روایتکننده: آقای دکتر کریم سنجابی
تاریخ مصاحبه: پانزدهم اکتبر ۱۹۸۳
محل مصاحبه: شهر چیکو- کالیفرنیا
مصاحبهکننده: ضیاءالله صدقی
نوار شماره: ۱
مصاحبه با آقای دکتر کریم سنجابی در روز دوشنبه بیستوسوم مهر ۱۳۶۲ برابر با پانزدهم اکتبر ۱۹۸۳ در شهر چیکو-ایالت کالیفرنیا. مصاحبهکننده ضیاء صدقی.
س- آقای دکتر سنجابی در بدو امر میخواهم از شما خواهش کنم که لطفاً به تفصیل سوابق خانوادگی، تحصیلات و چگونگی آغاز فعالیتهای سیاسی و اجتماعی خودتان را برای ما شرح بدهید.
ج- خیلی تشکر میکنم. امیدوارم حال من اجازه بدهد و بتوانم بهطور کافی به مطالبی که مورد نظر شما هست جواب بدهم، یک نتیجه مفید و مطلوب از این مصاحبه به دست بیاوریم. همانطوری که قبل از این صحبتها خدمت شما گفتم، فقط خواهش و تقاضای من این است تا زمانی که من حیات دارم این مصاحبه انتشار پیدا نکند، مگر اینکه اگر زمانی لازم بشود و من حیات داشته باشم با مشاوره خود من باشد. این یک نکتهای هست که بین ما توافق روی این مطلب حاصل شده است.
س- بله. صددرصد.
ج- حالا سؤالی که شما کردید یکی راجع به سوابق خانوادگی من بود و یکی راجع به سوابق تحصیلات و آغاز فعالیت سیاسی من. راجع به خانواده من بهطوری که میدانید من کُرد و از ایل سنجابی هستم که یکی از ایلات کُرد ساکن کرمانشاه است و اگر لازم بدانید و بخواهید اول میتوانم اطلاعاتی هرقدر شما بخواهید و به هر اندازه که لازم بدانید راجع به ایل سنجابی برای شما صحبت بکنم.
س- از آنجایی که ما یک چنین اطلاعاتی به تفصیل در هیچ جا منتشرشده نداریم، من خیلی ممنون خواهم شد اگر شما لطف بفرمایید و این را به تفصیل توضیح بدهید.
ج- بله. محل سکونت ییلاقی یا به اصلاح سردسیری ایل سنجابی در دشتی معروف به ماهیدشت است که در لغت اصلاً ماددشت بوده است. ماهیدشت جزء استان کرمانشاه است که تقریباً از چهارفرسخی غرب شهر کرمانشاه شروع میشود و تا دو، دوازده فرسخی آن ادامه دارد. یک بُعد دیگر آن از دامنهی کوه شاهو نزدیک روانسرآغاز و تا کاروانسرای ماهیدشت و تا پشت شهر شاهآباد کشیده میشود. این محل ییلاقی ایل سنجابی است که الان در حدود صدوشصت پارچه آبادی و ده در آن قرار دارد.
محل گرمسیری و قشلاقی ایل در زمانهای پیش در خارج از مرز ایران و در مرز ایران از نزدیکیهای قصرشیرین و نزدیکیهای نفتخانه و محل نفت قصر شیرین بود که از آنجا شروع میشد و تا حدود قزل رباط و شهربان که الان جزو عراق هستند، ادامه پیدا میکرد. در سال ۱۹۱۴، قبل از شروع جنگهای بینالملل اول یک هیئتی از طرف دولت انگلیس و از طرف دولت روس بهصورت میانجی برای تعیین مرز بین ایران و دولت عثمانی آن زمان آمدند تا با نمایندگان ایران و نمایندگان عثمانی سرحدّات غرب ایران را که مورد اختلاف بین دو دولت بود، معین بکنند. در آنموقع به حدود قصرشیرین که رسیدند، پدربزرگ من حاکم قصرشیرین و سرحددار بود. در آنجا عثمانیها فوقالعاده فشار آورده بودند و انگلیسیها هم با نظر عثمانیها موافقت داشتند که قصرشیرین و قسمتی از غرب ایران را که جلگه است و تقریباً به جلگه عراق متصل و معروف به جلگه زهاب است در مرز عثمانی قرار بدهند.
