روایتکننده: آقای دکتر محمد باهری
تاریخ مصاحبه: 14 آگوست 1982
محلمصاحبه: شهر کان ـ فرانسه
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: 31
بله، آقای شریفامامی آنجا عصبانی شد که «آقا این رسم تحقیق نیست و باید دادرسی ارتش تحقیق کند.» گفتم منظورتان چیست؟ منظورتان این است که شکنجه کنند مردم را؟ چه شکنجه؟ اینکه خودش اقرار کرده. گفتم از این مرد چه میخواهید؟ این اقرار کرده. مسئله این است که ما بایستی برویم دنبال این اقرار ببینیم این درست است یا درست نیست. آنچه کوشش کردیم تا حالا تأیید نشده چه میگویید؟ خلاصه آنجا با هم در افتادیم. بنده یکی دو روز بعد به مناسبتی رفتم پهلوی شاه… آهان اینجا بهتان عرض کنم ساواک شروع کرد با من درافتادن. من یک مصاحبهای کردم راجع به زندانیان سیاسی. گفتم زندانیان سیاسی آنهایی که… آهان مصاحبه تنها نبود باید قبلاً توضیح بدهم. خیلی اشخاص مراجعه میکردند به نخستوزیر، از زندانیان سیاسی و میگفتند که، یعنی کسان زندانیان سیاسی برای آزادی خودشان اقدام میکردند. نخستوزیر به من ارجاع کرد خانوادههای اینها میآمدند توی پشت اتاق من جمعیت بود. بنده یک جلسهای تشکیل دادم، نمایندۀ ساواک، نمایندۀ شهربانی، زندان و همین اشخاصی که به نام حقوق بشر اقدام میکردند.
س- کیها بودند اینها که عضو حقوق بشر بودند؟
ج- آقای نزیه بوده و آن آقای عرض کنم که صدر حاج سیدجوادی بود و میناچی بود و آن لاهیجی بود و اینها بودند میآمدند. بنده آنجا به آقایون گفتم کسی که کمونیست بوده، کسی که تروریست بوده بنده نمیتوانم کاریشان بکنم، بدانید شما تروریست و کمونیست را بنده کاریش نمیتوانم بکنم. اما کسان دیگر را بنده توصیه میکنم که وسایل عفوشان را فراهم بکنند. خلاصه آنجا بحث کردیم و گفتم که نمیتوانیم همه اینها را عفو بکنیم و مشکل است، حالا برای چهارم آبان یک عدهای ولی کوشش میکنیم به تدریج عدۀ زیادی را عفو بکنیم. روز بعد مقدم به من گفت که آقا شما حرفتان درست است. اینهایی که زندان سیاسی هستند غالباً نظیر همین آدمهایی هستند که دارند حرف میزنند و صحبت میکنند. اینها آزاد باشند و آنها… خلاصه گفت که ما ترتیبی دادیم در حدود یک هزاری ـ هزارودویست نفری آزادی میشوند. گفتم بسیار خوب. آمدند یک مصاحبهای هم با من کردند. من هم در همین زمینه صحبت کردم و صحبت بهاصطلاح تجدید حیثیتشان را و اینها هم کردم. ساواک به من تلفن کرد گفت ـ همین آقای ثابتی ـ گفت آقا تمام دستگاه ما…
س- بود آنوقت ثابتی؟
ج- ثابتی بود آنوقت ـ تمام دستگاه ما رنجیدهاند از این مصاحبۀ شما و میگویند این اشخاصی را که ما گرفتهایم تمام آدمهایی هستند که برخلاف مملکت و مصالح مملکت فعالیت میکردند صحبت کتاب خواندن و اینها نیست. گفتم خب بنده که در آن جلسه گفتهام آدمهایی که تروریست بودند و آدمهایی که بر خلاف مصالح مملکت فعالیت کردند، کمونیست بودند من آنها را که نگفتم عفو بکنند. رئیس خود سازمان شما گفته غالب این اشخاصی که گرفتار هستند نظیر همین آدمهایی هستند که حرفها را دارند میزنند. گفت نخیر اینها خیلی ناراحت شدند ـ رفقای ما و همکاران ما ـ و ما مجبوریم یک گزارش شرفعرضی تهیه کنیم. گفتم گزارش شرفعرض را تهیه کنید بگویید به وزیر دادگستری هم گفتم، وزیر دادگستری گفت من برای ادارۀ دستگاهم ناچارم مماشات کنم.
س- این موضوع استعفای دستهجمعیشان است؟
ج- کدام؟ مال ساواک؟ نه استعفای دستهجمعی نبود ـ نه اعتراض کرده بودند. ضمناً حضورتان عرض کنم در همین موقع یکی از قضات که آدم ناراحتی بود، داشته توی دادگستری میرفته یکی از آژانها ـ پلیسها کیفش را میگیرد فکر کرده توی کیف این مثلاً اوراقی هست بیانیهای هست. بهش برمیخورد و اعتراض میکند و خلاصه آمد نشست توی صحن دادگستری زیر ساعت دادگستری و همه را دور خودش جمع کرد. گفت تا موقعی که وزیر دادگستری نیاید معذرت از من نخواهد من نمیروم. حالا جمعیت هم درست کرده بود و شروع کرد نطق کردن و همین غالب از زمامداران انقلاب هم آنجا بودند و تهییج میکردند و تحریک میکردند. یادم هست یکی از آدمهایی که تحریک میکرد آنجا که بعداً نفهمیدم چطور شد بیچاره توی اینکار انقلاب به جایی نرسید تابنده بود.
