روایتکننده: آقای دکتر کریم سنجابی
تاریخ مصاحبه: هیجدهم اکتبر ۱۹۸۳
محل مصاحبه: شهر چیکو- کالیفرنیا
مصاحبهکننده: ضیاءالله صدقی
نوار شماره: ۱۳
ادامه مصاحبه با اقای دکتر کریم سنجابی در روز سهشنبه ۲۶ مهر ۱۳۶۲ برابر با هیجده اکتبر ۱۹۸۳ در شهر چیکو- ایالت کالیفرنیا. مصاحبهکننده ضیاءالله صدقی
س- آقای دکتر دیروز راجع به کودتای ۲۸ مرداد صحبت میکردید و مخفی شدن خودتان. لطف بفرمایید و آن صحبت را ادامه بدهید.
ج- جریان کودتا را تا آن حدی که مجال داشتیم دیروز صحبت کردیم. در صحبت امروز مناسب میدانم که یک نکتهای درباره کودتا روشن بکنم و آن این است که آیا این کودتا آمریکایی بود؟ انگلیسی بود؟ یا دستپرورده مستقیم خود شاه بود؟
در اینکه این کودتا جنبهی مردمی و ملی نداشت و یک نهضت برخاستهای از مردم نبود، جای شک و تردید نیست. ولی خیلیها در داخل کشور ما بر این عقیده بودند و بر این عقیده هستند که عامل اصلی و ترتیبدهندهی این کار، تنها آمریکاییها بودند. خود آمریکاییها هم بعداً چه رئیسجمهور آمریکا و چه سازمان مرکزی اطلاعات آن یک زمانی مباهات میکردند به اینکه ایران را از شر کمونیسم نجات داد و باعث آن کودتا بودهاند و چه بعضی از نویسندگان آمریکایی که در کتابها و انتشاراتشان نوشتند و آن را تماماً منتسب به آمریکا کردند. چه در ایران با اوج گرفتن احساسات مخالفی که علیه آمریکا در جریان انقلاب بروز کرد و بعد از کودتا منشاء گرفت، در عامهی مردم ایران این فکر نفوذ و رسوخ یافت که این کودتا تمام کار آمریکاییها بود. ولی بنده در اینباره با مطالعاتی و با تجربیاتی که در داخل کشور خودمان دارم، با تصدیق به اینکه آمریکا در این امر نقش مهمی داشت معتقدم که نه منشاء کودتا از آمریکا بود و نه هم قدرت آمریکا آن را انجام داد. منشاء این کودتا از انگلیسها شروع شد و شخص کرمیت روزولت را هم که به عنوان نمایندهی سیا به ایران آمد منتخب دستگاه جاسوسی خود انگلیسها بود و انگلیسها بودند که او را به دولت آمریکا و به سیای آمریکا معرفی کردند و پیشنهاد کردند که او وسیلهی این کار قرار بگیرد. بعد سازمانی که برای تهیه و تدارک این عمل ترتیب داده شد و در ایران یواش یواش توسعه پیدا کرد، عوامل آن از لحاظ ارتباط بیشتر مرتبط به انگلیسها بودند تا به آمریکاییها. یکی از این تدارکات و مقدمات، تحصن زاهدی در مجلس بود. دیگر نقشی بود که کاشانی و بهبهانی در این موضوع داشتند. کاشانی ظاهراً ارتباطی با آمریکاییها نداشت و عناصری که پیرامون او بودند بیشتر متهم به ارتباط با سیاستهای انگلیس بودند و متأسفانه برای بقایی هم این اتهام وجود داشت و همچنین برای حائریزاده و فرامرزی و نمایندگان مخالف سرشناس مجلس. و همینطور اختلافاتی که در داخل ارتش انداختند و افرادی از ارتش که با جریان کودتا همراهی کردند، بیشتر آن افسرانی بودند که از سابق ارتباط با انگلیسها داشتند. بنابراین با همه اینکه آمریکا در اینباره نقشی داشت و کرمیت روزولت آمریکایی و با پول آمریکایی به ایران آمد، ولی در واقع بیشتر توطئه کودتا، دستپرورده انگلیسها بود که با دربار مرتبط بودند، با اشرف پهلوی مرتبط بودند و عناصری که در دربار خدمت میکردند و تأثیر داشتند از اول تا آخر مشهور به ارتباط با انگلیسها بودند. در اینکه شاه در این جریان نقش مهمی داشت، تردیدی نیست، ولی شاه در عین جاهطلبی