روایتکننده: آقای دکتر کریم سنجابی
تاریخ مصاحبه: بیستویکم اکتبر ۱۹۸۳
محل مصاحبه: شهر چیکو- ایالت کالیفرنیا
مصاحبهکننده: ضیاءالله صدقی
نوار شماره: ۲۹
س- شما در صحبتهایی که با ایشان داشتید هیچوقت آن مذاکرات ایشان با آقای هایزر مطرح نشد؟
ج- هیچوقت.
س- هیچ نمیدانید که در آنجا چه گذشت؟
ج- هیچوقت بنده نمیدانستم که آنها چه ارتباطاتی دارند و چه صحبتهایی میکنند.
س- من الان اسم یک شخصی را میخواهم بیاورم که شما قبلاً راجع به ایشان صحبت کردید منظورم حسین فردوست است. ولی یک شایعهای هست که ایشان در همان اوان انقلاب با آقای خمینی در رابطه بودند و بعد هم در خدمت دستگاه آقای خمینی قرار گرفتند. آیا شما از این موضوع اطلاعی دارید؟
ج- حسین فردوست از دوستان شخصی شاه بود. همراه او در سوئیس و در خدمتش بود. قبلاً گفتم که او با درجه ستوانی در اوایل جنگ جهانی دوم از طرف شاه به دیدن من آمد و مرا به حضور شاه برد و بعد هم در جریان مبارزات انقلاب که درجه سپهبدی و یا ارتشبدی پیدا کرده و رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی بود. افرادی گاهی از طرف او میآمدند و با من ارتباط پیدا میکردند و من میدانستم که او در جریان امور مؤثر است. شخصاً تا آنجایی که شنیدهام و آن را به هیچوجه نه میتوانم تأیید بکنم و نه تکذیب، میگویند آدم درستکاری بوده و شخصی بوده که حسن نیت داشته و با دستگاه فساد هم مبارزه میکرده و با ساواک هم اختلاف داشته است. ولی او هیچ ارتباط سیاسی و بند و بستی با ما نداشت. بعداً مشهور شد که او محرمانه با دستگاه اقای خمینی و آخوندها ارتباط داشته و آنها هم عملاً مزاحمتی برای او فراهم نکردند و حتی مشهور است که از وجودش برای تشکیل ساواما استفاده کردند. به هرحال، به نظر میرسد برای این امر که او از لحاظ شخصی خیانت به شاه کرده واقعیت دارد، ولی شاید او به عقیده خودش کارش در راه خدمت به مملکت و برای پیشبرد جریان بوده که به صلاح ممکلت میدانسته. در این خصوص بنده باز نه به صورت منفی و نه به صورت مثبت نمیتوانم اظهارنظر قطعی بکنم. چون اطلاع کامل ندارم.
س- شما در این تماسها و رفت و آمدهایی که داشتید بعد از انقلاب در دستگاه حکومت یا با آقای خمینی، هیچوقت آثار و نشانهای از ایشان ندیدید؟
ج- هیچوقت بنده ایشان را ندیدم. بعد از پیروزی انقلاب هم هیچوقت با او شخصاً ارتباطی پیدا نکردم.
س- آقای محمود فروغی که اکنون هم گویا مشاور رضا پهلوی هستند.
ایشان از مدیرکلهای وزارت خارجه بود و برادرش هم مهندس فروغی پسر بزرگتر فروغی بود که در اداره آثار باستانی ایران دخالت داشت، ریاست داشت و موزهی گرانقیمتی از اشیاء عتیقهی ایران برای خود ترتیب داده بود که شاید میلیونها تومان قیمت و ارزش داشت و او جزو کولکسیونرهای درجه اول آثار عتیقه محسوب میشد. یک وقتی هم در زمان نخستوزیری علی امینی به اتهام سوءاستفاده از قرارداد ساختمان مجلس سنا که میگفتند میلیونها تومان از آن اختلاس شده است او را زندانی کردند ولی او بعداً سناتور شد و نفهمیدیم که در جریان گرفتاریهای پس از انقلاب چه بر سرش آمد. ولی برادرش محمود فروغی جزو رؤسای وزارت امور خارجه و مدیرکلهای آن وزارتخانه بود و بعد هم به مأموریتهای مهم خارجی فرستاده شد.
س- کنسول ایران در نیویورک بود. رئیس کنسولگری ایران در نیویورک بود. سفیر ایران در افغانستان بود.
ج- بنده زیاد ارتباطی با او نداشتم.
س- اقای ابراهیم حکیمی.
ج- حکیمالملک را میگویید؟
س- بله.
