روایتکننده: آقای دکتر کریم سنجابی
تاریخ مصاحبه: بیستویکم اکتبر ۱۹۸۳
محل مصاحبه: شهر چیکو- ایالت کالیفرنیا
مصاحبهکننده: ضیاءالله صدقی
نوار شماره: ۲۵
ادامه مصاحبه با آقای دکتر کریم سنجابی در روز جمعه بیستمونهم مهر ۱۳۶۲ برابر با بیست
یکم اکتبر ۱۹۸۳ در شهر چیکو- ایالت کالیفرنیا، مصاحبهکننده ضیاء صدقی.
س- آقای دکتر دیروز شما مثل اینکه ملاقات خودتان را با شاه شرح میدادید. لطف کنید و آن را ادامه بفرمایید.
ج- بله مذاکرات که آغاز شد شاه بهطور اجمال پرسید: «چه باید بکنیم؟» بنده متوجه بودم که او انتظار دارد که راجع به اقامات ما در پاریس و اعلامیهای که صادر شده توضیحی به ایشان بدهم. من بهطور اجمال مذاکراتی که در پاریس با آقای خمینی راجع به حکومت اسلامی و مجاهدات علما و مراجع تقلید برای برقراری مشروطیت شده بود، گزارش دادم و راجع به اعلامیهی پاریس گفتم که در این اعلامیه بیان شده که نظام حکومت ایران امروزه برخلاف قانون اساسی است و اصول مشروطیت از بین رفته و بنابراین فاقد پایگاه قانونی است و این مطلب تازهای نیست که ما بیان کرده باشیم. از اول که در این مبارزات وارد شدهایم، همیشه گفتهایم که شاه وقتی موضعش قانونی است که بر طبق قانون اساسی سلطنت بکند نه حکومت. و در مادهی دوم هم برای اینکه هر ابهامی را رد کرده باشیم، تصریح کردهایم تا وضع بدین کیفیت باشد ما از شرکت در هر نوع حکومتی معذور خواهیم بود و بالاخره در ماده سوم اظهار شده که حکومت ایران و اساس حکومت باید بر طبق اصول دموکراسی و موازین اسلامی به وسیلهی یک رفراندوم و با مراجعه به آراء عمومی که مرجع نهایی است معین و معلوم بشود و در این ماده ما یک نحو حکومت خاصی را تعیین نکردهایم و به نظر بنده خود این نکته حائز اهمیت فوقالعاده است زیرا که حکمیت و مرجعیت این کار به ملت واگذار شده است. من متوجه حساسیت فرصت و تکلیف ملی که بر دوش داشتم، بودم و مطلب را جدیتر گرفتم و گفتم اعلیحضرت در نطقی که چند روز پیش کردید به مردم گفتید که انقلاب مردم را دریافتهاید متوجه هستید که ملت در حال انقلاب است و شما انقلاب را درک فرمودهاید. در یک وضع انقلابی باید چارههای انقلابی کرد. گفتند: «چه باید بکنیم؟ شما بیایید و حکومت را در دست بگیرید و هر اقدامی که لازم است انجام بدهید». بنده با توجه به خاطراتی که از ایشان داشتم و سوابقی که شاه نسبت به جبهه ملی و نسبت به مصدق داشت، حتی با نخستوزیران دیگران که خود او انتخاب کرده بود و اینکه فقط در دو یا سه ماه پیش آن جمله معروف را در یک مصاحبه مطبوعاتی راجع به جبهه ملی گفته بود که «جبهه ملی، این خائنین دستنشانده سیاستهای غربی که میخواهند ایران را تسلیم کمونیستها بکنند». و این مایه حیرت بود که پادشاهی چگونه عقدههای خود را بروز میدهد و چنین مطالب متناقض و بیاساسی را بر سر هم میبافد. به چه جهت ما که در تمام مدت مبارزهمان در راه استقلالطلبی و جلوگیری از مداخله خارجیان بوده و از هر ارتباطی با آنها خودداری کردهایم عامل دست بیگانه و عامل دست سیاستهای غربی شدهایم. بر فرض چنین محالی ممکن باشد غربیها چرا باید بخواهند که ما بیاییم و به دستور آنها ایران را تحویل دشمن آنها بدهیم. آخر این چه عقلی است و چه منطقی آنرا قبول دارد؟ آیا ما اینقدر زرنگ بودهایم که توانستهایم در آن واحد غرب را فریب بدهیم و از پشتیبانی آنها استفاده کنیم، برای اینکه ایران را تحویل کمونیستها بدهیم. این فقط بیانی است که از یک آدم عقدهدار و کینهای نسبت به نهضتهای ملی و افراد آزادیخواه برمیخیزد. در این موقعی که بنده در مقابل این مطلب و این تکلیف قرار گرفته بودم که مسئولیت حکومت را در دست بگیرم متوجه بودم که کار ادارهی ایران با وضع انقلاب عظیمی که در مملکت جریان دارد و با گروههای مختلفی که در حال مبارزه هستند و هر روز تظاهرات عظیم و اعتصابات عظیم صورت میگیرد و با نیرویی که روحانیت و مخصوصاً شخص آیتالله خمینی پیدا