روایت کننده: آقای هلاکو رامبد
تاریخ مصاحبه: دوازدهم آگوست ۱۹۸۳
محل مصاحبه: شهرنیس- فرانسه
مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۱۲
انتخابات دوره بیست و دوم به این صورت انجام گرفت که آقای هویدا نخستوزیر بودند و آقای عبدالرضا انصاری وزیر کشور، آقای پروفسور عدل هم دبیر کل حزب مردم و آقای خسروانی هم دبیر کل حزب ایران نوین. من چون از علاقمندان و طرفداران جدی مبارزه آزاد لااقل بین دو حزب بودم خیلی آقای پروفسور عدل را تشویق میکردم که کسب اجازه بکنند از خدمت اعلیحضرت که این مبارزه آزاد باشد و ما کاندیدایی معرفی کنیم. آقای پروفسور عدل که بیش از من به پشت پرده سیاست و گردش کارها واقف بود مسائل را با رویه خودش که جواب نه ندهد ولیکن عمل نکند میگذراند. تا بالاخره ما به این ترتیب با آقای پروفسور عدل حل کردیم که شما خوب است که این کاندیدهایی که ما میدهیم خدمتتان چند نفر چند نفر ببرید خدمت اعلیحضرت که اگر فرضاً ایشان با هر کدام مخالفتی کردند درجلسات بعدی که کاندیدای دیگری را میبرید باز یک بهانه و موقعیتی برای دفاع از آن کسی که رد شده باشد. ایشان کسانی را میبردند و میآوردند و اصرار ما هم با آقای عدل بر این بود که شما به هر ترتیبی شده از آقای علم استمداد بگیرید ایشان هم به این کارها علاقمندتر است.
س- آن موقع ایشان…
ج- وزیر دربار شده بود. هم واردتر است و هم بالاخره حزب مردم یک بستگی با آقای علم دارد، ایشان پایهگزار حزب مردم است و حتی میتواند شما را راهنمایی بکند که چه جوری مطالب را با اعلیحضرت در میان بگذارید. خب آقای پروفسور عدل طبق معمول گوش میداد و چیزی نمیدانستیم که چه کرده، چه میخواهد.
س- روابط دو نفر چه طور بود؟ حسنه بود با آقای علم یا رقیب بودند؟
ج- نخیر، هیچ رقابتی نداشتند. آقای عدل داوطلب سمت سیاسی نبود او به بودند در سنا قناعت داشت و هیچ علاقهای هم نداشت کار دیگری داشته باشد. من که این را زیاد هی اصرار میکردم یک روزی آقای عدل به من گفتند که فلانکس آقای علم میخواست شما را ببیند خوب است شما بروید و با آقای علم یک ملاقاتی بکنید. من خیلی خوشوقت شدم فکر کردم که مذاکراتی که قبلاً با آقای عدل کردیم تا آقای علم را هم توی این کارها دخالت بدهید به نتیجه رسیده و چون خود آقای عدل نه به کار حزب زیاد وارد است و نه اشخاص را درست میشناسد و نه به این موضوعها علاقمند است با اقای علم قرار گذاشتند که من بروم با آقای علم این لیست را تکمیل بکنم. خب من هم برای همه حوزهها یک کاندیدایی را در نظر گرفته بودیم و جهات امتیازات این افراد و نسبت به آن کاندیدای حزب ایران نوین یادداشتهایی کرده بودیم که برویم ایشان را قانع بکنیم که اگر سهم بندی هم هست سهم بیشتری برای حزب مردم باید رعایت بشود با دفتر دستک و پرونده و چیزهای مفصل قراری که با آقای علم گذاشته بودیم یک روز صبح گفتند که اول وقت منزل ایشان ملاقات کنید.
رفتیم سراغ آقای علم، از وضع ندیدم که جلسهای اینجا قرار باشد اینجا تشکیل بشود چون مستخدم ایشان…
س- این دفعه در باز بود برخلاف نخستوزیری یا نه؟
ج- بله در زمان (؟) وزارت دربار در باز بود.
س- تعداد نوکر و اینها هم گویا زیاد بوده است. کسانی که از شهرستانها آمده باشند و نشسته باشند منتظر و من شنیدم این جور بود.
