روایت‌کننده: آقای دکتر محمد باهری

تاریخ مصاحبه: 9 آگوست 1982

محل‌مصاحبه: شهر کان ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: 12

 

 

بله ـ بایستی آدم‌هایی که قابلیت دارند برای نمایندگی شناخته بشوند. بایستی عرصه‌هایی به وجود بیاید که این قابلیت‌ها ظهور کند. در محیط‌های کارگری و اجتماعاتی که افراد با همدیگر در یک‏جا کار می‌کردند شروع شد و دستور داده شد که شروع کنند و راجع به مسائل انتخاباتی صحبت کنند، بحث کنند، شعار بدهند و به این ترتیب اشخاص خودشان را بشناسانند و مخصوصاً در داخل کارخانجات این نمایش‌ها و این بحث‌ها و این میتینگ‌ها و این تظاهرات شروع شد به وسیلۀ رادیو هم دائماً منتشر می‌شد و رفته‌رفته در داخل مملکت برای انتخابات یک جنجالی به‌پا شد. جنجالی ظهور کرد. بنده حقیقتش این است که جزو عواملی که این جنجال را برپا می‌کرد یا اداره می‌کرد نبودم بنابراین جزئیاتش را نمی‌توانم بگویم برای‌تان، اطلاع ندارم یعنی اگر اطلاع داشتم خیلی دلم می‌خواست بگویم برای ضبط و ثبت تاریخ اما اطلاع ندارم.

س- کی‌ها بودند؟

ج- آهان بسیار سؤال صحیحی است و خوب است که بگویم. عرض کنم که این آقای معینیان بود که آن‌موقع وزیر مشاور و مسئول ادارۀ اطلاعات و رادیو انتشارات بود. آقای شجاع‌ملایری بود. شجاع‌ملایری از اشخاصی بود که سابقاً در وزارت کشور بود و با مسائل انتخاباتی آشنایی داشت و آن‌موقع رئیس شرکت واحد اتوبوس‌رانی بود و خب در شرکت واحد اتوبوس‏رانی هم کارگران زیادی در اختیارش بود و از دو جهت او هم در این شوق‏آفرینی برای انتخابات، در این کامپاین شوق‌آفرینی دعوت کرده بودند مشارکت می‌کرد. احمد نفیسی بود.

س- شهردار تهران.

ج- که آن‌موقع شهردار تهران بود. اشخاصی که به خاطرم هست همین‌ها هستند.

س- حسن زاهدی هم مثل این‏که…

ج- حسن زاهدی بود برای خاطر این‏که کئوپراتیوهای کشاورزی در اختیارش بود. عطا خسروانی به مناسبتی که وزیرکار بود، آن‌ها هم بودند. این‌ها درواقع برپا کنندگان میدان‌های اشتیاق انتخاباتی اسمش را بگذاریم.

س- آن‌وقت سردسته و یا رهبر کی بود؟ آقای پیراسته وزیر کشور بود یا این‏که…؟

ج- نخیر ـ بیچاره خاطرم می‌آید یک‌روزی عرض کنم که در هیئت دولت صحبت از قریب‌الوقوع بودن انتخابات شد، دکتر پیراسته گفت ما هم که وزیرکشور هستیم خبر نداریم.

س- عجب.

ج- نخیر.

س- خب بالاخره این رهبر ارکستری، یک چیزی ـ کمیته بالاخره یک رأسی داشته وصل می‌شده به یک دستگاه به دولت.

ج- خب به‌هرحال این‌ها هم شاید مرحوم علم و خود اعلی‏حضرت بودند دیگر کس دیگری نبود نه دیگر کس دیگری نبود.

س- بین این عده هیچ‌کدام‌شان به‌اصطلاح ارشد نبود؟

ج- خب خسروانی بود دیگر. خسروانی بود، معینیان بود عرض کنم که این دو نفر بودند و این‌ها همه از مرحوم علم ـ یعنی جلسات‌شان با مرحوم علم بود ولیکن خب معینیان کارش را علی‏حده می‌کرد و آقای خسروانی کارش را علی‏حده می‌کرد. بله شاید خسروانی مثلاً رهبر بود، معینیان کارش را علی‏حده می‌کرد. به‌هرصورت این‌ها شروع کردند به یک کامپاینی و میدان‌های شوق‌وذوق انتخاباتی را به وجود آوردن. اما به موازات این حرکت‌ها یک پیش‌آمد دیگری هم شده بود و پیشرفت می‌کرد و آن پیشامد یک مسئلۀ عمیقی بود، یک مسئلۀ سیاسی مهمی بود که در آینده ایران صاحب اثر بود و صاحب اثر شد. آن مسئلۀ کانون مترقی بود. مسئلۀ نضج گرفتن کانون مترقی بود. کانون مترقی در واقع ارگان حسنعلی منصور بود که بعدها نخست‌وزیر شد. شکل نوی شورای اقتصاد بود. وقتی که حسنعلی منصور در وزارت بازرگانی بود یک شورایی درست کرد به نام شورای اقتصاد. این شورا مرکب بود از تحصیلکرده‌های، مخصوصاً تحصیلکرده‌های خارجی بیشتر کسانی که با مسائل اقتصاد ظاهراً وارد بودند. اما این شورای اقتصاد یک نهاد مملکتی و مؤثر عملی نبود. درواقع یک انستیتوی مطالعاتی بود که از نظر قانونی مسئولیت هم نداشت. حقیقتاً یک گروهی بود، یک گروه الیتی بود که منصور دور خودش جمع کرده بود.

س- یک جمعیت راه نویی چیزی هم بود که آقای جمشید آموزگار توش بود در آن چند سال قبل از این.

ج- نه، او ارتباطی به این نداشت. من شنیده بودم گروه راه‌نو گروهی بودند که اشخاصی که در Point IV اصل چهار کار می‌کردند این گروه راه‌نو را با زعامت آقای جمشید آموزگار درست کرده بودند. اما این شورای اقتصادی را که منصور درست کرده بود یک چیز دیگری بود. خصوصیاتش همان بود که بهتان عرض کردم. یک انستیتوی مطالعاتی و بیشتر خب گروهی بود که منصور برای مقاصد سیاسی خودش تحت عنوان مطالعات اقتصادی فراهم کرده بود. یک بودجۀ دولتی هم در اختیارش بود به اشخاصی که عضو آن شورا بودند یک حقوقی می‌دادند. و غالب اشخاصی که بعداً همکاری سیاسی داشتند با منصور آدم‌هایی بودند که در این شورا بودند. از جمله دکتر هادی هدایتی از آدم‌هایی بود که با منصور از توی شورا همکاری داشتند.

