روایتکننده: آقای دکتر محمد باهری
تاریخ مصاحبه: 14 آگوست 1982
محلمصاحبه: شهر کان ـ فرانسه
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: 30
در اجرایش هم مواجه شدیم با کارشکنیهای آقای آزمون ـ معذالک بنده مقاومت کردم و توانستم پنجاه کمیسیون تشکیل بدهم. اینجا من یک مطلبی را باید بهتان عرض کنم بنده وقتی که آمدم دادگستری ایندفعه به کلی وضع را دگرگون دیدم. دیدم دادگستری در چنگ فراماسونها است. تمام مواضع مهم دادگستری را فراماسونها گرفتهاند. تقریباً تمام شعبات دیوان کشور، رئیسش فراماسون است و اعضایش هم فراماسونها هستند. دادستان کل فراماسون، رئیس دیوان کشور فراماسون، معاونین، معاونین را هم دیدم همه فراماسونها هستند. قضات در سطح دادگاه استانی دیدم همه فراماسون و اساساً مثل اینکه در دادگستری شرط ترفیع، یکجوری کردهاند که باید عضو فراماسون باشد، حالا شما ملاحظه کنید میبینید که وقتی که یک فرقه اینطور مسلط باشند بر دستگاه اجرای عدالت خب بعضی از وکلا عدلیه هم برای خاطر اینکه کارشان بهتر بگذرانند آمدهاند فراماسون شده بودند و شما ملاحظه کنید ببینید اجرای عدالت به چه صورتی، به چه ترتیبی میشد. یکی از…
س- پس عضویت در آنجا و کارش ارتباطی داشته؟
ج- اصلاً صحیح نیست که عضو یعنی قاضی دادگستری تو کار سیاست دخالت کند. عجیب است وقتی که حزب رستاخیز درست شد گفتند حالا دیگر همۀ مردم ایران عضو حزب رستاخیز هستند یک قانون گذشت که قضات دادگستری میتوانند عضو حزب رستاخیز باشند، برای اینکه یک حزب، یک تشکیلات سیاسی واحد بود، دیگر مسئلۀ دستهبندی نبود. اما همین آدمهایی که آمده بودند این قانون را تهیه کرده بودند خودشان دستشان تو فراماسونری بود و از فراماسونها بودند، من هم تعجب میکنم.
س- فراماسونها ادعا میکنند که فقط یک تشکیلات و یک کلوب اجتماعی است و در کار سیاست…
ج- با دستهبندی… یعنی چه ـ بالاخره در دستهبندی بودند. من یک وقتی مخالفت کردم که قاضی در شیروخورشید نباشد. بالاخره در یک سازمان اجتماعی غیر دادگستری است. چطور اینها، انتصابات و حتی موومانهای مملکتی ـ جنبشهای مملکتی را اینها درش کنترل میکردند، حرکت میکردند. فراماسونی چیز سیاسی نبوده آخه این با حرف…
س- خودشان میگویند.
ج- خودشان میگویند ولی واقعیت که غیر از این است.
س- به قول خودتان مدارک و شواهد چی دارید؟
ج- که چه؟
س- در مورد ارتباط فراماسونها با کارهای سیاسی.
ج- والله سیاست را شما چی میگویید؟ سیاست را اگر بههرحال…
س- یعنی که بنشینند مثلاً تصمیم بگیرند آنجا که فلان کار را اینجوری بکند.
ج- بله میکردند. بله همه اینکارها را میکردند. و با هم بودند. مسئله مسئلۀ همبستگی یک همبستگی نهانی بین آدمها بود. آخه شما ملاحظه کنید چطور ممکن است عدالت اجرا بشود، رئیس محکمه نشسته آنجا، متهم جلویش فراماسون باشد. دادستان هم هر چی حرف بزند. اینها وقتی به هم میرسند دست که به هم میدهند یک علامت میدهند همدیگر را که میبوسند یک علامت… یعنی بلافاصله همدیگر را میشناسند. آخه چطور ممکن است که یک کسی رئیس محکمه باشد، متهمش فراماسون باشد و اینها هم متعهد هستند که به هم کمک بکنند. متعهد هستند به هم کمک کنند. ما خیلی موارد دیدیم که تو همان دادگستری… نمیشود ممکن نیست این همبستگی نزدیکیشان با همدیگر بههرحال سلامت جریان امور را به خطر میاندازد، کما اینکه به خطر انداخت. بههرصورت، بنده وقتی که آمدم دادگستری مواجه شدم با اینکه دادگستری زیر سیطرۀ فراماسونها شده است. به ندرت مثلاً از قضات حتی آنهایی که سابقاً. نه قضات که در سطح بالا بودند در دیوان کشور، حتی آنهایی که سابقاً با من همکاری داشتند و فراماسون نبودند، اینها همه رفته بودند فراماسون شده بودند. اصلاً فکر میکردند شرط ترقی، شرط ترفیع فراماسون بودن است. بنده فکر کردم رئیس دیوان کشور و دادستان کل را تغییر بدهم چون هردوتایشان فراماسون بودند و هم هر دوتایشان منصوبین هویدا بودند و در جامعه به عنوان آدمهای هویدا شناخته شده بودند. میخواستم لااقل فاست دادگستری را تغییر بدهم که لااقل بگویند که حالا دیگر هویدا نیست. خب تغییر دادن دادستان کل کار مشکلی نبود، دست خودم بود اختیار دست خودم بود، اما دیوان کشور باید خودش موافقت کند. دادستان کل کسی بود که شاید موجبات ترفیع اولیهاش را هم خودم فراهم کرده بودم و این در زمانی که وزیر دادگستری بودم در سال 1342.
س- کی بود این شخص؟
ج- فلاح رستگار، رئیس دیوان کیفر بود، خودم بردمش رئیس شعبه دیوان کشورش کردم. خب سابقۀ لطف و محبت و یک نوع اخلاصی نسبت به من داشت و همیشه هم تلفن میکرد و میآمد پیش من و اینها. بعد دادستان کل شده بود. رئیس دیوان کشور هم باز سابقۀ بهاصطلاح مرئوسی من داشت سوبوردونۀ من بود.
