روایتکننده: آقای محمد یگانه
تاریخ مصاحبه: ۹ جولای ۱۹۸۵
محل مصاحبه: شهر نیویورک، ایالت نیویورک
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۱۰
و به این ترتیب ایشان هنوز یعنی سه هزار و پانصد میلیون تومان یعنی در حدود پانصد میلیون دلار به سیستم بانکی مقروض ماندند در مقابل ایشان assetاش خیلی خیلی در حدود شاید صد و یعنی یک میلیارد و نیم تومان هم شاید نمیشد. بعد در عین حالیکه این رسیدگیها را ما میکردیم حکومت آموزگار عوض شد و حکومت شریفامامی هم آمد و در اینجا هم یک اتفاقاتی هم افتاده بود که ایادی ایشان یا به دستور ایشان یا هر چی، رفته بودند یکی دو نفر کشته بودند.
س- یکی دو نفر چه اشخاصی را آقا؟
ج- گویا …
س- آدمهای …
ج- آدمهایی بودند که اینها …
س- رؤسای بانکها؟
ج- نه، نه، اینها گویا در یکی از قراء دهات اصفهان و یا جاهای دیگر که دعوا شده بود بین آن افراد از نقطهنظر منافعی که تصادم منافعی که با هژبر داشتند اینها این هم دستور داده بود که اینها سر به نیست بشوند و اینها. در هر حال یک جریان قتلی هم بهوجود آمده بود میگفتند که مسئولش دستور دهندهاش این است. بعد این موضوع بهاضافه موضوع مربوط به اینکه این مقدار پول را گرفته و در مقابلش asset ندارد و ممکن است گرفتاری ایجاد بشود و سوءاستفاده شده از این پولها، من درباره موضوع دوم مسائل مالی البته مسائل کشته شدن به وزارت دادگستری مربوط میشد و در آن موقع هم باهری وجود داشت ایشان بودند. از نقطهنظر مسائل مالی هم من اعلام جرمی مجبور شدم بکنم که این شخص چنین کارهایی کرده تا ما بتوانیم دست بگذاریم روی دارایی این شخص که شروع کرده بودند به حیف و میل کردن.
البته قبل از اینکه به اینجا برسیم یک حکایتی هست خیلی مهم این هم بایستی گفته باشم. آن هم عبارت ا این بود موقعی که ما سعی کردیم دست ایشان را قطع بکنیم از این بانکها که ایشان با نفوذ روی بانکها مثلاً بانک ایران و انگلیس یا ایران ژاپن یا بانک صادرات یا بانکهای دیگر میرفتند و سهامش را میخریدند تا نفوذ ایجاد کنند و پول بیرون بکشند ما گفتیم ایشان بایستی تمام سهامشان را بفروشند و وامهایی که گرفتند از سیستم بدهند. این هم مورد قبول قرار گرفت ولی به ما گفتند که بالاخره بعد از این اوضاع و احوال ایشان علاقهمند است حداقل در یک بانکی سهمی داشته باشد، بالاخره این یک …
س- کی به شما گفت آقا؟
ج- این را اگر اشتباه نکنم موقعی که من گزارش میدادم به شاه، شاه گفتند که وقتی که من گفتم بایستی دست ایشان از کلیه بانکها قطع بشود، ایشان گفتند که «حالا اینها اصرار میکنند اینها اینقدر چند سال است میرود و میآیند حالا ممکن است گذاشت در یک بانکی اینها سهمی داشته باشند.» بعد وقتی که با اینها تماس گرفتیم معلوم شد که اینها حاضرند تمام سهام را پس بدهند، فقط میخواهند در بانک ایرانیان سهام داشته باشند و در بانک ایرانیان هم آقای ابتهاج ایشان اجازه تأسیس آن بانک را گرفته بودند بعد از اینکه رفته بودند کنار و احترامی که ایشان داشتند و سوابقی که ایشان داشتند به ایشان احترام شده بود و کمک میخواستند بکنند کمک شده بود و این اجازه را داده بودند. و هژبر یزدانی سهام این بانکی که در آن روزها در حدود فرضاً تومانی ۱۵ ریال یا ۲۰ ریال بود در حدود تومانی ۴ تومان اینها از ابتهاج خرید. بنابراین وقتی که ابتهاج اوضاع و احوال را این طور دید که یک مرتبه دو برابر قیمت بازار این شخص حاضر شده سهامش را بخرد و در داخل هم با زنش گرفتاریهایی داشت در اداره این بانک زنش با هم گرفتاریهایی داشتند و راه نمیرفتند.
س- خانم آذر ابتهاج؟
ج- خانم آذر ابتهاج، و ما هم مجبور شده بودیم یک نفر از بانک مرکزی بدهیم که این بانک را اداره بکند، نادر، حالا اسمش یادم میآید …
س- خواهش میکنم.
ج- نادر اکرمی.
س- بله.
ج- که رئیس اداره اعتبارات ما بود، این را فرستادیم بانک را اداره بکند. بنا بر این از این لحاظ هم فکر کردیم که خیلی خوب، قبل از آن هم بایستی بگویم قبل از ایشان هم سمیعی بود سیروس سمیعی،
س- بله.
