روایت کننده: آقای محمد شانهچی
تاریخ: ۴ مارچ ۱۹۸۳
محل: شهر پاریس – فرانسه
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره:۱
خاطرات جناب حاج محمد شانهچی چهارم مارچ ۱۹۸۳ در شهر پاریس مصاحبهکننده حبیب لاجوردی.
س – حاجآقا این خاطرات خودتان را شروع بفرمایید با یک خلاصهای از شرح زندگی خودتان و خودتان را معرفی بفرمایید و بعد مثلاینکه اینجوری که فرمودید اولین خاطرهتان راجع به آن حادثه مسجد گوهرشاد مشهد است.
ج- بله.
س- ازآنجا شروع کنیم و این ۴۰ سال را تدریجاً با هم طی بکنیم.
ج- بله من متولد ۱۳۰۱ در مشهد در خانوادهای نسبتاً متوسط به دنیا آمدم البته خانواده مذهبی بوده پدر من خیلی مذهبی بود و بستگان من مذهبی بودند. بد نیست که اینجا هم یک، قدری به عقب برگردیم که پدربزرگ من که پدر پدر من باشد ملاغلامرضای شالچی که پدر ایشان… بله جد اعلای من که از موبدان زردشتی بوده در کرمان ظاهراً. به قراری که مادرم بزرگم نقل میکرد ایشان خواب میبیند و میآید مشهد و مسلمان میشود و در آنجا میماند و برای ایشان به نام ملاغلامرضا شالباف کرمانی معروف است که از دوستان بسیار نزدیک میرزا رضا کرمانی بود و در یک سفری که ناصرالدینشاه در مشهد میآید عموی پدر من را میکشد و پدربزرگ من فرار میکند که پدر پدرم باشد مدتها متواری بوده تا بعد از کشته شدن ناصرالدینشاه برمیگردد میآید.
و پدر من هم جزو مبارزینی بوده که در بهاصطلاح انقلاب مشروطه رل بسیار مهمی داشته و من هم چون در این خانواده بودم پدرم مرد روشنی بود البته پدربزرگم روحانی بود ولی پدرم روحانی نبود ولی مرد بسیار آگاه و روشنی بود چون در آن خانواده من بودم من هم یک مقداری شم آزادیخواهی در من از بچگی بود. حالا این مقدماتی بود که برای تعریف خانوادهام میخواستم بگویم؛
و اما راجع به جریان مسجد گوهرشاد، مسجد گوهرشاد. پدر من عرض کردم مرد آگاهی بود، نه بر مبنای تعصب شدید مذهبی. البته مذهب هم در آن دخیل بود همچین نبود که نباشد وقتیکه رضاخان میخواست کشف حجاب بکند ایشان میگفت کشف حجاب کردن به این صورت درست نیست. باید مردم آگاه بشوند و یا طیب خاطر و میل خودشان کشف حجاب کنند. نه اینکه با زور چادر سر مردم را بردارند و مردم را بیحجاب کنند این کار درستی نیست و ما باید مبارزه کنیم و نگذاریم این کار بشود. اگر بنا شود دیکتاتوری در ایران پا بگیرد همه کارهای ما معلوم نیست درست از آب دربیاید. به این مناسبت ایشان در کار فعالیت مسجد فعالیت زیادی داشت، در جریان این مسجد که البته نه ازنظر اینکه بخواهد آشوب کند ازنظر اینکه میگفت نباید با دیکتاتوری درست بشود.
و بعد از جریان مسجد هم یک مدت شش ماه ایشان تقریباً متواری بود که نمیتوانست، در مشهد باشد که بعد هم درست کردند و آمدند و جریان مسجد این بود که بهلولی بود نظرم اسم کوچکش شیخ محمدتقی بهلول بود و ایشان با پدرم باز روابط نزدیک داشت. البته همهی روحانیون مشهد آن زمان آخوندهای مشهد چون پدر من آخوندزاده بود با همه آخوندها ارتباط نزدیک داشت و رفتوآمد داشت و همیشه مهمانهای منزل ما بیشترشان روحانیون آن زمان بودند، منجمله آقا شیخ محمدتقی بهلول بود که ایشان هم منزل ما زیاد میآمد. خوب یادم هست سفری که آمده بود، این سفر اخیرش در مشهد، رفته بود توی ایوان عباسی صحن مطهر حضرت رضا در آنجا ساکن شده بود که شب هم همانجا خوابید، پدرم برادر بزرگ من را فرستاد که چرا توی آن صحن خوابیدهای خب ما جاداریم بهقدری که تو بخوابی گفت نه مصلحت من و مصلحت شما نیست که منزل شما بیایم و ایشان توی صحن خوابید.
فردای آن روز یکی از بهاصطلاح نمیدانم عبارت چه میگویند ما میگوییم داش مشدیهای مشهد به نام حسن اردکانی ایشان با یک عده از افرادش آمدند البته بهلول را شب پاسدارها یعنی پاسبانهای آستان مقدس گرفته بودند و برده بودند در یک زندانی که در خود کشیکخانهی آستانه بود او را حبس کرده بودند. آن حسن اردکانی و دارو دستهاش آمدند و در زندان را شکستند و بهلول را روی شانهشان گرفتند از توی حرم بردند توی مسجد گوهرشاد و در ایوان مقصوره که منبر بسیار بزرگی معروف به منبر صاحبالزمان است در آنجا بود برد و نشاند و ایشان هم مشغول سخنرانی و صحبت شد که جمعیت جمع شد و شهر تعطیل شد. دو سه روز شهر تعطیل بود و سخنرانی میکردند. شب سوم بود که من هم اتفاقاً مرتب در آن جریانات بودم، بچه بودم من در حدود سیزده چهارده سالم بود که رفتوآمد داشتم و میرفتم میآمدم، دیدیم که عصری سربازهای خیلی زیادی در اطراف آستانه آمدند و روی پشتبامها سنگر گرفتند. احتمال میدادیم که آن شب خطرناک باشد ولی درعینحال بودم حدود ساعت ۱۲ بود برادرم آمد و گفت که چرا نمیآیی منزل گفتم حالا همه هستند بیست و سی هزار نفر جمعیت است من هم جزو اینها حالا اینجا هستم گفتم نه درست نیست بیا برویم شام بخور و برگرد، ما رفتیم شام بخوریم سر کوچه منزلمان که رسیده بودیم صدای یا صاحبالزمان و صدای گلوله بلند شد. من میخواستم برگردم ببینم چه خبر است برادرم گفت نه مصلحت نیست توی این شلوغی ممکن است خداینخواسته آسیبی به تو برسد و رفتم منزل و شام خوردم خوابیدیم و صبح که من آمدم دیدم حکومتنظامی است. از هر جا خواستم بروم تو حرم و آستانه نشد و بعد معلوم شد که تعداد زیادی افرادی که آنجا معروف بود هزار و سیصد و خردهای نفر افراد کشته شدن و یک تعداد زیادی هم مجروح شدند و یک تعداد بسیار زیادی ده و دوازده هزار نفر هم محبوس بودند که منجمله از بستگان خودمان در سه نفر محبوس بودند که بعد از دو سه ماه تا شش ماه آزاد کردند همه را آزاد کردند. جریان مسجد گوهرشاد اینجوری بود که بعد در خود صحن مقدس آنجا مجلس جشنی برپا کردند کشف حجاب کردند آقایان و خانمها آمدند و چادرهایشان را برداشتند.
س- درست است که حتی روحانیون را مجبور کرده بودند با خانمهایشان به مجلس بروند؟
ج- البته بعضی از روحانیونی که وابستهی به دستگاه و دربار بودند بله آمدند. ولی روحانیون اصیل نه. یک تعداد زیادی از روحانیون هم گرفتند و بردند زندان بعد هم یک عدهای از آنها را آوردند تهران که یک عدهای هم تا آخر کار در تهران ماندند دیگر اصلاً به مشهد برنگشتند در تهران ساکن شدند و همانجا در تهران ماندند.