س- تابنده؟
ج- تابنده بود بله. دارد نطق میکند و صحبت میکند. بنده با نزیه ـ نزیه را نمیشناختم ولی روابطی پیدا کرده بودم و در نتیجه آمد و شد توی کانون وکلا که حالا بعداً برایتان خواهم گفت جریانش را ـ نزیه را خواستم و گفتم آقای نزیه شما بروید و اینها را راضیشان کنید. نزیه رفت و آمد و گفت من نمیتوانم باید خودتان بیایید. آنها فکر کردند من نمیآیم، من بلند شدم رفتم. حالا جمعیت هم در حدود هشتصد نهصد نفر آدم و آنجا جمع شده و این هم کار خیلی جسورانهای بود. بنده رفتم آنجا و اینها شروع کردند نطق کردن بنده آنجا صحبتی کردم و نطق کردم و گفتم معلوم است که اگر کسی به قاضی دادگستری توهین بکند من مدافعاش هستم و اگر این آدم از دولت باشد من از طرف دولت معذرت میخواهم بدین ترتیب غائله را خاتمه دادم. این اقدام من که خاتمه دادم و الا خب جنجال میشد حریقی ایجاد میکنند اصلاً، یک جنجالی آدم کشته بشود آنجا. غائله را خاتمه دادم و… البته اینها یک اقداماتی بود که ـ اقدامات اصولی که نبود دولت یک مشی صحیحی که نداشت، ما امروز و فردا را داشتیم میگذراندیم این وضعیت، وضعیت صحیحی نبود ولی خب من باید امروز و فردا را بگذرانم دیگر. این مشی من که نسبت به قضات اینطور ملایمت بود، مصاحبهای که کرده بودم راجع به زندانیان سیاسی، ساواک را برانگیخته بود. البته گفتم گزارش را ما میدهیم بهشرفعرض ـ گفتم گزارش را بدهید بهشرفعرض برسانید و بگویید وزیر دادگستری بهش گفتم، گفته من به این کارهایی که کردم غالبش اعتقاد ندارم ولی برای اداره دستگاهم ناچارم اینکارها را بکنم، بهشان بگویید، بگویید گفتم به وزیر دادگستری. بعد هم دومرتبه یک خبری منتشر کردند که معلوم بود ساواک بود. اسوشیتدپرس ـ یونایتدپرس یا اسوشیتدپرس ـ خبر داد که وزیر دادگستری محرمانه با جبهه ملی ملاقات کرده. اصلاً معلوم بود که ساواک دو قسمت است. مقدم به من تلفن کرد گفت همچین است. گفتم این خبری است که دستگاه شما داده شما خبر ندارید؟
س- رؤسای دو قسمت معلوم بود کیها هستند؟
ج- خب بله مقدم بود و دیگری ثابتی بود دیگر.
س- اختلاف با هم داشتند؟
ج- خب بله، ثابتی کوش سابق بود چیز سابق بود مقدم هم یک چیز تازهای بود. گفت که نبوده؟ گفتم نخیر، گفتم ما با جبهه ملی ـ جبهه ملی نزیه است و صدر حاجسیدجوادی است و میناچی ـ در یک جلسهای که دادستان کل بود، رئیس شهربانی بوده، ستاد ارتش بوده اینها بودند نشستیم صحبت کردیم ولی ملاقات نداشتیم گفت پس تکذیب کنید، گفتم خب معلوم است تکذیب میکنم. تکذیب کردیم که ما با جبهه ملی ملاقات نداشتیم. بعدها هم شروع کردند حرفهای زشت که فلانی ثروت دارد. گفتم ما ثروتی نداریم ما هر چی داریم… این را یک روزنامهای که منسوب به خودشان بود نوشته بود، بعد هم داده بودند توی خواندنیها هم نقل کرده بودند.
س- کدام روزنامه نوشته بود؟
ج- یک روزنامه بود ـ حالا اسمش بعداً خاطرم… یک روزنامهای بود منسوب به ساواک بود. یکی از این بچههایی بود که روزنامهاش خوانده نمیشد. پول ساواک اصلاً محل حزبش و محل دستگاهش را و اینهاش را اداره میکرد و میآمد پیش من و میرفت، آدمی بود که میآمد به من بهاصطلاح احترام میگذاشت و تکیه میکرد که بعد دستگاههای ما بهش (؟؟؟) شده بود که این حرفها چیست؟ گفت خب بله به ما گفتند و… بله بههرحال ـ آدم وقتی بههرحال توی فعالیت سیاسی است، فحش هم باید بشنود، اهمیت نمیدادم. در هر صورت من رفته بودم پیش شاه و از ساواک شکایت کردم. گفتم ساواک این کارها چی است میکند. راجع به مثلاً گفتم سینما رکس آبادان گفت سینما رکس آبادان را میگویند دادگستری تمامش دفاع میکند و میخواهد بگوید اینکار درست نیست. گفتم دادگستری اینکار را نمیکند، دادگستری میخواهد یقین بشود. گفتم اعلیحضرت توجه داشته باشید سیصد و هفتاد هشتاد نفر، چهارصد نفر آدم کشته شده، این اگر محاکمه بشود، این آدم را به صورت محکوم بیاوریم جنجال میشود، میآیند ایراد میگیرند، این پرونده بایستی پروندۀ مطمئنی باشد نمیشود به سادگی این پرونده را به این صورت من بدهم. روز بعدش هم دیدم که از طرف ساواک یک گزارشی آوردند که باز تکرار میکند که این پسره مثل اینکه اسمش آشوری بوده ـ آتش زده و رفیقش هم جمشیدی نامی بوده و این جمشیدی هم که سابقاً ذوبآهن اصفهان کار میکرده بنابراین روسها دست در اینکار داشتند ـ بعد هم یک انگلیسی هم مثل اینکه با ساواک ارتباط داشت ـ این گزارش داده بود که خلاصه میخواست اینکار را بچسباند و بگوید تودهایها کردند. بنده که مدافع تودهایها نبودم اما آدم باید حقیقت بگوید. ممکن است تودهایها میکردند اما این نبوده جریانش. من میگفتم آقا شما چرا دارید این استثناء را قائل میشوید. سینماهای تهران را آتش زدند، همان دستگاهی که سینماهای تهران را آتش زده سینمای آبادان را هم آتش زده. آخه چرا نمیروید دنبال اینها، چرا یک چیز استثنایی میخواهید درست بکنید، خب اگر نمیتوانید ناتوان نیستید که نباید بسازید یک چیزی را که. برای بنده مسلم و روشن است و برای هر آدم منصفی روشن است که این کار ساواک نیست. اما همان گروه همان هیئت همان سازمان مدیریتی که این مسائل را دارد پیش میآورد همهجا را آتش میزند، آنجا را هم با یک وسائلی آتش زده. منتهی شما باید بروید دنبال آنها و آنها را تعقیب بکنید. این چیزی که آمدهاند و میگویند این چیز تأیید نشده، حالا واقعاً من به طور قطع هم چون میگویم ضبط میشود ما برایمان ثابت نشد، کوشش کردیم یک ماه و نیم نزدیک دو ماه کوشش کردیم و ثابت نشد. بههرحال ما در یک تضاد کلی با حکومت شریفامامی قرار گرفتیم. بنده یا بایستی میماندم و بالاخره دیگر اینموقع هم، در این زمان هم مثل زمان گذشته نبود، بالاخره تا یک حدودی ـ یعنی تا یک حدودی که نه دیگر ـ اصول دموکراسی باید رعایت بشود ـ وزیر را که نمیشد از کابینه بیرون کنند ـ یا باستی دولت استعفا کند، یا اینکه من خودم استعفا کنم و الا نمیشد. من حقیقتش دیدم که حالا یک کریز دیگری به وسیلۀ من به وجود بیاید معنی ندارد این است که کنار کشیدم… پیش شاه بودم و مذاکره کردیم. گفتم آقا ببینید من نیستم، من دیگر با این ترتیب… شاه گفت خب حالا با نخستوزیر باز چک کن باز ببین گفتم بله. البته خب شریفامامی هم دلش میخواست من بروم. او هم دلش میخواست من بروم برای خاطر اینکه نجفی را میخواست بیاورد. برای اینکه نجفی یک پروندهای داشت شریفامامی که آقای ابتهاج لابد بهش اشاره کرده مربوط به کمیسیونهایی ـ او که دادستان دیوان کیفر بود کمک بهش کرده بود.