ج- رئیس آن بانک ایشان هم با دعواهایی که بین آذر ابتهاج و خود ابتهاج وجود داشت ایشان رفتند کنار. تا اینکه ما از بانک مرکزی نادر اکرمی را فرستادیم برای اداره آن بانک، البته زیرنظر مدیران، ما آنجا را نگرفته بودیم. به این ترتیب آقای هژبر یزدانی هم با تطمیع آقای ابتهاج آمدند سهامش را خریدند و آن موقع هم یواشیواش اوضاع و احوال داشت شلوغ میشد و نطفه انقلاب بهوجود آمده بود و بهسرعت پیشرفت میکرد و ایشان هم یک شخصی هستند با دید دنیایی و آیندهنگری خیلی مهم، این پولهایی که به دستشان رسیده بود بلافاصله از ایران خارج کردند و صلاح ندیدند که در ایران باشد.
ایشان به این ترتیب سوءاستفاده کردند ولی از دید من نسبت به آن امانتی که در اختیار ایشان گذاشته شده بود و دولت با بانک مرکزی با شدت یا یک همیچین شخصی مبارزه میکرد درحالیکه خود ابتهاج هم سالها رئیس بانک مرکزی بود، بیایند از این سؤاستفاده بکنند و تطمیع بشوند و این امانتی که در اختیار ایشان گذاشته شده بدهند بهدست یک چنین شخصی که این سوءاستفادهها بهدست ایشان شده بود در اقتصاد کشور.
س- البته آقای ابتهاج در مصاحبهشان اظهار کردند که هژبر یزدانی به تحریک شاه اقدام به چنین کاری کرده بوده و او هیچ راهحلی برای این موضوع نداشتته و ناچار بوده که سهام را بفروشد.
ج- این قابل تعجب است این حرف. هژبر یزدانی آقای ابتهاج را مگر مجبور میتوانست بکند که بیاید سهامش را بفروشد آن هم به چند برابر قیمت؟ و بهعلاوه هژبر یزدانی خودش از سالهای قبل میخواست سهام بانکهایی را بخرد حتی بانکی مانند بانک اصناف که در حال توقف بود و شاه هم مخالف بود. حتی با آن جریاناتی که قبلاً گفتم به ما اجازه داد که حتی نگذاریم صاحب سهمی بشود در بانک اصناف و یا بیاییم سهام بانکهای دیگر را از ایشان بگیریم. ولی چون هژبر این بانک را از همه بانکها شسته رفته تلقی میکرد و گرفتاریهای این بانک خیلی کمتر بود و میشد منابع بانک را به آسانی بیرون کشید بانک ایرانیان چنین وضعی را داشت. مقدار زیادی از این سپردههای بزرگی گرفته بود از این و آن و به تعداد افراد محدودی وام داده بود که میتوانستند از آنها پس بگیرند چندین هزار مشتری نداشت که بشود مثلاً از یکی پنج هزار تومان از یکی صدهزار تومان گرفت. ولی وامها هم گنده بود بنابراین برای ایشان خیلی خوب بود که به آسانی بتوانند این را بگیرند و بهعلاوه بانک هم پر منفعت دهنده بود چون هزینههایش خیلی کم بود و شعبات محدودی داشت. از این لحاظها به مزاج آقای هژبر یزدانی خیلی میخورد که یک همچین بانکی را داشته باشد و از طرف دیگر هم خیلی هم برای آقای ابتهاج صرفه داشت که بیاید آن بانکی که سهامش فرض کنید ۱۵ زار یا دو تومان است در بازار این را بفروشد چهار تومان یا بیشتر. معلوم بود ایشان را دارند تطمیع میکنند و ایشان هم تطمیع میشود. چرا ایشان مراجعه نکردند به بانک مرکزی، بانک مرکزی را در جریان بگذارند این اتفاقات را بگویند؟ یک مرتبه در مقابل دولت عمل انجام شدهای قرار گرفت در صورتیکه دولت و بانک مرکزی و وزارت دارایی داشتند ایشان را خلع ید میکردند از داشتن سهام بانک. نه این حرف آقای ابتهاج مبنای، به نظر من، factual ندارد ایشان برای دفاع از کار ناصحیحی که خودشان کردند این حرف را کشیدند جلو.
س- شما دیگر اقدام نفرمودید ببینید که آقای هژبر یزدانی آن سرمایه را از کجا آورده بود که تمام سهام بانک ایرانیان را بخرد؟
ج- آن البته دیگر در داخل پنجهزار و ششصد میلیون تومان دیگر محو بود این مسئله.
س- بله.
ج- ولی وقتی که ما شروع کردیم این سهام را بگیریم مهمترین مسئلهای که برای ما وجود داشت در گرفتن این سهام، گرفتن سهام بانک صادرات و واردات بود. بانک صادرات و واردات بیش از سه هزار تا شعبه داشت مردم وقتی که این را حس میکردند این بانک افتاده به اختیار یک شخصی مانند هژبر یزدانی و میخواهد از این بانک سوءاستفاده بکند خودش هم بهاییست، و مردم هم تحت نفوذ ملاها و ملاها هم از منبرها دارند تبلیغات خودشان را میکنند، میتوانستند این دومین بانک بزرگ ایران را و از نقطه نظر خصوصی مهمترین بانک ایران را در ۲۴ ساعت متوقفش بکنند.
