روایت کننده: آقای هلاکو رامبد

تاریخ مصاحبه: دوازدهم آگوست ۱۹۸۳

محل مصاحبه: شهرنیس- فرانسه

مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۱۰

س- قرار شد امروز از آغاز دولت هویدا صحبت خودمان را شروع کنیم.

ج- البته انتخاب مرحوم هویدا برای نخست‌وزیری در ابتدا موقت به نظر می‌آمد و به همین سبب برنامه ایشان و معرفی هیئت دولتی که از طرف ایشان به عمل آمد همه کس تلقی می‌کردند که برای چند هفته‌ای یا شاید چند ماه بیشتر نباشد که این چند ماه به چندین سال تا شاید سیزده سال کشید ولی خب بعد از چند ماه اول به نظر آمد که ایشان مورد اعتماد و علاقه و انتخاب اعلی‌حضرت قرار گرفتند و تفاهم زیادی بین آنها هست و دوام خواهد کرد که کرد.

س- این داستان را، یک پرانتز باز کنم، و سئوال کنم که در این چند دوره‌ای که تا این زمان، از دوره نوزدهم تا این موقع، که سرکار در مجلس بودید آیا موردی بود که مجلس مثل گذشته نقشی در تعیین یا تأیید نخست‌وزیر داشته باشد یا تمام این دوران انتخاب نخست‌وزیر با شاه بود و مجلس فقط…

ج- تا مدتی که من در مجلس بودم مجلس نقشی در انتخاب نخست‌وزیر نداشت.

س- یعنی این یک چیزی بود که دیگر تفهیم شده بود و اصلاً بحثی هم نمی‌شد.

ج- مجلسی‌‌ها هم مثل سایر مردم بعد از انتخاب نخست‌وزیر حتی مطلع می‌شدند.

س- رأی مخالفی یا پیشنهاد شخص دیگری این‌ها اصلاً مطرح نبود؟

ج- نخیر. اصولاً بعد از دوران مرحوم قوام‌السلطنه دیگر به خاطر ندارم که مجلس در تعیین انتخاب نخست‌وزیر سهمی ایفا کرده باشد. چرا، پس از انتخاب نخست‌وزیر، مثلاً در دوره مرحوم رزم‌آرا و امثال او موافقت‌ها و مخالفت‌هایی در مجلس به صورت حاد و شدید مطرح می‌شد ولی در اینکه قبل از انتخاب نخست‌وزیر با مجلس یک صواب‌دیدی بشود نخیر دیگر بعد از…

س- به اصطلاح آن رأی تمایل.

ج- رأی تمایل نخیر. در همان ایام هم خاطرم هست، من البته در مجلس نبودم ولی در دوره پانزدهم و شانزدهم که در محافلی شنیده می‌شد این بحث در بین مجلسیان و دربار بود که مجلسیان فکر می‌کردند این رأی تمایل را باید گرفت و گویا درباریان هم فکر می‌کردند که در دوره رضاشاه هم سابقه‌ای نداشته است و مورد ندارد.

در اینجا یک خاطره‌ای از دوران هویدا به یادم آمد تصور می‌کنم شانزدهم اسفند بود که بودجه دولت مرحوم هویدا مطرح بود و من هم به عنوان مخالف در لایحه بودجه صحبت می‌کردم.

س- چه سالی بود؟

ج- گویا سال اول نخست‌وزیری مرحوم هویدا بود. مرسوماً در موقع بودجه چون صحبت‌ها خیلی طولانی است اکثر نمایندگان خسته می‌شدند و حتی المقدور با یک تعداد نسبتاً معدودی در داخل جلسه برگزار می‌شد و بقیه توی کریدور‌های عقب می‌رفتند چای می‌خوردند و صحبت می‌کردند و برمی‌گشتند چون در لایحه بودجه می‌دانید که نسبت به همه امور به هر میزانی که میل داشته باشند وکلا آزاد هستند صحبت بکنند. یعنی نه از جهت موضوع نه از جهت مدت هیچ محدودیتی برای صحبت نیست.

س- این تنها مورد در سال است که می‌شود این کار را کرد؟

ج- بله. البته بعضی لوایح دیگر هم هست طبق آیین‌نامه. ولی در مورد همان لایحه باید صحبت کرد اما در مورد بودجه دیگر در هر موردی شما آزاد بودید که صحبت کنید.

