روایتکننده: آقای دکتر محمد باهری
تاریخ مصاحبه: 8 آگوست 1982
محلمصاحبه: شهر کان ـ فرانسه
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: 10
س- این شخص چی تعریف کرده بوده؟
ج- تعریف کرده بود که ساواک یعنی تیمور بختیار آمده بغداد بعضی از مراجع روحانی را ملاقات کرده، چمدانی هم پر از پول داشته و بعد به این نمایندۀ ساواک گفته که یکی دو روز دیگر میرویم ایران و شما موقعیت خیلی خوبی خواهید داشت و من هم بر حسب امر اعلیحضرت رئیسالوزرا خواهم شد. که بعد البته روز بعد وقتی که رادیو خبر میدهد و میگوید شکست خورد این جریان خیلی ناراحت میشود و دیگر این نقشه به هم خورد و برمیگردد و میگوید شکست خورد این جریان خیلی ناراحت میشود و دیگر این نقشه به هم خورد و برمیگردد. این دوتا خبر بود که یکی خبرش از روی بولتن مال همان پیک ایران بود که عرض کردم حضورتان که حتماً هست حالا مال همان ایام ـ و این خبر را هم نماینده ساواک به یکی از دوستان من گفته بود که برای بنده همین چند ماه پیش اینجا نقل کرد.
س- نشان میدهد که یک خطی بین بختیار و قم برقرار بوده.
ج- تردید نیست، تردید نیست. بله حالا سیاستهای خارجی.
س- شاید هم مسئلۀ سینمای…
ج- بله و خیلی چیزهای دیگر. و حتی حمله به مدرسۀ فیضیه و تحریک کردن خمینی و اینها به وسیلۀ ایادی او شاید بوده ـ یعنی ساواکیها بودند دیگر حمله کردند به مسجد فیضیه قم و بعد او را گرفتندش و برداشتند آوردند اینها همه آدمهایی بودند که با تیمور همکاری داشتند.
س- مگر این مدرسه فیضیه و گرفتن خمینی قبل از…
ج- بله دیگر ـ همان پشت سر…
س- خب این را ممکن است بفرمایید چون…
ج- بله عرض کنم که بالاخره مسئلۀ پانزدهم خرداد ارتباط پیدا میکند ـ یعنی ارتباط بلافاصله والا ارتباط عمیقش مربوط میشود همانطوری که عرض کردم حضورتان به اصلاحات ارضی. اصلاحات ارضی مبدأ ناراحتی روحانیت است و از روحانیت کسی که جرأت میکند و خیلی هیجانزده است خمینی است. این زمینۀ اصلی پانزدهم خرداد بود. و زمینه اصلی اصلاً مخالفت روحانیت با شاه از اینجا شروع میشود. اما مسئله بلاواسطه و فوری بلاواسطه مربوط به پانزدهم خرداد مربوط است به حمله به مدرسه فیضیه، دستگیری خمینی و آوردن خمینی به تهران. این را مأمورین ساواک کردند دیگر. آن مولوی که…
س- دقیقاً چه موقع بودش این؟
ج- چند روز قبل از این جریانات ـ بله چند روز قبل از جریان پانزدهم خرداد بوده و این کار را مولوی که عضو ساواک بود و از همکاران سابق تیمور بود. البته بنده نمیگویم بنده نمیتوانم ادعا بکنم که کار مولوی در حمله به مدرسه فیضیه و تحریک خمینی یک Provocationای بود به قصد استفاده ازش، این را نمیگویم ولی بههرحال اثرش اثر داشت دیگر ولی حالا عالماً عامداً اینکار را کرده یا نه خواسته بههرحال یک مردی که توهین کرده و یک مردی که تجاوز کرده ـ تجاوز یعنی تجاوز به مقدسات ملی کرده است ـ رعایت حدود ادب را نکرده و موجبات ناراحتی و عصیان عمومی را دارد فراهم میکند خب این طبیعی است که همچین کاری بکنند بهشان…
س- پس ایشان صحبتی در مدرسه فیضیه کرده بوده که نتیجۀ آن…؟
ج- بله ـ بله صحبت کرده بود. عرض کنم که بنده آن روز پانزدهم خرداد در دفترم در وزارت دادگستری بودم. عرض کنم یک خانمی است در تهران به نام خانم پرندهپور. این از آدمهایی است که مثل اینکه یک بیماری دارد در مراجعۀ دائم و همیشگی به دادگستری. و همیشه مراجعه میکند به دادگستری و یک ادعاها و یک حرفهایی دارد. و هروقت هم حرفش را نمیشنوند داد و بیداد و فریاد و یک جنجالی راه میاندازد. بنده فکر کردم یک مرتبه این را ببینمش و حرفهایش را بشنوم شاید یک خرده آرام بشود راحت بشود و شاید توی حرفهایش یک حرفی هم باشد بتوانم کمکش بکنم. اتفاقاً همان روز تصادف کرد آمد. ساعت ده بود که نشسته بود حرف میزد. رئیس دفترم آمد که معاون دفتر آمد به من گفت که جلو وزارت کشور شلوغ است. گفتیم بسیار خوب.
س- میدان ارک؟
ج- بله جلو همان میدان ارک. چند دقیقه رفت و برگشت آمد گفت که توی این خیابان دارند چیز را آتش میزنند. خیابان جلو آن طرف خیابان بهاصطلاح ـ خیابانی که روزنامۀ اطلاعات بود ـ چی است اسمش؟
س- خیابان خیام؟
ج- خیابان خیام ـ پارک شهر آنطرفش است ـ توی پارک شهر دارند کتابخانه را آتش میزنند، کتابخانه را آتش زدند. خلاصه هی همینطور میرفت و میگفت. من بههرحال در همین موقع که دیدم آمد و شد معاون دفترم برای گزارش حوادثی که دارد اتفاق میافتد زیاد میشود من از این خانم خواهش کردم گفتم حالا دیگر نمیشود با هم صحبت کنیم. این گرفتاریهای اطراف هست و بفرمایید روز دیگر و مرخصش کردم. مرتب همینطور گزارش به من میآمد اینجا [را] آتش زدند، توی خیابان یک زنی را لباسش را آتش زدند که یک پاسبانی چیزش را درآورده بوده.
س- لباس را آتش زدند؟
ج- بله ـ فوری پاسبانی لباسش را درآورده و انداخته روی سرش و مستورش کرده. عرض کنم که…
س- از جاهای دیگر خبر نمیآمد از ساواک از ارتش از شهربانی از جایی؟
ج- نه ـ من رئیس دفترم خب دیگر اطراف بود اطراف… به بنده اطلاع دادند گفتند که بایگانی دیوان کیفر را آتش زدند. بنده فوراً خودم رفتم پایین دیدم مسئله مسئلهای نیست که به کسی واگذارش بکنم. فوری رفتم پایین و خودم شخصاً لوله آتشنشانی را گرفتم و خاموش کردم. بعد پاسبان گذاشتم گفتم مراقب باش مسئولیت با شما است اینجا آتش نگیرد. چون بایگانی دیوان کیفر بایگانی مهمی است.