س- آقای دکتر سنجابی، اسم پدربزرگ شما چه بود؟
ج- شیرمحمدخان صمصامالممالک بود. سنجابیها در آنجا مقاومت فوقالعاده سختی کردند و تسلیم تمایلات اجنبی نشدند و بالاخره مرز به همین حدودی که الان معین است، معلوم شد. ولی آن مراتع قشلاقی خارج از نفتخانه را که در حدود قزل رباط و شهربان قرار دارد جزو خاک عثمانی آن زمان شناختند. ولی یک پروتکل ضمیمه این قرارداد مرزی شد که نمایندگان دولت انگلیس و دولت روس هم امضا کردند و همینطور نمایندگان ایران و عثمانی که به موجب آن دولت عثمانی شناخت که این نقاط از لحاظ مرتع ملک سنجابیها است و متعلق به سنجابیها است و سنجابیها بدون پرداخت مالیات به دولت عثمانی هرساله برای محل قشلاقی و تعلیف احشامشان به اینجا میآیند و دولت عثمانی هم تعهد کرد که حق آنها را محفوظ بدارد. منظور این است که محل تعلیف احشام و محل قشلاق ایل سنجابی در این حدود از خاک عثمانی که فعلاً عراق است قرار داشته است و معمولاً آنجا میرفتند. اما ایل سنجابی که یک ایل کرد است، در واقع یک ایل جوان و یک ایل جدید است. در تواریخ قدیم ما اسمی از ایل سنجابی نتوانستیم پیدا کنیم. آنطور که خود ما اطلاع داریم حداکثر این ایلی که فعلاً به این نام در ناحیه کرمانشاه است از اوایل دوره قاجاریه وجود داشته و در بعضی از لشکرکشیهای دولت ایران هم سوارهای آن شرکت میکردهاند. مثلاً در اردوکشی که دولت ایران برای تصرف هرات کرد از ایل سنجابی یک عدهای سوار بهطور مسلّم حضور داشتهاند. حتی افسانهای در میان مردم سنجابی هست که میگویند رؤساء آن سوارها لباسهایی بر تن داشتند که آستر یا یقه آنها از پوست سنجاب بوده و به همین مناسب آنها را هم سنجابیها خطاب میکردند و این اسم از آنجا برای آنها باقی مانده است.
سنجابیها از سه ناحیه مختلف به ایالت کرمانشاه آمدهاند. آنها از دوازده تیره مرکباند. چندین تیره اینها علیالتحقیق از ناحیه فارس کوچانده شدهاند. شاید در زمان نادرشاه افشار و یا در دوره صفویه با اجبار و اکراه و یا از روی رضا و رغبت آنها را آوردهاند. برای اینکه در این مرز و بوم ساکن و نگهبان سرحدّات باشند. آن تیرههایی که از فارس آمدهاند، بیشتر تیرههای رؤسای ایل سنجابی و به اصطلاح خانهای سنجابی هستند. یعنی خانوادهی ما علیالتحقیق جزو کوچاندهشدهها یا مهاجرین از ناحیه فارس هستند. شما شاید در تواریخ قدیم ایران هم خوانده باشید که طوایفی از کردها در دورههای بعد از اسلام در بعضی از نواحی فارس مثلاً در ناحیه شبانکاره بوده و حتی حکومتهایی هم داشتهاند. بنابراین، بعید نیست که در دوران صفویه مردمی از کرد در آن نواحی وجود داشته باشند. چند تیره سنجابی که اسامی آنها معمولاً با کلمه وند خاتمه پیدا میکند از ناحیه لرستان آمدهاند و اینها عبارتند از تیرههایی به نام جلیلهوند، سیمینهوند، سرخاوند که الان هم در سنجابی از تیرههایی مشهور هستند و لهجه و تکلمشان هم به لهجه لری و لکی بیشتر شباهت دارد. چند تیره سنجابی هم از عراق و از حدود شهر زور و از کنارههای دیالهی عراق آمده و مشهور به دیالیان هستند. تمام این تیرههای سنجابی در این ناحیه ماهدشت سکونت اختیار کردند که آنوقت ملک مردم شهری و قسمت عمدهی آن جلگهی سرسبز و چمنزار بوده است و به علت اینکه سنجابیها هم حشمدار و گوسفنددار بودند و این مراتع در تابستان فوقالعاده مطبوع بود، آن مردم در حواشی چمنزارها و در کوههای پیرامون آن سکونت پیدا کردند. تا اینکه کمکم توانستند که خودشان نیز بعضی از املاک آنجا را بخرند. آنطور که در اطلاعات ما هست، بنیانگذار ایل سنجابی بهصورت ایل جدا و مستقل جد بزرگ ما شخصی بوده است به نام حسنخان. این حسنخان که تقریباً معاصر با اواخر سلطنت فتحعلیشاه قاجار بوده است، مردی