س- یعنی چند نفر می‌توانستند صحبت کنند؟ یعنی تمام اعضاء می‌توانستند صحبت کنند؟

ج- تا موقعی که کفایت مذاکرات در مجلس به تصویب نرسیده بله. به همین جهت مجلس خیلی تعداد زیادی توی آن نمی‌ماندند. اما اگر که کسی، حالا یا موافق یا مخالف، که از نظر مجلسی‌‌ها صحبتش برایشان مورد توجه بود می‌رفت پشت تریبون یک مرتبه با ازدحام از بیرون می‌آمدند تو. یا معمولاً هر وقت که نخست‌وزیر می‌آمد به مجلس اکثراً وکلا هم به احتمال اینکه نخست‌وزیر مطلب تازه‌ای داشته باشد و موضوعی هست پشت سر نخست‌وزیر که می‌آمد وکلا هم می‌آمدند. تقارنی پیدا شد پشت تریبون رفتن بنده با ورود آقای نخست‌وزیر که صبح اشخاصی صحبت کرده بودند و ساعت چهار که من رفتم صحبت کنم مرحوم هویدا هم وارد شد. خب چون تعداد صندلی‌ها هم به تعداد وکلا است و در آن زمان معاونین و وزراء دیگر همه جمع می‌شدند در توی مجلس، بعضی از معاونین هم جای بعضی از وکلا در آن صف‌های اول جلو می‌نشستند و جا هم کم بود و تا اندازه‌ای محدود بود و باید دنبال صندلی می‌گشتند یک غلغله‌ای پیش آمد و صحبتی می‌کردند. چند لحظه‌ای من صبر کردم برای اینکه یک قدری سکوتی برقرار بشود و جلب توجه بکنم همین‌ طور بدون فکر قبلی این شعر از حافظ به خاطرم آمد در شروع صحبت که جلب توجه وکلا بشود و ساکت بشوند و صحبت را شروع کنم.

گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند      جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد.

برای اینکه تصور کنند حالا در صحبت خبری هست. خب معمولاً هم چون صحبت‌های من تا اندازه‌ای نسبت به سایرین تندتر بود و مخالفت‌های شدیدتری به نظرشان می‌آمد موافق و مخالف حضور داشتند برای شنیدن. وقتی جلسه صحبت تمام شد و آمدیم بیرون مرحوم فولادوند، آن برادر کوچک‌شان که در مجلس دو سه دوره بود امیرحسین خان فولادوند، آدم فاضلی بود فرانسه و انگلیسی و فارسی را هر سه را خیلی خوب می‌دانست و حتی به فرانسه هم شعر می‌گفت. آمدیم بیرون او گفت، «همه‌ی این غزل را تو حفظ هستی؟» گفتم که نه من چون اصولاً شعر خیلی کم در خاطرم می‌ماند و حافظه‌ام برای شعر هیچ خوب نیست. غزل را خواند و تقارن عجیبی برای من پیش آمد. معلوم شد که این شعر که در این روز در ساعت چهار بعد از ظهر من خوانده بودم درست بیتی دیگر از همان غزل بود که در چهار بعد از ظهر شانزدهم اسفند سال قبل در برنامه مرحوم منصور خوانده بودم که:

لطف روح القدس آر باز مدد فرماید      دیگران هم بکنند آن‌چه مسیحا می‌کرد

و این مربوط به همان غزل است و تصادفاً اسم منصور و هویدا هر دو در این غزل وجود داشت، که البته خب واقعه مهمی که نیست ولی تصادف جالبی پیش آمد.

در اینجا راجع به خود مرحوم هویدا باید بگویم که من حیث المجموع مرحوم هویدا خیلی علاقمند به حفظ حداقل ظاهر دموکراسی در وضع سایر کشور‌ها بود. به این معنا که صحبت مخالفت در مجلس را تا اندازه‌ای تحمل می‌کرد. البته به استثناء موارد معینی که به جهتی یا جنبه شخصی خودش پیدا می‌کرد یا اطلاعاتی از نظر اعلی‌حضرت داشت که اگر حساسیت خاصی نسبت به موضوعی نمی‌داشت به شنیدن انتقاد راجع به مسائل مملکتی خیلی حساسیت نداشت، مگر موارد خاص. در حالی که خب در قیاس با مرحوم دکتر اقبال که اصلاً در هیچ مورد در مجلس تحمل شنیدن انتقاد نداشت مرحوم هویدا این ظرفیت را نشان می‌داد. ولی با تمام این احوال در یکی از ادوار بعد شاید همان درست سال دوم یا سوم نخست‌وزیری هویدا بود که به مناسبتی حزب مردم صحبت نکردند در لایحه بودجه. اگر اشتباه نکنم شاید هم علتش کوتاهی وقت بود چون در کمیسیون بودجه خیلی سریعاً بودجه را تصویب کرده بودند چه بود که در هر حال یا به عنوان اینکه توجهی نمی‌شود به اعتراضات من حیث المجموع این تصمیم اتخاذ شد که صحبت نشود. یا اگر اشتباه نکنم به این صورت بود که مطالبی را که مورد نظر ما بود آقای پروفسور عدل که دبیر کل حزب بود و در خدمت اعلی‌حضرت هم مرتباً در جلسات خصوصی بیشتر شرکت داشت اطلاع داشت که حسن اثری نخواهد کرد.

