روایتکننده: آقای دکتر محمد باهری
تاریخ مصاحبه: 13 آگوست 1982
محلمصاحبه: شهر کان ـ فرانسه
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: 24
بنده سال هزار و سیصدوپنجاهوشش در واقع در اواخر مرداد بود مثل اینکه خدمتم در دربار خاتمه پیدا کرد. با آمدن آموزگار روی کار و رفتن علم از دربار من دیگر خدمتم از دربار خاتمه پیدا کرد. و یقیناً اگر مسئلۀ تصدی مقام دبیرکلی حزب رستاخیز هم نبود من با هویدا در دربار کار نمیکردم. همهکس میدانستند. کما اینکه با منصور نخواستم کار بکنم درحالیکه منصور خیلی کوشش کرد. در موقعی که داشت روی کار میآمد دوستی من و همکاری مرا جلب بکند که اجمالاً برایتان نقل کردم. ولی با هویدا هم کار نمیکردم حتماً. بنده دارم ـ میخواهم رستاخیز را برایتان شرح بدهم. رستاخیز البته ظهورش موقعی هست که بنده در دربار هستم و از همان روز اول تشکیل رستاخیز بنده ناخواسته وارد رستاخیز بودم. ناخواسته حالا برایتان توضیح میدهم. اولاً یک کمی راجع به رستاخیز بهطورکلی صحبت بکنم که رستاخیز چطور شد به ظهور پیوست. مرحوم هویدا بههیچوجه جانب حزب اقلیت را رعایت نمیکرد. اصلاً برای حزب اقلیت مثل اینکه یک حق حیات قائل نشد. دبیرکلها هم میآمدند بیچارهها هر چی کوشش میکردند بالاخره به یک صورتی ـ خب حالا اپوزیسیون، مخالف، کارش انتقاد است دیگر. خب انتقاد هم از کار کی هست، کار دولت است. خب هویدا میرفت پیش شاه و میگفت کار دولت امر اعلیحضرت همایونی است و اپوزیسیون و حزب مخالف هم که مخالف هستند مثل اینکه با امر اعلیحضرت مخالفت میکنند. خب همیشه برای دبیرکل حزب مردم گرفتاری بود. خب برای بیچارۀ دکتر کنی گرفتاری درست کردند دیگر. تلگراف کرد از سن موریتس، به کمیتۀ حزب مردم را جمع بکنید و بگویید همهتا را میگویم بگیرند.
س- چه کنند؟
ج- همهتان را میدهم مثل کمونیستها بگیرند. چون انتقاد کرده بودند. آن بیچاره عامری. در صورتی که عامری را خود هویدا تحمیل کرده بود به حزب مردم. یعنی بالاخره شاه گفته بود خودتان دبیرکل برای حزب مردم معلوم بکنید. هویدا عامری که از دوستان و نزدیکانش بود انتخاب کرده بود به نام دبیرکل حزب مردم. خب دیگر وقتی قرار شد که دوتا حزب باشد یکی هم حزب اقلیت اسمش باشد، خب میخواهد اظهار حیات بکند. خب اظهار حیات حزب اقلیت چی هست؟ آخه حزب اقلیت اگر مثل حزب اکثریت موافق باشد با نظریات دولت آنوقت دیگر حزب اقلیت نیست. همین اندازه که حزب اقلیت هست چون رأی ندهد در یک مواردی. همین اندازه را هویدا تحمل نداشت. بیچاره عامری به آن وضع بد از حزب مردم رفت و عرض کنم که بالاخره وضع آشفتهای بعد پیدا کرد.
س- تصادف کرد و…
ج- بله ـ آن بیچاره که دیگر تصادف کرد و مرد. این است که شاه اولاً مواجه بود با این وضعیت که خب یک عده از مردم که به تشویق خود دستگاه رفته بودند توی حزب مردم گناه که نداشتند. اینها دائماً در اقلیت و محرومیت هستند. در محرومیت هستند. نه در کار دولتی دخالت دارند، در محرومیت مطلق هستند. این یک مطلب بود یک مطلب دیگر هم این بود که شاه احساس میکرد که خب بالاخره بایستی یک پایهای برای کار مملکت به وجود بیاورد. یک سازمانی که همۀ مسائل جنبۀ شخصی نداشته باشد. یعنی ادارۀ مملکت جنبۀ شخصی نداشته باشد. این هم شاه متوجه شده بود. و شاید از موقعی هم که توجه کرده بود که مریض است یک مطلب دیگر اینجا حضورتان عرض بکنم شاه، این را که عرض میکنم مطلبی است که از پیشآمدهای مختلف استنباط کردم. شاه همهچیز خوب را برای مردم ایران میخواست. همهچیز را در حد اعلا و خوب میخواست و این آرزوی شاه در نیکبختی و خوشبختی و ترقی و اعتلای مردم مربوط فقط به مسائل مادی نبود. شاه میخواست مملکت صنعتی بشود، شاه میخواست همۀ مردم با سواد بشوند، شاه میخواست واقعاً ما به پای کشورهای راقیه برسیم. ایرانی با فرانسوی با آمریکایی با انگلیسی تفاوت نکند همه این چیزها را میخواست. و شاید دلش میخواست که واقعاً مردم همانطوری که در فرانسه در انگلستان در آمریکا نماینده انتخاب میکنند، همانطور انتخاب بکنند. شاه این را دلش میخواست. حالا البته برای اینکار دلائلی هم دارم یعنی شواهدی هم دارم که بعد بهتان عرض میکنم. شاه حتی دلش میخواست شاه خب همانطوری که هیئت دولت منتخب مجلس هست و بعد پروژهها و قوانین را با اتکاء به مجلس میآورد و با مشورت مجلس تنظیم میکند، میخواست ادارۀ مملکت ایران هم مثل ممالک دیگر باشد. البته درعینحال بهتان بگویم هیچوقت هم خودش را فراموش نمیکرد. همیشه هم میخواست خودش مسلط باشد. این یک کمپلیکسیونی بود. میخواستم بهتان اولاً این مطلب را هم بگویم، این میل شاه را هم بگویم.