همواره شخصی ترسو بود و بهخودی خود جرأت آن را نداشت که خطر کودتا را بر عهده بگیرد و میبایست از ناحیهی خارجی تقویت بشود. تحریک و تقویت شاه در این زمان بیشتر از ناحیه خود انگلیسها و عوامل انگلیسی بود. عمل کرمیت روزولت که به ایران آمد و با شاه ملاقات کرد این بود که شاه را مطمئن سازد که آمریکاییها هم با نقشهی انگلیسها موافق هستند. به این ترتیب، آن کودتا را توطئهی پیشساختهی انگلیسها میدانم که آمریکا هم با آن موافقت کرد و با موافقت یکدیگر و با همدستی عوامل درباری و ارتشی و با کوتاهی و مسامحه و غفلتی که در دستگاه حکومت مصدق بود، توانستند به مراد خودشان برسند. و الا در آن روز جمعیتی که برای طرفداری از شاه حرکت کردند و با پولی که در میان آنها از ناحیهی عوامل آخوندی بهبهانی و کاشانی پخش شده بود در آغاز عدهی معدود و ناقابلی بودند و اگر ما قبلاً به مردم اعلام کرده بودیم که در صحنهی دفاع حاضر بشوند یا اینکه یک دستهی نظامی کافی با چند تانک جلوی آنها را میگرفت، از همان ابتدای حرکت این جمعیت اغتشاشگر سرکوبی میشد. تا بعدازظهر هم از زاهدی و همراهان او هیچگونه خبری نبود. بعد از اینکه آنها جری و امیدوار شدند توانستند بهتدریج از سوراخهایشان بیرون بیایند و خودنمایی بکنند. دیروز در جریان صحبتم گفتم که من صبح همان روز به دانشکده افسری رفتم که در آنجا سخنرانی کنم و من یک ربع قبل از ساعت در آنجا و در میان جمع امرای ارتش بودم. شاید قریب یک، دو هزار نفر از افسران با درجات مختلف برای استماع سخنرانی بنده به دانشکده افسری آمده بودند و این خود بهخوبی نشان میدهد که جمع کثیری از ارتش اصلاً غافل و بیاطلاع نسبت به این امر بودند. متأسفانه تدارک مختصری که لازم بود برای این کار بشود ترتیب داده نشده بود. بله. آن روز بهطوری که دیروز توضیح دادم من در ساعت یک و نیم بعدازظهر از منزل مصدق بیرون آمدم و بعد که به وسیله رادیو از جریان خبردار شدم دیگر مجال برگشتن به آنجا را نداشتم. برای اینکه راهها قطع و عوامل کودتا مسلط شده بودند. در منزل دکتر مصدق که خود او و بعضی از وزرا و چند نفر از رفقای جبهه ملی بودهاند. بعد از آنکه پیروزی کودتا مسلم و یکی از محافظین منزل کشته میشود، ظاهراً ابتدا نریمان پیشنهاد خودکشی دستهجمعی میکند ولی بعد همهی آنها از راه پشتبام به یکی از خانههای همسایه پناه میبرند و فردا صبح خود را به حکومت کودتا معرفی میکنند و همگی دستگیر میشوند و خانه دکتر مصدق به کلی غارت میشود.
چند نفری که آن روز دستگیر نشدند و توانستند پنهان بشوند یکی بنده بودم، یکی مهندس حسیبی و دیگر مرحوم دکتر حسین فاطمی. بعد هم جریان محاکمه دکتر مصدق پیش آمد، جریان مفصلی که جزئیات تاریخی آن معلوم است و محتاج به توضیح بنده نیست.
س- آقای دکتر، من اینجا دو تا سؤال راجع به همین جریان ۲۸ مرداد دارم. یکی اینکه من از آقای خلیل ملکی شنیدم که ایشان به آقای دکتر مصدق پیشنهاد کرده بودند که از جوانان طرفدار نهضت ملی که نظام وظیفهشان را گذراندهاند یک گارد طرفدار نهضت ملی درست بشود که اگر وقایعی مثل ۹ اسفند و این چیزها اتفاق افتاد، بتوانند از نهضت ملی دفاع بکنند. ولی دکتر مصدق به این کار رضا نداد. آیا علتش را میدانید چه بود؟ من میدانم که دیگران هم چنین پیشنهادی به او کرده بودند و او اکراه داشت که این کار را انجام بدهد.