نقشهای که کشیده بودند از این قرار بود. روزی رئیس بانک مرکزی که آقای مهران بودند آمدند پیش من وزیر اقتصاد و دارایی و گفتند «پیشنهادی هست از طرف تیمسار نصیری رئیس ساواک به این ترتیب که وضع بانک صادرات و واردات بد است مدیریتش بد است و برای نجات بانک بایستی مدیریتش عوض بشود. تا موقعی که آقای محمدعلی مفرح رئیس این بانک در تهران است ایشان نمیگذارد این بانک سالم بشود. جلوی اقداماتی که لازم است بایستی گرفت ایشان میگیرند. پس بایستی ایشان را از ایران تبعید کرد به خارج در غیاب ایشان مجمع عمومی را دعوت کرد مسائل بانک را مطرح کرد و بعداً هیئت مدیره جدیدی را بهوجود آورد.» نظر بر این بود که گروه هژبر با سهام زیادی که گرفتند به دست آوردند اینها یک مرتبه مدیریت بانک را بهعهده بگیرند و دستاندازی بکنند به این سیصدوپنجاه میلیارد تومان منابعی که این بانک در اختیار دارد.
در برابر این پیشنهاد جواب من این بود که مخالفش بودم که البته بانک صادرات و واردات یک ضعف مدیریت دارد این شخص پیر شده نمیتواند به بانک رسیدگی بکند ولی این بانک ساخته و پرداخته این شخص است بچهاش است این را بهوجود آورده و علاقه دارد به این بانک و این است که میتواند کمک بکند در اصلاح بانک میتوانیم با او بنشینیم صحبت بکنیم از او کمک بگیریم افراد جدیدی را بیاوریم از طریق بانک مرکزی وارد این بانک بکنیم که این بانک را مدیریتش را تغییر بدهیم. بنابراین به نظر این وزارتخانه، به نظر شخص من این میرسد که اگر آقای مفرح امروز بخواهد از ایران برای حتی یک معالجهای از کشور خارج بشود بایستی در سرحدات جلوی ایشان را گرفت و نگذاشت برود از کشور خارج بشود تا اینکه ما بتوانیم این بانک را درستش بکنیم به دست خود ایشان و ایشان آن وقت هر کاری که میخواهند بکنند. البته ایشان میتوانستند رئیس هیئت مدیره بشوند بعد مدیر عامل جدید را آورد گذاشت با چند تا مدیر جدیدی که این بانک را
س- اداره کنند
ج- اداره بکنند. بعد این نظر ما مورد مخالفت ساواک قرار گرفت بعد قرار شد برویم پیش نخستوزیر. پیش نخستوزیر که بودیم ایشان نظرات هر دو طرف را شنیدند هم وزارت دارایی و هم ساواک، تیمسار نصیری آنجا بود، رئیس بانک مرکزی بود، من بودم و آقای جمشید آموزگار.
نظر من این بود که بایستی سهامی که ایشان خریده است از بانک صادرات این سهام بایستی پس داده بشود و ایشان بایستی خلع ید بشود نسبت به سهامی که از بانک صادرات و یا از بانکهای دیگر دارد. این بهشدت مورد حمله آقای تیمسار نصیری قرار گرفت، ایشان نظرش این بود که میگفت، «مگر این مملکت قانون ندارد؟ این مملکت مردم صاحب اموال خودشان نیستند؟ شما میروید از مردم خلع ید میکنید.» البته این حرفی بود. ولی در مقابل حرف ما هم عبارت از این بود که اول بایستی دید این سهام را ایشان به چه ترتیبی بهدست آوردند و برای چه منظوری بهدست آوردند؟ ایشان برای کشیدن liquidity نقدینگی این بانکها این کار را کردند و برای سوءاستفاده است این کار دارند میکنند و پولی خودشان نداشتند که بیاورند سرمایه خودشان نداشتند رفتند از آن بانکها گرفتند سهام را خریدند و دارند نقدینگی پولهای این بانکها را دارند میکشند بیرون، این خود وضع است. بهعلاوه در این مملکت مگر قانونی نبود که افراد دارای املاک خودشان بشوند؟ مردم صاحب املاک خودشان بودند، دهات خودشان بودند و چرا آمدند روزی گفتند که این دهات بایستی تقسیم بشود، هیچ قانونی هم نگذشت از طرف دولت اعلام میشد آقای رفسنجانی بود، کی بود؟
س- بله ارسنجانی وزیر کشاورزی آقای امینی.
ج- بله ارسنجانی، ایشان رفتند دنبال کار و فلان.
س- با تصویبنامه.
ج- با تصویبنامه. و بهعلاوه مگر قانونی وجود دارد درباره اینکه سهام کارخانجات ۴۹ درصدش گرفته بشود و داده بشود به کارگران. ما از صاحبان صنایع میگیریم و میدهیم به کارگران. قانونی هم وجود ندارد در این باره. پس اگر مصالح مملکت چنین ایجاب کرد که در این مملکت این املاک را بگیرند و توزیع بکنند بهخاطر مصالح مملکت و غیره این کار را کردند در این صورت که معلوم است که این کار ناصحیحی است بایستی این کار ناصحیحی را انجام داد. به علاوه مگر نمیبینید در اینجا آیات قم پا شدند پولهای خودشان را کشیدند از این بانک بیرون میگویند این بانک افتاده دست این شخص. بعد ایشان گفتند، «چطوری؟ میگویند که بهاییست؟ ما این ترتیبش را میدهیم، من فردا ترتیبش را میدهم که ایشان بیایند یک روضه حضرت عباسی در آنچا بگذارند در خانهشان و پیش یکی از این آیات هم میبریم که ایشان در آنجا بگوید که من مسلمان هستم اشهدان لاالهالاالله تمام میشود میرود این که گرفتاری ندارد.» بعد این حرف این آقایی بود که رئیس اطلاعات یا ساواک بود.
س- تیمسار نصیری.