س- یک تضادی بود بین این دوتا که یکیاش برتری بر دیگری داشت؟
ج- بله ـ بله. این بود تو شاه و من دیده بودم. حالا یک مواردی هم برایتان مثال میزنم که میدیدم که شاه میل دارد واقعاً انتخابات آزاد باشد، واقعاً میل دارد آزاد باشد. او فقط میگفت که کمونیستها و خرابکاران نیایند و من حتی بهتان بگویم اگر میدانست کمونیستها در صدد تحمیل نیستند و مخالف آزادی عمومی نیستند، آزادی مردم را سلب نمیکنند و خرابکار نیستند با آنها هم مخالفتی نداشت. از کمونیستها از این جهت میترسید که میگفت اینها نوکر یک کشور خارجی هستند و اگر بیایند سر کار آزادی دیگران را سلب میکنند. به این دلیل، روی این جهت با آنها مخالف بود. خب وضع رابطۀ حزب ایران نوین و حزب مردم معلوم بود. حزب ایران نوین هم تازه یک حزب درستی که نبود. یک دستگاه توزیع مشاغل بود. در واقع یک آپارۀ کارآموزی برای مشاغل عمومی بود و ضمناً یک دستگاه توزیع مشاغل. اشخاصی که خب میخواستند به مشاغلی برسند و خب پروموسیون و ترفیع و ترقی هم توی وزارتخانهها یک ضوابط و یک قواعد و یک مبانی درستی که نداشت مخصوصاً اشخاصی که میخواستند نمایندۀ مجلس بشوند، انتخاب بشوند یا حتی آمبیسیون وزارت داشتند. اینها میآمدند به حزب ایران نوین. بنابراین حزب ایران نوین در معنای وسیع دستگاه صحنۀ کارآموزی بود برای مشاغل و مقامات، و از طرف دیگر دستگاه توزیع مقامات و مشاغل بود. نه هیچ با مردم تماس داشته باشند، هیچ آرا و نظریات مردم را نگاه بکنند بههیچوجه نبود. هیچ در قوانین در عرض کنم پروژهها یک کار حزبی بکنند، اینها نبود. خب مجموعۀ ملاحظاتی که حضورتان عرض کردم و شاید باز تأکید ضرورت بینالمللی هم در کار بود، این بود که شاه به فکر بود که یک کاری بکند که بههرحال این وضع تصحیح بشود. حالا بنده نمیدانم آیا با دیگران هم مشورت کرد یا مشورت نکرد، ولی بههرصورت فکر رستاخیز حاصل تفکر و تأملش بود در یک دورهای که در سنموریتس به سر میبرد. و عجیب است هیچکس از این مسئله آگاه نبود، حتی شهبانو فقط مرحوم علم یک روز قبل از اینکه شاه در یک کنفرانس مطبوعاتی اعلام بکند مرحوم علم آگاه بود. دیگر هیچکس اطلاع نداشت. مرحوم علم به من گفت. البته بعد از اعلام، قبل از اعلام نگفت، برای اینکه مرحوم علم هیچوقت با تمام محبتی و اعتمادی که به من داشت هیچوقت اسرار مملکتی، اسرار شاه را به من نمیگفت بنابراین بعد به من گفت «میدانستم، دو روز پیش میدانستم» والا قبلش به من نگفت.
س- توی سازمان امنیت چی؟ میگویند آنجا کمیتهای بوده برای بررسی اینکارها بوده…
ج- نخیر ـ اولاً سازمان منیت با حزب مخالف بود.
س- یا یک کمیتهای بوده شاید داخل سازمان امنیت نبوده ولی آقای ثابتی در آن بوده آقای گنجی تو آن بوده یک عده بودند که مسئول بودند فکر میکردند که چکار بکنند.
ج- نخیر ـ نخیر. اولاً ثابتی مخالف بود با حزب. نه ـ نه. این هم بهتان عرض کنم شاه نسبت به گنجی حسن نظر نداشت. روی همین شواهدی که داشتم حضورتان عرض کردم بیش از این هیچوقت از اعلیحضرت نپرسیدم که شما نظرتان نسبت به گنجی چطور است ولیکن همین شواهد…
س- در مصاحبهای که با آقای احمد قریشی شده و روی نوار ضبط است، ایشان اظهار میدارد که چند سال قبل از… چه سالی رستاخیز بود؟
ج- مثل اینکه 53 بود یا 54
س- 53، یکی دو سه سال قبل از 53 کمیتهای بوده به سرپرستی آقای گنجی در سازمان برنامه مثل اینکه اتاقی چیزی داشتند برای مشارکت، که چهجور مردم را نزدیک کنند به دولت و از این قبیل صحبتها، اینها نشستهاند و آقای غلامرضا افخمی بوده و امین عالیمرد بوده و دکتر قریشی بوده و یک عده دیگر بودند و طرحی دادند در باب همین مسئلۀ محاسن داشتن سیستم یک حزبی که بعد میگویند گزارشی تنظیم کردند و میگفتند این گزارش را هم ما دادیم به دربار حالا دربار کدام قسمت دربار به من نگفتند و بعد جوابی آمد از دربار که اعلیحضرت گفتند که مگر این آدمها کتاب من را «مأموریت برای وطنم» نخواندهاند که من گفتهام این سیستم یک حزبی مال ممالک کمونیستی و فاشیستی…
ج- خب بنابراین آن منبع بههرحال ممکن است این چیزها خب حتماً ایشان گفتند اطلاع داشتند ولی بههرحال مسئلۀ ظهور رستاخیز را بنده فاصلۀ قبلش حضورتان عرض میکنم.
س- ببخشید ـ سفری هم گویا به مکزیک کرده بودند در یک زمانی شاید نزدیک به تأسیس حزب و میگویند شاید وقتی که در مکزیک بودند سیستم یک حزبی را در آنجا دیدهاند و پسندیدهاند.
ج- نمیدانم ولی مثل اینکه در ونزوئلا مقارن تشکیل کمیته ـ یعنی هیئت اجرایی در ونزوئلا بود ـ حالا قبلش مکزیک بود نمیدانم یادم نیست. بههرحال آنچه که بنده میدانم حضورتان عرض میکنم. عرض میشود که بعد از این مصاحبه صبح مرحوم علم به من ابلاغ کرد و گفت که اعلیحضرت فرمودند فلانی راجع به این مسئله برود تلویزیون و توضیح بدهد. خب میدانید حزب رستاخیز بر خلاف آنچه که معرفیش کردند یک تشکیلات یک حزبی سیاسی ابتدایش نبود. شاه اعلام کرد گفت که برای اینکه همۀ مردم مشارکت بکنند اتفاقاً تکیه کرد به همۀ مطالبی که بنده اینجا… برای اینکه همۀ مردم مشارکت بکنند ما یک سازمان سیاسی به وجود میآوریم که تمام احزاب هم توش باشند. این سازمان سیاسی شرط عضویتش هم سه چیز است. اعتقاد به رژیم شاهنشاهی ـ اعتقاد به قانون اساسی و اعتقاد به اصول انقلاب.
س- این تفاوت اول و دوم چه بود؟
ج- حالا عرض میکنم حضورتان ـ راجع به رژیم شاهنشاهی و قانون اساسی، بله عرض میکنم حضورتان. هر کسی به این سه اصل اعتقاد دارد عضو اینجاست و حتی شاه گفت که اگر کسی اعتقاد ندارد فقط مخالفت نکند. مادامی که مخالفت نکرده ما بهش متعرض نیستیم. اگر هم میخواهد از مملکت برود بیرون، برود بیرون. ولیکن کسی که فعال است، منظور شاه این بود تمام اشخاصی که فعالیت سیاسی دارند اگر اعتقاد دارند به این سه اصل میتوانند فعالیت کنند. یعنی تمام اشخاصی که به کار سیاسی علاقه دارند اگر به این سه اصل اعتقاد دارند: رژیم شاهنشاهی، قانون اساسی و اصول انقلاب. اینها میتوانند توی این حزب فعالیت کنند، توی این تشکیلات سیاسی. و بعد همانجا هم گفت که این حزب معنیاش این نیست که همه صاحب یک عقیده و یک سلیقه باشند، جناحهای مختلف ممکن است وجود داشته باشد.
