روایتکننده: آقای دکتر کریم سنجابی
تاریخ مصاحبه: بیستم اکتبر ۱۹۸۳
محل مصاحبه: شهر چیکو- ایالت کالیفرنیا
مصاحبهکننده: ضیاءالله صدقی
نوار شماره: ۲۳
در بحث امروز باید وارد جریان انقلاب ملی اخیر بزرگ ایران بشویم. تا حدی در صحبتهای پیش از ظهر موجبات آن را بنده توضیح دادم و به دنباله آن حالا مطلبی که مربوط به جریان این انقلاب و آنچه مربوط به خاطرات و شرکت من هست در اینجا بیان میکنیم که در این ضبط صوت و بایگانی شما باقی بماند.
س- متشکرم.
ج- عرض کنم بعد از آنکه در سال ۱۳۴۲ آنطور که گفتم، فعالیت جبههی ملی تعطیل شد و این تعطیل فعالیت زیان و ضریب روحی بر همهی ما وارد آورده بود. بنده در سال ۱۳۴۶ یا ۱۳۴۷ تقاضای بازنشستگی از دانشگاه کردم و بعد از بازنشستگی با خانوادهام عازم آمریکا شدم. خانهای را که داشتم اجاره دادم و با درآمد آن و حقوق بازنشستگی به آمریکا آمدیم و در منزل همین پسرم که الان شما اینجا تشریف دارید و آنوقت در محل دیگری از همین شهر چیکو بود، قریب یک سال و نیم اقامت کردیم و در همین جا هم کسالت و ناخوشی شدیدی پیدا کردم که منجر به عمل جراحی گردید. بعد از مراجعت به ایران یک، دو ماهی در پاریس ماندیم و اوایل سال ۱۳۵۰ به ایران مراجعت کردیم. آنموقع بحبوحهی فعالیت و قدرت و کامیابی شاه بود. مبارزات علنی جمعیتها و سازمانها چه سیاسی و چه روحانی به کلی تعطیل بود و مبارزاتی جز در سطح مبارزات کم و بیش چریکی به صورت پراکنده و متفرق دیده نمیشد. ولی ما با دوستان جبهه ملی و با رهبران و با فعالین جبهه ملی در حدود بیست یا بیست و چند نفر جلساتی داشتیم که هر چند وقت یک بار دو هم مینشستیم و نهاری با هم میخوردیم و بحثی راجع به اوضاع میکردیم. بعداً بنده در جریان این انقلاب متوجه شدم که با کمال تأسف، ساواک از تمام جلسات ما و از تمام جلسات کوچکتری که رفقای ما مثلاً برای یک شرکت تعاونی یا برای اجتماعات کوچک دیگری داشتند، خبر داشته و پروندههای آن را که بنده و دو نفر دیگر از رفقا در زمان حکومت موقت انقلاب مطالعه کردیم، به هیچوجه نمیتوانستیم بگوییم که آن پروندهها جعلی است. مطالبی بود از مذاکراتی که در آن جلسات صورت گرفته و بهطور صحیح و واقع نوشته بودند. البته آن مذاکرات طوری نبود که ما را مورد تعقیب قرار بدهند، ولی مراقبت دائم از ما داشتند. نسبت به شخص بنده هم این مراقبت به طور دقیق وجود داشت که بنده اگر مثلاً وارد دانشکده حقوق بهطور اتفاق یا برای مطالعاتی میشدم، محققاً یک نفر مراقب پشت سر من بود و با من میآمد. من مدتی در وزارت علوم برای بررسی در برنامههای دانشکدههای حقوق مشغول به کار بودم و این مراقبت را نسبت به خود به دقت مشاهده میکردم.
س- آنموقع وزیر علوم آقای کاظمزاده بود؟
ج- درست است.
س- پس به این علت است که آقای محمد باهری و آقای قریشی در مصاحبههایشان گفتند که شما آن زمان از طریق دکتر کاظمزاده و وزارت علوم مقرری از دولت و رژیم شاه دریافت میکردید.
ج- این درست است. از بنده برای همین کار دعوت کرده بودند و من مدتها در اینباره مشغول بودم و اطلاعات خیلی مفصل از برنامهها و شیوهی تعلیمات حقوق از دانشگاههای آمریکا و کانادا و فرانسه و هند و سوئد و آلمان و مصر و لبنان گرفتم و گزارش به نظر خود جامعی در آن موضوع تهیه کردیم که مطلقاً به آن ترتیب اثری ندادند.
س- ولی این موضوع را آنها طوری مطرح کرده بودند که در واقع شاه آدم رئوف و مهربان و بامحبتی بود و سعی میکرد که از طرق مختلف به مخالفین خود کمک مالی برساند و به همین علت بود که از جمله این شغل را به شما محول کردند. مسئله را به این شکل مطرح کرده بودند.
