روایتکننده: آقای دکتر کریم سنجابی
تاریخ مصاحبه: بیستم اکتبر ۱۹۸۳
محل مصاحبه: شهر چیکو- ایالت کالیفرنیا
مصاحبهکننده: ضیاءالله صدقی
نوار شماره: ۲۴
بله. همانطوری که توضیح دادم مذاکرات دعوت من قبل از رفتن آقای خمینی به پاریس بود. من آمادۀ حرکت به پاریس بودم که شنیدیم آقای خمینی با آن کیفیاتی که میدانید از نجف به پاریس رفتهاند. طبیعی است یک رهبر جبههی ملی که در حال مبارزه با استبداد است و با روحانیت ذینفوذ و مؤثر ایران در این مبارزه همکاری دارد، با شخصیتی که مقام درجهی اول و رهبری مسلم روحانیون را واجد است و اکنون بر اثر اوضاع و احوالی به پاریس رفته و آن را مقر فعالیت شدید خود قرارداده و عامهی مردم ایران به ندای او بیش از هر کس دیگری گوش میدهند، میبایست وارد ارتباط و مذاکره بشود. ما که قبلاً با بسیاری از جمله آیتالله شریعتمداری و بهشتی و اردبیلی و غیره مذاکره و ارتباط داشتیم. آیا ممکن بود از این فرصت مسافرت استفاده نشود و آیا مصلحت بود که از ملاقات با آقای خمینی خودداری کنیم و حضور او را در پاریس نادیده بگیریم؟ و آیا در آن زمان میتوانستیم بدانیم که او بعداً به چه ترتیب عمل خواهد کرد؟ اینکه آقای شاپور بختیار در کتاب سراسر دروغ خود نوشته است که ما دستور ملاقات با خمینی را نداده بودیم اولاً دستوری در بین نبوده و ثانیاً کسی نمیتوانست چنین دستوری بدهد و ثالثاً احدی از همکاران ما با آن مخالف نبود. بلکه ملاقات با ایشان جزء کار و برنامهی من بود و همه دوستان نیز از آن خبر داشتند. وقتی به پاریس رسیدم اطلاع پیدا کردم که وزیر خارجه انگلیس که عضو حزب کارگر یا به اصطلاح حزب سوسیالیست انگلستان است، اعلامیهای به جانبداری از شاه صادر کرده است. بنده پوشیده نمیکنم که نسبت به سوسیالیستهای اروپا اعتماد زیاد ندارم. آنها از روش استعماریشان هیچوقت دستبردار نبودهاند. سوابق بدی چه در فرانسه و چه در انگلیس از حکومتهای سوسیالیستی و کارگری که بر سر کار آمدهاند، باقی مانده است. علاوه بر این، آنها نسبت به خاورمیانه همواره سیاستهای استعماری داشتهاند. همین سوسیالیستهای فرانسوی بودند که در زمان نخستوزیری گیموله آلوده به توطئه غیرانسانی کانال سوئز و حملهی به مصر با همدستی اسرائیل شدند. بنابراین من همیشه تردیدی دربارۀ اصالت انقلابی سوسیالیستهای اروپا مخصوصاً سوسیالیستهای کشورهای استعماری داشته و دارم. به همین جهت اعلامیۀ نامربوط وزیر خارجه انگلیس را بهانه قرار دادم و همان ساعت اول که وارد منزل پاریس شدم و آقای سلامتیان و دیگران نزد من آمدند، بلافاصله بیاینکه با کسی ملاقات کرده باشم و بدون اینکه خمینی و یا کسی از طرف او مرا دیده باشد، از سلامتیان خواهش کردم که اعلامیهای راجع به انصراف من از شرکت در اجتماع سوسیالیستها به مناسبت جانبداری وزیر خارجهی انگلستان از نظام استبدادی حاکم بر کشور ما تهیه کند و به جراید و وسایل ارتباط جمعی بدهد و این کار همان روز و همان ساعت اول صورت گرفت.
س- به سلامتیان گفتید؟
ج- به سلامتیان گفتم و اعلامیه را تهیه و امضا کردیم و همان روز انتشار پیدا کرد.
س- آقای سلامتیان در مصاحبهای که با ایشان شده است گفتند که به شما تلفن کرده و گفته به پاریس نیایید چون اگر بیایید ناچار خواهید بود که با خمینی ملاقات کنید.
ج- هیچ چنین چیزی نیست. به هیچوجه چنین مذاکرهای با بنده نکردند و چنین چیزی را به خاطر ندارم.
س- بنابراین تمام این حرفهایی که آقای دکتر بختیار در کتاب «یکرنگی» نوشته است درست نیست و اصلاً این مسئله در شورای مرکزی جبهه ملی مطرح نشده است؟
ج- به هیچ وجه.
س- آقای دکتر بختیار اینجا نوشتهاند که متنی که برای شما تهیه شده بود و قرار بود در آنجا خوانده بشود بیشترش را آقای دکتر بختیار نوشته بود.
ج- مطلقاً متنی تهیه نشد و تمام این حرفهای دکتر بختیار جعل و دروغ محض است.
روز بعد از صدور این اعلامیه بنده به ملاقات آقای خمینی رفتم و برای بار اول ایشان را در همان محل اقامتشان در حومه پاریس ملاقات کردم و روحانی بزرگ و باابهت و بیتکلفی به نظر بنده آمدند. جمعی از دوستان هم همراه من بودند. از آن جمله آقایان حاجی مانیان و حاجی مهدویان تجار بازار که در این سفر همراه من از تهران آمده بودند و دکتر محمد مکری و سلامتیان و شاید افراد دیگری هم بودند.
