روایتکننده: تیمسار حسن طوفانیان
تاریخ مصاحبه: ۱۸ ژوئیه ۱۹۸۵
محل مصاحبه:
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۷
ج- من به اصطلاح سبک مخصوص خودم را داشتم. ولی مینباشیان را که چطور شد برداشتند میگویند مینباشیان در یک مسافرتی که اعلیحضرت همایونی به جنوب کرده بودند ایشان شکایت از وضع زندگی و اینها کرده بودند و اعلیحضرت به ایشان گفته بودند «ما که ترا فرستادیم برای معالجه به اروپا و اینقدر خرجت کردیم و اینها». ولی او گویا یک چیزی گفته بود راجع به اشرف و اینها، راجع به دربار یا اشرف حرفهایی زده بود که از سرکار او را برداشتند، ولی در هر صورت، هر کدام از اینها به عللی میرفتند و این علل را آن فردوست باید بگوید به شما. فردوست میدانید کجاست الان؟
س- نخیر.
ج- چه خبر دارید از او؟
س- ما هیچ خبری از ایشان نداریم.
ج- چطور خبر ندارید؟
س- همین شایعاتی است که شنیدیم.
ج- شایعات چه شنیدید؟ آخرین شایعات چه شنیدید؟
س- شایعات همینهایی هست میگویند که ایشان از قبل با آقای خمینی و گروه ایشان ارتباط داشت و هنوز هم برای رژیم حاضر کار میکند و مسئول اداره ساواما است. این چیزهایی است که ما شنیدیم، اطلاع بیشتری نداریم.
ج- نخیر، نخیر. آخرین خبر این است که ایشان الان در زندان اوین هستند. تا سال گذشته با چیز خمینی همکاری داشتند. سال گذشته املاک ایشان را میخواهند از او. او صورت املاک را میدهد، داراییاش را میدهد و مینویسد مال بنگاه مستضعفان. رئیس اداره مستضعفان قبول نمیکند، دفاتر ثبت اسناد را میبرند در اوین و تمام دارایی ش را به اسم منتقل میکنند به بنگاه مستضعفان و فعلاً در زندان اوین است. یک کسی که اخیراً از ایران آمده بود برای من این را گفت و این شکلی گفت. گفت: «حتی من خودم دیدم». ولی حالا تا چقدر اینها هم راست باشد آدم به حرف هیچکس نمیتواند خیلی گوش بدهد. هر کسی که فرمانده میشد، ببینید ملاحظه کنید فردوست کنترل ارتش، من میخواهم بگویم، دست فردوست بود. برای اینکه فردوست و نصیری و اینها یک رقابتی با هم کردند و یک گزارشاتی نوشتند. یک گزارشاتی فردوست نوشته بود بر ضد نصیری که نصیری کارهای اطلاعاتی را صحیح نمیکند، همیشه دنبال معامله و اینها هستند و گویا وقتی که یک گزارشات این شکلی میدادند در رده ما شاه این گزارشات را به خود ما میداد که ما دفاع بکنیم خودمان… و مثل اینکه نصیری این گزارش را شاه میدهد به خود نصیری و نصیری دفاع میکند و شاه نظر نصیری را میپذیرد. مثل اینکه فردوست یک بیادبیهایی هم میکند، در نتیجه تا اینجا که من شنیدم، من فردوست را در تمام عمرم سه یا چهار دفعه بیشتر ندیدم، این دیگر هیچگاه، این اصولاً هیچگاه فردوست شرفیاب یا اینکه کمتر شرفیاب میشده و فقط گزارشات روزانه را میداده اما تمام سپهبدهای ارتش به اصطلاح تحت تأثیر فردوست بودند. از معاون ستاد بزرگ ارتشتاران تمام این سپهبدها، بخش ۱۱، نمیدانم، تمام این سپهبدها تمام سپهبدها معصومی کی، کی، همه اینها که رده، اصلاً قرهباغی. قرهباغی دروغ میگوید تو کتابش نوشته من فقط یک دفعه فردوست را دیدم. قرهباغی اصلاً همه چیز فردوست بود، اصلاً نفس بدون اجازه فردوست نمیکشید. بیخودی میگوید، بیخود، بیخود میگوید و بنابراین این فرماندهان یک راه دیگری هم بوده یک گزارشی فردوست برایشان میداده، آن گزارشی که فردوست میداده باعث تغییرات اینها هم میشده دائماً. اصلاً هر سیویل، غیرنظامی، نظامی همه درباره همه فردوست گزارش میداده.
س- چطور بود که آقا، آقای فردوست توانسته بود یک چنین قدرتی به دست بیاورد، ولی در عین حال صحبت از این بود که ایشان نارضایی هایی هم داشتند به خاطر بدست نیاوردن رتبهای که ایشان خودشان را به اصطلاح شایسته آن میدانستند.
ج- چه رتبهای مثلاً؟
س- مثلاً ایشان ارتشبد نشدند.
ج- ارتشبد شد.
