روایتکننده: آقای دکتر کریم سنجابی
تاریخ مصاحبه: بیستویکم اکتبر ۱۹۸۳
محل مصاحبه: شهر چیکو- ایالت کالیفرنیا
مصاحبهکننده: ضیاءالله صدقی
نوار شماره: ۲۶
س- آقای دکتر شما اشاره کردید وقتی آقای فروهر با آقای خمینی و همراهان ایشان به ایران آمدند به شما گفتند که یک پیغامی برای آقای قرهباغی دارند. شما هرگز متوجه شدید که آن پیغام از کی بود و محتوای آن چه بود؟
ج- بله. بنده حتی متن آن پیغام را هم بعداً دیدم، یعنی رونوشت آن را آقای فروهر به من نشان داد. پیغامی مختصر در چند سطر تأمینی به آنها داده و خواسته شده بود که ارتش تسلیم نهضت انقلابی مردم ایران بشود و در این صورت تأمین برای آینده خودشان داشته باشند.
س- این پیام از کی بود؟
ج- از خود آقای خمینی.
س- آقای خمینی این پیام را داده بودند؟
ج- بله. نامهی آقای خمینی بود به عنوان قرهباغی.
س- که به نظامیها تأمین داده بود که اگر با انقلاب همراهی کنند …
ج- بله اگر آنها با انقلاب همراهی کنند تأمین آینده را داشته باشند. در همین زمان بود که ارتش اعلام بیطرفی کرد که مفهومش در واقع تسلیم ارتش بود. امراء به ارتشیان اعلام کردند که به سربازخانهها و پناهگاههای خودشان بروند، ولی در پناهگاههایی که از خودشان دفاع هم نکردند و چریکهایی که اسلحه داشتندبا جمعیت انبوه مردم به سربازخانهها حمله بردند.
س- بعد از آن برخوردی که بین گارد سلطنتی و همافرها شد؟
ج- بله. بعد از آن برخوردی که بین گارد سلطنتی و همافرها شد و فرمانده گارد سلطنتی به قتل رسید. دیگر ارتش در واقع از هم پاشیده بود و مردم مهاجم ریختند توی سربازخانهها و با آن وضع فجیع سربازخانهها را غارت کردند. شاید قریب سیصدهزار اسلحه به دست افراد غیرمسئول که معلوم نیست وابسته به چه جمعیت و چه دار و دستهای بودند افتاد و بلافاصله جناب دکتر بختیار هم که آن همه خودنمایی و ظاهرسازی و قدرتنمایی میکرد، فراری و مخفی شد و بعد همانطور که خودش نوشته و ما نمیدانیم به چه ترتیبی بوده، به وسیله پاسپورت یک دولت خارجی و با تغییر قیافه از ایران خارج میشود. پاسپورت یک دولت خارجی که برحسب احتمال کلی یا پاسپورت سفارت انگلیس بوده یا پاسپورت فرانسه.
س- شما این روزها کجا بودید آقای دکتر سنجابی؟ همین برخورد و این چیزها که انجام شد.
ج- این روزها من غالباً در منزل و بسیار متأثر و متحیر بودم.
س- شما تماسی در این روزهای آخر بالاخص این دو روز آخر با آقای خمینی نداشتید؟
ج- نخیر، من ملاقاتی که با آقای خمینی داشتم همان بود که شب دوم بعد از آمدن ایشان به تهران داشتیم و بعد از آن که ایشان آقای مهندس بازرگان را به عنوان نخستوزیر انتخاب کردند، دیگر من نه ایشان و نه آقای مهندس بازرگان را ملاقات نکردم تا آنکه مهندس بازرگان داریوش فروهر را پیش من فرستاد و تقاضای همکاری کرد و گفته بود که فلانکس هر سمتی که میخواهد در دولت انتخاب بکند و وزارت خارجه را به من تکلیف کردند. بنده هم بنابر مصالحی قبول کردم. یکی اینکه اگر من قبول نمیکردم از همان روز اول میگفتند که دکتر سنجابی و دوستان و رفقایش حاضر به همکاری با حکومت انقلاب نشدند و از روز اول جدایی اختیار کردند. دوم اینکه عدهای، از امثال همین آقای بختیار و غیره، میگفتند فلانکس آنقدر بیارزش بود که حتی حاضر نشدند مقامی در دولت به او بدهند. دیگر اینکه واقعاً امیدوار بودم که بتوانیم در حکومت ائتلافی موقت دولت را به راه صحیحی ببریم و مخصوصاً در سیاست خارجی دولت انقلابی که تازه بر سر کار آمده و واجد درجهی اعلای اهمیت بود بتوانم مؤثر واقع شوم و ترتیب صحیحی در روابط با همه کشورهای خارجی مخصوصاً کشورهای همسایه بدهم و تجدیدنظر و ارزیابی مجددی در روابط ایران با همهی کشورها و مخصوصاً ابرقدرتها و در قراردادها و معاملاتی که با آنها داریم به عمل آوریم و بالاخره وزارت خارجه را به صورتی تصفیه بکنیم که واقعاً نمایندهی یک دولت انقلابی اسلامی استقلالطلب و آزادیخواه باشد. بالاتر از هم اینها امیدوار بودیم که با اتحاد و شرکت همهی نیروهای ملی در حکومت ائتلافی یک دولت نیرومند و مورد پشتیبانی روحانیت و تمام طبقات مردم تشکیل بشود که بتواند در مرحله اول با قدرت تمام نظم و امنیت برقرار سازد و در مرحلهی بعدی شالوده نظام جدید را براساس دموکراسی ترتیب بدهد. پس از تعیین تقریباً همه وزرا یکی دو بار هم دسته جمعی پیش آقای خمینی رفتیم که به ما تبریک گفت و ما را در انجام وظایفمان تشویق کرد.