کرده که هر روز در همهی خیابانها شعار به نام ایشان میدهند و شبها به نام ایشان الله اکبر میکشند بیآنکه با این نیرو یک راه ارتباط و همکاری و سازش پیدا کنیم غیرممکن و نامقدور است. علاوه بر این، با سوابقی که از شاه داشتیم با وجود و حضور او هیچ اقدامی را ممکن نمیدانستم. این بود که من به ایشان گفتم به نظر بنده اولین اقدامی که در اینباره باید بفرمایید این است که اعلیحضرت برای یک مدتی، بنده حتی مدت را هم معلوم نکردم و حتی اسم خانواده سلطنتی را هم نبردم، از مملکت خارج بشوید و در غیاب اعلیحضرت شورای عالی دولتی تشکیل بشود. شاه گویا گفته است که من راجع به شورا هیچ صحبت نکردم، من در اینباره به تفصیل صحبت کردم و گفتم که در غیاب اعلیحضرت شورایی با موافقت و همراهی و جلب نظر مقامات روحانی و از رجال ملی و مورد قول عامه باشد، تشکیل بشود و بعد از آن دست به اقدامات اساسی بزنیم که اصول و خلاصه آن در آن نامهای که چندی پیش خدمتتان فرستاده شده مندرج است از قبیل انحلال ساواک و توقیف و محاکمه اشخاصی که مصدر اعمال غیرقانونی شدهاند و آزادی سیاسی و غیره. شاه در آن موقع به هر جهت که بود، یا حالت مزاجیاش به او هنوز اجازه میداد و یا خارج از تقویت کافی میشد و یا اصلاً دعوتی که از من کرده بود صوری بود که بگویند ایشان حاضر برای قبول مسئولیت نشده است. به من گفت: «نه پیشنهادهای شما هیچیک قابل قبول نیست. من از مملکت خارج نمیتوان بشوم و نخواهم شد. اگر من از ایران بروم ارتش آرام نخواهد گرفت و تنها من میتوانم ارتش را آرام نگه بدارم و به هیچوجه ترک کشور ازطرف من جایز نیست و دیگر هم من به شورا احتیاج ندارم من خودم هر کاری لازم باشد اقدام میکنم و در موارد مختلف با افرادی که شایسته باشند یا منفرداً و یا در هیئتی برای مسائل مملکتی مشورت میکنیم». بنده گفتم اختیار با اعلیحضرت است و در این صورت بنده از قبول مسئولیت معذور خواهم بود. این مذاکرات نیم ساعت یا شاید کمتر طول کشید و بعد از آن بنده سکوت کردم. دوباره شاه گفت: «خوب مطلب دیگری ندارید؟» به ایشان گفتم عرض بنده همین بود که گفتم و مجدداً عرض میکنم که اساس سلطنت و مملکت در خطر است و اختیار با خود اعلیحضرت است. بنده از پیش شاه بیرون آمدم و فردا صبح اعلامیهای صادر کردم که شب گذشته به همراه رئیس سازمان امنیت خدمت اعلیحضرت رسیده و به ایشان عرض شده که بر طبق مادهی ۲ اعلامیهی پاریس جبهه ملی با بقای شرایط موجود حاضر به شرکت در هیچ حکومتی نخواهد بود. اعلامیهای مختصر و صریح که آن هم به نوبهی خود تأثیر بسیار ناگواری در شاه داشت.
مدتی از این پیشامد گذشت. در این مدت ملاقاتهایی با بنده از طرف خبرنگاریها و نمایندگان روزنامههای خارجی که مرتب میآمدند و می رفتند، میشد. پس از چند روز، شاید بیست روز یا یک ماه بعد از آن ملاقات، یک روز دکتر بختیار به من تلفن کرد و گفت: «مطلب خیلی مهمی است که باید با شما مشورت و صحبت بکنم». گفتم بسیار خوب. گفت: «فردا صبح اول وقت در منزل آقای مهندس جهانگیر حقشناس همدیگر را ببینیم که با رفقای دیگر هم مشورت کنیم. گفتم بسیار خوب. خود به او حقشناس تلفن میکند و افراد دیگری را هم که مناسب دیده بود، دعوت میکند. تمام از افراد حزب ایران بودند و همه آنها الحمدلله زنده هستند، مهندس حقشناس بود، مهندس زیرکزاده بود، مهندس حسیبی بود و علی اردلان در جلسهی دوم به نظرم عزالدین کاظمی پسر مرحوم سیدباقرخان کاظمی هم بود. بختیار در حضور آن آقایان به من گفت: «دیروز به همان کیفیت که شما را دعوت کرده بودند به من خبر دادند که خدمت اعلیحضرت برسم». از اینکه قبلاً با شاه ارتباط داشته و شاه در خاطراتش مینویسد که بختیار قبلاً به وسیله آموزگار با من ارتباط داشت مطلقاً چیزی نگفت. علاوهی بر آن، من خود خبر داشتم که بختیار با سناتور خواجه نوری و آموزگار هم مرتبط بود. ولی از این ارتباطاتی که در خارج داشته کلمهای به میان نیاورد. فقط