س- ترتیب ملاقات چطور داده شد؟
ج- تلفن کردیم و ایشان فوری وقت معین کرد و ما آنجا رفتیم. شاید یک یا دو روز بعد بود …
س- یکی دو روز بعد از ورود شما به پاریس بود؟
ج- یک یا دو روز بعد از ورود من به پاریس بود. برای اینکه روز اول همان اعلامیه را صادر کردیم و بعد تلفن به دفتر آقای خمینی کردیم و همراه آقایانی که نام بردم به آنجا رفتیم. در خدمت آقای خمینی هم افرادی بودند از جمله قطبزاده و دکتر یزدی بودند و داماد آقای خمینی به نام …
س- اشراقی.
ج- آقای اشراقی بودند و شاید افراد دیگر هم بودند ولی این اشخاص که گفتم حتماً در آن جلسه حضور داشتند.
بنده با آقای خمینی این صحبت را کردم که انقلاب ایران پیروزمند است و ما به زودی انشاءالله به نتیجه خواهیم رسید و استدعا میکنم که شما یک قدری ما را راهنمایی بفرمایید. ایشان جواب دادند در چه بارهای؟ گفتم مطلبی که مورد توجه هست راجع به حکومت اسلامی یا عدل اسلامی است که اغلب در نوشتهها و اعلامیههاتان بیان میفرمایید. منظور شما چیست؟ و این حکومت اسلامی چه نوع حکومتی خواهد بود؟ آقای خمینی گفتند: «منظور از حکومت اسلامی عدالتی است بر طبق روشی که پیغمبر اکرم و امیرالمؤمنین علی علیهالسلام عمل میکردند و میشود گفت که در زمان دو خلیفه اول هم تا حدی رعایت میشده است». من با این توضیح مختصر آقا قانع نشدم و بیان را به این صورت گشودم که هرگاه ما در دو بُعد جغرافیایی و تاریخی اسلام نظر کنیم، عین عبارتی است که الان به خاطرم میآورم، در بعد جغرافیایی از مراکش تا اندونزی جهان اسلام گسترده است و در این جهان حکومتهای مختلف وجود دارند. آیا هیچیک از این حکومتها در این بعد جغرافیایی را میتوان مظهر آن حکومت اسلامی که میفرمایید دانست؟ اما در بعد تاریخی، حکومت اسلامی که حضرت رسول یا حضرت امیرالمؤمنین علی داشتهاند فقط چندسالی در زمان حیات آنها بوده و بعد از آن حکومت اسلامی به صورت خلافت درآمده که در اختیار خلفای بنیامیه و بنیعباس و تحولات دیگری بوده است که بنده خیال نمیکنم حکومت هیچیک از این خلفا منطبق با آن عدل اسلامی که شما میفرمایید بوده باشد. یعنی در این بعد تاریخی چهارده قرن به استثنای آن چند سال محدود صدر اسلام هیچوقت حکومت واقعی اسلامی صورت خارجی پیدا نکرده است. در ایران بنابر پیشامدهای تاریخی مختلف و برحسب هجوم اقوام و قبائل مختلف از سلاجقه گرفته تا مغول و صفویه و غیره، حکومتهای سلطنتی برسر کار آمدهاند. در طی این مدت طولانی در جامعه شیعه ما از زمان غیبت امام عصر علماء که مراجع دینی و روحانی مردم بودهاند، اصول روشنی راجع به ترتیب حکومت در غیبت امام بیان نکرده و هیچوقت نشده که از طرف آنها کوششی برای برقراری حکومت روحانی شده باشد. تنها حرکتی که از این جهت در مراجع روحانی جامعه ما دیده شد در نهضت مشروطیت بود که مراجع بزرگ دینی از جمله آیتالله خراسانی و آیتالله میرزاحسن نائینی آن را تأکید کردند. مخصوصاً آیتالله نائینی در کتاب معروف تنبیهالامه حکومت مشروطه را در غیبت امام منطبق با حکومت عدل اسلامی دانست و این کتاب را اخیراً آیتالله طالقانی با حواشی و توضیحات تجدید چاپ کرده است. آقای خمینی در جواب من توضیح زیادی ندادند و فقط گفتند روحانیت کارش حکومت کردن نیست، روحانی کارش موعظه و تدریس است و کار ما در مسجد و مدرسه است. البته سیاسیونی که معتقد به اصول مذهب هستند و معتقد به اسلام هستند و اشخاصی که تحصیلات و تخصص فنی دارند باید کارهای سیاسی و اداری را در دست بگیرند و علما به ارشاد و هدایت آنها مشغول باشند. در ضمن ایشان گفتند سابقه تاریخی نشان داده که سلطان هیچگاه تابع قانون و عدالت نمیشود و تا سلطان هست انتظار عدالت و آزادی نمیشود داشت. بنده جواب دادم که شکل و صورت ظاهری حکومت مهم نیست و مهم محتوای آن است که باید برطبق اصول دموکراسی و حکومت مردمی باشد. در آخر جلسه بنده به ایشان گفتم که ما در تهران خیلی کوشش کردیم که جمعیتهای سیاسی مختلف را که در حال مبارزه هستند با همدیگر متحد کنیم. متأسفانه آن اتحاد و همکاری کامل به وجود نیامده است. از جمله آقای مهندس بازرگان که الان در پاریس هستند حاضر به همکاری نشدهاند. از شما استدعا میکنم به ما راهنمایی کنید که در این باره یک همکاری برقرار بشود. ایشان گفتند امروز سهشنبه است. شما پنجشنبه بیایید اینجا بازرگان رفته است لندن و فردا برمیگردد. روز پنجشنبه دو نفری اینجا بیایید که من ترتیبی بین شما بدهم. روز چهارشنبه بنده تحقیق کردم که آقای بازرگان برگشته بود. تلفن کردیم که ایشان را ملاقات کنیم، او به دیدن من نیامد و من با یکی دو نفر از همراهانم از جمله حاج مانیان بازاری به محل اقامت ایشان که در همان حومه پاریس نزدیکیهای منزل آقای خمینی در طبقه بالای یک کاباره بود، رفتیم و در آنجا ایشان و آقای بهشتی را که با هم بودند ملاقات کردیم.