س- چه اشخاصی از همرزمان جبهه ملی شما در کابینه بازرگان شرکت کردند؟
ج- در کابینه بازرگان بنده وزیر خارجه بودم، آقای فروهر وزیر کار، آقای علی اردلان وزیر دارایی و آقای دریادار احمد مدنی وزیر دفاع بودند. به نظرم همین چهار نفر بودیم. یکی از حوادث مهم بعد از تشکیل دولت موقت تظاهرات عظیم مردم در آرامگاه مصدق به مناسبت تجلیل از خاطرهی وی بود…
س- روز تولد مصدق بود، ۱۴ اسفند.
ج- بله در ۱۴ اسفند آن تظاهرات عظیم صورت گرفت که شاید بیش از یک میلیون نفر در آن راه طولانی با هر وسیلهای که بود خودشان را به آنجا رساندند که در واقع بزرگترین اجتماع بعد از انقلاب بود ولی با کمال تأسف در آن روز ضربت ناجوانمردانه زیانبخش و آزادی برباد دهی بر جبهه ملی و بر ملیون و ازادیخواهان بهطور عموم وارد آمد. در آن روز که همهی ما برای اظهار سپاسگزاری و وفاداری و احترام نسبت به پیشوای بزرگ ملت ایران دکتر مصدق آنجا رفته بودیم و همهی گروهها از این لحاظ متحد و متفق بودند. در آنجا برای این مردمی که بیتوجه به هیچگونه مرم و مسلک و جبههای شرکت کرده بودند آقای دکتر هدایتالله متین دفتری با سوء استفاده از نسبت خانوادگیاش با مرحوم مصدق سخنرانی و اعلام تشکیل جبههی دموکراتیک ملی کرد که این خود لطمهی عظیمی براساس جبهه ملی و بر وحدت مبارزین ملی وارد آورد و سرچشمهی اختلاف و افتراق جدیدی در میان آزادیخواهان شد. او حتی در آن سخنرانی مانند سخنرانیهای پیشش تلویحاً و تصریحاً حملاتی به جبهه ملی کرد.
س- ایشان قبلاً با چریکهای فدایی خلق و مجاهدین خلق توافقی کرده بود.
ج- بلی با مجاهدین و چریکها همراهی داشتند.
س- و سایر چپیها.
ج- بله و آیتالله طالقانی هم با آنها در ارتباط و همکاری بود و با هم این وضعیت را ترتیب داده بودند که علیالتحقیق هدف اصلی آن درهم کوبیدن جبهه ملی بود. ولی آنکه از این نفاقانگیزی استفاده برد، خود آنها نبودند، بلکه درست مخالفین آنها یعنی آخوندها بودند که از این افتراق و جدایی بین دستههای ملی و آزادیخواه بهرهبرداری کردند. این لطمهی بزرگی بود ولی زیانبخشتر و علاجناپذیرتر از آن وضع حکومت ضعیف بازرگان و وجود سازمانها و نیروهای حکومتی خارج از دولت رسمی بود. تازه در اوایل تشکیل دولت بودیم، نمیدانم در چه روزی، بنده صبح از رادیو شنیدم که شب پیش چهار نفر از افسران را تیرباران کردند.
س- در همان پشتبام مدرسه علوی؟
ج- بله. چهار نفر که عبارت بودند از نصیری، ناجی، خسرو دادور رحیمی فرماندار نظامی تهران.
س- آقای دکتر من میخواهم از شما اینجا یک سؤالی بکنم. از مصاحبههایی که شده و صحبتهایی که آقایان مختلف کردند اینطور به نظر میآید که در آن روز ۱۴ اسفند آقای طالقانی به عنوان نماینده روحانیون وارد این جریان جبهه دموکراتیک ملی شد و آن را تشویق کرد ولی در عین حال، گوشی دست ایشان به قول معروف بود و طوری عمل کرد که عملاً این نفاق به وجود آمد ولی درواقع آنها هم نتوانستند از این قضیه بهرهگیری کنند و عملاً جریان به دست روحانیون افتاد. آنطوری که معروف است آنها میخواستند که آقایان رجوی و نمایندهی چریکها در آنجا سخنرانی و جلب توجه نیروها بکنند ولی مطابق گفتهی خودشان تمام وقتشان را آقای طالقانی گرفت و به آنها در واقع فرصت سخنرانی نداد و در نتیجه کار طوری شد که جبهه دموکراتیک ملی از همان اول معذرت میخواهم این کلمه را به کار میبرم، افسارش به وسیلهی آقای طالقانی به دست آخوندها افتاد.
ج- بله نظر شما در نهایت امر درست است. ولی مرحوم طالقانی جزء آن آخوندهای سنتی نبود. خلاصه تظاهرات عظیم آن روز آغاز بسیار درخشان و پایان سرافکندهای برای نیروهای ملی داشت.