بود فوقالعاده کافی و زرنگ و کاردان و توانست املاک بسیار زیادی در آن نواحی کمکم خریداری نماید. او پسر لایقی هم به نام محمدرحیمخان داشته است. حسنخان و پسرش محمدرحیمخان تقریباً در حدود چهل، پنجاه پارچه آبادی بزرگ در همان ناحیه ماهیدشت به تدریج خریداری میکنند که همان پایگاه محلی قدرت و اعتبار آنها میشود. به عنوان جملهی معترضه راجع به سابقهی تاریخی ایل سنجابی این نکته را هم اضافه کنم که مطابق تحقیقاتی که خود بنده کردهام، دریافتم که در ناحیه شمال کردستان یعنی در حدود شمال مهاباد و در خاک عراق در اوایل قاجاریه یک طایفهای به نام سنجابی در همان حدود بین رضائیه و خاک عثمانی آن زمان وجود داشته است. در یک کتاب تاریخی از تاریخ قاجاریه که به وسیله یکی از شاهزادگان قاجار نوشته شده و مرحوم عباس اقبال آشتیانی آن را چاپ کرده، چنین آمده است که: رئیس قشون ایران یک طایفه از اکراد را که یاغی و گردنکش بودهاند شکست میدهند و تعقیب میکنند و آنها متواری میشوند و به ایل سنجابی در آنطرف رضائیه در خاک عثمانی پناه میبرند. بنابراین معلوم است که در آنموقع یک طایفهای به نام سنجابی، یک مردمی به نام سنجابی در آنجا بودهاند، ولی من هرچه در این اواخر کوشش کردم که ببینم آیا از آنها اشخاصی وجود دارد نتوانستم چیزی بیابم. هرچند از خانواده خودم شنیده بودم که در آن حدود ما بستگانی داریم.
در اشعار نظامی گنجوی هم مخصوصاً در اسکندرنامه وی هم بنده یک شعری دیدم که در آن، چون مادرش کرد بود –محققاً نظامی مادرش کرد بود- در آنجا که از تبار خودش صحبت میکند کلمه «سنجابی» را به کار میبرد. آیا واقعاً در زمان نظامی هم یک همچین طایفهای وجود داشته؟ درست بر من معلوم نیست. آنچه محقق است همین است که در آغاز صحبت خود عرض کردم. یعنی ایل سنجابی عبارت از آن تیرههایی است که از ناحیه فارس و از ناحیه لرستان و از ناحیه دیاله و شهر زور عراق آمدند و در ناحیه ماهیدشت کرمانشاه سکونت اختیار کردند. آن تیرهها به علت اینکه مذهب تقریباً تمام آنها یک مذهب بوده است، یعنی آنها به اصطلاح خودشان اهل حق یا آنطوری که متداول است علیاللهی بودهاند، به یکدیگر گرایش داشتهاند. درباره کلمه علیاللهی هم بیمناسبت نیست توضیح بدهم که در واقع اینها علی را خدا نمیدانند، بلکه معتقد به ظهورات مختلف و متدرج خدا هستند و ظهور اکمل او را در شخص علی میدانند ولی این ظهور منحصر بهفرد نیست، ظهورات و تجلّیات دیگری هم حضرت علی به اصطلاح علیاللهیها داشته است که حتی بعد از زمان حضرت علی هم کسان دیگری صاحب این ظهورات شدهاند. از جمله شخصی به نام سلطان اسحاق که میگویند در عهد امیرتیمور بوده، مظهر یکی از همین ظهورات بوده و همو در واقع، بنیانگذار این طریقه است.
س- مقصود شما از ظهورات جلوه و …
ج- بله مقصود جلوه و مظهر است. بنابراین، اینها این اعتقاد را دارند و خودشان را مسلمان میدانند و به قرآن معتقد هستند و به امامان معتقد هستند، البته آن ارادت خاص را به حضرت علی دارند که او را جلوه واقعی حضرت حق میدانند. تقریباً کم و بیش نظیر آنچه عیسویان درباره مسیح میگویند. بههرحال، سنجابیها که همه آنها اهل حق بودند، در همان زمان اجتماع آنها پیشوای بزرگی از صوفیه اهل حق در ناحیه کرمانشاه به نام سیدبراکه ظهور میکند که در گوران و از طایفهی گوران بوده و تأثیر فوقالعادهای در پیروان این طریقه داشته است. مردم و درویشان زیادی در پیرامون او جمع میشوند و خانقاه او مرجعیّت عظیمی پیدا میکند. بیشتر مردم طوایف گوران که آنها هم ده، پانزده هزار خانوار هستند و بیشتر مردم سنجابی پیرو سیدبراکه و خاندان او میشوند. این وحدت مذهبی یکی از وسایط پیوند دادن تیرههای مختلف سنجابی به همدیگر بود.