س- ارتشبد شدند؟
ج- بله. ارتشبد شد. به موقع هم شد. من از همه اینها ارشدتر بودم همیشه. ولی بهطور اصولی شما، الان که مدارک یواش یواش درمیآید، یک چیزهایی را بغل همدیگر بگذارید از نظر تاریخی خیلی چیزها را میفهمید. شما با حمید قاجار interview کردید. حمید قاجار دیدید فارسی بلد نیست. این Je ne parle pas un mot person یک کلمه ایرانی هم نمیداند. آنوقت بعد میبینید یک جای دیگر من تو یک مدرک خواندم که شاه تو یادداشتهای خودش هم نوشته که ما برای رفتن به مجلس دیر شد، تأخیر داشتیم، گرفتاری داشتیم. گرفتاریشان چه بود؟ انگلیس و آمریکا آخر سر هم نیامدند تو مجلس در مراسم قسم خوردن شاه، ولی شاه را البته افسرها یادم هست پروژه افسرها اینها اتومبیلش را حتی بلند کردند ما بودیم. ولی بهطور اصولی وقتی آدم نگاه بکند، الان تو مدارکی که میبینید، میبینید که فردوست در وقتی که سفیر آمریکا در ایران اسمش چه بود؟ سفیر آمریکا سر، حالا اسمش یادم میآید به شما میگویم، فردوست میآید پهلوی شاه به شاه میگوید: «اگر اجازه بدهید من میروم آشنا دارم با سر ریدر بولارد، میروم پهلوی سر ریدر بولارد و موافقت این را میگیرم که شما برویم مجلس قسم بخوریم». و با یک صراف دم سفارت انگلیس اعلیحضرت به او اجازه میدهد برود مشروط به اینکه تو سفارت نرود. من این را یک جایی خواندم نمیدانم. من به استناد آن خواندن دارم میگویم. آنوقت با آن صراف میروند خانه صرافه سر ریدر بولارد و فردوست ملاقات میکنند و در آنجا سر ریدر بولارد میگوید: «ما یک رضاخان دیگر نمیخواهیم». فردوست قول میدهد که محمدرضا دیگر رضاخان نخواهد بود. میگوید: «من این حرفهایی که زدید تا اینجا بهطور اصولی قبول دارم اما چون لرد (؟) فرمانده کل قوا خاورمیانه در ایران است، یک جلسه باید با او هم باشیم او خطمشی سیاسی میگذارد. آنوقت فردوست و سر ریدر بولارد و لرد (؟) همدیگر را ملاقات میکنند. بالاخره موافقت میکنند که این برود. موافقت میکنند که اعلیحضرت برود مجلس و قسم بخورد. آدم این را که وقتی نگاه میکند و آن حمید که او انگلیسی میخواند اینها را بغل همدیگر بگذارد به این نتیجه میرسد که فردوست جاسوس انگلیسها بوده از آنوقت و انگلیسها هم نمیخواستند محمدرضا شاه، شاه بشود. وقتی که آنجا تیرشان به سنگ میخورد و نمیتوانند برای اینکه اتمام حجتی با شاه کرده باشند، فردوست را تحریکش میکنند که برود پهلوی شاه و با شاه این قرار مدارها را بگذارد و بعد هم بگوید: «انگلیسها قبول میکنند که شما بروید». فروغی را هم از یکطرف چیز میکنند. آنوقت چیزی که برای خود من اتفاق افتاد وقتی که سالیوان و هایزر رفتند پهلوی شاه و شاه به من گفت: «بیا». من رفتم از در سیاسیون، آنجایی که سیاسیون قسمت انتظار سیاسیون پهلوی شاه، سالیوان و هایزر به من گفتند: «اعلیحضرت تصمیم گرفتند بروند از مملکت بیرون». من رفتم تو. اعلیحضرت گفت: «چه خبر است؟» گفتم اعلیحضرت تصمیم گرفتید تشریف ببرید، کجا میروید؟ اعلیحضرت به من گفت: «اینها به ما تکلیف کردند». این لغتی که میگویم عین حقیقت است «اینها به ما تکلیف کردند». گفتم اعلیحضرت نمیتوانند تکلیف بکنند به شما، کجا بروید؟ اگر میروید من هم باید با شما بیایم. گفت: «تو بمان به وظایف میهنیت رفتار کن». گفتم اعلیحضرت من یک عمر گفتم اعلیحضرت همایونی فرمانده کل قواست، گفتم بزرگ ارتشتاران فرمانده، کجا بمانم وقتی که شما تشریف میبرید؟ من نمیتوانم. من اینقدر به شما بگویم من نمیتوانم بمانم. گفت: «تو بمان برای ما روشن کن ما که به انگلیس و آمریکا بد نکرده بودیم چرا ما را گفتند بروید». این خیلی مهم است. بنابراین شاه باید، شاه عاقل که بود، میدانست فردوست جاسوس انگلیسها است و الا به او چیز نمیکرد. آنوقت آدم نمیآید یک کسی را بگذارد سردفتر شکایات مخصوص، آنوقت با او خوب نباشد، نپذیردش یگانگی به او نشان ندهد. نتیجه این میشود تمام گزارشاتی که به شاه داده عوضی داده. چطور شما میتوانید بگویید که گزارش عوضی به شاه نداده. نمیتوانید، نمیتوانید قبول بکنید. اگر این حرف صحیح باشد که دو سال آخر سلطنت شاه فردوست را شاه نمیپذیرفت فقط صبح آن کیف گزارشات را میداد دست شاه، بنابراین فردوست شاه را منحرف کرده بدون شک. آنوقت تمام سپهبدها هم در اختیار…
س- فردوست بودند؟
ج- فردوست بودند. آنوقت محققاً وقتی… آخر مهمترین لشکر گارد است. تمام گاردیها با فردوست بودند دیگر. آنوقت تانک بدون فشنگ در مملکت برای حکومت نظامی چه کار میتواند بکند؟ تانک بدون فشنگ چه کار میتواند بکند؟ چرا چیفتن را تو مملکت میگذارند و اصولاً نیروی زمینی را، من حضور اعلیحضرت بارها عرض کردم، اعلیحضرت این حکومت نظامی نیست. میدانید تمام گرفتاری الان، الان اگر شما یکوقتی خواستید یک مجله چاپ بکنید، یک لوله تفنگ درست کنید. تو لوله تفنگ یک گل میخک بگذارید. این را پرپرش بکنید. پرهایش را هر کدام بکنید یک گلوله، یک نارنجک دستی یا دینامیت، بچهها را که ریختند تو کوچه. من از این طرف میروم تمام پدر آمریکا را آن کسانی در آوردند که نگذاشتند اول اعلیحضرت جلوی این کار را بگیرد. من از اینور میگفتم اعلیحضرت مملکت دارد داغون میشود، به آتش کشیده میشود؟ خوب با مردمی طرفید که آن سینما رکس آبادان را درست میکنند، چهارصد تا چهارصدتا میکشند. آنوقت به مردم میخواهی بگویی خون از دماغ کسی نیاید؟ مگر میشود؟ تو با یک آدمی طرفی که در سینما را قفل میکند و به آتش میکشد، چهارصدوپنجاه نفر را داغون میکند. آنوقت مقدم بیچاره را به او تهمت میزنند که او کرده. تمام اینها را. تمام این گرفتاریهای امروز با تروریسم دست آن اشخاصی است که بچه مدرسه را از کلاس درآورد. فرستاد تو خیابان گفت: «تو لوله تفنگ گل میخک بگذارد». امروز هم تو بیروت هم همین است. ببینید این آمریکایی یک دانه آمریکایی ببینید الان سالیوان کتاب نوشته درباره ایران. چرا یک آمریکایی، سفر آمریکا به چه دلیل باید سناتور و congressmanها که می آیند به ایران با شاه ملاقات کنند با من ملاقات کنند؟ من کجای اعراب بودم؟ کجای قضیه بودم؟ من وزیر خارجه بودم؟ من رئیس دولت بودم؟ چرا اینها هیچوقت نپرسیدند؟ سالیوان و هایزر بعد از اینکه من از اوضاع شهر ناراحت بودم، جفتشان آمدند دفتر من جفتشان. من به اینها گفتم نکنید. من میگفتم نکنید ایران را تبدیل به لبنان نکنید، تهران را تبدیل به بیروت نکنید. این راهی را که شما دارید میروید و عقبنشینی شما. این کاری که دارید شما میکنید ایران را تبدیل به لبنان میکنید، تهران را تبدیل به بیروت میکنید. سالیوان و آنتونی پارکینگز، عوضی گفتم، دوتایی شان آمدند دفتر من. پارکینگز میگفت.
