روایت­کننده: تیمسار حسن طوفانیان

تاریخ مصاحبه: ۱۸ ژوئیه ۱۹۸۵

محل مصاحبه:

مصاحبه­کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۹

ج- وقتی رفتم پاکستان در پاکستان، جوان­های پاکستان خیلی مرا دوست دارند، اینها مرا بردند مرکز تحقیقاتی­شان مرکز اتمی­شان تمام اینها را به من نشان دادند. یک جوان­های خیلی چیز هم در پاکستان بودند که اینها غالبشان به من چیزهایی که developed کرده بودند، به من نشان می­دادند. من به آن­ها نظر می­دادم که این، من به آن­ها می­گفتم You are inventing the wheel چرا اینجا را از اینجا شروع کردی؟ اینها invent شده، اینها را ول کن بیا از اینجا شروع بکن. اینها هم برای این مرا خیلی دوست داشتند، با من خیلی صحبت می­کردند. در آنجا جوان­ها به ما می­گفتند ما داریم برمی­گردیم. گفتم مرا ببرید تو شهر ببینم. رفتم تو شهر دیدم اه همان حجاب­ها باز آمده، مثل کرباس یک چیز می­انداختند سر شاه، اینجاش سوراخ سوراخ نگاه می­کردند. آمدم نهار، ضیاء مرا دعوت کرده بود، رئیس ستاد هم بود، ضیاء مرا دعوت کرده بود و خیلی هم مرا دوست داشت. با هم نهار که می­خوردیم سر نهار به ضیاء گفتم که ضیاء خیلی آخوند درست کردی اینجا، خیلی اینجا را داری مذهبی می­کنی. گفتم که من به شما توصیه می­کنم که یک آخوند برای مملکت زیاد است.

س- بله فرمودید اینها را، راجع به پاکستان.

ج- این را به شاه هم گفتم. گفتم یک آخوند برای یک مملکت زیاد است. نگذار. چرا ۶۵ میلیون تومان به آقای شریعتمداری بدهیم؟ آن­وقت آقای شریعتمداری ۶۵ میلیون تومان بگیرد چه کار بکند؟ آن­وقت رمزی عطایی را واسه چی می­اندازید زندان؟ الانه زندگی رمزی عطایی می­دانید چه شکلی است؟ دروغ است، رمزی عطایی الان واسه نان شبش محتاج است. زنش از او طلاق گرفته دو تا هم بچه دارد، واسه چی؟ ما همه­مان گرفتار تبلیغات آخوند، دزد، مفت­خور کلاش شدیم. همه ما. آزادی چیست؟ آزادی حد دارد. آزادی تا آن حدی که به آزادی شما لطمه نزند. شما نمی­توانید یک پلنگ را که مرض چه می­گویند؟ ریبی داشته باشد.

س- هاری.

ج- هاری داشته باشد شما نمی­توانید یک گرگ هاری را تو جمعیت ول کنید. این دانشجویانی را که ول کردند الان سپاه پاسدار… این چیست زینب این دخترها، اینها را نمی­شود ول کرد، اینها را باید کلاس برد اینها را باید… همه دنیا در قرن بیستم نیست آقای دکتر، همه دنیا در قرن بیستم نیست. الان من دیروز رفتم Air-Space Musuem یک دختر کثافت، یک مجسمه گذاشته، لباس زندانی تنش است، آن­طرفش هم اعلان زده، این کیست تو پاریس الانه؟

س- بله، مجاهدین.

ج- مجاهد، خاک بر سرت کنند دختر پدرسوخته، آخر این مردیکه می­خواهد چه کار کند؟ این مردیکه از خمینی بدتر است که.

س- تیمسار، گفته شده که وسایل نظامی بدون در نظر گرفتن نیروی انسانی موجود ابتیاع می­شد. به عنوان مثال، هلیکوپترهایی که در اصفهان مستقر بودند غالباً به علت نداشتن خلبان که هرچند وقت آن­ها را به پرواز درآورد بدون استفاده مانده بودند؟

ج- ما تمام کارها طرح­ریزی است. شما به هیچ عنوان، عرض کردم…

س- معذرت می­خواهم، اولاً این موضوع حقیقت دارد؟

ج- خیلی حقیقت ندارد. خیلی حقیقت ندارد، تدریجی است. می­دانید، ما بزرگ­ترین مرکز آموزش هلیکوپتر را در اصفهان درست کرده بودیم و هلیکوپترها می­پریدند ولی تعدادش خیلی زیاد بود، تعدادش زیاد بود نسبتاً و پرواز می­کردند و بسیار پیشرفت مرکز هلیکوپتر خوب بود. ما آن مرکز خلبانی و فنی را که ما درست کرده بودیم ممکن است یک مقداری تعداد نیروی انسانی کم بود. الان من می­فهمم ولی به من هیچ­وقت گزارش ندادند من خریدار بودم. ببینید، این تقصیر از آن فرمانده نیرو است برای خاطر این است که باید اویسی می­گفت من نمی­توانم مکانیسین تربیت بکنم. هیچ­وقت نگفت. ما بالاخره هلیکوپترها یک مقداری ممکن است تا حدی اگر می­خواستیم همه­شان را افسر بگذاریم نمی­شد. باید درجه­دار می­شد. می­شد بگذاریم مدرسه خلبانی خوب داشتیم، مدرسه خلبانی برای هلیکوپتر داشتیم. حالا سؤال کنید.

س- می­گویند که حضور تعداد زیاد مستشاران آمریکا در ایران قبل از انقلاب تأثیر نامطلوبی در جامعه ایران داشت و موجب نارضایی توده مردم از رژیم شد. اگر این موضوع حقیقت دارد، آیا هرگز این موضوع با شاه به بحث گذاشته شده بود؟