ج- خیلی به آن صورت نخیر ولی دیگر ده پانزده نفر همیشه آنجا بودند، دیگر مراجعین اول صبح با آقای علم ده پانزده نفر دم در بودند. یک چند تا هم از همان سیستانیها و بلوچستانیها دم در جزو مستخدمین بودند و آقای پدرام نامی هم پیشخدمت شخصی ایشان بود که رتق و فتق مهمانها را میکرد. پدرام گفت آقا دارند لباس میپوشند میآیند پایین. وقتی آقای علم آمد دیدم که ایشان لباس سلام پوشیده، تعجب کردم که با لباس سلام ما جلسه نمیتوانیم تشکیل بدهیم. گفتند چون من یک خرده دیر کردم خوب است که سوار اتوموبیل بشویم و در حین راه صحبتهایمان را بکنیم. من بیشتر ناراحت شدم که توی اتوموبیل که نمیشود صحبت سیصد منطقه را برای انتخابات کرد. دیگر حرفی نزدم راجع به آن، صحبتهای خصوصی و احوالپرسی و اینها برگزار شد تا اینکه رسیدیم به وزارت دربار و رفتیم دفتر ایشان. وارد دفتر ایشان شدیم دیدم که هفت هشت ده نفر از معاونین ایشان، از آقای بهبهانیان و رستم بختیار و آتابای و امثال اینها از قبل منتظر ایشان هستند. ایشان از من خواستند که یک چند دقیقهای در دفتر ایشان صبر کنم تا این جلسه معاونینشان را خاتمه بدهند. من اتاق آقای امیر ناصر دیبا که آنجا نمیدانم چه سمتی داشت شاید که ایشان مثلاً رییس دفتر آقای علم بود نشستم و جلسه بعد از ده بیست دقیقه خاتمه پیدا کرد و آنها رفتند و دو مرتبه من رفتم دفتر ایشان. ایشان را دیدم این سفر بلند شده دم در حاضر است که برود. به آقای علم گفتم با این ترتیب که نمیتوانیم صحبت کنیم. گفت نه صحبت زیادی نداریم من یک دو کلمه با شما صحبت داشتم و به عوض اینکه با آسانسور برویم از پله پایین میرویم و توی راه صحبت میکنیم. گفتم برای چه هست صحبت؟ گفت پروفسور عدل به من گفته که انگار اعلیحضرت نسبت به خود شما ناراحت هستند و برای انتخابات تو موافق نیستند و من میخواستم ببینم که این موضوع چیست؟ من میتوانم کاری بکنم؟ خب من که با یک انتظارات دیگری که حالا حداقل صد تا وکیل باید انتخاب بکنیم و اعمال نظر بکنم وقتی دیدم که کار به آنجا رسیده که راجع به خودم الان مسئله هست برخلاف معمول که من عصبانی نمیشوم خیلی ناراحت شدم و به آقای علم در حین پایین آمدن از آن پلهها و توی هال پایین شاید خیلی تند حرف زدم. گفتم شما فراموش کردید که امثال من نه آقای هویدا نه آقای نصیری نه آقای خاتم، یک چند نفر از اینها، نه آقای اردشیر زاهدی هیچکدام اینها را در این کشور موجه و مقدم بر خودشان نمیدانند. امثال من قبول کردیم که با رأی خودمان برای خاطر اعلیحضرت برویم بنشینیم توی مجلسی که آقای عباس میرزایی راهم در آنجا میآورید می نشانید عوض اینکه منت بکشید و خیلی هم ممنون باشید که یک همچین از خودگذشتگی میکنیم که به مجلس اعتبار میدهیم در حالی که آقای خاتم و نصیری و اینها که من اصلاً داخل آدم نمیدانستم حالا کارشان به اینجا رسیده که با تلفن آشپزهایشان را هم وکیل میکنند برای این وکالت بنده باید منت بکشم؟ من از شما یک تقاضا دارم خیلی اصرار میکنم که از حضور اعلیحضرت تقاضا بکنید که اصلاً بنده را از این کار معاف بکنند من توقعی ندارم. مرحوم علم از مشخصاتش کاردانیها و خونسردیاش بود گفت؛ «اولاً بلند حرف نزن برای اینکه این مستخدمین میشنوند و میروند حرف را عوض میکنند و به عرض اعلیحضرت میرسد و گزارش میدهند من بگویم لابد حرف خودت را میگویم دیگر چیزی رویش نمیگذارم. اما باید بدانی که مقام تو پیش اعلیحضرت از همه اینها که اسم بردی خیلی بالاتر است برای اینکه این فضولیهایی که تو میکنی در کار اعلیحضرت اگر هر کدام آنها کرده بودند لااقل زبانشان را قیچی کرده بودند ولی تو همین طور سر و مر و گنده حرفهایت را میزنی و هنوز سرکارت هستی به هرحال حالا چون سفیر کجا شرفیاب میشود من هم باید در آن مراسم شرکت بکنم باشد تا بعد.» خب ما خداحافظی کردیم و من با تصمیم اینکه اصلاً یا در کار انتخابات شرکت نکنم و یا اگر شرکت بکنم فارغ از حزب مردم و همه چیز اعلام میکنم که خودم میخواهم انتخابات آزاد شرکت کنم حالا یا موفق میشوم یا نمیشوم. چند روزی گذشت آقای هویدا یک روزی تلفن کردند که فلان کس تو آن صورت مجلس مذاکرات خودت را در مورد لایحه مصونیت داری؟ گفتم من از خارج صحبت میکنم ولی صورت مذاکرات مجلس هست.
س- صورتجلسات مجلس نسبتاً دقیق است؟
ج- خیلی نخیر. به این ترتیب که آن صورت مذاکرات سه نوع است.
س- آنکه چاپ میشود.
ج- بله. اشخاص قبلاً نطقشان را نوشتند و آن را میخوانند، معمولاً همان را میدهند به تندنویس و همان چاپ میشود. یکی هست که اشخاص از خارج که صحبت میکنند تندنویسها مینویسند، این روی یک کاغذهای کاهی چاپ میشود به یک تعداد معدود بین خود وکلا توزیع میشود و وکلا میخوانند اگر نسبت به مطلبی اشتباه چاپ شده باشد یا جملهای جلو و عقب شده باشد اصلاحاتی میکنند و میدهند. ولی البته نوارهایی هست که آن نوارها اصل است.