س- منظورتان پارسنز است.
ج- آنتونی پارسینگ.
س- پارسنز سفیر انگلستان در ایران.
ج- آره پارسنز دوتایی شان آمدند تو دفتر من. رو مبل بغل هم نشستند. پارسنز به من میگفت: «حالا ۳-۱۹۵۲ نیست که ما با هم اختلاف داشته باشیم. الان هر چه من میگویم، سالیوان میگوید هر چه وزیر خارجه آمریکا میگوید، وزیر خارجه انگلیس میگوید، هرچه نخستوزیر انگلستان میگوید، کارتر میگوید، هر چه وابسته دفاعی انگلستان میگوید.». گفتم بابا مملکت دارد میسوزد، دارد آتش میگیرد، میرود شما میگویید… ول کنید همه را. الان همه را ول کردند. آخر اینکه نمیشود چه آزادی؟ این ببینید بابا خمینی مثل آمپول هاری است، شما نمیتوانید آمپول هاری را به دست پلنگ حیوان بزنید و تو جمعیت رها کنید. این باید تو cage باشد. حکومت نظامی، من معتقدم، من معتقدم برای اینکه من در سهم خودم اینقدری که من کمک به مستضعفین کردم در تمام این ۶ سال خمینی نتوانسته بکند، بقدر یکسال من نکرده. حقوق مستضعفین را بالا بردم، خانه برای مستضعفین درست کردم، مدرسه برای مستضعفین درست کردم، همه چیز، غذا به آنها دادم، همه چیز دادم. اینها چه کاری برای مستضعفین دارند میکنند؟ اصلاً عیب کار چه بود؟ برای شما یک قصه گفتم. یک دکتر اینجا دیدم. این دکتره به من میگفت: «میدانید من برای چه با شاه مخالف بودم». گفتم برای چه مخالف بودی؟ گفت: «برای خاطر اینکه از هر افسری میخواست درجه بگیرد پول میگرفت». گفتم تو این را کی تو کلهات کرده؟ این داری به من میگویی؟ من از کوچکترین درجه تا بالاترین درجه آمدم یک شاهی هم به ارتش ندادم، کسی هم مرا پشتیبانی نکرده غیر از درس خواندن. من منتهی ۴۶ سال بدون مرخصی خدمت کردم، کی میتواند بکند؟ یکروز من نشد که ساعت ۷ تو دفترم نباشم. من در تمام عمرم ده تا سینما نرفتم، همهاش کار کردم، همهاش خواندم، همش مطالعه کردم. آنوقت گفت: «اگر از افسرها پول نمیگرفت شاه پس از سفرا میگرفت». گفتم: این سفیر آنجا نشسته از او بپرس پول میگرفت. او گفت: «من یک شاهی به کسی ندادم». گفت: «اگر این شکل نبود فرصت ندادند به همه». حالا من میدانستم این بچه یک دهاتی است مال. ..
س- بله. فرمودید اینها را دفعه قبل. تیمسار، شما از فرماندهان مختلف نیروی دریایی ایران با کدامشان آشنا بودید و میتوانید بفرمایید که چرا ایشان که زمانی که شاغل بودند از کار برکنار شدند. بهخصوص صحبت بفرمایید درباره دریاسالار رمزی عطایی.
ج- اولاً رمزی عطایی فکر نمیکنم… دریاسالار شد؟
س- نمیدانم.
ج- دریادار بود، سرلشکر شد. بهطور اصولی، در نیروی دریایی من همه آنها را میشناختم.
س- ممکن است راجع به هرکدامشان یک مقداری صحبت بفرمایید؟
ج- در نیروی دریایی، رسایی فرمانده نیروی دریایی شده بود و در ردیف دریابد یا ارتشبد رسید. رسایی نمیخواست پشتش پر باشد، میخواست پشتش خالی باشد که بیشتر سر کار بماند.
س- منظور از پشتش پر بودنت و پشتش خالی بودن را بفرمایید.
