روایتکننده: آقای دکتر کریم سنجابی
تاریخ مصاحبه: بیستویک اکتبر ۱۹۸۳
محل مصاحبه: شهر چیکو- ایالت کالیفرنیا
مصاحبهکننده: ضیاءالله صدقی
نوار شماره: ۲۷
عنوانهایی که در قاموس اسلامی و ایران نیست. ما را به عناوین ملیگرا و لیبرال و حتی فئودال ناسزا میگفتند. بنده در یک یا دو مصاحبه مطبوعاتی که در آن زمان امکان داشت و در ضمن مقالاتی گفتم و نوشتم که قریب چهارده قرن بر اسلام گذشته است. در این مدت معاندین و مخالفین اسلام، آنهایی که در برابر اسلام ایستادگی و کارشکنی کردهاند چه در زمان حضرت رسول و چه در قرآن کریم و چه بعد از آن به عناوین و اسامی خاص شناخته شدهاند. آنها یا کافر هستند یا مشرک یا منافق یا ملحد یا مرتد و غیره. اینها عنوانها و القاب دشمنان و مخالفین اسلام بوده و هستند. در تاریخ اسلام هیچوقت دیده و شنیده نشده است که در برابر اسلام افرادی را و جماعاتی را به عنوان ملیگرا و به عنوان لیبرال و یا فئودال مورد طعن و لعن قرار بدهند. علاوه بر این، مگر قاموس اسلامی و لغتنامه ایرانی از لغت عاری است که باید دو لفظ و دو اصطلاح خارجی را بگیرند و وسیله سرکوفت ما قرار بدهند. پیدا است که این الفاظ از زرادخانه تبلیغاتی تودهایها و اربابان خارجی آنها سرچشمه میگیرد و حزب اللهیهای ما مقلد آنها شدهاند. ملیگرایی که به معنی وطندوستی است افتخار ما است. لیبرالی که به معنی آزادیخواهی است افتخار ما است و راجع به ملیت و وطندوستی توضیح دادم که ملیگرایی، استقلالطلبانه منطبق با دین است، منطبق با ایمان است ومفهوم اصل آزادی و حریت به معنی وسیع آن همان استقلالطلبی یک ملت است که نمیخواهد زیر دست و تابع و وابستهی یک کشور خارجی دیگری باشد و این نه تنها منافاتی با دین و ایمان ندارد، بلکه اصل دین و ایمان است و همچنین توضیح دادم که انقلاب اخیر ایران تحت دو شعار بزرگ آزادی و استقلال صورت گرفته است. اگر شما لیبرالی و ملیگرایی را رد میکنید در واقع مفهوم آزادی و استقلال هر دو را رد کردهاید. راجع به فئودال هم گفتم که اگر شما بتوانید در تمام سرتاسر ایران یک قطعه زمین، به غیر از خانهای که در آن سکونت دارم به عنوان مالکیت برای من پیدا بکنید. من تعهد میکنم ده برابر ارزش آن را به شما بدهم. در این موقع انتخابات ریاست جمهوری صورت میگرفت. جبهه ملی در انتخابات آن نامزدی معرفی نکرد. ولی دکتر احمد مدنی به عنوان منفرد داوطلب آن شد و در میان گروههای ملی و آزادیخواه از وجاهت عظیمی برخوردار بود و جبهه ملی هم از هر جهت او را کمک کرد و چندین میلیون رأی به نام او خوانده شد و بعد از ابوالحسن بنیصدر مقام دوم را پیدا کرد. هرچند خود آقای مدنی و بسیاری از مطلعین، عقیده داشتند که آراء وی خیلی بیش از آن مقداری بود که به نام او اعلام شده است حزب جمهوری اسلامی با انتخابات بنیصدر مخالف بود در ابتدای امر جوانی را به عنوان نامزد خود معرفی کرد که تا آن وقت کسی اسمش را نشنیده بود و در جامعه ایرانی به کلی ناشناخته بود به نام جلالالدین فارسی.
س- که میگفتند افغانی است.
ج- و بعد کشف شد افغانیالاصل است و خانوادهاش تابعیت افغانی دارد. آقای خمینی هم همانطور که با نامزدی رهبر مسلم حزب جمهوری اسلامی یعنی آقای بهشتی موافقت نکرده بود با نامزدی جلال فارسی هم مخالفت کرد. از آن پس حزب جمهوری اسلامی به صورت ظاهر حبیبی را معرفی کرد، ولی کوشش و علاقهای در انتخاب او نشان نداد و پیدا بود که نامزد واقعی ندارند. آقای خمینی هرچند ظاهراً هیچ یک از نامزدها را تقویت نمیکرد و خود را بیطرف نشان میداد ولی همه میدانستند که علاقه و نظر او به جانب آقای بنیصدر است و شبکهی وسیع مساجد و روحانیون برای وی به کار افتادند و با اکثریت عظیمی انتخاب شد.
