روایت کننده: آقای هلاکو رامبد
تاریخ مصاحبه: دوازدهم آگوست ۱۹۸۳
محل مصاحبه: شهرنیس- فرانسه
مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۱۱
دولت جدید عراق را یعنی دولت انقلابی عراق را بشناسیم. آن موقع البته من سهم زیادی در گردش امور مجلس نداشتم، یکی از چند صد وکیل مجلس بودم و در حقیقت فعالیت سیاسی و شاید مؤثر من در مجلس از دوره بیست و یکم و دولت منصور شروع شد که لیدر فراکسیون اقلیت بودم. در آن موقع عضو عادی فراکسیون حزب مردم بودم ولی معهذا آنچنان تشکیلاتی حزب مردم نداشت که در مجلس سیاست خاصی را تعقیب بکنند. خاطرم میآید در آن جلسه خصوصی روی همان روال که خیلی من مراعات احتیاط را نمیکردم، به صحبتهای آقای اردلان اعتراض کردم که چند مطلب در اینجا بود. یکی راجع به وضع داخلی خودمان آقای نخستوزیر و شما خیلی اطمینان دادید که در اینجا هیچ خبری نیست و این نگرانی خاطری که به مناسبت واقعه عراق پیش آمده در اینجا هم در ایران هم حاصل شده بیمورد است. این نگرانیهای خاطر از دو جا میتواند باشد. یکی از نارضایتیهای مردم و یکی از اقتداراتی که بعضی از افراد بیش از موقعیت قانونی و اداری خودشان کسب کرده باشند که نظر من بیشتر به آقای سپهبد بختیار بود. شما کسانی را که تا پریروز حصیر هم توی اتاقشان نبود وقتی آوردید و به ملیونها ثروت رساندید وقتی قدم میزنند توی اتاقشان بیادشان میآید که این نبوغ شخصی خودشان است، فکر میکنید ناپلئون هم بالاخره از یک جایی شروع کرد پس حد یقفی نخواهد داشت و این وضعی هم که مردم دارند شما خوب است که بپرسید از مردم که اینها راضی هستند یا نیستند، به مبنای رضایت و عدم رضایت مردم این جا اعلام بکنید که وحشتی هست یا نیست و مردم به تمام معنا ناراضی هستند.
یکی هم اینکه شما عنوان میکنید چون انگلیس و آمریکا عراق را خواهند شناخت ما هم خواهیم شناخت، یک فاصله کوتاهی قبل خود آقای نخستوزیر و شما به دنبال همین پادشاهی که تکه تکه کردند آوردید پشت همین تریبون مجلس و گفتید ایشان اولاد پیغمبر ما هست، این مطلب بود، و ما این طور دوستیم. ما با عراق در شط العرب و خیلی موارد دیگر اختلافاتی داریم. بهترین موقعیت و بهانهای است که شما به عنوان وابستگی به رژیم قبل فعلاً یک قدرتی از خودتان نشان بدهید که با دولت جدید بتوانید این اختلافاتتان را به نفع ایران تمام کنید. مرحوم سردار فاخر آن موقع رییس مجلس بود. بعد از جلسه خیلی اظهار محبت به من کرد و خاطرم هست که یک قدری هم متأثر شده بود شاید که عبارتش این بود، «بعد از مدرس میبینم که باز هنوز روح وطنپرستی و حقگویی توی مجلس هست ولی شما این حرفها را که میزنید به صلاحتان نیست.» ایشان نصیحت کرد و گذشت.
صحبت در مورد دولت آقای هویدا بود.
س- بله صحبت از مسئله مهندس والا بود، بعد هم موضوع آقای حبیبی که بودجه سازمان تربیت بدنی را خواسته بود…
ج- یک بار دیگر در همین مجلس بیست و یکم که جلسه خیلی متشنج شد، در همین لایحه بودجه بود گویا که یکی از اعضای حزب مردم و یا شاید یکی از آن آقایان منفردین پیشنهادی دادند که حداکثر مبلغ حقوق در دستگاه دولت چه رقمی باشد و هیچکس به هیچ عنوان از یک محل بیشتر حقوق نگیرد برای اینکه این حقوق برای تمام وقت است. این مسئله خب یک اثریتی از وکلا موافقش بودند و یک عدهای مخالفش بودند ولی به تعصب حزبی کشید به طوری که خود موضوع هم میتوانست جنبه عوام فریبانهای پیدا بکند و دربارهاش بحث بشود و کسانی هم که مخالف هستند متهم به این بشوند که خود اینها کسانی هستند که از چند جا به ترتیبی حقوق میگیرند، این به جنجال و هیاهویی کشید و در این جریان آقای زرآور اگر اشتباه نکنم که یکی از وکلای حزب اکثریت بود، در صورتی که خودش گویا کارمند اصلاحات ارضی بود و استفادهای از چند حقوق نمیکرد ولی روی تعصب حزبی آن قدر فریاد کشید که حالش به هم خورد و فکر کردند که ناراحتی قلبی پیدا کرده است. ولی در هر حال بعد باز نگذاشتند که آن پیشنهاد تصویب بشود و به بهانههای مختلف دلایلی پیدا کرده بودند. مثلاً برای هنرمندان و امثال و اینها که از چند جا حقوق میگیرند در حالیکه نیت به آن نبود نیت بیشتر به مقامات دیگری بود که به عنوان شرکت در جلسات مختلف و اینها حقوقهای متعددی میگرفتند.