س- خب خصوصیات منصور چی بود که بتواند به‌اصطلاح در رأس تشکیلات این‌جوری باشد؟

ج- آهان ـ منصور خیلی بنده‌ باهاش نزدیک نبودم واقعاً.

س- پسر علی منصور نخست‌وزیر سابق بود.

ج- بله، حسنعلی منصور پسر علی منصور نخست‌وزیر سابق بود. بنده با منصور آشنایی زیادی نداشتم و قبل از این هم که اطلاعاتم را راجع بهش بگویم بهتان عرض می‌کنم روابط من آخری باهاش بهم خورد، بد بود. امیدوارم در بیان مطالبی که راجع به منصور می‌کنم کاملاً بی‌غرض باشم اما ضمناً کسانی که حرف‌های مرا می‌شنوند بدانند یک آدمی که مغرض بوده با او دارد صحبت می‌کند ولی سعی می‌کنم غرض در بیان مطالبم به کار نبرم. منصور یک آدمی بود، البته سواد نداشت، یعنی یک آدم باسوادی نبود نه این‏که بخواهم بگویم مطلقاً سواد نداشت.

س- مدرسه رفته بود.

ج- مدرسه رفته بود اما عمقی یک آدمی که از نظر علمی صاحب صلاحیت باشد نبود. اما منصور این‌طوری که بنده درک کردم و دوستانش هم به من گفتند قابلیت لیدری در میان یک عده جوان را داشت. یک عده جوان را می‌توانست اداره کند، می‌توانست جذب بکند، می‌توانست همکاری و همدلی‌شان را جلب بکند. بعضی از دوستانش هم می‌گفتند وقتی باهاش مسافرت می‌رفتیم این مراقب همه بود توی مسافرت. به کسی بد نگذرد، زندگی‌اش درست باشد، خوابش، خوراکش، اتاقش، آمد و شدش. به همه‌چیز می‌رسد این است که یک قابلیت به‌اصطلاح رهبری از نظر ظاهری البته در وجودش بود. مردی هم بود آمبی‌سیون خیلی آمبی‌سیون داشت. آمبی‌سیون داشت خب نخست‌وزیر بشود و شاید آمبی‌سیون داشت رئیس‌جمهور بشود شاید، بعضی‌ها بهش نسبت می‌دهند نمی‌دانم با قید تردید می‌گویم، من حرف مردم را. برای نیل به این آمبی‌سیونش از هیچ چیزی هم مضایقه نمی‌کرد. نورم‌های معتبر بین اشخاص ولورها می‌دیدم که برای منصور خیلی معتبر نیست.

س- از چه قبیل نورم‌ها؟

ج- خب به‌طورکلی، اجازه بدهید واقعیتش من چون مسئله خیلی دقیق است نمی‌خواهم تصریح بکنم. گفتم روابط من هم این‌طور بوده، دلم نمی‌خواهد خصوصاً که کشتند بیچاره را و از این بابت من خیلی ناراحت شدم و خیلی ناراحتم همیشه یادش را می‌آورم. و واقعاً ناراحتم که چرا روابطم باهاش بد شد آدمی که این‌طور… بنابراین نمی‌خواهم چیز صحبت بکنم. عرض کنم که همان مواقعی که سفیر آمریکا نطق کرده بود و التزام بین‌المللی دولت ایران را متذکر شده بود همان موقع‌ها هم کانون مترقی که درواقع شکل نوی شورای اقتصاد بود مجدداً رونق پیدا کرد. البته نمی‌خواهم بگویم آن‌موقع تشکیل شده بود مثل این‏که کانون مترقی یک سال قبل تشکیل شده بود ولی از همان عناصر شورای اقتصاد بود. بنابراین کانون مترقی خودش را آماده می‌کرد برای این‏که یک نقش سیاسی داشته باشد. این مطلب را هم بهتان عرض بکنم وقتی که مرحوم علم نخست‌وزیر شد یک‌روز مرا احضار کرد گفت که اعلی‏حضرت فرموده‌اند مدیریت عامل شرکت بیمه را بدهید به منصور، بنابراین منصور می‌آید این‌جا شما ترتیب این کار را بدهید. آشنایی‏ام هم با منصور از همان‌جا شروع شد که منصور آمد پیش بنده و بهش گفتم امر اعلی‏حضرت است که شما رئیس هیئت مدیره بشوید. مرحوم علم به من گفت که بهشان هم بگویید همکارانش را هم خودش انتخاب کند. گفتم شما هم همکاران خودتان را در هیئت مدیره هر کسی را میل دارید معرفی کنید. ولی من یک کسی را هم بهش معرفی کردم در آن‌جا، خیلی هم با ا نسانیت پذیرفت. گفتم من یک دوستی دارم دکتر سخری است که در دانشکده حقوق با من همکار بود. گفتم که اگر صلاح بدانید و مناسب بدانید او را هم ببرید به هیئت مدیره و نظر نظر خودتان است. او هم بعد برد و مثل این‏که روابط‌شان هم بهم خورد و از این بابت هم من خیلی ناراحت شدم چون آدمی را که معرفی کردم این‌طور از آب درآمد. به‌هرصورت منصور به من می‌گفت که… حالا این‏که راجع به آمبی‌سیون منصور و نقش آیندۀ منصور از همان‌موقع عرض می‌کنم این است که منصور گویا با اعلی‏حضرت می‌رفتند به اصفهان با هواپیما برای افتتاح هتل شاه‌عباس. هتل شاه‌عباس را شما می‌دانید…

س- شرکت بیمه…

ج- شرکت بیمه از پول‌هایی که در اختیار داشت ساخته بود. آقای نفیسی ساخته بود. مشرّف نفیسی ساخته بود. مشرف نفیسی یک‌وقتی مدیرعامل شرکت بیمه بود. بنده آن روزها به مناسبت شغلم ناچار بودم خیلی صحبت بکنم. دفاع از طرح‌هایم در دادگستری آن‌وقت در تلویزیون در رادیو صحبت می‌کردم و مخصوصاً یک نطق خیلی بزرگی ـ چند ساعته در دادگستری برای اعلام طرح‌هایم کردم که بعداً راجع بهش صحبت خواهم کرد، یک نطق خیلی جالبی شد. اعلی‏حضرت موقعی که توی هواپیما بودند رادیو را باز می‌کنند و نطق من بوده می‌شنیدند. خب اظهار لطف می‌کنند. به منصور می‌گویند حالا شما هم که در آینده حکومت دارید آیا آدم‌هایی دارید این‌طوری صحبت بکنند یا نه؟ خود منصور این مطلب را به من گفت.