با آن وکلای منفردی هم که هنوز در مجلس بودند در دوره بیست و یکم با بعضی از آنها صحبت کردیم و بعضی‌‌ها هم روی هماهنگی در همان جلسه انصراف خودشان را از صحبت اعلام کردند کسانی که ثبت نام برای صحبت کرده بودند و به این ترتیب وقتی که مخالفی صحبت نکند طبعاً موافق هم موردی برای صحبتش باقی نمی‌ماند. این وضع پیش آمده بود که بودجه بدون اینکه اصلاً درباره‌اش صحبتی بشود تصویب بشود و خب دولت هم میل نداشت که به این صورت بگذرد مرحوم خواجه نوری گویا در آن موقع لیدر اکثریت بود از آقای سعید وزیری که از نمایندگان اکثریت بود خواست که صحبتی بکند. سعید وزیری هم البته آمادگی قبلی نداشت و نتیجتاً به صورت مخالف مشروط ظاهراً پشت تریبون رفت که موردی برای صحبت بقیه اکثریت که خودشان را آماده کرده بودند که جواب‌گویی بکنند به این‌ها پیدا بشود و یک بحثی بکنند. سعید وزیری با آقای احتشامی که او هم از روزنامه‌نویسان بود و پهلوی هم می‌نشستند و بعداً به حزب مردم ملحق شد خیلی دوست بود. روی شیطنت من یک یادداشتی از طرف احتشامی نوشتم برای سعید وزیری که برخلاف همیشه صحبت‌های شما خیلی سوء اثر دارد و برای خود شما برخورنده است بهتر است زود خاتمه بدهید. این را فرستادیم پشت تریبون و او تصور کرد که احتشامی روی خیرخواهی این کار را کرده صحبتش را درز گرفت و آمد پایین. نتیجتاً بودجه در واقع بحثی درباره‌اش نشد و رفت به مجلس سنا. در این فاصله کمیسیونی در حزب مردم بودجه را مطالعه می‌کرد و گزارشی تهیه می‌کرد که این اعضای کمیسیون اکثر افراد کارشناس این موضوع بودند و در ادوار مختلف رییس اداره بودجه وزارت دادگستری بودند که در یک تحولاتی در وزارت دارایی یا آقای دکتر آموزگار یا قبل از ایشان آقای هویدا این‌ها را کنار گذاشته بودند و آنها یک مقداری با لجاج شخصی یک مقداری هم روی وظیفه حزبی خیلی به صورت موشکافی نقادی کرده بودند و ارقامی را بیرون آورده بودند و گزارش اداری خوبی، نه گزارش سیاسی، از جهت ارقام و وضع بودجه تهیه کرده بودند.

وقتی این آماده شده بود هم از جهت مأیوس نشدن آنها که کاری کردند و بی‌ثمر مانده هم آقای مهندس والا که عضو حزب مردم بود و ضمناً مخبر کمیسیون بودجه بود علاقمند بود که صحبتی کرده باشد ما به نظرمان رسید وقتی که بودجه از مجلس سنا بر می‌گردد به مجلس شورا برای رأی نهایی که با ورقه باید بدهند و دیگر هیچ جای صحبتی در آنجا نیست هیچ فقط رأی می‌دهند، موقعیتی برای صحبت پیدا بکنیم. به این ترتیب من از چهار نفر از همکاران مجلسی فراکسیون حزب مردم خواهش کردم رفتند و آن چهار ربع، یعنی یک ساعت وقتی که برای نطق قبل از دستور هست گرفتند که موقعیتی برای صحبت پیدا بشود و در شروع جلسه من خودم رفتم و یک دو سه دقیقه‌ای صحبتی کردم به این عنوان که آقای هویدا در مجلس سنا در جواب و توضیح لایحه بودجه ضمن انتقاد از وکلای حزب مردم در مجلس به آقای علامه وحیدی، که او هم سناتوری بود عضو حزب مردم و متولی یا نائب تولیه مسجد سپهسالار بود و به مناسبت کمک بودجه یا هدیه شخصی که یک چلچراغی آقای هویدا داده بودند برای آن مسجد، آن هم به سبب این بود که گویا آقای هویدا خودش نسبتی با مرحوم سپهسالار داشت، گویا دایی ایشان بوده است یا یکی از منسوبین ایشان بوده و چلچراغی داده بود، خیلی در آنجا از دولت تشکر و تقدیر کرده بود. آقای هویدا به آقای علامه وحیدی در آنجا به طنز اشاره کرده بودند، «به آن وکلای هم حزب خودتان هم نصیحت بکنید آنها هم مثل شما شجاعت تعریف و تأیید بودجه را داشته باشند.» یک عبارت‌های ردیفی من آن روز در چند دقیقه عنوان کردم چون نسبت به مرحوم هویدا هم این شایعه بود که اصولاً ایشان بهایی است. عنوان کردم که تشکیل مجلس شورای ملی که ابتدا اصلاً برای رسیدگی به دخل و خرج مملکت به وجود آمده بود و آنقدر تحت تأثیر تحولات سیاسی مورد بی‌اهمیتی قرار گرفت که اصل خود بودجه بدون کلمه‌ای بحث از مجلس شورای ملی گذشت. ولیکن جناب نخست‌وزیر به مصداق الصاق چراغی به مسجد سپهسالار در سنا چنین صحبتی کردند حال این هدیه بر اساس اصالت اعتقاد به دیانت و رفع شبهه و تردیدی از شایعات بوده جای خود، اما در این فاصله حزب مردم یک مطالعاتی کرده که برای اطلاع خود آقای نخست‌وزیر من حالا از آقای مهندس والا که مخبر کمیسیون بودجه در مجلس و ضمناً در حزب مردم هست خواهش می‌کنم که این گزارش را بخوانند و وقتم را دادم به آقای مهندس والا.