ج- یعنی این مثلاً یک سر ارتشبد است شش تا سپهبد داشت. تمام سپهبدها را یکدفعه بازنشسته کرد. نتیجه مجبور شد درجات موقت به افسرها بدهد برای اینکه این پست امیری بود. باید یک سرهنگ حداقل ۴ سال بماند امیر بشود، این سرهنگها را با ۲ سال امیر کرد. رمزی عطایی باجناق پسر من بوده و از من یک کاغذ بعد از انقلاب گیر آوردند تو جیببهای من که این را تو روزنامهها چاپ کردند. من تنها کسی هستم که هیچگاه از اعلیحضرت درخواست زمین نکردم، هر چقدر زمین مجانی به هر کسی میداد من هیچوقت درخواست نکردم. ولی همه امرا سعی داشتند در شمال، جنوب اینها و اگر هم یک تیکه زمین خواستم بچههایم خواستند رفتن یک زمین بایر را خریدم آبادش کردم. برای خودم باغ درست کردم، خانه درست کردم، آباد کردم. این یک کاغذ به من داده بود تو جیب من بود نوشته بود: «من هیچ جا خانه، زمین ندارم. یک تیکه زمین تو آبادان دارم میخواهم بفروشم». من رفتم وساطتش را با شاه بکنم. رفتم به شاه گفتم اعلیحضرت چرا این را زندانیاش کردید؟ این اینقدر دزدی نکرده که این را این شکلی زندانش دارید میکنید. اعلیحضرت گفت: «سر قرارداد چاه بهار بیش از ۱۰۰ میلیون دلار این میخواهند بگیرد».
س- گرفته؟
ج- میخواهد بگیرد. نمیدانم یا میخواهد بگیرد یا گرفته یا نه. گفتم: اعلیحضرت این نگرفته. اگر این گرفته تیربارانش کنید. من معتقدم اگر گرفته تیربارانش کنید. چرا زندانش میکنید؟ اعلیحضرت به من خیلی عصبانی شد گفت: «من نمیفهمم من میدانم این با تو نسبت سببی دارد ولی تو چرا در کار این دخالت میکنی؟ تو در کار این دخالت نکن». من هم خیلی ناراحت شدم و گفتم خیلی خوب. بعد مرا صدا کرد گفت: «تو شخصیتت بالاتر از این است که به اینها دخالت بکنی، تو دخالت نکن، نرو ببینش». گفتم خیلی خب. ما آمدیم سالها ولی من میدانستم که اصلاً قضیه چاه بهار امضا نشده که اینقدرت پول از آن بگیرند. گذشت از زندان آزاد شد. یک مدتی گذشت به من گفت: «طوفانیان، کی به ما گفت عطایی ۱۰۰ میلیون دلار قرارداد چاه بهار…» خود شاه اینکه میگویم عین حقیقت است. گفتم اعلیحضرت خود شما به من گفتید. من چه میدانم کی به شما گفت. گفت: «بله حقیقت ندارد، برو پروندهاش را. .» گفتم کجا من بروم پروندهاش را پیدا کنم؟ چه پروندهای من نگاه کنم؟ و میدانید البته یک فرمانده عاقلی نبود. یک فرمانده عاقل نبود. ممکن است دزدی کرده باشد، ممکن است قراردادهایی به برادرش داده باشد از برادرش پول گرفته باشد. آقای دکتر در هفته پیش یک ژنرال بازنشسته آمد پهلوی من. این ژنرال بازنشسته که یک وقتی رئیس هیئت مستشاری در ایران بود. گفت: «در ایران تمامش corruption بود». گفتم مگر اینها در ایران تمامش corruption نبود؟ گفتم من سالها بیلیون دلار از آمریکا خرید میکردم. سالی هیجده یا بیست میلیون دلار هزینهی هیئت مستشاری را در ایران من میدادم. گفتم که الان که من پرونده ندارم. ولی تمام رؤسای کمپانیهایی که من از آنها خرید کردم از گرومن گرفته، لاکهید گرفته، نورتروپ گرفته، مک دونالد دوکلاس گرفته، بوئینگ گرفته، همه همه صد تا کمپانی. همه رؤسای کمپانیها هستند، پروندههایشان هم اینجا هست. بروید از این کمپانیها سؤال بکنید این کمپانیها بگذارید بررسی کنند، آنالیز بکنند اگر یک کمپانی روی این بیلیونها دلار یک دانه صناری به ما دادند، یک پول سیاه، یک دلار به من یا وابستههای من به هر شکل و هر صورت دادند بیاورید بیرون. اما من تو ایران بودم سالی بیست میلیون دلاری که به مستشاری میدادم از این بیست، سی میلیون دلار اینقدر ناجور خرج کردیم که از وزارت دفاع auditor آمد سرهنگ مسئول پرونده را audit بکند. سرهنگ مسئول پرونده، پرونده را آتش زد. چرا سرهنگ مسئول پرونده، پرونده را آتش زد؟ غیر از اینکه توی آن corruption باشد؟ اینکه به او گفتم این سرهنگ به من گفت: «شما یک شاهی به من پول دادید؟» گفتم من هم میخواستم همین سؤال را از شما بکنم. آن یک سرهنگ ارتش آمریکا اگر corrupt شد این دلیل ندارد همه مردم آمریکا corrupt باشند. من این مثال را فقط برای شما آوردم تا شما این حرف را زدی و این جواب را به شما بدهم که دلیل ندارد اگر چند تا corrupt بودند همه مملکت corrupt است. نه corruption به طرق مختلف در تمام دنیا هست، در تمام ممالک هست به شکلهای مختلف. این شکلش تغییر میکند. شما دادن پورسانتاژ را اینجا میگویید پورسانتاژ. اینها میگویند distribution agency. اینها هیچوقت این را corruption نمیدانند. چطور شد اگر تو ایران یک شرکت سازندهای پول distribution یا پول حقالعمل پورسانتاژ بدهد همهاش corrupt میشود در جای دیگر corrupt نیست؟ مگر این کسی که ماشینها را میفروشد مگر agent نیست، مگر اینها چیز نیستند؟ شما یک ملکی میخواهید بخرید. همه جا هست. شما یک ملک بزرگ بخر بخواهد این را subdivide اش بکنید. شما تا نروید یک اصطلاحی هست برای پول جمع کردن، یک اصطلاحی هست plate میخرید، plate صد دلار، plate هزار دلار، plate دو هزار دلار. این plate را میخرید برای چه؟ برای اینکه آنجا شهردار درست بشود، آنجا برای اینکه فرماندار بشود، اسم اینها corrupt است؟
س- fund raising منظورتان است؟
ج- آهان fund raising. مثلاً خوب این fund raising چیست؟ شما یک زمین بزرگ بخر در یک منطقه. میخواهید این زمین را subdivide بکنید. اگر شما توانستیدsubdivide ش بکنید، تا اینکه اهل محله را ببینید، تا اینکه fund raising همه جا هست اسمش… بنابراین نمیشود نه با یک راست همه مملکت راست میشود، نه با یک کج همه مملکت کج. ولی در هر مملکتی یک اشخاصی هر کسی مسئولیت خودش را صحیح انجام بدهد، خوب است. دکتر، مهندس، اینها باید کار خودشان را بکنند.
