روایتکننده: آقای دکتر کریم سنجابی
تاریخ مصاحبه: پانزدهم اکتبر ۱۹۸۳
محل مصاحبه: شهر چیکو- کالیفرنیا
مصاحبهکننده: ضیاءالله صدقی
نوار شماره: ۳
در این زمان، فکر اول رضاخان سردار سپه نخستوزیر این بود که جمهوریت در ایران به وجود بیاورد و خود او رئیسجمهور مملکت بشود. علاوه بر نیروی نظامی که در اختیار مطلق او و علاوه بر نمایندگان صوری مجلس که تسلیم محض بودند، عده کثیری از هوچیها و سردمداران مجلات و روزنامهنگاران را هم پیرامون خود جمع کرده بود که از آن جمله یکی آن هوچیها و عوامل خودفروختهی او علی دشتی مدیر روزنامه شفق سرخ بود که مقالات ضد احمدشاه و علمداریاش برای جمهوریت معروف و مشهور است.
نهضت جمهوریخواهی رضاشاه را من درست به خاطر دارم. در آن تاریخ من دانشجوی مدرسه سیاسی بودم. این قیام به قدری نزدیک به کامیابی شده بود که هرکس تصور میکرد در ظرف چند روز دیگر به نتیجه میرسید و جمهوریت اعلام میشود. ولی در برابر آن مقاومت سختی از طرف مردم شد که بعضی از زعمای مملکت مخصوصاً مرحوم مدرس و اقلیت مجلس و بعضی از روحانیون بزرگ قم محرک آن بودند. یاد دارم در اجتماعی که آن روز علیه رضاخان میشد، عده فوقالعاده کثیری از مردم در میدان بهارستان جمع شده بودند که به ناگهان قزاقها حمله آوردند و مردم را با شدت و خشونت هرچه تمامتر مضروب و پراکنده کردند که به خود من هم در آن جریان ضربتی وارد آمد. ولی رضاخان در آن روز با عده نظامی وارد مجلس شد و دستور داد مردمی را که داخل مجلس بودند، بکوبند و بزنند و بیرون کنند.
س- یعنی نمایندگان را؟
ج- نخیر، مردم تظاهرکننده را که داخل مجلس شده بودند بزنند و بعد وقتی که وارد سرسرای مجلس شد به علت بیحرمتی به مجلس مورد اعتراض نمایندگان مجلس مخصوصاً رئیس مجلس مرحوم مؤتمنالملک قرار گرفت و او با هوشیاری و زرنگی که داشت خود را تسلیم مجلس نشان داد و از درِ عذرخواهی درآمد و از آنجا به صورت استعفا و کنارهگیری به ملکی که در نزدیکی تهران داشت و معروف به بومهن است رفت و دستور محرمانه و مخفی به امیر لشکرهایش داد که از طرف آنها اعلامیهها و اتمام حجتهایی علیه مجلس صادر بشود. اتمام حجتهایی به این معنی که اگر نسبت به فرمانده ما و زعیم ملت و نسبت به این ناجی مملکت مخالفت بشود، ما چارهای جز این نداریم که محل خدمت خود را ترک کنیم و با نیروی خود به پایتخت بیاییم که از آن جمله تلگراف تند و تهدیدآمیز امیر لشکر غرب احمد آقا معروف است. با تلگرافاتی که رسید، در واقع مجلس به حالت تسلیم درآمد و بالاخره با رضاخان سازش کردند و او را دوباره برگرداندند و به نخستوزیری و به کارش پرداخت. مدرس هم برای اینکه او را راضی و قانع کند، قانونی از مجلس گذراند که فرماندهی کل قوا که در قانون اساسی به نام شاه است به شخص رضاخان تفویض بشود، زیرا رضاخان شکایت داشت که شاه در حق او کارشکنی میکند. مدرس میگفت این وسیلهای است که او را ساکت بکنیم. پس از این جریان، وضع برگشت و رضاخان یکباره به طرفداران خودش دستور داد که چون معلوم شد ملت خواهان جمهوریت نیست من از تمام دوستداران و حامیان و پشتیبانان خودم میخواهم که آنها هم از این مسئله صرفنظر کنند و دیگر چیزی راجع به جمهوریت نگویند و ننویسند که آنوقت علی دشتی مدیر روزنامه شفق سرخ، دچار وضع ناراحتی شد که بتواند جریان گذشتهی خود را به طریقی ماستمالی بکند. از این تاریخ رضاخان به فکر این افتاد که به جای جمهوریت برای خود، ترتیب سلطنت بدهد. شکی نیست که خارجیان هم او را به این فکر هدایت کردهاند.
س- این تظاهری که به آن اشاره کردید، آیا آن تظاهر، علیه شخص رضاخان بود یا علیه فکر جمهوری بود؟
ج- به ظاهر علیه فکر جمهوری بود.
س- ولی در باطن، علیه رضاخان بود.