ج- این موضوع هیچ­وقت با شاه به بحث گذاشته نشده بود. من بعد از انقلاب نواری که صحبت­هایی که من برای مستشارها کردم این را… این تبلیغات این‌قدر عمیق بود که نواری که من تو اصفهان برای مستشارها صحبت کردم، این نوارش را بعد از انقلاب اینها گذاشته بودند. من خسروداد، خدا بیامرزدش، یک وقت به من گزارش داد که اینها در اصفهان مشروب می­خورند. ما اولاً با Bell و اینها با اینها صحبت کرده بدیم. اشخاصی که در ویتنام باعث دردسر شده بودند، اینها را به ایران نفرستند و متأسفانه می­فرستادند. ولی به­طور کلی یک مسائلی حقیقت دارد. آن مسائل پول زیاد همه را از وظا یف اصلی‌شان منحرف کرده بود. همه رفته بودند. همه رفته بودند عقب تجارت، عقب کسب. سازمان امنیت غالب رده بالایشان دنبال کسب و کار بودند. افسرها غالبشان دنبال زمین و اینها بودند ولی این موریانه آخوند بود. آخوند و کمونیسم این موریانه که به جان ارتش افتاد آخوند افتاد و کمونیسم. آن­وقت این آخوند و کمونیسم به اسم­های مختلف بود. مجاهدین خلق، فداییان خلق، نمی­دانم مذهبیون. ببینید، این یکی از این مسائل… و اینها ببینید که ما یک دسته بدون اطلاع از تبلیغ یعنی ارتش بدون اطلاع از تبلیغ با یک دسته مبلّغ طرف شده بودیم. آخوند یعنی چه آقای دکتر؟ لغت آخوند یعنی چه؟ یعنی مبلّغ مذهبی دیگر. مبلغ مذهبی هیچ تفاوت نمی­کند چه پریست و کشیش، اینها مبلّغ مذهبی هستند. ارتش یک مردمان ساده هستند. این مردمان ساده مواجه با یک دسته مبلّغ شده بودند که این مبلّغین به همه جای جوان­ها دخالت داشتند. آن­وقت اینها سه دسته هستند. روس­ها و انگلیس­ها و شرکت نفت. این آخوندها را در اختیار داشتند و کمونیست­ها. اینها با هم ساختند و ایران را داغون کردند دیگر.

س- تیمسار، نقش هیئت مستشاران آمریکایی در ایران چه بود؟ تا چه اندازه هیئت مستشاران آمریکایی به جای حفظ منافع ایران حافظ منافع آمریکا بود؟

ج- آمریکایی­ها حافظ منافع آمریکا بودند، به ایران کاری نداشتند. حافظ منافع آمریکا را داشتند ولی مستشار بودند advise به ما می­دادند، advise می­دادند. مستشار رده­های مختلف دارد. ببینید، ما یک دسته داشتیم این مکانیسین روی هواپیما بود. این آموزشش می­داد، به سیاست مملکت کاری نداشت. رئیس هیئت مستشاری هم به سیاست مملکت کار نداشت. این به آموزش و گسترش و خرید و پول دادن و اقساط دخالت داشتند، اینها کاری به سیاست مملکت نداشتند. سیاست مملکت دست دولت ایران بود. سفیر آمریکا با آن­ها کار داشت. آن­وقت نماینده CIA هم آنجا بود. می­دانید، در هر کشوری یک شعبه CIA هست. می­گویند که Station Chief ایران هم یک Station Chief داشت. آخری­ها پیش از ما، ماقبل آخر اسمش بود مستر سایدل اینها… متأسفانه، اینها هم از وظیفه­شان منحرف شدند. اینها نمی­دانم با سازمان امنیت. ببینید، سازمان امنیت باید می­دید، باید می­دید این مدارس مذهبی چیست. یعنی باید اشخاص باسوادتری را در سازمان امنیت می­گذاشتند. این چیزهایی که الان تو تاریخ­ها می­نویسند، باید آن­وقت گفته می­شد، اگر آن­وقت گفته می­شد، آن­وقت این اتفاقات نمی­افتاد. جدی می­گویم. باید گفته می­شد اینها. متأسفانه همه… این آخر چقدر مدرسه مذهبی درست شد. دختره را می­گرفتند، دخترها را می­بردند، روسری سرشان می­کردند، ماهی پنجاه تومان حداکثر ما هی صدوپنجاه تومان برایش خرج می­کردند. این پول­ها از کجا می­آمد؟ از کجا یک مرتبه تمام ایران پر از رادیو یک موجی شد که فقط بی­بی­سی را می­گرفت. اینها از کجا آمده؟ امروز این پول­ها چرا نیست. خوب آخوند را که شما بهتر می­دانید از صد سال پیش از کمپانی هند شرقی حقوق می­گرفتند دیگر. اینها از همه جهت حقوق می­گرفتند، الان کسی نمی­تواند مخالفت با اینها بکند، پول دستشان است.

س- شما یک مسئله­ای را گفتید که این هیئت مستشاران آمریکایی در ایران در واقع بیشتر حافظ منافع آمریکا بودند. ممکن است این را با ذکر یک مثال یا دو مثال روشن بفرمایید.

ج- حافظ…

س- یعنی به جای اینکه در راه حفظ منافع ایران خدمت بکنند..

ج- آخر حفظ منافع ایران یعنی چه؟

س- مثلاً فرض بفرمایید که. .

ج- حفظ منافع ایران یعنی چه؟

س- عرض می­کنم الان خدمتتان که منظور ما چیست.

ج- یک آمریکایی منافع خودش را می­خواهد.

س- بله. ولی یک آمریکایی که استخدام شده که بیاید ایران و…

ج- در آن چهارچوب استخدامش وظایفش را انجام می­داد. چهارچوب استخدامش چیست؟ آموزش است، کمک است. هم آموزشش را می­کرد هم کمکش را می­کرد. ولی آمریکایی است ایرانی نیست، به او دخلی ندارد، ما به او دخلی نداریم، ما به آمریکایی دخلی نداشتیم. آن منافع آمریکا، من اینکه می­گویم منافع یک آمریکایی منافع خودش را می­خواهد، ولی وظیفه­ای که به او محول شده بود وظیفه­اش را انجام می­داد. اگر در طرح­ریزی بود، طرح­ریزی می­کرد. اگر در نگهداری بود، نگه‌داری می­کرد، اگر آموزش بود، آموزش می­کرد. من خیلی، یا متأسفانه یا خوشبختانه، مستشار ندیدم، ولی مستشارها را من پولشان را می‌دادم، زیر نظر من بودند. من برایشان خانه می­ساختم در اصفهان، حتی کلیسا برایشان می­ساختم، مدرسه برایشان می­ساختم. اینها کار خودشان را می­کردند. کارشان آموزش بود. یک جایی که ما خودمان می­توانستیم بکنیم خودمان می­کردیم، یک جایی که خودمان نمی­توانستیم، از اینها کمک می­خواستیم. در دالاس مثلاً بل مرتب داوطلب می­گرفت به نام مکانیسین و کمک مکانیسین اینها را می­فرستاد آنجا. هلیکوپترها می­پریدند تا وقتی که ما بودیم، هلیکوپترها می­پریدند، تعدادشان زیاد بود. ولی خوب ممکن است خیلی­هایشان رفتند بعد از اینکه انقلاب شد یا خیلی­هایشا را کشتند.