این جریان کشف حجاب بود که کشف حجاب با این صورت عملی شد و به فاصله ده دوازده روز که دقیقاً من الآن تاریخ آن را یادم نیست آقای اسدی، ولیالله اسدی که از دوستان بسیار نزدیک رضاشاه بود و ایشان متولی آستان مقدس حضرت رضا بود و مرد بسیار فعال و زرنگ و جدی بود و خیلی هم مورد اعتماد رضاشاه بود ایشان متولی بود ولی مذهبی بود. مذهبی نه مذهبی قشری خشک مذهبی بود که میگفت از مشهد به دست من کشف حجاب نشود. رضاشاه نظرش این بود که از مشهد که شهر مقدسی است که آن زمان مشهد از قم خیلی جلوتر از جهت مذهبی بود، میگفت اگر در مشهد ما بتوانیم کشف حجاب بکنیم و علما بیایند صحه بگذارند بر این کشف حجاب، در سایر نقاط ایران چون همه چشم دوختهاند به مشهد و میگویند اینجا مذهبیون هستند و علمای بزرگ در اینجا هستند اگر اینجا کشف حجاب بشود جاهای دیگر خیلی آسان است به این مناسبت دلش میخواست در مشهد بشود. اسدی چون خودش مذهبی بود دلش نمیخواست به دست او و در شهر مشهد این کار انجام بشود احتمالاً این جریان مسجد گوهرشاد زیر پرده هم خود آقای اسدی دستی داشت، برای اینکه من دقیقاً اینها را الآن اطلاع نداریم و مسلماً تواریخ نوشتند قطعاً یکچیزهایی نوشتند که آنها را باید خواند و پیدا کرد.
اسدی را گرفتند و اسدی یک مدت کوتاهی زندان بود و محاکمه کردند تیرباران کردند و بعد بردند در قبرستان معمولی در قبرستان مردم دفنش کردند که بعد از سوم شهریور ۱۳۲۰ مردم رفتند قبر اسدی را شکافتند و ایشان را آوردند در آستان مقدس در مقبرهای که برای خودش درست کرده بود و در مشهد دو تا مقبره درست کرده بود یکی برای خودش یکی برای شاه و برای رضاشاه بردند در مقبرهی خودش دفنش کردند. این جریان مسجد گوهرشاد بود که البته من مختصری عرض کردم که تاریخ بسیار مفصلی است به نظر من لازم است؛ که کسانی که میخواهند تاریخ ایران را بنویسند راجع به این موضوع کاملاً باید بررسی کنند و تاریخ خیلی خوبی است که باید این نوشته بشود که جریان چطور شد و از کجا آمد و چه جوری آب خورد و چه جوری این جریان به وجود آمد که من دقیقاً وارد نیستم.
و اما راجع به بعدازاین جریان واقعهی مهمی که در مشهد اتفاق افتاد جریان سوم شهریور ۱۳۲۰ بود؛ که در آنجا نسبتاً من دیگر حالا بزرگ بودم در حدود ۲۰ سالم بود. خوب آنجا یادم هست خوب یادم هست که جنگ شروع شد مدتها جنگ بود، آن زمان من یادم هست مردم ایران بهواسطه اینکه از انگلیسها خیلی ناراحت بودند و هرچه نابسامانی و بدبختی کشیده بودند از طرف انگلیسها میدانستند با اینکه هیتلر آدم دیکتاتوری بود و آدم مستبد و خونخواری بود و تجاوزگر بود، مردم از پیشرفت هیتلر خوشحال بودند، اکثریت مردم از پیشرفت هیتلر که منجر به شکست انگلستان بشود خیلی خوشحال بودند. تا وقتیکه سوم شهریور شد و متفقین آمدند. متفقین که آمدند ما خیلی نگران بودیم و همهی مردم نگران بودند که چه خواهد شد؟ متفقین میآیند با آن تعریفی که از مارکسیستها و از شورویها که آن زمان میگفتند بلشویکها، از بلشویکها تعریفی که کرده بودند مردم همه نگران بودند که الآن ممکن است اینها بریزند و مردم را غارت کنند بچاپند و نوامیس مردم را ببرند اموال مردم را ببرند. ولی وقتیکه که آمدند ما دیدم نه اول مردم با وحشت نگاه میکردند بعد دیدند اینها آمدند کاری بکار مردم نداشتند الا اینکه از جهت ارزاق و خواروبار این حرفها خیلی به مردم سخت میگذشت. نبود هیچی نبود و کلانتریها تمامشان رفته بودند شهربانی نبود شهرداری نبود وسایل و امکانات هیچ هیچ نبود همه دسته متفقین بود و مخصوصاً شورویها باز حالا شاید مناطقی که دست انگلیسها و آمریکاییها بود شاید به این موضوعات میرسیدند ولی شورویها متأسفانه به این چیزها نمیرسیدند و مردم در نهایت مضیقه زندگی میکردند تا مدتها که در آنجا بودند تا جنگ تمام شد و بعد از جنگ تدریجاً رفتند.
این هم واقعهی دومی بود که من یادم میآید که این هم تاریخ بسیار مفصلی است. اگر بنا باشد تاریخ مفصلش را بگویم هم من دقیقاً اطلاع ندارم و هم حالا حفظ ندارم جریاناتی که در آنوقت اتفاق افتاد همه آن را نقل بکنم این هم یک واقعهی مهمی بود که اتفاق افتاد.
و بعدازآن جریان یک واقعهای اتفاق افتاد که این خیلی مهم است به نظرم من این باید باشد در این مدت پنج و شش سالی که متفقین در ایران بودند شاید بیشتر، در این مدت شورویها به خراسان و شمال آذربایجان نفوذ داشتند برخلاف انگلیسها و آمریکاییها که در جنوب و مرکز بودند. در این مدت چند سال توانستند ایدئولوژی خودشان را در بین مردم، یعنی ایدئولوژی مارکسیستی، مارکسیستی و کمونیستی را در بین مردم کاملاً جا بیندازند. تقریباً آنجا حزب توده هم به وجود آمد که حزب توده ظاهراً حزب مترقی بود ولی باطناً کارگردان حزب توده خود شورویها بودند. بعدازآن که جنگ تمام شد و بهاصطلاح متفقین آمدند و نشستند آقای استالین آقای کی بود؟ آن چرچیل و
س – روزولت.
ج – روزولت، آمدند و در تهران نشستند و آن کنفرانس تهران بعد که این کارها شد یکمرتبه انگلیسها دیدند کلاه رفته سرشان حسابی و شمال ایران و مازندران و آذربایجان و خراسان همه تقریباً ازنظر فکری تحت نفوذ شورویها قرار گرفتند. خیلی مشکل شده بود و واقعاً ما خودمان هم در خراسان خیلی نگران بودیم و تمام مردم نگران بودند که چه جور خواهد شد آیا ما جزو شوروی میشویم و تمام مردم نگران این قسمت بودند. جوانها با حزب توده و کمونیستها یک فعالیت زیادی داشتند.
در آنجا استاد شریعتی پدر مرحوم دکتر شریعتی به مقدار توانایی خودشان بهاتفاق آقای احمدزاده و یک عده دیگر از دوستان بودند که من هم هر کمکی از دستم برمیآمد با آنها همکاری داشتم جریانی درست کردند به نام کانون نشر حقایق اسلامی که در اینجا آقای شریعتی گفتند ما بهقدر تواناییمان بیاییم جوانهایمان را آگاه کنیم که آقا اسلام بهتر از مارکسیسم است و مارکسیسم شاید نتواند همه خواستههای بشریت را بهاصطلاح برآورده کند ولی اسلام میتواند و درهرحال به مقدار امکانش.