س- این اولین بار بود که آقای بهشتی را میدیدید؟
ج- نخیر. قبلاً به شما گفتم که ما بیشتر ایشان را با جمع دیگری از روحانیون در منزل یکی از روحانیون در منزل یکی از بازرگانان معروف تهران ملاقات کرده بودیم. من به بازرگان گفتم که آقای خمینی فرمودند که ما فردا خدمت ایشان برویم و مطالبی در ارشاد و هدایت ما بیان بکنند. آقای بازرگان مسامحه کرد و گفت: «مذکراتی که آقای خمینی با ما کرده بر این روال نبوده» بنده نمیدانم مذاکرات با او چه بوده ولی آقای بهشتی به من و بازرگان گفت: «آقایان، شما دو نفر اگر میخواهید آقای خمینی با عمل و مبارزهی شما موافقت و همراهی داشته باشد یک اقدام مشترک بکنید». گفتم چه اقدامی؟ گفت: «اعلام جمهوریت بکنید». بنده به ایشان جواب دادم که چنین امری به هیچوجه صلاح مبارزهی ما نیست و اگر چنین اقدامی بکنیم رفقای خود را در تهران دچار مزاحمتها و مخاطرات بزرگ خواهیم کرد. بعد گفت: «پس اعلام خلع سلطنت محمدرضا شاه را بکنید». گفتم ما چه صلاحیتی برای این کار داریم. من از حرفها و اصرار او به شدت ناراحت شدم. به ایشان گفتم آقا شما این حرفها را از طرف خودتان میزنید یا آقای خمینی به شما دستور دادهاند؟ گفت: «نه این نظر خودم هست، استنباط خودم هست». گفتم جنابعالی حق ندارید از طرف ایشان استنباط بکنید. آقا اینجا هستند و ما هم اینجا هستیم. اگر فرمایش و نظری دارند خود ایشان بفرمایند. بنده چون جواب تند را به ایشان دادم ساکت شدند.
فردا صبح که تلفن کردم خبردار شدم که مهندس بازرگان بیآنکه اطلاعی به من بدهد به سمت تهران حرکت کرده است.
س- آقای مهندس بازرگان به تهران رفتند؟
ج- بله گفتند به تهران برگشته است و بنابراین دیگر ملاقات با او ممکن نشد. از تهران آقای دکتر بختیار به من تلفن کرد و گفت: «شما پاریس ماندهاید چهکار بکنید؟ ریاست حکومت اینجا در انتظار شما است. اگر طیاره هم برایتان فراهم نیست، طیاره مخصوص فرستاده میشود که بیایید و مسئولیت حکومت را در دست بگیرید». بنده به ایشان جواب دادم که چند روزی در اینجا کار دارم. مقصود این است که بختیار چنین صحبتی با من کرد و از آن معلوم بود که در تهران مذاکراتی راجع به حکومت جبهه ملی صورت گرفته است. اینک میگویند یا بعضی گفتهاند من تحت فشار آقای خمینی یا اطرافیان او برای صدور آن اعلامیه معروف سه مادهای قرار گرفتهام مطلقاً کذب محض است. غیر از آن صحبت با آقای بهشتی که بنده حرف او را قطع کردم و به او جواب منفی دادم و هیچکس دیگری از پیرامونیهای آقای خمینی در اینباره به من مراجعه نکرد. ولی خود من لازم میدانستم که موضع سیاسیون و جبهه ملی را در این نهضت انقلابی ایران معلوم بکنم. رفقایی هم که در پیرامون من بودند آنها هم این نظر را تأیید میکردند. از آن جمله یک یا دو شب بعد از آن بود که ما در منزل حسین مهدوی برای شام مهمان بودیم و در آنجا اشخاصی حضور داشتند مانند سلامتیان، بنیصدر و دو سه نفر دیگر. دکتر مکری هم هر روز با من بود، او هم نظریههایی تهیه میکرد. بنده همه آنها را کنار گذاشتم. شبی که منزل مهدوی بودیم و سفره روی زمین انداخته بودند بنده کاغذ خواستم و قلم برداشتم و آرام آرام خودم آن سه ماده را نوشتم و همانجا برای آن رفقا قرائت کردم و همهی آنها تأیید کردند.
س- حتی حسین مهدوی؟
ج- حتی آقای حسین مهدوی، مخصوصاً حسین مهدوی و بسیار هم خشنود شدند. یکی دو نفر از رفقای دکتر سامی هم آنجا بودند و گفتند که در اینجا فقط جای دکتر سامی خالی است و قرار شد تلگراف کنند که ایشان هم بیایند.
س- از تهران؟
ج- بله از تهران. خلاصهی سه ماده مذکور این بود: ۱) سلطنت کنونی به سبب تجاوز و به قانون اساسی و حذف آزادیهای لازمهی مشروعیت فاقد پایگاه قانونی و شرعی است.
