روایت‌کننده: آقای دکتر محمد باهری

تاریخ مصاحبه: 7 آگوست 1982

محل‌مصاحبه: شهر کان ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: 6

 

 

س- این در زمانی بود که آقای علم وزیر دربار بود دیگر؟ مذاکره با…؟

ج- بله، بله، بله بله، بله.

س- منطق این‏که وزیر دربار نسبت به یک‌همچین مسئله‌ای مذاکره می‌کرد به جای این‏که مثلاً وزیرخارجه…؟

ج- سیاست خارجی مملکت دست شاه بود و در واقع وزارت خارجه یک دفتر سیاست خارجی بود و کارهای مهم را معمولاً چه در مسئلۀ سیاست خارجی چه در مسئلۀ نفت همیشه اعلی‏حضرت به مرحوم علم واگذار می‌کرد. مرحوم علم خب به نام مأموریتی که از طرف شاه داشت با Denis Wright مشغول مذاکره بود که این سه جزیره را بگیرند. انگلیس‌ها قرار بود 1970 یا 71 بود خلیج فارس را تخلیه کنند بروند. خوب این سه جزیره از نظر امنیت چاه‌های نفت مخصوصاً برای ایران اهمیت داشت. عرب‌ها بی‌میل نبودند یعنی طالب بودند که مسلط باشند بر آن خصوصاً که ساکنین آن‌جا آن‌ها هم عرب بودند و مرحوم علم در این مذاکره بنده متوجه شدم که گاهی اوقات با خشونت با Denis Wright صحبت می‌کرد با کمال احترامی که Denis Wright به مرحوم علم داشت خیلی ادب می‌کرد Denis Wright و بالاخره با سماجتی که مرحوم علم داشت توانست متقاعد کند و قرار بر این شد که درست نیروی دریایی ایران مقارن تخلیه نیروی دریایی انگلیس وارد بشوند در سه جزیره و جزیره را بگیرند به این ترتیب اعراب در مقابل عمل انجام شده باشند. اما این‏که فرمودید کارهای سیاست خارجی چرا وزیر دربار می‌کرد؟ برای این‏که شاه می‌گفت. اما همیشه علم در سمت وزارت دربار یا سمت وزارت، مأموریت‌های مملکتی را انجام نمی‌داد گاهی هیچ سمتی هم نداشت مأموریت را انجام می‌داد. برای من نقل می‌کرد می‌گفت که در حکومت مصدق وقتی که می‌خواستند انگلیس‌ها را بیرون بکنند حالا درست فرصت و موقعیتش را نمی‌دانم به خاطرم نیست اما بعد یک موقعی شد که مثل این‏که کشتی جنگی انگلیسی آمد و پهلو گرفت دیگر در و مصدق خیلی دستپاچه شد و در این‌جا به شاه متشبث شد که شاه از اعتبار خودش استفاده بکند و یک ترتیبی بدهد که انگلیس‌ها کشتی را ببرند. شاه به مرحوم علم می‌گوید که شما بروید با سفارت انگلیس مذاکره کنید و ترتیبی بدهید که این کشتی را ببرند. مرحوم علم به اعلی‏حضرت می‌گوید، می‌گوید قربان شما آجودان دارید یزدان‌پناه است وزیر دربار دارید علا هست این‌ها چرا نمی‌روند آن‌جا؟ این چندین‌بار برای من به همین ترتیب نقل کرد. اعلی‏حضرت گفته آن‌ها ازشان بر نمی‌آید تو برو آن کار را بکن امر اعلی‏حضرت را اطاعت می‌کنم و رفتم صحبت کردم و انگلیس‌ها قبول کردند به شرط این‏که اعلی‏حضرت شخصاً امینت خوزستان را به عهده بگیرند ما کشتی را می‌بریم. در نتیجه همین هم شاه سپهبد کمال را مثل این‏که به‌عنوان فرماندار یا استاندار، فرماندار به‌هرحال مأمور خوزستان می‌کند. مرحوم علم نقل می‌کرد که فردا مصدق رفته حضور اعلی‏حضرت آقا نگفتم علم با انگلیس‌ها ارتباط دارد. گفتم خب رفت کار را درست کرد دیگر گفتم بهش. بله عرض کنم که قصه‌هایی که راجع به واقعاً خصلت‌های علم باید نقل بکنم خیلی زیاد است. علم هیچ بدخواه هیچ‌کس نمی‌توانست باشد و خیلی آدم با مروتی بود خیلی آدم با مروتی بود. حالا یک قصه‌ای دارم راجع به مروتش می‌خواهم برای‌تان تعریف بکنم. مرحوم علم از هویدا خوشش نمی‌آمد. ولی با وجود این‏که از هویدا خوشش نمی‌آمد اگر از این یک ژست وطنی می‌دید بیان می‌کرد و همه جا می‌گفت. یادم می‌آید مثل این‏که مرکز اتمی تهران افتتاح شده بود سفیر آمریکا هم شرکت کرده بود. نمی‌دانم چه فرصتی پیش آمد چه چیزی بود سفیر آمریکا به هویدا پیشنهاد کمک مالی کرده بود به دولت ایران. البته آن‌موقعی بود که هنوز عواید نفت ما خیلی زیاد نبود.هویدا گفته بود ما احتیاجی نداریم به این پول‌ها. خودمان نداریم که شما کمک کنید. مرحوم علم به‌عنوان مفاخره که رئیس دولت ایران این‌طوری به سفیر آمریکا صحبت کرده است از هویدا تمجید می‌کرد و تجلیل می‌کرد در حالی‌که کس دیگری من ندیدم که یعنی درست عکس آن را دیدم عکس این چیزها را زیاد دیدم. مردی بود اشخاص را خوب می‌شناخت برخلاف شاه که اشخاص را نمی‌شناخت. اشخاص را زود از رفتارشان از کارهای‌شان زود می‌شناخت.