ج- بله. علیه رضاخان بود. ولی مردم طوری تحریک شده بودند که همه بر ضد جمهوریت آن زمان تظاهر میکردند و شعار میدادند. بالاخره در همین مجلس پنجم بود که قانون معروف خلع سلسله قاجاریه را به تصویب رساندند. کسانی که محرمانه و مخفیانه این عمل را کارگردانی میکردند و از نمایندگان مجلس امضا میگرفتند، در درجه اول تیمورتاش و مرحوم داور بودند.
س- نصرتالدوله؟
ج- نخیر.
س- ایشان در مجلس نبودند، ولی بیرون با هم همکاری میکردند.
ج- همکاری با هم میکردند و همچنین تا حد زیادی سلیمان میرزای اسکندری و تدین. آن روزی که این قانون را قبلاً در منزل رضاخان ترتیب داده و وکلای مجلس را یکییکی برده و امضا گرفته بودند و قرار بود که روز بعد به مجلس بیاورند مرحوم مستوفیالممالک به مجلس نیامد، مشیرالدوله و مؤتمنالملک هم نیامدند. ولی دکتر مصدق به آنها گفته بود که نماینده ملت مثل توپچی است. دولت یک عمر به توپچی حقوق میدهد برای اینکه یکروز توپ خالی کند. این ملت برای این ما را انتخاب کرده است که یکروز از حقش دفاع کنیم و اگر آن روز دفاع نکنیم، مثل این است که از تمام وظیفهی خود شانه خالی کردهایم. این بود که او به مجلس آمد. در جلسهی مجلس حسین علا و مرحوم خاج میرزا یحیی دولتآبادی و مرحوم مدرس مخالفتی کردند و از مجلس بیرون رفتند ولی کسی که ایستاد و شجاعانه آن نطق معروف را کرد، دکتر مصدق بود که گفت: «این مقدمه دیکتاتوری است و من اگر دستم را قطع بکنند، به حکومت دیکتاتوری تن نمیدهم و این برخلاف قانون اساسی است». پایهی محبوبیت عظیم و رهبری مسلم مصدق از همین جا نهاده شد.
س- دکتر مصدق برخلاف مدرس با فرماندهی کل قوای رضاخان هم موافق نبود و مخالفت کرده بود.
ج- در واقع، این نکته را من یاد ندارم و متأسفانه در زمانی هم که همراه دکتر مصدق زیاد بودم و از گذشته میپرسیدم، به خاطر ندارم راجع به این موضوع پرسیده باشم.
س- بعد هم ایشان در سخنرانیشان میگوید که اگر یک نفر را هم نخستوزیرش بکنید، هم فرمانده کل قوایش بکنید و هم اینکه شاهاش بکنید این محققاً جز دیکتاتوری چیز دیگری نمیتواند باشد.
ج- بله. مصدق اصولاً اینطور بود. ولی درباره آن قانون راجع به فرماندهی کل قوا درست یادم نیست ترتیب آن به چه کیفیتی بوده. شاید آنموقع من در تهران نبودم. به هر صورت، رضاخان بعد از آنکه پادشاه شد یک پادشاه دیکتاتور مطلق شد و تمام مخالفین خود را به تدریج از بین برد. مرحوم مدرس را زندانی کرد، مصدق را زندانی و تبعید کرد و در واقع، دیگر کسی در مقابل او نماند. در آن میان جمعیتی که لطمه خورد و آسیب دید و شخصیتی که شکست سیاسی خورد و از میدان خارج شد و از نظر مردم افتاد. سلیمان میرزا اسکندری و حزب اجتماعیون عامیون یا به اصطلاح سوسیال دموکراتهای ایران بودند. رضاخان موقعی که نخستوزیر شد این حزب را به همکاری گرفت، سلیمان میرزا را وزیر فرهنگ کرد، صور اسرافیل را وزارت دیگری داد، بعضی از افراد دیگر اینها را وزیر کرد، سیدمحمد صادق طباطبایی را سفیر در ترکیه کرد و چند مدتی آنها را وسیله دست خود قرار داد. سلیمان میرزا هم موقعی که وزیر فرهنگ بود در طرفداریهایش نسبت به رضاشاه حرفهایی میزد و اقداماتی میکرد که فوقالعاده به زیان او بود. از آن جمله، در برابر فرهنگیان گفته بود: «من وزیر فرهنگ چهل هزار سرنیزه هستم».
من شخصاً به سلیمان میرزا خیلی علاقه داشتم، زیرا استاد من بود ولی این سازش با دیکتاتوری لطمه جبرانناپذیری بر او وارد کرد، چنانکه در دوره ششم که انتخابات تهران نسبتاً آزاد بود، انتخابات تهران را رضاخان با اینکه پادشاه بود، آزاد گذاشت و مدرس انتخاب شد، دکتر مصدق انتخاب شد، ولی سلیمان میرزا اسکندری رأی نیاورد و از نظر مردم افتاد و وجاهتش به کلی از بین رفت. این یکی از لطماتی بود که در ایران به ملیون و به رهبران احزاب پیشرو وارد آمد که از این پیشامدها متأسفانه مکرر اتفاق افتاده است.