س- نجفی کمک کرده بود؟
ج- بله ـ ما از دولت رفتیم کنار و عرض کنم…
س- یعنی استعفا دادید رسماً؟
ج- رفتم کنار، نرفتم دیگر. استعفا هم نخواستم. روز بعد هم وقتی که وزیر تازه را انتخاب کرده بود، آمدند پیش من که من بروم وزیر تازه را معرفی کنم و گفتم نه ـ نرفتم وزیر تازه را هم من معرفی نکردم اصلاً ول کردم. این را بهتان عرض بکنم که معمولاً وقتی وزیر دادگستری جدید میآید میرود و وزیر دادگستری سابق معرفیاش میکند توی دیوان کشور وقتی هم بنده معرفی شدم به نام وزیر دادگستری، کیانپور آمد و رفتیم و بنده را معرفی کرد و بنده آنجا تجلیل کردم واقعاً از قضات برجستۀ دیوان کشور. گفتم خیلی آدمها را که بنده سابقاً در دادگستری میشناختم حالا نمیبینمشان و جایشان خالی است. گفتم جای سروری خالی است، جای علیآبادی خالی است با وجودی که علیآبادی خاطرتان هست با من مخالفت کرده بود. گفتم جایشان خالی است ـ من جای خالیشان را واقعاً خیلی ناراحت هستم. سروری را نمیبینم، میرمطهری را نمیبینم ـ فقط اسمهایی که یادم بود. گفتم خب حالا از این به بعد کیانپور را هم نمیبینمش دیگر ـ بههرحال یک تجلیلی ازش کردم. همان موقع هم میخواستم بروم به کانون وکلا. این آقای یگانه به من گفت که آقا نه کانون وکلا را ولش کن. حالا چون کانون وکلا در واقع متیندفتری و نزیه بود. بنده رفتم البته چند روز بعد رفتم در کانون وکلا و خب آنها هم دیگر خیلی مخالف دولت و مخالف هیئت حاکمه بودند، معذالک من رفتم آنجا و در برخوردی که باهاشان داشتیم، خیلی زود تفاهم ایجاد شد و این تفاهم هم موجب شد که نزیه با من همکاری میکرد و خیلی نزدیک بود. بههرصورت دیگر مطلب دیگری راجع به دوره وزار دادگستریام به خاطرم نمیآید که بهتان عرض کنم. انشاءالله اگر این کاستها تنظیم بشود و بفرستید و من در صدد بربیایم که یک چیز منظمتری و از روی اندیشه و از روی خلاصه دقت تهیه بکنم احتمال دارد که کاملتر بیان بکنم. بالاخره ما از دولت کنار رفتیم، ولیکن من تماسم را با اعلیحضرت داشتم یعنی هر ده روزی میرفتم پهلویشان. یک روز صبح به من میگفت که «من چقدر هر روز صبح بیایم و ببینم هی گزارش به من میدهند پنجتا اینجا کشته شد، ششتا آنجا کشته شد، هشتتا آنجا کشته شد. من تحمل این چیزها را ندارم.» منظورم میخواهم روحیهاش را بهتان بگویم. حالا در فاصلۀ بین استعفای ما تا موقع رفتن شاه، ملاقاتهایی که کردیم ـ حالا همۀ مطالب مطالب خیلی مهمی نبود. شاه قبل از رفتنش ـ من نمیدانستم یعنی صحبت رفتنش بود البته وقتی بختیار آن نطق اولیه را قبل از اینکه نخستوزیر بشود کرد و اشاره کرده بود به اینکه اعلیحضرت میروند، من خیلی ناراحت شدم.
س- شما تا کی ایران بودید برای اینکه روشن بشود؟
ج- من تا روز بعد ـ بنده ایران تا مرداد ـ تا اوایل مرداد 1358 بودم.
س- پس انقلاب را شما دیدید؟
ج- بله منتهی در مخفیگاه ـ بنده مخفی بودم. بله عرض کنم که بههرصورت نمیدانم چه مطالبی بین من و شاه ـ مطالب خیلی مهمی نبود.
س- روحیه ـ اینکه مریضی ـ اینکه تردید از نظر تصمیمگیری و اینها.
ج- بله ـ چرا بله کاملاً معلوم بود.
س- از کی مشهود بود این؟
ج- از همان شبی که ما را جمع کرده بود و گفت چه بکنیم و اینها که معلوم بود روشن بود که وضعش یعنی مسلط نیست بر اعصابش. بله در این جریان، در این فاصلۀ بین استعفای بنده و رفتن شاه، بنده با تقاضای بعضی از دوستان امینی، با امینی ملاقات کردم البته خیلی صبح زود. خب پیرمرد بود بنده میرفتم پهلویش. نمیدانم چرا خیلی صبح زود مثلاً ساعت هشت هم وعده میگذاشت مثلاً پرهیز داشت بگوید با من ارتباط دارد. نمیدانم شاید…
س- در منزلش ولی؟
ج- در منزلش بله ـ ما رفتیم پهلویش.
