روایت‌کننده: آقای مهندس جعفر شریف امامی

تاریخ مصاحبه: ۱۳ می ۱۹۸۲

محل مصاحبه: شهر نیویورک- آمریکا

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۴

من ژاکت پوشیدم و ساعت چهار بعدازظهر.

س- ژاکت داشتید؟

ج- داشتم من بلاآخره مدیرکل بنگاه آبیاری بودم و در سلام‌ها می‌رفتم و در آنها همیشه با ژاکت می‌رفتم. باری رفتم به سعدآباد و وزراء را در آنجا دیدم. یعنی کابینه رزم‌آرا، عبداله هدایت وزیر جنگ بود، محسن رئیس وزیرخارجه بود، جزایری وزیر فرهنگ بود، محسن نصر وزیرداخله بود اشراقی معاون پست و تلگراف بود مرا هم به‌عنوان معاون و کفیل وزارت راه معرفی کرد. چون مرا هیچ نمی‌شناخت و نمی‌دانست که من از عهده برمی‌آیم یا نه این بود که مرا به‌عنوان کفیل معرفی کرد تا بعد ببیند و تصمیم بگیرد.

س- چه شده بود که کابینه به این سرعت عوض شده بود؟

ج- نمی‌دانم، این مطلب را اصلاً دنبالش هم نرفتم که برای چه این کار شد ولی حتماً یک سیاست حادی در بین بود که ارتباط با نفت داشت خیال می‌کنم

س- چون ایشا اولین نخست وزیر نظامی بوده بعد از سال‌ها.

ج- بله اما باید بگویم که رزم‌آرا یک مرد فوق‌العاده فعال، پشتکاردار، منظم و پرکار بود. به این معنی که دیدم. جلسه هیئت دولت که داشتیم ساعت هفت، هفت و نیم شروع می‌شد تا ساعت ده و نیم یازده ممکن بود طول بکشد.

س- شب؟

ج- بله شب. آن وقت ساعت یازده به بعد هم کارهایی وزراء داشتند با خود او که باید خارج از هیئت با او صحبت بکنند. مثلاً لازم بود مطلبی را با او صحبت بکنم که مربوط به دولت نمی‌شد ولی باید نخست‌وزیر یک نظر می‌داد می‌دیدم از او وقت می‌خواستند. حالا ساعت یازده بود یا یازده و ربع بود ساعت چهار صبح وقت می‌داد که بیایند ببینندش. و بعد من تعجب می‌کردم پرسیدم که چطور چنین چیزی ممکن است گفتند او چهار ساعت در شبانه‌روز بیشتر نمی‌خوابد، کسالتی داشت نمی‌دانم یا عادت کرده بود یا هر چه بود به هر حال همیشه ساعت چهار، چهار و نیم صبح بیدار بود و مشغول کار بود کار می‌کرد تا آخر شب. فوق‌العاده مرد فعال کاری بود.

س- صحبت‌هایی بود که آمریکایی‌ها متمایل به ایشان بودند آن زمان؟

ج- این را من نمی‌دانم. در آن زمان تا در بنگاه آبیاری که بودم یک مهندس بودم فقط، مهندس فنی که کار فنی می‌کرد و به کار سیاست و مجلس و سیاست‌های روز زیادکاری نداشتم و بیشتر به کار فتی و کار خودم که تصدی داشتم مشغول بودم.

در وزارت راه که آمدیم وضع بسیار ناراحتی بود بدین معنی که هریک از ادارات وزارت راه یک گوشه‌ای از شهر بود. و مرکز وزارت‌خانه آن وقت سه راه شاه بود (خیابان شاه را ادامه نداده بودند و سه راه بود تا خیابان پهلوی آنجا بعداً انجمن ایران و امریکا شد گویا) آنجا مرکز وزارت راه بود. اداره حسابداری و اداره آسفالت و اداره راه و هر کدام از اینها یک گوشه از شهر بودند. مثلاً یکی نزدیک مجلس بود یکی در خیابان و رضاشاه بود و راه‌آهن در جنوب شهر بود. یک کار که می‌خواستم انجام بدهم برای اینکه اعتبار تامین بکنیم و با رئیس اداره راه صحبت بکنم نصف روز طول می‌کشید تا اینکه اینها بیایند و با آنها بتوانم صحبت بکنم. دیدم با این وضع هیچ‌وقت کارمان پیشرفت نمی‌کند.

موقعی‌که در راه‌آهن بودم در آنجا یک مدرسه‌ای برای اعضای راه‌آهن درست کرده بودیم که خود من هم آنجا درس می‌دادم و کارمندان فنی راه‌آهن را آنجا تربیت می‌کردیم. اواخر به علت عدم احتیاج و زیادی کارمند فنی بعد از رفتن متفقین دیگر احتیاجی به اینکه مدرسه کارمند بگیرد و تربیت بکند نبود. علیهذا محل مدرسه بلااستفاده مانده بود. رفتم مدرسه را بازدید کردم و دیدم جای بسیار مناسبی است که همه وزارت‌خانه را بیاورم آنجا. چون ما اعتبار کافی که نداشتیم تا بتوانیم یک جای بزرگی را اجاره بکنیم یا اینکه بسازیم.

خیلی وضعمان دست تنگ و سخت بود. دادم آنجا را رنگ کردند و لوله‌کشی آب و برق و غیره را مرتب کردند و تلفن‌هایش را نصب کردند و یک روز جمعه هم دستور دادم که همه ادارات وزارت راه باید منتقل بشوند به آنجا. از روز شنبه هم که رفتم همه پشت میزشان بودند و تمام وزارتخانه در یک جا جمع و متمرکز و کارهایمان خیلی سهل و سریع گردید زنگ می‌زدم رئیس حسابداری رئیس راه رئیس آسفالت و رئیس دفتر یا با هر که کاری داشتم فوراً می‌آمد آنجا و صحبت می‌کردیم و تصمیم می‌گرفتیم و انجام می‌شد. روزی در حدود یک ماه و نیم بیشتر از مدت کابینه نگذشته بود در تابستان ساعت ۷ کارها شروع می‌شد.

من ساعت ۷ که رسیدم به دم وزارت‌خانه در جنوب شهر دیدم اتومبیل نخست‌وزیر و اتومبیل رئیس بازرسی نخست‌وزیری، آقای همایونی همه آنجا مقابل وزارت‌خانه هستند.