حالا اگر ما بخواهیم در مورد رضاشاه یک نتیجهگیری و قضاوتی بکنیم باید بگوییم در واقع رضاشاه هم اثرات مثبت و هم اثرات منفی بسیار بزرگ در ایران داشت. از آثار مثبت او این که او با ملوکالطوایفی و خانخانی و قوای عشایری و قدرتهای عشایری به کلی درافتاد و از همان زمان وزارت جنگش به سرکوبی اینها پرداخت. در واقع، عشایر ایران و نیروی ایلخانیگری و فئودالیسم عشایری را رضاشاه از بین برد. با اینکه خود من هم از یک ایل هستم و صدمه فوقالعاده از این حیث بر خانواده من وارد آمده است. چنانکه عموهای من سه سال تمام در زندان همدان رضاشاه با وضع بسیار موهنی زندانی بودند و خانوادهام تمام تحت فشار قرار گرفتند و لطمات فوقالعاده بر آنها وارد آمد، اما من باید بگویم که این اقدام رضاشاه در تحول اجتماعی ایران یک عمل مؤثر و لازمی بود برای اینکه یک کشوری که دارای عشایری باشد که مسلح باشند و بتوانند در مواقعی خودسری کنند و هر رئیس ایل در داخل ایلش هم فرمانده باشد و هم حاکم باشد و هم قاضی باشد، این با یک سازمان ملی و اجتماعی مترقی و بهخصوص با مشروطیت و دموکراسی نمیتواند تطبیق و انطباق داشته باشد. مشروطیت ما یک نهضت ملی و آزادیخواهی بود، ولی در یک زمینه اجتماعی صورت گرفت که شرایط برای رشد و نمای آن کاملاً فراهم نبود. در آنموقع خزعلها، صولتالدولهها، امیراعظم، کلهرها و سرداران بختیاری و والی لرستان و رؤسای ایلات کرد اینها هر کدام در داخل خودشان یک حکومتی بودند. در چنین بافت اجتماعی نظام دموکراسی قابل استقرار نیست و همین هم سبب شد که در سالهای مشروطیت انجمنهای ایالتی و ولایتی تنها به صورت نمایششی در بعضی از شهرها از جمله تبریز و رشت دایر شدند. در جاهای دیگر اصلاً انجمن محلی به وجود نیامد و نمیتوانست به وجود بیاید و مؤثر باشد. رضاخان با پشتکار تمام و باید اضافه کنم با بیرحمی تمام عشایر را سرکوب کرد. نسبت به بعضی از اینها تعدی و تجاوز فوقالعاده و ظالمانه بود. رؤسای لر را تقریباً عموماً قتلعام کردند، صولتالدوله قشقایی را کشتند، خزعل را به آن ترتیب نابود کردند و رؤسای عشایر کرد را دربهدر و آواره ساختند. شیوه عمل ظالمانه بود، ولی برانداختن نظام ملوکالطوایفی و اینکه پایگاه خانخانی از بین برود و حوزههای عشایری در داخل اجتماعی مملکت مشمول مقررات عمومی کشور بشوند، یک نکته مثبت و در امنیت مملکت هم خیلی مؤثر بود. امنیت جادهها و راهها و تجارت و آمد و شد در دوره رضاشاه تأمین شد و خود این امنیت موجب بود که امور اقتصادی و تجارت رواج و رونق پیدا بکند و کمکم صنعت در مملکت ما به وجود آید و پایه صنعت گذاشته شود. صنعت نساجی ایران، صنایع قند ایران از آن زمان آغاز شدند. یکی از کارهای مثبت او همین راهآهن سرتاسری بود که بدون قرض خارجی و فقط با درآمدهای داخلی …
س- مالیات بر قند و شکر.
ج- مالیات بر قند و شکر کشیده شد که فوقالعاده مؤثر بود.