س- کدام منزلش؟
ج- خب منزلش الهیه بود. بله حالا صحبتهایی که میکردیم و اینها. یک مطلب مهم بود که جلسۀ آخر به من گفت که شاه به من گفته استنباط من این است که خارجیها نمیخواهند من باشم. این را خیلی توجه کنید این حرف امینی را میزنم. من فکر نمیکنم که خارجیها یعنی استنباط شاه این بوده که خارجیها نمیخواهند باشد، خارجیها بهش گفتند که برو ـ این اظهار عقیدۀ امینی است. امینی اظهار عقیده میکرد میگفت به عقیدۀ من شاه، خارجیها بهش گفتهاند برو. میگفت «من به شاه گفتهام اگر شما میدانید که خارجیها نمیخواهند شما باشید معطل نشوید بروید.» این مطلب خیلی مهم است که من میخواهم بهتان بگویم ـ یک پیرمردی مثل امینی به شاه میگوید برو چون خارجی خواسته. خب این یک مطلبی بود که لازم بود بگویم. اما مطلبی که باز هم ضرورت دارد بهتان بگویم جزو خاطراتم است این است که شاه دو سه روز قبل از اینکه برود به وسیلۀ رئیس تشریفات به من دستور داد گفت که بیا که من ببینمت ـ روز سهشنبه…
س- اصلان افشار بود دیگر آنموقع؟
ج- بله، حالا نمیدانم اصلان افشار ابلاغ کرد یا معاونش رستم بختیار. گفتند ساعت ده روز سهشنبه اعلیحضرت منتظر شما هستند. شاید موارد نادری است که شاه خودش یک کسی را بخواهد. چرا یک موارد دیگری هم پیش آمده بود که مرا خواسته بود، حتی موقعی که خانهنشین بودم، یعنی کار نداشتم. حالا صحبت از رفتن شاه هم هست اما من واقعاً نمیدانم شاه کی میرود. البته هفتۀ پیش نهاوندی به من تلفن کرده بود گفت من امروز آخرین ملاقاتم را با شاه داشتم و شاه دیگر میرود مسلماً و به من گفت که “Fais ta Valise” گفتم “Fais ta Valise” یعنی ما با شاه میرویم؟ گفت نه باید برویم ما ـ این حرفی است که نهاوندی به من زد، هفتۀ پیشش. خب شایع هم بود که شاه میرود. بنده البته هفت هشت ده روز قبل شاه را دیده بودم. ساعتی که قرار بود ساعت یازده بود قرار بود من بروم شاه را ببینم، من ساعت ده رفتم. ساعت ده رفتم دربار و اصلان افشار را دیدم و گفتم که
س- نیاوران؟
ج- نیاوران ـ حالا آن روز هم قرار بود رأی اعتماد بگیرد بختیار. شبش منتشر کرده بودند که شاه نمیرود. من وقتی که منتشر شده بود که شاه نمیرود متوجه شدم این انتشاری است که بختیار میدهد میخواهد رأی اعتماد بگیرد، همکاران و دوستان بختیار همچین شایعهای کردهاند برای اینکه بختیار رأی اعتماد بگیرد، فکر میکرده وقتی که شاه برود شاید بهش رأی اعتماد ندهند. این بدبختیها را میدانید کسی که نمیشناخت. بختیار را لانسهاش کردند و به خب فشار ساواک یعنی دستگاه او را معرفی کرد گفت باید رأی بدهید، بختیار رأی نمیگرفت که… بنده ساعت ده رفتم و اصلان افشار را دیدم و گفتم کی اعلیحضرت میرود؟ گفت حالا ما میرویم. گفت که شما الان شرفیاب میشوید و بعد از شرفیابی ما با هلیکوپتر میرویم. خیلی ناراحت شدم و دیگر مثل اینکه یک عدهای از بچهها و اسکورتها (؟؟؟) آمده بودند نمیدانم کیها بودند، یک عده از جوانها بودند ـ رفته بودند شاه را ـ دیده بودند ـ بعد آژدان کشیک صانعی بود.
س- کدام صانعی؟
ج- صانعی که پسر معمارباشی، رئیس تشریفات بود و آژدان شاه بود. به من گفت اعلیحضرت منتظرند. رفتیم پیش شاه، من خیلی ناراحت ـ دیگر میدانستم شاه دارد میرود ـ خیلی ناراحت خیلی مضطرب و واقعاً به گریه افتادم. او هم خیلی متأثر شد. گفتم اعلیحضرت رفتن شما چه کمکی است به بختیار؟ مگر شما بروید بختیار میتواند حکومت بکند مملکت را آرام بکند، کمکی نیست به بختیار. به من گفت که «چه میگویی؟ دقیقهشماری میکنند که من بروم.» به شاه گفتم که چرا شما به مردم نگفتید؟ گفت «پنج سال است فشار به من میآورند که من بروم.» در نظر داشته باشید این کلمه پنج سال آن چیزی که علم به من گفت یک گزارشی بنویسید اینها همه با هم تطبیق میکند.
س- گزارشی بنویسید که ولیعهد هنوز نمیتواند توی کارها…
ج- گفت «پنج سال است دارند به من فشار میآورند که بروم. به کدام مردم بگویم؟ به همین مردمی که میروند پشتبام میگویند خمینی را در ماه دیدیم؟ به این مردم بگویم؟»
س- این کلمات شاه است؟
ج- عین کلمات شاه است. شما شاید فکر میکنم هیچ حتی اکسانش هم فرق نمیکند، عین کلمات شاه است. گفت «به این مردم بگویم که میروند پشتبام میگویند ما خمینی را در ماه دیدیم؟ به این مردمی بگویم که میروند کاست مرا میسازند میگویند من به امرای لشکر دستور دادم مردم را بکشید؟ به این مردم بگویم؟» هی قدم زد. گفتم خب اعلیحضرت فکر میکنید چه میشود؟ گفت «هیچ. بعد از هفت هشت ماه اینها به همدیگر میافتند و شروع میکنند همدیگر را کشتن.» گفتم خب اعلیحضرت من چهکار کنم؟ سکوت کرد. باز گفتم خب تکلیف ما چیست؟ گفت «هیچی من نمیتوانم دستورالعملی بهتان بدهم. ببینید مقتضای وطن پرستیتان چیست و چی میتوانید بکنید.» اصلاً میدانست که کسی کاری نمیتواند بکند. بله خیلی کلیات و مهمات مطالبی که بین من و شاه رد و بدل شد همین بود.
