روایتکننده: آقای دکتر کریم سنجابی
تاریخ مصاحبه: بیستویکم اکتبر ۱۹۸۳
محل مصاحبه: شهر چیکو- ایالت کالیفرنیا
مصاحبهکننده: ضیاءالله صدقی
نوار شماره: ۲۸
س- امروز بعدازظهر با اجازه شما میخواهم به یک مقدار سؤالات متفرقه بپردازم. اولین سؤالم این است که یکی از انتقادات عمدهای که از جبهه ملی بهطور اعم و از رهبران جبهه ملی بهطور اخص میشود فقدان برنامه است. به این معنا که شما و همرزمان شما همیشه با دادن شعارهای شاه باید سلطنت کند، نه حکومت و انتخابات آزاد و استقرار حاکمیت ملی کفایت کردید و هرگز برنامهی جامع و مشروحی برای رفع نابسامانیهای اقتصادی-اجتماعی ایران ارائه ندادید. پاسخ شما به این انتقاد چیست؟
ج- عرض کنم یک مقدار این ایراد به دورهی اول که زمان دکتر مصدق بود، برمیگردد. چنانکه میدانید او در آغاز حکومتش اعلام کرد که برنامهای جز اجرای قانون ملی کردن صنعت نفت و اصلاح قانون انتخابات ندارد. ولی در کابینه دوم حکومتش با اصلاحاتی که میکرد و بهخصوص بعد از آنکه اختیارات تام از مجلس گرفت، شروع به اجرای برنامههای اقتصادی و اداری و وضع قوانین و مقررات و تجدیدنظر در قوانین و مقررات کرد که در یک مجموعهی مخصوص و مبسوطی در تاریخ مقررات و قوانین ایران وجود دارد. به هر حال، در آن دوره احزاب سیاسی متفرق و پراکنده بودند که آنها هر کدام مرام و مسلک مخصوص خودشان را داشتند. حزب ایران بود، حزب پانایرانیست بود، حزب نیروی سوم بود و یکی دو حزب کوچک دیگر. ولی در سال ۱۳۳۹ که دورهی جبهه ملی دوم شروع شد و جبهه ملی دارای تشکیلات وسیعی شد و بهطوری که توضیح دادم تشکیلات آن از محدوده تشکیلات حزبهای وارد در جبهه ملی وسعت بیشتری پیدا کرد. بهطوری که شاید عدهی افراد اسم نوشته و وارد در سازمانهای آن بیشتر از افراد و اعضایی بود که در مجموع حزبهای وابستهی به جبههی ملی بودند. جبهه ملی خواه ناخواه علاوه بر احزاب مذکور دارای تشکیلات و سازمانهای صنفی خاصی شده بود و بهتدریج احساس کردیم که باید یک کنگرهای از طرف سازمانهای جبهه ملی در تهران و در استانها تشکیل بشود و نمایندگانی انتخاب بشوند که به وسیلهی آن نمایندگان هم اعضای شورای جبهه ملی و هم بهطور غیرمستقیم با انتخاب آن شورا هیئت اجرایی جبهه ملی منتخب کنگره یعنی منتخب افرادی که انتخاب شده از طرف افراد و سازمانهای مختلف جبهه ملی هستند باشند و این عمل شد. علاوه بر این، متوجه بودیم که باید جبهه ملی دارای برنامهی جامعی باشد که غالب این مسائلی را که شما به آن توجه کردید مشتمل باشد. برخلاف آنچه میگویند در منشوری که آن سال به تصویب کنگره رسید و منشور نسبتاً وسیعی است در ده، بیست صفحه تمام مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، اداره امور شهرستانها و سیاست خارجی کشور و سیاست حفظ انتظامات و امنیت و ارتش و تمام این مسائل بهطور دقیق در آن پیشبینی شده است. مثلاً همین مسئله اصلاحات ارضی و کشاورزی و سیاست اقتصادی که چه نوع صنایعی باید به وسیله دولت اداره شود و ملی باشد و چه صنایعی ممکن است به وسیله افراد یا تعاونیها اداره بشود، در آن بهطور تفصیل نوشته و پیشبینی شده است. بنده تصور میکنم که آن منشور جامعترین و مترقیترین برنامهی احزاب سیاسی ایران تا آن زمان بوده است. در واقع خود شاه هم که در آنموقع مشغول ترتیب برنامه و اصطلاح انقلاب شاه و ملت بود، شعارها و اصولی را از همان منشور اقتباس کرد و به خود نسبت داد. بنابراین، ایراد به اینکه جبهه ملی دارای برنامه روشنی نبوده نسبت به جبهه ملی دوم به هیچوجه وارد نیست.