س- یعنی تماس خیلی وسیعی با طبقات مختلف مردم داشت؟ یعنی…

ج- اولاً مرحوم علم تربیت خانوادگی‌اش یک‌طوری بوده که در عین حالی که در یک خانواده اشرافی زندگی می‌کرده است ولی با مردم خیلی حشرونشر داشته است. در بیرجند زندگی می‌کرده است تحصیلات متوسطه‌اش در بیرجند بوده اما پدرش طوری عمل می‌کرده است که این با همۀ مردم دمخور داشته باشد. کسی نقل می‌کرد می‌گفت که مرحوم علم مسافرتی کرده بود به سمت بیرجند و سیستان و قائنات دهات اطراف شهرهای کوچک گفت اصلاً من تعجب کردم این محبوبیتی که دارد گفت هرجا پیرزن‌ها بیرون می‌آمدند اسفند دود می‌کردند جلویش می‌گفت یک‌جا دوجا نه همه‌جا توی هر دهی که می‌آید. و یک مطلب عجیبی من برای شما بگویم علم وقتی که از وزارت دربار کناره‌گیری کرد یا کنار رفت به هر شکلی. و حالا آن هم به شما خواهم گفت تعجب چه پیش آمد برای مرحوم علم موجب تعجب شد. عرض کنم که مسئولین تلویزیون آن مرحوم نیکوخواه که مسئول تحقیقات تلویزیون بود به من گفت که کنار رفتن مرحوم علم در دو منطقه ایجاد ناراحتی کرده یعنی ناراحتی جدی. تلویزیونی‌ها می‌دانید توی این اخبار اطلاعات این‌ها هستند. گفت یکی در قسمت شرق و یکی در قسمت جنوب ایجاد ناراحتی کرده. همه دوستش می‌داشتند همه به او احترام داشتند. مرحوم علم در domaine public مال خزانه خیلی سختگیر بود اما در حساب شخصی‌اش هیچ حساب نداشت. هیچ حساب نداشت. یادم می‌آید با تمام علاقه‌ای که به من داشت و محبتی که به من داشت یک وقتی من برای یکی از اعضای دفترم یک تصویب‏نامه آوردم در دولت پنج‌هزار تومان پول به او بدهم که این برود خارج برای معالجه. تصویب‏نامه شد بعد فرستادم به حسابداری نخست‌وزیری حسابداری نخست‌وزیری گفت آقای نخست‌وزیر مخالفت کردند تلفن کردم گفتم که خب تصویب کرد گفت من این را تصویب کردم که باید حتماً هم بگیرد از حساب خودت بده، حساب نخست‌وزیری یعنی چه؟ گفت شما بودجه‌تان بود. خیلی در کار بودجۀ مملکتی و موقعی که در کار دولت بود دربار نه ها. دربار حسابش علی‏حده است حساب دربار حالا آن را برای‌تان تعریف خواهم کرد. ولی در کار ادارۀ مملکت خیلی نسبت به وجوه خزانه خیلی احترام می‌گذاشت خیلی اهمیت می‌داد. چیزی که باز از خصلت‌های مرحوم علم برای‌تان تعریف کنم مرحوم علم به قدرت خیلی احترام می‌داشت قدرت را مقدس می‌دانست و هیچ‌وقت تسلیم این‏که قدرت ذلیل بشود نمی‌شد و همیشه می‌گفت هر Sacrifice و هر فداکاری برای قدرت ما بکنیم جای دوری نمی‌رود.برای این‏که قدرت هست که مصلحت عمومی را نگه می‌دارد قدرت هست که جامعه را حفظ می‌کند. یادم می‌آید که وزیر دادگستری بودم رفتم در مرکز یعنی در اصفهان و شهرهای مجاور اصفهان برای افتتاح خانه‌های انصاف، خانه‌های انصاف می‌دانید یکی از ابتکارات من بود و رفتم برای افتتاحش، هفت‌تا خانۀ انصاف را من در اصفهان در ابتدا بعداً برای‌تان تفسیرش را خواهم گفت افتتاح کردم. یکی از جاهایی که خانۀ انصاف در آن دایر شد نزدیک شهرکرد بود خود شهرکرد دادگاه داشت یکی از دهات اطراف آن بود. ظهر شهرداری شهرکرد یک مهمانی مفصلی کرده بود چهل پنجاه نفر پلو و مرغ و خلاصه… یکی از شهرهای دیگر هم روز بعدش همین‌طور خیلی مهمانی مفصلی کرده بود خرج کرده بود. واقعاً من تحملش را نداشتم خیلی بی‌ریا به شما بگویم آن‌موقع مخصوصاً حالا شاید یک خورده چشم‏وگوشم باز شده است یک خرده‌ای توانایی تحمل این چیزها برایم حاصل شده است اما آن‌موقع باز برایم مشکل بود خدا می‌داند من وقتی که دیدم که این سالن 40، 50 60 نفر آمدند و غذا می‌خورند و این‌ها برای این‏که من آمدم جشن می‌گیرند خجالت کشیدم گفتم چرا آخر این شهر این اندازه خرج می‌کند. وقتی که آمدم در جلسۀ هیئت دولت شرکت کردم و گزارش کارم را دادم گفتم یک مطلبی به نظر من می‌رسد و آن این است که ما به شهرها که می‌رویم برای برگزاری این‌گونه کارها شهرداری‌ها اجبار نداشته باشند که این تشریفات و مخارج را بکنند برای این‏که تحمیل است به آن‌ها. مرحوم علم گفت آنچه که برای وزیر دادگستری کردند کم هست شما وزیر دادگستری دولت ایران هستید. دیگر نگذاشت من صحبت بکنم گفت شما دکتر محمد باهری نیستید که رفتید آن‌جا شما وزیر دادگستری دولت ایران هستید آنچه که برای وزیر دادگستری دولت ایران کردند کم است. خیلی به قدرت اهمیت می‌داد و می‌گفت بقای یک جامعه به قدرت دولتش هست. آدمی بودکه دروغ نمی‌گفت ولی همه حرف‌ها را هم به همه ‌کس نمی‌زد. مرحوم علم اهل دروغ نبود هیچ‌وقت من دروغ از او ندیدم اما هر چی هم می‌دانست نمی‌گفت این‏که حفاظت خودش را در سِر نگهداری در سکوت در امساک که در بیان مطالب چیز می‌کرد خیلی مطالب را بود که به خانمش هم نمی‌گفت. به ما هم خیلی مطالب را نمی‌گفت خیلی مطالب را نمی‌گفت.