در اینجا انگلیسها به فکر افتادند که چه کار بکنند، من این را نقل میکنم از قول آقای آقا سید احمد قمی که آقا سید احمد قمی از بستگان حاجآقا حسین قمی بود. این جریان هم باز که یادم آمد، حاجآقا حسین قمی از علمای بزرگ مشهد بود. جزو مراجع بزرگ مشهد بود که مقلدین بسیار زیادی داشت و بسیار مرد پاک و شریفی بود، اما ازنظر سیاسی خیلی ایشان چیز نبودند، متأسفانه علمای ما حالا چه عواملی باعث شده که بعد از صفویه در امور سیاسی دخالت نمیکردند و همهاش پرداخته بودند. البته این از بعد صفویه است، قبل از صفویه اینجور نبود، قبل از صفویه علمای شیعه در طراز اول سیاسیون قرار داشتند و ما وقتیکه میخواهیم ائمه خودمان را تعریف کنیم در آن دعای بهاصطلاح زیارت جامعه کبیره میگوییم “السلام على ساسة العباد” سلام بر شما ای سیاستمداران بندگان خدا، ما امام و پیشوایمان را بهعنوان یک سیاستمدار از او یاد میکنیم.
سیاستمدار به معنی کلی یعنی کسی که تدبیر امور مملکتداری را بلد است و میتواند مملکت را و مردم را و عقاید مردم و ایدئولوژی مردم تنظیم کند و مردم را در صراط مستقیمی که صراط مستقیم نهایتش خدا است که خدا جز کمال مطلق چیز دیگری نمیباشد هدایت کند و راهنمایی کند. موضوع این است. حالا این باز خودش بحث جداگانهای است که مربوط به بحث ما نیست.
اینجا حاجآقا حسین قمی بلند شدند آمدند تهران که به شاه بگویند آقا الآن شرایط ایجاب نمیکند که تو کشف حجاب کنی و اتحاد شک به وجود بیاوری و این را برای یکوقت دیگر بگذار. رضاشاه ایشان را در باغ طوطی حضرت عبدالعظیم چند روزی در حدود یک ماه کمتر یا بیشتر نگه داشتند و نگذاشتند هیچکس با ایشان ملاقات کند. حتی آقای آقا شیخ عبدالکریم حائری که در قم بودند ایشان هم یا نخواستند یا نتوانستند به دیدنشان نیامدند و بعد از آن ۲۰ روز برای ایشان گذرنامهای گرفتند و ایشان فرستادند به عراق که ایشان تا آخر عمرشان در عراق بودند مگر بعد از پهلوی که سفری آمدند به مشهد که حالا جریانش را عرض میکنم.
وقتی انگلیسها دیدند اینجا کلاه سرشان رفته و شورویها توانستند ایدئولوژی و فکرشان را در یک قسمت مهمی از ایران که یک قسمت بسیار مهمی بود شاید نصف ایران را شامل میشود آذربایجان و شمال خراسان مستقر کنند گفتند چهکار باید بکنیم؟ اینجا را من نقل میکنم از قول همین آقای حاجآقا احمد قمی که مرد واعظی بود و مرد. خیلی وقت است که مرد، سن زیادی هم نداشت که مرد، ایشان میگفت یک روزی من رفتم پیش آقای قمی بعد از آنکه آقای قمی آمده بودند ایران گفتند که مردم دربارهی آمدن من چه میگویند؟ من گفتم اگر عصبانی نشوید، چون آقای قمی خیلی عصبانی میشدند زود عصبانی میشدند. الآن پسرشان هم حاجآقا حسن هم خیلی عصبانی میشود؛ اما حاجآقا حسن با حاجآقا حسین قابل قیاس نیست، حاجآقا حسین مردی بود بسیار بزرگوار و شریف و مردی بود واقعاً متقی منتها در آن کمال علمی که انتظار میرود از یک مجتهد و یک رهبر و یک مرجع ایشان متأسفانه در آن موقعیت نبودند ولی مرد پاکی بود.
حاجآقا حسین هم آدم خوبی است نمیخواهم بگویم ولی حاجآقا حسن هم خب یک مقداری افکارشان افکار آنجوری که بتوانند اداره کنند جامعه شیعه را جامعه اسلامی را متأسفانه نیست. بعد ایشان گفته بودند اگر عصبانی نمیشوید من بگویم؟ گفته بودند نه چرا عصبانی بشوم، گفتم مردم میگویند که شما را انگلیسها آوردند به ایران، ایشان باز عصبانی میشوند که اه چطور من به اختیار خودم آمدم چطور؟ گفت نه آنهایی که اهل اطلاع هستند اینجوری میگویند که چون در ایران حزب توده و مرام کمونیستی رواج پیداکرده بود عقلای انگلیسی یعنی مجلس سنای آنها مجلس نمایندگانشان نشستند که چه بکنیم که ما جلوگیری کنیم از این نفوذ شورویها در این منطقه حساسی که مال خودمان هست و نفتش را میبریم و غارت میکنیم و استثمارشان میکنیم که اگر آنها بیایند ممکن است ما سهم کمتری داشته باشیم یا سهم نداشته باشیم. گفتند چون ایرانیها مردمانی هستند احساساتی و مردمانی هستند مذهبی و در زمان رضاشاه یکی از مراجع بزرگشان به نام حاجآقا حسین قمی را آن تبعید کرده بهواسطه کشف حجاب و بهواسطه کارهای دیکتاتوری که میخواسته بکند به عراق، ایشان را ما باید با تشریفات بسیار کاملی برگردانیم تا حس مذهبی مردم را تحریک کنیم، خود مردم که حس مذهبیشان تحریک شد در مقابل حزب توده و بهاصطلاح ماتریالیستی میایستادند و این بهترین کار است و این تصویب شد و همین کار را کردند و به سفیر خودشان در بغداد نوشتند سفیرشان به واسطههای متعددی به آقای قمى القاء کردند رساندند که آقا در شرایط موجود الآن که پهلوی مرده مصلحت این است که شما بروید جنایتهایی که پهلوی در ایران کرده این جنایتها را بازگو کنید و مردمی که اگر اشتباه کردند و انحرافی برایشان پیداشده شما از انحراف اینها را برگردانید. آقای قمی هم متقاعد میشوند و قبول میکنند و بلند میشوند میآیند ایران.
من باز خودم یادم هست که در موقع آمدن آقای قمی تشریفاتی در خراسان بود که من در عمرم یاد ندارم اینقدر عظمت باشد. از مشهد تا نیشابور حدود بیستوچند فرسخ است تمام این بیستوچند فرسخ در ۸ یا ۹ جا در بین راه همهجا بیست تا سی تا دیگ پلو و خورشت و تشریفات یک مقدار زیادی از این میسر را قالی فرش کرده بودند که مردم از مشهد به استقبال آقای قمی تا نیشابور رفتند و اطعام زیادی همهی مردم هم رقم غذا و مشروبات حلال بهاصطلاح آب و شربت و این حرفها میدادند شیرینی میدادند که آقای قمی تشریف آوردند مشهد. بعد که آمدند مشهد، دومرتبه کشف حجابی که پهلوی کرده بود گفتند که مردم آزاد هستند هر کی میخواهد حجاب داشته باشد هر کی میخواهد نداشته باشد. اکثریتقریببهاتفاق کسانی که کشف حجاب کرده بودند دومرتبه محجوب شدند و باز چادر سرشان کردند البته با طیب خاطر کسی زور نداشت. آقای قمی زور نداشت فقط گفت که الآن شما آزادید میتوانید هرکس دلش میخواهد میتواند حجاب داشته باشد و مردم چادر خریدند و اغلب مردم چادر سرشان گذاشتند.