س- کی بود او؟
ج- وقتی که من وزیر دادگستری در سال 1342 این مدیرکل وزارت دادگستری بود و انصافاً در آنموقع خیلی لووایال کار میکرد. ناصر یگانه غیر از اینکه خیلی بندگی میکرد آدم خوبی بود، آدم درستی بود اما خب هم فراماسون بود و هم خیلی بندگی میکرد. بههرحال من خواستم این دوتا را تغییر بدهم. به فلاح رستگار گفتم آقا بنده باید شما را تغییر بدهم. خب البته خیلی ناراحت شد و گفت مرا وزیر بکنند و اینها گفتم وزارت دست من نیست. البته من به اعلیحضرت میگویم به شریفامامی هم میگویم، حالا اینها خودشان با شریفامامی ارتباط داشتند، اصلاً فراماسون بودند
س- حالا ایشان را وزیر میخواستند بکنند، چطور ایشان به شما اعتراض نکردند اینکار را…
ج- حالا بهتان عرض میکنم ـ چرا ـ حالا بهتان عرض میکنم. بنده یکروزی با فلاح رستگار را خواستم و رفتم خانه ناصر یگانه. ناصر یگانه در گلندوک بود. رفتیم آنجا و به ناصر یگانه آنجا گفتم، گفتم آقا میدانید اوضاع و احوال یک طوری است که بایستی یک مقداری فداکاری بکنیم. شما در زمان هویدا رئیس دیوان کشور شدید و حالا وقتی هم که رئیس دیوان کشور شد واقعاً استحقاق نداشت برای اینکه ایشان، درست است وزیر شده بود اما بههرحال در دادگستری رئیس دیوان کشور به صرف وزارت مهم نیست آخه باید سابقۀ کار قضایی هم داشته باشد. قضات دیگری هم بودند که سابقهشان بیشتر از این بود، معذالک خب هویدا این را کردش رئیس دیوان کشور. گفتم بههرحال شما شناخته شدید به اینکه آدم هویدا هستید، بهعلاوه الان ما بایستی یکخرده فاست کارها را عوض بکنیم. اینکه خب آقای فلاح رستگار را بنده خواهش ازش کردم که موافقت کند و خب البته ادب کردم و الا موافقت هم که نمیکرد… و شما هم خواهش میکنم که موافقت کنید. و بعد حتی راجع به جانشینیاش گفتم شما خودتان بنشینید ببینید کی جانشینتان بشود، من حرفی ندارم ـ من نظری روی شخص معینی ندارم ـ خودتان ببینید کی. منتهی آن روز صحبت حاجبی شد، صحبت سجادی شد ولی من کسی را که بیشتر میپسندیدم بشیر فرهمند بود، برای اینکه حاجبی باز فراماسون بود ـ سجادیان هم جنبه مذهبیاش بیشتر بود. بشیر فرهمند از نظر قضایی از همۀ اینها قویتر بود و توی هیچ فرقه و چیزی هم نبود. بههرحال، آقای یگانه آنجا تسلیم شد و قبول کرد. قبول کرد که موافقت کند. بنده دیگر رفتم واقعاً رویم نشد بهش بگویم خب آقا همین الان موافقتت را بنویس و به من بده. رفتیم و روز بعد هم به من اطلاع دادند که یگانه آمده و دارد خداحافظی میکند و میخواهد برود. اما دو روز سه روز بعد دیدم که نه مانده و گفته نخیر من میمانم و اینها. بنده هم دیگر حرفی بهش نزدم. اما در این جریان پیشآمد عجیبی شد. این آقای جلالی نائینی که سناتور بود و بهتان هم عرض کردم که من موقعی که رفته بودم خانه جواز وکالت مرا برداشته بود به نام اینکه رئیس کانون بود آورده بود پهلوی من. این رفته بود به یکی از نمایندگان اقلیت، آقای دکتر، داماد قریب اسمش چی هست؟ طبیب هم هست و حالا آلمان است حالا ممکن است اسمش بعداً یادم بیاید ـ گفته بوده که شما در مجلس سؤال کنید که چرا وزیر دادگستری میخواهد رئیس دیوان کشور را عوض کند؟ آن آقا از آقای پزشکپور میپرسد که یکهمچین خبری هست، خب اینها همه اقلیت بودند. آقای پزشکپور بهش میگوید که فلانی که به زور نخواسته او را عوض کند ـ بهش پیشنهاد کرده ـ او هم یا قبول میکند یا قبول نمیکند. اگر قبول کرد خب با رضایت خودش عوضش کرده، اگر هم قبول نکرد که عوضش نکرده، حالا هم که عوضش نکرده. به این ترتیب منصرف میشود از استیضاح یا مثلاً اعتراض ـ اینطور آدمها و اینطور چیزها هم پیدا میشوند. بههرحال بنده مواجه بودم با یک همچین دادگستری. از یک طرف فراماسونری که خب سیاست خودش را داشت از یک طرف دیگر آن روحیهای که مستولی بود بر دادگستری. آقای شریفامامی هم دلش یک شو میخواست. دلش میخواست توی دادگستری مثل زمان امینی یک شویی انجام بگیرد و بگوید دارد مبارزه با فساد میکند. بنابراین نه مرد این کار بودم و نه اینکار را مفید میدانستم. تجربه هم داشتیم زمان امینی. بنده میگفتم باید کار، کار عمیق باشد. بایستی هیئت بازرسی برود و تفتیش کند. البته یک اطلاعیههایی هم میآمد از ساواک که فلان جا سوءاستفاده است. ما هم این اطلاعیهها را میگفتیم میگذاریم در اختیار این هیئت بازرسی، هیئت بازرسی برود تحقیق کند. پروندۀ هر کسی فراهم شد خب میفرستیم دادگستری، و الا همینطوری من نمیتوانم کاری بکنم. این قانون است. من نمیتوانم به پاسبان بگویم فلان آدم را بردار و بیاور. اینکار، کار مستنطق است و آن هم رو پرونده. من حتی به اندازهای که به یک پاسبان بگویم فلان آدم را بردار بیاور من اختیار ندارم، من چهکار میتوانم بکنم. در همین موقع خب البته دادستان جدیدی که برای دادسرای تهران انتخاب کرده بودم این آدم خیلی فعالیت میکرد. آدم جاهطلبی بود و برای ارضای جاهطلبی خودش خیلی فعالیت میکرد. البته بعضیها ایراد میگرفتند و میگفتند سوابقش مثلاً در ابتدای دورۀ قضاییاش و اینها خوب نبوده اما بنده میدیدم که خیلی خوب کار میکند و این توی بازرسی شاهنشاهی بود من از بازرسی شاهنشاهی آورده بودمش. قضاتی که در بازرسی شاهنشاهی بودند میگفتند که خوب. این در همین موقع توانست خلاصه پروندۀ اتهامیۀ یاسینی را فراهم کند. یاسینی را میدانید؟ نماینده مجلس بود. این در کار شیشه خیلی ترکتازی کرده بود. خلاصه شیشه را گران فروخته بود، شیشه را بدون گمرک وارد کرده بود و خلاصه خیلی کثافتکاری کرده بود. نماینده مجلس هم بود، شاید متکی به ساواک هم بود. و همان از اتکای به هیچ جا پروا نداشت. هرجا که بود تکیه میکرد برای اینکه استفاده کند. بههرحال پروندۀ این، تحقیقات این کامل شد و دادستان تهران آورد پرونده گفت که ایشان مردی هستند که احتکار شیشه کردهاند و از طریق فروش شیشه ایران میلیونها ثروت اندوختهاند. پروندهاش هم مشخص است. پروندهاش را هم بنده دادم به آقای بشیر فرهمند ـ چون بشیر فرهمند از قضاتی بود که مورد اطمینان من بود. هم از نظر دانشش و هم از لحاظ صحت عملش. خواند و به من گفت نه درست است. بنده هم دادم به مجلس. دادم به مجلس برای اینکه سلب مصونیت بشود از یاسینی، این اولین قدمی بود که ما توانستیم برداریم. دادیم به مجلس و تقاضای سلب مصونیتش را کردیم. ولیکن همان موقع بنده متذکر شدم که حالا یاسینی را تعقیبش میکنند در دادگاه و میگویند بیست هزار تومان جریمه. آخه مسئله فقط این است که میگویند تخلف کرده، خلاف قانون منع احتکار را عمل کرده و بیستهزار تومان جریمه، این کافی نیست. این میلیونها ثروت اندوخته، باید این پولها را ازش گرفت. حالا این پولها مال کی است؟ این پولها مال مردم است. مردم است که گران خریدند. خب به مردم که نمیتوانیم اعلام بکنیم بگوییم بیایید شکایت بکنید بر علیه یاسینی. بنده یک طرحی آوردم در هیئت دولت که به صورت قانون ببرم مجلس. که هر وقت کسی به یک طریقی که موجب اضرار به عموم هست، ثروتی میاندوزد از طریق تخلف از قوانین، بعداً دادستان بتواند به نمایندگی از طرف جامعۀ متضرر دادخواست ضرر و زیان هم بدهد مطالبۀ خسارت هم بکند، خسارت را که گرفت بعد البته شخص مراجعه میکنند، سندشان را نشان میدهند میگویند که ما متضرر شدیم از معامله یا از برخورد با این شخص و این خسارت را به ما بدهید. خب این لایحه را بنده تهیه کردم و بردم در هیئت دولت. این منطقیترین کارها بود. برای اینکه من مخصوصاً نظرم به یاسینی بود، حالا یاسینی را ببرند محاکمهاش بکنند و بگویند بیستهزار تومان جریمه، اصلاً مسخرهمان میکنند، میگویند حاصل مبارزه کوه این همه غرش داد و غرش داد وقتی که زایید موش زایید. خب بیستهزار تومان جریمه؟ این ثروت بزرگی که اندوخته… قانون ناقص بود، قانون را میخواستم… یکوقت آقای شریفامامی گفتند نه آقا این دردسر است، بعد حساب و کتابش و اینها گرفتاری درست میکند. هیچکس هم حرفی نزد. گفتم آقا یعنی چه؟ این آدم اینهمه نظیر این خیلی ـ تنها این نیست ـ اینهمه سوءاستفاده کرده بیستهزار تومان جریمهاش کنیم برود. خب پولی که مال مردم را برده و خورده باید پس بگیریم. حالا دولت پس بگیرد بعد پس دادنش به مردم یک راه دیگر دارد. حالا چرا این بخورد خب دولت بگیرد. نگذاشتند پس بده. این اولین یعنی اولین نه ـ این ضمن چیزهایی که ما داشتیم با شریفامامی. حالا هی بعداً به من میگوید که یک شبی به من حتی گفتند که آمریکاییها یکماه وقت دادهاند. گفتم من با آمریکاییها طرف نیستم، بنده قانون دارم و مطابق قانون و بهتان هم شرایطش را هم گفتم. گفتم شما بدانید ما حکومت انقلابی نیستیم. اینکارهایی که شما متوقع هستید و آمریکاییها متوقع هستند ما حکومت انقلابی است که دستور بدهند شب مردم را بگیرند و بعد صبح دادگاه صحرایی بکنند و تیرباران کنند و اینکارها کار ما نیست. ما حکومت قانونی هستیم، شما فرمان نخستوزیری گرفتید و وزرایتان را هم رفتید به شاه گفتید و شاه هم بعضیها را… بنده را هم خود شاه انتخاب کرده بعد هم رفتهاید مجلس حالا با همان مذاکراتی که شده رأی اعتماد گرفتید و یک حکومت قانونی هستید و باید مطابق قانون عمل بکنید و من که وزیر دادگستری هستم هیچ پاسبانی از من دستور نمیگیرد که کسی را توقیف کند و زندان هیچکسی را من بفرستم بهش قبول نمیکند. بایستی قرار توقیف باشد و مستنطق هم قرار توقیف را صادر نمیکند مگر اینکه پرونده باشد، حالا یک ماه میخواهد، دو ماه میخواهد. گفتم راهش همین است. خب هیئت دولت پیشآمدی شد که گفتند کارمندان دولت تقضای اضافه حقوق بکنند حق مسکن میخواهند. وزارت آموزش و پرورش آمد وزیر گفت که اینها سالیان دراز هست که حقوقشان ترمیم نشده باید ترمیم بشود. در همین موقع خب یک پورسانتاژی قرار شد که به همۀ کارمندان دولت اضافه بشود اما مثل اینکه وزارت نیرو یا شرکت نفت بود یکی از اینها خارج از میزان یک اضافاتی داده بود. من خودم در وزارت دادگستری مواجه شدم با اعتراض. آمدم در هیئت دولت، گفتم آقا یا مال دیگران را کم بکنید یا مال اینها را هم باید مثل آنها بکنید. بالاخره همه را یک روال کردند. اوایل مهر به من اطلاع داده بودند که دادگستری در صدد اعتصاب است از قبل آن دیگر برنامههایی بود. کارمندان اداری یک مطالباتی داشتند و مطالبات بهانه بود البته. وقتی آمدند پیش من واقعش این است که برخورد اولیۀ من با اینها یک برخورد خیلی محبتآمیزی نبود یک برخورد اتوریته بود، وزیر بودم. اینها خیلی ناراحت بودند و به من خبر دادند که ناراحت شدند. باز خواستمشان ایندفعه دیگر برخوردم برخوردم محبتآمیز بود. خب اینها سابقه هم داشتند که من بهشان کمک کرده بودم، آن برخوردی که پیدا کردم مجدداً باهاشان و حرفهایشان را که شنیدم و قول مساعدت بهشان دادم مسئلۀ اعتصاب در دادگستری منتفی شد. بههرحال کمیسیونهایی تشکیل دادم. تمام مطالعاتشان را جداً و منصفانه مورد مطالعه قرار دادم. در هیئت دولت هم از تساوی امتیازاتی که بایستی همۀ کارمندان دولت استفاده کنند، منجمله کارمندان دادگستری دفاع کردم، بالنتیجه آن موجی که در دادگستری برای اعتصاب به وجود آمده بود آن موج خاموش شد. آنجا در دادگستری آنموقع یک مطلب دیگر هم بود بهتان عرض بکنم و زمانی که صحبت از فضای باز سیاسی