س- همان زمان یا بعداً؟

ج- نه، همان زمان یک‌روزی توی سعدآباد تابستان به مناسبت انتخابات می‌خواست شرفیاب شود من هم به یک مناسبت دیگری می‌خواستم شرفیاب شوم برخورد کردم این داستان را خود منصور برای من تعریف کرد و به این ترتیب معلوم بود که یک جریانی توی کار است، یک مطلبی توی کار است. خب البته این مطلب سر زبان‌ها هم بود که منصور قرار است رئیس‌الوزرا بشود. به‌هرحال کانون مترقی هم به عرصه وارد شده بود و قرار بود که یک‌عده‌ای از انتلکتوئل‌های مملکت که در اختیار آقای منصور است از طرف کانون مترقی کاندید بشوند. بنابراین کارگران، کشاورزان عرض کنم که انتلکتوئل‌ها این‌ها بایستی نمایندگانش را معلوم بکنند و چیز بکنند برای این‏که کاندید بشوند.

س- حزب مردم و ملیون دیگر…

ج- حزب ملیون که به کلی از بین رفت. حزب مردم هم دیگر خبری ازش نبود. یادم می‌آید در سعدآباد رفته بودم پیش بعدازظهر اعلی‏حضرت را ملاقات کنم، وقت شرفیابی داشتم. منصور هم آن‌جا بود. او هم وقت شرفیابی داشت درحالی‌که منصور آن‌موقع سمتی نداشت که شرفیاب بشود ولی برای همین‌کار انتخابات شرفیاب می‌شد. برای من می‌گفت که خلاصه ما حالا هیجده نوزده نفر از دوستان‌مان که سابقاً در شورای اقتصاد بودند و بعداً آمدند در کانون مترقی ـ حالا ما چیز داریم که کاندید می‌کنیم منظور آن آدم‌هایی که در اختیارش بود آن‌موقع هجده نفر بودند. البته اگر واقعاً می‌دانستند منصور نخست‌وزیر می‌شود آن‌وقت که خیلی گرفتار می‌شد، هزار نفر بهش مراجعه می‌کردند که باید انتخاب بکند. ولی منصور دنبال آدم می‌گشت. در آن تاریخ دنبال آدم می‌گشت. بله به‌هرصورت کنگرۀ آزادمردان و آزادزنان تشکیل شد گویا هزار نفر از تمام ایران به نام اعضای این کنگره انتخاب شدند و آمدند و این هزار نفر کاندیدهای انتخاباتی را برای تمام ایران تعیین کردند. البته من همان‌موقع ناظر بودم که منصور خیلی تأثیر داشت در انتخاب اشخاص. در انتخاب اشخاص خیلی منصور تأثیر داشت و بعضی جاها را وتو می‌کرد. یک‌روز صبح من رفته بودم منزل مرحوم علم دیدم که منصور هم آن‌جا هست و منصور راجع به بعضی اشخاص اظهار عقیده می‌کرد که این باشد این نباشد.

س- ولی در کنگره اعلام شد که کاندیدهای سراسر ایران کی‌ها هستند؟

ج- خب بله در کنگره اعلام شد ولی قبل از این‏که کنگره اعلام بکند تعیین شده بود. در کنگره آزادزنان و آزادمردان نامزدهای انتخاباتی را معرفی کردند.

س- یک کاندید برای هر محل…

ج- بله ـ برای هر محل یک کاندید.

س- پس سیستم یک حزبی از آن‌جا شروع شد؟

ج- بله ـ حزب که نبود درهرحال یک آنستانس بزرگ‌ اجتماعی که نمایندگان نیروهای جدید اجتماعی بودند حاضر بودند بالاخره مطالعه کردند دقت کردند و یک اشخاصی را معرفی کردند. در روز رأی‌گیری هم با یک نظم و ترتیب مخصوصی همه رفتند به کاندیدها رأی دادند و انتخابات انجام گرفت و مجلس شورای ملی به وجود آمد، تأسیس شد. البته از این به بعد در واقع دورۀ سوم حکومت مرحوم علم شروع می‌شود یعنی کابینۀ سومش شروع می‌شود.

س- علت این تغییر چی بود. مثل این‏که وزیر جنگ عوض شد. سپهبد نقدی…

ج- بله سپهبد نقدی که از همان ابتدای کابینۀ دوم هم حضور پیدا نمی‌کرد و صنیعی می‌آمد به همین جهت هم بنده اشتباه کردم در موقعی که می‌خواستم ترکیب کابینۀ جدید را بگویم اسم صنیعی را به جای نقدی گفتم. نقدی پیر بود دیگر نمی‌توانست واقعاً شرکت بکند.

س- شالچیان جای معینیان را گرفت.

ج- شالچیان اساساً از اواسط دورۀ دوم کابینۀ علم جای معینیان را گرفت. برای این‏که معینیان یک مردی نبود که وارد مسائل راه‌سازی باشد و به‏علاوه یک حرکت‌های تندی هم می‌کرد یک تشنج‌هایی در وزارت راه به وجود آورد. نطق‌های تند بر علیه اشخاص کرد و به‌هرحال چون شناسایی کامل هم نداشت نسبت به مسائل وزارت راه شاید خودش هم مایل بود که وزارت راه را ول کند و به‌هرحال از قرار معلوم شالچیان هم که معاون معینیان بود در آن‌موقع بر حسب معرفی خود معینیان شد وزیر راه.

س- آن‌وقت آقای تفضلی چرا از کابینه بیرون رفت؟ چنان‌که، آقای خوش‌بین گرچه او بود ولی تفضلی از کابینه مثل این‏که خارج شده بود. آیا علتش این بوده که آقای معینیان رفته بود به رادیو و این‌ها دومرتبه…

ج- من خاطرم هست مثل این‏که تفضلی به نام وزیر مشاور ماند. بله وزیر مشاور بود منتهی مسافرت می‌رفت این‌ور و آن‌ور نخیر تفضلی وزیر مشاور ماند، عنوان وزارتش را حفظ کرد منتهی دیگر در وزارت اطلاعات یعنی وزارت رادیو و تبلیغات دیگر نبود ولی به‌هرحال البته مسائلی هم هست مربوط به این دوره از نظر کلی و دولتی که بایستی به عرض‌تان برسانم. اما من فکر می‌کنم که قبل از این‏که وارد این مرحله بشویم حالا بایستی شما باهری را در دادگستری بشناسید.

س- بله منتظر بودم.

ج- عرض کنم که بنده حقیقتش این است که خب دادگستری را خوب می‌شناختم از کودکی با مسائل دادگستری آشنا بودم.

س- ولی سرکار راجع به خانواده‌تان مطلبی توی این نوار نگفتید. راجع به پدرتان و شاید این‌جا که کلمه خانواده را بردید سوءاستفاده کنیم.