س- آقای دکتر، من میخواهم یک سؤال از حضورتان بکنم. برای اینکه یکی از جامعهشناسان ایرانی اخیراً مقالهای نوشته و در آنجا راجع به این مطلبی که الان شما اشاره فرمودید، به عنوان یکی از کارهای مثبت رضاشاه یعنی در واقع از بین بردن قدرت عشایر ایران صحبت کرده و مسئلهای را مطرح کرده است که اصولاً ساخت و بافت جامعهشناسی ایران براساس دو رکن استوار بوده است. یکی در واقع، ایلات عشایر بودند و یکی دیگر، واحد ده بوده است. او اصلاً سلسله پهلوی را متهم به این میکند که در واقع این دو واحد اجتماعی ایران را کوشش میکرده که از بین ببرد. همانطوری که رضاشاه کوشش میکرد که آن واحد اجتماعی ایران را یعنی در واقع ایلات و عشایر را همانطوری که شما اشاره فرمودید با قساوت تمام از بین ببرد. پسرش هم با همین اصلاحات ارضی که مطرح کرده بود کوشید که آن واحد اجتماعی دیگر ایران را یعنی اصولاً واحد ده را در ایران نابود کند. سؤال من حالا این است که آیا بهتر نمیبود به جای اینکه با آن قساوت عشایر و ایلات از بین برده بشوند، در واقع آن اصلی که در قانون اساسی هست، یعنی شوراهای ایالتی و ولایتی در ایلات و عشایر ایران مستقر و تقویت میشد؟ آیا دموکراسی از این طریق بهتر تأمین نمیشد؟
ج- عرض کنم در جواب سؤال شما که دو قسمت است: یکی راجع به عشایر دوره رضاشاه و یکی راجع به ده در دوره پسرش محمدرضا شاه. درباره قسمت اول عشایر متأسفانه با وجود نظام و بافت اجتماعی عشایری استقرار نظام دموکراسی غیرممکن بود و آن قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی و بلدی واقعاً قابلیت عمل نداشت، مگر اینکه یک نهضت مردمی و انقلابی مداومی علیه گردنکشانی که در آن زمان طالب حفظ امتیازات و قدرتهای استبدادیشان بودند، وجود میداشت و در میان مردم عمل میکرد.
هر نظام ملی و دموکراسی واقعی و حقیقی که میخواست ایران را به پیش ببرد، میبایستی حتماً بافت ایلخانیگری جامه را به یک کیفیتی از بین ببرد. البته آن شدت عمل و خشونتی که رضاشاه به خرج داد، شاید لازم و ضروری نبود. در ضمن هم باید انصاف داد که متأسفانه رؤسای ایلات و عشایر هم از درک این کیفیت عاجز بودند. یعنی چنان به قدرت خودشان، چنان به آن زندگی خو گرفته و معتاد بودند که حاضر نبودند به آسانی سلاحهای خودشان را زمین بگذارند و خود را جزو افراد عادی مملکت و جزو تقسیمات جغرافیایی کشوری بکنند. هر نظامی که پیش میآمد کم و بیش با این مشکل مواجه میگردید.
س- یعنی برداشت من از صحبت شما این است که اگر کوشش میشد که انجمنهای ایالتی و ولایتی در میان آن ایلات و عشایر تشکیل بشود، این عملاً قابل اجرا نبود به خاطر اینکه آنها خودشان هر کدام در واقع یک رضاشاه بودند در ایل و یک چنین چیزی را اجازه نمیدادند.
ج- همین است، بله درست است. و در شهرها هم نمیشد این کار را با آن کیفیتی که بود عمل کرد. منتها مخالفت با خانها و از بین بردن خانخانی که یک امر ضروری برای ایجاد یک مملکت و یک ملت واحد بسیط منضبط بود، با کوبیدن رسم ایلات و عشایر که عبارت از ییلاق و قشلاق کردن و چادرنشینی آنها بود، ضرورت کامل نداشت. چون این شیوهی زندگی ییلاق و قشلاق کردن و کوچ کردن و چادرنشین بودن را کیفیت زندگی اقتصادی و گلهداری آن زمان بر این مردم تحمیل کرده بود و تا زمانی که یک کیفیات اقتصادی و اجتماعی فراهم نمیشد که آن مردمی که هزارها خانوار مثلاً دنبال چندصدهزار گوسفند میافتند و از مناطقی به مناطق دوردست میبرند، احتیاج به این نداشته باشند که همه حرکت کنند و فقط چند خانوار کافی باشد که احشام را به یک وسیلهای حرکت بدهند و بقیه در شهرها و دهات به کارهای اقتصادی و کشاورزی و صنعتی و تجارتی و خدمات دیگری بپردازند تا چنین شرایطی فراهم نمیشد اینکه بخواهند به زور از کوچنشینی جلوگیری بکنند، عملی بود ظالمانه و مخرب رضاشاه در نیتی که با سرکوب ایلخانان داشت، در ضمن این رسم چادرنشینی را هم سرکوبی میکرد و از این جهت به گلهداری و ثروت احشام کشور لطمات زیادی وارد آورد. این از این جهت، اما راجع به دهات و زمینداری در زمان محمدرضا شاه؛ این یک قدری جنبههای مختلف و متفاوت دارد و اگر اجازه بدهید و در خاطرتان بماند بعداً به این موضوع خواهیم رسید، زیرا از مسائلی است که باید دربارهاش بحث شود.
س- بله. من خوشوقتم که به این اشاره فرمودید. چون من هم میخواستم از خدمتتان خواهش کنم که این را موکول کنید به موقعی که راجع به محمدرضا شاه صحبت میکنید. پس فعلاً ما برمیگردیم به همان مطالبی که مربوط به زمان رضاشاه بود.