س- متشکرم. آقای دکتر سنجابی شما در این مصاحبه فرمودهاید که آقای خمینی و همراهان او از آغاز با اصلاحات ارضی، نه فقط اصلاحات ارضی شاه بلکه با هر نوع اصلاحات ارضی، مخالف بودند در حالی که شعار جبهه ملی دوم یعنی جبهه ملی ۱۳۴۲-۱۳۳۹ شعار «اصلاحات ارضی آری ولی دیکتاتوری شاه نه» بود. آقای خمینی با تضمین حقوق اقتصادی، سیاسی، اجتماعی زنان مخالف بود ولی جبهه ملی آنچنان که در منشور و سایر نشریات آن منعکس است طرفدار تأمین حقوق نامبرده برای زنان بود. در تعیین نوع حکومت جبهههای همیشه طرفدار سرسخت استقرار حاکمیت ملی از طریق مراجعه به آراء عمومی بود و آقای خمینی همچنان که در کتاب ولایت فقیه ایشان مشروحاً بیان کرده بودند طرفدار استقرار حکومت اسلامی یعنی ولایت فقیه بودند. حال سؤال من این است چه عواملی باعث شد که با وجود چنین اختلافات فاحش با مواضع آقای خمینی شما با ایشان به توافق برسید و آن اعلامیهی سه مادهای را امضا بکنید؟
ج- اعلامیه سه مادهای پاریس نمودار فکر اصلی نهضت ملی ایران برای تحصیل حاکمیت ملی و تحصیل استقلال ملت ایران بود. تصوری که در آن زمان ما در مبارزاتمان از آیتالله خمینی و کوشش روحانیون برای انقلاب و توسعه انقلاب و به راه انداختن حکومت دیکتاتوری داشتیم، ایجاد یک حکومت ملی و مردمی به وسیله آراء عمومی بود. آنچه را که آقای خمینی ضمن نامههایشان و اعلامیههایشان فقط به عنوان حکومت اسلامی یا عدل اسلامی بیان میکردند به این مفهوم تلقی میکردیم که ایشان خواهان اصول عدالت و انسانیت و مروت هستند که مبانی هر آئین و مذهب و مخصوصاً دیانت اسلام است و با روشی که ائمه داشتند و با طریقی که رهبران روحانی در نهضت مشروطیت ایران داشتند، انطباق دارد. بهعلاوه، خود آقای خمینی در مواردی که از ایشان سؤال میکردیم علناً و آشکار میگفتند که روحانیت کاری به حکومت کردن ندارد و ما خدمتمان در مدرسه و مسجد است و حکومت کار سیاسیون است و باید آنها این وظایف را در دست بگیرند. حتی خود ایشان در چند ماه پیش هم این مسئله را اقرار کردند و گفتند در آنموقع که ما آن مطالب را میگفتیم تصور میکردیم که افراد شایسته از روحانیون برای این مسائل نداریم و خود اهل سیاست و افراد غیرروحانی برای اداره امور مملکت کافی هستند، ولی چون بعداً متوجه شدیم که این شرایط حاصل نیست و اسلام در خطر است برای این کار از روحانیون هم دعوت کردیم که در حکومت شرکت کنند. یعنی در دوران انقلاب هیچ تصور نمیرفت که آقای خمینی و دستگاه روحانیت طریقی جز از آنچه که مثلاً مرحوم سیدمحمد طباطبائی، سید عبدالله بهبهانی، آخوند ملاکاظم خراسانی، مرحوم حاج میرزاحسین نائینی در صدر مشروطیت داشتند، داشته باشند. حتی مرحوم کاشانی نیز در دورهی مبارزاتش به هیچوجه مدعی حکومت روحانیت نبود و فقط به عنوان یک رهبر و راهنمای دینی با نهضتهای ملی همراهی میکرد. بعد هم که بر سر مسائل دیگری با دکتر مصدق اختلاف پیدا کرد اختلافش به این معنا نبود که خواهان حکومت روحانی باشد، بلکه میخواست حکومت دیگری غیر از مصدق بر سر کار بیاورد. بنابراین در این مبارزات ما به هیچوجه نمیتوانستیم تصور کنیم و حتی به عقیدهی بنده هیچ یک از خود روحانیون هم تصور نمیکرد که آنها خواهان استقرار یک حکومت انحصارگر آخوندی هستند.
س- شما کتاب ولایت فقیه را قبل از اینکه با آقای خمینی ملاقات بکنید، خوانده بودید؟
ج- بله بنده آن کتاب ولایت فقیه را دیده بودم. آنها در اصولشان برای مرجعیت علما حرفهایی میزدند و به احادیثی استناد میکردند ولی آن مطالب به قدری مبهم و آن احادیث به حدی کلی و راجع به مسائل روزمرهی زندگی بود که به هیچوجه معنی حکومت به معنی خاص از آنها استنباط نمیشود. مرجعیت عبارت از یک مرجعیت ارشادی و یک مرجعیت فتوائی است که غیر از حکومت کردن است. احادیثی و اخباری که از ائمه نقل شده به این معنی است که در صورتی که امام در محلی نباشد یا غایب باشد پیروان مذهب شیعه باید به اشخاصی مراجعه کنند که وارد در احادیث و اخبار و آشنا به اصول مذهب باشند و اینها را مرجع فتوا و حکم قرار بدهند، این به هیچوجه معنای حکومت ندارد.
س- ولی در آن کتاب آقای خمینی صریحاً بیان کردند که اصولاً مردم مثل صغیر میمانند و امام نقش راهنما و خلیفه را دارد و رسماً در آن کتاب گفتند که حضرت محمد هم بعد از خودشان خلیفه انتخاب کردند و ما هم به خلافت معتقد هستیم. این دقیقاً در کتاب ولایت فقیه بیان شده است.
ج- شاید آن کتابی را که بنده دیدهام، غیر از این باشد. به هر حال، من چون تردید راجع به حکومت روحانیون دربارهی آقای خمینی داشتم در پاریس که با ایشان صحبت میکردم، مخصوصاً این موضوع را مطرح ساختم و پرسیدم که آقا منظورتان از این حکومت اسلامی یا عدل اسلامی که به صورت مبهم در انتشاراتتان و اعلامیههاتان بیان میفرمایید، چیست؟ ایشان همین مطلب را گفتند و قید کردند که کار آخوند و روحانی حکومت کردن نیست.