س- تا چه حدی این حقایق را به شاه می‌گفت؟

ج- خودش؟ همه‌چیز را به شاه می‌گفت. حالا بعد داستان را به شما عرض می‌کنم. که این آخری‌ها که شاه به او عصبانی شده است همه‌چیز را به شاه می‌گفت آنچه که می‌دانست به شاه می‌گفت و او گاهی اوقات هم با شاه محاجه می‌کرد گاهی اوقات هم با شاه محاجه می‌کرد آنچه که می‌دانست و لیکن اواخر خودش ذله شده بود که شاه تحمل شنیدن حرف‌هایش را ندارد. بعداً برای‌تان می‌گویم وقتی به اینجاها خواهم رسید. یک آدم خیلی صبوری بود کمتر خشمگین می‌شد به دوستانش به موقع می‌رسید هیچ‌وقت محبتی که به کسی می‌کرد نقل نمی‌کرد دوستان نزدیکش دوستانی که انتلکتوئل بودند دکتر خانلری بود رسول پرویزی بود عرض کنم که دکتر خوشبین بود عالیخانی بود این اواخر عرض کنم که دوستانی که بنده می‌شناختم و در معاشرت‌های با ما شرکت داشتند همین‌ها بودند عرض کنم که ولی خوب او در جامعۀ بزرگ ایران خیلی دوست و آشنا داشت خیلی عرض کنم که دکتر مینا را سناتور کرد. دکتر مینا هم در حزب مردم بود.

س- بینا.

ج- گفتم مینا؟ ببخشید دکتر بینا آره. این را بعد از این‏که از ریاست دانشسرا و رئیس دانشگاه ملی برش داشتند مرحوم علم از شاه استدعا کرد و سناتور شد. من فکر کردم که بینا می‌داند یک‌روزی ضمن صحبت بود و این‌ها گفت که فکر کرد که شاه به فکرش بوده این‌ها. چند ماه گذشته بود این‌ها گفتم تو نمی‌دانی مسبب انتخابت کی هست؟ گفت خود اعلی‏حضرت بودند دیگر. گفتم نه. وقتی به او گفتم ماتش برد. که یک مرتبه دیگر راجع به چیزش وفاداریش به دوستانش. یکی دیگر از دوستان خیلی مورد علاقه‌اش صراف‌زادۀ یزدی بود. صراف‌زاده یزدی یک گرفتاری داشت اواخر برایش مشکل شده بود به مرحوم علم مراجعه کرد مرحوم علم هم درصدد بود که به یک صورتی این گرفتاری را رفع کند ولی متأسفانه موفق نشد تا این‏که رفت به چیز خونریزی کرد رفت پاریس که از آن سفر هم دیگر برنگشت. رفت آمریکا و فوت کرد. مرحوم پرویزی هم که فوت کرد قبل از این‏که مرحوم علم خونریزی بکند ببرندش پاریس مرحوم پرویزی هم فوت کرد. ولیکن در صدد بود که برای خانم پرویزی و مادر پرویزی یک حقوقی فراهم بکند که این‌ها بتوانند با آسایش زندگی بکنند نامه‌ای نوشته بود به بهبهانیان، به بهبهانیان دستور داده بود که یک ترتیبی بدهید از بنیاد پهلوی یک بورسی فراهم بشود برای این‏ها. به من هر هفته تلفن می‌کرد خدا رحمتش کند از بیمارستان. خب یک دو مرتبه تذکر داد من هم مشغول بودم اقدام می‌کردم یک روزی به من تلفن کرد گفت من تنها نگرانی‏ای‏ که این روزها دارم این‏که این دوتا کار نشود گفت می‌ترسم بمیرم و این دوتا کار نشود هر طوری هست کوشش کن تمام قدرتت را بگذار از طرف من به هر کی بخواهی بگو به هر چی می‌خواهی بگو و این دوتا کار را انجام بده. این اندازه به کار دوستانش علاقه‌مند بود خیلی آدمی بود که پایبند دوستی خلاصه تمام صفاتی که برای مردانگی هست در مردانگی هست توی وجود این آدم بود. البته باید هم بگویم که با کمال تأسف بعضی از دوست‏نماها هم این اواخر از وجودش سوءاستفاده کردند. حالا آن مطلب بماند ولی بدانید این مطلب را هم بنده متذکر هستم که بعضی از دوست‏نماها از او سوءاستفاده کردند این اواخر. بله به‌هرحال مرحوم علم می‌دانید لیسانسیه کشاورزی بود ولیکن خب در آمریکا چند دورۀ مخصوص دیده بود این. انگلیسی را خوب می‌فهمید خوب می‌خواند کتاب می‌خواند کتاب انگلیسی را خوب می‌خواند فرانسه را هم حرف می‌زد خوب حرف می‌زد. خطش خیلی قشنگ بود خط مرحوم علم خیلی خوب بود. عرض کنم به ادبیات فارسی خیلی آشنایی داشت شعر خیلی خوب می‌فهمید به حافظ خیلی علاقه‌مند بود. عرض کنم که مملکت ایران را خیلی خوب می‌شناخت تمام و تاریخ دنیا را دائماً می‌خواند و وارد بود تاریخ ایران را. به شاهنامه خیلی خیلی پایبند بود و همیشه سفارش می‌کرد که ولی‏عهد شاهنامه بخواند. عرض کنم مرد متعصبی نبود ولیکن مثل خیلی‌ها که اعتقادات مذهبی دارند اعتقادات مذهبی نه در حد خرافاتی ولی اعتقادات مذهبی هم داشت یعنی به خدا اعتقاد داشت. حالا من نمی‌دانم خدا را چطوری بهش اعتقاد داشت هیچ‏وقت بحث این‌طوری نکردیم. چون من به خدا به یک شکل معینی اعتقاد دارم. عرض کنم که به‌هرصورت غیر از زندگی مادی یک زندگی معنوی را به آن پایبند بود و دلبستگی داشت به مادرش خیلی احترام می‌گذاشت بچه‌هایش را خیلی دوست می‌داشت. عرض کنم که و من  علم را گریان در مرگ دوستش فقط دیدم در مرگ مادرش گریان ندیدمش در مرگ خواهرش که خیلی دوستش می‌داشت گریان ندیدمش ولی در مرگ رسول پرویزی یک روز گریه می‌کرد. وقتی که از بیرجند آمد من رسیدم به او دست انداخت توی گردن من همین‌طور زار زار گریه می‌کرد حالا ممکن هست بله حالا چون وارد دورۀ حکومت علم می‌شویم و تجربیات خودم را در این دوره که توأم است با یک نزدیکی خاصی با مرحوم علم فرصت هست که خصلت‌های علم را در موارد معین بیشتر تشریح کنم و بیشتر بیان کنم. درست روزش به خاطرم نیست به‌هرحال که امینی استفعا کرد چه روزی بود و چه روزی مرحوم علم فرمان نخست‌وزیری گرفت فکر کنم اواخر تیرماه بود. حالا شما به یادداشت‌های‌تان مراجعه کنید معلوم می‌شود.