س- منظورم این بود که خلاصه سانسور هم میشد؟
ج- بعضی وقتها اصلاحاتی البته میشد. بله بعضیها این اواخر اصلاحاتی در آن میشد، وقتی صحبتی تند بود و اینها آن وقت اصلاحش میکردند و آرامش میکردند اما البته با موافقت ناطق نه خودشان، نه بدون موافقت ناطق هیچوقت این کار نمیشد همیشه از طرف خود ناطق این توافق میشد. بله خدمتشان گفتم. خواستند از من که در هر حال من چون دسترسی ندارم الساعه یک نسخه از آن صورت مذاکرات اگر بتوانی به من برسان. من هم خب طبیعی است که صورت مذاکرات مجلس در دفترم بود و پیدا کردیم از توی بایگانی و فرستادم. ایشان گفتند که من دارم میروم به نوشهر خدمت اعلیحضرت و این را در فرودگاه ایرتاکسی به من برسانند، فرستادم خدمتشان. ایشان شب به من تلفن کردند که آن موضوع حل شد و ایشان از مخالفتشان با تو منصرف شدند ولی تکیه کلامشان همش این بود که مگر پیغام من توسط پروفسور عدل و فردوست به فلانکس نرسیده بود که مخالفت نکند؟ گفتم چرا این مطلب چند بار صحبت شده هم پروفسور عدل و هم فردوست به من گفته بودند که ایشان فرمودند که این کار را نکنید. گفت حالا خود آنها گفتند ما نتوانستیم بگوییم تو چه اصراری داری که این حرف را بزنی؟ گفتم حالا مختارید و لیکن خود اعلیحضرت هم میدانند که آنها گفته بودند ولی حالا اگر مصلحت در این است که بگوییم نگفتند مختارند ولی گفتند واقعاً. به هرحال این مسئله به این ترتیب حل شد که معلوم شد که خیر تمام آن تقاضاهایی که از آقای پروفسور عدل ما میکردیم که ایشان اجازهای از اعلیحضرت بگیرند و آقای علم را هم در این مسائل دخالت بدهند تا اینکه یک مبارزاتی در شهرستانها بشود به جایی نرسیده بوده و توافق بر این شده بود که در دو محل یعنی در شیراز و در مشهد که ما زیادروی آن مصر بودیم… به این ترتیب معلوم شد که در آن جریانات اعلیحضرت سئوال میکنند از آقای هویدا و آقای خسروانی و اقای عدل که برای امر انتخابات خدمت ایشان بودند که وضع شماها در چه حالت است؟ حزب ایران نوین که برای همه شهرستانها پروندهای تهیه کرده بود و اسامی نوشته بودند و از جهت دفتری و ظاهر امر خیلی مسائل آمادهای داشتند و اعلیحضرت هم از این جنبههای گزارش و کاغذهای رنگارنگ و اینها خوششان میآمد ادعا کرده بودند که ما در همه جا چون دولت اعلیحضرت هستیم مردم هم همه جا ما را تأیید میکنند و اکثریت هستیم. بعد از آقای عدل سئوال میفرمایند شما چند تا وکیل در این دوره داشتید؟ ایشان عنوان میکنند سی و هفت نفر. میگویند خب لابد دیگر حداکثرش هم این است که وکلای دفعه قبل شما و همان تعداد وکیل داشته باشید لابد میتوانید موفق بشوید. در نتیجه قرار میشود که بین خود دو حزب یعنی دو دبیر کل تفاهم و توافقی بشود. در بین این تفاهمها و توافق این سی و هفت نفر از اینجا پیدا شده بودند که ما ابتدا دوازده نفر یا چهارده نفر بودیم ولی از آن تعداد منفردین آن کسانی که بیشتر جنبه مردمی داشتند و فکر میکردند مجلس باید محل بحث و انتقادی باشد و اهل مبارزه سیاسی بودند وقتی به آنها تفهیم شد که یا این حزب یا آن حزب دیگر منفردی در مجلس آینده وجود ندارد و اضطراری و اجباری شد بیشتر روی آوردند به حزب مردم. خب بین آقای پروفسور عدل یا شاید هم برداشت بنده در مجلس نسبت به آقایانی که در حزب ایران نوین بودند به سلیقه این منفردین بیشتر نزدیک بود که با ما کار بکنند. نتیجتاً یک افرادی مثل آقای کیهان یغمایی در مشهد، آقای جاوید یا عبدالحسین طباطبایی در شیراز اینها به حزب مردم آمده بودند. دکتر سامیراد در مشهد اینها به حزب مردم آمده بودند. وقتی آقای عدل این مسئله را صحبت کردند من از ایشان تقاضا کردم که لااقل در شیراز و مشهد برای نمونه بین دو تا حزب آزاد باشد واقعاً. قبول هم شد ولی یکی دو تا خاطره از جریان این انتخابات باقی ماند که ما بدنبال کار انتخابات در شهرستانهای مختلف میرفتیم، چون خود آقای عدل که نمیرفت، و یک سخنرانی هایی میکردیم. به مشهد رفتیم و دوست ما آقای مهندس جفرودی هم که قرار بود که به اتفاق ما بیاید آخرین ساعت به عنوانی معذرت خواهی کرد و خانمشان به من تلفن کردند که شما موافقت بکنید ایشان به مناسبت اینکه تولد فرزندمان است نیاید. من هم طبیعی است که گفتم هر جوری که میل دارند و ما رفتیم به مشهد. در آنجا هم استقبال و روی آوردن مردم فوقالعاده بود. حالا شاید نه به خاطر حزب مردم بلکه علیه حزب ایران نوین. اما آقای استاندار که آقای باقر پیرنیا بود در یک ملاقات خصوصی به من تفهمیم کرد که ایشان اطلاع زیادی از آزادی انتخابات در اینجا به ایشان نرسیده. من هم که درست خلاف این فکر میکردم. وقتی برگشتیم به تهران و بعد یک مقداری از جریان انتخابات گذشت فهمیدیم آقای مهندس جفرودی هم از طریق آقای پروفسور عدل از قبل خبردار شده بوده که وضع چیست. فقط چون من را خیلی مصر و پرحرارت دیده بودند مطلع نکرده بودند. در این فاصله دولت به عرض اعلیحضرت این طور رسانده بوده است که انتخابات در مراکزی مثل تبریز، تهران و سایر استانها که چند نفر باید وکیل بشوند چون یک جا رأی داده میشود و جنبه ائتلافی دارد نمیشود که یکی زیاد یکی از این حزب باشد و یکی از آن حزب. و اگر هم قرار باشد که همه را یک حزب دیگری ببرد این برای دولت اعلیحضرت انعکاس خوبی ندارد چون دولت برنامههایی که اعلیحضرت میفرمایند مجری اوامر اعلیحضرت است خب پس اگر که موفق نشده در یک استان جلب اعتماد را بکند یا باید دولت مرخص بشود یا اینکه در واقع عدم اعتمادی است نسبت به برنامههای اعلیحضرت. و با این عبارتهای دلنشین اعلیحضرت را قانع کرده بودند که مراکز استان منحصراً در اختیار حزب اکثریت ایران نوین باید قرار بگیرد. در فارس گویا با اشکالات بیشتری مواجه شده بودند چون آن آقایان امثال جاوید و دوستانش اکثریت زیادی داشتند به طوری که گویا آخر سر آقای جاوید را خواسته بودند و گفته بودند که قرار بر این است شما یک نفری از حزب مردم انتخاب بشوید ولی بقیه همان اعضای حزب ایران نوین هستند که جاوید هم قبول نکرده بود که یا همه همکاران من باید با رأی مردم انتخاب بشوند یا اینکه من هم حاضر نیستم. خیلی هم موجب تعجب مرکز شده بود که به ایشان پیشنهاد وکالت شده و قبول نکرده است. مسئله دیگری که از این خاطرهها باقی است مسئله انتخابات بندری پهلوی بود. در بندر پهلوی آقای حنیفه رمضانی وکیل شده بود در دوره بیست و یکم که عضو حزب مردم بود به وسیله همان…
س- چی بود اسم اولش؟
ج- حنیفه رمضانی. ابتدا یک خاطرهای از آقای حنیفه رمضانی عرض کنم.