س- یعنی واقعاً ایشان گفتند که هر کسی فکر خودش باشد؟
ج- نه ـ گفتند هر طور میتوانید مطابق مصلحت مملکت عمل کنید. من از نظر عمومی گفتم چه بکنیم؟ بههرصورت، دیگر مراسم وداع به عمل آمد.
س- فرودگاه رفتید شما؟
ج- نه.
س- یا همانجا خداحافظی کردید؟
ج- نه ـ من سمتی هم نداشتم که بروم فرودگاه ـ همانجا همدیگر را بوسیدیم و خیلی تفقد کرد و محبت کرد. من اینها را میگویم برای خاطر اینکه چون میبینم بعضی از گزارشها مخصوصاً توی اسناد لانۀ جاسوسی که فلانی مورد اعتماد نبود ـ من این خاطرات را میگویم که نخیر آنهایی که گزارش میدادند به سفارت آمریکا آدمهای مخصوصی بودند در اختیار بعضی از اشخاص بودند. خیلی به من مبحت داشت و اعتقاد داشت. گفتم به شما گفتم که قطبی گفته بوده که ـ یعنی این را نیکخواه به من گفت خود قطبی به من نگفت چون نیکخواه به قطبی نزدیک بود، گفته بوده که همین شما با فلانی تماس بگیرید و از او مشورت بگیرید. بههرصورت شاه رفت. شاه رفت و بنده هم با اصرار دوستانم روز بعد خانوادهام را فرستادم. خانوادهام را فرستادم به اروپا و به مناسبت دوستیهایی که با بعضی از ایرانیان دیگر داشتند آمدند به جنوب فرانسه، محلی که بنده با وجود اقامت ممتد در فرانسه هرگز نرفته بودم. آمدند در کن و در جنوب فرانسه زندگی کردند. چند روز بعد خمینی آمد و بنده شاهد ورودش از تلویزیون بودم. البته بین بختیار و خمینی هم یک گفتوگوهایی بود بختیار میخواست به یک شکلی خمینی منصوبش بکند، خمینی اعتراض داشت. ولی همین موقعها بود بنده به وسیله یکی از دوستانی که با بختیار آشنایی داشت به بختیار پیغام دادم شما آقا تنها تکیهگاهی که ممکن است داشته باشید ارتش است. مردم شما را نمیشناسند، شما مدعی بودید که منتسب به جبهه ملی هستید، جبهه ملی هم بعد از اینکه فرمان نخستوزیری را از شاه قبول کردید شما را نفی کرد، که شما اصلاً کارهای توی جبهه ملی نیستید. بنابراین شما که پایهای ندارید ـ تنها پایهای که میتواند شما را حفظ بکند ارتش است، بنابراین کوشش بکنید که ارتش را نگه دارید. به رئیس ارتش، فرماندۀ ارتش که شاه است در ضمن صحبتهایتان سبکی نکنید. آنچه به نظرم میرسید واقعاً از نظر مصلحت مملکت به بختیار گفتم. خب بالاخره پیشآمد آنطوری که میدانید شد و بنده دیگر ذکر نمیکنم برای اینکه مسائلی که اتفاق افتاد یک مسائلی است که همهکس میداند. زیروبمش و جزئیاتش هم در کتابهای مختلف نوشتند. بنده رفتم شیراز، شیراز مدتی مخفی بودم و خب با دوستانمان معاشرتهایی داشتیم و آمدوشدهایی داشتیم و کوشش میکردم که کسی مرا نبیند ـ توصیه کرده بودند به من. بالاخره بعد از یک مدتی به من سفارش کردند که شما ماندنتان در شیراز مطابق مصلحت نیست و در بعضی از مجالس اسم از شما میآید و ممکن است بعداً ناراحتی ایجاد کند. در همین اثنا یکی از دوستان ـ یک کسی که خودش را دوست من معرفی کرد ولیکن هرگز ندیدمش پیغام فرستاد و وسایل خروج من را از کشور از طریق زاهدان و پاکستان فراهم کرد و تا اواخر تیرماه در ایران بودم و اوائل مرداد ـ روز اول دوم مرداد از طریق زاهدان به پاکستان رفتم و بعد از 45 روز هم از پاکستان موفق شدم و آمدم به فرانسه. از آنوقت هم در فرانسه هستم. اما در خاتمۀ این قصۀ حیات سیاسی خودم یک ملاحظاتی دارم اولاً راجع به شخصیت شاه. شاه مرد ملایم و با نرمشی بود. این خصوصیت اخلاقی ملایمت و نرمش شاه موجب میشد که در برخوردش با اشخاص خیلی مؤدب و خیلی با نزاکت باشد. هیچوقت بنده از شاه خشونت در روبهروی اشخاص ندیدم، به ندرت واقعاً. شاه در نتیجۀ این وصف نرمش و ملایمت انتقامجو نبود. کسانی که معارضش بودند فقط به این حد اکتفا میکرد که مصدر کار نباشد مؤثر در کارها نباشند. بهمحض اینکه مخالفین خودش را برکنار میکرد و برکنار میدید از مصدر کار و مصدر قدرت، بهشان کمک از نظر مالی هم میکرد. یادآوری میکنم تیمسار ریاحی که رئیس ستاد مصدق بود بعد از اینکه مسلط شد شاه ـ بیستوهشت مرداد پیشآمد کرد و مسلط شد ـ ریاحی با وجودی که یک افسر بود و رفتارش در برابر شاه رفتار غیرقابل انتظاری بود، ولیکن شاه مزاحمش نشد و این توانست در پیمانکاریها و مقاطعهکاران یکی از مردان پولساز باشد. یا مثلاً مهندس زنگنه که مدیرعامل سازمان برنامه در زمان مصدق بود، بعداً وارد کار پیمانکاری شد و کمک و مساعدت هم بهش شد. در مورد مکی صبح برایتان میگفتم که چگونه دستور داد که فرمان مدیرکلیاش را بدهند. درخشش یکی از اشخاصی بود که وزیر فرهنگ دکتر امینی بود و شاه خوشش نمیآمد اما به یک مناسبتی بنده راجع به مسائلش و کارهایش و فعالیتش در اتحادیۀ معلمین با شاه صحبت میکردم، ضمناً راجع به حقوقش صحبت کردم چون شاکی بود که هویدا آن امتیازاتی که وزرای سابق دارند در مورد این رعایت نمیکند. شاه به من دستور داد گفت که به هویدا بگویید که تمام امتیازاتی که وزرای سابق دارند باید