س- این از بیرون آتش زده بودند؟
ج- بله ـ بله ولی خب پنجره بود. بایگانی دیوان کیفر مثل بایگانیهای دیگر نیست. اینجا بایگانی دزدها است، بایگانی غارتگرها است اینها میخواهند خب از بین ببرند نباید از بین برود. به بنده گزارش دادند که جلوی ادارۀ تبلیغات ریختند و شلوغ و جنجال است. بنده مرتب با مرحوم علم در تماس هستم چون تلفنی چون تلفن مستقیم داشتم. یعنی تلفن مستقیم تلفنی که برمیداشتم و باهاشان صحبت میکردم احتیاج به نمره گرفتن نداشت.
س- ایشان کجا بودند آن روز؟
ج- کاخش بود ـ دفترش بود. ایشان گفت مرتب گزارش دارم ـ گفت مرتب گزارش دارم مطلب را. بنده ایندفعه که برداشتم گفتم که من میبینم که جهانگیر تفضلی ادارهاش نیست و میترسم من. گفت که نه نترسید. او رفته وزارتخارجه یک کمیسیونی دارد. گفتم اگر رادیو و تلویزیون به دست اجامر و اوباش بیفتد مملکت رفته است. من در این موقع موقعی تلفن کردم که موقعیت وزارتخانه خودم را درست کرده بودم. میدانستیم که دیگر یک توطئهای در کار است. دارند بلوا میکنند، شورش میکنند در شهرها. بنده به رئیس شهربانی تلفن کردم و گفتم که…
س- کی بود رئیس شهربانی؟
ج- آنوقت رئیس شهربانی نصیری بود. تلفن کردم و گفتم که رئیس پلیس…
س- نصیری که بعداً رئیس ساواک شد؟
ج- بله ـ گفتم که به رئیس پلیستان دستور بدهید که سی تا پلیس فوری برای من بفرستند ایشان هم گفت خودتان پلیس دارید. گفتم آن پلیس مال زندان است و یکنفرش را هم نمیخواهم بگذارم از زندان برود بیرون. چند دقیقه دیگر به من رئیس پلیس تلفن کرد گفت که ما پلیس نداریم. گفتم در خانۀ ما فکر کردید مادر من تنها توی خانه است. گفت هیچکاری نمیتوانیم بکنیم. همان پلیسهایی که توی خیابان هستند و کوچۀ خانه شما را هم میپایند و مادر شما را هم میپایند. دیگر هیچکار دیگری نمیتوانیم بکنیم. و برای خود شما هم پلیس نمیفرستیم اما من فکر کردم به رئیس ژاندارمری بگویم و رئیس ژاندارمری شاید بتواند کمک به شما بکند. چند دقیقه بعد ژاندارمری به من اطلاع داد…
س- رئیس ژاندارمری کی بود؟
ج- سپهبد مالک بود. رئیس ژاندارمری همانموقع به من تلفن کرد و گفت که سیتا ژاندارم و یک افسر فرستادهام فوری رسید. من بلافاصله دستور دادم که با یک نقشۀ صحیحی اطراف دادگستری و تمام آرترهای دادگستری را اشغال کنند که مبادا خرابکارها رخنه بکنند. و بعد هم دستور دادم گفتم که قضات دادگستری را مخصوصاً پیرمردها را به تدریج با اتومبیلهای سرویس آنهاییشان که اتومبیل ندارند برسانندشان خانه. اینکارها دیگر ساعت یازده بود من انجام داده بودم ـ دیگر تمام تدابیری که لازم بود…
س- معلوم بود که اینها از چه فرقهای هستند؟ کی هستند؟ چی میگویند؟ در این مرحله هنوز معلوم نیست.
ج- هنوز معلوم نیست ـ نخیر هنوز معلوم نیست. عرض کنم که و ضمناً فرمانده زندان هم خواستم چون در دادگستری زندان هم داشتیم به ایشان گفتم که هیچ پلیسی حق اینکه از زندان دور شود یا از مواضع زندان دور بشود ندارد. همه باید زندان بمانند و مراقب باشند که کسی یکمرتبه فرار نکند، قاچاقچی چیزی. من تمام تدابیر خودم را اتخاذ کردم و به مرحوم علم تلفن کردم و گفتم آقا ادارۀ اطلاعات در معرض خطر است، جهانگیر نیست، بنده کار خودم را کردم ـ بنده وزارتخانۀ خودم را کاملاً مسلح کردم و مصون کردم. مگر اینکه یک حمله شدیدی بشود آن هم فکر نمیکنم برای اینکه…
س- محل وزیر در آن زمان در کاخ وزارت دادگستری که بالای میدان ارک بود؟
ج- در کاخ وزارت دادگستری بود بله ـ بله بالای میدان ارک بود. گفتم که جهانگیر نیست اگر ریختند توی وزارت اطلاعات، دسترسی پیدا کردند به رادیو و تلوزیون دیگر مملکت از بین رفته است. اجازه بدهید من بروم.
س- بروم آنجا؟
ج- بله ـ گفتند نخیر شما جای خودتان بمانید جهانگیر وزارتخارجه بوده و الان خودش را میرساند. گفتم خب بههرحال خودش را میرساند که چی؟ چی میشود آخه. این مردم همینطور دارند هجوم میآورند و دولت چه اقدامی میکند. گفت هنوز که کاری نکردهاند. گفتم خب چی میکنید؟ برای اینکه مملکت دارد از بین میرود. بههرصورت این ژاندارمهایی هم که دور دادگستری من گذاشتم اینها هم که دستور تیراندازی ندارند ـ اینها هم فقط یک هیکلهایی هستند، خب با این هیکلها چهکار میشود کرد؟ من همینطور مرتب تلفن میکردم تا یازده و ربع و من زنگ زدم گفت که خب دیگر نگران نباشید و دستور دادم. بعداً معلوم شد که تا آنموقع با شاه چانه میزده.
س- چانه میزده؟
ج- بله ـ شاه اجازۀ تیراندازی نمیداد. شاه اجازۀ تیراندازی نمیداد مرحوم علم گفت مملکت دارد میرود من نخستوزیرم مسئولیت دارم. چطور میتوانم. تهدید کرده بوده شاه را بههرحال. بههرصورت دیگر شاه در دقایق آخر میگوید خب هرکاری میخواهید بکنید بکنید. البته قبلاً مرحوم علم فکر کرده بود و گارد جاوید را به فرماندهی اویسی آورده بود در شهربانی بودند و مواضع مهم اصلی به دست مأمورین گارد بودند. مرحوم علم دستور میدهد به اویسی میگوید دیگر مهاجمین را قلعوقمعشان کنید. ساعت یازدهونیم دیگر شروع میکند تیراندازی کردن و ده پانزده دقیقه بعد از پزشکی قانونی به من گفتند دارند جنازه میآورند. عرض کنم که تا یک بعدازظهر سروصدا بود و یک بعدازظهر هم تمام شد. گفتم بیشتر عرض کنم که این میدانیها بودند. میدانیها اینهایی که بارفروش هستند ـ توی جعبههای میوه چوبها بریده بودند، چوبهایی که برای جنگ و مبارزه و اینها باشد. با این چوبها آمده بودند میدان و دست میدانیها افتاده بود و با اینها آمده بودند به میدان. خب البته پلیس و اینها یک پلیس بدبخت و فقیر است ـ عرض کنم که بدون وسیلهای ـ بدون دانش مبارزه با اینطور کارها و بههرحال اعتمادی هم که بهش نبود وارد معرکهاش هم که نکرده بودند. خب گارد هم که برای اینکارها که آموخته نشده بود میزنند تیر میزدند و آدم میکشت دیگر. تعداد آدمهایی که آن روز در تهران و در کاشان و شیراز مثل اینکه آن دوجا هم ناراحتی اتفاق افتاده بود. در تهران هشتاد و سه چهار نفر آدم کشته شد.