یکی دیگر از وسایل پیوند آنها همان محلهای سکونت ییلاقی و قشلاقی آنها بود. سنجابیها در ابتدا جزو ابواب جمع ایل بزرگ زنگنه محسوب میشدند، بهطوری که میدانید زنگنه از ایلهای خیلی بزرگ کرد ایران بوده و در زمان پادشاهان صفویه عظمت و اعتبار زیادی داشته است. شیخ علیخان زنگنه صدراعظم بعضی از پادشاهان صفوی ظاهراً شاهسلیمان مردی فوقالعاده مقتدر و توانا و سردار بزرگی بود، ایل زنگنه تا این اواخر در ایران به صورت ایلی وجود داشت، هرچند بعداً رؤسای آنها شهرنشین شدند و شیوهی ایلی را از دست دادند، خانواده زنگنه در کرمانشاه از مهمترین خانوادههای آن شهر هستند. طوایف زنگنه هم در بین ایلات دیگر پراکنده و مستهلک شدند. ولی هم اکنون یک ایل زنگنه در خاک عراق وجود دارد که از حدود خانقین تا کرکوک پراکنده هستند.
بههر حال، در دوره قاجاریه این تیرههای کوچیده و یا کوچانده شدهی سنجابی را ابواب جمع زنگنه کردند. پیداست که زنگنه چون ایل قوی و مقتدری بوده، سنجابیها پیوستگی به آن را برای خودشان وسیله حمایت و پشتیبانی میدانستند. تا زمان حسنخان جد اعلای من که الان اسم بردم، سنجابیها جزء ایل زنگنه بودند، ولی در زمان حسنخان اختلافی با رئیس ایل زنگنه پیدا میکنند و زد و خورد و قتل و کشتاری بین اینها رخ میدهد. از آن تاریخ، مدتی ایل سنجابی متواری میشود تا اینکه بعداً دولت موقت و والی کرمانشاه فرمان ریاست ایل سنجابی را بهصورت ایل جدایی به همان حسنخان میدهد و او در این ایل سنجابی موجود اولین رئیس ایل میشود.
بنابراین، تاریخ پیدایش این ایل شاید در حدود صدوپنجاه سال بیشتر نباشد. حسنخان پسرهای متعددی داشته که بزرگترین آنها محمدرحیمخان و کوچکترین آنها شیرمحمدخان صمصامالممالک جد پدری من بود. شیرمحمدخان نیز سه پسر نامی داشت. پسر بزرگترش قاسمخان ملقب به سردار ناصر پدر من بود. از پسرهای دیگرش یکی سردار بسیار معروف و با کفایت و وطندوست ایران علیاکبرخان سردار مقتدر بود که عموی بزرگ من حساب میشد و پسر دیگرش سالار ظفر حسین سنجابی بود. شیرمحمدخان جد من از طرف دولت به عنوان حاکم قصرشیرین و سرحددار منصوب شد و از آن تاریخ تا زمان پهلوی حکومت قصرشیرین و مرزداری آن حدود با سنجابیها بود که امنیت جاده کاروانرو و جاده تجارتی و زیارتی معروف قصرشیرین به کرمانشاه را حفاظت میکردند. به این ترتیب، ایل سنجابی وسعت و توسعه پیدا کرد، خود شیرمحمدخان صمصامالممالک در قصرشیرین اقامت داشت که هم اکنون عکس قلعهی محل اقامتش را به شما نشان دادم و حکومت ایل را به پسر بزرگترش که پدر من باشد، قاسم خان، واگذار کرد. پدرم در ایل حکومت داشت و ایشان در مرز.
