روایتکننده: تیمسار حسن طوفانیان
تاریخ مصاحبه: ۱۹ ژوئیه ۱۹۸۵
محل مصاحبه: چهوی چیس- مریلند
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۱۱
ج- وزارت دفاع با این مخالفت کرد ولی ما F-18L را میخواستیم بخریم جانشین F4 بکنیم. البته، ابتدا این دولت جمهوری اسلامی حتی آقای شریف امامی اینها همه از این خریدها خیلی بدگویی میکردند ولی آقای دکتر شما مطمئن باشید که آن کسی که الان در ایران دعا میکند به من، بدگویی نمیکند…
س- آقای بختیار رو آقای بازرگان چه کردند، با این قراردادها تا آنجا که شما اطلاع دارید؟
ج- قراردادها را به آن احترام گذاشتند، هیچ کاری نکردند، احترام گذاشتند. تا کسی سر دولت نباشد این حرفها را میزدند وقتی که آمد مسئولیت دفاع کشور دستش آمد دیگر نمیتواند مگر اینکه بیاید سپاه پاسدار درست کند. کار بدی نبود ارتش ایران یک ارتش مدرن بود. یک ارتش بسیار خوبی بود، ولی موریانه از داخلش رفت. فردوستی بود که شاه اینقدر به او اعتماد داشت و این آدم به شاه خیانت کرد و تمام سپهبدهای ارتش و حتی ارتشبدها اینها نوکر فردوست بودند.
س- چرا آقا؟ چرا فردوست اینقدر قدرت داشت؟
ج- نفوذ داشت برای خاطر اینکه شغل ایجاد میکرد، برای اینکه شغل به اینها میداد. برای اینکه شغل به اینها میداد.
س- مگر اینها نمیبایستی با مشورت اعلیحضرت انجام بشود؟
ج- خوب دیگر، مشورت اعلیحضرت میگفت ولی این توصیه میکرد، مهمانی میدادند، مهمانی و خیلی چیزها.
س- چطور شد که ایشان مورد غضب قرار گرفت و یکسال تمام آخر را میگفتند که اجازه ملاقات نداشت؟
ج- من این را شنیدم.
س- بقیه آقایان هم راجع به این موضوع صحبت کردند.
ج- اگر این باشد این بزرگترین، اگر بقیه آقایان صحبت کرده باشند و این موضوع حقیقت داشته باشد، اشتباهی است که شاه کرد. به دلیل اینکه من یک سرلشکری را میشناختم که این سرلشکر اسمش بود سرلشکر ناظم. دوست بسیار نزدیک جم است. این یک آدم ترک مخصوصی است. معاون من با این آشنا بود. این آمده بود کنتراتچی شده بود. خانههای کارگرها را من کنترات دادم به این. این کنتراتچی است دیگر، کنتراتچی اینها یک عادتهایی دارند. در سازمان من این عادتها را این امتحان نکرد. این میآمد پهلوی من، من کنتراتچیها را نمیپذیرفتم. میگفتم کارتان را میکنید صحیح، درست، اگر کار بد میکردند جریمهشان هم میکردم. این یکروز با معاون من سپهبد نجایی نژاد دوست بود آمد پهلوی من. گفت: «تیمسار، من میخواهم به شما یک چیزی بگویم». چند دفعه آمد آخر سر رویش به من باز شد. گفت: «تیمسار، من میخواهم به شما یک چیزی بگویم». گفت: «شما تو این مملکت چه شکلی ارتشبد شدید؟» گفتم: کار کردم. گفت: «نه، نمیشود». گفت: «من نمیتوانم باور بکنم تو اینجا چه شکلی ماندی؟» گفتم آخر چه؟ یعنی چه؟ گفت: «مملکت وضعش خیلی خراب است». آن ناظم گفت: «و تو این مملکت خراب تو نمیتوانی ادامه بدهی». بعد این با شریعتمداری ملاقات میکرد، میآمد به من میگفت. گویا یک دفعه رفته بود خمینی را هم در نجف دیده بود. درست یادم نمیآید. این بود یا یکی دیگر. میگفت: «خمینی دارای یک قفسههایی بود پر از شکایات مردم». من معتقدم این شکایات الانه که بگویند فردوست، فردوست من معتقدم اینها را فردوست برای خمینی خوراک میداده. در اینکه فردوست صددرصد جاسوس انگلیسها بود، هیچ شکی نیست. هیچ شکی نیست. شا نباید شک بکنید. آنوقت الان هم در حکومت فعلی یک تعدادی کمونیست هستند. خامنهای صددرصد کمونیست است، خوئینیها صددرصد کمونیست است، منتهی رفسنجانی مال اینتلیجنت سرویس مثل شاپور رپورتر است.