و کار مهمی که در اینجا شد غیر چادر، هیئات مذهبی درست شد که من یادم هست در مدت بسیار کوتاهی که شاید بیش از سه چهار ماه طول نکشید حدود هشتاد تا هیئت مذهبی درست شد و در رأس این هیئات آقای حاج میرزا احمدکفایی بود، حاج میرزا احمد كفائی کسی بود که پسر آقای مرحوم آخوند ملاكاظم خراسانی صاحب کفایه که پدرشان از مراجع بزرگی بود که در مشروطه سهم بسیار زیادی داشتند و ایشان بودند که مشروطه را بهاصطلاح تصویب کردند و تجویز کردند و پای آن ایستادند و بعد هم کشته شدند. پسرهایشان دوتا بودند حاج میرزا محمد آقازاده که به دست این رضاخان کشته شد البته نه ازنظر فکری که با رضاخان مخالف بود البته مخالفتهای جور دیگری داشت: ولی با دربار رابطه داشتند. حاج میرزا احمد که برادر کوچکش بود با دربار رضاخان ارتباط داشت. منتها بعداز این که رضاخان رفته بود و محمدرضا آمده بود هنوز محمدرضا هم نفوذی نداشت و حقیقتاً دربار را غیرمستقیم انگلیسها میچرخاندند آقای حاج میرزا احمد کفایی هم که رابطهای با دربار و غیرمستقیم با انگلستان داشت خود ایشان رئیس همهی هیئات شد که هیئتها زیر نظر ایشان و این هیئات را درست کردند و یکمرتبه در کل خراسان که قطعاً جاهای دیگر من نبودم.
جاهای دیگر هم اینجوری بوده یکمرتبه ما دیدیم یک شور و هیجان مذهبی فوقالعاده زیادی در بین مردم به وجود آمد. خود همین اینهایی که میآمدند در این هیئات و این شور و هیجان مذهبی در ایام محرم روضهخوانیهای بسیار مفصلی مجالس بسیار بسیار مفصلی بود این جوانهایی که میآمدند توی هیئات و این عقاید مذهبیشان را یاد میگرفتند و بهاصطلاح نه عقیده زیربنائی باشد، تعصبات مذهبی هم داشتند در مقابل آن جوانهای مادی بهاصطلاح ماتریالیست که حزب توده بودند اینها ایستادند و حزب توده را یکمرتبه نابودش کردند که حزب توده نتوانست در مقابل آنها دوامی بیاورد.
در خراسان خوب یادم هست که حزب توده بهوسیله این جوانان تقریباً منزوی شد، حزب تودهای که تمام مردم خراسان را نگران کرده بود و این سیاست بسیار خوبی بود ایشان نقل میکرد بعدازاینکه این جریان را به آقای قمی گفتند آقای قمی گفته بود خب ممکن است اینجوری باشد. این هم جریانی بود که راجع به … .
س – خود شما هم شرکت داشتید در هیچکدام از این دستهجات؟
ج- من والا آن زمان با حزب توده مخالف بودم. من درعینحالی که آن زمان اغلب روشنفکرهای ما در حزب توده بودند، من هم به علت اینکه یک مقدار عقاید مذهبی داشتم، عقاید مذهبیام با عقاید ماتریالیستی آنها نمیخواند. ولی عمدهاش این نبود عمدهاش این بود که من میگفتم اگر ما تا حالا زیر سیطره نفوذ انگلستان بودیم دلیلی ندارد که الآن ما بیاییم برویم در حزب توده که حزب توده را مسلم و با قسم حضرت عباس شورویها دارند نظارت میکنند. ما چرا از چاه دربیاییم توی چاله از چاله دربیاییم توی چاه بیافتیم اصلاً دلیلی نداریم.
ما میخواهیم مستقل و آزاد باشیم و من با حزب توده به این دلیل مخالف بودم و من عضو کانون نشر حقایق اسلامی بودم که به رهبری استاد محمدتقی شریعتی تأسیس شده بود و خیلی از روشنفکران و دانشمندان و جوانهای معتقد ملی ما آن زمان در کانون نشر حقایق اسلامی بودند.
بعد این کانون نشر حقایق اسلامی در دوران ملی شدن صنعت نفت، بعدازآن تقریباً حدود ۱۳۲۶ یا ۲۷ است که تقریباً ملی شدن صنعت نفت بود و شاه آمد روی کار برای ملی شدن صنعت نفت بهاصطلاح آن نهضت ملی و وکلای ملی اینها آمده بودند روی کار و در خراسان هم یک جمعیتی درست شد به نام جمعیت مؤتلف اسلامی که این جمعیت مؤتلف اسلامی متشکل بود از گروههای متعدد.
یک گروه آقای آقا شیخ محمود حلبی بودند که الآن هم هستند که رهبر حجتیهای است که الآن حجتیه با دستگاه دارد کار میکند و یکی از جناحهای قوی است که الآن در دستگاه حکومت موجود دارد کار میکند. اینها ضد بهایی بودند، آقای آقا شیخ محمود حلبی خودشان ضد بهایی بودند و آمدند این جمعیت را در خراسان تأسیس کردند.
س – چه موقع، همان موقع؟
ج – همان موقع. ایشان گفتند الآن بزرگترین وظیفه ما این است که ما بیاییم جلوی بهاییت را بگیریم که الآن بهاییت دارد نفوذ پیدا میکند توی مردم و امکان دارد که کمکم مردم را منحرف کند و مردم را حالا اگر تودهای نشدند بهاصطلاح مارکسیست نشدند، بهایی بشوند که بهاییها بدتر از آنها هستند. ایشان این کار را میکردند ولی متأسفانه توجه نداشتند که اگر چه این هم را باز نمیشود ملامت کنیم، بهاییت هم از طرف انگلستان تقویت میشد انگلیسها بهاییها را تقویت میکردند که اینها قوی بشوند ولی درعینحال خیلی مهم نبود. ما کارهای مهمتری داشتیم. درهرحال ایشان بنیاد گذاشتند جریان حجتیه را که الآن حجتیه هستند و در دستگاه آقای چیز کار میکنند در دستگاه حکومت موجود کار میکنند.
س – معنی این کلمه «حجتیه» چیست؟ اصطلاح حجتیه از کجا آمده؟
ج – حجتیه چون ما، حجتیه بهعنوان اینکه ما امام را بهش میگویی حجتالله، اشهد ان على حجتالله و علی ولیالله، علی را میگوییم حجت و امام زمان که مورد اعتقاد شیعیان امامیه است حجتالله به او میگویند/ چون ایشان حجتالله هستند و در جهت حرکت ایشان این آقایان حجتیه حرکت میکردند اسمشان را گذاشتند حجتیه به نام امام زمان، امام دوازدهم و یکی از شرایط ورود افراد در این جریان حجتیه عدم دخالت در امور سیاسی بود که هر کس میخواهد دخالت کند باید کارهای سیاسی نکند؛ و اینجا بود که ما با آقای آقا شیخ محمود حلبی اختلافنظر داشتیم و میگفتیم چرا ما باید دخالت در کار سیاسی نداشته باشیم؟ خود این کار سیاسی است دیگر و خود همینکه شما الآن آمدید بر ضد یک مرامی و مذهبی که از طرف دشمن ما انگلستان دارد میآید تائید و تقویت میشوند و مبارزه میکنید این خودش کار سیاسی است و چطور شما میگویید کار سیاسی نباید داشته باشید کار سیاسی منظورتان چیست؟ اگر منظور شما از کار سیاسی این است که من هیچ نوع مبارزهای با هیچکس نداشته باشم این غلط است، اگر بنا شد من باید داشته باشم، چرا باید با انگلیسها نداشته باشم چرا با این با اینها با یک قشر نداشته باشم؟ درهرحال شرایطی برای ورود داشتند و البته اینها تقریباً جمعیتشان هم نسبتاً آن زمان زیاد شد تا زمانی که مرحوم دکتر مصدق نخستوزیر شدند. ملی شدن صنعت نفت آن زمان در مشهد با تشریفات بسیار زیادی مردم رفتند و تابلوی شرکت نفت را کشیدند پایین تابلوی شرکت ملی نفت ایران را جایش گذاشتند.
