روایت کننده: آقای مسعود رجوی

تاریخ مصاحبه: ۲۹ مه ۱۹۸۴

محل مصاحبه:  دهکده اور سور واز حومه پاریس

مصاحبه کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره : ۱

 

مصاحبه با آقای مسعود رجوی در روز ۸خرداد ۱۳۶۲ برابر با ۲۹ مه ۱۹۸۴ در دهکده اور سور واز حومه پاریس، مصاحبه کننده: ضیاء صدقی

س- آقای رجوی، من می‌خواستم که در بدو امر از شما تقاضا بکنم که یک شرح‌حال مفصلی راجع به سوابق خانوادگی خودتان برای ما توضیح بفرمایید.

ج- بله چشم. عرض کنم تا آنجا که یادم می‌آید.

س- بله.

ج- پدر بنده در اوائل از روحانیون بوده. الان حدود هشتادوهفت هشت سال دارد و خوب کاملا بیمار و تحت‌نظر هم هست.

س- ایشان در قید حیات هستند؟

ج- بله.

س- در ایران؟

ج- بله. چند ماه هم دستگیر و زندانی بود. بر اثر چند تا سکته‌ای که کرده، الان در منزل‌مان تحت‌نظر است. همچنین مادرم که هر دوتایشان دستگیر بودند. بعدها پدرم کارمند دولت شد و در اداره‌ی ثبت در استان خراسان مشغول به‌کار بود. از ۱۳۴۰ به بعد بازنشسته بود و دفتر اسناد رسمی داشت. ما شش تا خواهر و برادر هستیم که من کوچک‌ترین پسر هستم. در ۱۳۲۷ به دنیا آمدم. فارغ‌التحصیل حقوق سیاسی دانشگاه تهران هستم. تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ام را در خراسان و مشهد تمام کردم. ۱۳۴۹ فارغ‌التحصیل شدم یا ۵۰، دقیقا یادم نیست چون برای اینکه ما به سربازی نرویم در آن ایام معمولا یکی دو واحد نگه می‌داشتیم تا بعد بشود یک‌سال دیگر هم ادامه داد. عرض کنم خدمت‌تان که از اوائل سال ۱۳۴۶ به عضویت سازمان مجاهدین درآمدم. در سال ۱۳۴۹ به عضویت مرکزیت این سازمان درآمدم. در اول شهریور سال ۵۰ دستگیر شدم، هفت‌هشت ماه بعد محاکمه شدیم. در دادگاه اول و دوم که لابد درهمان ایام جنابعالی اخبارش را خواندید. بعد در اثر آن فعالیت‌های بین‌المللی حکم اعدام من به ابد تبدیل شد و در اول بهمن سال ۵۷ ده دوازده‌روز قبل از ورود خمینی به تهران هم به وسیله‌ی مردم جزو آخرین دسته‌ی زندانیان سیاسی مجاهدین آزاد شدم.

س- آقای رجوی شما چه خاطراتی از دوران جبهه ملی دوم دارید؟ آیا شما در این جبهه شرکت داشتید؟

ج- نخیر. من شرکت نداشتم.

س- هیچ نوع تماسی هم با آن سازمان نداشتید؟ جبهه ملی دوم.

ج- نخیر. من تماسی نداشتم. اما بنیان‌گذاران سازمان ما مرحوم حنیف نژاد مبارزه‌شان را در سال‌های ۳۹ و ۴۰ در ارتباط با جبهه ملی شروع کردند. سن خود من که طبعا اقتضا نمی‌کرد، چون در آن ایام ما محصل بودیم و در مشهد بودیم.

عرض کنم که، بنیان‌گذار سازمان ما شهید حنیف‌نژاد به نظرم گویا در شورای جبهه‌ی ملی که از دانشکده‌های مختلف می‌رفتند در شورای دانشگاه تهران، دانشجویان یک مرکزیتی به اصطلاح داشتند، عضو آنجا بود و بعد نماینده‌ی دانشجویی دانشکده کشاورزی کرج بود. همچنان که می‌دانید جبهه ملی از توش بعدا نهضت آزادی درآمد که مهندس بازرگان در رأسش بود. بنیان‌گذاران سازمان ما در آن ایام سال‌های ۴۱-۴۰ اعضای ساده‌ی نهضت آزادی مهندس بازرگان و آقای طالقانی بودند. البته اگر بخواهم کامل‌تر به سوال جنابعالی جواب بدهم فی‌الواقع بستر و خاستگاه سازمان مجاهدین تاریخا همان است که شما اشاره کردید. یعنی نهضت ملی مردم ایران به رهبری پیشوای فقیدمان دکتر مصدق در مراحل تکاملی خودش، خوب، محصولات تاریخی بیرون می‌دهد. طبیعتا هم‌چنان‌که می‌دانید جبهه ملی سازمان واحدی با ایدئولوژی مشخص نبود، چنانکه از اسمش پیداست، اما تمایلات مختلف در آن بودند. آن تمایلی که بعد از سال ۴۲، پانزده خرداد که مبارزات قانونی و علنی و پارلمانتاریستی به اصطلاح دیگر جایی نداشت و همچنان که خود مرحوم دکتر مصدق که ما او را پیشوای کل مردم و نهضت ملی ایران می‌دانیم، سفارش کرده بود در رابطه با مبارزات مردم الجزایر به خصوص تاکید کرده بود. من تازگی‌ها از اقوام نزدیک ایشان، نوه‌شان دکتر متین‌دفتری شنیدم تاکیدش روی نسل جوان و مبارزات انقلابی و مسلحانه. ما ادامه‌دهنده‌ی آن راه هستیم و ما خودمان را محصولات به اصطلاح ارتقاء یافته و متناسب با شرایط نهضت ملی می‌دانیم. نمی‌دانم جنابعالی خبر دارید یا نه، در نخستین سال بعد از سقوط رژیم شاه، در اولین سال انقلاب در ۱۴ بهمن که مردم تهران در مزار مرحوم دکترمصدق در احمدآباد اجتماع عظیمی کرده بودند، بعد از آقای طالقانی که افتتاح سخن با ایشان بود، آن رشته‌کلام به‌عنوان نماینده‌ی مجاهدین به دست من افتاد و من آنجا یک گزارش تاریخی در برابر آرامگاه پیشوا دادم که دقیقا بیان می‌کرد خاستگاه تاریخی مجاهدین را از جبهه‌ملی به جزئیش که آقای طالقانی و مهندس بازرگان نمایندگی می‌کردند و بعد از نیمه‌ی شهریور ۱۳۴۴ رأسا خود سازمان مجاهدین.

س- آقای رجوی در چه فرآیندی شما به عنوان رهبر سازمان مجاهدین خلق انتخاب شدید؟ در کنگره بود؟ در کجا بود؟

ج- والله، کلمه‌ی رهبر که شما می‌گویید برای ما یک کلمه‌ی شناخته‌شده‌ی سازمانی نیست. سازمان مجاهدین طبیعتا در بحبوحه‌ی اختناق توانایی این را ندارد که کنگره با ابعاد بزرگ برقرار بکند. تقریبا بیست سال است که سازمان ما تاسیس شده. این سازمان تاریخچه‌ی زندگیش بسیار طولانی و بسیار پرفرازونشیب است. من صمیمانه می‌توانم این حقیقت را مطرح کنم که از لحاظ روابط درونی سازمان مجاهدین می‌باید دموکراتیک‌ترین سازمان رزمنده‌ی کنونی میهن ما باشد. به‌این‌خاطر که اگر ذره‌ای ناخالصی غیردموکراتیک می‌داشت، زیر این‌همه فشار بیرون می‌ریخت. کما اینکه بسیاری از گروه‌ها و سازمان‌های دیگر شقه شدند. فرآیند انتخاب مسئولین و کادرها در سازمان ما به این ترتیب است که ما یک شورای‌مرکزی داریم که حالت پارلمان عمومی را مثلا دارد. یک کمیته‌مرکزی داریم و یک دفتر‌سیاسی. مسئول یا نخستین مسئول این دفتر‌سیاسی که او هم مانند سایر اعضای کمیته‌مرکزی و دفتر‌سیاسی از یک رأی برخوردار است به هنگام نظرخواهی او عنوان مسئول اول را دارد. ما به کار دسته‌جمعی و دموکراتیک معتقد بودیم و در سراسر سطوح سازمان از عالی‌ترین ارگانش تا هسته‌های مقاومت تا کمیته‌های محلات و صنفی به صورت دسته‌جمعی اداره می‌شوند و نظرخواهی می‌کنند. کمیته‌مرکزی و دفتر‌سیاسی در هر لحظه می‌توانند براساس تصمیم اکثریت آرا مسئول اول سازمان را هم عوض بکند.