شده بود، متظاهرین مخصوصاً کسانی که در تظاهرات به پلیس حمله میکردند و اغتشاش ایجاد میکردند برخلاف گذشته به دادرسی ارتش نمیفرستادندشان، میفرستادندشان به دادگستری. سابقاً این اشخاصی که این نوع فعالیتها را داشتند و در تظاهرات بر خلاف قانون شرکت میکردند و به پلیس حمله میکردند، سابقاً اینها را میفرستادند دادرسی ارتش. نفهمیدم چطور شد یکمرتبه فرستادندشان دادگستری. دادگستری هم به جای اینکه عدم صلاحیت صادر کند اینها را پذیرفت و به جرائمشان رسیدگی میکرد ـ به اتهاماتشان رسیدگی میکرد. بعضی از قضات دادگستری که تسلیم رأی وزیر دادگستری نبودند و این متظاهرین را تبرئه میکردند، وزیر دادگستری اینها را از محل شغلشان به جای دیگر پرتاب میکرد. و خیلی چند نفری حالا خیلی کلمۀ زیادی است ـ شاید ده بیست سی نفر از قضات بدین ترتیب محل مأموریتشان تغییر پیدا کرده بود و از این بابت خیلی ناراحت بودند و اینها آمدند پیش من و شکایت داشتند. خب غالبشان یعنی همهشان شاگردان سابق من بودند، من حقیقتاً دیدم که دولت یک سیاست نرمشی دارد و بایستی محیط دادگستری را آرام کنم، هیچ راهی برای آرام کردن دادگستری نیست غیر از مدارا و مماشات و آب روی آتش ریختن. هیچ چارهای نداشتم چون دولت سیاستش سیاست توأم با اقتدار نبود، اگر دولت سیاستش توأم با اقتدار بود روشی که من داشتم حتماً غیر از این بود. بههرحال این قضات را بنده به یک صورتی راضی کردم و یک جو مساعدی در دادگستری باز به نفع من به وجود آمد. یکی دو سهتا از این قضات هم نمیدانم صحبتهایی کرده بودند بر علیه رئیس دیوان کشور، آنها هم…
س- آقای یگانه هنوز بود؟
ج- بله ـ آقای یگانه ماند. بله دیگر آقای شریفامامی هم تأییدش کرد و شاید هم من از کاندیدام آگاه شدند که بشیر فرهمند است و بشیر فرهمند هم فراماسون نبود، تمام فراماسونها تجهیز شدند. تجهیز شدند و آقای یگانه را نگه داشتند، من هم صحبتی نکردم. بههرصورت ما میرفتیم بازدید میکردیم در دادگاهها و قضات را جمع میکردیم و صحبت میکردیم ـ مواجه شدیم با عدم رضایت قضات نسبت به محکومیت انتظامی چند نفر از قضات. چند نفر از قضات محکومیت انتظامی پیدا کرده بودند به مناسبت اینکه آقای دکتر یگانه شکایتی ازشان کرده بود که شاید مثلاً رعایت حیثیت رئیس دیوان کشور را نکرده بود، یک همچین چیزهایی بود. بنده هیچ دخالتی در کار تجدید نظر ـ رسیدگی تجدید نظر انتظامی نسبت به آرای محکمۀ انتظامی نسبت به اینها نکردم. اما تصادفاً محکمۀ انتظامی همۀ اینها را تبرئه کردند. در محکمۀ تجدیدنظر انتظامی همه اینها را تبرئه کردند و ما مواجه شدیم با یک همچین پیشآمدی هم. خب از این بابت هم خوشوقت شدیم که باز یک آتمسفر مساعدی است. اما این را من بهتان بگویم، منی که سابقه داشتم در دادگستری سابقۀ خوبی هم داشتم، دارم فاکتها را میگویم و خیلی متأسف هستم که در مقام اجبار برای اظهار فاکت بعضی اوقات یک چیزهایی که خوب است از خودم میگویم ولی باور کنید باورم هست این مطالب، حالا ممکن است اشتباه هم بکنم اما هیچگونه چیزی نمیگویم ولی در دادگستری بنده را دوست میداشتند، به من علاقهمند بودند و شاید مرا هم برای دادگستری یک موقعی یک امیدی میدانستند که دادگستری را بتوانم اصلاح بیشتری بکنم. خب من با این سابقهای که داشتم فکر میکردم دادگستری دیگر مأنوسترین خانههایی است که بهش وارد شدم. اما توی این اجتماعاتی که میرفتم و به قضات برخورد میکردم، آقای لاجوردی خیلی جای تعجب است ـ من نگاهها را نگاههای بیگانه میدیدم. من که فکر میکردم حالا مواجه میشوم با نگاههای یک مشت دوست یک مشت آدمی که حالا خوشوقت هستند که من باهاشان برخورد کردم ولی این نگاهها نگاه بیگانه بود. اساساً آتمسفر عوض شده بود. اصلاً دیگر هیئت حاکمه قابل قبول نبود برای یک جامعه و برای ادمینستریشن. این یک مطلب، اینکه گفتم ساواک هیچ گزارش اوضاع و احوال را نمیداد همین است. بههرصورت بنده با برخوردهایی که داشتم خب آن نزدیکی گذشته و روح مسالمت و روح بههرحال سازندگیام را که بهشان باز تجدید خاطره برایشان میشد موجب میشد که باز هضم میکردند و قبول دارند. رفتم در دادسرای تهران و تمام قضات را جمع کردم و بهشان گفتم وظیفهتان چی هست. گفتم الان شما در یک موقع حساسی قرار گرفتهاید. جامعه یکی از دردهاش و یکی از گرفتاریهایش فسادی است که بهش مستولی شده است. و جراحی که میتواند این درد را عمل کند و این جراحت را التیام بدهد شما هستید و شما هم تشنۀ همیشه اینکار هستید، حالا موقعی است که میتوانید بجنبید، میتوانید حیثیت دادگستری را مجدداً احیا کنید. با این حرفها خب یک امیدی به این دستگاه میدادم و یک حرکتی…
س- مؤثر واقع شد این حرفها؟
ج- بله ـ در دادسرای مخصوصاً تهران خیلی مؤثر واقع شد. آن مستنطقینی که به کارها رسیدگی میکردند مرتب با من تماس داشتند، مرتب پیشرفتهایشان را به من میگفتند از من کمک میگرفتند. حالا مثلاً یک چندتا از موردها را برایتان عرض میکنم که جالب است. اولاً حکومت نظامی که تشکیل شد شروع کردند یک عده را گرفتن به نام فساد.
س- وزرا را کی شروع کردند گرفتن، هویدا و وزرایشان؟ زمان شما بود؟
ج- آن بعد از من بود. زمان بنده….
س- اینها را فرمودید میگرفتند در چه سطحی بودند؟ سطح وزیر بودند…
ج- ساربانها را گرفتند، عرض کنم که نصیری را گرفتند، رحیمی را گرفتند، عرض میشود که…
س- رحیمی مال اصناف و معاون فرمانداری.
ج- مال اصناف بود گرفتند. خرم را گرفتند، یک عده از اینطور آدمها را گرفتند.
س- خب این جدا بود از هیئت دولت یعنی…؟
ج- حکومت نظامی گرفت، رئیسالوزرا دستور داده بود.