ج- حکیمالملک از رجال خیلی قدیمی ایران و از رجال دورهی مشروطیت بود و از جملهی افراد نسبتاً موجه و درستکار شناخته میشد. او هم یکی از افراد فراماسونی معروف آن زمان بود و با مرحوم ذکاءالملک فروغی و نجمالملک و فراماسونهای دیگری همکاری داشت. در این اواخر هم پیر و تقریباً فرسوده شده و گوشش سنگین بود و چیزی نمیشنید. ولی وقتی در سالهای اخیر به نخستوزیری رسید جنبهی محافظهکاری و مخالفت در برابر نهضت ملی جدید ایران داشت و او را به عنوان مخالف در برابر مصدق آوردند و نخستوزیر کردند و به حمایت و به توصیه شاه بود که مجلس رأی تمایل به او داد. روی هم رفته از لحاظ عمل اداریاش کمکار ولی معروف به درستی بود.
س – مدیر نبود؟
ج- بلی در این اواخر پیر شده و قدرت سیاست عمل نداشت و او هم جزو فراماسونهایی بود که راست یا دروغ متهم به جانبداری از سیاست انگلستان شده بود.
س- آقای هاشمی رفسنجانی
ج- آقای هاشمی رفسنجانی را بنده هیچوقت نمیشناختم و با او در دوران مبارزات انقلابی هم هیچ ملاقاتی نداشتم. یعنی در آن جلسهای که با هیجده، بیست نفر از آقایان روحانیون که گفتم داشتم یادم نیست که ایشان هم بوده باشند، بعد هم او را ندیدم تا موقعی که انقلاب صورت گرفت و از طرف آن گروه فرقان تیر خورد و مجروح شد و موقعی که در بیمارستان بود از او عیادت کردم. بعد هم که من کسالت پیدا کردم و به حالت اعتراض در بیمارستان بستری شدم او از طرف آقای خمینی، چنانکه گفتم، به دیدار من آمد و مذاکراتی شد و آشنایی پیدا کردیم. در زمانی که رئیس مجلس و کارگردان حزب جمهوری اسلامی شد، مدیریت باکفایتی از خود نشان داد. مردی زرنگ و سخنور لایقی است و الان که بهشتی نیست، کارگردان عمده و اصلی حزب جمهوری اسلامی او است ولی بنده از روابط دیگر او خبر ندارم و میدانم از افرادی است که در امر ولایت فقیه و در اینکه چه کسی جانشین آقای خمینی بشود که وی بتواند نفوذ و قدرتش را حفظ کند مراقبت و فعالیت شدید دارد.
س- آقای صادق قطبزاده.
ج- صادق قطبزاده از افراد نهضت آزادی بود که در خارج از ایران فعالیت داشت و شاید هم به عنوان نهضت آزادی یک زمانی کم و بیش جزو جبهه ملی بود ولی از زمانی که نهضت آزادی علیه جبهه ملی موضع گرفت، که در ضمن صحبتهای گذشته بیان کردم، قطبزاده در آمریکا و در اروپا یکی از عمال معروف مهندس بازرگان در برقراری ارتباط با خارجیها و فعالیت در میان دانشجویان و خصومت و ناسزاگویی به جبهه ملی بود که بنده از سخنرانیهای ایشان چندین نوار در تهران داشتم که به جبهه ملی حمله آورده و ما را به عنوان خائن و به عنوان کسانی که پشت به مصدق کرده بودیم معرفی کرده بود. بعد هم موقعی که در پاریس با آقای خمینی ملاقات کردیم او ابا داشت که به من نزدیک بشود و همه جا به ما بد و ناسزا میگفت. پس از پیروزی انقلاب و در اوایل کابینهی بازرگان که به ریاست و سرپرستی رادیو و تلویزیون و تبلیغات منصوب شد پرخاشگری و ماجراجویی و حادثهآفرینی عجیب و غریب از خود نشان داد و حتی در داخل هیئت دولت معروف به طومارزاده شد و در ضمن هم مشهور بود که با همهی تظاهر به دینداری از عیش و نوش هم پرهیز ندارد. چنانکه میدانید با همهی سوابقی که با مهندس بازرگان داشت به زودی در جناح مخالفین و منتقدین او قرار گرفت و من به خاطر دارم که در داخل هیئت دولت چندین بار علیه روش و رفتار او اعتراض شد.