س- از نمایندگانی که در شورای‌مرکزی شرکت می‌کنند که همان پارلمان هم در واقع باشد، اینها در حوزه‌ها یا در کلاس‌های سازمانی انتخاب می‌شوند؟

ج- دقیقا.

س- نماینده‌ی آنها هستند؟

ج- بله. منتها توجه دارید در شرایطی که ما بیست سال تقریبا در حال جنگ بودیم، ابتدا فرد تا به درجه عضویت برسد حداقل دو یا سه‌سال نیاز دارد تا از جهات مختلف خصلت عضویت و اندام‌وارگی این سازمان را که دائما از جهات مختلف تحت‌فشار، تحت‌کنترل بوده کسب بکند. نمی‌دانم، قطعا اطلاع دارید در مقایسه با سایر گروه‌ها، در عرض سه سال مبارزه‌ی اخیر ما با رژیم خمینی بیشتر از نود‌درصد تمام شهدای مقاومت را تقدیم کردیم. کما اینکه بیشتر از نوددرصد فشارهایش را هم تحمل کردیم. شما حتی یک تن از کادرهای مسئول و از رهبران مجاهدین را نمی‌بینید که پای تلویزیون ظاهر شده باشد. در حالی‌که ما در سال اول مقاومت فقط در زندان مثلا مشهد ۴۰۰ اعدامی داشتیم. یک چنین سازمانی برای اینکه آسیب نخورد و ضربه نخورد، طبیعی است که مینیمم‌های صلاحیت را از جهات اخلاقی و مبارزاتی باید قبلا در آن چک بشود تا فرد به مرحله‌ی عضویت دربیاید. متوسط سابقه‌ی کار اعضای کمیته‌ی مرکزی ما ۱۴ یا ۱۵ سال است. در دفترسیاسی بالاتر از این‌هم هست. چون شما کلمه‌ی رهبر را به‌کار بردید ولو حالا در کلمه‌ی ژورنالیستی به کار ببرند، دستگاه رهبری مجاهدین عبارت است از مجموعه‌ی ارگان‌هایی که اسم بردم، یعنی سیستم رهبری اینها. دقیقا به همین دلیل در سال ۱۳۴۹ من جوان‌ترین عضو مرکزیت این سازمان بودم و پیوسته رهبری ما ضربه خورده، شهید شده، یا اعدام شده. این‌ست که آن‌چنان تکیه به یک فرد واحد سیستماتیک و به‌طور ایدئولوژیک نداریم. بنابراین جواب سوال شما این‌ست که بله، پس از احراز صلاحیت عضویت که این عضویت باید به وسیله‌ی چندین نفر و یک مسئول بالاتر تایید بشود، بعد طرف در حین مبارزه و کار، سلسله مراتب ارتقا سازمانی را کسب می‌کند. چک شدن و تایید این صلاحیت، آن‌وقت می‌شود برای هر جایی انتخاب کرد.

س- فرآیند و آماده شدن این نشریات تعلیماتی که چاپ می‌شود، مثلا عرض کنم خدمت‌تان مثل “پراگماتیسم” یا عرض کنم “آموزش و تشریح اطلاعیه تعیین مواضع مجاهدین خلق در برابر جریان اپورتونیستی چپ‌نما” چگونه است؟ کدام مراجعی در واقع این نشریات را بررسی می‌کند و صلاحیت چاپ و انتشار آنها را اعلام می‌کند؟

ج- عرض کنم نشریاتی را که شما اشاره کردید حاصل یک دوره مبارزه‌ی تاریخ ما بر علیه کسانی است که ما خودمان آنها را فرصت‌طلبان‌چپ‌نما خطاب می‌کنیم. جریان مربوط است به تقریبا ده‌سال پیش در مقطعی که سازمان مجاهدین خلق ایران متلاشی شده بود. وقتی که متلاشی شده بود وافراد به اصطلاح مارکسیست‌شده، شاید اطلاع داشته باشید، تعدادی از ما من‌جمله شریف‌واقفی را قهرآمیز کشتند و حتی اجسادشان را هم سوزاندند و شکنجه هم حتی کردند. در چنین شرایطی ما وظیفه‌ی خودمان را احیاء سازمان مجاهدین قرار داده بودیم. بخشی از رهبری و تشکیلات مجاهدین که در آن ایام در زندان بود، مواضع خودش را در جزواتی که شما نام بردید اعلام می‌کرد. این به تصویب بالاترین این افراد می‌رسید. بعد به صورت دسته‌جمعی چند ماه بعد مثلا تاریخ… بحث می‌شد. در مقدمه‌ی این جزوات اگر شما بخوانید تاریخ سال ۵۶ را مثلا نوشته. ولی در آن اشاره هم کرده که گرچه سال ۵۸ چاپ شده ولی محصول کار سال ۵۶ است که سال ۵۶ هم بعضی سرفصل‌هایش در زندان‌ها نوشته شده یا در بیرون زندان‌ها نوشته شده متعلق به چندین ماه قبل است. بعد آنهایی که این مواضع را قبول داشتند در سازمان مجاهدین می‌ماندند، آنهایی که قبول نداشتند از این سازمان خارج می‌شدند. بنابراین این را در حقیقت بایستی محصول نه فقط کارآن بخش از رهبری که روی مواضعش مانده بود، بلکه دقیقا محصول کار تک‌تک افرادی شمرد که در آنجا ماندند. به‌عنوان مثال، این برادرمان خلیل که الان اینجا هست، فکر می‌کنم در زندان‌های مختلف شاهد این بررسی‌ها و بحث‌ها و امثالهم بوده، این مال آن دوران است. اما مال الان، انتشارات و نشریات و اطلاعیه‌های سازمان مجاهدین امضاهای مشخص دارد. مثلا فرض کنید پیام مسئول اول سازمان اگر هست امضا من زیرش هست. اگر پیام دفترسیاسی وکمیته‌مرکزی است، اگر مثلا فرض کنید پیام فرماندهی سیاسی-نظامی است، اگر فرض کنید هیئت تحریریه مجاهد است، اگر پیام‌ها و موضع‌گیری‌های فرماندهان و مسئولین مجاهدین درنقاط مختلف کشور است مثلا مسئول کل استان‌ها، مسئول مرکز کردستان، مسئول، فرض کنید، بلوچستان یا خراسان و مثلا جنگل، فرض بکنید فرماندهی جنگل اطلاعیه می‌دهد.

س- من فقط منظورم در واقع اینجا این جزوه‌ی مربوط به جریان اپورتونیست‌های چپ‌نما و این حرف‌ها نبود، من مثلا به عنوان یک نمونه‌ی دیگر “بررسی امکان انحراف مرکزیت دموکراتیک یا تفاوت شک علمی و غیرعلمی در امر تشکیلات” و این نوع جزوات تعلیماتی، آیا اینها صلاحیتش مورد بررسی کمیته‌ای قرار می‌گیرد؟

ج- دقیقا.