گفت: «آمدند و مرا خدمت اعلیحضرت بردند و ایشان از من پرسیدند به چه کیفیت ممکن است که حکومت جبهه ملی تشکیل بشود؟» دکتر بختیار در این جلسه حتی یک کلام راجع به حکومت شخص خودش نگفت. او گفت: «من به ایشان گفتم شرایطی که بنده خدمتتان عرض میکنم همانهاست که در چندی پیش آقای دکتر سنجابی خدمتتان گفته است». اعلیحضرت گفتند: «مشکل عمده ایشان در آنموقع بودن من در ایران و مسافرت من به خارج بود و من با فکرهایی که کردهام هم برای معالجاتی که احتیاج دارم و هم برای استراحت حاضر هستم که به خارج بروم و این محظور رفع شده است». ما همه خشنود شدیم. من به ایشان گفتم و رفقا همه تأیید کردند که پس مشکل ما از طرف شاه رفع شده است، باید مشکل از طرف آقای خمینی را رفع بکنیم. به نظر من برای این کار لازم هست که بلافاصله همین امروز یا فردا من یا یک نفر یا دو نفر از رفقای ما مثلاً داریوش فروهر با وجود اینکه او در آن جلسه نبود برویم پاریس و با آقای خمینی صحبت بکنیم و موافقت ایشان را هم جلب کنیم که مواجه با اعتراض و مخالفت روحانیون و تحریکات آنها نشویم و یک حکومت مورد قبول همه بر سر کار بیاید. علاوه بر این، به ایشان گفتم شما به وسیلهی همان واسطه بخواهید که شاه مرا امشب احضار بکند و شخصاً با من صحبت کند ایشان هم قبول کردند. در مراجعت به منزل بلافاصله به داریوش فروهر تلفن کردم و او به منزل من آمد. قرار گذاشته بودیم که با آقای صالح هم در این موضوع مشورت بکنیم. من و فروهر به منزل صالح رفتیم و پس از مذاکره و مشورت مصلحت دیدیم که یکی از روحانیون سرشناس هم همراه ما به پاریس بیاید. آقای صالح به آیتالله سیدرضا زنجانی تلفنی مذاکره کرد و او هم قبول کرد. حالا ما انتظار داریم که شاید شب شاه را مجدداً ملاقات کنیم و فردا با آیتالله زنجانی به پاریس برویم. بعدازظهر بود که بنده به منزل برگشتم. نزدیک به یک ساعت بعدازظهر خبرنگار روزنامه لوموند یا خبرنگار خبرگزاری فرانسه به من تلفن کرد و پرسید آقای دکتر سنجابی، این موضوع نخستوزیری آقای دکتر بختیار چیست؟ گفتم موضوع نخستوزیری ایشان در بین نیست. مذاکرهای با جبههی ملی شده و فعلاً هم تصمیمی بهطور قطع گرفته نشده است. اگر مطلبی باشد بعداً به شما خبر میدهم. دو ساعت بعد همان شخص دوباره به من تلفن کرد و گفت: «آقا چه میفرمایید. خبر نخستوزیری بختیار منتشر شده و همهی خبرگزاریها نقل کردهاند». بنده فوراً تلفن به بختیار کردم و گفتم خبرگزاری فرانسه خبر از نخستوزیری شما میدهد. گفت: «خوب چه اشکالی دارد؟» گفتم اشکال مطلب بر سر این نیست که شما باشید یا نباشید، اشکال بر این است تا زمانی که زمینه را فراهم نکردهایم چنین کاری به منزله خودکشی ما خواهد بود. گفت: «فردا صبح من باز به منزل حقشناس میآیم و با رفقا صحبت میکنم». فردا صبح مجدداً در منزل آقای جهانگیر حقشناس جمع شدیم و من جریان امر را مطرح کردم. بلافاصله از طرف هر سه چهار نفر رفقایی که آنجا بودند متفقاً به ایشان حمله و اعتراض شد و او گفت: «بله من قبول مسئولیت کردهام و اشکالی در این کار نمیبینم» مخصوصاً حقشناس فوقالعاده منظم و مستدل صحبت کرد و به او گفت: «آقاجان اینکاری که تو میکنی نابود کردن تمام زحمات ما است، نابود کردن تمام سابقهی جبهه ملی است و رسوا کردن همهی مبارزات ما. زیرکزاده در مقابل او بلند شد و سر پا ایستاد و با دست اشاره کرد و گفت: «اول خودت را رسوا میکنی و بعد همهی ما را». بختیار وقتی دید همهی رفقا که آنجا بودند بالاتفاق نظر او را رد کردند و گفتند حرفی را که شما دیروز زدید با آنچه امروز میگویید منافات دارد عصبانی و سرخ شد و از در بیرون رفت و و در را به هم کوبید و گفت: «من تصمیم خودم را گرفتهام و کاری است که میکنم و شما هم هر چه دلتان میخواهد بکنید» این بیکم و زیاد جریان واقع امر بود. آقای دکتر بختیار در کتاب خود نوشته است: من به فلانکس گفتم چون شما مسنتر هستید بیایید قبول کنید.
