روایتکننده: آقای دکتر کریم سنجابی
تارخی مصاحبه: پانزدهم اکتبر ۱۹۸۳
محل مصاحبه: شهر چیکو- کالیفرنیا
مصاحبهکننده: ضیاءالله صدقی
نوار شماره: ۲
بله. معلمین آن مدسه حقوق فرانسوی بودند. یکی اسمش مسیو Hess بود که اقتصاد و حقوق مدنی فرانسه درس میداد. دیگری مسیو دولاپوژ De Lapouge که درسهای مختلفی داشت، سومی شخص بیسواد عامی بود به نام بارون فراشون Baron Frachon که او هم درسهای دیگری برعهده داشت. این مدرسه قبلاً جزو وزارت عدلیه و آن را نصرتالدوله فیروز تأسیس کرده بود ولی در زمان تحصیل ما جزء وزارت معارف شده بود. این معلمین هر کدام یک مکرر یا Répétiteur داشت. یعنی علاوه بر اینکه خود آنها به فرانسه تدریس میکردند، یک نفر ایرانی هم درس آنها را به فارسی بیان میکرد. ما چون دیپلم مدرسه سیاسی داشتیم، توانستیم دوره سه ساله آن را در دو سال تمام کنیم. وقتی وارد پاریس شدیم، آنوقت آقای حسین علا سفیر ایران و سرپرست ما هم بود. ایشان امر کردند که ما تحصیلات حقوق را باید از سر بگیریم. این بود که ما با وجود داشتن لیسانس از مدرسه حقوق تهران، مجدداً از سال اول شروع به تحصیل حقوق کردیم. بنده سه سال اول را در دانشکده حقوق دانشگاه شهر نانسی تحصیل کردم و لیسانسیه شدم و سه سال بعد دوره دکتریام را در دانشکده حقوق دانشگاه پاریس به پایان رساندم و یک رساله پایان تحصیلی به نظر خود بسیار معتبر نوشتم که مشهور شد.
س- حدود چه سالی بود؟
ج- حالا عرض میکنم. تحت عنوان اقتصاد روستایی و نظام زمینداری در ایران؛ فرانسهاش: Essai sur l’économie rurale et le régime agraire de l’ Iran. بنده به اطلاع خودم بار اول، اولین کسی بودم که به موجب مدارک متّقن تاریخی ثابت کردم که رابطه مالک و زارع در ایران از جملهی روابط حقوق خصوصی و از قبیل قراردادهای آزاد، مزارعه و مساقات که در فقه اسلامی وجود دارد، نیست. بلکه ناشی از حق حاکمیت و ناشی از حق خراج دولت است، خراجی که در زمان ساسانیان در ایران معمول بوده و بعداً خلفای اسلام هم عین آن ترتیب را ادامه دادند و این حق خراج و حق دیوانی بعداً در دوره ملوکالطوایفی به وسیلهی قدرتمندان غصب شده و بنابراین رابطه مالک با زارع بیش از آنکه رابطه دو شریک و بیش از اینکه رابطهی حقوق خصوصی باشد، رابطه حاکم است با تابع و مالک پیش از آنکه مالک زمین باشد مالک رعیت و حاکم بر رعیت است.
این رسالهای بود که من نوشتم که شاید اگر در آنموقع در ایران شهرت و انعکاس پیدا میکرد، برای من مایهی زحمت میشد، ولی آن کتاب در کنج کتابخانههای دانشگاههای فرانسه باقی ماند. بعد از شش سال ما به ایران مراجعت کردیم، یعنی در اواخر سال ۱۳۱۳. در اوایل سال ۱۳۱۴ من به سِمَت دانشیاری وارد خدمت در دانشکده حقوق شدم. در مدت شش سال قبل از ورود آثار جنگ بینالملل دوم به ایران یعنی تا سال ۱۳۲۰ من علاوه بر سمت استادی دانشکده حقوق، سمتهای اداری دیگری هم داشتم. از جمله، مدتی معاون اداره کل اوقاف بودم، مدتی رئیس اداره تعلیمات عالیه و رئیس دبیرخانه دانشگاه تهران در وزارت فرهنگ و بعد مدتی رئیس اداره حقوقی بانک ملی و بعد رئیس اداره کل آمار و بررسیهای وزارت دارایی و اقتصاد شدم.
ولی در تمام این مدّت، از یک نقطه ضعف رنج میبردم و آن نقطه این بود که چون از خانواده رؤسای سنجابی بودم و غالب رؤسای سنجابی یا زندان بودند یا فراری و یا تحت نظر. عموی بزرگم چندین سال در همدان و در تهران زندانی بود. پدرم در تهران در تحت نظر بود و یک عموی دیگرم بر اثر سوءتفاهم یا بر اثر وحشت در سال ۱۳۰۹ که تعقیبش میکردند، مهاجرت کرد و به روسیه رفت و در آنجا در دام بزرگ دستگاه استالینی افتاد و آنطور که بعداً از بعضی از مطلعین مهاجر ایرانی شنیدم، جزء دستگیرشدگان و تصفیهشدگان دورهی استالین گردید.