س- آیا امکان دارد که جزوات و نشریات تعلیماتی منتشر شده باشد که محتوای آن امروز مورد قبول سازمان مجاهدین خلق نباشد؟

ج- ببنید، ما طبیعتا معتقد نیستیم که کارمان مطلقا بی‌ایراد است یا حرفی که درهر زمان زدیم مثل وحی منزل یا آیات قرآن بوده و عوض نمی‌شود. در عرض بیست سال طبیعتا ادراک‌ها و شناخت‌ها عمیق می‌شود. دنیا هم نایستاده، اصول ثابتند مثلا فرض کنید اعتقاد سازمان مجاهدین به خدا به اسلام دموکراتیک و مترقی…

س- اسلام راستین آنچه که توی برنامه‌ی دولت موقت هم آمده.

ج- برنامه‌ی دولت موقت، البته اسلام راستین از آن زاویه نیامده، نمی‌دانم شما درک‌تان چیست، دیدگاه‌های نویسنده‌اش را که من باشم به عنوان مسئول دولت شرح می‌دهد نه مال خود دولت را. توضیح می‌دهم خدمت‌تان.

س- حالا می‌رسیم به آن مسئله. من منظورم همان اسلام راستین و اسلام واقعی است که در نشریات و جزوات واین حرف‌ها می‌آید. آن در واقع تغییر ناپذیر است.

ج- بله. منتها چون من نمی‌دانم که شما از اسلام راستین تلقی‌تان چیست، هنوز آشنا نیستم. اسلام راستین را بگذارید توضیح بدهم چون مخصوصا در نشریات یا موضع‌گیری‌ها و برخوردهای خارج از کشور زیاد دیدم که از این کلمه هرکسی برداشت خودش را دارد. چون من نمی‌دانم جنابعالی چقدر به فرهنگ مجاهدین وارد هستید، به هرحال چیزی را که من می‌خواهم بگویم…

س- من همان توضیحی را که توی نشریات تعلیماتی هست، مدنظر دارم.

ج- بسیار خوب. آنچه را که ما به آن می‌گوییم اسلام واقعی و راستین، آزمایشش را در مقابل خمینی در دفاع از آزادی‌های دموکراتیک، در پرچمداری از این آزادی‌ها، در اعدام شدن با شعار “زنده باد آزادی” پس داده، یا در مخالفت با ولایت‌فقیه و دیکتاتوری چه شاهی و چه سلطنتی. مشخصات اسلام راستین برای اینکه از خود من شنیده باشید اسلامی است دقیقا رودرروی اسلام خمینی. کما اینکه در عمل آزمایش داده، دموکراتیک که ضد علم و تمدن و فرهنگ و آزادی نیست بلکه در خدمت آنهاست، مروج و مشوق اینهاست و لاغیر. پیشرفت و تمدن را رد نمی‌کند. حالا، جزواتی را که اشاره کردید طبیعی است که شناخت‌ها در حال تعمیق هستند مگراینکه شما یک چیز مشخصی را بکشید بیرون به من بگویید دراین مورد خوب چه می‌گویید؟ اما اگر من بخواهم کلی جوابتان را بدهم، اصول عقیدتی و سیاسی مثلا اصول ما مبتنی بر داشتن یک ایران دموکراتیک و مستقل و غیرمتعهد، این اصل است. این هیچ تغییر نکرده. اما در برخورد با واقعیات هر دوره، یک زمانی شاه حکومت می‌کرد ما مسلحانه مبارزه می‌کردیم اساسا گرچه کار سیاسی زیادی هم می‌کردیم. یک زمانی خمینی هنوز رژیمش کاملا نامشروع نشده بود برای دوسال‌ونیم قبل از مقاومت ۳۰خرداد سال ۶۰، خوب شیوه‌ها و تاکتیک‌ها و موضع‌گیری‌ها متناسب با آن مرحله بود. الان در دوره‌ی دیگری هستیم پس بنابراین من همان جواب کلی را باید تکرار بکنم که اصول عقیدتی، اصول یعنی سرخط‌ها، و سیاسی و آرمان‌ها تغییر نکردند. در حالی‌که شیوه‌ها می‌تواند تغییر بکند، ادراک‌ها می‌توانند تعمیق پیدا بکند و جامع‌تر و با واقعیت‌ پیرامون منطبق‌تر بشود.

س- آقای رجوی برای اولین بار که شما نام آقای خمینی را شنیدید و بعد این فرصت آشنایی با ایشان را پیدا کردید، چه موقعی بود؟

ج- در زندگی شخصی خودم؟

س- بله.

ج- من هم در سال‌های حوالی ۴۰ که محصل دبیرستان بودم اسم ایشان را شنیده بودم، درهمین‌حد. ولی طبیعتا برای فرد من الگو نبود. من بیشتر مشتاق اندیشه‌ها و افکار آقای طالقانی و مهندس بازرگان بودم. در مهندس بازرگان جنبه‌های علمی‌اش جاذبه برایم داشت. در آیت‌الله طالقانی تبیین و تفسیر و ادراکات و برداشت‌هایش از اسلام. چون ما از خودمان این حرف‌ها را که درنیاوردیم. این مال آن دوره بود، بعد هم ایشان خوب به تبعید رفت. طبیعتا ما در دادگاه خودمان که آن‌ موقع از معدود دادگاه‌های علنی بود تمامی تاریخ ایران را از مشروطه به این‌ور تحلیل کردیم. خوب در رأس دفاعیات من اگر خوانده باشید، البته چون سه ساعت بود بخش خیلی کمش منعکس شده، معرفی هویت تاریخ خودمان به عنوان فرزندان مصدق بود. من حتی یادم هست وقتی که خود من را سه‌سال بعد دومرتبه برای شکنجه و بازپرسی برده بودند، حسینی دژخیم شکنجه‌گر اوین هنوز آن بازجویی‌ها یادش بود. می‌زد و مثلا می‌گفت: بگو “مصدق جونت بیاید” مثلا “پایت را باز کند.” از این‌طور چیزها. خوب، خمینی طبیعتا بعد از آن در نیم‌سایه بود، نقش فعالی نداشت. گاه سالی یکی‌دوبار اعلامیه‌هایی صادر می‌کرد. بعضی‌هایش را خود مجاهدین در کل کشور پخش می‌کردند. پسرش احمد یک سمپاتیزان ساده‌ی ما در قم بود که اعلامیه‌های‌مان را پخش می‌کرد. رسیدیم تا بعد از انقلاب یعنی وقتی که ما از زندان بیرون آمده بودیم و ایشان آمده بود. پسرش را فرستاد سراغ ما، همان بحبوحه‌ای بود که هنوز رژیم شاه کاملا سقوط نکرده بود.

س- معذرت می‌خواهم حرف‌تان را قطع می‌کنم، شما هیج‌وقت آقای خمینی را قبل ازانقلاب در ایران یا در ترکیه یا در عراق یا درفرانسه ملاقات نکردید؟

ج- نخیر، هیچ‌وقت.

س- هیچ‌وقت. پس اولین ملاقات شما با آقای خمینی بعد از ورود ایشان به ایران بود.

ج- بله. بعد از ورود ایشان به ایران بود. البته این به‌طور شخصی است اما سازمان ما خوب بعضی از کادرهای قدیمی‌تر یا بنیان‌گذاران سازمان شاید احتمالا ایشان را در آن ایام به‌طور انفرادی دیده باشند. یعنی قبل از اینکه سازمان مجاهدین تاسیس بشود، چون سال ۴۴ که سازمان مجاهدین تاسیس شد ایشان تبعید بود، ممکن است دیده باشند.