س- بله 11 تیر 41 آقای علم فرمان‌شان را گرفته بودند.

ج- بله همان یازده شاید دیرتر بود به‌هرصورت در ماه تیر بود تیر 41 بود. بنده مثل همیشه وقتی که ایشان فرمان نخست‌وزیری گرفت بعد از آن جلسه‌ای که در صبح دفتر ایشان را دیدم و خندیدم بعدش تلفن هم به ایشان نکردم و شاید بالاخره به ساده‌ترین قواعد ادب ایجاب می‌کرد که یک تبریکی یک تلفنی به او بکنم نکردم. من نه تعمد داشتم عادت نکرده بودم به این‌کارها. می‌دانید در یک محیطی که این‌کارها عادت برای من شده باشد نشوونما نکرده بودم. پسر بنده غیر از من است حالا پسر بنده حالا مثلاً اگر این پیش‌آمدها بشود… بلافاصله در فکر هست تبریک بگوید عرض کنم گل بفرستد بنده در این محیط‌ها نشوونما نکرده بودم این‌کار را هم نکردم به بنده تلفن کردند یکی دو روز بعد که بروم ایشان را ببینم رفتم ایشان را ملاقات بکنم. مرحوم رسول پرویزی هم بودش ایشان به من گفت که من چه سمتی به شما بدهم گفت من فکر می‌کردم که به شما سمت وزارت دادگستری را بدهم می‌ترسم پیرمردها زیر بار شما نروند. به شما سابق گفتم همیشه من را به نام وزیر دادگستری خودش تلقی می‌کرد وقتی که در بنیاد پهلوی می‌خواست یک سمت را به من بدهد من را مشاور حقوقی می‌خواست بکند به امید این‏که مشاور حقوقی در آینده وزیر دادگستری هست. وقتی که من می‌خواهم بروم آلمان یک سال قبل به من می‌گوید که طرح‌های دادگستری‏ات را فراموش نکن. ولی حالا به موقع عمل که شده است به من می‌گوید که می‌ترسم پیرمردها زیربار شما نروند. نه این‏که بنده متوقع بودم من وزیر دادگستری بشوم‌ها مطلقاً خدا می‌داند اصلاً متوقع نبودم. و نه این‏که این بیان را می‌کنم که حالا دبه درآورده‌ها من دارم یک واقعیتی را به شما می‌گویم و او با کمال اخلاص این حرف را می‌زد. به من گفت که شما معاونت ممتاز را قبول می‌کنید که اگر ممتاز را مجدداً من وزیر دادگستری بکنم شما معاونش بشوید؟ گفتم من برای هر کاری به شرط این‏که وجودم منشأ اثر باشد در خدمت شما حاضر هستم. من معاونت یا غیر معاونت برایم مهم نیست اما به من می‌خواهید سمت بدهید؟ یا می‌خواهید من منشأ اثر باشم؟ اگر می‌خواهید به من سمت بدهید که خودتان را زحمت ندهید من سمت نمی‌خواهم. اما اگر می‌خواهید من منشأ اثر باشم در دادگستری اشکال ندارد من معاون ممتاز باشم اما به شرط این‏که ممتاز بیاید این‌جا با او صحبت بکنیم ایشان فقط وزیر باشند همه کارها را من بکنم در این صورت اشکال ندارد. چه مانعی دارد. بعد مرحوم پرویزی به من گفت که حالا تو چرا نمی‌روی وزیر گمرکات بشوی؟ گفتم آقای پرویزی من تمرین این‌کار را نکردم من نمی‌دانم اصلاً فکر گمرکات را هیچ‌وقت نکردم نه من آن کار را قبول نمی‌کنم اصلاً. بعد به آقای علم گفتم شما چرا فکر من هستید؟ من از هر راهی که بتوانم و میسر برای من باشد به شما کمک می‌کنم. منشی شما هستم کمک می‌کنم شما چرا فکر من را می‌کنید به فکر من نباشید. من دلم می‌خواست که یک روزی شما به‌هرحال نخست‌وزیر بشوید و بتوانید آن‌طوری که علاقه دارید به این مملکت خدمت کنید. حالا رسیدید برای این بنده هم دلخوش هستم. من هر گوشه‌ای هر کاری هر مأموریتی هر جا بگویید انجام می‌دهم سمت و این‌ها برایم مهم نیست. گفت نه نمی‌شود. بعد از مدتی فکر کرد گفت که با یک مثل این‏که شرمندگی می‌خواست این حرف را بزند گفت تو معاون من می‌شوی؟ گفتم یعنی چه؟ گفتم یعنی چه شما این چه حرفی می‌زنید شما به من بگویید که رئیس دفتر من می‌شوی؟ معلوم است چرا نمی‌شوم هر کاری برای من مهم نیست. گفت پس شما معاون نخست‌وزیر بشوید ولیکن من دیگر هیچ معاون دیگری غیر از معاون‌هایی که یک مشاغلی دارند نخواهم داشت. منظورش سازمان امنیت و معاون سازمان امنیت سمت معاون نخست‌وزیر را دارد آن زمان امینی چندتا معاون بود در نخست‌وزیری می‌خواست بگوید همه حذف می‌شوند فقط یک معاون هست تو هستی. گفتیم بسیار خب. بلند شدیم و به‌هرحال روی همدیگر را بوسیدم گفتم خبر از شما دیگر بنده می‌روم دو روز بعد به بنده تلفن کرد گفت فردا صبح ژاکت بپوشید و بنده فکر کردم ژاکت پوشیدن یک کاری است که لوکس است و می‌شود ازش صرف‌نظر کرد و شاید بهتر باشد که آدم ازش صرف‌نظر کند. بعد به بنده بعضی از دوستان اصرار کردند ضرورت دارد شما پیش شاه می‌روید به‌عنوان معاون نخست‌وزیر حتماً بایستی ژاکت بپوشید. خب به‌هرحال رفتیم در مغازۀ آرایش بود مثل این‏که آن آرامش بود آرایش بود.