اینجا یک خاطرهای از همان مجلس بیست و یکم دارم که این باز یک مقداری معرف روحیات مرحوم اعلیحضرت است. هواپیمایی ملی در موقعی که تشکیل شده بود در دولت آقای دکتر امینی بود یعنی دوره فترت مجلس. بعد لایحه هواپیمایی ملی هم یکی از لوایحی بود که به صورت تصویبنامه قبلاً تصویب شده بود و آورده بودند. مرحوم خاتم، که فرمانده نیروی هواپیمایی بود و داماد مرحوم اعلیحضرت، یعنی شوهر خواهر ایشان، رییس هیئت مدیره این شرکت بود و مرحوم سرلشکر که بعد گویا سپهبد شد، سپهبد خادمی هم که از نیروی هوایی مأمور هواپیمایی ملی شده بود مدیر عامل این شرکت بود.
سوء جریانات زیادی توی این شرکت وجود داشت که یکی از آنها تعصب مرحوم خادمی بود به اینکه بیشتر بهاییها را که هم مذهب خودش بودند در آنجا استخدام بکند. و یکی دیگر این بود که به اطرافیان اعلیحضرت به نحوی امتیازاتی بدهد که موقعیت خودش را تثبیت بکند. در حالیکه خود مرحوم خادمی آدم خیلی مدیر و فهمیده و فعالی بود ولی این معایب هم در آنجا بود. لایحه هواپیمایی که در کمیسیون راه آمد چون من نسبت به بقیه اعضای کمیسیون طبعاً به سبب طبیعت کاری که خودم در بخش خصوصی داشتم آشنایی بیشتر داشتم، نسبت به اصلاحات این لایحه پافشاری میکردم و بقیه اعضای کمیسیون هم تبعیت میکردند از نظرات من. نتیجتاً تصویب این لایحه خیلی به تأخیر و تعلل افتاد به طوری که بقیه لوایح نظیر تصویب شده بود ولی در این اشکالات زیادی بود و ما هم تا موقعی که این اصلاحات انجام نگیرد از تصویبش جلوگیری کردیم. یکی از روزها بعد از سلام، که به چه مناسبتی سلام بود در خدمت اعلیحضرت، روز بعدش رییس مجلس مرحوم مهندس ریاضی به من گفتند، «دیروز اعلیحضرت خیلی با تأثر خاطر و تعرض راجع به تأخیر تصویب لایحه هواپیمایی بازخواست میکردند و من که اینجا تحقیق کردم معلوم شد که شما موجبش هستید و این باید تصویب بشود.» خب آن قدر آن مرحوم آدم ملایم و سلیمی بود که به ایشان توجه دادم که خب شما پیغامی را آوردید حالا بقیهاش را خود من دنبال میکنم. شرحی نوشتم به مرحوم اعلیحضرت و در آنجا اشاره کردم که قبل از تقدیم این لایحه سوء استفادههای زیادی توی این شرکت شده که از حسننیت رییس شرکت، که منظور خاتم باشد یعنی منسوب اعلیحضرت باشد سوء استفاده شده و اینها هم با این لایحه منظورشان این است که طوری مواد را به تصویب برسانند که دیگر آن سوءاستفادهها قابل تعقیب نباشد و اکثر هم منسوبین اعلیحضرت، منظور آقای قطبی بود که در این کار شرکت داشت.
س- قطبی بزرگ.
ج- قطبی بزرگ، مهندس قطبی، متهم هستند و من به مصلحت اعلیحضرت نمیبینم. البته شاید حالا عبارت به این طور نبود که من به مصلحت اعلیحضرت نمیبینم چون خیلی با آداب و احترامات خاص…
س- (؟)
ج- مهندس قطبی شریک یکی از آژانسهای مسافرتی شده بود که کارهای آن هواپیمایی ملی را تقریباً در انحصار این آژانس قرار داده بودند. من هم چون از یک طرف دیگر رییس سندیکای آژانسهای هواپیمایی بودم، آنها از من توقع داشتند یک عدالتی در تقسیم کار هواپیمایی ملی بین آژانسها بشود. البته آن مؤسسهای که خود من داشتم کاری به این موضوع نداشت برای اینکه آن یک هواپیمایی آل ایتالیا و خارجی را داشت و کاری به هواپیمایی ملی نداشت. اینجا اشارهای به طرز برداشتهای مرحوم اعلیحضرت بود. این را من از آقای پروفسور عدل خواهش کردم که این نامه را بدهند خدمت اعلیحضرت. پروفسور عدل البته چون با تمام افراد خانواده سلطنتی دوستی شخصی داشت زیاد تمایلی نداشت ولی روی اصرار من قبول کرد. فردا صبح خیلی زود، خیلی زود بود به یک مناسبتی من در دفترم بودم ارتشبد خاتم تلفن کرد که اعلیحضرت امروز مسافرت میفرمودند در فرودگاه نامه شما را به من دادند و فرمودند باید به این کار رسیدگی بشود و جلسهای تشکیل بدهیم برای این کار که ببینید که عیب از کجا است.