بعد از آن که من از اعدام آن افسران خبردار شدم که جریان محاکمهی آنها به هیچوجه معلوم نبود، آن روز از وزارتخانه به دیدن مهندس بازرگان رفتم و با او صحبت کردم و گفتم این ترتیب محاکمه مخفی عمل صحیحی نیست و پرسیدم آیا شما از این محاکمات خبر و اطلاعی دارید؟ گفت دولت به هیچوجه از آنها خبر ندارد، این کاری است که مستقیماً دادگاهها و کمیتههای انقلابی میکنند. گفتم خوب این چه حکومتی است که ما داریم و مسئول امور مملکت هستیم، ولی سازمانها و نیروهای دیگری خارج از حکومت و بدون اطلاع دولت چنین اقدامات اساسی حکومتی و قضائی و سیاسی میکنند. گفت: «پس شما هم امروز بیایید که با هم برویم و ملاقاتی با آقای خمینی بکنیم». چند نفر از وزرا همان روز با آقای بازرگان با هلیکوپتری به قم رفتیم و خدمت آقای خمینی رسیدیم، چهار، پنج نفر از وزرا بودند.
س- آقای فروهر هم با شما بود؟
ج- درست یادم نیست به نظرم ایشان هم بود. با آقای خمینی صحبت کردیم که آقا این اعدامهای اختصاری و مخفی صحیح نیست. جمع کثیری امروزه از نظامیها و غیرنظامیها گرفتار شدهاند که بسیاری از آنها مستحق اعدام هستند، ولی باید یک ترتیب قانونی برای محاکمات آنها داده بشود. آقای خمینی جواب دادند: «این اشخاص متهم نیستند» این عین عبارت است «آنها مجرم هستند مجرم محاکمه نمیخواهند جرمشان ثابت است و باید حکم دربارهشان اجرا بشود» مذاکرات بینتیجه دیگری هم صورت گرفت و بنده خیلی ناراحت شب به منزل برگشتم و نامهی مبسوطی در دو صفحهی بزرگ تقریباً به قطع روزنامه نوشتم و ماشین شده آن را فردای آن روز به پسرم سعید دادم که خدمت آقای خمینی به قم ببرد و در آن انقلاب و محاکمات انقلابی را تشریح کردم و به ایشان نوشتم که غالب اشخاص که گرفتار شدهاند، مخصوصاً افراد نامی، آنها خیانتکار و مستحق اعدام و مجازاتهای سخت هستند ولی برای حفظ آبروی انقلاب و برای اینکه بر دنیا معلوم بشود که این انقلاب عادلانه و به طریق انسانی به جرایم رسیدگی میکند و از طرف دیگر، چون این محاکمات، محاکمهی یک رژیم هست و برای اینکه خود رژیم و سیاستهای جهانی مؤثر در آن مورد محاکمه قرار بگیرد باید جریان آن علنی و با تمام شرایط آزادی دفاع و گرفتن حق وکیل و غیره باشد که در تاریخ ثبت بشود و مثال محاکمات سران نازی را در دادگاه نورنبرگ بیان کردم که آنها همه میدانستند که آن اشخاص باید اعدام بشوند ولی محاکمات آنها را به صورت علنی ترتیب دادند. این نامه را به وسیلهی پسرم خدمت ایشان فرستادم ولی متأسفانه هیچگونه ترتیب اثری به آن ندادند.
در این روزهایی که بنده در وزارتخانه بودم روزبهروز آشفتگی عظیم و عجیب در کار دولت و حکومت ظاهر میشد.
س- اگر لطف بفرمایید و تجربهتان را در وزارت خارجه توضیح بفرمایید …
ج- از جمله یکی دربارهی ارتش بود. افرادی پیدا شده بودند در داخل دولت و خارج از آن فشار میآوردند که باید تمام افسرانی را که از درجه سرتیپ به بالا هستند، بدون رسیدگی به صلاحیتشان از خدمت اخراج کنند. بنده میدیدم ارتشی که این همه برای آن خرج شده و در جریان انقلاب به شدت ضربت خورده و روحیه و انضباط خود را از دست داده با چنین اقدامی که ناشی از عقدهها و کینههاست ضعیفتر و پراکندهتر خواهد شد و دیگر به صورت ارتش باقی نمیماند و حال آنکه خطراتی چه از داخل و چه از خارج متوجه ماست. با همهی تذکراتی که میدادم متأسفانه مؤثر واقع نمیشد.
س- در واقع آنموقع قدرت اصلی شورای انقلاب بود.
ج- بلی شورای انقلاب بود و مسئله همین وجود شورای انقلاب بود. مهندس بازرگان از روز اول یا میبایستی قبول مسئولیت نکند و یا انحلال شورا را خواستار بشود.
س- همان موضوعی را که شما قبلاً پیشبینی فرموده بودید عملی شده بود. حالا شورای انقلاب بود و دولت.
ج- و چیزهای دیگر که حالا عرض میکنم. در همین زمان در بعضی از ولایات ایران شورشهایی رخ داد. کردستان شروع به آشوب کرد، گرگان شروع به آشوب کرد، خوزستان شروع به آشوب کرد، همهی چپیهای به اصطلاح خلقی دامنزن این جریانات شدند. اشخاصی که نه کرد زبان بودند که دفاع از حقوق کردها بکنند و نه ترکمن بودند که ادعای خودمختاری ترکمنی داشته باشند و نه عرب بودند محرک و آشوبانگیز این ماجراها شدند. در همان روزهای اول پیروزی انقلاب جبهه ملی اعلامیه صادر کرد که بسیار تاریخی است. یعنی یکی از سازمانهای جبهه ملی اعلامیه صادر و پیشنهاد کرد که براساس اصول و قوانین صدر مشروطیت راجع به انجمنهای ایالتی و ولایتی اختیارات محلی استانها و شهرستانها مقرراتی وضع و به موقع اجرا گذاشته شود. متأسفانه نه تنها این مطلب مورد توجه قرار نگرفت، بلکه شروع به ناسزاگویی به جبهه ملی شد که میخواهد مملکت را به تجزیه بکشاند. با اینکه خود من کرد و در مسئله کرد بسیار وارد و آشنا هستم، هم کردهای شمال را میشناسم و هم کردهای جنوب را میشناسم و هم کردهای سایر نقاط ایران و خارج از ایران را به خوبی میشناسم. میدیدم افرادی که کرد نیستند و از کنه جریانات خبر ندارند، میخواهند حلال این مسائل بشوند. مثلاً آیتالله طالقنی را که مرد بسیار مؤمن و با حسن نیتی بود، ولی بصیرتی نسبت به این مسائل نداشت وارد این قضایا میکردند. او با حسن نیت میرفت، ولی عملش نتایج صحیحی نداشت، بلکه بیشتر زیانبخش بود تا مفید.