س- پیرایش؟ لاله‌زار؟

ج- پیرایش بود بله لاله‌زار رفته بودیم ژاکت خریدیم و برای اولین‌بار ما هم در لباس رجال قرار گرفتیم و رفتیم به اتفاق مرحوم علم، مرحوم علم ما را معرفی کرد به‌عنوان خب اعلی‏حضرت که می‌شناخت ولی بالاخره قاعده این بود که من از سابقۀ دانشگاهی و فعال سابق حزب مردم و نویسنده و عضو شورای بنیاد پهلوی و آمادۀ خدمتگزاری در دولت به‌عنوان معاون نخست‌وزیر. تنها معاون نخست‌وزیری که معرفی کرد مرحوم علم من بودم. خب اعلی‏حضرت گفت بله می‌شناسم که نوشته‌هایش را هم خواندم و می‌دانم دیگر بنیاد پهلوی فلانی نخواهد رفت. گفتم آقا دیگر مجالی برای کار بنیاد پهلوی نخواهد بود. حقیقتش این است که اگر غیر از این هم بود دیگر من بنیاد پهلوی نمی‌رفتم برای این‏که من با مرحوم علم کار می‌کردم با شریف‌امامی که کاری نداشتم. یک بیست‌دقیقه‌ای ما در حضور شاه بودیم و شاه هم اظهار امیدواری برای توفیق دولت و توفیق ما کرد و ما هم آمدیم و رفتیم نخست‌وزیری با مرحوم علم. به خاطرم می‌آید از پله‌های نخست‌وزیری که می‌رفتم بالا.

س- کجا بود نخست‌وزیری؟

ج- نخست‌وزیری همان‌جا که حالا هست.

س- تو کاخ…

ج- بله کاخ سابق والاحضرت اشرف که فروخته بود به سپهبد زاهدی. من از پله‌ها که می‌رفتم بالا متشبث و متوسل به خدا شدم گفتم خدایا ما حالا که از این‌جا می‌رویم بالا هیچ ناراحتی هیچ گرفتاری هیچ بدنامی نداریم ولی خب سراغ دارم خیلی‌ها رفتند این‌جا و با بدنامی برگشتند خدایا ما چیزی نمی‌خواهیم وقتی برمی‌گردیم این‌جا که ابد نمی‌مانیم که. وقتی که برمی‌گردیم بدنام نباشیم. عرض کنم رفتیم آن‌جا و دیگر در واقع ادارۀ امور نخست‌وزیری را بر عهده گرفتیم. البته غیر از نخست‌وزیر که در آن کاخ دفترش بود وزیر مشاور انتظام هم نصرالله انتظام هم وزیر مشاور بود آن هم در آن کاخ بود.

س- فروغی نبوده است؟

ج- حالا به شما عرض می‌کنم چرا. دکتر خوشبین وزیر مشاور بود مسعود فروغی هم وزیر مشاور بود این سه نفر وزیر مشاور بودند و من معاون نخست‌وزیر بودم ولی ادارۀ نخست‌وزیری همیشه به عهدۀ معاون اداری هست و آن سه نفر وزیر مشاور بودند. البته این کار را اداره نخست‌وزیری را سابقاً مسعود فروغی می‌کرد برای این‏که معاون اداری امینی بود اما دیگر حالا وزیر مشاور شده بود بنابراین به عهدۀ من بود. مع‏ذالک گاهی اوقات دخالت می‌کرد در یک کارهایی من هم با ادب و احترام سعی می‌کردم که نرنجانمش ولی خب مسئولیتی داشتم و وارد گود همکاری با نخست‌وزیر شدیم. بنده آن تمام وقت ظهر را صبح و ظهر و شب را در نخست‌وزیری می‌گذارندم و امور اداری نخست‌وزیری را تحت نظر داشتم ولی بیشتر توجه داشتم به جنبه‌های سیاسی آن چیزی که آن روزها من را خیلی مشغول داشته بود موضوع تصویب‏نامه‌ها بود. برای این‏که در آن تصویب‏نامه‌ها بنده سابقه داشتم می‌دانستم که گاهی اوقات ندانسته یک چیزهایی خلاصه به دولت تحمیل می‌شود. در حالی که مسئول تصویب‏نامه‌ها من نبودم ولی مع‏ذالک…