ج- عرض کردم جنبههای مثبت رضاشاه یکی همانهایی بود که گفتم. ایجاد امنیت بود، برانداختن نظام ایلخانیگری بود، توجه به امور اقتصادی بود. واقعیتش این است که اقتصاد ایران بر اثر همین اوضاع و احوال خودبهخود، پیشرفتهایی کرد، بهطوری که به خاطر دارم در سالهای اول یعنی در سالهای ۱۳۰۴-۱۳۰۳ بودجه مملکت ایران بیست تا بیستوچهار میلیون تومان آنوقت بود. در سال آخر رضاشاه یعنی در سال ۱۳۱۹ که بودجه ۱۳۲۰ را به مجلس دادند، به سیصد میلیون تومان یعنی به ده برابر بیشتر آن زمان رسیده بود.
س- راجع به پیشرفتهای اقتصادی توضیح میدادید.
ج- بله. توضیح میدادم که تحولات اقتصادی قابل توجهی در این دوره پیش آمد و یکی از این تحولات، گرفتن امتیاز نشر اسکناس از بانک انگلیسی و در دست گرفتن اختیارات پولی به دست خود دولت ایران بود و بعد تثبیت قدرت خرید پول ایران که رویهمرفته وضع ثابت و سالمی در دوره رضاشاه داشت. زمانی که ارزش پول ریال ایران در برابر پولهای خارجی سقوط کرد دولت قانونی به نام قانون انحصار تجارت خارجی گذراند. این قانون در واقع تجارت خارجی را در انحصار دولت قرار نمیداد، بلکه به دولت اجازه میداد که تجارت خارجی و واردات خارجی را سهمیهبندی و تهاتری کند و برای واردات سهمیههایی معین کند و در حدود آن سهمیهها به بازرگانان اجازه ورود بدهد که حتیالامکان مقدار واردات متعادل و متناسب با صادرات باشد و از طرف دیگر بعضی از محصولات درجه اول و مورد نیاز عموم را در اختیار دولت قرار داد که از آن جمله قند و قماش بود و بدین ترتیب تعادل و پیشرفتی در وضع بازرگانی ایران حاصل شد، بانک ملی را هم که یکی از آمال درجه اول صدر مشروطیت بود به وجود آوردند. این بانک به تدریج تا سال ۱۳۲۰ در سراسر ایران توسعهی کافی یافت و به صورت یک مؤسسه اقتصادی و مالی مؤثری در داخل مملکت درآمد. دیگر از کارهای مثبت دوران رضاشاه کارهایی بود که در مورد عدلیه و قوانین مربوط به امور حقوقی ایران کردند. همانطوری که میدانید، قانون مدنی ایران در این زمان تدوین گردید، قانون تجارت و قانون جزا در این زمان بود. مهمتر از اینها، شاید قوانین ثبت املاک، ثبت اسناد و ثبت احوال بود که نظم و ترتیبی به این امور داد و امور ثبتی را از دست صاحبان محاضر آخوندی خارج کرد.
س- معمار اینها بیشتر داور بود؟
ج- البته رضاشاه از چند نفر از وزرای کافی استفاده کرد که به نظر بنده کافیترین و کاردانترین آنها شخص داور بود که چه در عدلیهاش خیلی کار کرد و چه در وزارت مالیهاش خیلی خدمت کرد. او مردی بود پرکار و مبتکر. بعضیها نسبت به مرحوم داور به علت اینکه از کارگردانان زمان دیکتاتوری بود، بدگویی میکنند، ولی خود من شخصاً او را از عناصر مفید و مثبت مملکت میدانم. آدمی بود که بعد از ده، دوازده سال وزارت مداوم موقعی ناچار به خودکشی شد و خودکشی کرد از دارایی و اموال هیچ چیز نداشت. افراد مؤثر دیگری هم در خدمت رضاشاه بودند ولی هیچکدام به سطح او نرسیدند. تیمورتاش هم آدم خیلی مؤثری بود در دوره وزارت دربارش، مردی مقتدر، مدیر و کاردان بود، ولی هرگز آن پاکی و طهارت و شرافت داور را نداشت و بالاخره هم در توطئهای، خیانتی که ممکن بود نسبت به رضاشاه داشته باشد، گرفتار شد و به قتل رسید.
مسئلهی دیگری که مورد توجه رضاشاه بود، فرهنگ بود. او از همان سالهای اول سلطنتش ترتیب اعزام محصل به اروپا و آمریکا داد. دانشگاه تهران در زمان او تأسیس شد و مدارس توسعه پیدا کردند، تعداد محصلین نسبت به گذشته در آخر دورهی رضاشاه چه در مدارس متوسطه، چه در مدارس ابتدایی، چه در مدارس عالی افزایش قابل توجهی پیدا کرده بودند. اینها رویهمرفته آثار مثبتی بود که از او باقی ماند. ولی متأسفانه آثار منفی و زیانبخش او نیز زیاد بود.