س- اسکورت و اینها داشتند؟

ج- نه، آن وقت مرسوم نبود. وارد شدم دیدم که نخست‌وزیر دارد از پله‌ها بالا می‌رود. شاید چند ثانیه قبل از من آنجا رسیده بود. رسیدم و سلام کردم و بردمش در اتاق خودم اول گفت کی آمدید اینجا؟ و سر حرف را باز کردم و قریب یک ربع بیست دقیقه آنجا او را نگاه داشتم چون کارمندان وزارت‌خانه برایشان خیلی مشکل بود که همه‌شان سر ساعت ۷ آنجا برسند زیرا بعضی از آنها باید مثلاً سه تا اتوبوس سوار بشوند تا برسند و برای اینکه نخست‌وزیر اگر برود بگردد و کسی پشت میزش نباشد خوب نبود مخصوصاً معطلش کردم و با او قدری صحبت کردم ابتدا آمد به دفتر وزارت‌خانه گفت دفتر کجاست؟ رفتیم دفتر و پشت اتاقم بود. دفتر را به او نشان دادم و گفت کاغذهایی که الان باید برود بیاورید ببینم. (کاغذهای صادره به اصطلاح) کاغذها را آوردند و یک بسته پاکت بود. یکی یکی اینها را باز و بررسی کرد زیرا دستور داده بود که تلگراف بایستی که همان روز جواب داده بشود و کاغذها بیش از سه روز نبایستی که طول بکشد بعد از سه روز باید حتماً جواب داده شده باشد. چند تا کاغذ باز کرد دید که دو روزه مثلاً جواب داده شده بعد یک تلگراف بود باز کرد ودید که آن تلگراف حالا که روز شنبه صبح است سه‌شنبه رسیده است گفت در پاسخ این تلگراف تأخیر شده من دستور داده بودم که همان روز جواب بدهید. گفتم این تلگراف مربوط به کجاست؟ گفت آذربایجان. گفتم تلگراف به آقای دکتر اقبال نیست؟ گفت بله. گفتم آقای دکتر اقبال روز سه‌شنبه به من تلگراف کرده است به اینکه خواهش می‌کنم ساختمان یک قطعه جدید راه‌آهن را شروع کنید زیرا تعدادی بیکار در تبریز جمع شده است تا آنها را جذب بکند و به کار مشغول بشوند. همان روز من این تلگراف را ارجاع کردم به اداره ساختمان راه‌آهن. اداره ساختمان راه‌آهن همان روز بررسی و اقدام کرده چهارشنبه دستور تأمین اعتبار داده و همه کارهایش انجام داده جواب تلگراف را تهیه کرده و پنج‌شنبه فرستاده برای من، پنج‌شنبه من امضاء کرده‌ام امروز صبح شنبه هم صادر می‌شود ملاحظه می‌کنید هیچ تأخیری نشده است از این سریعتر چطور می‌شود کار کرد. دیگر جواب نداشت به‌علاوه دید همه جزئیات را واردم که چه بوده چه شده. از آنجا به سایر اتاق‌ها رفت و بعد از بازدید ادارات رفت و شب هیئت دولت داشتیم (شنبه و دوشنبه و چهارشنبه جلسات هیئت دولت بود.) اول جلسه هیئت که داشتیم گفت که یک خبر خوش دارم برای آقایان همه گوش دادیم که چه خبر تازه‌ای است گفت امروز شریف امامی و اشراقی را به من عنوان وزیر حضور اعلی‌حضرت معرفی کردم و این آقایان دیگر وزیر آنجا هستند نه معاون یا کفیل. بدین صورت برای اولین بار شدم وزیر و وزیر راه البته ابتدا که معاون وزارت راه بودم مدتی تصدی کار راه‌آهن را خودم داشتم چون وارد بودم و شاید از هر کسی واردتر بودم در کار راه‌آهن و کارهایش را خودم رتق‌وفتق می‌کردم تا مهندس حسین شقاقی را دعوتش کردم آمد آنجا برای ریاست بنگاه راه‌آهن. در زمان وزارت راه من حوادث و مطالب مختلفی پیش آمد که شاید گفتنش بد نباشد. یکی این بود که مثلاً سفارشی قبل از من داده شده بود به انگلیسی‌ها برای خرید لکوموتیو و شرایطی که گذاشته بودند ولی کارخانه تمام شرایط را تأمین نکرده بود. انگلیس‌ها فشار داشتند که من این قرارداد را زودتر امضاء کنم. گفتم تا شرایط را تأمین نکنید من امضاء نخواهم کرد برای اینکه من وزیری هستم که از بنگاه راه‌آهن آمده‌ام. مسائل مربوط به راه‌آهن را وارد هستم هیچ‌وقت نمی‌توانم بگویم من ندانسته یک چنین کاری کردم و بایستی حتماً شرایط را تأمین کنید. از سفارت به رزم آرا مراجعه کردند رزم‌آراء یک روز که هیئت داشتیم مرا خواست و گفت چرا قرارداد انگلیس‌ها را امضاء نمی‌کنید؟ گفتم علتش این است و توضیح دادم. گفت خیلی خوب با این ترتیب به آنها بگویید که باید شرایط را مراعات بکنند.

جواب رد بهشان بدهید. منظورم این است که فکر می‌کردند رزم‌آراء انگلوفیل است مثلاً ولی در این مورد شخصاً ناظر و شاهد هستم که هیچ به من فشاری نیاورد و حال اینکه می‌توانست بگوید که آقا این مهم نیست امضاء کنید و به صورتی آن را سمبل بکنید ولی گفت که اگر شرایط را فراهم نکرده‌اند امضاء نکنید.

خیلی صریح ورک. در زمان رزم‌آراء مسئله دیگری پیش آمد مسئله بند «الف» و «ب» و «ج» …

س- راجع به فساد و اینها بود؟

ج- بله. مبارزه با فساد بود به اصطلاح. دکتر سجادی و گلشائیان و حالا یادم نیست چند نفر دیگر در رأس‌شان دکتر سجادی بود که کمیسیون رسیدگی را عهده‌دار بودند اینها عده‌ای را بند «الف» بند «ب» و بند «ج» معرفی کردند. بند «الف» آنهایی بودند که از هر حیث قابل قبول و خوب  و آدم‌های درست وظیفه‌شناس بودند.

بند «ب» آنهایی بودند که درست بودند اما مثل اینکه لیاقت زیاد نداشتند و عیب مختصری در کارشان بود. بند «ح» نادرست‌ها بودند و این جنجالی به پا کرد که تا اواخر ادامه داشت و دکتر سجادی همیشه چوبش را می‌خورد. این برنامه‌ای بود که دستور اعلی‌حضرت بود که بررسی بکنند اینهایی‌که بدنام و نادرستند از کار برکنار شوند. در وزارت راه هم یک عده‌ای صورت دادند که ما آنها را از کار برکنار کردیم، بازنشسته‌شان کردیم به‌اصطلاح، این کار در همه وزارت‌خانه‌ها صورت گرفت.

س- چه جور اینها وقت می‌کردند رسیدگی کنند؟

ج- همه را که رسیدگی نکردند. یک عده‌ای را که معروف بودند رسیدگی می‌کردند فرض کنید مثلاً وزارت راه هفت هشت نفر بند «ج» بیشتر نداشتیم. صورت‌ها را محرمانه دادند و گفتند بدون سروصدا اینها را بازنشسته بکنید. همین کار را هم ما کردیم.

س- تبلیغی هم روش نمی‌شد که اینها بند «جیمی» هستند و …

ج- نه فقط گفتند که بند «جیمی‌ها» را معلوم کردند و بازنشسته کردند. بعد تمام این مطالب توی روزنامه‌ها آمد و معلوم شد که کی بند «جیمی» بوده است.