س- آقای دکتر سنجابی، رهبران جبهه ملی بارها گفته بودند که در جریان ۱۵ خرداد دخالتی نداشتند و همهی ما میدانیم که یکی از کارگردانان آن جریان طیب آن چاقوکش معروف بود که قبل از آن هم همراه با شعبان بیمخ در روز کودتای ۲۸ مرداد صحنهگردان اصلی بودند و بعد از آن هم در سالهای ۱۳۴۲-۱۳۳۹ یعنی در زمان فعالیت جبهه ملی دوم همین آقای طیب همچنانکه شما هم در این مصاحبه فرمودید، چندین بار با هوادارانش به دفتر جبهه ملی دوم حملهور شده بود، بنابراین چه عامل و یا عواملی باعث شد که شما در اعلامیهای که در سال ۱۳۵۷ به امضا خودتان منتشر کردید از ۱۵ خرداد به عنوان قیام ملی و میهنی به زعامت امام خمینی یاد کردید؟
ج- عمل افرادی مثل طیب یا مثل آن شخص دیگری که اسم بردید یعنی شعبان بیمخ و یا افراد ماجراجوئی که دنبال روحانیون هستند و همیشه بودهاند و همه آخوندها در همهی شهرها از این افراد به دنبال خود داشتهاند با عمل خود روحانیت فرق دارد و ما به هیچوجه نمیتوانستیم تصور بکنیم که واقعاً آقایان بخواهند ادارهی امور و ادارهی مؤسسات و تشکیلات مملکت را به دست افرادی نظیر این افراد بسپرند. هیچکس نمیتوانست چنین تصوری بکند. علاوه بر این، آن قیام ۱۵ خرداد که در سال ۱۳۴۲ اتفاق افتاد، به دنبال اقدامات و فعالیتهایی بود که جبهه ملی کرد و در زمانی بود که همهی ما در زندان بودیم و جنبهی به اصطلاح ارتجاعی نداشت، آشوبی بود که علیه حکومت دیکتاتوری کردند و به هیچوجه داعیه حکومت آخوندی در آن نبود.
س- آقای دکتر سنجابی شما دقیقاً چه مدتی در کابینه آقای بازرگان وزیر امور خارجه بودید؟
ج- گمان میکنم حداکثر دو ماه.
س- معاونین شما چه کسانی بودند؟
ج- معاونین بنده دو نفر بودند. یکی آقای احمد سلامتیان که معاون سیاسی بود و دیگر یکی از مدیرکلهای وزارت خارجه که با نظرخواهی از کارکنان معاون امور اداری شد و فردی خوشنام و درستکار بود.
س- فرجالله اردلان سمتی در وزارت خارجه داشت؟
ج- نخیر. فرجالله اردلان و دو، سه نفر دیگر از جوانان تحصیلکرده با من میآمدند و کمکی در کارها میکردند ولی هنوز عنوان و سمت رسمی پیدا نکرده بودند.
س- آقای دکتر شمسالدین امیرعلایی را شما به سمت سفیر ایران در پاریس منصوب فرمودید؟
ج- بله. دکتر شمسالدین امیرعلایی را من انتخاب کردم و همچنین دکتر محمد مکری را به سمت سفیر در مسکو انتخاب کردم.
س- سایر انتخابات شما در سفارتخانههای ایران در کشورهای دیگر کدام بودند؟
ج- یکی هم آقای حائری بود.
س- آقای حائری با شما به عنوان سفیر معین کردید؟
ج- یعنی به عنوان نماینده شخص وزیر خارجه در سفارت و اشنگتن من انتخاب کردم و راجع به انتصاب او هم تلفنی از آقای خمینی که در قم بودند استمزاج کردم و با تأیید ایشان این سمت را به او واگذار کردم و منظورم این بود که با نسبت روحانیت و سابقهی شاگردی آقای خمینی بتواند از بینظمیها و بیترتیبیها و آشوبگریها و ریخت و پاشهایی که افراد بیصلاحیت در سفارت واشنگتن میکردند، جلوگیری کند. متأسفانه آقای حائری به جهاتی که معلوم نشد و یا شاید کفایت آن را نداشت، نتوانست از عهدهی انجام آن وظیفه برآید.
س- آقای حائری خودشان شخصاً به من گفتند چون آنموقع من با ایشان خیلی تماس داشتم، ایشان نمیخواستند که رسماً وارد میدان بشوند و در مقابل آقای خمینی قرار بگیرند برای اینکه خودشان به من گفتند که من اگر بخواهم از آقای خمینی انتقاد بکنم و از آقای دکتر سنجابی حمایت بکنم، فردا آقای خمینی به من خواهد گفت که بعد از این همه سالها شاگردی و روابط فامیلی و این حرفها، مرا رها کرد و طرف آقای سنجابی را گرفت و من نمیتوانم این کار را بکنم.
ج- بله. من خیلی متأسفم که چنین نظریاتی در بین باشد. مثل اینکه من یک طرفی در آن زمان جدا از آقای خمینی داشتم. در واقع من نیت جدایی نداشتم، اما آنها این نیت را داشتند. به دلیل آنکه آنچه کوشش میکردم که باید وزیرخارجه مسئول اداره سفارتخانهها و وسیلهی دستور به سفرا باشد و سیاست خارجی مملکت را در دست بگیرد و اداره کند تمام به خیر مملکت و صلاح انقلاب بود. متأسفانه در عمل عوامل دیگری کارشکنی میکردند و با همهی کوششهایی که من میکردم و با علاقهی ظاهری که آقای خمینی هم در تقویت از من نشان میداد، با وجود این عملاً آن افرادی که در سفارتخانهها آشوب میکردند نگاه داشتند. همانطوری که در داخل مملکت هم آشوبگران و کمیتهها و عوامل ضد انقلاب را با همهی کارهای بد و مخربی که میکردند تقویت میکردند. البته به خاطر دارید که وقتی پسر آقای منتظری شیخ محمد منتظری در موقع نخستوزیری آقای مهدی بازرگان و وزارت خارجه من برخلاف قانون و با زور و تفنگ و تفنگدار و چریک فرودگاه تهران را تصرف کرد و یک عدهای را با خودش حرکت داد و به سوریه برد.