س- ایشان چندین بار به کردستان مسافرت کرد. آقای فروهر هم رفتند؟
ج- بله. ولی کارها و اقداماتی که فروهر بعداً میکرد از روی وطندوستی و کاردانی بود. آن را اگر لازم شد، بعداً توضیح خواهم داد.
در این ایام بنده در وزارت خارجه گرفتاریهای فوقالعاده زیادی داشتم. در همان روزای اول وزارت خارجه من بود که یاسر عرفات به تهران آمد و ما از ایشان پذیرایی بسیار گرمی کردیم، عکسهای مفصلی برداشتیم و پشتیبانی نسبت به مردم فلسطین را که واقعاً سزاوار پشتیبانی هستند، اعلام کردیم، ملتی مظلومتر و آوارهتر و سرگردانتر از مردم فلسطین و بالنتیجه فعلاً مردم لبنان شاید در عالم کمتر وجود داشته باشد. ولی در وزارتخانه و در بسیاری از سفارتخانههای ما در خارجه دچار مشکلات و مزاحمتهایی بودیم یعنی افرادی بدون صلاحیت و بدون سمت رسمی در کار سفارتخانهها بهخصوص در سفارت آمریکا و در سفارت پاریس مداخلات آشوبگرانه میکردند و همه چیز را به هم میزدند. بنده خیلی علاقهمند بودم که دولت انقلاب روش و مبانی سیاست خارجه خود را معلوم کند. من به اصل نه شرقی و نه غربی اعتقاد کامل داشتم، ولی نه به این معنی که با آنها قطع رابطه بکنیم بلکه با هر دوی آنها رابطه دوستانه بدون وابستگی داشته باشیم و همچنین از داخل دولت و خارج از آن پیشنهاد میشد که ما به گروه دولتهای به اصطلاح غیرمتعهد بپیوندیدم ولی من نسبت به این گروه نظر خوبی نداشتم. بعد از زمان بنیانگذاران آن مثل ناصر و نهر و سوکارنو این گروه از آن صورت بیتعهدی خالص خارج شده و بهتدریج در آن دو نوع وابستگی نمایان شده یعنی جمعی از آنها بیشتر جانبدار سیاست شرقی و جمع دیگر متمایل به سیاست غرب شدهاند و بنابراین کوشش من بر این بود که سیاست خارجی دولت انقلابی ایران را از این گروهبندیها و تظاهرات برکنار بدارم. وزیر خارجه دولت پاکستان به دیدن من آمد. من در عین آنکه نسبت به اعدام ذوالفقار علی بوتو به عنوان وزیر خارجه ایران علناً ابراز نارضایی و مخالفت کردم، ولی به رشتههایی علائقی که دو ملت ایران و پاکستان را به هم پیوند میدهد، اعتقاد داشتم و حسن پذیرایی کامل از وزیر خارجه آن کشور کردم و نیز من با پیمان سنتو که هیچ تأمین و فایدهای برای کشورهای ما نداشت و دولت شوروی را بیجهت تحریک میکرد، جداً مخالف و معتقد بودم به جای آن باید قرارداد دوستی و همکاری با همه کشورهای اسلامی همسایه از ترکیه و عراق گرفته تا امارات عربی و پاکستان منعقد کنیم و مفهوم انقلاب را به این صورت دوستانه و مسالمتآمیز صادر نماییم ولی لازمهی همه اینها وجود دولتی قوی و پابرجا و نظم و امنیت در داخل مملکت بود. سفرای کشورهای شرقی و کشورهای غربی تقریباً هر هفته به دیدن من میآمدند. از آن میان فقط سالیوان سفیر آمریکا مستثنی بود که به دیدن من نیامد جز روزی که برای خداحافظی به وزارت خارجه آمد و کارهای خود را مستقیماً با بازرگان و امیرانتظام و دکتر یزدی انجام میداد. در میان سفرا سفیر فرانسه دیپلماتی نازنین و نمایندهی فرهنگ آن کشور بود. نظر من بر این بود که پس از فراغت از جنجالهای اولیه به مطالعه قراردادها و تعهدهای سیاسی و اقتصادی و نظامی ایران با کشورهای خارجی مخصوصاً ابرقدرتها بپردازیم و روابط جدیدی براساس منافع و استقلال برقرار کنیم ولی میدیدیم که خارج از وزارتخارجه و خارج از دولت تبلیغاتی میشود که با عمل و نظر وزارت خارجه وفق نمیدهد.