(در انتخابات سنا این موضوع بند «جیمی‌ها» به من خیلی کمک کرد) تا موقعی که رزم‌آراء بود من وزیر راه بودم ولی بعد که رزم‌آراء را کشتند کابینه طبعاً عوض شد.

موقعی‌که آیت‌اله فیض فوت کرد علم آمد نزد رزم‌آراء و گفت حق این است که شما بروید مسجد شاه و درختم شرکت بکنید، رزم‌آراء قبول کرد و با هم رفتند به مسجد شاه در آنجا طهماسبی نامی با تبری که برآورد او را کشت. (حالا یا او بود یا دیگران به هر حال آنجا کشته شد). که به سر او زد و او را کشت.

س- علاوه بر آنچه منتشر شده گفته شد در مورد این قتل؟

ج- نه اطلاع خاصی ندارم ولی این مطلب بود که در یک جلسه هیئت دولت قبل از اینکه او را بکشند از جیبش یک پاکتی درآورد و گفت مسئله سفت را حل کردم.

ولی به ما چیزی نگفت هنوز چون می‌خواست مقدماتی را فراهم بکند و بعد هم به مجلس ببرد که به نظر من می‌آید که باز نفت کار خودش را کرده است. به هر حال کشتندش و آن کاغذ و پاکت و آن راه حلی که در نظر گرفته بود ما از آن چیزی نشنیدیم که چه بوده است.

س- مناسباتش با اعلی‌حضرت چه جور بوده رزم‌آراء؟

ج- اعلی‌حضرت نسبت به او به علت صفاتی که رزم‌آراء داشت یک ملاحظاتی داشت. رزم‌آرا آدمی بود که چهار بعد از نیمه شب بلند می‌شد و موقعی‌که همه خواب بودند او هزار کار کرده بود تا صبح که مردم می‌آمدند بیرون. فردی بود که همه کار ممکن بود بکند. آن وقت رئیس ستاد ارتش هم بود خیلی تسلط و احاطه داشت به دستگاهش به علت همین پرکاری و ژاندارمری هم یکی از منصوبینش تیمسار گل پیرا (پسر عمو و شوهر خواهر مرحوم رزم‌آرائ بود) رئیس ژاندارمری بود. منزل من آن وقت در مقابل ژاندارمری بود. هفت صبح که ادارات شروع می‌شد من ناچار بودم پنج و نیم از خواب برخیزم. تا ریش بتراشم لباس بپوشم چاشت بخورم و غیره و بروم به اداره و قبل از هفت برسم به محل کار. پنج و نیم صبح که پا می‌شدم می‌دیدم که اتومبیل رزم‌آرا مقابل ژاندارمری بود و این مسئله را مکرر می‌دیدم. چون منزلم درست مقابل ژاندارمری بود. یک آدم واقعاً فوق‌العاده‌ای بود. او از لحاظ کار کم‌نظیر بود البته دشمن هم زیاد داشت و …

س- چه تیپ آدم‌هایی دشمنش بودند؟

ج- مثلاً آیت‌الله کاشانی دشمنش بود مثلاً مصدق و دارودسته او که اقلیت مجلس بودند. بقایی و مکی و حائری‌زاده اینها تیپ‌هایی بودند که در مجلس برعلیه او بودند.

س- نطقی هم کرده بود که می‌گفتند حالت اهانت به ملت داشته که ایرانی‌ها یک لوله هنگ نمی‌تواند بسازند و …

ج- مقداری برایش درست کرده بودند. البته می‌دادند که دیپلمات نبود سرباز بود و اینها معتقد بودند که نفت باید به دست خود ایرانی اداره بشود او می‌گفت ما کارشناس به قدر کافی نداریم. هنوز یادتان رفته که لوله هنگ می‌سازیم مثلاً یک عبارت از این قبیل. آن وقت برایش درست کردند که او گفته فقط ما لوله هنگ بلدیم بسازیم و از این حرف‌ها و الا به نظر من مرد بسیار با ارزشی بود که می‌توانست خیلی خدمت به ایران بکند ولی خوب کشنندش و از بین رفت.

س- توی این گزارشات سفارت آمریکا صحبت‌هایی هست که چون رابطه نزدیک بار ؟؟ دارد …

ج- کی؟ رزم‌آراء؟

س- بله یعنی جزو شایعات است نه اینکه مدرکی باشد. بعد مطلب اینکه شاه که می‌خواسته سفر انگلیس برود، برادرشاه عبدالرضا گفته بوده که من نگرانم که در غیاب شاه یک وقتی کودتا بکند، از این صحبت‌ها لای‌به‌لای مدارک دیده می‌شود.

ج- ملاحظه بکنید خود رزم‌آراء را گفتم تیپی بود که از او همه کار می‌آمد او ایران را خوب می‌شناخت و ۱۱ جلد جغرافیای ایران نوشت بود و ممکن بود که از این کارها بکند و در مظان این حرف‌ها می‌توانست قرار بگیرد. اما آیا اینکه چنین فکری داشت و می‌خواست چنین کاری بکند هیچ‌گونه مدرک و نشانه و قرنیه‌ای در دست ندارم و در کارش هم من جانب‌داری سیاسی که مثلاً از آمریکا یا انگلیس یا روس طرفداری بکند از او هیچ وقت ندیدم. البته من خودم آن وقت در سیاست فوق‌العاده تازه کار و تازه وارد بودم برای اینکه قبلش مدیر کل آبیاری بودم که کار فنی می‌کردم بعد هم وزیر راه تقریباً باز کارش فنی بود کار سیاسی چندانی نداشتم.

در وزارت راه یک حادثه‌ای رخ داد که آن هم جالب است بد نیست اشاره به آن بشود و آن این است که بعد از اینکه نصر وزیر دارایی استعفا ….

س- دکتر نقی نصر؟

ج- دکتر نقی نصر. فروهر شد وزیر دارایی، فروهر لایحه‌ای را که به مجلس داده شده بود برای نفت پس گرفت می‌خواست که جنجال را بخواباند. این موجب یک سروصدای عجیبی در همه کشور و مجلس و محافل شد و این کار را بدون مشورت با سایر وزیران کرده بود. من این جریان که پیش آمد تلفن کردم به مهدوی وزیر کشاورزی، دکتر صالح وزیر بهداری …

س- دکتر جهانشاه صالح؟

ج- جهانشاه صالح. متین دفتری وزیر بازرگانی بود برا در دکتر متین دفتری نخست‌وزیر (فوت کرد). این سه نفر را دعوت کردم به منزل و گفتم که ما چون مسئولیت مشترک داریم در کار دولت بایستی که هر تصمیمی گرفته می‌شود و هر مطلب مهمی که انجام می‌شود در هیئت دولت مطرح بشود و ؟؟؟ چون نشده ما خوبست استعفا بدهیم. بعد از مختصر بحث همگی موافقت ؟؟؟ شرحی تهیه کردیم و همگی امضاء کردیم. شب ساعت ۹ بود تلفن کردم به رزم‌آراء گفتم که یک مطلبی است که باید خدمت‌تان برسیم و موضوع را عرض بکنم. گفت صبح بیایید گفتم فوری است همین الان لازم است که خدمتتان برسیم. گفت مطلب چیست؟ گفتم شرفیاب می‌شویم خدمتتان همان جا حضوراً عرض می‌کنیم.

