه در بیش از هزار نسخه انتشار یافت و تکثیر شد و تأثیر گویا بسیار بزرگی در خوانندگان از یک طرف و در رهبران حزب توده از طرف دیگر گذاشت، به‌طوری که پس از دو هفته که از انتشار این نامه گذشت، که نامه‌ای بسیار دوستانه با لحن حتی رفیقانه بود و با یک تجزیه و تحلیل اصولی نشان داده بود که از آن طرف راهی نیست. نشان داده شده بود که حزب توده چه قبل از آغاز نهضت ملی و چه به‌خصوص در تمام دوران نهضت ملی چه خطاها و اشتباه‌‌هایی کرده و این اشتباهات و خطاها فقط به علت وابستگی به سیاست دولت شوروی بوده و هیچ جنبش سیاسی ملی و مستقل در ایران نمی‌‌تواند وابسته به هیچ قدرت خارجی باشد. دو سه هفته پس از انتشار این نامه مسئول حزب توده در فرانسه شخصی به نام حسین نظری تقاضای ملاقات از دو تن از اعضای جامعه سوسیالیست‌‌ها کرد که به احتمال قوی حدس می‌‌زد در زمره رهبران جامعه هستند. در این ملاقات رسماً اعلام کرد که کمیته مرکزی حزب توده که او همیشه تحت عنوان رفقا نام می‌‌برد، از شما دعوت کرده‌‌اند که سفری به آن سامان و منظور او لایپزیک بود، بکنید. تمام مخارج این سفر از طرف رفقا پرداخت خواهد شد و حتی برای اینکه شما از نظر گذرنامه مشکلی پیدا نکنید، ما گذرنامه مخصوص برای شما تهیه خواهیم کرد که با آن گذرنامه به اروپای شرقی سفر کنید و اثری از ورود شما به کشور مزبور یعنی آلمان شرقی در گذرنامه شما باقی نباشد. چون اگر چنین اثری باقی بود گرفتاری‌‌هایی برای تمدید گذرنامه در سفارت به وجود می‌‌آمد. در این جلسه، یکی از دوستان جامعه خیلی باشور و شوق از این دعوت استقبال کرد. دوست دیگر …

س- آن دوست کی بود آقا؟

ج- حسین ملک که می‌‌گفت: «به‌‌به، باید برویم آنجا و با اینها ملاقات بکنیم و من باید تف توی صورت طبری بیندازم که این چه بلایی بود تو بر سر ما آوردی». یعنی تمام بدرفتاری‌‌ها و ناجوانمردی‌‌هایی که دستگاه رهبری حزب توده به انشعابیون از جمله حسین ملک کرده بود، مطرح شده بود که «من باید بروم راجع به این مسائل صحبت کنم».

س- این جلسه شما در پاریس بود این موقع حتماً.

ج- بله. حسین نظری از سال‌‌ها پیش مأمور حزب توده در پاریس بود و البته مأمور حقوق‌‌بگیر و در محافل ایرانی به عنوان آجان حزب توده معروف بود.

س- غیر از شما و آقای حسین ملک چه کس دیگری در این ملاقات و مذاکره شرکت داشت؟

ج- در این ملاقات کسی حضور نداشت، چون هم تقاضاکننده اصرار داشت که این ملاقات مخفی و سرّی باشد، و هم ما صلاح نمی‌‌دانستیم که او از شرکت دوستان دیگر ما در مدیریت جامعه سوسیالیست‌‌ها اطلاع پیدا کند. چون همان‌‌طور که ابتدا گفتم ولی شاید به اندازه کافی روشن نبود از آغاز این فعالیت سیاسی در اروپا ما یک شکل علنی نیمه علنی، علنی-نیمه مخفی پیش گرفتیم. برخی از فعالان جامعه ناگزیر بودند که خود را معرفی بکنند. برای این که ارتباط بگیرند در جلسات سخنرانی شرکت بکنند، ولی تا آنجا که ممکن بود ما می‌‌کوشیدیم آن عناصری را که در بدنه مخفی این جامعه حضور داشتند لو ندهیم. به این دلیل بود که فقط دو نفر که از طرف بسیاری از مخالفان آشنایی شده بودند در این ملاقات شرکت داشتند، اما طبیعی بود که این دو نفر نمی‌توانستند در این زمینه تصمیم بگیرند. ما این دعوت را که شفاهی بود قبول کردیم و قول دادیم که درباره آن در کمیته مرکزی جامعه که ظاهراً آقای حسین نظری از ترکیب آن و محل اقامت آن اطلاع نداشت، ولی به احتمال قوی می‌‌دانست که در پاریس هست و چه کسانی در آن شرکت می‌‌کنند، به میان بگذاریم و تصمیم خود را اعلام کنیم. اما قبل از پایان این ملاقات ما پیشنهاد کردیم که برای بررسی چنین تقاضایی ما احتیاج به یک دعوت کتبی داریم و احساس کردیم که این تذکر ایجاد گرفتاری برای مأموری حزب توده ایجاد کرد و قول داد که حتماً این کار را خواهد کرد و ما گفتیم: «تا زمانی که به صورت کتبی از ما دعوتی نشود و چهارچوب مذاکراتی که باید انجام داد معلوم نباشد ما شرکت نخواهیم کرد و نمی‌‌توانیم پاسخی بدهیم. از کجا معلوم آقای نظری که این دعوت از جانب خود شما نباشد؟ ما احتیاج داریم به یک دعوت کتبی با امضای مسئولان حزب توده». اما یقین داشتیم که این دعوت صورت گرفته و در ارتباط با نامه سرگشاده‌‌ای‌ست که خطاب به اعضای ساده حزب توده از طرف ما انتشار یافت. در جلسه کمیته مرکزی بیش از سه ساعت درباره پذیرفتن یا نپذیرفتن این دعوت صحبت کردیم و اکثریت اعضای کمیته مرکزی با قاطعیت با قبول این تقاضا مخالفت کردند. به چند دلیل یکی این که ما با آن‌‌ها به هیچ قیمتی نمی‌‌توانیم کنار آییم و بنابراین سفر ما به آن دیار فقط برای این که مخالفت خود را ابراز کنیم فایده ندارد. دلیل دوم اینکه هیچ اطمینانی وجود ندارد که ما وقتی به آنجا رسیدیم بتوانیم باز آییم و آن‌‌ها هم نه به‌‌صورت کتبی نه به‌‌صورت شفاهی چنین اطمینانی به ما نمی‌‌توانند بدهند.

س- آیا کسی هم با شما تماس گرفته بود و هشداری به شما داده بود درباره این سفر به آلمان شرقی؟

ج- نه ولی خود ما دوستان، خود ما دوستانی که در این زمینه با آن‌‌ها مشورت شد، یعنی اعضای کمیته مرکزی جامعه سوسیالیست‌‌ها، هشدار می‌‌دادند که رفتن به این سفر صحیح نیست.

س- شما در آن موقع هنوز با دکتر فریدون کشاورز تماسی نداشتید؟

ج- نه. ما حتی از جدایی دکتر کشاورز از حزب توده اطلاع نداشتیم.

س- بله. بعد آقای ملکی مثل این که سفری به اروپا کردند؟

ج- بله. ولی اگر اجازه بدهید من چند کلمه دیگر درباره روابط با حزب توده…

س- تمنا می‌‌کنم.

ج- در رابطه با همین تقاضای ملاقات …

س- من فکر کردم که …

ج- صحبت کنم. وقتی تقاضای ملاقات از طرف ما رد شد و چون هیچ تقاضای کتبی نشده بود، ما هم به‌‌صورت شفاهی به همان حسین نظری پاسخ منفی خود را دادیم. حزب توده نامه‌ای خطاب به کمیته مرکزی جامعه سوسیالیست‌‌ها نوشت.

س- نامه سرگشاده؟ منتشر کردند این را؟

ج- بله. نامه‌ای بود که البته قبل از انتشار در روزنامه مردم به دست ما رسید، ولی بلافاصله در شماره بعد روزنامه مردم منتشر شد. لحن نامه بسیار دوستانه بود و چکیده آن این بود که: «ما مواضع سیاسی شما را مطالعه کردیم. شما خود را سوسیالیست می‌‌دانید، ما هم سوسیالیست هستیم. شما ضد رژیم کودتا هستید، ما هم ضد رژیم کودتا هستیم». بنابراین این وجوه مشترک را تک‌‌تک برشمرده بودند از جمله اینکه «شما ضدامپریالیست هستید، ما هم ضدامپریالیست هستیم. شما هوادار حقوق زحمتکشان هستید، ما هم هوادار حقوق کارگران و دهقانان و پیشه‌‌وران هستیم». به این نتیجه رسیده بودند در این نامه سرگشاده که هدف اصلی‌اش خنثی کردن تأثیرات نامه سرگشاده ما به اعضای ساده حزب توده بود که «حالا که ما در این وجوه اجتماعی، سیاسی مشترک هستیم، پس بیایید با هم بر سر این وجوه توافق کنیم و یک جبهه واحد ضداستبداد و ضداستعمار تشکیل دهیم». آن‌‌ها هم این نامه را در سطح وسیعی در اروپا منتشر کردند و از رادیو پیک ایران هم در بخش سخن‌‌پراکنی‌‌ فارسی خواندند. در آن زمان این یکی از رادیوهایی بود که در ایران گرفته می‌‌شد. طبیعی است که ما به این نامه در اولین فرصت ممکن یعنی پس از دو یا سه هفته در شماره ماهنامه سوسیالیسم پاسخ دادیم. به نظرم شماره هفتم ماهنامه سوسیالیسم. اما مردم زودتر پخش شده بود و ما ناگزیر در شماره هفتم هم نامه کمیته مرکزی حزب توده به کمیته مرکزی جامعه سوسیالیست‌‌ها را منتشر کردیم، هم پاسخ جامعه سوسیالیست‌های ایرانی در اروپا به نامه کمیته مرکزی حزب توده. مجموعه این مکاتبات و تماس‌‌ها در برخی از محافل سیاسی ایران و حتی در میان دوستان نزدیک ما این توهّم را به وجود آورد که جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا مشغول مذاکره و کنار آمدن و ائتلاف با رهبری.

س- حزب توده .

ج- رهبری حزب توده است و به همین مناسبت بود که مرحوم جلال آل‌‌احمد بدون بررسی دقیق موضوع، شتاب‌‌زده نامه بسیار جالبی برای اداره‌‌کنندگان ماهنامه سوسیالیسم نوشت که در شماره هشتم یا نهم این ماهنامه منتشر شد و در آن نامه موضع‌‌گیری بسیار شدیدی نسبت به ائتلاف با حزب توده کرده بود و اعلام کرده بود که «حزب توده همان حزبی است که ما در ایران شناختیم و اگر از نو بیاید و بساطش را پهن بکند، اولین کسی که در مقابل آن‌‌ها برخواهد خاست و توی پوزه آن‌‌ها خواهد زد من خواهم بود. چون من هنوز سوزش ناجوانمردی‌‌ها و بدکاری‌‌های این حزب را نسبت به خودمان می‌‌دانم» و به اعضای جوان جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا هشدار داده بود که چنین کاری نکنید. البته این ائتلاف اصلاً مطرح نبود و ما در یک مبارزه سیاسی و تبلیغاتی با حزب توده قرار داشتیم و فکر می‌‌کنم در مجموع این مبارزه به سود جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی تمام شد. به این ترتیب که بعد از دو یا سه ماه که از انتشار این نامه‌‌ها گذشت، اولین انشعاب تشکیلاتی در خارج از کشور در حزب توده به وجود آمد و ابتدا عده‌‌ای از جوانان و کادرهای حزب توده جدا شدند. بعد سه تن از رهبران عضو کمیته مرکزی یعنی غلامحسین فروتن، احمد قاسمی و سغائی، و اینها پس از مدتی سازمان انقلابی حزب توده در خارج از کشور را به وجود آوردند.

س- آقا این سغائی است یا سخائی است؟

ج- من تصورم این است که سغائی است ولی در اغلب مطبوعات به سخائی آورده شده.

س- سخائی نوشته شده.

ج- به هرحال، این مکاتبات فکر می‌‌کنم این تأثیر را بخشید که حقیقت حزب توده را بهتر نشان داد و موجب اختلافاتی در درون آن حزب شد یا اختلافات موجود را دامن زد و کار به انشعابات گوناگونی رسید. در رابطه با حزب توده این مقالات ادامه داشت و یکی از بهترین مقالاتی که در مجله سوسیالیسم که به عنوان یک مجله تئوریک با سطح سنگین بود تحت عنوان روابط ایران و شوروی زمانی نوشته شد که کمیته مرکزی حزب توده شعار «زنده باد دوستی ایران و شوروی» را می‌‌داد و ما را محکوم می‌‌کرد که با مخالفت با این دوستی شما به سود امپریالیسم

س- ضد شوروی هستید.

ج- ضد شوروی هستید و آب به آسیاب امپریالیسم جهانی که برای آن‌‌ها البته فقط آمریکا بود، می‌‌ریزند. در رابطه با این تبلیغات دو مقاله بسیار جالب منتشر شد که یکی را ملکی نوشته بود، بدون نام با امضای مستعار البته تحت عنوان «دوستی کدام ایران با شوروی زنده باد؟» و تجزیه و تحلیلی کرده بود که «ایران نهضت ملی چرا هیچ‌‌وقت برای دوستی با آن شوروی شما فعالیت نکردید و زنده باد نگفتید؟ ولی برای دوستی ایران شاه با شوروی چنین هیاهویی برپا کرده‌‌اید» و یک مقاله بسیار دقیق و تحلیلی در چندین صفحه در شماره پنجم مجله سوسیالیسم به بررسی تاریخی روابط شوروی با ایران پرداخت و به روشنی نشان داد که همیشه دولت شوروی منافع آنی خودش را بهترین موجب برای بهبود روابط خود با ایران یا تیره و تار کردن روابط خود با دولت ایران ساخته و هرگز کوچ‌‌ترین دغدغه خاطری برای منافع توده زحمتکشان ملت ایران نداشته است. در تحریر این مقاله دوست عزیز از دست رفته‌‌ام حمید عنایت سهم قابل ملاحظه‌ای داشت، یادش بخیر.

س- آقای دکتر پیشدادی جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا با کدام‌‌یک از سازمان‌‌های سوسیالیستی خارج از کشور یعنی اروپای غربی در ارتباط بود؟

ج- جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا با آن که یک سازمان سیاسی واحد بود. چندین شاخه داشت چون از نظر جغرافیایی فعالان این جامعه در کشورهای مختلف اروپا پخش و پراکنده بودند. بنابراین در هر کشور مسئولان واحد کشوری جامعه سوسیالیست‌‌ها به تشخیص خود با حزب یا گروه یا سازمان سیاسی که از نظر فکری نزدیک به آن‌‌ها بودند تماس داشتند. در آلمان دوستان ما با سازمان جوانان حزب سوسیال دموکرات آلمان ارتباط داشتند ولی این ارتباط هیچ‌گونه تعهدی برای آن‌‌ها ایجاد نمی‌‌کرد، بلکه بیشتر برای شرکت در جلسات بحث و انتقاد آن سازمان دانشجویان بود و در آن زمان سازمان دانشجویان حزب سوسیال دموکرات آلمان در جناح مخالف رهبری بود و به همین جهت سر و صدایی بر پا کرده بود و از نفوذ و جاذبه‌‌ای در میان دانشجویان خارجی برخوردار بود و به دوستان ما هم در آلمان کمک‌‌هایی از نوع قرض دادن ماشین پلی‌‌کپی یا تهیه سالن، در اختیار گذاردن محل‌‌هایی برای برگزاری کنگره‌‌ها، از این نوع کمک‌‌ها برخوردار می‌‌شدند. در اتریش دوستان ما از یک طرف با حزب سوسیالیست اتریش ارتباط داشتند و از طرف دیگر با سازمان جوانان وابسته به انترناسیونال سوسیالیست. موضوع همکاری ما با انترناسیونال سوسیالیست یکی از مشکلات بزرگی بود که در داخل جامعه مدام مطرح می‌‌شد و حل نمی‌‌شد عده‌‌ای از دوستان ما طرفدار عضویت جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در انترناسیونال سوسیالیست بودند، عده‌‌ای مخالف بودند و می‌‌گفتند: «عضویت ما در انترناسیونال سوسیالیست کوچک‌‌ترین سودی برای ما نخواهد داشت، بلکه وسیله‌‌ای به دست دشمنان و به‌خصوص حزب توده برای کوبیدن ما خواهد داد». رفقای ایران اصرار داشتند که «ما نمی‌‌توانیم اما شما هم برای خود هم به سهم ما در انترناسیونال سوسیالیست شرکت کنید و از پشتیبانی آن‌‌ها برای

س- برخوردار شوید.

ج- به‌خصوص مبارزانی که در داخل ایران زیر فشار ساواک قرار دارند، استفاده کنید». به همین مناسبت ما رابطه‌‌ای با دفتر بین‌‌المللی انترناسیونال سوسیالیست که آن موقع به وسیله آلبر کارتی اداره می‌‌شد، برقرار کردیم. اما هرگز عضویت در انترناسیونال سوسیالیست در کمیته مرکزی یا در کنگره‌‌های جامعه سوسیالیست‌‌ها پذیرفته نشد. به دلایل مختلف از جمله اینکه بخشی از اعضاء و فعالان جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا گرایش‌‌های سوسیالیستی تند و تیزی داشتند و قضاوتی که از انترناسیونال سوسیالیست می‌‌کردند، بسیار نامساعد بود. نباید فراموش کرد که در آن زمان یکی از اعضاء انترناسیونال سوسیالیست حزب سوسیالیست گی موله بود که با سوابق جنگ‌‌های استعماری حمله به سوئز برای برانداختن ناصر با شرکت انگلیس و اسرائیل تأثیری در میان عناصر جوان چپ‌‌گرا نداشت. خود حزب سوسیالیست فرانسه هم با انشعابی در ۱۹۵۸ روبه‌‌رو شد و یک حزب سوسیالیست متحده به وجود آمد که به‌‌تدریج رشد و نمو کرد و از نظر مواضع سیاسی و بین‌‌المللی به آنچه در آن زمان ما فکر می‌‌کردیم، خیلی نزدیک‌‌تر بود. ما با این حزب سوسیالیست متحده روابط کم و بیش ارگانیک به وجود آوردیم و در کنگره‌‌های این حزب هئیت نمایندگی رسمی می‌‌فرستادیم که با حق صحبت و البته به عنوان ناظر شرکت می‌‌کردند، چون خارجی‌‌ها در فرانسه حق عضویت در احزاب سیاسی نداشتند و ما هم علاقه به عضویت در احزاب سیاسی خارجی نداشتیم. ولی هیئت نمایندگی جامعه سوسیالیست‌‌ها در کنگره حزب سوسیالیست متحده که به فرانسه PSU به آن می‌‌گویند و در آن زمان یکی از مسئولان جوان آن میشل روکار بود، که در حال حاضر وزیر کشاورزی دولت سوسیالیست فرانسه است با آن‌‌ها تماس داشتیم و پس از مدتی توافق آن‌‌ها را برای شرکت در آموزشگاه حزب در کلاس‌‌های تعلیم و تربیت سیاسی‌‌شان جلب کردیم و برخی از دوستان ما از این تعلیم و تربیت سیاسی در چهارچوب آموزش سوسیالیسم دموکراتیک برخوردار شدیم. دوستان ما در اتریش با سازمان جوان وابسته به انترناسیونال سوسیالیست همکاری داشتند بدون آنکه در این همکاری‌‌ها هیچ‌‌گونه امتیازی بدهند یا کمک مالی خاصی بگیرند. یک‌‌بار از طرف کمیته مرکزی من در کنگره این سازمان جوانان انترناسیونال سوسیالیست شرکت کردم و گزارش دقیقی درباره اوضاع و احوال ایران دادم. آلبر کارتی هم از طریق رابطه‌‌ای که با جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا داشت هم با شناختی که از خلیل ملکی و دوستان ملکی و فعالیت‌‌های آن‌‌ها در گذشته داشت، پس از سفری که به تهران کرد و ملاقاتی که با ملکی به عمل آورد از او دعوت کرد به عنوان ناظر در کنگره انترناسیونال سوسیالیست و در یکی از مجامعی که مربوط به مطالعه مشکلات اقتصادی کشورهای کم رشد بود شرکت کند. ملکی با توافق هیئت اجرایی جامعه سوسیالیست نهضت ملی به عنوان ناظر در کنگره انترناسیونال سوسیالیست در رم شرکت کرد و اگر اشتباه نکنم این مربوط به سال ۱۹۶۴ می‌‌شود. یکی از دوستان جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا که ضمناً عضو کمیته مرکزی هم بود، به نام خود و نه به عنوان عضو جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا به عنوان مأمور یعنی مسئول همراه خلیل ملکی در آن کنگره شرکت کرد. گزارش شرکت خلیل ملکی در کنگره انترناسیونال سوسیالیست در یکی از شماره‌های «علم و زندگی» چاپ شده است و در نامه‌ای که خلیل ملکی در ۱۳۴۱ به دکتر مصدق نوشته است به این شرکت و چگونگی آن و تماس‌‌هایی که با شرکت‌‌کنندگان متعلق به جهان سوم گرفته است، صحبت نموده است.