مهندس والا هم آمد در ظرف این یک ساعتی که مجال بود این ده بیست صفحه را خواند. خب این ارقام و اعداد و مطالبی که آن کمیسیون تخصصی تهیه کرده بود قدری شکننده و مستدل و اعتراض محکمی بر علیه مطالب دولت بود. تا آخر سرش نتیجه‌گیری کرده بود که اگر این ارقام و اعداد به این ترتیب هست پس باید گفت اصلاً گزارشاتی را که دولت تنظیم می‌کند که می گوییم پیشرفت‌‌ها حاصل شده و این‌ها مبتنی بر یک اعداد و ارقام دیگری ارائه می‌دهد پس معلوم می‌شود اصلاً ارقام و اعداد دولت مورد تردید هست و باید به این کار رسیدگی بشود. شاید مرحوم هویدا از آن موضوع اصلی ناراحت بود که راجع به دیانتش من یک اشارتی کرده بودم خیلی از این موضوع برآشفت به طوری که چند روز بعد من از آن اعضاء عضو وزارت دارایی که آمده بودند عضو حزب مردم شده بودند شنیدم که سازمان امنیت این‌ها را خواسته است و از این‌ها تحقیقاتی کرده است.

س- وکلای مجلس را خواسته بود؟

ج- نخیر، آن کارمندان وزارت دارایی که از آنجا برکنار شده بودند و آمده بودند عضو حزب مردم شده بودند و اعضای حزب مردم، غیر از وکلا. شاید از وکلا هم سئوالاتی کرده بودند ولی نه به صورت احضار، چه بود؟ من نمی‌دانم. من بر آشفتم و خودم رفتم آقای ارتشبد نصیری را که جانشین پاکروان شده بود دیدم.