از جمله یک مرتبه در مورد صدور انقلاب شروع به تبلیغ شد. که این هم آشفتگی تازهای در خارج از ایران و در کار وزارت خارجه به وجود آورد. علل استعفای من از جهاتی که اشاره شد مربوط به وزارت خارجه بود، از جهت مداخلاتی بود که در سفارت واشنگتن میکردند از جهت مداخلاتی بود که در سفارت پاریس و جاهای دیگر میکردند و از جهت اینکه سیاست و روش خارجی دولت ما معلوم نبود ولی در واقع علت عمده استعفا وضع عمومی حکومت بود. بنده میدیدم که شورای انقلاب دولتی است مافوق دولت، میدیدم که در داخل دولت، دولتهایی وجود دارد، کمیتههایی هستند که بالاستقلال کار میکنند. نه تنها کمیتهها از دولت خارج هستند بلکه هر کمیته از کمیته دیگری جدا است. دادگاههایی در مساجد و جاهای دیگری به وجود آمدهاند به نام دادگاههای انقلاب که هیچگونه ارتباطی با دادگستری ندارند و همینطور با همدیگر هم ارتباط دارند و احکام غیرمتجانسی صادر میکنند. برای یک جرم واحد یک دادگاه حکم اعدام میدهد و دادگاه دیگری تبرئه میکند. دیگر اینکه شهربانی به کلی فلج شده، کلانتریها مقهور شده و کمیتههای خودسر، جای آنها را گرفته است. علاوه بر این گروههای چریکی به وجود آمده که مسلح هستند، چریکهایی که متخاصم و مخالف با یکدیگر و بعضی از آنها یاغی نسبت به دولت بودند. بهطور خلاصه آثار هرج و مرج و آنارشی از هر طرف بروز میکرد و دولت ناتوان و بیبرنامهی بازرگان در آن میان دست و پا میزد. در مسائل مربوط به سیاست خارجی هم رابطهی عمده آنوقت ما با دولت آمریکا بود ولی این روابط از مجرای وزارت خارجه انجام نمیگرفت بلکه خود آقای مهندس بازرگان و معاونینش دکتر یزدی و امیرانتظام با سفیر آمریکا سالیوان یا با نمایندگانی که از طرف سالیوان به نخستوزیری میرفتند مسائل را موضوع بحث قرار میدادند و وزارت خارجه از جریان آن اطلاع نداشت. این بود که بنده تصمیم به استعفا گرفتم. در ایام عید نوروز بود و چون بر اثر زمینخوردگی یکی از مهرههای پشتم ترک برداشته و به سختی رنجور بودم، به بیمارستان رفتم و شفاهاً به آقای بازرگان هم اعلام کنارهگیری کردم. در بیمارستان بودم که آقای هاشمی رفسنجانی به دیدن من آمد و احوالپرسی کرد. بعد از طرف آقای خمینی پرسید که چرا میخواهم از وزارت خارجه کنار بگیرم و چه ناراحتی دارم. بنده همهی مسائل را به ایشان گفتم چه مشکلاتی که در کار وزارت خارجه بود و چه مشکلاتی که از لحاظ ادارهی کلی مملکت و دولت وجود داشت و توضیح دادم تمام عملیاتی که به نام انقلاب میشود، ضدانقلابی است، حکومت انقلاب اگر واقعاً حکومت است باید قدرت داشته باشد، اگر در داخل حکومت، حکومتهای دیگری باشند دیگر دولت و حکومت واقعی وجود ندارد ولی مسئولیت همهی خرابیها و درماندگیها متوجه او خواهد بود و من در چنین جریانی که مداخله و اثری در آن ندارم، مسئولیت را هم نمیتوانم قبول کنم. ایشان از طرف آقای خمینی از من خواستند که لااقل تا برگزاری رفراندوم اول مربوط به جمهوری اسلامی بر سر کار بمانم. این را قبول کردم و ماندم تا آن رفراندوم صورت گرفت و در آن رفراندوم هم شرکت کردم. ولی بلافاصله بعد از آن در اوایل اردیبهشت یا آخر فروردین بود بهطور قطعی استعفا دادم و کناره گرفتم، حداکثر کلاً کمتر از دو ماه در وزارت خارجه بودم.
س- شما راجع به ترتیب رفراندوم هیچ اعتراضی نکردید؟
ج- نخیر. بنده دربارهی آن اعتراضی نکردم. رفراندوم نادرستی هم نبود، تمام طبقات مردم در آنموقع در شور و هیجان انقلاب بودند و واقعاً از روی عقیده و ایمان در آن شرکت کردند. حالا راجع به کلمهی اسلامی که بر عنوان جمهوری اضافه شده بود و بعضیها ایراد و اعتراض داشتند و آن را غیردموکراتیک میدانستند این به نظر من مهم نبود. مهم آن قانون اساسی بود که باید برای این جمهوری ترتیب داده شود. در آن زمان به عقیدهی بنده شرایط برای تدوین یک قانون اساسی جامع اصول دموکراسی و عاری از تعصبات مذهبی کاملاً فراهم بود و این باز بر اثر سماجت و لجاجت گروههای چپزده بود که آقای خمینی نسبت به عنوان جمهوری اسلامی سرسخت و متعصب شدند.
س- الان که به گذشته نگاه میکنید به نظرتان نمیآید که در آنجا لااقل بشود گفت که یک ناصداقتی به کار رفته بود به این معنا در واقع شانسی به مردم ندادند. آمدند به مردم گفتند به حکومت اسلامی یا آری و یا نه بگویید. بعد مردم به چیزی رأی دادند که در واقع از محتوای آن اطلاعی نداشتند. وعده داده شده بود که محتوا بعداً به شما گفته میشود و بعد از آن هم همان روز آقای خمینی اعلامیهای صادر کرد که هر کسی به حکومت اسلامی رأی ندهد دشمن اسلام هست و جزو کفار محسوب میشود و صحبتهایی از این نوع.