س- آقای ملکی وقتی که در آن زمان برای شرکت در این کنگره به اروپا آمدند مثل اینکه قصد اقامت در اروپا را داشتند. به شما راجع به این موضوع چیزی نگفتند؟

ج- چرا در این زمینه خیلی صحبت بود، قبل از اینکه ایشان از تهران بیاید ما اصرار داشتیم که برای مدت درازی بیاید. اما هدف اصلی سفر ملکی به اطریش برای این بود که پسر خود را برای ادامه تحصیل به آن کشور بیاورد و او را مستقر سازد و بعد به ایران بازگردد. در جلساتی که در پاریس تشکیل شد، اصرار ما این بود که آقای ملکی از مراجعت به ایران خودداری کند و بقیه ایام عمر را به مطالعه و تحقیق و تحریر در شرایط مساعدی بپردازد. خوب به خاطر دارم که وقتی صحبت از مشکلات مالی به میان آمد و یکی از رفقای جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا پیشنهاد کرد که ما تمام مخارج شما را تأمین خواهیم کرد. ملکی باز عصبانی شد و گفت: «شما پول ندارید مجله خودتان را اداره کنید، هی پیغام می‌‌فرستید از تهران ما برای شما پول بفرستیم».

 

 

روایت‌‌کننده: آقای دکتر امیر پیشداد

تاریخ مصاحبه: ۴ مارس ۱۹۸۴

محل مصاحبه: شهر لوشن، فرانسه

مصاحبه‌‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۹

پس چگونه می‌‌خواهید مخارج زندگی مرا در اینجا فراهم بکنید». من فکر می‌‌کنم ملکی مایل نبود تنها بدون همسرش صبیحه ملکی در خارج از کشور زندگی و کار تحقیقی کند و تا آنجا که اطلاع دارم صبیحه ملکی هم مایل نبود زندگی و خانه‌‌اش را در تهران رها کند و به اروپا برای اقامت طولانی بیاید. ما همه اطمینان داشتیم که اگر ملکی در یکی از شهرهای اروپا مستقر شود و از فعالیت روزمره سیاسی خودداری ورزد و به مطالعات و ترجمه بپردازد. برای جنبش سیاسی ملی و مترقی و آزادی‌‌خواه در ایران از هر جهت مفیدتر و راحت‌‌تر خواهد بود.

ما به علت علاقه سرشاری که به شخصیت خلیل ملکی داشتیم عقیده داشتیم که او به اندازه کافی برای مبارزات سیاسی در ایران از خود مایه گذاشته و این چند سال آخر عمر را حق دارد که از شرایط مساعدی برای مطالعه و تحقیق و تحریر سیاسی استفاده کند. این امکان وجود داشت که اگر بیست یا سی نفر از اعضای جامعه سوسیالیست‌‌ها شرکت بکنند در ماه مخارج زندگی نه تنها خلیل ملکی بلکه اگر صبیحه ملکی هم می‌‌پذیرفت و می‌‌آمد فراهم سازند. ولی مناعت طبع ملکی به او چنین اجازه‌‌ای نمی‌‌داد که به خرج دوستان سیاسی خود در خارج از کشور

س- زندگی کند.

ج- زندگی کند. این مسائلی بود که در این رابطه بود. بعد از مدتی ملکی به ایران بازگشت و مصادف شد با نامه‌‌های دکتر مصدق به جبهه ملی دوم و کوشش برای تشکیل جبهه ملی سوم که …

س- آقای دکتر پیشداد قبل از اینکه بپردازیم به این جریان جبهه ملی سوم من می‌‌خواستم از شما تقاضا کنم که یک مقداری برای ما توضیح بدهید که بازتاب تشکیل جبهه ملی دوم در سازمان‌‌های اروپایی و بالاخص در سازمان شما چه بود؟

ج- تشکیل جبهه ملی دوم و میتینگ میدان جلالیه در اروپا در میان بسیاری از افراد که سوابق سیاسی روشنی نداشتند، ولی به‌طور مبهم طرفدار و نهضت ملی و دکتر مصدق بودند بسیار قابل ملاحظه بود و موجب شد که در طول چند ماه سازمان‌‌های اروپایی جبهه ملی وسعت قابل ملاحظه‌ای پیدا کنند.

وقتی جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا به وجود آمد، هیچ گروه و سازمان سیاسی قابل ملاحظه‌ای در آن زمان در اروپا وجود نداشت و یکی از علل رشد و نمو مطلوب و مساعد جامعه سوسیالیست‌‌ها همین بود که تنها سازمان موجود بود. البته مواضع سیاسی و فکری اصولی هم شرط دیگر این پیشرفت بود ولی باید به این نکته هم اشاره کرد با واقع‌‌بینی که چون تنها سازمانی بود که بعد از کودتای ۲۸ مرداد به وجود آمد. عده‌‌ای را بی‌‌آن‌که اعتقاد آگاهی نسبت به سوسیالیسم داشته باشند، به سوی خود جلب کرد. بهترین مثال در این زمینه آن است که وقتی جبهه ملی در اروپا شروع به تجدید فعالیت کرد. برخی از افرادی که اشتباهاً وارد جامعه سوسیالیست‌‌ها شده بودند بلافاصله جای اصلی خود را یافتند و به سازمان‌‌های اروپایی جبهه ملی پیوستند چون آن‌‌ها فقط ملی بودند و حتی انتقاد از دولت ملی را نمی‌‌پذیرفتند. به هرحال، سازمان‌های اروپایی جبهه ملی به وجود آمد از نظر کمی تعداد زیادی در این سازمان‌‌ها که اروپایی بود و حتی در آمریکا هم عده‌‌ای از آن‌‌ها حضور داشتند، کنفدراسیون دانشجویان را هم تصاحب کرده بودند و چون خودشان یک سازمان سیاسی شسته و رفته‌‌ای نداشتند از سازمان کنفدراسیون به عنوان یک سازمان سیاسی استفاده می‌‌کردند و در این سازمان‌‌های اروپایی گرایش عمده طرفدارای از جبهه ملی دوم بود، البته در آن زمان جبهه ملی دوم به عنوان ادامه‌دهنده مبارزات نهضت ملی ایران شناخته شده بود. ما سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا در ارتباطات با دوستان‌مان در ایران نسبت به جبهه ملی دوم بسیار انتقاد داشتیم. یکی از انتقادات جدی ما این بود که جامعه سوسیالیست‌‌ای نهضت ملی را به جبهه ملی دوم نپذیرفته بودند. انتقاد دیگر ما در همین رابطه این بود که سران جبهه ملی دوم جبهه و حزب را با هم اشتباه می‌‌کردند. برداشت صحیحی از حزب و جبهه نداشتند. برای ما این دو کلمه معنای متفاوتی داشت. ما حاضر بودیم با حفظ هویت تشکیلاتی و مواضع عقیدتی خود، براساس یک برنامه سیاسی مشترک در یک مبارزه جبهه‌‌ای شرکت کنیم و بارها و بارها به دوستان جبهه ملی در اروپا این پیشنهاد را می‌‌کردیم. ماهنامه سوسیالیسم و مجله سوسیالیسم پر است از پیشنهاداتی که ما درباره ضرورت یگانگی نیروهای ملی مطرح کرده‌‌ایم.

ولی متأسفانه جبهه ملی دوم، به احتمال زیاد، تحت تأثیر تحلیل‌‌هایی که مسعود حجازی و محمدعلی خنجی می‌‌کردند شرط عضویت در جبهه ملی دوم را انحلال سازمان سیاسی قرار می‌‌داد. به این ترتیب که از هر سازمان سیاسی که تقاضای عضویت می‌‌کرد می‌‌خواست که ابتدا سازمان خود را منحل کند و بعد اعضای آن به صورت انفرادی و شخصی به جبهه ملی دوم بپیوندند. ما با این طرز تفکر به کلی هم از نظر اصولی، هم از نظر سیاسی مخالف بودیم و طبیعی است که نمی‌‌توانستیم با جبهه ملی دوم نه در ایران نه در سازمان‌‌های اروپایی جبهه ملی دوم در خارج از کشور همکاری کنیم.

اما روابطی بین رهبران جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا و برخی از فعالان سازمان‌‌های اروپایی جبهه ملی وجود داشت. علت آن هم این بود که سازمان‌‌های اروپایی جبهه ملی ایران یک‌‌دست و یکپارچه نبود و از چندین جناح گوناگون به وجود آمده بود. در فرانسه با کسانی که در همان زمان ما ارتباط داشتیم، یکی ابوالحسن بنی‌‌صدر بود که در ایران نماینده سازمان دانشجویان بود در جناح مخالف رهبری جبهه ملی دوم قرار داشت با دوستان سیاسی ما در ایران و جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی ایران روابط حسنه‌‌ای داشت و وقتی به اروپا آمد، از طرف دوستان به او توصیه شده بود و نامه‌ای به او سپرده شده بود که با عده‌‌ای در اینجا تماس بگیرد از جمله با امیر پیشداد. به همین مناسبت، روابطی با بنی‌‌صدر و دوستان بنی‌‌صدر و با نماینده حزب ملت ایران و نماینده نهضت آزادی ایران به وجود آمد و جلساتی تشکیل می‌‌شد برای یافتن راه‌‌حلی برای متحد ساختن هر چه بیشتر عناصر مبارز ملی. اما با خود سازمان جبهه ملی دوم در اروپا که نام اصلی آن سازمان‌‌های اروپایی جبهه ملی در اروپا بود روابط بسیار تیره و تار بود و آن‌‌ها تا آنجا که می‌‌توانستند کوچک‌‌ترین کوششی برای بهبود روابط نمی‌‌کردند. این جریان ادامه داشت تا انتشار نامه‌‌های دکتر مصدق بر ضد جبهه ملی دوم که در اروپا اولین نشریه‌‌ای که این نامه‌‌ها را منتشر کرد، ماهنامه سوسیالیسم و مجله سوسیالیسم بود و این موضوع نیز در تیره و تارتر شدن روابط با آن جناح از ملیون ایرانی در خارج از کشور که طرفدار سازمان واحد بودند، بی‌‌تأثیر نبود.

س- اتحاد سازمان‌‌های سیاسی وقتی که در ایران مطرح شده بود به آن شکل در جبهه ملی دوم در آنجا بازتابش چگونه بود آقای دکتر پیشداد؟ شما هم اینجا جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا را منحل کردید و به سازمان‌‌های جبهه ملی پیوستید؟

ج- نخیر. همان‌‌طور که گفتم

س- مجله سوسیالیسم را تعطیل کردید؟

ج- نخیر. همان‌‌طور که گفتم؛ من فکر می‌‌کنم در سؤال شما ابهامی وجود داشت و شاید با این اشاره روشن شود. همان‌‌طور که گفتم در تمام طول عمر جبهه ملی دوم ما در موضع دفاع از ضرورت وحدت جبهه‌‌ای اتحاد عمل به‌‌صورت یک جبهه گسترده بودیم با حفظ هویت تشکیلاتی

س- درست ولی این را …

ج- استدلال این بود که وقتی گروه‌‌های سیاسی و احزاب مختلف بر سر یک برنامه مشترک توافق بکنند هریک از این گروه‌‌ها با خود فعالان خاصی را می‌‌آورد که سایر گروه‌‌ها نمی‌‌توانند آن فعالان را جلب و جذب بکنند. بنابراین گروه‌‌ها و سازمان‌‌ها و احزاب باید مستقل باشند، حق حیات داشته باشند ولی در یک جبهه وسیع شرکت کنند.

س- درست، این نظر سازمان شما بود، ولی کار به یک جایی رسید که شما مجله سوسیالیسم را تعطیل کردید.

ج- نه.

س- یا روزنامه سوسیالیسم را.

ج- نه در این مرحله نبود. اگر موافق باشید من به سؤال شما این پاسخ را باید بدهم که در ایران بر اثر انتشار نامه‌‌های دکتر مصدق جبهه ملی دوم خود را تعطیل کرد.

س- بله.

ج- اللهیار صالح در آخرین پاسخی که به نامه دکتر مصدق نوشت با اینکه برگزیده کنگره جبهه ملی بود استعفا کرد.

س- بله.

ج- و دلیل مضحک کبر سن و بیماری پروستات را آورد که برای یک مرد سیاسی واقعاً مضحک و خنده‌‌دار و شاید تراژیک است.

س- گذشته از این آقای دکتر آذر هم از طرف شورای مرکزی جبهه ملی پاسخی دادند به آقای دکتر مصدق و نوشتند که «فقط در این شرایط موجود و با این ترتیب موجود که مصوب کنگره جبهه ملی هست ما می‌‌توانیم کار بکنیم و اعضای جبهه ملی و رهبران جبهه ملی از شرکت در سازمان نوع دیگری معذورند و بنابراین ما جبهه ملی را به این شکل که شما به اصطلاح تجویز می‌‌کنید، نمی‌‌تونیم بپذیریم و معذوریم و چون نمی‌‌خواهیم در مقابل شما قرار بگیریم، ناچاریم که استعفا بدهیم و بنابراین سازمان جبهه ملی منحل شد.

ج- بله عملاً جبهه ملی دوم منحل شد و پیشنهادی که دکتر مصدق کرده بود (یکی از کارهای مثبت آقای بنی‌‌صدر و دوستانش در خارج از کشور و جمع و جور کردن و انتشار نامه‌‌ها و مکتوبات دکتر مصدق و رهبری جبهه ملی دوم بود. انتشارات دکتر مصدق در یکی از مجلدات خود مجموعه نامه‌‌هایی که در این زمینه بین دکتر مصدق و رهبری جبهه ملی دوم رد و بدل شده منتشر ساخته). به هرحال، دکتر مصدق شاید براساس تجربه تلخ شکست نهضت ملی در ۲۸ مرداد به این نتیجه رسیده بود که بدون یک سازمان وسیع و توده‌‌ای و بدون یک رهبری جدی و قاطع، نه رهبری به‌‌صورت رهبری سنجابی یا اللهیار صالح یا مهدی آذر، نمی‌‌توان در جهت تأمین و تضمین خواست‌‌های مردم گامی برداشت و پیشنهادی که کرده بود با استنباطی که قبل از ۲۸ مرداد از تحزب داشت، به کلی متفاوت بود و این نکته قابل مطالعه است که دکتر مصدق نیز با آن که آفتاب عمرش به لب بام رسیده بود، در تغییر موضع سیاسی در این موضوع به خصوص امتناع نورزید. در آخرین نامه‌ای که به سران جبهه ملی دوم نوشت این عبارت در ذهن من باقی مانده است که «جبهه ملی مرکز تجمع احزاب و دسته‌جات و سازمان‌‌هایی است که از خود مرام و تشکیلاتی دارند و هدفی جز استقلال و آزادی ایران ندارند» یعنی در یک عبارت نسبتاً کوتاه، فلسفه سازمانی و سیاسی جبهه ملی را پیشنهاد کرده بود.

س- این نظر دکتر مصدق با نظر دکتر مصدق قبل از ۲۸ مرداد تفاوتی نمی‌‌کرد. برای اینکه آنچه که در آن زمان به دکتر مصدق پیشنهاد می‌‌شد و او نمی‌‌پذیرفت تشکیل یک حزب به اصطلاح فراگیر بود که در رأسش شخص دکتر مصدق باشد وگرنه اتحاد و گردهمایی سازمان‌‌ها و دستجات گروه‌‌های ملی را که قبل از ۲۸ مرداد هم او با آن مخالفتی نداشت.

ج- من مایل نیستم در این بحث وارد شویم برای اینکه بحث بسیار مفصلی است.

س- بله.

ج- من عقیده دارم که دکتر مصدق مایل نبود به ایجاد یک جبهه ملی به معنای دقیق و واقعی کلمه یعنی با همان …

س- قبل از ۲۸ مرداد.

ج- قبل از ۲۸ مرداد، با همان تعریفی که بعدها داد. چون ما بارها در دوران نهضت ملی نه برای تشکیل یک حزب فراگیر، بلکه برای تشکیل یک جبهه وسیع با دوستان او صحبت کرده بودیم و به نتیجه‌‌ای نرسیده بودیم و به هرحال این

س- من قبول دارم که این مسئله ما را وارد مسائل فرهنگی و چیزهای دیگر می‌‌کند چون در ایران …

ج- بله. من می‌‌توانم اشاره بکنم که جبهه ملی در ایران وقتی تشکیل شد و دوازده عضو داشت، یک اساسنامه‌ای در اختیارش بود که بعد از مدتی می‌‌بایستی چنین و چنان بکند و رهبری‌اش چنین و چنان بشود و رهبری جمعی مطرح بود و برخی از این افراد عضو احزاب ملی بودند ولی بعد از رسیدن دکتر مصدق به دولت وقتی دولت ملی دکتر مصدق تشکیل شد، حتی آن اساسنامه کوچکی که برای جبهه ملی تنظیم شده بود، هرگز عملی نشد و تمام رهبری در دست توانای دکتر مصدق خلاصه شد و او هم انتظارش از همه هم از توده مردم و هم از احزاب دیگر هوادار نهضت ملی، فقط پشتیبانی و حمایت بی‌‌قید و شرط از دولت ملی دکتر مصدق بود و به اهمیت سازمان و رهبری جمعی و روابط تشکیلاتی و روابط جبهه ملی با توده مردم به‌‌نظر من آگاهی نداشت.

باری در آخرین نامه‌ای که به سران جبهه ملی دوم نوشت چنین تعریفی از جبهه ملی به دست داد و رسماً اعلام کرد که این جبهه ملی به این شکلی که به وجود آمده تاکنون حتی یک گام و یک قدم در جهت منافع مردم برنداشت، یعنی بهتر است که تعطیل شود و همین‌‌طور هم شد. رهبران بی‌‌شخصیت جبهه ملی دوم به جای اینکه پیشنهادات و انتقادات دکتر مصدق را بپذیرند یا پاسخ‌‌های قانع‌‌کننده‌‌ای به او بدهند، ترجیح دادند که میدان را ترک کنند و مقدمات تشکیل جبهه ملی سوم در ایران به وجود آمد.

س- بله. من یک سؤالی از شما دارم. این ماهنامه سوسیالیسم را شما به صورت مجله درمی‌آوردید ولی به نظر می‌‌آید که شما یک چیزی هم به نام هفته‌‌نامه به نام سوسیالیسم داشتید که منتشر می‌‌کردید در آن زمان و بعد انتشار آن را متوقف کردید. من می‌‌خواستم توضیح بدهید که چرا آن را متوقف کردید؟

ج- بعد از کوشش‌‌هایی که در ایران برای تشکیل جبهه ملی سوم شد، ما هم در اروپا با انتشار نامه‌‌های دکتر مصدق و با افزایش روابطی که با جناح مصدقی جبهه ملی ایران در اروپا داشتیم، کوشیدیم براساس پیشنهادات دکتر مصدق جبهه ملی سوم را در اروپا به وجود آوریم. اولین گام‌‌هایی که در این زمینه در ایران برداشته شد، فوق‌‌العاده امیدبخش بود، اولین اعلامیه‌‌ای که جبهه ملی سوم داد و اساسنامه جبهه ملی سوم از طریق جامعه سوسیالیست‌‌های ایران در اروپا انتشار یافت و بسیاری آمادگی این را داشتند که در اروپا آن‌چه در ایران در شرایط سختی صورت می‌‌گیرد خیلی سریع به وجود آید. ما هم در ارتباط با دوستان ایران مشغول فراهم آوردن مقدمات تشکیل اتحاد ملیون ایران در چهارچوب جبهه ملی سوم در اروپا بودیم.

س- این دوستان ایران کی‌‌ها بودند؟

ج- دوستان ایران جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی ایران که از طرفداران جدی تشکیل جبهه ملی سوم بودند و …

س- به تنهایی؟

ج- و از اینکه جبهه ملی دوم نه جامعه سوسیالیست‌‌ها را پذیرفته، نه نهضت آزادی را پذیرفته.

س- نهضت آزادی که عضو جبهه ملی دوم بود آقا

ج- و بعد ترک کرد

س- اینجا جدا شد؟

ج- بله.

س- ترک کرد و سازمان دیگری به وجود آورد.

ج- بله. ولی به علت مشکلاتی که جبهه ملی دوم داشت و خرابه کاری‌‌هایی که مسعود حجازی و محمدعلی خنجی و شاید شاپور بختیار می‌‌کردند، اشاره می‌‌کنم به واقعه اول بهمن دانشگاه، جبهه ملی دوم می‌‌توانست به حیات خود ادامه دهد و مبارزات مردم ایران را بر ضد رژیم کودتا رهبری کند. منظور من از دوستان ایران ما در ارتباط کم و بیش منظم با دوستان جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی ایران بودیم و آن‌‌ها از هواداران پر و پا قرص تشکیل یک جبهه به معنای صحیح کلمه یعنی جبهه ملی سوم. ولی حزب ملت ایران و نهضت آزادی و حتی حزب ایران نیز با تشکیل جبهه ملی سوم موافقت داشتند و اولین کوشش‌‌هایی که در ایران شد عده‌‌ای را گرد هم آورد و نطفه جبهه ملی سوم در ایران بسته شد.