گفت خیلی خوب بیایید. منزلش هم نزدیک بود به ما. (منزلش در کوچه جم بود) هوا هم سرد بود یادم هست رفتیم منزلش و اولین دفعه‌ای بود که می‌رفتیم منزلش یک بخاری بزرگ آن وسط هال گذاشته بود که تمام منزل را در واقع گرم می‌کرد.

دیگر جدا جدا بخاری نداشت. در آنجا کاغذ امضاء شده را تسلیم کردیم و گفتم که ما از کارمان استعفا می‌دهیم هم چون مسائلی که مهم هست و ما مسئولیت مشترک داریم در هیئت مطرح نمی‌شود. گفت خیلی خوب این را حالا نگهدارید تا فردا من خواهم گفت و فردا صبح بروید سرکارتان ترتیب لازم برای این کار می‌دهم. صبح رفتیم سر کار ساعت ۱۰ خبر دادند می‌رویم به کاخ مخصوص. در آنجا اعلی‌حضرت هم آمدند و …

س- کاخ مخصوص کجا می‌شد؟ کاخ مرمر یا کاخ …؟

ج- کاخ مخصوص، کاخ مخصوص که اخیراً مهمان‌سرای دولت شده بود، روبه‌روی نخست‌وزیری بود.

س- محل سکونت شاه آنجا بود؟

ج- بله محل سکونت اعلی‌حضرت آنجا بود. رفتیم تو سرسرا میز بزرگی بود آنجا دور آن میز نشستیم و اعلی‌حضرت هم آمدند و مطالب مختلفی بحث شد هر کسی اظهاراتی کرد و مسئله استعفای ما مطرح شد. من آنجا یادم هست که با یک حرارت و احساساتی این مطلب را من مطرح کردم و گفتم که انسا هر قدر که مقامش بالاتر و مسئولیتش بیشتر است باید فداکاریش هم بیشتر باشد و این جریانی که در هیئت دولت پیش آمده موجب شده است که ما نتوانیم که در این دولت دیگر ادامه خدمت بدهیم برای اینکه مقرراتی که می‌تواند مسئولیت مشترک را تأمین بکند مراعات نمی‌شود. این اظهاراتی که من کردم به قدری مهیج بود که اعلی‌حضرت تحت‌تأثیر قرار گرفتند برخاستند از سر میز و رفتند بالا توی کتابخانه‌شان. و رزم‌آراء را هم بعد خواستند.

س- ناراحت شدند یا …؟

ح- نه متأثر شدند. رفتند بالا و رزم‌آراء را خواستند و یک چند دقیقه بعد رزم‌آراء آمد پایین گفت که اعلی‌حضرت فرمودند همه استعفا بدهید. علیهذا استعفا نوشته شد و همه امضاء کردیم و بعداً ما متوجه شدیم که به فروهر رزم‌آرا گفته بودند که استعفا بدهد گفته بود استعفا نمی‌دهم برای اینکه اگر قراره باید همه برویم من تنها استعفا نمی‌دهم. رزم‌آراء هم این تدبیر را اندیشید که همه استعفا دادم و بعد به ما گفت که فعلاً صدای این استعفا را درنیاورید بروید سرکارتان تا من بعد به شما بگویم کی باید بروید. بعداً به ما گفتند که استعفای دولت را اعلی‌حضرت پذیرفته‌اند. ولی بعد همه سر جایشان هستند جز فروهر که در واقع از هیئت دولت خارج می‌شود. البته فکر می‌کنم که کاری که او کرده بود روش و طرز کارش به صورتی بد شد و اظهاراتی که در مجلس کرد خیلی اظهارات برانگیزنده‌ای بود و وکلا را برانگیخت برای اینکه مخالفت شدید بکنند والا اگر که عاقلانه عمل کرده بود هیچ اشکالی شاید ایجاد نمی‌شد. اما در هر حال چون این کار را کرد و آن جریان پیش آمد ما استعفا دادیم و بعد موجب شد که او از هیئت دولت بیرون برود و بقیه اعضای دولت باقی ماندند و بعد از او هم شعاعی وزیر دارایی شد که معاون وزارت دارایی بود.

س- هیچ مشورتی خارج از این سه تا وزیر که بودند وجود داشت یا نداشت قبل از این استعفایتان با …؟

ج- رزم‌آراء حتی‌المقدور سعی می‌کرد که مطالب همه در هیئت مطرح بشود چون آن موقع خیلی به این مسئله اهمیت داده می‌شد که وزراء نظر بدهند و مشورت کنند سپس تصویب‌نامه‌ها را امضاء بکنند مخالفند بنویسند مخالفیم، موافقیم و این پیش آمد که کرد خلاف رو به آن وقت بود ولی بعد از این شنیدم که مثلاً زمان هویدا خیلی از مسائل اصلاً مطرح نمی‌شد و بعد هم هرکسی کار خودش را در هیئت می‌کرد. این تصویب‌نامه‌ها دور می‌گشت و همین‌طور بحث نکرده و شاید نخوانده امضاء می‌کردند و از این کارها می‌شد. اما در آن وقت مثلاً یک تصویب‌نامه ممکن بود دو ساعت مورد بحث قرار گیرد و رد بشود یا قبول بشو یا تغییر داده بشود

س- تصدیق می‌فرمایید که این مطلب خیلی مهمی است در سیاست ایران که چه جور یک همچین تغییراتی صورت گرفت؟

ج- به تدریج تغییر کرد و به این صورت درآمد که کارها موردبحث و بررسی قرار نگیرد. مثلاً یک مورد از مسائلی است که صاحبش الان زنده است شرح می‌دهم.