ج- حالا شاه نظرش هر چه بوده، بنده در اینباره نمیتوانم نظر او را بگویم ولی آنچه که مراجعه به من شد همین بود و بهطور تحقیق شاه نمیخواست ما ظاهر مؤثری را در امور سیاسی و اداری مملکت داشته باشیم و حتی نام از ما برده شود و با اینکه من در آن کار خیلی کوشش کردم و به نظر خود مطالب مفیدی جمعآوری کرده بودم به آن ترتیب، اثر ندادند و حتی انتشار آن را هم متوقف ساختند. وضع به همین منوال بود تا در سال ۱۳۵۵ ما احساس کردیم امکاناتی به وجود آمده که شروع به فعالیتهای سیاسی برای تحصیل آزادی و استقلال مملکت بکنیم. علت آن هم همان مسائلی بود که امروز صبح موضوع بحث قرار دادیم یعنی شکست سیاسی دولت در داخل مملکت و بیاعتباریاش در نزد مردم، کسادی وضع اقتصادی، افزایش بیتناسب جمعیت شهرها، بیکاری در میان مردم، کسر بودجه، وضعیت خراب ارتش و سیاست خارجی بیبند و بار ایران و یأس و نومیدی در دستگاههای اداری و انتقاد و مخالفتهایی که در همه جا نسبت به دستگاه دولت از هر کسی دیده و شنیده میشد. بنابراین، ما احساس کردیم که زمان آن فرا رسیده که به وظیفهی ملی و وجدانی خودمان عمل کنیم.
س- آقای دکتر سنجابی، بارها گفته و نوشته شده است که سیاست دفاع از حقوق بشر کارتر که در مبارزات انتخاباتی او مطرح شد، اثر عمدهای در به راه افتادن این جنبش ضدپهلوی داشته است، این حرف تا چه اندازه صحت دارد؟
ج- به نظر بنده این مطلب تا حدی درست است. بنده نمیدانم در موقعی که ما شروع به فعالیت کردیم آیا کارتر آمده بود یا نیامده بود. به نظرم شاید حکومتش هنوز آغاز نشده بود ولی به هر حال، پیشامد حکومت کارتر و شهرت جانبداری او از حقوق بشر و اعتراضی که نسبت به این موضوع در دولت آمریکا، در وزارت خارجه آمریکا نسبت به روش و رفتار استبدادی ایران میشد تا حدی موجب تشجیع و به حرکت آمدن مردم به سوی انقلاب و خواستههای آنها شد و این نکته به هیچوجه قابل انکار نیست.
ما به این فکر افتادیم که چون امکان اجتماعات وسیع هنوز فراهم نیست و صدور اعلامیه و پراکندن اوراق هم تأثیر زیاد ندارد، بهتر است بهوسیلهی نامه سرگشادهای مستقیماً به خود شاه خطاها و خلافها و نقضها را بگوییم و از او بخواهیم که به این وضع پایان بدهد. در فکر این بودیم که چه اشخاصی باید این کار را انجام بدهند. در آغاز این کار بنده و داریوش فروهر و شاپور بختیار و مهندس بازرگان بودیم. گاهی فکر میکردیم که این نامه به امضای جمع کثیری باشد، ولی میدیدیم که امضا عده کثیر به این اشکال برمیخورد که بسیاری از افراد که ما علاقهمند به امضا آنها هستیم به علت محافظهکاری و احتیاط حاضر به امضا نیستند.
س- نزد چه کسانی بردید که امضا نکردند؟
ج- نبردیم ولی صحبت میکردیم. منباب مثال فکر کردیم از رجال قدیمی نیکنام آنوقت مثل دکتر علیاکبر سیاسی و نجمالملک و سروری و از این قبیل افراد که آلودگی نداشتند، استفاده کنیم و همچنین یک عده از روحانیون موجه. ولی احساس کردیم و متوجه شدیم که عدهای حاضر به امضا نیستند و عده دیگری که ممکن است امضا بکنند اسم آنها نه برای مردم ایران شناخته شده است و نه شاه میشناسد که آن اثر را بکند. بنابراین گفته شد که امضا محدود باشد. در منزل بنده آقایان جمع شدند و قرار بر این شد که آقای مهندس بازرگان طرحی تهیه بکند و ایشان شرحی نوشتند و روز بعد آوردند و راجع به آن صحبت کردیم. بنابر پیشنهاد آقای مهندس بازرگان قرار شد که در آن نوشته بنده تجدیدنظر کنم. بنده هم آنچه را که لازم دیدم تغییراتی دادم و یا اضافاتی کردم و یا چیزهایی حذف کردم و بالاخره به آن صورتی که انتشار پیدا کرد و خبر دارید، درآمد. دربارهی امضا آن آقای مهندس بازرگان اشکالاتی کرد