همهی آقایان در اینجا شرکت داشتند. این جمعیت موتلفه یک جمعیت حجتیه آقای آقا شیخ محمود حلبی بود و یک جمعیتش کانون نشر حقایق اسلامی بود به رهبری استاد محمدتقی شریعتی و یک جمعیت جمعیت پیروان قرآن بود که پیروان قرآن هم یک جمعیتی بود به رهبری آقای آشیخ علیاصغر یادم رفته حالا اسمفامیلشان را …
حافظهام خیلی ضعیف است الآن اسمش یادم رفت و نمیدانم اسمش را یادم بیاید به شما میگویم که اینها هم جمعیت پیروان قرآن بودند و دو سه تا جمعیت دیگر که جمعیت هیئت علیاکبریها بود که نجارنیا در رأس آن قرار داشت، اینها مردمانی توی تمام هیئات مذهبی این هیئت علیاکبریها یک مقداری ازنظر فکری خیلی فکرشان باز بود و بهتر از آن قشریها فکر میکردند. اغلب این هیئت مذهبی قشری فکر میکردند تا حتی رهبری آقای آقا میرزا احمد کفائی و آخوندهای قشری.
س- منظور از قشری چیست؟ قشری فکر میکردند؟
ج- قشری یعنی عمیق نمیشوند در مسائل که بینند مثلاً دین چه میخواسته بگوید، پیغمبر محمد که آمده دین اسلام را آورده چه میخواسته بگوید. عمیق بشوند در آنکه ببینند واقعاً چه میخواهد میخواسته جلوی ستم را بگیرد جلوی ظلم را بگیرد، جلوى استثمار را بگیرد، جلوی استعمار را بگیرد یا نه. منظور از قشری که الآن ما میگوییم قشری یعنی ظاهر دین را رعایت میکنند و حفظ میکنند، خیال میکنند که دین اسلام تنها نماز است و روزه و عبادت و زیارت ائمه اطهار. درصورتیکه این نیست. کسانی که عمقی نگاه کنند پیغمبر وقتیکه آمد پیغمبر اصلاً مبارزهاش با اشراف قریش بود که به اشراف قریش میگفت که آقا چرا باید شما بیشترین درآمد این کشور که اگر مثلاً فرض کنیم درآمد سرانهی کشور نفری دو تومان باشد شما خیلیهایتان یک عدهی قلیلی از اشراف قریش بودند که هرکدام دو هزار مثلاً تومان میبردند و بقیه گرسنه بودند برای یک خرما آدم میکشتند و برای کمترین چیزی ناموسشان را میفروختند، پیغمبر آمد که این کار را بکنند که در جامعه قسط برقرار کند عدل برقرار کند. متأسفانه الآن علمای ما و منجمله آقای خمینی قشری فکر میکنند. آنها آمدند خیال میکنند که اسلام آمده برای اینکه مردم چادر سرشان کنند آقایان ریششان را نتراشند یا مثلاً عبادت بکنند و نماز بخوانند در آخرت به بهشت بروند و درصورتیکه این نیست. تمام پیغمبران و بزرگانی که آمدند برای اینکه راه مردم نشان بدهند که در این راهی که حرکت ارتقائی است حرکت بهاصطلاح روبه بالا هست به کمال برسند راه مستقیمی راه درستی مردم نشان میدهند که مردم از این راه حرکت کنند کمتر مزاحمت برایشان باشد تا برسند به آن مقصد عالی خودشان که کمال باشد، ما این را آنهاییکه اینجور فکر نمیکنند میگوییم قشری. بله …
س- این هیئت علیاکبریها را میفرمودید.
ج- هیئت علیاکبریها نسبت به سایر هیئت یک مقداری روشنتر بودند آمدند جزو این جمعیت شدند که جمعیت موتلفه اسلامی بودند که این جمعیت مؤتلف اسلامی تقریباً پیروان مرحوم دکتر مصدق بودند که دنبالهرو راه مرحوم دکتر مصدق بودند و کاندیدهایی هم دادند در دوره هفدهم بود به نظرم دورهی هفدهم بود که دو نفر کاندیدا دادند این جمعیت مؤتلف اسلامی که یکی استاد محمدنقی شریعتی و یکی هم آقای آقا شیخ محمود حلبی این دو نفر چون چهار نفر کاندیدا در مشهد بود دو تا از کاندیدها را گفتند ما میدهیم و دوتایش را میگذاریم برای سایر رقبا چون اگر خواسته باشیم چهارتا کاندیدا را ما بدهیم امکان دارد ما موفقیتی نداشته باشیم ولی دو کاندیدا را ما میدهیم و دو تا کاندیدا را هم میگذاریم برای سایر رقبا که کارشکنی نکنند. متأسفانه چطور شد من نمیدانم، من هم در آن جریان بازرس انتخابات بودم، هم بازرس بودم از طرف این جمعیت مؤلف اسلامی
س- شما خودتان عضو کدام جمعیت بودید؟
ج- من عضو کانون نشر حقایق اسلامی بودم. و من از طرف این جمعیت بهعنوان بازرس انتخابات انتخابشده بودم و دولت هم قبول کرد. من بهعنوان بازرس كل جریان انتخابات بودم که در این مدت انتخابات فوقالعاده من ناراحت بودم و زحمت میکشیدم. و ما تقریباً برندهشده بودیم کاندیداهای ما این برندهشده بود، من خودم که سرکشی میکردم و صندوق را میدیدم، من نمیدانم چه شد که بعد هم دیگر فرصتی نشد که من تحقیق کنم که بعد ۲۸ مرداد پیش آمد و من دنبال این کار نبودم و خودم فرار کردم از تهران نبودم که بتوانم تحقیق کنم. مرحوم دکتر مصدق انتخابات مشهد را متوقف کردند، حالا چرا این را متوقف کردند ما نفهمیدیم که چرا متوقف کردند که اگر متوقف نشده بود ما کاندیداهایمان برندهشده بودند و میآمدند به مجلس و در آن دوره متأسفانه ما وکیل از مشهد نداشتیم. این هم جریانی بود که آنجا اتفاق افتاد. بعدازآن جریان هم من از سنهی ۱۳۳۱ جریان ۳۰ تیر، ۳۰ تیر را من در مشهد بودم که ۳۰ تیر استاد شریعتی را گرفتند و یک عده دیگر از رجال ملکت را منجمله آن آقای آقا شیخ علیاصغر عابدزاده، آن آقا شیخ علیاصغر عابدزاده که رهبر پیروان قرآن بود جمعیت پیروان قرآن به رهبری ایشان تأسیسشده بود و ایشان را و چند نفر دیگر را گرفتند زندان کردند و در دو روز قبلش نامهای داده بود آقای کاشانی که من یادم هست آن نامه در روزنامهی خراسان چاپ شده بود. روزنامه خراسان را دولت جلویش را گرفت، دولت که جلویش را گرفت من بودم و دو نفر دیگر که آن دو نفر دانشجو بودند و من هم بازاری بودم ما داوطلبانه آمدیم خودمان روزنامه فروختیم روزنامه خراسان را رفتیم گرفتیم و دوروبر ما هم جمعیت زیاد بود هرکدام ۱۰ – ۲۰ نفر دوروبرمان بود پلیس هم نتوانست با ما کاری بکند و آن روز ما خودمان روزنامهفروشی کردیم.
