روایت‌کننده: آقای خسرو شاکری

تاریخ مصاحبه: ۱۳ جولای ۱۹۸۳

محل مصاحبه: شهر کمبریج- ماساچوست

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۵

کنگرۀ پنجم کنفدراسیون در ژانویه ۱۹۶۵ تمام شد و کنگرۀ ششم در ژانویه ۱۹۶۶ تمام شد و کنگرۀ هفتم در ژانویه ۱۹۶۷ تمام شد. در کنگرۀ ۱۹۶۶ هیئت دبیران جدیدی انتخاب شد که نیرومند و ماسالی این‎ها در آن بودند.

س- نیرومند به‎اصطلاح وابستگی سازمانی نداشت؟

ج- ظاهراً نداشت. یکی از مواردی را که من خوب به یاد دارم این است که در مذاکراتی که کنار ما به‌عنوان جبهه‌ای‌ها می‌کردیم که چه کسی را توی هیئت دبیران بگذاریم و توصیه‌مان به اعضا چه باشد و به چه کسی رأی بدهیم به چه لیستی این بود که ماسالی نیرومند را معرفی می‌کرد و من با نیرومند مخالفت کردم چون معتقد بودم آدم فرصت‌طلبی است چون یک کمی شناخت بیشتری از او داشتم و اصولاً معتقد بودم که او آدم تازه واردی است و از پایۀ سازمانی بالا نیامده برخلاف همۀ ما که از پایه کار کرده بودیم و آمده بودیم بالا، او از بالا آمده بود یعنی (؟) از بالا. یک دفعه از راه رسیده بود و هیچ کار سازمانی و پایه‌ای نکرده بود نباید دبیر بشود.

س- آقای ماسالی چه نوع وابستگی سازمانی داشت؟

ج- ماسالی از جبهه ملی بود. بنابراین کنگره چهار در دسامبر ۱۹۶۴ شروع شد و ژانویه ۱۹۶۵ تمام شد. به همین ترتیب کنگرۀ پنج در دسامبر ۱۹۶۵ شروع شد و در ژانویه ۱۹۶۶ تمام شد. کنگرۀ شش در دسامبر ۱۹۶۶ شروع شد و در ژانویه ۱۹۶۷ تمام شد. در کنگره‌ای که نیرومند این‎ها یعنی کنگره شش نیرومند این‎ها انتخاب شدند وقتی به کنگرۀ هفت گزارش دادند بر سر انتخاب هیئت دبیران و مواضع کنفدراسیونی اختلاف شد. بنابراین کنگره به نتیجه نرسید. این‎که کنگره به نتیجه نرسید نشانۀ برابر بودن نیروهای سازمان انقلابی طرفداران‎شان طوفان و این‎ها با نیروهای جبهه ملی است. درست است که جبهه ملی مقدار زیادی از طرفدارانش را از دست داده بود و دلیل آن این بود که دانشجویانی که در جبهه ملی بودند فارغ‌التحصیل می‌شدند می‌رفتند و نیروی جوانی که می‌آمد آهسته آهسته بیشتر تحت‌تأثیر جریاناتی مثل چین و این‎ها بود. بنابراین این‎ها بهتر می‌توانستند افراد را بسیج بکنند با زمینۀ بین‌المللی که داشتند. در حالی‌که جبهه ملی زمینۀ ایرانش را از دست داده بود برای این‎که در سال ۱۹۶۶ در ایران دیگر فعالیت جبهه ملی نداشت و از لحاظ بین‌المللی هم رادیکالیزه بودنش تحت‌تأثیر چین بود و این‎ها خیلی مهم بود. اما این‎که آقای تهرانی گفتند که جبهه ملی جزو ما شده بود و مسئولین آن هم طرفدار ما شده بودند این حرف کاملاً غیرواقعی است. اولاً ایشان در آن موقع در چین تشریف داشتند و در اروپا نبودند و نمی‌توانستند از نزدیک شاهد وقایع در اروپا باشند. دوم این‎که رادیکالیزه شدن اعضای جبهه ملی خیلی پیش از رادیکالیزه شدن اعضای حزب توده بود. در زمانی که این‎ها هنوز عضو حزب توده بودند، همان‎طوری‌که قبلاً تشریح کردم، مثلاً علیه امینی نمی‌خواستند تظاهرات کنند و ما علیه امینی تظاهرات می‌کردیم درحالی‌که این‎ها هنوز عضو حزب توده بودند و روزنامه‌های حزب توده را در خارج پخش می‌کردند ما روزنامۀ ایران آزاد را منتشر می‌کردیم که جنگ‌های چریکی چه‎گوارا را ترجمه می‌کردیم، این تاریخش سال ۱۹۶۲ است و این‎ها هنوز عضو حزب توده بودند و مواضع رسمی حزب توده را داشتند. این در واقع کم‎لطفی و جعل تاریخ است که ایشان این را می‌گویند. آن‎چه که درست است این است که اعضای جبهه ملی یا قسمت زیادی از اعضای جبهه ملی تحت اوضاع بین‌المللی و خود ایران رادیکالیزه شده بودند و به همین دلیل حاضر به یک سری همکاری‌هایی هم با سازمان انقلابی حزب توده بودند ولی هیچ‌یک از اعضای شناخته شدۀ حزب توده عضو سازمان انقلابی نشد. برخی از افراد مثل آقایی که در مونیخ بود و مثل نیک‌خواه پای تلویزیون رفت…