خب حالا رسیدگی به آن کار دیگر یک مرحله دیگری پیدا کرد که متأسفانه به جایی نرسید. به این صورت که من از ایشان خواهش کردم که بین ما دو تا که مسئله حل نمیشود بهتر است که شخص ثالثی هم باشد یا من یا ایشان یک کدام، درست خاطرم نیست آقای دکتر آموزگار را که وزیر دارایی و در واقع صاحب سهم اصلی شرکت هواپیمایی ملی میتوانست باشد ایشان بودند. آقای آموزگار در جلسهای که در منزل خاتم برای این صحبت تشکیل دادیم، رسیدگی به دفاتر و بیلان و آن کارهای این شرکت را به یک حسابرسانی در بانک مرکزی مراجعه کردند که مسئولیت بانک مرکزی آن موقع با آقای مهدی سمیعی بود و به این ترتیب رسیدگی به آن دفاتر طبعاً معرف سوءاستفادهای نمیتوانست باشد و ضمناً هم دیگر مخالفت یا مبارزه برای رسیدگی به این کار بین آقای سمیعی و دستگاه هواپیمایی ملی قرار گرفت که از حوزه کار آقای آموزگار خارج بود و من هم چون نظر شخصی نداشتم دیگر موضوع را به آن صورت تعقیب نکردم ولی نیتم در طرح این خاطره این بود که مرحوم اعلیحضرت بر اثر هر انگیزهای که میبود، به آن انگیزه کار نداریم، اگر موضوعی به ایشان عنوان میشد یا از ضعف یا از اصلاح طلبی حالا هر کدام بود توجهی از طرف خودش ناگزیر نشان میداد و این نمونه با وجود اینکه در آن نامه من اشاره به سوء استفاده بستگان خود ایشان شده بود در هر حال ایشان تحمل کرد.
س- شما اسم تیسمار خاتم را آوردید شاید بد موقعی نباشد ایشان را معرفی کنید که از دید شما ایشان چه جور شخصی بود؟
ج- من با مرحوم تیمسار خاتم نزدیکی زیادی نداشتم ولی البته به تناسب سمتی که ایشان داشت گاه و بیگاه برخوردهایی داشتی. آنچه که من شناختم شخصاً آدمی ورزشکار و از جهت جسمی قوی بود و از لحاظ روحی هم آدم قوی بود و به همین سبب موفق شده بود که در داخل نیروی هوایی علاوه بر نزدیکی که با اعلیحضرت پیدا کرده بود و موقعیت فرماندهیاش مورد علاقه اکثر مرئوسینش هم قرار بگیرد. ولی متأسفانه اواخر شنیده شد که خیلی آلوده سوء استفادههای مالی بود. ولی از نزدیکی با اعلیحضرت این بهرهبرداری را کرده بود که یک استقلال کاملی برای خودش در نیروی هوایی فارغ از دخالت وزرات جنگ و ستاد بزرگ و اینها که آنها هم فقط در حد تشریفات اعمال میشد داشته باشد. ولی در قسمتهای دیگر از قبیل تسلط به کار خودش و مدیریتش آنچه که از او شنیدم تعریف میکردند و در برخوردها هم نشان داده میشد که آدم قوی و فهمیده و مدیر خوبی بود. این آشنایی بود که من با خاتم داشتم.
س- صحبت که میشود این است که ایشان تنها فرد به اصطلاح مقتدری بود که در موقعیت بالای دستگاه نظامی وجود داشت و بقیه افراد به اصطلاح مثل ایشان نبودند آنهایی که در رأس نیروی دریایی و زمینی و اینها بودند.
ج- نخیر، کاملاً درست است. در آن حدی که من شناختی داشتم راجع به این افسران هیچکدام به وضع او نبودند البته. طبیعت کار گویا این چنین بود که دیگران به آن صورت انتخاب میشدند که زیاد هم مردمان قوی نباشند. اما خاتم به مناسبت اینکه ابتدا خدمتش را، یعنی آشناییاش را گویا از طریق میدان فوتبال و بعد هم خلبانی شخصی اعلیحضرت آخر سر هم واقعه بیست و هشت مرداد و بیست و پنج مرداد و رفتن اعلیحضرت به خارج شروع کرده بود مورد محبت اعلیحضرت قرار گرفته بود. بعد هم با علاقهای که گویا اعلیحضرت به خواهر کوچکشان والا حضرت فاطمه داشتند، نزدیکیهای خانوادگی که پیش آمده بود دیگر کسب قدرتی که از نزدیکی اعلیحضرت کرده بود توأم با قدرت روحی خودش موفق شده بود این موقعیت را به دست بیاورد.
س- مثل اینکه اعلیحضرت نسبت به او نگرانی نداشته باشد که یک شخصی در یک چنین موقعیتی…
ج- من موقعیتی نداشتم که چنین چیزی را درک بکنم. البته بعد از فوتش مثل همهی وقایعی که اتفاق میافتاد بلافاصله از طریق مخالفین یا خود مردم یک شایعاتی بر علیه دستگاه ساخته میشد، در فوت او هم شایعه مختصری پیدا شد که گفتند این را زدند و کشتند و اینها ولی شخصاً بعید می دانم.