س- این از اول گفته شد؟
ج- از همان اول، در نطق اولش. در همان نطق اولش گفت که ممکن است جناحهای مختلف وجود داشته باشند. منتهی این جناحها آرا و نظریاتشان را میآورند در انستانسهای عالی حزب مقابل هم میکنند و بهترین راهحل را برای ادارۀ مملکت انتخاب میکنند مملکت را اداره میکنند. روز اولی که شاه گفت، گفت یک تشکیلات سیاسی. حتی گفت نمیدانم ببینید رستاخیز از نظر قانونی اشکال نداشته باشد. این هم که گفت از نظر قانونی اشکال نداشته باشد سابقاً مدیر روزنامۀ کیهان یک عنوان رستاخیزی چیز کرده بود، این است که میخواست بگوید نکند مثلاً این معارض ما باشد، رستاخیز یک چیز دیگری هست وجود دارد و این معارضمان باشد. حتی این احتیاط را هم شاه کرده بود. بنده در این معنی رستاخیز به نظرم یک چیز خیلی حسابی آمد. درواقع یک فرانت پاپولر بود. یک جبهۀ ملی بود. اتحاد توأم با دیالوگ جبهههای مختلف اجتماعی بود دقیقاً. و به نظر من هم اسم حزب نمیبایستی رویش میگذاشتند. من یکمرتبه صبح دیدم هویدا اعلام کرد حزب. من رفتم به مرحوم علم گفتم این اعلیحضرت حزب نگفتند. گفتند سازمان سیاسی و این صحیح نبود که اسمش… بعد رفته بود مرحوم علم به اعلیحضرت عرض کرده بود نظر من را، اعلیحضرت گفته بود بله ولی گفته. اعلیحضرت هم دلش نمیخواست اسمش را حزب بگذارند. گفت این گفته دیگر، چهکارش بکنم. حالا حزب بههرحال باشد. بنده در مصاحبهای که کردم خب رژیم شاهنشاهی میدانید یک مختصاتی دارد. مختصات اصلیاش این است که شاه که یک مقام موروثی هست در واقع پدر مردم است، پدر ملت است. یعنی یک نقطهای هست که بازگشت تمام فرقهها، تمام دستهها به آن است. اقلیت، اکثریت، سنی، شیعه، یهودی عرض کنم ارمنی، زرتشتی همۀ اینها زیر چتر سلطنت هستند و در واقع اونیتۀ مملکت، وحدت مملکت را شاهنشاهی نگاه میدارد. و از طرف دیگر شاهنشاه به مملکت در واقع رسپتور آرزوها و آمال مردم است. همانطوری که پدر در یک فامیلی سر جمع میزند از آرزو و آمال فرزندانش بعد یک تصمیم برای خانواده میگیرد در یک مواقعی، ما فکر میکردیم که پادشاه هم همین وضع را دارد، رسپتور آرزوها و آمال است. منتهی قانون اساسی را فکر میکردیم که شکل اعمال است. این دریافت و پشت سرش رآکسیون است برای ادارۀ مملکت و اصول انقلاب را هم فکر میکردیم که پایههای شکل جدید اجتماعی و نیروهای اجتماعی است. این است که بنده رفتم آنجا یک مصاحبهای کردم و مصاحبه هم در روزنامه کیهان چاپ شد. البته طرف توجه شد ولی بعضی از فراماسونها فقط برای ما پیغام دادند که آیا شما قانون اساسی را خیلی کوتاه آمدید. بهشان پیغام دادم نه کوتاه نیامدم قانون اساسی شکل رابطۀ سلطنت هست با مردم. وظائف مردم، حقوق مردم، وظایف سلطنت، مقام سلطنت. بنابراین من اول خواستم رژیم شاهنشاهی را توضیح بدهم و بعد بگویم قانون اساسی شکل این ارتباط است. از نظر تاریخی هم همینطور است. از نظر تاریخی هم مملکت ایران مملکت شاهنشاهی بوده، مظفرالدینشاه وقتی قانون اساسی را داد و پشت سرش متمم قانون اساسی تصویب شد، در واقع شکل مضبوط و منضبط و رگلهمانته روابط شاه و مردم و سرویسهایی که به نام شاه در خدمت مردم هستند تعیین میکند. بنده این مصاحبه را کردم و خاتمه پیدا کرد.
س- چرا فراماسونها بهاصطلاح بین این همه آدم کسانی بودند حرفی زدند این وسط؟
ج- چه عرض کنم. به وسیله یکی از دوستان بنده پیغام داده بودند. نمیدانم شاید انتظام بود مثلاً. شاید هم مثلاً به مناسبتی که با آن دوست من ارتباط داشته توی مجلس نشسته بوده صحبت کرده بوده آن هم آمده بوده نقل کرده والا نمیدانم دلیل خاصی ـ حالا توجهای که شما کردید من آنوقت توجه نکردم. یکی از دوستان بنده با انتظام آمد و شد داشت.
س- عبدالله یا رسول؟
ج- عبدالله ـ و او هم صریحاً نگفت انتظام گفته، فکر میکنم الان که شما گفتید فکر میکنم. گفت بله گفته شده است که شما راجع به قانون اساسی یک خرده کوتاه آمدید.