س- تیمسار، از سایر فرماندهان نیروی دریایی ایران چه خاطراتی دارید؟ غیر از تیمسار رمزی عطایی؟
ج- من در دوران انقلاب حبیباللهی را هر روز میدیدم. برای اینکه هر روز در دفتر رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران بود و روزهایی هم که میرفتیم شرفیاب میشدیم حبیباللهی را میدیدم. من حبیباللهی را پسر زیرک و باهوش و منطقی میشناختم و وقتی که من کلیهی افسرانی که یکروز در نیاوران حاضر بودند به حضور اعلیحضرت همایونی بردم و به اعلیحضرت همایونی پیشنهاد کردم که در صورتی که اجازه بدهید این شورش و بلوا را من میتوانم در مدت بسیار کوتاهی خاموشش بکنم و میشود خاموش کرد و ضیاءالحق حتی آمد به ایران شب در مهمانی ما بودیم، ضیاءالحق با شاه صحبت کرد و به شاه گفت: «کشتن ۱۵۰ نفر در یک case جلوگیری کرد از ۱۵۰ هزار نفر.
س- بله فرمودید اینها را.
ج- وقتی اینها را گفت حبیباللهی هم با ما بود، حبیباللهی هم جزء آن افسران بود و تمام آن افسرها بسیار مردان پاک و شجاع و خوب بودند و تمام این افسرها نیت پاکی داشتند. بعد از اینکه اینها تمام شد، حبیباللهی رفت به من پیشنهاد کرد که اجازه بدهند قرهباغی هم بیاید در این تیم ما. من با او ارتباط خانوادگی دارم.
س- با کی آقا؟
ج- با قرهباغی و حبیباللهی ارتباط خانوادگی داشت و رفت قرهباغی را قصه این جلسه و هدف از این جلسه، هدفی که همه اینها قسم خورده بودند که برای نجات ایران فعالیت بکنند به قرهباغی هم گفت و محققاً قرهباغی این را به فردوست گفته، در نتیجه قرهباغی آمده جای این این کار را بکند، قرهباغی هم با حبیباللهی یکی بود. هر روز هم ما حبیباللهی را میدیدیم، حبیباللهی هم، قرهباغی تو کتابش نوشته: «من یک کمیته بحران درست کردم». من از کمیته بحران اصلاً خبر ندارم هیچوقت من به نام کمیته بحران نمیرفتم پهلوی او. من به شاه گفتم من ارشدترین افسرهای ارتش شما هستم. من نمیتوانم بیکار بمانم یا مرا ببرید با خودتان یا یک کاری بدهید که من الان در این بحران مملکت من یک وظیفهای دارم. مطابق این وظیفهام کار انجام بدهم. شاه هیچی به ما نداد وقتی هیچی نداد من چاره نداشتم جز اینکه بروم دفتر او. شاه هم به من گفت: «برو دفتر او». باید میرفتم دفتر او برای اینکه مرتب در خانه من هم تلفن میشد، هم به در و دیوار ما چیز مینوشتند. بعدها من فهمیدم که بچه باغبان من هم تلفنهای من را نوار میکرده دست اینها میداده. بنابراین، من حبیباللهی را آنجا دیدم. با قرهباغی خیلی یکی بود. بیشتر ترجمههایی که با هایزر میکرد حبیباللهی میکرد. من حبیباللهی را بچه باهوش و زیرک و پردانشی میشناسم ولی دیگر من با اینها شناسایی نداشتم که بتوانم درباره اینها حرفی بزنم.
س- با فرماندهان نیروی هوایی چطور؟
ج- با فرماندهان نیروی هوایی همهشان را میدانم.
س- ممکن است یک مقداری راجع به هر کدامشان صحبت بفرمایید و خاطراتتان را ذکر کنید؟
ج- میدانید، بهطور اصولی من آس خلبان نیروی هوایی بودم.
س- بله، فرمودید این را.
