روایت کننده: آقای مسعود رجوی
تاریخ مصاحبه: ۲۹ مه ۱۹۸۴
محل مصاحبه: دهکده اور سور واز حومه پاریس
مصاحبه کننده: ضیاء صدقی
نوار شماره : ۲
ج- گفتم که بعد از اینکه ما دستگیر شدیم، تماسهای رسمی بین ایندو سازمان شروع شده بود. این تماسها اساسا حول مقتضیات صحنهیعمل بود. مثلا فرض بفرمایید که شما اگر یکجا میخواهید عملیات بکنید ممکن است برخورد بکنید با دیگری، الزاما وقتی توی یک شهر، توی یک فضا هستید چنین ارتباطاتی را باید داشته باشید. من از جزییاتش چون خودم زندانی بودم، دیگر اطلاعی ندارم. ولی میدانم که در اعلامیههایشان طرفین حول محور ضدیت با شاه و دیکتاتوری شاه از هم اسم میبردند. ولی طبیعتا اختلافات و مسائل و مشکلات عدیدهای هم بینشان بود. طبیعتا مجاهدین وقتی که سازمانشان را آن چپنماها متلاشی کردند، بسیار ناراحت بودند که چرا سازمان چریکفدایی علیه آنها که مرتکب یک کار یک خیانت اپورتونیستی شده بودند موضع نگرفت. ولو انتقاداتی هم کرده بود، محکم و مشخص نایستاد که آقا شما حق ندارید و اینکار خیانت است و اپورتونیسم است و الی آخر.
س- آقای رجوی آنموقعی که آن اعدام انقلابی سهمستشار نظامی آمریکا در تهران اتفاق افتاد و سازمان مجاهدین خلق مسئولیت آنرا به عهده گرفت، شما زندان بودید؟
ج- بله، من زندان بودم. فیالواقع مجاهدینخلق حقیقتش اینست که آن عمل را نکردند، آن اپورتونیستهایچپنما بودند.
س- آهان، گروه پیکار اینکار را کردند.
ج- اسم پیکار را هم هنوز نداشت. ببینید…
س- به هرحال همان گروهی که از سازمان مجاهدین منشعب شده بود.
ج- بله. از مجاهدین منشعب شده بود آنکار را کرده بودند و در حقیقت چنانچه اگر دیده باشید، در آن کتاب “تحلیل مواضع اپورتونیستهای چپنما” تصریح کرده سازمانمجاهدین که آن عمل را ضمنا به این خاطر کردند که به اصطلاح یک برگی باشد بر دهان ما مجاهدین که به اصطلاح ضربهای باشد بر ما، یک مانور سیاسی باشد که ببینید شماها را زدیم کنار، حالا دستمان پر است. یعنی توی همان کتاب تحلیل شده…
س- یعنی بدون شما هم ما میتوانیم که چنین عملیات انقلابی انجام دهیم، منظورتان اینست؟ این را میخواستند بگویند؟
ج- بله دیگر. دست پر، دست پر داشتن عملیاتی. اوائل سال ۵۴ بود دیگر. البته خاطراتی از همان روز دارم. ما را به اوین برده بودند، شرایط خیلی سختی درست شد. یکمرتبه ریختند و بستند ما را و شروع به کتک زدن کردند. من خودم از حال رفتم، به سلول بردندمان و نمیدانم داروی قلب. تا آنموقع در توی اتاقهای زندان نمیزدند ولی دیگر…
س- آقای رجوی، کشورهایی مثل مصر، لیبی و سوریه و همچنین سازمان آزادیبخش فلسطین چه کمکهایی در واقع به این جنبش ضدشاه و ضدسلطنت در ایران کردند؟
ج- والله چون مجاهدین را که الان شما با آنها آشنا هستید یا میدانید…
س- معذرت میخواهم دقیقا منظورم سازمانمجاهدینخلق نیست، بهطورکلی به این جنبش تا آنجایی که شما اطلاع دارید، این کشورها آیا کمکی کردند مثل مصر و لیبی و سوریه و سازمان آزادیبخشفسلطین که خوب شما توی این جزوه هم نوشتید که کردند. ولی آنهای دیگر؟
ج- عرض کنم که من اطلاع ندارم یا حداقل به ما مجاهدین، این نسل از مجاهدین که تا به حال هیچ هیچ هیچکاری نکردند. یکدوره تعلیمات فنون نظامی ما در آن سالها در نزد فتح
س- سازمان الفتح
ج- سازمان الفتح بله. در آنجا دیدیم. عرض کنم که در رابطه با بقیهی کشورها فکر نمیکنم چیزی باشد. از این جهت هم میگویم که یک برنامهی رادیویی بود. من الان خودم هم نمیدانم که دقیقا چه کسی ادارهاش میکرد. برنامهی رادیوی میهنپرستان بود که الان من دقیق چیزهای زیادی شنیدم در موردش…
س- این رادیو در لیبی بود.
ج- نه مثل اینکه در عراق بود.
س- به من گفتند که در لیبی بود. بههرحال…
ج- پس من نمیدانم. واقعا هم هنوز
س- من خودم هم دقیقا اطلاع ندارم
ج- من هم نمیدانم. بههرحال از آن چیز میکردند. ببینید در مورد آن اپورتونیستهایچپنما که خوب من خبر ندارم، آنها اصلا حساب شان از سال ۵۴ از ما جدا بود. اما سازمان مجاهدینی که در حقیقت حساب و کتاب داشته باشد و بالا و پایینش ومسئولینش و افراد رهبریش و کمیتههای مختلفش مشخص باشند، در حقیقت بعداز اینکه ما از زندان بیرون آمدیم راه میافتد. در آنموقع زیر ضرب آن جریان اپورتونیستی بوده، آنها را من نمیدانم به آنها چه کار کرده باشند ولی مجاهدین تا زمانی که مرحوم رضا رضایی در قید حیات بود، چیزی که فقط من میدانم و اطلاع دارم و گزارشاتش را خواندم و در بخشی از آن هم خودم بودم، دورهی فنون نظامی در نزد سازمان الفتح بود.
س- آقای رجوی، شما در سال ۱۹۷۸ وقتی که از زندان بیرون آمدید، هنوز آقای خمینی وارد ایران نشده بود، چه فعالیتهایی میکردید؟
ج- عرض کنم که ما آخرین گروه بودیم، من و شهید اشرف ربیعی که ششماه بعد همسرم شد. موسی جانشین شهیدم که در یک بهمن آزاد شدیم، با تعداد دیگری از برادران و خواهران مجاهد. در همان یک هفتهی اول، اولا ما انبوهی از دیدوبازدید داشتیم. استقبالی که به اصطلاح مردم از زندانیان و به خصوص از مجاهدین بهصورت مثلا دستههای عظیم میکردند. ما به خانهی رضاییهای شهید میرفتیم، میآمدند دیدوبازدیدمان. در دانشگاه تهران سخنرانی داشتم، و رسیدگی به اوضاع تشکیلاتی خودمان در بیرون از زندان، یعنی به اصطلاح آمادگی در یک کلام برای شرکت در سرنگونی عملی رژیم شاه، انبوهی از فعالیتها بود اعم از سیاسی و تشکیلاتی و فعالیتهای دیگر.
س- دیگر از این بهبعد شما خودتان هم شخصا توی آن فعالیتها شرکت داشتید دیگر…
ج- بله دیگر.
س- برای تصمیمگیری دربارهشان.
ج- بله دیگر. ما جزو ارگان به اصطلاح تصمیمگیرنده بودیم.
س- چه رویدادهایی از آنموقع شما به خاطر میآورید که شما خودتان هم در آن شرکت داشتید و در تصمیمگیریش شرکت داشتید؟ در رویدادهای انقلابی آن زمان.