مرحوم آقای اردبیلی که آن زمان یکی از علمای بزرگ مشهد بود ایشان هم با ما موافق بود آقاسید یونس اردبیلی ایشان هم موافق بودند و منزل ایشان هممحل تردد مردم بود و روشنفکران میرفتند و میآمدند. جریان ۳۰ تیر هم پایان پیدا کرد بحمدلله مردم موفق شدند و دومرتبه دکتر مصدق آمد سرکار. من بعدازاین جریانات آمدم تهران که ۲۸ مرداد را من تهران بودم؛ که البته روز ۲۸ مرداد من در اراک بودم؛ که ۲۸ مرداد اتفاقاً چون در اراک دوستی داشتم که کاری داشتیم من رفته بودم که صبح بروم و شب برگردم رفتم آنجا ۲۸ مرداد اتفاق افتاد و دیگر من نتوانستم بیایم تهران چون اگر تهران میآمدم خطر برای من خیلی بود امکان داشت که من را بگیرند. و برادرم را در مشهد گرفتند، بردارم در مشهد بود او را گرفتند مثلاینکه یک مدت کوتاهی خیلی کوتاه در زندان بود ولی از بستگان ما که در دستگاه بودند آنها بهاصطلاح رفته بودند گفته بودند این آن برادر نیست. این کاری ندارد و او را آزادش کرده بودند ولی من مدتها تقریباً مخفی و نیمه مخفی بودم
س – چرا برای چه عملی …
ج- ۲۸ مرداد، چون ما آخر فعالیت داشتیم دیگر به نفع مرحوم دکتر مصدق. ما از دوستان و پیروان راه مصدق بودیم و الآن هم من افتخار میکنم به وجود مصدق که مصدق مرد بسیار روشن و آگاهی بود و اگر مردم ما آن زمان واقعاً میفهمیدند و مرحوم دکتر مصدق میماند ما این شرایط و وضعی که الآن داریم و این نابسامانی که الآن داریم مسلماً ما نمیداشتیم. چون مرحوم دکتر مصدق مردی بود بسیار روشن، بسیار آگاه، بسیار عمیق فکر میکرد به وطنش علاقهمند بود، به مردمش علاقهمند بود، مملکت را میخواست بهاصطلاح ترقی بدهد ارتقاء بدهد از جهت اقتصادی و از هر جهت و خوب یادم هست که بعدازآنکه جلوی نفت را، نفت را ملی کردند هیچکس از ایران مدتی نفت نمیخرید و مرحوم دکتر مصدق یک مدت بسیار طولانی که قریب دو سال طول کشید بهاصطلاح بدون پول نفت مملکت را توانست اداره کند با قرضهی ملی و با تشویقی که برای صادرات به مردم میکرد که آن زمان من خوب یادم هست خود من تجارت داشتم آن زمان پوست خشخاش من فروختم، پوست خشخاش ما که میسوختیم، میریختیم دور توی خاکروبه پوست خشخاشها را تا کیلوئی ۱۳ قران آن زمان قیمتها فوقالعاده گران رسید.
کفشهای پای گوسفند را بعضی چیزها را بهعنوان اینکه قبلاً اینجا سریشم میکردند مثلاً، سریشم درست میکردند تمام اینها صادر میشد.
تمام اینها صادر میشد و ارزی که از این صادرات به دست میآمد برای واردات مفید بود و فایده داشت. تجار واردکننده ارزی که از این صادرات به دست میآمد به مبلغ خیلی گرانی میخریدند برای واردات که منافع در واردات بود، درهرحال دکتر مصدق توانست با همهی کارشکنیهای که انگلستان و سایر کسانی که در ایران نظر و طمع داشتند، روی پای خودش توانست بمانند و اقتصاد این مملکت را توازن بدهد و اقتصاد بسیار بسیار خوبی بود. مردم همه راضی بودند همهی مردم منافع داشتند همهی مردم در استراحت و آسایش بودند. باز این جمله هم با اینکه مربوط به بحث شما نیست بگویم، ماهی در آن زمان من یادم هست ماهیهای سفید بسیار عالی از شمال میآوردند هر دانهی ماهی دو کیلو دوکیلوونیم وزنش سود میدادند دو تومان ۱۸ ریال – ۱۵ ریال، آخر شب که دیگر ماهیها را میخواستند بساطشان را بفروشند ماهی یک تومان میدهند. من ماهی میخریدم که سه کیلو وزنش بود یک تومان. یکوقت یادم هست که یکی از این ماهیها خریدیم بردم منزل از در که وارد شدم پاکت ماهی را خانمم دست من دید گفت باز تو ماهی خریدی ما از ماهی دلمان سیر شد ماهی را از دست من گرفت پرت کرد توی باغچه که دیگر ما ماهی نمیخواهیم گوشت بخر.
میخواهم بگویم که در زمان مرحوم دکتر مصدق من به آن خانم گفتم تو الآن ناشکری میکنی و ممکن است که دیگر به این زودیها ماهی نبینی و ما ده سال ماهی سفید نخوردیم واقعاً حالا… آن زمان میخواهم بگویم که چه مقدار وفور نعمت بود ازهرجهت نعمت فراوان بود مردم در آسایش بودند در راحت بودند به مقدار احتیاجشان هم واردات داشتند جوری نبود که واردات کم باشد که مردم در مضیقه باشند. اتومبیل به مقدار احتیاج بود جاده هم که آن زمان ما زیاد نداشتیم. به مقداری که جاده داشتیم و خیابان داشتیم اتومبیل هم داشتیم. اجناسی که از خارج بنا بود بیاید به مقدار احتیاجمان میآمد ولی مردم تشویق شده بودند که صنایع داخلی را میگرفتند هی گسترش میدادند هی صنایع داخلی گسترش میدادند. گرچه صنایع مونتاژ بود ولی از همان مونتاژ باید برسیم بهاصطلاح اختراعش …
س – پس این مطلبی که بعضیها میگویند که علت اینکه دوران دکتر مصدق با تقریباً فشار خیلی محدود عدهای از نظامیها و خارجیها سرنگون شد علتش این بود که حمایت عمومی ازاو دیگر وجود نداشت وگرنه میگویند چه جور میشد که به این زودی، به این آسانی او را بردارند در این مورد شما…
ج- بله. اینجا به نظرم چند علت است، اولاً مرحوم دکتر مصدق معتقد به یک سازمان و حزب سیاسی نبود. ایشان رهبر بود و شخصاً معتقد به حزب نبود. نه اینکه مخالف باشد با احزابی که درست میشود.
این است که یک سازمان سیاسی و حزب سیاسی قوی که از تمام جریاناتی که در مملکت میگذرد آگاه باشد و وابسته به دولت و حکومت باشد متأسفانه ما نداشتیم و مردم را آگاه کند مردم واقعاً همه طرفدار مرحوم دکتر مصدق بودند ولی از جریانانی که در مملکت میگذاشت آگاهی نداشتند.
روزنامههایی هم … مرحوم دکتر مصدق بسیار مرد دموکراتی بود بسیار دموکرات بود و روزنامههای مخالف خودش را بههیچ وجه من الوجوه به آنها کاری نداشت. آزادی مطلق بود؛ و آن زمان روزنامههای بزرگ ایران که روزنامهی اطلاعات و کیهان بود و بعضی روزنامههای مخالف، روزنامههای مخالف هم خیلی زیاد بودند جلوی اینها را بههیچ وجه من الوجوه نمیگرفت میگفت حرفهایتان را بزنید تنها روزنامههایی که طرفدار دکتر مصدق بودند باختر امروز بود که سردبیرش مرحوم دکتر فاطمی بود، روزنامه شورش بود که سردبیرش کریم پورشیرازی بود، و چند تا روزنامهی دیگر بود که اینها تیراژش کم بود و به دست عامهی مردم نمیرسید. عموم مردم روزنامههای پرتیراژ روزنامههای اطلاعات و کیهان بیشتر از همه آنها را میخواندند آنها دست مخالفین دکتر مصدق بود و آنها میتوانستند در روزنامههایشان و بر مقدار امکانشان برعلیه دکتر مصدق تبلیغ کنند و این اثر بسیار بدی توی مردم گذاشته بود.
آن زمان تلویزیونی هم که ما نداشتیم، رادیو بود رادیو هم تقریباً آزاد بود رادیو یک مقدار زیادی آنها نفوذ داشتند درش، گرچه دولت دکتر مصدق بود ولی او رادیو را در اختیار خودش نگرفته بود. در حقیقت ما اگر بخواهیم بگوییم در یک مدتی که در ایران ما آزادی مطلق وجود داشت، چون من خودم شاهد و ناظر بودم، زمان مرحوم دکتر مصدق بود که رادیو آزاد بود روزنامهها آزاد بودند و ما هیچگونه مشکلی ازاینجهت نداشتیم. روی این عدم اطلاعات و آگاهی مردم یک مقداری مردم خبر نداشتند.