س- منظورتان کتاب یکرنگی است؟
ج- بله. در همان کتاب به اصطلاح یکرنگی. یا اینکه میگوید: من روز اول درباره نخستوزیری خود صحبت کردم. این مطلقاً دروغ است و جریان واقعی همان بود که گفتم و شهود آن هم الان در ایران و شاید هم بعضی از آنها در خارج باشند و میتوانید از آنها تحقیق کنید.
چون متوجه زیان و ضرر عمل دکتر بختیار برای مبارزه جبهه و مبارزه ملیون ایران بهطور کلی بودم و میدیدم بلافاصله جدایی و اختلاف و افتراق بین ما و دیگر مبارزان درخواهد گرفت و آقای خمینی و همهی روحانیون با آن مخالفت خواهند کرد و امید موفقیتی برای آن نیست شورای جبهه ملی را برای روز بعد دعوت کردیم. درست یک روز بعد در ظرف ۲۴ ساعت تمام اعضای شورای جبهه ملی به استثنای دکتر بختیار در منزل من تشکیل جلسهی فوقالعاده دادند و همه در آن شرکت داشتند. دکتر آذر بود، امیرعلایی بود، حقشناس بود، فروهر بود، حسیبی بود، زیرکزاده بود، دکتر احمد مدنی بود، ابوالفضل قاسمی بود و دیگران. و به اتفاق آراء شاید منهای یک رأی حکم به اخراج ایشان دادند و طردش را به وسیله اعلامیه اعلام کردیم. از آن پس جریان تشکیل حکومت بختیار پیش آمد. او مدعی شده بود هفت، هشت یا ده نفر از اعضای شورای جبهه ملی در کابینهاش وارد خواهند شد و نیز اظهار امید کرده بود که مهندس بازرگان و دوستان او با او همکاری خواهند کرد. ولی حتی یک نفر از افراد سرشناس ملیون حاضر همکاری با او نشد. از آن تاریخ به بعد او هیچگونه ملاقاتی با رفقای جبهه ملیاش و با ما نداشت تا حکومتش با آن زبونی و رسوایی ساقط شد. ولی در آن مدت با بازرگان و با بهشتی و با افراد دیگری از آنها مشغول صحبت و گفتوگو و حتی حاضر شده بود که خود او به پاریس برود و با آقای خمینی مذاکره و ملاقات بکند. ظاهراً بهطوری گفته شده است خمینی هم اول وعده ملاقاتی به او میدهد و آن زمینه را گویا آقای بازرگان و بهشتی برای او تهیه دیده بودند. چنانکه به خاطر داریم در ابتدای کار بختیار را وطنپرست و قابل اعتماد معرفی کرده بودند ولی بعد آقای خمینی متوجه جریان شد و حکومت بختیار را تحریم کرد و گفت …
س- که باید اول استعفا بدهد و بعد بیاید.
ج- بله که باید اول استعفا بدهد و بعد بیاید. دکتر بختیار در ابتدای کار امر ساده و آسان میدید و تصور میکرد که میتواند در میان اعضای جبهه ملی و ملیون مبارز دوستان و رفقایی پیدا کند و میتواند بخش بزرگی از روحانیت را هم با خودش همراه سازد. حتی اعلام داشته بود که ۹۰ درصد از روحانیون در باطن دل با او همراه هستند، ولی مراجع بزرگ همه او را مردود شناختند و ادعای بیاساس او را تکذیب کردند و در روزنامههای آنوقت منعکس شد. در پی تشکیل کابینه ناقص و ناتمام او در همان ایام بود که از طرف یک نفر از اعضای سفارت آمریکا تقاضای ملاقات با من شد و این اولین باری بود که در تمام این مدت دوسالهی مبارزات انقلابی ایران سفارت آمریکا میخواست با من ملاقات کند. من هم وقت ملاقاتی دادم و یک نفر شب آمد و با من ملاقات کرد. اگر اشتباه نکنم او همان کسی است که این کتاب «در درون انقلاب ایران» “Inside the Iranian Rev.” را نوشته است یعنی آقای استامپل. و اگر این تشخیص من درست باشد نکته جالبی در اینجا هست. او در کتابش شاید بیش از پنجاه بار اسم از من برده، ولی در فهرست اسامی آخر کتاب حتی از ذکر نام من هم خودداری کرده است. حالا بگذریم از اینکه در جاهایی هم که اسم از من برده مرا متمکن و سرمایهدار و محافظهکار معرفی کرده است. هدف از ملاقات و صحبتی که با من داشت این بود که ما از دکتر بختیار پشتیبانی و حمایت بکنیم. من به او گفتم که بختیار در این کار موفق نخواهد شد و قبول چنین مسئولیتی یک امر بسیار خطائی بوده است. اگر شما این فکر را کردهاید اشتباه بوده اگر سازمان امنیت منشاء آن بوده و به شاه معرفی کرده خطا کرده و اگر یک دولت دوست و متحد شما منشاء این فکر بوده و آن را تلقین کرده باز اشتباه بوده است. حکومت بختیار در آرام کردن اوضاع و جلوگیری از انقلاب موفق نخواهد شد و بلکه وضع را وخیمتر و بدتر خواهد کرد و انتظار اینکه ما بتوانیم نسبت به او همکاری و همراهی داشته و یا حتی سکوت اختیار بکنیم نداشته باشیم. بنده به این ترتیب به او جواب رد دادم. حالا که میگویند اسناد سفارت آمریکا تماماً منتشر شده شما