به مناسبت این سوابق خانوادگی، دستگاه تأمیناتی و شهربانی ایران نسبت به من همیشه مراقب و مواظب بود، همیشه مثل اینکه چشم تیمسار مختاری را پشت سر خودم میدیدم. در آنموقع شخصی به نام سروان مقدادی مأمور امور عشایر بود و هر وقت لازم میشد که من از شهر تهران مثلاً از کرج یک قدم بیرون بگذارم، باید بروم و از او اجازه خروج بگیرم. به یقین میدانستم که در خانهی من بعضی از کلفتها و نوکرها مأمور هستند. حتی یک وقتی خبردار شدم و در روزنامه خواندم که عدّهای را به اتهام کمونیستی گرفتهاند یعنی آن پنجاهوسه نفر معروف را، در روزنامه دیدم که اتهام بعضی از آنها صرفاً داشتن بعضی از کتابهای کمونیستی است. من با اینکه بهطوری که بعداً شاید صحبت بکنم کمونیست نبودم، ولی هم رسالهی مانیفست را داشتم و هم یک دوره کامل کاپیتال و هم یک جلد کتاب اقتصاد شوروی را که به وسیله یکی از علمای اقتصادی شوروی نوشته شده و به فرانسه ترجمه شده بود. این بود که یک شب نوکر و کلفتها را به بهانهای از منزل خارج کردیم. من و خانمم چندین ساعت مشغول کتابسوزی شدیم. کتابها را سوزاندیم و خاکستر آنها را هم با آب شستیم. خلاصه آنکه در این مدت من در عین اینکه وضعم در دانشگاه خوب بود و در خدمات اداری هم روی هم رفته در حال پیشرفت بودم، ولی همیشه این خوف و این وحشت را داشتم و با احتیاط رفتار میکردم تا اینکه قضیه جنگ بینالملل دوم پیش آمد و منجر به سقوط رضاشاه شد.
س- حالا که صحبت از رضاشاه شد من مایل هستم که شما به عقب برگردید و یک مقداری راجع به شخصیت رضاشاه و سوابق او توضیح بفرمایید که اصولاً رضاشاه کی بود و از چه خانوادهای آمده بود و چه نوع وابستگیهای اجتماعی و سیاسی داشت؟
ج- عرض کنم مطالبی که ما در این صحبتها مورد بحث قرار میدهیم بعضی از آنها را من فقط شاهد و ناظر بوده و دخالت مستقیم در آنها نداشتهام و در بعضی دیگر به نحوی کم یا زیاد دخیل بودهام. من کوشش میکنم آنچه را دریافتهام بر طبق درک خود با نهایت بیطرفی و صداقت بیان بکنم ولی بسیار هم ممکن است در مسائل و حوادث و امور که مربوط به اشخاص دیگر است، اشتباهاتی وجود داشته باشد. اما این اشتباهات از روی عمد و سوءنیت نیست. آنچه را میگویم صادقانه است، هرچند ممکن است منطبق بر واقعیات نباشد. در مسائلی که خود من وارد بودهام البته کوشش میکنم آنچه را روشنتر بیان نمایم و در صداقت آنها تأکید دارم.
س- بسیار ممنون خواهم شد.
ج- راجع به رضاخان که الان صحبت بود، باید بگوییم آنچه در دوران عمر ما و حتی نسلهای پیش از ما بر مملکت ما و ملت ما گذشته، ناشی از موضع و موقعیت جغرافیایی ما است که از یکطرف در جریان قرن نوزده در طول دوهزار کیلومتر مجاور شدهایم با یک امپراتوری متجاوز و استعمارگر مثل امپراتوری تزار که قسمتی از سرزمین اصلی ایران را تصرف کرد و ضمیمه خود نمود و اگر تجاوز بیشتر نکرد و وصیّتنامه معروف و مشهور پطر کبیر را برای رسیدن به دریای گرم و خلیجفارس عملی نساخت به سبب برخورد و تصادم با یک امپراتوری نوظهور دیگری بود که امپراتوری صاحب شبه قاره هندوستان باشد.