س- کی بود مسئول تصویب‏نامه‌ها؟ یکی از وزرای مشاور بود؟

ج- مسئول تصویب‏نامه‌ها بله دکتر خوش‏بین بود. البته من دکتر خوش‏بین را آن‌موقع مثل حالا نمی‌شناختمش دکتر خوش‏بین خیلی مرد حسابی، مرد درستی مرد حسابی است من آن‌موقع نمی‌شناختمش. علاوه بر این من خودم را نسبت به مرحوم علم خیلی مدیون می‌دانستم و فکر می‌کردم که باید مراقبش باشم. هیچ خاطرم نمی‌رود این مهندس رجبی که حالا کن هم هست وزیر راه بود ولیکن قبل از این‏که وزیر راه بشود یک کارخانۀ لوله‌سازی آهن داشت و همان‌موقع هم آن کارخانه‌اش بود. یک قراردادی بسته بودند قبلاً با دولت این معتقد بود که این قرارداد ضرر می‌کند. آن‌وقت سر راه از مرحوم علم یادداشتی گرفت که به او یک درصد سهم را اضافه کنند. گفتم بهش گفتم حالا چکارشون کردید؟ گفت من می‌دانم این بیچاره ضرر دارد می‌کند گفتم خیلی خوب بنده نمی‌گویم چرا با ایشان موافقت کردید. ولی توی هیئت دولت می‏بردید این مطلب را رسیدگی می‌کردند گزارش می‌دادند بله آقا وزیر شما طرف قرارداد با دولت مثل آن قانونی که ما دادیم مجلس منع مداخله بود آن چی شد؟ آن چطور شد این‌ها  اصلاً به هیچ‌جا. البته بعد رعایت همۀ جوانب شد تنظیم شد تصحیح شد درست شد اشکالات رفع شد. اما منظورم این است که این مراقبت‌ها را داشتم. یادم می‌آید یکی دوتا تصویب‏نامه گذشته بود که من جلویش را گرفتم و البته خیلی سروصدا کرد. یک تصویب‏نامه‌ای بود برای ادعای حیات داودی به جزیرۀ خارک این فرامرزی دنبالش بود. در دفتر مرحوم فروغی هم روی این‌کار تنظیم شده بود که حکمیت بدهند مسئلۀ مطالبات حیات داودی راجع به جزیره خارک. چون جزیره خارک حیات داوری مدعی هست ولیکن سابقاً در دولت اقبال رفته بودند ثبتش را باطل کرده بودند به نام دولت ثبت داده بودند و این حیات داودی دست از اختلاف چیزی که داشت برنمی‌داشت. بنده دست‌هایم را زدم به هم گفتم یعنی چی؟ این‌کاری است دولت انجام داده بعد حالا بیایید قبول اختلاف بکنید اختلاف را به حکمیت مراجعه بکنید معنی ندارد اگر برای خودش ادعایی فرض می‌کند دادگستری مرجع رسیدگی هست به دادگستری مراجعه بکنند و دادگستری رسیدگی بکند و اوضاع را معین کند. حکمیت یعنی چی؟ یک تصویب‏نامه‌ای که امضا هم شده بود جلویش را گرفتم راجع به این بود که یکی از این شرکت‌های خصوصی قندریزی یک قندریزی عرض کنم که دولت یک مقداری سالیانه شکر تصفیه نشده را به این مؤسسه بدهد که تصفیه بکنند نمی‌دانم هر کیلویی چقدر پنج شش ریال هم بدهد بابت حق تصفیه. گفتم دولت خودش کارخانه دارد کارخانه‌ها تمام سال کار نمی‌کنند آن‌وقت بعد بیایند با دستگاه‌های دیگر قرارداد ببندیم که چقدر شکر بهش بدهیم تصفیه بکند چقدر پول بدهیم برای چی. به یک کسی خب می‏خواهید کمک مالی بکنید صریحاً بیایید توجیه بکنید بگویید به این دلیل به او کمک می‌کنیم به این ترتیبات. خوب جلوی این‌کار را که آنچه که به چشم من می‌خورد می‌گرفتم واقعاً چیزی هم غیر از این نبود. ما بلافاصله بعد از این‏که دولت مرحوم علم روی کار آمد مواجه با حوادث نامطلوب شدیم یک حادثۀ خیلی نامطلوبی زلزلۀ دهم شهریور بود، دهم شهریور 1341 یک زلزلۀ خیلی شدیدی در منطقۀ بوئین‌زهرا در نزدیکی قزوین اتفاق افتاد که تلفات در آن حدود ده هزار نفر بود و البته شیروخورشید جنبید و خیلی کوشش کرد کمک کرد ضایعات فوری را تا یک حدودی جبران کرد و طرحی برای ساختمان‌های مجدد در همان محل ریخت به‌هرحال فاجعه خیلی سنگین بود. این فاجعه فاجعۀ طبیعی بود اما ما فاجعه‌های بیشتری داشتیم که من همین‌طور احصا می‌کنم شمارش می‌کنم و بعد در یک موقعیت مناسبی دانه‏دانه‏اش را شرح می‌دهم. قبل از این‏که وارد مطلب بشوم باید عرض کنم روی کار آمدن مرحوم علم در واقع یک نوع خودرأیی بود از طرف شاه در مقابل آمریکایی‌ها. یعنی آن سیاست بودجه‌ای که دکتر امینی البته با ملاحظاتی که مربوط به آمریکایی‏ها بود ارائه داده بود مورد تصویب شاه قرار نگرفت و نخست‌وزیری که مورد توجه آن‌ها بود رفت و شاه یک آدمی را آورد نخست‌وزیر کرد که یک بستگی خاصی با آن‌ها نداشت. دشمن با آن‌ها نبود از نظر ایدئولوژی و از نظر منطق سیاسی با آمریکایی‌ها مرحوم علم مطلقاً اختلاف نداشت اما آن‌ها مرحوم علم را به‌اصطلاح رجل آمریکایی نمی‌شناختند در همین موقع هم در جبهه ملی و عناصر جبهه ملی هم شروع به یک جنبش‌هایی شد. و آمریکایی‌ها… مطلبِ مهم‌تر این است که مرحوم علم به‌هرحال بایستی تکیه‌گاه دولت را در عرصۀ بین‌المللی سعی کند تقویت بکند. عرصۀ متزلزل آن موقع ما عرصۀ مربوط به اتحاد جماهیر شوروی بود. حکومت امینی نه فقط در روابط ما با اتحاد جماهیر شوروی تصحیح نکرد بهبودی به آن نداد بلکه با رفتنش به برلن جلوی دیوار برلن و یک صحبت‌هایی در آن‌جا کردن این‌جور که معنایی هم داشت روابط ایران و شوروی را بیشتر تیره کرد. مرحوم علم وقتی که نخست‌وزیر شد همان روزهای اول با یک خنده‏رویی واقعاً این کلمه کلمۀ کامل و ساده و بدون هیچ کم و کاستی هست‌ها با خنده‏رویی و با خوش‌رویی سفیر شوروی را در یک جشنی که گرفته بود در وزارت خارجه یک جشنی گرفته بود با او برخورد کرد و همین مقدمۀ بهبود مناسبات ما شد با روس‌ها. و حتی هتاکی‌ها و ناسزاها و گفتارهای نابجایی که روس‌ها و عوامل‌شان در رادیوهای خارجی منتشر می‌کردند با همین خوش‌رویی و با همین خنده‌رویی تخفیف پیدا کرد. و روس‌ها احساس کردند که دورة یک مناسبات حسنه‌ای ممکن است دارد افتتاح می‌شود. این اولین کاری بود که مرحوم علم در مناسباتش با روس‌ها کرد. اما در مناسباتش با آمریکا، آمریکایی‌ها آنچه که از حوادثی که پیش آمد و بنده استنباط می‌کنم نگران بودند. نگران بودندکه دولت ایران مثل این‏که دولت یاغی شده است با آمریکا همچین، در صورتی که اصلاً هیچ همچین نبود.