ج- بله. مصدق اولاً به هیچوجه رضایت نداشت که سازمانهای حزبی در امور مربوط به ارتش مداخله کنند و یا با جمعی از افسران ارتش به عنوان افسران ملی ارتباط داشته باشند. او میگفت که امر ارتش باید به کلی از احزاب مجزا باشد و همچنین عقیده اساسی او این بود که مبارزات حزبی و سیاسی حتی در زمان مبارزه با دولتهای دیکتاتوری هم نباید به صورت مبارزات مسلحانه و چریکی باشد و بیم و خوف داشت از اینکه سازمانهای مسلح حزبی بیش از اینکه مفید باشند، موجب اغتشاش بشوند. از این جهت او با این ترتیب موافقت نداشت
س- یک سؤال دیگری که بنده از حضورتان دارم این است که من بارها شنیدم که در فاصله ۲۵ مرداد و ۲۸ مرداد دکتر مصدق نقشه این را داشت که اعلام جمهوری بکند و کاندیدای جمهوری هم مرحوم علیاکبر دهخدا بود. آیا این موضوع حقیقت داشت؟ یا شما از این مسئله اطلاعی دارید؟
ج- این مطلب اصلاً واقعیت ندارد. حتی زمانی که شاه در رم بود، مصدق میخواست با او ارتباط پیدا بکند و تأمینی به او بدهد که برگردد. به هیچوجه گفتوگوی اینکه اعلام جمهوری بشود در مصدق نبود. آن مطلب راجع به دهخدا در اینباره بود که چون شاه رفته بود و اگر برنمیگشت لازم بود یک مقام غیرمسئولی که به جای شاه علم بکند، یعنی به صورت شورای سلطنت تشکیل بشود و برای شورای سلطنت چند نفر را در نظر گرفته بودند که از آن جمله مرحوم علیاکبر دهخدا بود. ولی درباره اعلام جمهوریت مطلقاً چنین خبری نبود. مصدق یک قسمنامه برای شاه فرستاده بود که بنده خودم صورت آن قسمنامه را نزد مصدق دیدم. چون شاه از مصدق خوف و وحشت داشت قسمنامه حاکی از این بود که من به هیچوجه در پی جمهوریت نیستم و اگر هم مردم مرا به عنوان رئیسجمهور انتخاب کنند، قبول چنین سمتی نخواهم کرد. حالا تمام مضامین آن به خاطرم نیست، ولی یک چنین نامهای در همان مواقع که شاه ابراز وحشت و نگرانی از مصدق میکرد برای او فرستاده بود.
س- بنابراین دکتر مصدق میخواست همان شورای سلطنت تشکیل بدهد، اگر شاه برنمیگشت چه کسی را به سلطنت میگماشت؟
ج- هنوز گفتوگوی آن به جایی نرسیده بود. در روزهای اول فرار شاه بود. از آن ایام بنده خاطرهای دارم چون سؤال شما مطالبی را به خاطر میآورد، مدتی قبل از این جریانها من بنابر سوابقی که در زمان سازمان برنامه با شاپور عبدالرضا داشتم ملاقاتی با او کردم.
س- این در چه تاریخی بود؟
ج- یکی دو ماه قبل از این جریانات. شاهپور عبدالرضا که شاه با او موافق نبود.
س- علتش را میدانید چرا؟
ج- قضیه وصلتی که او میخواست با یک شاهزاده خانم ایتالیایی بکند.
س- ماریا گابریلا؟
ج- بله. در تهران میگفتند که خانم شاهپور عبدالرضا یعنی پریسیما زند در مجلس ضیافت حرفی راجع به خانواده سلطنتی زده که شاه شنیده بود و از آن تاریخ نسبت به عبدالرضا و نسبت به زنش نظر خوبی نداشت و در تمام این مدت هم عبدالرضا خودش را با شکار و با این جور مسائل سرگرم میکرد. در آنموقع شاهپور عبدالرضا تمکن مالی زیادی نداشت و هنوز وارد امور اقتصادی و تجاری نشده بود و در میان طبقات تحصیلکردهی جوان نیکنامی داشت. به هر حال، یکی، دوماه قبل از این جریان در منزل او ملاقاتی کردم و مطلبی که او به من گفت این بود. گفت: «چرا آقای دکتر مصدق و شما در فکر سلطنت نیستید؟» گفتم چطور؟ گفت: «پادشاه جانشین ندارد. شاه پسری ندارد». بنده استنباط کرم که خود او در اینباره بیمیل نیست که اقدامی دربارهی او بشود، ولی مصدق حاضر به این صحبتها نبود، حاضر به مذاکره جداگانه با هیچیک از افراد خانواده سلطنتی یا پذیرفتن آنها نبود که مبادا موجب تحریک سوءظن شاه بشود. خود او نیز اعتماد و اطمینانی به آنها نداشت. مصدق به تنها فردی از آن خانواده که یک نظر موافق و ملایم داشت، شمس بود که میگفت: «او مداخلهای در امور سیاسی ندارد و در کارها کارشکنی نمیکند». این را دو سه بار حتی در مجلس هم عنوان کرد که البته آن هم مربوط به آن زمان بود. در زمانهای بعد، خود شمس هم به امور تجارتی و ملکی و خانهسازی و پول درآوردن پرداخت.
س- شما این موضوع ملاقات با عبدالرضا و صحبت او را به دکتر مصدق هم گفتید؟
ج- نگفتم.
س- این شایعهای که دکتر مصدق و رهبران نهضت ملی میخواستند که عبدالرضا را جای محمدرضا به سلطنت برسانند، از اینجا به اصطلاح نشأت میگیرد؟
ج- بسیار ممکن است. ولی خود او به من گفت اما من در این موضوع با مصدق صحبتی نکردم و مطلب را مسکوت گذاشتم.