س- این رقمی که در همانموقع هم ذکر شد این واقعیت دارد؟
ج- هشتاد و سه چهار نفر؟ بله. بله من یک مقام مسئول هستم در این موضوع هیچکس مثل من مسئولیت ندارد. بردند به پزشک قانونی و بعد همه را بردند غسالخانه گورستان دفنشان کردند و نمیشود غیر از این نبوده و همان روز من این آمار را دادم بعد هم همیشه گفتهام. هشتادوسهچهارتا تهران بود، هفت هشت ده تا هم در کاشان و شیراز و اینجاها بود نود و سهچهارتا بودند. حالا بعداً قصۀ دیگری که برای شما نقل خواهم کرد. تأیید میکند که غیر از این ممکن نبود باشد غیر از این نیست. بههرصورت ما تا سه بعدازظهر در دفترمان بودیم و سه بعدازظهر نخستوزیر به من تلفن کرد احوالپرسی کرد و گفتم جریان کار را گفتم. گفت خب مثل اینکه شهر آرام شده و عدهای البته متأسفانه کشته شدهاند زخمی شدهاند ولی خب شهر آرام است.
س- تعداد زخمیها هم معلوم بود؟
ج- زخمی مثل اینکه نداشتیم هیچ. ولی خب حالا این آدمهایی است کشته شدهاند ولی شما چقدر سینما را آتش زده بودند، کتابخانه را آتش زده بودند ـ چقدر زنها را آزار داده بودند آنها خیلی به جای خود. حالا مشروبفروشی به درک خیلی خوب بنده هم خیلی به کسب و کاسبی شراب و عرق اعتقاد ندارم اما از بین رفت اینها. اما سینما چرا آتش میزنند، آقا سینما که همیشه بد جایی نیست سینما بههرحال جای انتقال کولتور است.
س- بانک هم آتش زده بودند طبق برنامهای که بیست سال بعد؟
ج- یادم نیست بانک را آتش زده باشند، نخیر بانک را یادم نیست.
س- پس وجه مشترک شرابفروشی و سینما؟
ج- کتابخانه بود، سینما بود. بله کتابخانههایی که در پارک بود آتش زدند، سینماها را آتش زدند و مشروبفروشیها را آتش زدند و خب زنهای بیحجاب را هم خیلی ناراحت کردند. لباسشان را میبردند یا آتش میزدند.
س- نقش دانشجویان چی بوده؟ میگفتند دانشجویان یک تعدادشان آمده بودند، این راست بوده؟
ج- نخیر ـ شاید آمده بودند ولی تعداد کمی بودند. نه اینها فقط میدانیها بودند ـ فقط میدانیها بودند که سردستهشان هم آن طیب بود و باباش بودند (؟؟؟) عرض کنم که سه بعدازظهر نخستوزیر به بنده تلفن کرد و گفت که احوالپرسی کرد و بعد گفت که خب شما بیایید نخستوزیری دیگر ـ کارهایتان را هم شنیدم خوب انجام دادهاید و مرتب کردید کارتان را بیایید آنجا. و گفت که با اتومبیلتان هم نیایید من جیپ برایتان میفرستم. گفتم چرا؟ گفت آخه با اتومبیل خودتان صحیح نیست. گفتم نه من با اتومبیل خودم میآیم. و بعدش من توی اتومبیل خودم نشستم، یک افسر هم جلوی بنده بوده و اسلحهاش هم بیرون بود و ما آمدیم و رسیدیم کاخ نخستوزیری.
س- اسلحهاش بیرون بود فرمودید؟
ج- بله اسحلهاش را بیرون گرفته بود. بله خب شهر که وضع عادی نبود. همان روز صبح در واقع یک جنگی شد دیگر. جنگی شد و هنوز کسی اطمینان نداشت که این گوشهوکنار باز شاید یک عدهای باشند و عدهای هنوز درصدد باشند. بنده آمدم نخستوزیری و نخستوزیر را دیدم. خلاصه یک مقداری با هم صحبت کردیم و یکخرده اظهار تأسف کردیم از جهالت مردم.
س- اینکه میگویند ایشان بعد از نهار خوابیده بودند یکی دو ساعت بعد بیدار شدند و گفتند چه خبر این راست بوده؟
ج- نخیر ـ نیست همچین چیزی. بنده دائم باهاشان صحبت میکردم. بعید نیست مرحوم علم خیلی خونسرد بود.
س- همین به اعتبار و حساب خونسردی ایشان گفته شده که دستور تیراندازی را دادند و خوابیدند ـ و بعد بیدار شدند و بعد گزارش دادند که کار تمام است.
ج- نخیر ـ نخیر ـ (؟؟؟) دائماً با من تلفنی صحبت میکند. بنده در متن جریان بودم دیگر. با من دائماً تلفنی صحبت میکرد. عرض کنم که ایشان را دیدم و یکمقداری خب تأسف خوردیم و اینها. بعد به من گفت که خب فلانی من میروم ستاد عملیات را بازدید کنم. ستاد عملیات در شهربانی بود. اویسی در شهربانی بود با نصیری. گفت من میروم. بعد بنده رفتم در اتاق هیئت دولت و بعضی از وزرا هم آمده بودند دیگر، ساعت چهار ـ چهار و نیم بود. هیئت دولت گفتند پنج ـ پنج و نیم تشریف بیاورید. بنده آمدم اتاق و ایشان هم رفت از پلهها پایین که سوار اتومبیل بشود برود همچین، بنده توی اتاق هیئت دولت نرسیده بودم دیدم صدای ایشان بلند شد، فریادش بلند شد. من نگران شدم و رفتم بیرون و گفتم سر پله دیدم ایشان با رانندهشان با آن مأمور گاراژ دعوا میکنند. هیچوقت هم سابقه ندارد. خیلی آدم ملایمی بود. گفتم اینها چه گناه بزرگی مرتکب شدهاند. من به کرّات دیدم مرحوم علم گناه این آدمها را به عهده میگرفت که گناه آدمهای کوچک را به عهده میگرفت برای خاطر اینکه مسئولیت نداشته باشند. گفتم اینها چهکار کردهاند که اینطور فریادش بلند شده. صحبتهایی که دیگر شروع کرد به گفتن لازم نبود بنده دیگر سؤال بکنم چیه. گفت «چادر سرم میکنم میروم بیرون؟ من میخواهم بروم بیرون برای اینکه مردم بفهمند نخستوزیر زنده است و مملکت نخستوزیر دارد. آخه پلاک اتومبیل مرا برمیدارید؟» آن بیچاره مأمور گاراژ فکر کرده بود که حالا نخستوزیر میخواهد برود بهتر است که اتومبیلش پلاکش پلاک ساده باشد. آنموقعها اگر خاطرتان باشد پلاکهای وزرا و نخستوزیر سهرنگ بود پرچم بود. پرچم سه رنگ بود و وسطش نمره بود.