وقتی آقای بنیصدر به مقام ریاست جمهوری رسید، میبایستی بلافاصله برای تشکیل حکومت تصمیم بگیرد و اقدام بکند. زیرا هنوز مجلس تشکیل نشده و دیگر محل و موضوعی هم برای حفظ شورای انقلاب باقی نمانده بود. قانون اساسی جدید در اینباره اختیارات کافی به رئیسجمهور داده بود ولی ایشان سستی و غفلت و محافظهکاری و دنبالهروی نشان دادند و از حقی که قانوناً داشتند نتوانستند استفاده کنند و آقای خمینی ایشان را در این خط انداخت که با همان شورای انقلاب معلومالحال همکاری کند و تا زمانی که مجلس جدید رسماً افتتاح شود آقای بنیصدر عنواناً ریاست شورا را هم داشته باشد.
س- رئیس شورای انقلاب و فرمانده کل قوا.
ج- بلی آقای خمینی فرماندهی کل قوا را هم که مطابق قانون اساسی جدید مختص ایشان است به آقای بنیصدر تفویض کردند. در این زمان، انتخابات مجلس شورای ملی در جریان بود. بنده لازم دیدم که در شهر کرمانشاه بنابر توجهی که مردم آنجا به من داشتند و دعوتهایی که از من شده بود، شرکت کنم. به محض ورود به آن شهر مواجه با مخالفت شدید آخوندها و دستگاه دولتی، استانداری و فرمانداری کرمانشاه شدم. مسلم بود که دستور مخالفت از تهران به آنها رسیده است. استاندار کرمانشاه شخصی بود به نام ماکوئی که هر چه را در قدرت و امکان داشت، علیه من به کار برد از دستگاههای اداری و دولتی چماقداران را برای بر هم زدن اجتماعاتی که من در آن سخنرانی میکردم به راه انداختند. همچنین امام جمعه کرمانشاه و اعوان و انصارش به کارشکنی مشغول شدند. تودهایها و فدائیان خلق هم تبلیغات ضد فئودالی و ضدلیبرالی خود را ادامه میدادند.
س- یعنی چریکهای فدائی خلق هم به کرمانشاه آمدند و در آنجا علیه شما فعالیت کردند؟
ج- بله فعالیت میکردند. ولی مجاهدین آنجا با من مخالف نبودند در رأیی که گرفته شد بنده از تقریباً هشتاد هزار یا نودهزار رأی پنجاه هزار رأی آوردم. به دستور استاندار پنج هزار رأی آن را به عناوینی باطل کردند و دو، سه صندوق را با قرائت نکردن از بین بردند. با اینکه اول صبح اعلام شد که بنده انتخاب شدهام ولی بلافاصله همان ساعت ماکویی استاندار به کار افتاد و دو سه صندوق را دست زدند و باطل کردند و آراء را در حدود چهل و پنج هزار رأی صورت دادند که تقریباً در حدود چهارصد یا پانصد رأی کمتر از نصف بهعلاوهی یک داشته باشیم. چون در قانون انتخابات پیشبینی شده بود که در دور اول هر نامزدی برای اینکه انتخاب شود، باید نصف بهعلاوه یک آراء داشته باشد. من با آنکه بیش از این را داشتم ولی آنها به این کیفیت انتخابات را بینتیجه اعلام کردند.
س- تمام آراء مگر چقدر بود؟
ج- به نظرم ۸۰.۰۰۰ یا ۹۰.۰۰۰ رأی.
س- با ۴۵.۰۰۰ هم که باز وضع شما تأمین بود.
ج- شاید ۹۰.۰۰۰ بود. درست نمیدانم. یعنی تعداد آراء را به کیفیتی حساب کردند که من قریب ۵۰۰ رأی کمتر داشته باشم. من با نفر دوم که بلافاصله بعد از من بود ۱۵.۰۰۰ رأی اختلاف داشتم و اتفاقاً نفر دوم هم از مجاهدین بود.