س- چون یک نظریه هست که فراماسونها به طور جمع نقش عمدهای توی سیاست ایران داشتند این است که میخواستم ببینم اگر در آن زمینه است بیشتر بشکافیم…
ج- تردید نیست ـ حالا بعد میرسم در مسئلۀ دادگستری، در دورۀ دوم خواهم گفت این مطلب را
س- بله ـ بنده دیگر کاری نداشتم. در صدد برآمدند اساسنامۀ حزب را تهیه کنند. آقای هویدا برای تهیۀ اساسنامه از تمام مملکت ـ اولاً یک گروهی را در تهران مأمور کرد بنده توی آن گروه نبودم البته و اساسنامه را تدوین کردند پروژهاش را. بعد یک عدهای را از تمام شهرستانها دعوت کردند که راجع به اساسنامه اظهار عقیده کنند. مثل اینکه شاید اسمش را هم گذاشتند اگر خاطرم باشد «اولین کنگره حزبی برای تدوین اساسنامه». البته شاه در آن اعلامیۀ اولش راجع به تشکیل حزب رستاخیز اعلام کرد که نخستوزیر هم موقتاً دبیرکل این حزب خواهد بود. بنابراین دبیرکلی هویدا هم مشخص شد. ضمن نطق شاه یک دو سهتا ارگان حزب هم مشخص شده بود. مثل اینکه دفتر سیاسی یا هیئت اجرایی حالا درست خاطرم نیست، یکی دو سهتا از ارگانهای حزب را هم شاه ضمن نطق خودش بیان کرده بود. مثل اینکه اصلاً پخته شده بود فکرها، بیان کرد. اساسنامه را آمدند نشستند و تهیه کردند. بعد از تمام شهرستانها نمایندگانی خواستند که بیایند و اساسنامه را تصویب بکنند. از فارس هم یک عدهای آمدند. صد نفری از فارس آمد. در این جلسه هم بعد برای خاطر اینکه هیئت اجرائیه هم انتخاب کرده باشند هویدا گفته بود که خب نمایندگان هر یکی از شهرستانها هم که اینجا هستند خودشان نمایندۀ هیئت اجراییشان ـ یعنی کسی که بایستی به نام آنها در هیئت اجرایی باشد معرفی کند. حالا بنده هم هیچ خبر ندارم. فارس من را معرفی کرده بودند، بنده را بهعنوان نمایندۀ خودشان در هیئت اجرائیه حزب معرفی کرده بودند. منتهی عصری به من خبر دادند و من هم یکخرده ناراحت شدم و بعد چند نفر هم به من تلفن کردند که ما نکردیم فلانی کرد و اینها. بههرصورت بنده به مرحوم علم گفتم. البته رفته بودند قبلاً به مرحوم علم هم گفته بودند. من مرحوم علم را که تلفن کردم، گفت من فکر کردم تو خودت خبر داری. گفت من هیچ نگفتم. گفت با موافقت خودت نبوده؟ گفتم نه اصلاً من خبر نداشتم از این موضوع. خب اگر میخواستم اینکار را بکنم قبلاً با شما صحبت میکردم. نه من هیچ خبر نداشتم اینطور شده بود. اعلیحضرت آنموقع کاراکاس بودند. من که بدون اجازۀ اعلیحضرت نمیتوانستم قبول کنم. چون دربار بودم ـ توی کار سیاست دخالت نمیکردم. مرحوم علم تلگراف میکند به کاراکاس. اولین هیئت اجرائیه هم قبل از اینکه جواب کاراکاس بیاید اولین هیئت اجرائیه هم تشکیل میشود، ولی بنده در هیئت اجرائیه شرکت نمیکنم. آموزگار میشود رئیس هیئت اجرائیه و همانموقع گویا مرا کاندید میکند برای معاونت خودش. بنده البته نبودم که فرهنگمهر را بعد چیز میکند. بههرصورت ما بدین ترتیب وارد حزب رستاخیز شدیم و حزب رستاخیز به وجود آمد. بنده باید بهتان عرض بکنم که تشکیل حزب رستاخیز در بین مردم یک شور و شعف فوقالعادهای ایجاد کرد. اصلاً همۀ مردم مثل اینکه احساس کردند که دیگر این مسئلۀ حزب اقلیت و اکثریت نیست. همه کس در کار مملکت میتوانند تأثیر داشته باشد. هیچ من یادم نمیرود مصادف شد تشکیل حزب رستاخیز با مقدمات انتخابات. خب قبل از انتخابات برایتان توضیح دادم یک دورهای بود که اشخاص میرفتند تعرفه میگرفتند یک ماه. میرفتند ثبتنام میکردند و ورقۀ رأی میگرفتند که روز رأی بتوانند معرفینامه داشته باشند خودشان را معرفی کنند. من یک پیرزن هفتاد ساله باور کنید روی چرخ دیدم دارد میرود میبرندش ـ میخواستم ببینم کجا میبرندش ـ همان خیابان جلوی دفترم گفتند میرود به دفتر رأی برای خاطر اینکه تعرفه بگیرد. حالا البته مسئلۀ تعرفه کردن و عضویت رستاخیز و اینها همه با همدیگر توی هم مشغول بودند. آخه عضویت رستاخیز احتیاج به کارت نداشت، همهکس عضو رستاخیز بود… از این پیرزن پرسیدم خانم کجا میخواهید بروید؟ گفت والله شاه گفته، شاه گفته حالا میرویم تعرفه بگیریم یک شوق و ذوق فوقالعادهای در بین مردم پیدا شد. حالا در موقع انتخابات هم ظهورش را بهتان میگویم. بنده وقتی که عضو هیئت اجرایی شدم اساسنامه را وقتی دیدم، دیدم این اساسنامه ـ اساسنامۀ درستی نیست. برای اینکه موضعی که حزب ـ مواضعی که حزب با مردم در تماس هست در یک تشکیلاتی هست به نام کانون. آن چیزی را که احزاب چپ اسمش را میگذارند سلول و حوزه ـ اینها اسمش را گذاشته بودند کانون، و کانون 400 نفر. گفتم آقا اینکه صحیح نیست. اصلاً شما به طور مصنوعی که نمیتوانید با مردم تماس بگیرید. یک کانون درست کنید و کانون چهارصدتا آدم از افقهای مختلف بیاید ـ این معنی ندارد. شما باید ببینید که مردم کجا جمع هستند. هرجا جمع هستند بروید باهاشان تماس بگیرید. خب مردم توی اتحادیه اصناف هستند، خب آدم میرود با اتحادیۀ اصناف تماس میگیرد میرود ببیند اتحادیه اصناف کجا هستند کی هستند آدم باهاشان تماس میگیرد انجمنها هستند، خب آدم میرود با انجمنها تماس میگیرد. انجمنهای محلی هستند، انجمنهای مختلف در شکلهای مختلف هستند. سندیکاهای کارگری هست. سندیکاهای کارگری وجود دارد دیگر مطابق قانون، خب آدم میرود با سندیکاها تماس میگیرد. یک کانون درست بکنید و چهارصدتا آدم به چه شکل به چه ترتیب آخه این تابع چه منطقی هست.
س- شما نظرتان این بود که از آن ارگانهای موجود استفاده بشود.
ج- بله ـ حالا بعداً عرض میکنم. بعداً هم کرد اینکار را. عرض کنم بنده به اتفاق یکی دو نفر دیگر مبدأ یک جنبشی شدیم برای خلاصه تعدیل و تصحیح هم اساسنامه و هم متدها و روشهای حزب رستاخیز. آن اشخاص از جمله آدمهایی که با من همکاری داشتند، حالا شاید هم امتناع بکنند دیگر. یکی دکتر نبوی بود دکتر محیالدین نبوی.
س- اسم اولش چی بود؟
ج- محیالدین نبوی که مشاور حقوقی وزارت خارجه بود. پسر خیلی باسوادی است منتهی خب حالا خیلی تبری دارد از کارهای گذشتۀ خودش از جمله… خب البته او هم بیچاره هیچ تو کار دولتی نبود ـ کار دولتی نداشت ولی خب شاید همین اندازه هم… ما یک جلساتی داشتیم، اول در هتل مرمر بود. خیلی دیگر تمام آدمهایی که در صدد اصلاح رستاخیز بودند میآمدند آنجا. هفتهای یکمرتبه جلسه تشکیل میشد و همه میآمدند آنجا. ما یک فعالیت پاراللی داشتیم. البته هویدا هم ناراحت بود، ناراضی بود. من قبلاً تشکیل این بهاصطلاح فراکسیون را به شاه اطلاع داده بودم، شاه گفته بود بله ما آزادی دادیم، همه کس بروید.
س- کانون بود بهاصطلاح این؟
ج- نه کانون نبود. یک جلسۀ بحث بود اسمش کانون نبود.
س- کیها دیگر بودید از کسانی که (؟؟؟)
ج- دانشگاهیها بودند، بعضی از نمایندگان مجلس بودند، بعضی از دانشگاهیان بودند بعضی از روزنامه نویسها بودند، عرض میشود که مثلاً آن سرفراز روزنامهنویسی بود که میآمد شرکت میکرد. نمایندگان مجلس بودند. بعضی از مدیرکلهای وزارتخانهها بودند. خیلیها بودند خیلیها. بعد هم یک تریبونی شده بود که اشخاص حتی میآمدند. همان مهدوی که قائممقام دبیرکل بود او هم میآمد مقامات دانشگاهی هم میآمدند و خیلیها میآمدند.