یک لایحه‌ای را ولیان وزیر اصلاحات ارضی آورده بود برای مرحله دوم اصلاحات ارضی که مربوط می‌شد به کشاورزان، خرده مالکین به‌اصطلاح. این لایحه را داده بود به مجلس و تصویب شده بود آمده بود به سنا. خیلی ایراد داشت. من خیلی ناراحت شدم زیرا این لایحه اگر که تصویب می‌شد یک عده زیادی را ناراضی و ناراحت می‌کرد و هیچ مصلحت نبود. مطلب را به عرض اعلی‌حضرت رساندم و توضیحاتی دادم که به این دلیل به این دلیل اینجا این عیب‌ها در لایحه است فرمودند که بخواهید و لیان را و همین‌هایی‌که به من گفتید به او بگویید تا قانون را بدین صورت که توضیح دادید بنویسید و به تصویب برساند. چند دقیقه بعد که برگشتم به سناولیان تلفن کرد که اعلی‌حضرت فرمودند من خدمتتان برسم و راجع به آن مطلب صحبت بکنم. گفتم همین الان هم بیایید. آمد آنجا و گفت خوب چه جوری می‌خواهید بگویید تا بنویسم. بعد به او گفتم که صحبت خواست و اینها نیست مصلحت را باید در نظر بگیریم و اینجا این دلایلی که می‌گویم اول توجه بکنید و بعد آن چیزی که تهیه می‌شود باید طوری باشد که این معایب و نواقص در آن نباشد و به آن ایرادی نتوان وارد کرد. بعد نشستم طرح جدیدی را به او گفتم و او یادداشت کرد و نوشت. کمی صحبت کردیم و به بررسی شد و یک صورت قطعی بین ما دو نفر درآمد و گفتم خیلی خوب حالا این را در هیئت دولت مطرح بکنید که وزراء مطلع بشوند بعد به عرض اعلی‌حضرت برسانید و بعد بدهید به مجلس. گفت ای آقا من الان می‌روم همین را به‌عرض می‌رسانم. گفتم آخر در هیئت دولت باید مطرح بشود این آخر لایحه است باید قانون بشود. گفت نه خیر من درست می‌کنم خودم. در عرض شاید یک ساعت و نیم بیشتر طول نکشید تلفن کرد به من که من به‌عرض رساندم و تصویب فرمودند و به این ترتیب تمام بود دیگر و اصلاً در هیئت دولت هم مطرح نکرد. آمد این لایحه را داد و آن لایحه را پس گرفت. منظورم این است که کادر این اواخر به این صورت رسیده بود که هیئت دولت اصلاً در جریان کارها نبودند. کار پست و تلگراف مربوط به خود وزیرش بود، کار وزیر دارایی همین‌طور مال خودش بود، اینها به کار هم زیاد دخالت نمی‌کردند. و این خودش یک کار بسیار خطرناک و خلاف قانون اساسی بود و حال اینکه در دولت‌های قبل چه آنهایی را که من خودم اداره می‌کردم چه آنهایی که شرکت داشتم یعنی عضو بودم ما همه تصویب‌نامه‌هایمان را قانون که به جای خود تصویب‌نامه‌ها تمام بایستی که موردبحث و بررسی قرار گیرد. ممکن بود دو نفر سه نفر مخالفت بکنند اما باید امضاء می‌شد و بعد هر کس مخالف بود می‌نوشت مخالفم و خودم وقتی‌که نخست‌وزیر بودم سعیم بر این بود که هر چی می‌گذرانیم حتی‌المقدور به اتفاق آراء‌ باشد. آن قدر صبر می‌کردم تا اینکه دلایلی اقامه کنیم یا تغییراتی بدهیم یا اینکه آن مخالف را هم قانع بکنیم و روشن بشود و به اتفاق آراء یک کاری می‌کردیم که دیگر اختلافی در بین نباشد دلایل طرف را توجه می‌کردیم هر وقت لازم بود تغییراتی می‌دادیم. خلاصه یک جوری اصلاحش می‌کردیم که برای او هم قابل قبول باشد. به هر صورت این مسئله اساسی در گذشته خیلی بیشتر مراعات می‌شد و به‌طوری‌که در یک مورد که ما شرکت نداشتیم در مذاکره استعفا دادیم.

س- چه جور شد که تدریجاً وضع به این ترتیب عوض شد؟ بعضی‌ها معتقدند که ایران همیشه این طور بوده ولی وقتی که آدم پای صحبت شما می‌نشیند می‌بیند که یک دوره‌ای واقعاً قانون اساسی تا یک حدی اقلاً اجرا می‌شده است.

ج- می‌دانید اساساً وقتی‌که هویدا آمد و دوام دولتش مدت زیادی شد. وزراء دیگر به هیچ چیز اعتناء نداشتند و سوار کارشان بودند و هر کاری دلشان می‌خواست در واقع می‌کردند. برای اینکه ماندگار بودند خودشان را ماندگار می‌دانستند در معرض اینکه دولتی مورد استیضاح قرار بگیرد، سؤالی بشود، کسی بپرسد چرا دیگر نبودند. این بود که شل گرفتند البته حجم کار هم خیلی زیاد شد. این مطبی است خودش بودجه‌ها را وقتی نگاه کنید مثلاً در زمان رضاشاه بود بودجه مملکت شد ۱۰۰ میلیون تومان فقط ۱۰۰ میلیون تومان. آقای رئیس مجلس که آن وقت دادگر بود نطق غرائی کرد و بودجه را طلایی نام‌گذاری کرد بودجه طلایی که ۱۰۰ میلیون تومان بودجه مملکت شده است و حال آنکه بودجه ما در سال ۸-۱۹۷۷ رقم ۲۰۰۴ بیلیون ریال درآمد و ۲۴۱۵ بیلیون ریال بود معادل سی و چند بیلیون دلار می‌شد. اواخر صحبت دلار بود و دیگر صحبت تومان و ریال در کار نبود ولی آن وقت ما برای استفاده از هر اعتبار جزئی باید محلش تامین باشد و سخت مراعات مقررات مالی می‌شد. این اواخر این قدر دست باز عمل می‌کردند و پول فراوان شده بود که دیگر کسی اگر یک میلیون کم یا زیاد می‌شد اصلاً اهمیتی قائل نبود. چنانکه موقعی‌که قیمت نفت بالا رفت و چهار مقابل شد درآمد ما یک مرتبه مبالغ گزافی بالا رفت و شروع کردند به سفارشات فوق‌العاده و آن قدر سفارش داده بودند که ظرفیت خرمشهر اجازه نمی‌داد که آنچه را وارد می‌شود بپذیرد و بیش از یک میلیارد دلار فقط جریمه توقف زیاد کشتی‌ها را دادند یک میلیارد دلار یعنی درواقع به نرخ همان روز هم که حساب می‌کردیم هفت و نیم بیلیون تومان می‌شد. در صورتی‌که بودجه مملکت وقتی به صدمیلیون تومان رسید این همه سروصدا کردند با یک ریال اضافه مالیات قند و شکر راه‌آهن سراسری ساخته شد. این طور کارها حساب داشت و خود رضاشاه از لحاظ ارز به قدری سخت‌گیری و مراقبت می‌کرد که دکتر سجادی رئیس کمیسیون ارز بود اگر برای محصل می‌خواستند پنج پاوند بفرستند باید کمیسیون ارز رفته تا بررسی و ببینند که لازم هست یا نیست تا پذیرفته بشود یا نشود. وقتی‌که تحصیل می‌کردم اصلاً از ایران اجازه نبود خصوصی پول بفرستند. پدر من اگر می‌خواست به من یک پول جیبی مثلاً بفرستد مقدور نبود یک تشریفاتی داشت که نمی‌ارزید که چنین کاری بکنند اما یک مرتبه کار ما به جایی رسید که صحبت بیلیون دلار و این حرف‌ها پیش آمد زمانی که رضاشاه بود سه میلیون پاوند درآمد نفت بود که از آن بایستی همه هزینه‌های ارزی را تأمین بکنند خریدهای ارتش را بکنند. دینار دینار حساب می‌شد. او خودش خیلی اهل حساب بود.