س- آیا شما آگاه بودید که حضور این تعداد زیاد مستشار آمریکایی در ایران موجب نارضایی مردم است؟

ج- نه.

س- از این نارضایی اطلاع داشتید؟

ج- نه، ما هیچ­وقت اطلاع نداشتیم. من هیچ­وقت اطلاع نداشتم.

س- شما هیچ­وقت دستگاهی وسیله­ای نداشتید که تأثیر حضور این همه آمریکایی را در جامعه ایران بررسی کند، یا اطلاعی داشته باشد؟

ج- نه، نه. من برای اینکه یک وظیفه داشتم. این وظیفه سازمان امنیت کشور بود و هیچ­وقت سازمان امنیت کشور به من نگفت.

س- گزارشی تهیه نکرد.

ج- چنین چیزی به من نگفت یا من خبر ندارم. نخواسته به من بگوید یا به من نگفتند. مرا در chain آن کسی که باید اطلاع بدهد، نمی­دانستند، من نمی­دانستم، ولی چرا ایرانی… خوب ممکن است، ممکن است این چیزی را که شما می­گویید صحیح باشد. برای اینکه اینها وقتی آمدند اجاره­خانه یکهو رفت بالا، چون به اینها ما پول می­دادیم. آن­وقت اینها به تدریج حقوق­هایشان را هی بردند بالا. مثلاً اول یک مکانیسین می­گرفت ۲۰۰۰ دلار. بعد رساندند به ۸۰۰۰ دلار. من غالباً به اینها می­گفتم این عمل غلط است. چرا مکانیسین ۲۰۰۰ دلار، ۸۰۰۰ دلار می­گیرد؟ این زیاد است. می­گفتند این را corporate مسئول بیمه و دکتر و خانواده و مدرسه بچه­اش و اینها است روی این اصل باید بدهیم. یک همچین چیزهایی می­گفتند.

س- ۸۰۰۰ دلار آقا در ایران؟

ج- بله در ماه می­گرفتند.

س- شایع بود که یکی از وظایف اصلی هیئت مستشاری ایالات متحده در ایران جلوگیری از کودتای ضدشاه بود.

ج- مزخرف است.

س- اگر این موضوع حقیقت دارد، چگونه این هیئت می­توانست از وقوع کودتا جلوگیری کند؟

ج- مزخرف می­گویند. هیچ همچین چیزی نیست، هیچ همچین چیزی نیست.

س- شما در صحبت قبلی گفتید که شاه گزارشات را ورق می­زد. منظورتان از این مطلب چه بود؟ شاه می­بایست در روز گزارش­های زیادی دریافت می­کرد که شاید متجاوز از چندصد صفحه بودند. تا چه اندازه شاه گزارشات را مطالعه می­کرد؟ وقتی شاه با پیشنهادی موافقت می­کرد آیا برداشت شما این بود که شاه کاملاً می­داند با چه چیزی موافقت کرده است؟

ج- به­طور اصولی، هر گزارشی که به شاه می­دادند، یک پرونده که جلویش می­دادند، روی صفحه جلویش یک Summary بود. آن Summary را به­طور حتم شاه می­خواند و اینها این‌قدر کلاسیک بود شاه می­دانست. شما مثلاً زندانی­هایی را که اینها زندانی مسلح بودند، اینها مال وزارت جنگ مال من نبود. این زندانی­ها مسلح هستند. اینها محکوم شدند. بعضی­هایشان تجدیدنظر دادند. اینها را شاه می­دانست دیگر عادت کرده بود. اینها را می­دانست. آن­وقت مرخصی را دربست قبول می­کرد. دیگر لزومی نداشت یکی­یکی بخواند. آن Summary را می­خواند، آن-وقت می­گفت: «اینها را قبول د ارم». همان است.

س- شما گفتید که شاه را زود می­شد منصرف کرد. ممکن است با ذکر مثال کمی در این­باره توضیح بدهید؟

ج- منصرف کرد؟

س- بله. از امری اگر ایشان تصمیم می­گرفت راجع به جریانی در مصاحبه قبلی شما صحبت کردید که می­شد از آن امر منصرفش کرد. آیا می­توانید با ذکر چند تا مثال این موضوع را یک کمی روشن کنید؟

ج- نه نمی­شد منصرف کرد. بگذارید ببینم چه شکلی، نمی­دانم مقصودم چه بوده. گفتم که شما این را سؤال می­کنید. نمی­دانم چه بوده. شاه، من به شما گفتم…

س- مسلماً در مورد تصمیم­گیری، اگر ایشان فرض بکنید که راجع به یک موضوع تصمیم می­گرفت و یک موضعی اتخاذ می­کرد، بعد می­شد منصرفش کرد از آن قضیه.

ج- نه باید قانعش می­کردیم.

س- خوب، منظور من هم همان است در واقع.

ج- این مسئله را من آنجا گفتم که اشخاصی که سعایت می­کردند، من این را آنجا گفتم، آدم حرف صحیح که می­زد قانعش که می­کرد برمی­گشت، آن سعایت اثر نمی­گذاشت. برای شما قضیه ری­تیان و هوشنگ دولو را گفتم که من تو اتاق بودم به اعلی‌حضرت تلفن کرده بود که اسباب نگرانی شده بود و وقتی که من به اعلی‌حضرت همایونی حقیقت را روشن کردم، از تحت تأثیر دولو خارج شد، این تفاوت می­کند. یعنی آن سعایت رویش حقیقت را باید به او می­گفتند، حقیقت را قبول می­کرد. یعنی مرد منصفی بود.

س- شما گفتید روابط ایران با اسرائیل را شما اداره می­کردید. ماهیت این ارتباط چگونه بود آقای طوفانیان؟

ج- من از نظر نظامی بودم.

س- بله. ممکن است یک مقداری راجع به این موضوع توضیح بدهید که ما چه ارتباط نظامی با اسرائیل داشتیم، اسرائیلی که ما حتی دولتش را به رسمیت نمی­شناختیم؟

ج- برای چه نمی­شناختیم؟

س- خوب رسماً که آن­ها سفارت در ایران نداشتند.