س- لاشایی؟

ج- نخیر. کس دیگری بود رفت توی تلویزیون از شهر مونیخ که عضو جامعه سوسیالیست‌ها بود و بعد عضو سازمان انقلابی شد. با یک کس دیگری بود در اتریش…

س- پولادی؟

ج- نخیر، یک کس دیگری بود که اسمش بعداً یادم می‌آید. یکی از کسانی که هم‎زمان با لاشایی رفت توی تلویزیون سابقاً با جامعۀ سوسیالیست‌ها بود ولی بعداً ول کرده بود و رفته بود توی سازمان انقلابی. یکی دو نفر دیگر از سمپات‌های جبهه ملی ممکن است رفته باشند توی سازمان انقلابی ولی از افراد شناخته‌ شدۀ جبهه ملی کسی توی سازمان انقلابی نرفت و این یک مقداری به نظر من تعریف از خود است.

آن‎چه که واقعیت دارد بنابراین این است که عناصر هر دو سازمان مختلف جبهه ملی و حزب توده تحت‌تأثیر اوضاع بین‌المللی و اوضاع خود ایران رادیکالیزه شدند و بعد هم همکاری‌های بیشتری با هم داشتند. ولی از کنگره هفت به بعد اختلاف زیاد می‌شود و به خصوص این‎که آن‌ها، طرفداران سازمان انقلابی تزهای چین را تبلیغ می‌کردند و کپی‌برداری می‌کردند از چین و معتقد بودند که ایران هم مثل چین طبق نظر مائوتسه‌دون کشوری است نیمه مستعمره-‌ نیمه فئودال و تزهای محاصره شهرها از طریق دهات را اعمال می‌کردند. درحالی‌که ما طرفدار چنین تزی نبودیم.

اگرچه برخی از افراد مثل محمود راسخ یا علی شاکری در درون جبهه ملی متمایل به چین شده بودند ولی نمی‌شود این را در مورد کل جبهه ملی گفت کل جبهه ملی بیشتر گرایش به چه‎گواریسم داشت تا به چین و این نکتۀ مهمی است و این انعکاسش در کنفدرایسون دیده می‌شد. ولی آن‎چه که مربوط به کنفدراسیون است این است که در ژانویه ۱۹۶۷ که کنگره به بن‎بست رسید بر سر مساوی بودن آرا و عدم توانایی کنگره در انتخاب هیئت دبیران کنگره موقتاً رئیس کنگره آقای محمود راسخ بود، تعطیل شد و سه ماه دیگر قرار شد که کنگرۀ هشتم تشکیل بشود و هیئت دبیران موقت یک هیئت رئیسه بود یعنی محمود راسخ کاری بین کنگرۀ هفت ژانویه ۱۹۶۷ تا بهار ۱۹۶۷ انجام نداد. در کنگرۀ هشت که تشکیل شد هیئت دبیران جدیدی انتخاب شد که ترکیبش به‌شرح زیر بود. بهمن نیرومند، تقی کاتبی، ناصر شیرازی، فرامرز بیانی و خسرو شاکری. بر سر این‎که کی دبیر چه بشود کلی اختلاف بود. آن‌ها می‌خواستند هیئت دبیران را، در واقع سه نفر از جبهه ملی باز انتخاب شد و دو نفر از سازمان انقلابی یعنی تقی کاتبی و بهمن نیرومند و این نشان می‌داد که باز جبهه ملی هنوز در کنگره هشت آرای بیشتری دارد.

در کنگره هشت اعضای جبهه ملی از آن‎جایی که رأی بیشتری داشتند نمی‌خواستند بگذارند که نیرومند دبیر بین‌المللی بشود و مایل بودند که من دبیر بین‌المللی بشوم چون فعالیت بین‌المللی‌ام هم بیشتر بود. ولی آن‌ها اصرار داشتند و بالاخره در اثر دخالت شخصی خود من که ما صلاح‌مان نیست که در مقابل رژیم شاه به یک کنگره فوق‌العاده دیگری برویم برای این‎که انتخابات نکنیم قبول می‌کنم که من دبیر انتشارات بشوم و نیرومند دبیر بین‌المللی و بنابراین هیئت دبیرانی انتخاب شد که یک کار هشت نه ماهه کرد از همان بهار ۱۹۶۷ تا دسامبر ۱۹۶۷ و سال ۱۹۶۸ هیئت دبیران دیگری در کنگره نهم انتخاب شد که باز در فرانکفورت بود. و من در واقع تا سال ۱۹۶۹ در هیئت دبیران بودم و بعد از آن هم فعالیت من به طور پراکنده در کنفدراسیون بود. از این به بعد را نمی‌توانم با جزئیات توضیح بدهم. ولی آن‎چه که می‌توانم در کلیات توضیح بدهم این است که بعد از کنگرۀ هشت کنفدارسیون عده‌ای از افراد جبهه ملی مثل آقای ماسالی و امثالهم به خاورمیانه رفتند و در آن‎جا ارتباطاتی با جریانات داخل کشور به‌وجود آوردند.