از طرف دیگر، سرتاسر جنوب کشور ما بر ساحل خلیجفارس و دریای عمان قرار دارد و مشرف بر این نواحی است که مخزن و منبع یکی از بزرگترین منابع انرژی دنیا است و راه عبور این منابع به جهان غرب و به جهان صنعتی است. همین موضع و موقع جغرافیایی حوادث ایران را در تمام دوران عمر ما و شاید مدّتها قبل از عمر ما تحت تأثیر خود قرار داده است. اگر بر آنچه که در عمر ما گذشته است نظر و تأمّل کنیم، از قبیل حوادث مشروطیت، قضایای جنگ بینالملل اول، اشغال ایران در جنگ بینالملل اول، قضیه کودتا ۱۲۹۹ و دیکتاتوری رضاشاه و اشغال ایران در جنگ بینالملل دوم، نهضت ملی مصدق و ملی شدن صنعت نفت و کودتای مجدد ۱۳۳۲ و دیکتاتوری محمدرضا شاه و قضایای دیگری که منجر به انقلاب اخیر ایران شد، درمییابیم که سرچشمه و علّت اصلی تمام آنها مربوط به همین موضع و موقع جغرافیایی بسیار حساس برای خود مملکت ما و برای جهان است. این موقعیتی است که از لحاظی هم ممکن است به ما قدرت بدهد و سودمند باشد و هم از جهاتی پر از مخاطره باشد. پیشامد رضاشاه هم در حقیقت خودش یک مرحله از مراحل همین موقعیت جغرافیایی است. برای توضیح این نکته، به نظرم لازم میآید که بحث طولانیتری بکنیم اگرچه نمیدانم تا چه حد در این مسائل مجال صحبت داریم.
س- هر چقدر که شما مایل باشید و اطلاع داشته باشید.
ج- برای توضیح نکتهای که اشاره کردم مثلاً مشروطیت را درنظر بگیریم. این نهضت گرچه بر حسب تمام ظواهر یک نهضت ضداستبدادی بود، اما درواقع، هدف اصلی آن ضد استعماری بود. برای اینکه پادشاهان قاجار بهخصوص از تاریخ ترکمنچای به بعد به کلی تسلیم سیاست امپراتوری شمال و بعد امپراتوری همسایه جنوبی شده بودند.
استعمارگران چنان در امور مملکت مادی اثر و ذینفوذ بودند که دستگاه دولت، دستگاه رسمی مملکت بیاثر و خنثی شده بود، در ملت ایران و در افکار عمومی مردم احساساتی که ضد دستگاه استبدادی بهصورتهای مختلف نمایش داده میشد. در واقع، تجلّی احساس ملی عمیق ملت ایران علیه استعمارگران آن زمان بود. مردم ایران مشروطه را بیشتر از این جهت و حاکمیت ملی را از این جهت میخواستند که دستگاه حکومت دستنشانده و فاسد و عامل سیاست خارجی و بالنتیجه استثمار سیاست خارجی را از بین بردارند. به همین دلیل هم بود که بلافاصله بعد از نهضت مشروطیت استعمارگران خارجی نسبت به مشروطیت ایران موضع مخالف گرفتند. دولت تزار بلافاصله حمایت از محمدعلیشاه را پیش گرفت و آنچه توانست کوشش کرد که او را نگه بدارد، محمدعلیشاه بعد از اینکه از ایران اخراج شد، به کمک روسها قشون به ایران وارد آورد و سالارالدوله از طرف دیگری به تحریک آنها علیه مشروطیت قیام کرد و با اینکه در سالهای اول مشروطیت سیاست انگلیس به رقابت با دولت استعماری روس مشروطهخواهان ایران را تقویت و حمایت میکرد، ولی دیری نگذشت که منافع جهانی او یا برخورد و تصادم آنها با همدیگر ایجاب کرد که دولت استعمار انگلیس هم با دولت تزاری روس کنار بیاید و دست از طرفداری مشروطهطلبان و نهضت ملی و آزادیخواهی ایران بردارد. بهطوری که همان یکی دو سال بعد از مشروطیت بود که روسها و انگلیسها با همدیگر توافق کردند و قرارداد ۱۹۰۷ را راجع به تقسیم ایران به دو منطقه نفوذ بین خودشان منعقد کردند و از آن تاریخ کارشکنی این دو دولت در کار ایران توسعه یافت و روزمره و همهجانبه شد.
در سالهای قبل از آغاز جنگ جهانی اول، وضع ایران به جایی رسیده بود که هیچ اقدام عملی و مؤثری برای ادارهی امور مملکت، پیشرفت اصلاحات و پیشبرد اصول مشروطیت در ایران غیرممکن و غیرعملی شده بود. همین کیفیت و همین وابستگی بسیاری از رجال داخلی مملکت و دستاندرکاران حکومت که اکثر صاحبان القاب «دولهها» و «سلطنهها» آنهایی که مرتباً وزیر و حاکم میشدند، رسماً تحتالحمایه این دولتها شده بودند و هر زمان حکومت رسمی ایران میخواست نسبت به آنها اجرای قانون بکند، سفارتخانهها و قونسولخانههای دولتهای استعماری از آنها حمایت میکردند، چنانکه درگیری آنها با شوشتر خزانهدار ایران یکی از عللش بر سر همین موضوع گرفتن مالیات از شعاعالسلطنه معروف بود.