س- که از یک شروع میشد؟
ج- بله نمره ایشان یک بود و مال بنده چهار بود. گفت «با چادر میروم بیرون؟ من میخواهم بروم بیرون برای اینکه مردم بدانند مملکت نخستوزیر دارد و نخستوزیر را از روی اتومبیلش میشناسند. بدانند که اسدالله علم توی اتومبیلش هست و میخواهد برود به ستاد.» حالا فریاد ایشان هم… بههرحال آوردند و پلاک را عوض کردند و ایشان رفت و…
س- اسکورت هم داشت؟
ج- نخیر ـ نخیر. نه مرحوم علم با اسکورت نمیرفت. با اسکورت نخیر نمیرفت. عرض کنم که فقط وقتی که وزیر دربار بود این اواخر عصرها که میخواست برود مثلاً توی شهر برای اینکه راه را باز بکنند خب یک موتورسیکلت سواری جلویش میرفت برای اینکه راه را باز کند که زود بتواند برود والا نه اسکورت هم نداشت. و حتی bodyguard هم نداشت مرحوم علم هیچوقت bodyguard قبول نمیکرد هیچوقت. توی اتومبیلش یک منشیاش بود و منشیاش مینشست جلویش علی بیرجندی بود که حالا هم اینجا هست. عرض کنم که خودش هم بعضی اوقات هم ما پهلویش بودیم و مثلاً با هم صحبت میکردیم میرفتیم هیچوقت bodyguard هم نداشت.
س- مسلح بود خودش؟
ج- یک اسلحه داشت همیشه. همیشه یک اسلحه توی اتومبیلش داشت. عرض کنم که بههرصورت ما رفتیم توی اتاق هیئت دولت نشستیم و در همین موقع سروصدای تیر شنیدیم، توی شهر شنیدیم خیلی نگران شدیم. بلافاصله تلفن کردیم. گفتند نه آقای علم الان رسیدند و خوب هستند. ما هم همینجور که صدای تیر ـ تیر متفرقهای بود و اینها صدای دیگری نبود. بعد از یک نیمساعتی ایشان آمد و هیئت دولت تشکیل شد. هیئت تشکیل شد خب البته قبل از اینکه دولت تشکیل بشود ما همه صحبت میکردیم راجع به این حوادث، راجع به این پیشامد، چه بدبختیهایی بایستی مردم تحمل بکنند و ما هم بایستی در چه دورۀ بدی وزیر باشیم و مسئولیت کار را به عهده بگیریم. مرحوم علم آمد و نشست پشت میزش. قبل از همهچیز مجالی به کسی نداد. گفت خب آقا آن تصویبنامه مربوط به آرد را بیاورید ببینیم. همان اشاره کردم بهتان که مسئلۀ آرد برای چی مطرح بود. برای خاطر همین عنوانش کردم که حالا که ذکرش میکنم معلوم باشد.
س- که انگارنهانگار.
ج- انگارنهانگار. بنده گفتم بنده نفهمیدم آقا، یعنی شما میخواهید انکار بکنید که ما دستمان در خون است و نمیخواهید مسبب این حادثه را که دست ما را توی خون گذاشته مجازاتشان بکنید؟ خندهاش گرفت. گفت کی گفته من نمیخواهم اینکار را بکنم کار خودش را میکند دستگاه. دستگاه مسببین را پیدا میکند، و محاکمه میکند ـ مجازات میکند و حالا شما چی میگویید؟ گفتم آقا بحث کنیم صحبت بکنیم. گفت خب بحث بکنید. گفتم به نظر من کسانی که مسبب هستند و این پیشامدها را به وجود میآورند بایستی در یک محاکمه مخصوص دادگاه مخصوصی محاکمه بشوند. گفت خب شما وزیر عدلیه هستید طرحش را تهیه کنید. گفت شما به جای اینکه (؟؟؟) طرحش را تهیه کنید و طرحش را بدهید. گفتم خب غیر از این مطلب، مطلب دیگری دارم. گفت مطلب دیگر چیست؟ گفتم مطلب این است که در این حادثهای که امروز اتفاق افتاده ضایعات بزرگی به وجود آمده. آدم کشته شده، خانه خراب شده، کتابخانه آتش گرفته، تمام ملت ایران ضامن این حادثه هستند بایستی این غرامت را همۀ ملت ایران بپردازد. گفت منظور چیه؟ گفتم یعنی آنهایی که کشته شدهاند بایستی ما به خانوادههایشان برسیم. آنهایی که خانهشان خراب شده ما بایستی خانههایشان را آباد کنیم. کتابخانههایی که آتش گرفته ما باید مجدداً برقرار کنیم. گفت حرف صحیحی است. این حرف خیلی صحیح است کمیسیونی به ریاست خودتان تشکیل بدهید، از وزرا عالیخانی هم در این کمیسیون شرکت دارد ـ فرماندار تهران در این کمیسیون شرکت دارد ـ از شهردار تهران هم بپرسید معتمدین محلیها کیها هستند.
س- شهردار کی بود؟
ج- آنوقت شهردار نفیسی بود.
س- محمد نفیسی.
ج- محمد نفیسی ـ حالا راجع به او هم بعد پیشآمدی شد و اینها من بهتان عرض میکنم. موقعی که معاون نخستوزیر بودم یک پیشامدی شد که او هم جالب است و بر اثر کاراکتر علم جالب بود. عرض کنم که این کمیسیون را تشکیل بدهید و خانم فرمانفرمائیان هم شنیدهام در مددکاری اجتماعی صاحبنظر است ایشان را هم دعوت کنید.
س- ستّاره فرمانفرمائیان.
ج- بله ـ طرحی تهیه کنید و طرح قطعیتان را بیاورید در هیئت دولت هر چقدر پول میخواهد دولت قبل از پرداخت حقوق وزرا این بودجه را تأمین خواهد کرد. گفتیم متشکریم. بعد پرداخت به کارهای دیگر. گفتیم خب حالا تصویبنامۀ آرد چی است، مطالب دیگر چه…
س- خمینی کجا بود؟ توی زندان بود آنموقع؟ توی قم بود یا اینکه تهران بود؟
ج- نخیر آورده بودندش تهران.
س- تهران بود؟
ج- بله تهران بود. بله بعد تمام شد ولیکن خب همه نگران بودند. نگران بودند که مبادا شب حادثه ادامه داشته باشد. مبادا فردا هم حادثه ادامه پیدا بکند.
س- حکومت نظامی هم اعلام شده آنموقع.