ج- بله. ولی آقای آموزگار گفت «این حرفها مورد قبول من نیست» و تأیید کرد موقعیت وزارت
س- دارایی.
ج- اقتصاد و دارایی را و این راهی که وزارت دارایی میگوید این راه صحیحتریست بایستی این راه رفت. در هر حال من مطالب را بهعرض مبارک ملوکانه میرسانم و اوامر ایشان ابلاغ خواهد شد به شما.» و ایشان هم میدانستند تیمسار نصیری و ایادی و غیره و فلان از این دست نمیکشند میبایستی در آنجا مسئله را حل کرد. و به این ترتیب رفتند و از شاه موافقتشان را گرفتند که راهی که ما پیشنهاد کردیم عملی بشود و سهامم را گرفتیم و دادیم پس دادیم به بانک صادرات. بله این بود این جریانات، ولی یکی دو تا هم نکته جالبی هست به آن اشاره بکنم. حالا موقعی است که آقای هژبر یزدانی در زندان هستند و آقای سلمانپور شدند رئیس بانک ایرانیان که ایشان قائم مقام بانک مرکزی بود کارهای ناصحیحی که کرده بود من بیرون کرده بودم از آنجا.
س- اسم کوچک ایشان چی بود آقا؟
ج- سلمانپور اسم کوچکش حالا یادم نیست، ایشان هم
س- بله میشود پیدا کرد.
ج- از آن گروه بود از گروه همان هژبر یزدانی بود. حالا ایشان بعداً رفت رئیس بانک ایران و ژاپن شد همان موقعی بود که بنا بود که در دفتر ایشان این معاملات بانک اصناف عملی بشود و آقای هژبر یزدانی برود بفروشد سهام را به بانک توسعه صنعتی و معدنی بعد هم بانک توسعه صنعتی و معدنی هم به مردم بفروشد این سهام را. در هر حال ایشان را همان بانک ایران و ژاپن هم که لاجوردیها صاحبان سهام اصلیشان بودند و این شخص را برده بودند مدیرعامل آن بانک شده بود و بدون اینکه از من کسب نظری بکنند برای اینکه ممکن بود بپرسند که آقای رئیس بانک مرکزی شما این را بیرون کردید چرا بیرون کردید؟ معمولاً این کارها را میکنند. حالا در هر حال مسئولیتی برای ما وجود نداشت دیگر خودشان استخدام کرده بودند برای اینکه از من میپرسیدند مجبور بودم که حقیقت را بگویم که این شخص شخصی است غیرقابل اطمینان و اعتماد.
و بعد از چند ماهی که مدتی که ایشان در آنجا بودند بهعنوان مدیرعامل سلمانپور بانک را به کثافت کشانده بودند. مقادیر زیادی برای خودشان برداشت کرده بودند برای زنشان وام داده بودند. پسرشان را فرستاده بودند به خارج، نمیدانم، برای خودشان اتومبیلی گرفته بودند برای بانک بعد از آن به خودش فروخته بود. مقدار زیادی بین خودشان معاملات بانک، گرفتاریهایی ایجاد شده بود در هر حال، آنها هم متوجه سوءمدیریت آقای سلمانپور شدند و ایشان را بیرون کردند و سلمانپور حالا رفته شده رئیس بانک ایرانیان بانک آقای هژبر یزدانی و آن نادر اکرمی که ما از بانک مرکزی فرستاده بودیم آدم صحیحالعملی بود ایشان نتوانسته بود کار بکند با هژبر یزدانی.
در این موقع به من خبر آمد که بله آقای سلمانپور آمده در دفتری که وجود دارد برای فروش سهام در بورس تهران، در دفتر خودشان، ببخشید، صاحبان سهام در این دفترش در خود بانک وجود دارد که چه افرادی صاحبان سهام این بانک هستند یا این شرکت هستند، و آن روز هم هر روز هم که معامله اتفاق بیفتد آن وقت بایستی که آنجا در دفتر بنویسند که امروز از بورس خبر رسید که فلان بابا ده تا سهم فروخت به فلان بابا صاحب سهم شد. و ایشان برای اینکه معاملات قبلی نشان بده آمده چند جا را خالی گذاشته و امضاء کرده مقابلش که هر موقعی که خواستند بلافاصله بتوانند سهام را به اسم خودشان چیز بکنند سهامی که هژبر یزدانی دارد.
ایشان وکیل هژبر یزدانی هم بوده غیر از مدیرعامل بانک بودن. بعد آقای هژبر یزدانی گویا یک رفیقهای داشت ایشان این رفیقه، حالا اسمش یادم نیست.
س- بله مهم نیست آقا.
ج- وکیل مجلس بود. بعد یکی از این آقایان وزراء که وزیر مشاور بود به نظرم یزدانپناه بود اسمش، ایشان با هزار اصرار، من این شخص را نمیدانستم اطلاع نداشتم فقط گفتند یک خانم وکیل مجلس خیلی مسئلهای دارد که میخواهد بیاید به وزارت دارایی مربوط میشود با وزیر دارایی مطرح بکند. من هم که پرسیدم مسئله چیست تا من ببینم به کی مربوط میشود در این دستگاه به ایشان مراجعه بشود، گفتند نه فقط میخواهد شما را ببیند ولی من نمیدانم مسئله چیست؟ تا اینکه آمدند و شروع کردند این خانم نشست و وکیل مجلس، به گریه و زاری که «بله هژبر را انداختید به حبس ایشان در زندان هستند و بعد آقای سلمانپور هم در آنجا نشسته وکالت دارد و دارد تقسیم میکند دارایی این شخص را بین افراد.» و خلاصه ایشان خیلی از این کار ناراحت شده بود برای اینکه سهمی گویا به ایشان هم میبایستی برسد به ایشان هم یک انتقالاتی بشود از آن لحاظ.