ظاهراً میگفتند دکتر است و این طور هم بود چند زبان میدانست ولی خیلی ساده بود. دفعه اول هم که وکیل شده بود تصور میکنم بیشتر بر اثر حمایت آقای شجاع ملایری در وزارت کشور با هم دوست بودند در دخالتی که در انتخابات داشت در هر حال در آنجا ایشان را از صندوق در بیاورند. اما زمینه محلی نداشت، مردم رغبتی نداشتند به آقای حنیفه رمضانی و شناختی هم از ایشان نداشتند. پدرش البته از تجار معروف بندر پهلوی بود ولی فاصله اتفاق افتاده بود. ایشان علاقمند بود در این کوکتلهای خارجی و اینها شرکت بکند و یک روزی برای نهار من را دعوت کرد در رستوران چیک نیک. وقتی رفتم آنجا دیدم دو نفر آمریکایی هم آنجا سر میز هستند. اسامی آنها در ذهنم نمانده است ولی در هر حال این دو نفر ضمن ناهار خیلی سئوالات زیادی راجع به مسائل داخلی حزب مطرح میکردند که کسب اطلاع بکنند تشکیلات حزب چیست، چه اشخاصی هستند چه اشخاصی نیستند. در حدی که میشد من هم از جوابهای مستقیم طفره میرفتم. چند روزی گذشت و یکی از این آقایان را آمریکاییها دو مرتبه دعوت کردند. دیدم که جلسهای شبیه به همان تشکیل شده است. برای قطع این ارتباط به نظر من رسید وقتی که از ناهار برگشتن دفتر به مرحوم ارتشبد نصیری، آن موقع هنوز شاید سپهبد بود تلفن کردم و به ایشان گفتم که من علاقهای به معاشرت با این خارجیها ندارم ولی یک نگرانی دیگری هم دارم و آن این است که اگر که اینها دعوت میکنند، اگر انسان پس ندهد و دعوت متقابلی نکند خب این صحیح نیست که برود ناهار مفتی بخورد و بلاعوض بگذرد و اگر هم که بخواهم این کار را ادامه بدهم مورد علاقه من نیست، اصولاً تماس با اینها راه دست من نیست. اگر هم از ابتدا دعوتهایشان را رد بکنم آنچه شنیدم خود اینها میروند ذهن اعلیحضرت را علیه آدم برمیانگیزند. شما چه به نظرتان میرسد در این مسائل وارد هستید؟
مرحوم نصیری با آن سادگی خاصی که داشت برگشت گفت نه نه به عکس من خیلی خوشوقتم که این جریان پیش آمده، حالا البته آن دلخوری زمان مهندس والا مقدمهای بود چون قبل از آن روابط ما خیلی حسنه بود، شما حتماً این رابطه را حفظ بکنید منتهی بعد از هر جلسه مسائل را به ما اطلاع بدهید. من هم فکر قبلی نداشتم با سادگی گفتم در این حد می دانم که اصولاً مذاکرات سیاسی که میشود در مسائل خارجی بهتر است در آرشیو وزارت خارجه بماند. به این جهت من اگر مطلب قابل توجیه باشد که این موضوع را مینویسم که وزارت خارجه بدانند که چه مذاکراتی شده است. گفتند که وزیر خارجهتان هم تازه گزارشاتش را به ما میدهد یا وزارت خارجه هم گزارشاتش پیش ما است. من به سیاق کار خودم گفتم من که وزیر خارجه نیستم ولی اگر من وزیر خارجه باشم قطعاً این کار را نمیکنم. ایشان گوشی را گذاشتند. با یک اعتراض که پس چرا به من تلفن کردید؟ ایشان بدون خداحافظی گوشی را گذاشت. از این جلسه به بعد دیگر باید گفت که مشت آهنی از دستکش بیرون آمده بود مرحوم سپهبد نصیری شاید هم تا روزی که توی یکی از این سلامها که من در دولت بودم با هم برخورد کردیم که دیگر قیافهاش به کلی عوض شده بود دو مرتبه، بنده را در ردیف رادمنش و دکتر کشاورز و اینها ضمن صحبتهایش که در غیاب من پیش میآمد میشناخت که یک همچین مخالفینی مملکت دارد و این وکیل مجلس هم میشود و دشمنی شخصی پیدا کرده بود، در مهمانیها هم همیشه بهم که میرسیدیم رویمان را بر میگرداندیم به سبب اینکه من به ایشان عنوان کرده بودم که وزیر خارجه نباید گزارشش را به شما بدهد.