باز مورد دیگری در همین مجلس بیست و یکم خاطرم هست که لایحه محیط زیست بود. در این لایحه و شاید لایحه محیط زیست نبود لایحه مربوط به شکاربانی بود که در هر حال مربوط به این بود که این سازمان زیر نظر والاحضرت عبدالرضا اداره خواهد شد. در مجلس من یک صحبت نسبتاً تندی علیه این لایحه کردم که در آنجا اشارهای هم به اسم خود والاحضرت عبدالرضا و خانواده سلطنت و برحذر داشتن اینها از دخالت در این امور و سوء استفادهای که مأمورین بر علیه مردم در این جریانات میکنند شد که فوقالعاده نسبت به آن اوضاع محیط تند بود که شاید این عبارات و جملات در آن بود که شما به عنوان حفظ تخم قورباغه و خرچنگ میخواهید که نسل ایرانی به دست یاسای چنگیز بسپارید و در آنجا برادر پادشاه را هم میگذارید رییس آن که به عنوان ایشان هر جور و ستمی بشود و الی آخر. این موضوع خیلی موجب رنجش و برانگیخته شدن والاحضرت عبدالرضا شد و به من تلفن کردند و گلهمندی کردند ولی هیچگونه عکسالعملی از طرف خود اعلیحضرت که اشارهای بکنند و اصلاً به روی خودشان بیاورند پیدا نشد. همه این خاطرهها را از این جهت من یادآوری میکنم که اگر نسبت به گردش اوضاع ایران ایرداتی میبینیم، باید بگوییم خود ما سهیم و دخیل بودیم. تمام کسانی که وظیفه گفتن داشتند سکوت را به مصلحت شخصی به عنوان اینکه محیط مساعد نیست انتخاب میکردند در صورتی که میبینیم خب حالا که گذشته و بنده هم باید به صراحت به جنابعالی بگویم که من با هیچ مقام و قدرتی فارغ از حوزه انتخابیه و یک روابط شخصی دوستانه با متصدیان امور بستگی نداشتم. معهذا این تذکار و انتقاد و مسائل مانع تجدید انتخابات من نشد کما اینکه خب موقعیت در وضعی بود که شاید اعلیحضرت نوک مداد روی اسم بنده در انتخابات میکشیدند، کما اینکه موردی هم پیدا شد که این اراده را کرده بودند بعد به ترتیبی شاید صحبت پیش بیاید برای انتخابات بیست و دوم یادآوری میکنم. دیگران هم اگر که به وظیفه خودشان عمل میکردند و فقط برای جلب محبت اعلیحضرت و تثبیت مقام خودشان آنقدر سکوت نمیکردند و صحه بلا تعقل نمیگذاشتند شاید آن ایراداتی که امروز میگیریم کمتر میشد.
س- ولیکن ظاهراً مواردی بود که افرادی مطالب خیلی ملایمتر از سرکار توی مجلس گفته بودند، امثال مثلاً همان مهندس والا که میفرمودید، از جریان حذف شده بودند. یا مثلاً مطلبی که در مورد آقای پزشکپور گفته میشود که مخالفتی که مثلاً با مسئله بحرین کرده بود برای یک دوره یا چند دوره از جریان حذف شده بود، این را چطور تطبیق میدهید با مطلبی که الان فرمودید؟
ج- خود من این شکل تلقی میکنم که دو وضعیت بود. یکی اینکه من هر چند که انتقاد میکردم ولی انتقادهایم همیشه توأم با یک نوع هماهنگی با دستگاه بود. یعنی همیشه به صورت یک مخالف دستگاه سیاست را دنبال نمیکردم. در آنجایی که مسائلی هم به نظرم مثبت و خوب میآمد تأیید میکردم و در جهت بیشتر مسائل یکی فساد، آن هم باید گفت نوعی فساد در دستگاه دولت که به اصطلاح تجاوز به حقوق ملت باشد حالا نه مالی ولی از لحاظ اختیارات زیاد و امثال اینها ایراداتی داشتم.