س- منظورتان از خاورمیانه کجاست؟

ج- والله آن‌ها خودشان می‌گویند خاورمیانه ولی معمولاً بیروت بودند یا بغداد بودند ولی من از جزئیاتش خبری ندارم.

س- این‎ها همان‌هایی هستند که بعداً روزنامه جبهه ملی معروف به خاورمیانه را ایجاد کردند؟

ج- بله. آن‌ها تماس‌هایی با ایران و فلسطین ایجاد کردند که بعداً که جنبش چریکی به‌وجود آمد جبهه ملی خاورمیانه وسیلۀ اصلی تبلیغ این مواضع در خارج از کشور و عمدتاً در کنفدراسیون شد.

س- برای چریک‎ها؟

ج- برای چریک‌های فدایی و مجاهدین. بنابراین این مسائلی است که باید بیشتر از آقای ماسالی بپرسید.

س- ولی من این‎جا از شما یک سؤال دارم و آن این است که آیا در این موقع که کنفدراسیون هنوز دچار آن پراکندگی و نفاق و انشعاب و این‎ها نشده بود آیا با خمینی هم در ارتباط بود؟

ج- عرض می‌کنم کنفدراسیون رسماً با خمینی در تماس نبود. به این معنی که کار تشکیلاتی نمی‌کرد. آن‎چه که من از آن اطلاع دارم و خودم در آن سهم دارم این است که سالی که من به صوفیه رفته بودم، یعنی در نوامبر ۱۹۶۴ به یک مأموریت از طرف جبهه ملی به استامبول رفتم که خمینی را پیدا کنم و با او تماس برقرار کنیم ولی موفق نشدم خمینی را پیدا کنم. بنابراین این اقدام بی‌نتیجه ماند. اما بعداً توضیح خواهم داد که اقداماتی انجام گرفت و بعضی از دبیران کنفدراسیون بعد از کنگره نُه، یعنی برای کنگره هشت من انتخاب شدم و فعالیت‌هایی که در بهار ۱۹۶۸ بود، سالی بود که در فرانسه جنبش انقلابی بود، در آن سال جزنی و یارانش را گرفته بودند و ما فعالیت شدیدی برای دفاع از آن‌ها کردیم و محیط کنفدراسیون هم به‌علت همین حوادث اروپا خیلی سیاسی‌تر از گذشته شده بود و برخی از دوستان در عراق فکر می‌کنم ماسالی این‎ها، تماس داشتند ولی نه به‌عنوان کنفدراسیون. نکته‌ای که هست این است که ما روزنامه شانزدهم آذر را می‌فرستادیم و من اخیراً، خودم هم هیچ یادم نبود، از اسناد کنفدراسیون که پیش یکی از دوستانم بود کشف کردم و نامه‌ای که من برای مصطفی خمینی نوشته بودم و جوابی که ایشان داده بود و این نامه را من اخیراً چاپ کردم. ما تماس داشتیم آن‌ها اعلامیه می‌فرستادند و ما این‎جا مثلاً اعلامیه‌هایی را که تشخیص می‌دادیم به نفع دموکراسی است چاپ می‌کردیم و ما شانزدهم آذر را می‌فرستادیم. ولی آن‎چه که از نامۀ مصطفی خمینی برمی‌آید که من اخیراً چاپ کردم این بود که این‎ها از کار کنفدراسیون راضی نبودند یعنی معتقد بودند که کنفدراسیون لامذهب است و کاری که آقای خمینی موردنظرش بود انجام نمی‌داد. البته بعد از پایان کار دبیری من در دوره دوم یعنی دسامبر ۱۹۶۸ دبیران جدیدی انتخاب شدند که آقای محمود بزرگمهر بود که الان در زندان است و جزو کادرها بود. در این‎جا انشعاب کادرها و سازمان انقلابی انجام گرفته بود و مجید زربخش و این‎ها هم به‌عنوان نمایندگان کنفدراسیون به عراق و فلسطین و آن‎جاها رفتند و در آن‎جا با خمینی به‌عنوان دبیر کنفدراسیون تماس گرفته بودند.