س- ایشان مدعی هستند که سازمان مجاهدین خلق با ایشان تماس گرفت و مدت‌ها با ایشان صحبت  کرد و از ایشان خواسته که فتوای قیام مسلحانه را برایشان صادر بکند و ایشان نپذیرفتند.

ج- الان می‌گویم. الان می‌گویم. این مال قبل از تاسیس سازمان بود که گفتم. بعضی‌ها ممکن است انفرادی تماس گرفته باشند. اما در سال ۱۳۴۹ بله درست است. سازمان ما رسما با ایشان تماس گرفت، البته نه از تهران. اگر یادتان باشد تعدادی از برادران ما من‌جمله خیابانی در دوبی دستگیر شده بودند.

س- بله شرحی که در این کتاب “شرح تاسیس و تاریخ وقایع سازمان مجاهدین خلق ایران از سال ۱۳۴۴ تا سال ۱۳۵۰” آمده؟

ج- بله. هواپیمایی که اینها را می‌برد به بندرعباس، برای اینکه تحویل ساواک بدهد. طبیعتا اگر این کار می‌شد سازمان مجاهدین زودتر لو می‌رفت و ضربه می‌خورد. این هواپیما به وسیله‌ی برادران ما مسیرش به بغداد منحرف شد. بغداد دقیقا به برادران ما مشکوک بود. نه نفر بودند شش زندانی و سه نفر که هواپیما را برده بودند واینها به شدت زیر شکنجه رفتند/ حتی به خاطراینکه خودشان را معرفی نمی‌کردند و کسانی هم که آمده بودند آن‌موقع در بغداد بودند. بعضی از اعضا یا وابستگان جبهه ملی حالا نمی‌دانم دوم یا سوم مثل آقای کلانتری شاید اینها نمی‌شناختند که اینها کی هستند. دولت در بغداد هم بر این تصور بود که ممکن است توطئه‌ی ساواک باشد. اگر یادتان باشد قضایای اروند بود و اینها. خوب، ما در تهران به کار افتادیم. آقای طالقانی با جوهر نامریی در گوشه‌ی یک تقویم که ایشان را برادران شهیدمان سعید محسن و ناصر صادق به یکی از جاده‌‌های کرج برده بودند، برای خمینی نامه‌ای نوشت و گفت: این را ببرید به سراغ خمینی، با رمزهایی که بین خودشان از پیش بود، تا ایشان پیش دولت عراق دخالت بکندکه این بچه‌ها تحویل داده نشوند، چون ما به شدت از تحویل‌شان هم نگران بودیم، و به آنها اعتماد بکنند. این‌کار انجام شد. اگرچه خمینی هیچ دخالتی نکرد. بعدها البته ما فهمیدیم که در موارد بسیار کوچک‌تر و شخصی‌تر ایشان دخالت می‌کرده و با مقامات رابط تماس می‌گرفته، یک امتیازاتی می‌گرفته و الی آخر.

س- برای دیگران.

ج- و یا فامیل خودش. آشنایان خودش. اخیرا آقای علی‌تهرانی اگر شنیده باشید یک‌سری مسائلی را از آن دوران افشا کرد. ارتباطات خمینی را حتی با مقامات مختلف عراقی گفت، از جمله مقامات امنیتی. هیچ دخالتی نکرد. اما در همین حین ما از طریق ارتباطاتی که در اروپا داشتیم و همین‌طور از طریق سازمان آزادی‌بخش فلسطین، بدون اینکه بگوییم ما چه سازمانی هستیم، هنوز سازمان مجاهدین اعلام نشده بود، و کی هستیم بالاخره دخالت آنها را نزد دولت عراق باعث شدیم که معلوم بشود اینها افراد رژیم شاه و ساواکی نیستند و بعدا اینها از زندان، زندانیان ما آزاد شدند. حالا این را همین‌جا داشته باشید. از همان تاریخ تماس‌های رسمی سازمان ما با آقای خمینی شروع شد که ایشان در نجف بود. ما نمایندگانی گسیل کردیم. این نمایندگان در طول یکی دوسال همان سال‌ها با ایشان تماس داشتند و گزارشاتی را که من شخصا خودم خواندم، این بود که در آن‌موقع تمجید شگفت‌انگیزی را آقای خمینی نثار می‌کرد به ویژه در رابطه با کتاب “امام حسین” و تصریح می‌کرد که در تاریخ اسلام تا به حال چنین کتابی نوشته نشده.

س- کتاب امام حسین را چه کسی نوشته بود آقا؟

ج- اسم را نمی‌توانم الان من…

س- این جزو نشریات سازمان مجاهدین خلق است؟

ج- صددرصد. بله. عرض کنم خدمت‌تان که کتاب را می‌دانید در سال ۵۰ که سازمان دستگیر شد  و علنی شد واز زیرزمین آمد بیرون، وسیعا چاپ کردیم ودر اقصی نقاط ایران حتی روستاها هم می‌رفت. اما آن‌موقع هنوز چاپ نشده بود نشریه درون‌گروهی بود. به ایشان دادیم برای اینکه با افکار ما آشنا بشود. منتها همان‌موقع هم ایشان یک ایراد می‌‌گرفت. برخلاف دروغ‌هایی که بعدا عنوان کرد، ایرادش این بود می‌گفت: شما فرزندان اسلام هستید، به شما کاملا اعتماد دارم. هنوز سازمان مجاهدین اسم مجاهدین را هم نداشت. می‌دانید، این اسم بعدا در زندان انتخاب شد چون ما اصلا به این فرم‌ها و این‌ها قائل نبودیم. درهر حال می‌گفت: ” شما بهترین هستید و اینها ولی یک ایراد در شما می‌بینم. آن ایراد این‌ست که زیاد با آخوندها و روحانیت شما را سازگار نمی‌بینم و گاها حرف‌هایی می‌زنید که به اصطلاح بوی بعضی حرف‌هایی را می‌دهد که خلاصه نمی‌خواهد روحانیت را بپذیرد.” تا آنجایی که ما آن‌موقع فهمیدیم علی‌القاعده اشاره‌ی تلویحی ایشان شاید مثلا به برخی موضع‌گیری‌های جبهه ملی و امثالهم بود. یعنی مثلا ناخالصی که در ما می‌دید این بود که خلاصه حکومت و ولایت روحانیت را به صفت روحانی و به صفتی، چون این لباس تنش هست، این را نمی‌پذیریم. تا آنجایی که من یادم هست این تنها ایراد بود. با این‌همه ایشان به شدت از جانب سایر روحانیون که علی‌العموم مجاهدین را مورد حمایت قرار می‌دادند زیر فشار بود برای حمایت رسمی از ما. مثلا اگر شما دیده باشید، می‌توانید بعدا نسخه‌ای هم بگیرید مثلا نامه‌های منتظری به ایشان که اینها بهترین جوانان این مملکت هستند، اینها برخلاف آنچه شاه می‌گوید مارکسیست اسلامی نیستند. اینها را شما بیا مورد حمایت قرار بده. یا بعضا شنیدید حرف‌های رفسنجانی، ربانی، مقامات موجود رژیم. این مقامات رژیم که می‌بینید اغلب الان هم انکار نمی‌کنند و افتخار می‌کنند که در آن ‌سال‌ها سمپاتیزان‌های ساده‌ی مجاهدین بودند و از این طریق برای خودشان پیشینه‌ی مبارزاتی درست می‌کنند. منتها تاکید می‌کنند که ما سمپاتیزان مجاهدین واقعی بودیم، بنیان‌گذاران، و نه این منافقین. حال آن که عملا هم دیدید که بعد از شروع مقاومت مسلحانه، اسم خیابان حنیف‌نژاد را هم تغییر دادند.