س- به راحتی وقت می‌داد؟

ج- مرحوم نصیری خب با من از زمان دانشکده افسری چون این‌هم از افسرانی بود که من آنجا وقتی شاگرد بودم آشنایی قبلی داشت، ضمناً در مسافرت‌هایی که اعلی‌حضرت به وسیله هواپیما ک.آل.ام ایتالیا می‌کردند که من هم شرکت می‌کردم بعضی وقت‌ها ایشان هم بود یک آشنایی‌‌های شخصی داشتیم شاید به بقیه اگر نمی‌داد با من مانعی نداشت و تا آن موقع سوء روابطی نداشتیم که همین جلسه‌ای که صحبت می‌کنم موجب مقدمه سوء روابط شد. رفتم من نصیری مرحوم را دیدم و گفتم که یک همچین مطالبی من شنیدم که شما کسانی را برای تهیه این گزارش خواستید و موضوع چیست؟ گفت: «بله این گزارش را والا از یکی از سفارت‌خانه‌‌های خارجی گرفته و اعلی‌حضرت به من دستور دادند که تحقیق کنم که این از کدام سفارت‌خانه خارجی گرفتند.» به آن مرحوم گفتم که خب این تحقیقش کار راحتی است. شما اول صورتجلسه مجلس را باید بخوانید و ببینید والا چه گفته و چه جوری شده. این صورتجلسه مجلس حکایت از این دارد که من ابتدا رفتم پشت تریبون و مطالبی را گفتم و بعد من این گزارش را دادم به والا بخواند. بنابراین از خود من بهتر است سئوال بکنید که این گزارش از کجا آمده است. این خاطره را از این جهت بیان می‌کنم از لحاظ آشنایی به روحیات مرحوم هم هویدا و هم نصیری که هویدای مرحوم این نکته‌ای که اعداد و ارقام مورد تردید هستند و احتمال داشت که این مسئله ذهن اعلی‌حضرت را نسبت به تمام کار‌های دولت مشوب بکند که این ارقام را ممکن که اشتباه داده باشند، حساسیت پیدا کرده بود و رفته بود این مطلب را خیلی بزرگ کرده بود و طوری گفته بود که اعلی‌حضرت برآشفته بودند و خود اعلی‌حضرت هم به سهم خودشان از جهت حفظ حیثیت ایران و تبلیغاتی که در جهت پیشرفت‌‌ها می‌کردند خیلی حساسیت داشتند که خارجی‌ها نسبت به اعداد و ارقامی که از طرف ایران داده می‌شود حتماً اعتماد بکنند در این موضوع حساسیت زیادی نشان داده بودند که این اصلاً خلاف مصلحت مملکت و حیثیت ایران است و بعد می‌رسیم سومی به مرحوم نصیری که اینجا جالب است. گفتم که بله این گزارش را من دادم که آقای والا بخواند. گفت: «نه شما خبر ندارید این را حتماً یک سفارت‌خانه خارجی به والا داده است، برای اینکه وقتی اعلی‌حضرت می‌فرمایند که غیر از این نمی‌تواند باشد.» بحث طولانی بین من و آن مرحوم پیش آمد که اعلی‌حضرت هر چقدر هم که اطلاعاتی داشته باشند از خود آدم راجع به موضوعی که خودش انجام داده که اطلاعات بیشتری ندارند. افرادی که این گزارش را نوشتند حاضرند پیش‌نویس این‌ها با مداد و کاغذ در حزب موجود است، ماشین نویسی که این را تایپ کرده حاضر است و من هم که این گزارش را خواندم و بعد دادم به والا که قرائت بکند پشت تریبون حاضر هستم. گفت: «این‌‌ها را شما اشتباه می‌کنید. اگر می‌خواهید والا را نجات بدهید یک راه حل دارد، بگویید که یک سفارت‌خانه‌ای، حالا هر سفارت‌خانه می‌خواهید، این‌‌ها را داده است.» من آنجا این‌ طور برایم روشن شد که مرحوم نصیری آن‌چه برایش مهم هست این است که آن‌چه اعلی‌حضرت می‌فرمایند حتماً مرتبط است با یک اطلاعات از یک منبع دیگری است و این اگر که نتواند آن سفارت را بیرون بیاورد حتماً نشان داده است که دستگاه این خوب کار نمی‌کند. وقتی به این حرف رسید که خب شما یک سفارت را بگویید که من همان را گزارش بدهم من یک مقداری هم روی علاقمندی به خود مرحوم نصیری، گفتم که من تیمسار نصیری را که سی سال است که می‌شناسم و علاقه‌ای به شما دارم واقعاً مبتنی بر آن شرافتی است که برای شما قائل بودم والا اگر من هم آدمی بودم که یک سفارتی به شما می‌دادم شرافت تیمسار نصیری کجا رفته؟ یک مرتبه مرحوم برآشفت و رنگش عوض شد و سرخ شد و گفت؛ «شما آمدید در دفتر من که به من درس شرافت بدهید؟» خب من دیگر کوتاه کردم و گفتم که حالا به بحث بعدی شخصی نکشیم و شما هم ناراحت هستید و من هم ناراحتر از شما و خداحافظی کردم. از آن به بعد مرحوم نصیری از دشمنان خیلی سرسخت من شده بود. آهان ضمن این صحبت مطلب دیگری هم پیش آمد، نصیری گفت؛ «شما اصلاً برای مهندس والا چرا آمدید اینجا حمایت می‌کنید؟ من دارم پرونده‌ای برای او درست می‌کنم.» گفتم که پرونده چی را درست می‌کنید برای والا؟ گفت؛ «همین حالا که شما دارید راجع به والا صحبت می‌کنید می‌دانید والا کجا هست؟» گفتم نه. گفت؛ «ببینید گزارشات ما چه جور دقیق است آن وقت شما اطلاع ندارید. همین والا الساعه در چند کیلومتری تبریز است و دارد می‌رود که یک قاچاقچی را در زندان تبریز اقدام بکند که آزاد بکنند و نجات بدهند. که برای نجات این قاچاقچی ایشان در نزدیکی تبریز هست و الساعه اتوموبیلش خواهد رسید به تبریز که سراغ این کار برود.» خب من از آن موضوع اطلاعی نداشتم و یک قدری هم هشدار برای خودم تلقی کردم که مواظب باشم در این موارد اقلاً به آقای والا مساعدتی نشود. در آن موقع سازمان امنیت توی خیابان فیشرآباد بود سوار شدم و آمدم جلسه مجلس داشتیم بروم که برسم به مجلس. از خیابان هدایت که می‌رفتم بروم به دروازه شمیران بپیچم طرف بهارستان دیدم والا دارد پیاده می‌رود طرف مجلس. نگه داشتم و او را سوار کردم و به او نگفتم که موضوع کجاست ولی ضمن صحبت پرسیدم، «شما سفری به آذربایجان نکردید؟» گفت؛ «نه دو سه ماه است که من نرفتم حوزه انتخابیه و حتماً باید توی این تعطیلات تابستان ترتیبی بدهم و بروم.» علی الظاهر آن‌چه که او می‌گفت اصلاً روحش خبردار نبود که در دستگاه دیگری درباره او چی دارد قضاوت می‌شود. این موضوع به این صورت ظاهراً پایان گرفت ولی وقتی که آن دوره مجلس تمام شد و برای کاندیدای حزب مردم ما اسامی‌ای تنظیم می‌کردیم راجع به خلخال و مهندس والا که رسید معلوم شد که ذهن اعلی‌حضرت همایونی و نظر خود مرحوم هویدا علیه مهندس والا به آن حد مخالف و مشوب است علیه والا که اصلاً کاندیدا شدن او هم با اشکالات مواجه شد و هیچ دیگر مقدور نشد در طی چندین دوره مجلس بعداً، چه بیست و دوم چه بیست و سوم چه بیست و چهارم آن‌چه تلاش کردیم مهندس والا دو مرتبه برگردد به کار سیاست در مجلس.

البته مطلب دیگری را هم علیه مهندس والا در این جریانات موقع کاندیداتوری او مسبوق شدیم که او که روزنامه «تهران مصور» را داشت گویا در «تهران مصور» هم مقالاتی به قلم مرحوم شاهرخ، که پسر ارباب کیخسرو شاهرخ بود که در رادیو برلن صحبت می‌کرد، نوشته شده بود که تحریک کننده بود. در واقع من خودم آن مقالات را نخواندم ولی گفتند شیطنت‌‌های زیادی در آن بود.