س- بدون گذرنامه.
ج- بدون گذرنامه به سوریه رفت و این عمل به قدری یاغیگرانه و آشوبطلبانه بود که مورد اعتراض همه واقع شد و حتی خود آیتالله حسین منتظری هم در آنموقع گفت که بچهی من دیوانه است. با همهی اینها آن قدر از او حمایت کردند که بازرگان بیچاره نتوانست در مقابل آن آشوبگری و یاغیگری مسلم کوچکترین اقدامی بکند و معلوم نشد چه اشخاصی را و چه اموالی را در آنموقع به خارج برد. بعد هم ایشان نماینده مجلس و همه کاره مجلس شدند.
س- و جزو کمیتهی دفاع.
ج- بله و باز همین شیخ محمد منتظری معروف به رینگو بود که از طرف آقای خمینی برای رسیدگی به اتهامات مربوط به شکنجه در زندانهای حکومت جمهوری اسلامی معین شد و آن در وقتی بود که آقای بنیصدر رئیسجمهوری رسماً اعلام داشت که در زندانها به متهمین و زندانیها شکنجههای غیرانسانی وارد میکنند و آقا برای اسکات افکار عمومی شیخ محمد را مأمور رسیدگی کرد و او پس از چندی شایعه شکنجهها را که واقعیت آن بر همه مسلم بود، مورد انکار قرار داد.
س- از جریاناتی که در سفارت ایران در واشنگتن در آنموقع اتفاق افتاد در آن زمانی که داماد آقای دکتر ابراهیم یزدی، آقای شهریار روحانی سفارت را در دست داشتند، چه مطالبی به استحضار شما رسید؟ و الان چه خاطراتی از آن دوره دارید؟
ج- شهریار روحانی با عدهای از افراد خودش به سفارت ریخته پروندههای سفارت را جمعآوری کرده و اموال سفارت را در دست گرفته و روی نقدینه و حساب سفارت هم دست انداخته بود و افرادی را که کارمند رسمی سفارت بودند بدون کسب دستور از مرکز از خدمت اخراج میکرد. خبر اینها مرتب به ما میرسید. من در مقابل این آشفتگیها به امید اینکه بشود جلوگیری کرد اول آقای دکتر شایگان را که خبر از ضعف و بیماری او نداشتم، ولی روی سوابق و شخصیتش امیدوار بودم که بتواند یک شخصیت برجسته و قوی برای نمایندگی ما باشد در نظر گرفتم و به او تلفن و خواهش کردم که سفارت ایران را عهدهدار شود ولی ایشان عذر خواستند. بعد از آن بود که متوجه آقای حائری شدم که فردی تحصیلکرده و از روحانیون برجسته و شاگرد خود آقای خمینی بوده است و با موافقت آقای خمینی ایشان را به آن سمت معین کردم. بعد از اینکه او انتخاب شد آنها آقای علی آگاه و یک نفر دیگر را برای کارشکنی به تهران فرستادند.
س- سجادی؟
ج- نمیدانم آن شخص دیگر کی بود. آنها مرتباً با دکتر یزدی و مهندس بازرگان ارتباط داشتند و با توصیههای دکتر یزدی پیش من میآمدند و مذاکره میکردند. آقای آگاه عقیدهاش این بود که من مقام سفارت را به خود شهریار روحانی واگذار کنم و من حاضر نبودم به جوانی که نمیشناسم و از سوابق و احوال او خبر ندارم، چنان مقام پراهمیت و پرمسئولیتی بدهم. بعد از آن، آنها خانمی را که اسمش را فراموش کردهام معرفی کردند.
س- خانم مهوش طباطبایی بود؟
ج- به نظرم او بود. حتی یک روز که در دفتر مهندس بازرگان بودم آنها از واشنگتن به او تلفن کردند و آقای حائری را سست ایمان و شرابخوار معرفی کردند که باعث آزردگی مهندس بازرگان شد. در این موضوع آقای دکتر یزدی هم که آنموقع همهکاره دولت بود به من تلفن و خواهش میکرد که توجه خواستههای آنها بکنم و من البته زیربار نمیرفتم.
س- آقای دکتر سنجابی، آیا جبهه ملی با مجاهدین خلق در آن زمان ارتباطی داشت؟
ج- در چه تاریخی؟
س- بعد از رئیسجمهور شدن آقای بنیصدر.
ج- ما قبل از انقلاب از وجود چریکها و از وجود اشخاصی که دست به مبارزات مسلحانه میزدند و مبارزه آنها بهصورت ترور و کشتن مأمورین ساواک و بعضی از افسران ارتش و مخصوصاً مستشاران آمریکایی بود، خبر داشتیم و میدانستیم که آنها با عوامل انقلابی خارج از ایران و با فلسطینیها و غیره ارتباط دارند. ولی در آن زمان تفاوت درستی بین فدائیان و مجاهدین تشخیص نمیدادیم، یعنی اطلاعات دقیقی از آن نداشتیم.
س- فقط میدانستید که یک گروه مارکسیست-لنینست هستند و یک گروه اسلامی.