میتوانید واقعاً در این موضوع تحقیق بکنید که آیا من در تمام آن مدت هیچ ارتباطی با آنها داشتهام. میخواهم این نکته را هم اضافه کنم که حتی یک بار هم سالیوان را ندیدم. بنده که جریان مدت انقلاب و در ایران لااقل به عنوان شخص دوم بعد از خمینی در مبارزات شناخته شده بودم آنها در این مقام برنیامدند که بدانند حرف ما چیست و پرسشی بکنند و حتی در مدت دوماهی که من وزیر خارجه حکومت موقت انقلابی بودم و سمت وزارت خارجهی من ایجاب میکرد که سفرا به دیدن من بیایند و کارهایشان را با من در میان بگذارند، در تمام آن مدت حتی یک بار هم سالیوان سفیر آمریکا به دیدن من نیامد. گاهگاهی که من به نخستوزیری میرفتم، میدیدم که خود سالیوان یا یک نفر از نمایندگان سفارت با آقای مهندس بازرگان و امیرانتظام مستقیماً مشغول مذاکره و صحبت هستند. این واقعیتی است که باید در تاریخ این مسائل ضبط شود. در همین ایام که خمینی حکومت بختیار را نپذیرفته و مبارزه علیه او را اعلام کرده بود سیدجلال تهرانی را که به سمت رئیس شورای سلطنتی انتخاب شده بود، به عنوان ابن عم روانه پاریس کردند که با آقای خمینی ملاقات بکند. سیدجلال تهرانی را کسانی که با سوابق رجال ایران آشنایی دارند، به خوبی میشناختند که با چه مرکز سیاسی و چه دولت خارجی مرتبط بوده و از چه راهی به سنای ایران وارد شده که حالا عنوان رئیس شورای سلطنتی یعنی تقریباً مقام شاه را پیدا کرده و میخواهد با آقای خمینی راجع به ترتیب حکومت ایران مذاکره کند.
در همین روزها بعضی از روحانیون درجه اول از طرف آقای خمینی متناوباً با من ملاقات میکردند و آنها سه نفر آقایان بهشتی و مطهری و منتظری بودند. مذاکرات آنها با من بر این اساس بود که من عضویت شورای انقلاب را که در شرف تشکیل بود، قبول کنم و حتی چون براساس مذاکرات در پاریس بر آنها معلوم شده بود که از طرف آقای خمینی و آنها بازرگان نامزد نخستوزیری حکومت موقت است به من تلویحاً پیشنهاد کردند که ریاست شورا را عهدهدار بشوم.
س- شورای انقلاب؟
ج- شورای انقلاب. و من به آنها جواب دادم چون با اصل شورای انقلاب مخالف هستم، عضویت در آن را هم نمیتوانم قبول کنم. از من پرسیدند چرا با ایجاد شورا مخالف هستم؟ گفتم به دلیل اینکه ما انقلاب را به پایان رساندهایم، انقلاب پیش رفته و پیروز شده و حالا باید یک حکومت انقلابی بر سر کار آید که بتواند با قدرت برنامههای انقلاب را عملی بکند. یک حکومت انقلابی و یک شورای انقلابی دو مؤسسه در مقابل یکدیگر میشوند و همدیگر را خنثی میکنند، یا شورا تسلیم حکومت میشود و یا به صورت حکومتی در حکومت درمیآید و این خود مقدمهی آنارشی و هرج و مرج خواهد شد. به عبارت دیگر تشکیل شورای انقلاب را عمل ضدانقلابی میدانم و بنابراین در چنین مؤسسهای شرکت نمیکنم.
س- آقای بختیار هنوز در آنموقع نخستوزیر بودند؟
ج- بله هنوز نخستوزیر بود و خمینی هم نیامده بود. اتفاقاً این نکته را بعداً بهشتی در یکی از جلسات اولیه مجلس شورای اسلامی که با حضور ایشان به عنوان رئیس دیوان کشور تشکیل شده بود، برای نمایندگان بیان کرده و گفته بود: «کسی که از روز اول مخالف با شورای انقلاب بود و به ما تذکر داد و قبول عضویت آن نکرد دکتر سنجابی بود و شاید هم حق با او بود». این مطلبی است که بنده از خود ایشان نشنیدم ولی از بعضی از نمایندگان که در آن جلسه بودند و از قول او حکایت کردند شنیدم. حالا از آن سه نفر هم بهشتی و هم مطهری کشته شدهاند ولی منتظری حیات دارد و هست.
در این ایام که واپسین روزهای نظام از هم گسیختهی پادشاهی بود، مراجعات به من فوقالعاده زیاد بود. از جمله نمایندگان مجلس که دچار ناراحتی و بلاتکلیفی و سردرگمی بودند، مراجعه میکردند. در مرحلهی اول تنها نمایندگان اقلیت تازه به وجود آمده میآمدند. آنها قریب چهارده نفر بودند که گاهی تنها و تنها و گاهی با هم میآمدند. از جمله وقتی آقای خمینی اعلامیهای صادر کرده بود که نمایندگان استعفا بدهند، آنها نظر مرا خواستند که آیا استعفا بدهند یا خیر؟ من به آنها گفتم استعفا ندهید تا مجلس هست باقی بمانید. شاید وجود شما برای پیشرفت آمال مردم مفید باشد. بعد از آنها عدهای از نمایندگان اکثریت هم با من ملاقات کردند. از جمله یکی از آنها آقای دکتر سعید رئیس مجلس بود و یکی هم نایب رئیس مجلس.