یکی دیگر فکر میکنم چون من متکی به یک حوزه انتخابیه بودم که اگر به صورت مبارزه هم میبود خواه و ناخواه به احتمال زیاد یک اکثریتی در آنجا میداشتم و شاید دستگاه این حق را برای من قائل میشد با بقیه که مثلاً بعضی از وکلا را فکر میکرد که اگر از او حمایت نکند خب وکیل نمیشوند بنابراین چون با حمایت دولت وکیل میشوند خب باید با دولت هم سرسازش داشته باشند. یا شاید باز یکی، چون صحبتی تاریخی داریم میکنیم، روابط شخصی من با اشخاص همیشه دوستانه بوده و با وجود انتقادی که از مسائل پیش میآمد من دوستان فردی زیادی توی همه دستگاهها داشتم که خود این روابط شخصی طبعاً روی افکار تصمیم گیرندگان اثر میگذاشت. اگر فرضاً بر علیه مسئلهای من صحبت میکردم و اعلیحضرت گلایهای در غیاب میکردند اعم از اینکه مستمع کی باشد او شاید به نحوی یک عبارتی عنوان میکرد که اعلیحضرت متوجه میشدند به آن بدی هم که تصور میکنند من آن چنان آدم بدی نیست. خاطرم میآید اینجا راجع به اثرات گفتهها خدمت اعلیحضرت بگویم. روزی به چه مناسبت درست خاطرم نیست در دوره نوزدهم مجلس بود من میخواستم شرفیاب بشوم خدمت اعلیحضرت وقتی گرفته بودم برای کاری ایشان را زیارت بکنم، در آن دوره وکلا اعلیحضرت را میدیدند، وقتی به من وقت داده بودند و رفتم آقای سپهبد یزدان پناه هم در آن اتاق انتظار چون آجودان کل بود آجودان نظامی بود حضور داشت و یک چند نفر دیگر، مرحوم حکیمالملک هم وارد شد. من حکیمالملک را البته میشناختم ولی حکیمالملک من را اصلاً نمیشناخت. سپهبد زیدان پناه من را به حکیمالملک معرفی کرد و حکیمالملک آقای گیتی را که آن روز مأمور شرفیابیها بود خواست و گفت من وقت قبلی نگرفتم از حضور اعلیحضرت اگر مجال بفرمایند یک چند دقیقه تعظیمی بکنم و زیارتشان بکنم. چند لحظهای بعد گذشت و گیتی برگشت و گفت که، «فرمودند تشریف داشته باشید شما را میبینند- میپذیرند.» من توی دلم ناراحت بر این شدم که قطعاً وقت سفیر آمریکا را که به آقای حکیمالملک نمیدهند لابد نوبت من را به حکیمالملک میدهند و تصادفاً همین طور هم شد. وقتی نوبت من که ساعت ده بود کی بود باید شرفیاب میشدم آقای حکیمالملک را احضار کردند. یک ده بیست دقیقهای بود و بعد من رفتم تو. من که وارد اتاق شدم اعلیحضرت بیمقدمه فرمودند، «این حکیمالملک را دیگر چطور- این پیرمرد را چطوری خر کردی؟» من خیلی تعجب کردم. عین واقعه را خدمتشان گفتم که این حکیمالملک را همین چند دقیقه پیش آشنایی داشتم و سپهبد یزدان پناه اصلاً من را به ایشان معرف کرد و خیال نمیکنم اسم من هم در ذهن ایشان مانده باشد و این نگرانی را هم داشتم که اصلاً به عوض من وقت من به او داده بشود و من خیلی تعجب میکنم این یک بیست دقیقهای اینجا با ما صحبت میکرد و همهاش از شما تعریف میکرد که انتخاب شما در طالش انتخاب صحیحی است و خوب است و خدمتگزار. من خیلی تعجب کردم حالا مطلبم چه بود خاطرم نیست به اعلیحضرت عرض کردم و رفتم. مدتی گذشت روزی این آقای فرهودی که در گذشته وکیل مجلس بود و بعد رییس انجمن شهر تهران بود به منزل ما آمد و موقع رفتن عنوان کرد که من باید زودتر بروم با آقای حکیمالملک قرار دارم. من با خاطره این موضوعی که عرض کردم به فرهودی گفتم من هم میل دارم که آقای حکیمالملک را ببینم هم از ایشان تشکری کنم برای این حسن ظن اش هم جویا بشوم اصلاً این انگیزهاش چه بوده از این حرف. به اتفاق فرهودی رفتیم منزل حکیمالملک مرحوم. وارد شدیم و باز حکیمالملک من را نشناخت، فرهودی معرفی کرد و یادآوری کرد. به حکیمالملک موضوع را گفتم که اعلیحضرت یک همچین صحبتی فرمودند. گفت آهان این مربوط به شما نبود چون من میدانستم آقای وزیر دربار نسبت به شما حسن نظر دارد، آقای علا منظورش بود، من میخواستم که اعلیحضرت را نسبت به گفتههای وزیر دربارش معتقد کرده باشم و ضمناً پدر بزرگ شما احتشامالسلطنه مرحوم که رییس مجلس بود با من دوست بود خیلی، روی همین صندلی که شما نشستید میآمد و مینشست و صحبت میکردیم با همدیگر. خب من نسبت به آن مرحوم وظیفهای داشتم که ایفا بکنم. من هم خب تشکری از آن مرحوم کردم، از حکیمالملک، و این مبنای دوستی بعدی ما شد که زیاد میرفتم پیش ایشان و ضمناً یک آشنایی به این مودتها و همبستگیهای نسل قبلی پیدا کردم که اینها چه رفتارهایی داشتند. حالا در این قبیل موارد شاید متعدد پیش آمده بوده که اشخاصی وقتی پیش اعلیحضرت تعریف میکردند یا حمایت میکردند یک اثری در ذهن اعلیحضرت میگذاشت که حالا نه شاید از جهت محبت به آن شخص ولی از جهت جمع حفظ سیاست فکر میکردند خب یک کسی که حسن شهرتی دارد کنارش نگذارند، شاید یک همچین مسائلی موجب بوده است.