در یک دورۀ بعدی دانشجویان عراقی از کنفدراسیون دعوت به‌عمل آوردند…

در سال درست تاریخش یادم نیست ولی فکر می‌کنم، ۱۹۶۹ یا ۱۹۷۰ باشد که تاریخش را بعداً می‌توانیم از روی اسناد پیدا کنیم چون در این مورد من همان موقع یک چیزی نوشتم، از طرف دانشجویان عراقی از کنفدراسیون دعوت شد که در کنگرۀ‌ ملی دانشجویان عراق شرکت کنند.

از آن‎جایی که آن موقع تیمور بختیار در عراق بود کمیسیون امور دانشجویی جبهه ملی تصمیم گرفت که در این کنگره شرکت کند منتهی متن نطق را قبلاً هیئت اجرایی جبهه ملی و کمیسیون امور دانشجویی خودش بنویسد و تصویب کند و ترجمه کند و ترجمه را هم به دست این دوستان بدهد.

کسانی که قرار بودند در این کنگره شرکت کنند و مربوط به داخل خود جبهه ملی و اقدامات مربوط به خاورمیانه می‌شود حسن ماسالی و خسرو کلانتری بودند.

در اینجا نطق نوشته شد و به انگلیسی هم ترجمه شد و یک Passage هم و یک بخشی هم یک پاراگرافی هم علیه تیمور بختیار نوشته شده بود و حمله به او که متن آن هست و می‌شود به دست آورد و این متن انگلیسی به‌دست این‎ها داده شد. بعد از این‎که این‎ها به عراق رفتند آن قسمت مربوط به تیمور بختیار سانسور شد.

س- از طرف کی؟

ج- حالا عرض می‌کنم. در آن‎جا قرائت نشد. بعد که این دوستان به‌عنوان نمایندگان کنفدراسیون بازگشتند از طرف جبهه ملی و کنفدراسیون از این‎ها مؤاخذه شد که چرا آن قسمت را نخواندید؟  توضیح ماسالی این بود که البکر رئیس‎جمهور عراق معتقد بود که صحیح نیست که دانشجویان عراق به یک مهمان دولت عراق که تیمور بختیار باشد حمله بکنند بنابراین آن قسمت حذف می‌شود. من به سهم خودم، یادم می‌آید، به این مسئله اعتراض کردم و گفتم که Sovereignty در کنفدراسیون مال کنگره است مال هیئت دبیران است نه مال آقای البکر و در جبهه ملی هم مال هیئت دبیران و کنگره جبهه ملی است و آقای البکر نمی‌تواند برای شما تعیین تکلیف بکند که شما حذف بکنید. و اگر آقای البکر نمی‌خواست که شما این را بخوانید شما باید اصولاً از هر نطقی صرف‌نظر می‌کردید و نطقی در آن‎جا نمی‎خواندید. این را به‌عنوان اعتراض به این نکته طی یک قطعنامه‌ای به کنگره آخر جبهه ملی که خودم در آن شرکت داشتم دادم و در آن‎جا پیشنهاد کردم که آقایان حسن ماسالی و خسروکلانتری به‌عنوان خطا و تخطی از دستورات تشکیلاتی جبهه ملی و لطمه به کنفدراسیون، چون رژیم از این استفاده کرده بود که این‎ها رفتند آن‎جا و ملاقات با تیمور بختیار کردند، برای دو سال از مسئولیت‌های تشکیلاتی برکنار بشوند، محروم بشوند، طبیعتاً این به مذاق ماسالی و کلانتری خوش نیامد و همین‌طور یارانی که این‎ها توی جبهه ملی داشتند و در این ائتلافی که در رأی صورت گرفت طبیعتاً پیشنهاد من رأی نیاورد و از آن به بعد من اصلاً از جبهه ملی استعفا دادم و بیرون آمدم  و گفتم که در جبهه ملی‌ای که خطاکاران مورد مؤاخذه قرار نمی‌گیرند من کاری ندارم که بکنم. تازه توی کنگره کنفدراسیون هم جنگ مغلوبه‌ای شد و نشد که این کار را انجام بدهیم. مؤاخذه شد ولی رأی روی آن گرفته نشد. بنابراین از این سال به بعد من دیگر نه در جبهه ملی فعالیت داشتم و نه در کنفدراسیون ولی در کنگره‌های کنفدراسیون شرکت می‌کردم و می‌توانم تحول بعدیش را این‎طور برایتان تشریح کنم که با زیاد شدن نیروی سازمان انقلابی و سپس شکست سازمان انقلابی یعنی انشعاب در درون آن و بیرون آمدن کادرها کنفدراسیون به سه دسته تقسیم شد. بعد سازمان جدیدی به نام طوفان در کنفدراسیون پیدا شد و سپس یک سازمان دیگری به نام اتحادیه کمونیست‌ها در آمریکا پیدا شد که بعضاً در اروپا هم بعداً نمایندگانی پیدا کردند.

س- در آمریکا به گروه احیا معروف بودند.