س- مثل اینکه یک بار هم نطق آقای بازرگان را قطع کرده بودند یا …
ج- بله یک بارهم این کار را کرد. حکومت بازرگان نسبت به او نظر خوشی نداشت و بعد از جریان گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا و مغضوب شدن بازرگان و دکتر یزدی او به مقام وزارت خارجه رسید و در آن مقام بر سر قضایای افغانستان تظاهرات شدیدی علیه دولت شوروی نشان داد. از جملهی اقداماتش منفصل ساختن آقای دکتر امیرعلایی از سفارت پاریس بود. امیرعلایی علیه او اطلاعات و از جمله چکی در دست داشتی که یک بانک آمریکایی مبلغ یک میلیون دلار بابت آزادی گروگانها به نام قطبزاده صادر کرده بود. هرچند ظاهراً آن چک اعتبار و سندیت مهمی نداشت. موقعی که آقای امیرعلایی به تهران آمد و علیه قطبزاده مشغول تبلیغ بود آقایان مهندس بازرگان و دکتر سحابی به دیدن آقای صالح رفتند و از وی خواهش کردند که مانع اقدامات او بشود. قطبزاده به سبب جاهطلبی و پرخاشگریهایش به زودی مغضوب دستگاه آخوندی هم قرار گرفت. از آن پس او خود را به ملیون و مخالفین حزب جمهوری اسلامی نزدیک کرد و در ضیافتی که یکی از بازرگانان ملی به عنوان آشتیکنان ترتیب داده و قریب دویست سیصد نفر از جمله بنده و دکتر صدیقی و دکتر مدنی و دکتر آذر و قطبزاده را دعوت کرده بودند سخنرانیهایی صورت گرفت، ولی ما دیگر با او هیچگونه ارتباط و همکاری نداشتیم و در اختفاء بودیم که ماجرای توطئهی او را شنیدیم که منجر به اعدامش شد.
س- آقای عبدالحسین هژیر. شما هرگز با ایشان ملاقات کرده بودید؟
ج- بله. عبدالحسین هژیر در آغاز کار مدتی در سفارت شوروی سابقهی خدمت داشت و منشی و مترجم آن سفارت بود. پدر هژیر هم یک روزنامهی چپی متمایل به کمونیستی را اداره میکرد، در همان زمان که پیشهوری در ابتدای کار رضاشاه روزنامهای به نام حقیقت در تهران منتشر میکرد و تمایلات چپی آشکار داشت.
س- در زمان رضاشاه؟
ج- بله.
س- اوایل کار لابد؟
ج- بله. اوایل کار یعنی در زمان وزارت جنگ او پدر عبدالحسین هژیر هم روزنامهی دیگری داشت که اسمش حالا درنظرم نیست و آن هم در همان زمینه بود. ولی بعد معلوم شد و شهرت پیدا کرد که عبدالحسین هژیر در سفارت شوروی اخبار و اطلاعاتی که داشته مرتباً به دستگاه دولت میداده. در آن زمان اگر اشتباه نکنم سفیر دولت شوروی شخصی بود به نام شومیاتسکی واین شومیاتسکی از آنهایی بود که با رضاشاه نظر موافق داشت و در گزارشهایی که میداده او را برخاسته از میان تودهی مردم و اصلاحطلب و انقلابی معرفی میکرده و بعد شنیدم که این شخص در دورهی استالین جزء تصفیهشدهها بوده و اعدام شده است.
به هر حال، هژیر بعد از آن وارد کارها و خدمات دولتی شد و به مقامات و مناصب عالی رسید و مکرر وزیر شد و در سالهای جنگ جهانی دوم و اشغال ایران به وسیله نیروهای روس و انگلیس از کارگردانهای سیاسی درجه اول مملکت و مشهور به ارتباط نزدیک با انگلیسها شد و داعیهی زمامداری پیدا کرد. در همین سالها که ما مشغول فعالیتهای میهنی در حزب ایران بودیم او به وسیله یکی از دوستان مشترک تقاضای ملاقات با من کرد و به منزل من آمد و منظورش این بود از ما که فعالیتهای حاد داشتیم و در سخنرانیها و تظاهرات شرکت میکردیم وکم و بیش در میان مردم شناخته شده بودیم.
س- از شخصیتهای شناخته شدهی فعالیت اجتماعی.
ج- بلی برای همکاری با خود استفاده کند و باز در همین زمینه از جملهی افرادی که در آن سالها به میل خود خواستار ملاقات با من شد و به دیدن من آمد سپهبد رزمآرا بود. آنها انتظار داشتند که مرا در صف همراهان خود وارد بکنند ولی من به هیچوجه حاضر به همکاری با آنها نشدم. در همین زمان بود که هژیر وزیر دربار شد ولی وزیر درباری کم و بیش نظیر وزارت دربار تیمورتاش. یعنی وزیر درباری بود که بر تمام دستگاه دولت حکومت میکرد و دولت و ورزای وقت از هر جهت تابع او بودند. عبدالحسین هژیر وزیر دربار بود که آن تحصن معروف مصدق صورت گرفت و او بود که آن تحصن را به ناکامی رسانید و او بود که باعث شد آن انتخابات به آن صورت دربیاید که آراء مصدق و طرفداران او را از بین ببرند و انتخابات را به میل و دلخواه خودشان ترتیب بدهند که بر اثر آن به آن تیر گرفتار شد و به قتل رسید.