ج- یعنی یک طرح فقط به مردم اعلام شد که مردم به آن رأی موافق بدهند یا مخالف. مردم چون عموماً در جریان انقلاب و در حالت شور و جذبه انقلابی بودند. هر لفظی به آنها پیشنهاد میشد آن را میپذیرفتند و به آن رأی میدادند و اگر دو یا سه عنوان مطرح میشد مردم دچار تردید میشدند و اختلافات بروز میکرد. به نظر بنده این نکته در اینجا خیلی مهم نبود. مهم در قدمهای بعدی در ناتوانی و نادانی دولت و در هرج و مرج ناشی از حکومتهای در داخل حکومت بود. بعد از آنکه بنده استعفا دادم در یک مصاحبه مطبوعاتی که عدهی زیادی از خبرنگاران خارجی و داخلی هم شرکت داشتند و هنوز روزنامهها کم و بیش آزاد بودند، توضیح دادم که استعفای من علیه حکومت نیست، بلکه علیه بیحکومتی است و این جمله معروفی است که در همان روزها گفته شد و در خارج و داخل انعکاس یافت. گفتم حکومتی الان در ایران وجود ندارد، حالا ما در آنارشی مطلق هستیم، دادگستری ما آنارشی است، ادارات امنیتی ما یعنی شهربانی ما و پاسداری مملکت ما در هرج و مرج است حکومت و همه چیز ما در هرج و مرج است و به این ترتیب چیزی که من علیه آن هستم نه این حکومت یا آن حکومت است بلکه علیه بیحکومتی است. روز بعد به خود آقای بازرگان هم توضیح دادم که من مخالفتی با شما ندارم، مخالفت من از این جهت است که شما بیچاره و مستأصل و درگیر هستید و با این کیفیت نمیتوانید حکومت کنید و چون نمیتوانید حکومت کنید بهتر است کنار بروید. بعد بنده در طرح مربوط به تهیهی قانون اساسی شرکت داشتم. با اینکه دیگر وزیر کابینه نبودم ولی در کمیسیونی که در دفتر دکتر سحابی تشکیل میشد، برای تهیهی طرح قانون اساسی شرکت میکردم.
س- آقای دکتر من میخواهم یک سؤالی از شما بکنم. من شنیده بودم که یک زمانی آقایان اعضای جبهه ملی که در کابینه شرکت داشتند تصمیم گرفته بودند که استعفای دستهجمعی بدهند ولی آقای خمینی تهدید کردند که استعفا به منزله مخالفت با اسلام است. این موضوع حقیقت دارد؟
ج- اعضای جبهه ملی تنها نبودند، هیئت دولت بود. یعنی عدهای از وزرا یکی دو بار پیش آقای خمینی رفتند و استعفا دادند. خمینی به آنها گفته بود که استعفای شما علیه اسلام است.
س- شما هم جزو همان گروه بودید؟
ج- نخیر من در آنموقع خارج شده بودم.
س- راجع به پیشنویس قانون اساسی میگفتید.
ج- بلی بنده در این کمیسیون شرکت داشتم، طرحی تهیه شد و پیش آقای خمینی فرستادیم که ایشان با قلم و با خط خودشان در شش هفت مورد اصلاحاتی کردند.
س- به خاطر دارید که آن اصلاحات چه بود؟
ج- یک نکتهاش راجع به نظارت روحانیت در قوانین و مقررات بود که بر طبق موازین اسلام باشد.
س- این که در قانون اساسی ۱۹۰۶ بود.
ج- بله. این در قانون اساسی مشروطیت هم بود. مسائل دیگرش خیلی مهم نبود و آن طرح واقعاً طرحی بود که اگر آقای مهندس بازرگان و آقای دکتر سحابی دست به دست نمیکردند و خود آقای خمینی هم با خط خودشان تغییرات کوچکی در آن داده بودند همان را به رفراندوم میگذاشتند علیالتحقیق مردم آن را قبول میکردند و به به آن رأی موافق میدادند.
س- هنوز صحبت از ولایت فقیه نبود؟
ج- ابداً و مطلقاً. یک کلام راجع به ولایت فقیه و راجع به نظارت فقیه به عنوان رئیس و فرمانده قوا مطلقاً در آن مطرح نبود. یک قانون اساسی دموکراتیک محض بود. در همان زمان که تهیه این طرح در جریان بود و بنده هم در آن شرکت داشتم جبهه ملی کمیسیون مخصوصی تشکیل داد که این طرح را مطالعه کند و برای کمک به آن پیشنهادات متقابلی به کمیسیون بدهد.