ج- خوب چنانکه شما میدانید یک نقش عمدهای مجاهدین در سرنگونی رژیم شاه بازی کردند که عکسها و تصاویرش را هم لابد دیدید. مثلا موقعی که شهر تبریز آزاد شد، اگر تصاویرش را دیده باشید آنجا مرحوم خیابانی است که وارد شهر میشود و شهر را با بقیهی مجاهدین نقش بسیار بالایی در آزاد کردن شهر دارد. رفته بود تبریز برای دیدن خانوادهش. همینطور مجاهدین در جاهای مختلف شیراز، مشهد، اهواز و الی آخر. به اصطلاح دوشادوش و همراه و همگام با مردم برای سقوط این رژیم حرکت میکردند. اگر یادتان باشد هر جا که اشکالی ایجاد میشد تلویزیون و رادیو بلافاصله اطلاعیه میدادند که مجاهدین یا فدایی ها بیایند. طبیعتا پایگاه اجتماعی مجاهدین گستردهتر بود و خوب در تسخیر خیلی از جاها شرکت داشتن، در بسیج خیلی از تظاهرات و خلاصه نقش خودشان را انجام میدادند، سخنرانی بود، عرض کنم که فعالیتهای تشکیلاتی بود، کارهای نظامی بود، انتشارات بود و تمام اینها. دقیقا من یادم هست که سهچهار بار در این فاصلهی ده روزی که ما از زندان بیرون آمده بودیم، خمینی نبود. از نوفل لوشاتو احمد خمینی با من تماس میگرفت و حتی یکبار به من گفت: شما الان چرا اعلام حزب نمیکنید؟ درهای سازمانتان را باز کنید. گفتم چطور؟ گفت: من که یقین دارم الان یک میلیون جوان حاضرند به شما بپیوندند. این توی همان کشوقوسها به اصطلاح بود اوضاع را مثلا میپرسید. بقیه را هم که لابد در مطبوعات و چیزها خواندید.
س- آقای رجوی، بسیاری از مردم ایران متعجب هستند چگونه شد که ارتش مثل یک شیر برفی آب شد و به این سادگی از هم پاشید. آیا شما از حضور ژنرال هویزر آمریکایی در ایران و مذاکراتی که میکرد و بهطورکلی مذاکراتی که بین نظامیان و اردوگاه خمینی و نمایندگان خمینی برقرار بود، اطلاعی دارید؟
ج- بله. عرض کنم الان که فکر میکنم با کتابهایی که مقامات دولت کارتر نوشتند که…
س- بله. آنها را که آنها نوشتند. من آنچه را که شما شخصا شاهد و ناظرش بودید و اطلاع دارید، میخواهم.
ج- عرض کنم تنها چیزی که من یک بار از مهندس بازرگان شنیدم، خودش برایم توضیح میداد، یک بار در خانهاش ملاقات داشتیم صحبت کردیم. من سعی میکردم ترغیب بکنم که مواضع ضدارتجاعی بیشتر ایشان بگیرد. صحبت میکرد که مثلا تو اتاق فلانی فلانی اینجا نشسته بود و گفتوگوهایی که در آن ایام داشتند. یکی هم قبل از اینکه خمینی بیاید سهچهار روز قبل بهشتی ما را به خانهاش دعوت کرد و من با یکی دوتا از برادرانمان رفتم. همانجا تلفنی با بختیار گفتوگو میکرد و من در حین صحبت…
س- یعنی در حضور شما؟
ج- بله. در حضور من. البته آنور سیم را که نمیشنوم. فرض کنید اینجا یک تلفن باشد شما صحبت بکنید، با بختیار گفتوگو میکرد. کلمات الان یادم نیست. بعد مثلا به من میگفت که بله اینطور اینطور. یک بار دیگر سر قضایای سعادتی رفتم سراغش، به شدت اعتراض میکردم. آنموقع بعد ازخمینی تقریبا توی کشور دیگر همهکاره بود. درضمن صحبتهایش خاطرات را تعریف میکرد. میگفت: “بله، به این آقایان” منظورش آمریکاییها بود “اینطور گفتم. اینطور گفتم.” و از اینطور چیزها. البته، این را بگذارید تاکید کنم خدمتتان، اینها عوامل فرعی است که شما گفتید. عامل اصلی اینست الان هم متاسفانه وسایل خبری غرب خوب توجه ندارد. رژیمهای دیکتاتوری تروریستی که به یک فرد مبتنی است، حلقهی وصلش را که برداریم دیگر کار نمیکند. آخر شاه در دوران خودش کسی بعد از خودش نگذاشته. خوب، شاه که برود طبیعی است که حلقهی وصل آن ارتش و ساواک از بین میرود، دیگر دینامیزش را از دست داده، کما اینکه الان ما میگوییم و باز توجه نمیکنند. همانهایی که آنموقع هم میگفتند تا یک سال قبل از سقوط شاه اگر یادتان باشد، ایران جزیرهی ثبات الان هم فکر میکنند بدون خمینی باز این رژیم امکان دارد رژیمی که صدبار از شاه بیشتر جنایت کرده. واقعیت اینست که شاه را برداشتید و علیرغم اینکه بختیار را گذاشت، جناح لیبرال سازنده امثالهم می خواست، ۳۷ روز بیشتر طول نکشید. تازه این جنایتها را هم به این ابعاد نکرده بود. خوب این بار مشخص است. شما فکر می کنید مثلا خمینی برای خودش میتواند منتظری را ولیعهد بگذارد و برود؟ اینطور که نیست. تازه آن که ارتش شاه بود و ساواک شاه، با آن درجه از سازمان یافتگی که میدانید خیلی با ملوکالطوایفی آخوندی متفاوت است، آن اینطوری بود. اصل قضیه این بود. اگر زمینه و شرایط آماده هست، پتانسیل انفجاری آماده هست، حالا گاه خمینی به وسیلهی جنگ جلویش را گرفته، این سرپوشها که برداشته بشود یکی از این سرپوشها و حلقههای وصل خوب شخص دیکتاتور است. کجا دیدید درکشورهایی نظیر ما که دیکتاتور برود نظام دیکتاتور فردی بتواند حفظ بشود؟ اینکه امکان ندارد. آنجا هم همینطوری بود. من میگویم که به فرض ژنرال هویزر هم نمیبود شما فکر میکنید چه میشد؟ در قدم بعدی خمینی مجبور بود پشت تودهی مردم، نه جلویشان، فتوای جهاد مسلحانه را هم بدهد یعنی مردم میکردند کما اینکه دیدید کردند. خمینی که دستور نداد بروید پادگانها را بگیرید. بروید، نمیدانم، به عشرتآباد و فلان و فلان، خوب مردم داشتند میکردند. میلیونها مردم مجلس و نخستوزیری را گرفتند و همهی اینها که بودند. این بختیار و فلان و اینها گذاشتند در رفتند، خوب. خوب این کار هم نمیبود هویزر هم. چرا به حساب هویزر بگذاریم؟ تودهی مردمی هست برانگیخته شده، پتانسیل انفجاری وجود دارد، دیکتاتور هم رفته. آخر دیکتاتور نظامی نگذاشته بود که. نظام دیکتاتوری فردی بود، مگر نه؟ خوب رفته سربریده شده نمیماند دیگر.
این بار هم همینطور است. من به شما قول میدهم.