این کیفیات سبب شده بود که احساس نفرت عمیقی نسبت به هر دو سیاست استعمارگر در ایران پیدا بشود. در آن زمان در پارلمان ایران، همانطوری که میدانید دو حزب وجود داشت یکی حزب دموکرات که خیلی تندرو، خیلی ملی، خیلی اصلاحطب و تا حدی کم و بیش سوسیال دموکراتمنش بود. یکی هم حزب اعتدال که محافظهکارتر بودند. موقعی که جنگ جهانی اول آغاز شد و روسها قشون وارد ایران کردند و قشون آنها تا قزوین آمد و از قزوین هم تجاوز کرد، یک هیجان عمومی در تهران به وجود آمد. حتی احمدشاه هم حاضر شده بود که از تهران خارج بشود و به اصفهان برود. در برابر این اوضاع وحشتزا، ملیون ایران چه از حزب دموکرات و چه از حزب اعتدال با همدیگر ائتلاف کردند. البته آلمانها هم در آن زمان فوقالعاده فعالیت داشتند. دوره قیصر آلمان ویلهم دوم و فعالیتهای عجیب آنها بود. ملیون ایران و مردم ایران به علت خصومتی که با سیاست استعماری روس و انگلیس داشتند، طرفدار آلمان شده بودند. ضمناً دولت عثمانی هم که یک دولت اسلامی بود، در آن تاریخ با آلمان متحد بود که البته تبلیغ اتحاد اسلامی آنها هم بیتأثیر نبود. در این موقع، با فعالیتی که آلمانیها کردند و با وحشتی که در داخل مملکت به وجود آمده بود، قضیه مهاجرت صورت گرفت. جمع کثیری از هر دو حزب از اشخاص خیلی مؤثر و نامی سیاست ایران همه یکمرتبه تهران را تخلیه کردند و به قم آمدند و از قم به اصفهان رفتند و از اصفهان به کرمانشاه رسیدند و چنانکه گفتیم حکومت مقاومت ملی تشکیل دادند. ژاندارمری ایران که در آن تاریخ به وسیلهی سوئدیها تعلیم داده میشد و از افسران نسبتاً درسخوانده و فوقالعاده وطندوست و طرفدار آزادی و مشروطیت تشکیل میشد، اکثراً با همین افراد مهاجر همراه شدند و در برابر روسها ایستادگی و جنگهای نمایان کردند، ولی چون نیروی کافی نداشتند، عقب نشستند تا اینکه به کرمانشاه رسیدند. برخلاف نیروی ژاندارمری، نیروی قزاق ایران که به وسیله افسران روسی تعلیم داده میشد، در همه جا و در همهی موارد همراه روسها و راهنمای قشون روسها بودند و با آنها میآمدند و با آنها همکاری میکردند.
این جریان نهضت مهاجرت بیشک یک نهضت ناسیونالیستی، یک نهضت ملی و وطنخواهانه بود ولی متأسفانه نهضتی نسنجیده و بیاساس بود. آلمانیها و عثمانیها در موقعیتی نبودند که بتوانند واقعاً کمک مؤثری به آنها برسانند و خود مهاجرین و مجاهدین ایران نیز فاقد نیرو و مهمّات لازم بودند. روسها قسمت عمدهی ایران را اشغال کردند. یک بار، دو بار با عثمانیها در داخل ایران برخوردهای مهمی داشتند، جلو رفتند، عقب نشستند، باز جلو رفتند. تا آنکه در سال ۱۹۱۷ انقلاب عظیم در داخل روسیه اتفاق افتاد و حکومت تزار و دستگاه تزار سرنگون گردید. در این تاریخ، نهضت مهاجرت به نقطهی پایان خود رسیده بود و قسمتی از مهاجرین چنانکه گفتیم به استانبول رفتند و بقیه آنها که در ایل سنجابی متواری و مهمان بودند پس از گرفتن تأمین از روسها و انگلیسها به اوطان خود مراجعت کردند.
این مقدماتی را که بنده میگویم، شاید مطلب را یک کمی طولانی میکند، ولی در توضیحات ما و در روشن کردن مسائل بیاثر نیست از این جهت است که بنده ….
س- بله. شما بفرمایید. مطالبی را که شما لازم میبینید بفرمایید.
ج- بله. بر اثر این انقلاب دولت انقلابی روسیه گرفتار مشکلات داخلی خود و درگیر جنگ با سردارهای یاغی خود بود و متحدین اروپایی روسیه به عوامل ضد انقلاب کمک میکردند و دو، سه سالی وضع آن مبهم بود.