متأسفانه به علت خطری که سازمان امنیت، دربار و شاه از سوی جبهه ملی سوم احساس می‌‌کردند، تصمیم گرفتند که جبهه ملی سوم را در نطفه خفه کنند و به همین جهت فعالان عمده آن را و از جمله خلیل ملکی، علی جان شانسی، رضا شایان و میرحسین سرشار را دستگیر کردند و پرونده بسیار پربرگی به عنوان ارتباط با چین کمونیست و مبارزه برای برانداختن رژیم مشروطه سلطنتی برای آن‌‌ها ترتیب دادند و محاکمه‌‌ای از آن‌‌ها کردند که لابد در جای دیگری به آن اشاره خواهیم کرد. اما برای پاسخ دادن به سؤال شما کوشش‌‌ها ما در خارج از کشورهای اروپا برای تشکیل جبهه ملی سوم به اینجا رسید که آن عده از جبهه ملی‌‌های مصدقی در اروپا که با تشکیل جبهه ملی سوم موافق بودند از قبیل ابوالحسن بنی‌‌صدر، صادق قطب‌‌زاده، حسن حبیبی و دیگران ارتباط خود را با ما به جایی رساندند که ما وارد مذاکره برای ایجاد وحدت سیاسی شدیم. در این مذاکرات، یکی از شرایطی که آن‌‌ها برای صورت گرفتن این اتحاد عمل سیاسی قرار دادند این بود که طبق تعریفی که دکتر مصدق از جبهه ملی داده، شما جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا را خواهید داشت. فقط نمایندگانی برای شرکت در جبهه ملی سوم اروپا خواهید فرستاد، شما نشریه تئوریک سازمان خودتان را حفظ خواهید کرد که مجله سوسیالیسم باشد، اما ما از شما تقاضا می‌‌کنیم از انتشار ماهنامه سوسیالیسم که ارگان خبری سیاسی شماست، خودداری کنید و به جای آن، با ما در انتشار ایران آزاد که ارگان خبری و سیاسی مجموعه نیروهای ملی هوادار جبهه ملی سوم خواهد بود، شرکت کنید. به چند دلیل این تقاضا صورت گرفت. یکی این که ماهنامه سوسیالیسم در میان مطبوعات سیاسی فارسی جای بزرگی برای خود باز کرده بود. دوم اینکه تا آن زمان انتشار ایران آزاد در اختیار جناحی از جبهه ملی ایران در اروپا بود که با پیشنهادات دکتر مصدق و با تشکیل جبهه ملی سوم موافق نبود و عناصری مثل بنی‌‌صدر، قطب‌‌زاده، حبیبی و دیگران می‌‌دانستند که به تنهایی قادر به اداره ایران آزاد به صورت آبرومندانه‌‌ای نخواهند بود. بنابراین این تقاضای آن‌‌ها برای تعطیل ماهنامه سوسیالیسم نه مجله سوسیالیسم تا اندازه‌‌ای مشروع بود و تا اندازه‌‌ای نامشروع بود. ولی یکی از مشکلات در راه ایجاد اتحاد بود و رهبری جامعه سوسیالیست‌‌ها در اروپا را مجبور کرد به تشکیل یک کنگره فوق‌‌العاده برای تصمیم‌‌گیری در این جهت. چون کمیته مرکزی جامعه حق داشت بدون نظر اعضای جامعه یا نمایندگان اعضای جامعه در کنگره یکی از ارگان‌‌های جامعه را تعطیل کند. در این کنگره فوق‌‌العاده ما استدلال‌‌های قرص و محکمی کردیم که هدف از انتشار ماهنامه سوسیالیسم، صرفاً این نیست که ما ماهنامه سوسیالیسم را ادامه بدهیم، بلکه برای پیشبرد مقاصد سیاسی ماست و این مقاصد سیاسی تا زمانی که یک اتحاد وسیعی از نیروهای ضداستبداد و ضداستعمار به وجود نیاید، تازمانی که جبهه ملی سوم در اروپا تشکیل نشود، ممکن نیست به صورت فرقه‌‌ای به موفقیت بیانجامد و بنابراین اکثریت اعضاء کنگره فوق‌‌العاده را قانع کردیم به تصویب این پیشنهاد که ماهنامه سوسیالیسم تعطیل شود و همین‌‌طور هم شد و پس از قبول این تقاضا، اتحاد هم در عمل و هم روی کاغذ به امضا رسید و از امضاکنندگان این اتحاد از سه نفری که قبلاً نام بردم باید نام ببرم بنی‌‌صدر از مدافعین سرسخت جبهه ملی سوم و مصدق و استنباط مصدق از جبهه ملی بود. صادق قطب‌‌زاده به گمان من دودوزه باز بود ولی در این زمینه تصور می‌‌کرد که جبهه ملی سوم برنده خواهد شد، چون پیشنهاد دکتر مصدق است و در مقابل مصدق کسی مخالفت نخواهد کرد. نفر سومی که در امضاء قرارداد اتحادیه بین جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا و سازمان‌‌های اروپایی جبهه ملی مشارکت داشت، حسن حبیبی بود که با وجود گرایش‌‌های غلیظ مذهبی در آن زمان مصدقی و تا مغز استخوان ملی بود و لااقل در ظاهر خود را از هواداران اتحاد نیروهای ملی معرفی می‌‌کرد.

متن اطلاعیه اتحاد در شماره هفدهم ماهنامه سوسیالیسم مورخ مهرماه ۱۳۴۴ به ترتیب زیر انتشار یافت. «اطلاعیه: در اجرای نظریه‌‌های جناب آقای دکتر محمد مصدق رهبر نهضت ملی ایران که در نامه‌‌های خود به سازمان دانشجویان دانشگاه تهران و به شورای سابق جبهه ملی و به سازمان‌‌های اروپایی جبهه ملی توضیح داده‌‌اند و با توجه به مصوبات کنگره سوم و کنگره فوق‌‌العاده سازمان‌‌های اروپایی جبهه ملی ایران و کنگره هفتم جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا به تاریخ ۱۳۴۴ برابر ۱۹۶۵ و براساس لزوم اتحاد سازمانی احزاب و جمعیت‌‌هایی که از خود استقلالی دارند و مرامی جز آزادی و استقلال ایران ندارند، هیئت اجرایی کل سازمان‌‌های اروپایی جبهه ملی ایران و کمیته مرکزی جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا اتحاد سازمانی سازمان‌‌های مزبور را اعلام می‌‌کند. با قبول عضویت جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا، جامعه مزبور از این تاریخ عضو سازمان‌‌های اروپایی جبهه ملی ایران محسوب می‌‌شود. از جانب هیئت اجرایی کل جبهه ملی ایران در اروپا، ابوالحسن بنی‌‌صدر، صادق قطب‌‌زاده، حسن حبیبی. از جانب کمیته مرکزی جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا، امیر پیشداد».

سرمقاله همین شماره ماهنامه سوسیالیسم تحت عنوان «اتحاد امیدبخش درباره اتحاد جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی با جبهه ملی ایران در اروپا» نوشته شده و ضرورت این اتحاد را و امیدهایی که به آن می‌‌توان داشت، ذکر کرده. درباره تعطیل ماهنامه نیز در رابطه با همین اتحاد مقاله دیگری به صور نامه سرگشاده به خوانندگان ماهنامه سوسیالیسم وجود دارد. باری، این اتحاد متأسفانه امیدهایی را که ما به آن بسته بودیم پاسخ نداد و به علت اختلافات شدیدی که در سازمان‌‌های اروپایی جبهه ملی ایران به وجود آمد به همان سرنوشتی دچار شد که جبهه ملی سوم ایران در تهران. یعنی پس از مدتی عملاً این اتحاد از بین رفت و از این تاریخ به بعد بود که هم در جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا تحول فکری و سیاسی قابل ملاحظه‌ای به وجود آمد. بیشتر به سوی فعالیت‌‌های سوسیالیستی و با قطع امید از ایجاد اتحاد عمل سیاسی میان همه نیروهای نهضت ملی ایران و در جبهه ملی ایران در اروپا این تحول به صورت گرایش برخی از فعالان به سوی انجمن‌‌های دانشجویان اسلامی و تغییر مواضع سیاسی بسیاری از سرشناسان جبهه ملی در اروپا از قبیل بنی‌‌صدر، قطب‌‌زاده، حبیبی از همین سال آغاز شد و همان‌‌طور که می‌‌دانیم بنی‌‌صدر و حبیبی فعالیت‌‌ چهارچوب جبهه ملی ایران را قطع کردند و به همکاری با انجمن دانشجویان اسلامی پرداختند و از این پس این انجمن‌‌های دانشجویان اسلامی در اغلب شهرهای اروپا جای هسته‌‌های جبهه ملی را گرفتند و با ایجاد ارتباط به احتمال قوی از سال ۱۹۶۸ یا ۱۹۶۹ به بعد با نجف و آقای خمینی به صورتی درآمدند که فعالیت‌‌های آن‌‌ها در ۱۳۵۷ در خدمت انقلاب اسلامی قرار گرفت.

س- آقای دکتر پیشداد، از همین زمان بود که به‌‌تدریج جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا تعطیل شد؟

ج- نه. درست برعکس. از وقتی این اتحاد عمل سیاسی بر هم خورد، جامعه سوسیالیست‌‌ها به فعالیت‌‌های خود ادامه داد و ماهنامه سوسیالیسم که قربانی این اتحاد عمل سیاسی شده بود، از نو فعالیت انتشاراتی خود را از سر گرفت و در شماره‌‌های سال ۱۳۴۵ دوره دوم توضیح داد که به چه مناسبتی ماهنامه سوسیالیسم دوباره منتشر می‌‌شود و همگان از شکست اتحاد نیروهای نهضت ملی در اروپا آگاه شدند. از این پس، جامعه سوسیالیست‌‌ها بیشتر به جهت متحد ساختن عناصر چپ ملی و چپ مستقل پرداخت و در اولین کنگره‌‌ای که بعد از شکست این کوشش

س- کوشش برای اتحاد

ج- کوشش برای اتحاد صورت گرفت، آن جناح از اعضاء جامعه سوسیالیست‌‌ها که علی‌‌الاصول با همکاری سیاسی با جبهه ملی موافق نبودند و عقیده داشتند که ما می‌‌بایست در پی پی انداختن یک حزب سوسیالیست واحد باشیم، اکثریت آرا را به دست آوردند و چیزی تحت عنوان هدف و استراتژی ما در این کنگره به تصویب رسید که شعار تشکیل حزب طبقه کارگر ایران را مطرح می‌‌کرد و این یکی از نتایج قابل فهم گرچه غیرقابل قبول در جامعه سوسیالیست‌‌ها بود. جامعه سوسیالیست‌‌‌‌ها از این پس فعالیت‌‌های خود را تا سال ۱۹۷۰ یعنی پنج سال پس از شکست کوشش برای اتحاد با سایر نیروهای ملی ادامه داد و روز به روز گرایش به سوی یک سوسیالیسم خالص و خلّص بیشتر می‌‌شد، در حالی که در ایران شرایط فعالیت سوسیالیستی به‌خصوص بعد از محاکمه سران جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی و محکوم شد آن‌‌ها به چند سال حبس کمتر می‌‌شد به همین دلیل …

س- آقای پیشداد، معذرت می‌‌خواهم. من می‌‌خواهم از حضورتان خواهش کنم که این موضوع را همین جا بگذاریم. چون دوباره به آن برمی‌‌گردیم. برویم یک کمی عقب‌‌تر. چون من می‌‌خواهم راجع به یک موضوع دیگر از شما سؤال بکنم.

ج- با کمال میل .

س- آن جریان شکست فعالانه نیروهای مذهبی علیه رژیم حاکم در ایران بود که منجر به یا اولین تظاهر علنی‌‌اش در واقع واقعه ۱۵ خرداد بود. من می‌‌خواهم ببینم که بازتاب ۱۵ خرداد در جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا چه بود و نظرشان راجع به این موضوع چه بود؟

ج- همان‌‌طور که قبلاً گفتم ما در فعالیت‌‌های سیاسی خود سعی می‌‌کردیم همیشه با دوستان جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی ایران در ارتباط نزدیک قرار گیریم. ما می‌‌‌‌دانستیم که به عنوان عناصر دوره گود باید نیروهای مبارز داخل گود را حمایت و پشتیبانی کنیم. به همین جهت در مواضعی که جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی ایران درباره مسائل ایران می‌‌گرفت ما همیشه از آن مواضع پشتیبانی و حمایت می‌‌کردیم، گرچه همیشه با آن مواضع موافق نبودیم.

بعد از قیام ۱۵ خرداد که ما از کمّ و کیف آن اطلاعات دقیقی نداشتیم، اعلامیه‌‌ای به دست ما رسید با امضای جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی که در آن قیام را تأیید و حمایت کرده بود. البته باید اضافه بکنم وقتی این اعلامیه در تهران انتشار یافت، خلیل ملکی در اتریش بود و به احتمال قوی این اعلامیه به اصرار عده‌‌ای از فعالان جامعه سوسیالیست‌‌ها و به قلم منوچهر صفا و با فعالیت‌‌های عملی عباس عاقلی‌‌زاده نوشته شده بود. وقتی این اعلامیه به دست ما رسید، فوق‌‌العاده ما را ناراحت کرد که از یک جریانی که سران جبهه ملی و دوستان جامعه سوسیالیست‌‌ها در آن شرکتی نداشتند، برای فراهم آوردن مقدمات آن کوششی مسئولیتی نداشتند، چرا باید مورد تأیید قرار گیرد. مع‌‌ذلک چون جامعه سوسیالیست‌‌ها در گود مبارزه قرار داشت و نسبت به این موضوع، موضع‌‌گیری‌‌ کرده بود ما آن موضع‌‌گیری را جداگانه بدون انتشار در نشریات جامعه سوسیالیست‌‌ها تکثیر و توزیع کردیم. در واقع، خدمتی به آن‌‌ها کردیم برای تکثیر و توزیع اعلامیه‌‌ای که داده بودند، بی‌‌آنکه درباره این اعلامیه و محتوای آن از نظر سیاسی در جامعه سوسیالیست‌‌ها موضع‌‌گیری کنیم.

اما وقتی آیت‌الله خمینی از ایران تبعید شد یکی از همکاران ما مقاله‌‌ای نوشت که در ماهنامه سوسیالیسم منتشر شده است تحت عنوان اینکه «چرا آیت‌الله خمینی را تبعید کرده‌‌اید؟» این را می‌‌توان به عنوان پشتیبانی از یک مخالف رژیم تلقی کرد نه به عنوان همکاری و تأیید از مواضع آیت‌الله خمینی. مقاله‌‌ای که اشاره کردم در شماره دهم ماهنامه سوسیالیسم مورخ آذرماه ۱۳۴۳ انتشار یافت تحت عنوان «آیت‌الله خمینی را چرا و به کجا تبعید کرده‌‌اید؟ برای آزادی آیت‌الله خمینی و دیگر زندانیان سیاسی همه مبارزان ملی و مترقی باید متحد و همگام شوند» و این امروز بعد از گذشت زمان نشان می‌‌دهد که ما در آن زمان اطلاع دقیقی از چند و چون مبارزه‌‌ای که خمینی و اعوان و انصارش با رژیم شاه داشتند، نمی‌‌داشتیم و او را به عنوان یک مخالف رژیم تلقی می‌‌کردیم و فقط به این عنوان از او پشتیبانی کردیم.

س- مخالف رژیم که بود، ولی چه نوع مخالفی برای شما روشن نبود.

ج- به دلایل مختلف او برای ما روشن نبود و به علت سوابقی که آیت‌الله کاشانی در آغاز نهضت ملی در تأیید مبارزات ضداستبدادی و ضداستعماری ملت ایران داشت، این توهّم در عده‌‌ای از مبارزان خارج از کشور و حتی مبارزان داخل کشور به وجود آمده بود که یک روحانی فعال و مبارز دیگر می‌‌تواند مخالف رژیم باشد و ما از او پشتیبانی کنیم. اینجا باید به این نکته اشاره کنم که تنها کسی در میان دوستان و همفکران سیاسی ما که تحلیل واقع‌‌بینانه‌‌ای از قیام پانزدهم خرداد کرد، خلیل ملکی بود که از اتریش بعد از دریافت اعلامیه‌‌ای که از طرف جامعه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران داده شده بود، نامه‌ای به مسولان این جامعه نوشت که در حال حاضر در اختیار مرتضی مظفری است و به علت خطراتی که هنوز انتشار این نامه دربردارد از او تقاضا شده است که این نامه را فعلاً محفوظ دارد تا زمان انتشار آن برسد. ولی در سفری که در تیرماه ۱۳۵۸ به تهران کردم، مرتضی مظفری این نامه را برای من مطالعه کرد و این عبارت در آن نامه در ذهن من جای گرفته است که ملکی با لحن تندی از حمایت بی‌‌دریغ هیئت اجرایی جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی ایران از قیام ارتجاعی پانزدهم خرداد انتقاد کرده بود و اشاره کرده بود که «این آیت‌‌الشیطان هیچ جنبه مترقّی ندارد و پشتیبانی از او به صورتی که شما انجام دادید، کار سیاسی نیست، بلکه یک گاف سیاسی بزرگ است، یک اشتباه سیاسی بزرگ است» و نصیحت کرده بود که «از این پس در موضع‌‌گیری‌‌های سیاسی خود شتاب‌‌زدگی به خرج ندهید. می‌‌توانستید اعلامیه‌‌ای در پشتیبانی از توده مردم بدهید بدون اینکه این قیام ر به این صورت دربست و بی‌‌قید و شرط تأیید و حمایت کنید».

س- می‌‌دانید که بعد از انتشار آن اعلامیه که تا آنجایی که من اطلاع دارم تحت تأثیر حسین سرشار و عباس عاقلی‌‌زاده و هرمز همایون‌‌پور انجام گرفت و منوچهر صفا هم این اعلامیه را نوشت و می‌‌دانید که بعد از انتشار آن اعلامیه عباس عاقلی‌‌زاده و منوچهر صفا زندانی شدند، ولی بعد از آزادی از زندان در سال ۱۹۷۵ من وقتی که منوچهر صفا را دیدم، او به من هشدار داد که از جریان مذهبی که آیت‌الله خمینی و در ایران مهندس بازرگان و آیت‌الله طالقانی و دیگران راه انداخته بودند، حمایت نکنید. چون او می‌‌گفت که من با این‌‌ها سه سال در زندان بودم و این‌‌ها را می‌‌شناسم و اینها فاشیست مذهبی هستند. من اولین بار این اصطلاح «فاشیست مذهبی» را درباره این گروه از منوچهر صفا شنیدم و او فوق‌‌العاده ناراحت بود و پشیمان بود که چرا در آن سال حاضر شده بود که اعلامیه را بنویسد و از آن‌‌ها حمایت بکند و به من می‌‌گفت اگر امروز بود حتی دستش را می‌‌شکستند، ممکن نبود که چنین اعلامیه‌‌ای را بنویسد. بله آن‌‌ها هم از این موضوع بعداً پشیمان شده بودند، به هر حال، تمنا می‌‌کنم.

ج- بله. ولی پشیمانی دیگر سودی نداشت. در هر حال، در خارج از کشور بعد از شکست کوشش برای اتحاد نیروهای ملی، زمینه مساعدی برای فعالیت انجمن‌‌های دانشجویان اسلامی فراهم آمد و جامعه سوسیالیست‌‌ها آن نفوذ و جاذبه خود را به‌‌تدریج از دست داد به‌خصوص از سال ۱۳۴۸، ۱۳۴۹ به بعد که مسئله مبارزه مسلحانه در ایران مطرح شد و در خارج از کشور بسیاری از گروه‌‌های سیاسی را تحت تأثیر قرار داد. یکی از علل تعطیل تدریجی جامعه سوسیالیست‌‌ها همین بود که برخی از واحدهای عضو این جامعه، پیشنهاد تأیید مبارزه مسلحانه و حتی شرکت در تعلیم و تربیتی که بعضی از کشورها از جمله کوبا، الجزایر،

س- چین

ج- چین برای این کار انجام می‌‌دادند، می‌‌کردند و ما هرگز در کنگره‌‌ها تن به قبول این کار نمی‌‌دادیم. برای این که از نظر تئوری مبارزه مسلحانه را در ایران به دلایل جغرافیایی و تاریخی صحیح نمی‌‌دانستیم و در خارج از کشور هم خود را آماده برای شرکت در چنین مبارزه‌‌ای نمی‌‌دانستیم. البته این موضع‌‌گیری نیز در رابطه با جامعه سوسیالیست‌‌های نهضتی ملی ایران بود که پس از درگذشت ملکی دیگر فعالیت چشمگیری نداشت و فقط به صورت محافل دوستانه و بحث‌‌های بیشتر مارکسیستی، تحت تأثیری که جناح میرحسین سرشار و دوستانش در این سازمان سیاسی رواج داده بود. این که قبلاً سؤال کردید در چه سالی جامعه سوسیالیست‌‌های ایرنی در اروپا تعطیل شد، باید بگویم که این تعطیل تدریجی از سال ۱۹۷۰ آغاز شد، ولی در واقع ما هنوز در سال‌‌های ۷۱ و ۷۲ گردهمایی‌‌های سالانه خود را داشتیم، ولی روز به روز شرایط فعالیت سخت‌‌تر می‌‌شد. به علت نفوذ عناصر جاسوس و دشمن در هسته‌‌های سازمانی جامعه سوسیالیست‌‌ها و گرفتاری‌‌هایی که برای اعضای این جامعه در بازگشت به ایران فراهم می‌‌آمد که عده‌‌ای از آن‌‌ها تحت بازجویی قرار گرفتند چند تا زندانی شدند و موفق شدند اطلاعاتی برای ما به دست بیاورند که در میان ما عناصر گزارش‌‌گر و جاسوس رخنه کرده‌‌اند.