س- ریاضی رئیس مجلس نبود؟
ج- نخیر ریاضی رفته بود.
س- بعد مجدداً به ایران برگشته بود در زمان انقلاب؟
ج- به هر حال، ریاضی آنوقت ریاست مجلس را نداشت. دکتر سعید رئیس بود و یک نفر دیگر که اسمش اکنون به خاطرم نیست، نایب رئیس او بود آمدند و با من ملاقات کردند و از من کسب تکلیف کردند که چهکار باید بکنند و این در موقعی بود که حکومت بختیار تشکیل شده بود.
س- و بختیار میخواست که از اینها رأی اعتماد بگیرد.
ج- من به آنها گفتم آقایان درست است که ملت ایران شما را نمایندهی خود نمیداند و این مجلس نماینده مردم نیست اما شما به هرحال در کرسی و در مقام نمایندگی مردم ایران هستید. بسا اتفاق افتاده که نمایندگان دیگری که همین موقعیت و موضع شما را داشتهاند، در مواقع حیاتی اقداماتی بر طبق خواستههای ملت کرده و مردم نیز با عمل آنها موافقت داشته و از آنها اظهار خرسندی و قدردانی کردهاند. مثلاً مثل انتخاب دکتر مصدق و همکاری با دکتر مصدق و غیره. شما الان در مجلس هستید هم برای رفع غائلهی مملکت و خدمت به ملت و هم برای رفع هر نوع اتهامی از خودتان میتوانید یک اقدام مؤثری بکنید و آن این است که چند نفر از شما جرأت بکند و طرحی به قید سه فوریت به مجلس بدهد که چون مسلم و معلوم شده که حکومت بختیار از عهدهی حل مشکلات کنونی ایران برنمیآید، وجود و حضور ایشان مانع حل مسئلهی ایران بهطور مسالمتآمیز است. بنابراین پیشنهاد میکنیم که نسبت به بقای حکومت ایشان تجدید رأی بشود و در رأیگیری رأی عدم اعتماد به ایشان بدهید که مجبور به استعفا بشود. آنوقت است که راه باز میشود برای اینکه شخص صالحی که مورد توافق آقای خمینی هم باشد، انتخاب بکنید.
رئیس مجلس به من وعده داد که اگر آقای خمینی با این ترتیب موافق باشد، آنها هم عمل کنند. این از جملهی وقایع و مطالبی است که تاکنون در تاریخ انقلاب اخیر ایران علنی نشده است. در تالار فرودگاه در قسمت اول آقایان روحانیون صف بسته بودند و بعد از آنها بنده و مهندس بازرگان و ملیون دیگری که با ما بودند ایستاده و منتظر بودیم. طیاره آقای خمینی وارد شد. بعد از چند دقیقه ایشان و همراهانشان بر سر پلههای تالار فرودگاه نمایان شدند. مردم بر ایشان دست زدند و الله اکبر گفتند. ایشان هم بر سر همان پلهها سخنرانی مختصری ایراد کردند. داریوش فروهر در کنار او ایستاده و متوجه من بود. فراموش کرده بودم که قبلاً توضیح بدهم بعد از جریان بر سر کار آمدن حکومت دکتر بختیار، فروهر به نمایندگی از طرف جبهه ملی به پاریس رفت تا گزارش امر را به اطلاع ایشان برساند و با آقای خمینی در تماس باشد. در حینی که آقای خمینی سخنرانی میکرد، فروهر از جمع همراهان او جدا شد و از داخل مستقبلین به سرعت و مستقیماً به جانب من آمد ور در گوش من آهسته گفت: «پیامی از طرف آقا دارم که باید به قرهباغی برسانم و از این جهت از خدمتتان مرخص میشوم و بعد زیارتتان میکنم». فروهر رفت. آقای خمینی هم رفتند و سوار هلیکوپتر شدند.
س- هلیکوپتری که آقای ربیعی فرمانده نیروی هوایی فرستاده بود؟ هلیکوپتر نظامی در هر حال.
ج- بله با هلیکوپتر نظامی ایشان به بهشت زهرا رفتند.
س- اول سوار وانت شدند، فیلمش هست، بعد از نقطهای که دقیقاً من یادم نیست از کجا هست از آنجا سوار هلیکوپتر شدند و به بهشت زهرا رفتند.
ج- علت اینکه این قسمت را نمیتوانم توضیح بدهم این است که از فرودگاه که بیرون آمدیم من مستقیماً به منزل برگشتم.
س- اصلا جمعیت اینقدر زیاد بود.
ج- بله جمعیت هم آنقدر عظیم بود که با اتومبیل رفتن غیرممکن بود و بنده از فرودگاه به منزل برگشتم و آقای خمینی با اتومبیل و بعد با هلیکوپتر رفتند به بهشت زهرا.