ج- عرض کنم که خانوادۀ ما اصولاً خانوادۀ روحانی‌ای بود. ولی یک روحانیتی بود که به مشی روحانیت خیلی پایبند نبود، یعنی معتقد نبود، یعنی معاش از طریق مشی روحانیت را نمی‌پسندیدند. این است که درعین‌حالی که لباس روحانیت داشتند درعین‌حالی که مراتب روحانیت را طی کرده بودند درعین‌حال دنبال مشاغلی بودند که کوشش کنند و زحمت بکشند و از طریق واقعاً زحمت و کار زندگی و معاش خانوادگی‌شان را تأمین بکنند. تردید نبود که تنها راهی که متناسب بود با سوابق تحصیلات و این‌ها همین راه دادگستری و قضاوت و وکالت و آشنایی با مناصب شرعی و این‌طور چیزها بود. پدر و دایی من هردوتای‌شان وکیل عدلیه بودند. پدرم را من در کودکی از دست دادم ولی بعداً در پناه دایی‌ام بودم. دایی‌ام هم مرد مجتهدی بود، عالم بود دانشمند بود و هم وکیل عدلیه بود. یعنی به کلی حتی کسوت روحانیت را هم ترک کرد. حتی علامت روحانیت که ریش هم بود او را هم تا حدی که میسر بود ماشین می‌کرد از ته که چیز نداشته باشد. و از شما چه پنهان خدا رحمتش بکند گاهی اوقات یک گیلاس عرقی هم می‌خورد. بله عرض کنم که بنده طبعاً هم به مسائل دادگستری از طریق خانوادگی ارتباط داشتم، هم به مسائل فقهی و شرعی آگاهی داشتم. مخصوصاً سرخانه مادرم خیلی اصرار داشت که فقه را پهلوی مرحوم دایی‌ام بخوانم، اصول را بخوانم این است که من با فقه اسلامی و قضاوت اسلامی هم از بچگی آشنایی داشتم و خوانده بودم. عرض کنم که خب اولین شغلی که در دورۀ حیاتم داشتم خودم شخصاً وکالت بود و دو سه سال به طور فعال در شیراز وکالت دادگستری می‌کردم و با دادگستری خوب آشنا بودم، با مسائلش آشنا بودم. بعد هم بالاترین مدارج علمی حقوق را گذرانده بودم و پروسه‌ها و ژروس پرودانس‌های مفصل را مربوط به فرانسه، مربوط به انگلستان مربوط به آمریکا خوانده بودم. و من دادگستری را می‌شناختم ولی کمتر کسی اطلاع داشت که من دادگستری را با این عمق بهش آگاه هستم و وارد هستم. شاید مرحوم علم بود که با توجه به سوابق من می‌دانست که من از عهدۀ کار دادگستری برمی‌آیم و دلش می‌خواست که دادگستری را به من بسپارد. چند روز قبل از این‏که مرحوم علم کابینه دومش را تشکیل بدهد وزارت دادگستری را در این کابینه به من تفویض بکند بهتان سابقاً عرض کردم مطلع شدم که من این مسئولیت را به زودی به عهده باید بگیرم. همان چند روز خیلی نگران بودم و خیلی در فکر بودم. البته بعضی از طرح‌ها از قدیم برای دادگستری فکر کرده بودم ولی واقعاً آن چند روز خاطرم خیلی مشغول بود برای دادگستری. ما در یک شرایط تازه‌ای به سر می‌بردیم. من خلأ دادگستری را در مملکت در آن‌موقع بیش از همیشۀ اوقات احساس کرده بودم. من می‌دانستم که دادگستری فقط در شهرستان‌ها تشکیلات دارد. در شهرستان‏هایی که شاید بیش از سی‌هزار نفر، چهل‏هزار نفر جمعیت داشته باشد. اما در شهرستان‌هایی که کمتر از سی‏هزار نفر، چهل‏هزار نفر جمعیت داشته باشد به‌هیچ‌وجه نمایندگی دادگستری تشکیلاتش را ندارد. در روستاها دادگستری به‌هیچ‌وجه تظاهری ندارد. من این‏که عرض می‌کنم در آن‌موقع بیش از همیشه خلأ دادگستری را در مملکت احساس کردم به مناسبت اجرای قانون اصلاحات ارضی بود. من خوب می‌دانستم که مالک که administration واحد تولیدی کشاورزی را تصدی داشت یکی از وظایف خودش تعدیل مناسبات کشاورزان با همدیگر بود، تعدیل مناسبات رعایا و آن‌هایی که کار زمین می‌کردند با هم بود و در مسئلۀ تعدیل منظورم این است که حل اختلافات و منازعاتی که بین روستائیان بود خود مالک یا مباشرینش غالباً تصدی می‌کردند. البته به نحو مطلوب نه ـ مخصوصاً وقتی که اختلاف بین خود کشاورز و مالک بود که دیگر مالک نمی‌توانست خودش حَکَم باشد. یا این‏که هر گاه اختلاف بین مالکین با هم بود باز مالک که نمی‌توانست حَکَم باشد. ولی تا یک حدودی در مناسبات میان کشاورزان با یکدیگر مالک یک وظیفۀ تعدیل‌کننده‌ای را به عهده داشت. ولی وقتی که مالک وجود نداشت، من توجه داشتم که الان دیگر دادگستری خلأاش بیشتر است و خلأاش بیشتر در آیندۀ مملکت مؤثر است. چون توجه می‌کنید در آن نقاط دورافتاده یک اختلاف خیلی کوچک، اختلاف مالی خیلی کوچک و غالباً منجر می‌شد به نزاع و خصومت و قتل و کشتار. زمانی که مالک بود با وجودی که مالک بود مع‏ذالک غالباً این‌گونه اختلافات پیش می‌آمد و به قتل و کشت و کشتار منتهی می‌شد. من خاطرم می‌آید که غالباً شعبات جنایی تهران همّشان صرف اختلافات و عرض کنم که کشت و کشتارهایی بود که در دهات اراک اتفاق می‌افتاد و می‌آوردن‌شان تهران برای محاکمه. اختلافات برای چی بود؟ سر مسئلۀ آب بود سر مسئلۀ گاو بود، یا مسئلۀ قطعه زمین بود که کی باید کشت بکند. من در آن‌موقع وقتی که واقعاً پیش‌بینی می‌کردم که چند روز بعد باید بروم دادگستری را تصدی بکنم می‌دیدم که مواجه هستم با یک دستگاهی که سایه‌اش بایستی خیلی وسیع‌تر از آنچه هست باید باشد. ضروری است. و آن‌وقت فکر می‌کردم که با چه پولی؟ برای این‏که ما از نظر مالی در مضیقه بودیم. گو این‏که رفته‌رفته هرچه دورۀ حکومت علم طی می‌شد وضع… با پیشرفت زمان وضع خزانه و وضع مالی مملکت بهتر می‌شد. ولی مع‏ذالک نمی‌توانستیم یک بودجه‌ای برای توسعۀ دادگستری در سطح مملکت و پر کردن خلأیی که به مناسبت اصلاحات ارضی پیش آمده بود بتوانیم داشته باشیم و بتوانیم انجام بدهیم. یکی از مسائلی که خاطر من را مشغول می‌کرد همین خلأیی بود که در دادگستری وجود داشت. از طرف دیگر این خلأ پرکردنش بستگی به پول تنها نداشت، آدم لازم بود. قاضی را بایستی تربیت کرد. قاضی نمی‌شود هرکسی را از توی قوطی دستش را گرفت آوردش و بهش گفت که قضاوت کن. قاضی بایستی تربیت بشود و تربیت قاضی زمان لازم دارد. زمان لازم دارد و اول داوطلب لازم دارد. کسانی را بایستی به صورت داوطلب ما در اختیار داشته باشیم بتوانیم تربیت‌شان بکنیم و در این موقع هم با حقوق خیلی قلیلی که به قضات دادگستری می‌دادند.