من خوب یادم هست خود من که در جریان کار بودم، دم بازار سبزهمیدان من داشتم میرفتم یکمرتبه دیدم از دور سروصدا میآید. برگشتم دیدم که بله چهار پنج ماشین، چهار پنج تا ماشین یک عدد از این افراد چماق به دست که از کجا آمده بودند و یک عده خانمهایی که شایستگی گفتن خانم دربارهی آنها نمیشود داشت با یک خیلی وضع زندهای وضع بسیار زنندهای روز ۹ اسفند به رهبری شعبان بیمخ و طیب که بعداً طیب در ۱۳۴۲ به هواداری از آقای خمینی حرکت کرد و کشته شد، شعبان بیمخ و یک عده از این لاتها و چاقوکشها رفتند در خانهی مرحوم دکتر مصدق.
آن زمان سرهنگ رحیمی که بعد سرهنگ رحیمی برگشت و از افراد خیلی خوبی شد که الآن هم برگشته و الآن هم باز بهاصطلاح با مردم است سرهنگ رحیمی و وکیل مدافع یکی از آقایان مهندس بازرگان یا آقای طالقانی هم بود در دادگاههای چیز ایشان رفتند و در خانهی دکتر مصدق ولی خب آنها موفق شدند که نهم اسفند با شکست مواجه شد که میخواستند آن زمان جریان شاه گفته بود من از ایران میخواهم بروم آقای کاشانی هم اختلاف پیداکرده بود با مرحوم دکتر مصدق به طرفداری از دربار و به طرفداری از فضلالله زاهدی که آن زمان آقای کاشانی رئیس مجلس بودند؛ و در زمان ریاست مجلس آقای کاشانی آقای فضلالله زاهدی که بعد کودتا کرد و رئیس دولت شد ایشان در مجلس متحصن بود و آقای کاشانی متأسفانه جلوگیری نکردند از تحصن ایشان، شاید باطناً هم راضی بودند به این کودتایی که شد و ما در این کودتای ۲۸ مرداد آقای کاشانی را مقصر میدانیم، همچنان که سایر علمایی که همکاری داشتند ما آنها را مقصر میدانیم همین مثل آقای خمینی به این علمای قشری ناآگاه اگر هم نخواسته باشیم بگوییم که اینها قصد خیانت داشتهاند، عملشان بیشتر از یک خائن بما ضربه میزند نتیجه عمل آقای کاشانی که اگر فرض کنیم که خائن نبوده و نتیجهی عمل آقای خمینی اگر ما فرض کنیم که ایشان خائن نیستند که به عقیدهی من خیانت نمیخواهد بکند ولی ناآگاهی و حماقت آقای خمینی بهقدری به ما ضربه زده که یک دشمن دانا نمیتوانست این مقدار به ما ضربه بزند. اگر تمام نیرویش را شوروی و آمریکا متمرکز میکردند برای کوبیدن اسلام، این مقداری که آقای خمینی اسلام را کوبید نمیتوانستند بکوبند. دین اسلامی که برای رأفت و رحمت و مهربانی اصلاً دین محبت است و دین رأفت است. پیغمبر اسلام میگوید: “انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق” من آمدم برای اینکه اخلاق انسان را به کمال برسانم مکارم اخلاقی را کامل کنم. آقای خمینی این دین اسلام را با این علامت را در دنیا معرفی کرده بهعنوان یک عده افراد جانی آدمکش، خائن، دروغگوی مزخرف. خب این ضربهایست که آقای خمینی براثر نادانی، ناآگاهی، و شاید بعضیها میگویند که من معتقد نیستم؛ خیانت و مسلماً اینجوری …
س۔ این انگیزهی مرحوم آیتالله کاشانی از این شکافی که با مصدق پیداکرده بود چرا این کار را کرد؟
ج. البته من خودم خیال میکنم که آقای کاشانی اغفال شد، آقای کاشانی را گول زدند.
س- کی گول زد؟
ج – کسانی که منافعی در ایران داشتند من عقیدهام این است كه انگلیسها. چون آن زمان آمریکاییها هنوز درصحنه نبودند آن زمان هرچه بود انگلستان بود. هرچه بود انگلستان بود و انگلستان توانستند با لطایفالحیل، همچنان که عرض کردم جریان کوبیدن تودهایها را چه جوری توانستند با تحریک احساسات مذهبی تودهایها را از میدان در کنند. اینجا آمدند با لطایفالحیل بین مرحوم کاشانی و مرحوم دکتر مصدق که هردوشان آقای کاشانی اولش مرد خوبی بود و آخرش هم به عقیده من آدم خائنی نبود. اشتباه کرد گول خورد نفهمید. ولی گول خوردنش قابل بخشیدن نیست ما نمیتوانیم قبول کنیم یک فردی که ادعای رهبری و مرجعیت میکند گول بخورد.
همچنان که از آقای خمینی ما نخواهیم گذشت، آقای خمینی را من شخصاً آدم خائنی نمیدانم، ولی آدمی میدانم که از یک خیانتکار به مملکت ما و به دین ما و به همهچیز ما بیشتر ضربه زده است و این را نمیشود از آن گذشت و مطلب این است که آقای کاشانی را گول زدند، اطرافش را گرفتند یک عده افراد خائن و یک عده افراد جاهطلب مثل دکتر بقائی و یک عده افراد خائن مثل شمس قناتآبادی و دیگران، اینها گرفتند و تدریجاً مطالبی توی ذهن آقای کاشانی پرکردند که مصدق میخواهد مطلقالعنان باشد چه باشد، چه باشد، چه باشد، اختلاف ایجاد کردند. اختلافی که ایجاد کردند توانستند از این ایجاد اختلاف بهرهبرداری خوبی بکنند.
بین مردم هم به تبعیت از رهبرانشان که آقای کاشانی و دکتر مصدق باهم کار میکردند همهی مردم پشت اینها بودند بعد که بین اینها اختلاف شد مردم هم بینشان اختلاف شد. یکی از علل شکست مردم در ۲۸ مرداد اختلاف داخلی خود مردم بود که مردم مردد بودند که چهکار میخواهد بشود، چه جوری میخواهد بشود؟ آیا کاشانی راست میگوید؟ یا دکتر مصدق راست میگوید؟ هنوز مردم پی به ماهیت خیانت و حُمق روحانیت نبرده بودند.