حالا برگردیم سر انتخابات و حنیفه رمضانی که موجب این جریان شده بود. آقای حنیفه رمضانی قرار شده بود که از بندر پهلوی وکیل بشود. بندر پهلوی چسبیده به طالش است. من شاید احتیاج نداشتم که به محل خودم بروم برای اینکه در آنجا تقریباً محرز بود که رقیبی که من نگرانی داشته باشم نخواهد بود که مبارزه آن طوری بکند.
در آنجا رمضانی به من تلفن کرد که این کارتهای الکترال که باید توزیع بکنند نشان میدهد که زمینه انتخابات من فراهم نیست و هیچ مساعدتی از هیچ جایی به من نمیشود.
س- منظورش چه بود؟ باید چه کار میکردند که نکردند؟
ج- آخر کارتهای الکترال به این ترتیب بود که کسانی که باید رأی بدهند قبلاً بروند کارت الکترال بگیرند و بعد هر کسی کارت الکترالی داشته باشد میتواند برود رأی بدهد. میگفت توزیع کارت الکترال و استقبال مردم از گرفتن کارت الکترال به نحوی نیست که نشان بدهد من انتخاب بشوم یعنی خب باید دستگاههای دولتی کمکش بکنند.
س- یعنی این کارت به کسانی داده بشود که به ایشان رأی میدهند؟
ج- نه تنها کارت به کسانی داده بشود یعنی تشویق بکنند مردم را که بروند کارت بگیرند چون خودش آدم توانایی در این زمینهها نبود.
س- خب چه فرقی میکرد که خود صرفاً توزیع کارت که معلوم نمیکرد که
ج- خب لااقل توزیع کارت نشان میداد که مردمی خواهند بود که بروند رأی بدهند والا اگر اصلاً کارتی توزیع نشده باشد این معلوم میشود که انتخاباتی نمیتواند انجام بگیرد. من رفتم آقای انصاری را دیدم که وزیر کشور بود که انگار وضع آنجا به این صورت است. انصار گفت صحیح است. دفتری آبی رنگ از توی کمد پشت میزش در آورد و گفت این گزارشی است که ما روزانه به عرض اعلیحضرت میرسانیم. تمام شهرستانها سه چهار تا هم ستون جلوی آنها است، که تعداد رأی دهندگان به نسبت جمعیت قاعدتاً چقدر باید باشد، تا به امروز چند نفر کارت الکترال گرفتند و تشخیص شخصی فرمانداری برای اینکه این توزیع کارت در جهت حزب مردم است یعنی کارت گیرندگان از حزب مردم هستند یا حزب ایران نوین اینها تنظیم شده و ما روزانه به عرض میرسانیم. و این در استان گیلان اولی طالش است از شمال که مثلاً ما پیشبینی کردیم پانزده هزار تا بگیرند تا حالا هیجده هزار تا گرفتند و اینهم نوشتند که از هیجده تا هفده هزار تا از آنها مال شما است. (؟) ولی زیرش مال پهلوی است که ما پیش بینی کردیم که مثلاً پانزده هزارتا بگیرند تا حالا فقط پانصد تا گرفتند و اینهم مال کارگران شیلات هستند که به حزب ایران نوین رأی خواهند داد و آقای رمضانی هیچ زمینهای… شما اگر بخواهید که او وکیل بشود باید در آنجا یک اقدامی بکنید. من ساده هم تلقی کردم که خب همین مسئله است و کار مشکلی نبود. من در پهلوی به مناسبت همین چسبندگی که با طالش دارد و آشنایان نسبتاً زیادی با متنفذین آنجا داشتم به بعضی از اینها تلفن کردم که فلان روز من میآیم پهلوی و شما ترتیب یک میتینگی در آنجا بدهید. به بعضی از دوستانم هم در طالش تلفن کردم که شما هم یک تعدادی کامیون بگیرید و یک هزار نفری چند صد نفری از آنجا بیاورید که در میتینگ شرکت بکنند. و همین طور هم شد و ما رفتیم. قرار شده بود که ناهار را شیلات بندر پهلوی باشگاهی داشت در آنجا با معتمدین محل یک جلسهی ناهار داشته باشیم و بعد از ظهر هم میتینگ باشد. من که وارد شدم دیدم جلسه خیلی سردی است و همه متفرق و خیلی ناراحت بودند. تعجب کردم و پرسیدم که چیست؟ گله از مرحوم رمضانی کردند که آقا این را که نمیشود وکیل کرد از سادگی آن مرحوم. گفتم چه شده؟ گفتند قبلاً اینجا کارگران شیلات را ما جمع کردیم که یک میتینگی برای آنها بدهد آقای رمضانی. آقای رمضانی صحبت کردند که یک شهرستان هم مثل یک مملکت باید یک مقداری صادرات و واردات داشته باشد که اوضاع اقتصادی آنجا خوب بشود و در دوره وکالت من موجب شده است که این اراضی پشت شیلات و امثال اینجاها، این مزارع که یک عدهای لات و لوت قبلاً سوء استفاده میکردند و برای خودشان چیز میکاشتند و میخوردند و اینها، اینها حالا با یک نظم و نسق خیلی مرتبی تبدیل به یک مزرعه نمونه بزرگی شده که محصولات کشاورزی را و تره بار و هندوانههای بزرگ و چه و چه مرتب کامیون کامیون از اینجا صادر میشود و این موجب توسعه اقتصاد است. گفتم خب چرا این موجب نگرانی شده است. گفتند این اراضی، اراضی بوده که همهاش همین کارگران شیلات خانه و زندگی و اینها داشتند و اراضی است که دریا به مرور خشک شده و اینها تصاحب کرده بودند و کشاورزی میکردند. با تصویبنامه دولت چند وقت پیش اینجا را دادند به آقای ارتشبد نصیری و سرلشگر فردوست و آنها هم با زور و جبر و سازمان امنیت مردم را از آنجا بیرون کردند و شکایت اهالی پهلوی همین است که چرا این اراضی را اینها از دست اینها گرفتند. این آقای رمضانی بیاطلاع تازه این را جزو خدمات میدادند در صورتی که اهالی شیلات شکایتشان همین است. خب ناهاری برگزار شد و بعد از ظهر هم میتینگی برقرار شد و بنده هم برای تهییج مردم و ضمناً یک مقداری تحریک اینها که واقعاً انتخابات آزاد خواهد بود و شرکت بکنند و نترسند ضمن صحبت گفتم که بله انتخابات طبق فرمانی که اعلیحضرت دادند قانون است و چه و چه آزاد خواهد بود و اگر هر مأموری از استاندار حتی کوچکترین مأمور دخالت در انتخابات کرد شما اطلاع بدهید این را دمش را مثل موش میگیرند و از اینجا بیرون میاندازند. آقای دکتر سامی که استاندار بود ما به سبب کارهای ایشان و تعصب زیادی که نسبت به حزب ایران نوین داشت اختلاف شدیدی داشتیم. این را آب و تابی به آن دادند و مأمورین دولت را جمع کردند و یک تلگرافات دستهجمعی تهیه کردند که فلانکس در نطقش به مأمورین اینجا اهانت کرده و ما دیگر نمیتوانیم در اینجا خدمت بکنیم، نسبت به دولت و مأمورین، و به تهران به صورت اعتراض که تکلیفی برای این کار تعیین کنید. خب طبیعی است که این تلگرافات لابد به آقای انصاری و هویدا رسیده بود که آنها هم خودشان میدانستند که نحوه انتخابات و دخالت آقایان چیست، گویا مصلحت را به نادیده گرفتن دیدند و این مسئله گذشت ولی انتخابات که پایان گرفت دو سه نتیجه غیر منتظره لااقل از دید بنده پیش آورد در این گیلان. یکی اینکه در نقطهای که اصلاً ما انتظاری نداشتیم و فکر نمیکردیم و کاندیدایی به آن صورت اعلام نکرده بودیم و اگر هم کرده بودیم اصلاً صوری بود از صومعهسرا یک وکیل حزب مردم درآمد و در بندر پهلوی که قرار بود آقای حنیفه رمضانی وکیل بشود آقای سرهنگ انشاء وکیل درآمد که عضو حزب ایران نوین بود.
بعد کاشف به عمل آمد که در جریان کار آقای سمیعی که از منسوبین تیمسار صفاری از متنفذین و گردانندگان حزب ایران نوین بود به عنوان حزب مردم با کمک آقای سام از صومعهسرا وکیل شده و آقای سام چنین تنظیم کردند و دولت را قانع کردند که در بندر پهلوی بالاخره رأی بیشتر مال شیلات است و این هم تابع حزب ایران نوین هستند، آقای سرهنگ انشاء یکی از منسوبین نزدیک آقای هویدا بود میتواند عضو حزب ایران نوین وکیل بشود، و در صومعهسرا هم که یکی از خرده مالکین در حزب ایران نوین وکیل بود که از همان آزادمردان و آزادزنان بود آنجا هم حزب مردم زمینه زیادی دارد، که میتواند آقای سمیعی که عضو حزب مردم است وکیل بشود.
س- کدام سمیعی؟ اسماعیلخان؟
ج- نخیر اسماعیلخان اینها که جای دیگری بودند. آقای… وقتی اسمش خاطرم آمد خدمتتان عرض میکنم.
س- در لیستها هست.
ج- بله، از صومعهسرا. که در واقع هم این آقا باز عملاً مربوط به ایران نوین بود اسماً در … و نتیجتاً در تعداد آنچه که باید از حزب مردم و حزب ایران نوین انتخاب میشدند تغییری نکرده بود گویا در این جریان یک فعل و انفعالی هم شده بود و آن آقای سمیعی گویا خرجی هم کرده بود که حالا آن مسئله جداگانهای است.