س- در چه حدودی بود؟

ج- کسانی که سال‌های اول خدمت‌شان بود خاطرم هست آن سال در حدود چهارصدوپنجاه تومان. چهارصدوشصت تومان چهارصدوهفتاد تومان پایه‌های بالا شاید هزار تومان هزارودویست تومان، هزاروپانصد تومان. فکر نمی‌کنم که در سطح خیلی بالایش از هزاروهفتصد، هزاروهشتصد.

س- قاضی؟

ج- بله ـ کسی حقوق نمی‌گرفت.

س- آن‌وقت زندگی این‌ها چه‌جور تأمین می‌شد؟ کار اضافه می‌توانستند بکنند یا خارج مشاور باشند یا…؟

ج- نخیر ـ مطلقاً. مطلقاً، برای قاضی تصدی مشاغل خارجه ممنوع بود. برخلاف بی‌طرفی قضات بود. یعنی خلاف مقتضای بی‌طرفی قاضی بود که قاضی برود یک جای دیگر مشغول بشود. بعضی‌ها البته رعایت نمی‌کردند و مشغول می‌شدند اما غالب قضاتی که متوجه حیثیت خودشان بودند این کار را نمی‌کردند. خیلی در تنگی زندگی می‌کردند در عسرت زندگی می‌کردند. یک چیزی بهتان بگویم یادم افتاد راجع به بلند طبعی قاضی. ذکر بعضی اوقات این خاطرات موجب می‌شود که کسانی که خاطرات من را می‌شنوند خیلی مسائل را به صورت مجرد و عرض کنم که آبستره نشنوند. ولی گاهی اوقات روی مطالبی هم که وسیلۀ دیستراکسیون وسیلۀ تفریح‌شان باشد بشنوند.

س- و این نمونه‌های زنده‌ای است که برای اثبات صحبت‌تان لازم است.

ج- بنده وکیل عدلیه بودم در شیراز، البته خیلی جوان بودم. بنده وقتی که وکالت دادگستری را شروع کردم در شیراز شاید جوان‌ترین وکلای ایران بودم. سن واقعی‌ام بیست و یکی دو سال بیشتر نبود. تا از طریق تصحیح شناسنامه توانستم پروانۀ وکالت بگیرم. این‏که آن روز ملاحظه کردید گفتم که تاریخ تولد واقعی‌ام این است به همین دلیل بود. عرض کنم که من یک دعوای افرازی داشتم در دادگاه بخش، و دادخواست افراز را دادم. افراز راجع به یک باغی بود. موکل من خیلی علاقه داشت که این‌کار خیلی زود انجام بگیرد. بنده بهشان گفتم که بنده وظیفه‌ام این است که دادخواست بدهم و وقتی هم که برای جلسۀ رسیدگی به انتخاب و کارشناس هستند دیگر منشی دادگاه تعیین می‌کند و من در این کار نمی‌توانم دخالتی داشته باشم. این‌کار معمولی اداری دادگستری است. یک‌وقت‌ها آن‌موقع خیلی طولانی نبود، دو ماه سه ماه بیشتر نبود. و موکل بنده که خیلی عجله داشت می‌رود مراجعه می‌کند به خود قاضی دادگستری، بگذارید اسمش را بگویم این قاضی دادگستری اسمش جامع بود. موکل من آمد به من تعریف کرد گفت من رفتم خانۀ این قاضی. خانه‌اش در یک بالاخانه‌ای، در یکی از محل‌های دورافتادۀ شهر بود. گفت رفتم توی خانۀ این آن اتاقی که داشت رختخوابش هم آن‌جا گذاشته بود تشک کوچکی گذاشته بود و زندگی می‌کرد. و پتویی هم رویش پهن کرده بود نشسته بود و رفتیم آن‌جا و سماوری بود و چای درست کرد و به ما داد. بعد ازش خواهش کردم که با تقاضای افرازی را که کردیم به وسیلۀ فلانی و از فلانی خواهش کردیم که اقدام بکند برای تسریع آن گفته من غیر از کار عادی کار دیگری از عهده‌ام برنمی‌آید. این مسائل دیگر تابع مقررات است وقت هر وقت نوبه باشد داده می‌شود. و من آمدم این‌جا خدمت شما از شما خواهش بکنم که یک ترتیبی بدهید که این‌کار سریع‌تر انجام بگیرد. وقتش زودتر باشد، انتخاب کارشناس سریع‌تر باشد، قرعه‌کشی‌اش سریع‌تر باشد و به‌هرحال این باغ زودتر تفکیک بشود و افراز بشود و سهم من معلوم و مشخص بشود برای خاطر این‏که می‌خواهم این قسمتش را بفروشم و بسازم ترتیب بدهم. گفت بعد از این‏که حاجتم را گفتم یک پاکتی هم که تویش پنجاه تومان پول بود گذاشتم زیر تشکش و گفتم این هم برای خاطر این است که… می‌گفت که چیز نگفت و تشکر کرد و من هم بلند شدم از اتاقش آمدم بیرون. می‌گفت از در خانه آمدم بیرون و واقعاً می‌گفت احساس کردم که پنجاه تومان یک گشایشی است برای زندگی این آدم. آن‌موقع شاید حقوق مثلاً قاضی شاید صد تومان، صد و ده تومان، صد و بیست تومان بود. این مربوط است به سال‌های 23ـ1322 آن‌موقع‌ها است. می‌گفت من از در کوچه داشتم می‌آمدم بیرون دیدم دوید پای برهنه و به من التماس کرد گفت که بایستید. می‌گفت که من ایستادم ـ پایش هم برهنه بود بیچاره گفت دست مرا گرفت و برد توی اتاقش نشاند و چای مجدداً برای من آورد، دست انداخت گردن من و مرا بوسید و شروع کرد گریه کردن. گفت من تا حالا رشوه نخورده‌ام تو را به خدا من را به این گناه آلوده نکن. خیلی این پول هم برایم قیمت دارد خیلی هم در زندگی‌ام مؤثر است و به همین جهت هم اول وسوسه شدم و قبول کردم. اما همچین تا فاصله‌ای که تو رفتی متوجه شدم که چرا. پول‌تان را بگیرید و اطمینان داشته باشید که آنچه از عهده من هم ساخته است برای این‏که در کار شما وقت تسریع بشود آن کار را هم انجام می‌دهم. این شخص این داستان را برای من تعریف کرد و از پاکدامنی و عصمت یک قاضی که اسمش را هم عمداً آوردم این‌جا نقل کرد برایم. بله وضع قضات از نظر مالی خوب نبود و با وجودی که نمونۀ زندگی‌شان را هم به ترتیبی که نمونه‌اش را حضورتان عرض کردم که بود بسیارشان اکثریت قریب به اتفاق‌شان آدم‌های درستی بودند، آدم‌های درستی هستند و از این بابت واقعاً بایستی انسان خرسند و خوش‏وقت باشد. حالا به‌هرصورت بنده در روزهای قبل از تصدی مسئولیت وزارت دادگستری اولین مشغولیات خاطرم همین بود. عرض کنم که یک مشغولیات خاطر دیگری که من راجع به دادگستری داشتم این بود که دادگستری در معرض مبارزه با فساد در دوران امینی به سیاست کشیده شده بود. و یک عده از قضات که غالب‌شان ندانسته سریده بودند در این‏که حرفه و شغل و اختیارات دادگستری‌شان را در خدمت اغراض سیاسی بگذارند. یک چند نفری هم شاید آگاه و دانسته این‌طور شده بودند. خب مشغولیات خاطر من این بود که باید دادگستری را از این وضعیت هم نجات بدهم. وزیری که قبل از بنده در کابینۀ مرحوم علم وزارت دادگستری را تصدی داشت آقای دکتر خوش‌بین بود. ایشان مواجه بود با همین مسئله و یک عده‌ای از این قضات را منتظر خدمت کرده بود. و بنده وقتی که آمدم مواجه بودم با انتظار خدمت این‌ها و خلاصه فعالیتی که این منتظرین خدمت بر علیه دولت مشغول بودند انجام می‌دادند که خب البته بنده هم نماینده دولت بودم. این هم خودش یک گرفتاری برای من بود که اولاً این‌ها را منتظر خدمت کردند به مناسبت این‏که در کارهای سیاسی دخالت می‌کردند و الان مواجه بودم با گرفتاری انتظار خدمت‌شان. خب انتظار خدمت موجب می‌شد که حقوق‌شان را نصف دریافت بکنند و این در زندگی‌شان مؤثر بود که نصف حقوق بیشتر دریافت نکنند.