ج- بله مثل اینکه حکومت نظامی هم اعلام شد و نصیری بهعنوان فرماندۀ نظامی معلوم شد. عرض کنم که شب را ما گذراندیم فردا صبح بنده برخلاف عادتم که خیلی زود ساعت شش دفترم بودم همیشه، من ساعت هفت رفتم به دیدن نخستوزیر. نخستوزیر در نخستوزیری بود. نخستوزیر از موقعی که این حادثه اتفاق افتاد در نخستوزیری ماند، خانمش هم که بهش پیغام داده بود که ریختند اطراف باغ به خانمش پیغام داد تیراندازی بلدی، اسلحه هم در اختیارت هست اگر عرصه بهت تنگ شد برو پشتبام و به کسانی که هجوم میآورند تیراندازی بکن همینطور صریحاً بهش گفته بود. خانم علم خیلی خوب تیراندازی میکند هم با پرابلوم مثلاً ممکن است چیزی را توی هوا بزند. گفت تیراندازی خیلی خوب بلد هستی اسلحه هم در اختیارت هست اگر عرصه بهت تنگ شد کسانی که محاصره میکنند باغ را برو پشتبام و از خانه و از خودت دفاع کن ـ اسلحهداری نترس و نرفته بود خودش. خود مرحوم علم آن شب خانه نرفت و ماند. عرض کنم که فردا صبح رفتم دیدن مرحوم علم و خب مرحوم علم را دیدم. خلاصه ایشان شاه را ملاقات کرده بود. شاه البته روز پیش قبل از اینکه تیراندازی بشود از کاخ اختصاصی به کاخ سعدآباد منتقل شد. شاه در کاخ اختصاصی بود. کاخ اختصاصی آنموقع درواقع در ضلع شمال غربی کاخ نخستوزیری بود.
س- دفتر کارش هم که کاخ مرمر.
ج- بله دفتر کارش هم همان کاخ مرمر بود. شاه قبل از اینکه تیراندازی شروع بشود اصلاً رفته بود سعدآباد. مرحوم علم شب دستور میدهد به اویسی میگوید سربازان فردا… و شاه ناراحت و نگران اینکه فردا چه میشود. مرحوم علم در مقابل نگرانی شاه نسبت به فردا، گویا اشاره به تخم شاه میکند. میگوید همش بستگی به تخم شاه دارد. اگر شاه تخم داشته باشد نخستوزیر کار خودش را میکند. خب با این ترتیب هم شاه را میخنداند و هم یک اجازۀ مجدد ضمنی برای ادامه میگیرد. البته دستور فرماندۀ گارد داشته و اگر…
س- فرماندۀ گارد حرف آقای علم را گوش میکرده راجع به…
ج- بله دیگر. دیگر شاه اجازه داده بود. شاه اجازه داده بود دیگر، بهاضافه مجبور بود محافظ تهران بود نخستوزیر بود البته حرفش را گوش میکرد. بهاضافه شاه هم گفته بود دیگر ـ شاه گفته بود هر چه علم میگوید بروید بکنید دیگر. عرض کنم که صبح بنده مرحوم علم را دیدمش و خب البته از حادثۀ دیروز خیلی ناراحت بود ـ از اینکه یک عدهای کشته شدهاند و خیلی نگران بود خیلی متأثر بود. من به شما بگویم مرحوم علم خیلی رقیقالقلب بود درعینحال که خیلی آهنیندل بود و خیلی رقیقالقلب بود. در اتاق خوابش بالای اتاق خوابش یک درخت بزرگی بود. توی این وسط این درخت، درخت کاج بود یک آشیانۀ کلاغی بود و این کلاغها صدا میدادند. چندین مرتبه خب ناراحت میکردند مرحوم علم را سروصدا میدادند موقعی که میخوابید. چندین مرتبه همین نوکرهایش و اطرافیانش گفتند اجازه بدهید تیراندازی کنیم. گفت ابداً ـ ابداً. برای خاطر اینکه من یک ساعت راحت بخوابم شما اینها را میخواهید بزنید بکشید ابداً من دستور نمیدهم… و خانه این کلاغها را به هم بزنند نشد و خب این مرد در موقعی که مصلحت مملکت پیش آمد خیلی مردانه ایستاد. خب بنابراین وقتی که گزارش بهش دادند که نود و چند نفر در تمام ایران کشته شدند خیلی ناراحت بود خیلی ناراحت. و آن پیشنهادی که من کردم برای جبران این ضایعات شما نمیدانید با چه سعۀ صدری و با چه خوشوقتی و با چه ذوقی پذیرفت و بعضی اوقات به من میگفت. میگفت که من این همه علاقهای که به تو دارم برای همین توجهات است و یکمرتبه اتفاقاً اشاره کرد. گفت آن روز تو قیامت کردی و اینکار را چه توجه خوبی کردی. با کمال تأسف همین نوع توجه را خواستم در روز بعد از جمعۀ سیاه هفدهم شهریور بکنم آقای شریفامامی نفهمید نفهمید هیچی. عرض کنم که بههرصورت من صبح مرحوم علم را دیدمش و خیلی ناراحت ولی بههرحال خیلی وی ژیلان خیلی مراقب و مرتب تماس داشت ـ گزارش داشت در تمام مواضع. بنده دیگر نزدیک هشت بود ـ هشت هم نشده بود سوار اتومبیلم شدم و آمدم رفتم به دفترم. شاید یکی از روزهای نادر بود که بنده صبح ساعت هشت و ربع کم به دفترم رسیدم. واقعاً از روی که آفتاب بود روز شانزدهم خرداد بود دیگر. بنده نرفتم به دفترم از همان پایین دادگستری شروع کردم دانهدانه اتاقها را تفتیش کردن، بازرسی کردن. البته تفتیش نه اینکه ببینم کی آمده کی نیامده. از سلامتی دانهدانه اعضای دادگستری جویا شدم و بهشان حالی کردم نیامدهام تحقیق بکنم کسی غائب هست یا کسی حاضر نیست فقط آمدهام از سلامتی بپرسم. اگر کسی نیست فقط به من بگویید به چه صورت الان فوراً تماس باهاش بگیرم و حالشان را ببینم چیست. عرض کنم که از عجایب این است که رفتم در یکی از دادگاهها محاکمه [در حال] انجام بود، یک محاکمۀ جنایی بود. خب رئیس دادگاه متوجه شد و دادستان و وکلای مدافع منتها میخواستند یکخردهای ادب کنند و اینها. من بلافاصله اشاره کردم از همان عقب و نرفتم و رفتم بیرون. در این محاکمه وکیل مدافع شهیدزاده بود. شهیدزاده گودرزی یکی از وکلای برجسته دادگستری ایران است. این همین است که وکیل مصدق هم بود. خب با من آشنایی داشت. البته همیشه اظهار نگرانی میکرد و اظهار دلتنگی میکرد که چرا من با دستگاه کار میکنم. میگفت تو وکالت عدلیه بکنی خیلی بهتر است که با اینها کار بکنی. ولی خب چون هیچوقت کار خلافی از من ندیده بود یک عیب معین و مشخصی برای من نداشت. بعدها به یک مناسبتی ملاقاتش کردم به من گفت تو نمیدانی آن روز چه لذتی من بردم. گفت اولاً این محاکمه، محاکمهای بود که مربوط به چند سال بود و نمیدانم چطور تشبث میکردند پیش وزرای دادگستری و وزرای دادگستری هم پیش رؤسای