س- احسان نراقی هم یک بار آمد.
ج- بله احسان نراقی آمد. خیلیها آمدند.شاپور زندنیا بود. دکتر علومی بود میآمد، خیلیها بودند حالا اسامی همه خاطرم نیست خیلیها میآمدند. بههرصورت این جلسات ادامه داشت و یک نوع فعالیتی بود. هویدا از این بابت خیلی ناراحت بود و یکی دوبار تذکر داد که آقا این جلسه تعطیل بشود. اول میگفت که چرا توی هتل مرمر هست و ما هم توی هتل مرمر دیدیم یکخردهای خرج برمیدارد برای اینکه برویم آنجا و بالاخره پذیرایی و چیز هست و گاهی اوقات هم نمیدهند همه، و مشکل بود دیگر آن ـ گران تمام میشد. این است که انداختیمش به داخل حزب. شب مهدوی هم آمد و گفت بیایید توی حزب و رفتیم توی حزب. ولی توی حزب هم هویدا ناراحت بود. یک روز به من تلفن کرد گفت «آقا این صحیح نیست و این یک انشعاب است.» گفتم آقا چه انشعابی است، جلسه حزبی است گفت «تعطیلش کنید.» گفتم شما به نام نخستوزیر میتوانید کتباً به من ابلاغ کنید که این را تعطیل کنید. چشم تعطیل میکنم. اما به نام دبیرکل حزب رستاخیز نمیتوانید. نخستوزیر رئیس دولت است، آمرانه دستور میدهد بنده هم روی سرم میگذارم. به همه میگویم نخستوزیر دستور داده که این تعطیل بشود. اما به نام دبیرکل بنده نمیتوانم حرف شما را بشنوم. این یک کار حزبی است داریم میکنیم. بله راجع به رستاخیز صحبت میکنم ـ در این موقع انتخابات شروع شد. قرار بر این شد که حزب رستاخیز کاندید بدهد. خب حالا ملاحظه کنید دیگر تمام مردم ایران عضو حزب رستاخیز هستند بنابراین حزب نمیتواند یک کاندید بدهد. حزب بایستی که اشخاصی که صاحب صلاحیت هستند برای انتخاب شدن معرفی کند. این است که قرار شد اعلام بکنند تمام اشخاصی که کاندید هستند ـ تمام اشخاص مراجعه بکنند به انجمن شهر ـ به شهرداری ـ یک مقام محلی که طرف رجوع همه است. و آنجا یک پرسشنامههایی پر بکنند و کاندید بودن خودشان را اعلام بکنند. خب قرار بر این شد که اینها از نظر سیاسی شناخته بشوند. تودهای و کمونیست و خرابکار و اینها نباشند. بعد قرار بر این شد، قرار شد این اندازه سازمانهای اطلاعاتی مملکت اطلاع بدهند که اگر کسی تودهای یا کمونیست و خرابکار هست اینها را اسمشان را حذف کنند.
س- تیپ جبهه ملی چطور؟
ج- نه ـ بههیچوجه.
س- آنها میتوانستند باشند؟
ج- بله ـ منتهی نیامدند، آخه مطلب همین است ـ نیامدند. بعد گفتیم که توی هر شهری ـ هر حوزۀ انتخابی یک هیئتی انتخاب بشوند به نام هیئت معتمدان یا هیئت امنا حالا درست تیترش را خاطرم نیست. اینها هم نسبت به صلاحیت هر کسی اظهار عقیده کنند، که بگویند این آدم چطور است، واقعاً رپیوتاسیونش در محل چطور است، مردم نسبت بهش اعتقاد… آدم خوبی است، آدم کلاهبرداری نیست، آدم متقی است، آدمی هست که به کار مردم علاقهمند است ـ کارش را اظهار عقیده بکند. بعد این گزارشها بیاید به یک کمیسیونی در مرکز. هیئت اجرائیه تقسیم شد و قرار شد که هر منطقهای را بدهند به یک کمیسیونی. فارس را به بنده دادند. فارس نصیب بنده شد و گفتند که کمیسیونی تحت نظر بنده تشکیل بشود و در این کمیسیون رسیدگی کنند و کسانی را که صلاحیت دارند اعلام بکنند. این کمیسیون آن طوری که خاطرم هست خانم لیلی امیر ارجمند را گذاشتند توی این کمیسیون.
س- همان که سرکار تویش بودید، در فارس؟
ج- بله ـ عرض کنم یک نفر بود اسپیکر رادیو بود خیلی خوب صحبت میکرد ـ حالا خاطرم نیست خیلی مرد خوبی بود. یکی دو سه نفر دیگر هم گذاشتند. بههرحال این کمیسیون را ما نشستیم و رسیدگی کردیم و تمام اشخاصی که صلاحیت داشتند بر حسب تشخیصی که داده شده بود ـ آنها را اعلام کردیم. بعد گفتیم در هر منطقه در شیراز ـ در فیروزآباد در آباده ـ در کازرون ـ در بوشهر در اینجاها کاندیدهای حزب این اشخاص هستند و هر منطقهای سه نفر ـ چهار نفر ـ پنج نفر آدم به نام کاندید معرفی کردیم. و برای اولینبار مبارزۀ انتخاباتی شد. ملاحظه کنید تا آنموقع یک نفر را دولت یا سازمانی که بههرحال از طرف دولت مأمور بود به مردم تحمیل میکرد. اینموقع دیگر مسئلۀ تحمیل نبود. اینها از برکت رستاخیز بود. چون برای رستاخیز دارم حرف میزنم. نمیخواهم بگویم که رستاخیز یک مرحلۀ دمکراسی ایدهآل ایران بود، اما راه دمکراسی ایران بود. حزب رستاخیز اشخاصی که خوشنام بودند، اشخاصی که سابقۀ کلاهبرداری نداشتند. اشخاصی که به کار مردم علاقهمند بودند و ضمناً کمونیست هم نبودند. کمونیست مطابق قانون ممنوع بود ـ کاری ما نمیتوانستیم بکنیم. حزب کمونیست مطابق قانون ممنوع بود. اینها را معرفی کردیم گفتیم مردم رأی بدهید. بقیه افتادند به جان همدیگر، مبارزه کردند. مجلسی که درست شد مجلس رستاخیز، مجلسی بود که در نتیجۀ مبارزۀ انتخاباتی وکلایش تعیین شده بودند. یک اشارهای میکنم. سال پیش یعنی دورۀ پیش ریاضی با هفتصد هزار نفر رأی نمایندۀ تهران شد. برای اینکه رأیها ـ رأیهای دسته شده بود. این دفعه مبارزه بود. ریاضی نفر دوم شد و آزمون شد نفر اول با دویستهزار نفر، دیگر هفتصدهزار نفر توی کار نبود. و همه رفتند جنگیدند ـ مبارزه کردند و هیچ واقعاً قابل پیشبینی نبود. هیچ قابل پیشبینی نبود که اشخاصی که انتخاب شدند آیا انتخاب میشوند یا انتخاب نمیشوند. بههرحال مجلس رستاخیز تشکیل شد.