س- آقای رجوی، نظر شما و عکسالعمل شما در بارهی اعدام بدون محاکمه نصیری و رحیمی و خسروداد و ناجی چه بود؟ و اصولا چه کسی، چه نیرویی در واقع پشت سر این جریان بود که این کار به این شکل صورت بگیرد؟
ج- بله. عرض کنم ببینید دوتا مسئله کاملا جداست. یکی تشریفات و procedure قانونی است. خوب، من خودم حقوق سیاسی خواندم، این اظهرمنالشمس است. منهای procedure قانونی منهای برخورداری از حق دفاع، دادگاه علنی. احدی را همچنان که تو برنامهی دولت موقت هم میدانید، نمیتوان مجازات کرد. اگر اولین سخنرانی مرا خوانده باشید آنجا تصریح کردم که حساب مجرم، محتوای جرم با procedure قانونی رسیدگی به جرم جداست. به همین دلیل ما هیچگاه، دادگاهی به نام انقلاب اسلامی را به رسمیت نشناختیم. دادگاه انقلاب اسلامی چیست؟ و به همین دلیل گفتیم که شما چهلتا پنجاهتا از رژیم شاه میزنید میکشید، به جایش چهلپنجاههزار از مجاهدین را خواهید کشت. الان هم میبینید درمقابل پنجاهتاصدتا از مهرههای رژیم شاه که اعدام شدند، درست؟ یا شکنجهگر بودند یا هرچه بودند یا یکیاش نصیری بوده به جای هر کدام پانصدتا هزارتا اعدام و اعدام زیر شکنجه داشتیم. بنابراین موضع ما روشن است. دادگاهی که procedure قانونیاش طی نشود محکوم است. این یک حساب بود. حساب دیگر کسانیست که مستقیما و مشخصا چنانکه در برنامهی دولت موقت هم آمده، در برنامهی مجاهدین هم آمده. از روز اول هم گفتم و میدانید که مجاهدین را در اکثر این دادگاهها راه نمیدادند. حتی خانوادههای ما را. تلویزیون را زوم میکردند روی ایادی و افراد خودشان، دوربینها را. حساب کسانی که عامل یا آمر شکنجه و اعدام بودند این جداست یعنی در خون دست دارد. اما دادگاه نصیری. عرض کنم اینها بر پشت بام یکی ازخانههای اطراف مدرسهی رفاه بود که اعدام شدند. بعد از ظهراز مدرسه رفاه و خمینی با ما تماس گرفته شد. به ما گفتند: “امشب یک محاکمه است، شما هم تشریف بیاورید.” از جمله به خود من. ما گفتیم: محاکمهی کی؟ گفتند: “امام دستورش را دادند. شما را هم گفتهاند که بیایید. لازم است که در دادگاه شرکت بکنید.” البته با لحنی به من گفتند که انگار قرار است فرض بکنید که چه به صفت خوب مجاهدین که مورد ظلم و سرکوب رژیم شاه بوده، حالا چه به صفت رشتهی تحصیلی من که مثلا یک کارهی دادگاه باشم. البته نه صراحتا، تلویحا.
من رفتم آنجا. رفتیم دیدیم که خیلی شلوغ پلوغ است. و گفتیم آقا اینها چه کسانی هستند میخواهید بیاورید؟ گفتند: “پانزدهشانزده نفر هستند و ضمنشان نصیری و اینها هم هستند.” البته میدانید برخورد از روز اول با مجاهدین خیلی خصمانه بود برای اینکه شاید خودشان هم میفهمیدند که در حقیقت کی زحمت انقلاب را کشیده و کی دارد میوهچینیاش را میکند. همچین برخورد خوبی نبود. یک مقداری من ایستادم و بعد دیدم که اوضاع خیلی خراب است. یعنی اصلا معلوم نیست کیبهکی است. آخوندهای مختلف میآیند و میروند. نمیدانم ربانی بود کی بود، آدمهای مختلف. و اینجا بود که من فهمیدم صحبت از محاکمهایست که گویا میخواهد بشود که ما نمیشناسیم کی و گویا شده و تصمیمش گرفته شده. اینجا بود که من فهمیدم تصمیمش گرفته شده، اینجا میخواهند به اصطلاح از اسم و عنوان یا مثلا پرستیژ مجاهدین هم استفادهای بشود و چنین چیزی که بعد از چند دقیقه من آنجا را ترک کردم. خوب، اسباب ناراحتیشان هم شد. آمدیم، و بعد بقیه قضایا را فهمیدیم که گویا اگر پانزدهشانزده نفر بودند چهارتایشان درهمان شب، دادگاهی من ندیدم، نمیدانم هم اگر بوده کجا بوده، آنچه که ما شنیدیم ودیدیم بعدا یعنی از طریق روزنامهها این بود که بالای همان پشت بام چیز شده بودند.
س- اینها چه کسانی بودند آقا؟
ج- یکیش که نصیری بود، دیگری نمیدانم کی بود فرماندار نظامی تهران بود؟ معاونش بود؟ ناجی بود؟
س- رحیمی بود.
ج- بله. رحیمی بود.
س- خسروداد بود و ناجی.
ج- خسروداد بود و ناجی. بله. عرض کنم موضعی که برایتان گفتم موضع ما بود. یکی محتوای جرم، جرم شکنجه، جرم اعدام طبیعی است که باید با دادگاه عادلانه و هیئت منصفه و امثالهم بیاید و procedure را طی کند و علنی و الی آخر. یکی محتوای جرم بود باید مجازات بشود. خیلی منطق قابلفهمی است. من به عنوان نقطهنظر قانونی دارم حرف میزنم. نقطهنظر ایدئولوژیکی خودم را به عنوان مجاهد خواهم گفت. یکی تشریفات قانونیاش است. خمینی که قانون سرش نمی شود. قانون اسلام برخلاف آن چیزهایی هم که می گوید اسلام، اصلا اسلام نیست که دادگاه وکیل نباید باشد و فلان. مطابق قانون اسلام شما وکیل تان می تواند کافر حربی باشد این از اینها. اما از نقطه نظر ایدئولوژیک به عنوان یک مجاهد وقتی ازمن می پرسید، پیوسته هم گفتم اگر تو مصاحبههای مختلف خوانده باشید که انتقام و قهر مسئلهای را حل نمیکند یعنی شما فردا فرض کنید مطابق برنامهی شورای دولت موقت انشاالله رژیم سقوط بکند و ما به ایران برویم. خوب شما که نمیتوانید همان بساط را تجدید کنید نه شما و نه هیچکس دیگر. اگر معتقد باشید آدم فقط هوشیاری باشید این بساط را نمیشود تجدید کرد، یعنی خونریزی و خشونت را. یک قانون دارد. فرض کنید شما شاکی هستید، خیلی خوب دادگاه. اما یک وقت هست به عنوان نقطهنظر ایدئولوژیک من سوال میکنید. اگر یادتان باشد، نمیدانم شاید آنموقع نبودید، میدانید وقتی شروع به اعدام ساواکیها کردند من یک طرحی بردم، در تلویزیون هم یک مراسمی بود. اینها را در تلویزیون گفتم. کتبا هم پخش واعلام کردیم. به مهندس بازرگان که رئیس دولت وقت بود، که بعد البته دادگاههای انقلاب قبضه کرد، گفتم: “آقا بیشتر از همه کی تو زندان بوده و شکنجه شده؟” گفت: ” خوب شماها. ” گفتم: “خوب حالا ما یک پیشنهاد داریم. کتبی هم آوردیم برای شما با مهر و امضای سازمانمجاهدین. منتشرش هم میخواهید بکنید بکنید. شما چرا میخواهید ساواکی را بکشید؟” گفت: ” من نمیخواهم. دادگاه انقلاب و فلان و اینهاست. شما باید به آنها بگویید.” گفتم: “بالاخره شما نخستوزیر کشور هستید. ما مواضعمان اینست. تو تلویزیون هم رفتم گفتم که مواضع ما اینست. ما مزهی زندان و شکنجه را چشیدیم. شما به جای حتی زندان، دهکدهی المپیک را به ما بدهید که ما مسئولش باشیم. این خدمت را ما بکنیم. اگر کار مشکلی است به صورت هتل در بیاید. قهر و شکنجه و اعدام و فلان و اینها نباشد. ببرید تو دهکدهی المپیک. بروید گفتوگو بکنید. تبدیل بکنید به دانشکده به دانشگاه. بپرسید از طرف که آقا شما… البته منتشر هم کردیم این طرح را.
س- یعنی یک جایی برای تعلیم دوبارهی این آدمها.