س- اسمش یادتان هست؟
ج- اسم او مهندس فرشید بود که بعداً در درگیری با پاسداران به قتل رسید. نفر سوم از نامزدها حزب جمهوری اسلامی بود و نفر چهارم هم باز یک نفر از مجاهدین بود. بدین ترتیب، انتخابات کرمانشاه را متوقف کردند. در هفته بعد که میبایستی روز جمعه انتخابات را تجدید کنند باز بنده آنجا رفتم و قرار بود که انتخابات انجام بگیرد، ولی در ظهر پنجشنبه عدهای در حدود صدوپنجاه تا دویست نفر از چماقداران خود را به استانداری آوردند و به عنوان اعتراض به رأیگیری تظاهراتی به راه انداختند و استانداری را به تصرف درآوردند و در برابر آنها استاندار اعلام کرد که انتخابات کرمانشاه برای مدت نامعینی متوقف است. بدینترتیب، انتخابات آن شهر اصلاً صورت نگرفت. در همین موقع، که بنده با اعتراض به تهران برگشتم، پشت سر من برادرم و پسرعمویم و دو نفر از معتبرترین ایل سنجابی را زندانی کردند و یک محاکمه صوری و مسخرهای علیه آنها ترتیب دادند، مردم را در شهر به راه انداختند و از دهات به شهر آوردند و در خیابانها به حرکت انداختند، شعارها نوشتند و فریادها زدند و اعدام آنها را خواستار شدند. روزنامه حزب توده و مؤتلفین آنها هم در تهران پشت سر هم مقاله مینوشتند که فئودالها باید اعدام شوند. با هر کوششی بود و بهخصوص در اینجا باید سپاسگزاری کنم با کمک دفتر رئیسجمهور که خیلی همراهی کردند مخصوصاً آقای سعید زنجانی پسر آیتالله زنجانی با علما و روحانیون مؤثر قم ارتباط پیدا کرد و به هر ترتیبی که بود اجرای حکم را متوقف کردند و ما مهلتی پیدا کردیم که برای نجات این افراد بیگناه اقدامی بکنیم. تمام اتهاماتی که به آنها وارد میکردند به کلی بیاساس بود. مثلاً فرض کنید از اینکه بیست سال پیش یک نفر را کتک زده است، بیست سال پیش یک نفر نوکر را بیرون کرده است. از این جور تهمتها و این قبیل حرفهایی که مربوط به دورهی زمان شاه و تمام بیاصل و اساس بود. در همین روزها جنگ بین ایران و عراق درگرفت و عراقیها به ناحیه غرب حمله آوردند و قصرشیرین را تصرف کردند و تا حدود سرپل ذهاب آمدند و در خوزستان هم رخنه کردند و تا نزدیکیهای خرمشهر رسیدند. بنده از این سرشکستگی که بر ملت ایران وارد شده و همینطور از گرفتاری خانوادگی بسیار ناراحت و افسرده بودم. یک روز آقای سیداحمد آقا به من تلفن و گله کرد از اینکه او را فراموش کردهام. بنده گفتم آقا چه فرمایشی؟ چه گلهای؟ شما آنچه را که نباید بشود در انتخابات به من نشان دادید و همینطور در گرفتاری برادران من. گفت: «میخواهم شما را ملاقات بکنم». گفتم تشریف بیاورید. فوراً به منزل من آمدند و گفتند که آقای بنیصدر به آقا گفتند و آقا فرمودند که از شما بخواهم در این موضوع جنگ ایران و عراق کمک کنید و اقدام نمایید که عشایر غرب هر قدر ممکن باشد برای این خدمت بسیج شوند. گفتم این وظیفهی ملی من است در برابر دولتی که تجاوز به سرزمین ما کرده، یک دولت پوشالی که آلت دست سیاست خارجی است، ساکت ننشینم ولو اینکه با نظام موجود هم موافقتی نداشته باشم ولی با دشمن ایران وظیفهی خودم میدانم آنچه را از عهدهام برآید بکنم و اگر لازم باشد خود من هم به میدان جنگ بروم. ولی بنده از شما میپرسم اگر من بروم و به این عشایر مختلف آنجا، به مردم گوران، به مردم قلخانی، به مردم کلهر، به ایل بابجانی و قبادی و ولدبیگی و ایلات مختلف آنجا که اسم بردم بگویم که شما در این بسیج عمومی با ما شرکت کنید، آنها اگر از من بپرسند که برای برادران بیگناهت چهکار کردهاند، اگر مردم سنجابی این را به من بگویند من چه جوابی به آنها میتوانم بدهم. با این سرشکستگی که برای من به وجود آوردید چگونه میتوانم حرفم را به مردم بقبولانم. گفت: «موضوع برادران شما حل شده است». فردای آن روز دوباره به من تلفن کرد و گفت: «آقای بنیصدر الان در کرمانشاه است و به آقا تلفن کردهاند که حضور شما آنجا لازم است و آقا میفرمایند شما هر چه زودتر حرکت کنید». بنده دیدم دیگر فشار در موضوع آزادی