س- هرگز توانستید بفهمید که آن‌‌ها کی‌‌ها بودند؟

ج- یکی از معروف‌‌ترین آن‌‌ها که بعد به ایران بازگشت و سردبیر کیهان شد و اسم مستعار امیرطاهری برای خود انتخاب کرد کرد، برای ما مسلم شد.

س- اسم اصلی‌‌اش چه بود آقا؟

ج- اسم اصلیش محمد طاهری دزفولی. یکی از کسانی بود که از ایران با مأموریت به اروپا آمد. ابتدا در پاریس چند هفته‌‌ای به سر برد و موفق نشد خود را در میان فعالان جامعه سوسیالیست‌‌ها جا بیاندازد. بعد به لندن رفت و در آنجا خود را مرید مرحوم حمید عنایت تلقی کرد و از طریق او بود که وارد جامعه سوسیالیست‌‌ها شد و در اغلب کنگره‌‌ها همیشه به صورت داوطلب از طرف گروه سوسیالیست‌‌های ایرانی در انگلستان شرکت می‌‌کرد.

یکی از گرفتاری‌‌های تشکیلاتی جامعه این بود که چون کادر حرفه‌‌ای نداشت، اغلب اعضای آن هزار و یک گرفتاری شغلی و تحصیلی و خانوادگی داشتند، نمایندگانی که برای شرکت در کنگره تعیین می‌‌شدند، اغلب کسانی بودند که خود را داوطلب می‌‌کردند و مأموران سازمان امنیت به سادگی می‌‌توانستند با داوطلب شدن برای شرکت در کنگره به عالی‌‌ترین مرجع سازمانی که راجع به همه اسرار تشکیلاتی صحبت می‌‌کرد دست یابد. این یکی از دلایل اصلی برای تعطیل فعالیت‌‌های جامعه بود چون نه تنها ما کوچک‌‌ترین کار مثبتی برای مبارزان داخل گود نمی‌توانستیم از راه دور انجام دهیم بلکه مزاحمت‌‌هایی برای دوستان ایران و هم اعضای جامعه که پس از پایان تحصیلات به ایران بازمی‌‌گشتند فراهم می‌‌ساختیم.

اما علت اصلی به نظر من بحران تحلیل سیاسی بود که ما با آن روبه‌‌رو شدیم. از یک‌‌سو تئوری جنگ مسلحانه مورد قبول عده‌‌ای از اعضاء ما قرار داشت که اعضای مسن‌‌‌‌تر و باتجربه‌‌تر با سابقه‌‌تر هرگز نمی‌‌توانستند بپذیرند در حالی که اعضای جوان شعار می‌‌دادند «ما از تئوری‌‌بافی خسته شده‌‌ایم زنده‌‌باد جنگ مسلحانه» و فروکش مبارزات سیاسی در داخل ایران به‌خصوص بعد از درگذشت ملکی علت دیگری بود که ما در خارج از کشور نمی‌‌توانستیم بدون یک ارتباط نزدیک و منظم و زنده با ایران به فعالیت‌‌های خود ادامه دهیم.

از طرف دیگر هم نه تنها قدرت جاذبه‌‌ای در میان جوانان و فعالان سیاسی نداشتیم، چون گروه‌های سیاسی گوناگونی به وجود آمده بودند با شعارهای تند و تیز و فریبا بلکه بسیاری از اعضای خود را که بر اثر استیصال و اجبار به ایران بازمی‌‌گشتند از دست می‌‌دادیم و در واقع بنیه سازمانی جامعه سوسیالیست‌‌ها به‌‌تدریج از بین رفت. اما ما هرگز صلاح و صحیح ندانستیم که رسماً تعطیل جامعه سوسیالیست‌‌ها را در بیانیه‌‌ای یا اعلامیه‌‌ای اعلام کنیم و تنها دلیل آن این بود که اولاً عده‌‌ای هنوز باقی مانده بودند و کوشش‌‌هایی می‌‌کردند. ثانیاً به نظر ما اعلام تعطیل جامعه سوسیالیست‌‌ها جز ایجاد خرسندی و خوش‌وقتی برای دشمنان ملت ایران فایده‌‌ای نداشت. به همین جهت ما سیاست سکوت را ترجیح دادیم. اما عملاً از ۱۹۷۲ جامعه سوسیالیست‌‌ها فعالیت چشمگیری در اروپا نداشت و عده‌‌ای از فعالان آن از ۱۹۷۴ مثل خود من به فعالیت‌‌های دفاع از حقوق بشر پرداختند و از جمله در پاریس کمیته برای دفاع از حقوق بشر و پیشبرد آن با شرکت خانم مولود خانلری، حسین ملک، ابوالحسن بنی‌‌صدر، احمد سلامتیان، مهدی عسگری، امیر پیشداد و احمد فاروقی، حسین لامعی و عده‌‌ای دیگر به وجود آمد که تا ۱۹۷۹ به فعالیت‌‌های خود ادامه می‌‌داد.

همین جا باید اضافه کنم که در نخستین جلساتی که برای تشکیل این کمیته به وجود آمد و صحبت از امکانات مالی بود، آقای بنی‌‌صدر اعلام کرد که پنجاه درصد از مخارج فعالیت‌‌های این کمیته را بدون کوچک‌‌ترین قید و شرطی به عهده خواهد گرفت. یکی از دوستان نیم شوخی، نیم جدی از او سؤال کرد که «شما این وجوه را از کجا خواهید آورد؟ و چطور می‌‌توانید پنجاه درصد مخارجی را که از میزان آن اطلاع ندارید با این اطمینان بپذیرید؟» بنی‌‌صدر هم با لحنی نیم‌شوخی نیم‌جدی پاسخ داد: «از حق امام». من شخصاً اطلاعاتی از سال ۱۹۷۱ در زمینه ارتباط نزدیک و مستقیم ابوالحسن بنی‌‌صدر با نجف و خمینی داشتم. بنابراین این اظهارنظر برای من حیرت‌‌آور نبود. باید اذعان کنم که بنی‌‌صدر تا پایان عمر این کمیته به عهد خود وفا کرد و پنجاه درصد از مخارج فعالیت‌‌های این کمیته را بدون برو برگرد پرداخت. پس از ورود خمینی به پاریس اختلافاتی بین اعضای این کمیته به وجود آمد که منجر به ازهم‌‌پاشیدگی و از بین رفتن آن شد. البته مولود خانلری که دبیر این کمیته بود علی‌‌رغم این ازهم‌‌پاشیدگی حتی پس از پیوستن به سازمان سیاسی نهضت مقاومت ملی ایران چند اعلامیه با امضاء دبیر کمیته حقوق بشر در پاریس داد که از نظر اخلاقی و تاریخی صحیح نبود. چون این کمیته برای دفاع از حقوق بشر و پیشبرد آن در ایران قبل از پایان سال ۱۳۵۸ یعنی یک سال بعد از انقلاب بهمن ماه ۱۳۵۷ و در هرحال، قبل از تشکیل نهضت مقاومت ملی ایران از بین رفته بود.

 

 

روایت‌‌کننده: آقای دکتر امیر پیشداد

تاریخ مصاحبه: ۴ مارس ۱۹۸۴

محل مصاحبه: شهر لوشن، فرانسه

مصاحبه‌‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱۰

حسین مهدوی نیز در این کمیته برای دفاع از حقوق بشر شرکت داشت. حسین مهدوی از فعالان نهضت ملی ایران و از اعضای شورای مرکزی جبهه ملی دوم بود و به دلایل مخالف با جناح خنجی، حجازی و دیگران از جبهه ملی دوم قبل از انتشار نامه‌‌های دکتر مصدق بیرون آمد و به ایالات متحده آمریکا رفت و در آنجا فعالیت‌‌هایی برای دفاع از زندانیان سیاسی و حقوق بشر انجام می‌‌داد و گویا براساس همین فعالیت‌‌ها به تقاضای دولت ایران از آمریکا اخراج شد و مدتی در جنوب فرانسه سکنی گزیده بود. در حدود سال‌‌های ۱۹۷۱ و ۱۹۷۲ به پاریس آمد و با برخی از دوستان تماس برقرار کرد. یکی از کسانی که با او ملاقات کرد من بودم با پیشنهاد مشخصی به ملاقات من آمد و آن این بود که بیایید با هم یک مجله اجتماعی سیاسی فرهنگی منتشر کنیم.

س- آقا این اولین باری بود که شما با آقای حسین مهدوی ملاقات می‌‌کردید یا حسین مهدوی قبلاً هم در جامعه فعالیتی داشت؟

ج- نه حسین مهدوی هرگز در جامعه سوسیالیست‌‌ها فعالیتی نداشت ولی در ۱۹۶۴ از ایران به اروپا آمده بود، گویا برای رفتن به آمریکا و یکی از دوستان مشترک ما هوشنگ ساعدلو،

س- بله.

ج- او را به خانه من آورد و ما را با هم آشنا کرد و احساس کردم که او نسبت به خلیل ملکی و جامعه سوسیالیست‌‌ها و دوستان ما از جمله هوشنگ ساعدلو خیلی علاقه

س- نظر مساعد و دوستانه دارد.

ج- و دوستی دارد و نظر مساعد دارد و ما ارتباط مکاتباتی هم مدتی با هم داشتیم. مرد فهمیده‌‌ای است و از هواداران جدی نهضت ملی و از مریدان دکتر صدیقی. به تنها کسی که در جبهه ملی بعد از مصدق اظهار و ارادت و علاقه می‌‌کرد، دکتر صدیقی بود.

باری چندین هفته درباره ضرورت و امکان انتشار یک مجله صحبت کردیم و بالاخره به این نتیجه رسیدیم که نه از نظر همکاران قلمی نه از نظر بودجه نه از نظر شبکه توزیع وسایل هنوز فراهم نیست. اما جلسات بحث و گفت‌وگوی سیاسی ادامه داشت. حسین مهدوی به مناسبت دوستی دیرینی که با بنی‌‌صدر داشت از او نیز در شرکت در این جلسات دعوت می‌‌کرد، همچنان‌‌که از حسین ملک. پس از تشکیل کمیته حقوق بشر در پاریس این جلسات سیاسی نیز که هیچ شکل تشکیلات خاصی نداشت، ادامه داشت تا روزهای داغ حوادث سیاسی ایران در سال‌‌های۱۳۵۶ و ۱۳۵۷. ما با آنکه از پشتیبانان خواست‌‌ها و مطالبات مردم ایران بر ضد رژیم آریامهری بودیم بعد از شهریور ۱۳۵۷ و شعار حکومت اسلامی که جایگزین عدالت اجتماعی شد متوجه شدیم که جریان دارد به سوی اسلامی‌‌ها حرکت می‌‌کند. به همین جهت با حسین ملک با مولود خانلری، حسین مهدوی نامه سرگشاده‌‌ای در اواخر شهریور ماه تدوین و تنظیم کردیم و علاقه داشتیم که عده بیشتری در امضاء این نامه شرکت بکنند. یکی از کسانی که به این کار بیشتر از ما علاقه داشت خود حسین مهدوی بود. داستان این نامه سرگشاده از اینجا آغاز شد که ملک یک فتق شکم داشت و تحت نظر من در بیمارستان بستری و عمل جراحی شده بود و در ملاقات‌‌ها و عیادت‌هایی که من از او می‌‌کردم پیشنهاد تهیه یک نامه سرگشاده برای تجزیه و تحلیلی از اوضاع و احوال ایران و موضع‌‌گیری‌‌های مشخص غیرمذهبی با احترام به مبارزان مذهبی در میان گذاشته شد.

س- اجازه بفرمایید این موضوع را همین جا بگذاریم. دوباره به این موضوع برگردیم. من یک سؤالی دارم راجع به سفر آقای دکتر سنجابی به اروپا. آیا شما در این سفر با ایشان ملاقات کردید؟

ج- بله.

س- در آن سفری که منجر به امضای آن نامه سه ماده‌‌ای با آیت‌‌الله خمینی شد، منظور است.

ج- این سفر بعد از انتشار نامه سرگشاده‌‌ای بود که من می‌‌خواستم درباره آن توضیحی بدهم ولی هیچ مانعی ندارد.

س- معذرت می‌‌خواهم من فکر می‌‌کردم قبل از آن بود.

ج- به سؤال شما پاسخ می‌‌دهم. این نامه تهیه شد و ما با خیلی‌‌ها تماس گرفتیم برای امضای آن، ولی موافقتی حاصل نشد. حتی قرار بود عده‌‌ای از ایران در امضای این نامه شرکت بکنند و آن‌‌ها پیشنهاد می‌‌کردند که به جای مخالفت با رژیم آریامهری، ما شعار بازگشت به قانون اساسی را مطرح کنیم در حالی که تحلیل این نامه سرگشاده در مخالفت با استبداد سلطنتی بود و ما از طرفداران این فکر بودیم که می‌‌بایستی شعار «شاه باید برود» را به صورت روشنفکرانه و اصولی و تحلیل‌‌گرایانه‌‌ای طرح بکنیم و در واقع، ابتکار این شعار را که به نظر ما روز به روز نفوذ بیشتری پیدا می‌‌کرد، از دست بخشی از روحانیت ایران به در آوریم.

برای ما مثل روز روشن بود که رژیم شاه رفتنی است، بنابراین بازگشت به قانون اساسی شعار بسیار غیرقابل قبول برای توده مردم عاصی و جان به لب آمده بود و ما پیشنهاد می‌‌کردیم که مسئله اسقاط رژیم آریامهری و نه الزاماً نظام سلطنتی مورد قبول نیروهای ملی و مترقّی و آزادی‌‌خواه قرار گیرد. وقتی خمینی به پاریس آمد، عده‌‌ای به دیدار او رفتند که طبیعی است که در رأس آن‌‌ها ابوالحسن بنی‌‌صدر و دوستانش و نمایندگان انجمن‌‌های دانشجویان اسلامی و صادق قطب‌‌زاده که از مجرای دیگری با او ارتباط داشت و دیگران بودند. وقتی آقای دکتر سنجابی و اینجا می‌‌رسم به سؤال شما، به پاریس آمد یکی، دو روز پس از ورود به پاریس تلفن کرد که «آقای پیشداد من از تهران که می‌‌آمدم دوستان سیاسی شما تقاضا کردند که من در پاریس با شما ملاقات کنم. من عازم کنگره انترناسیونال سوسیالیست هستم که در کانادا تشکیل می‌‌شود و دوستان شما توصیه کردند که من در این زمینه با شما مشورت کنم و اگر موافقت کنید با هم به این سفر برویم. گویا شما در گذشته در این قبیل کنگره‌‌ها شرکت داشته‌‌اید و حضور شما در هیئت نمایندگی ایران مؤثر خواهد بود» وارد جزییات این تلفن‌‌ها نمی‌‌شوم، برای اینکه هر بار که دکتر سنجابی تلفن می‌‌کرد، در یک جلسه عمومی حضور داشت و مایل بود که من هم در یک جلسه عمومی شرکت کنم و با ایشان مذاکره کنم و من می‌‌گفتم در جلسه عمومی ما گفت‌وگوی سیاسی نخواهیم داشت. شبی از منزل حسین مهدوی تلفن کرد: «خوب، اینجا که دیگر منزل دوست شماست، عده‌‌ای هم هستند و آقای حسین مهدوی شام خوبی هم تهیه کرده، جای شما خالی است. الان دوستان مشغول خوردن غذا شدند. خواهش می‌‌کنم تشریف بیاورید که ما اینجا گفت‌وگو بکنیم». خوب به یاد دارم که گفتم من در این نوع جلسات که شامی هست و دور میزی نشسته‌‌اند، نمی‌‌توانم بحث سیاسی بکنم. برای من بحث سیاسی در حدی که شما انتظار دارید احتیاج به شرایط مساعدی دارد. این سوءتفاهم حتی برای دکتر سنجابی پیدا شد که من از ملاقات با او می‌‌خواهم صرف‌‌نظر کنم. به هر حال، شرایط مساعدی برای ملاقات از طرف احمد سلامتیان فراهم شد و من دو بار در پاریس در خانه‌‌ای که مجاور آپارتمان احمد سلامتیان برای آقای دکتر سنجابی گرفته شده بود، صحبت کردم. یک بار در شبی بود که روز بعد ایشان به دیدار خمینی می‌‌رفت و نزدیک به سه ساعت درباره مسائل سیاسی، جبهه ملی، علل شکست نهضت ملی و اوضاع و احوال کنونی صحبت می‌‌کردیم و تمام تکیه من در این بحث این بود که جبهه ملی که از نو فعالیت خود را تحت عنوان اتحاد نیروهای ملی آغاز کرده باید سلامت و اصالت خود را حفظ کند و در مقابل رژیم شاه و در مقابل عصیان توده مردم مواضع بسیار اصولی و صحیح و واقع‌‌بینانه‌‌ای اتخاذ کند. ظاهراً ایشان با این تحلیل‌‌ها موافق بودند. من فرصتی یافتم که اشاره کنم می‌‌دانم که شما به دیدار خمینی خواهید رفت ولی نمی‌‌دانم «حکومت اسلامی» نوشته ایشان در ایران منتشر شده است و شما خوانده‌‌اید و از ته فکر این جناح مذهبی اطلاع دارید یا نه؟ ولی من و عده‌‌ای مثل من از مبارزان ملی ایران عقیده داریم که ما با حکومت اسلامی به هیچ ترتیبی و با هیچ تعریفی نمی‌‌توانیم کنار آییم و شما باید در مذاکره با آقای خمینی مواظب این نکته باشید و به ایشان بگویید که جبهه ملی تنها به صورتی حاضر است همکاری بکند که شعار «حکومت اسلامی» از میان برداشته شود.» ظاهراً این استدلال مورد قبول آقای سنجابی بود و عقیده داشت که «هرگز جبهه ملی نمی‌‌تواند با حکومت اسلامی موافقت کند. ولی نفوذ روحانیت مبارز، آقای پیشداد شما در ایران نبوده‌‌اید به حدی رسیده است که نباید در مقابل آن‌‌ها قد علم کرد و آن‌‌ها را از خود رنجاند. باید راه‌‌حلی پیدا کرد که ما با آن‌‌ها دست در دست هم برای برانداختن رژیم فعالیت کنیم». من به این ایراد او پاسخ دادم که «آری نفوذ روحانیت مبارز زیاد است و من هم با اینکه دور از ایران هستم در جریان این مسائل قرار دارم اما همکاری به معنای تسلیم نیست ما می‌‌بایستی بر سر مواضع اصولی خود بایستیم، حتی اگر این همکاری میسّر نباشد برای خاطر همکاری نباید از اصول خود صرف‌‌نظر کنیم». ساعت به پایان رسیده بود، ساعت این ملاقات و آقای احمد سلامتیان که گویا مایل بود در این مذاکره شرکت داشته باشد ولی دکتر سنجابی با اشاره دست به او گفت که «در را ببندید» و ما دوتایی در یک اطاق کوچکی به این مذاکره ادامه دادیم. آقای احمد سلامتیان در را باز کرد و گفت: «آقای دکتر سنجابی نماینده خبرگزاری رویتر آمده است و شما وقت دادید که با او صحبت کنید». آقای سنجابی اصرار کرد که: «آقای پیشداد مذاکرات ما به پایان نرسید من می‌‌خواستم درباره محتوای مذاکراتی که با خمینی خواهم کرد و درباره شرکتم در کنگره انترناسیونال سوسیالیست با شما بیشتر سخن بگویم. آیا فردا صبح می‌توانید بیایید؟» گفتم: «فردا صبح من مسئولیت بیمارستانی دارم برایم خیلی دشوار است که امشب با کسی تماس بگیرم که جای من در بیمارستان فردا کار کند اما به علت اهمیت این موضوع من فردا به بیمارستان نخواهم رفت و به دیدار شما خواهم آمد. چه ساعتی؟» پیشنهاد شد ساعت هفت صبح. هفت صبح روز پنج‌‌شنبه به دیدار دوم با دکتر سنجابی رفتم و دوباره درباره این دو موضوع به بحث و گفت‌وگو پرداختیم. ابتدا ایشان برخلاف شب قبل اطلاع داد که از رفتن به کنگره انترناسیونال سوسیالیست منصرف شده و استدلالی که می‌‌کرد بسیار مضحک و جالب بود و می‌‌گفت: «اگر من به این کنگره بروم در ایران شایع خواهد بود که من برای ملاقات با کارتر رفتم و به این جهت من حاضر نیستم به این کنگره بروم». هرچه من اصرار کردم که: «شما به این دلیل اصلاً این سفر را پیش گرفتید که در این کنگره شرکت کنید و اگر شما در این کنگره از طرف جبهه ملی یک گزارش دقیق و جامعی عرضه کنید. تأثیر بسیار مطلوبی خواهد داشت». گفت: «نه ضرر سیاسی این کار خیلی بیشتر خواهد بود و همه خواهند گفت که به بهانه رفتن به این کنگره در واقع سنجابی به دیدار کارتر رفته است».