ج- ببینید، وقتی شما میگویید “تعلیم دوباره” چون من رفتم گفتم
س- خوب اینها که یک دفعه تعلیم داده شدند به وسیلهی ساواک.
ج- نه.
س-این یک تجربه و درس جدیدی برایشان خواهد بود دیگر.
ج- شما وقتی میگویید تعلیم دوباره، آخر میگویند مارگزیده از ریسمان سفیدسیاه میترسد. تلویحا ممکن است از مضمون فرمایشتان اردوگاههای بازآموزی و بازسازی و امثالهم دربیاید.
س- بله.
ج- نه منظور من این نیست. یک نوع تحمیل و فشار و یک نوع رعب و وحشت نیست. چون تلقی که طبیعتا در اینجاها هست یک چنان چیزی است. من آخر این را یک بار گفتم. بعد دیدم چگونه بد تفسیر شده، در همین جا واشنگتن پست و نمیدانم چه بود. نه، منظور من این نیست، منظور من جلوگیری از قهرِعنان گسستهی بیقانون، بینظم برمبنای فلسفهی قهر و انتقام است. منظورم آن است. زیرا که در بسته نیست. خوب، یکی یک دورانی عضو ساواک بوده، درست است؟ کارهایی هم کرده، حاضر است تلافی بکند یا نه؟ آقا بگویید این میهن توست، این وطنت است بیا. در اولین مصاحبههایم در ورود به اینجا هم گفتم، بیا زندگی شریفانه را، زندگی وطنپرستانه را تجربه کن. این را ما داریم آزمایش میکنیم دیگر. اگر بازخواست شکنجه کند، خوب بحثی ندارد. آخر در که نباید بسته باشد. من گفتم که اسلامی را نمایندگی میکنیم که پیامش در دو کلام رحمت و رهایی است. اسلام قهر وجبر و سرکوب نیست. حالا شما میدانید که دراولین تظاهرات اعتراض به حجاب اجباری، خواهران مجاهد با روسری رفتند شرکت کردند و ازحقوق بیحجابها دفاع کردند؟ اعلامیه مجاهدین را دیدید.
س- نخیر من ندیدم آن اعلامیه را.
ج- اعلامیهی اسفند سال ۵۷ را ببینید. هفدهم هیجدهم اسفند.
س- اسفند ۱۳۵۷؟ یا ۵۸ منظورتان است؟
ج- بله. بله ۵۷ یک ماه بعد از آمدن خمینی. هفدهم هیجدهم اسفند.
س- اگر در روزنامهی مجاهد هست که خوب ما آنجا داریم.
ج- بله ببینید.
س- آقای رجوی، وقتی که آقای طالقانی قهر کرده بودند و رفته بودند. وقتی که برگشتند و آمدند و با آقای خمینی ملاقات کردند، چه گذشت بینشان که ایشان اینقدر، مطیع آقای خمینی شدند؟ و در آن سخنرانی معروفی که دارند، در خطبهای که گفتند شدیدا حمله کردند به حزبدموکرات کردستان و آقای قاسملو و همچنین سازمانمجاهدینخلق و بقیه گروهها؟
ج- عرض کنم که این دو واقعهای که گفتید چندین ماه فاصله دارد. چهارماه فاصله دارد.
س- تا آنجایی که من یادم هست این در شهریور ۱۳۵۸ است.
ج- بله. اما آن داستانی را که گفتید مال اردیبهشت سال ۱۳۵۸ است.
س- شاید هم من اشتباه میکنم. اردیبهشت سال ۱۳۵۸ است.
ج- بله. حملهای را که میگویید به حزب دموکرات مال سال ۵۸، شهریور است. آن که گفتید مال…
س- حمله به مجاهدین را؟
ج- نخیر. حمله به مجاهدین که ایشان نکردند. اسم بردن از کلمهی دمکرات نه حزبدموکرات که تحت عنوان “دموکرات” چه کارهایی در این کشور شده.
س- بله بله.
ج- این مال اواخر شهریور ۵۸ است. داستان تعطیل دفاتر ایشان و بعد بازگشتشان مال اردیبهشت ۵۸ است. عرض کنم که تحت فشار شدید آخوندهای خمینی و حزبجمهوری و تظاهراتی که این سازمان موسوم به مجاهدین به اصطلاح انقلاب اسلامی و امثالهم راه انداختند، پدر طالقانی ناگزیر رفته بود به یکی از قراء شمال. به قم برگشت. به ما از طریق نمیدانم خودشان یا بچههایشان خبر دادند. من بلند شدم با برادرمان مهدی ابریشمی، سوار شدم از تهران و رفتم. ایشان را درمنزل آقای تولیت که گویا از وکلای مجلس دوره هفدهم بوده است، در خارج از قم ملاقات کردیم. وقتی که ما رسیدیم، آن مصاحبهی تلویزیونی را که ایشان به ناراحتی نشسته بود و احمد خمینی حرف میزد، از ایشان احمد خمینی درآورده بود.
س- یعنی همان که حمله شد به مجاهدین؟
ج- نه، نه. این که میگویم اصلا صحبت حمله به مجاهدین نیست. صحبت این بود که من که رفتم اعتراضم به نحوهی کارهاست. انجام امور است نه به شخص خمینی. نمیخواهم تضاد و تفرقه بیافتد. که بعد ما با پدر صحبت کردیم. البته ایشان به من رساندند که نمیخواهم احمد خمینی شاهد صحبتها و ملاقاتهای من وتو باشد. در باغی بود مربوط به مرحوم تولیت. وقتی من از آنجا بیرون میآمدم، پدر هم البته خسته و به شدت رنجور و قلبش و اینها بود. به احمد خمینی برخورد کردیم. گفت: هان، شما اینجا چکاره هستید؟ گفتیم آمدیم احوالپرسی آقا. بعد که ما با ایشان صحبت کردیم، چندتای دیگر از بازاریها و اینها هم بودند، آقای اشراقی ما را به یک جایی خارج از قم، به باغ خودش برد. و باز فرصتی شد من با پدر یک مقداری صحبت کردم. بعد از آن صحبتها بود که وضعیت تهران و اینها را خدمتشان گفتم. رفتند و آن سخنرانی بسیار جالب و عالی مدرسهی فیضیه را کردند که در آنجا اعلام کرد که خطر اصلی تهدید این راست ارتجاعی است، و خوارج را مطرح کرد که اینها ضداسلام و ضددین هستند و خیلی عالی بود. این قضایا گذشت. دائما ایشان حتی در درون دفتر خودشان زیر فشار ایادی خمینی در حزب جمهوری واینها بودند. از جمله یکی از دامادهایشان که میدانید معاون رجایی بود و چندین میلیون تومان پول آقا را بالا کشید یعنی سهم امامی که پیش چیز بود. وجوهاتی که مردم میدادند، خیلی آخر به آقای طالقانی پول میدادند. برای اینکه اعتماد زیادی داشتند.
س- داماد ایشان که میفرمایید منظورتان از ایشان کیست؟
ج- داماد آقای طالقانی.
س- داماد آقای طالقانی؟
ج- بله. بله. یکی از دامادهایش. عرض کنم خدمتتان که آقا خودشان از وضع این خانم اعظم خانم که نمایندهی مجلس خمینی هم هست چندان راضی نبودند. یکی دوبار اشاراتی هم به من کرد و گفتند: خوب، چهکارش کنیم؟ این قضایا گذشت.