س- ولی سرکار بهعنوان وزیر دادگستری هیچ در جریان نبودید؟
ج- مطلقاً بنده تسلیم اینکار نمیشدم. بنده میگفتم حکومت نظامی فقط اشخاصی را که مخل نظم و آسایش هستند، حکومت نظامی فقط این آدمها را میتواند بگیرد و الا کسانی را به نام اتهام به فساد نمیتواند بگیرد. بنده مخالف بودم. خب دادستان تهران خیلی با جدیت کار میکرد، نمیدانم چطور شد، پروندۀ خرم که او را هم حکومت نظامی گرفته بود در اختیار گرفت. یکی از مستنطقین… خرم متهم بود که با همدستی نصیری مخصوصاً یک چیزهایی را با استفاده از معافیت گمرکی وارد مملکت کرده، جرائم زیادی بهش نسبت میدهند که بیشترش با همدستی نصیری بود. اما مستنطق به من مراجعه کرد ـ مثل اینکه اسم مستنطق اسدپور بود اگر اشتباه نکنم بههرحال اسمش مهم نیست ـ به من مراجعه کرد گفت آقا مثل اینکه خرم قاتل است. گفتم چطور؟ گفت من در تحقیقاتی که رفتم در همان پارک خرم کردم به این نتیجه رسیدم که این کارگرانی که برایش کار میکردند پول نمیداده و بعد اینها مطالبه مزد میکردند اینها را میبسته با طنابهایی که میدانی است. طنابهای میدانی آورده بودند. و بعد این میزد، توی شکمشان، لگد میزده توی شکمشان و حتی به من گزارش دادند گفتند که یکی از این کارگران که لگد توی شکمش خورده این رودههایش ریخته بیرون و گفت آقا من سال پیش بازپرس بودم، حالا نمیدانم بازپرس کرج بوده یا همان بازپرس تهران، درست خاطرم نیست ـ گفت که ما دوتا جنازه توی راه پیدا کردیم که به همین ترتیب بود ـ که لگد تو شکمشان خورده بود و رودههایش ریخته بیرون. تاریخی که برای من نقل کردند که این دوتا کارگر را زده توی شکمشان تطبیق میکند تقریباً با همان تاریخی که آن جسدها را پیدا کردهاند. و به نظر من این قاتل است و این آدمها را کشته است. البته دادستان تهران بلافاصله میخواست بهرهبرداری کند و جنجال کند گفتم معاذالله ـ مطلقاً شما حق ندارید. جنجال کردن و حالا البته این چیزی بود که دولت شریفامامی میخواست ولی من حاضر نبودم حیثیت مردم را همینطور به سادگی به صرف یک برخورد چیز کنم. مستنطق تحقیقاتش را ادامه داد و اتوپسی کرد و آوردند و بالاخره معلوم شد که محقق است. بعد آنوقت به دادستان اجازه دادم گفتم این مطلب را ممکن است بگویی ضمن صحبتهایت و گفت این مطلب را. مطلب دیگر مربوط بود به رضایی. البته به اتکای والاحضرت اشرف و به اتکای اشخاص دیگر. والاحضرت اشرف این اواخر…
س- کدام رضایی؟
ج- علی رضایی. سوءاستفادههای سنگینی کرده بود و خب یکی از لقمههایی که افکار عمومی میخواست گرفتار بشود این بود. به من گزارش دادند که یک پروندهای این دارد در دادسرا که متهم بوده در آن پرونده ده میلیون تومان کلاهبرداری کرده. بعد چندبار هم خواستندش ـ هر مرتبه نوشته حضور اعلیحضرت شرفیابم و حالا از شرفیابی میآیم ـ خلاصه این از قدیم پرونده به جایی نرسیده. دادستان تهران خب او هم بالاخره میخواست جنجال بکند، او هم دلش میخواست صاحب…
س- کی بود دادستان تهران؟
ج- هاشمی بود. او را خودم منصوبش کرده بودم. به من گفت که این پرونده است. به نظر من ـ گفتم این پرونده که شکایت خصوصی که یک کسی آمده گفته ده میلیون کلاهبرداری کرده این همچین… گفتم حالا بههرحال دنبالش بروید و تعقیب بکنید و بعد هم البته دادم رسیدگی کردند و دیدم که پرونده استحقاق این است که رسیدگی بشود و سلب مصونیت بشود از رضایی دادم که همان روزهای آخری بود که در دادگستری بودم گفتم که رسیدگی کنند. اتفاقاً فراموش کردم بهتان بگویم ـ وقتی که من فلاح رستگار را از دادستانی کل برداشتم، نجفی را گذاشتم دادستان کل کردم. حقیقتش این است که نجفی را هم گذاشتم برای خاطر اینکه گفتم یک ترضیه خاطری برای شریفامامی است چون یک روابط خاصی این نجفی داشت با شریفامامی. دیدم یک ترضیه خاطری هم هست برای… پروندۀ رضایی را هم دادم گفتم که شما نگاه کنید ببینید که اگر قابل تعقیب است، تعقیب کنیم. او هم گفته بود بله. اما رضایی چیز دیگری بود مسئلهاش. یکروز ساعت چهار بعد از نیمه شب بود، نوکر خانۀ ما آمد به من گفت که ـ من خوابیده بودم، تازه هم خوابیده بودم یک ساعتی هم بیشتر نبود خوابیده بودم به من گفت که یک شخصی آمده و میگوید من خودم میخواهم فلانی را ببینم. من هیچ ملاحظات امنیتی نمیکردم. گفتم عجیب است خب ببریدش توی سالن و چای بدهید و تا من بیایم. من زود بلند شدم و بالاخره حمامی کردم و رفتم و گفت…
س- چهار بعد از نیمه شب بود؟
ج- چهار بعد از نیمه شب بود. دیگر تا من رسیدم چهارونیم پنج بعد از نیمه شب بود. به من گفت که آقا آمدهام به شما بگویم که رضایی چهکار میکرده. گفت رضایی به دست دکتر تسلیمی…
س- که وزیر بازرگانی…
ج- بله ـ یک تصویبنامهای برد در هیئت دولت. گفت در موقعی که حاجات مردم به آهنهای چهارده و پانزده و شانزده زیاد است. چون آهن چهارده و پانزده و شانزده را رضایی تولید میکند، این را گمرکیش را، سود بازرگانیاش را بردند بالا. اما آهن هفت و هشت اینها مورد احتیاج عمومی نیست و کارخانۀ ذوبآهن هم تولید میکند، اینها را بایستی پروتژه کنند و اینها را بایستی سود بازرگانیاش را ببرند بالا که مردم از آهن تولید داخلی بخرند. این درست برعکس کردند. و گفت کار دیگر هم رضایی میکند. گفت شما فکر نکنید که جنس را به قیمت رسمی میفروشد، قیمت رسمی را ایشان چک میگیرد، اما یک مبلغ دیگری را که تفاوت قیمت رسمی و بازار سیاه است، آن را سفته میگیرد. گفت این ده میلیون تومانی که شما الان در پرونده است این سفتۀ این است. یک معاملهای کرده و ده میلیون تومان سفته گرفته، آن خریدار هم حاضر بوده ده میلیون را بدهد اما آهن را تحویل نداده حالا ده میلیون را هم میخواهد بگیرد. بنده بلافاصله نوشتم
س- نفهمیدید خب این چه وقت آمدنی است که چهارونیم صبح برای همچین مطلبی…
ج- خب نمیخواست کسی ببیندش و شاید هم مرا هم نمیتوانست ببیند. برای اینکه من شش میرفتم از خانه بیرون. بنده بلافاصله آمدم به معاون وزارت بازرگانی ـ آقای اهری بود مثل اینکه، گفتم گفت آقا ما این را اطلاع داریم. گفتم زود این پرونده را تحقیق کنید برای اینکه یک مطالبی است که شما بایستی روشنش کنید ـ بگویید آهن چهارده و پانزده و شانزده مصرفش زیاد است، تصویبنامه صادر شده نحوه اینها را باید شما بگویید اینها را که عدلیه نمیداند. بههرصورت بنده دیگر نرسیدم اما میدانم که برادر شریفامامی شد رئیس هیئت مدیره بانک شهریار.
س- دکتر مهدی شریفامامی.
ج- بله ـ دوست بنده هم بود اما خب واقعیت را دارم بهتان میگویم. خب بنده واقعاً این چیزها را که میدیدم خب دیگر خیلی ناراحت میشدم. آن تصویبنامه را که برای تشکیل یک بازرسی بود با آن زحمت درست کردم. بعد آمدم تصویبنامۀ دیگری ببرم بتوانیم خسارت را ازش خواست بگیریم. بعد مسئلۀ رضایی است یکمرتبه من میبینم که میشود برادرش مدیرعامل بانک شهریار. درحالیکه رضایی با من ارتباط داشت بهتان بگویم ـ اینها همه آدمها با بنده ارتباط داشتند.