رضاشاه یک فرد دیکتاتور بود و در تمام مدت حکومتش با دیکتاتوری و خشونت عمل میکرد. خشونت به طوری بود که حتی وزرا و نزدیکانش از او دائماً بیم و هراس داشتند و هیچکس جرأت اینکه مطالب و حقایق را به او بگوید و یا جرأت اینکه در مقابل او ایستادگی بنماید، نداشت. او تمام احزاب را از بین برد و مشروطیت ایران را واقعاً تعطیل کرد، آزادی مطبوعات و آزادی اجتماعات را زایل نمود و بالنتیجه خلاء شخصیت به وجود آورد. یعنی یک عده نوکر و بله قربان گو مطیع و فرمانبر در اختیارش بودند، ولی افراد مؤثر در جامعه، رجال و رهبران سیاسی مورد قبول عامه در پیرامون او پرورش نیافتند و اگر افرادی از سابق بودند تمام آنها را از بین برد و یا خانهنشین کرد.
دیگر از معایب رضاشاه قساوت او بود. او عده کثیری از افراد را بیگناه کشت. از جمله مثلاً از آزادیخواهان مرحوم فرخی یزدی مدیر روزنامه طوفان، عشقی، دکتر ارانی، مرحوم مدرس و بعد هم عده کثیری از سران بختیاری و افراد عشایری را با قساوت و بیرحمی از بین برد. از بین همه این معایب و مفاسد، آنچه بیش از همه به نظر بنده عیب رضاشاه بود یکی حرص و آز فوقالعاده و نادرستی مالی او بود. او زمانی که کودتا کرد، هیچ چیز نداشت. از همان روزهای اول یک عمارت و پارک بزرگ را که متعلق به یکی از اعیان تهران بود، غاصبانه متصرف شد و پایگاه خود قرار داد و بعد در سال ۱۳۲۰ وقتی که از ایران خارج شد، املاک وسیع بیپایان داشت. ولایت مازندران را یکپارچه مالک بود، گرگان را یکپارچه مالک بود، در ناحیه کرمانشاه شاید قریب صدفرسخ مربع ملک یکپارچه داشت.
س- اینها را به چه ترتیب مالک میشد آقای دکتر؟ شما تجربهای را که در ناحیه خودتان دارید بفرمایید.
ج- اوایل کم و بیش به صورت خرید بود. بنده به خاطر دارم در مورد املاک کرمانشاهش که در ناحیه کلهر بود. در آن زمان، دعوایی حقوقی راجع به این املاک بین ورثه داودخان امیر اعظم کلهر که قبلاً اسمش را بردم و بین ورثه وکیلالدوله معروف که خاندان پالیزی باشد، وجود داشت. این دعوا در عدلیه بود. رضاشاه که پالیزیها را وکیل مجلس کرده بود، به وسیله یک دلال سیاسی که او هم وکیل مجلس شده بود، دعوای پالیزیها را خرید و طبیعتاً با قدرتی که داشت در علیه حاکم شد. تمام آن املاک را که جزء دعوا بودند، متصرف شد و بعد نواحی دیگری را که جزء دعوا هم نبودند ضمیمهی آنها کرد. در ناحیه مازندران در واقع قیمتگذاری نبود. قدم به قدم سرپرستان املاک او پیش میرفتند و نواحی تازهای را متصرف میشدند و بعد هم ثمن بخسی به صاحبان اراضی میدادند که شاید یک صدم قیمت آن هم نبود.
س- ولی سعی میکردند به ظاهر جنبه قانونی داشته باشد.
ج- البته املاک را ثبت میکردند و صورت مالکیت به آنها میدادند. سرپرستهای املاک شاهی برای آنکه خدمتنمایی بکنند و عواید را بیشتر نشان بدهند، تعدی و ظلم بسیار به کشاورزان میکردند. روزی که رضاشاه از ایران رفت، بیش از یک هزار و پانصد پارچه آبادی داشت. اینکه آیا رضاشاه پولی و ارزی در بانکهای خارجی داشته در کجا و چه مبلغ بوده است؟ به اطلاع بنده هیچوقت معلوم و روشن نشد. ولی آنچه به صورت نقد در بانک ملی ایران داشت و علنی گردید هفتادودو میلیون تومان بود. اگرشما قدرت خرید این مبلغ را نسبت به زمانهای اخیر صدبرابر بکنید که خیلی بیش از صدبرابر است، ارزش آن به هفت میلیارد تومان میرسد. او این ثروت را از کجا آورده بود؟ با ماهانهی سی، چهل هزار تومان و حتی صدهزار تومان حقوق سلطنت که نمیتوان چنین مبلغی را پسانداز کرد. متأسفانه ایشان هم از بودجهی وزارت جنگ و هم از شهرداری تهران، هم از امور بازرگانی و هم از وجوهی که از اشخاص میگرفت، به صورتهای مختلف بر ثروت خویش اضافه میکرد، کارخانهدار درجه اول ایران و مهمانخانهدار درجهی اول ایران شد و مستغلات زیادی در تهران و مازندران داشت. این حرص و آز و این طمع و این نادرستی مالی برای یک پادشاه واقعاً غیرقابل قبول و نابخشودنی است. این نکتهای است که هیچکس حتی افراد خانواده او هم نمیتوانند منکر آن بشوند، همین هفتادودومیلیون تومانی که گفتیم توی بانک ملی داشت، کافی است که نشان بدهد تا چه اندازه نادرستی مالی او فوقالعاده بوده است.