برادرهایم با وعدهای که آنها دادهاند، بیمورد هست و بنابراین فوراً آماده حرکت شدم و از طرف دستگاه دولت دو ماشین بنز ۴۵۰ برای من فرستادند که در یکی از آنها چهار، پنج نفر پاسدار برای محافظت من بودند و یکی هم برای سواری خودم و دو نفر دیگر که همراه من بودند. دو روز بعد در کرمانشاه برادرم و پسرعمو و آن دو نفر دیگر را آزاد کردند و آوردند تحویل ما دادند. بنده هم شروع به دعوت از افراد سرشناس و ذینفوذ و کدخداهای عشایر کردم. حالا دیگر عشایر به آن صورت قدیم نیست که ایلخانی داشته باشند. مثل ایلخانی کلهر و یا حاکم قدیم ایل سنجابی. اگر اشخاصی در میان مردم اعتباری و احترامی دارند، فقط به عنوان شخص و کدخدا منشی است نه به عنوان حاکم و رئیس. علاوه بر این، من به کدخداها و رؤسا تیرهها مراجعه کردم. تقریباً در حدود ۱۵۰ نفر از طوایف مختلف به منزل ما آمدند و من برای آنها جنگهای گذشته را توصیف کردم. جنگ با روسها را، جنگ با عثمانیها را، جنگ با انگلیسها را، جنگهای زمان نادر را، اساطیر ملی ایران را، و اینکه یک دولت پوشالی توسری خوردهای مثل عراق که هیچ قابلیتی ندارد به خود جسارت داده که به سرزمین اجداد ما و نوامیس ما تجاوز کند و از قبیل حرفها. آنها به هیجان و حرکت درآمدند و در ظرف چند روز در حدود بیست هزار نفر داوطلب معرفی کردند. و در مدت یک هفتهای که من آنجا بودم با همهی تبلیغات مخالف و کارشکنیهایی که از طرف همان ماکوئی استاندار و آخوندها و خلقیها و تودهایهای آنجا میشد و عنوان میکردند که این یک بسیج فئودالی است و وارد آن نشوید. حزب توده و آقای کیانوری نیز در تهران مرتباً در روزنامههایشان علیه من و علیه برادران من و به اصطلاح خودشان بسیج فئودالی سمپاشی میکردند. با مراجعهای که به فرمانده ارتش آنجا کردیم در حدود شش یا هفت هزار قبضه تفنگ تحویل ما دادند. بهتدریج به منزل ما فرستادند. بنده از آن افراد عشایری نمایندگانی با صوابدید خود آنها انتخاب کردم و آنها را به موجب صورتی به ارتش کرمانشاه معرفی کردم که سلاحها در تحویل آنها و آنها ضامن و مسئول آن سلاحها باشند. اسلحهها را گرفتند و بین افراد مختلف تقسیم کردند. در حدود شش، هفت هزار نفر. تا من آنجا بودم بسیج شدند و با حضور خود من دوهزار نفر از مردم سنجابی آماده حرکت به جانب جبههی جنگ شدند. از آن پس بنده به تهران برگشتم و برادرها و پسرعمویم که گرفتار شده بودند و میترسیدند دوباره دردسر برایشان ایجاد کنند با خود به تهران آوردم ولی جوانهای خانواده، برادرزادهها، پسرعموها، پسرداییها همه در این بسیج شرکت کردند. وقتی به تهران برگشتم، بلافاصله از دفتر آقای خمینی، سیداحمد آقا به من تلفن کرد و از من خواست که بروم آقا را ملاقات کنم. روز بعد بنده به دیدن آقا رفتم. بسیار اظهار لطف و خوشرویی و مهربانی کردند. من جریان بسیج عشایر و کارشکنیها و تبلیغاتی که علیه آن میشد به ایشان گزارش دادم و گله کردم که آقا این بسیجی را که ما برای شما و به امر شما تهیه کردیم، آیا برای خدمت به دستگاه دیگر و حکومت دیگری غیر از شما است؟ پس چرا مطبوعات مربوط به حزب جمهوری اسلامی و استاندار رسمی دولت به ما ناسزا میگویند و در امر بسیج کارشکنی میکنند. اینها افراد عادی عشایر هستند و تابع و زیردست هیچ رئیسی نیستند. افسرهای ارتش راهنمای امور جنگی آنها هستند و وابسته به ارتش کرمانشاه میباشند و هیچ رئیس و سرکردهای از خودشان ندارند. آخر این اتهامات فئودالی چیست و غیر از دلسرد کردن مردم چه نتیجهای دارد؟ آقای خمینی خیلی ناراحت شد و دامادش آقای اشراقی را صدا کرد و گفت: «به وزارت کشور تلفن کن، این چه حماقتی است که آنها میکنند و استانداری که منفصل شده چرا هنوز آنجا مانده است». به من هم گفت: «خود شما به کرمانشاه بروید و هر کاری که لازم میدانید بکنید». بنده متوجه بودم که فرمایش ایشان از روی تعارف است. گفتم احتیاجی به وجود بنده نیست، آقا پشتیبانی بفرمایید آنها وظیفه خودشان را انجام میدهند.