س- دخالت در سیاست من متوجه نشدم که به چه معنی است؟

ج- یعنی ملاحظات سیاسی را در تعقیب و در اتخاذ تصمیم دخالت بدهند.

س- خب این لابد دستور نخست‌وزیر وقت بوده دیگر.

ج- خب نباید، خب قاضی بایستی استقلال داشته باشد و نبایستی این‌کار را بکند. قاضی بایستی در اتخاذ تصمیم جز مبانی قانونی و جز شرایط قانونی هیچ چیزی را در نظر نگیرد. وقتی که ملاحظات سیاسی موجب بشود که قاضی در اتخاذ تصمیمش در رعونت و خفت تعقیب، در شدت و غلظت مجازات یا سختگیری ملاحظات سیاسی را در نظر بگیرد خب این با بی‌طرفی قضاوت فرق می‌کند.

س- تصور می‌فرمایید اگر در زمان دکتر امینی این‌ها اقدام نمی‌کردند حتماً آن‌موقع منفصل می‌شدند دیگر.

ج- نخیر، این‌طور نبود. آن‌هایی که تسلیم شده بودند دانسته‌ آن‌هایی بود که خودشان صاحب یک ایدئولوژی بودند و یا این‏که به هوای مقام و منصب این‌کارها را می‌کردند. به‌هرصورت یکی از گرفتاری‌های من هم این بود. و یک گرفتاریی که مخصوصاً داشتم این بود که خب وزیر قبل از من که وزیر کابینه‌ای که من هم در آن شرکت داشتم عده‌ای را منتظر خدمت کرده بود که من نمی‌توانستم این‌ها را از منتظر خدمتی بیاورم بیرون. آخر نقض کار وزیری که مربوط به همین کابینه است همین سیاست را داشته این هم اخلاقاً با سیاست هم خوب نبود. این دوتا اشتغال خاطر من بود. اشتغال خاطری که داشتم اساساً کندی کارهای دادگستری بود. دادگستری اصولاً همه‌جای دنیا این‌طور است بهتان بگویم. کارش بطئی است. من الان در همین فرانسه می‌بینم که گاهی اوقات محاکمات سه سال، چهار سال یا پنج سال طول می‌کشد. آن‌موقع که بنده وزیر دادگستری بودم کارها این اندازه طول نمی‌کشید ولی مع‏ذالک برای مردم مشکل بود. دادگستری دوتا فونکسیون دارد، دوتا وظیفه دارد. یکی این‏که مردم از وجودش حساب ببرند و به حقوق همدیگر تجاوز نکنند، بگویند اگر تجاوز کردیم دادگستری در مقام جبران برمی‌آید. ولی مردم چه موقع از دادگستری می‌ترسند و دادگستری چه موقع می‌تواند این فونکسیون اخافه و ترس و عبرت را انجام بدهد. موقعی که در شرایط عادی کارش را سریع انجام بدهد. اگر دادگستری کارش را سریع انجام ندهد که نمی‌تواند یک وظیفۀ اخافه را انجام بدهد. مردم ازش عبرت نمی‌گیرند. می‌گویند مال مردم را می‌خوریم بعد می‌افتد توی کار دادگستری چند سال طول می‌کشد. این بود که این مسئلۀ اطاله کار دادگستری هم برای بنده یک موضوع مخصوصاً یک مطلبی که من را همیشه متأثر می‌کرد مسئلۀ اختلافات خانوادگی بود. یادم می‌آید یک زنی یک بچه بغل، یک بچه شکم یک بچه هم دستش بود توی همین راهروهای دادگستری هی می‌آید و می‌رود، شوهرش ولش کرده رفته، شکایت دارد. خب این هم برای من ناراحت‌کننده بود. دادگستری بالاخره باید به فریاد این آدم‌ها برسد. تعقیب‌های جزایی می‌دیدم غالباً طول می‌کشد اشخاص مدت زیادی در زندان موقت در بازداشت موقت می‌مانند بعد از مدتی ولی تبرئه می‌شوند. خب مگر این‌ها واقعاً استحقاق مجازات ندارند چرا این اندازه این‌ها را به‌عنوان بازداشت موقت گرفته‌اند. اگر این‌ها واقعاً استحقاق بازداشت موقت داشتند بعد چطور تبرئه می‌شوند. این مطلب… خلاصه مجموعۀ این مطالب به‌اضافۀ موضوع معیشت قضات آن چند روز من را خیلی ناراحت می‌کرد. بالاخره با یادداشت‌هایی که در گذشته داشتم همان چند روز قبل از این‏که تصدی مسئولیت بکنم شروع کردم یک طرح‌هایی برای این‏که دادگستری را پیراسته کنم، آراسته کنم. برای خاطر این‏که بعد یک راه تکامل طی بکند تهیه کرده بودم. البته بنده نمی‌توانستم دادگستری را مجدداً پی‌ریزی کنم. دادگستری پی‌ریزی شده بود در زمان داور. از روی سرمشق ممالک لاتین، فرانسه مخصوصاً. شاید اگر عجله نبود آن‌موقع، آدم‌های صاحبنظر بودند و مطالعات بیشتر می‌کردند مخصوصاً مطالعات استروکتورل شاید دادگستری یک شکل دیگری می‌توانست پیدا بکند، شکل مناسب‌تری را پیدا بکند. آخه در دنیا شکل دادگستری که منحصر به شکل فرانسوی نیست. شکل دادگستری ممالک آنگلوساکسون هم هست. آن‌ها هم لابد از دادگستری‌شان یک برکت و خیری دیدند که به انستیوسیون‌های خودشان چسبیده‌اند. از طرف دیگر هر سیستم قضایی برخاسته از تاریخ کولتورل مملکت است. آخه سیستم قضایی را نمی‌شود وصله کرد. کما این‏که سیستم اداری را هم نمی‌شود وصله کرد. این‌ها یک مقدار زیادی مربوط به وجدانیات مردم است، مربوط به عادات مردم است. وجدانیات و عادات مردم یک مسئلۀ قابل وصله کردن نیست. در حدی که بشود روفو کرد چرا می‌شود وصله کرد اما همۀ وصله‌ها رفو بردار نیست. به‌هرصورت حالا در مقام واقعاً یک بحث کریتیک نسبت به سیستمی که برای دادگستری ایران پذیرفته شد نیستم. دارم خاطراتم را نقل می‌کنم. اگر شما هم مجال به من می‌دادید که این بحث کریتیک را انجام می‌دادم چون از این اجازه شما آگاه نبودم آماده نکرده بودم این کریتیک‌ام را سیستماتیک عرضه بدارم. این است که صرف‌نظر می‌کنم. به‌هرصورت بنده وزیر دادگستری شدم و به شاه معرفی شدم و آمدم به دادگستری و اولین کاری که کردم به احترام هیئت قضایی رفتم دیوان کشور. دیوان کشور در واقع کملین قضات ایران درش حضور