به هر حال، هژیر شهرت فوقالعاده زیاد در نزدیکی و ارتباط با سیاست دولت انگلیس داشت.
س- شما از این موضوع اطلاع دارید که گفته میشود هژیر به حمایت اشرف پهلوی به نخستوزیری رسید به خاطر اینکه املاک سلطنتی را مجددا به خانوادهی پهلوی برگرداند؟
ج- شهرت این بود که هژیر با او ارتباط دارد و او از هژیر حمایت میکند. درست از روابط آنها اطلاع ندارم.
س- راجع به رضا حکمت (سردار فاخر) شما چه خاطرهای دارید؟
ج- سردار فاخر حکمت از افرادی بود که در اوایل دوران مشروطیت جزو دموکراتها بود و در میان آنها شهرت و محبوبیت داشت ولی در جریان مبارزات حاد آن حزب اثر نمایانی از او دیده نمیشد. بعد که در دوران جنگ جهانی دوم و سلطنت محمدرضا شاه نماینده و رئیس مجلس شورای ملی شد. مجلس را با کمال نظم و ترتیب اداره میکرد. با آنکه بیاعتنا به افکار عمومی نبود، همواره سعی داشت در خط تمایل شاه حرکت کند ولی هیچوقت خیانتی به او نسبت داده نشد، رویهم رفته از افراد معتدل خوب سیاسی ایران بود.
س- آقای حجتالاسلام خامنهای، شما آشنایی با ایشان دارید؟
ج- نخیر آشنایی ندارم.
س- آقای نورالدین کیانوری، شما هرگز با ایشان تماسی داشتید؟
ج- بله. ملاقاتی گاهی از روی تصادف اتفاق افتاده است. او در همان اوانی که از رهبران درجه اول حزب توده بود این شهرت را داشت که در میان آنها از افراد منافق است و بعد هم بنده از افراد مختلف حزب توده شنیدم و از جمله از نوشتههای دکتر کشاورز اطلاع پیدا کردم که او وارد در کارهای ناروایی بوده و حتی در تصفیهها و کشتارهایی دست داشته است. او شخصی است که همیشه کوشش میکرده حزب توده را در اختیار مطلق سیاسی شوروی قرار بدهد و اگر افرادی در میان آنها ایستادگی میکردند او کوشش میکرده آنها را تصفیه کند. بعد از انقلاب که به ایران برگشت یک مرتبه با یک گردش ۱۸۰ درجهای روی به آخوندها آورد. در این جریان نقطه اصلی مبارزه و هدف او مخالفت با ملیون و متهم کردن و نابود کردن آنها بود و آنچه را که توانست در این خط کوتاهی نکرد. اصطلاحات ملیگرایی و لیبرالی و فئودالی که جزو فحشهای رایج این زمان شده، تمام از کلمات و ابداعات این آقاست و در همان موقع بود که بنده در یکی از سخنرانیهایم برای اولین بار ایشان را آیتالله کیانوری خواندم.
س- این لقب از آنجا به ایشان داده شد؟
ج- این لقب را بنده به ایشان دادم و این عنوان بعداً مشهور شد و برایشان باقی ماند.
او هم عقده و کینهاش را از من به دل گرفت و آنچه که توانست نسبت به من بد گفت و تهمت پراکند و کوشش در نابودی من و خانوادهی من کرد.
س- آقای امیرعباس هویدا، شما هرگز با ایشان ملاقاتی کردید؟
ج- نخیر. هیچگونه ملاقاتی با ایشان نداشتم.
س- آقای علی منصور که نخستوزیر شدند.
ج- با ایشان هم ملاقاتی نداشتم.
س- آشنایی با ایشان هم نداشتید؟
ج- نخیر. او مسلماً از مجرای یک سیاست خارجی بالا آمد و یک مرتبه حزبی درست کرد و شخصیتی یافت.
س- کانون مترقی.
ج- بله کانون مترقی را درست کرد. مسلماً از مجرای سفارت معینی توصیه و تحمیل شده بود.
س- سیدحسن مدرس، شما هیچ خاطراتی از ایشان دارید؟
ج- مدرس را من شخصاً ملاقات نکردم. در آن زمان من نورس و دانشجو بودم ولی او روحانی و سیاستمداری وطندوست و متدیّن و مبارز بود. در آغاز دورهی چهارم مجلس ایشان به صورت یک شخصیت محافظهکار و خشک و مخالف تندروی آزادیخواهان جلوه میکرد و بسیاری از اشخاص نظر مخالف با او داشتند. آخوند بود و با افکار تند ترقیخواهی و سوسیال دموکراسی نظر موافقی نداشت و رجالی را از قبیل قوامالسلطنه و نصرتالدوله حمایت میکرد ولی بعد که جاهطلبیها و قدرتنماییها و دیکتاتوری رضاشاه ظاهر شد مدرس در برابر او به سختی ایستاد و تا بود مبارزهاش را شجاعانه انجام داد. او از لحاظ دنیایی و مالی بسیار پاکدامن و از جهت سیاسی بیپروا بود. بنده حتی شنیدم که وقتی افرادی برای بعضی از امور سیاسی به خانهی او رفته و در برابر او هفتتیر کشیده و به سینهی او گذاشته بودند، معذلک او سینهاش را باز کرده و گفته بود: «بزنید من از مرگ نمیترسم». او چنین آدمی بود. ذکر خیرش در میان مردم هست و بنده هم از افرادی هستم که مدرس را واقعاً به تمام معنی شهید میدانم.