ج- وقتی که من در نیروی هوایی بودم، خاتم وقتی من با هاریکن پرواز میکردم wingman من بود، پهلوی من پرواز میکرد. یک فرمانده نیرو باید دارای مشخصاتی باشد که سازمانش اداره بشود. متأسفانه خیلی هزینه راجع به نیروی هوایی شد و فرمانده نیرو خاتم هم تقصیر نداشت. میدانید، جنگ دوم جهانی که شد، بین جنگ دوم جهانی و بعد از مصدق ۵۳ یک زمان بود. از زمان ۳-۴۲ تا زمان مصدق اینجا خیلی کم محصول افسر هوایی آمد خیلی کم. بعد از جنگ دوم جهانی، من خودم فرمانده مرکز آموزش هوایی بودم. این جوانی که از دانشکده افسری میآمد من میخواستم خلبانش بکنم، حالا این چه اثر چه بود؟ نمیدانم. من یادم هست رفتم در دانشکده افسری برای دانشجویان سال اول صحبت کردم که بیایید خلبان بشوید و در هواپیما خدمت بکنید. وقتی که این میآمد میگفت: «چند میدهی؟» میدانید، شما نمیتوانی خلبان بشوی فقط «چند میدهی» را بدانی. شما باید عاشق این خلبانی باشی، عاشق خدمت نظامی باشی نه عاشق «چند میدهی» باشی. گفتم آخر به تو پرواز که کردی ما حق پرواز هم خواهیم داد این کافی نیست؟ گفت: «من از دانشکده افسری که بیایم بیرون میروم فرمانده گروهان میشوم در مرز کردستان، در مرز فلان، ده برابر این حق پرواز تو من در ماه پول درمیآورم». وقتی که مدارس ما این شکل شد، دیگر مملکت نمیماند. بچههای من مدرسه طب بودند. من تنها ارتشبد ارتشم که چهارتا پسرم خدمت وظیفهشان را انجام دادند بدون اینکه به کسی متوسل بشوم خدمت نظام وظیفهشان را انجام دادند. این بچههای من برای من تعریف میکردند که دکترهایی که آمده بودند خدمت وظیفه بکنند، دوای همه را میخوردند. اگر میدانستند در مرز دوای این و آن را میخوردند این دیگر دکتر نیست، نمیشود این را گفت دکتر. یا اینکه تو بیمارستان میگفتند دکتر به آن یکی پول میدهد شکم مریض را عوض اینجا آن نرسه آنورش را پاره میکند. این وقتی که مردم این شدند، مردم با تبلیغات وقتی که به این شکل فاسد شدند، خوب این گرفتاریها برایشان پیش میآید. باید یک مقداری هر کسی در هر کاری یک مقداری ازخودگذشتگی داشته باشد، این ازخودگذشتگی نبود دیگر.
س- راجع به سایر فرماندهان نیروی هوایی چه بخاطر دارید؟
ج- خاتم، نباید تدین فرمانده نیروی هوایی میشد.
س- چرا آقا؟
ج- برای اینکه این اصلاً خلبان نبود. باید یک کسی فرمانده نیروی هوایی بشود که خلبان باشد. باید وقتی که یک سازمانی هست… ببینید این ربیعی، آذر برزین اینها تمام اینها هم دوره بودند.
س- از اینها چه خاطراتی دارید آقا؟
ج- اینها شاگردهای من بودند. اینها همدوره بودند. اینها را نباید شاه یک نفر اینها را انتخاب میکرد میگذاشت فرمانده نیروی هوایی. باید یکی را بالای سر اینها میگذاشت. وقتی که ربیعی و آذر برزین اینها با هم نساختند، یکروز من پهلوی شاه بودم شرفیاب بودم. شاه به من گفت: «طوفانیان، تو پیرمرد این ارتش، این نیروی هوایی هستی. اینها را بخواه با اینها صحبت بکن، بلکه اینها بسازند. به این آذر برزین قول وزارت بده. من اگر اوضاع درست بشود این را وزیرش میکنم. به اینها قول بده». ما هر کاری کردیم اینها با هم نمیساختند، سالها با هم نمیساختند. نتیجه چه شد؟ نتیجه خیلی بد بود. نتیجه اینکه آذر برزین با طالقانی ساخته بود، آذر برزین همین چیزهایی میگفت که همینها میگفتند. آذر برزین همان روزها به من گفت: «تیمسار طوفانیان ما میخواهیم آن چیزی که شما تو کلهی ما کردید، از کلهمان دربیاوریم عوضش کنیم». گفتم چی را میخواهی عوض کنی؟ گفت: «شما به ما یاد دادید خدا- شاه- میهن. ما میخواهیم خدا- میهن- شاه». گفتم بگو اما خودت را نکش. قرهباغی تمام فرماندهان را از صبح تا شب نگه میداشت تو دفترش. معاونینشان که همهشان با آخوندها ساخته بودند تو قسمتهایشان کارهای خودشان را میکردند. آنوقت یک چیزهای ناجور پیش آمده بود. وقتی که من به شاه گفتم اعلیحضرت این چیفتن را از تو خیابانها بردارید، نگذارید گل میخک بزنند سر تفنگها، این چیفتنها را از اینجا… اقلاً سربازبر روسی بگذارید. ما BMP Van خریده بودیم توی آن ۸ نفر آدم مینشست (؟) داشت این راحت هم بود، اقلاً سرباز یک جا راحت داشته باشد که بنشیند. گفتم اینها را بردارید BMP Van بگذارید. بالاخره اینقدر گفتم شاه قبول کرد که من به نیروی هوایی بگویم از اینها ۱۴۰۰ تا ۱۳۰۰ تا خریده بودیم. تقریباً هفتصد هشتصدتایش رسیده بود.. من تلفن زدم به اویسی، اویسی فرماندار نظامی بود. گفتم اعلیحضرت امر فرمودند هفتادتا صد تا از اینها را بیاورید تو شهر عوض چیفتنها. گفت: «من یک دانه راننده برایش ندارم». اه اینکه نمیشود. اگر شما آموزش نداده باشید یک نیرو را آموزش نداده باشید که نمیشود.