خوانین سنجابی در ناحیه ماهدشت که محل اقامتشان بود، دهات مختلف داشتند و هر یک از آنها در ده خود یک قلعه بنا کرده بود. قلعه در آن زمان یک محل استحکامات جنگی بود با سنگرها و جانپناههای مخصوص و هم یک کارگاه کشاورزی، محلی که در آن صنایع محلی مثل قالیبافی، نمد، گلیم و این جور چیزها در قسمتهایی از آن برپا میشد. خانها در قلعههای خودشان سکونت داشتند و نوکرها و اتباعشان در دهات مختلف. قوه جنگی ایل سنجابی از دو نیرو تشکیل میشد. یکی سوارهای نوکری بود که خانها افرادی را به صورت نوکر خودشان استخدام میکردند و به آنها معمولاً اسب و تفنگ میدادند و در دهات پیرامون خود آنها را ساکن میکردند. اینها وابسته و در خدمت آقای خودشان بودند. پدر و عموهای من در زمان خود، تقریباً هفتصد سوار به صورت نوکر شخصی داشتند. قسمت دیگری از نیروی مسلح ایل از خود مردم ایل تشکیل میشد. ایل سنجابی در آنموقع که در حدود شاید هفت تا هشت هزار خانوار بود، در حدود حداقل دو هزار مرد جنگی داشت که هفتصد سوار آن جزء نوکری و اتباع شخصی سردارها بودند و هزار و دویست تا هزار و پانصد نفر از تیرههای مختلف ایل. و خود این یک نیرو و یک قشون قابل توجهی به حساب میآمد. سنجابیها، همیشه نسبت به دولت مطیع بودند، بهعلاوه محل سکونت آنها چون به شهر کرمانشاه خیلی نزدیک و در جلگه صاف همواری است و کوهستانهای سخت ندارد آنها نمیتوانستند مثل طوایف کوهنشین دیگری به صورت یاغی و سرکش زندگی کنند و میبایستی همیشه حسن رابطه را با دولت و با والیهای کرمانشاه نگاه بدارند. بهطوری که تاریخ زندگیشان نشان میدهد تقریباً هیچوقت مردمان این ایل به صورت یاغی و گردنکش در مقابل دولت و حکومت مرکزی قرار نگرفته و بلکه برعکس همیشه همراه و همکار بودهاند.
در نهضت مشروطیت ایران ایل سنجابی با مشروطهخواهان همراهی کرد و جهات مختلفی باعث آن بود. یکی از آن جهات مذهبی بود، چون خانواده مستقیم پدری من شیعه بوده و هستند، هم پدرم و هم پدربزرگم و هم جد اعلای ما حسنخان که اسم بردم، شیعه بودند. چنانکه جنازه حسنخان را بعد از فوتش به نجف بردند و همچنین جنازهی پسر بزرگ او محمدرحیمخان را. صمصامالممالک نیز یک شیعه متصّب بود و به این مناسبت نسبت به روحانیون فوقالعاده احترام داشت. در صدر مشروطیت آخوند ملامحمد کاظم خراسانی که پیشوای بزرگ شیعیان ایران در نجف بود، نامهای به پدربزرگ من و ایل سنجابی نوشت و به وسیله مرحوم علی هیئت فرستاد که بنده نسخهاش را یک وقتی داشتم. وی سنجابیها را دعوت کرد که از مشروطیت حمایت بکنند. بله یک علت این که سنجابیها به مشروطه گرایش پیدا کردند، همین تبلیغ علمای بزرگ اینطوری بود. یک علت دیگر اجتماعی آن که نظر خود بنده است، این است که ایل سنجابی در آنموقع در برابر تجاوز ایل قدرتمند کلهر قرار داشت. ایل کلهر، بزرگترین ایل کرد است که شاید در تمام نواحی کردنشین ایران و عراق و ترکیه هم ایلی به بزرگی آن نباشد، شاید پنجاه هزار خانوار باشند. ایلخانی کلهر در آن زمان داودخان امیراعظم رئیس ایل کلهر بود که وی بنابر جهاتی که حالا تفصیلش بیمورد است، با سنجابیها خیلی بد بود و چندین بار به سنجابی اردو کشید و قلعههای سنجابی ار آتش زد و این اختلافات بین این دو ایل وجود داشت.
به مناسبت اینکه داودخان امیر اعظم رئیس ایل کلهر با مستبدین و با سالارالدوله یاغی که علیه مشروطیت بود همراهی میکرد، سنجابیها که مخالف او بودند بالطبع به مشروطیت علاقه پیدا کردند و خود همین کیفیت یک آبرو و احترامی به ایل سنجابی به عنوان آزادیخواهی داد و این جریان باعث گردید که در دوران مشروطیت حزب دموکرات هم که حزب تندرو مشروطیت بود، تمایل زیادی نسبت به سران و مردم سنجابی داشته باشد. دموکراتهای شهر کرمانشاه اغلب با سنجابیها مربوط بودند و سنجابیها هم در انتخابات از نامزدهای دموکرات کرمانشاه حمایت میکردند. در نتیجه، یک نوع پیوستگی بین ایل سنجابی و دموکراتها و رهبران دموکراتها که در آن زمان تقیزاده و سلیمان میرزای اسکندری بودند، به وجود آمده بود. تا جنگ بینالملل اول پیش آمد.