س- پروفسور عدل به عنوان دبیر کل حزب با نزدیکی که با شاه داشته او نمی‌توانست این مسئله را توضیح بدهد یا حل و فصل بکند؟

ج- خداحفظش بکند تصادفاً هم می‌گفتند یکی دو روزه آمده به پاریس. آقای پروفسور عدل یکی از کاراکتر‌های خیلی جالب و استثنایی بود که من در زندگی با او آشنا شدم. یک انسان به تمام معنا واقعی بود ولی فوق‌العاده بی‌تظاهر. آن‌چه دستش می‌رسید همیشه می‌کرد برای نجات هرکس که دستش می‌رسید ولی دو سه چیز داشت. یکی اینکه خیلی باهوش بود و درک موقعیت می‌کرد و وقتی می‌دید مسئله‌ای بی‌نتیجه است اقدامی نمی‌کرد. یکی دیگر آدم فوق‌العاده کم حرفی بود و از آن‌چه هم می‌کرد چیزی بازگو نمی‌کرد. یکی دیگر اینکه یک فلسفه‌ای در زندگی داشت به مسائل خیلی اهمیتی نمی‌داد و حتی فکر می‌کرد حالا والا وکیل هم نشد خود والا خیال می‌کند چیز مهمی است در واقع شاید برای والا مصلحت باشد که برود دنبال کار و زندگی‌اش. این تیپ آدمی بود ولی خیلی آدم انسانی بود. برای خاطره باز مسئله‌ای یادم می‌آید که این با وجود تمام نزدیکی که با اعلی‌حضرت داشت گاهی از اوقات در گفتن بعضی مسائل ابایی نداشت. یک جلسه شورایی داشتیم با مرحوم علم که وقتی که ایشان دبیر کل حزب مردم بود و پروفسور عدل و دکتر فرهاد دو تا معاونین یا قائم مقام‌‌های او بودند که در دو طرفش نشسته بودند. مرحوم علم عنوان کرد به شورا، «ما برای تشکر حزب و تبلیغ حزب در اجتماع باید یک تظاهرانی در بعضی مواقع از خودمان نشان بدهیم، کما اینکه یکی از اعضای مؤثر حزب در گویا بلوچستان جایی درگذشته بود و من اعلان ختمی برای او گذاشته بودم و اعضای حزب اکثراً نیامده بودند که لااقل اعلانی را که دبیر کل می‌دهد اعضای حزب برای همبستگی باید شرکت بکنند. خود من اهل مجلس ترحیم برو زیاد نیستم، به مسجد هم زیاد نمی‌روم ولی مع‌هذا در این مورد رفتم.» وقتی که گفت من به مسجد برای ترحیم زیاد نمی‌روم و رفتم، حالا در شورا پروفسور عدل که پهلویش نشسته بود گفت، «همان یک دفعه که با رزم‌آرا رفتید کافی بود.»

س- عکس‌العمل آقای علم چه بود؟

ج- خب مرحوم علم با همان شیوه‌ی ملایمت و با لبخند برگزار کردند و عکس‌العملی نشان ندادند.

یکی از خاطرات همین مجلس بیست و یکم موضوع سادگی این وکلا و علاقمندی آنها برای خدمت به شهرستان خودشان این بود که ضمن لایحه بودجه آقای حبیبی که ورزشکاری بود و جوان خوش هیکل و خوش قیافه‌ای و اکثر وکلا هم دوستش می‌داشتند روی همان صفا و سادگی ورزشکاری‌اش، راجع به ورزش صحبت‌هایی کرد و نتیجه گرفت که این سازمان تربیت بدنی کار خودش را درست نمی‌کند و اصلاً چرا این پول را این شکلی دست سازمان تربیت بدنی در تهران می‌دهید؟ بهتر این است که به تناسب جمعیت هر شهرستان این پول تقسیم بشود. پیشنهاد کرد وکلا هم رأی دادند اکثریت تصویب شد. بعد از تصویب این دولت مواجه با یک اشکالی شد که بالاخره سازمان مرکزی تربیت بدنی تمام مسابقات، کادر اداری و تشکیلات در تهران است اگر قرار باشد این به این ترتیب تقسیم بشود که اصلاً آن سازمان فلج می‌شود. به هرحال فرمی پیدا کردند و برای این یک نوعی که بشود پیشنهاد دیگری در حین بحث بودجه داده شد و به ترتیبی ترمیمش کردند که عین همین واقعه در دوره مرحوم علا که نخست‌وزیر بود در مجلس نوزدهم اتفاق افتاد با سازمان برنامه.

در آن زمان سازمان برنامه آقای ابتهاج خیلی دیکتاتور و بی‌اعتنا به تمام مراجعات وکلا و اشخاص کار خودش را در سازمان برنامه می‌کرد و به این ترتیب مخالفین خیلی زیادی پیدا کرده بود در مجلس. آقای ابتهاج در این صدد بود که برای همه کار مطالعات مقدماتی کاملی بشود و طرح‌ها پس از مطالعات کامل اجرا بشود. وکلا هم علاقمند بر این بودند که تا دوران وکالت خودشان یک کار مشهودی در حوزه انتخابیه‌شان بشود که بعد بتوانند تبلیغی برای دوران وکالت قبلی خودشان در مجلس کرده باشند. این اختلافات به آنجا رسید که در یکی از لوایح که خاطرم نیست که مربوط به سازمان برنامه بود یا بودجه بود چه بود، به پیشنهاد یکی از وکلا که بودجه سازمان برنامه به ترتیب جمعیت شهرستان خود تقسیم بشود و این را هم باز رأی دادند و تصویب شد. این اشکال پیش آمد خب در یک جایی سد می‌خواهند بسازند و برای شهرستان دیگر اصلاً هیچ کاری نمی‌کردند و این نمی‌شد.