در همین ایام که مصائب جنگ و غوغای گروگانگیری ادامه داشت و اختلافات بین بنیصدر و حزب جمهوری اسلامی علنی شده بود چند نفر از رهبران احزاب سوسیالیست اروپایی به ایران آمدند. آنهایی را که بنده میشناختم آقای برونو کرایسکی صدراعظم اتریش و اولاف پالمه نخستوزیر سابق سوئد بودند و همچنین رهبر حزب سوسیالیستهای اسپانیا که گویا حالا رئیس دولت آن کشور است. این چند نفر برای ایجاد حسن رابطه و حسن تفاهم کشورهای غربی با دولت جمهوری اسلامی و نیز تلویحاً برای مذاکراتی راجع به گروگانها آمده بودند. آنها خواستار ملاقات با من هم شدند و از طرف دفتر رئیس جمهور به من اطلاع داده شد و خواهش کردند که به ملاقات آنها بروم. من آنها را در محل اقامتشان در هتل هیلتون ملاقات کردم و به آنها گفتم که شما بیخود اینجا تشریف آوردهاید. در اینجا گوشی برای شنیدن حرفهای شما وجود ندارد. این حرفی بود که عیناً به کرایسکی گفتم.
در همین زمان باز عرض میکنم مدتی جلوتر یا عقبتر، برای اینکه تواریخ وقایع کاملاً در نظر نیست. یک نفر از دوستان ما از مرتبطین با آقایان روحانیون که مقام دولتی نسبتاً مهمی هم داشت، محرمانه به دیدن من آمد و از من خواهش کرد که اسم او را نبرم. او از طرف آقای خمینی مأموریت داشت و به من گفت آقا فرمودهاند آیا شما حاضر هستید که ریاست دولت را قبول کنید؟ در آنموقع اختلاف بین بنیصدر و حزب جمهوری اسلامی شدت یافته بود.
س- درباره تعیین نخستوزیر؟
ج- بلی بر سر تعیین نخستوزیر و وزرا.
س- که شما نخستوزیر بنیصدر بشوید؟
ج- بله که من نخستوزیر بشوم. در این تاریخ مجلس هنوز رسماً تشکیل نشده ولی در شرف افتتاح بود. سوابق رفتاری که در این مدت با من شده، سوابق انتخابات کرمانشاه و سوابق بسیج عشایری و غیره را به خاطر آوردم و متحیر شدم پرسیدم که به چه ترتیب باشد؟ از جواب مبهمی که آن رابط به من داد فهمیدم که مرا به عنوان محلل میخواهند و غرض این است که با رئیسجمهوری دربیفتم. دیدم که چنین کاری شایسته من نیست که آلت دستهبندیهای سیاسی بشوم و بعد هم مرا بدتر از بازرگان قربانی بکنند. قاطعانه معذرت خواستم. در آن روزها گفتوگوی دو سه نفر در بین بود که از جمله از من استمزاج کردند و رد کردم.
س- شما این مطلب را با دوستان جبهه ملی هم در میان گذاشتید؟
ج- بله ولی بدون تعیین نام واسطه.
س- نظر آنها چه بود؟
ج- آنها هم نظر مرا تأیید کردند. رویداد طبس هم تقریباً مقارن همین اوقات صورت گرفت. در این مدت جلسات جبهه ملی مرتباً تشکیل میشد.