س- راجع به محاکمه دکتر مصدق میفرمودید. من میخواستم از شما سؤال بکنم که آیا در تمام دوران محاکمه شما مخفی بودید؟
ج- من هیجده ماه مخفی بودم. در مدت آن اختفا بود که با کمال تأسف دکتر فاطمی گرفتار شد و آن پیشامد ناگوار برایش رخ داد. شاید این از بینظمی و بیترتیبی خویشاوندان و دوستان آن مرحوم بود که ندانستند او را به چه ترتیب مخفی نگاه بدارند. بنده هیجده ماه مخفی بودم، در این مدت هیجده ماه هیچکس با من ملاقات و ارتباطی نداشت جز یکی دو نفر از افراد خانواده من. آنها هم که ارتباط پیدا میکردند چون آنوقت بیشتر درشکه در تهران معمول بود، دو یا سه بار درشکه را در وسط راه عوض میکردند و در شب میآمدند در فاصله دوری از کوچه درشکه را نگه میداشتند و بعد پیاده پیش من میآمدند.
س- بنابراین شما در تهران مخفی بودید.
ج- من در تمام مدت در تهران مخفی بودم و یک زن مسن که پرستار بچههای ما بود، به عنوان کارگر پیش من بود که پخت و پز میکرد و یک آپارتمان کوچک دواتاقه را اجاره کرده بودیم که یک آشپزخانه کوچک هم داشت و کلید آن هم دست خودمان بود و در آن از ساختمانهای دیگر مجزا و مستقل بود. به این ترتیب، ما توانستیم آن مدت طولانی را در مخفیگاه بمانیم تا آزاد شدیم. ترتیب آزادی بنده هم به این صورت بود که من مریض شده بودم و یکی از دکترهای جوان دکتر علیقلی لقمان ادهم که طبیب خانوادگی و دوست شخصی بنده بود، در منزل دوست دیگری از من عیادت کرد. حالم را بسیار بد و ناراحت دید اتفاقاً او خواهرزاده حشمتالدوله والاتبار بود. نوهی حشمتالدوله هم شاگرد من در مدرسه حقوق بود و خیلی به من علاقه داشت. این دکتر که وضع بد حال مرا دید، بهطور خصوصی به والاتبار میگوید که فلانکس حالش خوب نیست و این بعد از هیجده ما نزدیک ایام عید نوروز سال ۱۳۳۳ بود. والاتبار نزد شاه میرود و به شاه میگوید: «اعلیحضرت هر سال به من عیدی مرحمت میفرمودند امسال هم باید یک عیدی به بنده التفات کنید». میگوید: «عیدی شما را میدهم». گفته بود: «عیدی من یک عیدی مخصوص است». و درخواست عفو مرا میکند. شاه هم وساطت او را قبول میکند و از همان جا والاتبار فرمان شاه را به سپهبد بختیار تلفن میکند.
س- تیمور بختیار .
ج- تیمور بختیار. به او تلفن میکنند والاتبار به خانم من هم خبر میدهد اگر فلانکس خودش را فوراً معرفی بکند به شما قول میدهم که بعد از چند روز آزاد خواهد شد. این خبر مذاکرات والاتبار در مورد بنده را نمیدانم چه کسی به چه کیفیت به رئیس شهربانی آنوقت که اسمش یادم نیست، اطلاع میدهد. او هم به این فکر میافتد که من از طریق او معرفی بشوم و او واسطهی کار ما باشد. صبح همان شب که خانمم آمد و مرا از مخفیگاهم به خانهی یکی از خویشاوندان برد، رئیس شهربانی به منزل آن خانم تلفن کرد که جناب دکتر سنجابی چرا خودش را به ما معرفی نمیکند که ما وسیله آزادی ایشان باشیم، ما دیدیم که این خبر انتشار پیدا کرده است. ناچار از همانجا به والاتبار تلفن کردیم و خود او با اتومبیلش آمد به همان منزلی که من بودم و مرا همراه خود به منزلش برد. بلی یادم آمد، رئیس شهربانی سپهبد علوی بود.
س- علویکیا یا علوی مقدم؟
ج- بله. سپهبد علوی مقدم رئیس شهربانی بود. والاتبار مرا به منزل خودش برد و پیاده کرد، گفت: «شما اینجا ناهار میل کنید من به دربار خدمت اعلیحضرت میروم». او به دربار رفت و در حدود یک ساعت بعدازظهر آمد و تقریباً ساعت چهار بعدازظهر به فرماندار نظامی که تیمور بختیار بود، تلفن کرد و او سرهنگی را با یک اتومبیل به منزل والاتبار فرستاد. اتومبیل خود من هم همانجا بود. برای اینکه نشان بدهند که نسبت به من سوءنیتی ندارند، گفتند: «اگر میل دارید سوار اتومبیل خودتان باشید». من سوار اتومبیل خودم و آنها همراه من، مرا به سازمان ارتشی پشت قصر قجر بردند، همانجایی که معمولاً زندانیان سیاسی جبهه ملی را نگاه میداشتند. من این بار فقط در حدود چهار روز در زندان ماندم. در همان ایام شاه عازم خوزستان شد و سپهبد بختیار را هم همراه خود برد. صبح روز پنجم به منزل من تلفن کردند که برایم اتومبیل بفرستند. مرا اول به محل ادارهی کل شهربانی که دفتر حکومت نظامی هم آنجا بود، بردند. سرتیپ شعشعانی معاون سپهبد بختیار مختصر صحبتی با من کرد و بعد اجازه دادند که به منزل خود برگردم.
