روایتکننده: تیمسار حسن طوفانیان
تاریخ مصاحبه: ۹ مه ۱۹۸۵
محل مصاحبه: واشنگتن دی.سی- واشنگتن
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۴
ج- بله، آنوقت گفت: «من نمینویسم». گفتم آقای ambassador آقای سفیر من اگر بنویسم، انگلیسی من خیلی خوب نیست، اما ما دیگر دل تو دلمان نبود، خاتم هم به ما تلفن کرد گفت: «طوفانیان، این چیزی که من به تو گفتم تو که با این درافتادی». گفتم: خوب درافتادم حالا که شده دیگر. خاتم به من warning کرد. اما ما دیگر دل تو دلمان نبود تا فردا رفتیم پهلوی شاه. رفتیم پهلوی شاه و گفتم اعلیحضرت این Hawk را من دارم میخرم، ولی یکی از این شرایط این است که کیم روزولت نباید دخالت بکند affidavit دادند که دیناری به کسی ندهند. شاه گفت: «کیم روزولت به تو چه دخلی دارد؟ تو مگر چه کارهای تو این مملکت؟» گفتم: اعلیحضرت من تو این مملکت هیچ کارهام، اما کاری که به من دادید صحیح میکنم و نباید بشود. گفت: «آخر او خود کمپانی به او میدهد اگر یک چیزی به او بدهد». گفتم: اگر من نخرم کمپانی چیزی به او نمیتواند بدهد. نمیکنم. گفتم: فکر میکنم که اختلافش ۳۰ میلیون دلار است، ۳۰ میلیون دلار به یک کسی بدهیم؟ گفتم: نمیدانم چقدر است هیچ چیزش را نمیدانم، اما فکر میکنم یک همچین چیزی باشد، چرا آخر؟ گفتم: ببینید… گفت: «تو اصلاً میخواهی برخلاف عرف تجارت رفتار بکنی باز هم؟» گفتم: ببینید اعلیحضرت، اگر شما از من پشتیبانی بکنید من میکنم، برای اینکه این پول دفاعی مال مردم است، باید مراقبش بود، اگر نکنید هر چه دلتان میخواهد. گفت: «خیلی خوب، برو، برو هر کاری میخواهی بکن». ما پاشدیم و آمدیم گردن کلفت ایران چیزی که تنمان میلرزید با گردن کلفتی آمدیم و کارمان را کرده بودیم. یک نفر از Raytheon فرستادند برای اینکه با ما قراردادمان را مبادله بکند، یک آقایی بود سبزهرو هم بود، مثل اینکه ایتالیایی بود، گفت: «قشنگ کار کردی». گفت: «خیلی قشنگ کار کردی». گفت: «من هم بودم همین کار را میکردم». قرارداد تمام شد و کارها رفت. یکروزی ما خبردار شدیم که کیم روزولت آمده پهلوی علم، معمولاً هم کیم روزولت وقتی میآید پهلوی علم، تقاضای ملاقات با شاه میکرد، نهار را با شاه میخورد. ما از توی دفتر علم خبر داشتیم. به یک راهی که این آمده تو دفتر علم و تقاضای ملاقات کرده. ای داد و بیداد ما فکر کردیم که اگر ما باید نفسمان به نفس شاه پیش از این برسد، برای اینکه یک چیزهایی خواهد گفت که شاه را…
س- منصرف خواهد کرد.
ج- منصرفش خواهد کرد. در هر صورت، اما ما مراقب بودیم که چه خبر میشود. ما مراقبت کردیم و شاه اتفاقاً یکروز رفت پاکستان و آمد. همانوقت، نمیدانم چه تاریخی بود یادم نیست. ما دسترسی به شاه نداشتیم و شاه رفته بود پاکستان، فردا آمد، اما ما خبردار شدیم که وقتی شاه رسیده این تقاضا به شاه داده شاه گفته «نمیپذیرم». برای اولین بار گفته، «کیم روزولت را نمیپذیرم». به ما خبر داد آن عاملِ من که شاه نمیپذیرد. ما وقتی فهمیدیم نمیپذیرد، خیلی خوشحال شدیم. خوشحال شدیم و واقعاً هم واقعاً همین است که دارم میگویم. اگر دور و بر شاه خوب بودند، خوب میشد. شاه نپذیرفتش، خیلی هم خوب کرد. نپذیرفتن این مجدداً رفت پهلوی علم. به ما خبر دادند این به او ابلاغ کردند، مجدداً اصرار کرده یادداشت نوشته که من هدفم از ملاقات با اعلیحضرت گزارش درباره ژنرال طوفانیان است که این تابهحال به من خیلی زیان وارد آورده و میخواستم راجع به این… شاه هم گفته: «طوفانیان هیچ کاری. .» باز ما ناراحت شدیم، بعد مجدداً خبردار شدیم که شاه جواب داده به وسیله علم به او «طوفانیان هیچ کاری برخلاف دستور ما نمیکند. آنچه طوفانیان میکند دستور خود ما است». و دیگر شاه نپذیرفت روزولت را. ضمناً یک پولی هم میگرفت از سفارت اینجا، صدوپنجاه هزار دلار، دویستهزار دلار در سال میگرفت که آن پول هم مثل اینکه قطع شد. تا این گذشت فکر میکنم..