س- چه کسانی در رهبری جدید جبهه ملی شرکت داشتند؟
ج- عرض کنم دکتر صدیقی متأسفانه باز کنار گرفته بود.
س- دیگر اختلاف چه بود؟
ج- یک قدری اختلافشان با بنده و چند نفر دیگر راجع به تکمیل شورا و مسائل تشکیلاتی جزئی بود که بنده نمیخواهم وارد آنها بشوم. چون به هر حال، نسبت به دکتر صدیقی احترام دارم.
س- آقای فروهر شرکت داشتند؟
ج- بله آقای فروهر بودند.
س- آقای اردلان؟
ج- بله آقای اردلان هم بودند.
س- آقای اردلان وزیر دارایی را منظورم هست.
ج- بله آقای دکتر آذر و رفقای دیگر همه بودند.
س- روزنامه پیام جبهه ملی هم منتشر میشد؟
ج- روزنامه پیام جبهه ملی هم در همین موقع شروع به انتشار کرد و در جلسات و سخنرانیهای هفتگی که داشتیم روزبهروز جمعیت زیادتر میآمد، به طوری که جمعیت از هزاران نفر متجاوز میشد. روزهایی که بنده سخنرانی میکردم یا بعضی از روزها که آقای دکتر مدنی صحبت میکرد، کثرت جمعیت به حدی بود که خیابان و کوچهی مجاور را دربر میگرفت تا اینکه یک روز به ناگهان در ظهر روز جمعه که باشگاه خلوت بود آخوند هادی غفاری و جمعی از چماقداران حزباللهی همراهش از نماز جمعه که بیرون میآیند مردم نمازخوان را حرکت میدهند و میریزند باشگاه را غارت و تصرف میکنند و از آن تاریخ مرکزسازمان جبهه ملی در تصرف آنها افتاد و هیچوقت حاضر به تحویل و تخلیهی آن نشدند. ما در مورد تصرف عدوانی شکایت به دادگستری بردیم. آقای آیتالله اردبیلی دادستان کل به نمایندهی ما جوابی منطبق با شرع انور و عدالت اسلامی داده بود یعنی چون شما مخالف حزب جمهوری اسلامی هستید نمیتوانید محل اجتماع داشته باشید. آقای خمینی هم از این جریان خبردار شدند و اتفاقاً این بعد از آن روزی بود که من از کرمانشاه برگشتم و ایشان را دیدم و مرا مورد تکریم و تقدیر قرار دادند. من یک نامهی فتوائی خدمت ایشان نوشتم که در روزنامهی پیام جبهه ملی هم چاپ شد. نوشتم که جبهه ملی برخلاف سایر دستههای انقلابی درصدد این برنیامد که از عمارتهای دولتی استفاده کند یا خانهی کسی را ضبط و غصب کند، بلکه ما بهطور قانونی این محل را از مالک آن اجاره کردیم و ماهیانه مبلغ گزافی میپردازیم و صدهاهزار تومان به مصرف اثاثیه و مبل و لوازم آن رساندهایم. متجاوزین حزب جمهوری اسلامی آنجا را ضبط و غارت کردند و دادگستری هم تاکنون به شکایت قانونی ما ترتیب اثری نداده است. استدعا میکنم از لحاظ شرعی فتوا بفرمایید که آیا این عمل قانونی است؟ آیا اشخاصی که در آنجا هستند نمازشان درست است؟ آقا هیچ جوابی در اینباره به ما ندادند و تا ما بودیم آن محل در تصرف غیرقانونی آنها بود و صاحبخانه هم علیه شخص من برای مالالاجاره اجرائیه صادر کرد. با آنکه فاقد محل اجتماع بودیم و چاپخانه نداشتیم و چاپخانهها جرأت نمیکردند که انتشارات ما را علناً چاپ کنند، با وجود این روزنامه پیام جبهه ملی بهطور وسیع انتشار مییافت و عجیب این بود که روزبهروز خواهان و خواستار آن اضافه میشد و چون مانع فروش آن در کیوسکها میشدند و روزنامهفروشها ناچار بودند که آنها را در زیر روزنامههای دیگر پنهان کنند و مخفیانه به فروش برسانند. جمع قابل توجهی از جوانان دانشجو پسر و دختر وابسته به جبهه ملی داوطلب شدند که هر روز آنها را