روایت­کننده: تیمسار حسن طوفانیان

تاریخ مصاحبه: ۱۸ ژوئیه ۱۹۸۵

محل مصاحبه:

مصاحبه­کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۸

ج- این طرح­ها به وسیله یک عده جوان تحصیل­کرده، آقای دکتر، در یک سالن بزرگی بود، یک عمارت بود تو میدان سپه که بالایش آنتن و اینها بود. آنجا یک سالن بود. این جوان­ها تو آن سالن جمع شدند، من رفتم پهلویشان. با آن­ها صحبت کردم، دلگرمی دادم، اینها از کمبود حقوق می­نالیدند. من گفتم که یک کار برایتان اول می­کنم. شماها چون دارید طرح مختلط مخابرات را انجام می­دهید، شما مثل ارتش هستید. می­دانید فوراً چه امتیازی می­شود؟ فوراً اینها از دادن مالیات معاف می­شوند. خود معافیت از مالیات وضع زندگیشان را بهتر می­کند. اینها تابع ارتش شدند، جزو ارتش شدند و اقداماتش را کردند که مثل ارتش حقوق بگیرند و به آن­ها شب عید پاداش می­دادم. زندگی‌شان خوب شد و این طرح­ها خیلی آرام و قشنگ به جریان می­افتاد تا یک روز ملک ابهری آمد پهلوی من گفت: «تیمسار، این کابل­هایی که ما برای تهران خریدیم آقای بوشهری شوهر اشرف آمده حق نمایندگی‌اش را می­خواهد، چه کنم؟» گفتم حق نمایندگی ندارد. اینها مستقیم خریده شده و کسی نمایندگی نمی­تواند داشته باشد که حق نمایندگی داشته باشد. این گفت: «آخر نمی­شود». گفتم نه نشدن ندارد، می­شود، نمایندگی نمی­دهیم و نمایندگی به این گفتیم ندهیم. گذشت و یکی، دو، سه دفعه دیگر باز آمد و ملک ابهری گفت: «این می­خواهد». گفتم نه. تا یک­روز هویدا مرا خواست. هویدا مرا خواست و رفتم تو دفترش و گفت: «طوفانیان دیشب تو دربار خیلی خبر بود و باید مراقب باشی». گفتم: «چطور؟» گفت: «همه حرف­ها بر ضد تو بود». گفتم راجع به چی؟ گفت: «بوشهری و حق­العمل کابل­ها را می­خواست. گوشی دستت باشد». گفتم ندادم و نمی­دهم. گفت: «تو می­توانی، اما ما نمی­توانیم». گفت: «تو می­توانی اما من نمی­توانم». گفتم خیلی خوب حالا فکر می­کنم. ما گوشی دستمان فردا رفتیم، فردا یا پس­فردا شرفیاب شدیم. اعلی‌حضرت گفت: «این طرح را چه کار کردی؟» گفتم کدام طرح را. فهمیدم که اعلی‌حضرت را هم سخت briefاش کردند هم در مضیقه­اش گذاشتند، در مضیقه سخت گذاشتندش. گفتم اعلی‌حضرت چه می­گویی. بالاخره گفتم اعلی‌حضرت کابل­های تهران را می­گویید؟ گفت: «آره، این چیه؟» گفتم اعلی‌حضرت من روز اول گفتم که این کار مشکلی است، اجازه بفرمایید من معاف باشم ولی اعلی‌حضرت کابل برای ایران خریدم، برای تهران خریدم، تلفن تهران لزومی ندارد حق­العمل به کسی بدهیم. اعلی‌حضرت گفت: «آخر تو می­خواهی با عرف تجارت مخالفت کنی؟» دیدم briefاش کردند، اعلی‌حضرت brief شده. لغت «عرف تجارت» را یک کسی بر ضد ما گفته که این طوفانیان برخلاف عرف تجارت دارد رفتار می­کند. گفتم خوب، گفتم نه قربان اگر اعلی‌حضرت پشتیبانی بکند عرف تجارت را هم می­شود رد کرد. اعلی‌حضرت فرمودند که: «این قرارداد کابل­ها پیش از اینکه مسئولیت این پروژه با تو باشد، بسته شده یا بعدش؟» من دیدم اه چه brief ای کردند اعلی‌حضرت را. گفتم که پیش از اینکه من سر این کار بیایم بسته شده. گفت: «پس به تو کاری ندارد». گفتم به من کاری ندارد و اینها بد بودند اطرافیانی که می­گویم اینها بد بودند. باید برود دنبال این. وقتی که من گفتم نباید حق­العمل بگیرد نباید بگیرد دیگر، نباید برود دنبال. وقتی بروند دنبال این آن­وقت بدتر بشود. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که آن جوان­هایی که من همه نوع کمک به آن­ها کمک کرده بودم، پاداش داده بودم، حقوقشان را بالا بردم، اینها روزی که انقلاب شد اینها دسته اولی بودند، می­دانید در اینجا وقتی که طرح را می­نویسند رو کاغذ زرد و آبی و قرمز، رنگ و وارنگ می­نویسند. با هلیکوپتر از روی میدان سپه دسته اولی بودند که این برگ­های زرد و قرمز و آبی را پاره می­کردند. از دفترها می­ریختند پایین، غافل از اینکه میلیون­ها دلار پول این بررسی­ها شده، میلیون­ها دلار پول این بررسی­ها داده شده.

س- در نشست قبلی شما گفتید که اختلافات زیادی با اعضای خانواده پهلوی داشتید، لطفاً ماهیت…

ج- نه، من که نگفتم.

س- بله، بله در نوار هست.