و اظهار داشت که جمعی از وابستگان او در امضا شرکت بکنند. ما نسبت به بعضی از آنها حرفی نداشتیم، حقیقتش این است که برای آدمی مثل دکتر سحابی، که مردی متقی و پاکدامن است و یا برای آقای حسن نزیه اعتراضی نداشتیم، ولی او افراد دیگری را هم میخواست که در آن کار وارد بکند. ما گفتیم آقا در سازمانها و حزاب جبهه ملی افرادی هستند که مقدم بر اینها نباشند، لااقل در عداد آنها هستند، یا باید به فکر امضا وسیع باشیم یا اگر محدود است باید حد و ضابطهای برای آن قائل بشویم. بر سر این موضوع آقای بازرگان ناراحت شد. بنده ورقه را امضا کردم و رد کردم و گفتم هر کس میخواهد امضا بکند و هرکس نمیخواهد، نکند. بازرگان مجلس را ترک کرد و رفت. آقای بختیار و داریوش فروهر هم آن را امضا کردند. ما آن نامهی سرگشاده را تکثیر کردیم و نسخه اصلی آن را به دربار فرستادیم. این نامه انتشار فوقالعاده وسیعی در داخل مملکت پیدا کرد. نه تنها خود ما آن را چندین بار به صورتهای مختلف منتشر کردیم، بلکه افراد دیگر، جمعیتهای دیگر هم که ما نمیدانستیم چه کسانی هستند آن را منتشر کردند و مسلم بود که اثر سخت و ناگواری بر دربار و درباریان داشته است برای اینکه چند روزی از آن نگذشته بود که در خانهی من و در خانهی داریوش فروهر و دو نفر دیگر هم که باید اینجا اسم ببرم یعنی آقای مهندس بازرگان و مهندس مقدم مراغهای در یک شب بمبگذاری کردند. ساعت در حدود نیم بعد از نصف شب بود. ما هنوز نخوابیده بودیم. صدای کوچک چاشنی و بلافاصله انفجار بمب را شنیدیم که در خانه را کنده و قسمتی از دیوار را منفجر کرده بود. به سمت در دویدیم. همسایهها از هر طرف بیرون آمده و جمع شده بودند. یکی از آنها به کلانتری تلفن کرده بود. از کلانتری آمدند و به تحقیق پرداختند که شما شکایت علیه چه کسی دارید؟ گفتم علیه کی شکایت کنم؟ علیه شما کلانتری، علیه دولت که باعث این کار است. گفت آقا این چه فرمایشی است. گفتم اسم شخصش را هم میخواهید میگویم، آقای عبدالمجید مجیدی وزیر کابینه دولت که در رأس سازمان به اصطلاح ضربتی حزب رستاخیز است، و عین این شکایت را هم در صورتمجلس کلانتری نوشتم. یک روز بعد رفقای ما پیدا کردند که این بمبگذارها چه افرادی بودهاند. یکی از آنها تلفن به منزل شخص مظنون کرد، گفتند که رفته است به ساری. رفیق ما به نام مستعار ثابتی مدیرکل سازمان امنیت تلفن به او کرد، گفتند نیست. گفت بگویید که پرویز ثابتی است تلفن میکند. آنوقت آن شخص پای تلفن آمد و اظهار ادب و اشاره به انجام خدمت کرد. بر ما مسلم شد که تشخیص رفیق ما درست بوده و این مأمور سازمان امنیت مطلقاً یکی از همان افراد دانشجویان انقلابی به نام قلیپور بود که در سال ۱۳۴۱ با ما در زندان بودند و قبلاً اشارهای به آن کردم.
س- بله فرمودید.
ج- او یکی از آنها بود. در این زمان کوشش بنده بر این بود که اتحاد بین عناصر جبهه ملی بهطور وسیع فراهم بکنم. بعضی از رفقا نسبت به آقای مهندس بازرگان حرف داشتند، نسبت به افراد دیگری هم حرف داشتند، ولی بنده حتیالامکان سعیام بر این بود که تمام نیروهای سیاسی ملی را با هم متحد بکنیم که یک واحد باشیم و بعد با روحانیون هم مرتبط باشیم. متأسفانه اقای مهندس بازرگان به علت اینکه خود او و دوستانش در جریان ارتباطات خیلی مقدمتر و مستمرتر بودند، هم با بعضی از عوامل خارجی ارتباط داشتند و هم در داخل با روحانیون از نزدیک مرتبط و همکار بودند تن به مشارکت صحیح نمیداد و میخواست خود او کارگردان اصلی باشد. بر اثر پیشنهادها و مذاکراتی که از جوانب مختلف با ایشان میشد، در یک جلسهای که در منزل آقای مهندس مقدم مراغهای تشکیل شد و ده بیست نفر بودیم از آن