س- آقای آیتالله حسین منتظری، شما با ایشان هیچ نوع تماسی داشتید؟
ج- عرض کردم که ایشان قبل از آمدن آقای خمینی با بنده تماس داشت و به من پیشنهاد کرد که در شورای انقلاب وارد بشوم که من به ایشان جواب رد دادم. بنده ایشان را آدم فوقالعاده ساده و سطحی میدانم، اثر برجستهای از ایشان دیده نشده و تاکنون اغلب تظاهراتی که کرده نشاندهندهی یک آخوند سادهلوح بوده است.
س- آقای دکتر، شما چه خاطراتی از مشیرالدوله دارید؟
ج- از مشیرالدوله بنده شخصاً به عنوان دانشجو خاطراتی دارم.
س- بله مسلماً.
ج- حسن پیرنیا مشیرالدوله از رجال بسیار محبوب بود. او در اوان صدر مشروطیت که در سفارت ایران در پیترسبورگ سفیر بود یکی از برجستهترین دیپلماتهای ایران به حساب میآمد و بعد او بنیانگذار مدرسهی علوم سیاسی برای وزارت خارجه شد و باز او در تدوین قانون اساسی مشروطیت و در تدوین یا بهتر بگویم ترجمهی قوانین انجمنهای ایالتی و ولایتی و بلدی از قوانین فرانسه خیلی مؤثر بوده است. مشیرالدوله در طول حیاتش فوقالعاده مورد توجه مردم بودو مردم اعتماد کامل داشتند که هر وقت او زمامدار باشد، اقدامی و عملی علیه مصالح مملکت نمیشود. البته مرد پرحرکت و پرتوانی نبود اما سیاستمداری وطندوست و درستکار و مؤثر بود. بعداً هم که رضاشاه طالب وضع دیکتاتوری و تغییر نهاد مشروطیت شد او از نمایندگی مجلس و بعد به کلی از سیاست کناره گرفت و در خانهی خودش به مطالعات علمی و تاریخی پرداخت و چند جلد کتاب راجع به تاریخ ایران باستان تألیف کرد که از آثار تاریخی بسیار معتبر محسوب میشوند. اسم خیرش همیشه در اذهان باقی است، خدایش رحمت کند.
س- آقای مستوفیالممالک
ج- محبوبیت مستوفیالممالک از مرحوم مشیرالدوله هم بیشتر بود و بیشتر از او نامزد دموکراتها و جمعیتهای تندرو برای زمامداری میشد. ولی او کمکارتر کمحرکتتر و کمابتکارتر از مرحوم مشیرالدوله بود. ولی مستوفیالممالک هرچه بود محبوب و موجه و مورد اعتماد مردم بود و هر وقت بر سر کار میآمد، این اطمینان حاصل بود که منافع مملکت را محفوظ میدارد. او از رجالی بود که تا زنده بود مورد احترام عام و خاص باقی ماند و به همین علت هم رضاشاه نسبت به او احترام داشت و به توصیههای او ترتیب اثر میداد. او چندین نفر را در زمان رضاشاه که در معرض اعدام بودند از خطر نجات داد
س- آقای موسوی که نخستوزیر هستند، بنده اسم کوچک ایشان را نمیدانم.
ج- بنده ایشان را هیچ نمیشناسم.
س- آقای آیتالله موسوی اردبیلی.
ج- آشنایی بنده با آقای موسوی اردبیلی همان بود که در ضمن مذاکرات گفتم که یک بار ایشان را در آن جلسهای که با جمعی از آقایان روحانیون داشتم دیدم و یک مرتبه هم به نمایندگی از طرف آقای خمینی به منزل من آمد که با رئیس مجلس وقت آن مذاکرات را کردیم که جزو صحبتهایمان هست.
س- آقای آیتالله محمود طالقانی.