ما در آنجا قوانین اساسی بعضی از کشورهای فدرال از آن جمله رژیم حکومتی آمریکا رژیم آلمان، سوئیس و قوانین اساسی اتریش را گرفتیم و به دقت مطالعه کردیم. مواردی را حکومت مرکزی دخالت دارد و مسائلی که بر عهدهی سازمانهای محلی است از سازمانهای ایالتی و ولایتی گرفته تا سازمانهای شهری و روستایی و ترتیب تشکیل آن سازمانها را مورد بررسی قرار دادیم. قوانینی که در اینباره از صدر مشروطیت ایران وجود داشت مبهم و ناقص و عیناً ترجمهای از قوانین خارجی و غیرمنطبق با اوضاع ایران بود. طرح بالنسبه سنجیدهای تهیه گردید و آن را برای کمیسیون مأمور تهیه قانون اساسی فرستادیم و اعلامیهی مفصلی هم در آن موقع انتشار دادیم که نسبت به بعضی از مواد و عبارات طرح کمیسیون تغییرات و اصلاحاتی پیشنهاد کردیم. ولی کمیسیون هیچگونه ترتیب اثری به آن نداد و تنها مادهای که از آن پیشنهادها مورد توجه قرار گرفت، مادهی مربوط به تشکیل یک دیوان عدالت اداری بود. ولی در همان وقت صحبت بر سر تأسیس مجلس مؤسسان بود. بسیاری از دستههای چپ، آنهایی که در جبهه به اصطلاح دموکراتیک ملی جمع شده بودند و بسیاری از چریکها و چپزدهها و همچنین حزب نو تأسیس جمهوری خلق مسلمان که به پشتیبانی از موضع آیتالله شریعتمداری تشکیل شده بود همهمهی عظیمی دربارهی مجلس مؤسسان و تعداد نمایندگان آن به راه انداخته بودند. بنده با مجلس مؤسسان اگر شرایط برای انتخابات صحیح آن موجود بود کاملاً موافقت داشتم ولی مشکلات ایران را که در نظر میگرفتم میدیدم ممکن هست مجلس مؤسسانی که برای آن این همه فریاد زده میشود، صورتی پیدا کند که همین طرح آماده شده دموکراتیک را که آقای خمینی هم بهطور اصولی با آن موافقت کرده است به کلی دگرگون بکند. این بود که در ضمن یک سخنرانی اعلام کردم آقایانی که طرفدار مجلس مؤسسان هستید، بترسید از اینکه یک قانون اساسی از کار در آید که از دیدار آن متوحش شوید. اگر همین طرح موجود را که ما هم ایرادات زیادی نسبت به آن داریم به رفراندوم بگذارند و ملت به آن رأی بدهد برای احتیاجات ما بسیار کافی است و نقایص آن را بعداً در ضمن عمل میتوانیم به وسیلهی مجالس شورای ملی که از طرف ملت انتخاب خواهد شد، رفع بکنیم.
س- یعنی نظر شما این بود که حال که قانون اساسی پیشنویس آن معین و مشخص شده و دارای یک محتوای دموکراتیک هم هست و آقای خمینی هم به آن صحّه گذاشته، همان را به رفراندوم بگذارند.
ج- بله. نظرم این بود که همان را به رفراندوم بگذارند. در همین حیص و بیص هم جبهه ملی باشگاهی اجاره کرد، باشگاهی بسیار وسیع و در ماههای اول که هنوز تعدیل مالالاجاره نشده بود، با ماهی چهل هزار تومان اجاره در شش، هفت هزار متر زمین و بیست تا سی تا اتاق مرکزی معتبر و مهم در یکی از خیابانهای اصلی تهران که سخنرانیهای مرتب در آن میشد و جمعیت کثیری به آن مراجعه میکرد.
س- اسم خیابان آقای دکتر به خاطرتان هست؟
ج- بله روبهروی سازمان ژاندارمری در خیابان باغشاه بود. اول خیابان باغشاه نزدیک به خیابان …
س- سپه؟
ج- نخیر. بین خیابان سپه و شاهرضا قدیم که حالا نمیدانم چه اسمهایی به آنها دادهاند. در همین موقع جمعی از دوستان و رفقای ما به آقای دکتر صدیقی که تا آن زمان در فعالیتهای جدید جبهه ملی شرکت نداشت، مراجعه کردند و بنده نیز به ملاقات ایشان رفتم. ایشان هم شرایطی برای مراجعت خود معین کردند که همه قابل قبول بود.
س- ممکن است لطف بفرمایید و آن شرایط را توضیح دهید؟
ج- بهطور کلی اصل و عمدهی آن یک نکته بود که رهبری جبهه ملی دستهجمعی باشد. توجه البته به نکته دارید؟
س- بله.
ج- بنده هم از این جهت مخالفتی با ایشان نداشتم. همیشه بعد از مرحوم دکتر مصدق رهبری جبهه ملی دستهجمعی بوده و بنده هم ادعائی در آن نداشتم. اگر رفقا توجهی به من داشتند، بنابر خواستهی خود آنها و بر حسب جریان طبیعی پیش آمده بود. بدینترتیب، آقای دکتر صدیقی برگشتند و من فرصتی پیدا کردم که برای معالجهی بیماری و درد کمر خود عازم آمریکا بشوم و در بیمارستان ماپوکلینیک تحت معالجه قرار گرفت ولی موقعی که میخواستم به آمریکا حرکت کنم گفتوگوی مجلس خبرگان مطرح شده بود. مجلس مؤسسانی که در ابتدا بنا بود پانصد، ششصد نفر یعنی معادل دوبرابر تعداد نمایندگان مجلس شورای ملی باشد، یک مرتبه به سی نفر و بعد از چک و چانه زدن به ۷۰ نفر خبره و بصیر در موازین اسلامی و به عبارت دیگر آخوند تخفیف یافته بود. ظاهراً این هم بیشتر بر اثر تلقین و اقدام مناسب آیتالله طالقانی بوده است. بنده در جریان آن نبودم و دخالت و شرکتی در آن نداشتم. موقعی که بنده میخواستم حرکت کنم نه از طرف جبهه ملی، چون جبهه ملی نامزدی برای این کار نداشت، بلکه از جانب حزب جمهوری خلق مسلمان طرفداران آیتالله شریعتمداری مرا به عنوان نامزد این مجلس از استان کرمانشاه معرفی کردند. بنده هم نامه تشکرآمیزی به آنها نوشتم و اعلام کردم که من داوطلب این خدمت نیست ولی اگر در غیاب من مردم مرا انتخاب کنند به وظیفهی ملی خود عمل خواهم کرد. بنده به آمریکا آمدم و آنها هم مجلس به اصطلاح خبرگان خود را به هر ترتیبی که خواستند از جمعی آخوند و آخوندنما انتخاب کردند.