ج- بله. میدانستیم که دو گروه هستند که یک دستهای از آنها مارکسیست- لنینیست هستند.
س- چریکهای فدائی خلق و یک دستهی دیگری هستند که معتقد به اصول اسلامی هستند ولی در عین حال تمایلات چپ هم دارند یعنی مجاهدین خلق.
ج- بر ما درست معلوم نبود و هنوز هم کاملاً معلوم نیست که تلفیق و تطبیق این دو نهاد متضاد چگونه ممکن است صورت بگیرد. یک وقتی هم شاه به عنوان مارکسیستهای اسلامی صحبتی کرد که من او را در مصاحبههای تخطئه کردم. زیرا به نظر ما فوقالعاده عجیب و ساختگی میآمد که بخواهند این دوعنصر متضاد، یعنی آئین اللهی و روحانی اسلام را با فلسفهی مارکس که منافی با هر دین و بهخصوص با دین اسلام است و یا اصول مادیگرایی و دیالکتیکی آن تطبیق داد و از آن تلفیقی به وجود آورد. بعد هم که انقلاب پیروز شد در تظاهرات اولیه و در آشوبهای اولیه که در تهران یا در شهرستانها صورت میگرفت تا حدودی مجاهدین هم همراهی با فدائیان میکردند و خط فاصل میان آنها مشخص نبود تا آنکه بهتدریج جدایی بین آنها نمایان گردید. یک وقت هم در داخل شهر تهران میان چریکها جنگی درگرفت که دوامی نیافت.
س- یعنی جنگ خیابانی؟
ج- بله. زد و خوردی با همدیگر کردند و همین موضوع چریکها و مسلح بودن بعضی از گروهها از جمله مسائلی بود که من با دستگاه حکومت در موضوع آن اختلاف داشتم و میگفتم حالا که حکومت انقلاب بر سر کار آمده و انقلاب موفق شده است ما باید چریکهای خارج از نیروی دولتی را حتماً منحل و خلع سلاح کنیم و یا در انضباط شناخته شده و منظم دولتی قرار بدهیم. کسی که در مقابل این حرف میایستاد آقای دکتر یزدی بود و او داوطلب شد که همهی چریکها را تحت ضابطه و انضباط دربیاورد و اداره کند. ولی در ضمن معلوم شد که او نیز برای خودش یک دستهی مخصوص چریک ترتیب داده است. چنانکه در همان چند روز اول تشکیل حکومت بازرگان که بنده هم وزیرخارجه بودم یک دسته از چریکهای فدائی یا مجاهد و غیره به سفارت آمریکا ریختند و آن محل را اشغال کردند. بنده از آن آشوبگری بسیار ناراحت شدم و به مهندس بازرگان تلفن کردم و چندنفر از مسئولین وزارت خارجه مانند آقای سلامتیان و غیره را به آن محل فرستادم و دکتر یزدی هم با جمعی از چریکهای مسلح خودش فرا رسید و آن غائله را خواباندند. ولی مدتها بعد که به مرور زمان اختلافات بین مجاهدین و دیگر گروههای چپی مسلح و غیرمسلح آشکار شد ما با آنها ارتباط پیدا کردیم.
س- این تقریباً چه تاریخی بود آقای دکتر؟
ج- بعد از استعفای من و بعد از برگشتن من از آمریکا و تقریباً مقارن با انتخابات مجلس شورای ملی …
س- یعنی دیگر آقای بنیصدر رئیس جمهور بودند؟
ج- شاید هم بنیصدر هنوز به رئیسجمهوری نرسیده بود ولی طالقانی فوت کرده بود. به خاطر دارم که افرادی از مجاهدین گاهی به دیدن من میآمدند و با آنها ملاقات میکردم و اگر اشتباه نکرده باشم، یکبار هم خود آقای رجوی با یکی دو نفر از همکارانش به دیدن من آمدند. در آن موقع او پنهان نبود و در خط بینابین پیروی و فاصلهگیری از امام قرار داشت. اما مبارزاتشان و شعارهایشان مانند تودهایها و دیگر چپگراها بر ضد ملیگرایان و لیبرالها نبود. هر قدر فاصلهی آنها از تودهایها بیشتر میشد و هرقدر دستگاه انحصارطلب آخوندی نسبت به آنها ترشرویی و خشونت بیشتر نشان میداد نزدیکی ما با آنها بیشتر میشد. مخصوصاً همراهی و ارتباط آنها با بنیصدر در خط آزادیخواهی وسیلهی دیگری برای همکاری و تفاهم ما با آنها شده بود بیآنکه این همکاری و تفاهم به ائتلاف برسد.
س- آقای دکتر من میخواهم اسامی بعضی از اشخاص را در اینجا ذکر بکنم و از شما تقاضا میکنم که از این شخصیتهای تاریخی که من نام میبرم شما یک شرح حال مختصری درباره اینها بفرمایید و یک موضوع یا دو موضوع را مثال بزنید که اینها در آن دخالت مستقیم داشتند که معرف شخصیت و موضعگیری سیاسی- اجتماعی آنها باشد.
ج- تا حدودی که اطلاع دارم.
س- مسلماً. آقای حسین علاء.