س- اصولاً وقتی کسی حضور شاه شرفیاب میشد اصلاً وضع آن اتاق و ترتیب صحبت چه جور بود و آیا در زمان سلطنتشان این تغییر کرد یا نه؟ به این معنا که آیا بعضیها اظهار میکنند که همیشه شاه در اتاق قدم میزد و اینها در حال قدم زدن مطالبشان را میگفتند بعضیها میگویند نه بسته به مقام داشته بعضیها مینشستند و نشسته با هم صحبت میکردند. این اولاً مثلاً همین موردی که الان شما ذکر کردید، دوره نوزدهم، چطور بود؟ و روزهای آخر اگر بشود بفرمایید فقط از این نقطه نظر چطور بود که ببینیم آیا این ترتیبات فرقی کرده بود یا نه.
ج- در دوره نوزدهم اعلیحضرت را بیشتر زیارت میکردیم برای اینکه هم وکلا تنها میرفتند خدمتشان. شرفیابیها یا ملاقاتهای من با مرحوم اعلیحضرت خیلی محدود و معدود بود. در دوره نوزدهم که نسبتاً بیشتر بود سه جور و چهار جور تماس با ایشان داشتیم. یکی شرفیابیهای دستجمعی وکلا که ایشان ترتیب داده بودند ماهیانه برای یک مدتی. خب طبیعی است که در آن جلسات صندلی یا در محیط آزاد در سعدآباد یا توی سالن در کاخ مرمر برای وکلا بود و مقابل اینها هم یک صندلی و میز کوچکی جلویش برای اعلیحضرت که بعضی اوقات هم وزیر دربار با یک فاصله کوتاهی صندلی داشت. همه نشسته بودند و فقط وکلایی که مطلبی داشتند و میخواستند صحبت بکنند بلند میشدند. یکی شرفیابیهای فردی یا چند نفری که در این مواقع آنچه به خاطرم هست اعلیحضرت همان طوری کهخودتان فرمودید قدم میزدند و ما که…
س- توی اتاقشان.
ج- توی اتاقشان. و ما که شرفیاب بودیم یک نفر یا چند نفر، یک خاطرهای هم باز از شرفیابی چند نفری و اوقات تلخی اعلیحضرت به خاطرم هست، ایشان قدم میزدند و مطلب را میگفتیم و جواب میدادند و البته در ورود و خداحافظی صحبت میکردند دست میدادند.
س- آن وقت این آقایان هم پشت سرشان قدم میزدند؟
ج- نخیر میایستادند. حالا اگر که احتمالاً در سالن بزرگ فرح آباد اخیراً بود و مسئولین اجرایی مثل وزرا و نخستوزیری کسی باید مطلب را صحبت میکردند. آنها اگر قدم میزدند من آن را نمیدانم ولی ما که شرفیاب میشدیم میایستادیم و ایشان هم نزدیک ما قدم میزدند نه اینکه دور بشوند. اتاقم دفترش آن کاخ مرمر هم زیاد اصولاً بزرگ نبود. شاید یک دفعه هم در کاخ سعدآباد در دوره هفدهم که من را احضار کرده بودند همان موقعی که کشمکش انتخاباتی داشتیم آن موقع هم باز همان جنبه ایستاده داشت و قدم میزدند.
س- چرا قدم میزدند؟
ج- شاید این شکل شنیده بودند که رضاشاه مرحوم این کار را میکرد یا اینکه نمیخواستند با هر کسی بنشینند مثل رییس اداره صحبت بکنند. یکی جلسات چای خورانی بود که اشاره کردم در آن جلسه نه، از ابتدا مینشستند روی صندلی و چای، شربت، شیرینی این چزها را میآوردند و میبردند و مثل یک جلسه خصوصی. یکی در سفرها بود که من میدیدم اعلیحضرت را چند باری. نتیجهای که من میگرفتم اعلیحضرت، یعنی اعلیحضرت محمدرضاشاه مرحوم، یا روی طبیعت و ذات خودش یا روی تربیتی که در سوییس و اینها داشت اصولاً خیلی خودمانی و بیتکلف بود به طوری که با اطرافیان ایشان که البته من جزو آن نوع اطرافیان نبودم مثل همین خادم یا آقای اردشیر زاهدی یا مرحوم سپهبد ایادی اینها را که میدیدم خیلی خودمانی صحبت میکردند و آن تبختر و قیود پادشاهی که در ظاهر نشان میدادند علاقهای به آن نداشتند خیلی ملایمت داشتند ولی دیگر بعد من ارتباط زیادی نداشتم با اعلیحضرت.
س- جلسات فردی که میرفتید چه جور بود؟ آن هم ایستاده بود؟
ج- بله جلسات فردی هم همیشه ایستاده بود.
س- پس اگر کسی که شرفیاب شده بود ایستاده بود ایشان هم میایستادند. این نبود که ایشان بنشینند.