در حالتی که دولت انقلابی روسیه، گرفتاریهایی داشت، میدان برای انگلیسها خالی شد و انگلیسها جای روسها را در ایران گرفتند. روسها که ایران را تخلیه میکردند، فرماندهان قشون آنها مثل ژنرال باراتف که فرمانده کل قوای روس بود و کلنل معروفی به نام کلنل بیچراخف که از فرماندهان معروف و مؤثر آنها بودند، خودشان را و قزاقهای ایرانی همراه خودشان را تحت اختیار انگلیسها قرار دادند. انگلیسها هم که میدان را خالی دیدند از حدود ایران گذشتند و حتی به آذربایجان روسیه هم وارد شدند و سوداهای دیگری در سر داشتند که در آنجا با بلشویکها مواجه شدند و عقب نشستند و شکست خوردند و به دنبال آنها بلشویکها هم تا انزلی و رشت آمدند. در مدت این خلاء که پس از انقلاب و آشفتگی روسیه پیش آمده بود، انگلستان که در ایران میداندار واحد و مطلق شده بود و حکومتها را به میل خودش منصوب و منفصل میکرد، حکومتی به دلخواه خویش بر سر کار آورد که در تاریخ میهن ما به رسوایی و خیانت معروف است و آن حکومت وثوقالدوله بود.
سودای اصلی زمامداران انگلیس در آن تاریخ، یکپارچه کردن امپراتوری عظیم انگلیس از مصر تا سنگاپور بود. چون مدعی و منازع دیگری برای خود نمیدید، قصد داشت که ایران بر حسب ظاهر مستقل را نیز در حلقه ارتباط امپراتوری گسترده خویش وارد کند. بدینمنظور، قرارداد تحتالحمایگی ۱۹۱۹ را به وسیله حکومت وثوقالدوله و نصرتالدوله فیروز که وزیر دادگستریاش بود و صارمالدوله که وزیر دارایی بود و دلالی و هوچیگری سیدضیاء بر ایران تحمیل کردند. در همان زمان، با تدابیری شاهِ ایران را هم به اروپا بردند که در آنجا در برابر اروپاییها و آمریکاییها که مشغول بستن قرارداد ورسای بودند، رضایت و قبول او را نسبت به این قرارداد بگیرند، زیرا آن قرارداد که یک قرارداد شرمآور و سارقانه بود، حتی در محافل خارجی مورد اعتراض واقع شده بود، چنانکه رئیسجمهور آنوقت آمریکا ویلسون هم نسبت به آن اعتراض کرد که این را هم شما لابد اطلاع دارید.
س- بله. در ضمن، شما اینجا صحبت از احمدشاه که کردید من میخواستم یک سؤالی از شما بکنم و آن این است که من بارها شنیدم و خواندم که احمدشاه از انگلیسها ماهیانه حقوق دریافت میکرد. آیا این مطلب صحّت دارد؟ یعنی منظور من این است که آنچنان که میگویند که احمدشاه آدمی آزادیخواه و پادشاهی بود دموکرات و مشروطهخواه، آیا این حرفها حقیقت ندارد؟ میخواستم ببینم که شما اطلاعی در این مورد دارید؟
ج- احمدشاه تا آنجایی که بنده اطلاع دارم، آدم ضعیفی بود. آدمی ترسو و به علت سمن و چاقی فوقالعادهای که داشت، بیمار و بیحال بود. اما از لحاظ مالی، آدم درستی بود. دزدی و مداخله در امور مالی و یا تحصیل ثروت فوقالعاده از او در ایران دیده نشد. در آن زمان دولتهای ایران مخصوصاً دولت وثوقالدوله که این قرارداد را بسته بود، ماهیانه از انگلیسها برای چرخاندن کار خودشان و برای کارهای سیاسیشان پول میگرفتند. یکی از کارهای عمده آنها این بود که در میان احزاب و باقیماندگان احزاب تفرقه به وجود بیاورند و زمینه را برای قرارداد درست بکنند و انتخابات مجلس چهارم را هم در همان سالهای فترت مجلس به آن منظور کردند که یک عده وکلای موافق با قرارداد انتخاب بکنند و روزنامهها و احزاب را هم موافق با آن بکنند. این بود که در داخل حزب دموکرات در داخل آنهایی که در تهران مانده بودند، خیلی فعالیت کردند، مخصوصاً نصرتالدوله که یک سازمانی، طرفدار خودشان به وجود بیاورند و حزب دموکرات در آنموقع به دو دسته تقسیم شدند که در تاریخ آن حزب معروف شدند به تشکیلاتی و ضد تشکیلاتی. ضد تشکیلاتی که رهبر آنها مرحوم سیدمحمد کمرهای بود، آنهایی بودند که ملی بودند و میدانستند آن کارگردانهایی که میخواهند حالا تشکیلات بدهند کسانی هستند که میخواهند برای نصرتالدوله و وثوقالدوله کار بکنند. باری احمدشاه را که انگلیسها و آن حکومت به اروپا بردند و با همه ضعف و ناتوانی و بیحالی که داشت این آخرین پادشاه قاجار این نیکنامی را برای خودش حفظ کرد که مطلقاً درباره آن قرارداد یک کلام در مهمانیها و در مجالس رسمی آنجا بر زبان نیاورد و این یکی از عقدههای سیاست انگلیس علیه او بود.