س- آن اعلامیه هست؟
ج- بله هست. موضوع ماده دوم این بود ۲) تا زمانی که وضع سلطنت استبدادی کنونی باقی است جنبش ملی و اسلامی ایران حاضر به شرکت در هیچ ترکیب حکومتی نخواهد بود. قید این ماده از این جهت بود که در تهران مذاکراتی با عناصر جبهه ملی برای تشکیل حکومت ائتلافی جریان داشت. حتی بختیار هم تلفن کرده بود که بنده به آنجا بروم برای اینکه تصدی حکومت را در دست بگیرم. باز به خاطر میآورم که مدتی قبل از این تاریخ از طرف شاه به آقای دکتر صدیقی مراجعه شده بود که تشکیل حکومت بدهد. دکتر صدیقی در آن تاریخ وارد فعالیت جبههی ملی نبود ولی از طرف او با سوابقی که از سوء نیت و اصلاحناپذیری شاه داریم فاقد تضمین است و برای مبارزهی جبهه ملی و مبارزات ضداستبدادی ما مشکلات بزرگی به وجود میآورد. بنابراین با صدور اعلامیهای به آقای دکتر صدیقی هشدار دادم که هرگاه قبول چنین مسئولیتی بکند انتظار همراهی و همکاری از طرف ما نداشته است.
س- این نامه را شما برای آقای دکتر صدیقی از پاریس فرستادید؟
ج- نخیر. این جریان وقتی بود که ما در تهران بودیم.
س- وقتی برگشتید؟
ج- نخیر قبل از آمدن من به پاریس بود.
س- چون اولین کسی را که از شاه از او درخواست تشکیل حکومت کرد دکتر صدیقی بود.
ج- بله. دکتر صدیقی بود و او در آنموقع در جبهه ملی ما شرکت نداشت و با سوابقی که از شاه وجود داشت اگر دکتر صدیقی میخواست همکاری ما را جلب بکند ما نمیتوانستیم حاضر به همکاری با او بشویم.
س- معذرت میخواهم، قبل از آمدن شما به پاریس بود که شاه از شما تقاضای تشکیل حکومت کرد یا بعد از اینکه به ایران برگشتید؟
ج- نخیر بعد از اینکه به ایران برگشتم.
س- چون او در کتابش این تاریخ را درست ننوشته است.
ج- نخیر. بعد از آن بود که برگشتم. در پاریس که بودم بختیار اشاره کرد مسائل حل شده است و منتظر شما هستند و اگر وسیلهای در اختیار ندارید هواپیمای مخصوص برای شما فرستاده میشود ولی دعوت رسمی شاه از من بعد از آن بود که از پاریس برگشتم که بعداً توضیح خواهم داد.
س- شما آن سه ماده را توضیح میفرمودید. ماده دوم را هم فرمودید.
ج- ماده سوم ۳) این بود که: نظام مملکت ایران باید با مراجعه به آراء عمومی معلوم بشود.
س- ولی راجع به حکومت اسلامی هم صحبت شد.
ج- در مادهی دوم نوشته شده بود که جنبش ملی و اسلامی ایران با بقای وضع موجود در هیچ حکومتی شرکت نمیکند. در ماده سوم که نظام حکومت ایران باید بر طبق اصول دموکراسی و موازین اسلامی با مراجعه به آراء عمومی معین شود و هیچگونه قیدی راجع به حکومت اسلامی در آن نبود. در ذهن من این اعلامیه نه مفهوم رد سلطنت بهطور مطلق داشت و نه مفهوم اعلام جمهوریت. چنانکه بعد از صدور این اعلامیه که رادیو بی.بی.سی لندن با من مصاحبه کرد و متن آن مصاحبه الان موجود هست و ما هم در اختیار داریم. در آن مصاحبه که راجع به جمهوریت و سلطنت از من سؤال کردند. من جواب دادم که شکل حکومت برای ما مورد توجه نیست، محتوای حکومت برای ما مهم هست. چه بسا از جمهوریها که امروزه در دنیا وجود دارند که از هر سلطنت استبدادی مستبدتر و خشنتر هستند، چه در آسیا و چه در آمریکا، و چه بسا سلطنتها که الان در کشورهای اروپایی وجود دارند و به صورت دموکراسی اداره میشوند و از هر جمهوری دموکراتیک دموکراتتر هستند. این بیانی است که بنده در بی.بی.سی در همان روزهای صدور اعلامیهی سه مادهای کردهام.
س- معذرت میخواهم، آقای نصرتالله امینی در مصاحبهشان به من گفتند بعد از آنکه شما آن اعلامیه را امضا کردید آقای دکتر ابراهیم یزدی آنجا حضور داشتند و به شما گفتند «آقای دکتر سنجابی مواظب باشید که حکومت اسلامی خواهد بود» این موضوع حقیقت دارد؟
ج- نخیر. در این موضوع آقای دکتر یزدی اصلاً با بنده ارتباطی پیدا نکرد.
س- ایشان در آنجا حضور نداشتند؟
ج- نخیر. به هیچوجه.
س- پس این هم جزو شایعات است.
ج- بله کاملاً جزو شایعات هست. این اعلامیه را یکی از رفقای ما به نظرم آقای بنیصدر بردند نزد آقای خمینی.
س- یعنی مصاحبه با بی.بی.سی را؟
ج- نخیر. آن اعلامیهی سه مادهای را. آقای خمینی خوانده و خیلی پسندیده بود و روی نوشتهی بنده در آنجایی که نوشته بودم بر طبق اصول دموکراسی و موازین اسلامی ایشان با خط خودشان کلمهی استقلال را هم اضافه کردند.
س- بنابراین شما در موقعی که آقای خمینی آن را امضا کردند در آنجا حضور نداشتید؟
ج- نخیر.