س- تیمسار، راجع به آقای پاکروان شما چه خاطراتی دارید؟
ج- پاکروان خاطرات قشنگ، خوب. پاکروان مردی بود صحیحالعمل، درست کردار، آخر عمرش الکلی شده بود. پاکروان از فرانسه که آمد افسر توپخانه بود. من دانشجوی دانشکده افسری رسته توپخانه بودم. مربی ما بود و این یک مدتی رئیس سازمان امنیت شد. مردی بود فاضل، دانشمند.
س- چرا ایشان را برکنار کردند از ریاست سازمان امنیت؟
ج- چرا برکنار کردند؟ این چراها را من هیچ نمیدانم.
س- از آقای نصیری چه خاطراتی دارید آقا؟
ج- نصیری را من خیلی با او تماس نداشتم.
س- ایشان خوب در سال ۱۹۵۳ سرهنگ بودند. بعد به مقام ارتشبدی هم رسیدند.
ج- خوب من هم ستوان بودم.
س- راجع به ایشان صحبتهای زیادی هست. شما چه خاطراتی از ایشان دارید؟
ج- چه مثلاً؟ یک صحبتی بگویید تا من بگویم.
س- مثلاً میگویند که ایشان آنطور که باید و شاید به امور سازمان امنیت نمیرسید و بیشتر با آقایانی مثل هژبر یزدانی و دیگران دستش در معاملات بود و…
ج- خوب، این مسئله یک کلی شده بود در سازمان امنیت.
س- بله. دیگران راجع به جزئیاتش هم صحبت کردهاند. من میخواهم ببینم شما چه خاطرهای دارید؟
ج- من هم چون یک کسی که مسئول خرید میشود، این اطلاعات را به دستش میآید. بنابراین، آنها از من فاصله میگرفتند ولی من اطلاعاتی داشتم که خودش و معاونینش از وظایف اصلیاش که سازمان امنیت و اطلاعات کشور محل میشود، منحرف شدند و وقتی که از وظایف اصلی منحرف شدید، شما وظایف اصلیتان را نمیتوانید خوب انجام بدهید. آنوقت وقتی که رهبر مملکت، پادشاه مملکت، فرمانده کل قوا او هم حساس باشد که مثلاً سازمانهای دیگر CIA در ایران احتمالاً با مخالفین ارتباط پیدا نکند، اطلاعات اونرود پیدا بکند و او هم برسد به جایی که فقط اطلاعات را از سازمان امنیت ما بگیرد، وقتی خود سازمان امنیت ما از وظایف اصلیاش منحرف شده باشد، بهطور حتم آن آقای سایدل هم که ماهی یک دفعه Station Chief شرفیاب میشد که گزارشات را به شرف عرض برساند، محققاً گزارشات او هم منحرف شده بود. بنابراین، با توجه به اینکه شما تأیید این را دارید که سالهای آخر فردوست را هم شاه میپذیرفت، بنابراین کلیه اطلاعاتی که به شاه میرسید انحرافی بوده، مسائل صحیح به اطلاع شاه نمیرسید.
س- تیمسار، شما از آوردن آقای نصیری از پاکستان به ایران و بعد دستگیری ایشان چه خاطراتی دارید؟
ج- من فقط تأسف.
س- خاطرهای ندارید؟
ج- خاطرهای ندارم.
س- یعنی نمیدانید چه جوری تصمیم گرفته شد ایشان بیایند از پاکستان؟
ج- نخیر. ولی باعث تأسف بود. باید هر فردی، انسانیت حکم میکند که خدمتگزاران خودش را تا آخرین لحظه حفظ بکند. اینها خدمتگزاران شاه بودند.
س- شما در ضمن مصاحبه راجع به مخالفین و نیروهای انقلاب، عرض کنم، نظم و ترتیب و طرح و نقشه و برنامه و ارتباط خارجی و این چیزهایشان صحبت کردید. ولی من میخواستم یک سؤالی از شما بکنم.