س- او پول را از ایران خارج کرد؟
ج- نه. این پول در بانک ملی بود.
س- بعد از رفتن رضاشاه در ایران ماند؟
ج- بله. بعد از رضاشاه بود و آنچه در خارج بود اصلاً نمیدانم چه مبلغی بود. بعضیها معتقدند که خیلی زیادتر از اینها بوده. یک وقتی در زمان دکتر مصدق آقای مظفر فیروز که مغضوب دستگاه و خارج از ایران بود، به من نامهای نوشت که من به مصدق و دیگران بگویم که اینکه ما بر اثر ملی شدن نفت و بر اثر آن تضییقات دچار محظور ارزی شدهایم، این ارز در خارج مال ایران است و وجود دارد. او صورت داده بود که پانصدمیلیون لیره در بانکهای انگلیس و آمریکا رضاشاه گذاشته است، که البته بنده این مطلب را نه میتوانم تأیید و یا تکذیب بکنم. مظفر یکی از دشمنان این خانواده بود و حرفهایش هم سند زیادی ندارد. این حرفی است که او زده است. ولی باورکردنی است که رضاشاه مبالغ قابل توجهی هم در بانکها خارجی داشته باشد. نکته دیگر علاوه بر اینها، نتیجهی ناگوار و مصیبتبار دیگری که از دیکتاتوری رضاشاه عاید ملت ایران گردید، اشغال ایران به وسیله نیروهای خارجی در جنگ جهانی دوم بود. این مطلب محتاج به توضیحاتی دربارهی سیاست خارجی رضاشاه است.
سیاست خارجی رضاشاه باید با چند دولت مورد توجه قرار بگیرد. یکی با انگلیس، یکی با روسیه، یکی با آمریکا، بعد با آلمان و سپس با فرانسه. با کشورهای همسایه البته روابط عادی و معمولی بود. نسبت به مصطفی کمال پاشا، رضاشاه احترام فوقالعاده داشت. کمال پاشا هم نسبت به او احترام داشت. یک وقت اختلافی بین آنها سر قضیه آرارات و سر قضیه شورش کردها در ترکیه پیدا شد که آن را به هر کیفیتی بود اصلاح کردند و از آن به بعد، او یکی از دوستداران مصطفی کمال و اصلاحاتی که مصطفی کمال در ترکیه میکرد، شد.
اما راجع به انگلیسها محققاً همانطور که در ابتدای این بحث صحبت کردیم، رضاخان را تشخیص انگلیسها بر سر کار آورد و پشتیبانی مستمر آنها او را نگاه داشت و موفق کرد به اینکه به تدریج قدم به قدم پیش برود و بالا برود ولی اینکه بگوییم آنها او را پادشاه کردند، این به نظر بنده صحیح نیست. بلکه کفایت و کاردانی خودش و با تحولاتی که در ایران به وجود آورده بود، او را به این مقام رساند.
موقعی که به سلطنت رسید، با سوابقی که با سیاست انگلیس داشت، نسبت به آنها همیشه نگران بود. با قدرتی که انگلیسها در خاورمیانه داشتند و با قدرتی که در نفت داشتند و با توجه به عواملی که در داخل ایران به کار میبردند، رضاشاه نسبت به آنها سوءظن داشت و از آنها هم خوشش نمیآمد و با سرسختی میکوشید که روابط افراد ایرانی را با خارجیان قطع کند. اینکه ما تصور بکنیم که رضاشاه پشتیبان انگلیسها بود، به نظر بنده درست نیست. یک قضیه مهم مربوط به انگلیسیها که در دوره رضاشاه پیش آمد، قضیه الغاء قرارداد دارسی و قضیه تجدید امتیاز نفت بود. هرچند مرحوم دکتر مصدق معتقد بود که اصل این قضیه با اطلاع رضاشاه توطئهای بود برای اینکه به آن قرارداد جدید برسند. اما بنده تصور میکنم که رضاشاه در این مورد فریب قدرتطلبی و توهمات خودش را خورد و از بیراهه رفت. یعنی الغاء قرارداد او را دچار مشکلات حقوقی فوقالعادهای کرد. اگر در آنموقع از طریق ملی کردن نفت عمل کرده بودند شاید کمتر با مشکلات بینالمللی آن زمان مواجه میشدند. بالاخره با همه تظاهر قدرتنمایی رضاشاه بر سر آن قضیه شکست خورد و این شکست و ناکامی درس عبرتی برای او شد و بر وحشت او نسبت به انگلیسها افزود. ولی در مقابل کینهاش هم نسبت به آنها زیادتر شد، پایان اختلاف مربوط به نفت تقریباً در زمانی بود که نظام هیتلری در آلمان بر سرِ کار آمده بود. رضاشاه با آلمانیها ارتباط خیلی نزدیک داشت. آلمانیها روابط تجارتی خیلی وسیعی در ایران داشتند و در امور صنعتی ایران مخصوصاً صنایع اصفهان خیلی کمک کردند و در امر راهسازی ایران و جادههای ایران فوقالعاده وارد بودند و بالاخره در امر مربوط به ذوب آهن ایران که یکی از ایدهآلهای بزرگ مردم ایران و رضاشاه بود آلمانها مؤثر و عامل بودند. پیشرفتهای هیتلر در اروپا و قدرتنماییهای او رضاشاه را مغرورتر کرده بود. او چون یک آدم دیکتاتور بود از دیکتاتور خوشش میآمد. علاوه براین، چون وحشت از انگیسها داشت در باطن دل خود هیتلر و نظام او را دوست داشت. از طرف دیگر، او از روسها میترسید و از کمونیسم نفرت داشت و به همین جهت تمایل زیادی نسبت به آلمانیها پیدا کرده بود.