محاکم و این محاکمه عقب میافتاد و من واقعاً به ستوه آمده بودم که این محاکمه آیا میشود عملی بشود یا عملی نمیشود. گفت آن روز اگر عملی نمیشد من هیچ عیبی نمیگرفتم میگفتم روز پشت پانزدهم خرداد است و بعد از آن حادثه و کسی نباید توقع داشته باشد یا محاکمه باشد. اما من دیدم این محاکمه به طور طبیعی شروع شد و بعد تو آمدی و از اینکه جلسه محاکمه برگزار هست خوشحال شدی و وارد هم دیگر نشدی. همین که دیدی جلسه تشکیل است دیگر رفتی. بله تمام قسمتها را بنده رفتم دیدم. فقط مثل اینکه یکی از متصدیان دفتر دادگاه شهرستان بود که من دیدم عکس یا اسم خمینی روی میزش بود ـ خودش هم نبود. بعد گفتم اسمش را یادداشت کردند و گفتم بگویید بیاید پیش من. بعد آمد پیش من. گفتم آقا این حرکتها چیست که شما میکنید ـ شما به یک آدمی که دارد مملکت را به هم میزند غوغا را [به پا] کرده چه اعتقادی چه علاقهای دارید؟ خب به همین من تذکر صرفنظر کردم. خوشبختانه در دادگستری حوادث روز پیش هیچگونه خسارتی متوجه افراد دادگستری نشده بود. در شهرستانها هم گفتم رسیدگی کردند و گزارش به من دادند گفتند هیچ خبری نشد. آن روز ساعت یازده صبح سفیر انگلیس تقاضای ملاقات از من کرده بود. Denis Wright بود و من سر ساعت یازده توی دفترم بودم Denis Wright آمد تعجب کرد همهچیز منظم مرتب عرض کنم که گارد دادگستری سکرترهای ما همه مرتب و منظم هستند. و او آمد دیدنش را کرد ـ دیدن کورتوازی بود البته کاری هم نداشت با من و بعد رفت. عرض کنم که خب بالاخره فرماندار نظامی تشکیل شد و آییننامه مربوط به دادگاههایشان را آوردند و تصویب کردند و مقصرین را گرفتند و محاکمه کردند و دونفرشان مثل اینکه مسبب بودند اعدام کردند. اعدام کردند و یک عدهای از خمینی و چند نفر از روحانیون را هم آورده بودند تهران و زندان کرده بودند ولی مثل اینکه مرحوم علم ترتیب داد که زندان نباشند ولی تحتنظر باشند و ملاقاتهایشان محدود باشد که بههرصورت وجودشان منشأ دیگر ضرر زیادتری نباشد و خطر زیادتری نباشد. خب به این ترتیب این داستان پانزده خرداد و خود واقعه تمام شد. اما آن کمیسیون…
س- ببخشید ـ این یکی از مطالبی که بارها اظهار شده این است که چون جان آقای آیتالله خمینی در خطر بوده آیتالله شریعتمداری و گویا کس دیگری ترتیبی میدهند که ایشان به مقام آیتاللهی ارتقا پیدا کند که دیگر جانش مصون باشد.
ج- این حرفها، حرفهای مهملی هستند وگرنه عنوان آیتاللهی به کسی مصونیت نمیدهد چه مصونیتی میدهد؟ در قوانین ما هر کسی مرتکب جرم بشود غیر از اینکه خب یک مقامات دولتی داشته باشد آن هم تعقیبش موکول است از نظر تعقیب وگرنه از نظر حکم فرق نمیکند. از نظر تعقیب موکول است به یک تشریفاتی که یک مصونیتهایی و یک عرض کنم که موانعی را رفع کند. آیتالله بههیچوجه. و ثانیاً که آیتالله بهتان عرض کنم یک عنوان دینی که نیست. یک نامی است یک لقبی است که برای خودشان گذاشتهاند خب مثلاً روز اول میگفتند حضرت آقای فلان یواشیواش بعد گفتند حضرت اجل آقای فلان حضور مستطاب حضرت اجل آقای…
س- پس این موضوع اصلاً هیچوقت حقیقت نداشت؟
ج- نخیر ـ نخیر.
س- چون آقای دکتر امینی مثل اینکه یک تلگرافی که اخیراً به آقای شریعتمداری کرده بود بعد از آن جریان قطبزاده مثل اینکه یادآور شده بود که شما که جان خمینی را نجات دادید…
ج- خب جان خمینی را نجات دادید شاید رفته شفاعت کرده مثلاً…
س- خب در این مورد شما چه…
ج- حالا عرض میکنم حضورتان. والا مسئلۀ عنوان آیتاللهی اولاً یک عرض کنم که یک درجۀ مذهبی نیست. ما درجۀ مذهبی بعد از امام کسی را نداریم. فقط مجتهد جامعالشرایط هست. یعنی کسی که به یک مرحلۀ علمی در معارف اسلامی رسیده که میتواند جواب مسائل مردم را بر طبق قواعد اسلامی از روی قرآن و از روی احادیث و از روی سنت استنباط بکند را بده. این را بهش میگویند مجتهد. اما جامعالشرایط یعنی تقوی و فضیلت و عرض کنم که اینگونه شرایط هم داشته باشد که ازش بتوانند تقلید کنند. تقلید یعنی احکامش را به نام احکام اسلامی احکامی را که در زمینههای مختلف عنوان میکند بهعنوان احکام اسلامی بپذیرند و تبعیت کنند و پیروی کنند. اینها مجتهد جامعالشرایط هستند. این مسئلۀ حجتالسلام مسئلۀ آیتالله اینها لقب است و این لقبها هم در اعصار مختلف تفاوت پیدا کرده. مثلاً زمانی که غزالی بوده غزالی که مقامش خیلی مهم است زمانی که غزالی وجود داشته میگفتند حجتالاسلام این است که همیشه میگویند غزالی حجتالاسلام است. این اواخر این چهل پنجاه سال اخیر عنوان آیتاللهی پیدا شده و آیتالله حالا آیتالله عظما. این همان سالهایی که ما با قم در مکاتبه بودیم و تلگراف میکردیم این کلمۀ عظما هم پیش آمد. عرض کنم که نمیدانم جزو اشخاصی که بودند در تنظیم تلگرافها پیراسته بود ـ آن آقای عماد تربتی بود ـ مثل اینکه یکی گفت برای فلانی هم یک عظمایی بگذارید مثل اینکه پیراسته بود گفت برای گلپایگانی که مینویسید حتماً باید عظما بگذارید. بعد من به مرحوم علم گفتم حالا برای او عظما گذاشتید آنهای دیگر میگویند برای ما عظما نگذاشتید برای همهشان عظما گذاشتیم. اصلاً عظما از آنجا شروع میشد اصلاً چیزی اینها. نخیر و هیچ مصونیتی وجود ندارد. خب البته یک حرمت عمومی اینها دارند در میان جامعهای که خب ازشان تقلید میکنند طرفدارشان هستند. طرفداری اینها هم تابع خصلت اینهاست، تابع تقوی اینهاست. اینها یک آدمهای متقی باشند اگر آدمهای مردمداری باشند البته خب طرفدار زیاد پیدا میکنند.
س- همان آقای آیتالله شریعتمداری نقشی داشته در تقلیل گرفتاری آیتالله خمینی یا…
ج- بنده فکر نمیکنم.
س- یعنی به خاطر ندارید.