س- چهجور ارتباطی داشت؟
ج- برای خاطر اینکه توی دربار بود و بنده چهارصدهزار تومان سهم توی بانک شهریار داشتم. نودهزار تومان ـ من یک وقتی برای بچههایم توی کاغذ پارس سهم خریدم برای هر کدامشان نودهزار تومان. این تیمی کوچک ما آنموقع که من برای بچههای دیگر کاغذ پارس خریدم دنیا نیامده بود. وقتی آمد گفتم خب سهم این هم باید بخرم. آنموقع دیگر کاغذ پارس هم وضعش خراب بود ما هشتاد نودهزار تومان که سهم این بود گفتیم چهکار کنیم رفتیم چیز نورد خریدیم.
س- نورد شهریار.
ج- بله ـ عرض کنم که… انسان و شرف هم یک مطلبی است. بههرصورت چیز شد رئیس هیئت مدیره بانک شهریار. حالا پیشامدهای دیگر هم دارد میشود. یک شب که هیئت دولت داشت تشکیل میشد آزمون گفت که اعلیحضرت احضار کردند امشب، باید یک عده از وزرا بروند حضور اعلیحضرت.
س- چرا او گفت مگر نخستوزیر نبود؟
ج- نه ـ نخستوزیر مثل اینکه رفته بود یک جلسهای، یکجایی رفته بود و نبودش ـ در یک تشریفاتی شرکت کرده بود نبودش. ساعت شش بود، شش و نیم هفت بود بلند شدیم و بنده بودم و آزمون بود و مثل اینکه نهاوندی هم بود، عاملی هم نمیدانم بود یا نبود بههرحال وزرا همه نبودند. رفتیم با غشاه و با هلیکوپتر…
س- کجا؟باغشاه؟
ج- باغشاه ـ با هلیکوپتر رفتیم، هیچ هم لازم نبود. با اتومبیل میرفتیم زودتر هم میرسیدیم. گفتند با هلیکوپتر بروید. با هلیکوپتر رفتیم سعدآباد و رفتیم شرفیاب شدیم. جلسهای بود خب شریفامامی بود و بنده بودم و نهاوندی بود و گنجی هم بعد آمد، عاملی هم مثل اینکه بود و رئیس ساواک بود، رئیس شهربانی بود، رئیس ستاد بود، اویسی هم مثل اینکه بود ـ فرماندار نظامی بود. شهبانو هم بود و اعلیحضرت هم بود. اعلیحضرت و شهبانو آنجا نشسته بودند، بنده اینجا نشسته بودم، شریفامامی آنجا بقیه هم اینجا. صحبت شد اعلیحضرت گفت که خب ما محرم در پیش داریم و چهکار باید بکنیم. حقیقتش این است که بنده آن جلسه را مناسب اینکه اظهارنظری بکنم ندیدم و درست هم بود. اینهایی که شریفامامی آورده بود و به نام وزیر انتخاب کرده بود همه از یک تیم نبودند. حالا فراماسونها چرا ـ اما حتی فراماسونها هم همهشان با هم یکی نبودند حتی. بنده یک مطلب فقط گفتم. گفتم اعلیحضرت من فکر میکنم قبل از همهچیز ما خودمان را باید بسازیم. گفت یعنی چه؟ گفتم همهمان خودمان را باختیم. همان حرف مخالفین را داریم میزنیم. خب آخر اگر حرف مخالفین را قبول داریم که دیگر این حرفها چیست. ما اولاً بایستی روحیۀ خودمان را احیا کنیم. روحیۀ خودمان را اول احیاء کنیم و بدانیم که اگر بدیها و زشتیهایی هست خیلی کارهای خوب هم انجام شده و ما الان موقعی است که از این خوبیها دفاع کنیم. آنها دارند این زشتیها را… ما تسلیم میشویم میگوییم بله همه کارهای زشت را… گفتم که بایستی با قدرت مواجه بشویم و البته ضمناً اصلاحات هم بکنیم. من همین سربسته همین اندازه گفتم. خب نهاوندی بله مبارزه با فساد و یک حرفهای کلی زد. آزمون پیشنهاد اینکه اساساً یک شورای انقلاب درست بشود و اعلیحضرت خودشان رهبری انقلاب را پیش بگیرند.
س- انقلاب چندم؟
ج- خلاصه یک عده را بگیریم و اعدام کنیم و خلاصه یک برنامۀ انقلابی و شورای انقلاب.
س- موضوع اعدام هم گفت؟
ج- بله ـ یادم میآید مقدم بهش گفت که خب شما خودتان اولین آدمی هستید. میدانید آزمون از اعضای ساواک بود، یعنی عضو ساواک بود، کریرش کریر ساواک بود. اما توی باند مقدم نبود ـ باند مقدم باهاش مخالف بود و این است که من میگفتم حرف نباید زد برای خاطر اینکه یک وقت دیگر هم در جلسۀ هیئت دولت آزمون به ارتش حمله کرد و وقتی که آزمون از کابینه رفت بیرون همین دو حرف موجب شد که گرفتندش و به من گفتند که مقامات ارتشی بهش میگویند مظفر فیروز کوچولو ـ مظفر کوچولو. حتی پرونده برایش درست کردند، نمیدانم واقعاً تا چه حدودی آن حرفهایی که راجع بهش میزدند درست بود. که ارتباط داشته با لیبی، چین. فکر میکنم بیشتر این حرفها ناشی از همان پوزیسیون آن شبش بود که شورای انقلاب درست بکنیم و بعد چیزی که به اعلیحضرت. بههرصورت جلسه خیلی طول کشید و در همین زمینهها…
س- شهبانو چی میگفتند؟
ج- چیز خاصی نمیگفت ـ اما موقعی که شام میشد یک مطلب جالبی هست.
س- موقع چی شد؟
ج- موقع شام
س- برای شام پس آنجا بودید.
ج- بله موقع شام ـ شام هم آنجا خوردیم دیگر ـ مثل اینکه میز اعلیحضرت و علیاحضرت اینجا بود با نخستوزیر و من هم مثلاً با چند نفر دیگر اینجا بودیم. من با اعلیحضرت شام نمیخوردم ـ دو سهتا میز گذاشته بودند ـ یک میز بزرگ نبود. دیدم یکمرتبه اعلیحضرت میگویند «چه کنم؟ چه میتوانستم بکننم؟ آمدند گفتند که دبیرکل با نخستوزیر نمیسازد.» بیچاره میخواست در دقایق آخر هم باز از دل من دربیاورد. نمیدانم آنجا کسی صحبت کرده بود که حیف شد رستاخیز به هم خورد. نمیدانم کی واقعاً کسی همچین حرفی زد ولی لابد یک همچین حرفی زدند. من هیچچیز نگفتم، هی دو سهمرتبه… گفتم اعلیحضرت دبیرکل با نخستوزیر اختلافی نداشت، این نخستوزیر بود که بایستی از دبیرکل کمک میگرفت، الهام میگرفت ـ خب نخواست. دبیرکل کارش را میکرد. او باید تکیه کند به حزب، به دبیرکل نکرد اعلیحضرت بیشتر از هر کسی میدانید که من آمبیسیون نداشتم. کی در این مملکت شاهد این است که من هیچ قدمی، آمبیسیونی داشتم برای اینکه بخواهم نخستوزیر بشوم و از هر کسی بیشتر اعلیحضرت نشانهای در رفتار من دید برای اینکار؟ کارم را داشتم میکردم. بله بههرحال تا دیروقت آن جلسه بود. یک و دو بعد از نیمه شب بود ـ دیگر بلند شدیم و حتی چون حکومت نظامی هم بود ما را اسکورت کردند. با اسکورت آوردند خانه و رسیدیم.