ج- سفیر داشتند لبرانی آنجا سفیر بود، عزی سفیر بود، وابسته نظامی داشتند، نمرودی نماینده نظامی‌شان بود.

س- بله. ممکن است که از شما تقاضا کنم که یک مقداری راجع به این موضوع توضیح بفرمایید که اصولاً ماهیت روابط ما با اسرائیلی­ها چگونه بود؟ مسلماً نظامی.

ج- ماهیت روابطمان، هم من آنجا نماینده داشتم هم ساواک داشت. وابسته­ی نظامی آن­ها در ایران داشتند. من از آن­ها وسایل دفاعی می­خریدم. از آنها توپ ۱۰۶ ضد تانک خریدم. هم به پاکستان دادم هم به اردن. ما با هم معامله می­کردیم. اوزی که دست هر کسی در هر کشوری بود، واضح است که هر کسی نگاه می­کرد اوزی. اوزی ساخت اسرائیل است دیگر. ما از آن­ها انواع مورتارها را خریدیم تامپل­ها واضح است، تامپل­ها مال اسرائیل است. تامپل­ها مال فنلاند، صاحب تامپل­ها در فنلاند است ولی در اسرائیل ساخته می­شود. کمپانی ۱۲۰ تامپل­ها و گلوله­اش اسرائیلی است. من چندین سفر به اسرائیل رفتم و با اسرائیل همکاری­های نزدیک داشتم، هم ژنرال رابین، یادم نیست، ولی دایان محققاً به ایران آمد، شیمون پرز که الان نخست­وزیرشان است محققاً به ایران آمد. من بارها به اسرائیل رفتم، یک قرارداد بزرگی هم آخر با آن­ها داشتیم، بارتر با نفت داشتیم. من دستور می­دادم که نفت به آن­ها بدهند، نفت به آن­ها می­دادند و پولش را می­دادند. پولش هم به آن­ها می­دادم برای یک قرارداد فنی که با آن­ها داشتیم. اگر مسلمان­ها با اسرائیلی­ها بسازند به نفع مسلمان­ها است. به ضررشان نیست. برای اینکه با یک مردم دانشمند ساختند. من فلسطین را در دسامبر ۱۹۴۲ دیدم. هم محله اسرائیلی، آن­وقت اسرائیلی وجود نداشت، را توش رفتم و هم محله مسلمان­ها را. محله اسرائیلی­ها خیلی پاکیزه­تر از محله مسلمان­ها بود، خیلی تمدن و فرهنگ اسرائیلی­ها بالاتر از مسلمان­ها بود. بنابراین، اگر این دو ملت با هم بسازند، درک بکنند همدیگر را و عقده­ها را کنار بگذارند، می­توانند خوب زندگی بکنند. ولی اگر با هم نسازند هیچ­وقت نمی­توانند زندگی بکنند. اگر همدیگر را بکشند، هیچ­وقت نمی­توانند زندگی بکنند.

س- تیمسار، اسناد به دست آمده از سفارت آمریکا از ابوالفتح محوی به عنوان عضو مافیا که شرکت هواپیمایی و نیروی هوایی ایران را تحت کنترل داشت، یاد می­کنند. شما درباره این اتهام چه می­گویید؟

ج- من درباره این اتهام… تو اسناد نوشته؟ می­گوید مافیاست؟

س- بله.

ج- مافیا یعنی چه؟ یعنی جزو دسته آمریکا؟

س- بله دیگر همین سازمان. .

ج- ابوالفتح محوی ابتدا دارای یک شرکت نفت بود.

س- همین سازمان مافیا که اینجا به عنوان organized crime معروف است.

ج- والله من محوی را غالباً در دفتر علم می­دیدم و بارها به خانه من آمده و دفتر من آمده و غالباً به خانه من آمده. این را من یک تاجر باابتکار و باهوش می­شناختمش. این هم ابتکار داشت، هم هوش داشت، هم بسیار مادی و کنس است. بارها سفارش ابوالفتح محوی را علم به من می­کرد ولی علم به من می­گفت: «من با ابوالفتح محوی رفیقم، نه شریک». چون آن سفارشاتی که می­کرد جنبه بازرگانی داشت، جنبه خرید و فروش داشت، ولی از اینکه این جزو مافیا بود، خبر ندارم، ولی من به علت دخالت در خرید وسایل دفاعی این را در لیست سیاه گذاشتم. بعداً یک روز شاه به من گفت: «این آدم تمام اموالش را به بنیاد محوی واگذار کرده و چون این اموالش را واگذار کرده، این تنها فردی است که اگر یک خرده دلالی می­کند، گذشت و مردانگی هم دارد». و به من بگوییم یا دستور داد یا خواست که این را از تو لیست سیاه دربیاورم. وقتی من این را از لیست سیاه درآوردم چند تا رفیق دیگر خودم هم که آن­ها را هم تو لیست سیاه گذاشته بودم، به علت دخالت در خریدهای دفاعی، آن­ها را هم از تو لیست سیاه درآوردم. ولی این مافیا بود، نمی­دانم. ولی نمی­شد. من خبر داشتم که این یک رل پرنس را بازی می­کرد. این دلال­ها صحنه می­ساختند. ببینید شما باید یک موضوع­هایی را توجه بکنید. دلال­ها صحنه می­ساختند. من این را در reviewای که با هم کردیم، غالباً گفتم. گفتم که یک روزی یک، تو همین نواری که خواندید گذاشته بودم، کسی، یک رئیس یک کمپانی آمد به من گفت این ژنرال طوفانیان که من دیدم آن ژنرال طوفانیانی که قبلاً دیدم نیست. بنابراین، دلال­ها صحنه­سازی می­کردند و این صحنه­سازی­ها توأم می­شد با تبلیغات عمیقی که از بعد از جنگ دوم جهانی در مملکت می­شد. مثلاً این از آتش زدن سینما رکس آبادان این جزء طرح بوده، این اسامی افسرها و اشخاص مختلف را نوشتن که اینها ارز به خارج بردند. این جزء طرح بوده. حالا این طرح را آیا آخوند به تنهایی نوشته، آیا آخوند و مسلمان مارکسیست با او کمک کرده نوشته، آخوند و توده قسمت کرده، شرکت نفت را، این طرح بسیار دقیق بوده، بسیار عمیق بوده، بسیار طولانی بوده، حالا این طرح را آخوند تنها نوشته من نمی­دانم، آخوند و کمونییست با او کار کرده، شوروی با او کرده؟ من نمی­دانم. شرکت نفت انگلیس با اینها کار کردند؟ اینها از مجرای فداییان خلق اخوان­المسلمین این چه شکلی شده. در هر صورت، این طرح بسیار عمیق بوده، بسیار دقیق بوده از اول اینها پیش­بینی کرده بودند که دختران مدرسه لچک به سر را در یک سالی اولین خط راهپیمایی بردند. برای همین این مدارس علوی و مذهبی را درست می­کردند که اینها… برای اینکه شما نمی­توانید از یک عده بی­تجربه در این­کار این‌قدر ارگانیزیشن صحیح بدهید که راهپیمایی با تمام انتظامات. حالا خیلی معروف است که حکومت نظامی در میدان ژاله آدم­ها را کشت و بیچاره بدبخت ازهاری خیلی داد زد که نوار الله­اکبر به گردن سگ­ها می­بندند، خیلی داد زد که آب رنگی تو جوب­ها ریختند، عکس انداختند ولی شما باید بدانید که خیلی از اینها صحیح است. ببینید برای اینکه من در آن جریان می­دانستم که علامه نوری سر خیابان نایب­السلطنه این رهبر تروریست­هایی است که در ژاله… من تا یک مقداری هنوز قلباً معتقدم که اشخاصی را که در حکومت نظامی میدان ژاله کشتند، به گلوله سرباز ایرانی کشته نشد، بلکه به گلوله ترویست­های آموزش­دیده در فلسطین، در لیبی، در یمن جنوبی که رهبری‌شان علامه نوری می­کرد، اینها کشته شدند یا اینکه چون در همان موقع بیشتر اینها اصلاً خیلی عمیق بود، مادر یک سرتیپی ما داشتیم، یک سرتیپ بازنشسته که خودش اصلاً پیر بود. حالا ببینید مادرش چقدر پیر بود. این سال­ها بازنشسته بود، این اسمش حالا یادم نیست، این مادرش فوت کرده بود. این جنازه­اش از دم بهشت­زهرا که رسیده بود، رو دست بلند کرده بودند شهید راه خمینی، پدر ارتشبد ضرغامی. تمام اینها، اینها یک برنامه بسیار صحیح و این تبلیغات هم که مملکت را، حتی ممکن است پول می­دادند که بگویند پول می­دهند.