این را باید گفت که فوق‌العاده دقیق بود و مراقبت زیادی می‌کرد. به هر صورت …

س- پس فرمودید که افزایش درآمد موجب تضعیف اجرای قانون اساسی شد؟

ج- می‌دانید به‌تدریج که شاه مستفرتر شد مغرورتر شد و دوام سلطنتش و دولتش زیادتر شد اینها بیشتر موجب شد که دقت در اجرای قوانین کمتر و بی‌اعتناتر بشوند احتیاج زیاد دیگر نمی‌دیدند و وضع هم خیلی عوض شده بود. حزب واحد رستاخیز و تمام مجلسین هر دو عضو رستاخیز بودند. رئیس حزب هم رئیس دولت بود و اینها اصلاً به کلی تمامش برخلاف قانون اساسی بود.

س- آن آدم‌هایی که اهل استعفاء و اینها بودند چی شدند؟

ح- خوب اینها هی کمتر می‌شدند مثل …

س- یک زمانی همانطوری که شرح دادید آن اول یک مطلبی پیش آمده بود و یک سری افراد آمدند و گفتند این درست نیست و استعفا دادند.

ج- استعفا دادند بله.

س- این آدم‌ها کجا رفتند؟ چی شدند؟

ج- می‌دانید آن وقت برای اینکه یک وزیر انتخاب بشود شرایطی در کار بود. باید یک مراحلی را طی بکند. من همان‌طوری‌که برایتان توضیح دادم از پایین‌ترین مرحله پله‌پله بالا آمدم تا وزیر شدم. من رئیس اداره بودم مدیر کل شدم، معاون بودم بعد وزیر شدم. این اواخر از راه می‌رسیدند مردی از دانشگاه آمده دو روز سه روز بعدش وزیر بود. اصلاً این حرف‌ها در بین نبود.

آن هم وزیری که یک دور اصلاً قانون اساسی را نخوانده بود. شما از وزرایی‌که الان هم که گذشته سال‌های سال ازشان بپرسید ببینید هیچ اطلاعی از قانون اساسی دارند. همین‌طور از راه می‌رسیدند یک مرتبه می‌شدند وزیر. مسلماً اگر نظر سوء هم نبود اصلاً امکان اینکه درش فکر بکنند هم نداشتند به قوانین وارد نبودند. ولی ما که با گرفتاری‌های مجلس مواجه بودیم. ایراداتی مجلس می‌گرفت و اقتداری داشت که رد می‌کرد البته یک وقتی هم بود که زیاد مداخله می‌کردند و باید این را هم گفت که بودجه‌های دولت هیچ‌وقت بیشتر از یک دوازدهم تصویب نمی‌شد. برای بودجه دولت بدبخت باید بیاید گدایی کند یک دوازدهمش را تصویب می‌کردند تا باز ماه دیگر همش گرفتاری بود. و حال اینکه این اواخر بودجه را می‌آوردند چند روز مانده به آخر سال مثل آب در مجلس می‌گذراندند و سنا هم اگر می‌آمد می‌گفتند که شما حق مشورت فقط دارید حق تصویب طبق قانون اساسی ندارید. می‌گذراندند و می‌بردند روش عمل می‌کردند دیگر تمام می‌شد و می‌رفت.

س- خب بعضی‌ها می‌گفتند که حرف می‌زنند همان زمان می‌زدند و حالا هم گاهی می‌زنند می‌گویند بالاخره در مجلس سنا یک سری افرادی استخوان‌دار دنیا دیده‌ای بودند که شاید آنها می‌توانستند ترمزی باشند یا …؟

ج- اگر قوانینی که از مجلس آمده است یکی‌یکی بررسی بکنند که چه بوده آمده و چه تصویب شده و رفته از سنا آن وقت می‌فهمیدند که سنا چقدر اثر داشته است تصور نشود که قوانین به سنا می‌آمد و بدون تغییر تصویب می‌شد. موردی که قبلاً گفتم مورد اصلاحات ارضی. باید بدانید ما چقدر گرفتاری داشتیم برای اصلاحات ارضی آن وقت مسئله مهم این بود که سنا فقط حق مشورتی داشت. یعنی اگر چیزی را رد می‌کرد مجلس می‌توانست دو مرتبه خودش قبول کند و ابلاغ کند.

س- فقط در مورد بودجه بود یا تمام …؟

ج- تمام موارد مالی بود. ولی نه سایر موارد. مثلاً قانون مالیات بر درآمد به سنا آمده بود ملاحظه شد به قدری بی‌دقت و سرسری نوشته است که ناچار یک سلسله ایرادات در سنا گرفته شد و البته از تصویب مجلس گذشته بود آمده بود به سنا شاه می‌رفت به پاکستان برای شرکت در جلسه سنتو و ما رفته بودیم برای مشایعت در فرودگاه. اعلی‌حضرت رسیدند به من گفتند باز چه می‌خواهید بکنید با این مالیات بردرآمد چه بلایی می‌خواهید سرش بیاورید. من یک شیر درنده می‌فرستم آنجا شما می‌خواهید یک گربه مرده بدهید بیرون. دیدم حالا اعلی‌حضرت مسافرت می‌روند در فرودگاه چه توضیحی بدهم کمی نگاه کردم و چیزی نگفتم تا بعد که اعلی‌حضرت برگشتند. یادم هست در قانون ماده ۴۱ داشت راجع به مالیات ارث. یک سلسله لغات غیرمأنوس عربی و اصطلاحاتی فقهی و پیچیده برای مردم بود که در آن ماده نوشته بودند. دکتر صدیق اعلم پشت تریبون من جمله از اعتراضاتی که کرده بود گفته بود آقا این قانون را شما نوشته‌اید برای مردم این را می‌بایستی که بقال و کسبه و مردم عاملی همه بتوانند بفهمند و عمل بکنند. این قانون چیست که حتی من که استاد دانشگاه هستم آن را درست نمی‌فهمم. این قدر ملغلق و در هم پیچیده است این را رفته بود وزیر دارایی وقت شکایت کرده بود و شاه را عصبانی کرده بود که شاه آن مطلب را فرمودند. من روز بعدش که از مسافرت برگشته بودند شرفیاب شدم و قانون را همراه بردم گفتم قربان روزی ۱۶ ساعت کار می‌کنید این قدر گزارش می‌خوانید اینقدر مطالب مختلف می‌آید در محضرتان اشخاص مختلف را می‌بینید. اعلی‌حضرت آشنا به تمام این اصطلاحات باید باشید گفتند بله خوب گفتم این ماده را لطفاً قرائت بفرمایید و توضیح فرمایید که معنی آن چیست.

خواندند و دیدند که خیلی پیچیده است گفتند عجیبه خیلی پیچیده است من هم مفهوم آن را به دست نیاوردم. گفتم قربان مطلب این است ما نظر مخالف با دولت و دستگاه را که نداریم ولی ایرادی که وارد هست اگر بگیریم دولت تحمل قبول ایراد ندارد. می‌آیند ذهنتان را مشوب می‌کند اعلی‌حضرت را ناراحت می‌کنند. البته از آن وقت هم اعلی‌حضرت عوض شدند. سابقاً هر وقت که مثلاً راجع به قانونی می‌خواستم ایرادی بکنم می‌گفتند باز چه می‌خواهید بکنید.