ج- آقای سیدمحمود طالقانی از افرادی بودند که ما با ایشان خیلی مرتبط بودیم و پای سخنرانیها و وعظهایشان در مسجد هدایت در خیابان استامبول گاهی میرفتیم که از اشخاص خیلی موجه و از روحانیون نیکنام به خصوص در میان روشنفکران بود. مردی آزادیخواه و آزادیطلب و مشروطهطلب بود و نمایشگر مشروطهخواهی او تجدید چاپ و تدوین کتاب تنبیه الامه تألیف مرحوم میرزاحسین نائینی از مجتهدین مرجع تقلید بود. این کتاب که نایاب شده و حتی معروف بود که خود مرحوم نائینی هم نسخ آن را جمعآوری میکرد، آقای طالقانی آن را مجدداً با حواشی تازهای چاپ کرد و مقدمهای بر آن نوشت. در دوران نهضت ملی او جزو طرفداران مصدق و همکاران مصدق بود و رفاقت نزدیک با آقای مهندس بازرگان داشت، ولی شخصیت او بسیار قویتر و صمیمیتر از بازرگان و در ارتباط با جبهه ملی هم بسیار منصفتر از او بود و رنج و زحمت زندان هم بیشتر از او متحمل شد و موقعی که از زندان آزاد شد من در پاریس بودم و به او تلفن کردم و چون صدای او را شنیدم از اینکه این سید محترم و مبارز سالها در کنج زندان بوده، حالت ناراحتی و تأثر شدید به من دست داد. ولی او در مدت زندانی اخیرش با جمعیتهای چپی جوان که تازه تشکیل شده بودند و با گروههای چریکی و طرفدار مبارزات مسلحانه و با بعضی از سران آنها مانند آقای رجوی و دیگران هم زندان و معاشر شده بود. او که یک روحانی انقلابی بیپروا و طبعاً هوادار طبقات محروم و مظلوم جامعه و خواهان رفع تبعیضات و امتیازات اجتماعی بود، بدون توجه به فلسفهی دیالکتیکی مادی و ضددینی مارکس و انگلیس نسبت به آنها حسن ظن و اعتماد پیدا کرده و از آنها حمایت مینمود و آنها هم او را پدر میخواندند و از او حرفشنوی داشتند. البته طالقانی قابل احترام بود ولی بیشتر احترامی که چپگرایان نسبت به او اظهار مینمودند برای این بود که از شخصیت و محبوبیت عام او که نفر دوم بعد از خمینی حساب میشد و نفوذ کامل در جامعه و در میان روحانیون داشت، استفاده بکنند. از جمله در زیر چتر محبوبیت او و با بهرهجویی از سالروز دکتر مصدق بود که در آن اجتماع عظیم تشکیل جبههی ملی دموکراتیک را اعلام کردند.
مرحوم طالقانی به سبب توجّهی که مردم به او داشتند و در بعضی از جریانهای سیاسی و قضایایی که بعد از انقلاب اتفاق افتاد مداخلاتی کرد که بعضی از مداخلات و اقداماتش متأسّفانه چون تجربیات سیاسی و شناسایی کامل نسبت به اوضاع داشت منطبق با مصلحت نبود از جمله مداخلاتش در کردستان بود و باز برای مثال کاش او حیات داشت و در حضور خود او این ماجرا به صورت گله بیان میشد. چون من به خاطرهی او خیلی احترام دارم. وقتی در همان سال اول انقلاب بود که به مناسبت سی تیر جبهه ملی اعلام اجتماع و تظاهری در میدان بهارستان کرد. پس از دعوت ما، به نام آقای طالقانی هم دعوتی برای همان روز و همان ساعت در همان میدان بهارستان به عمل آمد. جبهه ملی در قسمت از میدان بهارستان ترتیب سخنرانی داده بود و آقای طالقانی در گوشه دیگری از آن، و چون جمعیتها با هم برخورد کردند و آشفتگیهایی پیش آمد اصلاً آن تظاهرات صورت نگرفت و زیان آن عاید همهی گروههای غیرآخوندی گردید. این نتیجه عمل آن افراد و آن گروههای چپگرا بود که جبهه به اصطلاح دموکراتیک ملی را در مقابل جبههی ملی و نه در برابر آخوندها درست کرده و شخصیت بارز و نازنین طالقانی را واسطه آن قرار داده بودند.
س- آقایان مجاهدین خلق و همفکرانشان همیشه این موضوع را مطرح میکنند که آقای طالقانی با روش آقای خمینی موافقت نداشته است ولی سخنرانیهای آقای طالقانی هست که شدیداً از آقای خمینی حمایت کرده است. آیا شما خاطرهای به یاد میآورید که واقعاً آقای طالقانی با آقای خمینی و روش ایشان مخالفتی داشته باشد؟
ج- بنده خیال میکنم این حرفی که دربارهی آقای طالقانی زدهاند دور از واقعیت نیست. طالقانی با آخوندهای سنتگرا و قشری تفاوت زیاد داشت. تجلیل از آقای خمینی در اوایل انقلاب دلیل بر طرفداری از حکومت آخوندی نیست. من هم در اوایل انقلاب مکرر از آقای خمینی تجلیل کردهام. طالقانی میخواست که مرکزیتی دور خودش ایجاد بکند و وقتی که هنوز خمینی به ایران نیامده بود بازرگان و سحابی و بنده و داریوش فروهر و افراد دیگری را به منزلش دعوت کرد و با شدت و به صورت اتمام حجت میخواست یک ترتیبی را بر ما بقبولاند و میگفت در همین مجلس و همین ساعت یا قبول کنید و یا رد کنید.