در جنگ بینالملل اول که با پیشرفت قشون اشغالگر روس در داخل ایران و وارد شدن آن به آذربایجان و شمال ایران و رسیدن به قزوین بیم این بود که به تهران وارد بشوند، بهطوری که میدانید در آنموقع واقعه مهاجرت صورت گرفت. یعنی اکثر زعمای دو حزب دموکرات و اعتدالی آنوقت که دوره سوم پارلمان بود، با همدیگر ائتلاف کردند. در آنموقع چون دو دولت بزرگ استعمارگر یعنی انگلیسها و روسها با همدیگر متحد بودند و در سال ۱۹۰۷ هم آن قرارداد معروف تقسیم ایران را به دو منطقه نفوذ بین خودشان منعقد کرده بودند، مردم ایران، ملیون ایران و بهخصوص آزادیخواهان و دموکراتهای ایران، علیه این دو دولت بودند و بالطبع گرایش فوقالعادهای نسبت به آلمانها داشتند. از طرف دیگر، در آن زمان دولت عثمانی هم متحد دولت آلمان بود و این دولت در بین مردم مسلمان دعوت به اتحاد اسلام میکرد که مسلمانها با او علیه روسها و انگیسها همراهی کنند و این هم در اذهان مردم ایران تا حدی مؤثر واقع شده بود. این بود که وقتی مهاجرین از تهران حرکت کردند و بعد به کرمانشاه رسیدند و در کرمانشاه حکومت مقاومت ملی به زعامت نظامالسلطنه مافی تشکیل دادند، سنجابیها با مهاجرین همراهی کردند. قسمت بزرگی از نیروی ژاندارمری ایران هم همراه مهاجرین به کرمانشاه آمد. این نیروی ژاندارمری و سنجابیها و طوایف دیگری متحداً یک نیروی مقاومت در مقابل پیشروی روسها تشکیل دادند. روسها که قسمت عمده ایران را اشغال کرده بودند، به همدان و بعد به کرمانشاه رسیدند و کرمانشاه را نیز تصرف کردند. سنجابیها در مقابل روسها ایستادگی کردند و سه ماه تمام پیشروی نیروی روس در ناحیه ماهدشت سنجابی متوقف شد. این مقاومت مردم سنجابی و ژاندارمهایی که در داخل سنجابی بودند، در مقابل روسها یکی از موجبات فتح عثمانی در جبههی کوتالعماره شد که توانست قشون انگلیس را تحت محاصره بود از پا درآورد و قریب دوازده هزار نفر آنها را اسیر کند. بعد از این فتح بزرگ بود که عثمانیها فراغتی پیدا کردند و توانستند قسمت بزرگی از نیروی خود را به فرماندهی علی احسان پاشا فرمانده معروف به جبههی ایران اعزام دارند و روسها را از کرمانشاه عقب بزنند، ولی این پیروزی عثمانیها و رجعت مهاجرین و حکومت مقاومت ملی به کرمانشاه بیدوام بود، زیرا انگلیس به سرعت شکست خود را جبران کردند و نیروی تازه نفس وارد بصره نمودند و عثمانیها را به عقب رانده و بغداد را در خطر سقوط قرار دادند. نیروی فاتح عثمانی در جبههی ایران ناچار به عقبنشینی شد. روسها مجدداً همدان و کرمانشاه را به تصرف درآوردند. کار مهاجرین و حکومت مقاومت ملی نیز از این تاریخ به پایان رسید. یک عده از آنها همراه نظامالسلطنه و مدرس به استانبول رفتند، ولی قسمت بزرگی از مهاجرین که دل خوشی از عثمانیها نداشتند، به داخل ایل سنجابی آمدند که در کوههای سرحدی متواری بودند. قریب هفتصدنفر از آنها مدت چندین ماه در سنجابی مهمان بودند و سنجابیها از آنها پذیرایی میکردند. این جمعیت بزرگ در خانه پدر من و عموهای من مهمان بودند و منزل به منزل با ما حرکت میکردند تا زمانی که انقلاب در کشور روسیه صورت گرفت و نیروی اشغالگر روس در ایران دچار آشفتگی گردید.
س- انقلاب ۱۹۱۷.
ج- بلی. انقلاب ۱۹۱۷ در روسیه صورت گرفت و دولت انقلابی دستور به واپس خواندن نیروی خودش داد و آنها هم یعنی آن قوایی که در کرمانشاه داشتند، تأمین به مهاجرین دادند و مهاجرینی که در ایل سنجابی بودند، با تأمینی که از روسها و انگلیسها گرفتند، از راه کرمانشاه به اوطان خود و به تهران بازگشتند، ولی یک عدهای از آنها تأمین پیدا نکردند و باقی ماندند. از آن جمله کسانی که در خانه ما باقی ماندند، مرحوم شاهزاده سلیمان میرزا اسکندری بود و مرحوم میرزا طاهر تنکابنی نماینده مجلس و از استادان معروف دانشگاه و تاجر بزرگی به نام حاج محمدتقی شاهرودی.