ج- آقای علاء در دوران اول خدمتش جزو رجال ملی بود و در جریان جنگ بینالملل اول هم که دبیر و رئیس دفتر وزارت امور خارجه بود از اشخاصی بود که ملیون و دموکراتها با او مرتبط بودند و او هم با آنها همکاری میکرد. بعد از خاتمه جنگ هم حسین علاء جزو افرادی بود که در موقع انتخابات مورد توجه افکار عمومی بود و آنهایی که مثلاً به مصدق رأی میدادند به حسین علاء هم رأی میدادند. علاء در تمام دوران رضاشاه و سالها در دوران این شاه که مصدر خدمات مهم بود شهرت به درستی و پاکدامنی داشت و در امور مربوط به معاملات و فساد و رشوهخواری چیزی از او شنیده نمیشد جز در این اواخر که او هم گویا مختصر ثروتی پیدا کرد و بنیاد خیریهای به نام بنیاد علاء به وجود آورد و مدرسهای هم تأسیس کرد و محمدرضا شاه هم در سالهای اخیر نظر لطفی به او نداشت. مرحوم دکتر مصدق در عین اینکه به او معتقد نبود ولی برحسب سوابق گذشتهاش نسبت به او همیشه با احترام و با احتیاط صحبت میکرد، یعنی او را هیچوقت مورد حمله و اعتراض مستقیم قرار نداد.
س- آیا شما میتوانید به موردی اشاره کنید که حسین علاء خدمتی به ایران کرده باشد؟
ج- یکی از مواردی که ممکن است خدمت علاء محسوب شود زمانی بود که نمایندگی ایران در آمریکا را داشت و آنموقعی بود که حکومت قوام بر سر کار آمده و اختلاف بین ایران و شوروی را درخصوص خروج نیروهای شوروی از ایران در جریان بود با اینکه دستورهای رسمی از طرف دولت لااقل به صورت ظاهر صادر میشد که نمایندگان ایران دعوایشان را علیه شوروی از شورای امنیت پس بگیرند ولی علاء در آن مورد ایستادگی کرد و بر دفاع از خواستههای ملت ایران ثابت ماند و به دستور دولت موقت اعتنا نکرد.
س- آقای امیر اسدالله علم.
ج- علم پسر شوکتالملک بیرجندی بود. خانواده امیرشوکت الملک علم بیرجندی منسوب به حمایت انگلیس بود و آنطوری که شهرت دارد، ولی صحت آن بر من مسلم نیست، شوکتالملوک در وصیتنامهاش کنسول انگلیس را به عنوان مجری وصیّتنامه و سرپرست خانواده خودش معین کرده بود. همانطور که شوکتالملوک خودش در زمان حیاتش در حمایت انگلیسها و کنسولگری انگلیس در خراسان بود. فرزندش آقای علم هم که نه تحصیلات و نه سابقهی مبارزات سیاسی و نه سابقهی خدمات اداری داشت یک مرتبه و به ناگهان گل کرد و استاندار شد و وزیر شد و نخستوزیر شد و وزیر دربار شد و رئیس حزب و رئیس دانشگاه شد.
س- آقای دکتر جمشید آموزگار.
ج- والله بنده زیاد …
س- با ایشان آشنایی ندارید؟
ج- نه اجازه بدهید. بنده دوست ندارم در مسائلی که مربوط به اشخاص است صحبت کنم اما پدر آموزگار هم به همان ترتیب که دربارهی امیر شوکتالملک صحبت کردم او هم شهرت داشت که منسوب به همان سیاست است.
س- اشرف پهلوی.
ج- اوه. جزو افراد مخرب و فاسدکننده و متأسّفانه رسواکننده دستگاه سلطنت بود. در دورهی جوانیاش حرفهایی دربارهاش زده میشد و بعد مداخلاتش در امور اداری و سیاسی زیاد بود و شخصیتی قویتر از برادرش داشت. در سالهای اخیر در امور ملکی و معاملات تجاری وارد شده و ثروت بالنسبه هنگفتی بههم زده بود. او جزء افرادی بود که در دوران ملی شدن نفت علیه حکومت مصدق فعالیت زیاد داشت و مصدق ناچار شد که تبعید او را از شاه بخواهد و از عوامل و کارگردانهای اصلی کودتا باشد. او در خانواده سلطنتی یکی از افرادی بود که بیش از همه باعث سلب اعتقاد و عقده و عدم رضایت مردم نسبت به دستگاه سلطنت شده بود.
س- شما ایشان را هرگز ملاقات کرده بودید؟
ج- هیچوقت بنده به ملاقات او نرفتم.
س- آقای غلام علی ازهاری.
ج- ایشان را نمیشناسم.
س- آقای دکتر مظفر بقایی.
ج- دکتر مظفر بقایی پدرش جزو افراد خوشنام و جزو وکلا و نمایندگانی بوده که در مشروطیت اقداماتی کرد و شخصیتی موجه داشت.