سر داستان سعادتی اگر یادتان باشد، ایشان موضع بسیار شدیدی گرفت. سر خلع سلاح مجاهدین موضع بسیار شدیدی علیه رژیم، علیه ارتجاع گرفت. من یادم هست شبی در خانهشان بودیم، سه تا از شورای انقلاب آمدند، سه تا از ما. من و دوتا از برادرانمان بودیم. آقای داوری و ابریشمچی. از آن طرف مهندس سحابی آمد و موسوی اردبیلی، یکی هم نمیدانم کی بود و خود آقا. عرض کنم که موسوی اردبیلی اصرار داشت که از سعادتی به صورت یک گروگان استفاده بکند. آقا تغیر شدید به او کردند که آخر این اراجیف چیست؟ من توی زندان بودم، سعادتی ۷سال در زندان بود. کمرش شکست. سید است. آخر شما حیا نمیکنید. این اتهامات که میزنید و اینها. بلافاصله موسوی اردبیلی از جانب شورای انقلاب رشتهی قضیه را تبدیل کرد به خلع سلاح مجاهدین. آقا تصریح کردند: ” اگر یک ذره هم هنوز آزادی هست، بهخاطر این سلاحهایی است که تو دست این بچهها هست، تو دست مجاهدین هست.”
بعد یک بار دیگر در شورای دفترشان که عمدتا ایادی حزب جمهوری بودند، ما رفته بودیم. ما وارد شدیم خیلی هم ناراحت و متغیر بودند. حاضرین ۲۵نفر بودند شاید مثلا بیستتایشان ایادی آن حزب بودند. خمینی اینها را محاصره میکرد، آقا را زیر فشار میگذاشت به خاطر آن دفاعی که از عدم خلع، مخالفت با خلع سلاح مجاهدین کرده بود، مخالفت با قضیهی سعادتی کرده بود، سر خونریزیهای ایادی رژیم در یزد و گنبد و خراسان و تربتحیدریه کرده بود. آخر از همانموقع میریختند ستادهای ما را آتش میزدند و اینها. موضعی که بر سرمسئلهی ارضی گرفته بود در قضایای گنبد و بلوچستان و کردستان، مواضع بسیار دموکراتیک و خوبی گرفته بود. اینها فشار میآوردند که بله شما با این منافقین هستید. شما با این لائیکهاهستید. شما با این ملیون و کمونیستها هستید الی آخر. به شدت تغیر کرد آقای طالقانی که: “به شما اول بگویم که اینها بچههای من هستند.” یعنی اول به اصطلاح این قبای حمایت را روی ما پهن کرد. خوب، در همین اوضاع و احوال عدهی زیادی را به طرق مختلف میفرستادند. از قبیل مثلا پسر منتظری، بهشتی و امثالهم رو آقا فشار میآوردند. من شاهد یکی از صحنهها بودم که وقتی آقا از به اصطلاح آن هجرت کوتاهمدتش برگشت، مهندس سحابی بود و من بودم و یکی از برادران ما که رفتیم دیدنشان. مهندس سحابی که عضوشورای انقلاب بود و چند تا وزیر را در پشت پرده هدایت میکرد، به آقا اعتراض کرد. آقا آنقدر به او تغیر کردند. با عصبانیت گفت: “برو به همهشان بگو.” همهشان منظور همین شورای انقلاب بهشتی بود و هم خمینی. “این سید دیوانه است، کاری نکنید جوشی بشود.” منظورم شمهای از فشارها بود. در این اوضاع و احوال، اغلب ایام را آقا خارج از تهران میگذراند. به کرج میرفت در یک جایی که حتی مخفی بود. من یادم هست که مراسم ازدواج خودم در آنجا برگزار شد، در خدمت ایشان که خطبه را خواندند و چون آدرسش را تو تلفن حتی نمی خواستند بگویند، حدود یک ساعت، دوساعت توی راه، توی راه آن دهکده در سر یک چهارراهی که از جادهی اصلی جدا میشد، منتظرما بودند که آدرس تو تلفن گفته نشود. آنجا ما به ایشان وصل شدیم. در نیمههای تیر سال ۵۸ بود. خوب، ایشان بالضروره در مجلس خبرگان پیدایشان میشد مخالفتی که با اصل ولایتفقیه کرد. میدانید رأی مخالف داد، موافق نداد. با تمام کارهای ارتجاعی رژیم، همچنین سر مسئلهی شوراها. اولا خمینی یکسری وعده و وعید میداد، منجمله در همان داستان قم که گفتم اردیبهشت ماه آقای طالقانی حکم شوراها، انجمنهای ایالتی و ولایتی را گرفتند، بعد ما به تهران برگشتیم البته جداگانه. ایشان را زیر فشار میگذاشتند و ضمنا میگفتند آقا ببینید فلانیها مثلا فرض کنید درکردستان فلان گروه میخواهد از شما استفاده بکند. یا فرض کنید در تهران فلان ملیگرایی که خوشنام هم نیست ولی پشت مارک مثلا ملی قایم شده، آقا هم اعتمادی نداشت. نه ملیگرا به معنای واقعی کلمه، به اصطلاح رقابتهای سیاسی. تا اینکه آقا آن سخنرانی که میگویید کرد. مخاطب مجاهدین نبودند، مخاطب بیشتر حزبدموکراتکردستان سرقضایایکردستان و مارکسیستها بودند. حالا این را داشته باشید همینجا. بعدازظهر همانروز وقتی برادران ما آقا را دیده بودند، دوسهروز بعد هم من خودم رفتم به ملاقاتشان که گفتم آقا تو این شرایط، شما ممکن است یک دلگیری از فلان گروه داشته باشید، حالا چه درتهران و چه در کردستان، در این شرایط حرفی که شما میگویید به سود ببینیم کی تمام میشود. محافظشان که اسمش الان یادم رفت که عمامه و عصای آقا هنوز هم پیشش هست…
س- آقای شانهچی که منظورتان نیست؟
ج- نخیر. محمد ریش اسمش بود. میگفتند محمد ریش. که آن دامادخمینیگرای ایشان این را توی خانه راه نمیداد. میرفت تو ماشین مثلا میخوابید. این بعد به ما گفت که آنروز بعدازظهر وقتی که خلاصه آن فشارها کمتر شده بود، بعد از همان سخنرانی که آقا رفته بودند در بهشتزهرا، غالبا صبح زود یا سرغروب میرفت، و بالای قبر محمد حنیف نشسته بود و گریه و رازونیازی چیزی کرده بود. ویکی دوروز بعدهم که من آخرین ملاقات را خودم چند روز قبل از رحلتش با ایشان داشتم، رفته بودیم خدمتشان. فکر میکنم بعد از ماه رمضان بود یا آخرین روزهای ماه رمضان بود. همین معنا را تلویحا با من در میان گذاشت و تصمیم خودش را که حالا اعضای دفترش هم میدانند آقای اسمعیلزاده یکی از اعضای جمعیت اقامه، الان مهندس اسمعیلزاده، یکی از روسای دفتر ایشان بود، گفت: “حوصلهام تمام شده…” خیلی ایشان اطلاعات دارد آقای اسمعیل زاده. عرض کنم در سوئد هم باید باشد یا در اینجا نمیدانم. آقا گفته بود: “دیگر طاقتم طاق شده. چیز را بگیرید جنوب شهر ترمینال خزانه را. میخواهم بروم آنجا صحبت کنم.” بخش اول این صحبت هم روز ۱۷ شهریور کرد که اگر یادتان باشد آنجا میگوید: “صدها بارگفتم نکردند. میگویند شورا چیست؟ من میگویم شورا یعنی بروید پی کارتان. میدانم چرا نکردید. “بعد آنجا میگوید: “خطرناکترین نوع استبداد استبداد مذهبی است. ” یعنی واقعا در آخرین سخنرانی تجدیدعهد به اصطلاح با شهدا روز ۱۷ شهریور آنچه که گفتنی است لب لباب را میگوید و بعد از این دنیا میرود.