س- در تمام محلها مردم حق انتخاب یعنی بیش از ـ تعداد کرسی تعداد کاندیدها نامزدها بیشتر بود؟
ج- بله ـ همهجا. منتهی بستگی داشت به اینکه چقدر آدم داوطلب شده. من یادم است برای شیراز مجبور شدیم برای اینکه تعداد زیادتر باشد یک آدمهایی را خودمان گذاشتیم. یادم هست مثل اینکه میخواستیم لااقل بیست و یک نفر بگذاریم بیست و یک نفر نبود ـ بیست نفر بود. هفت نفر کاندید بایستی… یعنی هفت تا کرسی بود. گفتیم لااقل سه برابر باشد. تمام اشخاصی که داوطلب شده بودند رسیدگی کردیم دیدیم بیست نفر بیشتر صلاحیت ندارند. خب آدمهای بیربطی بودند.
س- چند نفر حذف شدند، مثلاً مال همین فارس؟
ج- والله خاطرم نیست، یک رقم دقیقی نمیتوانم بگویم.
س- چند برابر؟
ج- یعنی تعداد داوطلب؟
س- بله ـ نسبت داوطلب به قبول شده به داوطلب.
ج- فکر کنم شاید صد و بیست ـ صد و سی رد شدند. دقیقاً نمیدانم.
س- جمع مثلاً سیتا بودند شما بیستتایشان را انتخاب کردید.
ج- بیشتر بودند، مثل اینکه مال شیراز چهل و پنج شش نفر بودند.
ج- آنهایی که رد میشدند چه عیبهایی داشتند؟
ج- خب آدمهایی بودند که حسن شهرت نداشتند. مثلاً روزنامهنویس که قدیم بوده و کلّاش بوده. آدمهایی که حسن شهرت ندارند.
س- این چرا نمیگذاشتند خود مردم تشخیص بدهند؟ اگر روزنامهنویس کلاشی بوده…
ج- خب حزب است دیگر ـ خب حزب است میخواهد کاندید بدهد. آخه مسأله این است که حزب کاندید میخواهد بدهد. یک چند نفر سابقۀ سیاسی…
س- وقتی که فقط یک حزب بود که کاندید میداد…
ج- همین ـ میخواهم بهتان بگویم حزب واحد نبود، اگر حزب واحد بود یک کاندید میداد. این را به نام یک سازمان سیاسی یونیک و منحصر نباید تلقی کرد. اگر سازمان واحد سیاسی بود یک کاندید میداد ولی آن چندتا کاندید میداد. هر کدام از این کاندیدها هم به یک تاندانسی مربوط بودند. درست مثل اینکه در یک مملکت ـ مثلاً حالا در آن شرایط که سهتا را میدادیم در شیراز شما فکر کنید مثل اینکه در شیراز سهتا حزب بود، هر حزبی یک کاندید میداد.
س- دلیل اینکه این غربیل را درجهاش را نسبتاً کوچک گرفته بودید به جای بزرگتر…
ج- ما کوچک نگرفته بودیم ـ ما کوچک نگرفته بودیم شد.
س- تصور اینکه از چهل و پنج نفر نصفشان میآید بقیه چون آدمهای از نظر سیاسی صلاحیت نداشتند…
ج- بله ـ عرض کنم که اولاً میدانید آدمهایی که اخیراً وارد کارهای سیاسی شده بودند هوچیهای محلی بودند دیگر. با کمال تأسف آدمهای خوب نبودند. باید قبول بکنیم. خب جبهه ملی اینها هم وارد که نشدند. حالا تازه آنها هم خوب نیستند ـ آنها هم یک عیبهای دیگر دارند. حالا شما فکر نکنید فلان آدمی که کلاشی میکند و آنها یکنوع دیگر کلاشی میکنند. مگر اینهایی که در اپوزیسیون بودند کلاشی از دولت میکردند. مقاطعه میگرفتند ـ حقوق از این شرکت و اینها هم کلاشی بود دیگر ـ جبهه ملیها هم همینها بودند ـ جبهه ملیها آدمهایی بودند که میگفتند ساکت باشید بهتان پول میدهیم. مدیر فلان شرکتشان میکردند ـ فلان بیزنس و فلان مقاطعه را بهشان میدادند فرق نمیکرد. این خوب بود؟ خوب نبود آنها هم همینطور. بله ـ عرض کنم که رستاخیز به این صورت مجلسش تشکیل شد و در مورد سنا هم همینطور بود ـ مجلس سنا هم به همین ترتیب انتخاب شد. اما باید بهتان عرض بکنم که بنده چون در هیئت اجرائیه بودم هیچوقت من ندیدم یک پروژۀ قانونی که دولت میخواهد بدهد به مجلس قبلاً بیاورند توی حزب. واقعش این است…
س- قرار بود بیاید دیگر.
ج- خب تردیدی نیست حزب برای چی هست؟ حزب برای این است که الهامبخش دولت و مجلس باشد. بهعلاوه حزب ـ نمایندگان مجلس بایستی از حزب دستور بگیرند از حزب الهام بگیرند ـ هیچ همچین نبود. ما هیچ تصمیم دولتی را ندیدیم که قبلاً حزب رویش اظهار نظر کرده باشد. هیچ.
س- علتش چی بود اینجور میشد؟
ج- برای خاطر اینکه نخستوزیر نمیخواست. حالا بنده برایتان شاهد میآورم و میگویم که یک مقدار اینها تمامش هم نباید گردن شاه انداخت. شاه یک تصمیم کلی اعلام میکرد ولی دیگه اپلیکیشنش و جزئیاتش و رگلهمانتاسیونش به عهدۀ دولت بود. دولت نمیخواست. دولت نمیخواست کسی شریک داشته باشد. همان خاصیتی که تو شاه بود ـ منتهی در خیلی مرحلۀ کلی ـ در قسمتهای جزئی هم در دولت و در وزرا بود. این کولتور عمومی است این یعنی یک کولتور عمومی است. در اینموقع حزب گرفتار یک عارضۀ عجیبی شد. خب حزب در مسیر خودش قرار نمیگرفت، فعالیت واقعی خودش که عبارت از این بود که الهام بدهد به دولت راجع به مسائل مملکتی یا از دولت الهام بگیرد… گاهی اوقات مطالبی هست که مردم آگاه نیستند، دولت آگاه هست باید از طریق حزب مردم را آگاه کند ـ مردم را راهنمایی کند، مسائل اجتماعی مسائل اقتصادی امروز خیلی کمپیلیکه است. گاهی اوقات ناچار هست دولت مردم را تجهیز کند. تجهیز مردم به چه ترتیبی هست؟ از طریق حزب است دیگر. خب به جای اینکه اینکار را بکنند خب حزب هم همینطور راکد افتاده چهکار کردند؟ آمدند گفتند که مبارزه با گرانفروشی را حزب انجام بدهد. بنده یادم هست در همان موقع شاه یک فرمانی صادر کرد که دولت مکلف هست با گرانفروشی به شدت مبارزه کند. البته این فرمان شاید با بنده قبلاً مشورت میکردند میگفتم که شاه باید فرمان بدهد که دولت مراقب باشد که انفلاسیون عارض بر مملکت نشود. مسئلۀ گرانفروشی یک مسئلۀ ثانوی و از توابع انفلاسیون است. آن چیزی که در خور یک فرمان شاه هست مسئله انفلاسیون است که دستور بدهد به دولت بگوید مواظب انفلاسیون…
س- اگر اشتباه نکرده باشم این زمانی است که دیگر تعداد فرمانها در سال یا در ماه اگر بخواهیم نرخش را بگیریم…
ج- بله ـ به چهاردهم بود بله حالا راجع به این موضوع هم حضورتان عرض میکنم، مسئلۀ فرمان را هم بهتان عرض میکنم. بعد حزب را انداختند به کار مبارزه با گرانفروشی. یادم هست مخصوصاً، در یکی از همان جلساتی که داشتیم که به نام فراکسیون حزب آقای هویدا هم باهاش مخالف بود، مهدوی آمد آنوقت قائممقام بهش صریحاً همه اعتراض کردند. حزب وارد کار اجرائیاش چرا میکنید؟ مبارزه با گرانفروشی که کار حزب نیست. حزب یک دستگاه اجتماعی است، شما میبایستی از حزب بهعنوان یک مجرای دریافت آرزوها و ایدهآلهای مردم ازش استفاده کنید. حزب را خب شما اصلاً توی کار چیز میاندازید. بهاضافه اینکار ـ تمام اشخاصی که آدمهای درست و حسابی که نیستند اعضای حزب هم مردم ایران هستند. ممکن است سوءاستفاده بشود ازش. کسی که گوش نکرد این حرف را.