آنوقت خاتم وقتی که فرمانده نیروی هوایی بود اشخاص این را فرمانده پادگانها میگذاشت که آن اشخاص برای آن کار درست نشده بودند. مثلاً یک کسی را میگذاشت فرمانده پادگان دزفول. پادگان دزفول مهم بود. نمیشد افسری که از نظر اخلاقی فاسد است، سر یک پادگان گذاشت. آنوقت نمیشود یک عدهای در ستاد یک نیرو باشند دنبال منافع مادیشان باشند، خلبان در پایگاه بپرد، نمیشود برای اینکه آن خلبان میگوید چرا من در پایگاه بپرم. آنکه تو ستاد نیرو نشسته منافعش را ببرد نمیشود. من خیلی باز به خاتم میگفتم. یکروز به خاتم گفتم: خاتم نگذار افسرت یکوقت سرش hairpiece بگذارد. برود پول بگیرد یکوقت با سر کچلش برود پول بگیرد. گفت: «میدانم چه کسی را میگویی، اما چه کار کنم؟» گفتم: نگذار. گفت: «این شامه تجارت دارد». گفتم اگر این شامه تجارت دارد، بازنشستهاش کن، بگو برود سر تجارت، ولی نگذار تو نیروی هوایی باشد، این کار را بکند. اگر گذاشتی تو نیروی هوایی باشد، اینکار را بکند، نتیجهای این میشود که همه ناراضی میشوند، وقتی ناراضی شدند، میروند دنبال… تو ممکلت هم همین است. باید همه مراقبت کنند نباید بگذارند. مثلاً این بچه من است چون بچه من است تمام پول را باید من بدهیم به این نه؟ برای چه؟ باید برای همه باشد. ببینید این conceptای که من داشتم میگفتم پول دفاعی مال همه است. چون مال مردم است حق ندارد یک نفر به نام اینکه من والاحضرت هستم یا علیا حضرت هستم یا فلان هستم این همه این را بگیرد. این هیچ حق ندارد، حق ندارد. من اینجا که خرید میکردم به وزیر دفاع اینجا، به وزارت تجارت اینجا به وزارت خارجه گفتم هیچ کس حق به اسم من بگیرد اما با وجود این میدادند. به اسم من به اشخاص میدادند. آنوقت تا من گیرشان نمیآوردم، اینها میگرفتند. آنوقت اینها هم که نمیدانستند چه خبر است. چون تبلیغ روی این شده بود، اصولاً تبلیغات این شده بود. این سیستم باید برگردید، باید یک خرده شما که بررسی میکنید باید برگردید به زمان نادرشاه، به زمان صفویه، به زمان زندیه، به زمان قاجاریه، آنوقت میدانید این یک دوران خیلی کوتاهی بود. شصت سال، هفتاد سال در تاریخ خیلی کوتاه است که توانست تمامیت ایران جمع بشود در این مدت. و الا یکوقت شاه تهران بود، یک شاه اصفهان بود، یک شاه قزوین بود، یک شاه مشهد بود، اینها یک مدت. آنوقت این را رضاشاه نتوانست تمام بکند. شما وقتی که یک آفتی گیر میآورید، آفت را سمش میزنید. باید این سم طوری باشد که ریشه… این ریشهاش از بین نرفت، آن ریشه بود. آنوقت این استفاده چه شد؟ کمونیسم، کمونیسم از این استفاده، دست به دست هم دادند. ممکن است خمینی سر همهشان کلاه گذاشت، ممکن است خمینی همه اینها را منحرف کرد و رفت راهی را که میخواست، ولی اساسش عادت خودمان است.
س- بله، تیمسار از تیمسار ربیعی موقعی که در سمت فرماندهی نیروی هوایی بودند، چه خاطراتی دارید؟
ج- من ربیعی شاگردم بود. من نجاتم مرهون ربیعی است.
س- در چه موردی آقا؟
ج- بعد از انقلاب. به دو دلیل: یک دلیل این است که هواپیمایی که از دهران آمده بود به ایران، آمریکایی که مرا بردارد و بیاورد. این به آن کسی که با هواپیما آمده بود برای مأموریت دیگر ولی میخواست مرا هم ببرد به او گفته بود: «اگر طوفانیان بیاید میزنندش».
س- کجا بیاید آقا؟
ج- اگر بیاید تو فرودگاه که با این طیاره در برود. «همه جا دنبالش هستند». بعدها او به من گفت. گفت: «تو جانت را مدیون او هستی». این را او به من گفت. اما خودم وقتی که با قرهباغی، حبیباللهی، ربیعی، بدرهای، افشار، مقدم تو دفتر قرهباغی نشسته بودیم، من به آنها گفتم تصمیم بگیرید «دولت باید بکند» معنی ندارد، تصمیم بگیرید. رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران تصمیم بگیر، مملکت دارد از بین میرود، تصمیم بگیر. ربیعی برگشت به من گفت: «تیمسار نگو این را. شما مثل پدر من هستید، اما نگویید». گفتم برای چه آخر؟ گفت: «شما هیچ حرف نزن». گفت: «برای اینکه هرچه اینجا میگویی شب دست آخوندها است، حتی طرز نشستن ما در اینجا، اینجا قرهباغی مینشیند، اینجا شما مینشینید، اینجا من مینشینم، حتی این را هم رفتند گفتند». این خیلی مرا روشن کرد. یک warning را به من داد. اما وقتی که الغریق یتشبث بکل حشیش میگویند وقتی که گرفتار شد گفته بود: «طوفانیان…» در محاکمهاش گفته بود، محاکمه که نبود «طوفانیان مرا فرستاد». به او گفتند چند دفعه رفتی اسرائیل؟ گفت: «طوفانیان مرا فرستاد». راست میگوید من فرستادمش. یا اینکه میگفت: «من ساختمان ارزانتر از طوفانیان. .» این نمیدانست که آخوند دنبال ساختمان نیست، دنبال این حرفها نیست، بیخودی میگفت. این حرفهایش. من فکر نمیکردم اینقدر کمظرفیت باشد ولی وقتی آدم پای جان میرسد همه چیز میگوید. من از او یاد خوب دارم، پسر خوبی بود، پسر شجاعی بود.
س- به عنوان فرمانده چی آقا؟
ج- به عنوان فرمانده هم خوب بود. فقط عیبش این بود که یک دسته هم دوره بودند، میدانید؟ ببینید، ربیعی و آذر برزین و نمیدانم، اسمهایشان الان یادم رفته، اینها تقریباً هفت، هشت تا بودند. اینها تو مدرسه خلبانی زیردست من بودند. هفت، هشت تایی نیروی هوایی را میگرداندند. آنوقت هر، حاج سیدجوادی، هفتهشت تایشان میخواستند فرمانده باشند، نمیشود. باید یک کسی مسنتر بالای سر اینها میگذاشتند. آنوقت تدین نمیتوانست مسنتر باشد، برای اینکه تدین افسر فنی بود. اینها خلبان بودند زیر بارش نمیرفتند. بنابراین نمیشد.