س- آقای رجوی، من هرچه گشتم توی روزنامهها و اعلامیههای مختلف و اینها که برای جریان گروگانگیری صادر شده بود نتوانستم که راجع به نظر مجاهدین خلق در بارهی آن وقایع چیزی پیدا کنم. ممکن است لطف بفرمایید و برای ما توضیح بدهید که اصولا موضع سازمان مجاهدین خلق درارتباط با گروگانگیری چه بود؟
ج- بله. عرض کنم که الان میخواهم از این دفتری که اینجا داریم اولین اطلاعیهای را که ما صادر کردیم، اگر داشته باشند نمیدانم، اگر مجاهد را داشته باشید توی آن هست. ببینید. این همان اطلاعیهای است که بارها موسوی خویینی و دیگر مقامات رژیم حزب جمهوری در روزنامهی حزب جمهوری برسرآن قلمفرسایی کردند و به اصطلاح میگفتند،”نفاق این منافقین، مجاهدین از اینجا پیداست که فیالواقع با کار ما مخالف بودند ولی برای اینکه تو این قضیه مات نشوند از یکسو میآمدند، از یکسو خود ما را میکوبیدند.”
در هرحال، ببینید موضع ما کاملا مشخص بود. خمینی بهاینترتیب. این یک مانور بود، مانوری که هدفش ادامهی قدرت بود، هدفش مثل خود داستان گروگانها این بود که قانون اساسی بیدردسرگذشته بشود، دولت و مجلس و انتخابات و اینها عملا دیدیم وقتی که بعد تمام شد، گفت دیگر این کارت سوخته است. دقیقا نظیر همین جریان. این برای ما روشن بود. ضمنا او به این وسیله میخواست اپوزیسیون خودش را به خصوص اپوزیسیون دموکراتیک استقلالطلب را از دور خارج بکند. مواضع مختلفی در اینجاها گرفته شد. یکی آنهایی که دقیقا رودرروی خمینی قرار گرفتند، توی صحنهی سیاسی مات شدند. یعنی به این وسیله ریشهشان را به اصطلاح زد و نشان داد پس شما آمریکایی هستید خلاصهاش. یکی هم موضع شبیه به حزب توده که این را نردبانی کرد برای جهیدن به سمت خمینی و دستدادن به خمینی و همکاری علیه ما. ما چهکار کردیم؟ ما در دو جهت دست به افشاگری زدیم. یکی اینکه هدف ارتجاع، عین کلمه که خوئینیها همیشه از اطلاعیهی اول ما میگفت شرکای ضدخلقیشان نوشته بودیم هدف از این مانور چیست. خود این قضیه ودیگری اینکه بله ما استقلال میخواهیم. یعنی یک موضع استقلالطلبانه وجود داشت، یک موضع ضدارتجاعی هم مابین دوسرطیف وجود داشت، یکی آنهایی که مات شدند، یکی آنهایی که با رژیم رفتند. ما دراین نقطه بودیم و به این ترتیب بود که توانستیم حتی میلیشای مجاهدین را سازمان بدهیم. نگذاشتیم خلع سلاحمان بکند. اگر میگذاشتیم بکند مثلا به آن طرف طیف میرفتیم. بعد دیگر مجاهدینی وجود نداشت که بتواند از خودش دفاع بکند. موضع سیاسیمان همچنانکه همان ایام اگر مراجعه بکنید به خبرنگارانی از قبیل مثلا گاردین یا روزنامههای چیز… یکیش که الان یادم هست گاردین است. چیزهای آمریکایی که بعضی وقتها میآمدند من میگفتم. میگفتند: اگر گروگانها دست شما بودند چهکار میکردید؟” من میگفتم صاف آزادشان میکردیم. میگفتند خوب، فشارهای خمینی را چهکار میکردید؟ میگفتم ماگزیممم به طور سمبولیک به آنها میگفتیم که آقا اینا جای این کارها نیست. یعنی موضع استقلالطلبانهمان را بیان میکردیم. نکته در اینجا بود و پیچ سیاسی که ما میخواستیم این برگ از دست خمینی، ببینید موضع استقلال را جدا کردم ها.
س- بله. بله.
ج- دربیاید. از سوی دیگرنمیخواستیم خمینی بتواند در این تاکتیک که هدفش مات کردن عمدتا هم خود ماست موفق بشود و فکر می کنم موفق در آمدیم. یعنی موضعی که گرفتیم به خصوص حتی در آخر قضیه به اثبات رساندیم که آقا تنها چیزی که اینجا مطرح نیست همان حرفهایی است که به ظاهر میگوید. این یک مانور سیاسی است زیرا اولا شما همه می دانید، به اصطلاح به آن مخاطبمان، سفارتخانه مگر جای چیست؟ آخر این چیزها هست توی آن، شما اگر راست میگویید استقلال میخواهید خوب مواضع سیاسیات را مشخص کن. نیروهای استقلالطلب را سرکوب نکن. اگر نه بامبولی است، ترفند سیاسی است، مبارزهی به اصطلاح ضدامپریالیستی که دیدیم آخرش که هدف دقیقا مصرف داخلی است به اضافهی اینکه جهان یک مقرراتی دارد. شما وقتی که پذیرفتید، نمیتوانید زیرش بزنید. اگر مسئولیت دیپلماتیک را پذیرفتنید نمیتوانید زیرش بزنید. اما تمام اینها هم باعث این نشد که ما بیاییم خودمان را در جایی که خمینی میخواست قرار بدهیم. زیرا طبیعتا از صحنه out مان میکرد. چرا؟ اصلا اینکار را برای چه کرده بود؟ شما اگر نامههایی که بعدا همان دانشجوهایی که بعضیشان آنجا بودند، دانشجویان موسوم به خط امام، به نشریهی مجاهد نوشتند و چاپ شده، آنجا ببینید. در طراحی قضیه موسوی خویینیها به اینها میگوید که هدف ماتکردن مجاهدین است. نوشتند، توی شمارههای مختلف مجاهد هست و ما نمیخواستیم به اینترتیب از صحنه محو بشویم، به عکس میخواستیم اینجا دست خود خمینی را رو بکنیم.
س- آقای رجوی، سازمان مجاهدین خلق هیچوقت به عضویت جبههدمکراتیکملی درآمد؟
ج- نه. چنین صحبتی نبود.
س- ولی همکاری داشت با جبههدمکراتیکملی.
ج- ما طبیعتا تشکیل جبههدمکراتیکملی را استقبال کردیم. در مراسم مزار دکترمصدق هم که برگزار شد، خوب همکاری ما بسیار تنگاتنگ بود و لابد ملاحظه کردید. حتی فکر میکنم اولین تبریک را که بهای سیاسی هم میطلبید ما فرستادیم. مرحوم پاکنژاد آمد و صحبت کرد که چنین چیزی ضروری است و ما هم نوشتیم. وقتی که جبههدمکراتیک زیر فشار قرار گرفت ما دائما اعتراض میکردیم. ما روابط بسیار خوبی داشتیم و الان هم با آقای متیندفتری داریم. اما سازمان مجاهدین خودش به عضویت یک گروه یا جبهه یا تشکل دیگری درنیامد.
س- تصمیم شما مبنی بر قبول کاندیداتوری ریاست جمهوری چگونه گرفته شد؟
ج- عرض کنم که این سابقهاش برمیگردد به اینکه ما در ۴ خرداد ۱۳۵۸ درمراسمی که در ترمینال خزانه ناحیهی فقیرنشین تهران داشتیم که پیشاپیش پدرطالقانی را به عنوان کاندید خودمان اعلام کردیم، نمیخواستیم از قضایا عقب بمانیم که بعدا خمینی بهانه بگیرد که آقای طالقانی را علیه من علم کردید. چون همیشه این را هم به آقای طالقانی سرکوفت میزد.
س- به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری؟
ج- بله. بله. در ۴ خرداد. بسیار مورد استقبال واقع شد، خیلی زیاد. ضمن اینکه میخواستیم بقیهی مدعیانی را هم که به اصطلاح صلاحیت لازم را نداشتند یا کفایت پدرطالقانی را نداشتند و آن میهندوستی و مردم گرایی و ایرانیت و اسلامیتش را، قبلا خلاصه موضعمان را مشخص کرده باشیم. فشارهای بسیار زیادی وارد شد، بهطوریکه ناگزیر پدرطالقانی آمد مصاحبه کرد و رد کرد. اگر یادتان باشد خمینی دستورالعملی داد، “آخوند نمیخواهم رییس جمهور باشد.” که هدف مشخصا پدر طالقانی بود. بعدا هم که خوب ایشان فوت کردند.