در چهارراهها و خیابانهای عمده و محل اجتماعات به فروش برسانند و مردم نیز در خرید آن بر یکدیگر سبقت میگرفتند. بعضیها چندین شمارهی آن را با هم میخریدند و بین آشنایان تقسیم میکردند. بدین ترتیب، انتشار آن از صد تا صدو پنجاه هزار نسخه در روز تجاوز میکرد و ما برای آن از جهت کاغذ و چاپخانه در زحمت بودیم. روزبهروز هم تضییقات برای انتشار آن زیادتر میشد و در ادامه و توسعهی انتشار آن آقای لباسچی از تجار ملی و آزادیخواه بازار بسیار کمک کردند. در این زمان، علاوه بر روزنامه پیام جبهه ملی ما اعلامیهی مشروحی ترتیب دادیم که به امضا بنده در یک کتابچهی بیست و چند صفحهای منتشر گردید. از شما خواهش میکنم، چون خود من آن را در اختیار ندارم، اگر بتوانید این را به دست بیاورید. در این کتابچه، تمام ایرادات و اعتراضاتی که ما به حرکت جمهوری اسلامی داشتیم، راجع به کمیتهها، دادگاههای انقلاب، چریکهای مسلح، نقض آزادیهای پیشبینی شده در قانون اساسی موجود، مجلس خبرگان، نقائصی که در قانون اساسی آمده است، گروگانگیری، پایان یافتن فضاحتبار گروگانگیری و زیانی که از لحاظ مالی و از لحاظ حرمت بینالمللی و منزوی ساختن در جهان متوجه ما کرده است، در آن اعلامیه با شدت مورد بحث و انتقاد قرار دادیم که یکی از اسناد تاریخی و مهم آن زمان محسوب میشود.
س- من حدس میزنم یک نسخه از آن را دارم. من این اعلامیه را خواندهام.
ج- اگر بتوانید یک نسخه از آن را برای بنده بفرستید خیلی ممنون میشوم.
در همین ایام اواخر سال ۱۳۵۹ بود که به مناسبت روز ملی شدن صنعت نفت بود یا به مناسبت سالروز تولد مصدق و قبل از عید نوروز قرار بود که اجتماع و تظاهرات بزرگی از ملیون و آزادیخواهان صورت بگیرد و چون برای ما امکان تبلیغ مستقیم نبود رئیسجمهور در آن روز سخنرانی کرد و اجتماع کثیری در سخنرانی حضور بههم رسانیدند.
س- آن اجتماع کجا بود؟
ج- در دانشگاه تهران بود و بیش از ۵۰.۰۰۰ نفر در آن شرکت و تجلیل از خاطرهی مصدق کردند. در داخل دانشگاه جمعی از همان اوباشان مأمور شده شروع به تظاهرات علیه بنیصدر کردند. بنیصدر هم به مردم دستور داد که «آنها را خاموش کنید» و خود مردم آشوبگران را گرفتند و آوردند تحویل مأمورین انتظامی آنجا دادند که بر سر آن جار و جنجال بزرگی دستگاه حزب جمهوری اسلامی علیه بنیصدر به راه انداخت. به جای اینکه آن افراد آشوبگر و ماجراجو که یک عدهی سی، چهل نفری هم بیشتر نبودند، مورد تعقیب قرار دهند، رسماً علیه بنیصدر اعلام جرم کردند و آقای اردبیلی دادستان کل آقای بنیصدر رئیسجمهور را به اتهام اذیت و آزار نسبت به آن افراد ماجراجو و اخلالگر مورد تعقیب قرار داد و به دادسرا احضار کرد.
در همین زمان به مناسبت آن اعلامیهی بنده و مخصوصاً مقالاتی که در روزنامهی پیام جبهه منتشر میشد آقای خمینی در ضمن یکی از سخنرانیهایشان گفتند آنهایی که با نیت نسبت به قانون قصاص مخالفت میکنند مرتد فطری هستند. این قانون لایحهای بود مفصل و در بیش از یکصد ماده که دولت برای تصویب به مجلس فرستاده بود و نویسندگان روزنامه ما آن لایحه را مورد تجریه و تحلیل و انتقاد قرار داده بودند. ولی آقای خمینی بهطور کلی جمعیت ما را مرتد یعنی برگشتهی از اسلام شناخت.