س- میرزا شهاب کرمانی؟
ج- بله میرزا شهاب کرمانی. آدم موجهی بود و بقایی هم از میراث موجه بودن پدرش استفاده کرد. دکتر بقایی در آغاز مبارزات سیاسیاش در دوران جنگ جهانی دوم مدت کمی در حزب توده بود و بعد از آنها جدایی گرفت و دیگر اثری از فعالیت سیاسی او نمایان نبود. یعنی در آن زمان که ما حزب میهن را تشکیل داده بودیم و یا نیروهای اشغالگر روس و انگلیس عده کثیری از افسران و جوانان و بازاریان را به اتهام همکاری با عوامل آلمانی گرفته و در اردوگاههای خود در رشت و اراک زندانی کرده بودند، نامی و فعالیتی از دکتر بقایی شنیده نمیشد. اولین بار که اثر فعالیت ایشان ظاهر گردید در زمانی بود که حکومت قوامالسلطنه حزبی به نام حزب دموکرات به وجود آورده و به وسیلهی عوامل دولتی در مقام انتخاب کردن نمایندگان دورهی پانزده مجلس از اعضای حزب خود بود و آقای دکتر بقایی وارد آن حزب و از طرف حزب نامزد نمایندگی شهر کرمان شد و به مقام نمایندگی مجلس رسید. در همین دوره بود که قوامالسلطنه حتی انتخابات تهران را نیز تحت مداخلهی خود قرار داد و مانع از انتخاب شدن دکتر مصدق گردید. تمام افرادی که انتخاب شدند همه از طریق مداخله مستقیم و یا موافقت دولت به آن مقام رسیدند. چه بقایی و چه مکی، چه عبدالقدیر آزاد و چه حائریزاده که بعداً جزو اقلیت و جزو افراد مورد توجه ملت شدند و در نهضت مصدق و ملی کردن نفت فوقالعاده همراهی و همکاری کردند. ولی ترتیب انتخاب شدن آنها از طرف حکومت قوامالسلطنه عیناً یکی بود و فرقی با همدیگر نداشتند. منتها در مجلس پانزدهم موقعی که قواماالسلطنه را با تحریک شاه از کار برکنار کردند آنها بهتدریج نقش دیگری در پیش گرفتند و با خواستههای مردم موافقت و همدمی کردند و از آن وقت دکتر بقایی شخصیت نیرومند سیاسی خود را نشان داد. او مردی زیرک و بذلهگو، ناطقی زبردست و شخصیتی بسیار جسور و گستاخ و نکتهبین و توطئهگر و در ضمن هم نویسندهی خوبی است. این بود که در انظار مردم فوقالعاده جلوه کرد و در انتخابات دورههای شانزدهم و هفدم نمایندهی واقعی مردم تهران شد. در دورهی شانزدهم با صداقت و صفا با مصدق همراهی کرد و در دو هیئت نمایندگی که ما به آمریکا و لاهه هم رفتیم ایشان هم همراه ما بودند. گو اینکه در عمل نقش و فعالیت مؤثری در این هیئتها نداشت و باز همو بود که به اتفاق مرحوم خلیل ملکی بنیانگذار حزب بسیار فعال زحمتکشان ایران شد. ولی با کمال تأسف پس از جریان دعوای لاهه و قضایای۳۰ تیر و حکومت مجدد دکتر مصدق او به ناگهان تغییر روش داد و شروع به اختلاف پراکنی و نفاق و مخالفت با حکومت دکتر مصدق کرد و با دار و دستهی مخالفان مصدق و همراهان شاه ساخت. در آغاز ریاکارانه مدتی در وسط ماند و این طرف و آن طرف میزد تا آنکه بهتدریج مخالفتها و کارشکنیها و حتی خرابکاریهایش علنی گردید و شروع به همکاری با سپهبد زاهدی کرد.
س- آقای سپهبد تیمور بختیار. شما هرگز با ایشان ملاقاتی کرده بودید؟
ج- بله. تیمور بختیار موقعی که سرهنگ بود و از طرف دولت به عنوان فرماندهی تیپ کرمانشاه منصوب شد به وسیلهی شاپور بختیار به من معرفی شد و او را به منزل من آورد. در این ملاقات او قول همراهی و همکاری با مصدق داد، ولی برخلاف او از اشخاصی بود که در توطئهی علیه دکتر مصدق شرکت داشت و قرار گذاشته بودند که اگر در توطئه تهران موفق نشدند، او اقداماتی در کرمانشاه بکند و بعد از کودتا و بر سر کار آمدن حکومت زاهدی از ارکان آن حکومت و فرمانده نظامی تهران و بعد هم رئیس سازمان امنیت شد. در زمان ریاست سازمان امنیتش هم من یکی دو بار او را دیدم. یک بار در موقعی بود که اتهامی بر من وارد کرده بودند و آمدند و مرا پیش او بردند ولی برخلاف انتظار هیچگونه خشونتی نشان نداد. در سالهای آخر خدمتش برعکس جنبهی همراهی و موافقت به ما نشان میداد و میخواست از جبهه ملی در مقابل شاه استفاده کند ولی ما به او اعتمادی نداشتیم و حاضر به همکاری با او نشدیم تا آن جریان در زمان حکومت امینی اتفاق افتاد و از کار برکنارش کردند.
س- آقای ابوالحسن بنیصدر.
ج- آقای بنیصدر از دانشجویان دانشکده حقوق و جزو سازمان دانشجویان ما بود و در دورهی زندانی اول ما که هفت ماه در زندان شهربانی بودیم، ایشان هم با ما زندانی بودند و خیلی هم گستاخی و شجاعت نشان میداد و جزو افراد خیلی مؤثر سازمان دانشجویان ما بود. ما در طبقهی بالا زندانی بودیم و آنها در طبقهی پایین. این گرفتاری ما به مناسبت حادثه اول بهمن ۱۳۳۹ دانشگاه بود که خود ایشان هم در جریان آن وارد بودند.