ج- نه، من لااقل هیچوقت به خاطر ندارم. ایشان میآمدند دم در دست میدادند و بعد هم قدم میزدند و صحبتی میکردیم. در یکی از این جلسات چند نفری جلسهای بود که وکلا و سناتورهای گیلان برای کار چای از خدمت اعلیحضرت وقت گرفته بودند. من البته در آن جلسه علاقه خاصی نداشتم چون حوزه انتخابیه من در این کار سهمی نداشت چون در طالش چای کاری نبود بیشتر در لاهیجان که حوزه انتخابیه تیمسار صفاری بود و در رشت و در فومن و اینجاها بود. به هرحال من هم کوچکترین و جوانترین این وکلا بودم به اتفاق دو تا سناتور و هفت هشت ده تا وکیل رفتیم خدمت ایشان که وقت داده بودند. مرحوم نبیلالملک سمیعی که گویا سناتور بود مسئله را مطرح کرد و من هم بیاطلاع از همه جا نگو اعلیحضرت قبلاً دل پری از موضوع دارند و گزارشات شدیدی علیه این مطلب به عرض ایشان رسیده است.
اعلیحضرت متغیر از موضوع دیگر یا جای دیگر در قبال اینکه آقای نبیلالملک عنوان کردند که دولت تصمیماتی درباره کار چای میگیرد بدون اینکه اصلاً با کسی صحبت بکند وضع مردم یا نظر وکلا را بخواهد ایشان برانگیختند که اصلاً شما کی هستید و چه صلاحیتی دارید و سئوال و جواب زیادی که نه من میخواهم ببینم کی هستید شما اصلاً این حرف را میزنید. شما کی هستید؟
س- این دوره حکومت کی است؟
ج- دوره دولت اقبال بود. آقای ضرغام هم وزیر دارایی بود. در این موقع تلفن اعلیحضرت هم زنگ زد. اعلیحضرت رفتند تلفن را برداشتند و به احتمال خیلی زیاد تصور میکنم ملکه ثریا بودند که از آن طرف صحبت میکردند برای اینکه ایشان با یک عصبانیتی هم گفتند نه یا نه بعد گوشی را گذاشتند که گوشی هم از تلفن افتاد و برگشتند. در این فاصله سرتیپ صفاری خودش را جمع و جور کرده بود و گفت؛ «سئوال فرمودید ما کی هستیم؟ من اولین نفری هستم که در ایران به امر اعلیحضرت رضاشاه کبیر اصل چایکاری را توسعه دادم و من خیلی اطلاعات دارم، از دولت که الااقل بیشتر اطلاع دارم.» مهندس جفرودی در این زمینه یک رشتهای گفت که من چه خدماتی کردم. درست خاطرم نیست ولیکن با یک ظرافت و زرنگی موضوع را جمع و جور کرد که حالا این هم بد نیست امتحان کنیم ببینیم مثلاً ما هم دخالت بکنیم چه جوری میشود. اگر اشتباه نکنم من هم چون به اصطلاح به اصل موضوع خیلی وارد نبودم اصلاً کار چای. به عرضشان رساندم قربان سؤال فرمودید که ما چه کاره هستیم؟ همان کارهای که دولت هست. دولت را اعلیحضرت انتخاب فرمودید برای کار مملکت و ما خودمان را از خدمتگزاران اعلیحضرت میدانیم برای کار مملکت فرقی من نمیبینم بین صلاحیت ما و دولت. با این تفاوت که من، خیال میکنم این را گفتم خدمت اعلیحضرت که ایشان خیلی تغییر وضع دادند، در دستگاه دولت طرحهایی میبینم که روی کاغذ کمپانیهای بمبئی و اصلاً ماشین شده آنجا است یعنی تجار واردکننده چای تهیه کردند. خب ما وقتی صحبت ایرانیهایی که چای کاری میکنند میکنیم یقیناً بیشتر برای اعلیحضرت جالب است تا اینکه کسانی که مدافع کمپانیهای واردکننده چای خارجی هستند. اعلیحضرت خواستند جلسه را زود پایان برسانند. گفتند؛ «بروید این پشت توی همین دفتر من بنشینید هر طرحی دارید زود بدهید نه اینکه باز بروید و جلسه بکنید و مطلبی باشد.» ما هم رفتیم به مناسبت اینکه دیگر نخواستیم توی همانجا جلسه بکنیم سنا نزدیک بود، قصر مرمر، در آنجا نشستیم و طرحی را تهیه کردیم که باز من دخالت زیادی نداشتم چون اطلاعی اصلاً از کار چای نداشتم. آن آقایان که ذینفعتر بودند تهیه کردند و دادند، حالا چه تقارنی بود واقعاً این شکل بود یا چه شد همان شب یا فردا از رادیو شنیدیم که دولت اعلام کرد برای خرید برگ چای مطالبی را که در آن طرحی که ما داده بودیم خدمت اعلیحضرت اعلام کرد که عمل میکند. باز یک موقعیت دیگری به نظر من آمد که اگر مطلبی به اعلیحضرت میتوانستند کسانی بگویند این طور نبود که بیاثر بماند.
تصور میکنم راجع به مجلس بیست و یکم دیگر به اندازه کافی صحبت کردیم، حالا برسیم به مجلس بیست و دوم. حالا قبل از مجلس بیست و دوم باز راجع به حزب شاید کمتر صحبت شده یک خاطرهای از این موضوع به نظرم آمد.