س- آقای دکتر، آن پیشنویس قانون اساسی را که صحبت آن بود به رفراندوم گذاشته شود، آقای خمینی با آن کار در آنموقع موافق بودند؟
ج- بله.
س- پس چرا گذاشته نشد؟
ج- جزو خطاهای نابخشودنی بازرگان بود. شنیدم بازرگان گفته است: «من یکی دو خبط در مدت حکومتم کردهام که بزرگترین آنها همین بوده است». بنده در آمریکا پس از معالجه و مختصر عمل جراحی برای استراحت در منزل پسرهایم بودم که خبر آمدن شاه را به آمریکا شنیدم. بلافاصله متوجه شدم که واکنشهای بزرگی در ایران رخ خواهد داد و اختلافاتی بین ایران و آمریکا ظاهر خواهد شد. دیگر ماندن خودم را در اینجا مصلحت ندیدم. با بچهها خداحافظی کردیم و به ایران برگشتیم. بنده وارد نیویورک که شدم قضیه گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا در ایران صورت گرفته بود. دو سه شبی من در نیویورک در منزل سعید زنجانی پسر آیتالله سیدرضا زنجانی و دکتر شایگان بودم که وزیر سابق دادگستری آمریکا به نام رمزی کلارک به ایران میرفت که راجع به آزادی گروگانها با آقای خمینی و دیگران ملاقات بکند و او تلفنی به سعید کرد. سعید از من پرسید: «میخواهید با این شخص ملاقات کنید؟» گفتم نخیر من با ایشان ملاقات نمیکنم ولی از طرف من به ایشان بگویید که خیال میکنم رفتن ایشان بیثمر باشد. چند روز هم در پاریس اقامت کردیم و بعد از پاریس به ایران برگشتیم. موقعی که وارد تهران میشدیم، قریب نصف شب بود، جمعی از رفقا و هواداران جبهه ملی به فرودگاه آمده بودند. یک عده سی، چهل نفری هم از حزباللهی را فرستاده بودند که علیه من شعار تحفهی آمریکایی بدهند. این هم استقبال حزب جمهوری اسلامی بود از بنده. خلاصه، از ابتدای کار ما مواجه با این اوضاع بودیم. بنده به محض رسیدن به ایران دربارهی گروگانگیری اظهارنظر کردم و گفتم این گروگانگیری امری مخالف قانون بینالمللی است و به حیثیت ایران در خارج لطمه میزند و ایران را به انزوا میکشاند و علاوه بر این، اگر دولت ایران میخواست در برابر آمریکا نسبت به موضوع راه دادن به شاه که البته کار ناروائی بوده واکنش نشان بدهد، میتوانست از پولها و سرمایههایی که در آمریکا دارد استفاده کند و آنها را خارج نماید، میتوانست دربارهی فروش نفت سیاست شدیدی در پیش بگیرد و میتوانست در صورت لزوم قطع روابط سیاسی و حتی تجارتی هم بکند که هیچگونه مورد اعتراض حقوقی و بینالمللی نمیتوانست قرار بگیرد و بسیار مؤثرتر از عمل گروگانگیری بود. از این جهت هم جبهه ملی و همهی ملیون ایران مورد فحش و ناسزا قرار گرفتند که آنها در خط امام نیستند. زیرا معمول شده بود که دانشجویان خط امام هر روز جمعی را جلوی سفارت آمریکا ببرند و به شعار دادن وابدارند و به ما اعتراض میکردند که چرا شما اینجا نمیآیید و تظاهر نمیکنید.
س- در این موقع حکومت آقای بازرگان هم دیگر کارش تمام شده بود.
ج- در این موقع حکومت آقای بازرگان هم ساقط شده بود و مجلس خبرگان هم کار خود را تمام کرده و طرح قانون اساسی جدید اعلام شده بود. جبهه ملی درباره این طرح نشریهای منتشر کرد و به جهاتی که لازم میدانست مخالفت خود را با آن اعلام داشت.
س- این طرح دیگر آن پیشنویسی نبود که شما به آن اشاره فرمودید.
ج- نخیر به کلی عوض شد. همین قانون اساسی است که فعلاً موجود است با ولایت فقیه و دیگر متفرعاتی که در آن میبینید.
س- اعضای آن مجلس خبرگان تا آنجایی که به خاطر شما هست چه کسانی بودند؟
ج- تقریباً تمام آخوند بودند، بنده هیچکدامشان را نشناختم.
س- آقای بنیصدر هم بودند؟
ج- به نظرم ایشان هم بودند. بنده در آن مدت هیچ ایران نبودم و وقتی که برگشتم مجلس خبرگان کارش تمام شده بود.
بالاخره این قانون اساسی را هم به رفراندوم گذاشتند که البته ما در آن دیگر شرکت نکردیم و رأی ندادیم و از این جهت اتهامات و مخالفتها و جبههگیریهای تازه علیه جبهه ملی شروع شد. هم روزنامههای چپی، فدائیان، تودهایها، پیکاریها، خلقیها و هم راستیها، جمهوری اسلامی به من و دوستان و رفقای ما شروع کردند به عنوانهای جدید دادن.
Leave A Comment