مهندس حسیبی هم در همان ایام از اختفا بیرون آمد و رفت به قم متحصن شد. در آنجا او را گرفتند و به همان محل که من بودم آوردند و بعد از چند روز آزاد کردند.
مهندس زیرکزاده هم مدتی در زندان باقی ماند و بعد او را نیز آزاد کردند. از جمله کسانی که در روز کودتا با دکتر مصدق زندانی شده بود، دکتر شایگان و مهندس رضوی و دکتر صدیقی را با هم محاکمه و محکوم کردند. بعد از محاکمهی بدوی آنها مدتی آزاد میشوند و سپهبد هدایت از طرف شاه با آنها ملاقات میکند و از آنها میخواهد که وفاداری خود را نسبت به شاه اعلام بکنند و در واقع یک نوع توبهنامهای بدهند و یا اظهار ندامتی بکنند.
س- بله. آنموقع گرفتن توبهنامه مد بود.
ج- دکتر شایگان و مهندس رضوی جوابهای خشکی به سپهبد هدایت میدهند. او به آنها میگوید: «شاه واقعاً حق دارد هر چه با شما بکند». ولی دکتر صدیقی که میداند چگونه حرفهایش را از روی حساب و سنجیده بزند رضایت سپهبد را جلب میکند. در نتیجه، دکتر شایگان و مهندس رضوی هر کدام به سه سال حبس محکوم میشوند ولی دکتر صدیقی برائت حاصل میکند. دکتر شایگان هم مدتی در زندان بود ولی بعد آزاد شد و اجازه گرفت و به آمریکا آمد و تمام مدت در آمریکا بود تا اینکه چند سال پیش فوت کرد. روانش شاد.
در مدتی که بنده در اختفا بودم، جریان نهضت مقاومت ملی صورت گرفت و این نهضت مقاومت با همت آیتالله زنجانی تشکیل شد، در واقع او کارگردان آن بود و رفقای ما هم که آزاد بودند با او ارتباط داشتند. آنها روزنامههای مخفی و اعلامیههایی منتشر میکردند و دست به فعالیتها و حرکتهایی زدند. ولی متأسفانه با اینکه کوشش زیادی کردند و با اینکه واقعاً آیتالله زنجانی از این حیث حق بزرگی دارد که در آنموقع نگذاشت صدای اعتراض مردم ایران به کلی خاموش بشود و تحرکی به وود آورد، چه در میان بازاریها و چه در طبقه جوان و چه در احزاب، ولی خود آیتالله زنجانی هم در آن جریان دستگیر شد و این نهضت مقاومت به جایی نرسید و بهتدریج حکومت کودتا و شاه بر امور مملکت مسلط شدند.
بعد از کودتا، چه کاشانی و چه بقایی و چه حائریزاده و مکی با زاهدی ملاقاتهایی کردند، برای اینکه آنها هم جزو عناصر مخالف با مصدق و برای خود در پیروزی کودتا حقی و سهمی قائل بودند. آنها کوشش کردند مجلس هفدهم را که دورانش تمام نشده و دکتر مصدق قبل از خاتمه عمر قانونی آن را به وسیله رفراندوم تعطیل کرده بود، دوباره باز کنند. ولی سرلشکر زاهدی توجهی به آنها نکرد و از آنجا معلوم شد که آنها فقط آلت و اسباب دست و یا به قول دکتر بقایی چوببست روی بنا بودند و بعد از آن که کودتاگران بر کار خودشان مسلط شدند، آنها را به کلی دور انداختند و مورد بیاعتنایی و تحقیر قرار دادند. بقایی و مکی را اصلاً راه ندادند، نسبت به کاشانی هم که ادعا و فعالیتی داشت شروع به بد گفتن کردند. در روزنامههای آن زمان از قول سرتیپ جهانبانی وزیر کشور زاهدی، من که در اختفا بودم، میخواندم که میگفت: «سیدی به نام کاشانی به نام ابوالقاسم کاشانی هوچیگری و عوامفریبی و خرابکاری میکند» و بدینترتیب، دست کاشانی را هم به کلی از مداخله در امور کوتاه کردند و همهی آنها منفور از جانب ملت و مردود از طرف دستگاه دیکتاتوری به گوشههای فراموشی خزیدند و در واقع به کیفر گناه و خیانتی که مرتکب شده بودند، از دست همان اشخاصی که برای آنها خدمت میکردند، رسیدند و مزهاش را هم چشیدند.