س- ولی ایشان به من گفتند که به این دلیل در آنجا شرکت نکردند چون وزیر امور خارجه

ج- اسرائیل

س- انگلستان دکتر اوون، عرض کنم خدمت‌تان، از رژیم شاه دفاع کرده بوده و علیه انقلاب صحبت کرده بود به خاطر این بود که به آنجا نرفتند. علاوه بر اینکه اسرائیل هم در آنجا شرکت داشت.

ج- بله.

س- ولی من اسرائیل را به خاطر نمی‌‌آورم که دقیقاً ایشان گفته باشند اما صحبت وزیر امور خارجه انگلستان را به یاد می‌‌آورم که ایشان متذکر شدند.

ج- بله. به احتمال قوی این بهانه‌‌ای بود که بعد برای توجیه عدم شرکت در کنگره انترناسیونال سوسیالیست پیدا کردند. به هرحال، دلایل اصلی این‌‌ها نبود برای اینکه همه می‌‌دانند انترناسیونال سوسیالیست از سازمان‌‌ها و احزاب گوناگون و کشورهای مختلف تشکیل می‌‌شود و مواضع این احزاب یکسان و یک‌‌سو نیست، فقط به علت مخالفت وزیر امور خارجه انگلیس با قیام و انقلاب مردم ایران من نمی‌‌پذیرم که آقای دکتر سنجابی منصرف شده باشد. علت انصراف به نظر من صرفاً سیاسی و در رابطه با مسائل داخلی ایران بود. یکی از کسانی که در مدت اقامت دکتر سنجابی در او تأثیر زیادی گذاشت، احمد سلامتیان بود. احمد سلامتیان از دست‌‌پروردگان خنجی بود و سیاست‌‌باز بسیار موذی و حیله‌‌گری بود. دکتر سنجابی بضاعت تئوریک و معلومات سیاسی نداشت و به همین جهت خیلی زود تحت تأثیر توصیه‌‌ها و پند و اندرزهای سیاسی دوستان یا همکاران خود قرار می‌‌گرفت. به احتمال قوی احمد سلامتیان به او گفته: «شما نباید در این شرایط خطیر از ایران زیاده دور باشید و بهتر است که از رفتن به کنگره منصرف بشوید». گرچه باز به احتمال قوی دعوت به این کنگره را خود احمد سلامتیان برای دکتر سنجابی فراهم کرده بود چون به دروغ او خود را نماینده حزب سوسیالیست در فرانسه معرفی کرده بود و تحت این نام با حزب سوسیالیست فرانسه ارتباط داشت و با آقای لیونل ژوسپن که در آن زمان رئیس دپارتمان بین‌‌المللی حزب سوسیالیست فرانسه بود روابط نزدیک داشت و از این طریق دعوت برای دکتر سنجابی گرفته بود و به این امید که خود او هم عضو هیئت نمایندگی ایران در کنگره انترناسیونال سوسیالیست باشد.

س- شما از این موضوع از کجا مطلع شدید آقای دکتر پیشداد؟

ج- من وقتی با Amnesty International برای کمک به مجروحان ایران و با سازمان پزشکان بدون مرز Medecins sans Frontieres و با صلیب سرخ وارد ارتباط شدم برای گرفتن کمک‌‌هایی به سود ملت ایران در آذر و اوایل بهمن ۱۳۵۷ اشاره کردند که باید حتماً توافق حزب سوسیالیست را جلب کنید و وقتی من به حزب سوسیالیست که ارتباط ارگانیک و تشکیلاتی نداشتم مراجعه کردم اطلاع پیدا کردم که حزب سوسیالیست ایران نماینده‌‌ای در ارتباط با حزب سوسیالیست فرانسه از سال‌‌ها پیش دارد و چون من خودم را به عنوان عضو جامعه سوسیالیست‌ها و دبیر کمیته مرکزی جامعه معرفی کردم، خیلی موجب تحیّر و تعجّب مسئول حزب سوسیالیست فرانسه شد که : «چرا شما با ما ارتباط نداشتید؟» پس از مدتی گفت‌وگو در این زمینه اطلاع داد که «بله آن شخصی که با ما ارتباط داشته، احمد سلامتیان بود» و من قبلاً گفته بودم که در ایران تنها جریانی که سوسیالیست بود و فعالیت سوسیالیستی می‌‌کرد جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی ایران به رهبری خلیل ملکی و جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا با شرکت ما بود. من حزب سوسیالیست دیگری در ایران نمی‌‌شناسم. از اینجا پی بردم. و برگردیم به ملاقات با سنجابی. در همان روز پنج‌‌شنبه‌‌ای که دومین ملاقات صورت گرفت ایشان قضیه شرکت در کنگره انترناسیونال سوسیالیست را منتفی دانستند. بنابراین خواهش کردند که ما برویم روی مسائل مربوط به جبهه ملی و ملاقات با خمینی. اینجا بود که پس از گوش کردن به تجزیه و تحلیلی که من از اوضاع و احوال به دست می‌‌دادم و خطراتی که به دست آوردن تمام قدرت سیاسی از طرف خمینی و دوستان و همراهانش وجود دارد، آقای دکتر سنجابی گفت: «من تعجب می‌‌کنم دوستان سیاسی شما و دوستانی که با شما این نامه سرگشاده بسیار جالب را که دیشب شما نسخه‌‌ای از آن را به من دادید و من علی‌‌رغم بحران وقت آن را خواندم و با نود درصد مطالب آن موافقم. دوستانی که امضاء زیر این نامه سرگشاده گذاشته‌‌اند و آنجا می‌‌گویند که حکومت اسلامی از نظر ما قابل قبول نیست، مرا تشویق می‌‌کنند به کنار آمدن با خمینی و قبول رهبری معنوی او و حتی امضاء قرارداد ائتلاف بین جناح مذهبی و جناح لائیک» البته این اصطلاح را او به کار نبرد «جناح غیرمذهبی جنبش مردم ایران».

س- این دوستان کی‌‌ها بودند؟

ج- پرسیدم که: «منظور شما از این دوستان کیست؟» گفت: «به طور دقیق حسین مهدوی که من سال‌هاست او را می‌‌شناسم و نسبت به او خیلی احترام و علاقه دارم. تعجب می‌‌کنم شما با او روابط خیلی نزدیکی دارید ولی از آمدن به خانه او وقتی من به شما تلفن می‌‌کنم خودداری می‌‌کنید، با او نامه سرگشاده‌‌ای امضا می‌‌کنید. او عکس چیزی را که شما می‌‌گویید به من می‌‌گوید. در همین جلسه‌‌ای که پریشب در خانه او بود هم او، هم حسین ملک مرا تشویق کردند که باید به هر ترتیب هست با خمینی به توافق رسید و ترتیبی داد که از نفوذ خمینی در توده مردم به نفع جبهه ملی استفاده شود». استدلال من برای آقای دکتر سنجابی این بود که «شما و دوستان من اشتباه می‌‌کنید اگر شما جبهه ملی را در اختیار خمینی قرار بدهید نه تنها از نفوذ ایشان استفاده نخواهید کرد، بلکه ایشان از نفوذ و حیثیت و آبروی جبهه ملی به نفع خود و تزهای مذهبی خود استفاده خواهد کرد». به هیچ‌‌وجه قصد تعریف و خودستائی ندارم، از تحلیل خود نمی‌‌خواهم تعریف بکنم ولی در آن روز اختلافی در قضاوت ما نسبت به سنجابی وجود داشت که بعد از امضاء آن متن معروف سه ماده‌‌ای و ملاقاتی که من با دوستان مزبور یعنی حسین ملک و حسین مهدوی داشتم آن‌‌ها می‌‌گفتند: «ما مخصوصاً دکتر سنجابی را تشویق کردیم تا تز اصلی خمینی را که مخالفت با سلطنت آریامهری بود بپذیرد» تا آن زمان جبهه ملی به صورت صریح و روشنی در این‌‌باره موضع‌‌گیری نکرده بود. حسین ملک و حسین مهدوی من یقین دارم به هیچ‌‌وجه مایل نبودند که سنجابی و امثالهم را در دامن خمینی بیندازند. ترس و واهمه آن‌‌ها از این بود که سنجابی، صدیقی یا یکی دیگر از سران جبهه ملی دعوت شاه و آمریکا را به نخست‌‌وزیری بپذیرد و به این ترتیب صدمه جبران‌‌ناپذیری به جبهه ملی و همه نیروهای ملی ایران وارد سازد. اما لابد تحلیل‌‌هایی که آن‌‌ها می‌‌کردند در این زمینه و تشویقی که از سنجابی برای ملاقات با خمینی که هر حال مصمم به آن بود، کرده بودند بی‌‌تأثیر در تنظیم و تدوین آن بیانیه نبود.

از طرف دیگر، خود سنجابی و ظاهراً بدون اینکه مأموریتی از طرف هیئت اجرایی و شورای مرکزی جبهه ملی داشته باشد، بی‌‌میل نبود که با آیت‌الله خمینی که رهبر بلامنازع مبارزات ضداستبدادی مردم ایران بود متن مشترکی را امضا کند یعنی امضا خود را در کنار امضای خمینی بگذارد. اما وقتی این متن که بند اول آن مخالفت علنی با سلطنت محمدرضا شاه بود تهیه شد، خمینی نظری به آن افکند و به یکی از مریدانش اشاره کرد که این متن را از بالکن منزلی که در نوفل لوشاتو داشت با امضای دکتر کریم سنجابی و فقط با این امضا بخواند. به این ترتیب، بر اثر نداشتن تحلیل درستی از اوضاع و احوال سیاسی ایران بر اثر نداشتن بضاعت تئوریک برای شناخت خمینی و راهی که خمینی نه در حرف بلکه در عمل دنبال می‌‌کرد، دکتر سنجابی مرتکب یکی از بزرگ‌‌ترین اشتباهات سیاسی عمر خود شد و اولین اختلاف جدی و اساسی را برای از هم پاشاندن آنچه از جبهه ملی باقی مانده بود، برداشت. البته دکتر سنجابی با این دستپاچگی وقتی این کار را انجام داد به این امید بود که اولین نخست‌‌وزیر خمینی بعد از پیروزی شود و او تنها در این زمینه اقدام نمی‌‌کرد. همان ایام داریوش فروهر هم به پاریس آمد در همان … مهدی بازرگان نیز در همان ایام به دیدار خمینی به پاریس آمد. اما تا آنجا که من اطلاع دارم علی‌‌رغم فشاری که از طرف هواداران خمینی برای امضا متنی مشابه متنی که سنجابی امضا کرده بود بر او وارد آمد از این کار خودداری کرد و حتی گویا گفته بود: «این کار را فردا انجام خواهیم داد» و فردا به تهران بازگشت.

س- آقای دکتر پیشداد مثل اینکه طرفداران خمینی هم زیاد از نظر آینده روشن نبودند. راجع به امضای این نوع توافق‌‌نامه‌‌ها برای اینکه من دقیقاً یادم هست که قطب‌‌زاده بعد از اینکه دکتر سنجابی چنین چیزی را امضا کرد با آیت‌الله خمینی شدیداً به این جریان حمله کرد و این جریان را قبول نمی‌‌کرد. و همین‌‌طور دکتر یزدی در مصاحبه‌‌ای که با مخبر روزنامه نیویورک تایمز کرده بود به او گفت: «ما هرگز با هیچ‌‌کس معامله‌‌ای انجام ندادیم». چون آن‌‌ها هم می‌‌ترسیدند که نکند که به خاطر امضای این چیزها بخشی از قدرت سیاسی آینده به دست دیگران بیفتد. بنابراین آن‌‌ها هم چندان وضع روشنی نداشتند نسبت به آینده این نوع امضا گرفتن‌‌ها یعنی تا آنجایی که آثار و علائم به من نشان می‌‌دهد. نظر شما در این‌‌باره چیست؟

ج- درست است طرفداران خمینی لااقل جناح‌‌هایی که در پاریس وجود داشتند یک دست نبودند، از دو نفری که اسم بردید شروع کنیم. قطب‌‌زاده بعد از شکست کوشش‌‌هایی که برای تشکیل جبهه ملی سوم در اروپا شد، به کلی حساب خود را از حساب بنی‌‌صدر جدا کرد و با آن که کوچک‌‌ترین ایمان عقیده مذهبی نداشت بعد از مدتی به عنوان مسئول نهضت آزادی در خارج از کشور مشغول فعالیت شد و به احتمال قوی با نجف و خمینی هم از کانال و مجرای خاص خود ارتباط داشت. وقتی سنجابی به پاریس رسید، سه گروه مختلف به پیشواز او رفته بودند و هر یک سعی می‌‌کرد سنجابی را با خود ببرد. یکی از این گروه‌‌ها گروه قطب‌‌زاده بود. یکی در رأسش مکری که بعدها سفیر

س- ایران در مسکو شد

ج- جمهوری اسلامی در مسکو شد بود. یکی دوستان بنی‌‌صدر بودند و بالاخره آن که در این جریان برد احمد سلامتیان و دوستانش بودند. هیچ‌‌یک از این گروه‌‌ها با هم توافق نداشتند. وقتی آن بیانیه سه ماده‌‌ای منتشر شد، احمد سلامتیان و دوستان ایشان و هواداران سنجابی سعی کردند حداکثر استفاده را بکنند و این بیانیه را به عنوان توافق سنجابی- خمینی اعلام می‌‌کردند در حالی که چنین چیزی نبود. متنی بود که آقای دکتر سنجابی شاید بی‌‌آنکه آگاهی کافی به این موضوع داشته باشد در آن متن با قبول تز اصلی سیاسی خمینی دست بسته تسلیم خمینی شده بود بدون اینکه کوچک‌‌ترین امتیازی از خمینی بگیرد. طبیعی است که قطب‌‌زاده ناراحت بود که مبادا همین متن کافی باشد تا آنکه خمینی پس از به دست آوردن قدرت سهم بیشتری برای دکتر سنجابی و جناح هوادار او از جمله احمد سلامتیان قائل شود.

از طرف دیگر، آقای یزدی نیز این نگرانی را داشت که با این بیانیه مبادا جبهه ملی که یزدی نسبت به آن کوچک‌‌ترین علاقه و ارادت و عقیده‌‌ای نداشت در این معامله برده باشد که البته همه اینها اشتباهات محاسبه بود و خمینی کوچک‌‌ترین قصدی برای دادن امتیازی به دیگران نداشت. غرض این بود که در آنچه پیش از این گفتیم در رابطه با حسین مهدوی و حسین ملک به هیچ‌‌وجه قصدم این نبود که این دو نفر را متهم کنم به هل دادن سنجابی به سوی خمینی و انداختن او به دامان خمینی، این آمادگی در خود سنجابی وجود داشت. آن‌‌ها ترس‌شان بیشتر از این بود که مبادا سنجابی یا یکی دیگر از سران جبهه ملی راه‌‌حل آمریکایی را بپذیرند و دیگر آبرویی برای جبهه ملی باقی نگذارند. به این جهت سعی می‌‌کردند و سعی کردند تا سنجابی را قانع سازند و او هم آمادگی کافی برای زود قانع شدن را داشت که شعار «شاه باید برود» را قبول کنید. در حالی که به نظر من ملیون واقعی ایران می‌‌بایستی شعار خاص خود را می‌‌دادند. ضمن مخالفت با استبداد سلطنتی می‌‌بایستی تحلیل سیاسی دیگری، راه‌‌حل سیاسی دیگری جدا از آنچه خمینی مطرح می‌‌کرد که می‌‌گفت: «شاه باید برود بعد از آنکه او رفت راجع به سایر مسائل صحبت خواهیم کرد». عقیده ما این بود که می‌‌بایستی بگوییم «شاه به این دلایل دیگر شاه مشروع و قانونی نیست. باید برود، ولی برای این که چنین و چنان شود». یعنی هم وجه منفی مبارزه مشخص بشود و هم به‌خصوص برنامه جانشینی از قبل تعیین گردد تا هر جناحی تکلیف خود را معلوم و مشخص سازد. اگر چنین تحلیلی پذیرفته شده بود، ممکن بود عده زیادی از مبارزان ملی و مترقّی و آزادی‌‌خواه هرگز همکاری با دار و دسته‌‌ی خمینی را برای استقرار جمهوری اسلامی قبول نکنند. گرچه به احتمال قوی اینها از پشتیبانی عظیم توده مردم برخوردار بودند و کار خود را می‌‌کردند اما چه بهتر اگر آقای سنجابی، آقای بازرگان و بسیاری از روشنفکرانی که اکنون میل ندارم اسم آنان را ببرم، ولی در آن ایام علی‌‌رغم سوابق سیاسی و طرز تفکر مترقی خود در استقرار جمهوری اسلامی شریک و سهیم بودند و از این بابت مسئولیت سنگینی به نوبه خود بر دوش دارند.

س- آقای دکتر پیشداد، الان که داریم این مطالب تاریخی را ضبط می‌‌کنیم و برای شما هم امکان این هست که هر چقدر که دل‌تان می‌‌خواهد محدودیت یعنی یک تاریخی معین بکنید برای انتشار این، چرا تمام مسائل را مطرح نمی‌‌کنید و نمی‌‌گویید؟ چرا اسم آن افراد را نمی‌‌برید؟

ج- اشکالی نمی‌‌بینم ولی ایراد شما را هم قبول می‌‌کنم که چون این روایت برای ضبط در تاریخ است هیچ لزومی ندارد محافظه‌‌کاری به خرج داده بشود. منظور من اکثریت قریب به اتفاق قشری است که در ایران به اسم روشنفکر معروف شده. منظور من مثلاً سازمان مجاهدین خلق است که البته دارای گرایش‌‌های مذهبی ولی ادعای داشتن گرایش‌‌های مترقّی و حتی مارکسیستی هم می‌‌کنند. این سازمان به‌طور دربست خود را در اختیار جریان اسلامی‌‌ها قرار داد. اکثریت قریب به اتفاق جبهه ملی‌‌چی‌‌ها و نه فقط دکتر سنجابی بلکه اللهیار صالح، مهندس حسیبی به‌صورت بسیار مفتضحی از جمهوری اسلامی خمینی در رسانه‌‌های گروهی تا چه برسد در مقالات و مذاکرات خصوصی دفاع کردند و دسته بسته تسلیم شدند. شخصیت‌‌های روشنفکری نظیر علی‌‌اصغر حاج سیدجوادی، عبدالکریم لاهیجی، هدایت‌‌الله متین دفتری، ناصر پاکدامن و

س- منوچهر هزارخانی.

ج- منوچهر هزارخانی و اگر قرار باشد لیست آنها به صورت کامل بیاید چندین ساعت طول خواهد کشید، همه هلهله و شادی می‌‌کردند و برای استقرار جمهوری اسلامی کف می‌‌زدند. البته برخی از این عناصر از جمله علی‌‌اصغر حاج سیدجوادی در اولین فرصت‌‌های ممکن از جمهوری اسلامی فاصله گرفت و بعد صدای پای فاشیزم مذهبی را شنید و با شجاعت و شهامت بر ضد آن مقاله نوشت. ولی دیگر کار از کار گذشته بود و جمهوری اسلامی جای افتاده بود. ایرادی که من به عنوان یک مبارز سیاسی نسبت به همه این جریان‌‌های سیاسی و افراد دارم از مهدی بازرگان و صباغیان و یزدی گرفته تا بنی‌‌صدر و سلامتیان و قطب‌‌زاده و مجموعه جبهه ملی و دیگران این است که از خود تحلیل سیاسی مستقلی نداشتند و دنباله‌‌رو جریانی شدند که رهبر بلامنازع آن خمینی بود و توده‌‌های عظیم آن هیچ نوع اطلاع و تحلیل سیاسی نداشتند و این وظیفه روشنفکران بود که توده‌‌ها را از آنچه در انتظارشان هست، آگاه کنند. در این زمینه بد نیست اشاره‌‌ای هم گرچه سؤالی نکردید به شاپور بختیار بکنم.