س- در گفت و شنود قبلی شما ضمن صحبت عبارت اطرافیان فاسد شاه را بهکار بردید. ممکن است مطلب را کمی بشکافید و جزئیات آن را برای ما وصف کنید؟
ج- اطرافیان فاسد شاه که میگویم یکیاش هوشنگ دولو بود. راجع به هوشنگ دولو برایتان گفتم record کردید.
س- بله. ممکن است من الان دقیقاً یادم نمیآید.
ج- رکوردش کردید. هوشنگ دولو افسرها و وزرا میرفتند پای منقل وافورش مینشستند و من برای شما تشریح کردم که یکبار این رفته بود نمایندهی ری تیان را گرفته بود.
س- بله. فرمودید.
ج- گفتم برایتان. که حتی شاه سه کاغذ به من داد و بعد یک کاغذش. این فاسد بود دیگر. آنوقت شاه نمیباید از این پشتیبانی میکرد. شاه نمیباید مرا مجبور میکرد، من برای اینکه انسانم اول از همه جان خودم را دوست دارم تا یک مقداری میتوانم مقاومت بکنم. نباید شاه مرا مجبور میکرد که من زمین این را بخرم، رویش کارخانه باطریسازی بسازم، نباید. باید ولش میکرد شاه این عملش غلط بود. شاه به من میگفت: «جلوی دزدی را بگیر». اما اینها که دورش بودند، نمیگذاشتند. مثلاً آنوقت بعضیها اشتباه میکردند. بعضیها مثنوی یک شعر، خیلی قصه بلند دارد، میگوید کنیزک کدو را دید… قصهاش خیلی مفصل است.
س- بله. میدانم کدام را میگویید. قصه کنیزک و کدو و دیدن خانم خانهدار.
ج- این خیلی مهم است. من پایه ندادن agent را گذاشتم. این پایه ندادن agent قدرت میخواست بیاید تو وزارت دفاع بگوید حتی شما در اسپر میگویید پورسانتاژ بده من میگویم یک ماده برای ایران بگذارید. این را قبلاً میگذاشتم بعد اگر خبردار میشدم یقه Grumman را میگرفتم. میگفتم باید ۲۵ میلیون دلار را بدهید. این یقه نورتورپ را میگرفتم میگفتم چهار میلیون دلار، دو میلیون دلار، چقدر به محوی دادید باید بدهید. اما این کار را هویدا خواست بکند. این کار را هویدا سر یک چیز مخابرات بود با پیچ الکترونیک هویدا خواست بکند. نتوانست برای اینکه پیشبینی نکرده بود. آنوقت اطرافیان برای چه؟ میدانید، ما یک طرح مخابراتی امروز تو این ساختمان مدرن اینجا که من نشستم من مستقیم با لندن، پاریس، آلمان نمیتوانم حرف بزنم. باید صفر را بگیرم حرف بزنم. اما شما از رشت، مازندران، مستقیم میتوانید اینجا حرف بزنید. ما یک طرح مخابراتی داشتیم که این طرح مخابراتی را درست کردم ۵/۱۴ بیلیون دلار. این طرح مشترک مخابرات ارتش و سیویل بود. این طرح مخابراتی بعد از اینکه متخصصین آمریکایی آمدند شاه را briefاش کردند شاه دستور داد که این طرح زیر نظر من باشد. این طرح که زیر نظر من بود، یعنی این ۵/۱۴ بیلیون را من قبول کردم و گفتم خیلی خوب آمدم بیرون. آمدم تو تک آمدم به اتاق شاه پهلوی اعلیحضرت گفتم اعلیحضرت این نمیشود، این برخلاف پروتکل است. اعلیحضرت گفت: «برای چه برخلاف پروتکل است؟» گفتم مرا اعلیحضرت هیچوقت وزیر نگذاشتید، مرا وقتی وزیر نگذاشتید من نمیتوانم یک طرحی را اجرا بکنم که یک مقدار مسئولش وزیر پست و تلگراف است. من باید کمیتهای تشکیل بدهم. وزیر پست و تلگراف باید بیاید زیر دست من بنشیند. من خودم هیچوقت اسمم وزیر نبوده. گفت: «تو ارتشبدی بالاتر از وزیری». گفتم: اعلیحضرت نمیشود، این دوست من، امر بفرمایید میکنم.
س- چه کسی بود آقا وزیر پست و تلگراف؟
ج- وزیر پست و تلگراف؟ یادم نیست.
س- در چه کابینهای بود؟
ج- همین کابینه پیش از. .. کابینه هویدا دیگر. گفتم این نمیشود. آنوقت ملک ابهری رئیس مخابرات بود. ما اقدام کردیم و با دقت فوقالعاده. بل تلفن آمریکا را برای بررسی این طرح گذاشتیم که جزو این طرح دو تا satellite میتوانستیم بخریم و با آن satellite مسئله بیسوادی را در مملکت امکان داشت از بین ببریم، چون که با آن satellite در تمام ایران در یک وقت معین میتوانستیم که سوادآموزی را آموزش بدهیم با کمبود مربی و معلم. یکی از برنامههایش این بود. آنوقت بعد از اینکه این طرح اجرا شد من بعضی وقتها ملک ابهری میآمد از من دستور میگرفت. من سپهبد توکلی را که سپهبد مخابرات بود، این را گذاشتم سرپرستی این که این طرحها و هزینههای این را مطالعه بکند قراردادهایش را، قراردادهایش بدون واسطه باشد، بدون دغل باشد، بیدغل بازی و اینها باشد. این کاری که ما کردیم بعد دیدیم که کار درست پیشرفت ندارد. رفتم بازدید طراحها.
Leave A Comment