س- عکسالعمل آقای مهدوی چه بود؟
ج- خب مهدوی شخصاً هم معتقد بود مثل ما، اما خب آقای هویدا برای خاطر اینکه شاید شاه هم گفته بود. شاه هم حتماً با پیشنهاد هویدا که حزب اینکار را میکند حزب کارش این نبود. راجع به اصول که گفتید یادم میآید همین آخرین سالی که در دربار بودم یک سال پیش از اینکه از دربار بیایم مرحوم علم حیات داشت. شاه یک فرمانی صادر کرد ـ در واقع برای مصادرۀ… مصادره که نمیشود گفت ـ برای در اختیار گرفتن منازل مسکونی که توش کسی نیست. میدانید وضع مسکن بد شده بود و اعلیحضرت دستور داد که ـ بعد فرمانش هم آمدند از دولت و آن آقای دکتر یگانه و اینها تهیه کردند، که شهرداری منازل مسکونی که تویش کسی نیست اینها را بگیرد و اجاره بدهد و منازلی هم که در حال ساختمان است، اگر ساختمانش تمام نشده و مالک حاضر نشود ساختمانش را تمام بکند شهرداری بگیرد ساختمانش را تمام بکند بعد اجاره بدهد به اشخاص. بنده این حرف عجیب به نظرم آمد. آخه یک مملکتی که اقتصاد آزاد دارد ـ یک مملکتی که کمونیست نیست آخه اینکار اصلاً عملی نیست اصلاً شهرداری چطور تشخیص بدهد که خانه، خانۀ آزاد است ـ خانه اشغال شده را، خانۀ اجاره رفته را از خانه اجاره نرفته… این اشخاص هم خانههایشان را ساختهاند برای کسانشان منتظر هستند کسانشان بیاید ـ کسی که خانهاش را خالی نمیخواهد بگذارد. بههرصورت دخالت کردن شهرداری ـ مخصوصاً تشخیص اینکه چه خانهای اجاره است چه خانهای اجاره نیست ـ چه خانهای اشغال است ـ چه خانهای اشغال نیست اینکار خیلی مشکلی است. بعد بهاضافه شهرداری از کجا پول بیاورد و خانههای ساخته نشده را بسازد. بعد به چه شرایطی اجاره بدهد این یک کار خیلی پیچیدهای و کارِ نشدنی است. بنده صبح معمولاً با مرحوم علم که کار داشتم صبحها میرفتم پهلویش با هم ناشتا میخوردیم. آن روز که ناشتا خوردم گفتم که اینکار آقا صحیح نیست و من یک یادداشتی… گفت یادداشت بکن. یک یادداشتی نوشتم برای اعلیحضرت که این مال یک مملکت کمونیستی است. ما که هیچچیزمان کمونیستی نیست. یا همهچیزمان باید کمونیستی باشد… نمیشود همچین چیزی. خدا بیامرزد. اعلیحضرت گفته بودند بله فلانی درست میگوید اما ما این را برای اِلان انقلاب کردیم
س- برای چی انقلاب؟
ج- اِلان انقلاب که انقلابمان همینطور ادامه داشته باشد. از عجایب بعدها خب معلوم شد که اینکار، کار لغو و کار غلطی هست و بنده خودم در مقام وزیر دادگستری ـ بر حسب این فرمانی که اعلیحضرت صادر کرده بودند قبلاً آمدند یک قانونی بردند مجلس و قانون تصویب شد ـ هیچکس هم نگفت. بنده یکی از افراد حزب بودم دیگر، خب این حرف را بنده در مقام معاونت وزارت دربار به عرض اعلیحضرت رساندم. اما اصلاً این مطلب در حزب مطرح نشد. بردند مجلس و یک قانونی گذراندند و از تصادفات روزگار این است که بنده وزیر دادگستری بودم و گزارشهایی که دریافت کرده بودم دیدم همانطوری که پیشبینی میکردم یک چیز مزخرف و غیرعملی است و مزاحم و مصدّع و چیز بیمعنی است. بنده خودم لایحۀ لغوش را بردم مجلس و روزی که میخواستم ببرم ـ بردم پهلوی شاه و به شاه گفتم بله فردا این چیز را میخواهم ببرم. گفت که بله اما خب بگویید بالاخره یک چیز بهتری جایش میآورید. گفتم چشم خواهم گفت. بله منظورم این است که این راجع به چون اصول انقلاب فرمودید ولی این همه اصول انقلاب اینطور نبود. یک مقداری از مبانی اصول انقلاب واقعاً جامعۀ ما را تغییر داد. مسئلۀ اصلاحات اراضی حالا از این بگذریم که بد اجرا شد ـ بیموقع بود ـ تحمیلی بود ـ شکل بهتر میشد ولی بههرحال نیروهای ا جتماعی را عوض کرد. یا مسئله سپاه دانش بگذریم که آخری خراب شد ولی بههرحال وسط نیروهای اجتماعی ما را اصلاً تغییر داد، شکلش را تغییر داد. یا مسئلۀ همین سپاه بهداشت ـ گسیل داشتن اطبا به روستاها و آماده بودن دستگاه معالجه در روستاها در اختیار…
س- منظور من از آن حرف این بود که مثل اینکه این اواخر ـ سه چهار سال اخیر شاه افسار را تنگتر گرفته بود و تعداد دستورات رسمی که میداد تعدادش روزبهروز بیشتر میشد. و نمایانگرش هم شاید یک فرمانهایی بود که مرتب…
ج- بنده از بابت خود فرمانش نگران نیستم ـ برای اینکه مطالبی که میگفت، خب مثلاً همین راجع به مسکن. درست است که فرمان بد بود ـ ولی توجه کردن به مسکن مردم خب یک مطلبی بود باید توجه میکرد دولت به مسکن. جلوگیری از گرانفروشی و دقت کردن در اینکه گرانفروشی نکنند ـ اینکار بدی نبود. مسئلۀ اساسی این است که اینها را به صورت اصول انقلاب معرفی کردن برای من اهمیت داشت، توجه میکنید؟ که بعضی از اینها ـ بسیاری از اینها در خور این است که بگویند. اینها از ستونهای زندگی اجتماعی آینده هست نبود.