ج- بله. چون سازمان دانشجویی‌اش معروف به احیا بود ولی اسم سازمانش اتحادیه کمونیست‌ها بود. بنابراین کنفدراسیون از دو سازمان اساسی سیاسی که در آن وجود داشتند یا گرایش‌هایی که در آن وجود داشتند تبدیل به یک سازمانی شد که چهار پنج تا گرایش داشت علاوه بر این‎که از جبهه ملی اروپا بعداً جبهه ملی خاورمیانه به‌وجود آمد که آن‌ها هم با چریک‌ها و مجاهدین بودند و آن‌ها هم گرایش خودشان را آوردند توی کنفدراسیون و نزاع بر سر این بود. از یک طرف حزب توده بود که بعداً البته رفت. اولین انشعاب در کنفدراسیون از طرف حزب توده صورت گرفت که معتقد بود کنفدارسیون نباید تصمیمات براندازی و سرنگونی رژیم شاه را بگیرد. بعد سازمان انقلابی بود که معتقد بود نباید از زندانیان حزب توده دفاع کرد و بر سر این مسئله انشعاب کرد و طوفان همچنین. دوم احیا بود که به آن خط میانه می‌گفتند که معتقد بود نه این و نه آن بلکه خودش و این وسط تز روشنی نداشت، بعد هم جبهه ملی خاورمیانه بود که بعداً هم چریک‌ها در آن رخنه عجیبی کردند آن اواخر و رفته بودند پای تشکیل این‎که همه چیز باید به دور محور مسلحانه باشد که به آن‌ها محوریون می‌گفتند.

بنابراین کنفدراسیون از سال ۱۹۷۵ به بعد یعنی از کنگره شانزده به بعد که اولین انشعاب از طرف طوفان و سازمان انقلابی در آن صورت گرفت سر این مسئله که آن‌ها معتقد بودند نباید از هیچ یک از زندانیان حزب توده دفاع کرد به هم خورد آن‎ها هم بیرون رفتند.

بقیۀ گروه‌های دیگر هم روی مواضع دیگر. یعنی وقتی که عدم بردباری و عدم Tolerance حاکم شد دیگر طوری حاکم شد که دیگر همه از هم جدا شدند و انشعاب در انشعاب و فکر می‌کنم کنفدراسیون به چهار پنج دسته تقسیم شد.

اما به نظر من در عین حال زمینه‌های این همکاری و وحدت یک جوری وجود داشت برای این‎که وقتی شاه به آمریکا آمد و تظاهراتی در جلوی کاخ سفید انجام گرفت تقریباً تمام این سازمان‌های دانشجویی که به یک شکلی از کنفدراسیون بیرون آمده بودند با هم همکاری کردند و وحدت عمل را حفظ کردند. ولی به نظر من انشعاب در کنفدراسیون نتیجۀ دو چیز است: نخست این‎که تودۀ سازمانی کنفدراسیون در طول ۱۵ سال عوض شد. یعنی آن توده‌ای که این کنفدراسیون را تشکیل داد توده‌ای که از تجربۀ ۲۸ مرداد آمده بود بیرون، شکست ۲۸ مرداد را مزه کرده بود، معنی وحدت و همکاری را می‌فهمید و بنابراین علی‌رغم اختلافات گذشته علی‌رغم آن مسئلۀ انشعاب در کنگره پاریس که قبلاً تشریح کردم به لزوم وحدت پی برده بود و علی‌رغم همۀ اختلافات باز با هم می‌ماندند. در سال‌های بعد این توده عوض شده بود، تودۀ کنفدراسیون دیگر آن توده نبود، توده‌ای بود که اصلاً این تجربۀ تاریخی را نداشت بنابراین معنی وحدت را اصلاً نمی‌دانست چیست.