البته ما کاری برایشان نمیتوانستیم انجام بدهیم جز اینکه ما به این موضوع رسیدگی بکنیم و ببینیم که چه اتفاقاتی افتاده ولی رفتیم دیدیم که آره ایشان همچین کارهایی را انجام داده. ما در عین حالیکه اعلام جرم کرده بودیم برعلیه هژیر یزدانی خواستیم که جلوی تمام این معاملات هم گرفته بشود.
خلاصه به این ترتیب جلوی این انتقالات را و غیره را ما گرفتیم و ایشان هم در زندان بودند بالاخره حکومت شریفامامی هم رفت کنار و تا اینکه ایشان از زندان بیرون آمدند و آن طوری که من شنیدم اینها اعتباری گرفته بودند از یکی از این بانکهای آمریکایی به مبلغ چهلوپنج میلیون دلار برای بانک ایرانیان. اگر اشتباه بکنم این بانک هم بانک First National City نیویورک بود. و از این سی میلیون دلار استفاده کرده بودند برای کارهایی که در ایران داشتند و پانزده میلیون دلارش مانده بود و گویا در آن روزهای نزدیک به انقلاب بوده دستور انتقال بقیه پانزده میلیون دلار را میدهند به حساب مخصوص. این را از یکی از همکاران سابق خودم شنیدم که در حال حاضر در یکی از بانکهای انگلستان کار میکند و مقام مهمی هم دارد و تماس دارد با این بانکها، ایشان حکایت میکرد که وارد جریان بود.
بله، و از این پانزده میلیون دلار ده میلیون دلارش را میریزند به حساب آقای هژبر یزدانی بقیهاش هم دو سه میلیون دلارش را به سلمانپور یعنی سلمانپور برداشت میکند از این حساب و دو میلیون دلارش را هم بین سایر افراد پخش میشود. و ایشان موقعی که میآیند از ایران بیرون یعنی بعد از انقلاب همان موقع انقلاب که ایشان از زندان میآید بیرون و بعد از ایران خارج میشود و این پول در اختیارش بوده که با این پول میرود کاستاریکا. و حتی این را هم شنیدم که رفته بوده پیش شاه شکایت بکند که در دوره شما بعد از خدماتی که به شما کردیم آخرش ما را به زندان انداختند ولی معهذا ما آمدیم به شما خدمت بکنیم و ده میلیون دلار هم داریم که از این دو میلیون دلارش برای ما کافیست بقیه در اختیار شما هر کاری میخواهید بکنید.
ایشان هم …
س- وقتی که شاه از ایران خارج شده بود؟
ج- ایشان در پاناما بوده.
س- در پاناما.
ج- بعد شاه میگوید، «احتیاج ندارم من بروید خودتان هر کاری میخواهید بکنید.» این بله، جریان آقای هژبر یزدانی بود تا آنجایی که من شخصاً در جریان بودم و اطلاعاتی داشتم.
س- بله. شما در بخش اول مصاحبه به موضوع گرفتاری با رضاییها اشاره کردید. ممکن است از حضورتان تقاضا کنم که این موضوع را یک مقداری بشکافید و توضیح بفرمایید؟
ج- والا راجع به رضاییها این را قبلاً بایستی بگویم که ما آن روزهای اولی که من وارد وزارت اقتصاد شده بودم، نظر بسیار مثبتی نسبت به این برادران وجود داشت برای اینکه اینها افرادی بودند زحمتکش و رفته بودند خیلی فعالیت کرده بودند در توسعه معادن و در عین حال محصولات این معادن هم به خارج صادر میشد و گرفتاریهایی پیش آمد در بازارهای خارج نسبت به این محصولات، وزارت اقتصاد به اینها کمک کرد و وقتی که قیمتها رفت بالا خودشان آمدند حتی گفتند که، «ما دیگر از شما subsidy نمیخواهیم کمک نمیخواهیم برای اینکه ما میتوانیم روی پای خودمان بایستیم.» و الا کارخانجاتشان در آن دوره بحرانی تعطیل میشد و هزاران کارگر بیکار میشدند. این یک همچین نظری نسبت به این برادران وجود داشت و اینها هم مقدار زیادی یعنی فعالیتهای زیادی داشتند در رشتههای معدنی و اینها. و بعد افتادند دنبال ایجاد کارخانجات فلزی که این دو تا یا سه تا برادر بودند، محمود و علی و قاسم رضایی.