س- این مطالب در هیئت دولت بحث هم می‌شد؟ یا نه؟

ج- نخیر نه، نه، نه، نبود. حالا من به شما عرض کنم بنده تا معاون نخست‌وزیر بودم در هیئت دولت شرکت نمی‌کردم به غیر از این اواخر. چون معاون اداری بودم در هیئت دولت شرکت در کار سیاسی در واقع ظاهراً نداشتم. عرض کنم که جانسون پا شد آمد به ایران. ورود جانسون به ایران در واقع حکایت از یک نگرانی دولت آمریکا می‌کرد والا آمدن جانسون به ایران هیچ مربوط همان ماه‌های اول حکومت مرحوم علم جانسون آمد به ایران. جانسون آمد در کاخ نخست‌وزیری مرحوم علم مرا فرستاد تا جلوی پله‌ها، گفت تا جلوی پله‌ها فقط می‌روی.

س- یعنی پایین نمی‌روی؟

ج- نه، گفت تا جلوی، سر پله می‌روی و جانسون را می‌آوری اتاق من. من سر پله ایستادم جانسون آمد با سفیر آمریکا.

س- کی بود آن‌موقع؟

ج- Holms بود مرد خیلی خوبی بود. عرض کنم که تنها سفیری که با من یک مناسباتی همین مختصر البته پیدا کرد. همین Holms بود من دیگر هیچ‌کدام از سفرای آمریکا را نه قبلش نه بعدش نمی‌شناختم. جانسون آمد و بنده خیرمقدم بهش گفتم هلمز من را معرفی کرد و خب خیلی لطف کرد گفت دست راست نخست‌وزیر این‌طور محبت کرد. بردیم مرحوم علم آمدند تا در اتاق آمد فقط. جانسون رفت توی دفتر مرحوم علم با هلمز بنده نرفتم دیگر، دیگر مذاکراتشان چه بود چه شد نمی‌دانم. مرحوم علم در مناسباتش با خارجی‌ها خیلی رعایت شأن ایران را می‌کرد این‏که به شما گفتم به من گفت تا سر پله بیشتر نروید برای حفظ حیثیت مملکت بود خودش آمد تا دم در دفترش برای حفظ حیثیت مملکت بود والا بنده خیلی متواضع رفتن جلوی اتومبیل جانسون، جانسون هم چه اهمیت داشت. سفارش کرد. حالا در این زمینه یک پیش‌آمد دیگری شده است وقتی باز قابل توجه است. مرحوم علم آن‌وقت سکرتر نداشت عرض کنم تلفنچی تلفن را می‌داد به مرحوم علم. هرکسی می‌خواست تلفن کند.

س- نخست‌وزیران قبلی هم همین‌جور بود یا فقط آقای علم این‌جور بود؟

ج- نه، نه مرحوم، می‌گویم مرحوم خدا نکند. امینی یک سکرتر داشت یک دختری سکرترش بود. نخست‌وزیران دیگر نمی‌دانم؟ ظهر من نشسته بودم توی دفترم، حالا بعد هم شرح می‌دهم دفتر چطور بود. زنگ تلفنم صدا کرد مرحوم علم داد بیداد فریاد چه خبر بود؟ گفت به چه مناسبت سفیر آمریکا مرا پای تلفن معطل کرده است شما چرا اجازه می‌دهید این‌طور باشد؟ گفتم بنده اطلاعاتی نداشتم گفت اگر یک حمال ایرانی به من تلفن کند یک ساعت مرا پشت تلفن نگه دارد هیچ اهمیت نمی‌دهم اما من اجازه نمی‌دهم سفیر آمریکا پشت تلفن مرا معطل کند همین گوشی را گذاشته بود. آن بیچاره سفیر آمریکا هم ‌آدم خوبی بود Holms چطور شده بود سکرترش اشتباه کرده بود این‌ها من دستور دادم به تلفنچی گفتم که هرکسی به نخست‌وزیری می‌خواهد صحبت کند اول با من صحبت کند من دیگر نقش سکرتر را از آن به بعد خودم به عهده گرفتم غالباً می‌شد Holms تلفن می‌کرد و می‌خواست با نخست‌وزیر صحبت بکند می‌گفتم اجازه بدهید من ببینم نخست‌وزیر آماده هست با شما صحبت کند همین‌طور به او می‌گفتم یا نه. بعد با تلفن دیگر می‌گفتم Holms به او گفتم باید اجازه بگیرم آماده هستید با او صحبت کنید؟ آن‌وقت رد می‌کردیم صحبت کند. خیلی اهمیت می‌داد به این مطلب گفتم مسئلۀ حیثیت ایران برایش خیلی مهم بود، خیلی مهم بود. گو این‏که ایران یک کشور کوچک ضعیف این‌ها آن برایش مطرح نبود می‌گفت ایران، ایران است، ایران حاکمیتش مهم است حاکمیت ایران با این مفاهیم حریم امنیت فلان این‌ها من تحمل نمی‌کنم این‌ها را من قبول نمی‌کنم ایران، ایران هست آمریکا مملکت بزرگی هم می‌خواهد باشد خب مملکت ما هم مملکت است دولت ما هم دولت است. بله ‌آمدن جانسون به ایران حکایت از یک نگرانی دولت ایران می‌کرد فکر کرد در روابط ایران و آمریکا ممکن است یک fissure یک Noxious یا تحولی مثلاً پدید بیاید. بله داشتم صحبت می‌کردم از حوادثی که اتفاق افتاد گفتم که بلیه بزرگی که همان در ابتدای حکومت دامن‏گیر شد زلزله دهم شهریور بود اما چند روز بعدش یک بلیۀ دیگری آمریکایی‌ها برای ما ساختند. مثل این‏که روز یکی از این مصیبت‌های ماه رمضان بود که شب هم رادیو این‌ها تعطیل بودند یک Caporal آمریکایی که مسئول صدای آمریکا بود یا آن Mission آمریکا در تلویزیون بود اعلام می‌کند گویا به انگلیسی اعلام می‌کند که امشب ساعت چند در تهران زلزله می‌آید.