ش- شما فقط این را نوشتید.
ج- این را من نوشتم و خودم پیش آقای خمینی نرفتم، رفقای من آن را بردند و به ایشان اطلاع دادند.
س- شما آن شب که این را نوشته بودید و در منزل آقای حسین مهدوی بودید و در آنجا این را مطرح کردید و آقایان هم توافق کردند. بعد از آن چه شد؟
ج- فردای آن روز به نظرم آقای بنیصدر آن را نزد آقای خمینی برد زیرا او بود که برگشت و خبر آن را به من داد و نوشته را آورد. به آقای خمینی نشان میدهد و آقای خمینی هم چنانکه گفتم با خط خودش کلمهی استقلال را بر آن اضافه میکند و بعد از آن بود که مصاحبه با بی.بی.سی انجام گرفت.
س- پس داستان به این شکل که شما رفتید آنجا و با آقای خمینی مذاکره کردید و به توافق رسیدید و نشستید دو نفری با همدیگر این سه ماده را انشاء کردید و شما امضا کردید و ایشان هم امضا کردند و بعد ایشان دستور چاپ دادند و گفتند خوب بفرمایید شما مرخص هستید اصلاً قضیه به این ترتیب نبوده است.
ج- نخیر. اینها تمام دروغ و شایعات است و حقیقت واقع همان بود که گفتم. بعد از آن چند روز بعد که بنده خواستم دیدار مجددی با آقای خمینی بکنم و ایشان هم اظهار تمایل کرده بودند که بنده را ببینند بنده به ملاقات ایشان رفتم. او اصل اعلامیهی نوشتهی با خط مرا پیش خودش نگه داشت زیرا آن را رفقا و دوستان من قبلاً پلیکپی و تکثیر کرده بودند. من از ایشان پرسیدم آقا این اعلامیهی بنده را که شما تأیید فرمودید و نزد خود نگه داشتهاید آیا باید همینطور مسدود و مخفی بماند یا من میتوانم آن را منتشر و نظرم را اعلام بکنم. گفت: «نه آقا این را همین جا در پاریس اعلام کنید، تهران هم که رفتید اعلام کنید». بنده وقتی از پیش ایشان بیرون آمدم به حیاط دیگری که محل اجتماعات ایشان بود، رفتم. در آنجا جمعیتی از طلبهها و آخوندها …
س- هواداران ایشان .
ج- و بازاریها و غیره بودند، آنجا در سالن نسبتاً بزرگی که بود نشستیم و در حضور آن جمعیت متن اعلامیه را قرائت کردم و همه الله اکبر گفتند و برای من دست زدند و زنده باد گفتند. رفقایی که قبلاً اسم بردم همراه من بودند از پلهها که پایین آمدیم در داخل حیاط قطبزاده و دکتر یزدی را دیدیم که در گوشهی حیاط ایستاده با هم صحبت میکنند. یک مرتبه قطبزاده به صدا درآمد و گفت: «ما قبول نداریم، ما قبول نداریم. ما با این چیزها فریب نمیخوریم». دکتر مکری پیش دوید که او را ساکت کند. این خلاصهی جریان مربوط به اعلامیه سه ماده و ترتیب نوشتن و انتشار آن در جراید و روزنامهها بود. بعد از آن بنده دو روزی بیشتر نماندم و به ایران برگشتم.
وقتی به ایران برگشتم عدهای نسبتاً قابل توجهی از دوستان بنده در فرودگاه حضور داشتند و اگر اشتباه نکنم شب بود که ما رسیدیم عدهای از روزنامهنگاران خارجی و داخلی هم بودند و همانجا میخواستند با من صحبت کنند. من به آنها گفتم مطالب ما فردا است و مصاحبۀ عمومی خواهیم داشت. قصد داشتم که فردا مفهوم اعلامیهی پاریس را روشن کنم.
فردای آن روز ساعت پنج بعدازظهر که برای مصاحبه دعوت کرده بودیم جمع کثیری از دوستان و رفقای ما و از آن جمله داریوش فروهر و دکتر بختیار هم آنجا بودند. آقای دکتر بختیار و یا دیگری از همکاران جبهه ملی یک کلام در مخالفت با اعلامیهی من اظهار نکرده و همهی آنها در آن مصاحبه حضور داشتند. علاوه بر رفقای جبهه ملی شاید قریب صدنفر روزنامهنگار از همهی کشورها به منزل من آمده بودند. ما منتظر ساعت پنج بودیم. چند دقیقهای به ساعت پنج مانده سالن بالا پر از جمعیت شده بودند و بنده در همین اتاقی که عکسش را میبینید یعنی در اتاق دفتر با داریوش فروهر و دکتر بختیار و رفقای دیگر مشغول بودیم و متن مطالبی را که باید برای خبرنگاران قرائت بکنم، مینوشتم و پیش خود سؤالاتی را که آنها ممکن است بکنند و جوابهایی که ما باید بدهیم تهیه میکردیم و آماده بودیم که به اتاق بالا برویم. در این بین جمعی از افسران و مأمورین حکومت نظامی وارد حیاط شدند که در رأس آنها سپهبدی بود به نام سپهبد رحیمی لاریجانی و این غیر از آن سپهبد رحیمی است که فرماندار نظامی تهران بود. آنها آمدند و مستقیماً جویای من شدند و آنها را به زیرزمین هدایت کردند. سپهبد رحیمی خشک و خشن با من آغاز صحبت کرد. اعلامیهی سه مادهای پاریس را نشان داد و پرسید این اعلامیهی شما است؟ گفتم بله. گفت شما آن را تأیید میکنید؟ گفتم بله. گفت: «شما مخالف سلطنت هستید و ما وظیفه داریم که شما را توقیف کنیم». داریوش فروهر اعتراضی کرد و سپهبد به او گفت: «شما هم توقیف هستید». دکتر بختیار هم همانجا با ما بود ولی با او کاری نداشتند. من و داریوش فروهر را با خود بردند. قبل از حرکت من فقط توانستم با صدای بلند از خانمم بخواهم که پالتو و کلاه مرا بیاورید. خبرنگاران خارجی که از این جریان آگاه شدند از اتاق بالا به پایین ریختند و با ما که محصور در میان افسران و سربازان بودیم به سمت درآمدند و پشت سر هم عکسهایی از آن وضع برمیداشتند.