س- می­خواستم از حضورتان تقاضا کنم که برگردیم راجع به آقای محوی و یک مقداری راجع به فعالیت­های مختلف و منافع معاملاتی آقای محوی صحبت بفرمایید و همچنین رابطه خاصی که ایشان داشتند با شاه، علم و ارتشبد خاتم.

ج- از خاتم بله. محققاً بدون هیچ شکی محوی و علم و خاتم با هم رفیق بودند و علم شخصاً به من گفت که «با محوی دوست و رفیق است ولی شریک نیست». ولی هیچ­گاه خاتم این را به من نگفت. ولی من می­دانم یعنی من حس می­کنم، نمی­توانم بگویم می­دانم، که خاتم هم با محوی رفیق بوده برای اینکه نمی­دانم اصلاً نمی­دانم چه شکلی بگویم. نمی­دانم که چه شکل. ولی بزرگ­ترین، این را برایتان مثل اینکه گفتم.

س- نمی­دانم، بفرمایید تا بعد بگویم.

ج- بزرگ­ترین پولی که محوی گرفت از من گرفت برای فروش نمایندگی کامپوترهانی ول. گفتم برایتان؟

س- بله.

ج- فکر می­کنم ۶۵ میلیون دلار پول گرفت برای فروش کمپانی هانی­ول که این ۶۵ میلیون دلار هم به وسیله اردلان یک چک بانک ملی یا بانک مرکزی به وسیله اردلان فرستادند در یک بانک سوئیس به او دادند ۶۵ میلیون دلار این بزرگ­ترین. ولی خوب البته محوی ول‌کن هیچ چیز نبود. عقب نمایندگی همه چیز می­رفت. آن­وقت می­دانید دلال انواع تقلب­ها را می­کند آقای دکتر. شما اگر گیر دلال بیفتی، نزدیک­ترین دوستت اگر دلال باشد، به شما خیانت می­کند. اگر شما گرفتار دلال باشی، حتی بدان به اسم شما پول­ها گرفته و می­گیرند و می­توانند اینها می­توانند. اینها اول از همه اینها پولدار می­شوند. وقتی که پولدار شدند با پولشان پول زیادتر می­آید، اشخاصی را می­خرند و اینها یک دسته بودند، یکی نبودند. اینها دسته بودند. مثلاً به­طور حتم آن پسر اشرف اسمش گفتم چیه؟

س- شهرام؟

ج- شهرام اینها بودند. اینها همه کار می­کردند. همه جور حقّه می­زدند.

س- چطور شد که ایشان این‌قدر به شاه نزدیک بودند؟

ج- کی به شاه نزدیک بود؟

س- محوی

ج- من هیچ خوش ندارم راجع به شاه که مرده حرف بد بزنم و اگر حرف بد بزنم خودم خدمت به آدم بد کردم. ولی یک شاه مملکت است. یک آدم فرمانده است، یک کار شخصی است. کار شخصی­اش با خودش است، مسئولش خودش است، ولی یک خرده آدم وقتی که به مقام بالا رسید باید یک خرده کف نفس داشته باشد. کف نفس از همه چیز می­شود. می­دانید من، این را از نظر خودستایی نمی­گویم. وقتی که آمدم در سازمان صنایع نظامی من می­دانستم کجا زندگی می­کنم، با چه زندگی می­کنم، در چه مملکتی زندگی می­کنم. از پایین­ترین درجه بدون کوچک­ترین کمک، بدون کوچک­ترین پارتی، بدون کوچک­ترین فشار، آرام­ آرام آمدم بالا. وقتی که بالا رسیدم با زحماتی که کشیده بودم سعی­ام یک چیز بود، به شما گفتم، صبح که از خانه­ام می­آمدم سوار ماشینم می­شدم، می­گفتم «خدایا به من توفیق بده حق را ناحق، ناحق را حق نکنم» و در این جمله همه چیز گنجانده شده بود، در این جمله گنجانده شده بود که دروغ نگویم، تقلب نکن، آزار نکنم، به زیردست‌هامی کمک بکنم. من وقتی آمدم رئیس سازمان صنایع نظامی شدم یک خانه داشتم چهارراه پهلوی تو آن خانه­ام نشسته بودم. یک هفته، دو هفته، سه هفته گذشته بود اول از همه به این شرط آمدم که حقوق­ها افزایش پیدا کند. گفتم کارگر یک انسان است، یک انسان…

س- بله فرمودید اینها را.