جمله برادر آیتالله زنجانی آقای ابوالفضل زنجانی از روحانیون بسیار باتقوی و بسیار فاضل و خود آقای مهندس مقدم مراغهای و آقای حسن نزیه و دکتر سامی و دکتر هزارخانی و دکتر لاهیجی و اگر اشتباه نکنم آقای علیاصغر حاج سیدجوادی بودند. آقای مهندس بازرگان در این جلسه پیشنهاد کرد که اسم جمعیت را جبهه ملی نگذاریم. بگذاریم جبهه ملی ضداستبدادی. بنده نسبت به ایشان اعتراض کردم و گفتم که این کلمات اضافی ضداستبدادی به خودی خود یک معنای مستتر بدی دارد و آن مثل این است که این عنوان برای آن انتخاب شده که شعار ضد استعماری آن حذف شود. آنچه تاکنون در این مبارزات آشکار بوده مبارزه در راه آزادی و استقلال بوده است. در پیشنهاد آقای مهندس بازرگان موضوع آزادی در کلمه ضداستبدادی مستتر است ولی با حصر آن مثل این است که مبارزات ضداستعماری مسکوت مانده است. این عیب بزرگ این پیشنهاد است. عیب دیگر این است که اگر ما بخواهیم عنوان جبهه ملی را حفظ کنیم، هم اکنون آن رفقای دیگر ما که با آقای داریوش فروهر و با بختیار کار میکنند یعنی حزب ملت ایران و حزب ایران، آنها هم فعالیت خودشان را تحت عنوان نیروهای جبهه ملی ادامه میدهند و نشریهای و خبرنامهای هم به نام خبرنامه نیروهای جبهه ملی دارند. بنده از جنابعالی میپرسم آقا فکر کردهاید که وجود دو سازمان جدا یکی به نام نیروهای جبهه ملی و یکی به اسم جبهه ملی ضد استبدادی چه تأثیر بدی ممکن است داشته باشد. اگر بگوییم که شاه و دولت مستمع و شنونده و مخاطب این عنوان هستند، تأثیری در آنها ندارد چون آنها ما را به هر اسم و هر عنوان میشناسند. اما در خارج از ایران همه ما را به اسم جبهه ملی شناختهاند و این عنوان یادگاری است از مبارزه این ملت و میراثی است از میراث مصدق. شما چرا میخواهید این مبارزه را با عنوان دیگری محدود کنید وبعد اگر مخاطب این عنوان ملت ایران است، مردم ایران خواهند پرسید که این چه جبههای است که یک سازمان دارد به نام نیروهای جبهه ملی و یک سازمانی میخواهد درست کند به اسم جبهه ملی ضداستبدادی.
حرفهای من مثل اینکه فوقالعاده مؤثر واقع شد با اینکه در آن جلسه اکثریت با رفقای مهندس بازرگان بود. رأی مخفی که گرفتند ایشان در اقلیت مطلق ماندند و این عقدهای شد برای ایشان و در همان جلسه آقایان نزیه و دکتر سامی هر دو بلند شدند و پرخاش و اعتراض کردند و نزیه قهر کرد و از جلسه بیرون رفت. با وجود این، من این مذاکرات را همیشه برای جمع کردن عناصر ملی که به صورت پراکنده و غیرمتشکل در مبارزه بودند، ادامه میدادم. در عین اینکه با این آقایان ارتباط داشتم و کوشش میکردم که یک سازمان واحدی به وجود بیاوریم با روحانیت هم ارتباط داشتیم. در این هنگام آقای مهندس بازرگان و چند نفر دیگر پیشنهاد کردند که جمعیتی به اسم طرفداران حقوق بشر تشکیل بدهیم و ضمناً و تلویحاً روشن میساختند که دوستان و رفقایی که در خارج دارند این عمل را به صلاح میدانند. بنده هم چون تشکیل چنین جمعیتی را در خط مبارزه و وسیلهای برای اتحاد نیروها میدانستم با آن موافقت کردم. این جمعیت در منزل من و به ریاست من اعلام موجودیت کرد و مصاحبهی اول آن با روزنامهنگاران خارجی در منزل من و به وسیلهی من صورت گرفت و اعلامیهی اول آن به امضای من صادر گردید. بعد از مدتی که گذشت و واکنش شدیدی از طرف دولت نسبت به آن ظاهر نگردید، آقای بازرگان نامزد ریاست آن شدند. بنده هم اعتراضی نکردم. در همین ایام بود که از طرف سازمان حقوقدانان بینالمللی شخصی، به نظرم اگر اشتباه نکنم، به نام ویلیام باتلر وارد ایران شد و در منزل احمد صدر حاج سیدجوادی که از رفقای بازرگان است، دعوتی از کمیتهی جمعیت به عمل آمد