س- آقای دکتر، من شنیدم که بعد از ۲۸ مرداد کاشانی مریض بود و بیمار بود و شاه یکبار به ملاقات او رفت. شما از این موضوع اطلاعی دارید؟
ج- بله این را بنده اطلاع دارم. این خیلی بعد بود. موقعی بود که کاشانی مریض و در حال احتضار بود. ظاهراً اگر اشتباه نکرده باشم قائممقامالملک رفیع که آنموقع حیات داشت، به شاه خبر میدهد و واسطه میشود که شاه دیداری از کاشانی بکند. شاه هم به دیدن او میرود.
س- در همان خانهی پامنارش؟
ج- نخیر. گویا در بیمارستان بوده است. شاه آنجا میرود و همان رفیع یا کس دیگری که همراه او بوده به کاشانی ندا میزند که اعلیحضرت هستند به دیدن شما آمدهاند. ولی کاشانی پشتش را به شاه و رو به دیوار میکند. شاه هم یکی دو بار صدایش میزند. بعد کاشانی سرش را بلند میکند و میگوید: «من چه خدماتی نسبت به شما انجام دادم و چه نیکیها در حق شما کردم و شما سزای عمل من را اینطوری دادید». این حکایتی است که من هم شنیدهام ولی از واقعیتش بهطور کامل خبر ندارم. ناقل آن برای من آقای نصرتالله امینی بود.
بعد از اینکه دولت کودتا تصمیم گرفت که مجلس هفده دیگر قابل گشایش نیست و شتاب داشتند بر طبق تعهداتی که به گردن گرفتهاند هر چه زودتر قرارداد جدید نفت را انگلیسها و آمریکاییها منعقد کنند، درصدد برآمدند که به سرعت مجلس دیگری را کاملاً موافق میل خودشان تشکیل و ترتیب بدهند، انتخاباتی کردند و بعضی از افراد جدید از قبیل درخشش و جزایری را هم توی این مجلس وارد کردند. البته همهی انتخابات با مداخله دولت بود و مجلس جدید را تشکیل دادند. آقای دکتر علی امینی هم وزیر دارایی زاهدی و نماینده دولت ایران در مذاکره با شرکت نفت انگلیس و با شرکتهای نفت کنسرسیوم بود و آن قرارداد معروف کنسرسیوم را منعقد کرد. قرارداد مذکور به کلی مخالف و مناقض قانون ملی شدن نفت بود و آن را برای مدت طولانی دیگری بر ملت ایران تحمیل کردند که بهطور تحقیق مسئولیت آن با شاه و زاهدی و امینی بود که هر سه در آن آلت دست و گناهکار بودند. عذر آنها فقط این است که ما مجبور بودیم و چارهای جز این نداشتیم ولی این عذر قابل قبول نیست. اگر یک حکومت ملی بر سر کار بود و اگر آنها واقعاً مقامی و پایگاهی در میان ملت میداشتند، میتوانستند مقاومت کنند و نتایج بهتری از آنچه که به وسیله آن قرارداد گرفتند، به دست بیاورند.
س- آقای دکتر، من در رابطه با همین قرارداد یک سؤال داشتم. برای اینکه خیلیها این قرارداد را با آن پیشنهادی که بانک جهانی به دکتر مصدق کرده بود، مقایسه میکنند و میگویند که در آنموقع لااقل امکان این بود که چنین پیشنهادی را قبول بکنند. من اول اینکه یک مقداری توضیح بفرمایید راجع به آن پیشنهاد بانک جهانی و چرا دکتر مصدق آن را نپذیرفت، کسانی که با پذیرفتن آن مخالف بودند چه کسانی بودند؟ من شنیدم یکی از کسانی که مانع از این شد که آن را مصدق بپذیرد، مهندس حسیبی بود. اگر ممکن است در این مورد توضیح بفرمایید.