به علت اینکه مردم ایران مقاومت شدید در برابر قرارداد کردند و به علت اینکه حکومت انقلابی در روسیه استقرار یافت و آن سردارها و یاغیها از بین رفتند و دیگر اجرای آن قرارداد ۱۹۱۹ و اتصال امپراتوری از مصر تا سنگاپور به آن صورت عملی نبود، انگلیسها در این موقع به فکر و تدبیر دیگری افتادند و آن این بود که در مقابل این فکر و این نهضت انقلابی جدید که در روسیه به وجود آمده از لهستان تا افغانستان، سلسله زنجیره دفاعی به وجود بیاورند. بنابراین لازم بود که در ایران یک نیرویی به وجود بیاید که از یکطرف هم از بروز و ظهور سازمانها و حرکتها و هیجانهای انقلابی و آزادیخواهی و استقلالطلبی جلوگیری کند و هم از طرفی، سدی در برابر رسوخ این فکر انقلابی باشد که در شوروی به وجود آمده است. از همان آغاز مشروطیت و در جریان جنگهای جهانی اول بر مشروطیت ایران لطمات بزرگ وارد آمده بود، جریان مهاجرت به کلی بیاثر، احزاب پراکنده و بیاعتبار شده و از مشروطیت نتایجی که انتظار میرفت حاصل نشده بود. معذلک این امید و یقین بود که اگر در پایان جنگ نیروهای خارجی از ایران بروند، با جوّ استقلالطلبی و آزادیخواهی و بهخصوص با تجربیاتی که از انقلاب سوسیال دموکراسی آلمان و انقلاب روسیه به وجود آمده بود، نهضت آزادیخواهی و استقلالطلبی مردم به کیفیت دیگری احیاء بشود و در واقع، نهضت مشروطیت را تکمیل بکند. با توجه به این نکته این اندیشه برای کارگردانان انگلیسی که در آن تاریخ ایران را تحت اشغال نظامی خود داشتند، قوّت گرفت که باید در ایران یک حکومت مقتدر ولی انقلابینما بر سر کار بیاورند. حکومتی که بتواند خودش را در مقابل مردم به یک صورت ترقیخواه نشان بدهد، تصمیم یا بهتر بگوییم توطئه بر این قرار گرفت که این حکومت بر اثر یک کودتا به وجود بیاید. چون نیروی ژاندارمری به علت سوابقی که با ملیون داشت، مورد اعتماد نبود. بنابراین میبایستی این کار به وسیلهی قزاقها صورت بگیرد. در میان قزاقها در آن زمان افسرانی سابقهدارتر و با درجه بالاتر از رضاخان بسیار بودند. بسیاری اشخاص از رهبران سیاسی و مذهبی ما معتقد هستند که رضاخان را که از اول انگلیسها برگزیدند، تمام مراحل آینده او را پیشبینی کردند. مثل اینکه پیشبینی شده بود که ایشان باید اول به عنوان رئیس دیویزیون قزاق، بعد به عنوان وزیر جنگ، بعد به عنوان نخستوزیر، بعد به عنوان خواهان جمهوریت فعالیت بکند تا به پادشاهی و دیکتاتوری برسد. ولی اینها به نظر من ناشی از سادهلوحی و ناشی از اتکالی بودن ما و ناشی از عقدهها و کینههایی است که در ما نسبت به خارجیها و افراد هست و با واقعیت تطبیق نمیکند. کارگردانان کودتا با اشخاص مختلف صحبت کردند. حتی معروف است که با امیرموثق نخجوان هم مذاکرهای در این باره به عمل آوردند، ولی او افسری محافظهکار و ترسو و مقرراتی بود، چنانکه بعداً هم نشان داد. در آنموقع ژنرال بزرگ انگلیسی که فرمانده نیروی انگلیس در ایران بود و بعداً رئیس کل ستاد انگلستان بود ژنرال آیرن ساید در بین افسران قزاق شخصی را انتخاب کرد و به توطئهگران کودتا معرفی نمود و آن رضاخان سردار سپه بود. این انتخاب صرفاً بر اثر تصادف و برای این بود که آن کودتا صورت بگیرد، اما تاریخ نشان داد که نظر او در تشخیص کفایت و توانایی این شخص درست بوده است. صحیح است که انگلیسها در سالهای اول از نقش او در ایران حمایت و پشتیبانی کردند، ولی در حقیقت، کاردانی و کوششهای خود او بود که او را بعداً به مراحل دیگری تا پادشاهی رساند. به هرحال، زمینه این کودتا فراهم شده بود و موقعی که قزاقها وارد پایتخت شدند، به قدری زمینه