ج- نه، من اختلاف…

س- این اختلاف نظر، اختلاف سلیقه، حالا برای من دقیقاً روشن نیست که چه بوده. به همین دلیل من می­خواستم که اگر لطف بفرمایید ماهیت بعضی از آن­ها را و چگونگی آن اختلاف را و این اختلاف سلیقه را…

ج- نه، من اختلاف سلیقه داشتم. من با همه نداشتم. من مثلاً فقط می­گفتم شهرام نباید دخالت در معاملات دفاعی بکند. من می­گفتم اعضای خانواده­ی سلطنتی به هیچ عنوان نباید دخالت در خرید اقلام دفاعی بکنند و نباید نمایندگی بگیرند. اقلام دفاعی پولش مال مردم است. ببینید اولین وسپری که من خریدم، کمپانی وسپر تورنی کرافت لندن اولین ناوهایی که از آنجا من خریدم یک ارمنی بود که با اشرف یا خاتم اینها اگر من می­گویم اختلاف نیست، طرز تفکر من این شکلی بود که با اینها مثل اینکه شریک بود، یک ارمنی بود. آن سعی می­کرد که مثلاً مرا دعوتم بکند من هیچ­وقت نمی­رفتم دعوت او در انگلستان. این آمده بود شکایت کرده بود به اعلی‌حضرت و اعلی‌حضرت شکایتش را به من داد. این نوشته بود «در مملکت اعلی‌حضرت، سیاست ایجاد کار را دارید به کار می­برید، یک ژنرال دارید به نام ژنرال طوفانیان ایجاد بی­کاری می­کند. من سال­ها نماینده تورنی کرافت آرمسترانگ بودم و این جز کشتی چیز دیگری نمی­فروشد، نمایندگی مرا قطع کرده انگلستان و من آدم­هایم تو ایران بی­کار شدند». آن­وقت ارتشبد هم نبودم. «یا ژنرال طوفانیان باید حق­العمل مرا بدهد یا به انگلیسی­ها بگوید نمایندگی به من بدهند من حق­العمل را بگیرم». اعلی‌حضرت یک کاغذ به من داد، کاغذ را خواندم. گفتم اعلی‌حضرت این یک مقداریش صحیح است، یک مقداریش غلط است. صحیح این است که اگر کسی کاری بکند باید مزد کارش را بگیرد. من نباید در ایران عملی بکنم که ایجاد بی­کاری بشود. این آقا نه در ایران دفتر دارد نه کارمند دارد، ما یک کلوب دارد تو انگلیس، نمی­دانم تو سوئیس چه دارد، نمی­دانم جای دیگر نمی­دانم یک کلوب دارد آنجا، آشپز دارد، پیشخدمت دارد، از اشخاص پذیرایی می­کند. اگر پول نگیرد نمی­تواند این پذیرایی را بکند و به من هم دخل ندارد. آخر سر هم نوشته «این یک پورسانتاژ جزئی است». درست است پورسانتاژ جزئی است ولی روی خرید چهار تا کشتی است خیلی هم کلی می­شود. من نه پول دارم به این بدهم، نه اینکه می­توانم به انگلستان بگویم به این نمایندگی بدهد. فوراً می­گوید این‌قدر پول باید بدهی که من بدهم به این. من با اینها مخالف بودم. می­گفتم نباید اشرف با این این‌قدر نزدیک باشد، خاتم با این نباید نزدیک باشد. وقتی من می­روم هواپیما را می­خرم بدون agent نباید خاتم بعد از من برود یک کسی را هم ببرد بغل خودش که نمایندگی به او بدهند. با اینها من مخالف بودم و نباید بشود.

س- تیمسار، نقش دکتر ایادی غیر از پزشک مخصوص شاه بودن، چه بود؟

ج- دکتر ایادی وقتی شاه می­رفت سن موریس، اگر ما تلفن می­کردیم اول تلفن را ایادی برمی­داشت. گزارشات شرف عرضی را می­برد به شرف عرض می­رساند. این زیادتر از دکتر شاه بود، دکتر شاه نبود. آن­وقت این در ایران یک بیمارستان درست شد که نقشه­اش بدون تأیید دکتر ایادی بود، حقوق کارمندانش بدون تأیید ایادی بود، سیستم­های بهداشتی­اش بدون… آن بیمارستانی بود که من درست کردم. تو ایران چند نفر انگشت­شمار بودند که اشخاص یا به اینها احترام می­گذاشتند یا می­ترساندند یا تقیه می­کردند برای اینکه اینها به دربار بستگی داشتند. یک ایادی بود، یکی همین فردوست بود، یکی سازمان امنیت بود، ممکن است یکی هم من بودم نمی­دانم مردم چه می­گویند درباره من، نمی­دانم. ولی من به اینها خیلی اهمیت نمی­دادم. برای اینکه خودم ارتباط داشتم با شاه و همیشه هم سعی می­کردم که حق و ناحق، ناحق و حق نکنم. ممکن است کرده باشم، ولی سعی­ام این بوده که نکنم، با درک هم نبوده.

س- لطفاً مراحل مختلف انتخاب و سفارش دادن وسایل مهم جدید نظامی را توضیح بدهید و در ضمن بفرمایید تا چه اندازه فرماندهای نیروهای مسلح، رئیس ستاد ارتش، هئیت مستشاری ایالات متحده و سایرین در چنین تصمیم­گیری مشارکت داشتند؟