که در آنجا جمع شدیم. وقتی که بنده وارد آنجا شدم و دختر آقای مهندس بازرگان مترجم جلسه بود و انگلیسی را با روانی صحبت میکرد. متوجه شدم که این آقای باتلر در جمع رفقای مهندس بازرگان بیگانه نیست و به اصطلاح سلمان منا اهل البیت است و با آنها از سوابق کارها و فعالیت مشترکشان صحبت میکند. از آنجا دریافتم که تشکیل این جمعیت ما مرتبط با سوابقی است و با دستگاههای خارج هم ارتباط دارد واز همان تاریخ به بعد، بنده در این جمعیت طرفداران حقوق بشر ایران شرکت نکردم. بهخصوص در همان ایام آقای مهندس مقدم مراغهای که یکی از اعضای کمیتهی این جمعیت بود به منزل من آمد و چون نارضایی مرا دربارهی عمل مهندس بازرگان تشخیص داد صراحتاً به من گفت در ایامی که قبل از آغاز این مبارزات اخیر در آمریکا بوده هر جا میرفته و با هر مقام آمریکایی که صحبت میکرده آنها فقط اسم از آقای مهندس بازرگان میبردند…
در همین اوان آقای داریوش فروهر و شاپور بختیار و من از آقایان روحانیون که شاید هفده یا هیجده نفر بودند در منزل یکی از تجار معروف تهران ملاقات کردیم که در بین آنها بهشتی بود، اردبیلی بود، موسوی خوئینیها بود، اغلب کارگردانهای فعلی جمهوری اسلامی بودند. تنها کسی که به نظرم نبود، چون همه را نمیشناختم، شاید هاشمی رفسنجانی بود. در آن جلسه هم به اشاره و تأیید آیتالله شریعتمداری صورت گرفته بود. در ضمن مذاکرات یکی از آقایان، اگر اشتباه نکنم، موسوی خوئینیها از ما پرسید که نسبت به مبارزه مسلحانه چه نظری داریم؟ بنده به ایشان جواب دادم که بنابر گذشتهی ما و بنابر اعتقاد ما مبارزه برای آزادی و دموکراسی باید از طریق دموکراسی باشد. دیگر اینکه بر شما پوشیده نیست که ما اسلحه و نیرویی نداریم و با خارج هم ارتباطی نداریم که اسلحه از آنها بگیریم و اصولاً هم در مبارزه برای آزادی عقیده به اسلحه و مبارزات مسلحانه نداریم.
بعد از این جلسه هر سه نفر ما به ملاقات آیتالله شریعتمداری در قم رفتیم که او را روحانی بسیار نازنین و هوشیار و روشنبین دیدیم و ما را در این مبارزه تشویق و تأیید کردند و قول همراهی دادند و سفارش کردند که با روحانیت ارتباط و همکاری داشته باشیم. در آنموقع ما توهم ا ینکه این آقایان ممکن است بعداً با ایشان روش مخالفی در پیش بگیرند و یا الان دارند به هیچوجه نداشتیم.
س- رابطه با آقای آیتالله طالقانی چگونه بود؟
ج- آقای طالقانی در زندان بود. در همین ایام بود که مقالهای در روزنامهی اطلاعات منتشر شد. تاریخها را بسیار متأسفانه چون من مطالب را از ذهن میگویم و اسناد و مدارک در دسترس ندارم، بسیار ممکن است پس و پیش بگویم.
س- ایرادی ندارد. لطفاً بفرمایید.
ج- خلاصه در همین اوان حالا یا جلوتر یا بعد از آن بود که مقالهای در روزنامهی اطلاعات علیه آیتالله خمینی منتشر شد و بعد که تحقیق کردیم معلوم شد که این مقاله را وزیر تبلیغات دولت یعنی آقای داریوش همایون نوشته و به روزنامه تحمیل کرده است. مقالهای بود بسیار ناپسند و جاهلانه که با عبارات سخیف و توهینآمیز و هتاکی ترتیب داده شده بود و یکی از عوامل مؤثر تحریک مردم و تحریک روحانیت و مؤمنین علیه دستگاه و آغاز انقلابات و جنبش علنی روحانیون گردید. ابتدا در قم تظاهراتی علیه آن صورت گرفت که در آن تظاهرات قوای دولتی علیه تظاهرکنندگان اسلحه به کار بردند و جمعی که تعدادش بر ما درست معلوم نشد به قتل رسیدند.
س- این رویداد در روزنامهها ثبت شده است.
ج- بله. جمعی کشته شدند و بعد ازآن بود که در اصفهان تظاهراتی در چلۀ شهدای قم صورت گرفت و در آن تظاهرات نیز جمع دیگری به قتل رسیدند و بعد از آن سلسلهی چلهها و هفتهها بر طبق سنت …
س- و بعد تبریز .