س- حالا چقدر مانده به آنموقعی که سرکار استعفا دادید؟
ج- خیلی هنوز مانده است. عرض میشود که ـ میخواهم همۀ حوادثی که اتفاق افتاده برایتان بگویم. خب قیمت گندم را شریفامامی برد بالا، کمکی به کشاورزان باشد.
س- روی حسن نیت کار میکرد شریفامامی؟ یعنی واقعاً آنچه کرد این چیزی بود که به فکرش میرسید؟
ج- بله ـ بله ـ نبایستی بیانصافی کرد. کوشش میکرد. حالا یادتان هست توی مجلس گفت شریفامامی امروز شریفامامی بیست روز پیش نیست.
س- خیلی تهمتهایی میزنند که ایشان اصلاً عامل انقلاب بود و نمیدانم… یعنی میخواست انقلاب بشود.
ج- خب عامل واقعاً مؤثر بود. نخیر من نمیتوانم بگویم، من باور نمیتوانم بکنم. بالاخره رفتارش فرصت دادن به نمایندگان مجلس برای خاطر اینکه آن حرفها را بزنند البته مؤثر بود در اینکار… بله میل دارم هر پیشآمدی شده برایتان عرض کنم. جلسات دولت بیشتر راجع به مبارزه با فساد صحبت میشد.
س- آن جلسه به آن ترتیب تمام شد و…
ج- نخیر تمام نشد. در آن جلسه قرار شد که بنده یک طرحی برای مبارزه با فساد باز بدهم. اولاً قبل از این جلسه بنده به همین نمایندگان مجلس مخصوصاً اقلیت نوشتم، به رئیس مجلس نوشتم این آقایونی که این همه از اشاعۀ فساد در مملکت صحبت میکنند در روزهای معین ما قضات دادگستری را میفرستیم در مجلس خواهش میکنیم بیایند اطلاعاتی که دارند بگویند. گذاشتمشان (؟؟؟) و گفتم بگویید آقا ـ آخه شما که میگویید خب بگویید با نشانی با قرینه ـ بگویید ما دنبالش میرویم. البته هیچکس عکسالعمل نشان نداد و هیچکس حرفی نزد. خب به روزنامهنویسها هم گفته بودم که آقا هر چی خبر دارید بگویید ـ آخه دادگستری کف دستش را بو که نکرده، این آدمها که صبح میآیند تا دو بعد از ظهر کار میکنند، شب هم دنبال زندگیشان هستند اینها که خبر ندارند از همه جا، بهشان بگویید. آن شب قرار شد که من یک طرحی برای مبارزه با فساد تهیه کنم. خب حالا هم فکر کردم آخه مبارزه با فساد آنچیزی که الان اشتهای مردم است این است که آدمهایی که مشهور و معروف هستند به فساد، اینها را بگیرندشان.
س- اعدامشان کنند.
ج- حالا اعدام نه ـ حالا بگیرندشان ـ نه اعدام که بنده نمیتوانستم بکنم و نمیکردم بیخود. حالا اینها را بگیرندشان. خب برای اینکه اینها را بگیرند باید بشناسندشان، باید پرونده داشته باشند، دلیل داشته باشند. فکر کردیم که اینکار موکول به همان کار بازرسی است که البته بنایش را گذاشته بودم و مشغول بودند ـ کمیسیونهایی مشغول بودند. گفتیم خب حالا عجله بیشتر هست که یک عده سر گنده، یک عده آدمهایی که معروف هستند به فساد اینها گرفته بشوند. بنده یک طرحی خودم فکر کردم و بعد چند نفر از همکاران دادگستری را خواستم و این طرح را تهیه کردند. البته بشیر فرهمند مخالف بود و میگفت بابا این خلاف اصول است و من موافق نیستم. بهش گفتم آقا شما نمیبینید؟ حالا برایتان توضیح میدهم اصلاً چی بود. بنده در این طرح پیشبینی کردم که نمایندگان افکار عمومی کانون وکلا، عرض کنم که نویسندگان روزنامه، آنهایی که جنبه رپرزانتاتیو مخصوصاً در آنموقع دارند، فکر عمومی را منعکس میکنند. اینها با شرکت دادستان کل یک جلساتی تشکیل بدهند در شهرستانها با نمایندۀ دادستان استان. جلساتی تشکیل بدهند و اشخاصی را که مشهور هستند و یک قرائنی در دست است که اینها سوءاستفاده کردهاند و به خزانۀ عمومی دستبرد زدند، منافع عمومی را غصب کردند، اینها را معرفی کنند، دادگستری، مراجع صلاحیتدار این اشخاص را میتواند به مدت چهار ماه در اختیار بگیرد. و بعد برود تفتیش کند اگر واقعاً دید اینها کار بدی کردند، کار زشتی کردند کار خلاف قانونی کردند خب پروندهشان را میدهند به دادگستری، اگر هم نیست معذرت ازشان میخواهد و اینها. و گفتم این هم یک غرامتی است که بالاخره اشخاص باید بپردازند برای تسکین افکار عمومی. این طرح را آوردم آقای بشیر فرهمند میگفت آقا من مخالفم. بازرسی کارش را بکند و پروندههایی که درست تهیه بشود ـ بعد آدمها را بگیرند و حبس کنند و ببرند محاکمه کنند. اینکار معنا ندارد. گفتم آقای بشیر شما توجه نمیکنید مملکت در حال غلیان است و به من در دولت میگویند که آمریکاییها گفتهاند که شما یک ماه وقت دارید، البته من به آن مطلب اهمیت نمیدادم ولی این نشانۀ این است که تا یک ماه دیگر اصلاً مجال نیست برای کار. گفت خب بههرحال شما میخواهید ـ یک دستی هم برد توش از نظر تنظیم و عرض کنم هماهنگ کردنش با قوانین دیگر، چون من خیلی بهش اعتقاد داشتم و اعتقاد دارم. بعد کانون وکلا ـ چون کانون وکلا هم در آنموقع دعوی میکرد که قوانینی که بایستی وزارت دادگستری تهیه میکند با نظر کانون وکلا باشد. گفتم بسیار خوب.
س- آقای نائینی بود؟
ج- نخیر ـ نه دیگر حالا موقعی است که نزیه است.
س- آقای متیندفتری چهکاره بود؟
ج- نه متیندفتری نبود. نزیه بود. من متیندفتری را ندیدمش ـ حالا بهتان برخوردی هم که با کانون وکلا داشتم بهتان عرض میکنم. نزیه را هم خواستم و گفتم آقا بفرمایید این دست و آن دست کرد و گفت که ما خودمان طرحی داریم. گفتم بدهید. آنها هم هرگز طرحی ندادند البته. گفتم طرحی بدهید من خیلی عاشقم که طرح را بدهید. آن چیزی که به نظرم رسید این است. البته شهاب فردوسی را هم چون عضو کانون وکلا بود دعوت کردم.
س- کدام شهاب؟
ج- شهاب فردوسی معاون وزارت دادگستری یک وقتی بود.
س- شهاب فردوس معرف که عضو حزب توده و اینها.