ج- می­دانید محققاً نیازمندی ارتش براساس یک طرح گسترش است. ما وقتی که عضو کمک نظامی شدیم، دولت آمریکا در آن زمان به ما اطلاع داد که در صورتی که سطح ارتش را در صدوشصت­هزار نفر نگه دارید از این صدوشصت­هزار نفر پشتیبانی خواهد کرد و روی این در حدود صدوشصت­هزار تفنگ M1 به ما داد، یک مقداری مسلسل داد، یک مقداری تانک داد، یک مقداری هواپیما داد. هواپیمای هارورد داد، هواپیمای LT۲۲ داد. هواپیمای استیلمن داد. کمک نظامی از آن اول شروع کرد به آموزش تدریجی. در سال ۱۹۶۴ که وضع اقتصادی مملکت بهتر شد شاه هم متوجه شد که حفظ موقعیت خودش باید متکی به ارتش قوی باشد شروع کردند به بررسی تقویت ارتش. آن­وقت مثلاً اولین قرارداد که ما بستیم قرار بود چهارصدوشصت­ تا تانک M60 بخریم، چهار تا هواپیمای ۳۳۰. اگر ما مثلاً یک گروه هواپیمای اف ۵ بخریم، مثلاً ۲۵ تا بخریم ۲۵ تا هم آمریکا مجانی به ما می­دهد، یک همچین چیزی. یک مقداری مسلسل بخریم یک همچین چیزها بود. آن­وقت سال به سال که اینها زیادتر می­شد و پول زیادتر می­شد می­توانم من بگویم که براساس درخواست ستاد بزرگ ارتشتاران نمی­شد. من می­گفتم که چنین وسایلی را اینها دارند یک مقداری تصمیمات سیاسی توی آن بود. ببینید اعلی‌حضرت مثلاً می­خواست از انگلستان خرید بشود. می­خواست از نظر سیاسی از شوروی خرید بشود. بنابراین، رئوس مسئله را به من می­گفت، نیازمندی­های ارتش را هم من می­دیدم. آن­وقت ما مثلاً چهارم جولای ۱۹۶۴ اولین قرارداد خرید را با آمریکا بستیم، چهارم ژانویه ۶۵ اولین قرارداد خرید را با روس­ها بستیم. تقریباً به فاصله هشت ماه، نه ماه. من نمی­توانم بگویم که آن­ها شرکت نمی­کردند یا اینکه صددرصد شرکت می­کردند. یک قصه برایتان می­گویم تا قضیه روشن بشود. دولت آمریکا به اعلی‌حضرت مراجعه کردند گفتند دو تا جوان سیستم آنالیست بفرستند به دفتر من. این دو تا جوان سیستم آنالیست که آمدند اعلی‌حضرت به من گفت: «اینها را بگیر». گفتم قربان این سیتسم آنالیست­ها با سیستم ما جور درنمی­آیند، نمی­شود. اعلی‌حضرت گفت: «چرا؟ بیایند خوب بررسی میکنند». گفتم اعلی‌حضرت، اعلی‌حضرت می­فرمایید که دویست تا هلیکوپتر B۲-۱۴ بخرید. اگر من به این سیستم آنالیست­ها بگویم این دویست تا را بخرید، اینها می­آیند مسائل را تجزیه و تحلیل می­کنند، آن­وقت به ما می­گویند بیست تا بخرید. وقتی اعلی‌حضرت به من امر فرمودید دویست تا بخرید، آن­وقت با آن بیست تا جوردرنمی­آید و من هم نمی­توانم همه چیز را به اینها بگویم. اعلی‌حضرت فرمودند: «خوب بیار اینها را تا آنجا که می­شود از اینها استفاده کن». من اینها را آوردم. ضمناً تو سازمان هم جوان­های تحصیل­کرده آمریکایی را آورده بودم مثل مثلاً کاظم­زاده، مثل دهش، مثل اشخاصی که اینجا سال­ها زحمت کشیده بودند هم تو صنایع الکترونیک، هم تو (؟) یک­روزی دو تا از اینها، من روزها نهار هم ده دقیقه یک چیز می­گذاشتم دهنم و می­رفتم سر کار. من خیلی مسئولیت داشتم. اینها آمدند سر نهار رو به من گفتند این سیستم آنالیست­ها یک بررسی کردند از این وام­هایی که شما، آن­وقتی بود که ما وام می­گرفتیم، می­گیرید سال دیگر دولت ایران ورشکست می­شود، ورشکستگی دولت ایران هم مقصرش شما هستید. گفتم که اینها چرا… آن­وقت اینها خیلی ناراحت بودند. گفتند اینها می­روند این گزارشات را به کنگره می­کنند، به سنا می­کنند، اسباب زحمت می­شود، آن­وقت ما هیچی دیگر نمی­توانیم بخریم و اینها. من گفتم خیلی خوب، بعد از نهار اینها بیایند پهلوی من. اینها آمدند دفتر من و گفتم که شنیدم شما یک همچین گزارشی نوشتید؟ گفتند: «بله ما نوشتیم». ما در اثر وام گرفتن سال دیگر ورشکست خواهیم بود. این را باید بیاورید به من بدهید. نباید به این دو staff جوان من بدهید. ببینم. گرفتم و دویدم curveهایی کشیده بودند و اینها درست کردم و اینها. گفتم خیلی خوب، شما بروید خودتان را به رئیس هیئت مستشاری معرفی کنید من دیگر شما را نمی­خواهم. برای اینکه curve را نگاه کردم و فاکتورهایی که روی آنالیز آنها effectهایش را نگاه کردم دیدم یک فاکتور را اینها نگذاشتند، یعنی من به اینها نگفتم هیچ­کس هم تو ایران نمی­دانست این فاکتور عبارت از این بود که ما قیمت نفت را بالا خواهیم برد. غیر از شاه و من فکر می­کنم خود من، من می­دانستم حالا ممکن است کسان دیگر هم می­دانستند، نمی­دانم. اما من می­دانستم، شاه با من با هم صحبت کرده بودیم. بنابراین اینها را بیرون کردم. اما وقتی که بیرون کردم دیدم که کار بزرگی کردم، شاه گفته اینها بیایند دفتر من، من اینها را الان بیرونشان کردم. ممکن است سفیر رئیس هیئت مستشاری بروند دو مرتبه اینها بیایند. فوراً تلفن کردم تقاضای ملاقات کردم. رفتم حضورشان گفتم اینها یک همچین چیزی آوردند این هم curveهاشان است. من همه چیز را نمی­توانستم به اینها بگویم، اینها را الان هم بیرونشان کردم و محققاً سفیر اینها می­آیند خدمتتان. گفت: «خوب فهمیدم». دیگر هر کاری سفیر اینها کردند شاه قبول نکرد اینها مجدداً بیایند. آخر سر رئیس هیئت مستشاری آمد به من گفت: «طوفانیان، حقیقتاً اگر می­خواهی بدانی اینها مجانی بودند، من پول همه را می­دادم ولی این دو تا مجانی بودند». گفت: «اگر راستش را بخواهی اینها آمده بودند ببینند تو چه کار می­کنی که این همه خرید می­کنی با این staff کم». گفتم من به کمک شماها دارم می­کنم. شماها متوجه نیستید. در هر صورت، غرض من این است که نه من می­توانم بگویم که رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران صددرصد مؤثر بود نه می­گویم غیرمؤثر بود. یعنی مثلاً ما اف ۱۴ خریدیم. این را برایتان گفتم یا نه؟

س- نمی­دانم آقا، بفرمایید اگر یادم بیاید به شما عرض می­کنم.

ج- ببینید ما اف ۱۴ خریدیم. اعلی‌حضرت خوب می­دانست چه کار دارد می­کند، نمی­خواست همه قدرت­ها دست خاتم باشد که از خارج نگاه می­کردید فکر می­کردید که انتخاب بین اف ۱۴ و اف ۱۵ باید شاه به خاتم بگوید و خاتم بگوید ولی شاه به من می­گفت. من هم می­دانستم که اگر بفهمند که من به شاه advise دادم گرفتاری برایم پیدا می­شود. بنابراین من هم این‌قدر هوش داشتم که با شاه چه شکلی صحبت بکنم. ما با شاه صحبت کردیم گفتم قربان اجازه بفرمایید project manager F۱۵ project manager بیایند شخص اعلی‌حضرت را brief بکنند.