س- من می‌‌خواستم راجع به این موضوع سؤال بکنم که شما، قبل از اینکه برسم به این جریان می‌‌خواهم یک سؤال دیگر از شما بکنم و آن این که برای من عجیب است که شما می‌‌گویید که سازمان مجاهدین خلق خودش را در اختیار نیروهای مذهبی قرار داد، به‌طور کلی. سازمان مجاهدین خلق تا آنجایی که نشریات تعلیماتی‌شان نشان می‌‌دهد یک سازمان مذهبی است و یک آیه قرآن همیشه بالای آرم سازمانشان نوشته می‌‌شد، و در تمام نشریات تعلیماتی که قبل از سقوط رژیم شاه منتشر می‌‌کردند خودشان را طرفدار تز ولایت فقیه معرفی می‌‌کردند و می‌‌گفتند که ما «حزب‌‌الله هستیم، حزب واحد یکتاپرستان براساس مستضعفین» و این‌‌جور صحبت‌‌ها مطرح بود و حق حاکمیت را رسماً متعلق به خدا می‌‌دانستند و صحبت از خلیفه می‌‌کردند. بنابراین عجیب نبود که سازمان مجاهدین خلق جزو جریان خمینی تا آنجایی که رفت برود. من تعجب می‌‌کنم که شما آن‌‌ها را به عنوان یک سازمان روشنفکر و مترقی و تا حدودی غیرمذهبی معرفی می‌‌کنید که با سازمان مذهبی رفت، در حالی که نشریات تعلیماتی‌شان چنین چیزی را نشان نمی‌‌دهد.

ج- درست است ایراد شما را می‌‌پذیرم ولی مسئله پیچیده‌‌تر و غامض‌‌تر از این است که سازمان مجاهدین را در یک سازمان مذهبی صرفاً خلاصه کنیم. اما می‌‌پذیرم که گرایش‌‌های مذهبی این سازمان از بدو تأسیس تاکنون و هنوز بسیار غلیظ و شدید است گرچه اطلاعاتی دارم که در زندان بین اعضاء مجاهدین و مذهبی‌‌های هوادار خمینی بحث‌‌های بسیار تند و تیزی درمی‌‌گرفت و نشان می‌‌داد که اینها از لحاظ برداشت خود درباره اسلام و برنامه مذهبی اجتماعی سیاسی توافقی ندارند.

س- آن گروهی بود که از آن‌‌ها جدا شدند، رفتند و خودشان را

ج- پیکار را تشکیل دادند، بله.

س- مارکسیست-لنینیست اعلام کردند و پیکار بودند. ولی این بقیه تمام‌شان از بزرگ‌‌ترین مدافعان آیت‌الله خمینی بودند چه در ایران و چه در خارج از ایران.

ج- بله. درست است و به همین جهت هم سهم بزرگی در استقرار جمهوری اسلامی داشتند و یکی از اولین قربانیان ترور این رژیم توتالیتر شدند.

س- برگردیم به …

ج- من از آن‌‌ها به عنوان یک سازمان روشنفکر و مترقّی و آزادی‌‌خواه اسم نبردم. من از آن‌‌ها به عنوان یک سازمانی با گرایش‌‌های مذهبی که هرگز مورد قبول یک عنصر آزادی‌‌خواه نمی‌تواند قرار گیرد، برای سازمانی که ادعای رسیدن به حکومت را دارد، اشاره کردم و راجع به گرایش‌‌های چپ که در داخل این سازمان وجود دارد و یکی از تناقض‌‌های بزرگ این سازمان است که تاکنون نتوانسته است حل بکند. نتوانسته است بین گرایش‌‌های متمایل به چپ و گرایش‌های خشک مذهبی خود رابطه‌‌ای منطقی و آشتی ایجاد کند. به هرحال، بگذریم که بحث درازی است.

س- بله. من سؤال من الان این است که شما قبلاً راجع به جریان جبهه ملی و نیروهای ملی صحبت کردید و گله داشتید که این جریان یک تز مستقلی ارائه نداد و نتوانست که در واقع در مقابل موج عظیمی که نیروهای مذهبی ایجاد کرده بودند، مقاومت بکند. آیا به نظر شما این کار لااقل دکتر بختیار تا حدودی انجام نداد؟

ج- نه به هیچ‌‌وجه. دکتر بختیار برخلاف تصوری که بعضی‌‌ها دارند، مرد سیاسی با تحلیل سیاسی مشخص و با فهم و شعور و معلومات سیاسی قابل ملاحظه‌ای نیست. گرچه با فوت و فن روابط دیپلماتیک آشنایی دارد. آنچه به نظر من بختیار را در مقابل قیام و انقلاب ملت ایران قرار داد، به هیچ‌‌وجه تحلیل سیاسی از اوضاع و احوال سیاسی ایران نبود، بلکه شهوت قدرتی که در این شخص برای رسیدن به حکومت وجود داشت، بود. بختیار به علت مخالفت با خمینی تن به قبول نخست‌‌وزیری نداد، دری به تخته خورد و شرایط مساعدی فراهم شد و او چیزی را که در خواب هم تصورش را نمی‌‌کرد به دست آورد یعنی نخست‌‌وزیری شاه. تفاوتی که بین بختیار و مثلاً سنجابی هست شاید در این است، بختیار مردی‌ست ایلیاتی، لجوج، سمج و شدیداً غرب‌‌زده و بیگانه از سنن فرهنگی و ملی و تاریخی ایران و مثل برخی از عناصر چپ چوس در خارج از ایران مثلاً در فرانسه به‌طور سیستماتیک و خود به خودی ضدکشیش. در این زمینه فکر نمی‌‌کنم احتیاج به توضیح زیادی باشد که بختیار تحت تأثیر بخشی از فرهنگ فرانسه قرار گرفته و حتی تقلید می‌‌کند از ضدکشیش بودن برخی از عناصر فرانسه. وقتی از تحلیل سیاسی او صحبت می‌‌کنید خود را سوسیال دموکرات می‌‌داند بدون اینکه هیچ تعریف مشخصی از سوسیال دموکراسی داشته باشد. یادم هست که این نکته را هم در ایران گفته بود در نطق‌‌هایی که به عنوان نخست‌‌وزیر شاه کرده بود هم پس از فرار از ایران و ورود به پاریس چندین بار گفته بود که «من سوسیال دموکرات هستم و می‌‌خواهم در ایران یک رژیم سوسیال دموکرات برقرار کنم» و شما و من که با این مسائل آشنا هستیم می‌‌دانیم که پیاده کردن یک نظام سوسیال دموکرات در حال حاضر در ایران چقدر از واقعیت به دور است.

س- او منظورش در واقع هدفش بود. منظور این بود که همان موقعی هم که در حزب ایران شرکت داشت، از نظر او تمایل حزب ایران و در واقع هدف حزب ایران استقرار یک رژیم سوسیال دموکرات در ایران بوده. منظورش این نبود که بلافاصله بعد از رفتن شاه در ایران رژیم سوسیال دموکراسی مستقر بکند لااقل تا آنجایی که من فهمیدم از حرف‌‌هایش.

ج- در مصاحبه‌‌هایی که به محض ورود به پاریس داشت همه حاکی از این است که سؤال می‌‌کنند «شما چه برنامه‌ای برای ایران دارید؟» از جمله در مصاحبه‌‌ای که با هفته‌‌نامه Le Nouvel Observateur کرده عین عبارتی که به کار برده این است که «من متاعی جز سوسیال دموکراسی ندارم» یعنی برنامه دیگری برای پیاده کردن جز سوسیال دموکراسی ندارم. بگذریم این بحث اصلی من نیست. من او را فاقد یک سیستم فکری و سیاسی منظم و شناخته شده‌‌ای می‌‌دانم. هیچ مقاله‌‌ای، هیچ تحلیل سیاسی از او در مطبوعات فارسی سراغ ندارم که موضع‌‌گیری دقیقی درباره افکار و عقاید خود داشته باشد. مردی که ادعا می‌‌کند بیست‌‌و‌‌پنج سال در اپوزیسیون بوده، حتی چند سطر درباره علل شکست نهضت ملی ایران در عمر خود ننوشته است. باری اگر …

س- یک سؤال دیگر از شما دارم.

ج- بفرمایید.

س- و آن اینکه راجع باز هم به دکتر بختیار. شما گفتید دکتر بختیار با عناصر چپی در اروپا تمایل دارد و یا تماس دارد که آن آدم‌‌ها در واقع ضد کشیش هستند من تا آنجایی که یادم هست و کتاب دکتر بختیار را خواندم. او صحبت از علاقه‌‌ای می‌‌کند که نسبت به برگسون فیلسوف فرانسوی داشت و خیلی خودش را تحت تأثیر او می‌‌داند برگسون می‌‌دانید یهودی بود ضدکشیش نبود و بعد هم کاتولیک شد. بنابراین این چیزی که شما می‌‌گویید مثل اینکه زیاد صحّت ندارد راجع به دکتر بختیار.

ج- من شخصاً عقیده دارم صحّت دارد و در دکتر بختیار چندین شخصیت هست. یکی از چهره‌هایی که او خیلی علاقه دارد معرفی بکند به عنوان یک سیاستمدار شیک‌‌پوش پز دادن به اطلاعات و معلومات ادبی و فرهنگی‌‌اش است. اغلب از افرادی که با او ارتباط دارند، شنیدم که از ولتر نقل قول می‌‌آورد از برگسون نقل قول می‌‌آورد. ولی از نویسندگان و شعرای فارسی از مولوی و حافظ یا دیگران کمتر در مذاکرات خود، موقعی که قصد پز دادن و فضل فروشی دارد صحبت به میان می‌‌آورد.

منظور من این بود که وقتی بختیار شد به قبول مسئولیت نخست‌‌وزیری اگر کمترین تحلیل سیاسی از اوضاع و احوال واقعی ایران داشت هرگز این مسئولیت را قبول نمی‌‌کرد. به دلیل اینکه یک مرد سیاسی واقع‌‌بین می‌‌بایست تشخیص می‌‌داد که در آن روزگار بدون داشتن برنامه، بدون داشتن سازمانی که از آن برنامه پشتیبانی بکند، بدون داشتن همکاران و هم‌گامان سیاسی نمی‌‌تواند کوچک‌‌ترین قدمی در راه حفظ استقلال کشور و حفظ نظام سلطنت مشروطه که گویا از پشتیبانان پر و پا قرص آن هست، بردارد.

س- آیا فکر نمی‌‌کنید که عین همین انتقاد و عین همین نقص درباره دکتر سنجابی و شما و دیگران هم حقیقت دارد؟ یعنی شما هم دارای نیروی قابل ملاحظه‌ای میان مردم نبودید، دارای سازمان نبودید و دارای برنامه مشخص و منظمی نبودید و آن زمان هم برنامه به تنهایی کافی نبود. در واقع سازمان و قدرت تجهیز نیروهای مردم بود که به کلی فاقد آن بودید و این کار عملی نبود؟

ج- درست است ولی این انتقاد بر کسی وارد است که با اطلاع و آگاهی به نداشتن این لوازم کار یعنی برنامه، سازمان و همگامان سیاسی قبول مسئولیت می‌‌کند. قبول مسئولیت نخست‌‌وزیری یا صرفاً به خاطر عشق و علاقه به نخست‌‌وزیر شدن است که در مورد دکتر شاپور بختیار به نظر من این فرضیه صحت دارد، یا برای پیاده کردن برنامه‌‌ای‌ست. برای پیاده کردن یک برنامه اجتماعی سیاسی همان‌‌طور که قبلاً هم به تفصیل صحبت کردیم بدون شناخت اوضاع و احوال بدون تحلیل واقع‌‌بینانه و بدون سازمان و هم‌گامان و هم‌فکران سیاسی ممکن نیست. عملاً دولت دکتر بختیار یک روز هم نتوانست در ایران به معنای واقعی کلمه حکومت کند. دکتر بختیار بسیار اصرار می‌‌ورزد بر سر چند نکته که «من بودم که سانسور را در مطبوعات برداشتم. من بودم که زندانیان سیاسی را آزاد کردم. من بودم که از کودتای ۲۸ مرداد صحبت کردم». ولی هرگز به این واقعیت توجه نمی‌‌کند یا نمی‌‌خواهد توجه کند که در آن جوّی که به وجود آمده بود این کارهایی که او صورت داد تحت فشار مردمی بود که آن قیام و انقلاب را داشتند به پیروزی می‌‌رساندند و نه صرفاً به خاطر مترقّی بودن شاپور بختیار.

همان‌‌طور که می‌‌دانید بختیار موفق به تشکیل کابینه خود نشد و هیچ‌‌یک از وزرای او یک روز هم نتوانست در وزارتخانه حضور یابد و کاری انجام بدهد. فکر نمی‌‌کنید که قبل از قبول کردن این مسئولیت عظیم در آن روزهای خطیر یک رهبر سیاسی یا مدعی رهبری سیاسی بودن می‌‌بایستی به این دشواری‌‌ها بیاندیشد؟ البته بختیار استدلال دیگری می‌‌کند که آن هم به هیچ‌‌وجه قابل قبول نیست و آن این است که «من مرغ طوفانم و در شرایط طوفانی این مسئولیت را پذیرفتم» به هیچ‌‌وجه برای من این استدلال قابل قبول نیست.

س- چرا؟

ج- برای اینکه اگر مردی میزان موفقیت خود را در یک اقدام سیاسی نتواند تشخیص بدهد به نظر من اصلاً مرد سیاسی نیست و در روزهایی که بختیار مورد تماس و ارتباط برای قبول این مسئولیت قرار گرفته بود تا آنجا که من اطلاع دارم با چند نفر از محرمان و دوستان نزدیک خود مشورت کرد. یکی از اینها رضا شایان بود که نسبت به بختیار بسیار علاقه و سمپاتی یعنی همدلی دارد و در تابستان ۵۸ در تهران به من گفت که: «بیش از چهار ساعت برای او استدلال کرده که این کار را نکن. کوچک‌‌ترین موفقیت نخواهی داشت» و می‌‌گفت: «برای من و امثال ما مثل روز روشن بود که در این شرایط هیچ‌‌کس نمی‌‌تواند مگر اینکه مجموعه‌‌ای از سران و نیروهای ملی تصمیم بگیرند ساز خاص خود را بزنند و اعلام بکنند که ما این چیزها را می‌خواهیم نه اینکه قبول مسئولیت بکنند، چون در آن روزگار هیچ‌‌کس نمی‌‌توانست در مقابل موج عظیم توده مردمی که فریاد می‌‌زد «رهبر ما خمینی است، حزب فقط حزب‌‌الله» کسی در مقابل آن‌‌ها نمی‌‌توانست تاب بیاورد مگر کسی که …

س- خوب این استدلال عیناً استدلال دکتر سنجابی است برای توجیه امضای آن توافق‌‌نامه با آقای خمینی دقیقاً.

ج- استدلال سنجابی هم از نظر من پوچ و غیرقابل قبول است. برای اینکه نداشتن امکان سازمانی و سیاسی برای شرکت در یک ائتلاف به این معنی نیست که یک رهبر سیاسی خود را دست بسته تحویل رقیب سیاسی خود بدهد. به‌خصوص اگر این رقیب از لحاظ مواضع فکری و سیاسی از زمین تا آسمان با آنچه آن رهبر سیاسی ملی ادعا می‌‌کرد، فرق داشته باشد. بنابراین همان‌‌طور که می‌‌بینید راه‌‌حل نه در تسلیم شدن محض به خمینی بود، نه در تسلیم شدن به راه‌‌حلی که از طرف آمریکایی‌‌ها تجویز شده بود که نخست‌‌وزیری از جبهه ملی آغاز شود تا وسایل فرار شاه را از ایران به صورت محترمانه‌‌ای فراهم آورد. والا در آن زمان شما هم می‌‌دانید تماس و ارتباط با خمینی به عنوان حکومت آینده آغاز شده بود و آمریکایی‌‌ها با اعزام هویزر به ایران به این نتیجه رسیدند که کودتای نظامی نه تنها مفید نیست، بلکه به هر قیمت هست باید از آن جلوگیری کرد و به درستی می‌‌دانستند که اگر ارتش از دولت بختیار پشتیبانی نکند، دولت بختیار در اولین موج مخالفت مردمی از بین خواهد رفت. بنابراین در واقع بختیار نقش محللی را بازی کرد که شرایط سفر نهایی شاه را از ایران فراهم آورد.

 

 

روایت‌‌کننده: آقای دکتر امیر پیشداد

تاریخ مصاحبه: ۴ مارس ۱۹۸۴

محل مصاحبه: شهر لوشن، فرانسه

مصاحبه‌‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱۱

س- آقای دکتر پیشداد، هنوز برای من نظر شما مشخص نیست که در آن زمان چه می‌‌بایستی می‌‌شد؟ به نظر می‌‌آید که حالا یا می‌‌بایستی که رژیم شاه ادامه پیدا می‌‌کرد تا یک جانشینی برایش معین می‌‌شد یا می‌‌بایستی یک کسی به قول شما می‌‌آمد نقش محلل را بازی می‌‌کرد و رژیم را و نظام ممکلت را تحویل نیروی برنده می‌‌داد یا می‌‌بایستی که به صورت یک قدرتی ظاهر می‌‌شد و نیروهای ملی دیگر را دعوت می‌‌کرد که از او حمایت می‌‌کردند و بعد از رفتن شاه و بعد از سقوط نظام آریامهری در مقابل هجوم نیروی خمینی مقاومت می‌‌کرد. همین جوری که نمی‌‌شد که مملکت را به امید خدا ول کرد تا اینکه یک کسی پیدا بشود و این جای خالی را پر بکند.

ج- درست است منظور من از آنچه قبلاً گفته شد این بود که عناصر سیاسی واقع‌‌بین وظیفه داشتند با کمال خونسردی و بدون اینکه از هول حلیم توی دیگ بیفتند، نه از طرف خمینی، نه از طرف رژیم شاه، تحلیل روشنی از نیروهای واقعی خود از اصول و هدف‌‌های سیاسی خود بکنند و براساس این تحلیل تصمیم سیاسی بگیرند. به عنوان مثال نه دکتر سنجابی که دست بسته تسلیم خمینی شد، تحلیلی از اوضاع و احوال سیاسی داشت، نه شاپور بختیار که در قطب مخالف اقدام سنجابی تسلیم تقاضای دربار و شاه شد تحلیل سیاسی و واقع‌‌بینانه‌‌ای داشت. راه‌‌حل به گمان من این بود که ما یا کمال فروتنی و تواضع ولی واقع‌‌بینی بپذیریم که در این دور نیروهای مذهبی به رهبری خمینی و بسیاری از توده مردم بدون آگاهی سیاسی جریان را برده‌‌اند.

س- بنابراین می‌‌بایستی خلاء قدرت را آن‌‌ها پر می‌‌کردند.

ج- صحبت از پر کردن خلاء قدرت نبود، صحبت از این بود که از آبان ۱۳۵۷ برای مطلعین سیاسی چه ایرانی، چه غیر ایرانی، جای کوچک‌‌ترین شک و تردیدی نبود که سقوط رژیم شاه غیرقابل اجتناب است و روی کار آمدن جریانی که مورد تأیید خمینی و همکاران نزدیک خمینی باشد بلاتردید است. حتی شاپور بختیار هم به این نکته آگاهی داشت. من نخواستم به تفصیل در این‌‌باره صحبت کنم. من هیچ نوع دشمنی و خصومت شخصی با شاپور بختیار ندارم. صحبت از شخصیت‌‌های سیاسی است نه طرح خصومت‌‌های شخصی. من نه با سنجابی کین‌‌توزی و دشمنی شخصی دارم نه با بختیار، نه با بازرگان و نه حتی با خمینی. صحبت از برداشت و قضاوت سیاسی درباره این افراد و شخصیت‌‌ها است. راهی که سنجابی انتخاب کرد به نظر من لطمه بسیار بزرگی به جریان ملی و مترقّی در ایران زد.

س- و همچنین راهی که دکتر بختیار انتخاب کرد.

ج- و همچنین راهی که دکتر بختیار انتخاب کرد به عنوان یکی از سران جبهه ملی. گرچه بختیار در تمام این بیست و چندسال که در اپوزیسیون به قول خودش قرار داشت و از سران جبهه ملی دوم بود و از مخالفان جدی جبهه ملی سوم، هرگز کاری که به عنوان یک شخصیت سیاسی قابل توجه، قابل ملاحظه بوده باشد انجام نداده است، سهل است بسیاری کارها کرده که مورد انتقاد ملیون واقعی ایران قرار گرفته. از جمله واقعه اول بهمن ۱۳۴۰ که شاید شما بهتر از من در این زمینه اطلاعات داشته باشید.

س- از خود ایشان سؤال خواهم کرد.