یکی از خبرنگاران از من در همان حالت کشانکشان پرسید: «آقای سنجابی معنی این کار چیست؟» گفتم از من چرا میپرسید از این تیمسار بپرسید. لابد خبر دارید که این ماجرا در جراید و خبرگزاریهای جهان انعکاس وسیع پیدا کرد و از طریق تلویزیون همه جریان آن را دیدند. من و فروهر را مستقیماً به زندان بردند، به زندانی …
س- کدام زندان؟
ج- زندانی در پایین خیابان امیریه که یک قسمتی از ارتش بود ما را بردند. هر یک در سلول کوچکی که در حدود ۵/۱ در ۲ زرع بود و تخت باریکی داشت. ولی خوشبختانه هر دو سلول پهلوی همدیگر بودند و یک دوش آب گرم هم برای شستوشو و توالت وجود داشت. شب اول ارتباط ما را با اینکه دو اتاق کنار همدیگر بود قطع کردند و در فاصله بین آنها سرباز گذاشتند که ما با همدیگر صحبت نکنیم. بعد متوجه شدیم که پشت دیوار ما عدهای از زندانیان دستگاه رژیم هم هستند که حکومت ازهاری آنها را به صورت ظاهر توقیف کرده بود و آنها عبارت بودند از هویدا، نخستوزیر سابق، نصیری رئیس سازمان امنیت، نیکپی رئیس سابق شهرداری تهران، ولیان استاندار سابق خراسان و جمعی دیگر. آنها حق گردش در بیرون از زندان داشتند و موقعی که راه میرفتند و با هم حرف میزدند ما از این طرف صدای آنها و مخصوصاً خوشمزگیهای ولیان را میشنیدیم. قریب یک هفته کمتر یا بیشتر ما آنجا بودیم. یک روز آمدند و به من خبر دادند که به اتاق بازجویی بروم. وقتی که رفتم دیدم سپهبد ناصر مقدم رئیس سازمان امنیت آنجا هست. گفت: «آقای دکتر سنجابی اینجا ناراحت نیستید؟» گفتم نه. گفت: «من عقیده دارم و به عرض اعلیحضرت هم رساندهام که جای شما را از اینجا عوض بکنیم». به داریوش فروهر هم خبر دادند و از آنجا ما را بردند به یک عمارتی در شمیران. یک عمارت بسیار مفصل و بسیار مجلل. یکی از آن عمارتهایی که در اختیار سازمان امنیت بود. یک اتاق بنده داشتم و یک اتاق داریوش فروهر با حمام و حیاط بزرگ و باغچه و چند نفر خدمتکار، ملاقات با خانواده را هم به ما اجازه دادند و مجموعاً مدت یک ماه محترماً آنجا بودیم. خانم و فرزندان هر چند روز یک بار به دیدن ما میامدند. دو بار یا سه بار هم دکتر بختیار آمد و از جریانات و اقداماتی که کرده بود ما را خبردار میساخت.
س- هنوز تا آن زمان که میآمد آنجا هیچوقت ایرادی ایشان به آن اعلامیهی سه مادهای نمیگرفت؟
ج- مطلقاً و ابداً و اصلاً. به قول خودش میآمد برای اینکه راجع به اقداماتی که باید برای ادامهی مبارزه بکند و ارتباطهایی که با دیگران دارد جریان را به ما دو نفر گزارش بدهد مطلقاً غیر از این چیز دیگری نبود.
س- پس این مسئله اینجور که ایشان نوشتند که بعد از اینکه شما برگشتید شما را مورد مؤاخذه قرار دادند و از شما پرسیدند که شما حق نداشتید چنین کاری بکنید، شما نمایندگی از طرف شورا نداشتید و شما فرمودید که من خیال کردم که نماینده شورا بودم، اینها به هیچوجه صحت ندارد.
ج- تمام من البدو الی الختم کلمه به کلمه و حرف به حرف مجعول وعاری از حقیقت است. مقدم هم در آنجا دو سه بار به دیدن ما آمد و از برخورد ایشان و محلی که ما را برده و پذیرایی که میکردند پیدا بود که آنها نظر دیگری دربارهی ما و جبههی ملی دارند. یک وقت حتی به من و فروهر تضمناً گفتند امید است که شما انشاءالله کاراین مملکت را به روال منظمتری وارد کنید.
س- ناصر مقدم؟
ج- بلی. ناصر مقدم گفت. من به ایشان جواب دادم آقای مقدم ما ممکن است برای شاه به منزله آخرین تیر ترکش باشیم، اگر این تیر درست هدفگیری نشود به هدف نمیرسد و آن وقت چارهی دیگری باقی نمیماند. این جملهای بود که من آنجا گفتم و جملهی معروفی است که به خاطرم باقی مانده است.