البته روحانیت در اسلام، ما در اسلام اصولاً روحانی نداریم روحانی مربوط به مذهب بهاصطلاح عیسوی است، مسیحی است که روحانیت را اینها آوردند. ما در اسلام عالم داریم، عالم دینی داریم اصلاً احتیاج به روحانی نداریم، آن پیغمبر اکرم و قرآن میگویند لا رهبانیه فی الاسلام، رهبانیت یعنی روحانی بودن به معنای عبادت کردن و توجه به خدا کردن و منصرف شدن از کارهای روزمره اجتماعی اصلاً ممنوع است؛ و روحانیت را من نمیدانم چطور اینها آوردند آن روحانی کلیسایی را آوردند در اسلام، اسلام دین تحرک است و خود پیغمبر تا آخرین دقیقهای که در بستر مرگ افتاده بود دستور تجدید قوا میداد که مردم حرکت کنند فعالیت کنند، جدیت کنند. امام صادق امام ششم شیعیان میفرماید مغبون است کسی که دو روزش یکسان باشد مسلمان هرروز باید متحرک باشد به جلو حرکت کند. عبادت هم تازه این نمازی که ما میخوانیم نماز تذکر به نفس است برای کار کردن، برای دلبستگی پیدا نکردن به امور دنیا. چون انسان زود انس میگیرد به یکچیزی ممکن است من صبح تا ظهر که مردم توی بازار، فلان آقا میرود توی اداره، فلان کس میرود دنبال کار خودش یک مقدار علاقهمند به کار خودش بشود ظهر میگویند که بیا برو نماز بخوان و عبادت کن و توجه بکن به خدا که تو نیامدی برای تنها پول جمعکردن، نه اینکه پول نباید داشته باشی باید پول هم داشته باشی زندگی هم داشته باشی بهترین زندگی را هم داشته باشی، بهترین خوشیها را هم باید داشته باشی. اما تنها برای خوشی زندگی کردن و پول جمعکردن نیستی تو، تو برای اینکه جامعهات را مدینهی فاضله کنی یک جامعهی فاضله درست کنی که همهی مردم در این جامعه فاضله و مدینهی فاضله بتوانند زندگی خوبی داشته باشند و بر اثر زندگی خوبی که دارند درست تفکر کنند و بر مبنای تفکرشان به کمال انسانیت برسند. متأسفانه این عوضشده دیگر حالا عوضشده، مردم ما هم اینجوری بودند که یک عده دنبال آقای کاشانی بودند البته از طرف آنها تشویق و تبلیغ هم زیاد میشد دربار پول زیاد خرج میکرد، انگلستان آنها را حمایت میکرد. حزب توده را هم متأسفانه انگلستان به آنها کمک میکرد و از اینطرف دکتر مصدق کسانی که کمک میخواستند به او بکنند پشتیبان نداشتند، پشتیبان آنهایی که آنها را کمک میکردند ارتش بود دربار بود و سایر ثروتمندانی که وابستهی به دربار بودند آنطرف بودند. مرحوم دکتر مصدق خودش بود و با یک اکثریتی که دستشان به هیچ جا بند نبود. یا مردم متوسطی بودند که پول نداشتند و از اینطرف همحزب توده با تمام قوا برعلیه مصدق کار میکرد. این بود که نیروی آنها، البته نه کل مردم بازهم اکثریتقریببهاتفاق مردم پشت سر مصدق بودند، ولی آنها قدرت داشتند اینها قدرت نداشتند. حزب توده تائید میشد از طرف شوروی و نشریاتی که برایشان منتشر میکردند از طرف آنها و دربار هم تائید میکرد آقای کاشانی را ارتش پشت سرش بود، پول انگلستان هم بود و دکتر مصدق بااینکه اکثریت داشت متأسفانه آن امکانات را نداشت و از اینطرف هم دکتر مصدق عرض کردم مردی بسیار دموکرات بود و بههیچ وجه من الوجوه نمیخواست تعدی کند ظلم کند آنها را بگیرد زندان کند از بین ببرد، اعمال قدرت بکند هیچ اینجوری نبود، آزادی مطلق در جامعه بود. این بود که مردم ناآگاه و نادانسته گرفتار ۲۸ مرداد و این کودتا شد نمیدانستند که واقعاً جریان چه دارد میگذرد. یک مقدار هم براثر همین شلوغکاریهایی که همهروزه حزب توده به وجود میآورد و همهروزه از طرف دربار به وجود میآوردند. شلوغ میکردند دکانها را میبستند، مغازهها را تعطیل میکردند و بازار را تعطیل میکردند مردم واقعاً ازاینجهت نگران بودند. چون نگران بودند ازاینجهت، مانده بودند که چهکار کنند بدون توجه یکمرتبه ۲۸ مرداد درست شد؛ و ۲۸ مرداد هم که درست شد حزب توده قرار گذاشت بعد از ۲۸ مرداد که بیاید با ملیون و با مردم همکاری کند برای کوبیدن اینها متأسفانه خیانت کرد و نیامدند. قرار بر این بود که بیایند بازار را تعطیل کنند و حرکت کنند برعلیه حکومتی که هنوز پا نگرفته بود. چون روزی که زاهدی آمد و حکومت برقرار کرد تا چند روز هنوز معلوم نبود که اینها بتوانند کاری بکنند و اگر آنجا حزب توده خیانت نمیکرد و مردم را میگذاشتند که آگاهی پیدا کنند مردم قیام میکردند و مثل نهم اسفند كه خنثی کردند این جریان نهم اسفند را، در ۲۸ مرداد هم خنثی میکردند. هم خیانت حزب توده و هم عدم آگاهی مردم و امکانات تشکیلاتی و سیاسی که مردم نداشتند باعث شد که ۲۸ مرداد پا گرفت؛ و بعد هم ما دیدیم که حزب توده را هم کوبیدند سایر ملیون را هم کوبیدند و از بین بردند.
س- راجع به این فدائیان اسلام چه اطلاعاتی شما دارید؟ در آن موقع تأسیس شد؟
ج- نخیر فدائیان اسلام از خیلی وقت قبل تأسیسشده بود. فداییان اسلام یک گروهی بودند که رهبرانشان را من میشناسم. مرحوم نواب صفوی بود که مرد بسیار خوبی بود و مرد بسیار پاک و منزهی بود الا اینکه نادان بود نافهم بود. عمقی نبود قشری فکر میکرد او هم اسلام را یک اسلام قشری که متأسفانه در اسلام و در همهی مذاهب ما داریم.
س – شما او را خودتان دیده بودید؟
ج – من خوب او را دیده بودم و با او ارتباط هم داشتم بله مردم بسیار خوبی بود و ما در همهی مذاهب البته رهبران تمام مذاهب که آمدند مردمان روشنبینی بودند روشنفکری بودند. آمدند برای اینکه جامعهشان از آن بدبختی و نکبتی که مبتلا شدند نجات بدهند. راهحلهای خوب ارائه کردند منتها این ایدئولوژی و این فكر و این بهاصطلاح ایدهای که آنها میدادند تدریجاً صورتهای دیگری به خودش میگیرد. متأسفانه مرحوم نواب صفوی بااینکه طلبهای بود و یک مقداری همدرس جدید خوانده بود دچار این نوع گرفتاری شده بود که او هم اسلام را قشری تصور میکرد اسلام را عمقی از آن برداشت نداشت.
س- تا چه حدی رابطه داشت با آیتالله کاشانی؟
ج- با آقای کاشانی البته ارتباط ایشان با آقای کاشانی، اول با آقای کاشانی مخالف بود. تا زمانی که آقای کاشانی با مرحوم مصدق بودند ایشان مخالف بود.
س- چرا؟
ج- برای اینکه قبول نداشت راه اینها را، میگفت شما میتوانید اسلام را احیا کنید در اسلام باید خانمها چادر داشته باشند شرابفروشی نباشد، مردها ریششان را نتراشند از این حرفها. از این حرفهایی که ظاهری است و حرف واقعی و حقیقی نیست که اسلام برای این نیامده تصور ایشان از اسلام همان ظاهری بود که مردم ظاهراً آراسته باشند و اخلاق خوب داشته باشند؛ مثلاً تجاوز و تعدی به هم به آن صورتی که او خیال میکرد؛ مثلاً تجاوز و تعدی را خیال میکرد که اگر کسی به ناموس کسی تجاوز کرد این تجاوزاست. درصورتیکه این اصل مسلم اسلام است، امام میفرماید که اگر کسی یکدرهم، یکدرهم که مبلغش خیلی کم است دو سه قران است مثلاً ربا بخورد گناهش برابر است باکسی که هفتاد مرتبه با نوامیس خودش یعنی با مادر و خواهر خودش در خانه کعبه که شریفترین مکان است ازنظر مسلمین زنا کند. ببینید چرا میگوید اسلام این است؟ اسلام این مطلب را میگوید برای اینکه میگوید آقا ما آمدیم برای اینکه جامعهی قسط درست کنیم. جامعه اقتصاد سالم درست کنیم. اگر کسی برعلیه اقتصاد سالم قیام کرد این گناهش، بهمراتب …؛ که رباخواری یکی از آن کارها است، رباخوار یعنی کسی که کار نمیکند در جامعه از امکانات مالی که دارد بهرهبرداری میکند. درصورتیکه در اسلام پولداری گناه نیست، هرکس هر مقدار پول داشته باشد به او نمیگویند آقا تو چقدر پولداری؟ ولی میگویند با این پولت باید کارکنی؛ مثلاً اگر کسی یکی از مواردی که باید انسان زکات بدهد مسلمان زکات میدهد یکی از آن مربوط به این است که مسکوک طلا یا نقره را بیکار بگذارد. اگر کسی مسکوک طلا و نقره داشت یک سال گذاشت گوشهی صندوقش، سر سال اسلام به او میگوید باید درصدش را بدهی به بیتالمال مردم، چرا تو این پول را بیکار گذاشتی؟ اگر با این پول کار بکند هیچوقت به او نمیگویند آقا تو زکات بده.
Leave A Comment