اما مسئله دیگر در انتخابات سنای گیلان پیش آمد که کاندیدای حزب ایران نوین آقای نبیلالملک سمیعی پدر همین آقای اسماعیل خان سمیعی بود که در ادوار مختلف آنجا سناتور بود. و کاندیدای حزب مردم هم دکتر بابک بود، دکتر عباس بابک. آقای نبیلالملک سمیعی خب به اعتماد اینکه قرار است و انتخاب هم خواهد شد یک مسافرت تشریفاتی در همه شهرستانها کرده بود و به طالش هم آمدند و من را هم دیدند و خب انتظار داشتند که رأی به ایشان داده بشود و خدمتشان گفتم که من که تکلیفم روشن است، حزب مردم هستم و به حزب مردم رأی میدهم. خب حساب میکردند که یازده شهرستان دیگر هست و آن یازده شهرستان هر کدام مختصری رأی بدهند که به دکتر بابک رأی نمیدهند و به ایشان رأی میدهند و طالش هر چقدر رأی بیاورد یک شهرستان است. من هم در طالش خواسته بودم از دوستانم و رأی دهندگان که به آقای دکتر بابک رأی بدهند برای سنا. خب چون آقای سمیعی هم در آنجا نمایندهای نداشت و کسی را نداشت طبعاً برای ایشان هم رأی ندادند. صندوقها را که باز کردند و رأیها را خواندند آقای دکتر بابک چون هم خودش گیلانی بود هم یک مدتی فرماندار بندر پهلوی بود، یک مدتی فرماندار طالش بود، یک مدتی فرماندار رشت بود، یک مدتی استاندار تمام گیلان بود و یک زمینه هایی در هر کدام از شهرستان و دوستانی از مردم محل داشت، آنها را هم تجهیز کرده بود و در شهرستانهای دیگر درآمد که در حدود جمعاً یک ده تا شهرستان، یازده تا شهرستان اینها هر کدام نزدیک به هزار رأی جمعاً ده دوازده هزار رأی آقای سمیعی، ده دوازده هزار رأی هم آقای بابک با یک اختلاف چند صد رأی آقای سمیعی بیشتر از بابک و در طالش در حدود ده یازده هزار رأی فقط آقای دکتر بابک آورد. نتیجتاً دکتر بابک سناتور شد و در رادیو اعلام کردند. در تهران انعکاس بدی این موضوع پیدا کرد چون قرار چنین چیزی نبود. قرار بود که آقای… روزی دیدم آقای عبدالرضا انصاری به من تلفن میکنند که فلانکس ما ناچار هستیم یک هیئتی بفرستیم به طالش برای اینکه به این وضع انتخابات آنجا رسیدگی بشود و این ده دوازده هزار رأی آقای دکتر بابک به نظر صحیح نمیآید و صندوق آنجا را ما باید باطل بکنیم. خب با ابطال صندوق آنجا آقای سمیعی سناتور میشوند. این سابقه بود که چند روز قبلش، قبل از اینکه این طور بشود به محض اینکه آن رأیها اعلام شده بود آقای دکتر سام به محل رفته بود برای اینکه شاید بتواند ترتیبی بدهد که به اینجا نکشد اهل محل هم که طالشیها یک مقداری در این مسائل دیگر جسور شده بودند جمع شده بودند دور فرمانداری و با جارو جنجال و اهانت به اینکه استاندار چرا آمده است دخالت بکند در انتخابات و اینها، خب دکتر سام هم به صورت ناجوری برگشته بود برای اینکه این مسئله تکرار نشود آقای انصاری این تلفن را به من کرده بود که در هر حال شما اگر که بخواهید آنجا در این کار مقاومت بکنید برای انتخابات خود مجلس هم اشکالات پیش میآید و ما به صندوقهای مجلس کاری نداریم حالا صندوق سنا را… خب من که این را شنیدم که اینها دست در کار هستند و وسیلهای هم نداشتیم، با دکتر بابک که مقارن آن موقع بیچاره مادرش هم فوت کرده بود صحبت کردم. بابک از من خواست که خب شما با آقای علم مذاکره بکنید که شاید ایشان از اعلیحضرت تقاضا بکنند. من به آقای علم تلفنی صحبت کردم بدون اینکه مطلب را بگویم و قرار گذاشتیم که عصر منزل ایشان یک چای بخوریم. وقتی رفتم خدمت ایشان تا وارد شدیم گفتند آقا همین امروز صبح خدمت اعلیحضرت ذکر خیر شما بود. به شوخی گفتم که خدمت ایشان ذکر خیری از ما نیست بیشتر ذکر شر است. گفت تصادفاً همین ذکر شر بود. گفتم چه بود موضوع؟ گفتند من آنجا خدمتشان بودم وزیر کشور آمد و داستان انتخابات طالش را گفت که قرار بوده است که سمیعی در آنجا سناتور بشود حالا بابک درآمده. اعلیحضرت تعرضی فرمودند که قراری نبود، خب سمیعی باید میرفت رأی میآورد. خب رأی نیاورده است و وکیل نشده است. گفتند نخیر چون که مریض بوده است و بستری بوده و سکته قلبی کرده بود. در صورتی که شنیدیم سکته قلبی بعد از این خبر پیش آمده بود، ولی در هر حال این حالا خصوصی است، ولی ایشان به عرض رساندند که بله چون مریض بود و بستری بوده است و اینها و حالا انتخابات این طور شده که یازده تا شهرستان جمعاً یازده هزار رأی دادند طالش به تنهایی هم یازده هزار رأی داده است اینکه نمیشود. فرمودند، «مگر نمیتوانند رأی بدهند؟» گفتند خب آخر رأی سنا را در مرکز شهرستان باید بدهند فقط نه در صندوقهای مختلف و اصلاً مرکز شهرستان طالش بیشتر از ده پانزده هزار نفر جمعیت ندارد در هشت پر، اینها چطوری ده هزار نفر رأی دادند؟ سئوال فرمودند، «خب اینها نمیتوانند از محل انتخاب خودشان بروند در مرکز شهرستان رأی بدهند؟» آقای انصاری تقاضا کردند که بله رسیدگی به همین که اینها آیا از خارج رفتند رأی دادند یا نه اجازه میخواهیم که این کار را برویم رسیدگی کنیم. خب اعلیحضرت هم متوجه منظور بودند و فرمودند خب مانعی ندارد یکی هم از بازرسی شاهنشاهی همراهشان برود.
بعد که انصاری از اتاق بیرون رفت اعلیحضرت برگشتند»، حالا آقای علیم این را میفرمایند، «رو به من کردند که اینها میخواستند رامبد وکیل نشود حالا او وکیل شده یکی را هم یدک کشیده.» به آقای علم گفتم والا من نمیدانم کدام یکی را قبول کنم. آقای هویدا که میگفت که اعلیحضرت مخالف انتخابات من بودند و بعد خبر آوردند که ایشان اجازه گرفتند که من معهذا شرکت بکنم حالا ایشان این طوری میفرمایند. معهذا خب به همان ترتیب کار آن صندوق را به آن صورت سر و صورت دادند که آقای سمیعی رفتند به سنا و دکتر بابک سناتور نشد.