قاسم در دولت کار میکرد و علی رفت دنبال صنایع و آن یکی برادر رفت دنبال معادن محمود. و ایشان باز با جدیت تمام رفته بودند میخواستند یک کارخانه نوردی ایجاد بکنند و در مقابل ایشان یک واحد دیگری هم ایجاد میشد که بعضی از این صاحبان نفوذ نسبت به آن علاقه زیادی داشتند آن به راه بیافتد و آنها هم خیلی زودتر شروع کرده بودند ولی کارشان جلو نمیرفت. و آقای شریفامامی هم خیلی علاقه به آن طرح داشتند. من هم ناظر دولت بودم در بانک توسعه صنعتی و معدنی که رئیس هیئت مدیرهاش آقای شریفامامی بودند و مدیر عاملش هم آقای خردجو. وقتی که تقاضای علی رضایی مطرح شد ثابت و دیگران و خود شریفامامی نظر مساعد نداشتند من با نهایت شدت از این طرح دفاع کردم که وزارت اقتصاد پروانهاش را داده و feasibilityاش در اینجا موجود است دلیلی وجود ندارد که ما این تقاضا را به عقب بیندازیم، برای چه؟
برای اینکه آن نمیرود جلو، این حرف صحیحی نیست ما جلوی توسعه صنایع را داریم میگیریم. من هم شخصاً هیچ تماسی نداشتم و این مسئله هم وظیفه من بود انجام شده بود و به این ترتیب ما کمکهای خودمان را میکردیم به این دستگاهها به این افراد که دنبال ایجاد صنایع بروند در آن زمینه بود. و حتی هیچ گزارشی هم نه به وزیر خودم در این باره میدادم یا دادم و نه با کسی اصلاً مطرح کردم. ولی یک روز خود علی رضایی آمد پیش من و خیلی اظهار تشکر و از او پرسیدم برای چه؟ یادم رفت این مسئله. گفت، «آقا راجع به …» گفتم، «وظیفه ما بوده اگر به تو پروانه دادیم مطرح هم میشود مورد تأیید ماست بدانید که مورد تأیید ماست.» ایشان به این ترتیب شروع کرده بود درست و فعال و اینها.
ولی مثل سایر یا تعداد زیادی از این افراد اینها وقتی که به مراحلی رسیدند میخواهند بلند پروازی بکنند یا از مسیر خارج میشوند. ایشان وقتی که رفتند دنبال این کار بعد یواشیواش حرفهایی شروع کرد بیرون آمدن که بله ایشان که صاحب اصلی این کارخانه هستند در خرید این کارخانه شرکتی بهوجود آوردند و در آنجا کمیسیونهایی برای خودشان میگیرند. این را رفتیم از جاهایی سعی کردیم رسیدگی بکنیم دیدیم که بیمبنا هم نیست. یواشیواش شروع شد معلوم شد که ایشان هم. حالا این در بخش دولتی مربوط نمیشود در بخش خصوصی میشود بخش خصوصیها به سر همدیگر دارند کلاه میگذارند. بعد آمدیم بهتدریج آره ایشان میخواهد فعالیتهای بیشتری ایجاد بکند خوب بهجای خود مطلوب، ولی از راههای ناصحیح رفتن. برای اینکه بتواند مثل هژبر یزدانی این دستگاهها را تحت نفوذ خودش قرار بدهد، رفت مبالغ کلانی خرج کرد، به قریب پول دادن و آجودان شاه شدن، نشان گرفتن، از این قبیل کارها که نزدیک بشود به دربار و از نفوذ دربار استفاده بکند و به این ترتیب بتواند از منابعی که وجود دارد از آنها صحیح ناصحیح استفاده بکند. و آخرش میرسید که ما شروع کردیم به تصادم.
ایشان قبل از اینکه من بانک مرکزی بروم به ایشان اجازه تأسیس بانکی داده بودند. بانک شهریار و با یک سرمایه فرض کنید در حدود دویست میلیون تومان یا هر چی. ایشان این بانک را که اکثریت سهامش را داشت بدون اینکه پولی خودش بگذارد ایجاد کرد. یعنی رفت یک مقدار سهامش را که فرض کنید به دیگران فروخت از آنها پولش را گرفت و بقیه سهامی که در دست خودش بود رفت از آقای خوشکیش وامی گرفت فرض کنید در حدود چهل پنجاه میلیون تومان شصت میلیون تومان هر چی، بعد بانکی که شما دارید میتوانید روزی که شروع میکنید با نصف ارزش سهام شروع بکنید اگر دویست میلیون تومان سرمایه بانک است شما میتوانید با صد میلیون تومان شروع بکنید. بنابراین این سهم خودش را از آنجا وام گرفت و گذاشت توی بانک برای یک روز و بعد روز بعد از بانک خودش وام گرفت و پول آقا خوشکیش را پرداخت. بنابراین بدون اینکه خودش سرمایه
س- سرمایهای بگذارد.
ج- پولی از خودش بیاورد بگذارد. بعد فشار آوردن روی دستگاههای دیگر، روی دوستان و فلان، «بیایید پولتان را بگذارید.» آمدند پولهای خودشان را گذاشتند آنجا. بانک کوچکی بود داشت رشد میکرد و اکثر پولهایی که میآمد سپردههایی که میآمد به اینجا خودش برداشت میکرد و به این ترتیب قابل کنترل نبود که این آیا به مصارف خودش میرسد؟ نمیرسد؟ وثیقهاش درست است؟ وثیقهاش درست نیست؟ بعد رفت از خارج مقدار زیادی شروع کرد وام گرفتن و وقتی هم که خارجیها میدیدند ایشان آجودان شاه است، مدال شاه دارد چند تا کارخانه ایجاد کرده و بانک دارد و فلان و اینها، خوب، آدم معتبری است و تمام درها باز است. و یک مرتبه این بانکها متوجه شدند که این اصل و مبنا ندارد متزلزل است بانک.