روز صبح بعد به ملاقات خمینی رفتم که به علت ازدحام جمعیت موفق به دیدار ایشان نشدم. شب آن روز یا من تلفن کردم یا آنها تلفن کردند درست به خاطر ندارم. به نظرم این قرار تلفنی فوری برای دلجویی از پیشامد صبح بود که من نتوانستم ایشان را ببینم و در میان انبوه جمعیت ماندم. شب دیر هنگام بود که من به محل اقامت ایشان در مدرسهی علوی رفتم. نگرانیهایی از مقاومت و یا کودتای نظامیان احساس میشد. ملاقاتکنندگان و پیرامونیان آقایان رفته بودند یا در اتاقهای دیگر بودند. در خدمت ایشان فقط سیداحمد آقا فرزندشان بود و من به ایشان گفتم که آقا تبریک میگویم انقلاب پیروز شده و حل مشکل بختیار به زودی صورت میگیرد. برای از میان برداشتن این باقیمانده رژیم به دو ترتیب ممکن است عمل کرد: یکی با درگیری نظامی و مسلحانه و دیگر از طریق عادی و قانونی موجود. به نظر بنده درگیری مسلحانه به این صورت که مردم بریزند به خیابانها و مغازهها و بانکها را آتش بزنند و به سربازخانهها و سازمانهای دولتی حمله کنند، علاوه بر اینکه ممکن است با مقاومت و واکنش ارتش روبهرو بشود موجب کشتار و خونریزی و خرابی زیاد خواهد شد. بنابراین اگر بشود یک راه مسالمتآمیز و قانونی پیدا کرد مفیدتر و مؤثرتر خواهد بود. آقا گفتند: «به چه ترتیب؟» من جریان مذاکره با رئیس مجلس و قول و قراری که آنها داده بودند با ایشان در میان گذاشتم و گفتم که آنها قول دادهاند در صورت موافقت شما با دادن رأی عدم اعتماد حکومت بختیار را ساقط کنند و رأی تمایل به کسی بدهند که موردنظر شما باشد. گفتوگوی آن شب در زمانی بود که بختیار هنوز بر سر کار است و آقای خمینی هم هنوز بازرگان را معین نکرده بود. آقای خمینی شکفته و خشنود شد. گفت بسیار عمل خوبی است من هم با این ترتیب موافق هستم.
س- ولی قبلاً مجلس رأس اعتماد به آقای بختیار داده بود.
ج- بله داده بود و حالا فکر ما این بود که در یک جلسهی فوقالعاده به ترتیبی که گفته شد تجدید رأی بکنند و ایشان را با دادن رأی عدم اعتماد ساقط بکنند. گفتم پس اجازه میفرمایید من در این موضوع با آقایان صحبت کنم. گفت: «فوری بکنید». نکته جالب توجه این است که پس از حرفهای من و موافقت آقای خمینی، سیداحمد آقا گفت: «آقا نمایندگان مجلس اگر این کار را بکنند در مقابل انتظار و توقع همراهی و مرحمت از شما دارند». آقا گفت: «در اسلام توبه تا دم آخر جایز است و این عمل را اگر بکنند به منزلهی توبهی آنها خواهد بود» خدا شاهد است این عین کلامی بود که خمینی گفت و به من اجازه داد که کار را دنبال کنم. من به منزل که رسیدم بلافاصله به دکتر سعید رئیس مجلس تلفن کردم. او در جواب من قدری تمجمج کرد. بعد گفت: «میتوانید ملاقاتی برای من از آقا بگیرید که من خودم ایشان را ببینم؟» به منزل آقای خمینی تلفن کردم ایشان جواب دادند من او را نمیپذیرم ولی او بیاید منزل شما و من نیز نمایندهای از طرف خودم میفرستم که با او مذاکره کند و اطمینان حاصل نماید. من دوباره به دکتر سعید تلفن کردم و او قبول کرد که فردا شب به منزل من بیاید و آقای خمینی هم یک نفر نماینده بفرستد. فردا شب او سر ساعت آمد و نماینده آقای خمینی هم که آقای اردبیلی رئیس فعلی دیوان کشور بود، رسیدند. در آنجا من جریان مذاکرات و قرارهای گذشته را دوباره در حضور رئیس مجلس و اردبیلی مطرح کردم. اردبیلی نیز این عمل را از جانب آقای خمینی تأیید و تشویق کرد و گفت: «این خدمتی است که شما به مملکت و به خودتان میکنید و این کار را بکنید». ولی در صبح آن روز قرار اتحاد و اتفاقی در مجلس و در میان افسران به پشتیبانی از بختیار صورت گرفته بود. حالا بر اثر اقدامات هایزر بوده، بر اثر اقدامات خود افسرها بوده، یا تأکید و سفارش شاه، درست نمیدانم. افسران فرمانده سازمانهای اصلی ارتش بیعتی با بختیار کرده بودند. نمایندگان هم در یک جلسه خصوصی قول پشتیبانی محکم به او داده بودند. رئیس مجلس در جواب من و آقای اردبیلی اظهار عجز کرد و گفت: ارتشیها مجلس را مرعوب کردهاند و آن ترتیبی را که قبلاً در خدمت فلانکس صحبت کردهایم، ممکن است در مجلس پیشرفت نکند. آقای اردبیلی اول با بیان تحبیب وبعد به صورت تهدید به او گفت: «اینکار را اگر شما بکنید خودتان را از خطر و مخمصه نجات میدهید و اگر نکنید زیانش به سختی عاید خود شما خواهد شد و این را من از طرف آقا به شما میگویم». رئیس مجلس قول داد که فردا در مجلس اقدام بکند ولی یا نخواست و یا از عهده برنیامد و به طفره و تعلل گذراندند. بعداً بنده شنیدم و شاید در یک کتابی هم خواندم که او این موضوع را در میان نمایندگان مطرح کرده بود، ولی بر اثر اقداماتی که در میان افسرها شده و فشارهایی که بر نمایندگان وارد آمده بود، عملش بینتیجه ماند. تا اینکه هجوم مردم به خیابانها شدت و اوج گرفت و روزبهروز دکانها میسوخت، بانکها میسوخت، سینماها و مؤسسات تجارتی بزرگ میسوخت و کمکم مردم کلانتریها را به تصرف آوردند و به طرف سربازخانهها حملهور شدند و سرانجام امراء ارتش ناچار شد که بیطرفی یعنی در واقع تسلیم ارتش را اعلام کنند.