س- بله، فرمودید اینها را.

ج- آن­وقت اینها آمدند هلمز نشسته بود. هلمز الان اینجاست، شاه نشسته بود. در این سؤالی که می­کنید رئیس ستاد نشسته بود، فرمانده نیرو نشسته بود. من هم نشسته بودم. آن­وقت وقتی شاه از اتاق آمد بیرون مرا صدا کرد تو اتاق گفت: «تو برو نگاه کن». نمی­دانم به شما گفتم که کاپیتان پولارد آمده بود نمایندگی گرومن را بگیرد.

س- نخیر، این را نفرمودید.

ج- آن­وقت اعلی‌حضرت خاتم را صدا نکرد مرا صدا کرد. اما در briefing هم رئیس ستاد بود هم فرمانده نیرو هم اعلی‌حضرت. دو رقیب روبه­روی همدیگر شاه را توجیه کردند. شاه مرا تو اتاقش صدا کرد گفت: «من قانع نشدم برو اینها را ببین». من آمدم اینجا long island پرواز اف ۱۴ را دیدیم. رفتم سن لوئیس پرواز اف ۱۵ را دیدم. رفتم لوس­آنجلس پرواز F5E را دیدم. برگشتم واشنگتن وزیر هواپیمایی ایشان یک مهمانی داده بودند به من مراجعه کرد گفت… اف ۱۵ تو سن لویس نتوانست بپرد، معمولاً این هواپیماها با chase می­رود، نتوانست بپرد مجدداً من رفتم Edward Air Force Base پرواز اف ۱۴ و اف ۱۵ را دیدم با خلبان آزمایشی­شان صحبت کردم، نقاط ضعف و اینها را دیدم. آمدم ایران باز به اعلی‌حضرت توصیه کردم که تصمیم نگیرد چون هواپیماها هنوز operavional test شان و unit trial شان را نکرده بودند. گفتم من در جریان پیشرفت unit trial و operational test اینها هستم به موقع به عرضتان می­رسانم. وقتی که موقعش شد باز مجدداً به عرض اعلی‌حضرت رساندم که الان هواپیماها برای خرید حاضر است. اجازه بفرمایید همان دو تیم را مجدداً دعوت بکنم بیایند اعلی‌حضرت را brief بکنند. مجدداً دو تیم رقیب آمدند اعلی‌حضرت را brief کردند. این بار اعلی‌حضرت تصمیم­شان را گرفته بودند. من می­دانستم اف ۱۴ را می­خواهند بخرند. در صورتی که نیروی هوایی می­خواست اف ۱۵ را بخرد. آن­وقت به اعلی‌حضرت عرض کردم که اگر اجازه بفرمایید اعلی‌حضرت تشریف ببرید آمریکا اعلام آنجا بکنید. اعلی‌حضرت آمدند اینجا هم گرومن هم مک دونالد دوگلاس برایشان لباس پرواز درست کردند، طیاره به ایشان نشان دادند همه چیز، اینجا هم اعلام کردند اف ۱۴ می­خرند. من گرچه از این نیروها دور بودم، ولی دانشم به مراتب از اینها بیشتر بود، برای اینکه من بیشتر می­دیدم و بیشتر مطالعه می­کردم و البته هیچ­وقت هم در ایران نمی­گفتم، به احدی نمی­گفتم و نمی­باید هم می­گفتم. اگر می­گفتم جز دشمن­تراشی هیچ چیز دیگر برای خودم نمی­کردم. ما، اینکه شما می­گویید چه کسی تصمیم می­گرفت، براساس تصمیماتی که اعلی‌حضرت گرفته بود تانک شریدن را خریدیم با موشک شلیلی اما من مطالعات می­کردم و بررسی می­کردم. می­دانید، یک نفر که رئیس است یک تاجر بیشتر از غیره اطلاعات دارد. می­دانید، وقتی من این موتور دیزل را می­خرم تمام دیزل­سازها می­آیند آوانتاژ دزآوانتاژی این را به من می­گویند. اگر من عاقل باشم، باهوش باشم، لزومی ندارد متخصص دیزل باشم. آن آوانتاژ و دزآوانتاژ را خوب یاد می­گیرم، خوب مطالعه می­کنم. من بهتر این را می­دانم تا یکی دیگر، روی همین اصل ما حتی پول هم دادیم، پول قبلی پول هم دادیم اینها سفارش هم داده بودند. اما من مطالعه می­کردم اینها را ولی دیدم که در ویتنام این تانک­های شریدن خیلی ضعیف است، خیلی ضعیف است از زیر شکم منفجر می­شدند. رفتم حضور اعلی‌حضرت و گفتم قربان ما این را خریدیم اما اگر اجازه بفرمایید این اولاً از خط ساخت آمریکا خارج شده نخرید برای اینکه ما بعدها قطعات یدکی‌اش را گیر نمی­آوریم. اگر چیز خوبی بود آمریکا حالا حالاها می­ساخت، آمریکا هم دیگر نمی­سازد. اعلی‌حضرت گفت: «از رئیس اداره لژ اردنانس و حمل و نقل و اینها را هم مهندسین اینها را هم با خودت یک دفعه ببر برو ببین بیا بعد گزارش بده. ما با نجایی ­نژاد و امجدی الان توی…