دارند. دیوان کشور تنها مرجعی است که فقط در تهران هست، در جای دیگری نیست. رسیدگی آخری ولیکن رسیدگی قانونی نسبت به اختلافات به عهدۀ دیوان کشور است اصولاً، یعنی دیوان کشور رسیدگی محاکم دیگر را مورد رسیدگی قرار می‌دهد. که آیا این‌ها بیشتر وقتی که نسبت به اختلاف دادگاه‌های صلاحیت‌دار اظهار نظر می‌کنند رسیدگی می‌کند که آیا این دادگاه‌ها در رسیدگی و در اظهارنظر قوانین مربوطه را به صحت تفسیر کرده‌اند، به صحت به کار بسته‌اند یا نه. اگر دیدند قوانین را به صحت به کار بردند و به صحت تفسیر کردند دیگر دخالتی ندارند. دیگر می‌گویند قضاوت مربوط به خودشان است. ولی اگر دیدند که در قضاوت و در تفسیر قوانین و در به کار بستن قوانین کارشان درست نبوده آن‌وقت آرا را نقض می‌کنند و مجدداً رجوع می‌کنند به همان محاکم یا محاکم هم ارزشان می‌گویند بایستی رسیدگی کنیم. بنابراین حکم به‌اصطلاح ماهوی اصولاً دیوان کشور نمی‌گیرد. دیوان کشور در واقع یک دیوان نقض و ابرام است. دیوانی است که می‌گوییم کاری که محاکم کردند درست است یا غلط است، همین اندازه. البته این اصول است این یک مطلب اصولی است و یک استثنائاتی هم مخصوصاً در دوره‌های اخیر برایش پیدا شده ولیکن این اصول است. و مطلب دیگری که این‌جا اشاره کنم چون یک مطلبی فرمودید که با سوپریم کورت آیا تفاوت دارد یا تفاوت ندارد، این مطلب را اشاره می‌کنم که شاید تفاوتش از یک جهت ظاهر شود. دیوان کشور اصولاً رأی صادر می‌کند و رأی‌اش کلیت ندارد. اصلاً رأی قاضی رأی شخصی است، قانون نیست. می‌گوید قانون در این مورد به‏خصوص بیانش این است. زبان قانون است در یک مورد معین. توجه می‌فرمایید بنابراین دادگاه‌ها مکلّف نیستند که از آرای دیوان کشور در موارد مشابه استفاده بکنند و استناد بهش بکنند و تبعیت کنند. برای این‏که هر حکمی مربوط است به پرونده خودش. مع‏ذالک در یک شرایط معینی آرای دیوان کشور ژوریس پرودانس می‌شود رویه می‌شود که در موارد مشابه دادگاه‌ها مکلف هستند که ازش پیروی و رعایت بکنند. به‌هرصورت بنده بعد از این‏که آمدم به دادگستری رفتم به دیوان کشور برای ادای احترام به هیئت قضائیه و سخنانی هم بین من و رئیس دیوان کشور آقای سروری بود ردوبدل شد و بعد آمدم به دفترم. خب دیگر قضات آمدند به بازدید و خب مأنوس شدیم و آشنا شدیم یکی دو جلسه با همۀ قضات. ولی خب کار وزیر دادگستری از این به بعد است. این دید و بازدیدها در واقع یک تشریفات ابتدایی و مقدماتی است. بنده اصولی را که برای اصلاح ابتدایی دادگستری یعنی پیراسته کردن دادگستری و آماده کردن دادگستری برای این‏که بعداً بتوانیم یک پروژه‌های اصلاحی در مسائل ماهوی یا در مسائل فرمی اصلی بیاوریم گفتیم باید دادگستری قبلاً پیراسته بشود تا آماده بشود برای این‌کارها. یعنی خواستیم واقعاً دادگستری را تمیز کنیم، پاکیزه کنیم، خلوت کنیم. راه‌هایش را یک راه‌های صافی برایش… مسائل و مشکلاتش را یک راه‌حلی برایش پیدا بکنیم که این همه تعویق در کارهای درست و حسابی نباشد. خلاصه مسائل بُنجُل را حل کنیم. البته خواستم مسائل بنجل را حل کنم ولی به طریق صحیح برای این‏که گاهی اوقات بعضی اشخاص مسائل بنجل را از طریق عرض کنم اتخاذ یک فرمول‌های فراموشکارانه می‌خواهند مسائل بنجل را. من نمی‌خواستم. می‌خواستم مسائل بنجل را واقعاً حل کنم و تمام بکنم نه این‏که مسائل بنجل را بریزم دور. بنده طرح‌هایی برای این مقصود در ظرف چند روز البته با توجه به یادداشت‌هایی که در گذشته داشتم تهیه کردم. این طرح‌ها منظورم اصول یک طرح‌هایی است نه طرح‌ها. اصول یک طرح‌هایی را تهیه کردم. همان روزی که اعلی‏حضرت در مجلس سنا نطقش را ایراد کرد قبلاً وقت گرفته بودم بعد از این‏که از مجلس سنا آمدند در کاخ، دفترشان رفتم و توضیح دادم این طرح‌ها را. خب شاه نمی‌توانست واقعاً فوراً که قضاوت کند. بگوید که خوب است یا بد است. ولی مع‏ذالک یک نظر تأییدیه‌ای روی همه‏اش انداخت. لابد مرحوم علم قبلاً توضیحاتی راجع به صلاحیت من در مسائل دادگستری داده بود، لابد به‌هرحال فیش زندگی مرا داشت و می‌دانست. بنابراین با یک نظر تأییدیه‌ای و پشتیبانی بنده را مرخص کرد از اتاقش بعد از یک‌ساعتی توضیحات. بنده بعد از این‏که تأیید ایشان را گرفتم به فکر افتادم که این طرح‌ها را طی یک کنفرانس عمومی در معرض افکار عمومی بگذارم. بگویم این است، اصول طرح‌هایی که من برای پیراسته کردن دادگستری ارائه می‌دهم این است، اصولش این است. هر کسی حرف راجع به این اصول دارد حرفش را بزند. و بعد در نظر داشتم که یک کمیسیون‌هایی انتخاب بکنم که بر اساس این اصول طرح‌های قانونی تهیه کنم. فکر داشتم که واقعاً به این ترتیب با مشورت مردم، با مشورت ژوریست‌ها، با مشورت صاحبان نظر اقدام بکنم. این طرح‌های بنده به عنوان اصول دوازده‌گانه معروف شد. بعضی از روزنامه‌ها هم نوشتند الواح دوازده‌گانه خب خواستند کار روزنامه‌نویسی بکنند. من دوازده پیشنهاد داشتم. خاطرم هست مثل این‏که تاریخ این سخنرانی روز شانزدهم اسفند بود. اسفند آن سال، چهاردهم یا شانزدهم اسفند 1342 بود. بنده از تمام قضات دادگستری…