یکی دیگر از خاطرات انتخاباتی این دوره مربوط به انتخابات گناباد و دکتر شریعت میشود. دکتر شریعت سردبیر آن روزنامه اکونومیست اهل گناباد بود و در یک زلزلهای که آن حدود آمده بود، و من هم رفته بودم برای بازدید کارهای زلزله، خیلی خانواده آنها مورد علاقه مردم بود این هم کاندیدای حزب مردم بود. روزی از گناباد به من تلفن کرد که کار رأیگیری تمام شد و یا آماده شده است و مسلماً من برنده هستم و در این جریانات مأمور سازمان امنیت اینجا آمده و به من میگوید باید برگردم تهران. شریعت تلفن کرد که وضع این شکل است و مأمور سازمان این طور میگوید. من از ایشان خواستم که شما بهتر است که یک میتینگی در آنجا تشکیل بدهید و بدون اینکه تظاهری بکنید با مأمور سازمان عنوان کنید که خب من بروم خداحافظی کنم از اهل محل و ایشان را هم با خودت ببری. وقتی آن بالکنی جایی رسیدی در آن میتینگ بگو آهای مردم از این آقا بپرسید که از بنده چه میخواهی و من چرا باید شهر را ترک کنم. شریعت گفت که من این کار را نمیتوانم بکنم ولی شما آقای نخستوزیر را ببینید که او شاید اقدامی بکند. من تلفن کردم و وقتی با آقای هویدا گذاشتیم که فردا بروم و ایشان را ببینم، به ایشان هم نگفتم در چه مطلبی. وقتی که وارد اتاق ایشان شدم تا وارد شدم گفت: «آن رفیقت را هم که میخواستی وکیل کنی که کارش درست شد.» گفتم آن رفیقم کیست؟ گفت شریعت. من تعجب کردم و گفتم شما هم مگر استراق سمع میکنید تلفنها را. معلوم شد نه، شریعت به برادر خودش هم تلفن کرده بوده که او هم برود آقای نخستوزیر را ببیند و به برادرش گفته بوده که رامبد هم خواهد رفت و نخستوزیر را خواهد دید، برادرش این مطلب را گفته بوده به آقای هویدا که در هر حال گرفتاری آنجا این طور است و رامبد هم قرار است که بیاید و شما را ببیند در این مورد. و قبل از اینکه من بروم آقای هویدا را ببینم ایشان در شرفیابی که داشت آن روز صبح موضوع را خدمت اعلیحضرت گفته بود. اعلیحضرت گفته بودند آخر نصیری میگوید این شریعت خیلی کمونیست است. من میدانستم که نصیری و شریعت به سبب اینکه مرحوم نصیری یک نوع عقاید درویشی داشت که شیخ معروف گنابادی مرجع اینها بود و آنها هم در محل با شریعت مخالف بودند خیلی پشت سرهم فحشهای رکیکی به همدیگر میدادند، شریعت و نصیری بد بودند. حالا این مسئله به جای خود در آنجا آنچه آقای هویدا گفت. گفتم قربان قطعاً این مطلب صحیح است که شریعت چپ است نصیری که خلاف نمیگوید ولی حالا که اعلیحضرت کمونیستهای به نام را توی هیئت دولت آورده دست اعلیحضرت را میبوسند و این طور معتقد به برنامههای اعلیحضرت هستند چه مانعی دارد که دنیا ببیند که اعلیحضرت وکیل کمونیست هم میآورد این مجلس و پای اعلیحضرت را میبوسد و معتقد به برنامه اعلیحضرت است. و با این شیرین زبانی ایشان هم موافقت کردند، در صورتی که شریعت بیچاره هیچوقت کمونیست نبوده، و آمد به مجلس و کار او هم درست شد.
این خاطراتی بود از انتخابات دوره بیست و دوم. بعد در داخل خود دوره بیست و دوم یک انتخابات انجمن شهر پیش آمد. در این انتخابات انجمن شهر حزب مردم برخلاف اصرار آقای پروفسور عدل ما مصر شدیم که دخالت نکنیم برای اینکه دیگر مار گزیده از نخ سفید و سیاه میترسید در انتخابات مجلس دیده بودیم که به چه سیاق میگذرد. به اصطلاح میگفتیم دیگر ما صحیح نیست که همیشه کیسه شن بوکس حزب ایران نوین بشویم به خصوص در شهرستانها سوء اثر میکند چون تعداد زیادتری مردم شرکت میکنند. این امتناع زیاد ما موجب شد که دولت یک چارهای بیندیشد و از اعلیحضرت تقاضا کرد یا آقای پروفسور عدل که مطالب را به عرض رسانده بود موجب شد که اعلیحضرت فرمانی صادر کردند به دولت که انتخابات صددرصد باید صحیح انجام بگیرد برای انجمن شهر و از این جهت باید از دفتر مخصوص هم نظارت -دفتر مخصوص آنجایی بود که فردوست بود- خاص در این کار بشود. آقای هویدا روزی من و چند نفر از اعضای حزب مردم را از همان کمیته مرکزی را خواست و این فرمان را خواند که دیگر با این ترتیب اشکالی برای شرکت شما باقی نمیماند. باز برای دفعه دوم ما گول خوردیم و عدهای را تجهیز کردیم و در شهرستانها هم کسانی را فرستادیم و فعالیت شدیدی در انجمن شهرستانها در گرفت. از آن جمله من خودم رفتم به اصفهان و آقای مهندس… حالا اسمش از ذهنم رفته خاطرم میآید به شما میگویم. استاندار آنجا بود که از دوستان آقای عبدالرضا انصاری بود و آقای مجید بختیار مرحوم هم مأمور حزب مردم بود که فعالیت انتخاباتی آنجا را در انجمن شهر اداره بکند خواست ما هم رفتیم به اصفهان. در اصفهان استقبال فوق العادهای مردم کردند. به طوری که بعداً از آقای خسرو هدایت که در آن موقع قائممقام مرحوم دکتر اقبال در خوزستان در شرکت نفت بود، به مناسبت اینکه داماد صارم الدوله بود در اصفهان رفته بود سفری به اصفهان.
Leave A Comment