برای حل این مسئله ابتدا مرحوم علا درصدد برآمد تفاهمی بین مجلس و سازمان برنامه به وجود بیاورد. نتیجتاً از فراکسیون‌های مختلف نمایندگانی تعیین کردند که در یک جلسه خصوصی با آقای ابتهاج و سازمان برنامه بنشینند و حسن تفاهمی دایر بشود و آنها ایراداتشان را بگویند و آقای ابتهاج توضیحاتی بدهد. من هم که سخنگوی فراکسیون سعادت ایران بودم و از طرفداران دولت مرحوم علا و آقای مهندس جفرودی هم که در آن فراکسیون بود و به اضافه از علاقمندان به آقای ابتهاج بود و خود ایشان هم چون مهندس بود مقاطعه کار بود و اطلاع از کار‌های ساختمانی داشت و می‌توانست صحبت کند در آن جلسه رفتیم. مطلب جالبی که در این جلسه به نظر من آمد آن مهارت آقای ابتهاج در گرداندن کار جلسه بود.

س- منزل کسی این جلسه بود؟

ج- نخیر در خود مجلس بود. آن موقع هنوز ساختمان جدید مجلس ساخته نشده بود و همان ساختمان قدیمی که معروف به منزل مرحوم سپهسالار بود، یعنی ساختمان اصلی مجلس، در آنجا بود و کمیسیون‌ها در آن اتاق‌های پشت سالن جلسه علنی تشکیل می‌شد. در آن جلسات آقای ابتهاج که با مرحوم خسرو هدایت معاون خودش می‌آمد آنجا من هم به مناسبت اینکه اگر ضمن صحبت‌ها مطالبی پیش بیاید که احتیاج به یک نوع صحبت ما داشته باشد و اطلاعاتی بتوانم از آقای ابتهاج یا خسرو هدایت بگیرم پهلوی این‌‌ها می‌نشستم ولی آشنایی زیاد قبلی با آقای ابتهاج من نداشتم. جلسات متعددی آقای ابتهاج صبر می‌کرد که بدون اینکه یک کلمه حرف بزند این وکلا هر چه داشتند درددل بگویند هر ایرادی بدون اینکه هیچ عکس‌العملی داشته باشد سکوت محض بود و فقط گوش می‌داد و یادداشت می‌کرد. بعد که همه صحبت‌‌ها بعد از جلسه چندم تمام شد آقای ابتهاج یک مقدمه‌ای در اهمیت مشروطیت و مشورت و تجلیل از انتقاد و تعریف از سخنور‌ها و این‌ها به طوری که همه مجلس مجذوب و علاقمند به طرز فکر ایشان بودند و بعد اشکالات کار سازمان برنامه و برنامه‌‌های خود ایشان و به مرور که همین‌ طور آهنگ‌‌ها جلو می‌رفت ضمن اشکالات دخالت اشخاص غیر وارد و تا به آنجا رسید که یک مرتبه ضمن همین طور آهنگ صدایش که بلند می‌شد ایشان صدا را بلند کرد و مشت روی میز کوبید و گفت: «هر الاغ و چلاقی به نام اینکه من دو روز در فلان سمت هستم به خودش اجازه می‌دهد در مسائلی که اصلاً اطلاع ندارد -که البته روی سخنش با همین آقایان بود- دخالت بکند.»

یکی از نمایندگان جوان آقای دکتر دادفر که از مراغه آن دوره دفعه اول بود وکیل شده بود برآشفت که، «خب آقا ما همه دور یک میز نشستیم و همه به مملکت علاقمند هستیم، شما صحیح نیست که این‌ طوری صحبت می‌کنید.» آقای ابتهاج عنوان کرد، «بله ما همه دور یک میز نشستیم ولی از سر این صندلی که بلند می‌شویم باید سابقه‌ی کی چه بوده و آینده کی چه هست آن را هم در نظر بگیریم.» وقتی بیرون آمدیم جلسه تمام شد من به آقای ابتهاج که آشنایی قبلی زیاد نداشتم گفتم، «آقای ابتهاج من خیلی برای شما تحسین پیدا کردم برای اینکه همیشه شنیده بودم شما آدم خیلی عصبانی هستید –و این‌ طور هم شایع بود به طوری در آن موقع شایع بود که اگر که آقای ابتهاج را کسی عصبانی کند ممکن است سکته بکند این معده‌اش هم خونریزی کرده و ناراحتی دارد. همه احتیاط روحیه ایشان را می‌کردند- در این جلسه خیلی به هوشیاری و سیاستمداری شما واقف شدم و فهمیدم که عصبانیت‌‌ها قسمتی از تاکتیک کارتان است.» ایشان مجدداً عصبانی شد که شما هم که دوست ما هستید مسائل من را سهل و ساده تلقی می‌کنید. گفتم که خب حالا دیگر جلسه تمام شده است. البته آن لایحه را هم به ترتیبی اصلاح کردند که مانع کار آقای ابتهاج نشود.