ما میخواستیم در روز ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ به مناسبت یکصدمین سال تولد دکتر مصدق اجتماع و تظاهرات و در صورت امکان راهپیمایی بزرگی ترتیب بدهیم و بر طبق مقررات جریان را به وزارت کشور اطلاع دادیم ولی وزارت کشور جوابی به ما نداد. با آنکه مسئولان جبههی ملی از اوایل خرداد ماه در حال نیمه اختفا بودند و شورا و کمیته مرکزی ما در محلهای مختلف به صورت پنهانی تشکیل میگرید و با هم خطرات و محظوراتی که متوجه ما بود، بر تصمیم خود در برگزاری تظاهرات راسخ بودیم. در آن روز ۲۵ خرداد جمعیتهای کثیری از همهی نقاط شهر متوجه محل اجتماع بودند ولی در سر چهارراهها و مسیرها گروههای مسلح پاسدار و چماقدار راهها را مسدود و با ضرب و شتم و تیراندازی مردم را متفرق کردند و مانع از برگزاری اجتماع و تظاهرات شدند
س- برای میتینگ با نهضت آزادی هم تماس گرفته شده بود؟
ج- بله با نهضت آزادی تماس داشتیم.
س- آنها موافقت کرده بودند که در آن شرکت کنند؟
ج- در واقع آنها هم تلویحاً موافقت کردند، ولی عملاً شرکت نکردند. مجاهدین هم قرار بود در آن شرکت بکنند و اگر آن تظاهر صورت میگرفت یکی از بزرگترین تظاهرات بعد از انقلاب تهران میشد.
س- محل تظاهرات قرار بود میدان فردوسی باشد؟
ج- بله. میدان فردوسی و پیرامون آنجا بود. که بعد از انجا به طرف دانشگاه و محلهای دیگر حرکت کنند.
س- آن نطق ارتداد را شب قبل از میتینگ آقای خمینی کردند؟
ج- درست یادم نیست. به نظرم همان حدودها بود. درست تاریخ را متأسفانه تطبیق نمیکنم چون مدارکی الان در دسترس من نیست.
از این تاریخ ما متوجه شدیم و اطلاع یافتیم که آنها در پی توقیف کردن و گرفتن و محاکمهی ما هستند در این موقع، اختلاف مجلس و بنیصدر هم به حد اعلاء رسیده بود. چند روز قبل از ۲۵ خرداد ما خانههای خود را ترک کردیم و به حال اختفای مطلق افتادیم و در حال اختفا بودیم که آقای علی اردلان و دکتر جاوید و مسعود حجازی و عده زیادی از فعالین ما را گرفتند و توقیف کردند و یکی از آنها، یکی از بازاریهای فداکار و رفیق ما را به نام دستمالچی هم اعدام کردند. اختفای بنده ۱۴ ماه طول کشید و بعد از ۱۴ ماه بود که من و خانمم به وسیلهی اشخاصی که پول میگیرند و ترتیب فرار را فراهم میکنند توانستیم از ایران خارج بشویم. دربارهی مشقات دوران اختفا زائد میدانم که صحبتی بکنم. در حال اختفا که بودیم شنیدیم به خانهی ما ریختهاند، اثاث آن را غارت کرده و خانه را به تصرف گرفتهاند.
در همین اواخر زمان اقامت ما در مخفیگاهها بود که قضیه دیگری قطبزاده پیش آمد و اتهاماتی به آیتالله شریعتمداری وارد کردند و در ضمن پای جبهه ملی را هم به میان کشیدند و گفتند سازمانی از جبههی ملی به نامی که اکنون فراموش کردهام با قطبزاده همکاری داشته است.
س- یعنی دار و دستهای که قرار بود با آقای قطبزاده همکاری کند؟
ج- بله. دار و دستهای که قرار بوده با آقای قطبزاده علیه دولت اقدام و کودتا بکنند و در مجلس هم یکی دو نفر از نمایندگان گفته بودند که جبهه ملی و دکتر سنجابی هم در این کار دخالت داشته است.
س- یعنی شما؟
ج- بلی. اسم بنده را هم برده بودند ولی تمام آنها دروغ محض و عاری از واقعیت بود. ما هیچگونه ارتباطی با قطبزاده نداشتیم و به هیچوجه از جریان آنها هم خبردار نبودیم. فرار ما از راه کوههای سخت و پرزحمت و دردسر آرارات صورت گرفت که به ترکیه رفتیم و از ترکیه به پاریس و در پاریس مدتی ماندیم و بعد از پاریس به آمریکا آمدیم.
س- خیلی ممنونم. من سؤالاتی دارم که بعدازظهر مطرح خواهم کرد.
Leave A Comment