در همین یک ماهی که ما زندان بودیم خبر پیدا کردیم که عده کثیری از زندانیان سیاسی مانند آقای منتظری و غیره آزاد شدهاند. آقای طالقانی هم که چندی پیش آزاد شده بود. جمعیت انبوهی از پایین شهر و بازار به زیارت ایشان رفته بودند. من و فروهر هنوز زندانی بودیم که آقای طالقانی اعلام یک راهپیمایی عمومی کرد، به نظرم اگر اشتباه نکنم، برای روز تاسوعا.
س- تاسوعا و عاشورا؟
ج- بلی. تاسوعا و عاشورا. به مجرد اعلام این راهپیمایی یک روز یا دو روز قبل از تاسوعا ما را آزاد کردند. همان روز که آزاد شدم مطبوعات و خبرنگاران خارجی به من مراجعه کردند که شما در این راهپیمایی شرکت میکنید یا خیر؟ گفتم ما شرکت میکنیم و خبر شرکت ما در مطبوعات انعکاس پیدا کرد. از طرف ارتشبد قرهباغی که آنموقع نمیدانم چه سمتی داشت، شاید رئیس ستاد بود.
س- نخیر رئیس ستاد نبود.
ج- او برای من پیام فرستاد و هشدار داد که تودهایها قرار گذاشته و توطئه کردهاند که فردا شما و طالقانی هر دو را ترور کنند و تقصیر آن را به گردن دولت بگذارند ما از شما خواهش میکنیم که در این راهپیمایی شرکت نکنید. بنده جواب دادم مقدر هر چه هست، هست و برگشتپذیر نیست ما حتماً شرکت میکنیم. دولت و ارتش فوقالعاده از این اجتماع مشوش بودند و حتی در ابتدا تصمیم داشتند که باخشونت از آن جلوگیری کنند. ولی بعد متوجه میشوند که اگر بخواهند جلوگیری کنند کشتاری عظیمتر و وحشتناکتر از جمعه سیاه صورت خواهد گرفت. بنابراین آخر تصمیم گرفتند که از مقابلهی با آن خودداری کنند و واحدهای ارتشی را در خیابانهای فرعی و نزدیک به مسیر راهپیمایی بگذارند ولی مسیر راهپیمایی را باز بگذارند. این بود که صبح روز تاسوعا بنده با جمعی از همراهان اول وقت دم دروازه شمیران که راهپیمایی از آنجا آغاز میشد و منزل طالقانی هم آنجا بود رفتیم و عده دیگری از همکاران مثل مهندس بازرگان و دیگران هم آمدند که بنده اسامی آنها همه یادم نیست ولی خود طالقانی در راهپیمایی پیاده شرکت نکرد. او را سوار یک مینیبوس یا اتومبیلی کردند، شاید هم حالت قلبیاش اجازه پیادهروی نمیداد یا احتیاط کرد، ما جلو صف ایستادیم. تظاهر و اجتماعی که در آن روز تاسوعا صورت گرفت، کمنظیر بود. من از دروازه شمیران تا نزدیک دانشگاه پیاده با جمعیت رفتم. شاید بشود گفت تمام طول و عرض خیابان تا برسد به میدان شهیاد از جمعیت مملو بود. جمعیتی که روزنامهنگاران داخلی و خارجی آن را در حدود یک میلیون یا متجاوز قلمداد کردند.
س- بله فیلمهای آن هست.
ج- بله. بنده فقط هدفم شرکت در این تظاهر بود، ولی در روز عاشورا که باز راهپیمایی تجدید شد بنده دیگر در آن نبودم.
س- آقای دکتر، حقیقت دارد که در آن روزها در راهپیمایی عکسهای دکتر مصدق که ظاهر میشد جماعتی بودند که عکسها را پاره میکردند؟
ج- بله بودند. عکسهای دکتر مصدق زیاد نبود، عکسها بیشتر از خمینی بود. اندکی که از عکسهای مصدق دیده میشد بعضیها بهطور پراکنده نسبت به آن بیاحترامی میکردند. یکی دیگر از تظاهراتی که در آن زمان صورت گرفت و بنده در آن شرکت کردم، سه ماه قبل از این تاریخ و به مناسب عید فطر و نماز عید فطر بود.
س- در قیطریه.
ج- بله در قیطریه بود. بنده در آن روز هم با دوستان و رفقایمان در آن اجتماع دینی شرکت کردیم و حقیقتاً باید بگویم که رفقا و دوستان بازاری و غیربازاری ما در ترتیب و انتظامات آن روز فوقالعاده کار کردند و کوششهای آنها نمایان بود. برای بنده هم یک جایی در صف جلو ترتیب داده بودند که در نماز شرکت کردم.
س- آقای دکتر، وقتی که شما دیدی عکسهای دکتر مصدق را پاره میکردند شما و آقای طالقانی که خودشان عضو نهضت مقاومت و طرفدار دکترمصدق بودند این تردید در دل شما به وجود نیامد که شما با کسانی دارید همکاری میکنید که در راه ملی شما نیستند؟
ج- عرض کنم که آقای طالقانی اولاً با ما نبود و در داخل اتومبیل بود.
س- بنده بهطور کلی میگویم.
ج- و در ثانی محققاً طالقانی هم از این عمل ناراضی و بیزار بود و آن را به یک عدهای از افراطیون و بیشتر به خرابکاران چپی نسبت میداند. در آنموقع هنوز نهضت روحانی خصومتی با دکتر مصدق نشان نمیداد. این را فقط کار افراد چپی و اخلالگریهای پراکنده میدانستند که زیاد مورد توجه و مهم نبود.