س- حالا که صحبت آقای ابتهاج شد آن جلسه مجلس که لایحه‌ای توسط دولت دکتر اقبال تقدیم شده بود به مجلس با مثل اینکه دوفوریت، روز پنجشنبه‌ای هم گویا بوده که اختیارات مدیر عامل تفویض بشود به گویا نخست‌وزیر، آن جلسه به خصوص را سرکار بیاد دارید؟

ج- چرا من خوب خاطرم هست.

س- از آن جلسه چه بیاد دارید؟

ج- در آن جلسه مرحوم دکتر اقبال درست به حالت یک فاتحی که از جنگی برگشته با اکثر وزرایش به مجلس آمدند و ابداً یک جلسه خصوصی تشکیل شد.

س- کجا؟

ج- جلسه خصوصی در داخل مجلس. مجلس آن موقع ‌ها باز جلسات خصوصیش در یک سالنی جلسه خصوصی تشکیل می‌شد که مقابل سالن آینه بود که برای تشریف فرمایی اعلی‌حضرت بود یعنی پذیرایی‌‌های شخصیت‌‌های فوق‌العاده و عکس رؤسای ادوار قبل مجلس در آنجا بود. آن سالن جلسه خصوصی بود و آقای دکتر اقبال آمدند و شرحی صحبت کردند که این قسمت از صحبت ایشان هنوز در ذهنم هست که مثالی آوردند که…

بله ضمن صحبت و انتقاد از کار‌های سازمان برنامه مثالی آوردند که این کار شبیه کسی شده است که تمام پول و هستی زندگی‌اش را بدهد و برود یک تابلوی رافائل بخرد. در حالیکه لخت و برهنه است و گدا وسائل کنار خیابان این تابلو را دستش بگیرد و این ور و آن ور ببرد که این هستی من است. البته اشاره به این بود که طرح‌های آقای ابتهاج طرح‌های بسیار گرانی است که متناسب وضع اقتصادی ایران نیست و به این جهت طبق قوانین قبلی سازمان برنامه اختیاراتی به مدیر عامل داده شده که این احتیاج دارد که اصلاح بشود و تشکیلات دولت در دولت نمی‌شود. توجه دادند که خب این تصمیمات گرفته شده و برای همین بود که در مجلس آمادگی ذهنی برای تصویب این فتح بزرگی که ایشان کرده بود بشود و بعد رفتیم به جلسه علنی و ایشان پیشنهاد دادند. درست خاطرم نیست گویا آقای خسرو هدایت بعد از ایشان رییس سازمان برنامه و وزیر مشاور شد.

یک صحنه دیگری از مرحوم دکتر اقبال و این جلسه خصوصی خاطرم هست و آن جلسه‌ای بود که مرحوم دکتر اقبال برای شرکت در pact بغداد رفته بودند به لندن و آقای اردلان وزیر خارجه بودند به اتفاق ایشان، علی‌قلی اردلان. در این فاصله اعلی‌حضرت هم تشریف برده بودند به سفر خارج، درست خاطرم نیست کدام کشور بود در خارج بودند در هر حال.

پیش آمد کودتای عراق شد. واقعه عراق و کشته شدن پادشاه عراق و رییس الوزراء معروف عراق بود.

س- نوری سعید.

ج- نوری سعید بود. در آن موقع در رفت و آمد‌های اعلی‌حضرت وکلا همیشه به فرودگاه می‌رفتند. اطلاع دادند اعلی‌حضرت مراجعت می‌فرمایند و رفتیم به مهرآباد.

س- همه وکلا؟

ج- بله. رفتیم به مهرآباد و اعلی‌حضرت تشریف آوردند. دکتر اقبال هم گویا در ترکیه ملحق شده بود به اعلی‌حضرت در مراجعت و برگشته بودند و اعلی‌حضرت که تشریف آوردند یک قدری در آن روز‌ها محیط تردید و وحشتی پیش آمده بود که مبادا در ایران هم مسئله‌ای شبیه عراق باشد. اعلی‌حضرت که از فرودگاه حرکت کردند تصور می‌رود که ارتشبد هدایت و سپهبد کیا و سپهبد گیلانشاه که آن موقع فرمانده نیروی هوایی بود، آن موقع هنوز سرلشکر بود و شاید سپهبد بختیار رییس سازمان امنیت بود، امثال این‌ها را، و خاتم، نه خاتم که آن موقع در کار نبود و او درجات پایین‌تری داشت، بردند به سعدآباد که همان روز با این‌ها ملاقاتی بکنند. برای فردا یا پس‌فردای آن روز در مجلس جلسه خصوصی تشکیل شد و دولت گزارش سیاست خودش را در قبال واقعه عراق خواست عنوان بکند در آنجا هم آقای علی‌قلی اردلان که خیلی هم مورد احترام بود و از شخصیت‌های خوب وزارت خارجه و سیاست ایران بود گزارشی به مجلس داد که ما در این مذاکراتی که در آنجا کردیم دولت‌های انگلیس و آمریکا دولت جدید عراق را خواهند شناخت و به سبب اینکه منعکس نشود که ما از آنها تبعیت می‌کنیم پس به این ترتیب بهتر است که ما زودتر چون همسایه هستیم…