س- آن ترتیب چه بود؟
ج- آن ترتیب این بود که ما رهبری او را بپذیریم. ظاهراً او میخواست ما را با عناصر چپی که پیرامون او بودند و ما نمیشناختیم پیوند بدهد. چون نظر و روش او مبهم و به علاوه ترتیب پیشنهاد و اتمام حجتش غیردموکراتیک بود برای هیچیک از ما قابل قبول نبود. ولی او بعداً و به نحو مکرر اظهار میداشت که اگر این آخوندها قدرت پیدا کنند از آزادی چیزی باقی نخواهد ماند. موقعی که شخصی به نام غرضی با افراد دیگر پسر او را گرفتند و زندانی کردند، تصادفاً در همان روزها هم من استعفا داده بودم ولی استعفای من هیچ ارتباطی با آن قضیه نداشت. یک یا دو روز بعد که به عنوان همدردی ملاقاتی با آقای طالقانی کردم او تقریباً به صورت اعتراض به من گفت شما چرا در این موقع استعفا دادهاید؟ آخوندها این را هم به حساب من میگذارند.
در جریان مجلس مؤسسان هم آقای طالقانی این اشتباه را کرد که فکر خبرگان را به راه انداخت که به جای سیصد نفر سی نفر را انتخاب کنید و بعد سی نفر را کردند شصت نفر. طبیعی است افراد خبرهی قانونگذار در نظر آخوندها، غیرآخوند و یا آخوندنما نمیتوانند باشند. بعد هم در آن مجلس به اصطلاح خبرگان او نتوانست کاری از پیش ببرد و دستگاه رسمی آخوندی حرمت شخصیت روحانی و سابقهی مبارزات او را نادیده گرفتند و در برابر او شخص دیگری یعنی آقای منتظری را رئیس آن مجلس کردند و عملا او را از اثر انداختند. اگر طالقانی باقی مانده بود به احتمال قوی بر سر او زحمت و رنجی وارد میکردند نظیر آنچه بعداً بر سر آقای شریعتمداری وارد آمدند.
س- آقای دکتر سنجابی حالا که شما به رویدادهای انقلاب اخیر ایران میاندیشید و اقدامات خودتان را مورد سنجش و بررسی قرار میدهید آیا مورد یا مواردی به نظرتان میرسد که فکر کنید که اشتباه کردید و اگر آن فرصتها تکرار شدنی بود کار دیگری غیر از آنچه که کردید میکردید؟
ج- هیچکس نیست که مصون از خطا باشد، هر کسی خطا میکند ولی من وجداناً به شما میگویم موقعی که به گذشتهی خودم مراجعه میکنم از دو جهت نظر میکنم: یکی از جهت حسن نیت و دیگری از جهت مفید و مصلحت بودن اعمال. این را نه برای دفاع از خود بلکه بنابر اعتقادی که دارم از روی صدق و صفا میگویم که ممکن است عمل من اشتباه و زیانبخش بوده باشد، ولی هرچه کردهام با حسن نیت و در خط و در صراطی بود که به آن اعتقاد داشتهام. الان هم که به گذشتهی خود فکر میکنم متوجه هستم که اگر به طریق دیگری عمل میکردم شاید از لحاظ موفقیت و رسیدن به قدرت و یا تجلی شخصیت برای من مفیدتر بود.
س- آن مسئله از این جهت به خاطر اینکه شما را میشناسند و میدانند که شما همیشه خدمتگزار ملت بودید و واقعاً منافع ملت را درنظر داشتید و حسن نیت شما را هم کسی شک نکرده است من این را فقط از این جهت دارم سؤال میکنم ببینم که آیا مثلاً اگر کار دیگری میکردید آیا منافع ملت ایران بهتر حفظ میشد یا نه. برای اینکه ما میدانیم شما دنبال قدرت نبودید.