در مورد درخشش هم برقرار بشود و حتی گفت اگر ببینید زندگیاش هم با آن امتیازات تأمین نمیشود، تعهداتش و تکفلاتش زیادتر است، زیادتر هم بهش بدهند. این است که شاه آدم انتقامجویی نبود. البته بعضیها ممکن است که این نظر مساعدی را که شاه در مورد معاندینش و معارضینش و مخالفینش ابراز میکرد یک رشوهای بود که بهشان میداد ممکن است اینطور باشد که به این ترتیب میخواست متعهدشان بکند که دیگر مخالفت نکنند. این یک واقعیتی است مثلاً همین شاپور بختیار که جزو مخالفین شاه بود، شاه توصیه کرده بود ـ یعنی دربار توصیه کرده بود به بانک اعتبارات صنعتی و معدنی ـ با وجودی که مهارت خاصی شاپور بختیار ندارد. شاپور بختیار نه حقوقدان بوده، نه حسابدار بوده نه در کار بیزنس وارد بوده، معذالک بعضی از شرکتها را بهعنوان مدیرعامل تعیینش میکردند و معرفیاش میکردند و حقوقهای سنگین هم بهش میدادند. این بههرحال یک واقعیت است. حالا این یک رشوهای بوده یا موجب میشده که منصرفشان بکنند این یک واقعیتی است. اما بههرصورت نرمش شاه و آن کاراکتر سوپل شاه مغایر بود با آن میسیونی که شاه برای خودش فرض میکرد. شاه فکر میکرد که رسالت دارد برای ادارۀ ایران و اینطور فکر میکرد که رأیش مافوق تمام آرا است. خب در این شرایط بایستی این آدم صاحب اوتوریته باشد و بتواند با اقتدار عمل بکند. درحالیکه شاه نه شاه مرد اتوریتهای نبود، شاه برخلاف پدرش مرد مقتدری نبود و یکی از شاید عوامل سقوط رژیم هم همین ضعف و کم اقتداری شاه بود. شاه بهطوریکه بنده اطلاع دارم هیچوقت در مواقع سخت جرأت اتخاذ تصمیم شدید نداشت. همیشه اطرافیانش بودند که خب مورد اعتمادش بودند یا اینکه زمانه تحمیل بهشان کرده بود. آنها بودند که تصمیم میگرفتند، در موقع آذربایجان و فتنۀ اشغال ایران و گرفتاری مسئلۀ نفت و اینها ـ این قوامالسلطنه بود که با قدرت توانست کارها را حل و فصل بکند و مملکت را نجات بدهد. حتی من نمیدانم، وارد نبودم در جریان 24 خرداد ولی بههرحال مواجه با یک مشکلی شد که از ایران رفت.
س- 28 مرداد؟
ج- بله مرداد، بههرحال مواجه با یک مشکلی شده بود که نتوانست تحمل بکند و از ایران رفت منتهی خب بالاخره یک جامعهای بودند که شاه را میخواستند، خارجیها هم البته علاقه داشتند و کمک کردند شاه برگشت. در پانزدهم خرداد من در جریان بودم. شاه مطلقاً در آن بحران نمیتوانست تصمیم بگیرد، این مرحوم علم بود که تصمیم گرفت و ـ توانست فتنه را بخواباند. شاه یک مردی بود که به ظواهر امر اهمیت میداد، به عمق مطالب توجه نداشت. خیلی دلش را خوش میکرد به ظواهر. خاطرتان هست موضوع لژیون خدمتگزاران بشر را بهتان عرض کردم که آن یک نشانۀ صحیح بود. همیشه دلش میخواست عمارات خیلی عظیم، دانشگاهها تعدادش زیاد، ولی بههیچوجه فکر نمیکرد این دانشگاههایی که میسازند آیا معلم به قدر کافی دارند یا نه. این عمارات عظیمی که میسازند آیا اینها از نظر سوسیولوژیک و از نظر شهرسازی آیا صحیح هستند یا مفید هستند یا مفید نیستند. شاه حتماً ایران را دوست میداشت و خیلی علاقه داشت به پیشرفت و ترقی ایران. ولی پیشرفت و ترقی ایران را بههیچوجه از نظر اصول و استراکتور مورد توجه قرار نمیداد. همیشه به کانژانتور و به ظواهر امر اهمیت میداد. هر چیزی را در اشل بزرگ و در کمیت زیاد میخواست بدون اینکه توجه بکند که این مسئله در اشل بزرگ و در کمیت وسیع آیا صحیح است، درست است یا درست نیست. شاید همین ملاحظاتش بود که، یعنی همین بیاحتیاطیاش بود که موجب شده بود تهران یک شهر وسیعی شده بود، شهری بود که خرده خرده این اواخر دیگر غیرقابل کنترل بود و اساساً هم امنیتش و هم آبش و هم برقش مشکل بود تأمین بشود. درحالیکه شاید به عظمت و توسعۀ شهر (؟؟؟) نبود قبلاً بالاخره افکار متوجه بودند که یکخرده محدود بکند. شاه به قانون دلش میخواست قوانین قشنگ زیاد داشته باشد، اما هر وقت که میدید قانون سد راه است برای اجرای مقاصدش که فکر میکرد مقاصد هم مقاصد عالی است به قانون اهمیت نمیداد و حتی در صدد برنمیآمد که خب قانون را اصلاح کند. و حتی مأمورین دولت که میخواستند قوانین را اجرا بکنند با یک نظر خوبی بهشان نگاه نمیکرد درحالیکه آنها گناهی نداشتند، آنها میخواستند قانون را اجرا بکنند. بهتان چندین بار عرض کردم، به دادگستری از این لحاظ خوشبین نبود که خب قضات دادگستری مأمور اجرای قوانین بودند و در اجرای قوانین البته مزاحم و مصدع مقاصد شخصی بودند. گاهی اوقات مقاصد شخصی شاه، این است که خوشش نمیآمد. درحالیکه قضات دادگستری گناهی نداشتند، قضات دادگستری قوانین را اجرا میکردند. شاه درعینحال که از نفوذ خارجی خوشش نمیآمد، درعینحالی که بنده موارد متعدد دیدم از آدمهایی که با خارجیها ارتباط دارند ناراحت بود و خوشش نمیآمد، معذالک قدرت مسلط بر جهان را که در زمان سلطنت خودش آمریکاییها بودند همیشه کوشش میکرد که