س- حمله به دانشگاه را میفرمایید؟
ج- بله. حمله به دانشگاه که خود بنیصدر هم از دانشجویان پرخاشگر و مقاوم در برابر کماندوهای دولتی بود ولی وقتی که همه به زندان افتادیم یواش یواش از مجاری خصوصی شروع به شایعهپراکنی کردند که این جریان بر ما تحمیل شده و به تحریک اشخاص و مقامات در زمانی که ما کنگرهی جبهه ملی را تشکیل دادیم، متأسفانه ایشان نیز جزو دانشجویانی بودند که در صف مخالفین کنگره قرار گرفتند و در صف آنهایی که کارشکنی در کارهای کنگره و در تشکیلات جبهه میکردند. بهطوری که قبلاً توضیح دادم در آن کنگره سی و شش نفر از سازمانهای دانشجویان انتخاب شده و شرکت داشتند که در بین آنها عدهی قابل توجهی ولی نه اکثریت آنها جزء گروههای چپی یا نهضت آزادی و با ما مخالف بودند. آقای بنیصدر نیز با مخالفین ما و با چپیها همراه بودند و بعد هم که کنگره خاتمه پیدا کرد و ما مجدداً به زندان افتادیم و بعد از اینکه دوباره بیرون آمدیم و شروع به کار کردیم، ایشان هم جزو همان افرادی بودند که آن نامهها را خدمت آقای دکتر مصدق نوشتند و آن اقدامات را هم کردند که منتها به انحلال جبهه ملی دوم و تلاش بیهوده و بیاثر برای جبههی ملی سوم شد. آقای بنیصدر از جمله اشخاصی هستند که این نشریهی مربوط به تلاش برای تشکیل جبهه ملی سوم را منتشر کردهاند ولی درواقع این تلاش چه از جانب دکتر مصدق و چه از جانب دیگر آقایان، عملاً تلاشی بود نه برای به وجود آمدن تشکیلاتی به نام جبهه ملی سوم که پاگیر نشد و به وجود نیامد، بلکه تلاشی بود برای انحلال و تعطیل جبههی ملی.
س- آقای مرتضیقلی بیات.
ج- آقای مرتضیقلی بیات خواهرزاده مصدق و مصدق دایی ایشان بود.
س- بنده نمیدانستم.
ج- بلی مصدق دایی او بود و خیلی هم به او علاقه داشت و مدتی هم نخستوزیر ایران و بارها وزیر شد و در زمان حکومت دکتر مصدق به ریاست شرکت ملی نفت منصوب گردید و این انتخاب هم بسیار مورد اعتراض مخالفین قرار گرفت. مصدق به او احترام و علاقه داشت. در دورهی چهاردهم مجلس که نخستوزیر بود و اکثریت مجلس بنابر تمایل شاه و سیاستهای خارجی به او رأی اعتماد داد و صدرالاشراف را به نخستوزیری برگزیدند دکتر مصدق آن اوبسترکسیون معروف را به جانبداری از او به راه انداخت. مرحوم بیات از جمله اشخاص محافظهکار بود و در میان مردم وجههی زیادی نداشت و در مبارزات ملی هم اثر نمایانی از او دیده نشد فقط مصدق نسبت به او علاقه و خویشاوندی داشت.
س- آیتالله بهشتی.
ج- آیتالله بهشتی از شخصیتهای روحانی و سیاسی بسیار باهوش، زیرک و نظمدهنده و تشکیلاتی و بنیانگذار حقیقی حزب جمهوری اسلامی بود و تا آنجایی که ما اطلاع داریم او در شخص آقای خمینی بیش از هر فرد دیگری مؤثر بوده و در جریان انحراف انقلاب هم بیش از هر فرد دیگری مورد مخالفت و نفرت افراد و سازمانهای ضد دستگاه آخوندی قرار گرفت. گروههای ملی و آزادیخواه او را سرچشمهی نفاقافکنیها و انحصارطلبیها میدانستند. گرداننده اصلی شورای انقلاب و مجلس خبرگان و حزب جمهوری اسلامی و حتی مجلس شورای اسلامی بود.
سیاست و کارگردانی او باعث چپنمایی حکومت آخوندی و جلب همراهی و همدمی ظاهری حزب توده و فدائیان مارکسیست با جمهوری اسلامی و بر ضد سازمانها و شخصیتهای ملی و ازادیخواه گردید. هم او بود که پایههای حکومت بازرگان را متزلزل ساخت و از همان آغاز امر در تحقیر و کوچک شمردن بنیصدر رئیسجمهوری کوشید تا او را برکنار کرد. آنطور که معروف است آقای خمینی هم از او حساب میبرد و مانع از نامزد شدن او برای مقامات ریاستجمهوری گردید. با آنکه مقام رسمیاش تنها ریاست دیوان کشور بود، ولی در عمل نقطهی مرکزی حکومت و سیاست داخلی و خارجی محسوب میشد. سفرا با وی ملاقات میکردند و مصاحبههای هفتگیاش همهی مسائل را شامل میشد. او قبل از پیروزی انقلاب و بعد از پیروزی انقلاب با آمریکاییان ارتباط داشت. هم با سالیوان سفیر آمریکا و هم با آن ژنرال آمریکایی هایزر ملاقات و بند و بست میکرد. در زمان شاه هم امامت مسجد هامبورگ را برعهده داشت و از وضع زندگی مرفهی برخوردار بود. دربارهی او و ارتباطاتش شایعاتی در میان مردم وجود داشت که بنده از صدق و کذب آنها بیاطلاع هستم. او مردی بسیار باهوش و زیرک و خویشتندار و مغرور و جاهطلب و توطئهگر بود و یکی دو زبان خارجی را به خوبی صحبت میکرد. اگر باقی مانده بود به احتمال قوی در جریانهای بعد از عزل بنیصدر رئیس واقعی حکومت اسلامی میشد. بعضی از سیاستهای خارجی هم به او امید بسته بودند. بیهوده نیست که در کتاب سالیوان برای از دست رفتن او آن همه نوحهسرائی شده است. شاید اکنون شورویها و تودهایها نیز به همان ترتیب برای فقدان او اظهار تأسف بکنند.
Leave A Comment