س- نجئی؟

ج- نجایی ­نژاد، بعداٌ آمد معاون خود من شد، آمد رئیس اردنانس شد. سپهبد امجدی الان لوس­آنجلس است. اینها را برداشتم و آمدم رفتم آنجا که تانک را می­ساختند. تانک شریدن را، شنیده بودم که این محل کابینش خیلی تنگ است با مذاکرات و مطالعاتی که کرده بودم. گفتم یک لباس کار برای من بیاورید. من می­خواهم با این تانک رانندگی بکنم. یک­نفر هم به من یاد بدهد که چه شکلی رانندگی بکنم. این دو تا سرلشکر بودند، دو تا سرلشکر زمینی و سرتیپ­های زمینی که با من بودند اینها آمدند «تیمسار شما نروید بد است اینها». ولی رفتم. رفتم به من هم یاد دادند و رانندگی کردم. دیدم نه جای کابینش خوب است و از روی این bump که درست می­کنند برای تست حتی رانندگی کردم. رد شدم و گفتم مرا ببرید مرکز زرهی تیراندازی اینها را هم ببینم. بردندم تگزاس مرکز زرهی. در تگزاس گفتم طرز تیراندازی موشک شریدن و گلوله هم گلوله توپ با آن می­شد و هم گلوله کس­لس تیراندازی می­شد. گفتم طرز تیراندازی اینها را به من بگویید. اتفاقاً از ایران هم آمده بودند، مربی‌اش سیاه بود. من برایم تعجب­آور بود چون تو ایران بزرگ شده بود. آن­وقت مربی آمد و laser و اینها به من یاد داد. رفتم تو میدان تیر هم تیراندازی کردم، تیراندازی خوب بود. اما همه را مطالعه می­کردم. گرفتم و برگشتم. برگشتم آمدم ایران. همین چیزهایی که به شما گفتم حضور اعلی‌حضرت گزارش کردم. گفتم این کارها را کردم، اما نظرم توصیه­ام، عقیده­ام به اعلی‌حضرت این است که ما اینها را پس بدهیم، نخریم. اعلی‌حضرت گفت: «نمی­فهمم، چه شکلی، چطور تو خودت رفتی همه اینکارها را کردی، اما الان می­گویی نخرید». آهان، ضمناً گفتم مرا ببرید تعمیرگاه. مرا بردند تعمیرگاه دیدم هر تانکی که از ویتنام آمده زیر شکمش پاره شده آدم­ها توش هم کشته شدند. رفتم همه اینها را برداشتم گفتم که… گفت: «چطور؟ می­گویی خودت با آن خوب کار کردی، اما حالا می­گویی نخرید». گفتم اعلی‌حضرت دلایل نخریدنم اولاً اینکه شما یک دانه ارتشبد طوفانیان دارید من ۲۰ سال خلبان بودم، بنابراین این زود یاد می­گیرم. شما تانک را می­خواهید بدهید دست سربازی که از ده آمده، این با امروز من خیلی تفاوت دارد و از طرفی عرض کردم اصلاً production اش متوقف شده و از زیر شکم… گفت: «پس بدهید». نمی­شود گفت که آیا تصمیم­گیری، آن­وقت یک مقداری وسایل خریده بودند، قطعات یدکی اینها خریده بودند، یک مقداری هم ما زیان کردیم ولی آن زیان بیشتر از این بود که این تانک را ما برداریم بیاوریم توی… ولی این کار را من باید فقط خودم می­کردم نباید درباره این کارها کوچک­ترین تبلیغی می­کردم برای اینکه یک قضیه خیلی چیزی که در اینجا اتفاق افتاد. برایتان می­گویم این است که ما با آن سرلشکر نجایی ­نژاد و امجدی در Hill Air Force Base درSalt Lake City بودیم. روز، اینها را هیچ­کس نمی­داند، جمعه بود و ما باید فردا می­رفتیم لوس­آنجلس شنبه و یک­شنبه را لوس­آنجلس می­ماندیم از دوشنبه یک برنامه یک هفته تو لوس­آنجلس داشتیم. سفیرمان از واشنگتن به من تلفن کرد که اعلی‌حضرت احضارت کرده فوراً بیا. بیا اعلی‌حضرت گفته نیکسون روز سه­شنبه با من ملاقات می­کند. پیش از ملاقات نیکسون به من گزارشاتت را بده. من هم از آنجا فوراً گفتم برایم هواپیما بگیرند، با این هواپیما آمدم لوس­آنجلس. تو هیلتون یک شبی آنجا ماندم و مهمانی برایم دادند. نورتروپ می­خواست من یک محصول پروژه­اش که در دست مطالعه داشت ببینم. روز شنبه کارخانه را باز کرد، مرا بردند تو کارخانه، همه چیز هم اثاثیه مرا فرستادند تو فرودگاه، تو هواپیما، من از کارخانه مستقیماً رفتم تو هواپیما، رفتم لندن از لندن آمدم تهران. رفتم حضور اعلی‌حضرت و گزارشاتم را دادم و خدمتشان از نیاوران رفتم سعدآباد که نیکسون هم رفته بود، تاج گل بگذارد در مزار رضاشاه، آنجا هم خبردار شدم یک بمب ترکیده، سر دیوار و بمب ترکاندند. از آن­وقت بود، از آن­وقت باید مراقبت می­کردند، بمب ترکیده بود. بالاخره رفتیم و اعلی‌حضرت را پیدا کردیم و آن­وقت این ملاقات اعلی‌حضرت با نیکسون بود که اعلی‌حضرت قبول کرد نیسکون پیشنهاد کرد که ژاندارم خلیج و بعد از این ملاقات…

س- همان دکترین معروف نیکسون.

ج- همان دکترین. در این ملاقات انجام شد. البته من تو مذاکراتشان نبودم. من بیرون بودم ولی من با اعلی‌حضرت را دیدم من صحبت کردم که چه چیزهایی می­خواهیم چه کار بکنیم، چه کار نکنیم، صحبت کرده بودم. آن­وقت آن دکترین نیکسون در این ملاقات شد. آن­وقت که من آمدم Schlesinger وزیر دفاع بود. آمدم اینجا Schlesinger به من گفت نیکسون به Schlesinger دستور داده غیر از سلاح nuclear هر سلاح دیگر را به ما بدهند که آن­وقت ما با آن­ها صحبت کردیم. مثلاً من معتقد بودم که دو نفر با هم روبه­رو می­شوند باید سلاح مشاوره داشته باشند. روی این اصل من می­دانستم عراق اسکود دارد، موشک سطح به سطح اسکود دارد. من اینجا اصرار کردم که به ما موشک سطح به سطح بدهند پرشینگ اینها داشتند. Schlesinger به من گفت موشک سطح به سطح یک سلاح رعب و وحشت است، یک سلاح accurate نیست، شما با یک هواپیما، نظر اعلی‌حضرت هم همین بود، می­توانید ده تا باریک موشک را ببرید. آن­وقت بعد رفتم با روس­ها مذاکره کردم که روس­ها هم ندادند که آن­وقت بعد با اسرائیلی­ها مذاکره کردم، موشک خریدم که نرسید به اینها. حالا بپرسید.

س- جلسات برای هماهنگی خرید وسایل نظامی که در آن فرماندهان نیروهای مختلف رئیس ستاد ارتش و شاه همگی حضور داشتند هرچند وقت به چند وقت تشکیل می­شد؟

ج- تقریباً هیچ وقت تشکیل نشد.