س- شاید تعداد فرمانهایی که شاید در اجرا شاید به نتیجه نمیرسید و یا عملی نبود و خود آن شاید…
ج- و یک چیزی بهتان بگویم، خب مثلاً همه فکر میکردند این اصول انقلاب یک اصول لایتغیر است. حالا شاه دو سه مرتبه گفته بود. گفته بوده اگر کسی فکر میکند که این اصول باید تغییر کند ـ عوض بشود اینها، خب بگویید. حتی یک موردش هم مثل اینکه شد. موضوع تغذیۀ رایگان بود. تغذیۀ رایگان هم مثل اینکه از اصول انقلاب بود. از همان موقعی که مسئلۀ تغذیه رایگان مطرح شد مخصوصاً مسئلۀ اجرایش یکی از مشکلات بود و از همان سالهای اول اشخاص مختلف میگفتند این کار، کاری که به سامان برسد نیست و به همین جهت عوض شد ـ به همین جهت درش تغییراتی داده شد. خب ولی یک مسائلی بود که واقعاً ارزش بنیادی داشت. مثلاً ملی کردن آبها. بنده هیچ فراموش نمیکنم همان سال اولی که معاون نخستوزیر شده بودم مواجه بودم با مسئلۀ چاههای عمیق. خب این چاههای عمیق که در حریم همدیگر زده میشود ـ آخه چطور جلوگیری بشود، چطور نشود. حالا یک چاهی زده میشود که مخزن آب را میکشد، کسان دیگر هم حق استفاده دارند در چه شرایطی باشد، بههرحال مسئلۀ ملی کردن آبهای زیرزمینی این خودش یک مطلب خیلی مهمی بود. خب البته بعضی موضوعات شاید ارزش استورکتوری نداشت اما از نظر کانژنتور خیلی اهمیت داشت. همین مسئلۀ توجه به نوسازی دهات توجه به نوسازی دهات واقعاً اهمیت داشت برای خاطر اینکه تمام دهات ما خانههای گلی بود. میدیدید وقتی یک زلزله میآید یکمرتبه دههزار نفر آدم ـ پنجهزار نفر آدم در یک سطح وسیعی کشته میشوند.
س- خب این نوع مطالب نبود که میبایستی در برنامۀ پنج ساله در سازمان برنامه در آن سطح به طور هماهنگ…
ج- خب بههرحال صحیح است. ما داریم فاکت میگوییم آقا. عرض کنم که اگر خب شوق و ذوقی برای بنده ماند و شما هم این نوارها را برای بنده فرستادید امیدوارم که اینها را بتوانم به یک صورت مرتبتری که انتقادش هم ازش آسانتر باشد، یا بههرحال اپریسیه کردنش ـ همهچیزش هم جنبۀ انتقادی ندارد خیلی چیزهایش هم باید آدم قدرش را بداند و تأیید کند و تقدیر کند ولی خب حالا ما داریم اینطور به طور گاهی اوقات هم پیش میآید، پراکنده چیز میکنیم و… بله، صحبتمان راجع به حزب بود و راجع به این بود که حزب را از مسیر اصلی خودش منحرف کردند به جای اینکه یک انستوریمان الهامبخش دولت باشد ـ الهامبخش مجلس باشد برای اتخاذ تصمیمات قانونی، وارد کارهای اجراییاش کردند. البته موفقیت آمیز نبود اینکار و بعد از مدتی هم مجبور شدند ترکش کردند. بعد از یک مدتی قرار شد که کنگره حزب تشکیل بشود و دبیرکل حزب به رأی کنگره انتخاب بشود. کنگرۀ حزب تشکیل شد و در واقع کار اصلیش هم همین بود. انتخاب آموزگار بود برای دبیرکلی حزب. آموزگار شد دبیرکل حزب و هیئت اجرائیه هم…
س- یعنی قرار شده بود که آقای هویدا دیگر دبیر نباشد؟ و بعد آموزگار تعیین شد یا اینکه…
ج- نه ـ قرار بود که نباشد.
س- موقتاً بود نخستوزیر؟
ج- بله مسائل… نه صحبت موقتی… قرار بود موقتاً دبیرکل باشد. قبل از اینکه آموزگار دبیرکل بشود غیر از مسئلۀ دخالت حزب در مسائل اجرایی که بهتان عرض کردم که صحیح نبود و مواجه با شکست هم شد، یک پیشآمد دیگری هم در کار حزب شد و آن مسئلۀ تشکیل جناحها بود.
س- یعنی پیشرو و سازنده.
ج- بله ـ قاعده کار این بود که چه موومانهایی ببینند در داخل حزب هست و خب این موومانها ببینند که کی بهاصطلاح گردانندهاش هست، کی در این موومان بیشتر از همهکس مؤثر است خب آن را به عنوان رهبر جناح، و جناح هم تشکیل بشود. اما اینکار را نکردند.
س- بودند جناحهای طبیعی در آن زمان؟
ج- خب بله، همین سازمانی که ما داشتیم خودش داشت یک جناحی میشد دیگر ـ خودش یک جناحی بود. حالا البته این در سطح مملکت هنوز وسعت نداشت، در داخل تهران هم وسعتش زیاد نبود. اما بههرحال یک گروهی بودند که متشکل شده بودند، فکری داشتند لااقل از نظر تشکیلاتی صاحب یک کانسپسیان نویی بودند.
س- گروه دیگری هم بودند؟ گروه طبیعی دیگری؟
ج- نخیر ـ نبودند
س- مثلاً آن تشکیلات آقای نهاوندی چی؟
ج- نخیر ـ تشکیلات نهاوندی کار حزبی نمیکرد. تشکیلات نهاوندی اصلاً نمیخواست بیاردش وارد کار حزبیاش بکند. آقای نهاوندی بله، حالا راجع به کار آقای نهاوندی هم بعد باید بهتان عرض کنم. این را غفلت کردم، از کارهای مملکتی بود که بنده باید بهش اشاره کنم. البته اشاره خواهم کرد برای اینکه جزو فعالیتم ـ جزو اجزای فعالیتم در موقعی که دبیرکل رستاخیز بود سر زدن به این گروه اندیشمندان و باهاشان همکاری کردن هم بود که میگویم به آن مناسبت. بههرصورت آقای آموزگار بهعنوان جناح پیشرو و آقای انصاری هم به نام جناح سازنده. البته اینها دیگر خودشان به این و آن تشبث میکردند و سعی میکردند ـ از همین اشخاصی که سرشناس هستند و اشخاصی که اسمشان سر زبان هست بیاورند با خودشان مؤتلف بکنند…
Leave A Comment