اینا ماندند و در خانه پدرم بودند در مدتی که مرحوم سلیمان میرزا در خانه ما بود خود ایشان با لطفشان و با محبت خاصی که داشتند، از من که یک بچه ده، دوازده ساله بودم، دعوت کرد که خدمت ایشان بروم و به من تدریس کنند و من این افتخار تحصیل را در پیش ایشان مدت چند ماه داشتم که هر روز میرفتم و زانوی ادب به زمین میزدم و دو ساعت درس میخواندم. من در آن مدت چند ماه یک دوره کامل حساب و یک دوره هندسه مختصر و تاریخ و جغرافیا که همه جا توأم با بحثهای سیاسی و آموزش وطندوستی و آزادیخواهی بود، آموختم. بعد هم خود او علاقه پیدا کرد که یک آموزشگاه کوچک ایلی برای کدخداهای سنجابی و سوارهای سنجابی ترتیب بدهد. این بود که نزدیک چادر او به دستور پدرم یک چادر بزرگ پنج ستونی برپا کردند که در واقع، به صورت یک کلاس اکابر درآمد و شاهزاده شبها به آنجا میآمد و برای کدخداها و سوارها که جمع میشدند، صحبت میکرد و من صحبتهای او را به کردی برای آنها ترجمه میکردم. این وضع ادامه داشت و سلیمان میرزا در خانهی ما بود و ما در حال کوچ بودیم تا نزدیک خانقین که انگلیسها با حیله، مکر و با یک خدغه و نیرنگ ضربت بزرگی بر ما و بر تمام سنجابی وارد آوردند. خلاصهی آن چنین بود که ما در محلی تقریباً یک فرسخی خانقین که قوای انگلیسها هم در آنجا بود، چادر زده بودیم. فرمانده انگلیس در آنجا شخصی به نام کلنل کنین از خانقین به دیدن منزل پدرم آمد و در آنجا با سلیمان میرزا هم صحبت کرد و به سلیمان میرزا گفت که شما با آلمانیها همراهی میکنید و به سنجابیها اعتراض کرد که شما به آلمانیها و عثمانیها آذوقه میدهید و این در ابتدای سال ۱۹۱۸، سال قطحی بزرگ ایران بود، سال مجاعهی معروف، در آنموقع مردم سنجابی اغلب با نان بلوط سدجوع میکردند. پدرم دستور داد بروند از توی ایل مقداری از آن نان بیاورند و به آن فرمانده انگلیسی نشان داد و گفت: «مردمی که نانشان این است از کجا میتوانند آذوقه به دیگران برسانند». بالاخره آنها بر حسب ظاهر تأمینی به سلیمان میرزا و به ما دادند و رفتند. ولی یک هفته بعد در حدود دو هزار سرباز شبانه حرکت دادند و در صبح زود که هنوز ما از خواب بیدار نشده بودیم، دور چادرهای ما را محاصره کردند و سلیمان میرزا و برادرش عیسی میرزا را اسیر کردند و بردند. سلیمان میرزا را بعد از آن بردند بغداد و از آنجا بردند به بصره و از بصره به بمبئی و سه سال در اسارت انگلیسها باقی ماند. بعد از این غائله خفتآور، ایل ما پراکنده و متواری شد. یک ماه یا دو ماه بعد، انگلیسها مجدداً اردو کشیدند و طوایف ایرانی دیگری مثل ایل کلهر و ایل گوران که پیشتر از متحدین ما بودند، با انگلیسها همراه شدند و انگلیسها با توپ و با طیاره ایل سنجابی را در بهار سال ۱۹۱۸ در محل معروف به دشت حر بمباران کردند. در آن واقعه، حداقل پانصدنفر زن و مرد و بچه سنجابی کشته و یا در حین فرار در رودخانه معروف به زمکان غرق شد و تمام هستی ایل با سیصد، چهارصدهزار گوسفند به غارت رفت و بعد پدرم که با زنها و بچههای خانواده برای دادخواهی به کرمانشاه آمد و به دولت مرکزی تلگراف کرد، انگلیسها او را نیز گرفتند و اسیر کردند و به بغداد بردند. عموهای دیگرم که سردار مقتدر و سالار ظفر بودند، با برادر بزرگترم سالار مقتدر و یک عدهای سوار زبده فراری و متوار شدند و به خاک عثمانی پناه بردند و به کرکوک و از