س- 1341 فکر کنم بوده…

ج- 1341 بود بله ببخشید. تمام قضات دادگستری، بله بنده اسفند 1341 وزیر دادگستری شدم و هفدهم اسفند 1342 هم استعفا کردم. اشتباه کردم در ضمن بیان اشتباه کردم. خب این پیشامدها هم موجب می‌شود که اشخاصی که می‌خواهند از خاطرات من استفاده کنند برای تاریخ این مسائل را که می‌گویم به نام فقط یک اندیکاسیون بدانند. بعد به دوکومان‌ها مراجعه بکنند. حالا امیدواریم ان‏شاءالله تا حدودی هم که میسر است در نوشته‌ای که از روی این‌ها فراهم می‌شود دقت را من بیشتر رعایت کنم و به این خاطرات دقت بیشتری بدهم. چون الان واقعاً من وسیله‌ای که ندارم. هیچ یادداشت‌های گذشته‌ام را که ندارم. هر چی به خاطرم هست دارم می‌گویم. بدانید که این بعضی اوقات خالی از دقت باشد مطالب. خیلی معذرت می‌خواهم از آن‌هایی که به این خاطرات مراجعه می‌کنند. ولی به‌هرحال کلیات همین است. از نظر کلیات مطلب همین بود. به‌هرصورت برای به‌هرحال اواسط دهۀ دوم اسفند وقت تعیین شد و دعوتنامه از طرف دفتر بنده برای همۀ ژوریست‌ها از هر طبقه‌ای فرستاده شد. قضات دادگستری، وکلای دادگستری سران دفتر اسناد رسمی، مشاوران حقوقی، روزنامه‌نویس‌هایی که نسبت به مسائل حقوقی علاقه‌مند بودند همۀ این‌ها را دعوت کردیم برای خاطر این‏که بنده آن اصول دوازده‌گانه را با تفصیل در معرض افکار عمومی بگذارم و این مبدأ یک کاری برای پیراسته کردن دادگستری باشد.

س- تصور می‌فرمایید تعداد این عده بالغ بر چند نفر می‌شد.

ج- فکر می‌کنم شاید هفتصد هشتصد نفر بودند. برای این‏که سالن دادگستری سالنی است که هفتصد هشتصد نفر جا می‌گیرد و پر بود، مملو بود. همه قضات آمده بودند تمام وکلای دادگستری آمده بودند. سران دفتر اسناد رسمی بودند، مشاورین حقوقی بودند روزنامه‌نویس‌ها… بله پر بود و توی…

س- می‌خواستم تعداد قضات و این‌ها به دست بیاید برای تاریخ. توی ایران مثلاً چند تا قاضی بوده در آن‌موقع؟

ج- خب این مطلبی است که بعداً بهتان عرض می‌کنم. قضات ایران عجیب است در آن‌موقعی که بنده بودم شاید هزار و پانصد ششصد نفر بودند. این سفر دوم بعد از پانزده سال آمدم دیدم چیزی تفاوت نکرده دویست سیصد شاید بیشتر زیاد نشده است. عجیب است. بله ولی خب همه این قضات هزاروسیصد و چهارصد تا که تهران نبودند. ششصد هفتصد نفرشان مثلاً تهران بودند. سران دفتر اسناد رسمی، وکلای دادگستری و صاحب‏منصبان عالی‌رتبۀ ثبت است.

س- وکلای دادگستری تقریباً تعدادشان در ایران چقدر بود؟

ج- وکلای دادگستری ملاحظه کنید دو طبقه هستند. یک طبقه هستند اسم‌شان هست ولی عملاً کاری نمی‌کنند. تعداد وکلای دادگستری بیش از…