ج- بفرمایید.
س- حالا آنها که مطالب آن طرف قضیه بود. شما که در دستگاه دولت یک مقام بسیار مهمی داشتید و یکی از امرای درجه یک ارتش ایران بودید، آیا به نظر شما در رژیم سابق ایران، هیچ ایراد و اشکالی وجود نداشت که زمینه را برای انقلاب فراهم کرد؟
ج- چطور ممکن است در یک مملکتی هیچ زمینه وجود نداشته باشد؟
س- با تکیه به خاطرات شما ممکن است به ما بگویید آنها کدام بودند.
ج- محققاً، محققاً. بنده من یکدفعه که ارتشبد نشدم من هم مثل شما که دانشجو بودید من هم دانشجوی دانشکده طب بودم، من هم سختی کشیدم. یواش یواش آمدم بالا. بنابراین من هم دارای رقیب بودم و یواش یواش آمدم بالا. بنابراین ما به اصطلاح مزه سختی، ناراحتی را کشیدیم. بعداً یواش یواس بهتدریج آمدیم بالا. ولی میدانید تبلیغات… گفتم در زمان پیشهوری من یک دسته ستوان داشتم. این ستوانها کمونیست شده بودند. تحت تأثیر حزب کمونیست قرار گرفته بودند. حالا توده یا هر اسمی برایش بگذارید. اینها میگفتند چرا ما سرتیپ نشدیم و اینها هواپیماهای ما را برداشتند رفتند تبریز، فرار کردند رفتند تبریز. بعضیهایشان به عراق رفتند گویا، نمیدانم به تبریز.. ولی اینها برای چه؟ برای اینکه تبلیغاتی، یک شکلی تبلیغ میشد که اینها ناراضی بشوند. ببینید ملاحظه کنید یک آقایی بود دکتر نمیدانم چی.
س- نه. اینها باز هم مربوط به مخالفین رژیم است. من میخواهم آنچه که خاطرات شما بوده…
ج- من همین خاطراتم را دارم میگویم،
س- رژیم خودش چه نواقصی داشت که باعث شد یک همچین زمینهای فراهم بشود.
ج- هیچ رژیمی بدون عیب نمیشود. شما هیچ قانونی را نمیتوانید در هیچ جایی تصویب بکنید که به نفع صددرصد باشد. به نفع یک دستهای است به نفع یک دستهای نیست. هیچوقت نمیتوانید شما یک قانون حتی الهیاش را پیدا کنید که به نفع همه باشد، به نفع همه نیست. محققاً معایبی در کشور وجود داشت ولی من به شما اطمینان میدهم که صددرصد اعلیحضرت حسن نیت داشت و خوبی مملکت را میخواست، بهبود وضع زندگی مردم را میخواست و اصولاً میخواست مملکت توسعه پیدا کند. به شما گفتم که طرح شبکه مخابرات وقتی که شاه را توجیهاش کردند یکی از مواردش این بود که با این شبکه مخابرات و satellite ما قادر خواهیم بود بیسوادی را در مملکت از بین ببریم. در مملکت محققاً معایب وجود داشت.
س- خاطرات شما، شما که الان برمیگردید به جریانات گذشته فکر میکنید، فکر میکنید آن معایب کدام بودند که زمینساز انقلاب شدند؟
ج- خوب خیلی معایب بود دیگر.
س- مهمترینشان که به نظر شما میآید چه چیزهایی بودند؟ اگر من از شما بپرسم که سه تا از آنها را انتخاب بکنید یکیش اجتماعی، یکیش سیاسی و یکیش اقتصادی، به عنوان نمونه به ما بگویید که نقاط ضعف رژیم کجا بود؟
ج- از نظر اجتماعی الانه یک عدهای اظهار میکنند که در زمان پهلوی فرصت برای همه نبود.
س- نه آن که خاطره شما میگویید به من بگویید نه آنکه دیگران میگویند. آن که نظر شخصی شما است. شما برمیگردید به این همه سال که در ایران بودید و خدمت کردید و نزدیک بودید با بالاترین مقامات تصمیمگیری به من بگویید اگر سه تا را انتخاب بکنید کدامها هستند.