آمدند مراجعه کردند و ما هم که روی بانک نظارت داشتیم گزارشها هم رسیده بود که بانک در حال توقف است. فشار آوردند بانکهای خارج روی بانک مرکزی از من سؤال کردند که «اگر این بانک متوقف بشود پوزیسیون بانک مرکزی چیست؟ آیا به کمک و نجات این بانک میرود یا نمیرود؟ که ما تکلیف خودمان را بدانیم.» اگر به کمکش میرفتیم اعلام میکردیم به کمکش میرویم آنها حرفی نداشتند باز هم اعتبار میدادند. اگر میگفتیم نه ما نمیتوانیم برویم همان روز همان شب متوقفش میکردند. پولهای خودشان را برداشت میکردند که خودش هم short-term بود اعتباراتی که داده بودند متوقف میشد. جواب من این بود که ما بایستی، ما blanket check به هیچکس ندادیم به هیچکدام از بانکها، شما هم از ما نپرسیدید که این اعتباری که میدهید صحیح است یا نه؟ خودتان با مسئولیت خودتان دادید. منتها به طور کلی بانک مرکزی از سیستم بانکداری حمایت میکند در حدود مقررات قانون که اینها کار خلافی نکرده باشند. اگر سوءاستفادهای شده باشد در این صورت بهعهده خودشان خواهد بود. این قدری بانک را متزلزل کرد، نکردیم به آن ترتیب ولی آنها هنوز نگرانیشان ادامه پیدا کرد. بعد متوسل شدند به والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوی و از ایشان خواستند که بروند وساطت بکنند پیش شاه و فشار آوردند روی بانک مرکزی که بانک مرکزی هر چه میخواهد در اختیارشان بگذارد.
س- کیها متوسل شدند به ایشان؟
ج- همان آقای علی رضایی.
س- آقای علی رضایی.
ج- در این موقع شاه هم قدری نگران بود که ما در اینجا سختگیری بکنیم در بانک مرکزی، ایشان گفتند که بهتر است که وزارت اقتصاد و دارایی و بانک مرکزی تواماً به این موضوع رسیدگی بکنند و یک پیشنهادی بدهند. بعد آقای حسنعلی مهران آمدند دفتر من نشستیم و به این موضوع رسیدگی بکنیم. معلوم شد که در نظر ما واضح بود که این بانک یکی مدیریتش درست نیست. مدیریت قاطی شده با مشتری بودن که شخص هم مشتریست و هم مدیر است خودش بعد تصمیم میگیرد برای خودش برداشت بکند.
و بهعلاوه مدیریت با سرمایه هم قاطی شده. بایستی اینها را از هم جدا کرد یکی اینکه برداشتهایی که آقای، ببخشید، یکی اینکه سرمایهای که ایشان دارند در اینجا و حتی هشتاد درصد سهام بانک است اینها کاهش پیدا بکند به حدود بیستوپنج درصد ایشان صاحب سهم باشند در هیئت مدیره هم یک شخص را داشته باشند اشکالی ندارد.
دوم، برای مدتی با توافق صاحبان سهام بانک مرکزی اینجا را اداره بکند یکی را بفرستند تا این اشکالاتی که پیش آمده اینها را رفع بکنند بانک به مسیر خودش افتاد آن وقت این شخص برمیگردد سر کارش. با توجه به اینکه سه چهار نفر رفته بودند در آنجا از افراد خوب و اینها نتوانسته بودند با رضایی کار بکنند مثلاً جلیل شرکاء رئیس بانک بود نتوانست کار بکند رفت و بعداً یکی داشتیم حالا اسمش درست یادم نیست.
از بانک مرکزی فرستادیم نتوانست کار بکند در رفت. افرادی همچنین بودند نتوانسته بودند برای اینکه حاضر نبودند قبول بکنند که از طرف رئیس هیئت مدیره هر روز دستور بدهد که این را به حساب من بفرستید فلان جا. و سوم هم اینکه آقای رضایی که یکی از باز صاحبان سهام اصلی اینجا خواهند بود و نفوذ خواهند داشت کارهای خودشان را ببرند به بانکهای دیگر و از حد خودش تجاوز نکند و بهتدریج وامهایی که گرفتند بازپرداخت بشود و در حد معمول که قانونی و طبق مقررات باشد. بعد این تصمیم را که ما گرفتیم بین خودمان مورد تایید وزارت اقتصاد و دارایی قرار گرفت و از این جا رفتیم پیش شاه. این بود این تصادم ما با آقای رضایی. ولی در چیزی که، رفتیم پیش شاه به شمال، نخستوزیر بود مهران بود من بودم و در آن جلسه مهدوی هم حضور داشت. شاه از این جریان پرسیدند که، «مطالعه کردید؟ نتیجه چه شد؟» ما جریان را گفتیم و شاه البته از اینکه ما خواسته بودیم ایشان را محدود بکنیم سهامش را به بیست و پنج درصد، بیست، بیست و پنج درصد از آن ناراحت شد، که، «آخر این چطور؟ چطور این کار را میکنید؟» البته من هم تمام مسئولیت را همیشه بهعهده خودم میگرفتم و حتی هم نگفتم که این آقایان در وزارت اقتصاد و دارایی دارند تأیید میکنند، نه، گفتم، «خیلی خوب اگر این کار را نکنیم چه میشود؟ ایشان باز تمام سهام را دارند. رئیس هیئت مدیره هم خودشان تعیین میکنند مدیر عامل خودش تعیین میکند و تمام پولها را هم خودش برداشت میکند. اصلاً این مخالف سیستم بانکداری است. بانکدار کسی است امین، واسطه است پولهای یک عده میگیرد به یک افراد دیگری میدهد در جاهای سالم و صحیح و در مقابلش هم وثیقه میگیرد، نه اینکه بردارد پولهای مردم را بگیرد نه جیب خودش بگذارد. این پشت پرده معلوم بود که اینها کارهای خودشان را کرده بودند و زمینهسازیهای لازم انجام شده بود و وساطت همشیره خانم هم کار خودش را کرده بود. مسائلی از این قبیل بود این موضوع بود مسئله اسکناسها بود که از ایران، ببخشید اسکناس نه، مسئله جواهرات بود که میخواستند از ایران خارج بکنند برای نمایش.