ج- نخیر گفتند آن آقا سید جلال تهرانی مثلاً به شاه عرض کرده که خب تخفیفی بشود ولی بههرحال شاه خودش متوجه بود که خمینی را نباید بکشد یعنی با فضای مذهبی که ملاحظات شاه بعد از رضاشاه ایجاد کرده بود در مملکت در آن فضای ملاحظات سیاسی موردی برای اعدام خمینی نبود نمیشد خمینی را اعدامش بکنند. طوری نمیشد. عرض کنم که خواجهنصیرالدین طوسی… هلاکوخان مغول به توصیۀ خواجهنصیرالدین طوسی خلیفه عباسی را کشت منتهی برای خاطر اینکه بگوید زمین و زمان به هم نمیخورد گفت بگذاریدش توی نمد و بمالیدش هر وقت دیدید آسمان اوقاتش تلخ شد ولش کنید. گفت همینطور بمالیدش. اینها هم مشتند مشتند آسمان هم اوقاتش تلخ نشد او هم مرد تمام شد رفت. حالا مطلب از همین است. خب ملاحظاتی بود که خب خمینی را نخواستند بکشتندش. و الا حالا دیگر بالاتر از این ـ دستغیب در زمان خمینی در زمان اعتبار روحانیت ولایت فقیه دستغیب را کشتند چطور شد؟ چه خبر شد؟ آن مدنی را در تبریز به آن صورت کشتند چطور شد عرض کنم که…
س- من منظورم با محاکمه و رسماً تا آن…
ج- خب با محاکمه، میدانم اما محاکمه و عرض کنم که…
س- من میخواستم این نکته روشن بشود برای تاریخ.
ج- نخیر ـ نخیر. ملاحظات جو موجود در آن زمان موجب شد که خمینی را نکشند و بعد آقای منصور هم سال بعدش آمد تبعیدش کرد. درحالیکه آن هم کار غلطی بود برای اینکه تبعید کردن خمینی یعنی خمینی را از حیطه انستیتوسیون و نهادهای امنیتی و ایران خارجش کردند.
س- پس از زمان کابینه علم هنوز ایشان تحتنظر بود و تهران بود.
ج- بله ـ بله. درحالیکه ایشان را اگر حالا تهران یا یک شهر کوچکی یک دهی نگهش میداشتند و تحتنظر بود و معاشرت نمیگذاشتند بکند او هم آزاری به کسی نمیرساند. خب ایشان رفت نجف و از نجف توانست هی کاست بفرستد ولی اگر مثلاً در یکی از دهات خیلی خوشآبوهوا هم این را فرستاده بودندش آنجا زندگی میکرد. خب کتاب و اینها هم برایش میفرستادند ولی دیگر بهش اجازه نمیدادند که کاست داشته باشد و کاست بیاورد. اینکارها نمیشد. خب بیخودی ـ مرحوم علم مخالف بود با تبعید خمینی. مرحوم علم مخالف بود و این بر حسب اصرار منصور تبعیدش کردند به ترکیه و از ترکیه هم بعد از یک سال دو سال رفت به نجف. خب پس میدانید این حادثۀ بزرگی که در کابینه مرحوم علم اتفاق افتاد که بنده پیشامدش را در شکل صوری ذکر کردم ولیکن علتهای اصلیاش را قبلاً گفته بودم که همان مسئلۀ اصلاحات ارضی بود و عدم رضایت مالکین بزرگ مخصوصاً خود روحانیون بودند که میدیدند منابع زندگیشان قطع میشود این بود که این حادثه را بنده شکل صوریام ؟؟؟ بیان کردم. خب البته با کمال تأسف اشخاص بیانصاف این حادثه را از نظر ضایعات انسانی خیلی بیشتر جلوه میدهند. البته از نظر ما که عضو کابینه مرحوم علم بودیم و مرحوم علم مخصوصاً هر یک انسانی برای ما مثل یک جهانی اهمیت داشت و ضایعه هشتاد نفر یا نود نفر برای ما همچین بیاهمیت نبود. ما خیلی برایمان مهم بود اهمیت داشت ولی خب البته اولاً مسئول ما نبودیم، مسئول مقصر، مسببین بودند که اینها را وادار کرده بودند بعلاوه مسئولیت بزرگی داشتیم حفظ وطنمان بود حفظ مملکتمان بود اگر غیر از این کرده بودیم این پیشامدی که بعداً اتفاق افتاد در حدود شانزده هفده سال بعد اتفاق افتاد آنوقت اتفاق افتاده بود. عدۀ زیادی کشته شده بودند کما اینکه ملاحظه کردید عدۀ زیادی کشته شدند. تا آنموقع ما پیشگیری کردیم نخواستیم مملکت به این روز بیفتد یعنی هم پیشبینی بود هم خب قدرت روحی مرحوم علم بود. مهمتر از همۀ اینها این بود که شاه بهش اعتماد داشت. کس دیگری بود نه جرأت میکرد به شاه این اندازه اصرار کند و نه شاه اجازه میداد.
س- بعضیها بوده گفتهاند که اگر در همین سال آخر مرحوم علم حیات داشت و هنوز مورد اعتماد شاه به آن ترتیب بود شاید این انقلاب اتفاق نمیافتاد.
ج- تردیدی نیست. یعنی من میتوانم بهتان بگویم اگر مرحوم علم در بستر بیماری هم بود و حضور داشت در تهران این اتفاقات نمیافتاد. برای خاطر اینکه توی بستر بیماری هم بود میگفت ببریدم پهلوی اعلیحضرت و نمیگذاشت ـ اینطور نمیگذاشت بشود. مرحوم علم اجازه نمیداد که آن حرفها توی مجلس گفته بشود ـ بههیچوجه اجازه نمیداد. برای اینکه از همان روز شروع شد حالا میرسیم به آنجاها همه حرفها و همه صحبتهایی که کردند. بله عرض کنم که خب بنده…
س- کابینه هشت ماه بعد از این ادامه داشت.
ج- کابینه بله. کابینه تا هفده اسفند 1342 ادامه داشت. البته بهتان بگویم متعاقب این پیشامدها یک عدهای عرض کنم که جلسه کردند بهاصطلاح و از ریشسفیدان و آقسرقلها و عرض کنم کملین قم و رفتند پیش شاه و از شاه عزل علم را خواستند.
س- یک جلسهای گویا بوده که آقای حسین علا و انتظام…
ج- حسین علا بوده ـ انتظام بوده.
س- جم بوده بوده یا نبوده آن روز؟
ج- نه جم آنموقع چیز نبود. کسی که توی اینکارها قبولش بکنند نبود. عرض کنم که حسین علا بوده عرض میشود که انتظام بوده.
س- عبدالله انتظام.
ج- بله عبدالله انتظام بوده ـ عرض میشود که دیگر شریفامامی ظاهراً بوده و یزدانپناه بوده و یک چند نفری بودهاند که خب خیلی بدگویی از مرحوم علم کردند. برای اینکه اینها احترامی که به علم داشتند مجموعاً به مناسبت تقربش بود در پیش شاه. والا علم را نمیپسندیدند. علم را نمیپسندیدند برای خاطر اینکه در حلقهشان نبود. علم مرد مؤدبی بود به همۀ اینها ادب میکرد، علم جانب همۀ اینها را داشت هروقت لازم بود بهشان کمک میکرد اما اینها علم را در حلقۀ خودشان نمیشناختند.