آماده شده بود که بدون برخورد با هیچگونه تصادفی وارد تهران شدند و مراکز حساس را تصرف و شروع به دستگیری اشخاص کردند. البته این حکومت میبایستی خودش را ترقیخواه، انقلابینما، ضد آن قرارداد ۱۹۱۹، طرفدار قرارداد ۱۹۲۱ با شوروی و ضد اشرافیت، ضد سرمایهداری، طرفدار طبقات کارگر و زحمتکش معرفی نماید. کسی که برای این کار انتخاب شده بود همان سید هوچی دلال قرارداد ۱۹۱۹ و ستایشگر همان قرارداد یعنی سیدضیاء طباطبایی بود. او شروع به هوچیگری کرد و تمام صاحبان القاب «دوله» و «سلطنه» را همه را گرفت و زندانی کرد. عدهای از شاهزادگان قاجار را گرفت، عدهای از سرمایهداران را گرفت، جمعی از افراد سیاسی و احزاب را گرفت و نطقها و هوچیگریها کرد. ولی در واقع، لبه تیز کودتا در نظر کودتاگران در آنموقع بر ضد احمدشاه بود که از یک طرف میخواست مطابق با قانون اساسی و مشروطیت رفتار بکند و حاضر به ترتیب دیگری نمیشد و بعد هم با قرارداد ۱۹۱۹ موافقت نکرده بود. سیدضیاءالدین ضد شاه بود و احمدشاه نیز نسبت به او نفرت داشت. از کاردانیهای رضاخان یکی این بود که در آنموقع با اینکه فقط عنوان فرماندهی قزاق داشت ایستادگی و مقاومت کرد و با قدرت و زورآزمایی خودش اولاً وزیر جنگ بیکفایت سیدضیاء را از کار برکنار کرد. سیدضیاء شخصی را به نام ماژور مسعودخان کیهان که نه جزو تشکیلات قزاق بود و نه جزو تشکیلات ژاندارمری وزیر جنگ کرده بود. ولی رضاخان در ظرف چند روز او را برکنار کرد و خودش وزیر جنگ مقتدر شد و چون تشخیص اختلاف بین شاه و سیدضیاء نخستوزیر را میداد جانب شاه را گرفت. از طرف دیگران توطئهگران و مسببین خارجی کودتا چون هوچیگریها و انقلابینماییهای سید را تحریککننده و مضر و منفی تشخیص میدادند، از حمایت او دست کشیدند.
این بود که در یک شب و به ناگهان، همان رضاخان سردار سپه مأمور شد و به سیدضیاء حکم انفصالش را داد و از ایران تبعید کرد و قوامالسلطنه که والی خراسان بود و به تهران برای زندانی شدن فرستاده شد در بین راه به نخستوزیری انتخاب کردند. رضاخان در این موقع، وزیر جنگ ایران است، وزیر جنگی است که قدرت خودش را کاملاً نشان داده است. تمام حکومتهایی که بعد از سیدضیاء بر سر کار آمدند او را در سمت خود ابقاء کردند. قوامالسلطنه همانطوری که بعداً هم نشان داد یک نخستوزیر توانا و فهمیده بود. در آنموقع هم که از راه رسید و نخستوزیر شد، جوانتر و تواناتر بود، ولی در مقابل رضاخان نتوانست مقاومت بکند. رضاخان که «حضرت اشرف» مطلق شده بود و به توسعه و تحکیم تشکیلات خود و به حفظ قدرت خویش پرداخت و هر جا مخالفتی که با خودش میدید، با نیروی تمام سرکوب میکرد، روزنامههایی که مخالفش بودند، سرکوب شدند. حتی چند نفر از روزنامهنگاران آن زمان را گرفت و به چوب بست. بهطور کلی، وحشتی آفریده بود که کمتر کسی در برابر او قدرت عرض وجود داشت. در سمت وزارت جنگ اولین کاری که کرد این بود که چند اداره مهم وصول مالیات را ضمیمه وزارت جنگ نمود تا از جهت مصارف برای اینکه قشون تأمین و استقلال کامل داشته و محتاج به این نباشد که دست به سوی دولتهای وقت دراز بکند. این استقلال مالی، استقلال قدرت هم به او داد. بعد از آن سازمان ژاندارمری را که تا آن زمان رقیب تشکیلات قزاق محسوب میشد به وزارت جنگ منضم نمود و سازمان واحدی برای نیروی نظامی ایران به وجود آورد. ارتش ایران را به پنج لشکر تقسیم کرد و هر قسمت از شمال و جنوب و شرق و غرب را تحت فرماندهی یک امیرلشکر قرار داد –امراء لشکر را از قزاقان مورد اعتماد خود انتخاب کرد مانند احمدآقا معروف به قصاب لرستان برای امارت لشکر غرب.