ج- بله. باید در این‌‌باره و مسئولیتی که ایشان در این زمینه داشته، سؤال بکنید. آنچه من در این بحث با شما می‌‌خواهم با صراحت روشن بکنم این است که راه‌‌حل برای مبارزان ملی، مترقّی و آزادی‌‌خواه و اگر توجه کرده باشید من اصرار دارم که این سه صفت را به عنوان مبارزان بیاورم برای تمیز دادن یک جریان سیاسی تاریخی در ایران که غالباً ما در نوشته‌‌ها و گفته‌‌های خود از آن به‌طور کلی به عنوان نهضت ملی ایران صحبت می‌‌کنیم. اما چون این اصطلاح را دیگران در مواردی بجا و بی‌‌جا به کار برده‌‌اند، همه درک واحدی از این اصطلاح ندارند و نهضت ملی ایران را همان جبهه ملی به رهبری دکتر مصدق می‌‌دانند. در حالی که برداشت ما یک برداشت تاریخی است. به نظر ما نهضت ملی ایران از مبارزه برای به دست آوردن عدالت‌خانه با انقلاب مشروطه آغاز شد. در دوران مصدق شکل ملی کردن صنایع نفت در سراسر کشور را به خود گرفت و در سال‌‌های ۱۳۵۶، ۱۳۵۷ شکل مبارزه با استبداد آریامهری را گرفت. ولی این نهضت ملی در هیچ‌‌یک از این سه مرحله به علت نداشتن عواملی که قبلاً درباره آن صحبت کردیم، یعنی عامل برنامه اجتماعی سیاسی، عامل سازمان لازم و کافی و عامل رهبری و نه رهبر کاریسماتیک موفق نشد به هدف نهایی خود برسد. در جریان سال‌‌های ۵۶ و ۵۷ به‌‌تدریج رهبری سیاسی، اخلاقی و معنوی به دست فدائیان اسلام و خمینی به عنوان رهبر فدائیان اسلام افتاد و در این زمینه مسئولیت عناصر ملی، مترقّی و آزادی‌‌خواه کم نیست. اما به هرحال، آنچه غیرقابل انکار است این است که به دست جناح مذهبی قشری و افراطی افتاد. از آبان ۱۳۵۷ همان‌‌طور که گفتم کمتر مطلع سیاسی در ایران و خارج از ایران بود که در به قدرت رسیدن این جناح که رهبری مبارزه را به دست آورده بود و به‌‌تدریج و موذیانه شعارهای خودش را یکی پس از دیگری طرح می‌‌کرد و به کرسی می‌‌نشاند. از شعار «شاه باید برود» گرفته که خیلی زود مورد قبول عامه قرار گرفت تا شعار «حکومت اسلامی». پس وقتی بپذیریم که برای یک شخصیت سیاسی اولاً سقوط رژیم شاه اجتناب‌‌ناپذیر است، ثانیاً به حکومت رسیدن رهبری این قیام و انقلاب محتوم و مثل آفتاب روشن است سه راه بیشتر وجود نداشت. یکی راهی که دکتر سنجابی و امثال او انتخاب کردند. منظورم داریوش فروهر، مهدی بازرگان. گرچه در مورد مهدی بازرگان باید اضافه کرد که او گرایش‌‌های مذهبی داشت، ولی نه به این شدت و غلظت خمینی. یکی از سه راه این بود که با خمینی کنار آید البته بدون داشتن کوچک‌‌ترین دست پر و پشت‌‌گرمی، یعنی تسلیم بشوند در واقع.

س- بله.

ج- کاری که سنجابی با آن بیانیه معروف به سه ماده‌‌ای کرد، تسلیم سیاسی بود.

س- بله این را فرمودید.

ج- راه دوم این بود که برای زیربار نرفتن و قبول نکردن حکومت خمینی و اسلامی‌‌ها با شاه و دربار و پشتیبانان خارجی رژیم شاه وارد مذاکره شد و با تکیه به ارتش که هنوز در اختیار شاه بود، ترتیبی داد که انقلاب اسلامی موفق نشود. بلکه با قبول و اجرای برخی از خواست‌‌های مردم ایران از جمله آزادی، از میان بردن سانسور در مطبوعات و رسانه‌‌های گروهی، انتخابات واقعی، آن جنبش

س- قبولاندن قانون اساسی، اجرای قانون اساسی.

ج- بله قبولاندن قانون اساسی که وجود خارجی نداشت به علت دستبردهایی که شاه مکرراً به آن زده بود.

س- لااقل رجعت به قانون اساسی.

ج- قانون اساسی وجود نداشت و من این استدلال را نمی‌‌پذیرم که بعد از سقوط رژیم شاه امکان‌پذیر بود که قانون اساسی ۱۹۰۶ را احیاء کرد. به شوخی در یک جلسه سخنرانی برای دوستانی که با جمهوری چندان موافق نیستند و می‌‌گویند که «مردم بر ضد محمدرضا شاه قیام انقلاب کردند نه بر ضد نظام سلطنتی و قانون اساسی که در آن گویا شاه سلطنت می‌‌کند و حکومت نمی‌‌کند» گفتم که «متأسفانه شما راه‌‌حلی جز آنچه خواهم گفت ندارید. یکی این است که شاه که فوت کرد پسر شاه را به ایران بازگردانید یعنی بازگشت خانواده پهلوی با آن سوابق غیرقابل قبولی که اینها در ایران داشتند»

س- لطفاً برگردیم به همان موضوع اصلی که می‌‌گفتید.

ج- ببخشید از موضوع اصلی دور شدم.

س- تمنا می‌‌کنم.

ج- منظورم این بود که راه دوم که شاپور بختیار پیش گرفت این بود که با رژیم شاه البته با قبولاندن خواست‌‌های ملی از درِ موافقت درآید، مسئولیت نخست‌‌وزیری را بپذیرد به این امید که ارتش پشتیبانی خواهد کرد و با کمک ارتش و با تعریف از دکتر مصدق و گفتن اینکه آنچه در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رخ داد، قیام ملی نبود، بلکه کودتای نظامی بود. می‌‌توان جنبش مردم را خاموش کرد یا اختلافاتی ایجاد کرد که جریان در دست خمینی نباشد.

این به نظر من جز یک خامی سیاسی و نداشتن فهم و شعور و تحلیل سیاسی چیز دیگری نیست. اگر یک عنصر با صداقت و صمیمیت چنین راه‌‌حل را پیش می‌‌گرفت. من رک و راست می‌‌گفتم که «شما اشتباه کردید» اما در مورد شاپور بختیار نمی‌‌توانم بگویم او اشتباه کرد چون به نظر من عامل اصلی که بختیار را واداشت به قبول رسالت تاریخی آخرین نخست‌‌وزیر شاه این بود که شهوت قدرت و جاه‌‌طلبی توصیف‌‌ناپذیری داشت و علاوه بر این شهوت قدرت و جاه‌‌طلبی توصیف‌‌ناپذیر نداشتن تحلیل سیاسی باعث شد که این راه نادرست دوم را که جز شکست چیزی در پایان آن نبود بپذیرد.

س- راه درست سوم به نظر شما چه بود؟

ج- البته باید گفت که این راه دوم این امتیاز را هم داشت که فردی را که در جامعه ایران محبوبیت و شهرتی نداشت و از سران دست سوم جبهه ملی بود به روی صحنه آورد و برای او چیزی را که لیاقت آن را نداشت یعنی شهرت و معروفیت به وجود آورد و بعد از آن شاپور بختیار نان همین شهرت و معروفیت را که در آن سی‌‌وهفت روز دولت عاجل به دست آورد می‌‌خورد.

راه سوم این بود که کسانی که با حکومت اسلامی موافق نیستند بدون اینکه الزاماً ضدمذهب و ضداسلام باشند ولی طرفدار حکومت ملی، مترقّی و آزادی‌‌خواه هستند تشخیص بدهند که در این دور بازی را باخته‌‌اند، به دلایل گوناگونی و خود را برای دور بعدی آماده بکنند. بدانند که با ساخت و پرداخت نه با دار و دسته خمینی نه با دار و دسته شاه نمی‌‌توانند به هدف‌‌های اصلی سیاسی خود برسنند و با قبول این که در این دور سهمی و نقشی نخواهند داشت. اما با اعلام موجودیت خود حتی به عنوان یک سازمان از نظر کمی ضعیف خود را برای دور بعدی آماده بکنند. اگر سنجابی اگر بختیار اگر داریوش فروهر اگر مجموعه کسانی که در اتحاد نیروهای ملی وجود داشتند، چنین سیاستی را پیش می‌‌گرفتند و اگر روشنفکران مترقّی ایران از چنین سیاستی پشتیبانی می‌‌کردند و خود را دست بسته تحویل اسلامی‌‌ها نمی‌‌دادند، زمینه مساعدی از همان زمان ایجاد می‌‌شد که در دور بعدی یعنی بعد از چند ماه یا بعد از چند سال یک جریان سیاسی سالم ملی و مترقّی که قبل از به حکومت رسیدن خمینی، قبل از استقرار جمهوری اسلامی موجودیت خود را اعلام کرده و خطوط درشت برنامه اجتماعی سیاسی خود را اعلام داشته است در صحنه سیاسی ایران به وجود آید به احتمال قوی مورد مخالفت و ضرب و شتم اسلامی‌‌ها قرار گیرد و نیروها و رهبران آن تار و مار شوند، اما تخم چنین جریان سیاسی در کشت‌زار ایران پخش و کاشته شود و براساس آن بعد بتوان کاری کرد. در حالی که راه‌‌حل اول و راه‌‌حل دوم جز اینکه به بقایای جبهه ملی دوم آسیب‌‌های جبران‌‌ناپذیری بزند و تتمه آبروی شخصیت‌‌هایی مثل سنجابی، بختیار و بازرگان از بین ببرد نتیجه‌‌ای نداشت.

س- آقای دکتر پیشداد، ارتباط گروه شما من می‌‌گویم گروه برای اینکه آن موقع دیگر جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا وجود نداشت و شما گروهی از دوستان بودید در واقع.

ج- صحیح است.

س- ارتباط شما با جریانات ایران بعد از سقوط نظام شاهنشاهی و استقرار حکومت خمینی به چه ترتیب برگزار شد؟

ج- ارتباط که سال‌‌ها بر اثر سانسور و اختناق به کلی قطع شده بود در آخرین ماه‌‌های رژیم شاه بعد از آبان ۱۳۵۷ با برخی از دوستان سیاسی و همفکران قدیم برقرار شد.

س- به چه ترتیب؟

ج- نامه سرگشاده‌‌ای که به امضای مولود خانلری، حسین ملک، حسین مهدوی و امیرپیشداد انتشار یافت که تحلیل مفصلی از اوضاع و احوال سیاسی و پیشنهادات مشخصی هم برای ائتلاف نیروهای مترقّی و ملی در آن داده شده بود برای ایران فرستاده شد و این یکی ….

س- نسخه‌‌ای از این نامه سرگشاده را دارید شما؟

ج- بله.

س- این را ممکن است لطف بفرمایید من ضمیمه نوار شما بکنم.

ج- حتماً. به نظر من یکی لابد خواهید گفت که باز قصد خودستایی دارد. به نظر من یکی از اسناد سیاسی قابل ملاحظه است چون تا آنجا که من اطلاع دارم، در آن تاریخ هیچ‌‌کس چنین قضاوتی درباره حکومت اسلامی نکرده بود و چنین مخالفتی با این که «ما نمی‌‌توانیم این شعار را بپذیریم و آی اسلامی‌‌ها، شما هم صلاح‌‌تان در این نیست، این حکومت اسلامی را زورچپان کنید، تحمیل کنید، چون اگر این کار را بکنید ما هرگز به آن تفاهم ملی که یکی از شرایط موفقیت این قیام و عصیان هست دست نخواهیم یافت». بنابراین من با کمال میل نسخه‌‌ای از این نامه سرگشاده را در اختیار شما خواهم گذاشت. ترجمه فرانسوی این نامه سرگشاده در مجله ملل مدیترانه انتشار یافت و مورد توجه قرار گرفت، تفسیرهایی درباره آن شد.

به هر حال، صحبت بر سر این بود که چگونه بعد از سال‌‌ها وقفه در ارتباط دوباره ارتباط بین گروه مبارزان ملی، مترقی، آزادی‌‌خواه در فرانسه و دوستان سیاسی ما در ایران به وجود آمد. بعد از ارسال این نامه سرگشاده، زمزمه‌‌هایی در برخی از گروه‌‌های سیاسی ایجاد شد که این حرف‌‌ها قابل ملاحظه است. ما هم باید از این کارها بکنیم و حداقل این است که این نامه را تکثیر و توزیع بکنیم و براساس محتوای این نامه جلساتی به وجود بیاوریم. متأسفانه چنان اوضاع و احوال داغ بود که هرگز این فکر جامه عمل نپوشید و گرچه توزیع وسیعی صورت گرفت و در روزنامه آیندگان هم این نامه سرگشاده چاپ شد و درباره آن گفت‌وگو شد ولی ترتیب اثری به آن داده نشد و مردم چنان جذب آن جریان عظیم بودند که گوش‌شان به حرف حساب و منطقی بدهکار نبود.

حتی روشنفکران تحت تأثیر آن جوّ سیاسی قرار گرفته بودند و مسئله اساسی مبارزه با رژیم شاه بود نه این که بعد از سقوط رژیم شاه چه خواهد شد؟ در حالی که در آن نامه سرگشاده ما درست عکس این استدلال را کرده بودیم که آنچه مهم هست سقوط رژیم شاه نیست، چون سقوط رژیم شاه مثل روز روشن است، ولی بعد از سقوط رژیم شاه چه خواهد شد؟ و در این باره هست که مبارزان باید با هم گفت‌وگو و تبادل‌‌نظر و بعد توافق بکنند. باری بعد از ارسال این نامه سرگشاده و انتشار آن در ایران و جوش و خروشی که در بعضی محافل ایجاد شد، ارتباط گسسته من با دوستان سیاسی سابقم یعنی باقی‌ماندگان جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی ایران آغاز شد. آن‌‌ها هم جرأت بیشتری پیدا کرده بودند و جلساتی تشکیل می‌‌دادند و در یکی از جلسات تصمیم به شرکت در اتحاد نیروهای ملی گرفتند که از نمایندگان حزب ایران، حزب ملت ایران و جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی ایران تشکیل می‌‌شد. از طرف جامعه سوسیالیست‌‌های رضا شایان در هیئت اجرایی اتحاد نیروهای ملی شرکت داشت. به همین دلیل، روابط ما روزبه‌‌روز بیشتر می‌‌شد و اخبار و اطلاعاتی می‌‌رسید و زمزمه تجدید فعالیت جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی به عنوان یک سازمان سیاسی مستقل و چپ‌‌گرا با برنامه ملهم از سوسیالیسم دموکراتیک به میان آمده بود و بعد از بیست‌‌ودوم بهمن در ۱۳۵۷ و آزادی برای بازگشت به ایران بسیاری از دوستان اصرار داشتند که دوستان مقیم اروپا که هنوز به فعالیت سیاسی علاقه دارند به ایران بازگردند تا ترتیبی برای تجدید فعالیت داده شود.

س- دوستانی رفتند به ایران؟

ج- ما در این زمینه تماسی گرفتیم و قرار شد که در تابستان چون همه ما قراردادهایی یا با بیمارستان‌‌ها یا با دانشگاه‌‌ها داشتیم که نمی‌‌توانستیم مثل برخی از عناصر بی‌کار یا بی‌کاره یا منظورم آزاد و فارغ از گرفتاری‌‌های شغلی و خانوادگی و بیمارستانی که بلافاصله با پرواز انقلاب یا بعد از پرواز انقلاب به ایران بازگشتند و شروع کردند به مبارزات ضدامپریالیستی، رفقای من مثل خود من نمی‌‌توانستند بلافاصله برگردند.

تنها کسی که در این میان شغلی نداشت و آزاد بود و سفر برایش میسر بود، حسین ملک بود. بنابراین پیشنهاد کرد که بلافاصله برگردد در فروردین ۱۳۵۸. ما با پیشنهاد او به‌طور دسته‌جمعی مخالفت کردیم، چون می‌‌دانستیم که اگر ملک به تنهایی به ایران برود موفق نخواهد شد. با دوستانی که در ایران مانده‌‌اند و ما کم و بیش از تحولات فکری و سیاسی آن‌‌ها اطلاع داشتیم که روزبه‌‌روز چپ‌‌گرایانه‌‌تر می‌‌شد و تمایلات بیشتری به سازمان‌‌های موسوم به انقلابی نظیر چریک‌‌های فدایی خلق، نظیر سازمان مجاهدین داشتند بیم داشتیم که اگر ملک به تنهایی به ایران رود، نتواند چنان‌‌که باید و شاید آنان را قانع بکند که باید همچنان به سوابق سیاسی افتخارآمیز خود چسبید و واقع‌‌بینی را اولین شرط فعالیت سیاسی اجتماعی قرار داد. به همین جهت جلسه‌‌ای در خانه مولود خانلری تشکیل دادیم و در از آنجا به لندن تلفن زدیم و با منوچهر رسا و محمدعلی همایون کاتوزیان مشورت کردیم و آن‌‌ها هم اعلام مخالفت با سفر ملک به صورت شخصی و انفرادی به ایران کردند و ملک پذیرفت به شرط اینکه من تلفن بکنم و به ایران اطلاع بدهم، چون قبلاً اعلام کرده بود که در فلان روز خواهد رفت. روزهای بسیار سختی برای تلفن به ایران بود. خلاصه بعد از چهار ساعت زحمت من موفق شدم دو و نیم بعد از نیمه‌‌شب هوشمند ساعدلو را که باجناق حسین ملک است از خواب بیدار بکنم و به او بگویم به چه دلایلی ملک از سفر منصرف شده طبق تصمیم دوستان و او خیلی اظهار خوشحالی و خوش‌وقتی کرد و گفت: «به هیچ‌‌وجه معذرت از اینکه مرا بیدار کردی از خواب نشو، چه کار خوبی کردی» ولی متأسفانه چهل و هشت ساعت بعد حسین ملک اطلاع دادم که عازم ایران است و از همان زمان تقریباً روابط ما گسست. ملک به ایران رفت جلسات مشترکی با دوستان جامعه سوسیالیست‌‌ها تشکیل داد به صورت بسیار ناشیانه‌‌ای سعی کرد به آن‌‌ها حالی کند که سوسیالیسم موسیالیسم، به قول خودش، به درد نمی‌‌خورد و او بهتر از مارکس مسائل جامعه ایران را می‌‌شناسد. و همین طرز برخورد ناشیانه باعث شد که جامعه سوسیالیست‌‌ها از او بخواهد که تکلیف خود را معلوم کند که اگر سوسیالیست نیست، دیگر در جامعه سوسیالیست‌‌ها شرکت نداشته باشد. حسین ملک هم رسماً اعلام کرد که سال‌هاست که دیگر سوسیالیست نیست و با عده‌‌ای از دوستان قدیم خود در جامعه سوسیالیست‌‌ها نظیر مهندس قندهاریان، غلامرضا وثیق و عده‌‌ای دیگر که نام آن‌‌ها در ذهنم اکنون نیست بیرون آمدند از جامعه سوسیالیست‌‌ها.

س- رضا شایان جزو این‌‌ها نبود؟

ج- نه رضا شایان همچنان در هیئت اجرایی جامعه سوسیالیست بود با عباس عاقلی‌‌زاده و دیگران که درباره آن‌‌ها به اختصار صحبت خواهم کرد. حسین ملک با عده‌‌ای رفتند و «جامعه آزادگان» را تشکیل دادند. دوستان جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی درصدد احیای فعالیت سیاسی و سازمانی برآمدند و چون تحت تأثیر سازمان‌‌های به اصطلاح انقلابی قرار گرفته بودند در فکر تدوین منشوری برای جامعه برآمدند. در این زمینه با دوستان سوسیالیست مقیم اروپا هم گفت‌وگو شد و در اردیبهشت ۱۳۵۸ متن پیشنهادی منشور برای جامعه سوسیالیست‌‌ها به اروپا رسید. وقتی من و دوستان همفکرم این متن را خواندیم، دود از سرمان برخاست برای اینکه ترجمه دست و پا شکسته‌‌ای از مقدمه کاپیتال مارکس بود و به هیچ‌‌وجه انطباقی با شرایط خاص از نظر اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در ایران نداشت. به همین جهت من چکیده نظرات انتقادی دوستان مقیم اروپا را برای ایران فرستادم و تقاضا کردم که در تصویب این متن پیشنهادی شتاب‌‌زدگی به خرج ندهند. بعد در تابستان ۱۳۵۸ که به تهران رفتم، حداکثر کوشش ممکن را برای قانع ساختن دوستان سوسیالیست در ایران از تصویب این متن کردم که نتیجه‌‌ای نداد، چون چندی بود آنان از جبهه ملی ایران جدا شده و به جریان دیگری که بیشتر از عناصر چپ و چپ‌‌گرا و انقلابی‌‌نما به وجود آمده بود به اسم جبهه دموکراتیک ملی پیوسته بودند و این پیوستگی نیز آنان را بیشتر به سوی تصویب یک منشور ظاهراً انتقالی و تند و تیز سوق می‌‌دا د.

س- شما قبل از تشکیل جبهه دموکراتیک ملی از ایران برگشته بودید به اروپا، بله؟

ج- نخیر

س- شما آنجا بودید روز …

ج- نخیر. من در روز چهاردهم اسفند ۱۳۵۷ که برای اولین بار عده کثیری بر سر مزار دکتر مصدق جمع شدند حضور نداشتم، اما شرح مبسوطی درباره این جریان چه کتباً، چه شفاهاً در اختیار ما قرار گرفت.

س- شما کجا بودید؟ ایران بودید یا اینجا بودید؟

ج- در فرانسه،

س- در فرانسه.

ج- در پاریس بله. این جریان بلافاصله بعد از بیست‌‌ودوم بهمن ۱۳۵۷ بود.