آخرین چیزی که من در این مقوله دقیقا یادم هست، ابراز نظر رفسنجانی به نماینده‌ی ‌ما در دمشق بود که در سال ۵۴ گفته بود: “خمینی کیه که شما را مورد تایید قرار نداد. بدون مجاهدین نخواهد توانست حتی یک لیوان آب بخورد.” البته خمینی هنوز در آن‌موقع روی جنبش خودبه‌خودی توده‌ی مردم نپریده بود و آن‌موقع نمی‌دانم خبر دارید، دیدید یا نه؟ ما اصلا مجموعه‌ای از اطلاعیه‌های روحانیون در آن‌زمان داریم. این داستان ما با خمینی بود. اما اگر چه صریحا به نام مثلا فرض کنید اسم حنیف نژاد را ببرد، یا اینها، این‌کار را نکرد. در تاریخ اوایل سال ۵۱، یعنی بعد از دستگیری ما و زمانی که دیگر وجود چنین سازمانی علنی شده بود و ایدئولوژیش و اسمش و اینها، فتوایی داد اطلاعیه‌ای داد، و در آن فتوایی که خودش هم می‌گفت اگر سایر علما، آخوندها شما را به لفظ تایید کردند، من چیز خیلی بیشتری کردم و آن این بود که به عنوان مرجع تقلید فتوا دادکه یک سوم از سهم امام برای زندانیان مسلمان و وطن‌خواه، که در آن‌موقع روشن بود، چون زندانی دیگری نبود. تازه تبلیغاتی که در جهان بود، در همه‌جا بود ایشان بهانه می‌آورد که خوب من وقتی زندانیان را گفتم اگر من می‌گفتم برای کسانی که دارند می‌جنگند، این به اصطلاح چنین می‌شد که من می‌خواهم کار مسلحانه‌ای علیه رژیم بکنم مثلا. خوب از این عادت‌ها نداشت. یعنی توجیه می‌کرد که در عمل هم البته درست بود که من گفتم زندانیان مسلمان یعنی شما فرزندان رشید اسلام و الی آخر. و این البته واقعیتی بود که فتوای بسیار مهمی در آن‌زمان بود و به این ترتیب وقتی که کار مجاهدین اوج گرفت و اقشار وسیعی از مردم تقریبا عموم روحانیون مخالف به ترتیبی از مراجع بزرگ تا روضه‌خوان‌های معمولی به ترتیبی خودشان را به مجاهدین نزدیک می‌کردند به خاطر استقبال توده‌ی مردم در شهرها. ایشان برای این‌که عقب نماند، این‌کار را هم کرد و فتوایش هم همان‌موقع همه جا منعکس شد و عکس‌العمل رژیم را هم برانگیخت و خیلی فتوای مشهوری هم است. خطاب به زندانیان است ولی در عمل مشخص است که منظور مجاهدین هستند بدون اینکه مثلا فرض کنید اسامی رهبران سازمانی واینها را بیاورد. همان‌موقع بود که دادگاه‌های ما هم برگزار می‌شد و تظاهرات بود و خلاصه مشخص بود. یا در خارج از کشور سازمان‌های مختلف به خصوص کنفدراسیون‌ها تظاهرات می‌کردند، دفاعیات را پخش می‌کردند، خلاصه مسئله جهانی شده بود.

س- آقای رجوی، وقتی که برادران شما با آقای خمینی تماس می‌گرفتند، هیچ‌وقت شده بود که از نیت واقعی آقای خمینی اطلاع پیدا بکنند یا گزارشی به سازمان بدهند که آن چیزی که سازمان مورد نظرش است، آن چیز در آقای خمینی دیده نمی‌شود یا عکس آن دیده می‌شود؟

ج- صددرصد. من می‌توانم اطلاع مهم‌تری به شما بدهم. عرض کنم که ما بحث‌هایی داشتیم، جزواتی داشتیم، الان اسم این جزوات دقیق یادم نیست، تا سال ۴۸ که جایگاه نیروهای مختلف یا شخصیت‌هایی از قبیل ایشان را برای اینکه فهم بکنیم مورد تحلیل وارزیابی دسته جمعی قرار می‎دادیم. البته ایشان خوب به عنوان شماره یک مطرح نبود، اصلا در صحنه نبود. تبعید بود و سالی یکی‌دوتا اعلامیه می‌داد. اولا برای ما مشخص بود که ایشان روحانیت مبارزه‌جو و مخالف ولی دارای طینت ارتجاعی را در مقابل شاه نمایندگی می‌کند، نه طینت مطلقا ارتجاعی. این یک. دوم اینکه این‌هم برایمان مشخص بود که ایشان صلاحیت اداره و رهبری یک انقلاب را ندارد. حتی مشخصا وقتی که جنبش خودبه‌خودی اوج گرفت و خمینی و شبکه‌ی آخوندی روی این جنبش پریدند، چون اول اگر شما اطلاع داشته باشید، این‌قدر بار غلیظ مذهبی نداشت. در قدم‌های اول اگر یادتان باشد شانه‌به‌شانه سه تا شعار به وسیله‌ توده‌های مردم تکرار می‌شد: خمینی – شریعتی – مجاهدین. شاید در خارج از کشور هم بوده، شما بهتر از من می‌دانید. نهضت آزادی و اینها، انجمن اسلامی این‌‌کار را می‌کرد. ما یک تحلیلی حتی در زندان‌ها داشتیم که در بیرون از زندان‌ها هم بود. من که اسم از زندان‌ها می‌برم چون خودم آنجا بودم این را می‌گویم و به عنوان مثال این برادرمان را که می‌بینید در بیرون زندان‌ها بود. تحلیلی راجع به مواضع خودخمینی داشتیم. اگر یادتان باشد اوایل ۵۶ شاید بود، ایشان اطلاعیه‌ی ۱۲ ماده‌ای داد و در آنجا با نیروهای لاییک و غیرمذهبی برخوردی کرده بود خلاصه. آن اطلاعیه را سازمان مجاهدین از آن تحلیل داشت و مشخص بود که مواضع ایشان ارتجاعی است و این را نوشته بود و حتی در اثر غفلت امنیتی یکی از سمپاتیزان‌ها آن تحلیل در یکی از زندان‌ها گم شد و به دست رفسنجانی افتاد و رفسنجانی از همان‌موقع شروع کرد و گاها از داخل زندان برای ما پیغام می‌آمد، پیغام می‌رفت.

خلاصه می‌خواهم بگویم که درست وقتی موج انقلاب توده‌ی مردم بالا می‌گرفت عینا با همین کلمه‌ای که عرض می‌کنم که توی تحلیل‌ها به صورت البته غیرمستقیم با کلماتی که از نظر سیاسی رسا است ولی ممکن است توده‌ی عادی مردم متوجه نشوند. وقتی ما می‌گفتیم ارتجاع، ارتجاع منظورمان چه کسی بود؟ خمینی هم دائما هشدار می‌داد به ما نگویید ارتجاع. خوب در رأس ارتجاع خودش بود. وقتی می‌گفتیم رژیم ارتجاعی ولو که شخصا با او رودررو نمی‌شدیم. با عین این کلمات ما می‌گفتیم که اوج مبارزاتی خمینی تا لحظه‌ی سقوط شاه است. از آنجا فواره‌ای است که بنا به طینتش سرنگون می‌شود، زیرا ایشان به اصطلاح براساس این طینت آخه به دموکراسی معتقد نبود. در دومین وآخرین ملاقاتی که ما با او داشتیم، در قم در اردیبهشت سال ۵۸ آخرین ملاقات ما بود، ملاقات رسمی و علنی. روزنامه‌ها هم نوشتند، نوارش هم هست. روزنامه‌های آن‌موقع هم نوشته بودند. ناگزیر عمده‌ی وقت را من از آزادی صحبت کردم، ایشان هی اسلام می‌گفت. و برای او نهج‌البلاغه خواندم و قرآن، قسمتی از فرازهای علی را. اول گفتم آقا این اسلام ما از توی آتش و خون رد شده، ما نیامدیم پست و چیزی بگیریم. او در مقطع اول خیلی عصبانی شد از اینکه ما دست را نبوسیدیم. من دستش را کنار زدم. بعد که آمدیم بیرون، پسرش گفت: “آقا جای پدرتان است. چرا دستش را نبوسیدید واینها.” من گفتم: “آقا ایشان یک مقام سیاسی هستند. ما که از این‌ور آن‌ور نیامدیم پست و مقامی بگیریم. ما فرش خون پهن کردیم. شما و بابات آمدی به حکومت رسیدی.”