وقتی که صحبت کاندیداتوری بود، برای اینکه ما میدانستیم خمینی به اصطلاح دستآویز خواهد جست، ابتدا خودش را کاندید کردیم. منتها با توضیحاتی که در اعلامیهمان آمده، گفتیم آقا، این قانون متناقض است بین حاکمیت ملی و حاکمیت ولایت فقیه. آقای خمینی بیا خودت بشو. ما میخواستیم خودش نقش مسئول پیدا بکند. ببینیم چهکار میکند مسئول باشد. چون معمولا میدانیم دیکتاتورها خودشان را کنار میکشند، نقش غیرمسئول. پس این دور دوم موضعگیری سیاسی ما بود. بهاینوسیله نگذاشتیم که خودمان را در معرض اتهام قرار بدهد با فشارهایی که آنموقع بود.
بعد که رفراندوم قانوناساسی تمام شد و ما بایکوت کردیم، تحریم کردیم، شرکت نکردیم و حمله و هجوم به ما شروع شد، آنموقع میبایست مجددا موضع میگرفتیم، چون خمینی هم رد کرد. نه اینکه قبلا خودش پدر طالقانی را کنار زده بود، خودش را هم رد کرد. اینجا بود که سازمان مجاهدین به این فکر رسید که کاندیدایی از خودش معرفی بکند. اگر خمینی رد کرد که کاملا موجه است، ما میتوانیم در مقابل حتی ارتجاع خمینی هم دفاع بکنیم. چرا بایکوت کردیم. کما اینکه بالمآل هم کردیم. اگر پذیرفت چه بهتر. برنامهی خودمان را مطرح خواهیم کرد. بنابراین برنامهی کاندیداتوری من اعلام شد، گروهها و نیروهای زیادی منجمله از اقلیتهای ملی و مذهبی به آن اعلام پیوستگی کردند. ارزیابیها آنموقع به ما میگفت که اگر اجازهی شرکت و رفتن به تلویزیون به خصوص به ما داده میشد، مسلما انتخابات دو دورهای میشد. ولی چنانکه میدانید اول برنامهی تلویزیونی مرا لغو کردند، بالمآل سفرهایم به شهرهای مختلف عملی نشد و چندشب شاید یکهفته یعنی دقیقا در یکهفتهای که من در مسند کاندیداتوری بودم، حمایتها خیلی عجیب در محافل مختلف مطرح شد.
س- چیزی که منظور نظر من هست، اینست که میخواستم بدانم آیا این تصمیم را، کاندیداتوری شما را، منحصرا سازمان مجاهدین خلق گرفت؟
ج- سازمان مجاهدین گرفت. بعد با پارهای از دوستانمان منجمله آقای پاکنژاد و جبههی دموکراتیک مطرح کرد، آنها کاملا استقبال کردند. عرض کنم که، با دوستان کُردمان مطرح کرد، آنها هم استقبال کردندو بعد اعلام شد. منتهی اعلامش میدانید تشریفاتی داشت، چون از پیش باید به وزارت کشور اعلام میکردیم و وزارت کشور بیان میکرد. البته رفتوآمدی هم به قم داشتیم. گفتیم که ما ناگزیر چون کاندیدی نداریم، آقای طالقانی که کاندید ما بود پدرطالقانی فوت کرد. آقای خمینی هم که خوب خودش نپذیرفت، پس ما دو راه داریم یا شرکت نکنیم یا به اصطلاح تحریم بکنیم یا کاندیدی از خودمان اجازه بدهیم که شرکت بکند. آنجا احمد خمینی با پدرش صحبت کرد و در همان قضایایی بودند که داخل حزب جمهوری هم دودستگی بود. جلال فارسی را میخواستند کنار بگذارند. به ما گفتند که ایندفعه اصلا خمینی تصمیم گرفته دخالت نکند. گفتیم هان این خیلی خوبست اگر تصمیم نگرفته. بعد من هم مدارک لازم را فرستادم، عکس و شناسنامه و اینها به وزارت کشور. وزارت کشور در روز ۲۰ دیماه اعلام کرد انتخابات پنجم بود. چهارمپنجمبهمن بود مثل اینکه. و بعد هم که میدانید یکهفته قبلش ما سوال تاریخیمان را مطرح کردیم. اگر یادتان باشد وقتی من کنارهگزینی کردم، درحقیقت به چیز خمینی اولین شکاف مهم بود که در رژیمش انداختیم که با دموکراسی و اپوزیسیون دموکراتیک رابطهای ندارد، نمیپذیرد. گفتیم خوب چطور فتوا دادی برای منع من از ریاست جمهوری؟ یک فتوا هم بده برای چماقداری که ممنوع است. که نداد.
س- آقای رجوی، من الان میخواهم یک سوالی از شما بکنم که شاید یک مقداری جنبهی نظری و شخصی داشته باشد.
ج- خواهش میکنم.
س- اگر شما به عنوان رییس جمهور انتخاب میشدید، بایستی مطابق آن قانوناساسی سوگند میخوردید، به آن قانوناساسی که ولایتفقیه قبول داشت. اگر انتخاب میشدید چه کار میکردید راجع به این مسئله؟
ج- قبلا همانجا درموقعی که من به اصطلاح کاندید و معرفی شدم، این مسئله را مفصلا پاسخ دادیم. ببینید، در فرانسه هم شما ممکن است، یا در آمریکا هم، در هرجای دیگر هم، به قانوناساسی یک جا معتقد نباشید. ولی میتوانید با حفظ مواضعتان ملتزم بشوید که صادقانه بگوییم کما اینکه شما امروز میبینید شورایملیمقاومت نمیگوید آقا هرکس معتقد است به برنامهام بیاید. میگوید اعتقاد خودتان جنبهی حقوقی دارد. میگوید شما میتوانید مخالف باشید، خط خودت را هم در سازمان خودت بروی ولی در این کادر ملتزم باشی. طبیعی است وقتی من سوگند میخوردم، کما اینکه به وزارت کشور هم نوشتم که آقا بنده رای ندادم به همین دلیل هم حذفم کرده، بله؟ یعنی مخالف بودم. مخالفی هستم که میتوانم ملتزم بشوم. ملتزم هم معنیاش روشن است یعنی خط خودم فراموش و چیز نشده. کما اینکه شما فرض کنید در فرانسه چهکار میکنند؟ کسی به قانوناساسی رای نداده کما اینکه درانتخابات مجلس کلیهی کسانی که به قانون اساسی رای ندادند، مگر در انتخابات مجلس شرکت نکردند؟ خوب شما در مجلس که میروید اولین مراسمی که بهجا میآورید، اولین تشریفات چیست؟
سوگند میخورید که به این قانون اساسی تا وقتی که این نظام را توش هستید، ملتزم باشید دیگر. مگر غیر از این است؟ فرض کنید تمام طیف چپ یا راست یا میانه، مگر کاندید برای مجلس معرفی نکرده؟ این که مهم نیست. مهم رأیی است که مردم به شما میدهند. شمایی که با آن قانوناساسی و ولایتفقیه مخالف بودید و رسما گفتید و موضع گرفتید. غیر از من کسی این کار را نکرد. میدانید همه گفتند ما موافقیم. این سوال از همه شد. درست؟ وانگهی اینکه پیشاپیش مشخص بود که من انتخاب نخواهم شد، انتخاب من به مثابهی عزل خمینی بود. جنبهی سمبولیک داشت…
س- من این جمله را شرطی گفتم. گفتم اگر…
ج- بله. به عبارت دیگر در کاندیدای مجاهدین، مشخصتر بگویم در کاندیدای برنامهی ما که برنامهی یکش را میدانید چه بود دیگر. ماده ۲ یا ۳ حاکمیتملی است. در این برنامهی ما، اپوزیسیون فرصت پیدا میکرد مسالمتآمیز و نه مسلحانه مخالفتش را بیان بکند. مجاهدین هم از پیش اعلام میکردند قهر ابزار دائمیمان نیست، تا آخرین ذرهی قطرهی آزادی رفتیم، اگر باشد غرض نداریم. من همیشه گفتم این اروپاییها مخصوصا که نمیشناسند. مثلا گفتم شما لازم نیست نصف آزادیهای فرانسه را به ما بدهید، نصف نصفش را به ما بدهید. ما سر ضرب سلاحمان را زمین میگذاریم. من همیشه گفتم. خمینی الان این انتخابات واقعی را بپذیرد، انتخاباتی واقعی که خمینی کنترل کنندهاش نباشد، یه مشت از شخصیتها و آدمهایی باشند که روی حرفشان بشود حساب کرد. ناظرین واقعی باشند. خوب بلافاصله ما اسلحهمان را زمین میگذاریم. نتیجهاش هرچه باشد به آن تن میدهیم. بیشتر از سهم خودمان نمیخواهیم.