ج- نه ـ جزو حزب توده نمیدانم بود یا نبود. شاید هم بود. بله بههرحال، و اتفاقاً با من هم روابطش خوب نبود اما واقعاً در این برخوردی که باهاش داشتم دیدم چقدر انسان است. خیلی من واقعاً خجالت میکشم برای اینکه روابطمان سابقاً باهاش خیلی خوب نبود. ولی دیدم که بیچاره گفت که مملکت گرفتار است، وزیر دادگستری یک همچین فکری به نظرش رسیده، ما هم که فکر دیگری به نظرمان نمیرسید چرا نشود ـ باشد حالا چه اشکال دارد، اشخاص غرامت هم بدهند خیلی واقعاً جنبۀ انسانی قضیه را رعایت کرد و موافقت کرد. خب ما فکر کردیم حالا آن طرحی که آن شب قرار شده ما تهیه کنیم، واقعاً دیگر غیر از این کاری نمیشد کرد. هیچ غیر از این نمیشد کاری کرد. حالا نمیدانستیم در مجلس هم اصلاً قبول میشود یا نمیشود. ولی غیر از این کاری نمیشود کرد. غیر از اینکه بگویم آقا حرف مردم، آدمهایی که نمایندۀ افکار عمومی هستند هر کی را بگویند دادگستری میگیرد، منتهی موقت است اگر جرمی دارند تعقیبشان میکنیم هیچ غیر از این دیگر کاری نمیشد کرد. بردیم در هیئت دولت، آقای شریفامامی گفت: «خب این کاری است که فرماندار نظامی میکند.» گفتم آقا بنده مخالفم فرماندار نظامی بکند. فرماندار نظامی کی است؟ یک آدمهایی تعقیب کنند پول ازشان بگیرند نگیرندشان و یک آدمهای دیگری را بگیرندشان بگویند پول بدهید تا ولتان کنیم؟ نمایندگان افکار عمومی من و شما نیستیم، فرماندار نظامی کی را میگیرد؟ من و شما میگوییم میگیرد، بنده که نه خودش میگفت. آخه این را یک عدهای که نمایندۀ افکار، عمومی هستند. بههرحال اینها انقلاب زیر دستوپایشان دارد حرکت میکند، اینها روی انقلاب هستند اینها میآیند میگویند خب اینها را بگیرید. خب البته گفت نخیر ما قبول نداریم و اینها.
س- توی هیئت دولت کسی بود که با شما موافقت بکند؟
ج- نخیر ـ نخیر
س- هیچکدام؟
ج- نه ـ نه اصلاً میدانید تیم وقتی نباشد همین است.
س- هیچکدام از اینها با شما همفکر نبودند؟
ج- نخیر
س- حتی مثلاً نهاوندی؟
ج- نخیر ـ آهان مطلب نهاوندی را بگویم. نهاوندی در همین موقعها هویدا استعفا کرده بود و نهاوندی فکر میکرد که وزیر دربار بشود. در صدد بود که استعفا کند. من اولاً نمیدانستم واقعاً مطلب این است که دنبال وزارت دربار… بعدها اردشیر زاهدی به من گفت. من فکر میکردم که این با شریفامامی میخواهد قهر کند و من به شریفامامی تلفن کردم که آقا تلفن کنید و التیام کن و اینها ـ من واسطهای بودم که اینها با همدیگر آشتی کنند. بههرحال، شما ملاحظه کنید اختلافنظر ما با شریفامامی چی بود. در هر قدمی که من برمیداشتم مواجه بودم با خودخواهی و اصلاً بیاطلاعی و بیسوادی و بیذوقی این در کار سیاست. من واقعاً میدیدم دیگر اصلاً هیچ مارژی ندارم برای فعالیت و چه بکنم. تا مسئلۀ چیز پیش آمد. دو مسئله پیش آمد یکی قانون اجتماعات را که داشتیم تهیه میکردیم، من خودم به عهده گرفتم و آن قانون تأمین اجتماعات را فراهم کردیم به یک صورت دموکراتیک که اجتماعات در چه شرایطی و به چه صورتی تشکیل بشود. فکر میکردیم چه اسمی بگذاریم رویش. گفتیم اسمش را میگذاریم قانون تأمین آزادی اجتماعات، آزادی اجتماعات مطابق قانون اساسی قبول شده اما تأمینش بکنیم اسمش را گذاشتیم قانون تأمین اجتماعات. ما بردیم در مجلس بنده امضا کردم باید امضا میکردم. وزیر کشور امضا کرد ـ حالا وزیر کشور… من فکر کردم واقعاً با لباس سربازی وزیر کشور نرود توی مجلس. بنده رفتم دادم به مجلس ـ گفتم برای اینکه آزادی اجتماعات به صورت صحیحی، منظمی تنظیم بشود یک قانونی ما یک طرحی تهیه کردیم به نام قانون تأمین اجتماعات و آنجا هم ذکر کردم که این فقط یک بهانهای است، یعنی شما طرح دولت را یک بهانهای بدانید برای خاطر اینکه یک مقرراتی تنظیم بشود بنابراین هیچ روی هیچ یک از این موارد و مقررات ما تعصب نداریم ـ هر چی میخواهید تغییر بدهید مینشینیم با هم صحبت میکنیم. منظور ما این است که آزادی اجتماعات مطابق مصلحت جامعه تأمین بشود. یک راهحلهایی ما به نظرمان رسیده تو اینجا ذکر کردهایم حالا شما میخواهید تغییر بدهید؟ تغییر بدهید. ما هیچ تعصبی نداریم بحث میکنیم. آقای پزشکپور ـ حالا من لایحه را دادم به رئیس مجلس هنوز کسی اصلاً از مضمونش اطلاع ندارد بلند شد گفت که این طرح خلاف قانون اساسی. بنده رفتم پشت تریبون گفتم آقا کجای این قانون خلاف قانون اساسی است. شما نخواندهاید. حالا موقعی که من این مطلب را میگفتم که شما نخوانده قانون را (؟؟؟) صدایم را بلند کردم. خب البته آنها هم بهانهجویی کردند و بله و اعتراض و اینها و بنده هم از مجلس آمدم بیرون. خب این یک واقعه بود. بعد دولت در مقابل استیضاح قرار گرفت راجع به مسئلۀ سینما رکس آبادان. حالا بنده مرتب هر روز صبح، ظهر، شب راجع به سینما رکس آبادان تماس دارم و گزارشهایی که میرسد حکایت از این میکند که یک مردی آمده یک حرفی زده و هیچ دلیلی که تأیید بکند نیست. مصاحبه را هم که بهتان عرض کردم ـ بعد حالا دوتا سؤال از دولت کردند یکی آن دانشی بیچاره نماینده مجلس بود که او ارتباط هم با ساواک داشت. یکی دیگر هم سؤال کرد. نمیدانم استیضاح کردند یا سؤال کردند… سؤال کردند. بنده دیدم که خب دولت باید جواب بدهد. این است که دادستان آبادان را خواستم گفتم یک گزارشی بده. گزارشی داد و آورد. این گزارش را در کمیسیون امنیت ـ بنده کمیسیون امنیت دعوت کردم و گفتم این است ـ دادستان عین جریان را… که گفته این آدم بوده رفتیم تحقیق کردیم دروغ بوده گفته فلان… هرچی او گفته بوده هر چی چیز کرده بوده قدم به قدم هر چی گفته… آنجا مقدم بود. گفت آقا دادگستری همهاش میخواسته ثابت بکند که این حرف دروغ است. گفتم نه دادگستری نمیخواسته ثابت بکند که دروغ است. دادگستری دنبال دو چیز است. یکی میبیند شرکای این معاونین کی است. یکی ببیند درست است یا درست نیست.
Leave A Comment