اما با فرانسه او در همان سالهای اول سلطنتش موافقت کرد که سالی صد نفر که برای آن زمان یک عمل نسبتاً نمایان و قابل توجه بود، دانشجو به آن کشور بفرستد که بنده خودم در کاروان اولی از محصلین اعزامی ایران بودم که به فرانسه آمدیم. در آن روز که ما پیش رضاشاه رفتیم او به ما گفت: «ایران یک کشور پادشاهی است و من شما را به یک کشور جمهوری برای تحصیل میفرستم ولی چون مردم فرانسه مردم وطندوستی هستند من یقین دارم که شما در آنجا درس وطنخواهی یاد میگیرید. از خدا میخواهم و آرزو میکنم که عمر من کفایت کند و ببینم که شما برگردید و در اینجا به وطن خودتان خدمت کنید». خلاصه این نظر را در اوایل او نسبت به فرانسه داشت و در ظرف شش، هفت سال مرتب دانشجویان دولتی اکثراً به آن کشور میرفتند.
در فرانسه بعضی از روزنامههای گمنام و مجلههای گمنام شروع به نوشتن مقالاتی علیه ایران کردند و فحش و ناسزاهایی به رضاخان دادند و نوشتند که معلوم نشد تحریک از ناحیهی چه سیاستی است. این بود که در سالهای ۱۳۱۷ یا ۱۳۱۸ که هنوز جنگ جهانی درگیر نشده بود، رضاشاه یک مرتبه روابطش را بر سر این موضوع با فرانسه قطع کرد.
س- سالهای بین ۱۳۱۸-۱۳۱۷ بود؟
ج- بله. روابطش را با فرانسه قطع و همهی دانشجویان اعزامی دولتی را احضار کرد و با فرانسه روابطش به کلی به هم خورد. و به همین ترتیب روابطش را هم با آمریکا بههم زد. در آمریکا هم روزنامههایش که بنده الان درست نمیدانم چه مجله و چه روزنامهای و چه سیاستی آنها را تحریک کرده بود، به رضاشاه بد گفتند و او را پسر مهتر و قاطرچیزاده خطاب کردند. شاید هم به خاطر دارید که سفیر ایران در آن زمان به نظرم جلال غفار (غفار جلال) در یک اتومبیل سواری که از یکی از جادهها عبور میکرد، تخلف رانندگی کرده و پلیس او را گرفته، توقیف کرده بود. او گفته بود که من وزیر هستم. پلیس کلمهی وزیر را به معنی کشیش گرفته و او را چند ساعتی نگه داشته بودند. بعد هم که فهمیدند عذرخواهی کردند ولی این عذرخواهی در رضاشاه مؤثر واقع نشد. آن مقالات هم که نوشته شده بود سبب تیرگی و به هم خوردن روابط سیاسی ایران و آمریکا شد. به این ترتیب، در تاریخی که جنگ اروپا درگرفت و هنوز هم آمریکا وارد جنگ نشده بود، رضاشاه تنها متکی به آلمان بود. عده کثیری از کارشناسان و از مهندسین آلمانی در کارخانههای ایران در راهآهن ایران در امور فنی ایران کارگردانی میکردند و مشغول بودند که کارخانه ذوب آهن را در کرج دایر نمایند. علاوه بر اینها، ما تجارت وسیعی با آلمان داشتیم. آلمان در آن زمان از لحاظ واردات و صادرات اولین کشور نسبت به ایران بود. رضاشاه در همان ابتدای جنگ جهانی که در گرفت، نطقی کرد. بنده به خاطر دارم شاید برای دانشجویان دانشکده افسری یا به مناسبت دیگری بود او گفت که ما در جنگ بینالملل اول صدمه بسیار خوردیم ولی در این جنگ باید از بیطرفیمان استفاده کنیم و بهرهمند بشویم و برای آن لازم است که نیرومند باشیم.
Leave A Comment