ج- آن­وقت آمدم یک کارگر زنی رسید که گفت من شوهرم عمله است، بچه­ام فلان است. بچه­هایم را می­دهم روزها این‌قدر نگه­اش دارند. آمدم آجودان و معاونینم مرا هدایتم کردند به خانه­ی سازمانی. گفتند این خانه سازمانی شماست. اما از دم در تا این خانه سازمانی من فکر آن زن کارگر بودم نه فکر خانه سازمانی. وقتی آمدم خانه سازمانی گفتم آیا می­شود این خانه را یک کاری کرد که بچه­ها را نگه داشت. یک افسری که عقب من بود گفت زن من در این کار تجربه دارد. اسم این مهدکودک است. گفتم اینجا را فوراً مهدکودک بکنید. خانه سازمانیم را که تمام افسرهای ارتش برایش دست و پا می­شکستند، من دادم. خانه سازمانی را مهدکودک کردند. هیچ­وقت در عمرم از خانه سازمانی استفاده نکردم. بنابراین این یک کف نفس است. این آدم می­رسد به جایی می­تواند کف نفس. وقتی که خانه جدیدم را ساختم این خانه­ام را ماهی ۴۰ هزار تومان اجاره دادم. خانه­ای که تویش نشستم ۴۰ هزار تومان اجاره دادم. خوب ۴۰ هزار تومان آن اول که می­دادم خوب کمتر می­دادم ۳۰ تا می­­دادم. اجاره کمتر بود ۲۰ تا می­دادم. ۲۰ تا پول بود، پول را هر کسی دوست دارد. اما توانستم کف نفس این‌قدر بکنم که نروم توی آن خانه سازمانی بنشینم و تو خانه خودم بنشینم. هر افسر دیگری که جای من بود، می­رفتن این خانه­اش را اجاره می­داد از روز اول. همین شکل است در طبقات مختلف. یک شاه مملکت باید کف نفس داشته باشد چون شاه است. یک رئیس ستاد بزرگ باید کف نفس داشته باشد، یک کسی که وزیر می­شود باید کف نفس داشته باشد، یک کسی که نخست­وزیر می­شود باید… یک کسی که به یک مقام بزرگ رسید، باید از خودگذشتگی داشته باشد، باید کف نفس داشته باشد. این کف نفس تو همه چیز است. از نظر سکس است، از نظر پول است، از نظر مال است، از نظر مقام است، از نظر خودستایی، خود نشان دادن همه چیز است. اگر کف نفس داشته باشید بد هم پیش نمی­­آید اما اگر کف نفس نداشته باشد، خوب نیست.

س- تیمسار، چرا کمپانی یاشا از آقای محوی گرفته شد؟

ج- یاشی؟

ج- بله.

ج- به­طور اصولی، اعلی‌حضرت خوب فکر می­کرد. این اعلی‌حضرت به من می­گفت: «تو باید به عنوان. .» من یک تاجر دولتی بودم، من قدرت تجارتی داشتم ولی دولتی بودم.

اعلی‌حضرت خیلی خوب می­شناخت مرا، می­دانست که من نه شهوت جاه دارم، نه شهوت مقام دارم، نه شهوت پول. می­دانست که من می­خواهم به مردم خدمت بکنم. خوب این را می­دانست. بنابراین، به من می­گفت: «آن چیزهایی که صنایع مادر کشور است برای مردم اینها را تو بگیر، نگذار دست اینها باشند». اعلی‌حضرت به من می­گفت: «ایرتاکسی را بگیر از اینها». اعلی‌حضرت به من می­گفت: «ایرتاکسی از دست خاتم، محوی، ایزی ران­باشی اینها را از دست اینها بگیر».

س- ایزی ران هم در این مقوله است؟

ج- بله. می­گفت: «اینها صنایع مادر مملکتند، این صنایع مادر مملکت نباید در دست عوامل مادی باشد». آن­وقت بعضی­ها، آقای دکتر این را خیلی دقت بکنید، این طرز تفکر شاه را به سوسیالیستی تعبیر می­کنند و یکی از دلایل سقوط شاه را هم این را می­دانندها. چون اعلی‌حضرت به من می­گفت: «باید صنایع مادر در دست تو تمرکز پیدا بکند». آن­وقت این را من شنیدم: خیلی­ها می­گفتند اعلی‌حضرت این آخرها داشت می­رفت به سمت سوسیالیستی. اگر ما ایزی­ران یا اینها را خریدیم… مثلاً تمام ایران را IBM گرفته بود، من وقتی می­گویم اینها بد فکر نمی­کردند، آن­وقت برای IBM ما لازم بود رقیب پیدا می­کردیم. هانی­ول رقیب IBM شد. آن­وقت IBM آمده بود تمام ایران، تمام ادارات، همه جا را گرفته بود. ما سعی کردیم هانی­ول را بگیریم و یک کاری بکنیم که هانی­ول دست منافع اشخاص نباشد، جوان­ها توی آن بیایند. شما نمی­توانید باور بکنید ما چقدر جوان به کار گذشته بودیم. این اردلان را من سر جوان­ها گذاشته بودم و مرتب تیم می­فرستادند.

س- کدام اردلان آقا؟

ج- دریاسالار اردلان. الانه در اینجاست. من این را سر صنایع الکترونیک گذاشته بودم و سر این صنایع گذاشته بودم. این یک جوان فعال، صحیح­العمل، درست کردار و من تمام این قدرت­ها را داده بودم به این. شما نمی­دانید این چه کارها کرده بود. تمام این جوان­های نخبه ایران را برداشته بود آورده بود ایران. در ایران مرکز تحقیقات درست کرده بود. الکترونیک درست کرده بود، همه چیز و من به این میدان می­دادم و این هانی­ول و ایزایران اینها را من می­خریدم می­دادم دست این برای جوان­های مملکت. من می­گفتم ۶۵ میلیون می­دادم سگ­خور بگذار برود، بگذار یک کار این فقط باشد دیگر کسی دنبال این نیاید. ما این را بگذاریم دست جوان­های مملکت. جوان­های مملکت حقوق بگیرند، زندگی بکنند، کار بکنند. نیت ما خوب داشتیم. اگر کار بد شده، خوب بد شده، ولی نیت خوب بود.