بعد هم جریانات بین‌المللی علت دوم است که خیلی اید‌ئولوژنیزه شده بود و از مسائل ایران دور شده بود درحالی‌که آن تودۀ اولی خیلی رابطۀ مستقیم با مبارزات گذشته داشت و همچنین با مبارزات خود ۱۳۳۹-۱۳۴۲ در داخل ایران داشت. این توده رابطه‌ای با مبارزات داخل نداشت و وقتی‌که رابطه مبارزات داخل پیدا کرد با مبارزاتی بود که مربوط به مجاهدین و چریک‌های فدایی خلق بود که سعی می‌کرد تمام جریان را زیر پرچم خودش بیاورد. رهبری چریک‌ها در ایران و طرفدارانشان در خارج رابطۀ بین مبارزه دموکراتیک و مبارزه مسلحانه را نمی‌فهمیدند، درک نمی‌کرد که برای داشتن یک پشت جبهه وسیع‌تر بهتر است که این پشت مستقل از کل خود مبارزه مسلحانه عمل کند و به محض این‎که این‎ها فشار آوردند برای تحمیل مواضع مسلحانه به کنفدراسیون، کنفدراسیون را با انشعاب و انشعاب روبه‌رو کردند. از این رو علت اصلی را به نظر من باید در قطع تجربه تاریخی جستجو کرد. به علت این‎که نسل جدیدی از ایران آمده بود هم در داخل و هم در خارج، در داخل به‌علت بریدن از جبهه ملی، نهضت آزادی و حزب توده که جریانات چریک‌ها و مجاهدین را به‌وجود آورد و رد تمام تجربیات و نشناختن نقاط ضعف و قوت این سازمان‌ها از یک سو و در خارج یک نسل بی‌ریشه، بدون بینش سیاسی آمده بود و به سرعت تحت‌تأثیر جریانات چریکی یا جریانات بین‌المللی قرار می‌گرفتند. به این دلیل این دو فاکتور به نظر من موجب شدند که کنفدارسیون را به انشعاب کشاندند. این انجام گرفت علی‌رغم عدم تمایل بسیاری از کادرهای قدیمی کنفدراسیون که عضو نبودند، فعال رسمی نبودند ولی دوروبر کنفدراسیون بودند و با انشعاب مخالف بودند. اما این توضیح اصلی قضیه است.ولی به نظر من نمی‌شود از این مطلب غافل بود که دست‌های پنهانی هم در انشعاب نقشی داشتند.

س- منظورتان از دست‌های پنهانی چیست؟

ج- مثلاً این‎که من فکر نمی‌کنم که تاریخ را باید طبق تئوری توطئه توضیح داد یعنی همیشه یک سازمان جاسوسی است که به هم می‌زند و دست‌های خارجی فلان… ولی از آن‎جایی‌که آقای جوان یکی از مسئولین ساواک در خارج از کشور در تلویزیون خمینی بعداً توضیح می‌داد می‌شود فهمید که ساواک در به هم زدن کنفدراسیون بی‌تأثیر نبود. بدین معنا که آقای جوان، فکر می‌کنم توی آیندگان یا اطلاعات متن محاکمه‌اش چاپ شده باشد، توضیح می‌دهد که ما در خارج از کشور عناصری را توی کنفدراسیون برای رخنه می‌فرستادیم و بعد هم می‌گفت این کنفدراسیونی‌ها علیه رژیم شاه فعالیت می‌کردند و در ضمن هی بازجو از او می‌پرسید که آیا مذهبی‌ها هم این کار را می‌کردند؟ او می‌گفت نه آن‌ها قرآن می‌خواندند و کلاس درس مذهبی داشتند و فعالیت سیاسی نمی‌کردند. این را چندین بار خوب به یاد دارم که از او می‌پرسید و او جواب داد نه. او اضافه کرد، که به هم خوردن کنفدراسیون یکی از چیزهایش این بود که ما جاسوس فرستاده بودیم که کنفدراسیون را به هم بزنیم. حالا این‎که این جاسوسان چه کسانی بودند نمی‌دانم.

س- به چه ترتیبی عمل می‌کردند؟

ج- به چه ترتیبی عمل می‌کردند را من نمی‌دانم. ولی این نکته‌ای که هست این است که اولاً خود ساواکی این مسئله را معترف است و دوم این‎که بالاخره این توطئه هم هست و این توطئه خودش را نباید به صورت توطئه دید. ساواک هم یک نیروی سیاسی جامعۀ ایران است، نیروی سیاسی رژیم شاه است و عناصرش را به‌عنوان یک فاکتور وارد این بازی می‌کند و سعی می‌کند که از این وضع نابه‎سامانی که در اثر این انقطاع تاریخی که قبلاً عرض کردم ایجاد شده بود حداکثر استفاده را ببرد. ولی به نظر من اگر آن زمینۀ اجتماعی باز وجود نمی‌داشت، یعنی آن تودۀ جوان بی‌تجربه و منقطع از تاریخ مبارزات داخل و خارج وجود نمی‌داشت، اگر عناصر فرصت‌طلبی که تحت‌تأثیر جریانات بین‌المللی بودند وجود نمی‌داشتند ساواک موفق نمی‌شد این انشعاب را انجام بدهد.

س- آقای شاکری شما از این ماهیت مذاکرات یا تماس کنفدراسیون با آقای خمینی اطلاع دقیقی دارید؟

ج- من اطلاع دقیقی ندارم. ولی فکر می‌کنم برای کسانی که تماس داشتند، البته این‎ها به‌عنوان کنفدراسیون تماس رسمی نداشتند، تنها کسی که به نظرم به‌عنوان دبیر با خمینی تماس داشت آقای مجید زربخش است که جزو حزب توده بود و بعد به سازمان انقلابی پیوست و بعد از سازمان انقلابی انشعاب کرد کادری شد بعد از بازگشت به ایران به سازمان انقلابی برگشت و به‌عنوان یک گروه ائتلاف کردند و حزب رنجبران را به‌وجود آوردند که روزنامۀ دانشجویی‌شان هم همین ؟؟؟ است. آقای زربخش، تا آن‎جایی‌که من اطلاع دارم، در دوسلدورف است و اگر آمده اروپا به نظر من باید از ایشان هم در این  مورد بپرسید.