س- من در تهران بودم یادم است.

ج- بنده توی نخست‌وزیری خوابیدم ساعت یازده است از صبح ساعت پنج کار کردم ساعت ده، ده و نیم هم دکتر خطیبی بیچاره آمده پیش من گزارش کارهایش را در بوئین‌زهرا داده است کارهایی که لازم داشته چیزهایی که می‌خواسته به من گفته لیست داده که دستور بدهم که برایش فراهم بکنم حالا رفتم حالا گرفتم استراحت بکنم تلفنچی زنگ می‌زند گفتم چه خبر است؟ گفت مرتب تلفن به ما می‌کنند و می‌گویند که ما چه‌کار بکنیم امشب زلزله می‌آید کجا برویم؟ من حالا رادیو هم تعطیل است. معینیان آن‌وقت رئیس ادارۀ رادیو بود. او هم تعطیل است نیستش، تعطیل است به مناسبت شب مصیبت وفات شب قتل بود. بالاخره به آن‌ها گفتم که کسی دیگر اگر تلفن کرد ببینید از کجا؟ گفتند که تلویزیون آمریکا گفته است. و بعد به من گفتند که پلیس را عاجز کردند پلیس می‌گوید ما جواب، پلیس گفتم به من بدهید گفت پلیس من جواب مردم را چی بدهم؟ پلیس با من صحبت کرد الان یادم آمد، پلیس با من صحبت کرد گفت که ما جواب مردم را چی بدهیم؟ بگوییم چی؟ مردم از ما سؤال می‌کنند امشب زلزله می‌آید؟ گفتم تکذیب کنید بگویید دروغ است. گفتند می‌گویند رادیو گفته است گفتم اشتباه کرده است جوک گفته است تکذیب کنید. بلند شدم بلافاصله یک لباس پوشیدم و اتومبیل به راننده‌ام گفتم آمد و راه افتادیم آقا توی شهر چه قیامتی تمام مردم ریخته بودند توی پیاده‌رو رفتم توی این بلوار کرج دیدم همه مردم آمدند لحافشون… که اصلاً جا نیست. آن تمام شب. عرض کنم که رفتم خانۀ خودم خوابیدم خدا بیامرزد مادرم او هم به من گفت که هیچ‌طوری نخواهد شد خیلی به من امیدواری داد مادرم گفت هیچ نگران نباش هیچ طوری نخواهد شد زلزله‌ای نخواهد بود هیچ‌کس از پیش خدا نیامده است کسی نمی‌داند زلزله می‌آید یا نمی‌آید این‌ها که حرف می‌زنند بیخود کسی از پیش خدا نیامده است. خلاصه ما فقط به هر کسی که تلفن می‌کرد می‌گفتم خواهش می‌کنم هر کسی از شما سؤال می‌کند بگویید دروغ است. به‌هرحال آن شب مصیبت باری بود. واقعش نمی‌دانم تا چه حدودی هم مصلحت هست این حرف‌ها را من می‌زنم امیدوارم که حرف‌هایی که با قید تردید می‌زنم اگر کسی خواست نقل کند با همین قید تردید نقل کند از آن مسایلی که می‌خوام با قید تردید نقل کنم شنیدم آن Caporal که این خبر را منتشر کرده است بعداً جایزه به او داده بودند ترفیع به او دادند شنیدم امیدوارم دروغ باشد. به‌هرحال شاید دلیل دیگری داشته است.

س- اصولاً معلوم شد که این را برای چی گفته بوده است و کی به او گفته بود که بگوید؟

ج- نه اشتباه، هیچ نفهمیدیم، هیچ نفهمیدیم.

س- دولت ایران از سفیر آمریکا سؤالی؟

ج- نه، نفهمیدم، نه هیچ هیچ تحقیقی. این‌قدر گرفتاری بود که این چیزها عرض کنم که گرفتاری بعدی مسئلۀ جنجال آخوندها بود دربارۀ حق انتخاب به زنان مجدداً مسئلۀ…

س- قانون گذشته بود؟

ج- حالا به شما عرض می‌کنم. اولاً می‌دانید مجلسی وجود نداشت و تمام مقررات که بایستی شکل قانونی داشته باشد به شکل تصویب‌نامۀ قانونی از هیئت دولت می‌گذشت.

س- ادامۀ حکومت امینی بود که بدون مجلس می‌گذشت؟

ج- بله. عرض کنم که آن حرف‌های خودمختاری محلی ادارۀ محلی Gestion Territorial این‌طور چیزها هم مطرح بود و بنابراین باز دولت در صدد بود با تصویب آیین‌نامۀ انتخاباتی انجمن‌های ایالتی ولایتی این آتش را هم به یک صورتی خاموش کند. آیین‌نامۀ انتخاباتی‌اش را که گذراندند توی آن قید این‏که زن یا مرد باشد نکردند رأی دهنده یا انتخاب شونده زن باشد نکردند تعمد هم بود یعنی زن‌ها هم می‌توانند و این هم بی‌سابقه نبود قانون انتخابات انجمن شهرداری هم که ظاهراً مثل این‏که سال 1334 گذرانده بودند آن هم ساکت بود. آن هم برای این‏که زن‌ها بتوانند مانعی نباشد.

س- داده بوند ولی عملاً؟

ج- یعنی رأی که زنی شرکت کرده باشد؟

س- بله، بله

ج- نمی‌دانم یا فکر نمی‌کنم تا آن‌موقع کسی شرکت نکرده بود. آقا جنجالی بلند شد. جنجالی بلند شد و رفت از قم نامه نوشتن عرض کنم که پیک آمدند هر کدام از این آیت‌الله‌ها یک پیک داشتند یکی از محارم‌شان پیکش بودند. گلپایگانی یک پیکی داشت، عرض کنم آن نجفی مرعشی یک پیکی داشت، عرض می‌شود شریعتمداری یک پیکی داشت، خمینی آن‌موقع کاره‌ای نبود از قضا.