ضمنا خوب ناراحت بود از این‌که طبیعتا موقع ورود او آن هلهله و آن کارهایی که معمولا اطرافیانش می‌کنند ما نکردیم. روبوسی کردیم و دست دادیم و اینها. خیلی متغیر شد. بعد با توجه به این‌که عادت هم ندارد که زیاد بشنود، ولی من حرف‌های مجاهدین را زدم. آخرین بار با حدود بیست‌نفر از برادران‌مان رفته بودیم. به خصوص آن قسمت از نهج‌البلاغه را خواندم که حضرت علی خودش می‌گوید که با من به تملق صحبت نکنید. اگر من ستم کردم به من بگویید و صحبت از آزادی می‌کند خلاصه. آن‌طور که با جبّارها و دیکتاتورها صحبت می‌کنید با من نکنید، الی آخر. و حتی کسی که بیشتر از حد تعریف می‌کند دفعش می‌کند. به‌طوری‌که گفت: بله، من قبول دارم که در اسلام به هیچ‌چیز بیش از آزادی عنایت ندارد. و این تیتر صفحه‌ی اول روزنامه‌های روز بعد شد. می‌خواهم جواب شما را خلاصه کنم که بله عدم صلاحیت ایشان در امر رهبری انقلاب و طینت ارتجاعیش، کار نداریم آدم آگاه است یا ناآگاه، برای ما چیز مشخصی بود کما اینکه از روز اول هم ایشان ما را دشمن اصلی خودش تلقی می‌کرد. وقتی که در اولین ملاقات من سه تا شرطی را که داد، نپذیرفتم. روز بعد گفتم: “بقیه‌ی حرف‌هایم را می‌خواهم بزنم.” گفت: “بنویسید.” همانجا نوشتم دادم و روز بعد رفتم دانشگاه تهران. لابد شما دیدید. گفتم: آقا این انقلاب با این رهبری محکوم به شکست است ومی‌دانید آن‌موقع به عنوان مسلمان این حرف را زدن خیلی حرف است ها.

س- بله. بله.

ج- کسی لاییک باشد اصلا به عنوان اسلام توی صحنه نیامده باشد‌. گفتیم آقا این پاسدارانت شکارچی هستند، فردا خواهند شد. دادگاه‌هایت معلوم است الی آخر. براین اساس او هم می‌دانست طرف حسابش کیست و ما هم همین‌طور. به همین‌دلیل از هفته‌ی دوم ما در اپوزیسیون بودیم و ایشان هم ما را منافق خطاب می‌کرد.

س- آقای رجوی، کتاب “ولایت فقیه” آقای خمینی وقتی که درآمد این کتاب به وسیله‌ی سازمان مورد مطالعه و تجزیه وتحیلی قرار گرفت؟ و عکس‌العمل سازمان نسبت به این کتاب چه بود؟

ج- کتاب “ولایت فقیه” ایشان اولا مثل اینکه قدیمی است. نه؟

س- در نجف ایشان نوشتند دیگر. آقای بنی‌صدر در کتاب خودشان نوشتند “من به ایشان توصیه کردم که راجع به حکومت اسلامی بنویسند و نتیجه کتاب ولایت‌فقیه بوده.”

ج- بله. والله در آن‌موقع بله ما این کتاب را دیدیم. اما در آن‌موقع ایشان مسئله‌ی روز نبود. مثل خیلی ازکتاب‌های دیگر که توی آن رطب و یابس هست که نقطه‌نظرهای طبیعتا مملواز ارتجاعی بود. این‌طور نبود که مثلا خمینی موضعی داشته باشد و ما بیاییم رویش اطلاعیه بدهیم. ولی فرض کنید آقای سیدهادی خسروشاهی هم کتاب می‌نوشت، آقای خمینی هم می‌نوشت، فلان ملا هم در قم می‌نوشت، سیدقطب هم می‌نوشت، اخوان‌المسلمین هم می‌نوشتند. مواضع ما راجع به همه‌ی آنها روشن بود.

س- وقتی که آقای خمینی به ایران آمدند، شما در یکی از مصاحبه‌هایتان تا آنجایی که من به‌خاطر می‌آورم، گفته بودید آقای طالقانی از جانب شما با آقای خمینی تماس گرفت نه در واقع از جانب شما، در واقع تماس گرفتند که نظر مساعد آقای خمینی را نسبت به شما جلب کنند.

ج- بله.

س- وقتی که آقای طالقانی به شما آن صحبت را بازگو کرد، دقیقا چه مطالبی به شما گفت که بین ایشان و آقای خمینی گذشته است؟

ج- عرض کنم که اول باید بگویم که من شخصا خودم با خمینی دوبار گفت‌وگو و ملاقات داشتم. بار دوم بعد از قضایای گنبد و در همان بحبوحه‌ای بود که هیستری مذهبی بر علیه هر کسی‌ که مذهب را قبول ندارد، حالا اعم از لاییک یا کمونیست و اینها، خیلی بالا می‌‌گرفت. ما به احمد خمینی براساس روابط قبلی‌مان که خوب سمپاتیزان ساده‌ی سازمان بود، ولی خوب الان دیگر در حقیقت وزیر دربار بابایش بود، گو اینکه پیش ما تظاهر نمی‌کرد، گفتیم که آقا می‌خواهیم بیاییم و پدرتان را ببینیم. همان اواخر هم آقای طالقانی دفاترشان را بسته بود. پدرطالقانی، و به عنوان اعتراض رفته بود و ما مورد غضب بودیم که چرا قضیه را اجتماعی کردیم، تبلیغات کردیم رویش، می‌دانید ما شروع کردیم. گفتیم آقا ما یک سری حرف داریم این‌طوری نمی‌شود. گفت: “باشد. بیایید پدرم را ببینید.” ما خودمان هم گفتیم می‌خواهیم پدرت را ببینیم. گفت: “ولی شما آخر اسلام‌تان زیر شک است.” طبیعتا این برای مجاهدین خیلی دردناک بود. برای اینکه خود ایشان در پاریس که نشسته بود در مصاحبه با لوموند و روزنامه‌های مختلف گفته بود که مارک مارکسیست-اسلامی را شاه چرا جعل کرده. دست‌آخر به ما گفت: “نوشته بنویسید که مسلمان هستید.” و اگر شما روزنامه‌های آن‌موقع را دقت کرده بودید در صفحه‌ی اول روزنامه هست که “اشهد گفتن مجاهدین.” اشهد می‌دانید که چه هست؟ شهادت گفتن.

س- بله. بله.