بله. میگفتم که در آن روز عید فطر بنده در آن نماز شرکت کردم و بعد هم با جمعیت و در میان جمعیت مقداری پیادهروی کردم. فردا بعضی از جراید تهران انتظامات آن روز را به جبهه ملی نسبت دادند.
س- تظاهرات را میفرمایید.
ج- نه انتظامات نماز عید فطر را. در آن روزنامهها بیآنکه ما چیزی گفته باشیم و یا رفقای ما خواسته باشند آنها نوشتند که جبهه ملی در ترتیب این نماز فعالیت داشته و انتظامات آن را ترتیب داده است. آخوندها خیلی از این موضوع ناراحت بودند و یادم میآید آخوند باهنر که آن روز بعد از نماز سخنرانی میکرد در موعظهاش گفت: «این اجتماع به هیچ سازمان سیاسی وابستگی ندارد و صرفاً دینی است». خلاصه از این قبیل کلماتی که بوی جدایی از آن میآمد. همین که در روزنامهها تجلیلی از کار جبهه ملی شده بود، آنها شروع به ایراد و اعتراض کردند. وقتی که روزنامهها در آن باره از من پرسیدند گفتم من که در میان جمعیت بودم جلوی روی خودم و پشت سرم و اطراف خودم را که ملاحظه میکردم میدیدم هر فردی در این موج عظیم به منزلهی قطرهای است در دریا و ما هم در دریای جمعیت بیشمار مردم ایران بودیم و در آنجا منی وجود نداشت، هر چه بود ما بودیم. این هم یکی از آن جملات به اصطلاح تاریخی بود که من برای جلب و برای حفظ وحدت و تحبیب آن آقایان گفتم.
بعد از جریان تاسوعا و عاشورا چند روزی نگذشته بود که سپهبد ناصر مقدم تلفنی به من کرد و گفت: «امشب در حدود ساعت نه منزل باشید. من میآیم مطالب مهمی است که باید به خودتان بگویم». ایشان سر ساعت آمدند و به من گفتند: «باید شما را به خدمت اعلیحضرت ببرم». من در کتابی که اخیراً به نام شاه چاپشده است دیدم که نوشته است در زمانی که من و فروهر در زندان بودهایم به وسیله ناصر مقدم تقاضای ملاقات ایشان را کردهام، هرچند این مطلب مهم نیست ولی برای بیان حقیقت بهطور قاطع میگویم که من به هیچوجه نه در زندان و نه بعد از اینکه از زندان بیرون آمدم کلمهای با هیچیک از مقامات دولتی یا مقامات امنیتی دربارهی اینکه تقاضای ملاقاتی با شاه باشد، نگفتهام. ولی البته امکان ملاقات او را هم رد نمیکردم چون لازم بود او را ببینم و با او صحبت بکنم. اما خدا شاهد است که مطلقاً از طرف من در اینباره صحبتی نشده بود.
س- آقای دکتر بختیار در صفحه ۱۵۱ کتابشان نوشتهاند که «مدت کوتاهی بعد» یعنی بعد از اینکه شما برگشتید، بار دیگر ضعف اخلاقی خود را نشان داد و از طریق ساواک در حضور خود من تقاضای شرفیابی کرد.
ج- الله اکبر، خدا شاهد است دروغ میگوید. دروغ مطلق. از این مجعولات در گفتار او زیاد هست. بنده حتی خبر از آن هم نداشتم تا موقعی که مقدم به من تلفن کرد و آمد و گفت باید شما را خدمت شاه ببرم. ما رفتیم به قصر نیاوران و در آنجا مراسم احترامی نسبت به من به جا آوردند و از کاخها و عماراتی گذشتیم که خیلی مجلل بودند با تالارها و نگهبانان مفصل و از پلهها بالا رفتیم تا بالاخره وارد یک اتاق نسبتاً مستطیلی شدیم که میزی و صندلیهایی در آن وجود داشت. مقدم به من گفت: «شما اینجا بفرمایید اعلیحضرت تشریف میآورند». خودش بیرون رفت. تقریباً بلافاصله بعد از او در روبهرو باز شد و شاه وارد شد. بنده بلند شدم و خدمت ایشان احترام به جا آوردم. شاه نوشتهاند که من دست ایشان را بوسیدم.
س- بله در کتابشان نوشتهاند و بختیار هم تکرار کرده است.
ج- بنده اگر بوسیده بودم استنکافی نداشتم و در موارد دیگر هم دستش را بوسیدهام، در موقع وزارتم هم بوسیدهام.
س- در زمان دکتر مصدق؟
ج- بله. در زمان دکتر مصدق بوسیدم، ولی در آن روز بهخصوص نه اینکه من تحاشی داشته باشم، بلکه در بین ما میزی بود که شاه پشت آن نشست و اشاره هم به من کرد که بنشینم و بنده هم نشستم. دیگر امکان اینکه ایشان دستی به من بدهد که من آن را ببوسم وجود نداشت، چون شاه معمولاً با اشخاص دست میداد یعنی آن اوایلی که من دیده بودم اینجور بود.
س- شاه با شما دست نداد؟
ج- نخیر. او آن طرف میز نشست و بنده هم این طرف میز نشستم. بعد از آن پرسید: «خوب چه باید بکنیم؟»
س- ایشان اصلاً موضوع اعلامیه را مطرح کردند؟
ج- بله بهطور غیرمستقیم. منتظر بود که من توضیح بدهم.
س- میخواهم از حضورتان استدعا کنم که جریان این ملاقات را بهطور مشروح بیان بفرمایید.
ج- هر چه خاطرم باشد سعی میکنم بیان کنم. شاه از من سؤال کرد: «خوب چه باید بکنیم؟».
Leave A Comment