کرکوک به موصل رفتند. در اواخر همین سال ۱۹۱۸ که جنگ بینالملل خاتمه پیدا کرد و عثمانیها هم تسلیم شدند و قوای آنها از بین رفت، در شهر موصل عموها و برادرم توانستند فرار کنند و از شمال کردستان و جنوب آذربایجان با هفتهشت سوار خود را به تهران برسانند. اینها وقتی به تهران میرسند که کابینه وثوقالدوله بر سر کار و نصرتالدوله فیروز وزیر دادگستری بود. انگلیسها دستور میدهند که آنها باید در تهران بمانند. عموهای من بدین کیفیت مدت دو، سه سال در تهران تحت نظر بودند. در اواخر سال ۱۲۹۹ هجری که آنوقت بنده بچه بودم و در مدرسه متوسطه کرمانشاه درس میخواندم، شاهزاده سلیمان میرزا که در اسارت انگلیسها بود، بعد از سه سال آزاد شد و از راه قصرشیرین به کرمانشاه آمد و میخواست به تهران برود. به مناسبت سابقه شاگردی خدمت ایشان رسیدم. عموهای من که در تهران تحت نظر بودند به ایشان تلگراف کردند و خواهش نمودند که ما را یعنی من و برادر کوچکتریم را هم همراه خودش به تهران ببرد.
درست روز سوم اسفند ۱۲۹۹ یعنی روز کودتا بود که ما با کالسکه در خدمت شاهزاده سلیمان میرزا از کرمانشاه حرکت کردیم و یک روز بعد در کنگاور در خانه حاج صاری اسلان کنگاوری خبر کودتا و اعلامیه سردار سپه رئیس دیویزیون قزاق را شنیدیم. در آن زمان، قوای انگلیس هنوز در ایران و تمام جادههای اصلی در تصرف آنها بود. آنها ما را سه روز در پای گردنه اسدآباد نگه داشتند و اجازه ندادند که کالسکهی ما عبور بکند. بعد هم که وارد همدان شدیم به دستور سیدضیاء رئیس دولت کودتا سلیمان میرزا در همدان متوقف شد و ما هم در همدان ماندیم و در مدرسه نصرت آن شهر مشغول درس خواندن شدیم. همین که سیدضیاء سقوط کرد، سلیمان میرزا هم آزاد شد و حرکت کرد و ما هم در خدمت ایشان به تهران آمدیم. آغاز تحصیلات بنده در تهران از همین زمان بود یعنی در سال ۱۳۰۰ وارد مدرسه علوم سیاسی شدم که در آنموقع تحت ریاست علامه علیاکبر دهخدا بود. دورهی تحصیلی مدرسه سیاسی در آن زمان پنج سال بود که سه سالش متوسطه نهایی و دو سالش به اصطلاح دوره عالی بود و بنده این پنج سال را در مدرسه سیاسی تمام کردم و بعد وارد مدرسه حقوق تهران شدم که تازه به وسیله چند نفر معلم فرانسوی تشکیل شده بود. مدرسه حقوق تهران را نیز در مدت دو سال تمام کردم و لیسانس آنجا را گرفتم و مدتی هم بیکار ماندم و به کارآموزی وکالت دادگستری پرداختم تا آنکه در سال ۱۳۰۷ در کنکور دانشجویان اعزامی دولت به اروپا شرکت کردم و قبول شدم و با کاروان اول دانشجویان، عازم فرانسه شدم. در این سفر من و دو نفر دیگر از دوستان صمیمیام همراه بودیم و آنها یکی دکتر عبدالمجید اعظم زنگنه بود و دیگری دکتر سیدعلی شایگان که تمام مدت پنج سال مدرسه سیاسی با هم در یک کلاس و همیشه با هم همدرس، همکار و همراه، همسفر و حتی هم منزل بودیم. آنها نیز مانند من همان مدارک تحصیلی را داشتند.
س- آقای دکتر، آن مدرسهای که شما فرمودید فرانسویها سرپرستی میکردند در آنجا به زبان فرانسه تدریس میکردند یا فارسی؟
ج- بله. به زبان فرانسه تدریس میکردند.
س- شما زبان فرانسه را کجا یاد گرفته بودید؟
ج- ما پنجسالی که در مدرسه سیاسی درس میخواندیم در آن تدریس زبان فرانسه وسعت عظیمی داشت، بهطوری که تقریباً هر روز دو ساعت نزد معلمین ایرانی یا فرانسوی به فرا گرفتن آن مشغول بودیم.
Leave A Comment