س- ایشان کسی بودند که تماس مستقیم داشتند؟

ج- بله به‌عنوان دبیر کنفدراسیون ایشان ملاقات کردند. اما به نظر من در این مورد آقای ماسالی و خسرو کلانتری از هر کس دیگر مطلع‌تر هستند.

س- آن‌ها هم ملاقات داشتند؟

ج- آن‌ها به‌عنوان دبیر نمی‌دانم ملاقات داشتند اما به عنوان نماینده حتماً آن زمانی که عرض کردم برای کنگرۀ دانشجویان عراق رفته بودند حتماً تماس داشتند.

س- به هر حال من از این نظر دارم این سؤال را مطرح می‌کنم که ببینم در آن زمان آقای خمینی راجع به چه مسائلی صحبت می‌کرد و مواضعش در رابطه با رژیم و در رابطه با تحولات یا انقلاب آیندۀ ایران چه بود؟

ج- این‎ها را به نظر من باید از آقای ماسالی بپرسید. عرض شود که در مورد کنفدراسیون من چند نکتۀ جمع‌بندی بگویم چون این که در قسمت آخر گفتم کاملاً ناقص بود.

به نظر من کنفدراسیون تنها سازمان دموکراتیکی است که توی جامعه ایران وجود داشته است مقصودم این است که جبهه ملی دموکراتیک نبوده، مقصودم این است که حزب توده دموکراتیک نبوده، مقصودم این است که جبهه دموکراتیک و امثال آن که بعدها به‌وجود آمدند چریک‌ها و مجاهدین دموکراتیک نبودند. یک سازمانی بود وسیع با یک عضویت خیلی زیاد یعنی شاید صدها هزار نفر از دانشجویان ایرانی در خارج از کشور عضو کنفدراسیون بودند و در فعالیت‌هایش شرکت داشتند. علی‌رغم این‎که در پشت پرده جبهه ملی یا حزب توده یا سازمان انقلابی یا بعداً طوفان یا اتحادیه کمونیست‌ها یا کادرها سعی می‌کردند به‌عنوان کادرهای سیاسی تودۀ دانشجو را اداره بکنند و تز بدهند و برنامه بدهند از آن‎جایی‌که خود این افراد، یعنی مثلاً خود بنده و دیگر رفقای دیگر که در سازمان‌های سیاسی عضو بودیم، مجبور بودیم سازمان دموکراتیک را بسازیم و احتیاج به این داشتیم و برای این نظام معینی تعیین کرده بودیم، اساس‎نامه‌ای تعیین کرده بودیم و در مقابل نیروهای دیگری قرار گرفته بودیم وجود این پلورالیسم در درون کنفدراسیون، وجود مکانیسم‌های کنترل قدرت مقابل دموکراسی در درون کنفدراسیون را تضمین کرده بود. مثال بزنم. مثلاً اگر ما در انجمن انگلستان یا انجمن هایدلبرگ یا مونیخ یا اقلیت جبهه ملی بودیم سعی می‌کردیم که اساس‎نامه‌ای تنظیم بشود که حقوق ما رعایت بشود در جایی که ما اکثریت بودیم و سازمان انقلابی حزب توده در اقلیت بود آن‌ها سعی می‌کردند که مقرراتی را بقبولانند که حقوق دیگران رعایت بشود. چرا این می‌شد که یک اقلیتی می‌توانست این مقررات را تحمیل به اکثریت کند؟ از آن‏جایی‌که اکثریت مایل بود تنها کار نکند، مایل بود که با گروه دیگر یعنی گروه اقلیت یا گروه‌های اقلیت همکاری داشته باشد. این تمایل متقابل به همکاری نظامی را به‌وجود آورده بود که از درونش مکانیزم کنترل قدرت به وجود آمد. از این رو قوی‌ترین و محبوب‌ترین دبیر کنفدراسیون وقتی که به یک شهری می‌رفت تبدیل به یک رهبر کاریزماتیک نمی‌شد، به یک شهری می‌رفت اعضای کوچک‌ترین گروه کنفدراسیون می‌توانست خر این دبیر را بگیرد و از او سؤال بکند و از او بازخواست بکند. یا واحدها توی کنفدراسیون می‌آمدند و از جزیی‌ترین مسائل می‌توانستند از هیئت دبیران توضیح بخواهند و رأی مخالف بدهند و این رأی مخالفی که به هیئت دبیران می‌دهند برای آن‌ها عواقب ناگواری به‌وجود نمی‌آورد. مثل این‎که مثلاً در کشور ایران زمان شاه اگر کسی رأی مخالف به شاه می‌داد ساواک اگر می‌فهمید می‌رفت سراغش. ولی این رای‌ها علنی بود و این رای علنی مخالف عواقبی برای اعضای کنفدراسیون به وجود نمی‌آورد. از این رو این مکانیسم که زاییدۀ تمایل متقابل به همکاری بود دموکراسی را در سطح پایین سازمان تضمین می‌کرد و افراد می‌توانستند نظرات‌شان را بدون ترس از عواقب حرف‎شان بزنند.