ج- بله و بعد در تبریز و جاهای دیگر همه متصل و ممتد به یکدیگر شد. در همین اوان حکومت شریف امامی بر سر کار آمد و تظاهراتی برای دادن آزادی به مطبوعات کرد. روزنامههای اطلاعات و کیهان واقعاً آزاد شدند و اگر اشتباه نکنم برای بار اول در همین ایام بود که عکس آقای خمینی در روزنامههای تهران برای جبران آن عملی که شده بود، منتشر گردید. انتقاداتی هم از دولت صورت گرفت و مذاکرات مجلس هم به رادیو وصل میشد. علاوه بر اینها، شریف امامی دست به اقدامات دیگری مانند اضافه کردن حقوقها زد، ولی تظاهرات علیه دولت در همه جا ادامه داشت و این تظاهرات به قدری ممتد و شدید بود که دولت تصمیم به اعمال خشونت گرفت. روز چهارشنبهای بود و بنده در منزل بودم. خانمی که شوهرش از اعضای جبهه ملی است و خودش هم خویشاوندی با خانواده شریف امامی دارد، سراسیمه وارد منزل شد و جمع کثیری از خارجی و داخلی آنجا بودند. به من گفت: «مطلب مهمی دارم که باید به شما بگویم» بنده با ایشان در دفتر کارم مذاکره کردم. گفت امروز در منزل شریف امامی بودیم و در آنجا خانمها صحبت کردند که در روز جمعه تمام جبهه ملی و روحانیون مخالف دولت را نابود خواهند کرد و یک جملۀ بسیار زشتی هم از قول آنها که چگونه نابود خواهند کرد، بیان کرد که بنده از تکرار آن شرم دارم. گفت خلاصه آنها قصد دارند ضربت هولناکی وارد کنند و همه شما را از بین ببرند و من آمدم این خبر را به شما بدهم. خدا پدر آن خانم را بیامرزد که واقعاً با فداکاری این عمل را کرد. ما شبها در منزل نمیماندیم. شب پنجشنبه گذشت و بنده صبحش رادیو را گرفتم خبری نبود. اعلام تظاهرات برای روز جمعه شده بود. دولت که میخواست حکومت نظامی را اعلام کند قاعدتاً میبایستی چند روز پیش یا لااقل شب پیش به موقع اعلام بکند. ولی اعلام حکومت نظامی درست صبح روز جمعه صورت گرفت. ما هم در آن منزلی که فراری و با خانم و بچهها مخفی بودیم رادیو را گرفتیم و اعلام حکومت نظامی را شنیدیم. بنده فوراً متوجه شدم که امروز ممکن است تصادمات خونینی رخ بدهد. به منزل تلفن کردیم خبری نبود. خانم با عروس من و سعید پسرم که نزد من بودند، به آنجا رفتند و دخترم نزد من ماند. پس از چند دقیقهای که وارد منزل میشوند، ناگهان گروه کماندوهای مسلسل به دست از دیوار عمارت بالا آمده و به منزل میریزند. پسرم سعید سنجابی جلو آنها میرود. آنها مسلسل را به سینهی او میگذارد و شش نفر از کماندوها وارد اتاق نشیمن میشوند با مسلسلهای آماده برای تیراندازی و همه را پای دیواری نگه میدارند و دستور میدهند نه حرکت کنند نه جواب تلفن بدهند و نه جواب در. بنده هم بعد از آن هر چه تلفن میکردم، تلفن زنگ میزد ولی کسی جواب نمیداد. فهمیدم که پیشامد بدی شده است. آن کماندوها با آن وضعی که ناگهان به منزل میریزند، اگر بنده را دیده بودند به احتمال قوی ضربت کاری میزدند. عمارت را بالا و پایین و این طرف و آن طرف را میگردند و اثری از من پیدا نمیکنند. بعد شروع میکنند به کاوش در کاغذها و مقدار زیادی از اعلامیهها و نشریههایی را که آنوقت چاپ میشد و ما داشتیم، جمعآوری میکنند و متصلاً هم با سازمان خودشان به وسیله واکی تاکی در ارتباط بودند و با تلفن صحبت میکردند. بهطوری که خانم حکایت کرد در حدود ساعت دو بعدازظهر بوده که واکی تاکی آنها به صدا درمیآید و آنها با تلفن با ادارۀ خود مرتبط میشوند و در جواب دستوری که به آنها داده میشود میگویند بله قربان، اطاعت میشود، هر طوری میفرمایید عمل کنیم. بعد میپرسند کاغذها و اعلامیهها را هم نیاوریم؟ از آن پس رو به خانم میکنند و میگویند خانم ببخشید سوءتفاهمی دربارهی جناب دکتر بوده و رفع شده. ما مرخص میشویم و شما هم آزاد هستید. بعد از آن خانم به همان محل من آمد و جریان را اطلاع داد و گفت: «بعد از آنکه آنها رفتند دکتر هدایتالله متین دفتری به من تلفن کرد و گفت: «خانم امروز صبح آمدند و من را گرفتند و به یک محل حکومت نظامی بردند و در آن محل که بودیم افسری مرتباً میآمد و به رئیس آنجا گزارش میداد که مهندس بازرگان و کی و کی را گرفتند و راجع به شما میگفت که دکتر سنجابی هنوز پیدا نشده است و در حدود ساعت یک و نیم بعدازظهر بود که تلفنی شد و آن رئیس اداره یک مرتبه به کلی تغییر روش و قیافه داد و به من گفت: «آقای دکتر شما آزاد هستید». بعد افسری را هم صدا کرد و گفت: «به منزل دکتر سنجابی تلفن کنید و بگویی آنهایی که آنجا هستند برگردند.» این جریانی بود که دکتر هدایتالله متین دفتری برای خانم تعریف کرده بود ولی معلوم نشد که علت و منشاء این تغییر چه بوده. ظاهراً خبر این موضوع که آنها میخواهند ضربت قتال بر جمعی وارد بکنند به ملکه فرح میرسد و او فوقالعاده متوحش میشود. با سعی او و بهخصوص پس از اطلاع یافتن از درگیری وحشتناک میدان ژاله این نقشه و نظر دولت و حکومت نظامی تغییر میکند و مهندس بازرگان و داریوش فروهر و کسان دیگر را که گرفته بودند، همان ساعت آزاد میکنند ولی در این جریان به منزل آقای دکتر بختیار مطلقاً مراجعهای نمیشود. همانطور که در آن شب بمبگذاری هم خانهی او از آسیب مصون بود.