س- تیمسار، چرا اسم آقای محوی وارد لیست سیاه شد؟

ج- این را که برایتان گفتم یک دفعه.

س- بله شما گفتید وارد لیست سیاه کردید ولی نگفتید چرا؟

ج- به شما گفتم. ببینید، گفتم وقتی که ما یک طرح Ibex داشتیم، طرح Ibex سری بود، یک طرح استراق سمع بود.

س- بله فرمودید.

ج- آن­وقت ارتشبد خاتم، من موافقت دولت آمریکا را گرفتم، یک طرح سری را به این گفته بود این رفته بود نمایندگی گرفته بود.

س- بله فرمودید این را، اجازه بفرمایید برویم سر سؤال دیگر. آیا واقعاً آقای محوی تمام ثروتش را به بنیاد محوی داد؟

ج- او زیرک­تر از این است، زرنگ­تر از این است که این حرف­ها باشد آقای دکتر. او می­داند چه کار بکند، او خیلی خوب می­داند چه کار می­کند. شما مطمئن باشید که یک دینار به بنیاد محوی نداده اصلاً چنین بنیادی وجود خارجی نداشته.

س- چرا شاه رئیس افتخاری بنیاد محوی شد؟

ج- من خبر ندارم از این. شاه به من گفت که محوی بنیاد دارد ولی من از این خبر ندارم.

س- ارتباط آقای محوی با آن داستان دریاسالار یا دریادار شفیعی و رمزی عطایی چه بود آقا؟

ج- این من فکر می­کنم هر چه بوده یک چیزهایی بوده ولی…

س- شما اطلاع دست اول از آن ندارید؟

ج- من اطلاع دست اول… ولی ببینید این را فقط یک جمله برای شما بگویم. می­دانید همین شکلی که خمینی سر در گوادالوپ، سر پنج رهبر بزرگ دنیا کلاه را گذاشته و همه اینها را گول زده، شما مطمئن باشید که عطایی نمی­تواند محوی را گول بزند و محوی اینها را گول زده. حتم بدانید. این جزء واقعیات این است.

س- چرا آقای محوی ایران را ترک کرد؟

ج- برای اینکه پول دارد اینجا، همه چیز دارد اینجا.

س- خوب در ایران هم داشت آقا.

ج- خوب در ایران ممکن بود از او بگیرند، اینجا دیگر نمی­توانند از او بگیرند. الانه خانه­اش را دارند به او پس می­دهند برای اینکه خانه­اش مال یک زن خارجی است.

س- تیمسار، در چه زمانی بود که شما از بیماری شاه اطلاع پیدا کردید؟

ج- من تا لحظه آخر هم اطلاع پیدا نکردم، من در واشنگتن وقتی که آمدم اطلاع پیدا کردم. من هیچ­وقت اطلاع نداشتم.

س- شما در نشست قبلی صحبت کردید و این جلسه هم گفتید شما شاه را تشویق کردید در مقابل خمینی مقاومت بکند.

ج- بله همیشه گفتم.

س- و دست به اقدام قاطع بزند. چه نوع اقدامی را شما درنظر داشتید و پیشنهاد کردید؟

ج- من همان شعری را که برای شما گفتم، همان شعر است.

س- بله. ولی چه اقدامی را عملاً درنظر داشتید که انجام بشود؟ دقیقاً چه پیشنهادی دادید به شاه که چه بکند؟

ج- به­طور کلی، من می­گفتم باید تصمیم گرفت. بدترین چیز در یک مملکت بی­تصمیمی است. نباید آدم تصمیم بگیرد که تصمیم نگیرم، باید یک تصمیم قاطع گرفت. گفتم باید سرچشمه را از اول می­گرفتند. وقتی که شلوغ شد نباید به امید آمریکا باشد، باید جلوی شلوغی را می­گرفت. وقتی که من می­دانستم که مقدم تمام صورت اشخاص را دارد، خوب یک روزی اینها را می­گرفت طوری نمی­شد. به فرض اینکه صدنفر، صدوپنجاه نفر کشته می­شدند، بهتر از این بود که هر چه افسر است کشته بشود و مملکت به این روز بیفتد. من این شکلی فکر می­کنم. حالا ممکن است شما خودتان الانه وضع را بهتر بدانید. من نمی­دانم شما عقیده­تان چیست، ولی من می­گفتم مردمی که جمع شدند برای اینکه من می­دانم که یک تیر با هلیکوپتر روی کسی تیراندازی نشد. برای اینکه الانه باز هم گفتم، من معتقدم که آن میدان ژاله را سرباز نکشت، حالا هر کسی هر چه بگوید من می­گویم فلسطینی­ها زدند.

س- شما از دوران کابینه شریف امامی چه خاطراتی دارید؟ شما شخصاً اعتماد داشتید که شریف امامی بتواند اوضاع سیاسی ایران را آرام بکند؟

ج- نخیر، نخیر. وقتی که شریف امامی آمد نخست­وزیر شد، یکی از شیوخ عرب آمده بود به ایران و سازمان امنیت…