ج- عرض کنم در آن زمان انتخابات دورهی هفده مجلس شورای ملی در جریان و زمانی بود که من رفته بودم کرمانشاه و مدت سه ماه من در آن شهر ماندم تا انتخابات تمام شد. در آنجا استحضار پیدا کردم که از طرف بانک جهانی آمدهاند و مذاکراتشان با دولت بر این اساس است که بانک جهانی موقتاً اداره نفت جنوب ایران را در دست بگیرد و یک قسمتی از درآمدهای آن را به عنوان خسارت شرکت کنار بگذارد و بقیه را به یک ترتیبی به ایران بدهد. دکتر مصدق و نمایندگان ایران نظرشان بر این بود که بانک جهانی قبول کند که این عمل را به نمایندگی از طرف دولت ایران میکند. بانک جهانی هم جوابش این بود که اساس اختلاف بر سر این است. از طرفی شرکت نفت میگوید که این عمل دولت ایران غیرقانونی بوده و خودش را صاحب این مؤسسه و دارای امتیاز نفت جنوب ایران میداند و از طرف دیگر، دولت ایران هم به موجب اختیارات قانونی که برای خودش قائل است اداره امور نفت را ملی اعلام کرده است. اگر ما قبول بکنیم که به نمایندگی از ایران اقدام میکنیم مثل این است که به کلی حرف و ادعای شرکت را رد کردهایم. بنده هم اطلاع دارم کسی که بیش از همه در اینباره اصرار داشته مهندس حسیبی بوده که در این خصوص نظر و رأی او در شخص دکتر مصدق خیلی مؤثر بود ولی آن مذاکرات تنها مذاکرات مربوط به نفت بود که بنده در آن شرکت نداشتم، زیرا در آن مدت در تهران نبودم.
س- برای فعالیتهای انتخاباتی بود؟
ج- بله. برای فعالیتهای انتخاباتی بود.
س- به نظر شما آنچه که شما اطلاع دارید آیا صحیح بود که آن را میپذیرفتند یا اینکه آن جوری که استدلال شد پذیرفتن آن مخالف با اصل ملی شدن صنعت نفت بود؟
ج- بنده خیال میکنم که آن جریان هم بهانه دیگری بود برای اینکه به یک کیفیتی ملی کردن نفت را خنثی کنند و مصدق چارهای نداشت جز اینکه آن پیشنهاد را رد بکند. این هم یکی از تدابیری بود که استعمارگران میخواستند از راه انحرافی و غیرمستقیم همان عمل شرکت را ادامه بدهند. به هرحال، به آن موضوع من شخصاً زیاد وارد نشدم و پیشنهادها را هم مطالعه نکردم و چیزهایی که دولت ایران در مقابل آنها عرضه کرده بود، ندیدم. وقتی که من از امر انتخابات فراغت پیدا کردم و به تهران برگشتم این مطلب به کلی پایان یافته بود.
س- خیلی متشکرم. پس برگردیم به همین قرارداد امینی-پیچ.
ج- امینی این قرارداد را منعقد کرد و این قرارداد به کلی مخالف نه تنها با روح، بلکه با متن قانون و اصول ملی شدن نفت بود. بعضی از افراد نمایندگان همان مجلس در این مقام بودند که در برابر آن ایستادگی و مخالفت کنند. از آن جمله میدانم یکی از آنها دکتر جزایری بود و دیگری محمد درخشش. درخشش هم مانند مکی محرمانه با مهندس حسیبی ارتباط پیدا میکند. مهندس حسیبی اطلاعاتی در اختیار او میگذارد و به او میگوید که شما از این اطلاعات و اوراق به شرطی میتوانید استفاده کنید که تمام آنها را مورد استفاده قرار بدهید نه بعضی از آنها را. درخشش شبه مخالفتی در مجلس نشان داد ولی با تأکید و دستوری که شاه به همهی آنها صریحاً داده بود، احدی از آنها جرأت نکرد در مقام اعتراض و مخالفت با آن قرارداد ننگین برآید. تمام این جریان در زمانی بود که همهی ما در اختفا و زندان بودیم.
وقتی که قرارداد مذکور به تصویب مجلس فرمایشی رسید و خارجیها رضایت خاطر پیدا کردند. از طرفی سپهبد زاهدی میخواست از این وضع استفاده کند و موجبات بسط و ادامهی قدرت خود را فراهم آورد و از طرف دیگر شاه او را در برابر خودش خطری احساس میکرد و بنابراین درصدد برآمد که پایه او را هم در نزد خارجیهایی که طرفدارش بودند و هم در داخل ارتش سست کند. کسی را که بهتدریج در مقابل او علم کرد همان سپهبد بختیار و دستگاه حکومت نظامی سپهبد بختیار بود. موقعی که بنده در اوایل سال ۱۳۳۴ آزاد شدم و به منزل آمدم در همان چند روزی که در زندان بودم از خود آن افسرهایی که میآمدند و از من بازجویی میکردند و صورت استنطاقی ترتیب میدادند، میشنیدم که میگفتند ما ارتشیان با زاهدی ارتباطی و میانهی خوبی نداریم. از آنجا بنده فهمیدم که در بین دستگاه شکاف افتاده است.
س- آقای دکتر، یادتان هست که افسران بازجوی شما چه کسانی بودند؟
ج- یک سرهنگ بود که اسم او را به خاطر ندارم. خود او به من خبر داد که آقای مهندس حسیبی را هم به همان زندان آورده و در جای دیگری به او جا دادهاند و منتظر هستند که من آزاد بشوم و او را به همان اتاقی که من بودم بیاورند.