بعد از این فاجعه هولناک جمعه سیاه که دولت تعداد کشتهشدگان آن را از صد نفر هم کمتر گزارش داد، ولی برطبق عکسهایی که از جنازهها برداشته شده و شمارههای عدۀ از آنها را بنده دیدم، شاید در حدود چندین هزار نفر در آن روز جمعه سیاه به قتل رسیدند.
س- چندین هزار نفر؟
ج- چندین هزار نفر قربانی شدند. کشتاری که قصابی مطلق بود. مردم اغلب بیاطلاع از اعلام حکومت نظامی به محل تظاهرات رفته بودند. کشتار تا بعدازظهر ادامه داشت و دنبال مردم پراکنده و فراری به کوچهها و پس کوچهها نیز میرفتند. من در عکسهایی که داشتم تا شماره ۱۸۰۰، ۱۹۰۰ را روی سینه این جوانها که مثل غنچههای گل نوشکفته بودند، دیده بودم.
س- مسئول جریان آن روز میدان ژاله واقعاً اویسی بود؟
ج- بله. فرماندار نظامی تهران اویسی بود و او دستور را صادر کرده بود. این کشتار فجیع برای خود قاتلها هم وحشت آفرید. شاه هم که همیشه در حال وحشت بود فرح هم آنطور که میگویند دل نازک و رحیمی دارد، از این کشتار وحشتزده و ناراحت میشوند و همین کیفیت در دستگاه دولت و مجلس نیز مؤثر شد و تصمیم میگیرند که برای تسکین دل مردم مسئله را علناً در مجلس مطرح کنند و برای بار اول در تاریخ پانزده سال اخیر محمدرضا شاه اقلیتی در مجلس نمودار گردید و دولت را به شدت تحت انتقاد قرار داد که اگر حکومت نظامی لازم بود چرا قبلاً اعلام نکردید و وقتی که با تظاهرکنندگان مواجه شدید چرا اخطار قبلی نکردید و چرا بیرحمی و قساوت را تا بعدازظهر ادامه دادید؟ چندین نفر از نمایندگان در اینباره صحبت کردند که برجستهترین آنها احمد بنیاحمد و پزشکپور بودند.
س- این اقلیت همان آقای احمد بنیاحمد بود؟
ج- یکی از آنها آقای احمد بنیاحمد بود و دیگری …
س- آنکه رهبر پانایرانیستها بود.
ج- بله. آقای پزشکپور که رهبر قسمتی از پانایرانیستها بود. ولی مردم ایران دیگر مردمی نبودند که به این قبیل افراد که نمایش جانبداری از ملت میدادند و علیه این قساوت و این خونریزی صحبت میکردند، بگروند و نسبت به این مجلس و یا این اقلیت مجلس علاقه و اعتقادی پیدا کنند. فقط این بیانات در مجلس و پخش آن از رادیو این اثر را داشت که دولت را ضعیفتر و ترسوتر و مردم را امیدوارتر و جریتر در کارشان کرد.
بعد از این کشتارها، اعلامیههای آقای خمینی و روحانیون دیگر مرتب صادر میشد. بنده به نظرم میآید تا یکی، دو ماه بعد از آنکه فعالیتهای جبهه ملی آغاز شده بود اثری از تظاهرات علنی روحانیون نبود، فقط از زمانی که آن مقاله علیه آقای خمینی منتشر شد تظاهرات از جانب آنها شدیدتر و متشکلتر گردید. پیش از آن به وسیله جبهه ملی اجتماعات و تظاهرات متعددی ولی در سطح محدودتر و آرامتر صورت گرفته بود. از آن جمله یک روز در محلی به نام کاروانسرا سنگی خارج از محدودۀ شهر دعوت به اجتماع شده بود و در حدود چندهزار نفری در آن شرکت کرده بودند، چماقداران از پیش تعلیم داده شده با اتوبوسهای دولتی بر سر این مردم میریزند و همه را مضروب و مجروح میکنند. آن روز اتفاقاً بنده به علت کسالتی که داشتم در آن اجتماع نبودم.
س- روز عیدفطر بود.
ج- بلی. روز عید فطر بود و عده کثیری را مجروح کردند و سر و دست شکستند از آن جمله به دکتر بختیار و مهندس حسیبی صدمه وارد آمد، به داریوش فروهر صدمه وارد آمد که بنده در بیمارستان به دیدنش رفتم.