ج- همین را عرض میکنم که شاید من در آن قضایا کامیابتر میشدم. ولی آن را هم انحراف از تعهد و طریقه خود و هم به زیان مملکت و ملت میدیدم. قبلاً اگر همین جریانات اخیر ایران را در نظر بگیریم آیا نقطهای خارج از واقعیت و خارج از اصول و برخلاف مصلحت در اعلامیهی سه ماده پاریس من بوده است؟ آیا با سوابق مسلمی که از خصومت و بدخواهی شاه نسبت به ملیون وجود داشت من میتوانستم سر خود را به او ببندم و بیقید و شرط قبول مسئولیت بکنم و آیا در آن اوضاع و احوال ایران موفقیتی برای آن ممکن بود؟ و یا بعد از پیروزی انقلاب آقا کوچکترین گذشت و اغماضی از من نسبت به انحراف از اصول دموکراسی دیده شده است؟
اکنون هم که به گذشتهی خود فکر میکنم هیچگونه احساس ندامت و شرمندگی ندارم. حالا که پیش شما هستم و توجه میکنم که چه اشخاصی و چه جمعیت و چه گروههایی مرا قبول ندارند و به وسیله نشریاتشان و در سخنرانیهایشان به من بد میگویند و بدزبانی میکنند. میبینم سه دسته هستند که با من نظر مخالف دارند. یکی دستهی سلطنتطلبان هستند که گناه مرا دربارهی آن اعلامیهای که صادر کردهام و به شاه گفتهام که لازم است از ایران خارج شود نمیبخشند ولی پیش وجدان خودم آن سلطنت را با آن ترتیب الان هم اگر وجود داشت با همان شدت محکوم میکردم و خوشوقت هستم از اینکه کسانی که عامل آن فجایع و باعث رسوایی آن سقوط شدند، امروزه به عنوان سلطنتطلبی با من مخالفت میکنند. دسته دیگر که با بنده مخالف هستند همین چپگراها و چپنماها و چپزدهها بهخصوص تودهایها و عوامل منسوب به آن حزب هستند. بنده با این قبیل سازمانها که غالباً وابستگی به خارج دارند و یا اینکه مرام و ایدئولوژی خودشان را یک دست و یکپارچه از خارج میگیرند و نمیخواهند منطبق بر وضع تاریخی و جغرافیایی و اقتصادی و اجتماعی مردم ایران بکنند نمیتوانم سازش و همراهی داشته باشم و باز خوشوقت هستم که چنین افرادی که سوابق وابستگیهایشان مسلم گردیده با من مخالف باشند و مرا ملیگرا و لیبرال و بورژوا و حتی فئودال بخوانند. گروه دیگری که با من مخالف هستند آخوندها هستند که بنده با آنها با نهایت صفا و صداقت در یک مبارزهی ملی و ضداستبدادی وارد شدم و بعد تاریخ ایران و ملت ایران و آینده قضاوت میکند که آیا دربارهی آنچه گفتیم و کردیم و خواستیم من منحرف شدم یا آنها منحرف شدند! آنها بودند که آزادی را از بین ببرند، آنها بودند که استقلال مملکت را دچار این مخاطره کردند، آنها بودند که ملت را به فقر و بدبختی و کشتار و قتل و ویرانی کشاندند. آنها بودند که اصول انسانی و آزادی و عدالت را حتی آنچه در قانون اساسی خودشان هم تصریح گردید زیرپا گذاشتند. من افتخار میکنم و با این افتخار امیدوارم از دنیا بروم که هم آخوندها و هم کمونیستها و هم آنهایی که خود را طرفدار سلطنت معرفی میکنند با من مخالف باشند. بنده در آخر بیانم هم این مطلب را اضافه میکنم که ما در طول این مدت که همراه دکتر مصدق و بعد از او و در آن خط مبارزه کردیم، درواقع ضد سلطنت نبودیم، ما طرفدار سلطنت مشروطه بودیم و نه خواهان استقرار جمهوریت. ما میگفتیم این شاه هست که قانون اساسی ایران را نقض کرده و اصول مشروطیت را از بین برده و ناقض قانون اساسی است و بنابراین چون ناقض قانون اساسی است فاقد مشروعیت است.
خوب الان از این آقایان سلطنتطلبی که آمده و میخواهند خود را به عنوان طرفدار مشروطه جلوهگر سازند میپرسم که در این مدت پنجاه سال مشروطیت ایران را کی پایمال کرده بود؟ غیر از خود پادشاهان و خاندان سلطنتی و وزیران و عمال آنها آیا کسی دیگر مسئول آن هست؟
بنابراین بنده چه ندامتی میتوانم داشته باشم. گروههایی را که اسم بردم باید با من مخالف باشند و اگر آنها مخالف من نباشند عیب و نقص در من هست، خطا در من هست و من مخالفت آنها را با خودم جزء شرایط ذیحق بودن خود و برائت خودم را از آنها میدانم و دیگر عرضی ندارم.
س- آقای دکتر سنجابی من با عرض تشکر از وقتی که وقف این مصاحبه کردید گفتوگویمان را در اینجا خاتمه میدهم.
ج- خیلی ممنونم، انشاءالله موق باشید.
Leave A Comment