س- سپهبد امیراحمدی.
ج- بله. سپهبد امیراحمدی. امیر لشکر خراسان جان محمدخان معروف بود، امیر لشکر شمال طهماسبی بود و دیگران، امراء لشکر دیکتاتورهای نظامی استانها و شهرستانها محسوب میشدند. در ابتدای کودتا نهضتهای مقاومتی در مقابل حکومت دیکتاتوری میشد. یکی از آنها نهضت مرحوم کلنل محمدتقیخان پسیان رئیس ژاندارمری خراسان بود که نیرویی گرد آورد و خیلی هم محبوب مردم بود و امید این بود که بتواند کاری بکند، ولی با مخالفتهایی که با او شد و با بیپرواییهایی که داشت در جنگ با ایلات و عشایر خراسان ایل زعفرانلو قوچان در میدان جنگ متأسفانه کشته شد و نهضت او به کلی بینتیجه ماند.
از طرف دیگر، نهضت جنگل میرزا کوچکخان در اینموقع دچار تفرقه شده بود، بهطوری که همه از دور او پراکنده شده بودند و رضاخان توانست خالو قربان معروف را به سمت خودش بکشد و افراد دیگری هم از کمونیستها و چپیها که با میرزا کوچکخان بودند از دور او پراکنده دشند مثل عمو اوغلی و اینها و آن جوانمرد فداکار آواره شد و به وضع ناگواری از بین رفت. بنابراین، با این کیفیت روزبهروز وضعیت رضاخان محکمتر و مستحکمتر میشد.
در اینموقع، دورهی چهارم مجلس یک دوره برگشت به اصول مشروطیت حساب میشد، ولی خود این مجلس با کیفیتی انتخاب شده بود که غیر از وکلای تهران که مردم انتخاب کرده بودند غالب نمایندگان شهرستانها در دورههای مختلف به وسیله حکومتها و با مداخله آنها و مخصوصاً بیشتر برای موافقت با قرارداد ۱۹۱۹ انتخاب شده بودند و آنها قابلیت اینکه بتوانند یک هیجان و حرکت و نهضت ملی در دنباله و به تکمیل مشروطیت به وجود بیاورند و در مقابل قدرت دیکتاتوری مقاومت کنند نداشتند. این بود که رضاخان روزبهروز نیروی خود را قویتر میکرد و حکومتهای مختلف از جمله حکمت مستوفیالممالک، حکومت مشیرالدوله و حکومت مجدد قوامالسلطنه، مشیرالدوله هیچ یک نتوانستند تغییری در وضع و قدرت او بدهند تا اینکه رضاخان موفق شد به یک کیفیتی احمدشاه را از ایران بدرقه کند و به خارج بفرستد و در زمانی که احمدشاه در خارج بود، علیه حکومت مرحوم مشیرالدوله یک قیام ساختگی از یک عده مردم اوباش و بازاری به وجود آورد که مشیرالدوله ناچار به استعفا شد. وقتی که مشیرالدوله استعفا داد، احمدشاه یقیناً با تأکید و فشار و توصیههایی که از خارج به او میشد، حکم نخستوزیری برای سردار سپه فرستاد. در این زمان، کمکم سردار سپه رضاخان شروع به تحکیم موضع خودش به عنوان شخصیت اول و منحصر بهفرد ایران کرد و کسی را که در برابر خود میدید که باید از بین ببرد، همان شاه بود. احمدشاه هم در خارج متوجّه این جریان گردید. او هم در داخل مملکت اقدامات و تحریکاتی کرد. از آن جمله، با خزعل و با والی لرستان ارتباط یافت ولی فاتحهی سلطنت احمدشاه خوانده شده بود. خزعل با خفّت و خواری تسلیم شد و والی به بغداد گریخت. دوره چهارم مجلس که به پایان رسید در انتخابات دوره پنجم دستگاه دیکتاتوری طوری عمل کرد که به استثنای شهر تهران که انتخاباتش آزاد و رئیس انجمن نظارتش مرحوم مشیرالدوله بود و رجال مورد توجه مردم مانند دکتر مصدق و مشیرالدوله و مستوفیالممالک و مؤتمنالملک و مدرس و غیره انتخاب شدند در شهرها و نواحی دیگر تقریباً یکپارچه اشخاصی به وسیله عوامل لشکری و کشوری رضاخان انتخاب شدند که همه تابع نیّات و ارادهی او بودند.
Leave A Comment