و این طور تلقی و فکر می‌کردند. ولی این اواخر دیگر می‌شنیدند و استدلال مرا توجه می‌کردند می‌گفتند که نظر شما چیست بعد از توضیح می‌گفتند که چنین بکنید، چنان بکنید. قبلاً برداشت این بود که چون سناتورها از نظر مالی و اجتماعی وضعشان فرق داشت فکر می‌کردند آنها می‌خواهند ترمزی باشند در مقابل اصلاحات مثلاً فشار آمده بود که مالیات مجموع تهیه بکنند. مالیات مجموع را اول وزیر دارایی علاء تهیه کرده بود که عملی نبود و هزار ایراد داشت لذا رد شده بود درسنا (البته سنای که در زمان زاهدی انتخاب شده بود) گزارشی داده بودند به عرض اعلی‌حضرت با اینکه مردم مالیات نمی‌دهند و بایستی که یک قانون سخت‌تری نوشته بشود و مالیات بیشتر گرفته بشود.

س- آمریکایی‌ها هم گاهی فشار می‌آوردند که چرا مثلاً مالیات مردم نمی‌دهند و توی روزنامه و اینها به اصطلاح منعکس بود چونکه ….

ج- بله. این قانون را آقای آموزگار تهیه کرد. البته خودش که قانون مالیات بردرآمد نمی‌توانست بنویسد. دستگاه وزارت دارایی آنهایی‌که در آنجا متصدی کارها بودند قانون را یک طوری می‌نوشتند که ریس مؤدی دست آنها باشد. به این ترتیب قانون می‌نوشتند و می‌آمدند آنجا در آنجا ایراد می‌گرفتند که این جا این ایراد را دارد و اینجا بهتر است چنین باشد و شما کاری نکنید که مؤدی گرفتار مأمور بشود و فساد را ترویج نکنید.

س- معنی‌اش کش‌دار باشد و بتوانند همه جور تعبیر بکنند؟

ج- بله هر جور می‌خواستند تعبیر می‌کردند و همین‌طور هم بود. چون چهار یا پنج قانون مالیات بردرآمد آوردند. به اعلی‌حضرت عرض کردم که قانون اول اشکال داشت ما ایراد گرفتیم اوقات تخلی کردید پس چرا دوم را آوردند و بعد سوم را آوردند و حالا چهارمش را آورده‌اند. این قانون پس یک عیبی دارد که خودشان هم تصدیق کرده‌اند که چهارمش را می‌آوردند. بگذارید که ما رسیدگی بکنیم اصلاحش بکنیم به یک صورتی که قانون مالیات بردرآمد جامعی باشد زیرا ک هر روز نمی‌شود که قانون مالیات را عوض کرد. هر کس بایستی که تکلیفش را بداند و برای همیشه بدانیم که این قانون است و برطبقش هم عمل بکنند. می‌ترسیدند که ما می‌خواهیم مالیات ندهیم و حرف وزیرش را همیشه قبول داشت و این اصل بود. مثلاً امروز من سناتور بودم اگر حرفی می‌زدم این را نمی‌پذیرفت ولی اگر وزیر بودم همان حرف را می‌زدم می‌پذیرفت. علت این بود به دولتش اطمینان داشتند ولی به مجلسین نمی‌خواستند میدان بدهند. به مجلسین همیشه فشار می‌آوردند. این گرفتاری همیشه بودش.

س- ولی اینکه اگر با مشورت بیشتر موجب می‌شد که خود رژیم تقویت بشود و پخته بشود این را چطور توجه نداشتند؟

ج- نداشتند. برای اینکه گرفتاری شدیدی اوایل امر، اوایل سلطنتشان از مجلسین داشتند.

س- خاطره بدی از مجلسین داشتند؟

ج- خیلی. هیچ‌کاری نمی‌گذشت. گفتم مثلاً لایحه بودجه که می‌آمد یک دوازدهم تصویب می‌شد و با یک دوازدهم یک دوازدهم که دولت نمی‌توانست کار بکند نه راه می‌شد بسازد نه طرحی را عمل بکند نه برنامه داشته باشد تمام گرفتاری بود و فقط می‌توانست حقوق بدهد.

س- مجلس به‌عنوان تشکیلات اشکال تراش تلقی می‌شد؟

ج- اشکال تراش تنها نبود. می‌آمدند به دولت فشار می‌آوردند و هزار تقاضا می‌کردند مثلاً همین که قبلاً گفتم، آقای مصباح‌زاده یک میلیون گرفت برای کار بندرعباس، البته این برای کار خیر و خوب بوده اما معلوم نیست که آن وقت که این پول را گرفتند مثلاً فوریت اولویت اول را داشته باشد. ولی می‌گرفت او چون مخبر کمیسیون بودجه بود فشار می‌آورد و می‌گرفت. راه که می‌خواستند بسازند یکی از کارهایی که در وزارت راه برایم پیش آمد در موقع رزم‌آراء این بود لایحه بودجه رزم‌آراء را تصویب نمی‌کردند و کلا به من فشار می‌آوردند که شما چرا راه‌های ما را نمی‌سازید و دائم شکایت می‌کردند. گفتم بودجه برای من تصویب بکنید من فوراً شروع می‌کنم به ساختن و راه‌ها را می‌سازم بالاخره با وکلا نشستم و توافق کردم. بودجه وزارت راه خارج از بودجه دولت هفتاد امضاء قبل از مطرح شدنش در خارج از وکلا امضاء گرفتم. بودجه را دادم مطرح کردند بودجه وزارت راه قبل از بودجه دولت تصویب شد که رزم‌آراء یک شب گفت که یاد بگیرید از شریف امامی که وقتی می‌خواهد یک کاری را بکند راه حلش را پیدا می‌کند. رفت و بودجه‌اش را گرفت حالا مشغول کارش می‌شود. همان روز که من بودجه‌ام تصویب شد در عرض یک هفته هشتاد تا قرارداد راه‌سازی امضاء کردم. چون همه آماده بود منتهاش نمی‌توانستیم امضاء بکنیم زیرا بودجه و اعتبار نداشت. کارها شروع شد و شاید چهل پنجاه شهر مهمی که آسفالت نداشت و راه اصلی از وسطش می‌شد اینها را آسفالت کردیم با بودجه وزارت راه حال آنکه با بودجه شهرداری بایستی این کار را می‌کردند اما چون راه اصلی بود جزء راه اصلی به‌حساب آوردیمش و آسفالتش می‌کردیم و این اقدام هم برای وکلا خوب بود هم برای دولت و یک کار مثبتی می‌شد. منظورم این است که مشکلاتی در کار مجلسین بود که اعلی‌حضرت سخت ناراحت بودند و دولت هیچ کاری نمی‌توانست بکند. مجلس بود و پا می‌شدند مخالفت می‌کردند.