س- اگر بفرمایید که چه جور این حزب دومرتبه زنده شد…
ج- بله حالا قبل از اینکه این را عرض کنم این خاطره مربوط به زمان مرحوم آقای علم است که میخواستند که به حزب سر و صورتی بدهند. در همان موقع آقای علم خیلی علاقمند به انضباط حزبی بودند که نمونهاش را برای شما در یک موردی گفتم که آن آقای مهندس سلطانی را برای یک مدتی اخراج کردند از حزب.
در این جریانات یک انتخابات شاید هم بیاهمیتی بود یا در داخل مجلس یا در داخل حزب امثال اینها که قرار شده بود که وکلا در هر حال در این کار شرکت بکنند. آقای منوچهر قره گوزلو هم که در آن دوره از همدان وکیل بود عضو همین حزب مردم بود، ایشان در اروپا بود در آن موقع- سفر اروپا رفته بود- و برای شرکت در همان یک رأی ایشان از اروپا آمد به تهران و در این رأی شرکت کرد و برگشت که این جزو مسائل حزبی و مثالهای آقای علم که حزب باید به این طریق کارش ادامه پیدا بکند مطرح شده بود. ولی در هر حال همه اینها نتوانست که حزبی را سر و صورت بدهد.
تجدید حیات حزب مردم بعد از آن جلسات اولیه مجلس بیست و یکم که عرض کردم که فراکسیونی در آنجا تشکیل شد دوازده نفر حزب مردم یک تجدید حیاتی پیدا کرد. پروفسور عدل تصور میکنم از طرف اعلیحضرت به ایشان اشارهای شده بود دیگر مرتباً به حزب میآمد نه همه روز ولی جلسات کمیته مرکزی. تعدادی اشخاص به اعتبار اینکه با دستگاه دولت همکاری نداشتند یا فکر میکردند که نوبتی هم باشد بعد از حزب ایران نوین نوبت حزب مردم است یا در هر حال اگر که قطعاً اشاره و سیاستی پشت پرده نمیبود ما در مجلس چنین قدمی بر نمیداشتیم، هر کس از ظن خود به یک ترتیبی اگر در حزب ایران نوین نخواسته بود یا نتوانسته بود فعالیتی داشته باشد و علاقهای به کار حزبی و سیاسی پیدا کرده بود به حزب مردم روی آورد. و به خصوص وقتی که روشن شده بود که کاندیدا از طریق این دو حزب عنوان میشوند…
س- برای بیست و دوم.
ج- برای بیست و دوم، حزب مردم بخت و اقبالی پیدا کرد. و در این فاصله…
س- لیست رسمی هم بود؟ مثلاً میشود گفت حدوداً چند تا عضو رسمی داشت و به اصطلاح نهایت…
ج- حقیقتش من شخصاً در تشکیلات داخلی حزب خیلی علاقمندی نشان نمیدادم برای اینکه متوجه بودم که این افراد حزب خیلی به اصول و عقایدی بستگی ندارند، بیشتر یک نوع مبارزه سیاسی فردی است که از این کانال وارد شدند و بعد هم این زیادی و کمی فعالیتها فصلی بیشتر بود به مسائل انتخاباتی بیشتر بستگی پیدا میکرد و کار بنده بیشتر از طریق فراکسیون بود که به مناسبت وضع فراکسیون خب خواه و ناخواه در حزب ناگزیر موقعیتی داشتیم.
س- مثلاً هزار تا عضو داشت؟
ج- حتماً. حزب مردم در شهرستانها خواه و ناخواه در قبال حزب ایران نوین یک اکثریت و اقلیتی در بعضی شهرستانها اکثریت واقعاً و در بعضی شهرستانها اقلیت داشت که مسئلهای پیش میآید خدمتتان عرض میکنم در انجمن شهرها این نشان داده شد. حالا در تهران اصولاً مردم خیلی به این امور استقبال و علاقه نشان نمیدادند فقط یک تعداد معینی سیاستمدارهای حرفهای توی این کار بودند ولی در شهرستانها این طور نبود.
بله راجع به تجدید حیات حزب صحبت میکردیم، خب خود ما هم که علاقمند بودیم که وضع حزب سر و صورتی داشته باشد که بیشتر هسته مرکزی و موتور گرداننده همین فراکسیون بود. کسانی هم به امید وکیل شدن به حزب روی آورده بودند و کنگرهای حزب مردم تشکیل داد که این کنگره سومین کنگره حزب میشد چون کنگره اول را در دوره آقای علم تشکیل دادند.
س- آن کنگره به دبیر کلی آقای علم؟
ج- بله. و کنگره دوم در فاصله بین مجلس بیستم و بیست و یکم. خیال میکنم در دوره فترت بود که آقای سعید هدایت قائممقام حزب انتخاب شده بود و آنها تشکیل دادند در کنگره سوم هم در دوره مجلس بیست و یکم تشکیل شد که خب از شهرستانها از همه جا متوسط آمده بودند و شاید یک دو هزار نفری در این کنگره شرکت داشتند.
Leave A Comment