س- بله، بله.

ج- یعنی کمتر از یک ماه پس از آنچه به نام انقلاب ایران معروف شد و به‌طور خلاصه دعوتی بود از طرف هدایت‌الله متین دفتری به عنوان نوه دکتر مصدق و البته عده کثیری از هواداران دکتر مصدق به احمدآباد رفتند، ولی یکی از اشتباهات بزرگ برگزارکنندگان این اجتماع وسیع این بود که نماینده سازمان مجاهدین و نماینده سازمان چریک‌‌های فدایی خلق و آیت‌الله طالقانی و خود هدایت‌الله متین دفتری فقط حق سخنرانی یافتند. هیچ‌‌یک از همکاران سابق دکتر مصدق اجازه و امکان سخنرانی نیافت به‌خصوص و به‌‌ویژه مهندس مهدی بازرگان که آن زمان رئیس دولت موقت انقلاب بود و اگر او بر سر مزار دکتر مصدق صحبت کرده بود به احتمال قوی از لحاظ تاریخی نقش

س- اهمیت بیشتری داشت.

ج- اهمیت بیشتری داشت تا نماینده سازمان چریک‌‌های فدائی یا حتی سازمان مجاهدین که ربط مستقیمی با نهضت ملی ایران نداشتند. سهل است افکار و عقایدی را که تبلیغ می‌‌کردند متفاوت و حتی متّضاد با هدف‌‌های نهضت ملی ایران بود. اما در همین اجتماع وسیع که برای این هدف تشکیل نشده بود، هدایت‌الله متین دفتری تأسیس جبهه دموکراتیک ملی را اعلام کرد. دوستان جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی به این جریان پیوستند و وقتی من در تیرماه ۵۸ به ایران رفتم، آن‌‌ها در چهارچوب جبهه دموکراتیک ملی فعالیت می‌‌کردند، اما بی‌‌آنکه از شرکت خود در این جبهه چپ و چپ‌‌گرا رضایت خاطری داشته باشند. یادم هست در یکی از جلسات هیئت اجراییه جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی، دو تن از دوستانی که چندین ساعت دیرتر از ساعت مقرر به جلسه وارد شدند، این توضیح را دادند که در داخل جبهه دموکراتیک ملی گوینده حوزه هستند. وقتی من پرسیدم چگونه یک جبهه سیاسی حوزه دارد و شما در حوزه چه تعلیم و تربیتی می‌‌دهید، یا چه تفسیر و تعبیری می‌‌کنید؟ و ما هرگز به چنین نوع جبهه‌‌ای اعتقاد نداشته‌‌ایم و چگونه شما پذیرفته‌‌اید که در داخل جبهه حوزه به معنای حزبی حزبی وجود داشته باشد، پاسخ قانع‌‌کننده‌‌ای نداشتند. به هرحال، کوشش برای تصحیح و تصویب یک منشور واقع‌‌بینانه به جایی نرسید و دوستان تمام روز گرفتار فعالیت‌‌های روزمره بودند. بعد از بازگشت من به اروپا قرار شد که رفقای سوسیالیست مقیم اروپا یا آنچه از جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا باقی مانده بود، متنی تهیه کنند و برای رفقای ایران بفرستند. ما نامه‌ای فرستادیم که در شماره دوم «سوسیالیسم» چاپ تهران به چاپ رسید و پیشنهادات مشخصی در آن نامه بود، ولی متأسفانه مورد قبول فعالان جامعه سوسیالیست‌‌ها در ایران قرار نگرفت و آن‌‌ها تحت تأثیر برخی از عناصر از جمله حسین سرشار و برخی از رفقای سابق جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا که سال‌‌ها بود به ایران بازگشته بودند و کوچک‌‌ترین فعالیتی نمی‌‌داشتند، ولی تحت تأثیر گروه‌های چپ‌‌گرا بودند از قبیل مهدی آریان یا فردی به نام ساعی منشوری تصویب کردند که فرق عمده‌‌ای با منشور یک فرقه چپ‌‌گرای بدون سابقه سیاسی و بدون پدر و مادر از لحاظ فعالیت‌‌های اجتماعی- سیاسی نداشت. انتشار و تصویب این منشور در یک مینی کنگره که در شمال تهران انجام شد، باعث گردید که عده‌‌ای از دوستان سوسیالیست در اروپا به کلی روابط سیاسی و سازمانی خود را با هیئت اجراییه جدید جامعه سوسیالیست‌‌ها که حتی نام تشکیلات سیاسی خود را تغییر داد یعنی از جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی ایران به جامعه سوسیالیست‌‌های ایران تبدیل شد، قطع رابطه کردند. در رابطه با همین گرفتاری‌‌ها و مشکلات برخی از دوستان سابق هم نظیر رضا شایان، مرتضی مظفری، غلامعلی سیاح، هوشنگ ساعدلو، قاضی و هوشنگ میرقلی و دیگران از این گروه چپ‌‌گرایی که به رهبری سرشار و عاقلی‌‌زاده و ساعی و مهدی آریان به وجود آمده بود، جدا شدند. پس از مدتی جبهه دموکراتیک ملی تحت فشار رژیم جمهوری اسلامی قرار گرفت و عملاً از میدان مبارزات خارج شد و از میان رفت و جامعه سوسیالیست‌‌ها هم فعالان سرشناس خود را نظیر عباس عاقلی‌‌زاده و ساعی از دست داد، چون این دو نفر به اروپا آمدند. علی جان شانسی یکی از رفقای کارگر و عزیز ما در جامعه سوسیالیست‌‌ها در شرایط ناروشنی در ایران درگذشت. عده‌‌ای صحبت از خودکشی کردند، عده‌‌ای صحبت از یک تصادف برقی موقعی که مشغول حمام گرفتن بود، بقیه دوستان هم به علت تشدید اختناق فعالیت را کنار گذاشتند و در واقع جامعه سوسیالیست‌‌های ایران که باقی‌مانده حزب زحمتکشان ملت ایران و حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم و جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی ایران بود، به این ترتیب تعطیل گردید. عباس عاقلی‌‌زاده و رفیق ساعی در خارج از کشور کوششی برای حفظ و ادامه فعالیت سیاسی سازمانی دادند، ولی به احتمال قوی به علت فقدان امکانات مادی و مالی و انسانی خیلی زود از این کار منصرف شدند. در این روز که در این‌‌باره صحبت می‌‌کنیم، اثری از جامعه سوسیالیست‌‌ها دیگر باقی نیست. این بود شرح دادستان تأسیس و تعطیل جامعه سوسیالیست‌‌ها در اروپا و در ایران.

س- آقای دکتر پیشداد شما در سالروز درگذشت آقای خلیل ملکی شرکت داشتید در ایران؟

ج- بله من در تیرماه ۵۸ که به ایران رفتم به درستی تاریخ درگذشت استاد گرانقدرم خلیل ملکی را به یاد نداشتم. در حدود پانزدهم یا شانزدهم تیرماه بود که اطلاع دادند. بیستم تیرماه دهمین سالگرد درگذشت خلیل ملکی است و از من تقاضا کردند خود را برای ایراد سخنرانی در بزرگداشت خلیل ملکی آماده کنم. هرچه اصرار کردم که این کار من نیست و من برای مذاکرات به تهران آمده‌‌ام و در مجلس ترحیم به علت سالیان دراز دوری از محیط ایران عادت به سخنرانی ندارم، موفق نشدم. به‌خصوص وقتی خانم صبیحه ملکی تقاضا کرد که این مأموریت را بپذیرم. بنابراین متنی تهیه کردم و در آن مجلس که برای اولین بار به صورت علنی بعد از مرگ ملکی تشکیل می‌‌شد، سخنرانی برای احترام به قدر و منزلت اجتماعی- سیاسی و فکری ملکی ایراد کردم که به صورت جزوه جداگانه‌‌ای منتشر شد که اگر مایل باشید می‌‌توانم نسخه‌‌ای از آن را در اختیارتان بگذارم.

س- خیلی ممنون خواهم شد. من شنیدم که در آن روز بعضی از اعضای طراز اول جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی ایران که سابقاً از همکاران نزدیک آقای ملکی بودند، از اینکه خودشان را باز هم طرفدار آقای ملکی معرفی کنند، امتناع داشتند. این موضوع حقیقت دارد؟ در آن جوّ چپی که در واقع در ایران به وجود آمده بود، امتناع داشتند از اینکه بیایند و خودشان را جزو طرفداران و یا همکاران نزدیک آقای ملکی قلمداد بکنند.

ج- بله. سؤال شما با ابهام توأم است ولی اگر خوب بفهمم پاسخ سؤال شما مثبت است. بله، عده‌‌ای از شاگردان یا همکاران سابق ملکی در این مجلس ترحیم شرکت نداشتند. اگر قرار باشد نامی ببرم یا مثلاً از علی‌‌اصغر حاج سیدجوادی، از شمس آل‌‌احمد و از اسلام کاظمیه به عنوان نمونه نام ببرم یا از برخی کسانی که اظهار ارادت و علاقه به ملکی می‌‌کردند ولی در این زمان یعنی در بیستم تیرماه ۱۳۵۸ مسئولیت‌‌های سیاسی در جبهه دموکراتیک ملی داشتند و مواضع بسیار چپ‌‌گرایانه‌‌ای را پیش گرفته بودند نظیر

س- من دقیقاً منظور همین آدم‌‌هاست، عباس عاقلی‌‌زاده، حسین سرشار.

ج- نخیر. حسین سرشار را به خاطر ندارم. ولی عباس عاقلی‌‌زاده از برگزارکنندگان جدی و پر و پا قرص این مجلس برگزاری بود. نه منظورم عناصری مثل ناصر پاکدامن است که عضو هیئت اجریی جبهه دموکراتیک ملی بود و در چندین مجالسی به علت هم محافظه‌‌کاری و هم عدم شجاعت و شهامت اخلاقی شرکت نمی‌‌کرد. برعکس منوچهر هزارخانی که او هم در هیئت اجرائیه جبهه دموکراتیک ملی بود نه تنها خودش آمده بود بلکه مرحوم پاک‌‌نژاد را هم

س- شکرالله پاک‌‌نژاد

ج- شکرالله پاک‌‌نژاد را هم که از عناصر چپ و چپ‌‌گرای سرشناس بود و سال‌‌ها در زندان شاه بود، آورده بود که من برای اولین بار با شکرالله پاک‌‌نژاد در همین مجلس در پایان این مجلس آشنا شدم. منظورم عده‌‌ای دیگر از همکاران سیاسی سابق خلیل ملکی بود که در این تاریخ یعنی در سال ۱۳۵۸ در یک سازمان سیاسی نوپایی به نام جنبش فعالیت می‌‌کردند با آنها قبلاً تماس گرفته شده بود که جلسه مشترکی گذاشته شود و آن‌‌ها این پیشنهاد را بی‌‌آنکه رد کنند، نپذیرفتند و خودشان جداگانه صبح روز بیستم تیرماه به مسجد رفته بودند و دسته گلی به احترام گذاشته بودند.

س- شاید به این علت بود که نمی‌‌خواستند که با جبهه دموکراتیک ملی قاطی بشوند.

ج- این مجلس از طرف جبهه دموکراتیک ملی نبود، از طرف جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی ایران بود و هیئت اجرایی جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی یعنی عباس عاقلی‌‌زاده، مهدی آریان، رضا شایان و دوستان دیگرشان از برگزارکنندگان این مجلس بودند.

س- خوب آن موقع جنبش کوشش می‌‌کرد که خودش به عنوان یک جریان سیاسی مستقل باشد، لابد نیامدند در آن جلسه به این علت که

ج- کاملاً درست است.

س- می‌‌خواستند که آن استقلال خودشان را حفظ بکنند.

ج- کاملاً درست است. آن‌‌‌‌ها در واقع رقابتی با جامعه سوسیالیست‌‌ها داشتند که تا اندازه‌‌ای تقصیر از جامعه سوسیالیست‌‌ها بود تا اندازه‌‌ای برداشت نادرست از آن طرف بود.

س- آقای دکتر پیشداد، الان یک مقداری از این نوار باقی مانده و من می‌‌خواهم که قبل از اینکه به پایان برسد یک سؤال دیگر از شما بکنم که در واقع بیشتر جنبه تحلیلی دارد تا گزارش رویدادها و آن این است که وقتی که کسی مطالب و مقالات شما و سازمانی که با شما همکاری می‌‌کرد، می‌‌خواند، درتمام دوران بعد از ۲۸ مرداد این تمایل شدید به چپ و مارکسیسم را در نوشتجات و مطالب شما کاملاً می‌‌بیند. این نشان می‌‌دهد که راه‌‌حلی هم که در واقع شما و دوستان شما برای ایران ارائه می‌‌دادند یک راه‌‌حل سوسیالیستی بود و حتی در بعضی مواقع یک راه‌‌حل کاملاً مارکسیستی بود. نظر شما در این‌‌باره چیست؟

ج- درست است. ما از بدو تأسیس حزب زحمتکشان در سال ۱۳۳۰، گرایشات سوسیالیستی داشتیم و همان‌‌طور که در این روایت چند بار اشاره کردم، طرفدار یک برنامه اجتماعی سیاسی ملهم از سوسیالیسم بودیم. اما هرگز الگوی خاصی به‌خصوص الگوی خارجی، الگوی روسی یا چینی برای سوسیالیسم در نظر نداشتیم، بلکه تحت تأثیر تجربه و تحلیل‌‌ها و آموزش‌‌های خلیل ملکی در پی یافتن راه‌‌حل سوسیالیسم ایرانی بودیم. متأسفانه تا کودتای ۲۸ مرداد مبارزات روزمره چنین اجازه‌‌ای را نداد. بعد از آن در خارج از کشور ما در همین زمینه‌‌ها فعالیت‌‌هایی می‌‌کردیم و اسم ما از نظر سیاسی سوسیالیست‌‌های ایرانی بود. یعنی ما تکیه می‌‌کردیم بر ایرانی بودن طرز تفکر سوسیالیستی خودمان. اما از طرف دیگر ضمن داشتن افکار سوسیالیستی یا ملهم از سوسیالیسم به معنی عدالت اجتماعی، به معنای اهمیت دادن به حقوق و منافع طبقات زحمتکش و محروم جامعه توأم با آزادی و دموکراسی روی این نکته پافشاری می‌‌کردیم که هنوز زمان پیاده‌‌ کردن یک پروژه اجتماعی سیاسی سوسیالیستی نیست. به همین جهت دائم درصدد کنار آمدن ائتلاف و همکاری سیاسی با سایر نیروهای نهضت ملی ایران بودیم. امروز هم ما نه تنها صحبتی از پیاده کردن سوسیالیسم در ایران نمی‌‌کنیم، بلکه شاید به علت تجربیات تلخی که در این زمینه داریم عقیده داریم که جامعه ایران برای قبول یک راه‌‌حل سوسیالیستی آماده نیست. سازمانی که بتواند چنین راه‌‌حلی را پیاده کند وجود ندارد و باید یک سازمان سیاسی وسیع براساس یک برنامه حداقل مشترک با یک رهبری جمعی به وجود آورد و به حل مشکلات فوری جامعه ایران پرداخت و مشکلات فوری جامعه ایران، سرنگون ساختن کاخ استبدادی جمهوری اسلامی و استقرار یک حکومت ملی و مترقّی و آزادی‌‌خواه است. من و دوستان و همفکرانم در حال حاضر هیچ‌‌گونه کوشش لجوجانه‌‌ای برای پیاده کردن راه‌‌حل‌‌های سوسیالیستی نداریم. با آنکه به عنوان یک آرمان به این نکته عقیده و علاقه داریم که باید روزی در ایران نوعی سوسیالیسم ایرانی، سوسیالیسم به رنگ ایرانی که الزاماً باید با آزادی و دموکراسی توأم باشد، عرضه شود مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد و به شرط اینکه از طرف اکثریت مردم پذیرفته شود، بدان عمل گردد. اما در حال حاضر، تکیه اساسی ما روی ایجاد یک جریان سیاسی وسیع با شرکت همه نیروهایی است که هوادار حقوق و منافع آحاد و جماعات ملت ایران باشند.

س- آقای دکتر پیشداد، به این انتقاد که راه‌‌حل گذشته شما و آرمان فعلی شما در حقیقت یک برنامه و یک طرز تفکر غربی برای ایران است، چه پاسخ می‌‌دهید؟

ج- پاسخ من این هست که در فیزیک و در شیمی، در بیولوژی، در طب هم ما ناچاریم از دستاوردهای علمی غرب بدون تقلید کورکورانه بهره گیریم. در زمینه مسائل اجتماعی و اقتصادی هم ما نمی‌‌توانیم دیوار بلندی دور ایران بکشیم و از پیشرفت‌‌هایی که در جوامع صنعتی پیشرفته به وجود آمده، امتناع ورزیم تحت عنوان و به بهانه حفظ هویت ملی و هویت فرهنگی خود.

آنچه ما هرگز با آن موافق نبوده‌‌ایم، این است که هیچ مدل اجتماعی- سیاسی در هیچ نقطه جهان وجود ندارد که برای تمام جوامع بشری قابل قبول و قابل پیاده کردن باشد. ما هم هیچ‌‌وقت درصدد پیاده کردن یک مدل خاص سوسیالیستی نبودیم. فرق عمده‌‌ای که بین حزب توده و جامعه سوسیالیست‌‌ها بین عناصری مثل کامبخش و کیانوری و عناصری مثل خلیل ملکی و محمدعلی خنجی وجود داشت، همین بود. برای کیانوری، کامبخش و امثالهم یک مدل اجتماعی سیاسی روسی وجود داشت که اینها می‌‌بایستی همان را در جامعه ایران زیر سایه ارتش سرخ پیاده کنند. در حالی که خلیل ملکی و یاران و شاگردانش در جستجوی راه‌‌حل ایرانی برای دست یافتن به حاکمیت ملی، استقلال سیاسی و سپس استقلال اقتصادی و استقلال فرهنگی و عدالت اجتماعی بودند. توأم کردن عدالت اجتماعی یا دموکراسی اقتصادی با دموکراسی سیاسی یکی از آرزوهایی بود که در حزب زحمتکشان ملت ایران و جامعه سوسیالیست‌‌ها وجود داشت. این که ما سال‌‌ها به صورت Utopique به این آرزو چسبیدیم و تصور کردیم می‌‌توان به سادگی و با سهولت در جامعه ایران پیاده کرد، بلی، بلی می‌‌پذیرم. اما از طرف دیگر، عقیده دارم که روزی خواهد رسید که ما به این مسائل به صورت حاد برخورد کنیم. آنچه امروز به عنوان تجربه سیاسی من و دوستان و همفکرانم به آن رسیده‌‌ایم این است که از چندین سال پیش به این طرف که مسئله اساسی در جامعه ما و حادترین مسئله ما مشکل استبداد تاریخی ایران است و اگر ما استبداد را از میان برداریم و حکومت ملی و مستقل و مترقّی به وجود آوریم، به‌‌تدریج می‌‌توانیم به سوی عدالت اجتماعی که به صورت آنی و فوری به دست نخواهد آمد، گام برداریم. عدالت اجتماعی از افزایش درآمد ملی از افزایش تولید چه در رشته کشاورزی، چه در رشته صنعتی جدا نیست. به همین جهت در حال حاضر مسئله فوری و ضروری مبارزه با استبداد برای استقرار حاکمیت ملی است.

س- آقای دکتر پیشداد، شما وقتی که مثال‌‌های فیزیک و شیمی را می‌‌زنید، مثال‌‌های فیزیک و شیمی و راه‌‌حل‌‌های فیزیک و شیمی، پیاده کردنش در یک جامعه با سنن و آداب و فرهنگ یک قومی تصادم پیدا نمی‌‌کند، اما راه‌‌حل‌‌هایی که با این چیزها تصادم پیدا می‌‌کند، آن‌‌وقت است که اشکال ایجاد می‌‌شود. به این موضوع چه پاسخ می‌‌دهید؟

ج- پاسخ من به این سؤال این است که ما هم هرگز نخواستیم، قبلاً هم گفته بودم، که راه‌‌حلی که متناسب با شرایط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جوامع پیشرفته صنعتی است، عیناً و بدون تطبیق و تطابق در ایران پیاده کنیم. تمام کوشش ما این بود که از این دستاوردهای بشری نیز در جایی که لازم و مفید هست، استفاده کنیم. بدون اینکه تبدیل به تقلید کورکورانه شود. ما همیشه به این نظر مولوی اعتقاد داشته‌‌ایم و داریم که: خلق را تقلیدشان بر باد داد. اما طبیعی است که از دستاوردهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی ملل دیگر چه شرقی، چه غربی نمی‌‌توان چشم پوشید. در این حد بود که ما تمایل به سوسیالیسم غربی داشتیم و می‌‌گفتیم که باید برنامه اجتماعی سیاسی ملهم از سوسیالیسم داشت.

س- خوب آقا، با تشکر از این همه وقتی که در اختیار ما گذاشتید و صمیمانه به سؤالات ما پاسخ دادید. مصاحبه را در اینجا ختم می‌‌کنم.

ج- خیلی از شما متشکرم.