ج- کمیته‌ی مرکزی مجاهدین با وجودی که کار بسیار توهین‌آمیزی بود، چون ما رفته بودیم زندان‌هایش را کشیده بودیم وخون‌هایش را داده بودیم، مرا موظف کرد که به عنوان مسئول اول سازمان این‌کار را بکنم. من نامه نوشتم و شهادتین گفتم: “اشهد ان لا اله الا الله و محمدا رسول الله.” و گفتم به اصول دین ما معتقدیم. برای این‌که این بهانه از دست این در بیاید. وقتی رفتیم به قم وبرگشتیم، پدر طالقانی که این قضایا را خوانده بود، حالت پدر روحانی ما را داشت، خیلی ناراحت بود. با چند تا از برادران رفته بودیم سراغ‌‌شان، رو کرد به من و گفت: “واقعا جگرم آتش گرفت. ” گفتم چرا آقا. گفت: “آخه من نمی‌فهمم این چه وضعی است. حالا شما باید بروید اشهد بگویید؟” من هم متلاطم بودم ولی خودم را کنترل می‌کردم. در ماه سوم انقلاب بود. اینجا بود که درد‌دلش باز شد. گفت یادت هست در فرودگاه، من چند دقیقه رفتم تو اتاق خصوصی؟ خیلی شلوغ بود. معمولا پدرطالقانی به ما نمی‌گفت زحماتی را که برای‌مان می‌کشید. گفت: پنج دقیقه همدیگر را دیدیم. خمینی از هواپیما که پایین آمده بود و آن وضعیت و آن شلوغ‌بازی و آن آخوندبازی واینها. گفت: از شما صحبت کردم که آقا الان شما وارد ایران شدید بعد از ۱۵ سال. حالا دیگر جزییات چه بوده نمی‌دانم، این سرخط‌ها را برای من گفت، و شما بدان که خوب خیلی‌ها هستند دنبالت. اما اگر کسی می‌خواهی که رو عقیده‌اش و رو حرف‌هایش بایستد، اینها هستند. بقیه‌ی مطالب را پدرطالقانی به من نگفت. جمله‌ی آخر را گفتم خوب دیگر چه شد؟ گفت: اصلا میدان نداد. این قضیه چندین و چند بار دیگرهم تکرار شد به طرق مختلف، در مسئولیت‌های مختلف. یک بار پدر طالقانی سر ارتش اختیاراتی گویا گرفته بود، نمی‌دانم، که هیچ‌وقت واقع نشد. یک بار سر شوراها، یک بار سر انتخابات، یک بار سر قانون‌اساسی. موارد متعددی وجود داشت که پدرطالقانی خمینی را از کج‌روی پرهیز ‌می‎داد کج‌روی و دیکتاتوری و فرصت‌طلبان و میوه‌چینانی که حول و حوشش هستند ولی خوب طبیعتا به نتیجه نمی‌رسد. بله. موارد متعددی از صحبت‌های خصوصی ایشان یعنی پدرطالقانی با خمینی بر سر مجاهدین وجود داشت.

س- ولی ایشان نپذیرفتندکه ایشان با مجاهدین همکاری داشته باشند؟

ج – آخه مسئله‌ی همکاری نبود.

س-مسئله‌ی همسویی یا پذیرفتن‌شان حتی.

ج- مسئله‌ی درک به اصطلاح خطوط سیاسی بود. یعنی مثلا گفته می‌شد که آقا، احتمالا پدرطالقانی از حرف‌هایش که برمی‌آمد باید اینطوری گفته باشد، که این آدم‌هایی که شما حول و حوش خودت جمع کردی اینها مثلا تو را به راه بد خواهند برد، به راه کج. خوب اگر آدمی می‌خواهی که بهتر مثلا باشد، این‌کارها را نکند، فاسد نباشد فلان، اینها هستند. پدرطالقانی هم با کسی تعارف نداشت. تشخیصش بود و به خود ما می‌گفت: “امیدم به شماها است.” والبته ما هم به پدرطالقانی می‌گفتیم که آقا بحث در ماهیت است، بحث در اعراض نیست. به اصطلاح بحث در جوهر است. جوهر برای ما مشخص بود، دلیلش هم هست. شما سابقه‌ی زندگی و چهل سال دربه‌دری، زندان و آوارگی پدرطالقانی را که نگاه بکنید، کاراکتر بارز ملی و مبارزاتی در او می‌بینید. حالا عقیده‌ی خودش و ایدئولوژی خودش را هم دارد. خمینی اصلا عنصرملیت در او نیست. ملیت دموکراتیک و ترقی‌خواهانه توی او نیست. خوب این دیگر اظهرمن‌الشمس بود. آخر ما به او می‌گفتیم حتما دیدید نامه‌ی تبریکی که ما سر رفراندم جمهوری اسلامی برای او فرستادیم عمدا با تبریک، و حرف‌‌های‌مان را آنجا زدیم که آقا شما درست است که صاحب یک ایدئولوژی مشخص هستید، اما الان بایستی نقش رهبر برای تمام مردم ایران داشته باشید. مردم ایران هم که همه یک‌طور فکر نمی‌کنند، همه از طلبه‌خانه در نیامده‌اند، همه ارتشی نیستند و همه بازاری نیستند. شما عقیده‌ی خودت را باید داشته باشی اما از نظر سیاسی ملت ایران منافع ملی و میهنی ایران را بایستی نمایندگی بکنی. حالا هی بگو اسلام. اسلام تو اولا از نظر ما که اسلام واقعی نیست. ثانیا آخر این چه وضعش است؟ این تفاوت‌ها را شما بارز می‌بینید، خوب، از نظر سازمانی مثل مجاهدین می‌خواهید چپ باشید، می‌خواهید راست باشید، می‌خواهید آخوند باشید، می‌خواهید بازاری باشید، کاسب باشید هرچه باشید اگر عمیقا روی منافع ملی ومیهنی‌تان ایستادگی نکنید آخر به‌درد نمی‌خورید که. ببخشید صریح می‌گویم، یا وابسته هستید یا فاشیست هستید یا دیکتاتورید یا هرچه می‌خواهید باشید، چپ می‌خواهید باشید راست باشید اولش این‌ست.

بله. عرض کنم که این تذکر بسیار ضروری است در اینجا که ما به خاطر اشراف نسبت به همان طینت رژیم خمینی بود که وارد رژیم از بالا نشدیم، تا وقتی اصول وچهارچوب‌هایش این باشد. چرا که ایدئولوژیک‌مان، و به‌طور تاریخی دارای مشروعیت نمی‌دانستیمش. در موارد مختلف من این را باز کردم چون مردم به‌هرحال خواستند درست یا غلط، در یک مقطع تحت هر هیجانی، هر کششی، ما این را دارای مشروعیت گذرای سیاسی می‌دانستیم الا اینکه از پایین با رأی مردم مثلا وارد بشویم. براین اساس ما خودمان خواستار ورود در رژیم نبودیم چون اپوزیسیونش بودیم. پس صحبت آقای طالقانی هم بر این اساس نبود. بحث بر سر این بود که بلکه او به اصطلاح یک مقداری از آن طینت ارتجاعی و سرکوبگر دست بردارد، نه با این کلماتی که من می‎‌‌گویم. دلیلش هم این‌ست، یک مثال مشخص الان یادم آمد به شما بگویم. در انتخابات ریاست جمهوری که من کاندیدای تقریبا تمامی اپوزیسیون دموکراتیک بودم دیگر…

س- بله.