س- آخر در شرایطی که خود ایشان می‌توانستند نظر بدهند که کی‌ها باشند کی‌ها نباشند آدم فکر می‌کرد که اقلاً آنهایی که خودشان گفتند اینها باشند اقلاً اینها اجازه داشته باشند که نظر بدهند؟

ج- نه، اصلاً راه نمی‌دادند به مجلس. یک خرده که می‌خواست که یک تکانی بخورد خفه‌اش می‌کردند. می‌ترسیدند از آن وضعی که پیش آمده بود و می‌ترسیدند برگردد به همان صورت همیشه هم می‌گفتند و متاسفانه یک مقدارش هم اطرافیان و طبع شخص خودشان موجب شد که این وضع پیش آمد والا من فکر می‌کنم که اگر اعلی‌حضرت این نکات را مراعات می‌کردند در تمام تاریخ ایران فرصتی بهتر از این که برای ایشان پیش آمد نبود. با این همه پول و اقتدار و امنیت و ارتباطات خارجی و غیره. ولی متاسفانه اینها همه‌اش در اثر یک خبط اساسی که متکی به غرور بود همه‌اش از بین رفت.

س- خوب، خود شما هم این امکان را می‌دهید در مجلس که اگر بهشان راه بدهند هواورشان دارد و شلوغ بکنند.

ج- همین اواخر مگر ندیدند. دیدید چه جنجالی درست کردند؟ همین آقای پزشک‌پور و آقای بنی‌احمد و …. که هنوز هم اعلامیه می‌دهند.

س- بنی احمد و؟

ج- بنی احمد و اینها همه‌شان شروع کردند به جنجال کردن. چون اعلی‌حضرت وقتی که من نخست‌وزیر شدم فرمودند که فشار آمریکایی‌ها این است که آزادی بیشتر داده بشود liberalization و دستور را دادند که آزادی بیشتری به وکلا و روزنامه‌ها و مردم بدهید. و بر آن اساس ما این برنامه‌ها را اجرا کردیم دیدید چه بلایی سرمان آوردند و چه کردند حالا خودشان می‌کشند. حد قائل نمی‌شوند وقتی دور می‌گیردشان دیگر می‌روند دیگر جایی نمی‌ایستند. این گرفتاری بود.

س- یعنی که شاه حق داشت که راه ندهد؟

ج- می‌دانید اگر به موقع خودش که مقتدر بود و سرکار بود و اینها اعتدالی قائل می‌شدند و بالاخره از او حرف شنوایی داشتند. به یک کسی اشاره می‌کرد که فضولی موقوف کمی کوتاه بیا. مثلاً فرض کنید نفت مطرح شد. امینی قرار دادش را آورده بود. من حالا جریان …

س- در حکومت زاهدی؟

ح- در حکومت زاهدی. من حالا جریان انتخابم را به سنا باید برایتان تعریف بکنم آن خیلی جالب است. بنده جزو مخالفین اسم نوشته بودم. اعلی‌حضرت مرا خواستند فرمودند که تو در مخالفت می‌خواهی صحبت کنی؟ گفتم بله گفتند چی می‌خواهی بگویی؟ گفتم من یک سلسله ایراداتی که به قرارداد دارم نوشته‌ام هر چه را که قبل از من نگویند من می‌گویم. چیزهایی که گفته باشند دیگر تکرار نخواهم کرد. چیزی نگفتند، گفتند خیلی خوب.

چون من با یک صداقتی به ایشان گفتم که من نظر مخالفت با دولت زاهدی دارم زیرا بین من و او پاره بود به دلایلی که بعد برایتان تعریف می‌کنم. اما در کار مملکت من نظرات شخصی را وارد نمی‌کردم مطلقا. مثلاً در مجلس سنا من مخبر کمیسیون شماره سه بودم لایحه دولت می‌آمد. در کمیسیون شماره سه لوایح مالی بود و لوایح مالی را باید با رأی کتبی رأی بدهند. من می‌آمدم به عنوان مخبر کمیسیون از لایحه دفاع می‌کردم. بعد موقع رأی که می‌شد رأی کبود می‌دادم. می‌گفتند که آقا تو خودت الان یک دقیقه پیش از لایحه دفاع کردی گفتم که آن مربوط به وظیفه مخبری کمیسیونم بود. باید من از خبر کمیسیون دفاع بکنم. دفاعم را کردم. اما به دولت اعتماد ندارم این هم رأی کبود برای آن می‌دهم. همیشه این اختلاف بود که همه تعجب می‌کردند که شما خودت از لایحه دولت دفاع می‌کنی بعد می‌آیی رأی کبود من به علت اعتمادیست که به این دستگاه دارم ولی مخبر کمیسیون شماره سه هستم باید از خبر دفاع بکنم. مکرر بود زاهدی نشسته بود آنجا. مخصوصاً یادم هست که یک لایحه‌ای آورده بود برای افزایش میزان اسکناس.

من مخالفت کردم. جلسات آخر تابستان بود که دیگر می‌خواستند همه بروند به مرخصی. تابستان هم بود و گرم و پیرمردها هم همه کلافه بودند من هم دست‌بردار نبودم. جوان و خیلی پرحرارت و پرمقاومت. در کمیسیون که مطرح شد مرتب ایراد می‌گرفتم و آنها جواب می‌دادند دوباره ایراد دیگر می‌گرفتم و این کار ادامه داشت مرتب ایراد تازه می‌گرفتم. فریب دو ساعت بعدازظهر شده بود و من هنوز مشغول ایرادگیری بودم. آخر سر به نظرم خود زاهدی بود یک یادداشت به من نوشت که خواهش می‌کنم دیگر بس است ما کلافه شدیم. رئیس کمیسیون نیک‌پور بود آن روز غایب شده بود. او هم مخالف بود ولی نمی‌خواست جلسه را اداره کند و مخالفت بکند. نایب رئیس سرلشکر بقایی بود. سرلشکر بقایی اداره جلسه را خوب نمی‌دانست. من گفتم رئیس کمیسیون خوب است پیشنهاد کفایت مذاکرات را بدهد اگر رأی دادند همه دیگر مذاکرات کافی می‌شود و من دیگر نمی‌توانم حرف بزنم. همین کار را کردند آخر. رأی به کفایت مذاکرات گرفتند و رأی به کفایت مذاکرات داده شد. البته من در مجلس آن وقت مخالفت خودم را کردم و خیلی جالب بود که وقتی که مطرح بود وکیلی نایب‌رئیس اتاق بازرگانی بود در موافقت لایحه آمد صحبت کرد. گفت آقا هر چی پول بیشتر فعالیت بیشتر می‌شود. کارها گردشش زیادتر می‌شود و از این قبیل حرف‌ها در این زمینه صحبت کرد. بعد بین صحبتش گفت که مثلاً دانمارک سالی سی‌وپنج هزار تن تخم‌مرغ‌ها درمی‌کند تولید را بالا می‌برند و این‌جور استفاده می‌کنند. تا گفت سی‌وپنج‌هزار تن گفتم ببخشید اشتباه کردید سی‌وهفت‌هزار تن. گفت بله‌بله ببخشید اشتباه کردم. حالا آنکه من غلط‌انداز گفته بودم این را که یک وقت همه زدند به خنده و تمام استدلالش را بدین ترتیب من سست کردم. منظورم این است که آن وقت درسنا موافقت و مخالفتی بود و رأی کبود داده می‌شد. مثلاً همان وقتی‌که زاهدی نخست‌وزیر بود من تمام دوران زاهدی جزو مخالفین و اقلیت بودم. و همیشه رأی کبود می‌دادم.