ج- اولین چیز عدم انتخاب شخص مناسب برای کار مناسب. این یک ضربالمثل دارد. شما که استادید بهتر میدانید. مرد مناسب برای کار مناسب. اول از همهاش این است. یعنی مرد مناسب را برای کار مناسب. انتخاب اعلیحضرت بعضی وقتها انتخابشان خوب نبود. یعنی این چیزی بود که انتخاب میکردند. آنوقت عوامل مختلفی در این انتخاب کردنها مؤثر بود. مثلاً، نمیدانم، سفرایی انتخاب میشدند که نه سنشان و نه تجربهشان متناسب مثلاً برای این محل سفارت نبود و برای این یک دلایلی میآوردند که آن دلایلش بدتر از خودش بود. اول از همه عدم انتخاب. ما یک سفیرمان اینقدر قماربازی کرد که خودش، خودش را کشت. خوب این نباید سفیر بشود دیگر. یعنی شخص مناسب برای کار مناسب انتخاب نمیشد. من فکر میکنم مهمترینش این است. یکی دیگرش هم عبارت از این است که ارتباطات کار میکرد. گرچه الان هم میبینید در همه جا ارتباطات کار میکند، ما آنوقت فکر میکردیم ارتباطات… یکی دیگرش هم این است که خارجیها را بیشتر از خودمان عاقل میدانستیم. فکر میکردیم که اگر این را یک خارجی بگوید درست است. اگر خودمان بگوییم درست نیست. مثلاً الانه در ایران اگر شما یک کار بدی هم بکنید، اما یک جمله عربی بگویید این عمل بدتان چون جمله عربی در پشتیبانی صحت کارتان گفتید این کارتان صحیح جلوه میدهد، چون عربی گفتید. در صورتی که تو زبان عربی هم حرف بد میشود زد و هم حرف خوب. آنوقت هم این شکلی بود حرف هر خارجی سند نیست. باید تحقیق کرد. باید فهمید این چه ردهای است، چیه، چه هدفی دارد. بعد به حرفش گوش کرد. به خارجیها زیادتر از اینها گوش میدادند. برای اینکه من فکر میکنم به خاطرم نمیآید ولی خاطرم میآید که یک خارجی که من با او شرفیاب بودم به اعلیحضرت توصیه کرد، میگویم به خارجیها گوش نکنید ولی خودتان هم تصمیم بگیرید فقط به حرف خارجی توجه نکنید، خودتان هم تصمیم بگیرید. آنوقت در این انقلاب زمینه حاضر بود، ولی از بعد از جنگ دوم جهانی این زمینه را به تدریج درست کردند.
س- کی آقا؟ وقتی میگویید درست کردند کی درست کرد؟
ج- من فکر میکنم از بعد از مصدق این را درست کردند. یعنی همین جبهه ملیها. شما جبهه ملی را میبینید اما دیدند که بختیارش آمد نخستوزیر شد، سنجابی آمدم در اتاق خمینی آن کلاه پوسته را سرش گذاشت بود به چه حال ایستاده بود.