در همین زمان بود که فدائیان اسلام هم تحت تعقیب قرار گرفتند و عدهای از آنها بر اثر سوءقصدی که به حسین علا شد، دستگیر و محاکمه و اعدام شدند. بعضی از آنها را آنطور که شنیدم خود سپهبد بختیار شخصاً اعدام کرده بود. کشف سازمان توده در ارتش محاکمه و اعدام کثیری از سران آنها هم در این زمان اتفاق افتاد.
س- آقای دکتر، آقای دکتر کیانوری بارها در یادداشتها و صحبتهایش گفتهاند که در روزهای قبل از ۲۸ مرداد مرتب با دکتر مصدق در تماس بودند و حتی به دکتر مصدق گفتند «ما افسرانی در حزب توده داریم که میتوانند از دولت ملی طرفداری و حمایت کنند» ولی دکتر مصدق نپذیرفت. آیا شما هیچ اطلاعی از این رابطه دکتر کیانوری با دکتر مصدق دارید؟
ج- نخیر. هیچ اطلاعی در اینباره ندارم و دکتر مصدق هیچ چیز درباره این موضوع به من نگفت. ولی خبردارم که یک نفر در داخل توطئهگران و کودتاچیان بود که با دکتر مصدق ارتباطی داشت و شبانه در ساعتهای دیروقت از تلفن مخصوص مصدق با او تلفنی مذاکره میکرد.
س- یعنی به مصدق اطلاع میداد.
ج- بله. اطلاعاتی به مصدق میداد. بنده متحیر هستم که اگرآن شخص بر طبق دستور کودتاچیان عمل نمیکرد، چطور مصدق نتوانست جای زاهدی را با عوامل شهربانی و عوامل ارتشیاش پیدا کند و او را دستگیر کند که آنها نتوانند به توطئهی خودشان ادامه بدهند.
س- آیا دولت دکتر مصدق هیچ اطلاعی از وجود سازمان نظامی حزب توده داشت؟
ج- گمان نمیکنم. یا تا جایی که من میدانم مصدق اطلاعی از این موضوع نداشت. تا اینکه دامنه اختلاف شاه با زاهدی بالا گرفت. در بهار سال ۱۳۳۴ یعنی همان سالی که در اوایلش من آزاد شدم. چند ماه بعد حکومت زاهدی سقوط کرد و آقای علی امینی هم که عاقد قراردد و وزیر دارایی او بود به عنوان سفیر ایران به واشنگتن فرستاده شد. بعد از سقوط زاهدی حکومت دیکتاتوری فردی شاه علنی و آشکار شد.
بعد از زاهدی اگر درست خاطرم باشد و اشتباه نکنم برای مدت موقتی حسین علا نخستوزیر شد و بعد از او دکتر اقبال به نخستوزیری رسید و چندین سال نخستوزیر گوش به فرمان بود. در دوران نخستوزیری اقبال بود که جلوهگریها و ظاهرسازیهای شاه آغاز شد و دست به تشکیل دو حزب دروغی و ساختگی دولتی ملیون و مردم زد. حزب اکثریت ملیون که باید اقبال ادارهکننده و رهبرش باشد و حزب به ظاهر اقلیت مردم که با امیر اسدالله علم بود. روابط آمریکا و دولت ایران در این موقع بسیار خوب بود. با سر کار آمدن حکومت زاهدی بلافاصله قریب پنجاه میلیون دلار در اختیار دولت او گذاشتند و در چند سال اول، در همان دو، سه سال اول مجموعهی کمکهایی که دولت آمریکا به ایران کرد قریب به پانصد میلیون دلار رسید که برای آن زمان وجه بسیار قابل توجهی بود.
س- اینجا که صحبت از وجه و کمک آمریکا فرمودید من به یاد مطالبات ایران از دولت شوروی افتادم. ما تقریباً بعد از جنگ بینالملل دوم دو بار، دو بارش را من به تحقیق اطلاع دارم و تاریخشان را هم همین جا دارم، از طرف مقامات دولت ایران از دولت شوروی تقاضا شده بود که آن طلب دولت ایران را بپردازند ولی آنها تقریباً بیاعتنایی به این درخواست دولت ایران کردند و زمان دکتر مصدق هم یک چنین تقاضایی شده بود که البته ندادند ولی بعد در زمان زاهدی دادند. ولی حزب توده در همین دوران اخیر جزوهای منتشر کرده بود به قلم آقای جوانشیر و در آن جا مدعی شده است که دولت شوروی میخواست که طلاها را به دولت مصدق تحویل دهد و مشغول مذاکره بود که در واقع کودتا انجام گرفت. من میخواستم ببینم اطلاعات شما در این مورد چیست؟
ج- سؤال خوبی است. در مسئله ملی شدن نفت و موضعگیری دولت شوروی نسبت به ایران …
Leave A Comment