س- هیچ وقت تشکیل نمی­شد که همگی حضور داشته باشند؟

ج- نه، تقریباً هیچ وقت.

س- متناوباً هر چند وقت به چند وقت شاه در جلسات رسمی با امرای نظامی­اش روبه­رو می­شد؟

ج- خیلی کم.

س- هیچ­کدامش را به خاطر دارید که یکی یا دوتایش را برای ما توضیح بدهید که چگونه بود و چه گذشت؟

ج- چرا دارم. یک دفعه اعلی‌حضرت آمد ستاد بزرگ ارتشتاران یک طرح گسترش نیروها بود که با آن شرکت، که تشریف آوردند و شرکت کردند. البته هر سال اعلی‌حضرت در دانشکده افسری و دانشگاه می­آمدند با امرا روبه­رو می­شدند، با افسرها روبه­رو می­شدند. افسرها دائم شرفیاب می­شدند. این آخرها یکی دو مرتبه، یک مرتبه در دانشگاه جنگ خودشان تشریف آوردند، برای افسرها صحبت کردند، نخست­وزیر اینها آمدند صحبت کردند ولی…

س- ولی نظم و ترتیبی نداشت که هر چند وقت یک­بار…

ج- چرا، نظم و ترتیب داشت.

س- تمام امرای ارتش با شاه ملاقات کنند.

ج- نه، تمام امرای ارتش. ببینید مثلاً ۲۱ آذر بود. رژه می­شد، امرا می­آمدند. آن­وقت یا اینکه جشن­های دانشکده افسری بود، دانشگاه نظامی بود. آن­وقت یک دفعه من یادم هست که در ستاد بزرگ اعلی‌حضرت شرکت کردند. یادم نیست جلسه­اش راجع به چه بود، یادم نیست، آمد یک دفعه شرکت کرد.

س- ارتشبد فریدون جم گفتند که در زمانی که ایشان رئیس ستاد ارتش بودند، خرید وسایل مهم نظامی بدون آگاهی و رضایت او صورت می­گرفت. اگر حرف ایشان حقیقت دارد توجیه منطقی این روش چه بود؟