س- شما آن روز تشریف داشتید؟
ج- من آن روز به علت کسالتی که داشتم متأسفانه یا خوشبختانه نبودم. بعد از حادثه جمعه سیاه اعلامیههای آقای خمینی و روحانیون دیگر مداوماً ادامه داشت و ما هم با روحانیون مرتبط بودیم. از آن جمله بنده شخصاً با آیتالله قاضی در تبریز و با آقای صدوقی در یزد ارتباط داشتم و این دو روحانی با نفوذ هر دو جریانات بعد از انقلاب کشته شدند.
س- چطوری کشته شدند؟
ج- در درگیریهای بعد از انقلاب به قتل رسیدند.
س- اعدامشان کردند؟
ج- نه به وسیلهی مجاهدین و مخالفین جمهوری اسلامی کشته شدند.
س- برای اینکه از همراهان آقای خمینی بودند؟
ج- بله. اینها از ارکان انقلاب بودند. آیتالله قاضی از شخصیتهای درجه اول روحانی در تبریز و بسیار بانفوذ بود و همچنین آیتالله صدوقی در یزد. آقای صدوقی نامهی مشروحی به من نوشت و رونوشت آن را هم برای اشخاص دیگری فرستاد و در آن توصیه و تأکید کرده بود که ما باید پیروی از رهبری آقای خمینی بکنیم.
در همین ایام بود که دیگر بازار مبارزه گرم شده بود. روزنامهنگاران خارجی مرتب به منزل ماها میآمدند، در منزل بنده تقریباً هیچ هفتهای نبود که چند نفر مصاحبهکننده از کشورهای مختلف فرانسوی، آمریکایی، ژاپنی، ایتالیایی، ترکی و ممالک عربی و غیره نیایند. بنده، بنده هم به اینها جواب میدادم و بسیار هم ممکن است که بعضی از این ظاهراً خبرنگاران جزء عوامل اطلاعاتی بوده باشند، ولی ما چون میخواستیم که حرفهایمان در جراید دنیا منعکس شود، مضایقهای از ملاقات و گفتوگو با آنها نداشتیم.
تظاهرات دانشجویان در دانشگاهها و مخصوصاً دانشگاه تهران روزبهروز اوج بیشتری میگرفت و اعتصابات و شورش دانشجویان به حدی رسیده بود که دیگر مسئولین دانشگاه جرأت اقدامی علیه آنها نداشتند و بسیاری از استادان نیز به صف دانشجویان پیوسته بودند. بالاخره دولت تصمیم گرفت که خوابگاههای دانشجویان را تعطیل بکند و همهی آنها را پسر و دختر را از خوابگاهشان خارج کنند. ما آنوقت به فکر این افتادیم که برای آنها چارهای بکنیم. بسیاری از ما داوطلب شدند تا مدتی که برای آنها جا و مسکنی پیدا شود، آنها را در منزلهای خود جا بدهیم. از جمله بنده چند نفر را مدتی در منزل خودم نگه داشتم و پذیرایی میکردم.
در همین زمان بود که بنده درست تاریخش را به خاطر ندارم دعوتی از من از طرف جامعه سوسیالیستهای اروپا که قرار بود در شهر ونکوور کانادا تشکیل بشود، به عمل آمد. نامهی دعوت را به وسیلهی آقای احمد سلامتیان که از رفقای ما بود، برای شخص بنده فرستادند و دعوت هم شخصاً و به نام بنده بود. اینکه بنده این کلمهی شخص را تأکید میکنم به مناسبت مطلبی است که حالا توضیح میدهم.
از جمله کارهایی که ما کرده بودیم این بود که به وسیله جمعی از دوستان شعبهی جبهه ملی را در پاریس به وجود آورده بودیم که در آن آقایان احمد سلامتیان و ابوالحسن بنیصدر هم شرکت داشتند.
س- آقای فرج اردلان هم بودند؟ ایشان آنوقت در آمریکا بودند.
ج- بله. ایشان آنوقت در آمریکا بودند. آن دوستان مرتباً با ما در ارتباط بودند و نامهها و نشریههای خود را برای ما میفرستادند. وقتی که بنده از دعوت جامعهی سوسیالیستها مستحضر شدم از لحاظ سیاسی مصلحت دیدم که آن را قبول بکنم. اخیراً ملاحظه کردم که آقای دکتر بختیار در کتاب خود به نام یکرنگی نوشته است که دعوت از جبهه ملی شده بود و ما آقای دکتر سنجابی را به عنوان نماینده انتخاب کردیم که به آنجا برود. به هیچوجه چنین چیزی نیست. به هیچوجه انتخابی در اینباره در شورای جبهه ملی صورت نگرفت و دعوت به نام شخص من آمده بود و احدی نسبت به آن ایرادی نداشت و باز در آن کتاب نوشته است که ما به ایشان گفته بودیم که «با خمینی ارتباط پیدا نکند». این مطلب هم مطلقاً دروغ و محض و جعل صددرصد است. نه کسی میتوانست چنین دستوری بدهد و نه مصلحت بود که چنین صحبتی بشود. موقعی که دعوت از بنده شد، خمینی هنوز به پاریس نیامده بود.
Leave A Comment