س- اینها که آخر کار بود. از دورانی که کار به اینجا کشید، شما چه خاطراتی دارید؟
ج- خوب همین آدمهایی که در این دوران آخر این شکلی شدند همان از آن اول راه بدگویی را، بد کردن و بدنام کردن را یاد گرفته بودند. دکتر رزمآرا چه ناخوشی داشت که دکتر شده بود، فرانسه درس خوانده بود، متخصص قلب شده بود، آمده بود ایران چه ناخوشی داشت که از مملکت بد میگفت؟ مشابه او تمام جوانها بودند. جوانها، اینها را از نظر تاریخ شما باید بدانید که میآمدند شکایت به دربار میکردند. اعلیحضرت این شکایات را برای من میفرستاد. یک جوانی مهندس متالورژی شده بود در دانشگاه آریامهر شغل داشت، همه چیز داشت، این رفته بود شکایت کرده بود به اعلیحضرت که به من شغل مناسب نمیدهند. فلان نمیدهند اینها. اعلیحضرت به وسیله معینیان کاغذ اینها را میفرستاد پهلوی من. من این جوان را خواستم به این جوان گفتم آقا چیه؟ شما رفتید در آمریکا درس خواندید. الان آمدی استاد شدی در دانشگاه آریامهر، عیب کار چیه؟ چیه؟ گفتم اولاً تو نوشتی که من مافوق دکترم، این مافوق دکتر ترجمه چیست؟ من سوپر دکتر نشنیدم. این چه شکلی؟ گفت: «من postdoctorate هستم». گفتم پس post را ترجمه مافوق کردی؟ ولی فکر نمیکنم ترجمه مافوق باشد. گفت: «قبول میکنم». گفتم خیلی خوب تو قبول کردی من هم قبول میکنم. اما چه میخواهی؟ نمیدانست چه میخواهد. گفت: «من میتوانم بیایم قسمت آبکاری هلیکوپترتان الان خوابیده». مثل اینکه با یک کسی که در آنجا بود ارتباط پیدا کرده بود» این خوابیده من بیایم. این را راهش بیاندازم و فلزاتی درست بکنم که مقاومتش سه برابر باشد. دوبرابر باشد. فلزاتی آنجا طوری آب بدهم که دوبرابر مقاومت داشته باشد». گفتم ببین این حرفی که تو میزنی این میخواهی یک کسی را گول بزنی، نمیخواهی واقعاً صحیح حرف بزنی. من هلیکوپتری که میخرم با این specification میخرم. قطعاتش هم باید دارای این specification باشد. بنابراین، اگر تو بیایی یک قطعه مرا مقاومتش را دوبرابر کنی به درد من نمیخورد. این قطعه من باید دارای آن مقاومتی باشد که تو specification اش نوشته. تو میخواهی به اسم این را قویتر میکنم، بهتر میکنم. میخواهی ما را گول بزنی، من هم گول تو را نمیخورم. حالا چه میخواهی؟ نمیتوانست بگوید. گفتم خیلی خوب تو یک آقایی هستی که میگویی مافوق دکتری، میگویی در انگلستان درس خواندی، در آمریکا درس خواندی. پس بنابراین عقل فنیات از من که مافوق و دکتر نیستم زیادتر است. من این سازمانم و کارخانههایم را میگذارم در اختیار تو اما بدان که این کارخانههای من یک مقدارش طبقهبندی است، این نباید اخبارش برود به بیرون. برو این کارخانههای مرا ببین خودت بیا به من بگو چه کار برایت بکنم. هر چه که تو به من پیشنهاد کردی من حرف تو را گوش میکنم. شما فکر میکنید از این جواب و از این راهحل بهتر میشود به یک جوان داد؟ این جوان را فرستادم و یک نفر هم به اصطلاح راهنما برایش گذاشتم رفت تمام کارخانهها دید. شما فکر میکنید این جوان چه کار کرد؟
این جوان رفت یک گزارش چند ورقهای برخلاف من بر ضد من که این ژنرال طوفانیان بیعرضه است، بیلیاقت است، اینجا را نتوانسته است اداره کند، برخلاف من داد دست معینیان. باید این کار را بکند؟ خوب این ما خودمانیم. این جوان را کجا اذیتش کردند؟ جایی اذیتش نشده. چرا یک دکتر ۲۵ ساله اگر بیاید تو آمریکا یک خانه ۵ میلیون، ۴ میلیون دلاری بخرد و زندگی بکند از پشت ده بروجرد و یا اینکه نهاوند و نمیدانم سیرجان آمده باشد، این را حق خودش میداند. اما اگر ژنرال طوفانیان که ۴۶ سال بدون مرخصی تو ایران کار بکند، یک خانه یک میلیون دلاری داشته باشد این برخلاف انسانیت است؟ چرا برای او انسانیت… این طبیعت خود ماست. من فکر میکنم بیشتر بدبختی ما حسادت با خودمان است، الان هم که بیرون هستیم به جان همدیگر افتادیم، الان هم به جان همدیگر هستیم. این ذات خودمان است دیگر. آنوقت یک عده از موقع استفاده کن از موقع دارند استفاده میکنند. الانه مملکت خوب این شکلی است که است، الانه بهتر از آنوقت است؟
س- من با اجازه شما دیگر مصاحبه را اینجا خاتمه میدهم و خیلی ممنونم که این وقت را در اختیار ما گذاشتید. متشکرم.
ج- مرسی، خیلی ممنون متشکرم.
Leave A Comment