ج- کنار گذاشت. چون رأی به قانون اساسی ندادم. بعد انتخابات مجلس شد و یادتان هست پیش‌بینی‌هایی که این دستگاه آمارگیری کوچک می‌کردند و نمی‌دانم نشریات و روزنامه‌ها که احتمالا فلانی کاندیدای اول مردم تهران است. به‌هرحال یک‌چهارم یا یک‌سوم آرا را پانصدوسی‌وچندهزار برای من اعلام کردند. کتابی مملو از اسناد تقلب چاپ کردیم و قبل از چاپ این کتاب، من با یک چمدان مدرک و سند بلند شدم و وزارت کشور رفتم پیش رییس‌جمهور و بعد هم احاله داده شدم به رفسنجانی مستقیما به خود او. رفتیم شورای انقلاب. چمدان را که گذاشتم روی میزش، از سابق آشنایی داشتیم، گفت: باز نکنید. گفتم: آقا چرا باز نکنم؟ گفت: می‌دانم اینها را خواندم و دیدم. ضمن این‌که معلوم است چون انتخاب نشدید ناراحت هستید. گفتم می‌گویید می‌دانید. یعنی می‌دانید که چه تقلباتی خودتان کردید؟ گفت: حالا ممکن است یک چیزهایی باشد وفلان. خلاصه سمبل کرد. و گفت: من حرف لازم‌تری دارم. سر مدرک و سند وقت هدر نکنید. گفتم بفرمایید. گفت: خصوصی می‌شود با شما حرفی زد؟ گفتم بله. گفت: شما آقاجان ما را وادار می‌کنید به این کارها. بدون توضیح. گفتیم کار و منظور؟ گفت: شما ما را وادار می‌کنید که برویم از خارجه رییس… ، تلویحا می‌زد به آقای بنی‌صدر، وزیر و وکیل… بیاوریم. من اولا رو همین لیست هم حتی قبول دارم شما بعد از ما هستید. فی‌الواقع هم رو لیست اینطوری بود دیگر. علیرغم آن‌همه تقلبات، مجاهدین بعد از حزب جمهوری و حزب حاکم بودند. ثانیا شما پرستیژ داشتید، سازمان داشتید، سمپاتیزان‌تان بودیم، مسلمان بودید، مبارزه کرده بودید، خوب با ما نیامدید. من گفتم آقا نیامدیم با شما مسئله‌ی شخصی که نداریم. مسئله این نحوه‌ی حکومت و برخورد شماست که از یک‌سو روی بحران قرار گرفته، از سوی دیگر آخر با چه چهارچوبی؟ مثال زد بهزاد نبوی را. من گفتم آقا بهزادنبوی را من می‌شناسم که تو زندان بوده که یک زمانی افتخار می‎کرد به سمپاتیزانی مجاهدین. خوب، او همان کرسی و صندلی را می‌خواهد، برای مجاهد که انگیزه نیست کنار بهزادنبوی و حاجی‌رفیق‌دوست و نمی‌دانم محسن رضایی و امثالهم بنشیند. فکر می‌کنم روشن است دیگر.

س- آقای رجوی، شما از این رویدادهای سیاسی و اجتماعی ایران که من نام می‌برم چه خاطره‌ی مشخصی دارید که فکر می‌کنید ارزش این را داشته باشد که در تاریخ ایران ثبت بشود، غیر از آن‌چیزهایی که همه مردم می‌دانند. راجع به مثلا ۱۵ خرداد ۱۳۴۲؟

ج- من در این مورد خاطره‌ی مشخصی ندارم چون محصل بودم. در مشهد بودم خاطراتی دارم که آن ‌روز مثلا چطور شد، تو مشهد چه کار بود. سرباز و اینها آمدند ولی چیز قابل ذکر و عرض به شما ندارم.

س- شما راجع به این موضوع دستگیری ۵۷ نفر ازاعضای حزب اسلامی چه اطلاعی دارید؟

ج- والله در سال‌های آخر دبیرستان بودم که خبرش را از طریق روزنامه‌ها و رادیو شنیدیم. بعد هم که رفتیم و آن تعدادشان را که هنوز در زندان بودند از نزدیک شناختیم. این فرد اول‌شان یا رهبرشان آقای بجنوردی از معاودین عراقی بود که به ایران برگشته بود. آن‌موقع که دستگیر شده بودند، جوان بیست‌وشاید دوسه‌ساله این حدودها بود. عرض کنم حضورتان که پیش دوستان خودش خوش سابقه نبود. گویا در دادگاه توبه کرده بود و به شاه و قانون اساسی و اینها دست به دامان شده بود. عرض کنم که بعضی‌هایشان خیلی به‌اصطلاح ابراز نزدیکی می‌کردند علی‌الظاهر به مجاهدین. یکی‌شان که الان وزیرکار است سرحدی‌زاده، یکی‌شان میرمحمدصادقی بود نمی‌دانم وزیر چه شد. به‌هرحال با دستگیری‌شان حزب ملل اسلامی دیگر پاشیده شد. در حقیقت موضوعیت و موجودیتی نداشت حتی به صورت متشکل در زندان‌ها. خوب بیرون هم که اصلا عهد سپری شده بود.

س- آقای رجوی، وقتی سازمان چریک‌های فدایی خلق تشکیل شد، شما برخورد اولیه‌تان نسبت به تشکیل این سازمان چه بود؟ چه نظریاتی داشتید نسبت به این سازمان؟ و آیا سازمان چریک‌های فدایی خلق با سازمان مجاهدین هیچ‌وقت با همدیگر در زمان شاه همکاری داشتند؟

ج- عرض کنم حضورتان که داستان و تاریخچه‌ی سازمان چریک‌های ‌فدایی ‌خلق ‌ایران چنان‌که می‌دانید طولانی است و این‌ها دوشاخه بودند. هم‌چنان‌که بعدا در زندان‌ها خودشان می‌گفتند یکی آن بخشی که در شهر عملیات مسلحانه می‌کرد و به وسیله‌ی مسعود احمدزاده و پویان بنیان‌گذاری شده بود. دیگری که صفایی‌فراهانی و برخی از افراد سیاهکل در آن بودند، آقای جزنی بود. از دو جا شروع کرده بودند و بعد به هم رسیده بودند. شاخه‌ای که به هرحال این اسم را انتخاب کرد و سازمان چریک‌های‌فدایی‌خلق شد و اینها که در رأسش پویان و احمدزاده بودند، خوب هر دوی اینها از هم‌دوره‌های دبیرستان‌مان در مشهد بودند، هم احمدزاده و هم پویان. شاید یک‌سال از من جلوتر بودند.

ما در تهران به سابقه‌ی آشنایی که در دوران تحصیل در مشهد داشتیم و آن‌ها هم به کانون نشر حقایق اسلامی می‌آمدند که پدر مرحوم شریعتی آنجا سخنرانی می‌کرد و در رابطه با نهضت آزادی و جبهه‌ملی و آن سال‌ها به اصطلاح تمایل همه‌ی جوان‌های همسن وسال ما بود. سازمان مجاهدین در سال ۴۴ رسما تاسیس شده بود. تا آنجایی که من یادم می‌آید به‌صورت دوستانه و خارج از تماس سازمانی در سال ۴۶ یا ۴۷ با مرحوم پویان و احمدزاده خوب ارتباطات دوستانه در دانشکده داشتیم. من دانشکده‌ی حقوق می‌رفتم، مرحوم احمدزاده دانشکده‌ی علوم بود، پویان دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران بود. خوب، نشست و برخاست و صحبت و اینها. بعد از شروع عملیات‌شان در سال ۴۹ بود که سازمان‌مجاهدین و عکس‌ها که بعد رژیم پخش کرد، سازمان‌مجاهدین مطلع شد که چطوری بوده وضعیت آنها و بعد از قضایای سیاهکل. ما فهمیدیم مثلا یکی دوسال پیش اینها هم فعالیت سازمان‌یافته‌ای را شروع کردند. البته دوسه‌سال بعد از مجاهدین به صورت سازمان یافته. بعد ما دستگیر شدیم. تا وقتی‌که ما دستگیر شدیم شهریور…