س- خرید وسایل نظامی، برای اینکه ارتشبد جم دوست و رفیق من است، بسیار دوست و رفیق من است، ولی نمی­خواست ارتشبد جم از قالب لباس و رخت و اینها، می­دانید، نمی­خواست خارج بشود. ببینید برای شما یک مثال می­زنم. مثل اینکه می­شود مسائل را با مثال. شما نیاز دارید به مطالعه تا اینکه مثلاً بفهمید این موشک چیست. آسان­ترین چیز در دنیا عیب­جویی است. شما بگو فلان­کس دزد است، فلان­کس این‌قدر دزدیده، کسی از شما برای این مالیات نمی­گیرد. این آسان­ترین کار است. اما صحیح­ترین کار چیه؟ دانش است. شما هیچ جا حب زبان انگلیسی گیر نمی­آورید به شما حب زبان انگلیسی. شما مفتی دکتر نشدید. چه شب­ها بی­خوابی کشیدید تا دکتر شدید. یک­روزی من رفتم پهلوی شاه. شاه یک کتاب به من داد به این کلفتی. به این کلفتی این نوار شما. من افسر هوایی بود و شروع کرد راجع به وسایل زرهی با من صحبت کردم. وقتی شروع کرد وسایل زرهی با من صحبت کردن، من یک خرده جوابش را دادم. بعد که توجه فرمودند، فرمودند: «این کتاب را بگیر، برو بررسی بکن. بخوان، مطالعه بکن، بعد بیا با من صحبت بکن». گفتم خیلی خوب. ما کتاب را گرفتیم. کتاب به این کلفتی این را برداشتیم، آوردیم خانه و شروع کردیم به خواندن. من آن وقتی که یک خرده سنم کمتر بود، کتابی که می­خواندم زیر جملات جالب توجه­اش یک خط نازک قشنگ می­کشیدم. آن­وقت هر جایی که با نظرم موافق بود، موافقتش را می­گذاشتم، مخالف بود مخالفتش را می­گذاشتم. به چه دلیل موافقش را… به اصطلاح آخوندهای قدیم حاشیه­نویسی می­کردم. اتفاقاً در آن هفته هویدا مرا هم صدا کرد. رفتم دفتر هویدا، هویدا خیلی از من تجلیل کرد و اینها. بالاخره نشستیم جلوی میزش. گفتم نفهمیدم آقای هویدا این تجلیل­تان از چه بود؟ برگشت پشت میزش را به من نشان داد، دیدم یک کتاب اینقدری است. گفت: «این کتاب را خواندم، خواندی یا نه؟» گفتم نمی­دانم که چیست. گفت: «این investigation عوامل لاکهید است». گفت: «این کتاب را اگر شما بخوانید هر اسمی که توی این کتاب است» لغت ملوث را گفت، «هر اسمی که تو این کتاب است ملوث است غیر از اسم تو. این را به شاه دادم یک هفته طول کشید خواندم. حالا شاه گفته بدهم به تو. این را می­دهم به تو بخوان». ما این کتاب را گرفتیم و برداشتیم. بنابراین من دوشنبه شرفیاب شده بودم، پنج­شنبه باید شرفیاب بشوم. آن کتاب گنده را داشتم، این کتاب هم خیلی برایم جالب بود، دیگر باید این کتاب را هم می­خواندم. ما نشستیم روز اداره­مان رفتیم، کارهایمان را کردیم، شب که می­آمدیم تا دو و سه بعداز نصف شب می­نشستیم، این کتاب­ها را می­خواندیم. ما فردا رفتیم، روز پنج­شنبه به اصطلاح، شرفیاب شدیم. وقتی شرفیاب شدیم، شروع کردم با شاه صحبت زرهی کردن اول. اولاً خود این حرفی که شاه به من زد نشان می­داد که شاه هم می­خواند، شاه هم بی­مطالعه… من تا شروع کردم صحبت زرهی با او کردن اعلی‌حضرت به من گفت: «مثل اینکه همه کتاب را خواندی؟» گفتم بله. گفت: «چطوری خواندی؟» درِ کیفم را باز کردم و کتاب را درآوردم گفتم اینطوری خواندم، زیرش این خط­ها را کشیدم، ورق ورق زدم، حاشیه­نویسی کردم. با این موافقم، با این موافق نیستم. گفت: «نه، این را نگفتم». گفتم پس چه شکلی فرمودید؟ گفت: «در این مدت کم چه شکلی توانستی این کتاب را بخوانی؟» گفتم اعلی‌حضرت این کتاب تنها نبود، شما یک کتاب گنده­تر هم داده بودید به آقای هویدا راجع به investigation لاکهید که هویدا بدهد به من، آن را هم خواندم. گفت: «ای داد بیداد، کاشکی ما افسرهایمان اهل کتاب بودند. تو می­توانی کاری بکنی که افسرها را وادار به مطالعه بکنی؟» گفتم اعلی‌حضرت من چه شکل می­توانم. من تنها این بار خودم را اگر بکشم خیلی هنر کردم. آن­وقت می­دانید، آن­وقت نتیجه چه بود؟ نتیجه این بود که همین که راجع به تانک شریدن به شما گفتم من قادر بودم نقاط ضعف این را پیدا کنم و به شاه بگویم و چیز خریده را برگردانم. اما اگر شما فقط بخواهید فقط افسر جشن باشید، ببینید ما یک اصطلاح داشتیم، می­گفتیم افسر رزمی، افسر بزمی. اگر شما فقط در بزم باشید، آن­وقت مطلع نیستید. می­دانید، ما اسلحه نخریده بودیم به شما گفتم ما امنیت داخلی را فراموش کردیم. ما اسلحه نخریدیم برای برادرکشی، ما موشک ماوریک خریدیم آقای دکتر، که این television-guided missile من مطالعه می­کردم و بازدید می­کردم و می­دیدم که effect اینها چیست. اگر یک ژنرال دیگری رئیس ستاد هم بشود، فقط بگوید من نمی­دانستم، من مخالف بودم، این خیلی آسان است. اما اگر خواندی، من تو ایران بودم. جنگ ایران و عراق اتفاق می­افتاد. یک سرباز عراقی نمی­توانست به ایران پا بگذارد. ببینید برایتان الان یک چیز می­گویم. یک دفعه من رفتم لابورژه در پاریس، نمایش هوایی دیدم. پیش از من آریانا، کریم­لو یک دسته رفته بودند. آن­ها یک موشک اس.اس۱۱ داشتند ورولند بود. اینها مال آلمان و متشکل. گفتم که این نوعش این شکلی است در یک کمیته­ای که بودیم. اینها گفتند ما هم همانجا بودیم که تو بودی، ما ندیدیم. گفتم برای اینکه شماها نگاه نکردید. شماها نخواستید ببینید. درست است شماها جمعاً بیست تا ستاره سر شانه­تان بود، اما اگر آنجا را نگاه می­کردید، می­توانستید ببینید. این تفاوت می­کند. خیلی تفاوت می­کند. من وقتی که می­دیدم فرانسه، من به دانش دنیا مطلع بودم. وقتی می­دانستم فرانسه موشک تلویزیون guided دارد، وقتی می­دیدم laser-guided هست، وقتی اینها را مطالعه می­کردم آن­وقت می­رفتم پهلوی شاه. راست می­گوید جم، دروغ نمی­گوید جم، برای اینکه جم نمی­داند، نمی­داند television-guided missile می­تواند در فاصله سیزده کیلومتر یک دانه تانک را بزند. البته هر نوع سیستم سلاحی که شما بگیرید یک نقاط pro and con دارد. یک نقاط ضعف و قوت دارد. من مثلاً موشک TOW خریدم. من آنکه بهتر بود می­خریدم. ببینید، من خمپاره­انداز ۱۲۰ میلی­متری تامپلا از اسرائیل خریدم. کمک نظامی مال آمریکا چهار و دو اینچ آمریکایی بود. وقتی که این را آوردم تو میدان تیر آزمایش کردند، افسرهای آمریکایی می­گفتند: «اگر ما قدرت تو را داشتیم ما چهار و دو اینچ با این صد و بیست عوض می­کردیم». می­دانید، اینجا، من اینجا آمدم ۱۲ هواپیمای ۷۴۷ دست دوم از TWA خریدم. هر هواپیما را خریدم ۵/۱۵ میلیون دلار. الانه هر چه رفته اگر من هر چقدر دزدی کرده باشم، امروز خوش به حالم، برای اینکه یک عائله بزرگی دارم و می­دانم که الان دزدی ایران چه خبر است. بنابراین، باکی ندارم به شما بگویم می­دزدم یا ندزدیم، می­دزدیم یا نه، باکی از شما ندارم. از حرف هیچ­کس هم باک ندارم. هر کسی هرچه بخواهد بگوید، بگوید. من خودم باید خودم را بشناسم. به حرف احدی هم اهمیت نمی­دهم، از هیچ­کس هم باک ندارم. این را هم شما بدانید. چه می­خواستم بگویم؟

س- راجع به TWA صحبت می­کردید.