س- آقای رجوی…
ج- مهم اینست که، ببینید، معذرت میخواهم تاکید کنم، که با مانورها و حرکات عظیم سیاسی مجاهدین از قبیل موضع در قضیهی گروگانگیری بوده که این رژیمی که میتوانست پنجاه سال حکومت کند، به این روز افتاده. خودبهخودی که معتقد نیستیم به این روز افتاده.
س- آقای رجوی، راجع به مسئلهی کردستان، آنجور که در برنامهی دولتموقت آمده، این مسئله به آینده موکول شده. در آنجا نوشته شده که این تلاش، منظور خودمختاری، از سوی دیگر با مبارزهی دموکراتیک و ضدامپریالیستی سراسری و مبارزه برای سازندگی و نوسازی ملی ممکن و در چهارچوب آن امکانپذیر است و این یک مسئلهای است که مربوط به آینده است. چطور شده که شورایملیمقاومت تصمیم گرفته که به کردستان حق خودمختاری بدهد؟ شایع است که حزبدموکراتکردستان شورایملیمقاومت را تهدید به خروج از شورا کرده و این باعث شده که خودمختاری به حزبدموکراتکردستان داده بشود.
ج- عرض کنم حضورتان، طبیعی است که من نمیتوانم مذاکرات درون شورا را روی نوار برایتان بیاورم. بنابراین از این قسمت رد میشوم و میآیم به تصحیح استنباط جنابعالی که گفتید مسئلهای است مربوط به آینده. نه، فردا ممکن است که شورایملیمقاومت طرحی در مورد نحوهی بهکارگیری متخصصین، نحوهی فرض کنید کنارزدن سیستم کوپنی، نحوهی محاکمات اصلا برای اینکه بیعدالتی نشود دربیاورد. مهم اینست که ما از کادر برنامهمان سر سوزنی تجاوز نکردیم. اگر درمقدمهی طرح خودمختاری هم دیده باشید، یک مسئلهی بسیار مهمی که دویست سیصدسال است مسئله است، حل شده و واقعا در خدمت استقلال و تمامیت ایران هم حل شده. درغیراینصورت نیروی گریز از مرکز زیر فشار خمینی میدانید چه میکرد؟ ملیت تحت ستم، زیر ضرب، سابقهی تاریخ ایران من ارجاع میدهم شما را به سخنرانی مرحوم دکترمصدق در مجلس شانزدهم در برابر رزمآرا، وقتی که طرح انجمنهای ایالتی و ولایتی را دوباره آورده بود سر امتیاز نفت. آنجا قشنگ تحلیل میکند که آقا ایران هر موقع دولت دیکتاتوری داشت، ایالات و ولایات اختیاراتشان کم شده، دولت دیکتاتوری و وابسته. هرموقع ایران ضعیف بود، دولت مرکزی آمدند و حالتی دموکراتیک یا نیمهدموکراتیک داشته، آمدند ولایات را با لاش بردند. در چنین شرایطی توجه کنید که اگر شورایملیمقاومت با مهروامضا مهمترین سازمان سیاسی-نظامی کردستان نقطهی پایان نمیگذاشت، از یکسو بر تمامیت ارضی خدشهناپذیر حاکمیت ملی، دولت ملی و اختیاراتش نه فقط در خدمت آزادی و استقلال ایران نبود، به عکس بالمآل نیروهای گریز از مرکز را تقویت میکرد. وانگهی این غدهی چرکین و زخمی را باقی میگذاشت. برای اینکه، پیوسته من گفتهام، دستاویزی برای بالکانیزه کردن ایران بشود. ما چهکار کردیم؟ ما در کادر همان برنامه آمدیم به تصویب رساندیم که بر سر ارگان قانونگذاری داخلی مسائل غیر از ارتش، دفاع، سیاست خارجی، منابع زیرزمینی، تحتالارضی، دادگستری، امنیت کلی جمهوری والی آخر… که توی طرح دیدید، تضمین روی اینها در ادارهی اموری که در صلاحیت ارگان خودمختاری است، رأی مردم برای چه طرحی؟ طرحی که باید رأیگیری بشود در آینده. حدود مشخص نکردیم. مرز مشخص نکردیم. باید رأیگیری بشود. خوب از این دموکراتیکتر و از این در خدمت آزادی و استقلال وتمامیت ارضی ایران توی دورهای که واقعا زیر علامت سوال است، جدیتر چه میتواند باشد؟ معیار من اینست. این را ارائه بدهید با همین شرایط. فرض کنید مثل آن فرضی که شما گفتید، اگری که برای من گفتید تو سوال قبلی، هر کسی که واقعا ملی است به مظهرش، به مصدق ببینیم چه میگوید. میخواستید چه بکنید؟ بگوییم نه، یک ملیتی هست، مبارزه هم دارد میکند خونش را هم داده، کشتهاش را هم داده، نیست؟ بگوییم نه، نه، نه، ما خودمختاری برای شما نمیخواهیم واینها. خودمختاری که معنیاش را مشخص کردیم و حصارهای قاطعش را و هر چیز دیگر که برانیمش. این کار درستی است؟ وظیفهی میهنپرستانهای است؟ شما حتی یادتان هست که مصدق سر قضایای آذربایجان چه مواضعی داشت؟ همچنان مواضعی شوونیستی نداشت. خوب، ما از آنجا الهام گرفتیم. منظورم اینست که نمیخواهم بگویم به اصطلاح جواب سیاسی-دیپلماتیک نمیخواهم بدهم. آن ملیگرایی که ما به آن معتقدیم، آن میهنپرستی سابقهی تاریخی دارد. خانواده را حفظ میکند قطعهقطعه نمیکند. خودمختاری اینست؟ با کمال میل. بهاینوسیله ما صلح وصفای داخلی را هم صرف نظر از صلح و صفای خارجی، منظورم طرح صلح شورا با عراق است، تضمین کردیم. نشان دادیم آقا بدون سرکوب، با دموکراسی بدون شاه و خمینی هم کشور تمامیت دارد. خودشان پاش هم امضا میکنند، خود هموطنان کردمان، پاش هم هستند. نه آقا این افسانهای که میگوید اگر دولت مرکزی سرکوبگر نباشد تجزیه میشود، چیزی که شاهیها میگویند و اینکه خمینی میگوید، این از شما سوال میکنم این خدمت تاریخی عظیمی نیست؟
س- چون اینجا وظیفهی من نیست که به سوال جواب بدهم…
ج- بعدا تو دلتان جواب بدهید.
س- بله. من راجع به آن فکر میکنم.
Leave A Comment