س- چه کسی بود آقا؟ شیخ زاید؟

ج- نمی­دانم یک کسی بود یادم نمی­آید کی بود و سازمان امنیت یک محل پذیرایی داشت و سازمان امنیت آنجا مهمانی داده بود. شریف امامی هم تو آن مهمانی بود. شریف امامی به من که رسید گفت: «یک چند بیلیون دلار از پول اعتبار دفاعی در اختیار ما بگذار». من گفتم که برای اطلاع شما از بودجه دفاعی این‌قدر است می­خواهید مملکت را اداره بکنید؟ و این این‌قدر اصلاً از مملکت بی­اطلاع بود. نمی­دانست که در تمام دوران محمدرضا ما اصلاً ۵/۱۴ بیلیون دلار چیز خریدیم و حالا بنده ۵/۱۴ بیلیون را بنده ده، پانزده بیلیونش را می­توانم به ایشان بدهم؟ ایشان اصلاً رقم نمی­دانست، عدد نمی­دانست. من نمی­دانم چه شکلی بود و ضمناً یک دفعه هم تو دفترش دیدم گفت: «آقا وضع خیلی بد است. یک خرده پول به ما بده». آن­وقت من یک مقداری پول داشتم، این پول کجا بود؟ این پول را الان به شما می­گویم. من سیستم دفاعی می­خریدم. سیستم دفاعی عبارت بود از concurrent spare parts, end item این را من می­خریدم. آن­وقت بعدش نیروها خودشان قطعه یدکی می­خریدند. وقتی که نیروها قطعه یدکی می­خریدند، اینها بودجه هر سال را باید همان سال خرج می­کردند ولی شما وقتی که order می­دهید order Lead-time دارد براساس آن Lead-time به شما می­دهند. اینها تمام بودجه سالشان را می­دادند اینجا تو treasury می­ماند. آن­وقت از اینکه اعتبارشان برنگردد، ان­وقت دو، سه سال دیگر پول می­گرفتند. یک وقت من خبردار شدم در حدود دویست، دویست­وپنجاه میلیون دلار نیروها در اینجا پول داشتند، این به حساب آن­وقت می­شد دوهزار و پانصدمیلیون تومان، یک همچین چیزهایی، یک رقم خیلی بزرگی. من رفتم پهلوی شاه به شاه گفتم اعلی‌حضرت وضع این شکلی است این پول ارزش دارد value دارد، منفعت دارد. اجازه می­فرمایید من صحبت بکنم. منفعت این را بگیرم. اگر نگرفتم خود پول را می­گیرم. من که طبق قانون قدرت تجارتی دارم من برایشان می­خرم، ولی این پول را من مصرف می­کنم به یک شکلی که به نفع مملکت باشد. اعلی‌حضرت گفت: «برو آمریکا و بکن». آمدم آمریکا و گفتم. گفتند که Treasury منفعت نمی­دهد. گفتم اگر منفعت نمی­دهید، پول value دارد، منفعت این را یک کسی دارد می­گیرد. اگر نمی­دهید پول ما را پس بدهید به خودمان. ما این پول را گرفتیم، قراردادها را هم ادامه دادیم. رفتیم پهلوی شاه، گفتم اعلی‌حضرت، من یک پیشنهاد دارم. این پول را بگیرید بدهید بانک سپه. هم بانک سپه تقویت می­شود. از این پول من یک بهره خیلی جزئی می­گیرم برای کارگرها خانه می­سازم به آن­ها می­فروشم. کمک می­کنم به بانک سپه و بانک سپه وام مسکن به درجه­داران بدهد و این پول را من دادم به بانک. اما اعلی‌حضرت هیچ­کس دیگر نباید بفهمد برای اینکه اگر کس دیگری بفهمد، مملکت به هم می­خورد. ببینید اینها یک چیزهایی است که هیچ­کس نمی­داند و فقط دزدی کردن و اینها را هو می­اندازند ولی اینها را نمی­گویند. این هزاروپانصد، دوهزار الان کمیتش یادم نیست، این را گذاشتم تو بانک سپه که وام بدهیم به درجه­داران که همه چیز بخرند. آن­وقت من یکی از آن دلایلی که… من می­دانستم غنی­آباد وقف است آقای حاج ملاعلی کنی است. اینها می­دانید می­کشتند آدم را، اینها برای این موقوفات. اعلی‌حضرت گفت: «چه کار بکنیم؟» گفتم من این زمین­های وقف نزدیک غنی­اباد که کارخانه می­سازیم می­گیرم آنجا خانه درست می­کنم. خانه­های یک اتاق خوابه، دو اتاق خوابه با حیاط یک طبقه اینها را می­فروشم به کارگرها. هزار تومان از اینها پیش قسط می­گیرم، دوهزار تومان پیش قسط می­گیرم از اینها، بقیه­اش را هم سی­ساله بدهند. نتوانستند بدهند، ندهند. ماهی صدتومان بدهند. نتوانستند هم ندهند. آن­وقت ما فکر می­کنم دوهزار خانه­اش درست شد و تحویل دادیم. می­دانید صحت عمل، صحت این کار و درستی این کار و صداقت در این کار این بود که یک صدا بیرون نیامد. شما نمی­توانید صنار به یک کارگر بدهید، یکی دیگر صدایش درنیاید. این عمل طوری شد که صدا از احدی درنیامد. ما این پول­ها را خانه درست کردیم و هزار یا دوهزار تایش تمام شد. آب، خانه از یک بهره کوچک به درجه­داران هم وام دادیم. آن­وقت آخر سر از اصل این پول من دادم به شریف امامی یک مقداری، یادم نیست چقدر. ولی من برنامه­ام این بود که در حدود چهار، پنج هزار خانه برای کارگرها درست بکنم با هزار دلار یواش یواش بدهند. آن­وقت آقای دکتر، وقتی که جنگ شروع شد، من برای شهربانی، همه می­ترسیدند به آن­ها نسبت دزدی بدهند. شهربانی اعتبار ساختمانش را می­داد من برایش خانه می­ساختم، ژاندارمری می­داد من برایش خانه می­ساختم، لشکر گارد می­داد من برایش خانه می­ساختم. من برای همه­شان خانه ساختم. شما در این دنیا یک نفر کنترات‌چی یا ساختمان هم که من صدها داشتم نمی­توانی پیدا بکنی که بتواند ادعا بکند یک دانه یک شاهی مستقیم، غیرمستقیم به هر شکل، به هر نحو، به من داده باشد و اینها را درست کردیم. اینها خوب است، اینها بد نبود برای مملکت خیلی خوب بود. آقای دکتر، این صنایع الکترونیک component factory که من در شیراز دست این دریاسالار اردلان، باید یک دفعه با دریاسالار اردلان اینترویو بکنید شما، ببینید این چه کرده. این هزاران جوان را به کار می­کشید. آخر مردم چه می­دانند آقای دکتر. آقای دکتر، من وقتی که جنگ ۱۹۶۵ جنگ هند و پاکستان شروع شد، اعلی‌حضرت یک کلمه به من گفت. گفت: «به پاکستان کمک کن، من به پاکستان کمک کردم، من فوراً رفتم در ستاد جنگی پاکستان…

س- بله فرمودید اینها را.

ج- اینها را گفتم؟

س- بله.

ج- آن­وقت این را هیچ­کس نمی­داند همه می­گویند همه دزدی کردند. نمی­داند که اگر یک دانه، یک شاهی به من دادند من به ارتشبد موسی به فرمانده کل قوای پاکستان با چک که این عکس این چک­های من تو safeام بود، برداشتند. محققاً من این را دادم برای بچه­های یتیم جنگ هند و پاکستان مرکز نگه‌داری بچه­ها درست بکنند.