س- بله میرسیم به آنجا. من الان میخواستم از شما این سؤال را بکنم که گفته شده که شما پس از اینکه درباره مشکلات اقتصاد ایران گزارش محرمانهای برای شاه تهیه کردید از بانک مرکزی رفتید. ممکن است که در این باره یک مقداری صحبت بفرمایید؟
ج- آره فقط من قبلاً بایستی بگویم که این مسئله هم تنها مسئله نبود. مربوط میشد این مسئله به اضافه همان موضوعی که اشاره کردم دخالتهایی که میشد به اضافه چند تا از این موارد روی هم جمع شد.
س- و همچنین مسئله جواهرات؟
ج- مسئله جواهرات آن موقع …
س- ممکن است این را هم توضیح بفرمایید در همین جا.
ج- بله. مسئله جواهرات هم از این قرار بود که یک درخواستی رسیده بود به حضور شاهنشاه از کاناداییها، که آنها میخواهند جواهرات ایران را در کانادا به نمایش بگذارند. یعنی علاقهمند هستند نسبت به این کار. و این هم از طریق بک پروفسوری بود که در ایجاد خزانه جواهرات دست داشته و علاقهمند بود که جواهرات در خارج هم دیده بشود. در این باره بعد از اینکه پیشنهاد به وزارت دربار میرسد بهعرض شاهنشاه میرسد، شاهنشاه میفرمایند که «این را به بانک مرکزی مراجعه کنید.» از آقای علم وزیر دربار نامهای رسید مبنی بر اینکه همچین درخواستی شده، شاهنشاه فرمودند بانک مرکزی ترتیب این کار را بدهد.
س- بله.
ج- ما هم به این مسئله که رسیدگی کردیم دیدیم فقط مسئله exhibition در این باره مطرح نیست که این مسئله سوابق سیاسی دارد، مسئله اطمینان مردم به سیستم و بانک مرکزی و اینها است که اگر اینها برود بیرون ولو اینکه حتماً از دید ما ممکن بود هیچ اتفاقی نیفتد هم برگردانند ما اینها را بیمه بکنیم افرادی را با این بفرستیم مورد اطمینان و غیره و نهایت Security دربارهاش عملی بشود معهذا در موقع برگشتن شایعاتی ممکن بود بهوجود بیاید که بله اینها را بردند و آن سنگها را عوض کردند و بدلی جایش گذاشتند و غیره. بنابراین ما به این موضوع خواستیم رسیدگی بکنیم ببینیم که از نقطهنظر مقررات میشود این کار را کرد یا نه؟ و یکی هم اینکه آیا این به مصلحت است یا نه؟
بعد از اینکه ما این مطالعات را کردیم مشاور حقوقی داشتیم در بانک مرکزی که شخص برجستهای بود در رشته حقوقی، ایشان مطالعاتش را که انجام داد به این نتیجه رسید که نمیشود این را بدون مجوز قانونی از مجلس یا از مجلسین این را از ایران خارج کرد. ما براساس این نظر حقوقی، نامهای تهیه کردیم که این مجوز قانونی میخواهد از مجلسین فرستادن این جواهرات به خارج. بهعلاوه این به مصلحت نمیرسید این کار هم بشود حتی اجازه هم گرفته بشود از ایران خارج بشود.
این نامه را به آقای علم فرستادید که بهعرض شاه برسانند و من هم رفته بودم به خارج و برگشتم دیدم جواب نامه آقای علم رسیده مبنی بر اینکه «شاهنشاه فرمودند در این مملکت مصلحت را کی تشخیص میدهد؟ بانک مرکزی ترتیب این کار را بدهد.» بنابراین دستور صریح رسیده بود. و در آن موقع هم همکاران ما که همچین دستور صریحی از رئیس کشور رسیده بود از پادشاه مملکت رفته بودند باز یک نظر حقوقی دیگری گرفته بودند که این را میشد براساس آن مواد قانونی از ایران خارج کرد. یعنی آنجا هم یک مادهای وجود داشت که اگر جواهرات از خزانه خارج بشود تحت این شرایط خواهد بود بایستی یک کمیسیونی باشد به اینها نگاه بکند و غیره. ولی منظور از این خارج شدن از خزانه منظور این بود که بعضی از این جواهرات را استفاده میکردند شاه و ملکه و خاندان سلطنتی به موجب قانون حق استفاده از این جواهرات را داشتند که براساس شرایطی و مقرراتی میآمدند این را میبردند و بعد میآوردند. این را تعمیم داده بودند از خزانه بیرون بردن را که حتی میشود به هزاران کیلومتر بعد هم شاید برد، تحت آن مقررات.
فکر میکردند مملکت گل و بلبل ارث پدرشون است. با همین کارها جون مردم ًًًًرا بحدی به لب رساندند که وقتی شاه از مملکت فرار کرد یک نفر پیدا نشد براش گریه کند. یک باند مافیایی رفت و باند دیگری جانشینش شد. بیچاره مردم ایران.