س- و یا اینکه بیشتر اینها فراماسون بوده ارتباطی داشته؟
ج- تردید نیست.
س- مرحوم علم هم فراماسون بودند؟
ج- مرحوم علم فراماسون نبود ـ مرحوم علم فراماسون نبود و چندبار هم دنبالش رفتند. برای من نقل کرد گفت حتی یکمرتبه توی هواپیما آمدند دنبال من و مدتی بحث کردند و من قبول نکردم. گفتم من دست یک نفر را میبوسم و دست کس دیگری را هم نمیبوسم آن هم شاه ایران است و ما سنت خانوادگیمان غیر از این چیزی نیست. ما توی هیچ حلقهای وارد نمیشویم. و شاید یکی از جهات توجهی هم که مرحوم علم به من داشت برای اینکه من هم نبودم. البته کسی دنبال من نیامد که بنده را فراماسون بکند بهتان عرض بکنم. کسی از من دعوت نکرد یک کوششهایی احساس میکردم که میشد ولی رسماً کسی به من نگفت ولی خب یک کوششهایی از چند جانب احساس کردم ولیکن هیچوقت…
س- آنوقت مثل اینکه آن عده مورد تغیر اعلیحضرت بودند؟
ج- بله عرض کنم که اینها رفته بودند حضور اعلیحضرت و خلاصه عزل مرحوم علم را خواسته بودند. اعلیحضرت خیلی عصبانی میشود و عجیب است که مرحوم علم در مورد همۀ اینها وقتی که اعلیحضرت متغیر شده بوده، مرحوم علم کوشش میکند که تغیر اعلیحضرت را نسبت به اینها تخفیف بدهد. اعلیحضرت میگویند اینها بر علیه تو آمدهاند ـ برای پشتیبانی تو این حرف را میزنم. مرحوم علم هم میگوید خب من هم از نظر مملکتی میگویم که شما در یکروز وزیر دربارتان و رئیس شرکت نفتتان را عوض نکنید. برای اینکه وزیر دربار را عوض کردند حسین علا و قدسنخعی را گذاشتند و انتظام را هم میخواستند همانروز بردارند.
س- بلافاصله بعد از این موضوع؟
ج- بله ـ ولی مرحوم علم میگوید نه قربان. یا بهعکس اول او را. نمیشود در همۀ دنیا انعکاس پیدا میکند چه خبر شده؟ آیا توطئهای بر علیه شاه بوده؟ که شاه هم وزیر دربارش را عوض میکند و هم رئیس شرکت نفتش ـ دوتا آدم که از کملین جامعۀ ایران هستند. و خب برای علا هم ـ علا هیچوقت با مرحوم علم خوب نبود روابطش ـ هیچوقت ته دلش راضی نبود معذالک مرحوم علم کوشش میکند این سناتور بشود. ولی در مورد انتظام نه اقدامی نمیکند. البته ـ نمیدانم مثل اینکه علم تهدلش خیلی نسبت به عبدالله انتظام بیاعتقاد شاید هم اشتباه میکرد من شخصاً همه چیز مرحوم علم را نمیتوانم تأیید بکنم. دوستش میدارم و خاطرهاش خیلی برایم عزیز است یعنی حرمت برایش میگذارم، خصلتهای خوب چون توی وظیفهام میدانم آن هم همهچیزش را تأیید نمیکنم. نمیدانم در مورد انتظام این اندازه حق داشت که بهش توجه نکند. برای اینکه من یک مورد صحبت کردم که انتظام خانه ندارد و در موارد دیگر پیشامد کرده بود که من صحبت کرده بودم، من دیدم مرحوم علم خیلی توجه به این مطلب نکرد که انتظام خانه ندارد معنیاش چیست. نمیدانم مثل اینکه ته دلش رنجیده بود یا انتظام را غیر از آن طوری است که من میشناسم و خیلیها میشناسند او میشناخت. نمیدانم هیچوقت این مجال نبود.
س- یزدانپناه چی شد؟ او هم…
ج- نه خود یزدانپناه رفته بود گزارش داده بود. یزدانپناه خودش رفته بود حضور اعلیحضرت گزارش داده بود بنابراین خود یزدانپناه…
س- ماند؟
ج- بله کاریش نکردند. نمیدانم شریفامامی بود یا نبود. شاید ممکن است بوده وحرفی نزده صحبتی نکرده. بههرحال خب اعلیحضرت به همین مناسبت علا و انتظام را از کار بیکار کرده بود
س- این ظاهراً آنقدر جرم بزرگی نبوده که یکهمچین حرفی و یکهمچین…
ج- خب میدانید در واقع عمل علم را تقبیح کرده بودند. عمل علم و اقدام علم را تقبیح کرده بودند. خب طرز تلقیشان نسبت [به] علم یک طرز تلقی صحیحی نبوده. البته خود شاه هم قبلاً همینطور فکر میکرده ولی بعد نتیجه که معلوم شد دیدند حق با مرحوم علم بوده. نمیدانم آنها چرا اینطور فکر میکردند برای اینکه اگر غیر از اینطور عمل شده بود مملکت رفته بود ـ غیر از اینطور عمل شده بود یکخرده کوتاهی و کوچکی شده بود مملکت رفته بود. بههرصورت خب این مسئله را هم نقل کردیم اما بایستی نتیجۀ آن کمیسیون را… آن کمیسیون را بنده تشکیل دادم و از خانم ستّاره فرمانفرمائیان ـ دکتر عالیخانی ـ صدری و رستگار راضی که از طرف شهرداری به نام معتمد محلی به بنده معرفی شدند. در دفترم این جلسه را تشکیل دادم و مطلب را مطرح کردم. خانم ستاره فرمانفرمائیان پیشنهاد کرد که فرماندار تهران آگهی بکند و تقاضا بکند که تمام اشخاصی که به نحوی از انحاء در این حادثه متضرر شدهاند اعم از اینکه کسی ازشان کشته شده، زخمی شده یا خسارت مالی دیدهاند اینها بر طبق یک پرسشنامهای بیایند پرسشنامه بگیرند پر بکنند و بدهند برای خاطر اینکه دولت بتواند جبران خسارتشان را در حدودی که معقول است انجام بدهد خب این آگهی شد و اشخاص هم مراجعه کردند و پرسشنامهها را هم پر کردند، بعداً ما این پرسشنامهها را تسلیم خانم فرمانفرمائیان کردیم و از خانم فرمانفرمائیان خواهش کردیم که هرکسی را علیحده مطالعه بکنند و به ما راه کمک معقول در مورد هرکس را ارائه بدهند و بگویند به چه صورت میشود به این شخصی که متضرر است کمک بکند. خب خانم فرمانفرمائیان هم انصافاً به وسیلۀ عواملی که داشت اینکار را انجام داد و یک روز دیگری که در دفتر بنده باز جلسه تشکیل شد و همان اشخاصی که ذکر کردم حضور داشتند نتایجش را آورد در دفتر بنده. قبل از اینکه اقداماتی که پیشبینی شده بود و خانم فرمانفرمائیان پیشنهاد میکرد بایستی این مطلب را عرض کنم نتیجه این آنکه… از لحاظ تعداد کشتهشدگان بههیچوجه مغایرت با آن چیزی که پزشکی قانونی به ما داده بود نبود.
Leave A Comment