در اینجا مطلبی هست که تذکر و توجه به آن لازم است و آن این است که قریب یک ماه بود افسر عالیرتبهای با درجهی سپهبدی یا بالاتر، از طرف آمریکا به نام ژنرال هایزر به ایران آمده بود.
س- معاون فرمانده پیمان ناتو؟
ج- بله. و این یک انتخاب بسیار ناشایست و در عین حال دوپهلو بود. انتخابی که از یک طرف به وسیله برژنسکی و دار و دسته او مأموریتش این بود که یک کودتای نظامی در ایران ترتیب بدهد و از طرف دیگر به وسیله وانس وزیر خارجه و خود کارتر رئیس جمهوری آمریکا دستور داشت که حکومت بختیار را به وسیلهی نظامیها تقویت بکند و از بروز کودتا علیه او جلوگیری به عمل آورد. این مأموریت دوپهلو از طرفی و اختلاف هایزر با سالیوان سفیر آمریکا از طرف دیگر، سردرگمی و درماندگی عجیبی در میان افسران ارتش و مجلسیان و حکومت بختیار که همه چشم به آمریکا دوخته بودند، به وجود آورده بود. از طرف دیگر، همین ژنرال آمریکایی با تعلیماتی که از مقامات مربوطه خود داشت با بعضی از عناصر روحانیت و غیرروحانی انقلاب وارد ارتباط شده بود. برحسب اطلاعاتی که من داشتم و بعد هم تأیید شد او مکرر با افرادی مانند مهندس بازرگان و ناصر میناچی و بهشتی ملاقات میکرد. همین آقایان از طرف دیگر با سالیوان و مأمورین سفارت آمریکا که نظرهای متفاوتی با هایزر داشتند، در ارتباط بودند. تمام این ارتباطات شواهد غیرقابل انکار از مداخلات غیرقانونی و جاهلانهی آمریکاییان در امور داخلی ایران و ارتباط مستمر بعضی از عناصر انقلاب با آنها است.
امرای ارتش ایران هم از مقام واحدی اطاعت نمیکردند، با تجزیه و تقسیمی که شاه در ارتش به وجود آورده بود. نیروی هوایی دستگاهی برای خودش بود. نیروی زمینی دستگاه دیگری، گارد سلطنتی دستگاه دیگری بود، نیروی دریایی هم دستگاه دیگری و همه آنها هم در این انقلاب عظیم ملت به حالت حیرتزدگی افتاده بودند و چون در گذشته همهی امراء ارتش وابسته به شخص شاه بودند با رفتن شاه آنها مانند بدن بدون سر شده بودند. در این سردرگمی و بلاتکلیفی، بسیاری از آنها در مقام آن برآمدند که برای خودشان راه مفر و نجاتی در سازش با آخوندها و آخوندنماها پیدا بکنند. از جمله بعضی از آنها مانند قرهباغی و دیگران با مهندس بازرگان و ناصر میناچی و بهشتی مرتبط شدند در تمام این جریانات بنده حتی یکبار نه با بازرگان و نه با بهشتی و دیگران و نه با هایزر و سالیوان و نه با بختیار و دار و دسته او ملاقاتی نداشتم و حتی در جلساتی که آنها تشکیل میدادند، دعوتی از من به عمل نمیآمد. تا اینکه هایزر ایران را ترک کرد و معلوم نشد که این افسر احمق مورد اعتماد کارتر چگونه آمد و چگونه رفت.
خدا رحمت کند آقای سنجابی را. عجبا که این سیاستمدار ریزه بین، همانند اکثر سیاستمداران آن دوره، از درک ماهیت اسلام سیاسی عاجز بوده است. در اینجا هم به جای آنکه خیلی راحت بگوید اشتیاه کردیم روی آینهه بکس و باد میکند و دیگران را به لجن میکشد تا خودش را بیگناه به حساب آورد