س- از سفارت ایران در واشنگتن؟
ج- بله، بله.
س- بابت چه آقا؟
ج- برای روزنامه. برای تبلیغات روزنامه، یک همچین چیزهایی بود. نمیدانم، نمیدانم.
س- Public Relation?
ج- آره. من اطلاع کافی ندارم من شنیدم، بله. آنوقت نپذیرفت تا وقتی که آخرین مسافرتی که شاه رفت سنموریس مثل اینکه یک کسی وسط افتاد با شاه ملاقات کرد و دید و اینها. وقتی شاه برگشت مرا خواست و به من گفت: «این روزولت را حال ندارد، بخواه و پسرش را هم بخواه و با خودش و پسرش یک کاری دارند کارشان را راه بیانداز». که من مجدداً روزولت را خواستم که فرستادم به اصطلاح reconciliation شد برایمان. این قصه روزولت بود. ولی روزولت البته بعدها شکایت کرده بود از مجاری مختلف که من اینجنت کمپانی نیستم من consultant هستم. من هم صابون consultant به تنم خیلی خورده بود. به دلیل اینکه همین این ابوالفتح محوی که میگویید ما با کمپانی راکول یک قرارداد داشتیم، یک قرارداد الکترونیکی داشتیم برای شبکه استراقسمع، آیبکس.
س- آیبکس بله.
ج- یک طرح آیبکس داشتیم برای استراق سمع. قراردادش را که آوردند پهلوی من، جوانی بود حالا باید یا تو زندان است یا پدرش را درآوردند تو ایران عصر جدید. این طفلک خیلی بچه خوبی بود. من قرارداد را توقیف کردم گفتم قرارداد مثل اینکه خوب نیست. گفت: «تیمسار شما پدر من هستید».
س- کی گفت آقا این را؟
ج- عصر جدید که مسئول قرارداد در نیروی هوایی بود. گفت: «شما پدر من هستید. مثل اینکه یک کسی تو این دخالت دارد». گفتم: چطور top secret آخر اول من صحبت کردم. بعد خاتم رفته بود با راکول صحبت کرده بود، قرارداد نوشتند. خاتم قرارداد را برده بود پهلوی شاه که امضا کند. شاه گفته بود: «قرارداد را بده برای طوفانیان، طوفانیان خودش باید امضا کند. شما حق ندارید امضا کنید». آنوقت قرارداد را فرستادند برای من. من وقتی قرارداد را نگاه کردم، دیدم قرارداد بو میدهد. بعد عصر جدید را صدا کردم. عصر جدید گفت: «آره، خوب حس کردی». گفتم چیه؟ گفت: «ابوالفتح محوی است». گفتم چطور آخر؟ به ابوالفتح محوی چیز top secret میگویند. راکول را خواستم، به حرفهای محوی کاری ندارم، من با او کار دارم. نماینده کمپانی را خواستم و یک آدم خیلی گردن کلفت و گندهای هم بود. گفتم به من affidavit دادی، امضا کردی که دیناری به کسی ندهی، sueات میکنم، پدرت را درمیآورم. این قد گنده اصلاً رنگ از رویش پرید، حالش به هم خورد. گفتم رو قرارداد سری چرا به کسی دادی. یک خرده داد و بیداد کردیم و گفتم قرارداد را درآور. قرارداد را درآورد، از او گرفتم. قرارداد امضاءشدهاش را agency agreement از او گرفتم. از او گرفتم، گفتم میروی لغوش میکنی. این را دیگر اشتباه کردم. نباید لغوش کنم. باید همان آن را لغو میکنم که اصلاً چیزی وجود نداشته باشد. رفت و یک لغو آورد برای من که قرارداد بوده، لغو کردم. ولی این خودش غلط است. باید قراردادی وجود نداشته باشد. اگر یک قرارداد باشد، لغوش کنید، خودش یک تعهدآور است. آنوقت گذشت. دیدم اینها تحقیق کردم دیدم اینها گفتم که، عصر جدید را صدا کردم. گفتم: چرا تعقیب نشد؟ وقتی قرارداد میگویند اینجنت نباشد، باید Feeش از آن رفته باشد، چرا نرفته. گفت: تیمسار، مثل اینکه هست». گفتم بگویید رئیس پرزیدنت کمپانی بیاید. پرزیدنت کمپانی آمد و گفتم که مثل اینکه باز هم (؟) گفت: «آخر شما به من گفتید ایجنسی نداشته باشد ما consultant داریم». گفتم: اه، consultant داری؟ چه consultant؟ درآور ببینم consultantات را. قراردادش را درآورد. دیدم که پشت جلدش نوشته consultation conduct. ورق زدم دیدم اه همان پورسانتاژ است، همه چیزش همان است، جلدش را عوض کرده. گفتم: مرتیکه خر، آخر مرا که نمیتوانی گول بزنی. درست است من ایرانیم تو آمریکایی هستی، آخر جلدش را عوض کردی؟ داد و بیداد سرش کردیم و گفتم میروی از قیمت چیزت کسر میکنی. گفت: «اخر اگر بخواهم پولی به. .» گفتم: من اگر کسی کاری انجام بدهد، برای کسی برای انجام کارش، کار بکند employee تو باشد، من هیچوقت به تو نگفتم صورت حقوق employeeات را بده، برای اینکه صورت حقوق employee تو را وزارت دفاع از طرف من چک میکند. اما به کسی کار نکند، حق نداری پول بدهی، واسه چی؟ در هر صورت، اما بعدها خبردار شدم که همین آقای ابوالفتح محوی رفته یک شرکت باز کرده در نیویورک و به نام employee آن حقالعمل را گرفته است، ولی از کنترات من هم آن پول را هم زدند. اما از این چیزها، خیلی زیاد بود. خیلی از این کارها کرده بود که من black listاش کردم. ولی شاه پشتیبانی از او میکرد، شاه بدون دلیل، شاه نباید پشتیبانی از او میکرد. پشتیبانی از او کرد آخر سر گرفت: «این یک مرد خوبی است و این مرد تمام دارایی ش را بنیاد محوی کرده و اقلاً یک لوطیگریهایی دارد و از black list درش بیاور». از black list درش آوردم. غیر از محوی، یکی دیگر را هم پرسیدید. برادران لاوی را؟
س- لاوی را بله؟
ج- برادران لاوی، بسیار مردمان زیرکی هستند، تاجرند. اولاً میدانید یک چیزی به شما بگویم. کسی که تاجر شد اطلاعات دارد. خیلی اطلاعات دارد. بسیار مردمان زیرکی هستند. محققاً میلیونها دلار به اسم من گرفتند از اشخاص مختلف بدون هیچ شک، بدون هیچ شک. برای اینکه یک بارش را یک شخصی آمد خودم دیدم، یک شخص ژاپنی آمد، یک کمپانی ژاپنی آمد گفت: «من اینقدر پول برای شما دادم به لاوی». محققاً گرفتند. اینها یک سیستم داشتند. اینها و انواع اینها یک سیستم داشتند. در تهران تو هیلتون مینشستند chase شکار قیافهی ناآشنا را به مملکت را شکار میکردند. آنوقت این را شکار که میکردند، اسامی ایران را هم میدانستند دیگر، میگفتند ما با این ارتباط داریم. ما با این ارتباط داریم، ما با این ارتباط داریم و این ارتباطات را اسم میبردند و حتی نه لاویها، یک کس دیگرشان، پرزیدنت یک کمپانی دانمارکی بود، یورگن هایر این آمد دفتر من، خیلی بولوند و اینها بود، نشست و یک خرده همچین همچین کرد. گفتم چرا ناراحتی؟ گفت: «آن ژنرال طوفانیانی که من دیدم تو نیستی، یک ژنرال طوفانیان دیگر من دیدم». گفتم: چطور قصهاش را بگو. بعد فهمیدم اولین باری که آمده از طیاره پایین آمده هیلتون برخورده به این sharkها، گیرش آوردند و بردندش تو یک خانه و یک نفر را هم لباس نظامی تنش کردند، گفتند ژنرال طوفانیان از او یک نمایندگی گرفتند و از او حقالحساب هم گرفتند و من اطلاع دارم که، حالا به من میگویند، هفته پیش یک کسی به من اطلاع داد که ۱۴ میلیون مارک به اسم من از یک کمپانی در آلمان گرفتند. حالا من باید چه کار کنم؟ یک دانه یکشاهیاش را هم به من هیچوقت به هیچ عنوان ندادند. ولی خوب، چه کار میتوانم بکنم؟ کاری نمیتوانم بکنم. کار نمیتوانم بکنم.
Leave A Comment