بنابراین زمانی که کنفدراسیون از اکثریتی که خواهان هم‌زیستی با هم‎دیگر در یک واحد بود خالی شد و Tolerance هم از بین رفت بنابراین انشعاب به وجود آمد. به نظر من این انقطاع در کنفدراسیون خودش ناشی از تبلیغ غلطی است و استبدادی است که در نسل‌های بعدی کنفدراسیون وجود داشت که بعضاً از حزب توده گرفته بودند و بعضاً از رژیم شاه گرفته بودند. برای همین بود که به نظر من دموکراسی از هم پاشید. یعنی وقتی که طرفدار حزب طوفان می‌آید و می‌گوید ما حاضر نیستیم در کنفدراسیونی شرکت کنیم که اکثریتش طرفدار این است که از حزب توده نه بلکه از محکومین حزب توده که در زندان‌های شاه هستند دفاع بشود، از حقوقشان دفاع بشود این نشانۀ عدم بردباری آن آدم است نسلی است که این بردباری را قبول ندارد، درکی بر لزوم این نمی‌بیند. یعنی طرفدار همان استبداد شاه است یعنی به آن عمل شاه صحه می‌گذارد. این تجدید تولید همان تفکری است که در رژیم شاه است. این تجدید تولید را ما بعضاً در درون دوران آغازین یا ده سال اول کنفدراسیون شکسته بودیم. یعنی توده‌ای، سازمان انقلابی و جبهه ملی چپ همه متحداً اعتصاب غذا برای آقای بازرگان می‌کردند. به این کاری نداشتیم که بازرگان چه تفکری دارد، به این کار داشتیم که حقوق بازرگان به‌عنوان یک شهروند ضایع می‌شود به آن تجاوز می‌شود. نسل‌های بعدی کنفدراسیون بعد از کنگرۀ پانزده شانزده دیگر این تفکر را نداشتند. چرا؟ برای این‎که از یک محیطی آمده بودند که مبارزه دموکراتیک زمان مصدق را ندیده بودند و درس‌های لازم را نداشتند و سازمان‌های سیاسی که این‎ها را تربیت می‌کردند مثل اتحادیه کمونیست‌ها یا طوفان و این‎ها عاری از این درس‌های تاریخی بودند. یعنی چون آن‌ها خودشان دچار این انقطاع تفکر شده بودند آن استبداد آسیایی که در ایران قطع نشده بود و از طریق سیستم آموزشی پهلوی و استبداد سیاسی رژیم مرتب در خانواده و مدرسه و محیط اجتماعی تجدید تولید می‌شد در این‎ها تجدید تولید شده بود و این‎ها این بار به نام طوفان یا اتحادیه کمونیست‌ها بیانش می‌کردند نه به نام شاه، به نام سازمان سیاسی ظاهراً چپ. به نظر من دلیل سقوط کنفدراسیون یا انشعاب در آن و از بین رفتنش در این بود.

س- خب البته یک مقدار هم عوامل خارجی هم توی این جریان دخالت داشتند.

ج- مثل؟

س- مثلاً اختلاف بین چین و شوروی. از داخل ایران فرضاً انحلال جبهه ملی دوم و از صحنه خارج شدن و آن حالت یأس و ناامیدی که بعد از آن به‌وجود آورد و به‌وجود آمدن گروه چریک‌ها و مجاهدین خلق…

ج- بله، خوب به نظرم این‎ها همه برمی‌گردد به در سطح Abstraction همه این‎ها برمی‌گردد، اگر از فاکت‌های مجزایش که جدا بشود خط فاصل ارتباطی این‎ها را بگیریم مربوط می‌شود به همین قطع انقطاع مبارزه دموکراتیک در داخل جامعه. چون در داخل جامعه ما مبارزه دموکراتیک قطع شده بود یعنی جبهه ملی نتوانسته بود مبارزه دموکراتیک را تداوم ببخشد پس استبداد شاه است که تداوم پیدا می‌کند و این استبداد رژیم شاهی یا آسیایی در درون این جوان‌هایی که دارند به‌عنوان دانشجو به‌خارج می‌آیند هست و این‎ها به درون کنفدراسیون منتقل می‌کنند. یعنی حرف شما درست است که ریشه‌هایش هم در آن‎جا هست به‌عنوان عوامل مهم.

س- خیلی تشکر می‌کنم و بقیه مصاحبه را می‌گذاریم برای یک روز دیگر.