ج- آهان. من ۱۲ تا TWA خریدم. اینها را دادم صندلی­هایش را اینجا بیاندازند با بوئینگ قرارداد بستم که این را Tanker Cargo بکند. اگر این هواپیماها ایران نبود، الانه خمینی مرده بود تا الانه، بدکاری کردیم. اما وقتی اینها را تانکر کارگو کردم، می­دانید بوئینگ آورده بود یک پیشنهاد داده بود به اعلی‌حضرت. اعلی‌حضرت داد به من. بالایش نوشته بود: «من بوئینگ ۹ را تانکر کارگو می­کنم ۵۰ میلیون دلار». مثلاً ۴۰ میلیون دلار. اما این ۴۰ میلیون را درشت نوشته بود. ولی این زیرش، زیر یک چیزهایی نوشته این می­شد ۱۲۰ میلیون دلار. اعلی‌حضرت گفت: «آخر این ۴۰ میلیون. .». گفتم اعلی‌حضرت شما درشت­هایش را خواندید، این ریزهایش را هم استدعا دارم بخوانید. ببینید این ریزهایش را هم که بخوانید می­شود ۱۴۰ میلیون یا ۱۲۰ میلیون دلار. آن­وقت آمدم اینجا من رفتم پنتاگون به وزیر دفاع گفتم من استدعا دارم که مرا بفرستید در Strategic Air Mobility مرا briefام بکنند که شما در آتیه تانکر کارگو چه طیاره­ای انتخاب می­کنید؟ ۱۰۱۱ را می­گیرید؟ ۷۴۷ را می­گیرید؟ یک طیاره­های نمی­دام چی چی را می­گیرید. ما را فرستادند آنجا. من پیش از آنکه آن ژنرال­های هوایی مرا briefام بکنند، راجع به Strategic Air Mobility من رفتم پشت تریبون آنها را راجع به کاری که کردم brief کردم. گفتم من ۱۲ تا یا ۱۴ تا ۷۴۷ از این خریدم. یکی ۵/۱۵ میلیون دلار، یکی ۵ میلیون دلار هم دادم این را تبدیل به تانکر کارگو… یادم نیست الان رقم تبدیلش یادم نیست. ولی رقم خریدش یادم هست، کارگو کردند یک همچین چیزی. آن­وقت من فکر می­کردم برای اینکه این را دیده بودم، دیدم جنگ اعراب و اسرائیل هیچ جا به هواپیمای آمریکایی اجازه لندینگ ندادند. بنابراین فکر می­کردم وقتی که ما تمام وسایلمان متکی به پشتیبانی قطعات یدکی آمریکاست، ما باید یک کاری بکنیم از آ مریکا یک سر بتوانیم جنس­مان را بیاوریم ایران. آن­وقت اینها را تانکر کارگو کرده بودم. هم کارگو بود هم می­توانست یکیش با (؟) پرواز بکند، با formation بنزین‌گیری بکند، رو هوا برساند. این فکر می­خواهد، ممکن است الان این فکر غلط باشد به نظر شما، الان ما فکر بکنیم که ما از امنیت داخلی منفک شدیم، یک آخوند آمد هر کاری می­خواست با ما کرد، اما ممکن است الان این فکرها بشود ولی آن­وقت صحیح فکر می­شد. صددرصد صحیح فکر می­شد. ماتریالی که برای ایران خرید روی حساب می­شد، می­دانید، ما Laser-guided bomb داشتیم در ایران. در اینجا مارتن ماریتا آمد ایران به من گفت: «اینها سری است نمی­شود». الان هم اینها سری است. می­گفت: «ما گلوله داریم. .». می­دانید در اروپا وقتی که مقابله ارتش ناتو و پاکت ورشو می­شود تعداد تانک آن­ها به مراتب بیشتر از اینهاست. پس اینها حساب می­کنند چی؟ اینها حساب می­کنند که باید هرچه ممکن است وسیله باشد که تانک آن­ها را بزند. بنابراین اینها آمدند یک گلوله­های توپخانه­ای درست کردند که این توپخانه Laser-guided projectile دارد و این Laser-guided projectile چه شکلی است؟ این گلوله­هایی که در می­کنند آن نفر سرباز وسط Laser dedignator دستش است با Laser dedignator هدف می­گیرد، آن گلوله می­آید می­خورد به آن. از نظر علمی، خیلی مهم است. ولی من گفتم نمی­خواهم. برای چه؟ برای اینکه حساب­هایش را می­کردم. حساب­هایش یک سرباز نمی­تواند یک رادیو داشته باشد، یک سرباز نمی­تواند… بی­حساب هیچ­وقت. این چیزهایی که خریدیم اگر نیروهایمان می­توانستند، گرفتاری ما این بود، همین که گفتم، اعلی‌حضرت گفت: «چه کار کنم که هیچ­کس نمی­خواند». وقتی هیچ­کس نخواند خوب نمی­خواند دیگر. خوب واضح است ممکن است از یک نظر جم راست می­گوید. من یک­روزی یک مقداری سربازبر زرهی خریده بودیم از روس­ها. من غالباً هرجا می­خواستم بروم با هلیکوپتر می­رفتم. با هلیکوپتر پرواز کردم دیدم تو انبار اردنانس جنوب مهرآباد دیدم پر از این وسایل آنجا چیده. من وقتی از هواپیما آمدم رفتم حضور اعلی‌حضرت. گفتم اعلی‌حضرت نمی­شود بخریم و بچینیم. همین قره­باغی دوست من است خیلی دوست من است، خیلی هم به من احترام دارد. این قره­باغی آمده بود گزارش کرده بود حضور شاه که یک تانک در سال ده کیلومتر راه برود بس است. اعلی‌حضرت به من گفت. گفتم نه، غلط می­گوید نمی­فهمد. گفتم تانک باید کار بکند، گفتم این Concept قدیم است که شما تانک را یک جا بگذارید گردو خاکش را بگیرد نه. تانک اگر راه نرود، نه راننده­اش آموزش می­بیند نه gunner نه مکانیسین نه عیب پیدا می­کند که مکانیسینه عیبش را رفع کند. بنابراین به چه درد می­خورد؟ شما وسیله را باید مصرف بکنید و مصرفش که کردید آن مکانیسین تعمیرش بکند، آن بنزین. اگر شما بخواهید یک ارتش مدرن داشته باشید بنزین نخواهید بدهید، مگر می­شود؟ باید بنزین باشد، باید تانک برود، باید هواپیما برود. کار ارتش کارکرد است، شما کارکرد باید بکنید. یک خلبان اگر دو ماه نپرد، باید برود روی trainer ruling برود ruling آموزش ببیند. حل می­شود قضیه باید بخوانند، بکنند نکنند نمی­شود. جم بسیار مرد خوبی است ولی عیب بزرگش این بود که این از کمربند و یراق و نشان و اینها نتوانست خارج بشود. زبان فرانسه خیلی خوب می­دانست. زبان انگلیسی خیلی خوب می­دانست. سخنرانی‌اش خیلی خوب است، مرد بسیار محترمی است، صحبت کردنش بسیار شیرین است. از نظر نظامی یک اصولی را خوب می­داند، توانسته خودش را در اجتماع حفظ بکند. خوب داماد شاه بوده، من ارشدتر از او بودم روزی که افسر شدم. این هم دوره شاه یا یک­سال قبل از اوست. من خیلی بیشتر از او. ولی وقتش را به مطالعه روی ارتش مدرن نداد. درست است ما اشتباه کردیم هیچ شکی نیست که ما تهدید داخلی را صفر گرفتیم. اعلی‌حضرت آن روزی که من به اعلی‌حضرت گفتم که اعلی‌حضرت

سرچشمه بتوان گرفتن به بیل     چو سیلاب شد. ..

س- چو پُر شد نشاید گرفتن به پیل

ج- چو پر شد نشاید گرفتن به پیل. به اعلی‌حضرت گفتم اعلی‌حضرت نگذارید، نگذارید من رفتم پاکستان، آخرین سفری که رفتم پاکستان، جوان­های پاکستانی مرا خیلی دوست دارند.