به یک صورتی رضایت آنها را جلب کند. البته اینکه میگویم قدرت مسلط بر جهان، شاید یک جهت دیگری هم داشت توجهاش به آمریکا برای خاطر اینکه فلسفۀ اجتماعیای که باهاش سازگار بود، موافق بود و معتقد بود بهش یک فلسفۀ اجتماعی بود که سیستم حکومت آمریکا هم طرفدارش بود. البته کوشش میکرد که آپارۀ حکومت آمریکا و دستگاه ادارۀ آمریکا را در اختیار داشته باشد. اشاره بهتان کردم که در انتخابات آمریکا میخواست دخالت کند دیگر ـ برای نیکسون خرج کرده بود، سفیرش آنطور که معروف بود خرج کرده بود. بعضی از سناتورها را به یک صورتهایی محبتشان و موافقتشان را جلب میکرد برای خاطر اینکه بتواند مقاصدش را در داخل آمریکا… ولی معذالک همیشه در داخل مملکت عناصری را برای همکاری در امر حکومت انتخاب میکرد که فکر میکرد اینها یک بستگی نزدیکی با آمریکا دارند و عجیب است این اشخاص را که به این صورت انتخاب میکرد بستگیشان یک بستگی توأم با سوبوردیناسیون بود. دوستان آمریکا را توجه نمیکرد بلکه کسانی را بهشان توجه میکرد که یک نوع رابطۀ سوبوردیناسیون بین آنها و آمریکا باشد و من میدانم این طور آدمها را در باطن خوشش نمیآمد اما فکر میکرد برای کار حکومت کردن بهترین ترتیب این است که عوامل حکومت خودش طوری نباشند که آمریکاییها نسبت بهش تردید و شکی داشته باشند. درعینحال که خودش کوشش میکرد در داخل آپارۀ حکومت و ادارۀ آمریکا مؤثر باشد و بتواند به مقاصدش برسد. این مطلب، انتخاب اشخاصی که بههرحال مورد توجه خاص آمریکاییها بودند در امر حکومت ضرر خیلی بزرگی زد. اساساً یک مقداری از لجاجت مردم با رژیم برای این بود که اشخاصی در امر حکومت دخالت دارند که شناخته شدهاند و معروف هستند که فرمانبردار آمریکا هستند. و این اشخاص نه فقط به آمریکا و به روش حکومت آمریکا و روش اجتماعی آمریکا وجودشان کمک نمیکرد بلکه نفرت و خشم مردم را بر علیه آمریکاییها برمیانگیخت و بیخود نیست که بدترین کارهای تاریخ را رژیم خمینی برعلیه آمریکاییها کرد و مردم پشت سر این کار بودند. مسئلۀ گرفتن اوتاژه موضوع صد نفر دویست نفر آدم آمدند و یکعدهای را گرفتند، این متکی بود به یک احساسات عمیق ضدآمریکایی مردم. ارتشی که نبود، قشونی که نبود و باطناً هم باید بدانیم که زمامداران زمان مثل قطبزاده مثل بنیصدر و شاید خود خمینی هم حتی موافق این وضع نبودند. اما یک احساسات وسیع و عمیق ضدآمریکایی به علت سابقهای که بود، وجود داشت و خب معارضین و معاندین آمریکا که شاید هم کمونیستها بودند از این وضعیت استفاده کردند و بدینترتیب توانستند آن حادثۀ خیلی شرمآور را که عبارت از نگهداری آن گروگانها باشد برای مدتی بیش از یک سال، یک سال و خردهای طول کشید هفده هجده ماه مثل اینکه طول کشید؟ ادامه بدهند. ایران چهل هزار مشاور آمریکایی داشت. میدانید یک قراردادی ما داشتیم، قرارداد همکاری نظامی. براساس این قرارداد همکاری نظامی افسران آمریکا در ارتش ما نفوذ داشتند. بعداً که شاه در تجهیز و تثبیت ایران قسمت اعظم از تسلیحاتش را از آمریکا میخرید ناچار شد تعداد زیادی افسر آمریکایی را به نام مشاور بیاورد. تعداد اینها شاید در حدود چهلهزار نفر بود، با خانوادهشان یک جمعیت عظیمی میشدند. خب این افسرانی هم که آمده بودند بهعنوان مشاور و بهعنوان تکنیسین برای آموزش سربازان ایران برای بهکار بردن سلاحهای نظامی، خب اینها از طرف فیرمهایی هم که فروشندۀ اسلحه بودند بههرحال یک تأثیری داشتند در دستگاه حکومت ایران، برای اینکه حکومت ایران یک اسلحههای معینی را بخرد. راجع به تسلیحات ایران که گفتم بایستی عرض کنم که شاه ایران ـ شاهنشاه ایران اعلیحضرت فقط از آمریکاییها اسلحه نمیخرید. از انگلیسیها هم میخرید، تانکهای چیفتن را از انگلستان خرید. نمیدانم از فرانسه چی خرید اما از روسها هم وسایل نقلیه را هم از روسها میخرید، نمیدانم به حد کافی راجع به خصلتهای شاه گفتم یا نه ـ یعنی شاه از نظر نُرمهای اخلاقی هم سختگیر نبود. درحالیکه من هیچوقت فساد شخصی از شاه سراغ ندارم. که واقعاً منافع مملکت را برای اغراض شخصی هم باهاش بازی کرده باشد، در یک معاملهای، در یک چیزی، من هیچ سراغ ندارم ـ هیچ سراغ ندارم. اطرافیانش کسانش، دامادش همانطوری که گفتم ـ خاتمی اینها چرا ـ خب دخالتهایی داشتند سوءاستفادههایی کردند اما از خودش هیچ چیزی سراغ ندارم. هیچ نادرستی در هیچ جا از شاه سراغ ندارم. اما ضمناً تقوی و اجتناب از تحصیل مال به اتکای مواضع و موقعیتهایی که اشخاص در دستگاه دولت دارد، مثل اینکه شاه به این مطلب خیلی اهمیت نمیداد و ما مواردی را سراغ داریم که اشخاص نسبت به… یعنی شاه نسبت به اشخاصی که از مواضع خودشان برای تحصیل منافع مادی سوءاستفاده میکردند اغماض میکرد. نه اینکه رشوه میگرفت. مثلاً نزدیکانش واسطه میشدند پیش شاه برای خاطر اینکه کلمانس شاه ـ توجه شاه نسبت به یک مطلبی جلب بشود. اینها به ازای این شفاعتی که میکردند پیش شاه ممکن بود خب یک امتیازات مالی به دست بیاورند. گاهی اوقات شاه اصلاً سؤال میکرد که «این کاری که واسطه شدی چی برای تو دارد؟» همین اتفاقاً چند روز پیش کسی نقل میکرد که امیرهوشنگ دولو واسطۀ شرفیابی عضد بوده. وقتی که عضد میخواسته شرفیاب بشود، متشبث میشود به امیرهوشنگ که وسایل شرفیابی ما را فراهم بکند. وقتی که امیرهوشنگ به حضور شاه میرسد و از شاه خواهش میکند که عضد را بپذیرند، شاه به امیرهوشنگ میگوید که «چی برای تو دارد؟» او هم صریح میگوید پنج هزار دلار قرار شده به من بدهد. خب میدانید این خصلت شاه، این تالرانس شاه موجب میشد که اطرافیانش سوءاستفاده کنند و سوءاستفادههایی که خب نسبت میدهند و رویش خیلی جنجال کردند به علت این تالرنس و این اغماض و عدم توجه شاه به نرمهای اخلاقی و شرافتی بود. اینکار من نمیخواهم بگویم که طوفانی که با خمینی آمد و ایران را اینطور زیر و رو کرد مربوط به رفتار و کمپورتمان شاه بود. نه شاه خیلی خدمت کرد به ایران، شاه مملکت ایران را صنعتی کرد، شاه عواید نفت ایران را که در زمان پدرش، ابتدای سلطنت پدرش بیش از هفتصدهزار لیره در سال نبود، در سال 1975 به بیست و دو میلیارد دلار رساند. و شرکت ملی نفت ایران در واقع دیگر صاحب ثروت نفت ایران بود و میتوانست هر طوری دلش میخواست نفت ایران را استخراج کند و هر اندازهای که بازار استطاعت داشته باشد بفروشد و در قیمت هم همراه سایر تولیدکنندگان توافق میکردند و قیمت را هم کشورهای تولیدکننده که شاه در این قسمت سهیم بود مؤثر بودند و تحمیل میکردند به بازار. مملکت ایران را صنعتی کرد، ذوبآهن که یکی از آرزوهای بزرگ ملی ایران بود و در ایران دایر کرد و توسعه داشت میداد که تولید فولاد در ایران شاید در سال به ده میلیون تن برسد. مس که در ایران سابقۀ تولید نداشت در یک سطح خیلی بالا در حال تولید بود و موجباتش را فراهم کرده بود. راهآهن ایران را نسبتاً توسعه داده بود. بههرصورت کشاورزی ایران هم با تمام عیبهایی که برایش میگیرند خیلی توسعه پیدا کرد. تولید گندم در ایران در سال در حدود چهار میلیون تن شده بود. پنبه بعد از مصرف داخلی و احتیاجات کارخانههای نساجی که بههرحال منسوجات داخلی را تأمین میکردند دویست هزار تن بود، دانههای روغنی در ایران داشت رشد میکرد و خودش یک صنعتی شده بود. روغنکشی از دانههای روغنی و خلاصه دانشگاهها در ایران توسعه پیدا کرده بود. آموزش بهطورکلی. وقتی که رضاشاه آمد و پادشاه ایران شد و زمام امور را هم به دست گرفت اولین سال تعداد دانشجویان از سال اول ابتدایی تا آخر دارالمعلمین دارالفنون چهلوهفتهزار نفر بود. یکی دو سال آخر، گزارشی که من تنظیم کرده بودم مجموع دانشجویان و دانشآموزان، تمام در سطح آموزش ایران از ابتدایی تا آخر ده میلیون دانشجو مشغول تحصیل بودند و همانسال چهلوهفتهزار نفر یعنی معادل تعداد دانشجویانی که ابتدای زمان رضاشاه در مدارس ایران درس میخواندند آن سال چهلوهفتهزار نفر مدارس عالیه و دانشگاههای ایران فارغالتحصیل داشتند، بههرحال امنیت در ایران برقرار کرد. بایستی قبول بکنیم به زن ایران شخصیت داد و زن ایران را وارد زندگی اجتماعی کرد. بههرحال خدمات زیادی کرد اما متأسفانه بایستی گفت که کامپورتمان و رفتارش جزیی ـ جزیی البته ـ از عوامل انقلاب شد. حالا انقلاب ایران چرا اتفاق افتاد خب خودش یک بحث علیحدهای است. تحلیل و آنالیز کردن عواملی که به انقلاب ایران برانگیخت خیلی متعدد است خب رفتار شاه و کامپورتمان شاه هم جزئی از این بههرحال عوامل است. بههرصورت انقلاب ایران آمد و تمام دستآورد نسلهای بسیاری را به باد داد. من وقتی که شخصاً خودم نگاه میکنم میبینم که یک جزو خیلی کوچکی بودم از سلولهایی که در سازندگی ایران مؤثر بودم و میبینم که آنچه که کوشش کردم، آنچه که زحمت کشیدم همه به باد رفت. از این بابت واقعاً متأثر هستم. ولی وقتی که میبینم که این من تنها نبودم که حاصل کارش و کوشش و زحمتش به باد رفت برای اینکه من یک جزو کوچکی بودم شاید میلیونها آدم، نسلهای گذشته حاصل زحماتشان به باد رفت. البته از یک طرف تسلی هست برایم ولی از یک طرف دیگر دردم را سنگینتر و رنجم را مشکلتر و غصهام را افزونتر میکند. باید منتظر حوادث باشیم ببینیم که در آینده چه خواهد شد. بههرحال تصادف تاریخ ما را در این مسیر قرار داد تا ببینیم در آینده چه میشود. خیلی متشکرم امیدوارم که خاطرات من ذکرش تا یک حدودی بتواند برای روشن شدن فضایی که بر اجتماع ایران حکومت میکرده مؤثر باشد. کوشش کردم در بیان مطالب حقیقت را بگویم ولی البته گاهی اوقات مطالب فراموشم شده و همهچیز را نتوانستم بگویم. امیدوارم هیچوقت دستخوش احساسات نشده باشم. اما بعید نیست گاهی هم دستخوش احساس شده باشم، معذرت میخواهم خیلی هم متشکر هستم
Leave A Comment